آشنایی با اصول دین

آشنایی با اصول دین0%

آشنایی با اصول دین نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی

آشنایی با اصول دین

نویسنده: آیت الله العظمی حسین وحید خراسانی
گروه:

مشاهدات: 9115
دانلود: 2133

آشنایی با اصول دین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 12 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9115 / دانلود: 2133
اندازه اندازه اندازه
آشنایی با اصول دین

آشنایی با اصول دین

نویسنده:
فارسی

در مقدمه ی این اثر میخوانید: این مختصر به ملاحظه آشنایى با اصول دین نوشته شده است و چنان كه نور مراتبى دارد و نور آفتاب و شمع هر دو از مراتب حقیقت نور است، معرفت به اصول دین مبین اسلام هم مراتبى دارد و این مختصر شمعى است براى پویندگان این راه در حد آشنایى با اصول دین، نه در حد تحقیق عمیق.

در این مختصر از نظر عقلى، به وجوهى استدلال شده است كه مبتنى بر مقدمات سهل تر باشد، و از نظر نقلى، به منقولاتى استناد شده كه در كتب حدیث عامه و خاصه و تواریخِ معروف آمده است و اخبار به آنها ـ هر چند ناقل ثقه یا آنچه كه نقل شده مورد وثوق بوده ـ مستند به مأخذ نقل است و در ترجمه روایات، خلاصه و مضمون قریب به مدلول حدیث آورده شده است و به جهت مراعات جنبه عمومى، از بیان بعضى نكات فنى صرف نظر شده و به ملاحظه اختصار، تمام جهات مربوط به مطالب طرح نشده است.

در این کتاب ارزشمند به اصول پنج گانه اعتقادی پرداخته شده است و در انتها نیز فروع دین مورد بررسی قرار می گیرد. 

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی مباحث اعتقادی هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید. 

نبوّت

نبوّت عامّه

بعد از آن كه وجود خالقِ حكیم ثابت شد، ضرورت وجود نبوّت و نبی ثابت می شود.

نخست ضرورت وجود تعلیم و تربیت الهی بیان می گردد:

برای درك احتیاج بشر به هدایت انبیا، باید خلقت انسان و هدف از این خلقت و عوامل رساننده و بازدارنده از آن هدف را شناخت؛ رسیدگی به عمق این مباحث چنان كه از عنوان بحث پیداست در این مختصر نمی گنجد، ولی به قدر ضرورت به بعضی از جهات اشاره می شود:

اوّل:

انسان موجودیست دارای غرایز مختلف و حیات آدمی از حیات نباتی كه ضعیف ترین مرتبه حیات است شروع می شود تا می رسد به حیات عقلانی.

آدمی مخلوقیست مركّب از طبع و عقل و جسمی با حوایج محدود و جانی با خواسته های نامحدود؛ در ترقّی و تعالی از ملائك بالاتر و در انحطاط و تنزّل از بهائم پست تر.

عن عبدالله بن سنان، قال سألت ابا عبدالله جعفر بن محمّد الصّادقعلیهما‌السلام ، فقلت: الملائكة افضل ام بنو آدم؟

فقال:

قال امیر المؤمنین علی بن ابی طالبعلیه‌السلام :

ان الله عز و جل ركب فی الملائكة عقلا بلا شهوة و ركب فی البهائم شهوة بلا عقل و ركب فی بنی آدم كلیهما، فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائكة و من غلبت شهوته عقله فهو شر من البهائم.(94)

و این آفرینش آن چنان بدیع است كه بعد از تسویه پیكر او و دمیدن روح مضاف به حق سبحانه و تعالی در او(95) ، خلقتی استثنایی از تمام موجودات پیدا كرد، كه عظمت آن از جمله:( ثُمَّ اَنْشَأْناهُ خَلْقاً ءَاخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَلِقینَ ) (96) پیداست.

آدمی درك می كند كه برای زندگی محدود مادّی ساخته نشده است، زیرا حكمت اقتضا می كند كه ابزار متناسب با كار و كیفیت خلقت متناسب با هدف باشد.

اگر زندگی انسان محدود به حیات دنیوی بود برای او ادراك حیوانی و شهوت و غضبی كه جلب ملایمات و دفع منافرات این حیات را بنماید كافی بود و اعطاءِ عقلی كه عاشق علم نامحدود و آراستگی به زیور كمالات اخلاقی و عملیست و فطرتی كه هر مقام و منزلتی پیدا كند تشنه مرتبه بالاتر است، دلیل آن است كه برای زندگی نامحدود ساخته شده چنان كه در حدیث نبوی است:

«ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الی دار».(97)

از طرفی حكمت حكیم علی الاطلاق ایجاب می كند كه هر استعدادی كه در نهاد انواع كائنات قرار داده است، عوامل فعلیت آن قابلیت را هم مهیا نماید؛ زیرا افاضه قوّه ای كه هرگز به فعلیت نرسد و طلبی كه به مطلب نایل نشود لغو است.

علم و قدرت نامحدودی كه اگر استعداد ثمر به دانه داده است، آب و خاك و هوایی را هم كه عوامل به ثمر رسیدن دانه در آنهاست آفریده است و اگر به نطفه انسان استعداد اعضا و جوارح مختلف داده است، رحم مادر را برای فعلیت آن استعداد خلق كرده است.

آیا چگونه ممكن است بذر عقل را كه ثمرش علم و عمل است و لطیفه روح را كه استعداد رسیدن به كمال علمی و خُلقی و عملی و معرفة الله بالله را دارد، بیافریند، ولی وسایل به ثمر رسیدن بذر عقل و فعلیت استعداد روح انسان را مهّیا نكند و او را به مقصود از خلقتش هدایت ننماید؟! مگر ممكن است قانون:( اَعْطَی كُلَّ شَیء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی ) (98) در مورد انسان تخصیص بخورد؟!

به این جهت ضرورت وجود هدایت الهی برای رسیدن انسان به هدف از خلقت روشن می شود.

دوم:

انسان به مقتضای فطرت خود، در جستجوی سازنده و آفریننده خویش است و می خواهد بداند كیست كه بعد از عدم او را به وجود آورده و این قوا و اعضا و جوارح را به او داده و او را بر سر خوان نعمت خود نشانده است، تا وظیفه عقلی خود را كه شكر آن منعم حقیقیست انجام دهد.

از طرفی ساحت قدسِ او را اجل و اعلا می بیند كه خود با آن كه سرا پا جهل است و خطا و هوس است و هوی، با خداوندی كه خالق حس و محسوس و وهم و موهوم و عقل و معقول است و عظمت جمال و كمال او لایتناهیست و سبّوح و قدّوس از تمام نقایص و قبایح است، رابطه سؤال و جواب برای حل مشكل خود برقرار كند؛ به این جهت وجود واسطه ای لازم است كه با داشتن صورت انسانی كه لازمه ارتباط با خلق است دارای عقلی منزّه از خطا و نفسی مقدّس از هوی و سیرتی الهی كه به قانون تناسب فاعل و قابل لازمه ارتباط با خالق است باشد، تا شایسته آن گردد كه به نور وحی منوّر شود و ابواب معارف الهیه را به روی بشر بگشاید و انسان را از تفریطِ تعطیلِ عقل از معرفت حق سبحانه و تعالی و افراطِ تشبیهِ(99) حق به خلق دور گرداند و به صراط مستقیمِ دینِ قیم هدایت كند:

( وَ أَنَّ هَذَا صِراطِی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَ لِكُمْ وَصَّیكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ) .(100)

سوم:

انسان دارای قدرت فكریست كه می تواند نوامیس و اسرار طبیعت را استكشاف وست خدام كند و همچنین هوی و هوس و شهوت و غضبی دارد كه در اثر حدّشكنی و افزون طلبی كه خاصیت طبیعت آدمیست قناعت پذیر نیست؛ با این خصوصیت، صلاح و فساد زمین وابسته به صلاح و فساد انسان است:

( ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَّرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَیدِی النّاسِ ) (101) ، بلكه به مقتضای:( وَ سَخَّرَ لَكُمْ مَّا فِی السَّمَوَتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ جَمِیعاً مِّنْهُ إِنَّ فِی ذَلِكَ لاََیت لِّقَوْم یتَفَكَّرُونَ ) (102) ؛ صلاح و فساد كرات دیگر نیز به صلاح و فساد او بستگی دارد و آنچه اصلاح چنین موجودی را تضمین می كند تنها هدایت الهی است، كه اعتدال فكری او را به عقاید حقّه و اعتدال روحی او را به اخلاق فاضله و اعمال صالحه تأمین می نماید.

چهارم:

زندگانی انسان در اثر احتیاجات گوناگون وابسته به اجتماع است و این وابستگی تأثیر و تأثّر متقابل و در نتیجه حقوق مختلف را ایجاب می كند و بدون احقاق حقوق، حیات اجتماعی قابل بقا نیست و تأمین آن حقوق هم میسّر نیست مگر به وضع و اجرای قوانینی مصون از نقص و خطا و مبرّا بودن مقام وضع و اجرا از تأثّر از مصالح شخصی و انحراف از حق و عدالت و این مهم محقّق نمی شود مگر به وسیله قوانین و مقرّرات و مجریان الهی:( لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتَبَ وَ الْمیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ) .(103)

اكنون كه به این جهات، ضرورتِ هدایت انسان به مبدأ و معاد و هدف از آفرینش ثابت شد و لزوم رسیدن آدمی به كمالِ نظری و عملی و تعدیل هوسهای نفسانی و تأمین حقوق فردی و اجتماعی وی روشن گردید، باید دانست كه این مقاصد جز از طریق وحی و نبوّت میسّر نیست و كفایت این مهمّات از عهده مغز آلوده به خطا و دستِ بسته به قید هوس و هوی ساخته نیست و با چراغ اندیشه و فكر، نقاط ابهامی كه در فطرت اوست روشن نمی شود.

انسانی كه با مشعل افكارِ نوابغ خود به جستجوی اسرار جهان برخاست، ناگهان آنچه در تركیب بدن از عناصر اربعه و پیدایش علل و امراض از چهار طبع مخالف پنداشته بود باطل شد و آنچه نسبت به خلقت جهان از خاك و آب و هوا و آتش و اجرام آسمانی غیر قابل خرق و التیام بافته بود، پنبه شد و روشن گردید:

كه از نزدیكترین موجودات به خود كه تركیب بدن خویش است و علل صحت و مرضش خبر نداشته و آنچه دربارهی نزدیكترین كرات سماوی كه ماه است می پنداشته، خطا بوده است، آیا می تواند چراغ فكرِ این انسان او را به معرفت مبدأ و معاد و موجبات سعادت و شقاوت او هدایت كند؟!

دانش انسانی كه از ادراك اسرار نهفته در دل ذرّه ای عاجز است چگونه می تواند راهنمای آغاز و انجام انسان و جهان و مشگل گشای وی در معرفت مبدأ و معاد و راهنمای سعادت دنیا و آخرت او باشد:

فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَكِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَ یحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَة(104)

خصایص پیغمبر

اشاره

پیغمبر دارای خصایصیست كه به ذكر دو خصوصیت اكتفا می نماییم:

الف. عصمت

برای اثبات عصمت انبیا دلایلیست كه به بعضی از آنها اشاره می شود:

1. برای رسیدن هر موجودی به كمالی كه برای آن آفریده شده، سنّت و آیینی است و از مباحث گذشته روشن شد كه سنّت و آیینِ رسیدن انسان به كمالِ مقصودِ از خلقت او، هدایت الهی و دین حق است و تحقّق آن كمال وابسته به تبلیغ و اجرای این سنّت و آیین است و پیغمبر عهدهدار تعلیم و تربیت انسان بر اساس این سنّت است و اگر تخلّفی در تبلیغ و اجرای این سنّت رخ دهد نقض غرض است و تخلّفِ مبلّغ وحی و مربّی به تربیت الهی، یا در اثر خطا و یا در اثر هویست و هر كدام كه باشد مقصود نهایی حاصل نخواهد شد.

نتیجه آن كه كمال هدایت الهی كمال هادی را می طلبد و عصمت سنّت و آیین خداوند كه:( لا یأْتیهِ الْبَطِلُ مِنْ بَینِ یدَیهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه ) (105) مستلزم عصمت معلّم و مجری سنّت و آیین است.

2. دین از نظر عقلی و نقلی برای آن آمده كه انسان را به حیات طیبه زنده كند:

( مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَر أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیوةً طَیبَةً وَلَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا یعْمَلُونَ )(106) . آب حیات طیبه انسان ایمان و عمل صالح است كه مجموعه دین را تشكیل می دهد، ومسیر این آب حیات وجود پیغمبر است و اگر مسیر آلوده باشد آب هم آلوده می شود و از آب آلوده حیات طیبه به ثمر نمی رسد.

3. چون حصول غرض از بعثت، به اطاعتِ امر و نهی پیغمبر است و از طرفی اطاعتِ خطا كار و گنهكار جایز نیست، بنابراین معصوم نبودن پیغمبر از خطا و گناه موجب نقض غرض و بطلان نتیجه بعثت است.

4. اگر پیغمبر معصوم از خطا و لغزش نباشد برای امت به صدق و صحّت گفتار او در تبلیغ وحی، یقین حاصل نخواهد شد و اگر معصوم از گناه نباشد با آلودگی به گناه از انظار ساقط می شود و گفتار عالم بی عمل و واعظ غیر متّعظ مؤثّر در نفوس نیست، لذا غرض مقصود از بعثت حاصل نخواهد شد.

5. منشأ خطا و گناه، ضعف عقل و اراده است؛ عقل كاملی كه با اتصال به وحی به حق الیقین رسیده و هر چیز را چنان كه هست می بیند و اراده ای كه جز به اراده خداوند متعال متأثّر نمی شود، مجالی برای خطا و گناه در وجود پیغمبر نمی گذارد.

ب. معجزه

پذیرفتن هر ادعایی نیازمند به دلیل است و رابطه بین دلیل و مدعا باید به گونه ای باشد كه یقین به حقّانیتِ دعوا قابل انفكاك از دلیل نباشد.

مدّعای پیغمبر سفارت از ناحیه خداوند متعال است و این مدّعا جز به تصدیق گفتار او از ناحیه خداوند ثابت نمی شود؛ معجزه تصدیق عملی خداوند نسبت به ادعای پیغمبر است، زیرا حقیقتِ معجزه امریست كه بدون وساطت سبب عادی به اراده محیط بر اسباب و مسبّبات و تأثیر سبب در مسبّب و تأثّر مسبّب از سبب موجود می شود.

كسی كه ادّعای نبوّت كند و از نظر عقلی صدق او ممكن باشد و همراه این دعوا خارق عادتی از او ظاهر شود گواه قطعی حقّانیت اوست؛ زیرا اگر بر حق نباشد خرق عادت به وسیله او تصدیق كاذب و موجب گمراهی خلق است و ساحت قدس ربوبیت منزّه از آن است.

بحث نبوّت عامّه را به دو حدیث شریف ختم می نماییم:

انّا لما اثبتنا ان لنا خالقاً صانعاً متعالیاً عنا و عن جمیع ما خلق و كان ذلك الصانع حكیماً متعالیاً لم یجز ان یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجهم و یحاجوه، ثبت ان له سفراء فی خلقه، یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلو نهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی تركه فناء هم، فثبت الامرون و الناهون عن الحكیم العلیم فی خلقه و المعبرون عنه جل و عز و هم الأنبیاءعلیهم‌السلام و صفوته من خلقه، حكماء مؤدبین بالحكمة، مبعوثین بها، غیر مشاركین للناس علی مشاركتهم لهم فی الخلق و التركیب فی شیئ من احوال هم، مؤیدین من عند الحكیم العلیم بالحكمة، ثم ثبت ذلك فی كل دهر و زمان مما أتت به الرسل و الأنبیاء من الدلائل و البراهین، لكیلا تخلو أرض الله من حجّة یكون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته.(107)

امام ششمعلیه‌السلام در این حدیث شریف، نسبت به نبوّت مباحثی را طرح فرموده اند كه به بعضی از آنها اشاره می شود:

دلیل ضرورت بعثت انبیا، در جمله:( و كان ذلك الصانع حكیماً متعالیاً ) تا جمله «یدُلُّونَهُمْ» ذكر شده است، زیرا هر حركت، سكون، فعل و تَركی كه از آدمی سر می زند، یا برای دنیا و آخرت او نافع است و یا مضّر و یا نه نافع است و نه مضّر و در هر حال انسان محتاج است كه نفع و ضرر و مصلحت و مفسده دنیا و آخرت خود را بداند و این معرفت میسّر نیست مگر از ناحیه ذات محیط به نقش تمامِ حركات، سكنات، افعال و تروك آدمی در حیات دنیوی و اخروی او، كه آفریننده انسان و دنیا و آخرت است و حكمت خالق هدایت را ایجاب می كند و چون دلالت و هدایت او بدون واسطه به جهت تعالی او ممكن نیست، از این رو وجود سفرای الهی لازم است كه: «یدلّو نهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی تركه فناء هم».

و به عنایتی كه به عموم مصالح و منافع انسان در تمام عوالم وجود او شده است، امتیاز این برهان از برهان حكما در نبوت كه نظر به مدنی بودن انسان و عدل در معاملات و روابط اجتماعی دارد روشن می شود.

و به استثنایی بودن وجود آنان از جهت اشتراك با خلق و امتیاز از خلق و آنچه بدان اشتراك و اختصاص دارند در جمله: «غیر مشاركین للناس علی مشاركتهم لهم فی الخلق و التركیب فی شیئ من احوال هم» اشاره شده است و در جمله «صفوته من خلقه» به مصطفی بودن پیغمبر از سایر خلق توجّه شده است، كه به آن خلقتِ تصفیه شده بتواند به مقام وساطت بین خالق و خلق نایل شود و رابط بین عالی و دانی باشد و به لطف عبارت «تعبیر از خدا» در جمله: «یعبرون عنه» منزلت پیغمبر را روشن می كند، كه او همچون زبان كه بیانگر ما فی الضمیر است مقاصد خداوند متعال را به خلق منتقل می نماید و این منزلت لازمِ قداست و مستلزم عصمت پیغمبر است.

در جمله «یكون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته» دلیل لزوم معجزه را برای اثبات نبوّت بیان فرموده است و چون منشأ نبوّت، حكمت حكیم علی الاطلاق و ثمره آن هم حكمت است همانطور كه در قرآن می فرماید:

( قَالَ قَدْ جِئْتُكُم بِالْحِكْمَةِ ) (108) ،( أُدْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ ) (109) به امتیازِ حكمتِ نظری و عملی انبیا عنایت شده است، كه آن مبتنی بر فكر و این به مقتضای: «یعبرون عنه» و «و من عند الحكیم العلیم» سراج منیریست كه بدون احتیاج به تعلیم و تربیت بشری، با ارتباط به نور السموات و الارض روشن شده است:

( یكَادُ زَیتُهَا یضِیءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ ) .(110)

و با آن كه فرمود:

«حكماء مؤدبین بالحكمة» به فاصله كوتاهی فرمود:

«مؤیدین من عند الحكیم العلیم بالحكمة»؛ در جمله اوّل تأدیب به حكمت و در جمله دوم تأیید به حكمت است و ارتباط حكمت انبیا و مكتب وحی از جهت حدوث و بقا به مقام عندیت حكیم علیم، امتیاز آن حكمت را از اندیشه بشری در حد امتیاز ما عند الله و ما عند الناس روشن می كند و جمله: «و كان ذلك الصانع حكیماً» و وصف انبیا به: «حكماء مؤدبین بالحكمة، مبعوثین بها» مبین اینست كه علّت فاعلی و علّت غایی نبوّت، حكمت و حد وسط بین مبدأ و منتها هم حكمت است:

( یسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ * هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاُْمِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یتْلُواْ عَلَیهِمْ ءَایتِهِ وَ یزَكِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْكِتَبَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَاَنُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَل مُّبِین ) .(111)

همچنین مباحث گرانبهای دیگری در اشارات و لطایف كلام امامعلیه‌السلام وجود دارد، كه به جهت رعایت اختصار از ذكر آنها صرف نظر می شود.

امام هشتمعلیه‌السلام در بحث نبوّت فرمود:

فان قال:

فَلِمَ وَجَبَ عَلَیهِمْ مَعْرِفَةُ الرُّسُلِ وَ الْإِقْرَارُ بِهِمْ وَ الْإِذْعَانُ لَهُمْ بِالطَّاعَةِ؟ قِیلَ: لِأَنَّهُ لَمَّا أَنْ لَمْ یكُنْ فِی خَلْقِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا یكْمِلُونَ لمَصَالِحَهُمْ وَ كَانَ الصَّانِعُ مُتَعَالِیاً عَنْ أَنْ یرَی وَ كَانَ ضَعْفُهُمْ وَ عَجْزُهُمْ عَنْ إِدْرَاكِهِ ظَاهِراً لَمْ یكُنْ بُدٌّ مِنْ رَسُولٍ بَینَهُ وَ بَینَهُمْ مَعْصُومٍ یؤَدِّی إِلَیهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْیهُ وَ أَدَبَهُ وَ یقِفُهُمْ عَلَی مَا یكُونُ بِهِ احراز مَنَافِعِهِمْ وَ دفع مَضَارِّهِمْ إِذْ لَمْ یكُنْ فِی خَلْقِهِمْ مَا یعْرِفُونَ بِهِ مَا یحْتَاجُونَ إِلَیهِ مِنْ مَنَافِعِهِمْ وَ مَضَارِّهِمْ(112)

نبوّت خاصّه

اشاره

چون رسالت پیغمبر خاتم، رسالتیست برای هر زمان و آن حضرت خاتمِ پیغمبران است، معجزه آن حضرت باید معجزه ای ماندگار باشد.

از طرفی محیط بعثت آن حضرت، محیط مسابقه در سخن از جهت فصاحت و بلاغت بوده و مراتب و منازل نخبگان جامعه در آن زمان، به مراتبِ فصاحت و بلاغت در نثر و نظم معین می شد.

این دو خصوصیت ایجاب كرده است كه قرآن مجید از جهات مختلف در لفظ و معنی، دلیل بر نبوّت و سفارت آن جناب باشد، كه به بعضی از آنها اشاره می شود:

1. عجز بشر از آوردن همانند قرآن

ظهور پیغمبر اسلام در زمان و مكانی بود كه ملّت هایی متفّرق با عقایدی متشتّت زندگی می كردند، عده ای مادّی و منكر مبدأ متعال بودند و آنان هم كه به ماورای طبیعت و مادّه معتقد بودند، گروهی به پرستش اصنام و بتها و گروهی به پرستش اجرام آسمانی سرگرم بودند و كسانی هم كه از پرستش بت و اجرام آسمانی بر كنار بودند به مجوسیت و یهودیت و نصرانیت گرویده بودند.

از طرفی شاهنشاه ایران و هرقل روم به استعمار و استثمار ملل ضعیف یا به جنگ و كشتار مشغول بودند.

در چنین روزگاری پیغمبر اسلام، پرچم ایمان به غیب و توحید را بر افراشت و جهانیان را به عبودیت خدا و گسستن زنجیرهای كفر و ظلم دعوت نمود و سلاطین م تكبّر و متجبّر از پادشاه ایران و امپراطور روم تا ملوك غسان و حیره را به عبودیت خدا و پذیرفتن اسلام و تسلیم در مقابل آیین خدا و سر سپردن به حق و عدالت فرا خواند.

و با ثنویت مجوس و تثلیث نصاری و نسبتهای ناروای یهود به خدا و انبیا و رسوم و عادات جاهلیت كه به توارث از آباء واجداد ریشه در عمق وجود مردم جزیرة العرب داشت در افتاد و یك تنه با همه ملل و امم به مقابله برخاست و گذشته از سایر معجزات، برهان نبوّت خود را قرآن قرار داد و با تحدّی به این كتاب قدرتهای ملوك و سلاطین و احبار یهود و قسّیسین نصاری و عموم بت پرستان را به مقابله طلب كرد:

( وَ إِنْ كُنْتُمْ فی رَیب مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَاْتُوا بِسُورَة مِّنْ مِّثْلِه وَ ادْعُوا شُهَدَآءَكُمْ مِّنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقینَ ) .(113)

بدیهیست كه با تعصّبات عامّه مردم نسبت به عقایدشان و با تصلّب روحانیین مذاهب بر حفظ پیروانشان و با احساس خطر سلاطین از بیداری رعایاشان، اگر قدرت داشتند، در مقابله با قرآن درنگ نمی كردند.

با وجود دانشمندان و شاعران و سخنورانی كه اَعلام فصاحت و بلاغت بودند و بازار عكّاظ را میدان مسابقه قرار می دادند و شعر برنده مسابقه را به افتخار او بر خانه كعبه می آویختند، اگر قدرت معارضه داشتند آیا در این مسابقه كه بُرد و باخت دنیا و دین آنها در كار بود چه می كردند؟

سر انجام چاره ای ندیدند جز آن كه گفتار او را به سحر تعبیر كنند:

( اِنْ هذَآ إِلاَّ سِحْرٌ مُّبینٌ ) .(114)

و به این جهت ابوجهل به نزد ولید بن مغیره كه مرجع و ملجأ فصحای عرب بود رفت و از او درخواست كرد كه نظر خودت را نسبت به قرآن بگو، گفت:

فما اقول فیه فوالله ما منكم رجل اعلم بالاشعار منّی و لا اعلم برجزه منّی و لا بقصیده و لا باشعار الجن و الله ما یشبه الذی یقول شیئاً من هذا و و الله ان لقوله لحلاوة و انّه لیحطم ما تحته و انّه لیعلو و لا یعلی. قال ابوجهل: و الله لا یرضی قومك حتی تقول فیه. قال:

فدعنی حتّی افكّر فیه، فلمّا فكّر، قال:

هذا سحر یأثره عن غیره.(115)

خودِ این، دلیل بر تسلیم در مقابل اعجاز قرآن است، زیرا سحر منتهی به اسباب عادیست و از حیطه قدرت بشر خارج نیست و ساحران و كاهنانِ زبر دست در جزیرة العرب و ممالك همجوار آن فراوان بودند، كه به شهادت تاریخ، كمال مهارت را در فنون سحر و كهانت داشتند؛ با این حال تحدّی پیغمبر به قرآن و عجز تمام آنان از مقابله با این كتاب در تاریخ ثبت شد و به جای معارضه با قرآن، به تطمیع آن حضرت به مال و مقام متوّسل شدند و چون اثر نكرد به قصد جان او برخاستند.

2. هدایت قرآن

اشاره

در زمانی كه گروهی به ماورای طبیعت معتقد نبودند و روزگارِ بی شعور و ادراك را متصرّف در نظام بهت انگیز وجود می پنداشتند و آنها كه معتقد به ماورای طبیعت بودند معبودهایی به صورت بتهای گوناگون می پرستیدند و كسانی هم كه دین آسمانی داشتند به استناد كتب تحریف شده خالق را به اوصاف خلق متصّف می پنداشتند و در محیطی كه تاریخ گواه نهایت انحطاط فكری و اخلاقی و عملی مردم آن محیط است، درس نخوانده و استاد ندیده ای برخاست و در مقابل هر پرتگاهی از ضلالت، شاهراهی از هدایت ترسیم نمود؛ بشر را به پرستش خداوندی دعوت كرد كه از هر نقصی منزّه است و هر كمال و جمالی از او و هر حمد و ثنایی برای اوست و جز او هیچ موجودی سزاوار پرستش نیست و او بزرگتر از آن است كه بتوان او را به حدّی تحدید و به وصفی وصف نمود:

«سُبْحَنَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ».(116)

در روزگاری كه خالقِ معدود و عدد و منزّه از همسر و فرزند را به تركیب و تثلیث و احتیاج و تولید نسبت دادند و برای او همتا تصور می نمودند، قرآنْ خداوند را از تمام این اوهام تقدیس كرد و به احدیت ستود كه او از تركیب عقلی و وهمی و حسّی منزّه است و او بی نیاز از هر كس و هر چیز است، بلكه هر چه و هر كس جز او نیازمند به اوست؛ تولید به تمام معنای كلمه چه عقلی و چه حسّی در ساحت قدس او راه ندارد، بلكه موجودات به قدرت او موجود و به مشیت او مخلوقند و برای او همتایی در ذات و صفات و افعال نیست.

در قرآن مجید هر چند متجاوز از هزار آیه در معرفت الله و صفات علیا و اسمای حُسنی وجود دارد، ولی تدبّر یك سطر آن، عظمت این هدایت را روشن می كند:

( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ * وَ لَمْ یكُنْ لَّهُ كُفْواً أَحَدٌ ) .

كلمات اهل بیت رسالت، مفاتیح خزاین معرفت است و به دو حدیث اكتفا می شود:

امام ششمعلیه‌السلام فرمود:

«ان الله تبارك و تعالی خلو من خلقه و خلقه خلو منه و كل ما وقع علیه اسم شیء ما خلا الله عز و جل فهو مخلوق و الله خالق كل شیء تبارك الذی لیس كمثله شیء».(117)

امام پنجمعلیه‌السلام فرمود:

«كلّما میزتموه بأوهامكم فی أدق معانیه مخلوق مصنوع مثلكم مردود إلیكم».(118)

عظمت هدایت قرآن به معارف الهیه، با مراجعه به عهد عتیق و جدید (كتب آسمانی یهود و نصاری) كه مبنای اعتقاد صدها میلیون یهود و نصاریست آشكار می گردد و در این جا چند نمونه ذكر می شود.

برخی از اعتقادات یهودیان

سفر تكوین (پیدایش) باب دوم:

«و در روز هفتم خدا از همه كار خود كه ساخته بود فارغ شد و در روز هفتم از همه كار خود كه ساخته بود آرامی گرفت، پس خدا روز هفتم را مبارك خواند و آن را تقدیس نمود، زیرا كه در آن آرام گرفت از همه كار خود كه خدا آفرید و ساخت و خداوند خدا آدم را أمر فرموده گفت:

از همه درختان باغ بی ممانعت بخور، امّا از درخت معرفت نیك و بد، زنهار نخوری، زیرا روزی كه از آن خوردی هر آینه خواهی مُرد. »

سفر تكوین (پیدایش) باب سوم:

«و مار از همه حیوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود هشیارتر بود و به زن گفت:

آیا خدا حقیقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخورید؟ زن به مار گفت:

از میوه درختان باغ می خوریم لكن از میوه درختی كه در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مكنید مبادا بمیرید. مار به زن گفت:

هر آینه نخواهید مُرد، بلكه خدا می داند در روزی كه از آن بخورید چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نیك و بد خواهید بود و چون زن دید كه آن درخت برای خوراك نیكوست و به نظر خوش نما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس از میوه اش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد.

آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند كه عریانند، پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند و آواز خداوند خدا را شنیدند كه در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ می خرامید و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان كردند و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت:

كجا هستی؟ گفت:

چون آواز تو را در باغ شنیدم ترسان گشتم، زیرا كه عریانم، پس خود را پنهان كردم.

گفت:

كه تو را آگاهانید كه عریانی؟ آیا از آن درختی كه تو را قدغن كردم كه از آن نخوری، خوردی ...».

در آیه 22 از همین باب آمده است:

«و خداوند خدا گفت:

همانا انسان مثل یكی از ما شده است كه عارف نیك و بد گردیده، اینك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حیات نیز گرفته، بخورد و تا به ابد زنده ماند. »

در باب ششم، آیه 6 و 7 آمده است:

«و خداوند پشیمان شد كه انسان را بر زمین ساخته بود و در دل خود محزون گشت و خداوند گفت:

انسان را كه آفریده ام از روی زمین محو سازم انسان و بهایم و حشرات و پرندگان هوا را چون كه متأسّف شدم از ساختن ایشان. »

اكنون به بعض جهات در این آیات اشاره می شود:

الف: خداوند متعال بشر را خلق كرده و به او عقلی داده است كه خوب و بد را بشناسد و او را برای علم و معرفت آفریده است، چگونه او را از معرفت خوب و بد نهی می كند؟!

و هدایت قرآن این است:

( قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الاَْلْبَبِ ) (119) ،( إِنَّ شَرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِینَ لا یعْقِلُونَ ) .(120)

آیات قرآن در ترغیب به علم، معرفت، تعقّل، تفكّر و تدبّر بیش از آن است كه در این مختصر ذكر شود.

ب: كسی كه می گوید اگر از درخت نیك و بد بخوری خواهی مُرد و آدم و همسرش می خورند و نمی میرند، یا می داند كه نمی میرند پس دروغگوست و یا نمی داند پس نادان است و دروغگو و نادان چگونه سزاوار نام خداوند است؟!

عجب تر آن كه مار آدم و زنش را به استفاده از درخت معرفتِ نیك و بد هدایت می نماید و دروغ خدا را بر آن دو آشكار و حیله و نیرنگ خدای ساختگی را بر آنها نمایان می كند؟!

ولی نمونه هدایت قرآن نسبت به علم خداوند این است:

( یعْلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا یحِیطُونَ بِشَیء مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَآءَ ) (121) ،( لا یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّة ) (122) ،( إِنَّمَآ إِلَهُكُمُ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَیء عِلْماً ) (123) ،( قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُوَراً رَّحِیماً ) (124) ،( لاَجَرَمَ أَنَّ اللَّهَ یعْلَمُ مَا یسِرُّونَ وَ مَا یعْلِنُونَ ) (125) ،( هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلِمُ الْغَیبِ وَ الشَّهَدَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ) .(126)

ج: موجود محدودی كه آدم را در میان درختان باغ گم می كند و می گوید:

كجا هستی؟ تا به آواز آدم او را پیدا كند و درختان باغ مانع دید او می شوند، چگونه می تواند رب العالمین و عالم السّر و الخفّیات و خالق كون و مكان و محیط بر زمین و آسمان باشد؟!

و نمونه هدایت قرآن این است:

( وَ عِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لا یعْلَمُهَآ إِلاَّ هُوَ وَ یعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِن وَرَقَة اِلاَّ یعْلَمُهَا وَ لاَحَبَّة فی ظُلُمَتِ الاَْرْضِ وَ لا رَطْب وَ لاَیابِس اِلاَّ فِی كِتَب مُّبین ) .(127)

د: به جای هدایت به توحید و تنزیه خداوندی كه:( لَیسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ ) (128) به شرك و تشبیه دلالت می كند و می گوید:

«... خدا گفت همانا انسان مثل یكی از ما شده است كه عارف نیك و بد گردیده ...».

ه: به خداوند نسبت پشیمانی از آفرینش آدم می دهد، كه جاهل از عاقبت كار خویش بوده است، آیا نسبت جهل به خداوند متعال كه مستلزم محدودیت ذات و مخلوقیت خالق و تركّب حق متعال از نور علم و ظلمت جهل است، با كتاب آسمانی راهنمای بشر به خدا چگونه سازگار است؟!

و هدایت قرآن این است:

( أَلا یعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ ) (129) ،( وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الاَْرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِكُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ ) .(130)

و: به خداوند نسبت حزن و اندوه و تأسّف داده كه از لوازم جسمیت و جهل و عجز است و هدایت قرآن این است:

( سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ * لَهُ مُلْكُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضِ یحْییوَ یمِیتُ وَ هُوَ عَلَی كُلِّ شَیء قَدِیرٌ * هُوَ الاَْوَّلُ وَ الاَْخِرُ وَ الظَّهِرُ وَ الْبَاطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَیء عَلِیمٌ ) .(131)

برخی از اعتقادات اختصاصی مسیحیان

رساله اوّل یوحنّای رسول باب پنجم:

«هر كه ایمان دارد كه عیسی مسیح است، از خدا مولود شده است و هر كه والد را محبّت می نماید مولود او را نیز محبّت می نماید كیست آن كه بر دنیا غلبه یابد جز آن كه ایمان دارد كه عیسی پسر خداست، همین است او كه به آب و خون آمد، یعنی عیسی مسیح نه به آب فقط بلكه به آب و خون و روح است آن كه شهادت می دهد زیرا كه روح حق است، زیرا سه هستند كه شهادت می دهند، یعنی روح و آب و خون و این سه یك هستند».

انجیل یوحنّا باب اوّل، از آیه اوّل:

«در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود، همان در ابتدا نزد خدا بود، همه چیز به واسطه او آفریده شد و به غیر از او چیزی از موجودات وجود نیافت، در او حیات بود و حیات نور انسان بود و نور در تاریكی می درخشد و تاریكی آن را در نیافت، شخصی از جانب خدا فرستاده شد، كه اسمش یحیی بود، او برای شهادت آمد، تا بر نور شهادت دهد، تا همه به وسیله او ایمان آورند، او آن نور نبود، بلكه آمد تا بر نور شهادت دهد، آن نور حقیقی بود كه هر انسان را منوّر می گرداند و در جهان آمدنی بود، او در جهان بود و جهان به واسطه او آفریده شد و جهان او را نشناخت، به نزد خاصان خود آمد و خاصانش او را نپذیرفتند و امّا به آن كسانی كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، یعنی به هر كه به اسم او ایمان آورد، كه نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلكه از خدا تولّد یافتند و كلمه جسم گردید و میان ما ساكن شد، پر از فیض و راستی و جلال او را دیدیم، جلالی شایسته پسر یگانه پدر. »

انجیل یوحنّا باب ششم از آیه 51: «من هستم آن نان زنده كه از آسمان نازل شد، اگر كسی از این نان بخورد تا به ابد زنده خواهد ماند و نانی كه من عطا می كنم جسم من است كه آن را به جهت حیات جهان می بخشم، پس یهودیان با یكدیگر مخاصمه كرده، می گفتند:

چگونه این شخص می تواند جسد خود را به ما دهد تا بخوریم، عیسی بدیشان گفت:

آمین آمین به شما می گویم اگر جسد پسر انسان را نخورید و خون او را ننوشید، در خود حیات ندارید و هر كه جسد مرا خورد و خون مرا نوشید حیات جاودانی دارد و من در روز آخر او را خواهم بر خیزانید، زیرا كه جسد من خوردنی حقیقی و خون من آشامیدنی حقیقی است، پس هر كه جسد مرا می خورد و خون مرا می نوشد در من می ماند و من در او، چنان كه پدر زنده مرا فرستاد و من به پدر زنده هستم، همچنین كسی كه مرا بخورد او نیز به من زنده می شود. »

انجیل یوحنّا باب دوم از آیه 3: «و چون شراب تمام شد، مادر عیسی بدو گفت:

شراب ندارند، عیسی به وی گفت:

ای زن مرا با تو چه كار است، ساعت من هنوز نرسیده است، مادرش به نوكران گفت:

هر چه به شما گوید بكنید و در آن جا شش قدح سنگی برحسب تطهیر یهود نهاده بودند، كه هر یك گنجایش دو یا سه كیل داشت، عیسی بدیشان گفت:

قدحها را از آب پر كنید و آنها را لبریز كردند، پس بدیشان گفت:

ال آن بردارید و به نزد رئیس مجلس ببرید پس بردند و چون رئیس مجلس آن آب را كه شراب گردیده بود بچشید و ندانست كه از كجاست، لیكن نوكرانی كه آب را كشیده بودند می دانستند، رئیس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت:

هر كسی شراب خوب را اوّل می آورد و چون مست شدند بدتر از آن، لیكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتی و این ابتدای معجزاتیست كه از عیسی در قانای جلیل صادر گشت و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ایمان آوردند».

اكنون به بعض جهات در این آیات اشاره می شود:

الف: از اصول عقاید نصاری كه مورد اتفّاق است اعتقاد به تثلیث است و از طرفی در انجیل یوحنّا باب هفدهم آیه سه، می گوید:

«و حیات جاودانی اینست كه تو را خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را كه فرستادی بشناسند. »

از این رو كه اصل مسلّم نزد آنان اعتقاد به اقانیم ثلاثة است و چون در انجیل یوحنّا خدا به وحدت حقیقی وصف شده، آنچنان كه در رساله اوّل یوحنّا ذكر شده است «كه هر سه یك هستند» چاره ندیدند بین توحید و تثلیث جمع كنند و بگویند:

ممتازند حقیقتاً و متحدند حقیقتاً.

و این عقیده به دلایلی باطل است كه به بعضی از آنها اشاره می شود:

1. مراتب اعداد مانند یك و سه ضدّین هستند و اجتماع ضدّین محال است، چگونه ممكن است كه یك، سه باشد و در عین حال هر سه، یك باشند.

2. عقیده به تثلیث مستلزم اعتقاد به پنج خداست و همچنین تا غیر متناهی بر عدد افزوده می شود چنان كه در بحث توحید گذشت و بنابراین مسیحیان چاره ندارند به خدایان غیر متناهی ایمان بیاورند.

3. تثلیث مستلزم تركیب است و تركیب مستلزم احتیاج به اجزا و تركیب كننده اجزاست.

4. عقیده به تثلیث مستلزم اتصاف خالق عدد به مخلوق است، زیرا عدد و معدود هر دو مخلوقند و خداوند از معدود بودن حتی از وحدت عددیه منزّه است:

( لَقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلثَة وَ مَا مِنْ إِلَه إلاَّ إِلَهٌ وَاحِدٌ وَ إِن لَّمْ ینْتَهُوا عَمَّا یقُولُونَ لَیمَسَّنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ ) .(132)

و آنان به صراحت عیسی را فرزند خدا خواندند، ولی قرآن فرمود:

( مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ كَانَا یأْكُلاَنِ الطَّعَامَ انظُرْ كَیفَ نُبَینُ لَهُمُ الاَْیتِ ثُمَّ انظُرْ أَنَّی یؤْفَكُونَ ) (133) و جمله «كَانَا یأْ كُلاَنِ الطَّعَامَ» اشاره به اینست كه موجودِ محتاج به طعامی كه مجذوب و مدفوع است شایسته عبادت نیست.

ب: اعتقاد به این كه عیسی كلمه بود و كلمه خدا بود و آن كلمه كه خدا بود در این جهان آمد و جسم شد و نان شد و با گوشت و خون پیروان خود متحد شد و نخستین معجزه ای كه از او سر زد، آن بود كه آب را شراب كرد و كسی كه برای تكمیل عقول آمده، اعجاز او موجب مستی و زوال عقل شد؛ آیا با كدام عقل و منطق سازگار است؟!

ج: از طرفی عیسی را خدا دانستند و از طرفی در كتاب دوم سموئیل باب یازدهم نسبت زنا با زن شوهردار به داوود پیغمبر دادند، كه داوود با آن زن زنا كرد و زن از او آبستن شد، سپس شوهر او را به جنگ فرستاد و به فرمانده سپاه نوشت كه شوهرِ آن زن را در پیشاپیش جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید، تا زده شده و بمیرد و به این وسیله زنِ او را به خانه خود آورد و نسب عیسی را در انجیل متی باب اوّل به این ازدواج رساندند و داوود پیغمبر و صاحب كتاب زبور را به چنین جنایتی متهّم كردند.

هدایت قرآن بود كه خداوند عالم را از این اوهام تنزیه و اعتقاد به عیسی بن مریم را از تفریط كسانی كه او را فرزند زنا دانستند و افراط كسانی كه او را فرزند خدا دانستند تقدیس كرد و فرمود:

( وَ اذْكُرْ فِی الْكِتَبِ مَرْیمَ إِذِ انتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَاناً شَرْقِیاً ) (134) ، تا آن جا كه فرمود:

( قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ ءَاتنِی الْكِتبَ وَ جَعَلَنِی نَبِیاً ) (135) و قداست داوود را به آن جا رساند كه فرمود:

( یدَاُودُ إِنَّا جَعَلْنَكَ خَلِیفَةً فِی الاَْرْضِ ) (136) و به پیغمبر خاتم فرمود:

( إِصْبِرْ عَلَی مَا یقُولُونَ وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الاَْیدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ ) .(137)

این نمونه ای از هدایت قرآن در معرفت خدا بود.

نمونه تعلیمات قرآن مجید در سعادت انسان نیز از این قرار است:

در مقابل امتیاز به زور، زر، نژاد، قبیله و رنگ پوست، كمالات انسانی را ملاك فضیلت قرار داد و فرمود:

( یأَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَكُم مِّنْ ذَكَر وَ أُنْثَی وَجَعَلْنَكُمْ شُعُوباً وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَیكُمْ إِن اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ) .(138)

افكار فاسد به شرب مسكرات و اقتصاد بیمار به شیوع قمار و ربا را به این آیات اصلاح و معالجه كرد:

( یأَیهَا الَّذینَ ءَامَنُواْ إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الاَْنْصَابُ وَ الاَْزْلَمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطَنِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ) (139) ،( وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَواْ ) (140) ،( وَ لا تَاْكُلُواْ أَمْوَلَكُمْ بَینَكُمْ بِالْبَطِلِ ) .(141)

جان آدمی را به این آیات بیمه نمود:

( وَ لا تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ ) (142) ،( وَ مَنْ أَحْیاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحْیا النَّاسَ جَمِیعاً ) .(143)

باب ظلم و تعدّی زبر دستان را به زیر دستان سد نمود و درِ عدل و احسان را به روی مردم گشود و فرمود:

( فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیكُمْ ) (144 ) ،( وَ أَحْسِن كَمَآ أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیكَ وَ لاَتَبْغِ الْفَسَادَ فِی الاَْرْضِ ) (145) ،( إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الاِْحْسَانِ ) .(146)

و در زمانی كه با زنان معامله حیوان می كردند، فرمود:

( وَ عَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ ) (147) ،( وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِی عَلَیهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ ) .(148)

و از هر گونه خیانتی جلوگیری كرد و فرمود:

( إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّواْ الاَْمَنَتِ إِلَی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَكَمْتُم بَینَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ ) .(149)

و وفا به عهد و پیمان را از علایم ایمان شمرد و فرمود:

( وَ الَّذِینَ هُمْ لاَِمَنَتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَعُونَ ) (150) ،( وَ أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُلاً ) .(151)

وامّت را به( یؤْتِی الْحِكْمَةَ مَن یشَآءُ وَ مَن یؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْأُوتِی خَیراً كَثِیراً ) (152) آنچنان از ذلّت جهل و سفاهت نجات داد كه مشعل داران علم و حكمت در جهان شدند.

پیروان خود را به هر خوبی امر و از هر بدی نهی كرد و طیبات و پاكیزه ها را بر آنان حلال و خبائث را بر آنها حرام نمود و آنان را از هر قید و بندی كه برخلاف فطرت خود را به آن گرفتار كرده بودند آزاد كرد( اَلَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الاُْمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَیةِ وَ الاِْنْجِیلِ یأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَیهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ وَ یحِلُّ لَهُمُ الطَّیبَتِ وَ یحَرِّمُ عَلَیهِمُ الْخَبَئِثَ وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الاَْغْلَلَ الَّتِی كَانَتْ عَلَیهِمْ فَالَّذِینَ ءَامَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ) (153) .

با وسعت دایره معروف نسبت به عقاید حقّه و اخلاق فاضله و اعمال صالحه و دایره منكر نسبت به عقاید باطله و اخلاق رذیله و اعمال فاسده، امر به معروف و نهی از منكر را وظیفه تمام مؤمنین و مؤمنات قرار داد و فرمود:

( وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیآءُ بَعْض یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ یقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّكَوةَ وَ یطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُوْلَئِكَ سَیرْحَمُهُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَكِیمٌ ) (154) و از طرفی فرمود:

( یأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لِمَ تَقُولُونَ مَا لا تَفْعَلُونَ * كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لا تَفْعَلُونَ ) (155) و به این دو آیه راه رسیدن هر فردی را به حكمت و عفّت و شجاعت و عدالت در جمیع امور و تشكیل مدینه فاضله به تمام فضایل انسانیت نشان داد.

این نمونه ها شعاعی از آفتاب هدایت قرآن بود و هدایت این كتاب در جمیع معارف الهیه و ارشاد انسان به سعادت دنیا و آخرت، نیازمند به مطالعه اسرار آیات قرآن در عقاید، اخلاق، عبادات، معاملات و سیاسات است كه محتاج به تحریر كتابهای مفصّل است.

3. خبرهای غیبی قرآن

كسی كه از جانب خداوند ادعای رسالت برای هدایت بشر تا قیامت را دارد، دشوارترین امر برای او اخبار از آینده است، كه یك در میلیارد هم اگر احتمال تخلّف بدهد، از جهت عظمت محتمل كه موجب انهدام بنیان آیین او می شود باید جانب احتیاط را رعایت كند، ولب فرو بندد و اگر دیدیم كه او با یقین و نهایت اعتماد و اطمینان خاطر به وقوع امری در آینده خبر می دهد و آنچه را خبر داده محقّق می شود، اخبار او كاشف از اتصال او به علم محیط به زمان و زمانیات است.

بعضی از اخبار غیبیه قرآن از این قرار است:

الف: اخبار به غلبه روم بعد از مغلوب شدن آنان:( الم * غُلِبَتِ الرُّومُ * فِی أَدْنَی الاَْرْضِ وَ هُم مِّنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ ) (156) و این اخبار در زمانی بود كه كسی شكست ایران و پیروزی روم را تصوّر نمی كرد، چنان كه در كتب تاریخ مسطور است.

ب: اخبار به باز گشت آن حضرت به مكّه:( إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیكَ الْقُرْءَانَ لَرَآدُّكَ إِلَی مَعَاد ) .(157)

ج: تمهید و توطئه منافقین برای سوء قصد به جان او و اخبار به حفظ و نگهداری او:( یأَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مآ أُنْزِلَ إِلَیكَ مِن رَّبِّكَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ ) .(158)

د: اخبار به فتح مكّه و دخول مسلمین در مسجدالحرام با اخبار از خصوصیت روحی و جسمی آنان:( لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَآءَ اللَّهُ ءَامِنینَ مُحَلِّقِینَ رُءُوسَكُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لا تَخَافُونَ ) .(159)

ه: بعد از مراجعه از غزوه تبوك در مورد منافقین این آیه نازل شد:

( فَقُل لَّن تَخْرُجُواْ مَعِی أَبَداً وَ لَن تُقَاتِلُواْ مَعِی عَدُوّاً ) (160) و آن چنان شد كه آیه خبر داده بود.

و: در جنگ بدر كه كفّار به جمعیت خود مغرور بودند و نصرت خود را مسلّم می پنداشتند، این آیه نازل شد:

( أَمْ یقُولُونَ نَحْنُ جَمِیعٌ مُّنتَصِرٌ * سَیهْزَمُ الْجَمْعُ وَ یوَلُّونَ الدُّبُرَ ) .(161)

ز: قبل از فتح خیبر و دستیابی مسلمین به غنایم و در روزگاری كه در خاطره آنان تسلّط بر خزاین ایران و ممالك دیگر خطور نمی كرد، این آیات نازل شد:

( لَقَدْ رَضِی اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یبَایعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنَزَلَ السَّكِینَةَ عَلَیهِمْ وَ أَثَبَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً * وَ مَغَانِمَ كَثِیرَةً یأْخُذُونَهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَزِیزاً حَكِیماً * وَعَدَكُمُ اللَّهُ مَغَانِمَ كَثِیرَةً تَأْخُذُونَهَا فَعَجَّلَ لَكُمْ هَذِهِ وَكَفَّ أَیدِی النَّاسِ عَنكُمْ وَ لِتَكُونَ ءَایةً لِّلْمُؤْمِنِینَ وَ یهْدِیكُمْ صِرَطاً مُّسْتَقِیماً * وَ أُخْرَی لَمْ تَقْدِرُواْ عَلَیهَا قَدْ أَحَاطَ اللَّهُ بِهَا وَ كَانَ اللَّهُ عَلَی كُلِّ شَیء قَدِیراً ) .(162)

ح: هنگامی كه فرزندش از دنیا رفت عاص بن وائل گفت:

همانا محمّد ابتر است پسری ندارد كه قائم مقام او باشد و وقتی مُرد، یاد او منقطع خواهد شد، پس این سوره نازل گردید:

( إِنَّآ أعْطَینَكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الاَْبْتَرُ ) (163) و بدین وسیله خبر داد كسی كه آن حضرت را ابتر خواند نسلش منقرض خواهد شد، ولی نسل آن حضرت باقی خواهد ماند.(164)

4. احاطه به اسرار خلقت

در روزگاری كه دانش بشر اجرام آسمانی را بسیط می پنداشت و حركت در آنها را تصوّر نمی كرد، قرآن مجید از حركت كواكب در مدارها خبر داد:

( لا الشَّمْسُ ینْبَغِی لَهآ أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لا الَّیلُ سابِقُ النَّهارِ وَ كُلٌّ فی فَلَك یسْبَحُونَ ) .(165)

در زمانی كه از عموم قانون زوجیت نسبت به اشیا خبری نبود، فرمود:

( وِ مِنْ كُلِّ شَیء خَلَقْنَا زَوْجَینِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ) .(166)

و در آن زمان كه احتمال وجود جنبنده ای در كرات دیگر نبود، فرمود:

( وَ مَا بَثَّ فِیهمَا مِن دَآبَّة ) .(167)

همچنین از تلقیح نباتات ماده به نطفه نر، به وسیله وزش باد خبر داد:

( وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَوَاقِحَ ) .(168)

و در زمانی كه اجرام آسمانی را بسایط و خلقت آنها را جداگانه از اجرام زمینی می دانستند و از رتق و فتق عالم خبری نداشتند، فرمود:

( أَوَ لَمْ یرَالَّذِینَ كَفَرُواْ أَنَّ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ كَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَهُمَا ) .(169)

و در عصری كه بشر از گسترش جهان خبر نداشت فرمود:

( وَالسَّمَآءَ بَنَینَهَا بِأَیید وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ ) .(170)

و در زمانی كه پندار دانشمندان بر عدم خرق و التیام اجسام فلكی بود و كسی تصوّر نفوذ انسان را در آنها نمی كرد، این آیه نازل شد:

( یمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ إِنِ اِسْتَطَعْتُمْ أَن تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضِ فَانْفُذُوا لاَتَنْفُذُونَ اِلاَّ بِسُلْطَن ) .(171)

وجود آیاتی در اسرار كائنات كه قسمتی از آن ذكر شد، حكایت از نزول این كتاب از نزد خالق متعال می كند.

5. جاذبه قرآن

هر انسان منصفی كه با زبان قرآن آشنا باشد، اعتراف می كند كه در قرآن روح و جاذبه ایست كه هر سخنی هر چند تمام معیارهای بلاغت از لطایف معانی و بیان و بدیع در آن اعمال شده باشد، باز هم نسبتش به قرآن نسبت گُل مصنوعی به گُل طبیعی و نسبت مجسمه انسان به انسان جاندار است.

6. عدم اختلاف در قرآن

تردیدی نیست كه انسان در اثر تكامل فكری، اعمال و اقوالش یكنواخت نخواهد بود و هر دانشمندی آثار علمی او در مراحل مختلف زندگیش اختلاف پیدا می كند، هر چند متخصص در یك فن بوده و وسایل تمركز افكار هم برای او فراهم باشد، زیرا با تحوّل فكر، آثار آن هم متحوّل می شود.

قرآن كتابیست مشتمل بر فنونی از معرفت مبدأ و معاد، آیات آفاق و انفس، روابط انسان با خالق و خلق، وظایف فردی و اجتماعی، قصص امم گذشته و احوال انبیا كه با وجود جمیع وسایل پریشانی فكر از ناحیه ابتلا به مشركین در مكّه و از ناحیه جنگ با كفّار و كید و مكر منافقین در مدینه، از زبان درس نخوانده و استاد ندیده ای تلاوت شده است.

با در نظر گرفتن تمام این عوامل، طبیعیست كه چنین كتابی از بیان چنین كسی، می بایست مشتمل بر اختلافات زیادی باشد؛ به این جهت عدم اختلاف، كاشف از نزول آن از افق برتر از فكر انسان است، كه مقام وحی مقدّسِ از جهالت و غفلت است:

( أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَ لَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فیهِ اخْتِلَفاً كَثیراً ) .(172)

7. تربیت عینی و عملی قرآن

اگر كسی ادعا كند كه من سر آمد طبیبان جهان هستم، برای اثبات این دعوی دو راه وجود دارد:

یكی این كه كتابی در طب ارائه دهد كه علل امراض و دارو و درمان آنها را به گونه ای بنگارد كه مانندش در كتب طب یافت نشود.

دیگر آن كه مریضی را كه مرض تمام قوا و اعضای او را فرا گرفته و در آستانه مرگ است و طبیبان از علاج او عاجز شده اند به او بسپارند و او بر آن تن لباس صحّت و عافیت بپوشاند.

پیغمبران طبیبان فكر و جان و معالجان امراض انسانیت انسان می باشند و پیغمبر اسلام سر آمد این طبیبان است.

دلیل علمی او قرآنی است كه مانندش را در بیان علل امراض فكری و اخلاقی و عملی انسان و درمان آنها نمی توان یافت كه نمونه مختصری از آن در مبحث هدایت قرآن ذكر شد و دلیل عملی آن نیز اینست كه او در جامعه ای مبتلا به بدترین امراضِ آدمیت ظهور كرد؛ جامعه ای كه از جهت فكری به حدّی تنزّل كرده بودند كه هر قبیله ای برای خود بتی داشت، بلكه خانواده ها از خرما و حلوا برای خود معبودی می ساختند كه صبحگاه او را سجده می كردند و هنگام گرسنگی اله خود را می خوردند.

آفتِ افكارِ آنان را به مرهم معرفت و ایمان، چنان معالجه نمود كه خالق جهان را این گونه ستایش كردند:

( اَللَّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَی الْقَیومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَوَتِ وَ مَا فِی الاَْرْضِ مَن ذَا الَّذِی یشْفَعُ عِنَدُه إِلاَّ بِإِذْنِهِ یعْلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا یحِیطُونَ بِشَیء مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَآءَ وَسِعَ كُرْسِیهُ السَّمَوَتِ وَ الاَْرْضَ وَ لا یؤُدُهُ حِفْظُهُمَا وَ هُوَ الْعَلِی الْعَظِیمُ ) (173) و در مقابل او به خاك افتاده و گفتند:

«سبحان ربّی الاعلی و بحمده».

و از جهت عاطفی از حیوانات پست تر بودند، كه پدر با دست خود، دختر خود را با قساوت، زنده به گور می كرد.(174) پیامبرصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم عاطفه انسانی را در آن قوم آن چنان زنده كرد كه در فتح مصر، مسلمانان دیدند در یكی از خیمه ها مرغی آشیانه كرده است، لذا به هنگام رحیل برای آن كه لانه مرغ و جوجه ویران نشود خیمه را بر جای نهادند و رفتند و بدین جهت شهر بنا شده در آن منطقه را فسطاط نامیدند.(175)

تطاول اغنیا را بر فقرا چنان از بین برد، كه در محضر آن حضرت یكی از اغنیا نشسته بود، فقیری وارد شد و كنار آن غنی نشست؛ آن غنی دامن خود را برچید و چون دید آن حضرت شاهد آن منظره است، گفت:

یا رسول الله نصف ثروت خود را به این فقیر بخشیدم، فقیر گفت:

نمیپذیرم كه مبادا به دردی كه او مبتلا شده گرفتار شوم.(176)

این چه تربیتی بود كه آن چنان دست بخشش به غنی و بلند نظری به فقیر داد و تكبّر او را به تواضع و ذلّت این را به عزّت مبدّل كرد.

سركشی قوی بر ضعیف را چنان از بین برد كه در زمان امیرالمؤمنینعلیه‌السلام كه قدرت نظامی پادشاهی ایران و امپراطوری روم در دست خلیفه مسلمین و فرمانده سپاه او مالك اشتر بود، روزی مالك در بازار مانند افراد عادی، ساده و بی پیرایه می رفت. در این هنگام كسی در آن بازار از راه تمسخر، به مالك اهانتی كرد. به آن مرد گفتند:

آیا شناختی كسی را كه به تمسخر گرفتی كه بود؟ گفت:

نه؛ چون وی را به او معرفی كردند، نگران شد كه آیا با آن قدرت مطلقه چه به روز او خواهد آمد. به جستجوی مالك بر آمد، به او گفتند:

مالك به مسجد رفت، سراسیمه به نزد او آمد كه عذر كردار بخواهد، مالك گفت:

در پی رفتار تو به مسجد آمدم و دو ركعت نماز خواندم برای آن كه از خدا بخواهم از تقصیر تو در گذرد.(177)

اثر آن تربیت بود كه غرور قدرت، او را از ساییدن پیشانی ذلّت در مقابل حی قیوم باز نداشت و اهانت كننده ای را كه در اضطراب سزای عمل خود است، به بهترین خیرات كه طلب آمرزش است نایل می كند.

فاصله های قومی را چنان از میان برد كه با رسوخ قومیت عربیت نسبت به عجم، سلمان فارسی را به حكم(178) :( وَ اصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَوةِ وَ الْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لا تَعْدُ عَینَاكَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیوةِ الدُّنْیا وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَ اتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً ) (179) پهلوی خودنشاند، كه در نتیجه امارت مدائن به او محوّل شد و فاصله های نژادی را نیز چنان از میان برد كه غلام سیاهی را مؤذّن خود قرار داد و هنگامی كه به آن حضرت پیشنهاد كردند كه هر دستوری دادی پذیرفتیم، ولی تحمّل بانگ این كلاغ سیاه را نداریم، جوابش این بود:(180) ( یأَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلْقَنَكُمْ مِنْ ذَكَر وَ أُنْثَی وَ جَعَلْنَكُمْ شُعُوباً وَ قَبَآئِلَ لِتَعارَفُواْ إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَیكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ ) .(181)

درخت برومندی كاشت كه ریشه آن علم و معرفت و بدنه آن اعتقاد به مبدأ و معاد و شاخه آن ملكات حمیده و اخلاق فاضله و شكوفه آن تقوی و پرهیزگاری و ثمره آن گفتار محكم و سنجیده و كردار پسندیده بود:

( أَلَمْ تَرَكَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَیبَةً كَشَجَرَة طَیبَة أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَآءِ * تُؤْتِی أُكُلَهَا كُلَّ حِین بِإِذْنِ رَبِّهَا ) .(182)

با این تعلیم و تربیت درخت انسانیت را به ثمر رساند و از آن درخت شاه میوه ای مانند علی بن ابی طالبعلیه‌السلام به بشریت تحویل داد كه از دائرة المعارف فضایل علمی و عملی او همین چند سطر بس است كه تا زمانی كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم حیات داشت، ادبش اقتضای اظهار علم و عرفان نمی كرد و همچون ماه تحت الشعاع آفتاب بود و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نور افشانی بازمانده بود و در مدت پنج سال تقریباً با ابتلا به فتنه جنگ های خانمان سوزی چون جنگ جمل و صفین و نهروان، فرصت اندكی كه پیش آمد، اگر بر كرسی سخن نشست، گفتارش به نقل ابنابیالحدید معتزلی دون كلام خالق و فوق كلام مخلوقین بود.(183) و برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه، تنها مراجعه به خطبه اوّل نهج البلاغه و خطبه متّقین و عهد مالك اشتر بس است كه نشان دهد چه اقیانوسی از حكمت علمی و عملیست كه این نمونه ها قطره هایی از آن دریاست.

اگر در میدان جنگ قدم زد، تاریخ دلاوری مانندش ندید كه زره اش پشت نداشته باشد و در یك شب پانصد و بیست و سه تكبیر بگوید و به هر تكبیری دشمنی را به خاك بیفكند،(184) و همان شب هم ما بین دو صف به نماز شب بایستد(185) و با این كه تیرها از راست و چپ می بارید و در برابرش به زمین می ریخت، بدون كمترین اضطرابی، مانند اوقات دیگر، از انجام وظایف بندگی غافل نشود و مانند فارِسِ یل عمرو بن عبدود را بر خاك بیفكند كه عامّه و خاصّه از رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم روایت كردند كه فرمود:

«لمبارزة علی بن ابی طالب لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من عمل امتی الی یوم القیامة».(186)

و روز فتح خیبر مَرحَب، پهلوان یهود، را به یك شمشیر دو نیمه كند و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نماید و آنها را از پای در آورد،(187) كه مسلمانان و یهودیان متحیر شوند. این شجاعت را با خوف و خشیتی جمع كند، كه با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون می شد و لرزه بر اندامش می افتاد؛ می گفتند چه شده كه چنین حالتی دست داده؟ می فرمود:

«وقت امانتی رسیده كه بر آسمان و زمین و كوه ها عرضه شد و از تحملش إبا كردند و انسان آن امانت را برداشت».(188)

كسی كه روز در میدان جنگ از هیبتش لرزه بر اندام دلاوران می افتاد، شب در محراب عبادت مانند مارگزیده به خود می پیچید و با چشم گریان می گفت:

«ای دنیا! ای دنیا! آیا متعرّض من شدی؟! آیا به من اشتیاق پیدا كردی؟! هیهات! هیهات! غیر مرا مغرور كن، مرا به تو نیازی نیست، من تو را سه طلاقه كردم، آه! آه! از كمی توشه و دوری راه. »(189)

سائلی از او درخواست كمك كرد؛ امر فرمود:

هزار به او بدهید؛ كسی كه به او فرمان داد پرسید:

هزار از طلا بدهم یا از نقره؟ فرمود:

هر دو نزد من دو سنگ است، آنچه برای سائل نفعش بیشتر است به او بده.(190)

در كدام امّت و ملّت شجاعتی توأم با چنین سخاوتی دیده شده كه در میدان جنگ در حال محاربه با مشركی بود، مشرك گفت:

یا ابن ابی طالب هَبْنِی سَیفَكَ. شمشیر را به جانب او افكند، مشرك گفت:

عجبا! ای پسر ابی طالب، در چنین وقتی شمشیر خود را به من می دهی؟ فرمود:

تو دست سؤال به سوی من دراز كردی و رد سائل از كرم نیست؛ آن مشرك خود را به زمین افكند و گفت:

این سیره اهل دین است، قدمش را بوسید و مسلمان شد.

(191)

ابن زبیر نزد آن حضرت آمد و گفت:

در حساب پدرم دیدم كه از پدرت هشتاد هزار درهم طلبكار است؛ آن مال را به او داد، بعد از آن آمد و گفت:

در آنچه گفتم غلط كردم، پدر تو از پدرم هشتاد هزار درهم طلب داشت، فرمود:

آن مال بر پدرت حلال و آنچه هم از من گرفتی برای خودت باشد.(192)

كجا زمانه مقامی را نشان دارد كه از مصر تا خراسان قلمرو ملك او باشد، اما هنگامی كه مَشك آب بر دوش زنی ببیند، از او بگیرد و برایش به مقصد برساند و از حال او بپرسد و شب تا به صبح از اضطراب نخوابد كه چرا به آن زن و یتیمانش رسیدگی نشده است و صبحگاه خود برای یتیمان بار طعام بكشد و برای آنان غذا طبخ كند و لقمه در دهان آنان بگذارد و چون زن امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را بشناسد و اظهار شرمندگی كند، بگوید ای كنیز خدا! من از تو شرمسارم.(193)

كیست كه در روزگار خلافتش در بازار بزازها با خدمتكار خود راه برود و دو پیراهن كرباس بخرد و آن را كه بهتر است به نوكر بپوشاند كه غریزه زینت طلبی جوان تأمین شود و جامه پست تر را خود بپوشد.

(194)

با آن كه خزاین سیم و زر در اختیارش بود، فرمود:

«و الله لقد رقعت مدرعتی هذه حتی استحییت من راقعها».(195)

غنیمتی خدمت آن حضرت آوردند كه بر آن غنیمت گرده نانی بود و كوفه هفت محلّه داشت، آن غنیمت را با گرده نان هفت قسمت كرد.

آنگاه مقسّمِ هر محلّی را خواست و قسمتی از آن غنیمت را با قسمتی از آن نان به آن مقسّم داد؛(196) و در هر تقسیم غنیمت، بعد از قسمت دو ركعت نماز می خواند و می فرمود:

«الْحَمْدُ لِلَّه الذی اخرجنی منه كما دخلته».(197)

در روزگار حكومتش شمشیرش را در بازار به فروش گذاشت و فرمود:

به خدایی كه جان علی در دست اوست، اگر بهای اِزاری می داشتم این شمشیر را نمی فروختم.(198)

در هر روزی كه مصیبتی به آن حضرت می رسید، آن روز هزار ركعت نماز می خواند و بر شصت مسكین تصدّق می كرد و تا سه روز روزه می گرفت.(199)

هزار بنده با كد یمین و عرق جبین آزاد كرد،(200) و هنگامی كه از دنیا رفت هشتصد هزار درهم مقروض بود.(201)

شبی كه برای افطار به خانه دختر خود مهمان بود، بر سر سفره دخترِ فرمانروای آن كشور پهناور، قوتی به جز نان جو، نمك و كاسه شیری نبود، به نان جو و نمك افطار كرد و لب به شیر نزد كه مبادا سفره او رنگین تر از سفره رعیت او باشد.(202)

تاریخ كجا دیده كسی كه از مصر تا خراسان زیر نگین سلطنت اوست، ولی برنامه حكومت او نسبت به خود و فرمانروایان مملكتش آن باشد كه در نامه آن حضرت به عثمان بن حنیف منعكس است و مضمون قریب به مفاد آن نامه این است:

ای پسر حنیف به من خبر رسیده است كه مردی از فتیه(203) اهل بصره تو را به مهمانی، به خوان طعامی دعوت كرده و تو هم به آن شتافتی؛ خوراكهای رنگارنگ و قدحها برای تو آورده شده و گمان نمی كردم تو دعوت قومی را اجابت كنی، كه بینوای آنها با جفا رانده شده و بی نیاز آنها بر آن سفره دعوت شده باشد؛ ببین دندان بر چه خوراكی می گذاری، پس آنچه مورد شبهه است دور انداز و آنچه یقین داری حلال است از آن استفاده كن؛ آگاه باش كه برای هر مأمومی امامیست كه به او اقتدا كند و به نور علم او استضائه نماید، امام شما از دنیای خود به دو جامه كهنه و دو قرص نان اكتفا كرد، شما بر این كار قدرت ندارید، ولی مرا به پرهیزگاری و كوشش و عفّت و درستكاری كمك كنید و الله من از دنیای شما طلایی گنجینه نكردم و از غنائم آن مالی ذخیره ننمودم و برای جامه كهنه ام جامه كهنه دیگری آماده نكردم و از زمین این دنیا یك وجب برای خود به چنگ نیاوردم؛ [تا آن جا كه می فرماید] اگر بخواهم به عسل مصفّی و مغز گندم و بافته های ابریشم، راه می برم، ولكن هیهات كه هوای من بر من غلبه كند و حرص من مرا به اختیار طعامها بكشد و حال آن كه شاید در حجاز و یمامه كسی باشد كه دسترسی به قرص نانی نداشته و سیری را ندیده باشد.(204)

حكومت اسلامی را باید در آینه وجود كسی دید كه در كوفه است و احتمال وجود شكم گرسنه ای در حجاز یا یمامه، نمی گذارد كه او دست به غذای لذیذی دراز كند و برای جامه كرباس كهنه ای كه بر تن دارد، بدلی تهیه نمی كند و یك وجب زمین برای خود حیازت نمی نماید و از خوراك و پوشاك و مسكن دنیا بهره او همین است؛ مبادا كه معیشت او از فقیرترین افراد رعیتش بهتر باشد.

در قلمرو سلطنت او عدالتی حكومت می كند كه زره خود را نزد یهودی می بیند و به او می فرماید:

این زره من است، آن یهودی كه در شرایط ذمّه زندگی می كند با كمال جرأت می گوید:

زره مال من است و در دست من است، بین من و تو قاضی مسلمین.

با آن كه می داند یهودی خیانت كرده و زره او را ربوده است، با او نزد قاضی می رود و چون قاضی به احترام آن حضرت قیام می كند، او را برای این امتیاز مؤاخذه می نماید و می فرماید:

اگر مسلمان بود با او در مقابل تو می نشستم.

و عاقبت یهودی در مقابل این عدلِ مطلق اعتراف می كند و اسلام می آورد و امام زره را با مركب خود به او می بخشد.

یهودی مسلمان شده از آن حضرت جدا نمی شود تا در جنگ صفین به شهادت می رسد.(205)

هنگامی كه خبردار شد خلخال از پای یك زنی كه در ذمّه اسلام است كشیده شده، تحمّل این قانون شكنی را نداشت و فرمود:

«فلو ان امرأ مسلماً مات من بعد هذا أسفاً ما كان به ملوماً، بل كان به عندی جدیراً».(206)

روزی در رهگذر، چون دید پیرمردی دست سؤال دراز كرده، به جستجو بر آمد كه موجب گدایی او چیست؟

به آن حضرت دلداری دادند كه این پیر مرد نصرانی است؛ بر آشفت كه چگونه در جوانی از او كار كشیدند و در روزگار پیری او را به حال خود واگذاشته اند كه گدایی كند؟ و فرمان داد كه بر او از بیت المال انفاق كنند.(207)

در رعایت حق خلق چنین بود كه اگر اقالیم هفت گانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به او بدهند كه پوست جوی كه دست رنج مورچه ایست از دهان او بگیرد، نمی پذیرفت؛(208) و در رعایت حق خالق چنان بود كه او را به طمع بهشتش و از ترس آتشش عبادت نمی كرد، بلكه به جهت اهلیت او برای عبادت به بندگیش قیام می كرد.(209)

پیغمبر اسلام همچنان كه خود فرمود:

«انا أدیب الله و علی أدیبی»(210) بشریت را به تربیت چنین انسانی، به كمال آدمیت رساند كه صلابت میدان نبرد را كه تاریخ مانند آن صلابت را ندیده با رقّت قلبی كه چهره افسرده یتیمی اشك او را جاری و ناله جگر سوز او را بلند می كند به هم آمیخته است و او را به آزادگی و حرّیتی رسانده كه از قید تمام مصالح و منافع محدود دنیوی و نامحدود اخروی رَسته است و تنها رشته عبودیت و بندگی خداوند عالم را، آن هم نه برای سود خود، بلكه برای اهلیت او به گردن انداخته است و بین حرّیت و عبودیتی جمع كرده كه مقصد نهایی از خلقت انسان و جهان است؛ چنان رضا و غضب خود را در رضا و غضب خالق خویش فانی كرده كه خوابیدن به جای رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در لیلة المبیت(211) و ضربت بهتر از عبادت ثقلین در روز خندق،(212) گواه آن است.

آری باغبانی كه در شوره زار جزیرة العرب در ظرف چند سال محدود با آن همه ابتلا، چنان امّتی را به وجود آورد و چنین شاه میوه ای از درخت آدمیت به دنیا نشان داد، می تواند بگوید:

من بزرگترین باغبان بوستان انسانیتم.

با صرف نظر از معجزاتی كه در این مختصر مجال ذكر آنها نیست و فقط با این نمونه علمی و عملی كه اندكی از آن ذكر شد، آیا عقل و انصاف ایجاب نمی كند كه انسان وارسته از تعصّب و هوی ایمان بیاورد كه چنین آیینی می تواند بشریت را به منتها درجه كمال برساند؟ و آنچه عقل و فطرت آدمی از جهت علمی و عملی از دین انتظار دارد آیا در این دین و آیین نیست؟!

آیا برتر و بالاتر از این تعلیم و تربیت، برای پرورش انسان از نظر شخصی و اجتماعی، تعلیم و تربیتی هست؟!

این همان ایمان به خاتمیت پیغمبر اسلام و ابدیت شریعت آن حضرت است:

( مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَد مِّنْ رِّجَالِكُمْ وَ لَكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَ خَاتَمَ النَّبِیینَ وَ كَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَیء عَلِیماً ) .(213)

اشعه ای از آفتاب حیات آن حضرتصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم

در خاتمه نظری كوتاه به اشعّه ای از آفتاب حیات آن حضرت كه خود شاهد رسالت اوست می افكنیم:

در زمانی كه دعوت خود را اظهار كرد تطمیع و تهدید به آخرین حد خود رسید. قریش نزد ابی طالب آمدند و گفتند:

برادر زاده تو به خدایان ما ناسزا گفت و جوانان ما را فاسد و جماعت ما را متفرّق كرد، اگر مال می خواهد مالی برای او جمع كنیم كه بی نیازترین مرد قریش باشد و هر زنی را بخواهد به او تزویج می كنیم؛ تا به آن جا كه وعده سلطنت و پادشاهی به او دادند. جواب آن حضرت این بود:

اگر خورشید را در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارید نمی خواهم.(214)

چون دیدند تطمیع اثر ندارد، راه تهدید و ایذا را پیش گرفتند و نمونه آن اینست كه وقتی در مسجد الحرام به نماز می ایستاد دو نفر از سمت راست او صفیر و دو نفر از سمت چپ او كف می زدند كه نمازش را به هم بزنند؛(215) و در رهگذر خاك بر سرش می ریختند و هنگام سجود بار شكم گوسفند بر او می انداختند.(216)

پس از رحلت ابی طالب تنها از مكّه راه طائف را پیش گرفت تا از بزرگان قبیله ثقیف برای رواج دین خدا كمك بگیرد، ولی آنها سُفَها و بردگان را تحریك كردند كه به دنبال آن حضرت راه افتاده و او را آزار دهند. آن حضرت به بوستانی پناه برد و در سایه درخت انگوری نشست و چنان حالتش رقّت بار بود، كه دل دشمن مشرك به حالش سوخت و غلامی نصرانی داشت به نام عداس، به او گفت:

انگور بچین و نزد او ببر. چون غلام طبق انگور نزد آن حضرت گذاشت، دست دراز كرد و فرمود:

بِسْمِ اللَّه.

غلام گفت:

مردم این شهر چنین كلمه ای نگویند.

فرمود:

از كدام شهری؟ و دین تو چیست؟

گفت:

نصرانیم از نینوا.

فرمود:

از شهر یونس بن متی.

عداس گفت:

یونس را از كجا شناختی؟

فرمود:

او برادر من بود، پیغمبر بود و من هم پیغمبرم؛ پس عداس دست و پای آن حضرت را بوسید.(217)

یاران آن حضرت را هم به سخترین شكنجه ها آزار می دادند و بعضی از آنان را در آفتاب سوزان می افكندند و سنگ سنگین بر سینه او می گذاشتند و در آن حال می گفت:

أحد أحد.(218)

مادر عمّار یاسر را كه پیرزنی فرتوت بود شكنجه ها دادند كه از دین خدا برگردد، نپذیرفت تا او را كشتند.(219)

و با این همه آزارها كه از آن قوم دید، از او خواستند كه نفرین كند، فرمود:

«انما بعثت رحمة للعالمین»(220) و عنایتش به آن قوم در مقابل آن همه آزار، این دعا بود:

«بارالها قوم مرا هدایت كن كه نادانند. »(221)

به جای آن كه عذاب بخواهد، رحمت می خواست، آن هم رحمتی كه برتر از آن تصوّر نمی شود و آن نعمت هدایت است و آنان را با عنوان «قومی» به خود اضافه داد، تا با این اضافه و نسبت، مصونیت از عذاب خدا را به آنها ببخشد و به جای شكایت از آنان، به درگاه خدا شفاعت می كرد و معذرت می خواست كه آنها نمی دانند.

كیفیت معیشت آن حضرت چنین بود كه خوراكش نان جو بود و از آن هم آن قدر تناول نمی كرد كه سیر شود.(222)

در غزوه خندق دخترش صدیقه كبری قسمتی از گرده نان را برایش آورد كه بعد از سه روز، اوّلین طعامی بود كه آن حضرت تناول می فرمود.(223)

و این گونه زندگی نه از تنگدستی بود، چون در همان روزگار بخشش و عطایش به صد شتر می رسید.(224)

هنگامی كه از دنیا رفت نه دیناری از او باقی ماند و نه درهمی و نه غلامی و نه كنیزی و نه گوسفندی و نه شتری و زره آن حضرت نزد یكی از یهودیان مدینه در مقابل بیست صاع جو كه برای قوت اهلش نسیه خریده بود گرو بود.

(225)

در دو نكته باید تأمّل كرد:

الف. تردیدی نیست كه با موقعیت آن حضرت و امانت او كسی از او گرو نمی خواست، ولی نظر اینست كه با عدم كتابت دَین، قانون رهن كه وثیقه مال غیر است حتی از بالاترین شخصیت اسلام در مورد یهودی هم مراعات شود.

ب. كسی كه لذیذترین اطعمه برای او فراهم بود، به جهت این كه قوت و غذای او از ضعیفترین افراد تحت حكومتش بهتر نباشد، تا آخر زندگی از نان جو سیر نشد.

نمونه ایثار آن حضرت اینست كه دختری كه كتب عامّه و خاصه مشحون به فضایل اوست و آیاتی از كتاب مجید همچون آیه مباهله(226) و آیه تطهیر(227) و احادیثی از سنّت مانند حدیث كساء(228) و عنوان «سیدة نساء اهل الجنّة»(229) حاكی از تحقق كمال ممكن در آن انسان كامل است، دختری كه تا روز قیامت بقای نسل رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم به او و مطلع نجوم هدایت و ائمّه امّت آغوش اوست و حرمتش نزد آن پدر به حدّی بود كه وقتی كه بر چنان پدری وارد می شد، پدر او را به جای خود می نشاند و دست او را می بوسید،(230) دختری كه به اقتدای به آن پدر در محراب عبادت آن قدر می ایستاد تا هر دو قدمش ورم می كرد،(231) و با آن اشتغال به عبادت، خانه امیرالمؤمنینعلیه‌السلام را آن چنان اداره می نمود كه روزی رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم بر او وارد شد و دید دستاس می كند و در آن حال به فرزند خود شیر می دهد، با چشم اشك آلود به آن منظره رقّت بار نگاه كرد و فرمود:

«تعجلی [تجرّیی] مرارة الدنیا بحلاوة الآخرة»(232) در جواب پدر گفت:

«یا رسول الله الْحَمْدُ لِلَّه علی نعمائه و الشكر لله علی آلائه»؛

اینچنین دختری با چنین حالتی با دست آزرده از دستاس نزد پدر آمد كه خدمتكاری بخواهد، ولی اظهار حاجت نكرده برگشت و پدری كه می توانست خانه دختر را گنجینه سیم و زر كند و غلامان و كنیزان به خدمت او بگمارد، به جای خدمتكار «سی و چهار مرتبه تكبیر، سی و سه مرتبه تحمید و سی و سه مرتبه تسبیح» به او آموخت.(233)

این نمونه ایثار آن حضرت بر بینوایان بود، بر چنان دختری در چنین شرایطی و آن بود پاسخ صدیقه كبری كه در مقابل امر پدر، به صبر بر مرارت، زبان به جمعِ بین حمد و شكر بر مواهب مادی و معنوی می گشاید و آن چنان فنای خود را در رضا به قضا و استغراقش را در الطاف الهیه نشان می دهد كه مرارت را حلاوت و مصیبت را نعمتی می بیند كه به جای صبر، حمد و شكر آن را وظیفه خود می داند.

نمونه هایی از رفتار و اخلاقش این بود كه:

روی خاك می نشست(234) و با بردگان غذا می خورد و به كودكان سلام می كرد.(235)

زن صحرانشینی بر آن حضرت گذشت، دید روی خاك نشسته و غذا میل می كند، گفت:

یا محمّد، خوراك تو مانند خوراك بنده است و نشستنت همچون نشستن بنده است.

فرمود:

كدام بنده از من بنده تر است.(236)

جامه خود را به دست خود وصله می زد،(237) گوسفند خود را خود می دوشید،(238) دعوت آزاد و بنده را اجابت می كرد.(239)

اگر مریضی در آخر مدینه بود به عیادتش می رفت.(240)

همنشین با فقیران و همسفره با مسكینان بود.(241)

همانند بندگان غذا می خورد و همانند بندگان می نشست.(242)

هر كس دستش را می گرفت، تا گیرنده دستش را رها نمی كرد، دست خود را نمی كشید.(243)

در مجلسی كه وارد می شد مجلس به هر جا منتهی شده بود، همان جا می نشست،(244) و چشم به صورت كسی نمی دوخت.(245)

در تمام عمر جز برای خدا به كسی غضب نكرد.(246)

زنی با آن حضرت سخن می گفت، لرزه بر اندام زن افتاد، به او فرمود:

آسان باشد بر تو، من مَلك پادشاه نیستم، من پسر زنی هستم كه گوشت خشكیده می خورد.(247)

انس بن مالك گفت:

نُه سال خادم آن حضرت بودم، هرگز نگفت:

چرا چنین كاری كردی؟ و هرگز بر من عیبی نگرفت.(248)

روزی در مسجد نشسته بود، دختر بچه ای از انصار طرف جامه آن حضرت را گرفت، به جهت حاجت او به پا خاست؛ نه او چیزی گفت و نه آن حضرت پرسید چه می خواهی، تا چهار مرتبه این كار تكرار شد، مرتبه چهارم رشته ای از جامه آن حضرت گرفت و رفت؛ از آن دختر بچه پرسیدند كه این چه كار بود كه كردی؟

گفت:

اهل من مریضی دارند، مرا فرستادند كه رشته ای از جامه حضرت برای شفا بگیرم، هرگاه خواستم بگیرم، دیدم مرا می بیند، حیا كردم و كراهت داشتم كه در گرفتن از آن حضرت رخصت بگیرم، تا در مرتبه چهارم آن رشته را از جامه گرفتم.(249)

این واقعه عنایت آن حضرت را به كرامت انسان نشان می دهد، زیرا به فراست، حاجت دخترك را و كراهت او را از سؤال دریافت و چهار مرتبه از جا برخاست كه دختر به حاجت خود برسد و از جستجو و پرسش خود داری كرد كه باعث كراهت خاطر و ذلّت سؤال او نشود.

كسی كه با این دقت و ظرافت حرمت و عزّت دختركی را رعایت می كند، آیا منزلت و كرامت انسان در نظر مبارك او تا چه حد است.

در روزگاری كه یهود در شرایط ذمّه زندگی می كردند و آن حضرت در اوج اقتدار بود، شخصی یهودی چند دینار از آن حضرت طلب داشت، مطالبه كرد. آن حضرت فرمود:

چیزی نزد من نیست كه به تو بدهم.

یهودی گفت:

من هم از تو مفارقت نمی كنم تا طلب مرا بدهی.

فرمود:

من با تو می نشینم، با یهودی نشست و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را همان جا به جا آورد؛ اصحاب آن حضرت یهودی را تهدید كردند.

فرمود:

این چه رفتاریست كه با او می كنید؟

گفتند:

یا رسول الله، یهودی تو را حبس كند؟

فرمود:

پروردگار من مرا مبعوث نكرده كه ظلم كنم، چون روز بلند شد، یهودی گفت:

أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ و اشهد ان محمداً عبده و رسوله و قسمتی از مالم را در راه خدا دادم، به خدا قسم كه این رفتار را با تو نكردم مگر برای آن كه صفت تو را در تورات ببینیم.(250)

عقبة بن علقمه گفت:

بر علیعلیه‌السلام وارد شدم، در مقابل آن حضرت نان خشكی بود، گفت:

یا امیرالمؤمنین آیا غذای تو این است؟

فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم نانش خشك تر از این و لباسش خشن تر از این بود، اگر به رفتار او رفتار نكنم می ترسم به او ملحق نشوم.(251)

از امام علی بن الحسین زین العابدینعلیه‌السلام پرسیدند از نسبت عبادتش به عبادت جدّش امیرالمؤمنین، فرمود:

عبادت من نزد عبادت جدّم مانند عبادت جدّم نزد عبادت رسول خداست.(252)

در پایان زندگی هم به عفو و بخشش از قاتل خود تخلّق خود را به خُلق الهی كه ظهور رحمت رحمانیه خداست نشان داد:(253) ( وَ مَآ أَرْسَلْنَكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ ) (254) ، چنین كسی می تواند بگوید:

( انّما بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق ) (255) .

شرح فضایل اخلاقی او كجا میسّر است با آن كه خداوند عظیم فرمود:

( وَ إِنَّكَ لَعَلَی خُلُق عَظِیم ) .(256)

تنها مطالعه در زندگانی و اخلاق و سجایای آن حضرت كفایت می كند كه هر منصفی به نبوّت او ایمان بیاورد:

( یأَیهَا النَّبِی إِنَّآ أَرْسَلْنَكَ شَاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً * وَ دَاعِیاً إِلَی اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِرَاجاً مُّنِیراً ) .(257)

و این ظهور بشارت های كتب آسمانی است، كه انبیای سلف خبر دادند و هر چند دستِ تحریف بر آن شد كه اثری از آنها به جا نگذارد، با وجود این، تأمّل در آنچه باقی مانده برای اهل نظر راهگشای حقایق است و به دو نمونه اكتفا می شود:

تورات، سفر تثنیه، باب 33: «و اینست بركتی كه موسی مرد خدا قبل از وفاتش به بنیاسرائیل بركت داده گفت:

یهوه از سینا آمد و از سعیر بر ایشان طلوع نمود و از جبل فاران درخشان گردید و با كرورهای مقدسین آمد و از دستِ راست او برای ایشان شریعت آتشین پدید آمد».

«سینا» محل نزول وحی بر موسی بن عمران و «سعیر» محل بعثت عیسی بن مریم و جبل «فاران» كه یهوه در آن جا درخشان گشت، به شهادت تورات، كوه «مكه» است.

زیرا در سفر تكوین، باب 21، در آیات مربوط به هاجر و اسماعیل آمده است:

«و خدا با آن پسر می بود و او نمو كرده ساكن صحرا شد و در تیراندازی بزرگ گردید و در صحرای فاران ساكن شد و مادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت».

«فاران» مكه است كه اسماعیل و فرزندان او در آن اقامت داشتند و پیغمبری كه از كوه حری با شریعت آتشین و با فرمان:( یا أَیهَا النَّبِی جَاهِدْ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ ) (258) آمد، كیست به جز آن حضرت؟

و در كتاب حبقّوق (حیقوق) نبی باب سوم آمده است:

«خدا از تیمان آمد و قدّوس از جبلِ فاران سِلاه جلال او آسمانها را پوشانید و زمین از تسبیح او مملو گردید پرتو او مثل نور بود و از دست وی شعاع ساطع گردید».

به وسیله ظهور آن حضرت از كوه مكّه بود كه در سراسر زمین، بانك «سُبْحانَ اللهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَ اللهُ اَكْبَرُ» طنین افكند و «سُبْحانَ رَبِّی الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ» و «سُبْحانَ رَبِّی الاَعْلی وَ بِحَمْدِهِ» در ركوع و سجود مسلمانان جهان منتشر شد.

انجیل یوحنا باب 14: «و من از پدر سؤال می كنم و تسلّی دهنده دیگر به شما عطا خواهد كرد تا همیشه با شما بماند. »

و در باب 15 آمده است:

«لیكن چون تسلّی دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما می فرستم آید یعنی روح راستی كه از پدر صادر می گردد او بر من شهادت خواهد داد. »

در نسخه اصل، كسی كه عیسی از خدا سؤال كرده كه او را بفرستد و بر او شهادت دهد، به نام «پارقلیطا» است كه «پریكلیطوس» است و ترجمه آن با «ستوده شده» و «احمد» و «محمد» موافق است؛ ولی نویسندگان انجیل آن را به «پاراكلیتوس» تبدیل كردند و به «تسلی دهنده» ترجمه نمودند.

و این حقیقت در انجیل برنابا روشن شد، كه در فصل 112 آمده است:

«13» بنابراین بدان ای برنابا كه برای این واجب است بر من خود نگهداری و زود باشد كه یكی از شاگردان من، مرا به سی پارچه از نقدینه بفروشد «14» و بنابراین من یقین دارم كه آن كه مرا می فروشد به نام من كشته خواهد شد «15» زیرا كه خدا مرا از زمین بلند می كند و منظر آن خائن را تغییر می دهد تا گمان كند او را هر كسی كه منم «16» و مع ذلك وقتی كه او به بدترین مرگی بمیرد من خواهم ماند در آن تنگ مدت مدیدی در جهان «17» و لیكن هنگامی كه بیاید محمد پیغمبر خدا [مُحَمَّد رَسُولُ الله] این عیب از من برداشته می شود.»

و بشارت به عنوان محمد رسول اللهصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در فصولی از این انجیل آمده است است، مانند «فصل 39 «14» پس چون آدم برخاست بر قدمهای خود در هوا نوشته ای دید كه مثل آفتاب می درخشید كه نص عین او «لا إِلَهَ إِلاَّ الله» و «مُحَمَّد رَسُولُ الله» بود «15» پس آن وقت آدم دهان خود بگشود و گفت:

شكر می كنم تو را ای پروردگار خدای من، زیرا كه تو تفضّل نمودی، پس آفریدی مرا «16» و لیكن زاری می كنم به سوی تو، این كه مرا آگاه سازی كه معنای این كلمات محمد رسول الله چیست «17» پس خدای جواب داد:

مرحبا به تو ای بنده من، آدم «18» و به درستی كه می گویم به تو كه تو اوّل انسانی كه آفریده ام او را. »

و «فصل 41: «33» پس چون آدم ملتفت شد، دید مكتوبی را بالای دروازه: لا إِلَهَ إِلاَّ اللّهُ مُحَمَّد رَسُولُ اللّه. »

و «فصل 96: «11» آن هنگام خدا بر جهان رحم می فرماید و پیغمبر خود را كه همه چیزها را برای او آفریده می فرستد «12» آن كه به قوّت از جنوب خواهد آمد و بتان و بت پرستان را هلاك خواهد نمود «13» و تسلّط شیطان را بر بشر انتزاع خواهد فرمود «14» و به رحمت خدا برای خلاصی آنان كه به او ایمان آوردند خواهد آمد «15» و آن كه به سخن او ایمان آورد مبارك خواهد شد. »

«فصل 97: «1» و با این كه من لایق نیستم كه بند كفش او را باز كنم به نعمت و رحمت خدا رسیده ام كه او را ببینم. »

برای اثبات بشارات تورات و انجیل كفایت می كند كه رسول خداصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم یهود و نصاری و احبار و قسّیسین و سلاطین آنها را به اسلام دعوت كرد و با اعتقاد یهود كه گفتند:

(عُزَیرٌ ابْنُ اللهِ)(259) و با اعتقاد نصاری كه گفتند:

(إِنَّ اللهَ ثَالِثُ ثَلاَثَة)(260) درافتاد و با كمال صراحت اعلان كرد كه من همانم كه در تورات و انجیل به من بشارت داده شده است:

( الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الاُْمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الاِْنجِیلِ ) (261) ( وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیمَ یا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللهِ إِلَیكُمْ مُصَدِّقاً لِمَا بَینَ یدَی مِنَ التَّوْرَاةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُول یأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ ) »(262)

اگر آن چنان نبود كه ادعا فرمود، آیا ممكن بود كه آن حضرت در مقابل آن دشمنانی كه سلطنت معنوی و مادی خود را در خطر می دیدند و در جستجوی هر نقطه ضعفی بودند، با این قاطعیت اعلان كند؟

و احبار و قسّیسین و علمای یهود و نصاری و سلاطین كه به هر حربه ای در مقابله با آن حضرت متوسل شدند، تا جایی كه از جنگ و مباهله عاجز شده و به جزیه تن در دادند، چگونه در مقابل این ادعا بیچاره شدند و نتوانستند به انكار این ادعا تمام گفته های آن حضرت را باطل كنند!

آن ادعای صریح و این سكوت بهتانگیزِ علما و امرای یهود و نصاری، برهان قاطع بر ثبوت آن بشارات، در عصر ظهور آن حضرت است.

هر چند پس از آن در اثر حب جاه و مقام و مال و منال چاره ای جز توسل به قلم تحریف ندیدند. نمونه آن را فخرالاسلام در كتاب انیس الاعلام در شرح حال خود آورده و خلاصه اش اینست كه: در كلیسای ارومیه متولد شدم و در آخر ایام تحصیل به خدمت یكی از بزرگان فرقه كاتولیك درآمدم، كه در مجلس درس او قریب به چهارصد یا پانصد نفر حاضر می شدند. روزی در غیبت استاد مباحثه بین شاگردان درگرفت و چون به حضور استاد رسیدم سؤال كرد بحث در چه بود؟ گفتم:

در معنای كلمه «فارقلیط»؛ پس از آن كه از نظرات آنها جستجو كرد گفت:

حق غیر از اینهاست، كلید مخزنی، كه تصور می كردم گنجینه اوست، به من داد و گفت:

دو كتاب را از آن صندوق كه یكی به زبان سریانی و دیگری به زبان یونانی، كه قبل از ظهور حضرت خاتم الانبیا بر پوست نوشته شده است، بیار.

سپس به من نشان داد كه این لفظ را به معنی «احمد» و «محمد» نوشته بودند و به من گفت:

علمای مسیحیت قبل از ظهور حضرت محمّدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم در معنای این اسم اختلافی نداشتند و بعد از ظهور آن حضرت تحریف كردند.

نظر او را نسبت به دین نصاری پرسیدم.

گفت:

منسوخ است و طریقه نجات، منحصر به متابعت محمدصلى‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم است.

از او پرسیدم چرا شما اظهار نمی كنید؟

عذر آورد، كه اگر اظهار كنم من را خواهند كشت و

پس از آن، هر دو گریه كردیم و من با توشه ای كه از استاد گرفتم به بلاد اسلام هجرت نمودم(263) .

مطالعه آن دو كتاب موجب انقلاب روحی آن قسّیس عالی مقام شد و پس از گرویدن به اسلام كتاب انیس الاعلام را كه حاكی از تتبع و تحقیق او در عهد قدیم و جدید است در بطلان آیین نصاری و حقّانیت اسلام نوشت.