روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم0%

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: مهدی خدامیان آرانی
گروه: مشاهدات: 7323
دانلود: 2565

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7323 / دانلود: 2565
اندازه اندازه اندازه
 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

روی دست آسمان

خاطرات غدیر خم

(حوادث آخرین سال زندگی پیامبرصل‌الله‌علیه و آله)

مهدی خدامیان‌آرانی

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ

من می‌خواهم شما را به سفر مهمّی ببرم ، آیا شما همسفر من می‌شوید ؟

ما به مدینه سفر می‌کنیم و همراه با پیامبر، لباسِ احرام می‌پوشیم و به سوی مکّه می‌رویم؛ طواف خانه خدا به جا می‌آوریم، و بعد از مدّتی به سرزمین عرفات می‌رویم

بعد از پایان اعمال حج به مدینه باز می‌گردیم و در میانه راه به برکه آبی می‌رسیم که بسیار زلال و باصفاست ! در آنجا جبرئیل نازل می‌شود و پیام مهمّی را برای پیامبر می‌آورد و حماسه غدیر شکل می‌گیرد

خورشید امامت و ولایت طلوع می‌کند و جهان را با نور خود روشن می‌کند این کتاب قصد دارد تصویری واضح از غدیر در ذهن شما ایجاد کند

ما دفترِ تاریخ را باز می‌کنیم و در میان 147 کتاب تحقیقی ـ عربی به جستجوی حقیقت می‌پردازیم

با من همراه باشید ، زیرا من این کتاب را به عشقِ شما که شیعه مولایم هستید ، نوشته‌ام

مهدی خُدّامیان آرانی

قم، خرداد 1388

نوای کاروان می‌آید امروز !

می‌دانم که تو هم مثل من آرزو داری به زیارت خانه خدا بروی !

حتما شنیده‌ای که طواف خانه خدا چقدر صفا دارد !

پس بیا همراه هم به این سفر برویم

امّا تا یادم نرفته به تو خبر خوشی بدهم ، من و تو قرار است همسفر پیامبر باشیم

همین چند روز قبل ، پیامبر اعلام کرد که به زودی برای انجام حج به مکّه خواهد رفت1

همه مسلمانان دارند خود را آماده این سفر می‌کنند ، آنها می‌خواهند همراه پیامبر ، حج به جا آورند

ما باید خدا را شکر کنیم که الآن در مدینه هستیم و می‌توانیم همراه پیامبر به حج برویم

ده سال از هجرت پیامبر به مدینه می‌گذرد و پیامبر در این مدّتِ ده سال که در مدینه بوده، به حج نرفته است

در واقع ، این اوّلین بار خواهد بود که پیامبر ، مراسم حج را به صورت عملی به مردم نشان خواهد داد.

از زمان حضرت ابراهیمعليه‌السلام سال‌ها می‌گذرد و در این مدّت ، بدعت‌های زیادی در حج پیدا شده است ، پیامبر می‌خواهد حجِّ ابراهیمی را دوباره زنده کند

پیامبر ، گروهی را به مناطق مسلمان نشین فرستاده است تا این خبر را به همه مردم بدهند

مدینه هر روز از روز قبل شلوغ‌تر می‌شود ، گروه‌های زیادی از مسلمانان مناطق مختلف، به مدینه آمده‌اند

آیا تو با خود لباس احرام آورده‌ای ؟ نکند فراموش کرده باشی !

ناراحت نباش ، آنجا بازار مدینه است ، زود برو و برای خود لباس احرام خریداری کن ، به زودی این قافله بزرگ حرکت خواهد کرد !

یار مهربان من کجاست؟

صدای اذان به گوش می‌رسد ، بیا به مسجد برویم

مسجد مدینه چقدر باصفاست ! مردم در صف‌های منظّم نشسته‌اند و منتظر آمدن پیامبر هستند

پیامبر وارد مسجد می‌شود ، همه از جای خود بلند می‌شوند ، پیامبر به آنها سلام می‌کند و به سوی محراب می‌رود

آیا چهره نورانی پیامبر را می‌بینی ؟ به راستی که نگاه به چهره او غم را از دل می‌زداید

نماز بر پا می‌شود ، گویی که تمام اهل آسمان به تماشای این نماز نشسته‌اند ، عزیزترین بنده خدا به نماز ایستاده است

بعد از نماز ، مردم دور پیامبر حلقه می‌زنند ، آنها سوال می‌کنند که چه موقع به سوی مکّه حرکت خواهیم کرد

پیامبر در جواب می‌گوید که باید منتظر بمانیم تا بقیّه مسلمانانی که در راه مدینه هستند از راه برسند ، آن وقت همه با هم به سوی مکّه حرکت خواهیم نمود

همسفرم !

من علیعليه‌السلام را اینجا نمی‌بینم ، آیا تو می‌دانی او کجاست ؟

من خیلی دلم می‌خواهد او را ببینم ، مگر نمی‌دانی پیامبر بارها فرموده است که نگاه به چهره علیعليه‌السلام ، عبادت است ؟

امّا هر طرف را که نگاه می‌کنم او را نمی‌بینم ، از دیگران پرس‌وجو می‌کنم معلوم می‌شود که علیعليه‌السلام به سفر رفته است

حتما می‌خواهی بدانی او به کدام سفر رفته است

مدّتی پیش ، وقتی که سرتاسر سرزمین حجاز مسلمان شدند ، پیامبر تصمیم گرفت تا پیام اسلام را به کشور همسایه ، یمن برساند

پیامبر در ابتدا خالد بن ولید را برای این مأموریّت انتخاب نمود و او را به یمن فرستاد

خالد بن ولید ، مدّت شش ماه در یمن ماند ، امّا نتوانست حتی یک نفر را هم مسلمان کند2

برای همین پیامبر تصمیم گرفت تا علیعليه‌السلام را به سوی یمن بفرستد، زیرا او تنها کسی بود که می‌توانست این مأموریّت بزرگ را انجام دهد

پیامبر علیعليه‌السلام را به حضور طلبید و به او چنین گفت : «من می‌خواهم تو را به سوی یمن بفرستم تا آنان را به اسلام دعوت کنی»3

علیعليه‌السلام خود را آماده این سفر کرد، با فاطمه و فرزندانش خداحافظی نمود و همراه با عدّه‌ای از سربازان نزد پیامبر آمد

پیامبر نگاهی به او کرد و او را در آغوش گرفت ، اشک در چشمان پیامبر نشست

همه از علاقه پیامبر به علیعليه‌السلام خبر داشتند ، قطره‌های اشک بر صورت پیامبر نشسته بود

پیامبر دست خود را روی سینه علیعليه‌السلام گذاشت و در زیر لب سخنانی را زمزمه کرد ، او در حقِّ علیعليه‌السلام دعا نمود

موقع حرکت فرا رسید ، پیامبر آخرین سخن خود را به علیعليه‌السلام گفت : «علی جان ! اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند برای تو بهتر از همه دنیا می‌باشد»4

علیعليه‌السلام روی پیامبر را بوسید و در میان پرده‌ای از اشک ، با پیامبر خداحافظی کرد و به سوی یمن تاخت

صدای یار را در آسمان شنیده‌ام

مردم منتظر هستند تا پیامبر دستور حرکت به سوی مکّه را بدهد ، آنها نمی‌دانند که پیامبر دلش می‌خواهد در این سفر علیعليه‌السلام نیز همراه او باشد

به راستی آیا علیعليه‌السلام خواهد توانست در این سفر حضور داشته باشد ؟

آیا فاطمهعليهما‌السلام باید بدون علیعليه‌السلام به سفر حج برود ؟

مدّتی قبل جبرئیل بر پیامبر نازل شده است و پیام مهمّی را برای او آورده است

متن پیام چنین است : «تو همه واجبات دین را برای مردم بیان کرده‌ای ، امّا هنوز دو واجب مهم ، باقی مانده است ، اکنون موقع آن است که آنها را برای مردم بیان کنی ، آن دو واجب مهم ، حج و ولایت علیعليه‌السلام می‌باشد»

معلوم می‌شود که پیامبر در این سفر ، دو برنامه مهم در دستور کار خود دارد

برای همین است که خدا از پیامبر خواسته است تا به همه مسلمانان خبر بدهد که برای این سفر آماده شوند

همسفر خوبم ! از سفر علیعليه‌السلام روزها می‌گذرد ، دل پیامبر برای او خیلی تنگ شده است

وقتی که گل نبود، باید گلاب را بویید ، هر وقت که دل پیامبر ، بی‌قرار علیعليه‌السلام می‌شود حسن و حسین را در آغوش می‌کشد

به راستی آیا تا به حال فکر کرده‌ای که چرا پیامبر این‌قدر علیعليه‌السلام را دوست دارد ؟

آیا می‌خواهی تو را از راز آن باخبر کنم ؟

راز این عشق مقدّس به شب معراج برمی‌گردد.

آن شب که پیامبر به معراج رفت و هفت آسمان را پشت سر گذاشت و به ساحت قدس خدا رسید ، صدایی به گوشش رسید ، یک نفر پیامبر را با اسم صدا زد : «ای احمد !»

پیامبر لحظه‌ای به فکر فرو رفت ، این صدا چقدر آشناست !

این صدا که صدای علیعليه‌السلام است !

پیامبر در حریم قدس خدا بود و هفت آسمان را پشت سر گذاشته بود. پس چرا صدای علیعليه‌السلام به گوش می‌رسید ؟

اینجا بود که پیامبر گفت : «خدایا ! آیا تو با من سخن می‌گویی یا علی با من سخن می‌گوید ؟»

و چنین جواب آمد : «من خدای تو هستم ، اکنون که به حضور من آمده‌ای به قلب تو نظر کردم و دیدم که هیچ کس را به اندازه علی ، دوست نداری ، برای همین با صدایی همچون صدای علی با تو سخن می‌گویم تا قلب تو آرام گیرد»5

و به راستی که خدا به خوبی از تپش‌های قلب پیامبر خبر داشت

بار دیگر خطاب رسید : «ای محمّد ! من علی را جانشین تو قرار دادم ، هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس نافرمانی او کند ، نافرمانی مرا کرده است»6

پیامبر باید هفتاد هزار حجاب را پشت سر می‌گذاشت تا دوباره به این دنیا باز گردد ، او از هر حجاب که می‌گذشت این صدا را می‌شنید : «ای محمّد ! علی را دوست داشته باش »7

همسفرم !

اکنون دیگر می‌دانی که چرا پیامبر ، این‌قدر به علیعليه‌السلام عشق می‌ورزد ، زیرا پیامبر فراموش نمی‌کند که در شب معراج ، خدا هفتاد هزار بار به او توصیه کرده است که علیعليه‌السلام را دوست بدارد

از ماه من، خبرهای خوش می‌رسد

مردم ، گروه گروه به مدینه می‌آیند ، فکر می‌کنم آمار مسافران این سفر به هفتاد هزار نفر رسیده باشد8

دیگر وقت حرکت ، نزدیک است ، امّا علیعليه‌السلام هنوز نیامده است ، مگر می‌شود پیامبر بدون علیعليه‌السلام به این سفر برود ؟

تمام این سفر بهانه‌ای است تا مردم با ولایت علیعليه‌السلام آشنا شوند

باید صبر کرد تا خبری از او برسد

همسفرم ! نگاه کن ! سواری به سوی مدینه می‌آید ، او وارد شهر می‌شود و سراغ پیامبر را می‌گیرد

مردم در جواب می‌گویند : «پیامبر در مسجد است»

او نزد پیامبر می‌آید و سلام می‌کند و می‌گوید : «ای رسول خدا ! من از یمن می‌آیم ، من از جانب علیعليه‌السلام برای شما خبرهای خوشی آورده‌ام»

پیامبر تا نام علیعليه‌السلام را می‌شنود گلِ لبخند بر صورتش می‌نشیند ، مثل اینکه تمام عرش و ملکوت را به او داده‌اند

نامه رسان ، نامه علیعليه‌السلام را به پیامبر می‌دهد و می‌گوید : «وقتی که علیعليه‌السلام به یمن رسید و با قبیله هَمْدان سخن گفت ، همه آنها اسلام آوردند ، با اسلام آوردن این قبیله ، تمام مردم آن کشور ، مسلمان شدند»9

لازم است اشاره کنم که قبیله هَمْدان ، یکی از بزرگ‌ترین قبیله‌های یمن می‌باشد10

این خبر ، موفقیّت بزرگی است ، علیعليه‌السلام توانسته است بدون جنگ ، همه اهل یمن را مسلمان کند

وقتی پیامبر این سخن را می‌شنود به سجده می‌رود و خدا را شکر می‌کند

سجده پیامبر طول می‌کشد ، من نمی‌دانم این سجده شکر او برای اسلام آوردن اهل یمن است یا برای سلامتی علیعليه‌السلام .

بعد از مدّتی ، پیامبر سر از سجده برمی‌دارد و می‌گوید : «سلام خدا بر قبیله هَمْدان»11

جا دارد که پیامبر به قبیله هَمْدان سلام کند ، زیرا وقتی آنها با علیعليه‌السلام روبرو شدند ، او را شناختند و مجذوب خوبی‌های او شدند

من معتقدم به برکت همین سلام پیامبر ، مردان و زنان این قبیله همواره پیرو حقیقت خواهند بود

اکنون ، پیامبر دستور می‌دهد تا نامه‌ای برای علیعليه‌السلام نوشته شود ، پیامبر در این نامه از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا همراه با اهل یمن برای انجام حج به سوی مکّه حرکت کند12

پیامبر نامه را به نامه‌رسانی می‌دهد و از او می‌خواهد تا هر چه سریع‌تر به سوی یمن حرکت کند نامه رسان ، نامه را می‌گیرد و به سوی یمن می‌تازد

به سوی تو می‌آیم !

امشب ، شب بیست و پنجم ماه ذی القعده است ، تا عید قربان ، پانزده روز مانده است ، باید هر چه سریع‌تر به سوی مکّه حرکت کنیم13

پیامبر در مسجد اعلام می‌کند که ما فردا سفر خود را آغاز می‌کنیم

همسفر خوبم ! می‌بینم که تو هم مانند من ، بسیار خوشحال هستی !

سرانجام موقع حرکت فرا می‌رسد و ما برای دیدار خانه دوست حرکت خواهیم کرد ، چه سعادتی بالاتر از این که ما همراه پیامبر خدا، به این سفر معنوی برویم

خورشید طلوع کرده است و کاروان بزرگی ، آماده حرکت است ، تا چشم کار می‌کند زنان و مردانی را می‌بینی که از همه جا برای سفر حج به اینجا آمده‌اند

همه منتظر هستند تا پیامبر از خانه خود بیرون بیاید و سفر آغاز شود

آنجا را نگاه کن !

پیامبر در حالی که حسن و حسینعليه‌السلام را همراه خود دارد از خانه خارج می‌شود ، فاطمهعليهما‌السلام هم در میان زنان به چشم می‌خورد ، پیامبر سوار بر شتر خود می‌شود و حرکت آغاز می‌شود

صدای اللّه اکبر همه جا را فرا گرفته است ، عدّه‌ای بر شتر سوار هستند و عدّه زیادی هم پیاده به این سفر آمده‌اند.

حدود هشت کیلومتر راه می‌رویم و به میقات شجره می‌رسیم

اینجا میقات کسانی است که از راه مدینه به سوی مکّه می‌روند

حتما می‌پرسی: میقات یعنی چه ؟

میقات به جایی می‌گویند که تو باید لباس‌های دنیایی را از تن خود بیرون بیاوری و لباس سفید احرام به تن کنی

ما در اینجا ندای لبّیک بر زبان جاری می‌سازیم و دعوت خدا را اجابت می‌کنیم

زمانی که ابراهیمعليه‌السلام خانه خدا را بازسازی کرد خدا به او دستور داد تا بر بالای کوهی برود و همه مردم را به زیارت خانه خدا دعوت کند

صدای ابراهیمعليه‌السلام در گوش تاریخ طنین انداخته و همه خداپرستان را به زیارت کعبه فرا می‌خواند

و اکنون تو که در اینجا ذکر لبّیک را بر زبان جاری می‌کنی در واقع دعوت ابراهیمعليه‌السلام را اجابت می‌کنی14

همسفر خوبم !

آیا می‌دانی معنای کلمه لبّیک چیست ؟

من مثالی می‌زنم و فکر می‌کنم این‌گونه بتوانم به تو کمک کنم : اگر یک نفر ، شما را با اسم صدا بزند ، در جواب او می‌گویید : بله

این بله ، همان لبّیک است ، یعنی اگر شما عرب زبان بودید وقتی کسی شما را صدا می‌زد به جای بله از کلمه لبّیک استفاده می‌کردید

اکنون ، حواست جمع باشد ، قرار است در این مکان مقدّس ، دعوت خدا را اجابت کنی و به این دعوت ، بله بگویی

دوست عزیزم !

زود باش ! الآن اذان ظهر را می‌گویند ، باید برویم غسل نماییم و لباس احرام بر تن کنیم

مبارک باشد !

تو در لباس زیبای احرام ، دیگر کبوتر حرم شده‌ای !

آنجا را نگاه کن !

آن طرف را می‌گویم ، آن 66 شتر ، شترهایی است که پیامبر برای قربانی کردن ، همراه خود آورده است15

بلال ، اذان گوی پیامبر را نگاه کن !

او منتظر است که خورشید به وسط آسمان برسد تا اذان ظهر را بگوید

همه مردم پشت سر پیامبر در صف‌های منظّمی نشسته‌اند ، پیامبر تصمیم دارد بعد از نماز ظهر ، ذکر لبّیک را بگوید و مُحرِم شود

اللّه اکبر !

این صدای بلال است که در میقات می‌پیچد

پیامبر لباس احرام بر تن کرده و در مقابل خدای خود به نماز ایستاده است ، تمام فرشتگان برای دیدن این منظره به صف ایستاده‌اند

نماز تمام می‌شود و پیامبر می‌خواهد ذکر لبّیک را بر زبان جاری کند

اشک در چشمان پیامبر حلقه می‌زند و می‌گوید: «لبّیک اللهُمّ لبّیک ، لبّیک لا شَریکَ لَکَ لبّیک . به سوی تو می‌آیم ای خدای بی همتا ! دعوت تو را اجابت می‌کنم ، ای کسی که همه نعمت‌ها از آنِ توست !».

اشک‌ها و لبّیک‌ها در هم می‌آمیزد و شوری به پا می‌شود16

نمایشی بزرگ از قیام قیامت

این کاروان بزرگ از میقات حرکت می‌کند ، نگاه کن ، تمام این بیابان پر از مردمی است که لباس سفید بر تن کرده‌اند

آنها همراه پیامبر می‌روند و به دقّت به او نگاه می‌کنند تا هر کاری که آن حضرت می‌کند را انجام دهند17

پیامبر آرام آرام به سوی خانه دوست حرکت می‌کند ، زیر لب ذکر لبّیک را تکرار می‌کند

ما از اینجا تا مکّه باید بیش از چهارصد کیلومتر راه برویم !

آفتاب گرم حجاز بر ما می‌تابد ، مواظب باش ! تو نباید زیر سایه بروی !

این سفر یادآور قیامت است ، همانگونه که در قیامت سایه‌ای نیست تا از سوزش آفتاب زیر آن پناه بگیری ، در این سفر هم نباید زیر سایه بروی

همسفرم !

در این سفر نباید نگاه در آینه کنی ؛ چرا که آینه مظهر خودبینی است ، تو باید از خود بگذری و سراسر ، جان شوی !

تو باید دنیا و آنچه بوی دنیا را می‌دهد کنار بگذاری ، نباید عطر بزنی ، نباید خود را خوشبو کنی

خلاصه آن که خدا خواسته است تا تو در این دنیا نیز ، قیامت را به تصویر بکشی و خود را برای آن روز آماده کنی

این لباس سفید که بر تن نموده‌ای، همانند کفن است و می‌روی تا خانه دوست را زیارت کنی ، تو اکنون مُحْرِم شده‌ای18

شب‌ها و روزها می‌گذرد و من و تو همراه این کاروان در حرکت هستیم

همسفرم! می‌دانم خسته شده‌ای !

بیش از یک هفته است که در راه هستیم و این سفر برای تو سخت است

ولی ما به سفر عشق می‌رویم ، می‌دانم که همه این سختی‌ها برای تو شیرین است

آنجا را نگاه کن ، عدّه‌ای به سوی پیامبر می‌روند ، آنها با پیامبر از خستگی خود سخن می‌گویند

آیا پیامبر دستور استراحت خواهد داد ؟

نه ، فرصت ما بسیار کم است ، ما باید خود را زودتر به مکّه برسانیم ، تا روز عید قربان فرصت زیادی نمانده است ، آن روز همه ما باید در سرزمین منا باشیم

پیامبر به آنها نگاهی می‌کند و دستور می‌دهد تا به آرامی بدوند، این باعث خواهد شد تا روحیه بهتری داشته باشند19

مردم با این سخن پیامبر ، آهسته می‌دوند ، بار دیگر شوری در این جمعیّت می‌افتد ، صدای «اللّه اکبر» ، همه بیابان را می‌گیرد

دیگر ، راه زیادی تا مکّه نمانده است ، ما به زودی مهمان خانه دوست خواهیم بود

خانه دوست کجاست؟

امروز روز چهارم ماه ذی الحجّه است ، پنج روز دیگر تا روز عرفه فرصت داریم

درست است ما ده روز است که در راه هستیم ، ان شاء اللّه به زودی به مکّه می‌رسیم20

درست پشت آن کوه ، شهر مکّه قرار دارد ، پس عجله کن !

اهل مکّه باخبر شده‌اند که پیامبر و مسلمانان به این شهر می‌آیند ، آنها برای استقبال پیامبر به بیرون از شهر آمده‌اند

تا به حال ، شهر مکّه چنین جمعیّت عظیمی را ندیده است ، هزاران نفر همراه پیامبر برای اعمال حج وارد شهر مکّه می‌شوند

ما همراه پیامبر به سوی مسجد الحرام می‌رویم ، از در مسجد وارد می‌شویم و به سوی کعبه می‌رویم

ناگهان کعبه ، مقابل چشمان من نمایان می‌شود ، بی اختیار به سجده می‌افتم ، اشک از چشمان من جاری می‌شود

ستایش خدایی را که تو را عزیز کرد ،

و تو را قبله من قرار داد تا به سوی تو نماز بخوانم

ای صاحب خانه !

این خانه، خانه توست ، من هم بنده تو هستم که به اینجا پناه آورده‌ام

سر از سجده برمی‌دارم ، به دنبال پیامبر می‌گردم

پیامبر نزدیک کعبه است و اشک در چشمان او حلقه زده است. او دست راست خود را به حجرالاَسود می‌کشد و دعایی را زیر لب زمزمه می‌کند21

آیا می‌دانی حجرالاَسود چیست ؟

در گوشه‌ای از کعبه که طواف از آنجا شروع می‌شود ، سنگ سیاهی قرار دارد که به آن حجرالاَسود می‌گویند

جالب است بدانی که حَجَر در زبان عربی به معنای سنگ و اَسوَد به معنای سیاه است

نگاه کن !

پیامبر خم شده است و لب‌های خود را بر حجرالاَسود گذاشته است و صدای گریه‌اش به گوش می‌رسد

نمی‌دانم چه شده که گریه پیامبر طولانی شده است !22

به راستی چه رمز و رازی در این سنگ سیاه نهفته که ما از آن بی خبریم ؟

چرا دیدن این سنگ این‌گونه اشک پیامبر را جاری ساخته است ؟

همسفر خوبم !

آیا می‌خواهی قصّه این سنگ را برایت بگویم ؟

روزی و روزگاری ، قبل از اینکه خدا ، حضرت آدمعليه‌السلام را خلق کند ، در بهشت فرشته‌ای بود که نزد خدا مقامی بس بزرگ داشت

یک روز خدا ، همه فرشتگان را جمع کرد و پیمان بزرگ خداپرستی را به آنها عرضه کرد

اوّلین فرشته‌ای که این پیمان بزرگ را قبول کرد همین فرشته بود

این فرشته ، مدّت‌ها قبل ، نور محمّد و آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دیده بود و به این نور مقدّس ، عشق فراوانی داشت

هنوز خدا ، آدم و حواعليه‌السلام را نیافریده بود ، امّا آن نور مقدّس را در بالای همه آسمان‌ها آفریده بود

و این‌گونه بود که این فرشته ، گوی سبقت را از همه ربود و قلبش پر از این عشق مقدّس شد

وقتی که خدا ، آدمعليه‌السلام را آفرید از او خواست تا در حضور این فرشته ، به آن پیمان اقرار کند

وقتی که آدمعليه‌السلام از بهشت رانده شد خداوند به این فرشته یک مأموریّت مهم داد

آن مأموریّت این بود که خدا او را به عنوان امین خود در روی زمین قرار داد

حتما می‌پرسی چگونه ؟

خدا آن فرشته را تبدیل به سنگ سفید و زیبایی کرد و آن را در یک گوشه کعبه قرار داد ، امّا چون بت‌پرستان رویِ این سنگ سفید، دست گذاشتند، رنگ آن، سیاه شد.

البته تو می‌دانی که کعبه به دستور جبرئیل در زمان آدمعليه‌السلام ساخته شد ، و در واقع ابراهیمعليه‌السلام در زمان خودش ، این خانه را بازسازی کرد

و جالب است بدانی که آدمعليه‌السلام هر روز و شب ، کنار این سنگ می‌رفت و آن پیمان بزرگ را یادآوری می‌کرد

وقتی روز قیامت فرا برسد بار دیگر خدا این سنگ را به صورت اوّل خود در می‌آورد

آن روز ، این فرشته در پیشگاه خدا شهادت خواهد داد که چه کسانی نزد او آمدند و به آن پیمان بزرگ، اقرار نمودند

اگر این سنگ را با چشم دل نگاه کنی ، او را فرشته‌ای زیبا خواهی دید

هنوز چهره پیامبر روی حجرالاَسود است و اشک او جاری است

فکر می‌کنم اکنون دیگر دانستی که چرا پیامبر این چنین با حجرالاَسود خلوت کرده است

مگر برایت نگفتم که این سنگ بوی عشقی مقدّس را می‌دهد ؟ هیچ فرشته‌ای ، مانند او شیفته علیعليه‌السلام نیست

آری ، این فرشته ، بوی علیعليه‌السلام را می‌دهد !

و شاید پیامبر که دلش برای برادرش علیعليه‌السلام خیلی تنگ شده است ، بوی یار خود را از آن استشمام می‌کند23

همچون پروانه، دلباخته گشتم

پیامبر چهره خود را از روی حجرالاَسود برمی‌دارد و طواف را آغاز می‌کند

پیامبر دور کعبه ، هفت بار می‌چرخد ، مردم هم با پیامبر طواف می‌کنند

اینجا دیگر همه ، پروانه یک شمع می‌شوند و دور خانه دوست می‌چرخند

به راستی که طواف کعبه چه صفایی دارد ، احساسی که در هیچ جای دیگر تجربه نمی‌کنی

هنگامی که گرد این خانه طواف می‌کنی خدا به تو مباهات و افتخار می‌کند و رحمت خود را بر تو نازل می‌کند24

آیا می‌دانی با هر قدمی که تو در طواف این خانه برمی‌داری ، خداوند حسنه‌ای برای تو می‌نویسد و گناهی از تو می‌بخشد ؟25

پیامبر هنگام طواف ، ذکر خدا بر لب دارد و با خدای خویش سخن می‌گوید

هفت دور طواف تمام می‌شود ، اکنون پیامبر به سوی مقام ابراهیم می‌رود تا در آنجا نماز طواف را به جا آورد

همسفر خوبم ! حتما می‌دانی که مقام ابراهیم، همان سنگ مقدّسی است که جای پای ابراهیمعليه‌السلام بر آن می‌باشد

وقتی که ابراهیمعليه‌السلام کعبه را بازسازی می‌کرد این سنگ را زیر پای خود گذاشت تا بتواند دیوار کعبه را تمام کند

در این هنگام بود که به اذن خدا ، جای پای ابراهیم ، روی این سنگ نقش بست و این سنگ به مقام ابراهیم مشهور شد و نماز طواف را باید پشت این مقام خواند26

نماز پیامبر تمام می‌شود و او اکنون بار دیگر به سوی حجر الأسود می‌رود و دو دست خود را بر آن می‌کشد و آنگاه دست‌های خود را به صورت می‌کشد27

بعد از آن پیامبر به سوی کوه صفا می‌رود، او از کوه صفا بالا می‌رود و صدای او در دل کوه می‌پیچد :

اللّه اکبر ، اللّه اکبر !28

تمام مسلمانان نیز همراه پیامبر این ذکر را تکرار می‌کنند

گوش کن ! پیامبر این دعا را می‌خواند : «ستایش خدایی را که به وعده خود عمل نمود و بنده خود را یاری کرد و دشمنان اسلام را نابود ساخت»29

تا چند سال قبل ، تمام فاصله این کوه تا کوه مروه پر از بت‌هایی بود که مردم به پرستش آنها مشغول بودند

امّا امروز باید خدا را شکر کرد که همه آن بت‌ها نابود شده‌اند و همه مردم ، ندای خداپرستی سر می‌دهند

اللّه اکبر !

پیامبر حدود یک ساعت بر بالای کوه صفا می‌ایستد و دعا می‌خواند30

اکنون موقع آن است که به سوی کوه مروه حرکت کنیم

به کوه مروه می‌رسیم ، پیامبر از کوه بالا می‌رود ، بار دیگر صدای پیامبر در فضا می‌پیچد : اللّه اکبر !

بعد از لحظاتی ، به سوی کوه صفا برمی‌گردیم ، ما باید فاصله صفا و مروه را هفت بار طی کنیم

امیدوارم که خسته نشده باشی ! این دور آخر است ، وقتی به کوه مروه‌برسیم ، دیگر سعی تمام می‌شود.

من کاسه داغ‌تر از آش هستم !

پیامبر از کوه مروه بالا می‌رود و رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «جبرئیل به من دستور داده است تا به شما بگویم که مقداری از موی سر خود را کوتاه کنید و از احرام بیرون بیایید و هر کس که مانند من همراه خود از میقات ، قربانی آورده است باید در احرام بماند»31

مردم به سخن پیامبر عمل می‌کنند و با کوتاه کردن موی سر خود از احرام بیرون می‌آیند

همسفر خوبم !

تو که همراه خود قربانی از میقات نیاورده‌ای ؟

پس بیا از احرام خارج شویم

این اعمالی که ما انجام دادیم ، اعمال عمره است و ما باید نزدیک روز عرفه ، یکبار دیگر لباس احرام به تن کنیم و به سوی سرزمین منا برویم و در آنجا گوسفند یا شتری خریداری نماییم و آن را قربانی کنیم

مبارک باشد ! خدا از تو قبول کند !

در منطقه اَبطَح ، چادرهای زیادی بر پا می‌شود و همه ، لباس‌های احرام را از تن بیرون آورده، بدن خود را شسته، لباس‌های معمولی خود را به تن می‌کنند32

امّا پیامبر هنوز لباس احرام به تن دارد ، و در خیمه خود استراحت می‌کند ، این حکم خداست که هر کس با خود قربانی آورده است باید در احرام باقی بماند

در این میان صدایی به گوشم می‌رسد ، یک نفر با مردم سخن می‌گوید : «ای مردم ! شما خجالت نمی‌کشید ؟ پیامبر هنوز در لباس احرام است و شما لباس‌های زیبا بر تن کرده‌اید ؟ !»33

خدای من ! این کیست که این‌گونه سخن می‌گوید ؟

چرا او هنوز لباس احرام به تن دارد ؟

آیا او را می‌شناسی ؟ او عُمر بن خطّاب است

پیامبر از خیمه خود بیرون می‌آید ، او را صدا می‌زند و می‌گوید :

ــ چرا هنوز لباس احرام به تن داری ؟ مگر تو همراه خود قربانی آورده‌ای ؟

ــ نه

ــ پس چرا از احرام خارج نشدی ؟ مگر من نگفتم هر کس قربانی از میقات با خود نیاورده است، از احرام خارج شود ؟

ــ ای رسول خدا ! آخر چگونه من از احرام خارج شوم در حالی که شما هنوز لباس احرام به تن دارید ؟34

امّا مثل اینکه عُمَر بن خطّاب تصمیم دارد هر طور شده است حرف خودش را به کرسی بنشاند35

مگر نباید همه ما تسلیم دستور پیامبر باشیم ؟ ما می‌توانستیم از میقات با خود قربانی بیاوریم و اکنون مانند پیامبر در احرام باقی بمانیم ، امّا الآن که این کار را نکرده‌ایم باید به دستور پیامبر عمل کنیم