چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)0%

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده: عبدالله صالحى
گروه:

مشاهدات: 5364
دانلود: 1675

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5364 / دانلود: 1675
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین علیه السلام

نویسنده:عبدالله صالحی

پیشگفتار

به نام هستی بخش جهان آفرین

شکر و سپاس بی منتها، خدای بزرگ را، که ما را از امّت مرحومه قرار داد و به صراط مستقیم، ولایت اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم اجمعین هدایت نمود. بهترین تحیّت و درود بر روان پاک پیامبر عالیقدر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بر اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام ، مخصوصا سوّمین خلیفه بر حقّش، امام أباعبداللّه، حسین، سیدالشّهداءعليه‌السلام .

و لعن و نفرین بر دشمنان و مخالفان اهل بیت رسالت که در حقیقت دشمنان خدا و قرآن هستند. مجموعه نوشتاری که در اختیار شما خواننده گرامی قرار دارد برگرفته شده است از زندگی سراسر آموزنده دوّمین سبط اکبر، یکی از دو زینت بخش عرش الهی؛ پنجمین معصوم و سوّمین

نور هدایت و امامت که پیغمبر اسلام جدّ بزرگوارشصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در شأن و عظمت او فرمود: حسینعليه‌السلام زینت بخش آسمان ها و زمین است، همچنین بر عرش الهی مکتوب است: حسین چراغ روشنائی بخش و هدایت گر می باشد؛ و کشتی نجات از گرداب های خطرناک خواهد بود.

و صدها آیه قرآن، حدیث قدسی و روایت که در منقبت و عظمت آن امام مظلوم، سرا پا ایمان و تقوا، با سندهای بسیار متعدّد وجود دارد که در کتاب های مختلف وارد شده است. و این نوشتار گوشه ای از قطرات اقیانوس بی کران وجود جامع و کامل آن امام همام می باشد، که برگزیده و گلچینی است از ده ها کتاب معتبر(1) ؛ در جهت های مختلف: عقیدتی، سیاسی، فرهنگی، عبادی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی، تربیتی و...

باشد که این ذرّه دلنشین و لذّت بخش مورد استفاده و إ فاده عموم مخصوصا جوانان عزیز قرار گیرد. و ذخیره ای باشد(لِیَوم لایَنفَع مال وَ لا بَنون إ لاّ مَن أتَی اللّه بِقَلب سَلیم لی وَلِوالِدَیّ و لِمَن لَه علیّ حَقّ) انشأ اللّه تعالی

مؤ لّف: عبداللّه صالحی

خلاصه حالات پنجمین معصوم، سوّمین اختر امامت

آن حضرت روز پنج شنبه یا سه شنبه؛ و بنابر مشهور سوّم شعبان، سال چهارم هجری(2) - سالی که در آن جنگ خندق واقع شد - در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود. ولادت آن حضرت دَه ماه و بیست روز بعد از برادرش - امام حسن مجتبیعليه‌السلام -

رخ داد؛ و شش ماهه به دنیا آمد.(3) نام: حسین (صلوات اللّه و سلامه علیه ).(4)

کنیه: ابوعبداللّه، ابوعلیّ، ابوالشّهداء، ابوالاحرار، ابوالضّیم ألقاب: سیّد، مظلوم، رشید، عطشان، طیّب، وفیّ، زکیّ، مبارک، قتیل، شهید، سبط، سعید و پدر: امام علیّ بن ابی طالب، امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه

مادر: حضرت فاطمه زهراءعليهما‌السلام

نقش انگشتر: یکی (اِنَّ اللّه بالغ امره )، و دیگری (لا اله الاّ اللّه عدّه للقاءاللّه ) بوده است.

مدّت عمر: آن حضرت حدود شش سال در حیات جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حدود هفت سال و اندی در حیات مادرش فاطمه زهراءعليهما‌السلام ، 37 سال در حیات پدرش امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام ؛ و چهل و هفت سال نیز هم زمان با برادرش امام حسن مجتبیعليه‌السلام زندگی و عمر خود را سپری نمود، که جمعا عمر با برکت آن حضرت را بین 57 تا 58 سال گفته اند.

فرزندان: در تعداد فرزندان؛ و نیز اسامی دختران و پسران امام حسینعليه‌السلام اختلاف است، ولی مشهور شش نفر گفته اند. امامت: حضرت در سنّ 47 سالگی، پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، روز جمعه، 28 ماه صفر، سال پنجاهم هجری قمری(5) به منصب امامت نائل آمد.

و حدود یازده سال - در زمان حکومت معاویه و فرزندش یزید - امامت و رهبری جامعه اسلامی را به عهده داشت.

خروج از مدینه: حضرت شبِ یک شنبه، 28 رجب، سال 60 هجری از شهر مدینه طیّبه به سمت مکّه معظّمه خارج شد؛ و روز جمعه سوّم شعبان همان سال وارد شهر مکّه گردید. و چون عدّه ای به سرکردگی عمرو بن سعید از طرف یزید، به قصد آشوب و کشتار و پایمال نمودن خون حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام وارد شهر مکّه شده بودند، به ناچار حضرت روز هشتم ذی الحجّه - روز تَرْویه - پس از انجام سعی بین صفا و مروه، که روز سه شنبه باشد به سوی عراق حرکت نمود.

و روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوّم محرّم الحرام، سال 61 هجری(6) وارد سرزمین کربلای پربلا گردید. کیفیّت شهادت: آن امام مظلومعليه‌السلام ، به دستور یزید بن معاویه؛ و با لشکرکشی عبیداللّه بن زیاد؛ و فرماندهی عمر بن سعد، توسطّ شمر بن ذی الجوشن و خولی بن یزید و سنان بن انس لعنه اللّه علیهم اجمعین، با وضعیّتی فجیع و دلخراش در حال تشنگی و غربت به قتل و شهادت رسید.

زمان شهادت: روز عاشورای محرّم الحرام، سال 61 قمری، بعد از نماز عصر؛ این حادثه دلخراش واقع گردید. محلّ و چگونگی دفن: در کربلا - در ضلع غربی فرات - در همان قتلگاه خویش، توسطّ امام سجّادعليه‌السلام ؛ و یاری بنی اسد بدون غسل و کفن، دفن گردید.

ثواب زیارت:

از حضرت صادق آل محمّد، جعفر بن محمدعليهم‌السلام وارد شده است: هرکس که قبر شریف امام حسینعليه‌السلام را با معرفت زیارت کند، خداوند ثواب هزار حجّ مقبول و نیز هزار عمره مقبوله در نامه اعمالش ثبت می نماید و تمام گناهانش - غیر از حقّ النّاس و... - بخشوده می گردد.(7) نماز آن حضرت: دو رکعت است، در هر رکعت پس از خواندن سوره حمد، بیست و پنج مرتبه سوره توحید خوانده می شود، بعد از سلام نماز، تسبیحات حضرت زهراءعليهم‌السلام گفته می شود؛ و پس از آن تقاضا و درخواست حوایج مشروعه از درگاه خداوند متعال، که ان شاءاللّه تعالی برآورده خواهد شد.

مدح و منقبت سوّمین اختر فروزنده امامت و ولایت

ای آن که أ قدم از همه، ما سوی توئی

محرم به خلوت حرم کبریا توئی

ذات تو گر نبود، ز هستی نشان نبود

مقصود حقّ ز هستی هر ماسوا توئی

ای مظهر خدا، تو خدا نیستی ولی

أ ندر محیط علمِ خدا ناخدا توئی

تا وصف طلعت تو شنیدم، به خویشتن

گفتم که معنی قسم والضُّحی توئی

واجب ولای تو به همه أ ولیا بود

باب النّجات سلسله أ نبیا توئی

هم جسم مصطفائی و هم روح مصطفی

مِرآت و مظهر علیّ مرتضا توئی

نور دو چشم و زاده زهرائی، ای حسین

یکتا برادر حسن مجتبی توئی

وصف صفات ذات تو، برتر ز فهم ماست

مدح تو بس، که خامس آل عبا توئی

مخصوص رتبه لقب لافتی علیّ است

بعد از علیّ فتی پسر لافتی توئی

غیر تو کَسْ نگشته مشرّف به این شرف

این فخر بس تو را که شه کربلا توئی

روز جزا به ذاکر عاصی شفیع باش

از بهر آن که شافع روز جزا توئی(8)

درخشش پنجمین نور ایزدی

صفیّه، دختر عبدالمطلّب گوید: هنگامی که حسینعليه‌السلام تولّد یافت، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ای عمّه! نوزادم را نزد من بیاور، که خداوند او را نظیف و تمیز گردانیده است.

هنگامی که نوزاد را خدمت پیامبر خدا آوردم، حضرت او را تحویل گرفت؛ و زبان خود را در دهان نوزاد قرار داد و نوزاد آن را همچون شیر و عسل می مکید و میل می نمود؛ و سپس حضرت رسول در گوش راست نوزادش اذان؛ و در گوش چپش اقامه گفت. پس از آن، جبرئیلعليه‌السلام نازل شد و اظهار داشت: ای محمّد! خداوند متعال تو را سلام می رساند و می فرماید: نام این نوزاد را (حسین)، همچون (شُبیر) فرزند هارون قرار ده. و روز هفتم ولادت، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای نوزاد دو گوسفند عقیقه و قربانی نمود، همچنین موهای سر نوزاد را تراشید و هم وزن آن به فقراء، نقره صدقه داد و فرمود: در همین روز هفتم سنّت ختنه را جاری کنید.

امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: زمانی که حضرت ابا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه تولّد یافت، خداوند به خازن دوزخ خطاب نمود: به احترام نوزاد محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آتش را بر أ هلش خاموش گردان؛ و همچنین به مَلَک مسئول بهشت وحی فرستاد: به جهت نوزاد محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهشت رامزیّن گردان؛ و نیز حورالعین را دستور بده تا خود را بیارایند و زینت بخشند.(9)

قنداق حضرت و شفای فطرس ملک

مرحوم شیخ صدوق رضوان اللّه تعالی علیه درکتاب اعمالی خود به نقل ازامام جعفر صادق صلوات اللّه علیه آورده است: هنگامی که حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام تولّد یافت، خداوند متعال جبرئیلعليه‌السلام را مأمور گردانید تا به همراه یک هزار ملائکه یر زمین فرود آیند و رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر ولادت نوزادش تبریک و تهنیت گویند. جبرئیلعليه‌السلام هنگام نزول، عبورش بر جزیره ای افتاد که فرشته ای به نام فُطرس(10) در آنجا قرار داشت.

و چون فُطرس در انجام وظائف الهی کُندی و سستی کرده بود، بال هایش شکسته و در آن جزیره مدّت هفت سال به عبادت خداوند مشغول گشت تا آن که امام حسینعليه‌السلام تولّد یافت.

وقتی فطرس مَلَک، متوجّه عبور جبرئیل و همراهانشعليهم‌السلام شد، سؤال نمود: ای جبرئیل! کجا می روی؟

پاسخ داد: همانا خداوند متعال نعمتی - نوزاد - به محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عطا کرده است؛ و مرا جهت ابلاغ سلام و تهنیت بر آن حضرت مأمور گردانید. فُطرس اظهار داشت: اگر امکان دارد، مرا نیز همراه خود ببرید، شاید محمّد رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برایم دعائی کند.

جبرئیل تقاضای فطرس را پذیرفت و به کمک همراهانش او را نیز با خود آوردند.

امام صادقعليه‌السلام افزود: زمانی که جبرئیل بر پیامبر خدا وارد شد، از طرف خداوند متعال؛ و نیز از جانب خود به آن حضرت سلام و تبریک و تهنیت گفت؛ و پس از آن موقعیّت فطرس را به عرض حضرت رسول رساند.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به فطرس بگو که خود را به این نوزاد بمالد و سپس به مکان اولیّه خود مراجعت کند. و چون فطرس خود را به قنداقه امام حسینعليه‌السلام مالید، مشکلش برطرف شد، اظهار داشت: ای رسول خدا! امّت تو به زودی این نوزاد را به قتل خواهد رساند، هرکس او را زیارت کند و یا بر او سلام و درود فرستد، در هر کجا و در هر موقعیّتی که باشد، من برای جبران این کرامت، سلام او را به حسینعليه‌السلام ابلاغ خواهم کرد. سپس فُطرس به سمت آسمان عروج کرد.

عید و لباس بهشتی

ابو عبداللّه نیشابوری در کتاب أمالی خود به نقل از حضرت علیّ ابن موسی الرّضاعليهما‌السلام آورده است: در یکی از عیدها که امام حسن و حسینعليهما‌السلام لباس مرتّبی به تن نداشتند، به مادرشان، حضرت زهراءعليهما‌السلام اظهار داشتند: مادرجان! بچّه های مدینه برای عید لباس نو پوشیده و خود را زینت کرده اند؛ ولی ما چیزی نداریم و برهنه ایم، چرا ما را لباس نو نمی پوشانی و زینت نمی کنی؟ حضرت زهراءعليهما‌السلام فرمود: عزیزانم! لباس های شما نزد خیّاط است، هرگاه بیاورد شما را زینت می کنم. لحظات

به همین منوال گذشت، تا آن که شب عید فرا رسید و حسن و حسین باز هم نزد مادرشان آمده و همان سخنان قبل را تکرار نمودند؛ در همین لحظه حضرت فاطمه زهراءعليهما‌السلام به شدّت غمگین و اندوهناک شد و گریست؛ و همان جواب قبلی را برای عزیزانش مطرح داشت.

پس چون تاریکی شب فرا رسید، کوبنده ای درب خانه را کوبید، حضرت فاطمه زهراء فرمود: کیست؟

جواب آمد: ای دختر رسول خدا! من خیّاط هستم، لباس ها را آورده ام، پس حضرت زهراءعليهما‌السلام درب را گشود؛ و آن گاه دستمال بسته ای را تحویل گرفت و داخل منزل آمد. هنگامی که آن دستمال بسته را باز کرد، دو پیراهن، دو شلوار، دو رداء، دو عمامه و دو جفت کفش سیاه منگوله دار در آن مشاهده نمود.

خوشحال و شادمان گشت؛ و به نزد حسن و حسین آمد؛ و عزیزانش را از خواب بیدار نمود و لباس های عید را به ایشان پوشاند.

در همین لحظه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وارد منزل شد و چون حَسَنین را با آن وضعیّت مشاهده نمود، آن ها را در آغوش گرفت و بوسید؛ و سپس به دخت گرامیش فاطمه زهراء خطاب کرد و اظهار داشت: دخترم! خیّاط را دیدی؟

حضرت فاطمهعليهما‌السلام پاسخ داد: بلی، او را دیدم. حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ای دخترم! او خیّاط نبود بلکه خزینه دار بهشت بود. حضرت فاطمهعليهما‌السلام سؤال نمود: چه کسی شما را از این موضوع آگاه نمود؟ حضرت رسول در پاسخ فرمود: او پیش از آن که به آسمان عروج نماید، نزد من آمد و مرا از این جریان آگاه نمود.(11)

بچّه آهو و بی طاقتی ملائکه

روزی امام حسن مجتبیعليه‌السلام در کنار حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایستاده بود، که یک شکارچی در حالی که بچّه آهوئی را به همراه داشت وارد شد؛ و اظهار داشت: یا رسول اللّه! من این بچّه آهو را شکار کرده ام و آن را برای فرزندانت حسن و حسینعليهما‌السلام هدیه آورده ام.

حضرت آن بچّه آهو را قبول نمود و به امام حسن مجتبیعليه‌السلام داد و برای شکارچی دعای خیر نمود. و پس از ساعتی حسینعليه‌السلام آمد؛ و چون دید برادرش با بچّه آهوئی سرگرم بازی است گفت: آن را از کجا آورده ای؟

جواب داد: جدّم رسول اللّه آن را به من داد. امام حسینعليه‌السلام سریع به سوی جدّش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روانه شد و اظهار داشت: چرا به برادرم بچّه آهو داده ای و به من نمی دهی؟! و مرتّب این سخن را تکرار می نمود و حضرت رسول نیز او را با ملاطفت و مهربانی دلداری می داد، تا آن که حسینعليه‌السلام مشغول گریه شد.

ناگاه جلوی مسجد سر و صدائی به پا شد، هنگامی که مشاهده کردند، دیدند که گرگی آهوئی را به همراه بچّه اش آورده است.

همین که نزد حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیدند، آهو با زبان فصیح، به عربی لب به سخن گشود و گفت: یا رسول اللّه! من دارای دو بچّه شیرخواره بودم، یکی از آن ها را شکارچی گرفت و برای شما آورد؛ و این بچّه برایم باقی ماند و خوشحال بودم.

و هنگامی که مشغول شیردادنش بودم صدائی شنیدم که می گفت: زود باش! با سرعت بچّه ات را نزد پیامبر خدا بِبَر، چون حسینعليه‌السلام با حالت گریه درخواست آن را دارد؛ و تا قبل از آن که اشک بر گونه هایش جاری گردد، خودت را با بچّه ات باید آن جا رسانی؛ وگرنه این گرگ تو و بچّه ات را نابود می کند.

سپس گفت: یا رسول اللّه! من مسافت زیادی را با سرعت آمده ام و خدا را شکر می گویم که پیش از جاری شدن اشک بر صورت مبارک فرزندت حسین خود را به اینجا رسانده ام.

در این هنگام صدای تکبیر از جمعیّت بلند شد؛ و حضرت برای آهو دعا نمود و بچّه اش را تحویل حسینعليه‌السلام داد؛ و آن را نزد مادرش حضرت زهراءعليهما‌السلام آورد و همگی شادمان گردیدند.(12)

بزرگواری و گذشت و اهمیّت صلح

طبق آنچه تاریخ نویسان آورده اند: در دوران کودکی، روزی بین امام حسینعليه‌السلام و برادرش، محمّد حنفیّه مشاجره و نزاعی به وجود آمد؛ و محمّد حنفیّه به سوی منزل خود رهسپار گشت، نامه ای به این مضمون - پس از حمد و ثنای الهی - برای امام حسینعليه‌السلام نوشت و فرستاد: ای برادر، حسین! به قدری شرافت و منزلت تو بسیار است که من به آن مرحله نخواهم رسید.

فضل و بزرگواری تو را من هرگز درک نخواهم کرد؛ ولی پدر من و تو، علیّعليه‌السلام است که هیچ کدام ما بر او فضیلت و برتری نداریم.

و امّا مادر من از بنی حنفیّه و مادر تو فاطمه، دختر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، می باشد که چنانچه تمامی موجودات روی زمین پر از مثل مادر من باشد، هرگز به مقام و منزلت مادر تو دست نخواهند یافت.

برادرم! چنانچه نامه مرا خواندی، لباس و کفش خود را بپوش و به نزد من بیا و مرا راضی گردان؛ و مواظب باش که من در یک چنین فضیلتی بر تو سبقت نگیرم که تو در آن سزاوارتری.

وقتی که نامه به دست امام حسینعليه‌السلام رسید و آن را قرائت نمود، با سرعت به سوی برادرش حرکت کرد و او را از خویش راضی و خوشحال گرداند.(13)

همچنین مرحوم فیض کاشانی در کتاب خود آورده است: در دوران کودکی حَسَنَینعليهما‌السلام ، بین آن دو نزاعی واقع شد، یکی از اصحاب از این جریان اطّلاع یافت، به حسینعليه‌السلام پیشنهاد داد که برادرت از تو بزرگ تر می باشد و سزوار است تو بر او وارد شوی و صلح نمائید. حسینعليهما‌السلام

فرمود: از جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شنیدم که فرمود: چنانچه بین دو نفر نزاعی واقع شود؛ و یک نفر از ایشان در رضایت خواهی و صلح پیشقدم گردد، همانا او قبل از دیگری وارد بهشت خواهد شد.

و سپس افزود: و من دوست ندارم که در این امر از برادر بزرگترم سبقت گیرم؛ و چون این خبر به برادرش، امام حسنعليه‌السلام رسید سریع نزد وی آمد.(14)

بخشش، همراه با تعلیم و تربیت

در کتاب مقتل آل الرّسول حکایت شده است: روزی یک نفر عرب بیابان نشین به محضر مبارک حضرت اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: ای پسر رسول خدا! من دیه کامله ای را تضمین کرده ام؛ ولیکن از پرداخت آن ناتوانم، با خود گفتم: بهتر است نزد بخشنده ترین و بزرگوارترین افراد برسم و از او تقاضای کمک نمایم؛ و از شما اهل بیت رسالت گرامی تر و بخشنده تر نیافتم.

حضرت فرمود: ای برادر عرب! من از تو سه مطلب را سؤ ال می کنم، چنانچه یکی از آن ها را جواب دهی، یک سوّم دیه را می پردازم و اگر دوتای آن سؤ ال ها را پاسخ صحیح گفتی، دوسوّم آن را خواهم پرداخت؛ و در صورتی که هر سه مسئله را پاسخ درست دادی، تمام دیه و بدهی تو را پرداخت می نمایم.

اعرابی گفت: یا ابن رسول اللّه! آیا شخصیّتی چون شما که اهل فضل و کمال هستی از همانند

من بیابان نشین سؤال می کند؟! حضرت فرمود: از جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که فرمود: نیکی و احسانی را که به دیگری می کنی، بایستی به مقدار شناخت و معرفت آن شخص باشد. اعرابی عرضه داشت: پس آنچه دوست داری سؤ ال فرما، چنانچه توانستم پاسخ می دهم؛ وگرنه از شما می آموزم، و در همه امور از خداوند متعال کمک و یاری می طلبم.

حضرت سؤال نمود: کدام کارها افضل اعمال است؟ اعرابی پاسخ داد: همانا ایمان و اعتقاد به خداوند سبحان، افضل اعمال و برترین کارها است.

حضرت فرمود: راه نجات از هلاکت چگونه است؟

اعرابی در جواب گفت: توکّل و اعتماد بر خداوند متعال، بهترین وسیله نجات و رستگاری است.

سوّمین سؤ ال این بود: چه چیز موجب زینت مرد خواهد بود؟ اعرابی در پاسخ اظهار داشت: علم و دانشی که همراه با صبر و شکیبائی باشد.

سپس امام حسینعليه‌السلام اظهار نمود: چنانچه برای انسان اشتباهی رخ دهد؟ اعرابی گفت: مال و ثروتی که همراه با مروّت و وجدان باشد.

و پس از آن حضرت فرمود: چنانچه باز هم اشتباه کند؟ اعرابی اظهار داشت: تنها راه نجات او این است، که صاعقه ای از آسمان فرود آید و او را بسوزاند و نابودش کند.

حضرت در این لحظه تبسّمی نمود و همیانی را جلوی اعرابی قرار داد که در آن مقدار هزار دینار بود؛ و همچنین انگشترش را که نگین آن صد درهم ارزش داشت به اعرابی اهدا نمود و فرمود: ای اعرابی! این مبلغ را بابت بدهی خود بپرداز؛ و انگشتر را هزینه زندگی خود کن.

و چون اعرابی آن هدایا را گرفت، از حضرت تشکّر و قدردانی کرد و گفت: (اللّهُ یَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ) یعنی؛ خداوند متعال می داند خلافت و رسالت خود را به چه کسانی واگذار نماید.(15)

فخر فرزند بر پدر، روی دامان پیامبرعليهم‌السلام

روزی رسول خدا به همراه امام علیّ بن ابی طالب صلوات اللّه علیهما در محلّی نشسته بودند، ناگهان حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام ؛ در سنین شش سالگی وارد شد. پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در آغوش گرفت، و بر پیشانی و لب هایش بوسه زد؛ و وی را بر دامان خویش نشانید. وقتی حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام روی زانوی جدّش نشست، امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام اظهار داشت: یا رسول اللّه! آیا فرزندم، حسین را دوست داری؟ پیامبر خدا پاسخ داد: چگونه او را دوست نداشته باشم، در حالی که او پاره تن من می باشد.

امیرالمؤ منینعليه‌السلام سؤ ال نمود: کدام یک از ما دو نفر نزد شما محبوب تر و گرامی تر هستیم؟ در این لحظه حضرت ابا عبداللّهعليه‌السلام قبل از آن که جدّش لب به سخن گشاید، اظهار نمود: پدرجان! هرکس شریف تر و مقامی والاتر داشته باشد، نزد جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم محبوب تر خواهد بود. امیرالمؤ منینعليه‌السلام خطاب به فرزندش نمود: ای حسین جان! آیا بر من - که پدرت هستم - فخر می ورزی؟! پاسخ داد: بلی، چنانچه مایل باشی ثابت خواهم کرد.

پس امام علیّعليه‌السلام در برابر فرزندش، حدود هشتاد فضیلت از فضائل و مناقب خود را بیان نمود؛ و در پایان حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب به حسینعليه‌السلام کرد و فرمود: ای اباعبداللّه! آنچه را که از فضائل پدرت شنیدی یک ملیونم - و قطره ای از دریای مناقب و - فضائلش نمی باشد.

آن گاه حسینعليه‌السلام اظهار داشت: خداوند را شکرگزاریم، که ما اهل بیت را بر دیگر خلایقش فضیلت و برتری داده است؛ و پس از بیان مفصّلی افزود: ای پدر! و ای امیرمؤ منان! آنچه را که بیان نمودی صحیح و حقّ است. بعد از آن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسینعليه‌السلام فرمود: فرزندم! اکنون فضائل و مناقب خود را بازگو نما. حضرت اباعبداللّه اظهار نمود: ای پدر! من حسین فرزند امیرالمؤ منین علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام هستم؛ و مادرم فاطمه زهراءعليها‌السلام است که سرور همه زنان جهان می باشد.

و همچنین جدّم محمّد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سیّد و سرور تمام انسان ها خواهد بود؛ و در پیشگاه خداوند مقام وی از هر جهت بر همه موجودات جهان آفرینش برتر و والاتر است.

و شکیّ نیست که مادرم از مادر شما افضل است؛ و پدرم از پدرت اشرف و افضل می باشد، و همچنین جدّ من از جدّ شما با شرافت تر و بلکه از همه موجودات عالم افضل است.

سپس افزود: و من در گهواره بودم که جبرئیل امین آرام بخش و مونس من بود. و در پایان، با همان حالتی که روی زانو و در آغوش جدّش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود، اظهار نمود: ای پدرجان، ای علیّ، ای امیرمؤ منان! شما در نزد خداوند از من افضل هستی؛ ولیکن من از جهت حسب و نسبی که دارم - یعنی؛ جدّ و پدر و مادر خود - بر شما فخر و مباهات می کنم.(16)

کرامت در مجازات

طبق آنچه تاریخ نویسان نگاشته اند: یکی از پیش خدمتان امام حسینعليه‌السلام خلافی مرتکب شد که مستحقّ عقوبت و تادیب گشت.

به همین جهت، حضرت اباعبداللّه الحسینعليه‌السلام دستور داد تا نامبرده تادیب و تنبیه شود. ولیکن پیش از آن که غلام مجازات شود، خود را به مولایش امام حسینعليه‌السلام رساند و عرضه داشت: ای سرورم! خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است:( وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ ) .

پس حضرت با مشاهده حالت او؛ و شنیدن این آیه مبارکه قرآن تبسّمی نمود و فرمود: او را رها سازید، من خشم خود را فرو نشاندم. آن گاه پیش خدمت گفت:( وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ ) . امام حسینعليه‌السلام با شنیدن این قطعه از آیه شریفه، خطاب به غلام کرد و اظهار داشت: از تو گذشتم و تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دادم.

در این هنگام، غلام کرامت و بخششی بیش از این تقاضا کرد و اظهار داشت:( وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ ) یعنی؛ خداوند متعال نیکوکاران و کرامت کنندگان را دوست دارد.

حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام با دیدن حالت غلام و تلاوت آخرین قسمت آیه مبارکه قرآن، فرمود: همانا من تو را به جهت خوشنودی و رضایت خداوند متعال آزاد کردم. و پس از آن دستور داد تا همچنین هدیه ای مناسب، که رفع مشکل و نیاز غلام کند به وی عطاء گردد.(17)

احتجاج و برخورد با مخالفان

یکی از راویان و تاریخ نویسان آورده است: پس از آن که معاویه بر یکی از اصحاب و یاران باوفای امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام - به نام حُجر بن عدی و اصحابش - دست یافت و آن ها را یکی پس از دیگری با شکنجه های مختلفی به شهادت رساند، عازم مکّه معظّمه شد.

وقتی وارد آنجا شد، حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام را ملاقات کرد و عرضه داشت: ای أ باعبداللّه! آیا خبردار شده ای آنچه را نسبت به حُجر بن عدی و دوستان و شیعیان پدرت انجام داده ایم؟

حضرت اظهار نمود: با آن ها چه کرده اید؟

معاویه گفت: آن ها را به قتل رساندیم؛ و سپس آن ها را کفن کرده و نماز بر جنازه هایشان خواندیم و به خاک سپردیم.

امام حسینعليه‌السلام تبسّمی نمود و فرمود: همانا آنان خصم و دشمن تو هستند؛ و فردای قیامت در پیشگاه ربوبی پروردگار شاکی و خصم تو خواهند بود. ولیکن بدان، چنانچه ما شیعیان و پیروان تو را بکشیم، نه آن ها را کفن می کنیم؛ و نه بر جنازه هایشان نماز می خوانیم؛ و نه آن ها را در قبرستان دفن می کنیم.

و سپس فرمود: ای معاویه! من تمام جنایات تو را نسبت به پدرم امام علیّعليه‌السلام ؛ و کینه ات را نسبت به خودمان و شیعیان و دوستانمان می دانم، اگر چنین باشد که هست، بایستی در کار خود تجدید نظر کنی.(18)

همچنین آورده اند: روزی مروان بن حکم در جمع عدّه ای دهان به یاوه گوئی باز کرد؛ و به امام حسینعليه‌السلام گفت: چنانچه نسبتی با فاطمه دختر رسول خدا نمی داشتید، چگونه و به چه چیز بر ما بنی امیّه افتخار می کردید؟

امام حسینعليه‌السلام با شنیدن این سخن، از جای خود برخاست و حلقوم مروان را گرفت و فشار داد و عمامه اش را برگردنش پیچید به طوری که بی حال وبی هوش روی زمین افتاد.

بعد از آن، حضرت خطاب به حاضران کرد و فرمود: ای جماعت! شما را به خدا سوگند می دهم که اگر راست می گویم، مرا تصدیق کنید: آیا شما در روی زمین نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شخصی محبوب تر از من و برادرم می شناسید؟ و آیا بر روی کره زمین جز من و برادرم، کسی دیگر را به فرزندی دختر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می شناسید؟

همگی پاسخ دادند: خیر، ما هیچ کسی غیر از شما دو نفر را نمی شناسیم. امام حسینعليه‌السلام بعد از آن فرمود: و همانا من نیز در تمام زمین، هیچ ملعونِ فرزند ملعونی را نمی شناسم، جز مروان و پدرش را که رانده و تبعید شده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ و نیز مورد خشم و غضب خداوند بوده و هستند.

و آن گاه خطاب به مروان کرد و فرمود: سوگند به خدا، که تو و پدرت دشمن ترین افراد برای خدا و رسولش و اهل بیت او می باشید.(19)