چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)0%

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده: عبدالله صالحى
گروه:

مشاهدات: 5460
دانلود: 1735

توضیحات:

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 57 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5460 / دانلود: 1735
اندازه اندازه اندازه
چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

معرّفی جانشینان پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

در یکی از روزها، شخص عربی به حضور امام حسینعليه‌السلام شرفیاب شد و ضمن صحبت های مفصّلی، سؤ ال کرد: ای پسر رسول خدا! تعداد خلفا و ائمّه اطهار، پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چند نفر می باشند؟

امام حسینعليه‌السلام فرمود: دوازده نفر می باشند، به تعداد پیشوایان دوازده گانه بنی اسرائیل. اعرابی اظهار داشت: چنانچه ممکن است، اسامی آن ها را برایم بیان فرما؟

حضرت فرمود: ای برادر! امام و خلیفه بعد از رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پدرم امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام می باشد؛ و سپس برادرم حسن مجتبی و بعد از او هم من خواهم بود؛ و مابقی خلفا و اوصیا نه نفر دیگر از فرزندان من هستند، به نام های:

پسرم، علیّ - زین العابدین -.

و بعد از او پسرش، محمّد - باقرالعلوم -.

و بعد از او پسرش، جعفر - صادق آل محمّد -.

و بعد از او پسرش، موسی - کاظم -.

و بعد از او پسرش، علیّ - رضا -.

و بعد از اوپسرش، محمّد - جوادالائمّه -.

و بعد از او پسرش، علیّ - هادی -.

و بعد از او پسرش، حسن - عسکری -.

و همچنین پس از او پسرش به عنوان (خَلَف صالح، مَهْدی موعود)- صلوات اللّه علیهم - جانشین و پیشوای هدایت گر برای جامعه خواهند بود، که - دوازدهمین ایشان - نهمین فرزند من می باشد؛ و او هنگامی که ظهور نماید تمام موارد احکام دین مبین اسلام را به اجرا در خواهد آورد.(40)

نماز باران در کوفه به دستور پدرمرحوم سیّد مرتضی رحمه اللّه علیه آورده است: حضرت صادق آل محمّد، به نقل از پدران بزرگوارشعليهم‌السلام حکایت فرماید: در زمان مولای متقّیان، امام علیّعليه‌السلام مدّتی باران نازل نشد.

پس عدّه ای از اهل کوفه نزد امام امیرالمؤ منین، علیّعليه‌السلام حضور یافته و ضمن اظهار ناراحتی از نیامدن باران، تقاضا کردند تا حضرت از درگاه خداوند، طلب نزول باران نماید.

امام علیّعليه‌السلام خطاب به فرزندش حضرت ابا عبداللّه الحسین سلام اللّه علیه کرد و فرمود: ای حسین! حرکت کن و برای این اهالی از درگاه خداوند متعال درخواست بارش باران نما.

حضرت ابا عبداللّه الحسین طبق پیشنهاد پدر از جای برخاست و ایستاد؛ و پس از حمد و ثنای الهی، بر پیامبر خدا و بر اهل بیت گرامیش تحیّت و درود فرستاد؛ و آن گاه اظهار داشت: ای خداوندی که عطاکننده خیرات هستی، و برکات و رحمت هایت را مرتّب بر ما می فرستی!

امروز از آسمان، باران رحمت و برکت خود را بر ما بندگانت فرود فرست؛ و ما را از باران خیر و برکت سیراب گردان.

و تمام موجودات تشنه را کامیاب و سیراب گردان. تا آن که ضعیفان خوشحال و دلشاد گردند. و زمین های مرده سرسبز و زنده در آیند؛ و برکات را ظاهر نمایند. پس ای پروردگار جهانیان!

دعا و خواسته ما بندگانت را مستجاب و برآورده فرما. همین که حضرت أ با عبداللّه الحسینعليه‌السلام دعایش پایان یافت و آمیّن گفت، ناگهان ابرهای بسیاری در آسمان پدیدار شد و باران رحمت شروع به باریدن کرد و تمام مناطق را باران فرا گرفت.

به طوری که بعضی از بیابان نشین های اطراف کوفه به خدمت امامعليه‌السلام وارد شدند و گفتند: بارش باران، تمام حوالی کوفه را فراگرفته؛ و تمام باغات و نهرها پر از آب گردیده است.(41)

سخن گفتن شیرخوار و سنگسار مادر

صفوان به نقل از امام جعفر صادقعليه‌السلام حکایت کند: در زمان حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام دو نفر مرد بر سر بچّه ای شیرخوار نزاع و اختلاف داشتند؛ و هر یک مدّعی بود که بچّه برای او است.

در این میان، امام حسینعليه‌السلام عبورش بر ایشان افتاد و چون متوّجه نزاع آن ها شد، آن ها را مخاطب قرار داد و فرمود: برای چه سر و صدا می کنید؛ و داد و فریاد راه انداخته اید؟

یکی از آن دو نفر گفت: یا ابن رسول اللّه! این همسر من است. و دیگری اظهار داشت: این بچّه مال من است. امام حسینعليه‌السلام به آن شخصی که مدّعی بود زن همسر اوست، خطاب کرد و فرمود: بنشین؛ و سپس خطاب به زن نمود و از او سؤ ال کرد که قضیّه و جریان چیست؟

پیش از آن که رسوا شوی حقیقت را صادقانه بیان کن. زن گفت: ای پسر رسول خدا!

این مرد شوهر من است و این بچّه مال اوست؛ و آن مرد را نمی شناسیم. در این لحظه امام حسینعليه‌السلام به بچّه اشاره کرد و فرمود: به إذن خداوند متعال سخن بگو و حقیقت را برای همگان آشکار گردان، که تو فرزند کدام یک از این دو مرد هستی. پس طفل شیرخوار به اعجاز امام حسینعليه‌السلام به زبان آمد و گفت: من مربوط به هیچ یک از این دو مرد نیستم؛ بلکه پدر من چوپان فلان أرباب است.

سپس حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه دستور داد تا زن را طبق دستور قرآن سنگسار نمایند. امام صادقعليه‌السلام در ادامه فرمایش افزود: آن طفل، بعد از آن جریان، دیگر سخنی نگفت و کسی از او کلامی نشنید.(42)

زنده شدن زنی مرده

مرحوم قطب الدّین راوندی در کتاب خود آورده است: عدّه ای در حضور مبارک امام حسینعليه‌السلام نشسته بودند، که ناگاه جوانی گریه کنان وارد شد. امام حسینعليه‌السلام به او فرمود: چرا گریان و ناراحت هستی؟

جوان اظهار داشت: هم اکنون مادرم بدون آن که وصیّتی کرده باشد، فوت نمود و از دنیا رفت؛ و او اموال بسیاری داشت، پیش از آن که بمیرد به من گفت که بدون مشورت با شما هیچ دخالت و تصرّفی در اموالش نکنم.

پس امام حسینعليه‌السلام به کسانی که آنجا حضور داشتند فرمود: برخیزید تا به طرف منزل این زنی برویم که از دنیا رفته است.

لذا همگی حرکت کردند و به منزلی که جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوی درب اتاق ایستادند. در این هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام دعائی را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده، زنده شد. همین که زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتین، نگاهی به امامعليه‌السلام انداخت و گفت: ای سرورم!

سخنی بفرما و مرا به دستورات خود راهنمایی نما.

حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام داخل اتاق شد و بر بالشی تکیه داد و فرمود: هم اینک وصیّت کن، خداوند تو را رحمت نماید. زن اظهار داشت: ای پسر رسول خدا! من اموالی چنین و چنان در فلان مکان دارم، یک سوّم آن ها را به شما می دهم تا در هر راهی که مصلحت می دانی، مصرف نمایی.

و دو سوّم دیگر آن ها را به این پسرم می دهم؛ البتّه به شرط آن که او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام باشد.

ولی چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامی اموال خودم را در اختیار شما قرار می دهم؛ چون که مخالفین شما هیچ حقّی در اموال مؤ منین ندارند.

سپس آن زن از حضرت خواهش نمود که بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل کفن و دفنش را نیز خود حضرت بر عهده گیرد.(43)

پیشگویی و آینده نگری از دوران کودکی

یکی از اصحاب پیامبر گرامی اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به نام حذیفه یمانی حکایت کند: روزی حسینعليه‌السلام در حالی که کودکی بیش نبود، اظهار داشت: به خداوند قسم! ستمگران بنی امیّه بر قتل من، گرد هم خواهند آمد و عمر سعد پیش قدم و سرلشگر آن ها خواهد بود.

پس به او گفتم: آیا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین مطلبی را برایت گفته است؟

فرمود: خیر. بعد از آن به حضور پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفتم؛ و حضرت را از پیش گویی فرزندش حسینعليه‌السلام آگاه ساختم که در دوران کودکی، پیش گویی می کند و از اتّفاقات آینده خبر می دهد!!

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ای حذیفه! همانا علم من، علم حسین است؛ و علم او علم من است، چون ما - اهل بیت عصمت و طهارت - به تمام حوادث روزگار پیش از آن که واقع شود آگاه و آشنا می باشیم.(44)

همچنین مرحوم قطب الدین راوندی آورده است: روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام شرفیاب شد و اظهار داشت: ای فرزند رسول خدا! من می خواهم که با فلان زن، از فلان خانواده ازدواج کنم، و قبل از هر اقدامی محضر شما آمده ام تا با شما مشورت کنم، چون شما اهل بیت رسالت به تمام امور و مصالح افراد آگاه و آشنا هستید.

امام حسین صلوات اللّه علیه فرمود: من صلاح نمی دانم که تو با آن زن ازدواج نمائی. ضمناً آن زن، ثروت بسیاری داشت و مرد هم از دارائی و اموال بسیاری برخوردار بود.

امّا مرد با نظریّه حضرت مخالفت کرد و با آن زن مورد نظر خود ازدواج نمود، پس از گذشت مدّتی کوتاه مرد تهی دست و فقیر گردید و به ناچار نزد امام حسینعليه‌السلام آمد و موضوع را بازگو کرد.

حضرت فرمود: من تو را راهنمائی کردم، ولیکن تو اهمیّت ندادی، با این حال الا ن هم نظر من این است که او را رها نموده و طلاق دهی، که خداوند بهتر از آن را برایت مقدّر می گرداند.

سپس پیشنهاد فرمود که با فلان زن از فلان خانواده ازدواج نما، و چون پیشنهاد حضرت را اجرا کرد، پس از مدّتی مرد دارای ثروتی انبوه شد، همچنین خداوند متعال فرزندانی پسر و دختر به آن ها عطا نمود و تمام خوبی ها و سعادت ها به آن ها روی آورد.(45)

آب دهان و شفای چشم

صالح بن میثم اسدی حکایت کند: روزی به حضور عمّه ام، حُبابه والبیّه - که در اثر سجود و عبادت بسیار، نحیف و لاغر گشته بود - وارد شدم؛ و پس از احوال پرسی، عمّه ام به من گفت: ای برادرزاده! مایل هستی تا حدیثی از امام حسینعليه‌السلام برایت بیان کنم؟

گفتم: بلی، برایم بازگو کن، تا بشنوم. عمّه ام، حُبابه گفت: من هر روز جهت زیارت و ملاقات حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام به دیدارش می رفتم تا آن که ناراحتی چشم پیدا کردم و دیگر نتوانستم به محضر شریفش حضور یابم.

چند روزی بدین منوال گذشت، تا آن که روزی امام حسینعليه‌السلام با جمعی از اصحابش در حالی که من در جایگاه عبادت خود نشسته بودم بر من وارد شد و فرمود: ای حبابه! کجائی، مدّتی است، که تو را نمی بینم؟

عرضه داشتم: ای پسر رسول خدا! ناراحتی چشم برایم پیش آمده است و به این جهت نتوانستم محضر شما شرفیاب گردم. پس حضرت دستور داد و روسری خود را از صورتم کنار زدم، آن گاه نگاهی به چشم من کرد و سپس آب مبارک دهان خود را به چشم من مالید و اظهار داشت: ای حُبابه! خداوند متعال را شکرگزار باش، که ناراحتی چشم تو را برطرف نمود و بهبودی بخشید.

بعد از آن به جهت شکر و سپاس پروردگار به سجده رفتم؛ و حضرت به من خطاب کرد و اظهار نمود: ای حبابه! سرت را بلند کن و بنشین و در آئینه نگاه کن، و ببین در چه حالتی هستی؟

حبابه گوید: چون سر از سجده بلند کردم، دیگر هیچ درد و ناراحتی در چشم خود احساس نکردم؛ پس حمد و ستایش خداوند متعال را به جای آوردم.

پس از آن امام حسینعليه‌السلام افزود: ما اهل بیت و شیعیان ما، همه بر یک فطرت هستیم و از یک سرشت آفریده شده ایم؛ و دیگران از ما جدا و بیزار می باشند.(46)

برخورد با دشمن در خواستگاری و ازدواج

روزی معاویه نامه ای برای مروان استاندار خود در مدینه به این مضمون نوشت: ای مروان! از تو می خواهم که امّ کلثوم دختر عبداللّه فرزند جعفر طیّار را برای فرزندم، یزید خواستگاری نمائی؛ و عقد و ازدواج آن دو نفر را جاری گردانی. هنگامی که نامه معاویه به دست والی مدینه رسید، حرکت کرد و نزد عبداللّه آمد و او را از محتوای پیام معاویه آگاه نمود.

عبداللّه بعد از شنیدن سخنان مروان در پاسخ چنین اظهار داشت: اختیار دخترم، امّکلثوم به دست حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام است؛ چون او سیّد ما و دائی دخترم می باشد. وقتی موضوع را برای امام حسینعليه‌السلام تعریف کردند، فرمود: استخاره می کنم تا خداوند آنچه را که صلاح آل محمّدعليهم‌السلام و صلاح دین و دنیای دختر باشد بیان نماید.

و پس از آن که عدّه ای از مردم در مسجدالنّبیّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجتماع کردند، مروان استاندار مدینه نیز در جمع آن ها حاضر شد و در کنار امام حسینعليه‌السلام نشست واظهار داشت: معاویه به من دستور داده است تا امّکلثوم، دختر عبداللّه فرزند جعفر طیّار را به عقد و ازدواج پسرش یزید درآورم؛ و مهریه او را هر چه پدرش بگوید می پردازم و بین دو طایفه صلح و دوستی برقرار کنم، همچنین تمام بدهی های آن ها را هر چه باشد پرداخت نمایم.

بعد از آن افزود: عدّه ای در این ماجرا ناراحت هستند و غبطه می خورند؛ ولی من تعجّب می کنم با این که یزید دامادی بی همتا است، چطور از او مهریه گرفته می شود.

در همین لحظه، حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام لب به سخن گشود و فرمود: حمد و ستایش می کنم خداوندی را، که ما را از بین بندگانش برگزید و فضیلت و برتری بخشیده است. و سپس ضمن بیان فضائل و مناقب اهل بیت رسالتعليهم‌السلام خطاب به مروان کرد و افزود: ای مروان! نسبت به این مهریّه ای که گفتی هر چه پدر دختر بگوید خواهی پرداخت، بدان که اگر بخواهیم مهریّه مطالبه کنیم، هرگز از سنّت رسول خدا تجاوز نمی کنیم و همان مبلغ چهارصد و هشتاد درهم را مهریّه قرار می دهیم.

و امّا این که إظهار داشتی: می خواهید بین دو طایفه صلح و آشتی برقرار شود، آگاه باش که ما طایفه بنی هاشم طبق احکام الهی با شما دشمن و مخالف هستیم و به جهت متاع دنیا با شما سازش نمی کنیم.

و تمام گفتار مروان را یکی پس از دیگری مطرح و ردّ نمود، و آن گاه فرمود: آن هایی که نادان و بی خرد باشند با ما حسود و مخالف خواهند بود و آن هایی که اهل درک و شعور و معرفت باشند، با شما ستمگران، مخالف و دشمن هستند.

و در پایان فرمایشاتش اظهار نمود: تمام شما حُضّار شاهد باشید، که من - حسین بن علیّ - امّ کلثوم دختر عبداللّه بن جعفر را به ازدواج پسر عمویش قاسم بن محمد درآوردم. و مهریّه او را مقدار چهارصد و هشتاد درهم قرار دادیم، و نیز نخلستان خود را به ایشان بخشیدم که بتوانند با درآمد آن إمرار معاش نمایند.

در این هنگام چهره مروان دگرگون شد و با حالت خشم گفت: شما بنی هاشم کینه توز هستید و می خواهید دشمنی و کینه ها تداوم یابد.

امام حسینعليه‌السلام در پاسخ فرمود: آیا فراموش کرده اید که وقتی برادرم امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، عایشه دختر عثمان را خواستگاری نمود، شما چه کردید؟و او را به ازدواج عبداللّه، فرزند زبیر در آوردید؛ و آیا فراموش کرده اید که شما به همراه عایشه و دیگران با جنازه برادرم - حضرت مجتبیعليه‌السلام - چه کردید؟! حال قضاوت کنید که آیا ما اهل بیت رسالت عداوت و کینه داریم یا شما کینه توز و سنگ دل هستید.(47)

پودر و خمیر شدن ریگ ها و نقش ائمّه اطهارعليه‌السلام

یکی از زنان دانشمند به نام امّ سلیم - که به کتاب های آسمانی، مانند تورات و انجیل آشنایی کامل داشت - پس از آن که به محضر پیامبر اسلام و امیرالمؤ منین و امام مجتبی صلوات اللّه علیهم شرفیاب شد و معجزات و کراماتی از آن بزرگواران مشاهده کرد، حکایت نماید: بعد از آن که به حضور حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام رفتم و همان اوصاف و نشانه ها را که در کتب آسمانی خوانده بودم، در او مشاهده کردم.

ولی چون او کودکی خردسال بود، متحیّر شدم که چگونه از او نشانه امامت و معجزه، طلب نمایم. در هر صورت، نزدیک آن حضرت که بر لبه سکوی مسجد نشسته بود وارد شدم و گفتم تو کیستی؟

فرمود: من گمشده تو هستم، ای امّ سلیم! من خلیفه اوصیا خداوند هستم، من پدر - نُه - امام هدایت گر می باشم. من جانشین برادرم امام حسن مجتبی و خلیفه او هستم؛ و او خلیفه پدرم امام علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام می باشد؛ و او نیز جانشین و خلیفه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

امّ سلیم گوید: من از گفتار و صراحت لهجه و بیان امام حسینعليه‌السلام در آن کودکی شگفت زده گشتم و گفتم: علامت و نشانه گفتار شما چیست؟

حضرت فرمود: چند عدد ریگ از روی زمین بردار و به من بده. همین که چند عدد سنگ ریزه از روی زمین برداشتم و تحویل آن کودک عزیز دادم، آن ها را در کف دست های خود قرار داد و سائید تا آن که تبدیل به پودر شد و سپس آن هارا خمیر نمود؛ و انگشتر خود را بر آن زد و نقش انگشتر بر خمیر نمایان شد.

آن گاه خمیر را با همان حالت به من داد و فرمود: ای امّ سلیم! خوب در آن دقّت کن، ببین چه می بینی؟

وقتی خوب دقّت کردم، اسامی مبارک حضرت رسول و امام علیّ و حسن و حسین و - نه - فرزندش صلوات اللّه علیهم را به همان ترتیبی که در کتاب های آسمانی خوانده و دیده بودم، مشاهده کردم مگر نام جعفر و موسیعليه‌السلام را.

پس به همین جهت بیش از حدّ تصوّر تعجّب کردم و با خود گفتم: چه نشانه ها و علامت های ارزشمند و عظیمی برایم آشکار گشت و اظهار داشتم: ای سرورم! چنانچه ممکن باشد علامتی دیگر برایم آشکار گردان.

امام حسینعليه‌السلام تبسّمی نمود و از جای برخاست و ایستاد؛ و آن گاه دست راست خود را به سمت آسمان بالا برد که دیدم که دست مبارکش همانند عمود و ستونی نورانی آسمان ها را شکافت و از چشم من ناپدید شد!

بعد از آن فریادی کشیدم و بیهوش روی زمین افتادم.

و پس از لحظه ای که به هوش آمدم، و چشم های خود را گشودم، دیدم دسته ای از گل یاس در دست دارد و آن را بر صورت و بینی من گذارد، که تا امروز که سال های سال از آن گذشته است هنوز بوی آن گل یاس برایم باقی مانده است.

بعد از آن گفتم: ای سرور من! وصیّ و خلیفه بعد از شما کیست؟

حضرت فرمود: هر که همانند من و گذشته گانم بتوانند چنین کراماتی را انجام دهد.(48)

خواهش از چه کسی؟

در یکی از روزها شخصی از انصار به حضور مبارک امام حسینعليه‌السلام رسید و خواسته و نیاز خود را بدین مضمون روی کاغذی نوشت: ای سرورم! ای ابا عبداللّه! من به فلان شخص مبلغ پانصد دینار بدهکار هستم و توان پرداخت آن را ندارم، چون تنگ دست بوده از لحاظ مالی، سخت در مضیقه می باشم.

پس از آن که امام حسینعليه‌السلام نامه او را قرائت نمود، یک هزار دینار تحویل وی داد و او را موعظه نمود و اظهار داشت: در تمام حالات سعی کن، خواهش و خواسته خود را فقط به یکی از سه شخص بگو و از او تقاضا کن:

1. این که سعی کن خواسته ات را از کسی تقاضا نمایی که مؤ من و مورد اطمینان باشد.

2. با مروّت و جوانمرد باشد، که حتّی الا مکان نا امیدت نکند.

3. دارای حسب و نسب شریفی باشد، که تو را سبک نشمارد، بلکه برایت اهمیّت و ارزش قایل شود. امّا دین دار مؤ من، ایمانش سبب می شود که خواسته و خواهش تو را برآورده نماید. و امّا کسی که حسب و نسب درستی داشته و جوانمرد باشد، هرگز روی تو را زمین نمی اندازد و به هر شکلی که باشد آبروی تو را حفظ و خواسته ات را برآورده می کند.(49)

همچنین آورده اند: روز عاشورا، برخی از افراد بر پشت امام حسینعليه‌السلام اثراتی را مشاهده کردند.

پس موضوع را برای فرزندش، امام سجّاد زین العابدینعليه‌السلام بازگو کردند و علّت آن را جویا شدند؟

حضرت سجّادعليه‌السلام پاسخ داد: این اثرها به این جهت است که پدرم سلام اللّه علیه، کیسه های آرد، خرما و... را بر پشت خود حمل می نمود و درب منازل خانواده های بی سرپرست و تهی دستان و بیوه زنان و یتیمان می برد و شخصاً تحویل آن ها می داد.(50)

زیارت حضرت و شفاعت در قیامت

مرحوم قطب الدّین راوندی در کتاب خود موسوم به خرائج و جرائح نقل کرده است: روزی پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در محلّی نشسته بود و اطراف آن بزرگوار، امام علیّ، حضرت فاطمه، حسن و حسینعليهم‌السلام گرد آمده بودند.

در این هنگام، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ایشان خطاب کرد و فرمود: چگونه اید در آن هنگامی که هر یک از شما از یکدیگر جدا و پراکنده گردد؛ و قبر هر یک در گوشه ای از زمین قرار گیرد؟

حسینعليه‌السلام لب به سخن گشود و اظهار داشت: یا رسول اللّه! آیا به مرگ طبیعی می میریم، یا آن که کشته خواهیم شد؟

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ فرمود: ای پسرم! همانا شما مظلومانه کشته خواهید شد. و سپس افزود: و ذراری شما در روی زمین پراکنده خواهند شد.

حسینعليه‌السلام سؤ ال نمود: یا رسول اللّه! چه کسی ما را خواهد کشت؟

حضرت رسول صلوات اللّه علیه در پاسخ فرمود: شرورترین افراد، شما را به قتل می رسانند. حسینعليه‌السلام همچنین سؤ ال کرد: آیا کسی به زیارت قبور ما خواهد آمد؟ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آری، عدّه ای از - مردان و زنان - امّت جهت زیارت شما بر سر قبور شما می آیند، و با آمدنشان بر مزار شما، مرا خوشحال می نمایند.

و چون قیامت بر پا شود من در صحرای محشر حاضر خواهم شد، و آن هائی را که به زیارت قبور شماها آمده باشند شفاعت می کنم؛ و از شداید و سختی های قیامت نجاتشان خواهم داد.(51)

بازگشت اوّلین شخصیّت در رجعت

حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید بر این که جدّ بزرگوارش، امام حسینعليه‌السلام پس از آن که به صحرای کربلا وارد شد، در جمع اصحاب و یاران خود چنین اظهار داشت: روزی در حضور جدّم، رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم که فرمود: ای فرزندم! بعد از من، تو را به سوی عراق سوق می دهند، به سرزمینی که پیامبران الهی و جانشینان آن ها)عليه‌السلام وارد آن سرزمین شده اند.

در آن سرزمین، تو و اصحاب و یاران تو را شهید می نمایند؛ ولی سوزش و درد زخم های شمشیر را درک نخواهید کرد و همان طوری که آتش برای حضرت ابراهیمعليه‌السلام سرد و دلنشین گردید، نیز زخم های شمشیر و جراحات آن نیز بر بدن شما بی تاثیر است و آن را حسّ نمی کنید.

امام حسینعليه‌السلام افزود: پس ای یاران باوفا! شما را بشارت باد که اگر کشته شدیم، بر جدّم رسول اللّه وارد می شویم.

و من به مقدار زمانی که خداوند بخواهد - در عالم برزخ - می مانم؛ و چون امام زمان، قائم آل محمّد صلوات اللّه علیه ظهور و قیام نماید، اوّلین شخصیّتی که قبرش شکافته شود و از درون آن بیرون آید، من هستم و همزمان نیز امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام از قبر خارج خواهد شد.

پس از آن لشکری انبوه از آسمان بر من نازل می شوند که تاکنون هرگز قدم بر زمین ننهاده باشند. همچنین جبرئیل، میکائیل و إسرافیلعليهم‌السلام هر یک به همراه لشکری نزد من وارد می شوند.

سپس من به همراه جدّم حضرت محمّد، رسول خدا و علیّ بن ابی طالب خلیفه اش و برادرم حسن مجتبی صلوات اللّه علیهم در مکانی گرد هم جمع می شویم. و آن گاه جدّم، حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرچم خود را به اهتزاز در خواهد آورد؛ و سپس آن را به همراه شمشیر خود تحویل حضرت قائم، امام زمان صلوات اللّه علیه می دهد و با همین وضعیّت مدّت زمانی را خواهیم ماند.

بعد از آن، خداوند متعال در میان مسجد کوفه چشمه ای از روغن و چشمه ای از شیر و چشمه ای از آب ظاهر می گرداند.

و در آن هنگام امیرالمؤ منین علیّعليه‌السلام سلاح رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به دست من می دهد و مرا به شرق و غرب عالم می فرستد تا در هر کجا دشمنی از دشمنان خدا باشد، او را به هلاکت رسانم. و هر کجای جهان، بُتی باشد سرنگون سازم تا آن که وارد هندوستان می شوم و آن را فتح می کنم.

و نیز حضرت دانیال و حضرت یوشععليه‌السلام به همراه امیرالمؤ منین صلوات اللّه علیه، خارج شوند و گویند: همانا خدا و رسولش راست گفته اند؛ و هنگام وعده الهی فرا رسیده است. پس خداوند متعال هفتاد مرد جنگی به همراه آن دو پیغمبر بسیج می نماید تا تمام قاتلین و دشمنان خود را نابود و هلاک نمایند تا آن که سرزمین روم را فتح کنند و در قلمرو حکومت اسلامی در آید.

سپس امام حسینعليه‌السلام در ادامه فرمایشاتش افزود: بعد از آن، به من مامورّیت داده می شود که تمام حیوانات نجس و پلید را نابود کرده و زمین را از تمام پلیدی ها پاک سازم تا تنها چیزهای خوب و مفید باقی بماند.

سپس دین مبین اسلام را بر تمام یهود و نصاری و دیگر ملل و ادیان و مذاهب عرضه می کنم؛ و چنانچه پذیرای آن باشند آزاد خواهند بود وگرنه خون آن ها ریخته خواهد شد.

و تمام افراد مریض، نابینا و فلج به برکت ما اهل بیت عصمت و طهارت، شفا می یابند.

و برکت و رحمت الهی، همه جا را فرا خواهد گرفت. و تمام درختان، حدّاکثر ثمر و میوه خود را به بار می آورند و حتّی در زمستان میوه تابستان و در تابستان میوه زمستان به دست می آید.

و این وعده الهی است که فرمود:( وَلَوْأنَّ أهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتِ مِنَ السَّماءِ وَالاَْرْضِ وَلکِنْ کَذَّبُوا فَأخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ ) . یعنی؛ چنانچه تمام شهرها و دیار ایمان آورند و تقوای الهی پیشه نمایند، ما نیز برکات زمین و آسمان را بر آن ها ظاهر می سازیم.

ولیکن دروغ گفتند و آنان به کیفر و نتیجه اعمالشان، مجازاتشان را خواهند دید. سپس خداوند به وسیله ما اهل بیت، کرامت و عظمت خود را برای شیعیان ما ظاهر می سازد؛ و دیگر چیزی بر آن ها مخفی و پوشیده نمی باشد.(52)

واقعیّت نگری و خداجوئی

مرحوم شیخ مهدی مازندرانی - یکی از علما بزرگ - به نقل از کتاب کبریت الاحمر آورده است: حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه در روز عاشورا، در آن موقعیّت جنگ و ستیز؛ و در همان لحظات آخر، هنگامی که به بعضی از افراد و اهالی کوفه برخورد می کرد که در لشکر عمر بن سعدِ ملعون بودند.

با این که می توانست آن افراد را به هلاکت برساند؛ ولی بدون آن که آسیبی بر آنان وارد نماید، از کنارشان می گذشت.

واین صحنه برای بسیاری از افراد تعجّب آور و غیرقابل هضم بود، تا آن که مدّت زمانی سپری گشت و علّت جوان مردی و بزرگواری امام حسینعليه‌السلام آشکار و روشن گردید.

و آن این بود که در صُلب آن افراد، انسان هایی پاک طینت وجود داشته است و مؤ من و معتقد به ولایت اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام می باشند.

و آن حضرت با علم امامت خویش، با یک نظر، آن ها را شناسائی می نمود و به ایشان آسیبی نمی رساند.

سپس مرحوم مازندرانی در همین راستا با استناد به فرمایش امام سجّاد زین العابدینعليه‌السلام افزوده است: حضرت سجّادعليه‌السلام فرمود: پدرم، حسین بن علیّعليه‌السلام در روز عاشورا، برخی از افرادی را که در لشکر عمر بن سعد بودند، به هلاکت نرساند، با این که می توانست آن ها را به راحتی نابود و هلاک گرداند.

پس هنگامی که امامت به من منتقل شد، با علم امامت و ولایت متوجّه شدم که افرادی مؤ من و پاک در صُلب آن اشخاص قرار داشته است. و پدرم حسینعليه‌السلام از روی علم امامت با یک نگاه به چهره و قیافه آن ها دریافته بود که فرزندانی صالح و پاک از آن ها به وجود خواهند آمد.

و به همین جهت آن ها را مورد عفو و گذشت قرار می داد و از ریختن خونشان می گذشت.(53)

ورود به کربلای پُربلا

بسیاری از تاریخ نویسان آورده اند: چون حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه از مکّه معظّمه عازم شهرکوفه و سرزمین کربلا گردید.

به همین منظور به همراه اهل بیت و دیگر دوستان و یاران خود حرکت کرد، در بین راه در محاصره شدید لشکر عبیداللّه بن زیاد لعین به سرکردگی حرّ بن یزید ریاحی قرار گرفتند. و پس از صحبت ها و مجادله ها، سرانجام توافق شد که حضرت به راه خود ادامه دهد تا از سوی عبیداللّه - والی کوفه - دستور بعدی بیاید. لذا امامعليه‌السلام با همراهان به مسیر خود ادامه داد تا آن که به محلّی به نام (عُذَیْبُ الهِجانات ) رسیدند.

در این هنگام از طرف والی کوفه - عبیداللّه - برای حرّ که فرمانده لشکر بود، نامه ای به این مضمون آمد که بایستی از هر جهت بر حسینعليه‌السلام و همچنین یارانش سخت گرفته شود. حرّ، نامه عبیداللّه را برای امام حسینعليه‌السلام قرائت کرد.

و چون اصحاب و یاران حضرت از پیام شوم عبیداللّه آگاه شدند، اظهار داشتند: یا ابن رسول اللّه! اجازه فرما تا با لشکر او مبارزه و قتال کنیم؟ حضرت پس از شنیدن سخنان اصحاب و یاران خود، فرمود: تا آنان جنگ را شروع نکنند، من هرگز اقدام نخواهم کرد.

آن گاه یکی از یاران به نام زُهیر بن قین عرضه داشت: پس به سوی سرزمین کربلا که در همین نزدیکی قرار دارد، حرکت کنیم. همین که امام حسینعليه‌السلام نام کربلا را شنید، گریست گرفت و سپس اظهار نمود:

«اَللّهُمَّ إنّی اعُوذُ بِکَ مِنْ کَرْبٍ وَ بَلا » یعنی؛ خداوندا، از مشکلات و بلاهای این سرزمین - کربلا - به تو پناه می برم.

و سپس مقداری به مسیر خود ادامه داد و فرمود: در همین جا فرود آئید و بارها را باز کنید و بر زمین بگذارید، که این جا وعده گاه جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

و قبر و مقبره من در این سرزمین خواهد بود.(54) بنابراین، حضرت ابا عبداللّه الحسینعليه‌السلام در روز چهارشنبه و یا پنج شنبه، دوّم محرّم الحرام، سال 61 هجری قمری وارد سرزمین کربلا شد.(55)