روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم28%

 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم نویسنده:
گروه: امام علی علیه السلام

  • شروع
  • قبلی
  • 28 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8938 / دانلود: 3592
اندازه اندازه اندازه
 روی دست آسمان  خاطرات غدیر خم

روی دست آسمان خاطرات غدیر خم

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

روی دست آسمان

خاطرات غدیر خم

(حوادث آخرین سال زندگی پیامبرصل‌الله‌علیه و آله)

مهدی خدامیان‌آرانی

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ

من می‌خواهم شما را به سفر مهمّی ببرم ، آیا شما همسفر من می‌شوید ؟

ما به مدینه سفر می‌کنیم و همراه با پیامبر، لباسِ احرام می‌پوشیم و به سوی مکّه می‌رویم؛ طواف خانه خدا به جا می‌آوریم، و بعد از مدّتی به سرزمین عرفات می‌رویم

بعد از پایان اعمال حج به مدینه باز می‌گردیم و در میانه راه به برکه آبی می‌رسیم که بسیار زلال و باصفاست ! در آنجا جبرئیل نازل می‌شود و پیام مهمّی را برای پیامبر می‌آورد و حماسه غدیر شکل می‌گیرد

خورشید امامت و ولایت طلوع می‌کند و جهان را با نور خود روشن می‌کند این کتاب قصد دارد تصویری واضح از غدیر در ذهن شما ایجاد کند

ما دفترِ تاریخ را باز می‌کنیم و در میان ۱۴۷ کتاب تحقیقی ـ عربی به جستجوی حقیقت می‌پردازیم

با من همراه باشید ، زیرا من این کتاب را به عشقِ شما که شیعه مولایم هستید ، نوشته‌ام

مهدی خُدّامیان آرانی

قم، خرداد ۱۳۸۸

نوای کاروان می‌آید امروز !

می‌دانم که تو هم مثل من آرزو داری به زیارت خانه خدا بروی !

حتما شنیده‌ای که طواف خانه خدا چقدر صفا دارد !

پس بیا همراه هم به این سفر برویم

امّا تا یادم نرفته به تو خبر خوشی بدهم ، من و تو قرار است همسفر پیامبر باشیم

همین چند روز قبل ، پیامبر اعلام کرد که به زودی برای انجام حج به مکّه خواهد رفت۱

همه مسلمانان دارند خود را آماده این سفر می‌کنند ، آنها می‌خواهند همراه پیامبر ، حج به جا آورند

ما باید خدا را شکر کنیم که الآن در مدینه هستیم و می‌توانیم همراه پیامبر به حج برویم

ده سال از هجرت پیامبر به مدینه می‌گذرد و پیامبر در این مدّتِ ده سال که در مدینه بوده، به حج نرفته است

در واقع ، این اوّلین بار خواهد بود که پیامبر ، مراسم حج را به صورت عملی به مردم نشان خواهد داد.

از زمان حضرت ابراهیمعليه‌السلام سال‌ها می‌گذرد و در این مدّت ، بدعت‌های زیادی در حج پیدا شده است ، پیامبر می‌خواهد حجِّ ابراهیمی را دوباره زنده کند

پیامبر ، گروهی را به مناطق مسلمان نشین فرستاده است تا این خبر را به همه مردم بدهند

مدینه هر روز از روز قبل شلوغ‌تر می‌شود ، گروه‌های زیادی از مسلمانان مناطق مختلف، به مدینه آمده‌اند

آیا تو با خود لباس احرام آورده‌ای ؟ نکند فراموش کرده باشی !

ناراحت نباش ، آنجا بازار مدینه است ، زود برو و برای خود لباس احرام خریداری کن ، به زودی این قافله بزرگ حرکت خواهد کرد !

یار مهربان من کجاست؟

صدای اذان به گوش می‌رسد ، بیا به مسجد برویم

مسجد مدینه چقدر باصفاست ! مردم در صف‌های منظّم نشسته‌اند و منتظر آمدن پیامبر هستند

پیامبر وارد مسجد می‌شود ، همه از جای خود بلند می‌شوند ، پیامبر به آنها سلام می‌کند و به سوی محراب می‌رود

آیا چهره نورانی پیامبر را می‌بینی ؟ به راستی که نگاه به چهره او غم را از دل می‌زداید

نماز بر پا می‌شود ، گویی که تمام اهل آسمان به تماشای این نماز نشسته‌اند ، عزیزترین بنده خدا به نماز ایستاده است

بعد از نماز ، مردم دور پیامبر حلقه می‌زنند ، آنها سوال می‌کنند که چه موقع به سوی مکّه حرکت خواهیم کرد

پیامبر در جواب می‌گوید که باید منتظر بمانیم تا بقیّه مسلمانانی که در راه مدینه هستند از راه برسند ، آن وقت همه با هم به سوی مکّه حرکت خواهیم نمود

همسفرم !

من علیعليه‌السلام را اینجا نمی‌بینم ، آیا تو می‌دانی او کجاست ؟

من خیلی دلم می‌خواهد او را ببینم ، مگر نمی‌دانی پیامبر بارها فرموده است که نگاه به چهره علیعليه‌السلام ، عبادت است ؟

امّا هر طرف را که نگاه می‌کنم او را نمی‌بینم ، از دیگران پرس‌وجو می‌کنم معلوم می‌شود که علیعليه‌السلام به سفر رفته است

حتما می‌خواهی بدانی او به کدام سفر رفته است

مدّتی پیش ، وقتی که سرتاسر سرزمین حجاز مسلمان شدند ، پیامبر تصمیم گرفت تا پیام اسلام را به کشور همسایه ، یمن برساند

پیامبر در ابتدا خالد بن ولید را برای این مأموریّت انتخاب نمود و او را به یمن فرستاد

خالد بن ولید ، مدّت شش ماه در یمن ماند ، امّا نتوانست حتی یک نفر را هم مسلمان کند۲

برای همین پیامبر تصمیم گرفت تا علیعليه‌السلام را به سوی یمن بفرستد، زیرا او تنها کسی بود که می‌توانست این مأموریّت بزرگ را انجام دهد

پیامبر علیعليه‌السلام را به حضور طلبید و به او چنین گفت : «من می‌خواهم تو را به سوی یمن بفرستم تا آنان را به اسلام دعوت کنی»۳

علیعليه‌السلام خود را آماده این سفر کرد، با فاطمه و فرزندانش خداحافظی نمود و همراه با عدّه‌ای از سربازان نزد پیامبر آمد

پیامبر نگاهی به او کرد و او را در آغوش گرفت ، اشک در چشمان پیامبر نشست

همه از علاقه پیامبر به علیعليه‌السلام خبر داشتند ، قطره‌های اشک بر صورت پیامبر نشسته بود

پیامبر دست خود را روی سینه علیعليه‌السلام گذاشت و در زیر لب سخنانی را زمزمه کرد ، او در حقِّ علیعليه‌السلام دعا نمود

موقع حرکت فرا رسید ، پیامبر آخرین سخن خود را به علیعليه‌السلام گفت : «علی جان ! اگر خدا یک نفر را به دست تو هدایت کند برای تو بهتر از همه دنیا می‌باشد»۴

علیعليه‌السلام روی پیامبر را بوسید و در میان پرده‌ای از اشک ، با پیامبر خداحافظی کرد و به سوی یمن تاخت

صدای یار را در آسمان شنیده‌ام

مردم منتظر هستند تا پیامبر دستور حرکت به سوی مکّه را بدهد ، آنها نمی‌دانند که پیامبر دلش می‌خواهد در این سفر علیعليه‌السلام نیز همراه او باشد

به راستی آیا علیعليه‌السلام خواهد توانست در این سفر حضور داشته باشد ؟

آیا فاطمهعليهما‌السلام باید بدون علیعليه‌السلام به سفر حج برود ؟

مدّتی قبل جبرئیل بر پیامبر نازل شده است و پیام مهمّی را برای او آورده است

متن پیام چنین است : «تو همه واجبات دین را برای مردم بیان کرده‌ای ، امّا هنوز دو واجب مهم ، باقی مانده است ، اکنون موقع آن است که آنها را برای مردم بیان کنی ، آن دو واجب مهم ، حج و ولایت علیعليه‌السلام می‌باشد»

معلوم می‌شود که پیامبر در این سفر ، دو برنامه مهم در دستور کار خود دارد

برای همین است که خدا از پیامبر خواسته است تا به همه مسلمانان خبر بدهد که برای این سفر آماده شوند

همسفر خوبم ! از سفر علیعليه‌السلام روزها می‌گذرد ، دل پیامبر برای او خیلی تنگ شده است

وقتی که گل نبود، باید گلاب را بویید ، هر وقت که دل پیامبر ، بی‌قرار علیعليه‌السلام می‌شود حسن و حسین را در آغوش می‌کشد

به راستی آیا تا به حال فکر کرده‌ای که چرا پیامبر این‌قدر علیعليه‌السلام را دوست دارد ؟

آیا می‌خواهی تو را از راز آن باخبر کنم ؟

راز این عشق مقدّس به شب معراج برمی‌گردد.

آن شب که پیامبر به معراج رفت و هفت آسمان را پشت سر گذاشت و به ساحت قدس خدا رسید ، صدایی به گوشش رسید ، یک نفر پیامبر را با اسم صدا زد : «ای احمد !»

پیامبر لحظه‌ای به فکر فرو رفت ، این صدا چقدر آشناست !

این صدا که صدای علیعليه‌السلام است !

پیامبر در حریم قدس خدا بود و هفت آسمان را پشت سر گذاشته بود. پس چرا صدای علیعليه‌السلام به گوش می‌رسید ؟

اینجا بود که پیامبر گفت : «خدایا ! آیا تو با من سخن می‌گویی یا علی با من سخن می‌گوید ؟»

و چنین جواب آمد : «من خدای تو هستم ، اکنون که به حضور من آمده‌ای به قلب تو نظر کردم و دیدم که هیچ کس را به اندازه علی ، دوست نداری ، برای همین با صدایی همچون صدای علی با تو سخن می‌گویم تا قلب تو آرام گیرد»۵

و به راستی که خدا به خوبی از تپش‌های قلب پیامبر خبر داشت

بار دیگر خطاب رسید : «ای محمّد ! من علی را جانشین تو قرار دادم ، هر کس او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده و هر کس نافرمانی او کند ، نافرمانی مرا کرده است»۶

پیامبر باید هفتاد هزار حجاب را پشت سر می‌گذاشت تا دوباره به این دنیا باز گردد ، او از هر حجاب که می‌گذشت این صدا را می‌شنید : «ای محمّد ! علی را دوست داشته باش »۷

همسفرم !

اکنون دیگر می‌دانی که چرا پیامبر ، این‌قدر به علیعليه‌السلام عشق می‌ورزد ، زیرا پیامبر فراموش نمی‌کند که در شب معراج ، خدا هفتاد هزار بار به او توصیه کرده است که علیعليه‌السلام را دوست بدارد

از ماه من، خبرهای خوش می‌رسد

مردم ، گروه گروه به مدینه می‌آیند ، فکر می‌کنم آمار مسافران این سفر به هفتاد هزار نفر رسیده باشد۸

دیگر وقت حرکت ، نزدیک است ، امّا علیعليه‌السلام هنوز نیامده است ، مگر می‌شود پیامبر بدون علیعليه‌السلام به این سفر برود ؟

تمام این سفر بهانه‌ای است تا مردم با ولایت علیعليه‌السلام آشنا شوند

باید صبر کرد تا خبری از او برسد

همسفرم ! نگاه کن ! سواری به سوی مدینه می‌آید ، او وارد شهر می‌شود و سراغ پیامبر را می‌گیرد

مردم در جواب می‌گویند : «پیامبر در مسجد است»

او نزد پیامبر می‌آید و سلام می‌کند و می‌گوید : «ای رسول خدا ! من از یمن می‌آیم ، من از جانب علیعليه‌السلام برای شما خبرهای خوشی آورده‌ام»

پیامبر تا نام علیعليه‌السلام را می‌شنود گلِ لبخند بر صورتش می‌نشیند ، مثل اینکه تمام عرش و ملکوت را به او داده‌اند

نامه رسان ، نامه علیعليه‌السلام را به پیامبر می‌دهد و می‌گوید : «وقتی که علیعليه‌السلام به یمن رسید و با قبیله هَمْدان سخن گفت ، همه آنها اسلام آوردند ، با اسلام آوردن این قبیله ، تمام مردم آن کشور ، مسلمان شدند»۹

لازم است اشاره کنم که قبیله هَمْدان ، یکی از بزرگ‌ترین قبیله‌های یمن می‌باشد۱۰

این خبر ، موفقیّت بزرگی است ، علیعليه‌السلام توانسته است بدون جنگ ، همه اهل یمن را مسلمان کند

وقتی پیامبر این سخن را می‌شنود به سجده می‌رود و خدا را شکر می‌کند

سجده پیامبر طول می‌کشد ، من نمی‌دانم این سجده شکر او برای اسلام آوردن اهل یمن است یا برای سلامتی علیعليه‌السلام .

بعد از مدّتی ، پیامبر سر از سجده برمی‌دارد و می‌گوید : «سلام خدا بر قبیله هَمْدان»۱۱

جا دارد که پیامبر به قبیله هَمْدان سلام کند ، زیرا وقتی آنها با علیعليه‌السلام روبرو شدند ، او را شناختند و مجذوب خوبی‌های او شدند

من معتقدم به برکت همین سلام پیامبر ، مردان و زنان این قبیله همواره پیرو حقیقت خواهند بود

اکنون ، پیامبر دستور می‌دهد تا نامه‌ای برای علیعليه‌السلام نوشته شود ، پیامبر در این نامه از علیعليه‌السلام می‌خواهد تا همراه با اهل یمن برای انجام حج به سوی مکّه حرکت کند۱۲

پیامبر نامه را به نامه‌رسانی می‌دهد و از او می‌خواهد تا هر چه سریع‌تر به سوی یمن حرکت کند نامه رسان ، نامه را می‌گیرد و به سوی یمن می‌تازد

به سوی تو می‌آیم !

امشب ، شب بیست و پنجم ماه ذی القعده است ، تا عید قربان ، پانزده روز مانده است ، باید هر چه سریع‌تر به سوی مکّه حرکت کنیم۱۳

پیامبر در مسجد اعلام می‌کند که ما فردا سفر خود را آغاز می‌کنیم

همسفر خوبم ! می‌بینم که تو هم مانند من ، بسیار خوشحال هستی !

سرانجام موقع حرکت فرا می‌رسد و ما برای دیدار خانه دوست حرکت خواهیم کرد ، چه سعادتی بالاتر از این که ما همراه پیامبر خدا، به این سفر معنوی برویم

خورشید طلوع کرده است و کاروان بزرگی ، آماده حرکت است ، تا چشم کار می‌کند زنان و مردانی را می‌بینی که از همه جا برای سفر حج به اینجا آمده‌اند

همه منتظر هستند تا پیامبر از خانه خود بیرون بیاید و سفر آغاز شود

آنجا را نگاه کن !

پیامبر در حالی که حسن و حسینعليه‌السلام را همراه خود دارد از خانه خارج می‌شود ، فاطمهعليهما‌السلام هم در میان زنان به چشم می‌خورد ، پیامبر سوار بر شتر خود می‌شود و حرکت آغاز می‌شود

صدای اللّه اکبر همه جا را فرا گرفته است ، عدّه‌ای بر شتر سوار هستند و عدّه زیادی هم پیاده به این سفر آمده‌اند.

حدود هشت کیلومتر راه می‌رویم و به میقات شجره می‌رسیم

اینجا میقات کسانی است که از راه مدینه به سوی مکّه می‌روند

حتما می‌پرسی: میقات یعنی چه ؟

میقات به جایی می‌گویند که تو باید لباس‌های دنیایی را از تن خود بیرون بیاوری و لباس سفید احرام به تن کنی

ما در اینجا ندای لبّیک بر زبان جاری می‌سازیم و دعوت خدا را اجابت می‌کنیم

زمانی که ابراهیمعليه‌السلام خانه خدا را بازسازی کرد خدا به او دستور داد تا بر بالای کوهی برود و همه مردم را به زیارت خانه خدا دعوت کند

صدای ابراهیمعليه‌السلام در گوش تاریخ طنین انداخته و همه خداپرستان را به زیارت کعبه فرا می‌خواند

و اکنون تو که در اینجا ذکر لبّیک را بر زبان جاری می‌کنی در واقع دعوت ابراهیمعليه‌السلام را اجابت می‌کنی۱۴

همسفر خوبم !

آیا می‌دانی معنای کلمه لبّیک چیست ؟

من مثالی می‌زنم و فکر می‌کنم این‌گونه بتوانم به تو کمک کنم : اگر یک نفر ، شما را با اسم صدا بزند ، در جواب او می‌گویید : بله

این بله ، همان لبّیک است ، یعنی اگر شما عرب زبان بودید وقتی کسی شما را صدا می‌زد به جای بله از کلمه لبّیک استفاده می‌کردید

اکنون ، حواست جمع باشد ، قرار است در این مکان مقدّس ، دعوت خدا را اجابت کنی و به این دعوت ، بله بگویی

دوست عزیزم !

زود باش ! الآن اذان ظهر را می‌گویند ، باید برویم غسل نماییم و لباس احرام بر تن کنیم

مبارک باشد !

تو در لباس زیبای احرام ، دیگر کبوتر حرم شده‌ای !

آنجا را نگاه کن !

آن طرف را می‌گویم ، آن ۶۶ شتر ، شترهایی است که پیامبر برای قربانی کردن ، همراه خود آورده است۱۵

بلال ، اذان گوی پیامبر را نگاه کن !

او منتظر است که خورشید به وسط آسمان برسد تا اذان ظهر را بگوید

همه مردم پشت سر پیامبر در صف‌های منظّمی نشسته‌اند ، پیامبر تصمیم دارد بعد از نماز ظهر ، ذکر لبّیک را بگوید و مُحرِم شود

اللّه اکبر !

این صدای بلال است که در میقات می‌پیچد

پیامبر لباس احرام بر تن کرده و در مقابل خدای خود به نماز ایستاده است ، تمام فرشتگان برای دیدن این منظره به صف ایستاده‌اند

نماز تمام می‌شود و پیامبر می‌خواهد ذکر لبّیک را بر زبان جاری کند

اشک در چشمان پیامبر حلقه می‌زند و می‌گوید: «لبّیک اللهُمّ لبّیک ، لبّیک لا شَریکَ لَکَ لبّیک . به سوی تو می‌آیم ای خدای بی همتا ! دعوت تو را اجابت می‌کنم ، ای کسی که همه نعمت‌ها از آنِ توست !».

اشک‌ها و لبّیک‌ها در هم می‌آمیزد و شوری به پا می‌شود۱۶

نمایشی بزرگ از قیام قیامت

این کاروان بزرگ از میقات حرکت می‌کند ، نگاه کن ، تمام این بیابان پر از مردمی است که لباس سفید بر تن کرده‌اند

آنها همراه پیامبر می‌روند و به دقّت به او نگاه می‌کنند تا هر کاری که آن حضرت می‌کند را انجام دهند۱۷

پیامبر آرام آرام به سوی خانه دوست حرکت می‌کند ، زیر لب ذکر لبّیک را تکرار می‌کند

ما از اینجا تا مکّه باید بیش از چهارصد کیلومتر راه برویم !

آفتاب گرم حجاز بر ما می‌تابد ، مواظب باش ! تو نباید زیر سایه بروی !

این سفر یادآور قیامت است ، همانگونه که در قیامت سایه‌ای نیست تا از سوزش آفتاب زیر آن پناه بگیری ، در این سفر هم نباید زیر سایه بروی

همسفرم !

در این سفر نباید نگاه در آینه کنی ؛ چرا که آینه مظهر خودبینی است ، تو باید از خود بگذری و سراسر ، جان شوی !

تو باید دنیا و آنچه بوی دنیا را می‌دهد کنار بگذاری ، نباید عطر بزنی ، نباید خود را خوشبو کنی

خلاصه آن که خدا خواسته است تا تو در این دنیا نیز ، قیامت را به تصویر بکشی و خود را برای آن روز آماده کنی

این لباس سفید که بر تن نموده‌ای، همانند کفن است و می‌روی تا خانه دوست را زیارت کنی ، تو اکنون مُحْرِم شده‌ای۱۸

شب‌ها و روزها می‌گذرد و من و تو همراه این کاروان در حرکت هستیم

همسفرم! می‌دانم خسته شده‌ای !

بیش از یک هفته است که در راه هستیم و این سفر برای تو سخت است

ولی ما به سفر عشق می‌رویم ، می‌دانم که همه این سختی‌ها برای تو شیرین است

آنجا را نگاه کن ، عدّه‌ای به سوی پیامبر می‌روند ، آنها با پیامبر از خستگی خود سخن می‌گویند

آیا پیامبر دستور استراحت خواهد داد ؟

نه ، فرصت ما بسیار کم است ، ما باید خود را زودتر به مکّه برسانیم ، تا روز عید قربان فرصت زیادی نمانده است ، آن روز همه ما باید در سرزمین منا باشیم

پیامبر به آنها نگاهی می‌کند و دستور می‌دهد تا به آرامی بدوند، این باعث خواهد شد تا روحیه بهتری داشته باشند۱۹

مردم با این سخن پیامبر ، آهسته می‌دوند ، بار دیگر شوری در این جمعیّت می‌افتد ، صدای «اللّه اکبر» ، همه بیابان را می‌گیرد

دیگر ، راه زیادی تا مکّه نمانده است ، ما به زودی مهمان خانه دوست خواهیم بود

خانه دوست کجاست؟

امروز روز چهارم ماه ذی الحجّه است ، پنج روز دیگر تا روز عرفه فرصت داریم

درست است ما ده روز است که در راه هستیم ، ان شاء اللّه به زودی به مکّه می‌رسیم۲۰

درست پشت آن کوه ، شهر مکّه قرار دارد ، پس عجله کن !

اهل مکّه باخبر شده‌اند که پیامبر و مسلمانان به این شهر می‌آیند ، آنها برای استقبال پیامبر به بیرون از شهر آمده‌اند

تا به حال ، شهر مکّه چنین جمعیّت عظیمی را ندیده است ، هزاران نفر همراه پیامبر برای اعمال حج وارد شهر مکّه می‌شوند

ما همراه پیامبر به سوی مسجد الحرام می‌رویم ، از در مسجد وارد می‌شویم و به سوی کعبه می‌رویم

ناگهان کعبه ، مقابل چشمان من نمایان می‌شود ، بی اختیار به سجده می‌افتم ، اشک از چشمان من جاری می‌شود

ستایش خدایی را که تو را عزیز کرد ،

و تو را قبله من قرار داد تا به سوی تو نماز بخوانم

ای صاحب خانه !

این خانه، خانه توست ، من هم بنده تو هستم که به اینجا پناه آورده‌ام

سر از سجده برمی‌دارم ، به دنبال پیامبر می‌گردم

پیامبر نزدیک کعبه است و اشک در چشمان او حلقه زده است. او دست راست خود را به حجرالاَسود می‌کشد و دعایی را زیر لب زمزمه می‌کند۲۱

آیا می‌دانی حجرالاَسود چیست ؟

در گوشه‌ای از کعبه که طواف از آنجا شروع می‌شود ، سنگ سیاهی قرار دارد که به آن حجرالاَسود می‌گویند

جالب است بدانی که حَجَر در زبان عربی به معنای سنگ و اَسوَد به معنای سیاه است

نگاه کن !

پیامبر خم شده است و لب‌های خود را بر حجرالاَسود گذاشته است و صدای گریه‌اش به گوش می‌رسد

نمی‌دانم چه شده که گریه پیامبر طولانی شده است !۲۲

به راستی چه رمز و رازی در این سنگ سیاه نهفته که ما از آن بی خبریم ؟

چرا دیدن این سنگ این‌گونه اشک پیامبر را جاری ساخته است ؟

همسفر خوبم !

آیا می‌خواهی قصّه این سنگ را برایت بگویم ؟

روزی و روزگاری ، قبل از اینکه خدا ، حضرت آدمعليه‌السلام را خلق کند ، در بهشت فرشته‌ای بود که نزد خدا مقامی بس بزرگ داشت

یک روز خدا ، همه فرشتگان را جمع کرد و پیمان بزرگ خداپرستی را به آنها عرضه کرد

اوّلین فرشته‌ای که این پیمان بزرگ را قبول کرد همین فرشته بود

این فرشته ، مدّت‌ها قبل ، نور محمّد و آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دیده بود و به این نور مقدّس ، عشق فراوانی داشت

هنوز خدا ، آدم و حواعليه‌السلام را نیافریده بود ، امّا آن نور مقدّس را در بالای همه آسمان‌ها آفریده بود

و این‌گونه بود که این فرشته ، گوی سبقت را از همه ربود و قلبش پر از این عشق مقدّس شد

وقتی که خدا ، آدمعليه‌السلام را آفرید از او خواست تا در حضور این فرشته ، به آن پیمان اقرار کند

وقتی که آدمعليه‌السلام از بهشت رانده شد خداوند به این فرشته یک مأموریّت مهم داد

آن مأموریّت این بود که خدا او را به عنوان امین خود در روی زمین قرار داد

حتما می‌پرسی چگونه ؟

خدا آن فرشته را تبدیل به سنگ سفید و زیبایی کرد و آن را در یک گوشه کعبه قرار داد ، امّا چون بت‌پرستان رویِ این سنگ سفید، دست گذاشتند، رنگ آن، سیاه شد.

البته تو می‌دانی که کعبه به دستور جبرئیل در زمان آدمعليه‌السلام ساخته شد ، و در واقع ابراهیمعليه‌السلام در زمان خودش ، این خانه را بازسازی کرد

و جالب است بدانی که آدمعليه‌السلام هر روز و شب ، کنار این سنگ می‌رفت و آن پیمان بزرگ را یادآوری می‌کرد

وقتی روز قیامت فرا برسد بار دیگر خدا این سنگ را به صورت اوّل خود در می‌آورد

آن روز ، این فرشته در پیشگاه خدا شهادت خواهد داد که چه کسانی نزد او آمدند و به آن پیمان بزرگ، اقرار نمودند

اگر این سنگ را با چشم دل نگاه کنی ، او را فرشته‌ای زیبا خواهی دید

هنوز چهره پیامبر روی حجرالاَسود است و اشک او جاری است

فکر می‌کنم اکنون دیگر دانستی که چرا پیامبر این چنین با حجرالاَسود خلوت کرده است

مگر برایت نگفتم که این سنگ بوی عشقی مقدّس را می‌دهد ؟ هیچ فرشته‌ای ، مانند او شیفته علیعليه‌السلام نیست

آری ، این فرشته ، بوی علیعليه‌السلام را می‌دهد !

و شاید پیامبر که دلش برای برادرش علیعليه‌السلام خیلی تنگ شده است ، بوی یار خود را از آن استشمام می‌کند۲۳

همچون پروانه، دلباخته گشتم

پیامبر چهره خود را از روی حجرالاَسود برمی‌دارد و طواف را آغاز می‌کند

پیامبر دور کعبه ، هفت بار می‌چرخد ، مردم هم با پیامبر طواف می‌کنند

اینجا دیگر همه ، پروانه یک شمع می‌شوند و دور خانه دوست می‌چرخند

به راستی که طواف کعبه چه صفایی دارد ، احساسی که در هیچ جای دیگر تجربه نمی‌کنی

هنگامی که گرد این خانه طواف می‌کنی خدا به تو مباهات و افتخار می‌کند و رحمت خود را بر تو نازل می‌کند۲۴

آیا می‌دانی با هر قدمی که تو در طواف این خانه برمی‌داری ، خداوند حسنه‌ای برای تو می‌نویسد و گناهی از تو می‌بخشد ؟۲۵

پیامبر هنگام طواف ، ذکر خدا بر لب دارد و با خدای خویش سخن می‌گوید

هفت دور طواف تمام می‌شود ، اکنون پیامبر به سوی مقام ابراهیم می‌رود تا در آنجا نماز طواف را به جا آورد

همسفر خوبم ! حتما می‌دانی که مقام ابراهیم، همان سنگ مقدّسی است که جای پای ابراهیمعليه‌السلام بر آن می‌باشد

وقتی که ابراهیمعليه‌السلام کعبه را بازسازی می‌کرد این سنگ را زیر پای خود گذاشت تا بتواند دیوار کعبه را تمام کند

در این هنگام بود که به اذن خدا ، جای پای ابراهیم ، روی این سنگ نقش بست و این سنگ به مقام ابراهیم مشهور شد و نماز طواف را باید پشت این مقام خواند۲۶

نماز پیامبر تمام می‌شود و او اکنون بار دیگر به سوی حجر الأسود می‌رود و دو دست خود را بر آن می‌کشد و آنگاه دست‌های خود را به صورت می‌کشد۲۷

بعد از آن پیامبر به سوی کوه صفا می‌رود، او از کوه صفا بالا می‌رود و صدای او در دل کوه می‌پیچد :

اللّه اکبر ، اللّه اکبر !۲۸

تمام مسلمانان نیز همراه پیامبر این ذکر را تکرار می‌کنند

گوش کن ! پیامبر این دعا را می‌خواند : «ستایش خدایی را که به وعده خود عمل نمود و بنده خود را یاری کرد و دشمنان اسلام را نابود ساخت»۲۹

تا چند سال قبل ، تمام فاصله این کوه تا کوه مروه پر از بت‌هایی بود که مردم به پرستش آنها مشغول بودند

امّا امروز باید خدا را شکر کرد که همه آن بت‌ها نابود شده‌اند و همه مردم ، ندای خداپرستی سر می‌دهند

اللّه اکبر !

پیامبر حدود یک ساعت بر بالای کوه صفا می‌ایستد و دعا می‌خواند۳۰

اکنون موقع آن است که به سوی کوه مروه حرکت کنیم

به کوه مروه می‌رسیم ، پیامبر از کوه بالا می‌رود ، بار دیگر صدای پیامبر در فضا می‌پیچد : اللّه اکبر !

بعد از لحظاتی ، به سوی کوه صفا برمی‌گردیم ، ما باید فاصله صفا و مروه را هفت بار طی کنیم

امیدوارم که خسته نشده باشی ! این دور آخر است ، وقتی به کوه مروه‌برسیم ، دیگر سعی تمام می‌شود.

من کاسه داغ‌تر از آش هستم !

پیامبر از کوه مروه بالا می‌رود و رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «جبرئیل به من دستور داده است تا به شما بگویم که مقداری از موی سر خود را کوتاه کنید و از احرام بیرون بیایید و هر کس که مانند من همراه خود از میقات ، قربانی آورده است باید در احرام بماند»۳۱

مردم به سخن پیامبر عمل می‌کنند و با کوتاه کردن موی سر خود از احرام بیرون می‌آیند

همسفر خوبم !

تو که همراه خود قربانی از میقات نیاورده‌ای ؟

پس بیا از احرام خارج شویم

این اعمالی که ما انجام دادیم ، اعمال عمره است و ما باید نزدیک روز عرفه ، یکبار دیگر لباس احرام به تن کنیم و به سوی سرزمین منا برویم و در آنجا گوسفند یا شتری خریداری نماییم و آن را قربانی کنیم

مبارک باشد ! خدا از تو قبول کند !

در منطقه اَبطَح ، چادرهای زیادی بر پا می‌شود و همه ، لباس‌های احرام را از تن بیرون آورده، بدن خود را شسته، لباس‌های معمولی خود را به تن می‌کنند۳۲

امّا پیامبر هنوز لباس احرام به تن دارد ، و در خیمه خود استراحت می‌کند ، این حکم خداست که هر کس با خود قربانی آورده است باید در احرام باقی بماند

در این میان صدایی به گوشم می‌رسد ، یک نفر با مردم سخن می‌گوید : «ای مردم ! شما خجالت نمی‌کشید ؟ پیامبر هنوز در لباس احرام است و شما لباس‌های زیبا بر تن کرده‌اید ؟ !»۳۳

خدای من ! این کیست که این‌گونه سخن می‌گوید ؟

چرا او هنوز لباس احرام به تن دارد ؟

آیا او را می‌شناسی ؟ او عُمر بن خطّاب است

پیامبر از خیمه خود بیرون می‌آید ، او را صدا می‌زند و می‌گوید :

ــ چرا هنوز لباس احرام به تن داری ؟ مگر تو همراه خود قربانی آورده‌ای ؟

ــ نه

ــ پس چرا از احرام خارج نشدی ؟ مگر من نگفتم هر کس قربانی از میقات با خود نیاورده است، از احرام خارج شود ؟

ــ ای رسول خدا ! آخر چگونه من از احرام خارج شوم در حالی که شما هنوز لباس احرام به تن دارید ؟۳۴

امّا مثل اینکه عُمَر بن خطّاب تصمیم دارد هر طور شده است حرف خودش را به کرسی بنشاند۳۵

مگر نباید همه ما تسلیم دستور پیامبر باشیم ؟ ما می‌توانستیم از میقات با خود قربانی بیاوریم و اکنون مانند پیامبر در احرام باقی بمانیم ، امّا الآن که این کار را نکرده‌ایم باید به دستور پیامبر عمل کنیم

مژده دهید ، بوی بهار می‌رسد !

دل پیامبر بی‌قرار دیدن علیعليه‌السلام شده است ، فاطمهعليهما‌السلام نیز در انتظار آمدن همسرش است

آنجا را نگاه کن ! سواری به سوی ما می‌آید ! بوی خوش یار مهربان می‌آید ، خدای من ! این علیعليه‌السلام است که به این سو می‌آید

علیعليه‌السلام در حالی که لباس احرام بر تن دارد از اسب پیاده می‌شود

پیامبر از خیمه بیرون می‌آید ، علیعليه‌السلام را می‌بوسد و می‌بوید و او را به خیمه دعوت می‌کند

علیعليه‌السلام گزارش‌های سفر خود را به پیامبر می‌دهد : «خدا مرا کمک کرد و من توانستم مردم یمن را مسلمان کنم؛ وقتی نامه شما به دستم رسید همراه با پنج هزار نفر به سوی مکّه آمدم ، همه ما در یَلَمْلَم ،36 لبّیک گفتیم و وقتی نزدیک مکّه رسیدم به همراهان خود دستور دادم در آنجا توقّف کنند تا من نزد شما بیایم و کسب تکلیف کنم ».37

پیامبر با شنیدن سخنان علیعليه‌السلام خوشحال می‌شود و شکر خدا را به جا می‌آورد

اکنون ، علیعليه‌السلام می‌داند که فاطمهعليهما‌السلام چشم انتظار اوست

او از پیامبر اجازه می‌گیرد تا به خیمه فاطمهعليهما‌السلام برود و او را ببیند

علیعليه‌السلام وارد خیمه می‌شود

بوی عطر تمام خیمه را فرا گرفته است ، او سلام می‌کند و جواب می‌شنود

علیعليه‌السلام با دیدن همسرش تعجّب می‌کند ، فاطمهعليهما‌السلام از احرام بیرون آمده و لباس زیبایی بر تن کرده است

علیعليه‌السلام از فاطمهعليهما‌السلام سوال می‌کند :

ــ فاطمه ! پیامبر هنوز لباس احرام بر تن دارد ، چرا تو از احرام بیرون آمده‌ای ؟

ــ این دستور پدرم بود ، هر کس که با خود قربانی همراه نیاورده است باید از احرام خارج شود و در روز عرفه دوباره احرام ببندد38

اکنون ، علیعليه‌السلام به سوی پیامبر باز می‌گردد و ماجرا را شرح می‌دهد

پیامبر رو به او می‌کند و می‌گوید :

ــ علی جان ! تو هنگام احرام چگونه نیّت کردی ؟

ــ من هنگامی که در میقات بودم چنین گفتم : «خدایا ! من مانند لبّیک پیامبر ، لبّیک می‌گویم»

ــ آیا از میقات با خود قربانی هم آورده‌ای ؟

ــ آری ، من با خود سی و چهار شتر آورده‌ام و نیّت کرده‌ام که آنها را در این سفر حج، قربانی کنم39

لبخندی دلنشین بر چهره پیامبر نمایان می‌شود ، در میان این همه جمعیّت ، فقط حجِّ علیعليه‌السلام مانند حجِّ پیامبر است

از ماه من شکایت نکنید !

اکنون علیعليه‌السلام با پیامبر خداحافظی می‌کند و به مسجد الحرام می‌رود و اعمال خود را انجام می‌دهد و بعد سریع به سوی مردم یمن که در بیرون شهر هستند می‌رود

امّا وقتی به اهل یمن می‌رسد می‌بیند که آنها لباس‌های احرام خود را عوض کرده‌اند و پارچه‌های نو بر تن دارند

ــ شما این همه پارچه نو از کجا آورده‌اید ؟

ــ ما از پارچه‌هایی که همراه کاروان بود استفاده کرده‌ایم

ــ این پارچه‌ها از بیت‌المال است ، من باید آنها را تحویل پیامبر بدهم ، شما چرا به آنها دست زده‌اید ؟

ــ ما می‌خواستیم با لباس‌های احرامِ تمیز و نو به زیارت خانه خدا برویم

ــ هر چه سریع‌تر این پارچه‌ها را از تن بیرون آورید !

اهل کاروان این دستور را انجام می‌دهند ، امّا در دلشان از علیعليه‌السلام ناراحت می‌شوند

به هر حال ، مردم یمن به سوی مکّه حرکت می‌کنند و وارد مسجد الحرام می‌شوند و اعمال خود را انجام می‌دهند

سپس آنها نزد پیامبر می‌روند و در حضور پیامبر از علیعليه‌السلام شکایت می‌کنند : «ما می‌خواستیم با لباس احرام نو طواف خانه خدا را انجام دهیم ، امّا علیعليه‌السلام با این کار ما مخالفت کرد ».

پیامبر چون سخنان اهل یمن را می‌شنود رو به آنها می‌کند و می‌گوید : «هرگز در مورد علیعليه‌السلام بدگویی نکنید ، او اگر بر شما سخت‌گیری کرده است برای این بوده که می‌خواسته دستور خدا را اجرا کند»40

با این سخن پیامبر ، همه می‌فهمند که علیعليه‌السلام در راه حق کوتاهی نمی‌کند ، او می‌خواسته است با این کار خود از بیت المال دفاع کند

چند روز می‌گذرد .

ظهر روز پنجشنبه ، هشتم ماه ذی الحجّه فرا می‌رسد ، پیامبر دستور می‌دهد تا مردم غسل کنند و لباس احرام بر تن کنند و لبّیک بگویند41

بار دیگر صدای لبّیک در همه جا می‌پیچد ، چه شوری بر پا می‌شود !

هزاران هزار نفر ، همراه با پیامبر ، لبّیک‌گویان به سوی سرزمین عرفات حرکت می‌کنند

آنها شب را در راه می‌مانند و صبح جمعه که روز عرفه است به سرزمین عرفات می‌روند42

همسفر خوبم !

اینجا سرزمین عرفات است

سرزمینی که خدا گناهان بزرگ را به حرمت آن می‌بخشد و رحمت خود را بر بندگان خویش نازل می‌کند43

آیا می‌دانی که جبرئیل ، ابراهیمعليه‌السلام را به این سرزمین آورد و به او گفت : «ای ابراهیم ! به گناه خویش اعتراف کن»44

این سرزمین ، جایی است که ما باید به گناهان خود اعتراف کنیم تا خداوند ما را مشمول عفو و رحمت خود قرار دهد

آیا آن کوه را می‌بینی که آنجاست ؟

فکر می‌کنم که همان کوه رحمت (جبل النّور) است

پیامبر کنار این کوه می‌ایستد ، همه مردم می‌خواهند کنار این کوه وقوف کنند

پیامبر رو به آنها می‌کند و با دست اشاره به سرزمین عرفات می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! شما می‌توانید در تمام این سرزمین وقوف کنید»45

پیامبر از ظهر تا نزدیک غروب ، رو به قبله می‌ایستد و مشغول دعا می‌شود46

اشک در چشمان او حلقه زده است و با خدای خویش راز و نیاز می‌کند

در جای جای این سرزمین ، صدای گریه و دعا به گوش می‌رسد

اکنون به عهد خویش وفا کن!

وقتی در مدینه بودیم جبرئیل بر پیامبر نازل شد و به آن حضرت دستور داد تا سفر مهم خود را شروع کند و در آن سفر ، حجِّ خانه خدا و ولایت علیعليه‌السلام را برای مردم بیان نماید

قرار است در این سفر اسلام کامل شود ، پیامبر تا امروز همه واجبات را برای مردم گفته است ، فقط ولایت علیعليه‌السلام مانده است که باید در این سفر برای مردم بیان شود

آیا می‌دانی که در همین صحرای عرفات، آیه ولایت نازل می‌شود ؟

گوش کن ، این جبرئیل است که با پیامبر سخن می‌گوید : «ای محمّد ! خدا به تو سلام می‌رساند و از تو می‌خواهد تا به عهد خود وفا کنی و علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کنی ».47

امروز مردم باید بدانند که حج با ولایت علیعليه‌السلام کامل می‌شود

امّا پیامبر رو به جبرئیل می‌کند و می‌گوید : «ای جبرئیل ! عدّه‌ای از این مردم دشمنی و کینه علی را به دل دارند ، می‌ترسم که آنان در میان امّت من اختلاف ایجاد کنند و باعث شوند امّت من از اسلام روی برگردانند ، از تو می‌خواهم که از خدا بخواهی تا مرا از فتنه آنها ایمن گرداند»48

همسفر خوبم ! پیامبر می‌داند که بزرگان قبیله قُریش هرگز به جانشینی علیعليه‌السلام راضی نخواهند شد

قریش یکی از بزرگ‌ترین قبیله‌های عرب است ، ریاست شهر مکّه به دست این قبیله است و برای همین تمام عرب‌ها به این قبیله احترام می‌گذارند

گر چه خود پیامبر نیز از این قبیله است ، امّا بزرگان این قبیله با اسلام دشمنی‌های زیادی نمودند

علیعليه‌السلام در جنگ بدر و اُحُد ، بزرگان قریش را که به جنگ اسلام آمده بودند ، کشته است49

اگر شمشیر علیعليه‌السلام در جنگ بدر و اُحُد نبود ، دشمنان ، اسلام را نابود کرده بودند

این علیعليه‌السلام بود که بدون هیچ گونه ترس و واهمه‌ای در مقابل آنها ایستاد و تا پای جان از اسلام دفاع کرد

امروز بزرگان قریش به ظاهر مسلمان شده‌اند ، امّا آنها کینه بزرگی از علیعليه‌السلام به دل دارند

آنها رسم‌های روزگار جاهلیّت را فراموش نکرده‌اند و در فکر انتقام خون قریش هستند

اگر امروز آنها بفهمند که پیامبر می‌خواهد علیعليه‌السلام را به عنوان جانشین خود معرّفی کند، دسیسه خواهند کرد

برای همین، پیامبر می‌خواهد، خدا او را از فتنه‌های آنها ایمن کند

جبرئیل به آسمان می‌رود...

اگر خوب نگاه کنی اشک را در چشمان پیامبر می‌بینی ! او بزرگان قریش را به خوبی می‌شناسد ، می‌داند که آنها به این سادگی ، ولایت علیعليه‌السلام را قبول نخواهند کرد

پیامبر می‌خواهد در بهترین موقعیّت ، این مأموریّت مهم را انجام دهد ، او منتظر برگشتن جبرئیل است

کاش همه مردم ، قلب صاف و بدون کینه‌ای داشتند ، آن وقت در همین سرزمین عرفات ، پیامبر مراسم بیعت با علیعليه‌السلام را بر گزار می‌کرد

آنجا را نگاه کن !

پیامبر ، علیعليه‌السلام را به حضور می‌طلبد

علیعليه‌السلام با عجله می‌آید و پیامبر با او مشغول سخن می‌شود و به او خبر می‌دهد که جبرئیل بر او نازل شده است

همسفرم ! نگاه کن ، وقت زیادی تا غروب خورشید نمانده است

پیامبر نگاهی به خورشید می‌کند و دست به دعا برمی‌دارد ، او می‌خواهد دعا کند

دعای پیامبر این است : «خدایا ! من به عفو و بخشش تو پناه می‌برم ، مرا از رحمت خود بی‌نصیب مگردان»50

اکنون موقع حرکت است ، همه مردم آماده شده‌اند با غروب آفتاب همه به سوی سرزمین مَشعَر حرکت می‌کنند

شوری بر پا می‌شود ، گویی یک بیابان به حرکت افتاده است ، تا چشم کار می‌کند مردمانی را می‌بینی که به سوی سرزمین مشعر حرکت می‌کنند ، چه محشری بر پا شده است !

تو هم با چشمانی اشکبار با سرزمین عرفات وداع می‌کنی !

آیا بار دیگر دیدار این سرزمین قسمت ما خواهد شد ؟

ای خدای سرزمین مشعر!

هوا دیگر تاریک شده است و ستارگان جلوه نمایی می‌کنند ، آسمان چه شکوهی دارد !

پیامبر در حالی که بر شتر خویش سوار است و ذکر استغفر اللّه بر لب دارد به سوی سرزمین مشعر می‌رود

بعد از ساعتی به آن سرزمین می‌رسیم ، پیامبر دستور می‌دهد تا بلال اذان بگوید ، نماز مغرب و عشاء بر پا می‌شود51

امشب که شب عید قربان است ، باید در این صحرا بمانیم و فردا اوّل طلوع آفتاب به سرزمین منا برویم

بعد از نماز ، پیامبر مقداری استراحت می‌کند

تو هم خیلی خسته‌ای ، قدری استراحت کن .

. .همسفر ! برخیز ! اذان صبح نزدیک است ، باید سریع وضو بگیری ، الآن نماز بر پا می‌شود

صدای اذان در این سرزمین می‌پیچد :

اللّه اکبر !

نماز بر پا می‌شود ، چه نماز باصفایی !

هوا دارد روشن می‌شود و پیامبر رو به قبله ایستاده است و مشغول دعا است

دعای پیامبر تا لحظه روشن شدنِ هوا، طول می‌کشد ، وقتی که هوا کاملاً روشن می‌شود پیامبر به سوی سرزمین منا حرکت می‌کند52

پیامبر از مردم می‌خواهد تا به آرامی قدم بردارند و موجب اذیّت و آزار دیگران نشوند

در روزگار جاهلیّت ، رسم بر این بود که مردم با عجله ، سرزمین مشعر را ترک می‌کردند ، امّا پیامبر با این رسم مخالفت می‌کند و برای همین، دستور می‌دهد تا مردم به آرامی به سوی منا بروند53

گوش کن !

پیامبر زیر لب این دعا را زمزمه می‌کند : «خدایا ! توبه مرا قبول کن و دعای مرا مستجاب نما !»54

سلام بر سرزمین آرزوها

امروز ، روز عید قربان است و ما اکنون به سرزمین منا رسیده‌ایم

آیا می‌دانی چرا این سرزمین را منا نامیده‌اند ؟

وقتی که جبرئیل ، ابراهیمعليه‌السلام را به این سرزمین آورد به او گفت : «ای ابراهیم ! هر چه می‌خواهی آرزو کن !»55

اینجا سرزمینی است که آرزوهای بزرگ برآورده می‌شود

پیامبر به سوی جَمَره یا همان شیطان بزرگ می‌رود تا بر آنجا سنگ بزند ، پیامبر هفت سنگ بر آن می‌زند و هر بار فریاد اللّه اکبر او در همه جا می‌پیچد56

البته ما باید سنگ‌های خود را به آن ستونی که در وسط به عنوان نشانه ، نصب شده بزنیم ، اینجا سه ستونِ سنگی هست که به هر کدام از آنها جَمَره می‌گویند ، امروز فقط به یکی از آنها سنگ می‌زنیم ، امّا فردا و روز بعد از آن ، باید به همه ستون‌ها سنگ بزنیم

می‌دانم دلت می‌خواهد داستان جَمَره را برایت بگویم

وقتی که خدا خواست ابراهیمعليه‌السلام را امتحان کند ، به او دستور داد تا فرزند دلبندش ، اسماعیلعليه‌السلام را به این سرزمین بیاورد و در راه او قربانی کند

ابراهیمعليه‌السلام همراه با اسماعیل به این سرزمین آمد ، شیطان سر راه او آمد و او را این‌گونه وسوسه کرد : «تو چقدر بی‌رحم هستی ! آیا می‌خواهی با دست خودت فرزندت را سر ببری ؟»

جبرئیل به کمک ابراهیمعليه‌السلام آمد و به او دستور داد که شیطان را با سنگ بزند

ابراهیمعليه‌السلام سنگی برداشت و به سوی شیطان پرتاب کرد

او با زبان دل این‌گونه با شیطان سخن می‌گفت : «تو می‌خواهی مرا وسوسه کنی تا دستور خدای خویش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه که دارم را فدای خدا می‌کنم»

همسفر خوبم !

از آن روز رسم شده است که حاجی به همان جایی سنگ بزند که ابراهیمعليه‌السلام به شیطان سنگ زده است57

حاجی با این کار خود ، به تمام وسوسه‌هایی که شیطان می‌کند ، سنگ می‌زند

آیا می‌دانی به عدد هر سنگی که به جَمَره می‌زنی خداوند گناهی از گناهان کبیره تو را می‌بخشد ؟58

دوست خوب من !

اکنون دیگر موقع قربانی کردن است

نگاه کن ! پیامبر شترهایی را که از میقات همراه خود آورده است ، قربانی می‌کند ، علیعليه‌السلام هم شترهای خودش را قربانی می‌کند

کسانی که همراه خود قربانی نیاورده‌اند ، اینجا شتر یا گوسفندی را خریداری و قربانی می‌کنند

پیامبر رو به مردم می‌کند و می‌گوید : «امروز روز قربانی کردن است ، اگر در نیّت خود خالص باشید وقتی خون قربانی به زمین می‌ریزد خدا تمام گناهان شما را می‌بخشد»59

چه مژده‌ای از این بالاتر !

اکنون پیامبر موی سر خود را می‌تراشد و مردم هم مانند او این کار را انجام می‌دهند ، البته تو خود می‌دانی که زنان فقط باید مقدار کمی از گیسوی خود را کوتاه کنند

اکنون همه ، حاجی شده‌اند ، قلب‌ها با بخشش گناهان پاک شده است

همسفرم ! مبارک باشد ، تو دیگر حاجی شده‌ای !

به مردم خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد برای آنها سخن بگوید ، این لحظه بهترین موقع برای سخنرانی است

مردم جمع می‌شوند و منتظرند تا پیامبر سخن خود را شروع کند

پیامبر نگاهی به جمعیّت می‌کند و چنین می‌گوید : «به سخنان من گوش دهید و بدانید من به زودی به دیدار خدای خویش خواهم شتافت ، ای مردم ! از ریختن خون یکدیگر خودداری کنید و مال یکدیگر را به حرام تصرّف نکنید ، بدانید که شما خدای خویش را ملاقات خواهید کرد و او از کردار و رفتار شما سوال خواهد نمود ، من ، همه سنّت‌های روزگار جاهلیّت را زیر پای خود می‌نهم و آنها را باطل اعلام می‌کنم ، بهترین شما نزد خدا باتقواترین شماست ، هر ربا و بهره‌ای که در روزگار جاهلیّت بوده است ، پرداخت آن لازم نیست ، و هر خونی که در آن روزگار ریخته شده است باید فراموش شود و کسی دیگر به فکر انتقام نباشد ...».60

همسفر خوبم !

پیامبر می‌داند که بعضی از سنّت‌های عصر جاهلیّت در میان مردم باقی مانده است ، برای همین او با این سخنان خود ، همه آن سنّت‌های غلط را باطل اعلام می‌کند

سخنرانی پیامبر تمام شده است و او می‌خواهد به مکّه باز گردد تا طواف حج و بقیّه اعمال مکّه را انجام دهد

پیامبر سوار بر شتر خود می‌شود و به سوی مکّه می‌رود تا خانه خدا را زیارت کُند و اعمال خود را انجام دهد

من و تو هم باید همراه پیامبر برویم و اعمال خود را انجام دهیم

پیامبر بعد از انجام اعمال خود ، تصمیم می‌گیرد تا به سرزمین مناباز گردد ، زیرا بر هر حاجی لازم است که شب یازدهم ماه ذی الحجّه در سرزمین منا باشد61

می‌دانم که خیلی خسته هستی ، خیلی راه رفته‌ای و طواف و سعی انجام داده‌ای ، امّا باید عجله کنیم و قبل از غروب آفتاب ، خود را به سرزمین منا برسانیم

دیگر راهی نمانده است !

نگاه کن ، ما نزدیک منا هستیم ، همان جایی که باید قربانی کرد !

اکنون دیگر می‌توانی جایی را برای استراحت پیدا کنی

سلام بر یادگار عزیز خورشید

امروز ، روز یازدهم ماه ذی الحجّه است و ما باید به سوی جَمَره برویم و هر سه شیطان را سنگ بزنیم

ما با هم این عمل واجب خود را انجام می‌دهیم و به درون چادرمان می‌رویم و به استراحت می‌پردازیم

روز دوازدهم فرا می‌رسد ، امروز هم باید به جَمَره برویم و آخرین سنگ‌های خود را به شیطان بزنیم ، آیا می‌دانی این تنها عمل واجبی است که باقی مانده است ؟ بعد از آن ، دیگر حجِّ ما تمام می‌شود

خبری می‌شنوم ، امروز جبرئیل نزد پیامبر آمده و سوره نصر را بر آن حضرت نازل کرده است

نمی‌دانم چه رمز و رازی در میان است که پیامبر با نزول این سوره می‌فهمد که مرگ او بسیار نزدیک است62

برای همین او می‌خواهد سخنان مهمّی را برای مردم بیان کند

یک نفر در میان مردم اعلام می‌کند : «ای مردم ! همگی کنار مسجد خیف جمع شوید پیامبر می‌خواهد برای ما سخن بگوید»

حتما سوال می‌کنی مسجد خیف کجاست

در سرزمین منا ، مسجد مقدّسی وجود دارد که در آن مکان ، هزار پیامبر نماز خوانده‌اند63

مسجد پر از جمعیّت شده است ، دیگر جایی نیست ، امّا من هر طور شده خود را به داخل مسجد می‌رسانم

پیامبر نگاهی به جمعیّت می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! من به زودی به دیدار خدای خود خواهم رفت ، بدانید که من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار می‌گذارم ، آن دو چیز گرانبها ، قرآن و عترت من می‌باشند ، خداوند به من خبر داده است که قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در روز قیامت کنار حوض کوثر به من ملحق شوند ».64

همسفر خوبم!

این پیام مهمّی بود که پیامبر در این مکان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز دیگر همه می‌دانند که عترت و خاندان پیامبر ، خیلی عزیز و محترم هستند ، قرآن و علی و فاطمه و حسن و حسینعليه‌السلام ، یادگارهای پیامبر هستند

صدای اذان ظهر به گوش می‌رسد ، بیا سریع وضو بگیریم و در نماز شرکت کنیم

بعد از نماز ، پیامبر به سوی جَمَره می‌رود و سنگ‌های خود را به سه شیطان می‌زند و سپس به مکّه باز می‌گردد

در این شهر گمشده‌ای دارم

ما به مکّه باز می‌گردیم و در منطقه اَبطَح چادرهای خود را بر پا می‌کنیم

من به چادر خود می‌روم تا خاطرات این سفر حج را بنویسم و برای آیندگان به یادگار بگذارم

نمی‌دانم چه می‌شود که یکباره هوای دیدن پیامبر به دلم می‌افتد ، برمی‌خیزم و به سوی خیمه پیامبر می‌روم

آیا تو هم همراه من می‌آیی ؟

اینجا خیمه پیامبر است ، جمعی از یاران ، پروانه وجود او شده‌اند

من سلام می‌کنم و داخل خیمه می‌شوم

یاران پیامبر از آن حضرت سوال‌های مختلفی می‌پرسند و جواب می‌شنوند

ناگهان ، پیامبر سکوت می‌کند و به نقطه‌ای خیره می‌شود ، همه به چهره پیامبر نگاه می‌کنند ، هیچ کس سخن نمی‌گوید

لحظه‌ای می‌گذرد ، صدای «اللّه اکبرِ » پیامبر سکوت خیمه را می‌شکند

همه می‌خواهیم بدانیم چه شده است

پیامبر رو به ما می‌کند و می‌گوید : «همین الآن ، جبرئیل بر من نازل شد و این آیه را بر من وحی کرد :(إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ )، بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه می‌دهند ، بر شما ولایت دارند65

همه به فکر فرو می‌روند ، به راستی منظور خدا از کسی که در رکوع صدقه می‌دهد کیست ؟ او کیست که همچون خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد ؟

من هیچ کس را نمی‌شناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد

پیامبر رو به یارانش می‌کند و می‌گوید : «برخیزید ! برخیزید ! ما باید به مسجد الحرام برویم و آن کسی را که این آیه در مورد او نازل شده است، پیدا کنیم»

همه به سوی مسجد الحرام می‌رویم

مسجد پر از جمعیّت است ، عدّه‌ای مشغول نماز و گروهی دیگر مشغول طواف هستند

خدایا ! ما چگونه گمشده خود را پیدا کنیم ؟

چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است ؟

خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سوال کنیم ، این طوری بهتر می‌توانیم گمشده خود را پیدا کنیم

آنجا را نگاه کن !

یک مرد عرب می‌خواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنه است ، لباس‌های او را نگاه کن که چقدر ژولیده است !

آیا موافقی از او سراغ گمشده خود را بگیریم ؟

همه ما نزد آن فقیر می‌رویم ، نگاه کن ، این فقیر چقدر خوشحال است ! مثل اینکه تمام دنیا را به او داده‌اند

پیامبر به او نگاهی می‌کند و می‌پرسد : «ای مرد عرب ! از کجا می‌آیی ؟ چرا این‌قدر خوشحالی ؟»

مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان می‌دهد و می‌گوید : «من از پیش آن جوان می‌آیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد»

صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین می‌اندازد

همه از این فقیر می‌خواهند تا بیشتر توضیح دهد

مرد عرب می‌گوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ کس به من کمک نکرد ، من در مسجد دور می‌زدم و طلب کمک می‌کردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد»

همه مردم ، اللّه اکبر می‌گویند ، و ما به سوی آن جوان می‌رویم

آن جوان ، هنوز دارد نماز می‌خواند

پیامبر تا او را می‌بیند اشک در چشمانش حلقه می‌زند !

به راستی این کیست که دیدنش این‌گونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است ؟

او را شناختی یا نه ؟

چطور می‌شود آقای خودت را نشناسی ؟

او مولای تو ، علیعليه‌السلام است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد66

بازار داغ انگشترها !

این خبر در شهر مکّه می‌پیچد که خداوند آیه‌ای را در مورد علیعليه‌السلام نازل کرده است ، آنهایی که مانند تو عشق علیعليه‌السلام در سینه دارند خوشحال می‌شوند ، به راستی چه آقا و مولایی بهتر از علیعليه‌السلام !

امّا در میان مردم گروهی هستند که کینه علیعليه‌السلام را به سینه دارند ، این خبر آنها را بسیار ناراحت می‌کند

برای همین آنها جلسه‌ای تشکیل می‌دهند و با یکدیگر در مورد این موضوع گفتگو می‌کنند

آیا می‌خواهی سخن آنها را بشنوی ؟

گوش کن : «ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم ، آخر چگونه می‌شود یک جوان بر ما که پنجاه سال از او بزرگ‌تر هستیم حکومت کند ؟ علی خیلی جوان است ، او برای رهبری شایسته نیست»

همسفر خوبم !

معلوم می‌شود که هنوز این مردم به سنّت‌های جاهلیّت ایمان دارند

عرب‌ها که همیشه رهبران خود را با ریش‌های سفید دیده‌اند نمی‌توانند رهبری یک جوان را قبول کنند

امروز علیعليه‌السلام فقط سی و دو سال دارد ، درست است که او همه خوبی‌ها و کمال‌ها را دارد ، امّا برای این مردم هیچ چیز مانند یک مشت ریشِ سفید نمی‌شود ، برای آنها ارزش ریشِ سفید از همه فضایل برتر است !!!

البته بعضی از این مردم ، فکر می‌کنند که خلیفه باید خیلی جدی باشد و همیشه قیافه اخمو داشته باشد تا همه از او بترسند ، امّا علیعليه‌السلام همیشه لبخند به لب دارد و اهل شوخی است و برای همین به درد خلافت نمی‌خورد67

سرانجام آنها تصمیم می‌گیرند تا نزد پیامبر بروند

نگاه کن ! آنها به سوی خیمه پیامبر می‌روند ، خوب است ما هم همراه آنها برویم

آنها وارد خیمه می‌شوند و سلام می‌کنند و به پیامبر می‌گویند : «ما هرگز نمی‌توانیم رهبری و ولایت علی را قبول کنیم ، ما نمی‌توانیم از علی پیروی کنیم ، از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را به جای او معرّفی کنی»

پیامبر نگاهی به آنها می‌کند و به آنان می‌گوید که من نمی‌توانم از جانب خودم ، دستور خدا را تغییر دهم

آنها وقتی این سخن را می‌شنوند ، با ناامیدی از خیمه پیامبر خارج می‌شوند68

آنها به فکر نقشه‌ای دیگر می‌افتند ، آیا می‌خواهی تو را از آن باخبر کنم ؟

آنها می‌خواهند به مسجد بروند و در حال رکوع به فقیرها صدقه بدهند تا خداوند آیه‌ای را هم در مورد آنها نازل کند !!

آنها با خود فکر می‌کنند که اگر آیه‌ای در مورد آنها نازل بشود چقدر خوب می‌شود ، آن وقت ، آنها هم بر مردم ولایت خواهند داشت

همسفرم !

آنها پول‌های خود را روی هم می‌ریزند ، این یک سرمایه گذاری مشترک است ، هرکس باید سهم خودش را بدهد

با این پول می‌توان بیست و چهار انگشتر قیمتی خرید

خبر می‌رسد که در مسجد الحرام بازار صدقه دادن ، خیلی داغ شده است !

چند نفر کنار درهای مسجد ایستاده‌اند ، یکی از آنها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتی یک فقیر وارد مسجد می‌شود ، دور او حلقه می‌زنند و از او می‌خواهند تا نزد آن شخصی برود که نماز می‌خواند و یک انگشتر قیمتی بگیرد

فقیر هم که از اصل ماجرا، بی‌خبر است خوشحال می‌شود و به آن طرف می‌رود

با نزدیک شدن فقیر ، یکی به آن نمازگزار علامت می‌دهد و او به رکوع می‌رود و در رکوع به آن فقیر انگشتری قیمتی داده می‌شود !

درد سرت ندهم ! 24 فقیر، صاحب انگشتر شدند، امّا آیه‌ای نازل نشد که نشد !69

انگشترهایی که این گروه به هدر دادند ، شاید از انگشتر علیعليه‌السلام قیمتی‌تر باشد ، امّا انگشتر علیعليه‌السلام چیزی داشت که همه این 24 انگشتر نداشت و آن ، اخلاص صاحبِ انگشتر بود

پیمانی سیاه در خانه دوست

آنجا را نگاه کن !

آن چهار مرد را ببین ، آنها آهسته با یکدیگر چه می‌گویند ؟

ــ دیدید که حدس من درست بود ! محمّد می‌خواهد علی را به عنوان جانشین خود معرّفی کند

ــ آری ، به زودی همه مردم با علی بیعت خواهند کرد

ــ باید کاری بکنیم ، ما هرگز اجازه نمی‌دهیم که علی بر ما حکومت کند !

ــ ما باید با هم، پیمانی مهم ببندیم

همه با این نظر موافقت می‌کنند ، آنها با سرعت به سوی کعبه حرکت می‌کنند

آیا می‌دانی آنها می‌خواهند چه کنند ؟

خوب است که ما هم همراه آنها برویم

نگاه کن ! درِ کعبه باز می‌شود و آنها وارد خانه خدا می‌شوند

حدس من این است که اینها از بزرگان قریش هستند که به این راحتی وارد کعبه شدند

راستی یادم رفت بگویم ، عرب‌ها رسمی دارند که پیمان‌نامه‌های مهمّ خود را در داخل کعبه قرار می‌دهند

امّا این چهار نفر می‌خواهند در داخل کعبه ، پیمان‌نامه‌ای را بنویسند

به راستی این چه پیمانی است که باید در کعبه نوشته شود ؟!

من باید هر طوری هست وارد کعبه بشوم ، آخر من برای بیان حقیقت ، مسئولیّت دارم

یکی از آنها قلم و کاغذی را برمی‌دارد و شروع به نوشتن می‌کند

خدای من ! او چه می‌نویسد ؟ آنها می‌خواهند چه پیمان‌نامه‌ای را امضا کنند ؟

«ما چهار نفر با یکدیگر پیمان می‌بندیم که وقتی محمّد از دنیا برود نگذاریم حکومت به خاندان او برسد»70

من باور نمی‌کنم ، عدّه‌ای در میان یاران پیامبر باشند و میان خود پیمانی این‌گونه ببندند !

آخر مگر خاندان پیامبر چه کرده‌اند که اینان این‌گونه با آنها دشمنی می‌ورزند ؟

امّا یادم می‌آید که از قدیم گفته‌اند ریاست و سیاست پدر و مادر نمی‌شناسد !

اینها برای رسیدن به حکومت و ریاستِ چند روزه دنیا حاضر هستند هر کاری بکنند

اکنون می‌فهمم که چرا پیامبر در عرفات ، از خداوند خواست تا او را در مقابل فتنه‌های دشمنان حفظ کند

اکنون می‌فهمم که چرا پیامبر تا به حال ، مراسم بیعت با علیعليه‌السلام را برگزار نکرده است


3

4

5

6

7