دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات0%

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 16970
دانلود: 3077

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16970 / دانلود: 3077
اندازه اندازه اندازه
دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام در کنار اهل سنت، که بنابر اصول اعتقادی آن، نصب امام و خلیفه پیامبر (ص)، الهی است و دخالت در نصب او در صلاحیت غیر خدا نیست. امامت مانند نبوت امری الهی و رکن دین است و پیامبر (ص) نسبت به آن غفلت نکرده و تعیین امام از باب حفظ مصالح امت، بر او واجب بود و آن حضرت به مناسبتهای مختلف از جمله غدیر، به امر الهی، از امامت حضرت علی (ع) به نصب الهی خبر داد. پیروان مذهب شیعه در طول تاریخ به فرقه های متعدد تقسیم شدند که مهمترین آنها امامیه ، اسماعیلیه و زیدیه است. بنابر برخی روایات، واژه شیعه را نخستین بار پیامبر (ص) به کار برده است. برخی منابع روایی و کلامی، بزرگانی از صحابه چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد را نخستین شیعیان دانسته اند. امروزه از کلمه شیعه، غالبا بزرگترین گروه آن، امامیه قصد می شود و برای دو گروه دیگر از عناوین اسماعیلیه و زیدیه استفاده می گردد

از مذهب شیعه در طول تاریخ، جریان های فکری و فرهنگی تأثیرگذاری پدید آمده و شیعیان به ویژه در دهه های اخیر نقش بسیار پررنگی در تحولات سیاسی - اجتماعی جهان اسلام بر عهده داشته اند.

«دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات»، کتابی است با تحقیق جامع و گسترده که به دفاع از مذهب شیعه برخاسته و تلاش کرده شبهاتی را که از سوی برخی دانشمندان اهل سنت و مستشرقان در باب هویت تاریخی و عقیدتی شیعه وارد شده، پاسخ گوید و دیدگاه صحیح که برگرفته از قرآن و سنت و واقعیات تاریخی است را تبیین نماید.

این کتاب در 8 بخش تنظیم شده است. بخش اول، پس از تشریح 8 دسته از آیات و روایاتی که بر حقانیت شیعه و عقاید او دلالت دارند، به 12 شبهه در این باب پاسخ می دهد و فصل دوم با بیان تاریخ شیعه از عصر رسالت آغاز شده و پس از بررسی وضعیت شیعه در عصر ائمه، تا عصر صفویان ادامه می یابد. 

سپس، 7 نظر عمده در باب مبدأ پیدایش تشیع طرح و نقد می شود. در این میان، «ایرانی بودن عقاید تشیع» و «عبدالله بن سبا»، نسبت به دیگر نظریات، بسیار وسیعتر مورد تحلیل واقع شده اند.

عوامل استبصار و تمایل دیگران به تشیع، رفض و رافضی در لغت و اصطلاح، و صفات و خصائص شیعه، از دیگر موضوعاتی است که در کتاب، بحث شده اند.

از نویسنده، آقای «علی اصغر رضوانی»، کتابهای بسیاری در زمینه های مختلف عقاید شیعه، از جمله امامت و مهدویت، منتشر گردیده است. «موعودشناسی و پاسخ به شبهات»، «هزارویك نكته پیرامون امام زمان»، و «امام شناسی در قرآن و پاسخ به شبهات»، از آن جمله اند.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی مباحث اعتقادی هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

تاریخ تشیع

در بحث ظهور شیعه، به عواملی چند اشاره کرده و گفتیم که مؤسس شیعه خداوند متعال است؛ زیرا در قرآن کریم، علیعليه‌السلام را به عنوان ولی و سرپرست، بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معین کرده و مردم را به پیروی از او دعوت نموده است. نه تنها علیعليه‌السلام بلکه با معرفی کردن اهل بیت عصمت و طهارت به عنوان افراد معصوم، همه را به پیروی از آن بزرگواران فراخوانده است. و در طول 23 سال بعثت، پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز مردم را به پیروی از امام علیعليه‌السلام و التزام به امامت و ولایت آن حضرت و امامت یازده امام بعد از او فرمان داده است. آیا در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسانی بوده اند که علیعليه‌السلام را به این عنوان پذیرفته و او را ولی و جانشین بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبول کرده باشند؟ وضعیت شیعیان و پیروان علیعليه‌السلام در طول تاریخ اسلام تا این زمان چگونه بوده است؟

تشیع در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

گروهی از صحابه در زمان پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با شنیدن آیات و روایات در امر امامت و ولایت و خلافت امام علیعليه‌السلام ، بعد از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به او اعتقاد پیدا کرده، زعامت و امامت او را پذیرفتند و از ارادتمندان آن حضرت قرار گرفتند. این گروه از همان زمان به «شیعه علیعليه‌السلام » معروف شدند:

1 - ابوحاتم رازی می گوید: «انّ اول اسم ظهر فی الاسلام علی عهد رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هو الشیعة، و کان هذا لقب اربعة من الصحابة هم: ابوذر و سلمان و المقداد و عمّار»؛(238) «اولین لقب و کلمه ای که در عهد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظهور کرد کلمه «شیعه» بود. این کلمه، لقب چهار نفر از صحابه بوده است که عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار. »

2 - ابن خلدون می نویسد: «کان جماعة من الصحابة یتشیعون لعلی و یرون استحقاقه علی غیره»؛(239) «جماعتی از صحابه، شیعه علی بودند و او را سزاوارتر از دیگران به خلافت می دانستند».

3 - استاد محمّد کردعلی می گوید: «عرف جماعة من کبار الصحابة بموالاة علیعليه‌السلام فی عصر رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مثل سلمان الفارسی القائل: بایعنا رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی النصح للمسلمین والائتمام بعلی بن ابی طالب والموالاة له. ومثل ابی سعید الخدری الّذی یقول: امر الناس بخمسٍ فعملوا باربعٍ و ترکوا واحدةً، ولمّا سئل عن الاربع قال: الصلاة والزکاة وصوم شهر رمضان و الحج. و قیل: ما الواحدة التی ترکوها؟ قال: ولایة علی بن ابی طالب. قیل له: و انّها لمفروضة معهنّ؟ قال: نعم هی مفروضة معهنّ. ومثل ابی ذر الغفاری وعمّار بن یاسر وحذیفة بن الیمان وذی الشهادتین خزیمة بن ثابت وابی ایوب الانصاری وخالد بن سعید بن العاص وقیس بن سعد بن عبادة»؛(240) «گروهی از بزرگانِ صحابه، معروف به موالیان علیعليه‌السلام در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند؛ از آن جمله سلمان فارسی است که می گفت: ما با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت کردیم بر خیرخواهی مسلمانان و اقتدا به علی بن ابی طالبعليه‌السلام و موالیان او. و ابو سعید خدری است که گفت: مردم به پنج کار امر شدند؛ چهار تا را آنجام دادند و یکی را ترک نمودند. وقتی از آن چهار مورد سؤال شد گفت: نماز، زکات، روزه ماه رمضان و حج. از او سؤال شد آنچه را که ترک نمودند چه بود؟ او در جواب گفت: ولایت علی بن ابی طالبعليه‌السلام . از او سؤال شد آیا ولایت با چهار عمل دیگر واجب است؟ پاسخ داد: اری. و ابوذر غفاری، عمار بن یاسر، حذیفة بن یمان، ذی الشهادتین خزیمة بن ثابت، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید بن عاص و قیس بن سعد بن عباده. »

او در ادامه کلمآتش می نویسد: «وامّا ما ذهب الیه بعض الکتّاب من آن اصل مذهب التشیع من بدعة عبداللَّه بن سبا المعروف بابن السوداء، فهو وهم و قلّة معرفة بحقیقة مذهبهم. ومن علم منزلة هذا الرجل عند الشیعة وبرائتهم منه ومن احواله واعماله، وکمال علمائهم فی الطعن فیه بلا خلاف بینهم، علم مبلغ هذا القول من الثواب. لاریب فی آن ظهور الشیعة کان فی الحجاز ولد المتشیع له»؛(241) «و امّا آنچه که بعضی از نویسندگان به آن رسیده اند، از این که اصل مذهب تشیع از بدعت های عبداللَّه بن سبا معروف به ابن السوداء است، این از وهم و کمی شناخت حقیقت مذهب شیعیان است. و هر کس شناختی از جایگاه این مرد نزد شیعه و تبری آنان از او و گفتار و کردار او دارد و بفهمد که علمای شیعه همگی بدون اختلاف او را مذمّت کرده اند علم پیدا می کند که تا چه اندازه ای این نسبت به شیعه صحیح است! شکی نیست در این که ظهور شیعه در حجاز کشور شیعیان علی بوده است».

4 - دکتر صبحی صالح می نویسد: «کان بین الصحابة حتّی فی عهد النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شیعة لربیبه علی، منهم: ابوذر الغفاری والمقداد بن الاسود و جابر بن عبداللَّه وابی بن الکعب و ابو الطفیل عامر بن واثلة والعباس بن عبد المطلب و جمیع بنیه وعمّار بن یاسر وابو ایوب الانصاری»؛(242) «در میان صحابه حتی در عصر پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای علیعليه‌السلام پیروان و شیعیانی بوده است؛ از آن جمله می توان ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، جابر بن عبداللَّه، ابی بن کعب، ابوالطفیل عامر بن واثله، عباس بن عبدالمطلب و تمام فرزندان او، عمار یاسر و ابوایوب انصاری را نام برد. »

5 - استاد محمّد عبداللَّه عنّان می گوید: «من الخطا آن یقال: آن الشیعة ظهرت و لاول مرة عند انشقاق الخوارج، بل کان بدء الشیعة و ظهورهم فی عصر الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حین امره اللَّه بانذار عشیرته فی الایة 214 من الشعراء (و انذر عشیرتک الاقربین)، و لبّی النبی فجمع عشیرته فی بیته و قال لهم مشیرا الی علی: هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا له و اطیعوا»؛(243) «این اشتباه است که گفته می شود شیعه برای اولین بار هنگام جدایی خوارج ظهور پیدا کرده است، بلکه ظهور شیعه در عصر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است، هنگامی که خداوند رسولش را فرمان داد تا عشیره خود را مطابق آیه 214 سوره شعرا انذار کند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دعوت خدا را پذیرفته و عشیره خود را در خانه اش جمع کرد و در حالی که اشاره به علیعليه‌السلام می نمود، خطاب به آنان فرمود: این، یعنی علی، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست، پس به سخنان او گوش فراداده و او را اطاعت کنید».

6- نوبختی می گوید: «انّ اول الفرق الشیعة و هم فرقة علی بن ابی طالبعليه‌السلام المسمّون شیعة علی فی زمان النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بعده معروفون بانقطاعهم الیه و القول بامامته»؛ «همانا اولین فرقه از فرقه های اسلامی، شیعه است و آن فرقه علی بن ابی طالب می باشد که در زمان پیامبر به شیعه علی نام گذاری شده و بعد از او معروف به توجه به آن حضرت و اعتقاد به امامت او بوده اند. »

برنامه تشیع در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شیعیان در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از آن که از ولایت و جانشینی امام علیعليه‌السلام اطلاع یافتند درصدد تثبیت این مقام و ولایت از راه های مختلف برامدند که از آن جمله است:

1 - بیعت با امیرالمؤمنینعليه‌السلام در روز غدیر خم

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز غدیر خم خطبه ای ایراد کرد و در ان، مقام و منصب علی بن ابی طالبعليه‌السلام را برای خلافت ابلاغ نمود، آنگاه فرمود: «امرت عن اخذ البیعة منکم و الصفقة لکم بقبول ما جئت به عن اللَّه عزوجلّ فی علی امیر المؤمنین و الائمة من بعده، الذین هم منّی و منه ائمة قائمة منهم المهدی الی یوم القیامة الذی یقضی بالحق....

معاشر الناس! انّکم اکثر من آن تصافقونی بکف واحدةٍ، و قد امرنی اللَّه عزوجلّ آن اخذ بالسنتکم الاقرار بما عقدت لعلی من امرة المسلمین و من جاء بعده من الائمة منّی و منه علی ما اعلمتکم: آن ذریتی من صلبه، فقولوا باجمعکم: انا سامعون، مطیعون راضون منقادون لما بلّغت عن ربّنا و ربک فی امر علی و امر ولده من صلبه من الائمة، نبایعک علی ذلک بقلوبنا و انفسنا و السنتنا و ایدینا علی ذلک، نحیی ونموت ونبعث ولانغیر و لانبدل، و لانشک و لانرتاب، و لا نرجع عن عهده و لاننقض المیثاق، نطیع اللَّه و نطیعک و علیا امیرالمؤمنین وولده الائمة الذین ذکرتهم من ذریتک....

فناداه القوم: سمعنا و اطعنا علی امر اللَّه و امر رسوله بقلوبنا و السنتنا و ایدینا. و تداکوا علی رسول اللَّه و علی علی - علیهماالسلام - فصافقوا بایدیهم... »؛(244) «من مامورم که از شما بیعت گرفته نسبت به آنچه از جانب خدا در حق علی امیرالمؤمنین و امامان بعد از او آورده ام از شما التزام بگیرم، امامانی که آن ها از ذریه من و اویند. امامانی که قیام کننده بر حق می باشند. و از جمله آنان مهدی است که تا روز قیامت به حق حکم خواهد کرد....

ای مردم! شما بیش از آن هستید که با یک دست با من بیعت کنید، در حالی که خداوند عزوجلّ مرا امر کرده که از زبان شما نسبت به پیمانی که برای علی به عنوان امیرالمؤمنین و امامان بعد از او گرفته ام، اقرار بگیرم. امامانی که از من و از اویند، آن گونه که من به شما ابلاغ کردم، این که ذریه من از صلب اوست. پس همه شما بگویید: ما شنوا و مطیع و راضی و منقاد دستوراتی هستیم که از جانب پروردگار ما و تو در امر علی و امر اولاد از صلب او از امامان، ابلاغ کردی. با تو به قلب ها و جان ها و زبان ها و دست هایمان بیعت می کنیم و بر این امر زندگی کرده و می میریم و مبعوث می گردیم و هرگز تغییر و تبدیل نخواهیم داد و شک و ریبی نخواهیم داشت. و از عهد خود بازنمی گردیم و پیمانی که بسته ایم نقض نخواهیم کرد. خدا را اطاعت کرده و تو و علی امیر المؤمنین و اولاد او، امامانی که از ذریه و صلبت بعد از حسن و حسین نام بردی اطاعت خواهیم نمود. امامانی که مقام آن ها را نزد خود و پروردگارم عزوجلّ به شما شناساندم....

مردم خطاب به حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض کردند: گوش فراداده و اطاعت امر خدا و امر رسولش را به قلب ها و زبان ها و دستان خود خواهیم کرد. در این هنگام بود که مردم نزد رسول خدا و علی -عليهما‌السلام - ازدحام کرده و با دستان خود بیعت نمودند... ».

2 - سرودن شعر در دفاع از ولایت

حسان بن ثابت بعد از واقعه غدیر از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجازه خواست تا نصب امام علیعليه‌السلام به ولایت را به شعر درآورد. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز به او اجازه داد، آنگاه واقعه غدیر را چنین سرود:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخمّ واسمع بالرسول منادیا

فقال له قم یا علی فانّنی

جعلتک من بعدی اماما وهادیا

تا اخر شعر.(245)

3 - کار عملی در تثبیت ولایت

از جمله کارهایی که پیروان امام علیعليه‌السلام در جهت تثبیت امامت و ولایت آن حضرت آنجام دادند این بود که شهادت به ولایت او را بعد از شهادت به رسالت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اذانشان به عنوان تبرک، نه به قصد جزئیت، می گفتند تا از این راه، هم اعتقادشان را به ولایت محکم کنند و هم به دیگران گوشزد نمایند.

شیخ عبداللَّه مراغی مصری نقل می کند: «انّ سلمان الفارسی ذکر فیهما - الاذان والاقامة - الشهادة بالولایة لعلی بعد الشهادة بالرسالة فی زمن النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فدخل رجل علی رسول اللَّه فقال: یا رسول اللَّه! سمعت امرا لم اسمع به قبل هذا؟ فقال رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : ما هو؟ قال: سلمان یشهد فی اذانه بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی. قال: سمعتم خیرا»؛(246) «در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلمان فارسی در اذان و آقامه نمازش شهادت به ولایت را بعد از شهادت به رسالت می گفت. شخصی بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و عرض کرد: ای رسول خدا! چیزی شنیدم که تاکنون نشنیده بودم. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن چیست؟ عرض کرد سلمان در اذانش بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت می گوید. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نیکی و خیر شنیده ای. ».

و نیز نقل می کند که شخصی بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد و عرض کرد: «یا رسول اللَّه! آن اباذر یذکر فی الاذان بعد الشهادة بالرسالة الشهادة بالولایة لعلی و یقول: اشهد آن علیا ولی اللَّه؟ فقال: کذلک، او نسیتم قول یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فمن نکث فانّما ینکث علی نفسه»؛(247) «ای رسول خدا! ابوذر در اذان، بعد از شهادت به رسالت، شهادت به ولایت علیعليه‌السلام یعنی: «اشهد آن علیا ولی اللَّه» می گوید. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: همین طور است. آیا فراموش کردید گفتار مرا در روز غدیر خم «من کنت مولاه فعلی مولاه» پس هرکس پیمان شکنی کند برضرر خود چنین کرده است. »

تشیع هنگام وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شیعیان هنگام وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با توجه به دستورهای آن حضرت درصدد تثبیت و تنفیذ دستورات برامدند؛ از آن جمله:

1 - با تاکید و اصرار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آوردن دوات و قلم برای نوشتن وصیت، در آن هنگام، دسته و جماعتی بودند که اصرار به آوردن دوات و قلم داشتند تا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصیت خود را مکتوب دارد، ولی از آن جا که طرف مقابل قوی بود نتوانستند این دستور را عملی سازند.

2 - بعد از آن که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جهت عمل نکردن به دستورش، جمعیت را از خود دور کرد، افرادی از شیعیانِ امام علیعليه‌السلام امثال مقداد و ابوذر را نزد خود نگاه داشت، آنگاه وصیت خود را نسبت به امامان بعد از خود نزد آنان مطرح نمود.(248)

3 - بنابر نقل مظفر در «السقیفة» پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گروهی از شیعیان و ارادتمندان امام علیعليه‌السلام را هنگام فرستادن لشکر اسامه به جنگ و مقابله با لشکر روم، نزد خود نگاه داشت، تا چنآنچه مرگ او فرا رسید این چند نفر با بیعت با امام علیعليه‌السلام خلافت و حکومت را برای آن حضرت تمام کنند، ولی متأسفانه عمر، ابوبکر و برخی دیگر با تخلّف از لشکر اسامة بن زید، این نقشه و تدبیر عالی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برهم زدند تا مبادا خلافت از دست آنان گرفته شود.

4 - هنگامی که برخی، به جهت رسیدن به ملک و سلطنت بعد از فوت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سقیفه بنی ساعده رفته، مشغول تقسیم قدرت یا تصاحب آن برای خود بودند، در حالی که جنازه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنوز دفن نشده بود، شیعیان به پیروی امامشان علیعليه‌السلام مشغول دفن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عزاداری برای آن حضرت بودند.

تشیع در ایام خلافت ابوبکر

شیعیان بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز به تلاش خود در راه عملی کردن دستور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در رابطه با امام علیعليه‌السلام ادامه دادند، و در این راه اقداماتی آنجام دادند که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

1 - کاندیدا کردن امام علیعليه‌السلام برای بیعت

از آن جا که شیعیان سفارش های پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در حقّ امام علیعليه‌السلام دیده و شنیده بودند و معتقد به امامت و جانشینی امام علیعليه‌السلام بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، از جانب خداوند و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، از این رو بعد از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فورا طرح کاندیدا کردن امام را برای بیعت مطرح نمودند. عباس بن عبدالمطلب به امام علیعليه‌السلام می گوید: «امدد یدک ابایعک یبایعک الناس»؛(249) دستانت را به من بده تا با تو بیعت کنم و مردم نیز با تو بیعت خواهند کرد.

2 - تحصّن شیعیان در خانه فاطمه زهراعليها‌السلام

شیعیان بعد از واقعه سقیفه و تمام شدن خلافت به نفع ابوبکر، به عنوان اعتراض به خانه حضرت زهراعليها‌السلام آمده، در آنجا تحصن کردند، تا ضمن اعتراض به عمل آنجام شده، بر امامت و ولایت بحقّ امام علیعليه‌السلام صحّه بگذارند.

مسعودی در حوادث وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می کند: «انّ الامام علیا آقام ومن معه من شیعته فی منزله بعد آن تمّت البیعة لابی بکر»؛(250) «همانا امام علیعليه‌السلام و کسانی که با او از شیعیان بودند، بعد از آن که بیعت با ابو بکر تمام شد، در منزل حضرت آقامت گزیدند».

عمر بن خطاب می گوید: «انّه کان من خبرنا حین توفّی اللَّه نبیه آن علیا والزبیر ومن معهما تخلّفوا عنّا فی بیت فاطمة»؛(251) «از جمله اتفاقاتی که بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتاد آن که علی و زبیر و گروهی که با آن دو بودند از بیعت و همکاری با ما سرپیچی کرده، در خانه فاطمه تحصّن نمودند».

متخلفین از بیعت با ابوبکر عبارتند از:

1 - سلمان فارسی

2 - عمار یاسر

3 - براء بن عازب

4 - ابوذر غفاری.

5 - مقداد بن اسود.

6 - ابان بن سعید.

7 - عباس بن عبدالمطلب و جماعتی از بنی هاشم وجمعی از مهاجرین و انصار.(252)

ابن اثیر می گوید: «وکان ابان احد من تخلّف عن بیعة ابی بکر لینظر ما یصنع بنوهاشم، فلمّا بایعوه بایع»؛(253) «ابان از جمله کسانی بود که از بیعت با ابوبکر سر باز زد تا ببیند بنی هاشم چه می کنند؛ بعد از آن که دید بنی هاشم بیعت کردند او نیز بیعت نمود».

3 - موضع گیری ها در دفاع از ولایت

شیعیان بعد از آن که تحصّنشان توسط عمر بن خطاب بر هم خورد، وارد مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده، درصدد احتجاج و آقامه حجت بر مردم آمدند، تا آنان را از این خواب غفلت بیدار سازند. اینک به موضع گیری های برخی از آنان اشاره می کنیم:

الف) فضل بن عباس

او در ضمن سخنان خود خطاب به مردم فرمود: «.. وصاحبنا اولی بها منکم»؛(254) «صاحب ما - علیعليه‌السلام - به خلافت، از شما سزاوارتر است».

ب) مقداد بن اسود

او می گوید: «واعجبا لقریش ودفعهم هذا الامر عن اهل بیت نبیهم وفیهم اول المؤمنین... »؛(255) «عجب دارم از قریش که چگونه خلافت را از اهل بیت نبی شأن گرفت درحالی که درمیان آنان کسی است - علیعليه‌السلام - که اول مؤمن به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است».

ونیز می فرمود: «معرفة ال محمّد برائة من النار، وحبّ ال محمّد جواز علی الصراط، والولاء لال محمّد امان من العذاب»؛(256) «شناخت و معرفت ال محمّد برائت از عذاب، ودوستی آنان جواز و مجوز عبور از پل صراط، و ولایت آنان امان از عذاب جهنم است».

ج) سلمان فارسی

او در دفاع از خاندان عصمت و طهارت خطاب به مردم می گوید: «ای مردم! همانا ال محمّد از خاندان نوح، ال ابراهیم و از ذریه اسماعیل است. آنان عترت پاک و هدایتگر محمّدند. ال محمّد را به منزله سر از بدن، بلکه به منزله دو چشم از سر بدانید؛ زیرا آنان نسبت به شما مانند آسمان سربرافراشته، کوه های نصب شده، خورشید روشنی بخش و درخت زیتون اند، »(257)

و در جایی دیگر خطاب به مردم می فرماید: «می بینم که علیعليه‌السلام بین شماست ولی دست به دامان او نمی زنید، قسم به کسی که جانم به دست قدرت اوست، کسی بعد از علیعليه‌السلام از اسرار پیامبرتان خبر نمی دهد. »(258)

بعد از واقعه سقیفه خطاب به مردم فرمود: «کرداز وناکرداز، لو بایعوا علیا لاکلوا من فوقهم ومن تحت ارجلهم»؛(259) «کردید آنچه نباید می کردید، و نکردید آنچه را که باید می کردید، اگر با علیعليه‌السلام بیعت می کردید نعمت فراوانی برای شما از آسمان و زمین جاری بود. »

د) ابوذر غفاری

او می گوید: «اصبتم قناعة وترکتم قرابة، لو جعلتم هذا الامر فی اهل بیت نبیکم ما اختلف علیکم اثنان»؛(260) «به کم قناعت کردید، و قرابت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را رها ساختید، اگر امر خلافت را در اهل بیت نبی تان قرار می دادید هرگز دو نفر هم در میان شما اختلاف نمی کرد. »

ه) ابی بن کعب

او از جمله کسانی بود که هرگز با ابوبکر بیعت نکرد و شورای سقیفه را بی ارزش خواند.(261)

ابونعیم اصفهانی در کتاب «حلیة الاولیاء» از قیس بن سعد نقل می کند:

«وارد مدینه شدم تا با یاران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات کنم، علی الخصوص خیلی علاقه داشتم که ابی را ملاقات نمایم، وارد مسجد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شدم و در صف اول به نماز ایستآدم، ناگهان مردی را دیدم که نماز خود را تمام کرد و شروع به حدیث گفتن نمود. گردن ها به سوی او کشیده شد تا بیانآتش را بشنوند. او سه بار گفت: سران این امّت گمراه شدند و اخرتشان تباه شد، ولی من دلم به حال آن ها نمی سوزد، بلکه به حال مسلمانانی می سوزد که به دست آنان گمراه شدند. »(262)

و نیز آورده است: «ابی بن کعب - که شاهد انحراف مردم از قطب اصلی رهبری اسلامی بود و از این وضع رنج می برد - می گفت: «روزی که پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بود همه متوجّه یک نقطه بودند ولی پس از وفات پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صورت ها به چپ و راست منحرف گردید. »(263)

ذهبی نقل می کند: «یکی از انصار از ابی بن کعب پرسید: ابی! از کجا می ایی؟ پاسخ داد: از منزل خاندان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم . او گفت: وضع آنان چگونه است؟ گفت: چگونه می شود وضع کسانی که خانه آنان تا دیروز محلّ رفت وامد فرشته وحی و کاشانه پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، ولی امروز جنب وجوشی در آنجا به چشم نمی خورد و از وجود پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خالی مانده است. این را گفت در حالی که بغض گلویش را می فشرد و گریه مجال سخن را به او نمی داد، به طوری که وضع او حضّار را نیز به گریه واداشت. »(264)

و) بریدة بن خضیب اسلمی

ذهبی در ترجمه او می نویسد: «بعد از غصب خلافت از طرف ابوبکر، بریده خطاب به ابوبکر کرده، گفت: «انّا للَّه وانّا الَیه راجِعُونَ»، چه مصیبت هایی که حق از طرف باطل کشید، ای ابوبکر! آیا فراموش کردی یا خودت را به فراموشی می زنی؟ کسی تو را گول زده یا نفست تو را گول زده است؟ آیا به یاد نداری که چگونه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ما را امر نمود که علیعليه‌السلام را امیرالمؤمنین بنامیم؟ آیا یاد نداری که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوقات مختلف، اشاره به علی کرده، می فرمود: این، امیرمؤمنین، و قاتل ظالمین است؟ از خدا بترس و نفس خود را محاسبه کن، قبل از آن که وقت بگذرد و خودت را از آنچه باعث هلاکت نفس است نجات بده. و حقّ را به کسی که از تو به آن سزاوارتر است واگذار، و در غصب آن پافشاری مکن، برگرد، تو می توانی برگردی، تو را نصیحت کرده و به راه نجات راهنمایی می کنم، کمک کار ظالمین مباش. »(265)

ز) خالد بن سعید

ابن اثیر می گوید: «تاخر خالد و اخوه ابان عن بیعة ابی بکر، فقال لبنی هاشم: انّکم لطوال الشجر، طیبو الثمر، نحن تبع لکم... فلمّا بایع بنوهاشم ابابکر بایعه خالد»؛(266) «خالد و برادرش ابان از بیعت با ابوبکر سرباز زدند و به بنی هاشم خطاب کرده گفتند: همانا شما خاندانی ریشه دار و اصلی هستید که افراد شایسته ای را به جامعه تحویل داده است و ما به دنبال شماییم... بعد از آن که بنی هاشم با ابوبکر - با تهدید و زور - بیعت کردند این دو برادر - خالد و ابان - نیز بیعت نمودند».

4 - سکوت معنادار

از جمله موضع گیری های شیعیان در خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، سکوت معنادار آنان بود؛ زیرا از طرفی حقّ را با علیعليه‌السلام دانسته و دیگران را لایق مقام خلافت نمی دانستند. از طرف دیگر مصالح اسلام و مسلمین را در نظر می گرفتند، کسانی که به تعبیر امیرالمؤمنین، تازه مسلمان اند. از طرف سوم دشمنان داخلی و خارجی را در کمین می دیدند، لذا با یک جمع بندی، سکوت را بر هر چیز دیگر ترجیح دادند. به این معنا که دست به شمشیر نبرند و برای گرفتن حقّ امیرالمؤمنینعليه‌السلام اقدامی آنجام ندهند، ولی این بدان معنا نبود که سکوت مطلق داشته باشند؛ زیرا حقّ هیچ گاه نباید به طور مطلق خاموش بماند، بلکه در هر موردی که صلاح می دیدند از راه های مختلف حقانیت امیرالمؤمنینعليه‌السلام را گوشزد می کردند.

5 - مخالفت عملی

در برخی از موارد نیز عملا با خلیفه غاصب مقابله می کردند که می توان یک نمونه از آن را اقدام عملی مالک بن نویره در ندادن زکات به نماینده ابوبکر، خالد بن ولید دانست؛ زیرا او معتقد بود که ابوبکر شایسته خلافت نیست و دادن زکات به نماینده او کمک به ظالم است؛ ازاین رو از دادن زکات به او سرپیچی کرد....

نمونه دیگر از مخالفت عملی را می توان هجرت بلال از مدینه دانست؛ زیرا بلال به خاطر منصب مهمّی که نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشت، احساس کرد که اگر در مدینه بماند باید برای خلیفه وقت اذان گو باشد، و از آن جا که اذان او در حقیقت تایید خلافت غاصب است، به همین خاطر مصلحت را در آن دید که از مدینه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به محلّی دور هجرت کند تا از او بهره برداری سیاسی نشود و در آنجا بود تا از دار دنیا رحلت کرد.(267)

6 - مبارزه منفی

حضرت زهراعليها‌السلام بعد از وفات پدرش و مشاهده خلافکاری های دستگاه خلافت و بعد از این که نتوانست از راه گفتگو ونصیحت آنان را متنبّه سازد، راه مبارزه منفی را پیش گرفت. و این راه را چه تا زمانی که زنده بود و چه برای بعد از شهادتش دنبال کرد:

الف) غضب حضرت زهراعليها‌السلام بر ابوبکر

بخاری در باب «خمس» در مساله میراث حضرت زهراعليها‌السلام از فدک نقل می کند: فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناک شد و با ابوبکر قهر نمود. و این متارکه ادامه داشت تا از دنیا رحلت نمود.(268)

او نیز در باب غزوه خیبر به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: فاطمه دختر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسی را به نزد ابی بکر فرستاد تا میراث خود را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که همان فئ مدینه و فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده بود بر او بفرستد. ابوبکر گفت: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ما چیزی را به ارث نمی گذاریم آنچه هست همه صدقه می باشد. تا این که می گوید: ابوبکر از پرداخت میراث حضرت امتناع کرد. فاطمه -عليها‌السلام - بر او ناراحت شد و با او قهر کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت».(269)

ب) وصیت به دفن شبانه

بخاری به سندش از عایشه نقل کرده که گفت: «فاطمه دختر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسی را به نزد ابوبکر فرستاد تا میراث خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از فئ مدینه و فدک و آنچه از خمس خیبر باقی مانده باز خواهد... ابوبکر از پرداخت آن ها امتناع ورزید. فاطمه -عليها‌السلام - بر ابوبکر غضبناک شد و با او قهر کرده و تا زنده بود با او سخن نگفت. بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شش ماه زنده بود. و هنگامی که وفات نمود شوهرش علی -عليه‌السلام - او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از دفن حضرت اگاه نکرد. »(270)

ابن ابی الحدید می نویسد: «علی و حسن و حسین -عليهما‌السلام - فاطمه را شبانه دفن کرده و قبرش را مخفی نمودند. »(271)

او نیز می گوید: «خبر صحیح نزد من این است که فاطمه -عليها‌السلام - از دنیا رحلت نمود در حالی که بر ابوبکر و عمر غضبناک بود ولذا وصیت کرد تا این دو نفر بر جنازه او نماز نخوانند. »(272)

مسلم در ضمن قضیه غضب حضرت زهراعليها‌السلام بر ابوبکر و وفات حضرت می گوید: «... علی -عليه‌السلام - خبر وفات فاطمه را به ابوبکر نرساند و خودش بر او نماز گزارد».(273)

حلبی از واقدی نقل کرده که گفت: «نزد ما به اثبات رسیده که علی - کرمّ اللَّه وجهه - فاطمه را شبانه دفن کرد و بر آن حضرت با عباس و فضل نماز گزارد و هرگز کسی را خبر ننمود».(274)

استاد توفیق ابو علم می گوید: «فاطمه زهراعليها‌السلام سه وصیت کرد: یکی این که کسانی که بر آن ها غضب نموده در تشییع جنازه اش حاضر نشوند و جنازه اش شبانه به خاک سپرده شود. »(275)

ابوبکر جوهری نقل می کند: «هنگامی که زمان وفات فاطمه -عليها‌السلام - فرار رسید بر امیرالمؤمنین -عليه‌السلام - وصیت کرد که هرگاه از دنیا رفتم مرا شبانه دفن کن و هرگز ابوبکر و عمر را از این امر اگاه مساز... »(276)

ابن قتیبه می گوید: «... فاطمه -عليها‌السلام - قسم یاد کرد که هرگز با ابوبکر سخن نگوید و وصیت کرد تا شبانه دفن شود تا ابوبکر در تشییع جنازه اش حاضر نگردد، لذا شبانه دفن شد».(277)

تشیع در ایام خلافت عمر بن خطّاب

عمر بن خطاب با توجه به نقش مهمّی که در دوران خلافت ابوبکر داشت، به خلافت رسید و بدین جهت با مخالفت رو به رو نشد. امام علیعليه‌السلام و شیعیان با این اقدام مخالف بودند، امّا بیعت سریع مردم، فرصتی برای مخالفت امام و شیعیان باقی نگذاشت. سابقه رفتار تند عمر در دوران خلافت ابوبکر، زمینه هرگونه مخالفت عملی را منتفی می ساخت.(278)

علیعليه‌السلام اگرچه میراث خویش را برباد رفته و خود را شایسته رهبری می دانست، ولی برای حفظ موقعیت حسّاس جهان اسلام، هم چنان سکوت توام با بیان حقّ و حقیقت، و تذکر به حقانیت خود را ادامه می داد.

شیعیان نیز همانند امیرالمؤمنینعليه‌السلام سکوت معناداری داشتند، آن ها اگرچه سکوت کرده و به جهت حفظ اسلام و وحدت مسلمین دست به اقدامی عملی علیه حکومت وقت نمی زدند ولی با بیانات خود با آنان مخالفت می ورزیدند.

عمر بن خطاب در مجلسی گفت: «دلیل قریش در انتخاب نکردن علیعليه‌السلام به خلافت این بود که آنان کراهت داشتند خلافت و نبوت در یک خاندان جمع شود. ابن عباس که در آن مجلس بود در برابر این سخن عمر موضع گیری کرده، خطاب به او فرمود: قریش نسبت به آنچه که خداوند نازل کرده بود، کراهت داشتند. »(279)

تشیع در ایام خلافت عثمان

عثمان شیوه دو خلیفه پیشین را دنبال نکرد. ابتدا والیان عمر را از ولایات برداشت و بستگان خود را بر کار گماشت. حکم بن العاص را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طائف تبعید کرده بود، به مدینه برگرداند و خزانه مسلمین را به او سپرد. مروان بن حکم را مشاور خویش قرار داد و یک پنجم زکات شمال افریقا را که مبلغ دومیلیون و پانصد و بیست هزار دینار بود به وی بخشید و او را به دامادی خویش برگزید.

وی از بیت المال بصره مبلغ ششصدهزار درهم به داماد دیگر خویش، عبداللَّه بن خالد بن اسید، حواله کرد. عبداللَّه بن عامر، پسردائی خویش را که نوجوانی بود به حکومت بصره انتخاب کرد. عبداللَّه بن سعد بن ابی سرح، برادر رضاعی خود را - که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فتح مکه به سبب ارتداد وی دستور قتلش را صادر کرده بود - به حکومت مصر و خراج آن سرزمین برگزید. ولید بن عقبة بن ابی معیط برادر مادری خود را به کوفه فرستاد و پس از فساد و تباهی و شراب خواری او سعید بن عاص، فامیل دیگر خود را به آن شهر گماشت. سعید با اعمال سیاست اشرافی اموی و بیان این که زمین های سرسبز عراق از برای قریش است، موجب اعتراض و شورش مردم کوفه گردید.(280)

در این دوران علیعليه‌السلام و شیعیان در مقابل بدعت های عثمان و والیانش ساکت نمی نشستند.

ابن ابی الحدید می نویسد: «انّ الّذی علیه اکثر ارباب السیر وعلماء الاخبار آن عثمان نفی اباذر اولا الی الشام ثم استقدمه الی المدینة لمّا شکی منه معاویة، ثمّ نفاه من المدینة الی الربذة لمّا عمل بالمدینة ما کان یعمل بالشام»؛(281) «بیشتر تاریخ نویسان و عالمان اخبار بران اند که عثمان ابتدا ابوذر را به شام تبعید کرد و بعد از آن که معاویه از او به عثمان شکایت کرد، او را به مدینه خواست و از مدینه، به خاطر مخالفت با خلیفه، به ربذه تبعید نمود. »

زمانی که ابوذر را به ربذه تبعید کردند و علیعليه‌السلام و فرزندانش او را بدرقه نمودند، ابوذر نگاهی به امامعليه‌السلام کرد و گفت: وقتی شما و فرزندانت را می بینم به یاد سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد شما می افتم و گریه می کنم.(282)

و نیز از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می کرد که فرمود: «زود است که شما را فتنه فرارسد، اگر گرفتار آن شدید بر شما باد عمل به کتاب خدا و اقتدا به علی بن ابی طالبعليه‌السلام . »(283)

در زمان خلافت عثمان، ابوذر بر درب مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایستاد و در خطبه ای که ایراد کرد، فرمود: «ای مردم! محمّد وارث علم آدم و فضایل انبیاست، و علی بن ابی طالب وصی محمّد و وارث علم اوست.... »(284)

بلاذری می نویسد: «مقداد بن عمرو، عمار بن یاسر، طلحه و زبیر با تعداد دیگری از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عثمان نامه نوشتند و او را به نکاتی چند تذکر دادند و او را از خدا ترساندند. و در ضمن تهدید کردند که اگر به تذکرات آنان گوش فرا ندهد برضد او اقدام خواهند کرد. عمار نامه را گرفته نزد عثمان آورد. به مجرد این که صدر نامه را برای او خواند، عثمان با غضب به او گفت: آیا تو از بین دوستانت جرات خواندن نامه تهدیدامیز را برای من داری؟ عمار در جواب گفت: دلیلش این است که ناصح ترین قوم خود به تو هستم. عثمان در جواب گفت: دروغ می گویی ای فرزند سمیه! عمّار گفت: به خدا سوگند من پسر سمیه و فرزند یاسرم. سپس عثمان به غلامش دستور داد که دست و پای او را بشکنند. آنگاه با دو پایش درحالی که در کفش بود شروع به لگدزدن به عمار کرد که بر اثر آن «فتق» بر او عارض شد. »(285)

تشیع در ایام امامت امیرالمؤمنینعليه‌السلام

خلافت امام علیعليه‌السلام در اواخر سال سی وپنج ه. ق. شروع شد و تقریبا چهار سال و نُه ماه ادامه یافت. شیعیان امیرالمؤمنینعليه‌السلام هنگام بیعت عمومی با آن حضرت وقت را مناسب دیدند تا یادی از ولایت امیرالمؤمنینعليه‌السلام کرده، مردم را به آن مقام شامخ تذکر دهند تا اگر خواستند با آن حضرت بیعت کنند با انگیزه ای حقیقی باشد. از این رو هنگام بیعت مردم با امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، مالک بن حارث اشتر خطاب به مردم کرده، فرمود: «ای مردم! این علیعليه‌السلام وصی اوصیا و وارث علم انبیاست، او کسی است که بلاهای بزرگ را به جان خریده و زحمت های فراوانی در راه اسلام تحمل کرده است. او کسی است که کتاب خدا به ایمان او شهادت داده و پیامبرش او را به بهشت رضوان بشارت داده است. کسی که تمام فضایل در او جمع شده، و احدی از گذشتگان و اهل این زمان در سابقه و علم و فضلش شک نکرده است.... »(286)

خزیمة بن ثابت نیز پس از بیعت با امام علیعليه‌السلام می گفت: «ما کسی را برگزیدیم که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را برای ما برگزید. »(287)

امام علیعليه‌السلام به کوفه آمد و آن شهر را محلّ آقامت خود، به عنوان پایتخت، انتخاب نمود؛ تا آن که بتواند تشیع را در عراق گسترش داده و خود را نیز به اهل عراق معرفی نماید. از طرفی کوفه منطقه ای سوق الجیشی بود، و چون کلّ عراق نیز به شام نزدیک بود، آن حضرت خواست تا علاوه بر عراق؛ شام را نیز تحت نظر قرار دهد.

بعد از ورود امام علیعليه‌السلام به عراق، مردم با ملاحظه امام علیعليه‌السلام به عنوان قهرمان سیاست، در مقابل استیلای شامیان از او حمایت کردند و مدت ها از حامیان مذهبی امام علیعليه‌السلام بودند.

پس از جنگ جمل، اصطلاح شیعه علیعليه‌السلام شامل همه کسانی می شد که از علیعليه‌السلام در مقابل عایشه حمایت می کردند. علاوه بر آن به اشخاص و گروه های غیرمذهبی که به دلایل سیاسی از علیعليه‌السلام حمایت می کردند، لفظ شیعه اطلاق می گردید.

نصربن مزاحم می گوید: امام علیعليه‌السلام هنگام برشمردن جنایات طلحه و زبیر فرمود: «انّ اتباع طلحة والزبیر قتلوا شیعتی وعمّالی»؛(288) «همانا پیروان طلحه و زبیر در بصره شیعیان و عاملان مرا به قتل رساندند».

در این مفهوم وسیع بود که کلمه شیعه در سند حکمیت در صفین به کار رفت. ده سال بعد، زمانی که شیعیان شروع به تثبیت موقعیت اسمی خود کردند، کوشش هایی برای جدایی حامیان علیعليه‌السلام صورت گرفت و بین حامیان مذهبی و غیرمذهبی وی تمایزی حاصل شد.

امام علیعليه‌السلام در طول چهار سال و نه ماه حکومت خویش، اگرچه نتوانست جامعه اسلامی را به صورت اول خویش بازگرداند، اما به موفقیت های مهمّی دست یافت که عبارتند از:

1 - معرفی کردن شخصیت واقعی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای مردم.

2 - تبیین احکام فراموش شده اسلام.

3 - جلوگیری از بدعت ها و تحریف های دینی درحد امکان.

4 - تصحیح و اصلاح احکامی که به اشتباه برای مردم تبیین شده بود.

5 - تبیین مقدار زیادی از معارف دینی.

6 - تربیت شاگردانی جلیل القدر؛ مانند: اویس قرنی، کمیل بن زیاد، میثم تمّار، رشید هجری و....

در عصر حکومت امام علیعليه‌السلام اگرچه فشارها و حصرهای سیاسی از شیعه برطرف شد، ولی درعوض مبتلا به جنگ های داخلی متعدد شدند و در این جنگ ها نیز با گفتار و عمل، دست از دفاع از امیرالمؤمنینعليه‌السلام برنداشتند.

شیعیان با وجود شکست در جنگ ها برای دفاع از امیرالمؤمنینعليه‌السلام و مقابله با مخالفین آن حضرت، دست از دفاع عقیدتی از آن حضرتعليه‌السلام برنداشتند.

الف) جنگ جمل

شیعیان عقیدتی در جنگ جمل به جهت اگاهی دادن مخالف و موافق به حقانیت امیرالمؤمنینعليه‌السلام در خطبه ها و رجزهای حماسی خود، آن حضرت را به دیگران معرفی می کردند.

ابوالهیثم بن تیهان که بدری است، می گوید:

قل للزبیر وقل لطلحة انّنا

نحن الذین شعارنا الانصار

انّ الوصی امامنا وولینا

برح الخفاء وباحت الاسرار(289)

مردی از قبیله ازد به میدان آمده، می گوید:

هذا علی وهو الوصی

اخاه یوم النجوة النبی

وقال هذا بعدی الولی

وعاه واع ونسی الشقی(290)

حجر بن عدی کندی، صحابی جلیل القدر، می گوید:

یا ربّنا سلّم لنا علیا

سلّم لنا المبارک المضیا

المؤمن الموحّد التقیا

لاخَطِل الرای ولا غویا

بل هادیا موفّقا مهدیا

واحفظه ربّی واحفظ النبیا

فیه فقد کان له ولیا

ثمّ ارتضاه بعده وصیا(291)

زحر بن قیس جعفی می گوید:

اضربکم حتّی تقروا لعلی

خیر قریش کلّها بعد النبی

من زانه اللَّه وسمّاه الوصی

انّ الولی حافظا ظهر الولی(292)

ب) جنگ صفین

در جنگ صفین نیز شیعیان به طرق مختلف به دفاع از امیرالمؤمنینعليه‌السلام و حریم ولایت برامدند.

عده ای با بیان خطبه ها، به دفاع از مقام او برامدند. ابن ابی الحدید می گوید: «بعد از آن که امیرالمؤمنینعليه‌السلام مردم را در کوفه برای حرکت به طرف صفین به جهت جنگ با معاویه جمع کرد، عمرو بن حمق خزاعی ایستاد و امام علیعليه‌السلام را مورد خطاب قرار داده، عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! من تو را به جهت خویشاوندی یا طلب مال، یا سلطنت و جاه، دوست ندارم، بلکه دوستی من نسبت به تو از آن جهت است که پنج خصلت در تو یافتم که در دیگری نبوده است: تو پسرعموی رسول خدا و جانشین و وصی او هستی، و پدر ذریه پیامبری که در میان ما به ودیعت گذارده شده است. تو اول کسی هستی که اسلام آورد، و سهم تو در جهاد از همه بیشتر است.... »(293)

امّ خیر نیز در روز صفین در تحریک سپاهیان امام علیعليه‌السلام می فرمود: «عجله کنید - خداوند شما را رحمت کند - به یاری امام عادل و باتقوای باوفا و راستگو که وصی رسول خداست. »(294)

برخی دیگر نیز با اشعار خود به دفاع از مقام ولایت برامدند:

قیس بن سعد، صحابی عظیم و سید خزرج، می گوید:

وعلی امامنا و امام

لسوانا اتی به التنزیل

یوم قال النبی من کنت مولاه

فهذا مولاه خطب جلیل

انّ ما قاله النبی علی الامّة

حتم ما فیه قال وقیل(295)

و نعمان بن عجلان انصاری نیز می گوید:

کیف التفرق والوصی امامنا

لا کیف الّا حیرة وتخاذلا

لاتغبنُنّ عقولکم، لا خیر فی

من لم یکن عند البلابل عاقلا

وذوو معاویة الغوی وتابعوا

دینَ الوصی لتحمدوه اجلا(296)

اینان در اشعار خود عمدتا بر مساله وصایت و جانشینی امام علیعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاکید داشتند.

برخی دیگر نیز پس از آن که امام علیعليه‌السلام از صفین به کوفه بازگشت و خوارج از او جدا شدند، در کنار امام علیعليه‌السلام ثابت قدم ماندند و بار دیگر با آن حضرت تجدید بیعت و عهد نمودند. از جمله عهد آنان این بود که به حضرت خطاب کرده، عرض کردند: «ما دوست هر کسی هستیم که تو دوست انی، و دشمن هر کسی هستیم که تو با آنان دشمنی داری. »(297)

عده ای دیگر با نوشتن نامه به معاویه او را مورد عتاب و سرزنش قرار داده، مقام ولایت و خلافت به حق امیرالمؤمنینعليه‌السلام را به او گوشزد می کردند.

محمّد بن ابوبکر در نامه ای که به معاویه می نویسد، می گوید: «... وای بر تو! چگونه خودت را در کنار علیعليه‌السلام قرار می دهی، کسی که وارث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصی او و پدر فرزندان اوست. کسی که قبل از دیگران به او گروید و اخرین کسی بود که عهد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شنید. او را از اسرارش اگاه و در امرش شریک ساخت. »(298)

دارمیه حجونیه از زنان شیعه امام علیعليه‌السلام در برابر معاویه در بیان علل دوستی علیعليه‌السلام گفت: «من او را دوست دارم؛ زیرا مساکین را دوست می داشت و به واماندگان کمک می کرد. او فقیه در دین بود و از بیان حق کوتاهی نمی نمود. او از جانب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ولایت داشت.... »(299)

پیشگامان تشیع از صحابه

با مراجعه به کتب رجال و تراجم و تاریخ و بررسی و تحقیق در شرح حال صحابه، پیروی بسیاری از آنان از علی بن ابی طالبعليه‌السلام نمایان می گردد. مرحوم «شرف الدین» اسامی دویست نفر از آنان را در کتاب شریف «الفصول المهمّة» آورده است.

آیت الله محمدحسین کاشف الغطاءرحمه‌الله می فرماید: «من با تتبّعی که در کتب تراجم صحابه داشته ام؛ امثال: کتاب «استیعاب» و «اصابة» و «اسدالغابة» و نظایر این ها، به این نتیجه رسیده ام که حدود سیصد نفر از صحابه، از شیعیان حضرت علیعليه‌السلام بوده اند. و شاید کسی که بیشتر تفحّص کند، از این تعداد، بیشتر پیدا نماید. »

اینک به اسامی تعدادی از این صحابه اشاره می شود:

- عبداللَّه بن عباس

- فضل بن عباس

- قثم بن عباس

- عبدالرحمن بن عباس

- تمام بن عباس

- عقیل بن ابی طالب

- نوفل بن حرث

- عبداللَّه بن جعفربن ابی طالب

- عون بن جعفر

- محمدبن جعفر

- ربیعةبن حرث بن عبدالمطّلب

- طفیل بن حرث

- مغیرة بن نوفل بن حارث

- عبداللَّه بن حرث بن نوفل

- عبداللَّه بن ابی سفیان بن حرث

- عباس بن عتبة بن ابی لهب

- عبدالمطلب بن ربیعة بن حرث

- عباس بن ربیعة بن حرث

- جعفر بن ابی سفیان بن حرث

از مشاهیر غیر بنی هاشم، به این افراد می توان اشاره نمود.

- سلمان محمدی

- مقداد بن اسود کندی

- ابوذر غفاری

- عماربن یاسر

- حذیفة بن یمان

- خزیمةبن ثابت

- ابوایوب انصاری

- ابوالهیثم مالک بن تیهان

- ابی بن کعب

- قیس بن سعد بن عباده

- عدی بن حاتم

- عبادة بن صامت

- بلال بن رباح حبشی

- ابورافع مولی رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

- هاشم بن عتبه

- عثمان بن حنیف

- سهل بن حنیف

- حکیم بن جبله عبدی

- خالد بن سعد بن عاص

- ابن حصیب اسلمی

شرح حال برخی از پیشگامان تشیع

1 - سلمان فارسی

سلمان فارسی، ایرانی الاصل و اهل «جی» اصفهان یا «استخر» فارس یا «رامهرمز» است. او پس از تحقیق در ایین زرتشت، به مسیحیت گرویده و با تامّل در تعلیمات حضرت مسیحعليه‌السلام قبل از جنگ خندق به اسلام گروید. وی یکی از یاران صدیق و معروف و فداکار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. در حالی که هر یک از مهاجرین و انصار وی را از خود می دانستند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «سلمان از ما اهل بیت است».

سلمان با انتساب به خاندان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از موقعیت و شرافت ویژه ای در میان یاران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخوردار گردید. او در تمام غزوات در کنار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، با مشرکین به نبرد می پرداخت.(300)

وی در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از هواداران حضرت علیعليه‌السلام بود و پس از رحلت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حکومت «ابوبکر» سخن معروف خود را به زبان فارسی چنین گفت: «کردید و نکردید»، و به این وسیله از پیروی نکردن با علیعليه‌السلام انتقاد کرد.

سلمان، از استوارترین یاران امام علیعليه‌السلام و یکی از چهارتن، شیعیان صدیق و نخستین امام، به شمار آمده است(301) .

سادگی رفتار و حمایت او از حضرت علیعليه‌السلام بی شک در گرایش هموطنان او به اسلام و تشیع بی تأثیر نبوده است.

2 - ابوذر غفاری

ابوذر، قبل از اسلام نیز موحّد بوده است. وی با شنیدن دعوت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مکه، با شنیدن آیه هایی از قرآن، گمشده خویش را یافت و مسلمان شد.

مورخان، او را پنجمین مسلمان دانسته اند. چون به جهت تبلیغ اسلام، در معرض خطر قرار گرفت، پیامبر وی را مامور تبلیغ در قبیله اش قرار داد.

ابوذر در نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مقام و منزلت ویژه ای برخوردار بود.(302) او در زمان خلافت خلیفه سوم، به اسراف و تبذیرهای خلیفه و مشاورانش، به ویژه «مروان» اعتراض کرد. خلیفه وی را به روستای کوچک «ربذه» تبعید نمود.

حضرت علیعليه‌السلام و فرزندانش او را بدرقه کرده و با او وداع کردند... وی یار صدیق پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق او فرمود: «افرین بر ابوذر که تنها راه می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود».(303)

3 - مقداد بن عمرو

مقداد، از قبیله «کنده» یا «بهره» و از اعراب جنوبی بود. وی از یاران و مهاجرین پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مکه و به نقلی هفتمین ایمان اورنده بود. وی به فرمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حبشه مهاجرت نمود. و در تمام غزوات در کنار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفاع از اسلام و پیامبر خالصانه به نبرد پرداخت.

مقداد در یکی از غزوات به پیامبر عرض کرد: «یا رسول اللَّه! ما چون قوم بنی اسرائیل نیستیم که بگوییم تو و خدایت به جنگ بروید و ما ایستاده ایم، بلکه ما از هر طرف به نبرد و حمایت از تو و دین خدا خواهیم پرداخت. »(304)

او از ارکان اربعه شیعه و در گروه خالص ترین و نخستین یاران امام علیعليه‌السلام در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

4 - عمار بن یاسر

عمار و پدر و مادرش از نخستین مسلمانان و ایمان اورندگان به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند. قریش «یاسر» و «سمیه» و «عمار» را شکنجه می کردند. روزی پدر و مادر عمار توسط قریش شکنجه می شدند، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالی که قدرت یاری آنان را نداشت بر آنان گذر کرد و فرمود: «بشارت باد خاندان یاسر را به بهشت پروردگار».(305)

عمار، چون یاران دیگر پیامبر به مدینه هجرت کرد. در پیمان برادری اسلامی، بین مهاجرین و انصار، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وی را برادر «حذیفة بن یمان» قرار داد. حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نام منافقان را بر این دو بیان کرد. به همین جهت این دو را «منافق شناس» می خواندند.(306)

عمار در تمام جنگ ها همراه پیامبر حضور داشت، پیامبر به عمار فرمود: «قاتل عمار در آتش است» و نیز فرمود: «تو را گروه ستمکاران به قتل می رسانند».

وی در حالی که نود و سه یا چهار سال از عمرش می گذشت، در جنگ «صفین» همراه با لشکر حضرت علیعليه‌السلام با سپاه معاویه به نبرد پرداخت. و با شهادت خود، سپاهیان معاویه را به تردید انداخت.(307) برخی از سپاهیان که در حمایت از حضرت علیعليه‌السلام دچار تردید بودند، پایدارتر شدند.(308)

عمار بن یاسر را چهارمین فرد از شیعیان نخستین و حامیان امام علیعليه‌السلام دانسته اند.

5 - خذیمة بن ثابت

«خذیمه» از انصار و از قبیله «اوس» بود. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گواهی او را مساوی با گواهی دو نفر دانستند و از این جهت وی را «ذوالشهادتین» نامیدند. در فتح مکه، پرچم قبیله «بنی خطبه» را در دست داشت. وی در جنگ های «جمل» و «صفین» در کنار امام علیعليه‌السلام بود. و به دست سپاهیان معاویه به شهادت رسید.(309)

او در هنگام بیعت با حضرت علیعليه‌السلام به عنوان نماینده و دومین نفر از انصار، بیانی دارد که نشان دهنده ایمان و اخلاص او به حضرت علیعليه‌السلام است.

یعقوبی می نویسد: «... سپس خذیمة بن ثابت، «ذوالشهادتین» برخاست و عرض کرد: ای امیرمؤمنان! برای کار خود جز تو را نیافتم و بازگشت جز به تو نبود. اگر درباره تو درست بگویم، تو در ایمان و دانایی از مردمان دیگر برتری. و به خدا داناتر و سزاوارترین مؤمنان به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشی، تو آنچه آنان دارند داری و آنان آنچه را که تو داری ندارند».(310) (311)

6 - براء بن عازب

براءبن عازب، از اشراف انصار و از قبیله «خزرج» بود، در پانزده یا هجده غزوه شرکت داشت. بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امام علیعليه‌السلام پیوست. در کنار حضرتعليه‌السلام در جنگ های «جمل» و «صفین» شرکت داشت و به نبرد با مخالفان حضرت پرداخت و در زمان «مصعب بن زبیر» در کوفه وفات یافت.(312) (313)

7 - ابوالهیثم بن تیهان

وی از جمله انصاری بود که در پیمان «عقبه اول و دوم» در مکه به حضور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شد و در بازگشت به مدینه، به تبلیغ اسلام پرداخت. در تمامی غزوات در کنار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرار داشت و یکی از نقبای دوازده گانه انصار بود که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنان را چون حواریون حضرت عیسیعليه‌السلام دانسته اند.(314) (315)

ابوالهیثم، از اولین کسانی بود که به عنوان نماینده انصار با حضرت علیعليه‌السلام بیعت کرد،(316) و بنا به نقلی، وی در جنگ «صفین» به شهادت رسید.

8 - خالد بن سعید بن عاص بن امیة بن عبد شمس

خالد، چهارمین یا پنجمین ایمان اورنده به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و نخستین فرد مسلمان از قبیله خویش بود. او در هر دو هجرت به حبشه حضور داشت و پس از مراجعت به مدینه، در فتح مکه و غزوات «حنین» و «طائف» و «تبوک» شرکت داشت و سپس به عنوان عامل و نماینده پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای دریافت صدقات یمن، انتخاب شد و به آنجا رهسپار گشت.(317)

پس از رحلت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدینه بازگشت و از بیعت با ابو بکر خودداری ورزید و به حضرت علی بن ابی طالبعليه‌السلام پیوست.

وی در بیعت با حضرتعليه‌السلام چنین گفت: «به خدا سوگند در میان همه مردم هیچ کس سزاوارتر از تو نیست که جای پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بگیرد».(318)

شهادت وی را در زمان ابوبکر و برخی در زمان خلیفه دوم، در سال چهاردهم هجرت دانسته اند.

9 - ابوایوب انصاری

ابوایوب، در «عقبه» با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت کرد. حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ورود به مدینه تا زمانی که خانه ای برای او بنا گردید، در منزل وی ساکن شد. وی در همه جنگ ها در کنار پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دفاع از اسلام می پرداخت.(319)

پس از کشته شدن «عثمان»، ابوایوب انصاری، از نخستین کسانی بود که به طرفداری از حضرت علیعليه‌السلام پرداخت و از طرف امام علیعليه‌السلام حاکم مدینه شد.

ابوایوب، در جنگ های «جمل»، «صفین» و «نهروان» در کنار امام علیعليه‌السلام بود. سخنان وی در برابر مردم کوفه برای یاری امام، گواه درجه ایمان و اخلاص او به امام علیعليه‌السلام بوده است....

وی در سال 52 وفات کرد و در کنار دیوار «قسطنطنیه» مدفون گردید.

10 - حذیفة بن یمان

حذیفه، از انصار و یکی از ممتازان یاران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود. وی از راویان حدیث بوده و در تمامی «غزوات» پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرکت داشته است. در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرفدار حضرت علیعليه‌السلام و بعد از ان، از مدافعین ایشان بوده است.

فرزندان وی در تبعیت از پدر، در حمایت از امام علیعليه‌السلام در «صفین» به شهادت رسیدند. وفات وی در سال (35ه.ق) در مدائن رخ داد.

11 - عثمان بن حنیف

وی از انصار و از قبیله «اوس» بود. «ترمذی» او را از اصحاب بدر دانسته است، برخی دیگر گفته اند: وی به جز جنگ بدر در غزوات دیگر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز شرکت داشته است.(320)

بعد از کشته شدن خلیفه سوم، در خدمت امام علیعليه‌السلام قرار گرفت و به حکومت «بصره» برگزیده شد.

وقتی «اصحاب جمل» قصد «بصره» کردند؛ ابتدا با «عثمان بن حنیف»، والی بصره عهد کردند که منتظر رسیدن امام علیعليه‌السلام باشند، ولی بر خلاف تعهد خویش بر او تاختند و موهای صورت او را کندند و محافظان بیت المال را کشته و آن را غارت نمودند.(321) پس از آن «عثمان بن حنیف» در کوفه ساکن شد و در زمان معاویه بدرود حیات گفت.

12 - سهل بن حنیف

«سهل»، از انصار و از قبیله «اوس» بود. در تمام «غزوات» شرکت داشت و از اندک افرادی بود که با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیمان مرگ بستند.(322)

او در جنگ «وادی القری» یکی از پرچمداران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.(323) وی در نبرد «فُلس» - که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علیعليه‌السلام را برای شکستن بتخانه «صلی» اعزام کرده بود - پرچمدار امام علیعليه‌السلام بود.(324)

«سهل» از یاران با وفای امام علیعليه‌السلام بود. و با آن حضرت از مدینه به طرف بصره حرکت کرده و در جنگ «جمل» و «صفین» شرکت داشت. وی در سال(38ه) هجری وفات یافت.(325)

13 - ابوالطفیل عامر بن واثله

وی در سال وقوع جنگ «احد» به دنیا آمد و از فرزندان مهاجران بود. او هشت سال از زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را درک کرد و به دیدار حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نایل شد. وی از یاران با اخلاص حضرت علیعليه‌السلام بوده و در تمام جنگ های امام علیعليه‌السلام شرکت داشت. وی پس از شهادت امام علیعليه‌السلام در مکه ساکن گردید و تا زمان وفآتش در مکه باقی ماند و برخی گفته اند در کوفه آقامت داشته است.

«ابوالطفیل» به تفضیل امام علیعليه‌السلام بر شیخین قائل بود و امام را از آنان برتر می دانست. وی را فردی «شاعر»، «فاضل»، «عاقل»، «فصیح» و «حاضرجواب» در بین یاران مخلص امام علیعليه‌السلام دانسته اند.(326)

علاوه بر اشخاص نامبرده، به اسامی افراد دیگری از شیعیان امام علیعليه‌السلام نیز می توان اشاره کرد؛ از قبیل:

- هند بن ابی هاله تمیمی

- جعدةبن جبیره

- حجربن عدی کندی

- عمروبن حمق خزاعی

- جابربن عبداللَّه انصاری

- محمدبن ابی بکر

- ابان بن سعید

- زید بن صوحان زیدی

جنایات معاویه بر شیعه در اواخر حکومت امام علیعليه‌السلام

از سال 39 هجری، معاویه هجوم همگانی و گسترده ای را برعلیه شیعیان امیرالمؤمنینعليه‌السلام اغاز نمود و با فرستادن افرادی خشن و بی دین برای سرکوب شیعیان، حیطه حکومت حضرت را مورد تاخت وتاز قرار داد:

1 - نعمان بن بشیر را با هزار نفر برای سرکوب مردم عین التمر فرستاد.

2 - سفیان بن عوف را با شش هزار نفر برای سرکوب مردم هیت و از آنجا به انبار و مدائن فرستاد.

3 - عبداللَّه بن مسعدة بن حکمه فزاری که از دشمنان امیرالمؤمنینعليه‌السلام بود را با هزار و هفتصد نفر به تیماء فرستاد.

4 - ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر به واقعه برای غارت هرکس که در طاعت امام علیعليه‌السلام است فرستاد. و در مقابل، حضرت امیرالمؤمنینعليه‌السلام حجر بن عدی را با چهار هزار نفر برای مقابله با او فرستاد.

5 - عبدالرحمن بن قباث بن اشیم را با جماعتی به بلاد جزیره فرستاد، که حضرت کمیل را برای مقابله با او فرستاد.

6 - حرث بن نمر تنوخی را نیز به جزیره فرستاد تا با هرکس که در اطاعت امام علیعليه‌السلام است مقابله کند که در آن واقعه افراد زیادی کشته شدند.(327)

7 - در سال 40 ه. ق، بُسر بن ارطاة را با لشکری به سوی مکه و مدینه و یمن فرستاد، او هنگامی که به مدینه رسید، عبیداللَّه بن عباس که عامل مدینه از طرف امام علیعليه‌السلام بود، از آنجا فرار کرده و در کوفه به حضرت ملحق شد، ولی بُسر هر دو فرزند او را به شهادت رسانید.(328)

یکی دیگر از مناطقی که سر راه «بُسر» مورد غارت قرار گرفت، منطقه ای بود که گروهی از قبیله همدان و شیعیان حضرت علیعليه‌السلام در آن جا سکونت داشتند. بُسر با حرکتی غافلگیرانه به آن ها حمله کرد. بسیاری از مردان را کشت، و تعدادی از زنان و فرزندان آنان را به اسارت برد. و این اولین بار بود که زنان و کودکان مسلمین به اسارت برده می شدند.(329)

مسعودی در مورد بسر بن ارطاة می گوید: «او افرادی از خزاعه و همدان و گروهی را که معروف به «الانباء» از نژاد ایرانیان مقیم یمن بودند کشت. و هرکسی را که مشاهده می کرد میل به علی دارد یا هوای او را در سر دارد، می کشت. »(330)

ابن ابی الحدید می گوید: «بُسر به طرف اهل حسبان که همگی از شیعیان علیعليه‌السلام بودند، آمد و با آنان سخت درگیر شد و به طور فجیعی آنان را به قتل رسانید. و از آنجا به طرف صنعا آمد و در آنجا صد نفر از پیرمردان را که اصالتا از فارس بودند کشت، تنها به جرم این که دو فرزند عبیداللَّه بن عباس در خانه یکی از زنان آنان مخفی شده است. و بُسر در حمله هایش حدود سی هزار نفر را به قتل رساند و عده ای را نیز در آتش سوزاند. »(331)

او نیز می نویسد: «معاویه در نامه ای به تمام کارگزارانش نوشت: به هیچ یک از شیعیان علی و اهل بیتش اجازه گواهی ندهید. و در مقابل، شیعیانِ عثمان را پناه داده و آنان را اکرام کنید.... و نیز در نامه ای دیگر به کارگزاران خود نوشت هرکسی که ثابت شد محبّ علی و اهل بیت اوست اسمش را از دیوان محو کرده و عطا و روزی اش را قطع نمایید. و در ضمیمه این نامه نوشت: هرکس که متّهم به ولای اهل بیتعليهم‌السلام است او را دستگیر کرده و خانه او را خراب کنید. بیشتر مصیبت بر اهل عراق بود خصوصا اهل کوفه.... »(332)

روزی معاویه به امام حسینعليه‌السلام گفت: «یا اباعبداللَّه! اعلمت انّا قتلنا شیعة ابیک، فحنّطناهم وکفناهم وصلّینا علیهم ودفنّاهم؟ »؛(333) «ای اباعبداللَّه! آیا علم پیدا کردی که ما شیعیان پدرت را به قتل رسانده و حنوط و کفنشان کرده و بر آنان نمازگزارده و دفنشان کرده ایم؟ »

تشیع در عصر «امام حسنعليه‌السلام »

هنگامی که امام حسنعليه‌السلام مجبور به مصالحه با معاویه گردید، یکی از خطراتی که امامعليه‌السلام احساس می کرد امنیت شیعیان حضرت علیعليه‌السلام بود. ازاین رو در قرارداد خود با معاویه تصریح کرد که باید امنیت به اصحاب امام علیعليه‌السلام داده شود. معاویه نیز آن را پذیرفت. ولی در همان روز اول معاویه اعلام کرد که آن تعهدات را نمی پذیرد و زیر پا می گذارد.

ابن ابی الحدید از ابی الحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه خود به والیان چنین نوشت: من ذمه خود را از هرکسی که روایتی در فضیلت ابی تراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور خطبا در هر منطقه بر منبر شروع به لعن علیعليه‌السلام و تبری از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت اهل کوفه بودند؛ زیرا آن هنگام در کوفه تعداد زیادی از شیعیان وجود داشتند. معاویه، «زیاد» را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، بر اساس دستور معاویه هرجا که شیعیان را می یافت به قتل می رساند، و یا این که آنان را ترسانده، دست و پای آنان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار آویزان می کرد. همچنین عده ای را نیز از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند.... »(334)

ابن اعثم می نویسد: «زیاد، دائما در پی شیعیان بود و هرکجا آنان را می یافت به قتل می رساند، به طوری که شمار زیادی را کشت. او دست و پای مردم را قطع و چشمانشان را کور می کرد. البته خود معاویه نیز جماعتی از شیعیان را به قتل رساند.(335) معاویه خود دستور به دار آویختن گروهی از شیعیان را صادر کرد.(336) زیاد شیعیان را در مسجد جمع می کرد، تا از علیعليه‌السلام اظهار بی زاری جویند.(337) او در بصره نیز در جست جوی شیعیان بود و با یافتن آن ها آنان را به قتل می رساند.(338) عده ای از صحابه و تابعین به دستور معاویه به شهادت رسیدند.

در سال 53 هجری معاویه حجر بن عدی و اصحابش را به قتل رساند و او اولین کسی بود که به همراه اصحابش به شیوه قتل صبر در اسلام کشته شد.(339)

عمرو بن حمق خزاعی، صحابی عظیم را که امام حسینعليه‌السلام او را سیدالشهدا نامید، بعد از آن که معاویه او را امان داد، به قتل رساند.(340)

مالک اشتر، یکی از اشراف و بزرگان عرب و یکی از فرماندهان جنگ های امام علیعليه‌السلام بود. معاویه او را در مسیر مصر به وسیله سمّ، به دست یکی از غلامانش به قتل رسانید.(341) رشید هجری، از شاگردان امام علیعليه‌السلام و خواص وی بود، زیاد دستور داد که از علیعليه‌السلام برائت جسته و او را لعنت کند، او امتناع ورزید. ازاین رو دو دست و دو پا و زبان او را بریده و به دار آویخت.(342)

جویریه بن مهر عبدی را به جرم داشتن ولایت علیعليه‌السلام دستگیر نموده و بعد از جداکردن دو دست و دو پای او، بر شاخه درخت خرما به دار اویخت.

تشیع در عصر امام «حسینعليه‌السلام »

ابن ابی الحدید می گوید: «وضع تا وقتی که حسن بن علی، از دار دنیا رحلت نمود، این چنین بود. در این هنگام مصیبت و فتنه بر شیعیان بیشتر شد، کار به جایی رسید که شیعیان در بین مردم از جان خویش ترس داشتند و یا از شهر خود فرار کرده و به طور پنهانی زندگی می کردند.(343)

امام محمد باقرعليه‌السلام می فرماید: «بیشتر مصیبت برای ما و شیعیان، بعد از رحلت امام حسنعليه‌السلام بود که در آن زمان در هر شهر، شیعیان ما را می کشتند و دست ها و پاهای آن ها را به این گمان که شیعه هستند از بدن جدا می کردند. هرکسی که متّهم به دوستی و ارتباط با ما می شد، او را زندانی نموده و یا اموالش را غارت می کردند یا خانه اش را خراب می نمودند و این مصیبت و بلا هم چنان شدت یافت تا زمان عبیداللَّه ابن زیاد».(344)

سال شصت هجری قمری، معاویه هلاک شد و پسرش یزید، طبق بیعتی که پدرش از مردم برای وی گرفته بود، زمام حکومت اسلامی را در دست گرفت. به شهادت تاریخ، یزید، هیچ گونه شخصیت دینی نداشت. حتی در زمان حیات پدرش، جوانی بود که به اصول و قوانین اسلام، اعتنا نمی کرد و جز عیاشی و بی بندوباری و شهوترانی، کاری نمی دانست. در سه سال حکومت خود فجایعی را به راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام، با آن همه فتنه ها که آنجام گرفته، بی سابقه بود.

سال اول، حضرت حسین بن علیعليه‌السلام را که سبط پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، با فرزندان و خویشان و یاران و شیعیانش، با فجیع ترین وضع، به شهادت رساند و زنان و کودکان و اهل بیت پیامبر را به همراه سرهای بریده شهداء، در شهرها گرداند.(345)

سال دوم مدینه را قتل عام کرد و جان و مال و ابروی مردم آن دیار را تا سه روز برای لشکریانش مباح نمود.(346)

و در سال سوم کعبه مقدسه را خراب کرد و آن را به آتش کشید.(347)

ابومخنف از حجاج نقل کرده که گفت: «اجتمعت الشیعة فی منزل سلیمان بن صرد، فذکروا هلاک معاویه، فحمدنا اللَّه علیه، فقال: آن معاویة قدهلک وانّ حسینا قد تقبّض علی القوم ببیعته، وقد خرج الی مکة وانتم شیعته وشیعة ابیه... »؛(348) «شیعیان در منزل سلیمان بن صرد جمع شده و خبر از هلاکت معاویه دادند. آنان همگی خدا را از این جهت ستایش کردند. سلیمان بن صرد گفت: همانا معاویه به هلاکت رسیده و حسین بیعت خود را دریغ داشته و از مدینه به مکه حرکت نموده است، و شما شیعیان پدرش هستید... ».

طبری و ابن اثیر قصه دعوت ولید از امام حسینعليه‌السلام در دارالاماره بعد از هلاکت معاویه را نقل کرده است. او می گوید: عبداللَّه بن زبیر به حضرت عرض کرد: فدایت گردم ای پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! من بر تو می ترسم که اگر به نزد او در دارالاماره روی تو را در آنجا حبس نماید، و تو را رها نکنند تا با یزید بیعت کرده یا تو را بکشند.

امام حسینعليه‌السلام فرمود: «انّی لست ادخل وحدی، ولکن اجمع اصحابی الی وخدمی و انصاری واهل الحقّ من شیعتی، ثمّ امرهم آن یاخذ کل واحد سیفه...»؛(349) «من به تنهایی بر او وارد نمی شوم، بلکه اصحاب و خدمتکاران و یاران اهل حق از شیعیانم را جمع می کنم و آنان را سفارش می کنم تا هر کدام شمشیر خود را به همراه خود داشته باشند... ».

تبرئه شیعه از دخالت در شهادت امام حسینعليه‌السلام

یکی از اعتراضاتی که اخیرا نسبت به شیعیان می شود این است که: قاتلین امام حسینعليه‌السلام از خود شیعیان بوده اند؛ زیرا عمده لشکریان عمر بن سعد را در کربلا مردم کوفه تشکیل می دادند. و کوفیان در آن عصر همه از شیعیان علی بن ابی طالبعليه‌السلام به شمار میآمدند. پس این که برای امام حسینعليه‌السلام عزاداری می کنند، در حقیقت بر اعمال گذشتگان از خودشان اشک ماتم می ریزند، که چرا فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رساندند.

سید علی جلال حسینی مصری در کتاب «الحسین» می گوید: «امر عجیب در مورد امام حسینعليه‌السلام آن است که شیعیانش او را می کشند آنگاه در تمام بلاد مسلمین در هر سال و روز کشتنش تا این زمان بر او آقامه جلسات حزن می نمایند».(350)

ما درصدد برامدیم تا این قضیه را تحلیل کنیم تا ببینیم قاتلان امام حسینعليه‌السلام چه کسانی بوده اند؟

ابعاد تشیع

لازم به ذکر است که تشیع، اشکال و ابعاد گوناگونی داشته که به چهار بعد آن می توان اشاره کرد:

1 - تشیع سیاسی

یعنی اعتقاد به برتری حضرت علیعليه‌السلام بر سایر صحابه، حتی خلفا و حقانیت حضرت در جنگ های خود با خوارج و اصحاب صفین و جمل.

تشیع سیاسی؛ یعنی وجود جمعیتی در تاریخ اسلام که روش سیاسی معینی داشته اند، آنان کسانی بوده اند که رهبری اهل بیتعليهم‌السلام را تایید می کردند، نه از آن جهت که از جانب خدا منصوبند، بلکه از آن جهت که افضل مردمند. این طرز تفکر در بین بسیاری از تابعین، محدثین و فقها وجود داشته است. آن ها اهل بیت را خصوصا در مواضع سیاسی شأن بر دیگران ترجیح می دادند، و بدین جهت آنان را شیعه سیاسی در مقابل گروهی دیگر از اهل سنت که تابع دستگاه خلافت بودند، می نامند.

این دیدگاه در کتاب های جرح و تعدیل و رجال اهل سنت نیز کشیده شده است؛ زیرا مشاهده می شود که برخی از شخصیت های قرن اول و دوم و سوم را با همین معیار به تشیع متّصف نموده اند، و عده بسیاری را به عنوان «فیه تشیع یسیر» معرفی نموده اند. آنان امام علیعليه‌السلام را بر سایر خلفا یا خصوص عثمان برتری می دادند.

2 - تشیع عقیدتی

تشیع عقیدتی، یعنی اعتقاد به امامت و خلافت و وصایت و مرجعیت دینی اهل بیت از جانب خداوند متعال که در راس آن علی بن ابی طالبعليه‌السلام قرار دارد. این دیدگاه و نظریه به تبع دستورات قرآن و روایات نبوی، دیدگاهی رایج در میان صحابه از زمان حیات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است. برخی از صحابه مخلص و تابع نص که اهل اجتهاد در مقابل نص نبودند، از همان ابتدا امام علیعليه‌السلام را به تبع دستورات خدا و رسول او، ولی و جانشین رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانستند. این خط در بین صحابه و تابعین و دیگران ادامه داشت. در بحث از تاریخ شیعه به وجود این خط فکری در طول تاریخ به طور مبسوط اشاره نمودیم.

اهل بیتعليهم‌السلام گر چه از حاکمیت سیاسی و رهبری سیاسی کنار زده شدند، ولی از اوایل قرن دوم، هویت فقهی و مرجعیت دینی و علمی آنان نمودار شد.

ابان بن تغلب که از اصحاب امام محمد باقر و امام صادقعليهما‌السلام است، شیعه را این چنین معرفی می کند: «شیعه کسانی هستند که هرگاه مردم در مساله ای که از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده اختلاف کردند، رجوع به امام علیعليه‌السلام کرده و حکم را از او اخذ می کنند، و هر گاه نیز در مساله ای که از علیعليه‌السلام رسیده اختلاف کردند، به قول جعفر بن محمّدعليه‌السلام رجوع می کنند».(351)

3 - تشیع حبّی

بُعد سومی برای تشیع در بین مسلمین مشاهده می شود که از آن به تشیع حبّی تعبیر می شود. به این معنا در اصطلاح رجالیین اهل سنت عده ای به تشیع متصف شده اند. از آن جا که در احادیث نبوی فضایل و مناقب اهل بیتعليهم‌السلام به طور فراوان به چشم می خورد، عده ای حتّی از اهل سنت محبّت شدیدی نسبت به آن ها پیدا کرده و بدین جهت آنان را به تشیع متّصف نموده اند. که از این میان می توان به ابن عبد ربّه اندلسی صاحب کتاب «عقدالفرید» و محمّد بن ادریس شافعی اشاره نمود. شافعی در شعری می گوید:

ان کان حبّ الولی رفضا

فانّنی ارفض العباد(352)

«اگر حبّ ولی علیعليه‌السلام سبب رفض است، پس همانا من رافضی ترین بنده ها هستم. »

4 - تشیع دینی

بُعد چهارمی در تشیع است که از آن به تشیع دینی و فرهنگی تعبیر می شود. مطابق این بُعد، اهل بیتعليهم‌السلام تنها مرجع دینی و فقهی و تفسیری مردمند و وظیفه هر فرد جامعه آن است که در این بُعد به ایشان رجوع کند. افرادی هستند که چنین اعتقادی دارند ولی در عین حال خود را در مسائل سیاسی و حکومتی تابع اهل سنت می دانند، آنان قائل به نصّ دینی از قرآن و روایات بر امامت و وصایت اهل بیتعليهم‌السلام نیستند، ولی آنان را در علم و مسائل دینی از بقیه برتر می دانند. گویا شهرستانی صاحب ملل و نحل را می توان از این دسته قرار داد.

شیعه واقعی کیست؟

ممکن است عده زیادی در مسئله ای ادعایی داشته باشند، ولی اهل عمل نبوده، و بر اعتقادات خود ثابت قدم نباشند. ادعا می کنند که ما متدین به فلان دین هستیم ولی به اصول و موازین آن پایبند نیستند. ادعا می کنند اهل فلان مذهبیم، ولی نه تنها از اصول آن مذهب خبر ندارند، بلکه اصول آن را زیر پا می گذارند. آنان را نمی توان حقیقتا از افراد دین یا مذهب خاص به حساب آورد، اگر چه در ظاهر خود را جزء آن می دانند، و در حقیقت سیاهی لشگری برای آن دین و مذهبند. مخالفان آن دین و مذهب نیز برای این دسته و گروه حساب خاص و مهمّی باز نمی کنند، و از آنان خوف و هراسی ندارند. و اصلا آنان را جزء آن دین یا مذهب به حساب نمی اورند، بلکه افراد حقیقی آن دین و یا مذهب را کسانی می دانند که بر اصول خود پایبند بوده، و حاضرند در این راه از جان و مال خود نیز بگذرند.

در رابطه با مذهب تشیع و شیعیان نیز همین را می گوییم، به این معنا که اگر چه خیلی ها ممکن است ادعا کنند ما شیعیان علیعليه‌السلام و اهل بیت پیامبریم، ولی این ادعا تنها از زبان و لفظ تجاوز نکرده و به قلب آن ها ننشسته است، به مبانی و اصول تشیع پا بر جا و پای بند نیستند. نمی توان تشیع و شیعه عقیدتی را به حساب آن ها تمام کرد. شیعه حقیقی و عقیدتی کسی است که نه تنها امام کش نیست بلکه جانش را فدای امام خود می کند، همان گونه که در روز عاشورا تعداد زیادی از آنان که از حرکت امام حسینعليه‌السلام و قیام او اطّلاع پیدا کردند، نهایت فداکاری را کرده و خود را به امامشان رساندند، و جان خود را عاشقانه در راه او در طَبَق اخلاص گذاردند، و به شهادت رسیدند.

همین سؤال و اشکال را می توان از خود سؤال کنندگان و اشکال کنندگان پرسید: آیا تمام کسانی که در کشورهای اسلامی ادعای مسلمانی دارند حقیقتا مسلمانند؟ همه آنان به اصول و مبانی اسلام پایبند هستند؟ یا این که نه تنها این چنین نیستند، بلکه در راه محو و نابودی اسلام قدم برمی دارند، و برای استکبار جهانی خدمت می کنند؟ آیا کسانی در جوامع و کشورهای اسلامی نیستند که عبد ذلیل و خدمتکار کافران و استعمارگران بر علیه اسلام و مسلمین هستند؟ شما قطعا آنان را مسلمان واقعی نمی دانید، بلکه آن ها تنها اسمی از اسلام را بر خود نهاده اند. در مورد شیعیان نیز ممکن است برخی این چنین باشند که با نام گذاری خود به شیعه عقیدتی، عمل کننده به اعتقادات خود نبوده، و بر اصول و مبانی پابرجا و پایبند نباشند.

استاد شیخ علی ال محسن می گوید: «این که برخی می گویند شیعیان قاتلان حسین اند در کلامشان تناقض اشکار است؛ زیرا شیعه امام حسینعليه‌السلام به کسی اطلاق می شود که از یاران و متابعان و دوستداران او باشد، چگونه ممکن است بین این معنا و جنگ و کشتن جمع شود؟ آیا شیعه امام کش می شود؟ بر فرض تسلیم که قاتلان امام حسینعليه‌السلام از شیعیان بودند، ولی با این عملشان به طور قطع از تشیع خارج می شوند».(353)

سید محسن امین عامِلی در جواب این شبهه می نویسد: «پناه بر خدا! این که شیعیان واقعی قاتلان امام حسینعليه‌السلام باشند، کسانی که او را به شهادت رساندند برخی اهل طمع بودند که به دین کاری نداشتند، و برخی دیگر انسان هایی پست و شرور بودند، و بعضی هم پیروان رؤسای خود بودند که حبّ دنیا آنان را به این جنایات بزرگ وادار ساخت. و از شیعیان و محبّان حضرت هیچ کس در قتال با او شرکت ننمود.

امّا شیعیان مخلص و حقیقی او همگی از انصار و یاران او بودند، و تا اخر او را همراهی کرده، در رکاب آن حضرت به شهادت رسیدند. آن ها با تمام کوشش خود و تا اخرین ساعت از حیات خود دست از یاری او برنداشتند. بسیاری از آنان نیز تمکن یاری و نصرت از حضرت را نداشتند تا در رکاب او جانفشانی کنند. یا این که نمی دانستند که کار به اینجا ختم می شود و امامعليه‌السلام را به شهادت می رسانند. و برخی نیز خود را به خطر انداخته و حصاری را که ابن زیاد بر دور کوفه کشیده بود پاره کرده، خود را به اب و آتش زده تا به هر نحو ممکن به حضرت ملحق شوند. امّا این که یکی از شیعیان و محبّان آن حضرت در قتل او شرکت کرده باشد این مطلبی است که هرگز در خارج، واقع نشده است... ».(354)

نوع تشیع کوفیان

با مراجعه به تاریخ و بررسی دقیق عقاید کوفیان بعد از امام علیعليه‌السلام ، خصوصا در عصر امامت امام حسینعليه‌السلام پی می بریم که مذهب عموم اهل کوفه تشیع سیاسی بوده است، نه تشیع عقیدتی، آنان تنها قائل به افضلیت امام علیعليه‌السلام بر عثمان یا بر سایر صحابه بوده اند، و معتقد به ولایت و امامت علی بن ابی طالب و سایر معصومینعليهم‌السلام از راه نصّ نبودند، لذا حساب شیعیان سیاسی را نمی توان به حساب شیعیان عقیدتی گذاشت. اینک برای اثبات این ادعا شاهدی را برای آن آقامه می کنیم:

ابن عساکر دمشقی شافعی در «تاریخ دمشق» به سند خود از حریث بن ابی مطر نقل می کند که شنیدم از سلمة بن کهیل که می گفت: من با مسیب بن نجبه فزاری در مسجد کوفه مجالست کردم، و مردم شیعه در آن جا زیاد بودند. نشنیدم که احدی از مردم کوفه در رابطه با یکی از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن بگوید، مگر آن که او را مدح می کرد، و تمام سخنان آنان در رابطه با علی و عثمان بود.(355)

می دانیم که اهل سنت همه صحابه را بدون استثنا مدح کرده و آنان را عادل می دانند، و تنها گروهی که بعدها آنان را شیعه سیاسی می نامیدند، قائل به افضلیت امام علیعليه‌السلام بر عثمان بودند، و در کوفه عده ای این عقیده را داشتند، اگر چه عده ای دیگر تا این حد هم به امام علیعليه‌السلام اعتقاد نداشتند، همان گونه که از روایت ابن عساکر استفاده می شود.

تبعید بسیاری از شیعیان عقیدتی

ابن ابی الحدید از ابوالحسن مدائنی روایت می کند: «معاویه در نامه خود به والیانش چنین نوشت: من ذمّه خود را از هر کس که روایتی در فضیلت ابوتراب و اهل بیتش نقل نماید، بری کردم. بعد از این دستور در هر منطقه بر بالای منابر شروع به سبّ و لعن علیعليه‌السلام و تبری از او و اهل بیتش نمودند. شدیدترین مردم در بلا و مصیبت، اهل کوفه بودند؛ زیرا در آن هنگام تعداد زیادی از شیعیان در آن شهر وجود داشتند. و معاویه، زیاد را والی بصره و کوفه نمود. او شیعیان را خوب می شناخت، به همین جهت به دستور معاویه هر جا که شیعیان را پیدا می کرد به قتل می رسانید، و یا این که آنان را ترسانده، دست و پایشان را قطع می نمود و چشمان آنان را از حدقه درآورده، به دار اویزان می کرد. و عده ای را از عراق تبعید نمود. لذا هیچ شیعه معروفی در عراق باقی نماند».(356)

ملحق شدن گروهی از شیعیان کوفه به امام حسینعليه‌السلام

تاریخ گواهی می دهد که گروهی از شیعیان فرصت را مناسب دیده و به هر نحو ممکن و با زحمت فراوان خود را به کاروان امام حسینعليه‌السلام ملحق نمودند، که یزید بن ثبیط عبدی و دو فرزندش عبداللَّه و عبیداللَّه از این قبیلند.

یزید بن ثبیط از شیعیان و از اصحاب ابوالاسود به شمار می آید. او کسی بود که در میان قوم خود به شرف و کرامت معروف بود.

ابوجعفر طبری می گوید: «ماریه دختر منفذ عبدیه زنی از شیعیان به حساب می آمد و خانه او محلّ اجتماع شیعیان بود که در آنجا جمع می شدند و گفت گو می کردند. به ابن زیاد خبر رسید که امام حسینعليه‌السلام به جهت نوشتن نامه بر او به طرف کربلا در حرکت است، لذا به عامل خود دستور داد که دیده بان گذاشته و راه را ببندد و هر کس که به کوفه وارد یا خارج می شود کنترل نمایند. یزید بن ثبیط عزم خروج از کوفه و ملحق شدن به امام حسینعليه‌السلام را نمود. ده فرزند داشت، آنان را از عزم خود مطّلع ساخت و پیشنهاد کرد که هر کس می خواهد با او در این سفر شرکت کند. دو فرزند از ده فرزندش به نام عبداللَّه و عبیداللَّه به درخواست او پاسخ مثبت دادند. آنگاه به خانه ماریه آمد و به اصحاب خود گفت: من قصد خارج شدن از کوفه و ملحق شدن به حسینعليه‌السلام را دارم، کیست که با من در این سفر شرکت کند. همگی به او گفتند: ما از اصحاب ابن زیاد می ترسیم... آنگاه با دو فرزند خود و مصاحبت عامر و غلامش و سیف بن مالک و ادهم بن امیه از کوفه به قصد ملحق شدن به کاروان حسینی به حرکت درآمدند. آنان با سرعت هرچه تمام تر خود را در سرزمین ابطح در مکه به امام حسینعليه‌السلام رساندند. خبر آمدن آنان که به امام رسید حضرت به سراغ آنان آمد، عرض کردند: آنان نیز به دنبال شما آمده اند. حضرت در بین راحله آنان به انتظارشان نشست. بعد از لحظاتی یزید بن ثبیط که امام را در منزلش ندید به سوی راحله خود بازگشت و همین که امام حسینعليه‌السلام را ملاقات کرد گفت: «بِفَضْلِ اللَّه وبِرحْمَتِه فَبِذلِک فَلْیفْرحُوا». اشاره به این که به فضل خدا و رحمتش که ملاقات با امام حسینعليه‌السلام است باید خشنود بوده و به من تبریک بگویید. آنگاه بر حضرت سلام داده و در محضرش بر زمین نشست، و خبر از آمدن خود و فرزندان و عده ای دیگر به جهت نصرتش داد. امام حسینعليه‌السلام بر او دعای خیر نمود. آنگاه قافله او را به کنار قافله خود برد، آنان با حضرت بودند تا در سرزمین کربلا بعد از مبارزه ای به شهادت رسیدند.

و نیز از جمله کسانی که از کوفه به حضرت ملحق شدند، برید بن خضیر همدانی است. او تابعی و قاری قرآن و از اصحاب علیعليه‌السلام و از اشراف کوفه به شمار می آمد. سیره نویسان می نویسند: هنگامی که خبر حرکت امام حسینعليه‌السلام از مدینه به مکه به او رسید، از کوفه حرکت کرد و در مکه به حضرت ملحق شد، و با او بود تا در کربلا به شهادت رسید.

و نیز از جمله کوفیان که به حضرت ملحق شدند، سعد بن حرث انصاری و ابوالحتوف بن حرث انصاری است. آن دو در ابتدای امر با عمر بن سعد به جهت قتال با امام حسینعليه‌السلام به سرزمین کربلا وارد شدند، ولی روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب امام، هنگامی که صدای طلب نصرت و یاری امام را از طرفی و صدای شیون زنان و کودکان را از طرف دیگر شنیدند، با اسلحه خود از سپاه عمر بن سعد خارج شده و به دفاع از امام حسینعليه‌السلام برآمدند، و بعد از کشتن جماعتی از لشکر عمر بن سعد خود نیز به شهادت رسیدند.

و نیز از جمله کسانی که از شیعیان خالص آن حضرت از کوفه به کربلا آمدند، کاروان شش نفره ای به نام عمرو بن خالد صیداوی، سعد مولی عمرو بن خالد، مجمع العائذی، عائذ بن مجمع، جنادة بن حرث سلمانی و غلام نافع بجلی یا جملی است که اسب نافع را یدک می کشید؛ زیرا نافع خودش از پیش به امام حسینعليه‌السلام ملحق شده بود. اعلان قیس بن مسهر صیداوی و اخبار او از خروج امام حسینعليه‌السلام به سوی عراق، این شش تن را از کوفه به یاری حضرت فرستاد. این شش تن می دانستند که دیده بان ها بر سر راه قرار داده اند تا هر کس را که به یاری حسینعليه‌السلام می رود دستگیر کنند. طرماح شتربان را راهنما گرفتند تا آنان را از بیراهه برده و به امام حسینعليه‌السلام ملحق کند. طرماح آنان را به سرعت از بیراهه می برد و در راه برای شترها آواز حدی می خواند... بیابان ها را در نوردیدند و می کوشیدند خود را از دید ماموران پنهان دارند تا به امام حسینعليه‌السلام رسیدند. کاروانیان هنگام شرفیابی شعرهای طرماح را برای امام خواندند. حضرتش فرمود: امید است که آن چه خدا برای ما خواسته خیر باشد، خواه کشته شویم و خواه پیروز گردیم. حر آنان را مانع شد و خواست که تمام آن ها را زندانی کند و یا به کوفه برگرداند. امام فرمود: هرگز نخواهم گذاشت و ما از ایشان دفاع می کنیم چنان که از جان خود دفاع نماییم. اینان انصار من اند، تو وعده دادی که تا نامه ابن زیاد نرسد متعرض من نشوی. حر گفت: چنین است ولی این ها همراه تو نیآمده اند. امام فرمود: اینان یاران من اند و مانند کسانی هستند که همراه من بوده اند. لازم است که به وعده خود وفا کنی وگرنه با تو پیکار می کنیم. حر که وضع را چنین دید سخن خود را پس گرفت و دست از آن ها برداشت... این گروه همگی در روز عاشورا شهید شدند و از نخستین شهدا بودند. در آغاز مبارزه مورد محاصره دشمن قرار گرفتند. امام برادرش عباس را فرمود تا آن ها را از محاصره نجات دهد. عباس اطاعت کرد و بر سپاه دشمن حمله کرد تا این که خطّ محاصره را شکست و همگی را نجات داد، و این جوانان با پیکرهای آغشته به خون به سوی امام حسینعليه‌السلام آمدند. حضرت عباسعليه‌السلام در پشت سرشان قرار داشت. سپاهیان یزید خواستند راه را بر این جوانان ببندند، آن ها که چنین دیدند از حضرت عباسعليه‌السلام جدا شدند و حمله متقابل نمودند، آن قدر جانبازی کردند تا همگی به شهادت رسیدند. حضرت عباسعليه‌السلام به حضور امامعليه‌السلام رسید و گزارش داد. و امام بر آنان درود فرستاد.(357)

و نیز از جمله کوفیان حبیب بن مظاهر اسدی صحابی معروف است. او و مسلم بن عوسجه از جمله کسانی بودند که در کوفه برای امام حسینعليه‌السلام بیعت گرفتند و بعد از ورود عبیداللَّه بن زیاد به کوفه و تنها شدن مسلم بن عقیل قصد خروج از کوفه برای نصرت امام حسینعليه‌السلام را کردند.

سیره نویسان می نویسند: حبیب اسب خود را محکم زین نمود و به عبد خود گفت: اسب مرا بگیر و به فلان مکان برو و مواظب باش تا کسی از حال تو مطلع نشود، منتظر بمان تا من بیایم. حبیب با همسر و اولاد خود وداع نمود و مخفیانه از شهر خارج شد و چنین وانمود کرد که می خواهد از زمین خود سرکشی کند. غلام که دید حبیب دیر کرده اسب را خطاب نمود و گفت: ای اسب! اگر صاحبت نیامد خودت به تنهایی به نصرت حسین برو. در این هنگام در حالی که حبیب صدای غلام را می شنید از راه رسید و شروع به گریه کرد و در حالی که اشکش جاری بود، گفت: پدر و مادرم به فدای تو ای فرزند رسول خدا! بندگان نیز آرزوی نصرت و یاری تو را دارند تا چه رسد به آزادگان. آنگاه غلام خود را در راه خدا آزاد کرد. غلام به گریه درآمد و عرض کرد: ای آقای من! به خدا سوگند که هرگز تو را تنها نمی گذارم تا با تو به نصرت حسینعليه‌السلام ایم.

و نیز از جمله کسانی که از کوفه به نصرت امام حسینعليه‌السلام آمد حجاج بن مسروق جعفی از شیعیان امام علیعليه‌السلام است. او از کوفه به مکه آمد تا به امام حسینعليه‌السلام ملحق شود. همراه حضرت به کربلا آمد. او در اوقات نمازها اذان می گفت و از جمله کسانی بود که در سرزمین کربلا به شهادت رسید.

و نیز از جمله کوفیان نعمان بن عمرو ازدی راسبی و برادرش حُلاس بن عمرو است. این دو در ابتدا همراه عمر بن سعد بودند ولی شبانه به لشکر امام حسینعليه‌السلام ملحق شدند و با او بودند که در حمله اول در رکاب امام حسینعليه‌السلام به شهادت رسیدند.

و نیز از جمله کوفیان زهیر بن قین بجلی است. او از اشراف و شجاعان کوفه بود و در جنگ ها مواقف عجیبی داشت. در ابتدا عثمانی و طرفدار او بود ولی در سال 60 هجری با اهل بیتش به حج مشرف شد، به هنگام بازگشت به کوفه در بین راه با امام حسینعليه‌السلام مواجه شد. خداوند متعال او را هدایت کرد و از آن جا حسینی شد و به طرف کربلا آمد و در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.

از این جا استفاده می شود که در کوفه عده زیادی عثمانی بودند حتی تا زمان امام حسینعليه‌السلام و چندان تمایلی به اهل بیتعليهم‌السلام نداشتند. لذا چگونه می توان گفت که کوفیان همگی شیعیان عقیدتی امام علیعليه‌السلام بوده اند.

از جمله کوفیان سعید بن عبداللَّه حنفی است. او از شیعیان شجاع و عابد کوفه بود. خبر مرگ معاویه که به او رسید شیعیان را در کوفه به دور خود جمع کرد، آنگاه نامه ای برای امام حسینعليه‌السلام نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. مسلم که به کوفه آمد سعید بن عبداللَّه قسم یاد کرد که جان خود را در یاری حسینعليه‌السلام فدا کند.

مسلم بن عقیل نامه ای را نوشته و به سعید داد تا به امام برساند. او نیز با رسیدن به امام با حضرت ماند تا در روز عاشورا به شهادت رسید. او از جمله کسانی است که در شب عاشورا بعد از آن که امام خطبه ای خواند و اصحاب خود را مخیر به ماندن و فرار از صحرا نمود، ابتدا هر یک از بنی هاشم به دفاع و وفاداری به امام مطالبی را بیان داشتند. سخن آنان که تمام شد اول کسی از اصحاب که به دفاع از حضرت سخن گفت سعید بن عبداللَّه بود. او به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند هرگز تو را تنها نخواهیم گذاشت تا این که بدانیم حق پیامبر را در مورد تو حفظ نموده ایم. به خدا سوگند اگر بدانم که کشته می شوم، سپس زنده می گردم، آنگاه زنده سوزانده می شوم و این عمل در حق من هفتاد بار تکرار می شود، هرگز دست از یاری تو بر نمی دارم... روز عاشورا نیز خود را سپر تیرها و نیزه ها قرار داد تا به امام چیزی اصابت نکند، آن قدر زخم بر بدن او اصابت کرد تا بر زمین افتاد... آنگاه بعد از لعن دشمنان رو به امام حسینعليه‌السلام نمود و خطاب به او عرض کرد: ای پسر رسول خدا! آیا من به عهدم وفا کردم؟ حضرت فرمود: آری، تو جلودار منی در بهشت. سپس روح از بدن مبارکش مفارقت نمود.

و نیز از جمله کوفیان شوذب بن عبداللَّه همدانی و عابس بن ابی شبیب شاکری است. شوذب از شخصیت های شیعی کوفه و شجاعان آن دیار بود. از جمله حافظان حدیث و حاملان آن از امیرالمؤمنین به شمار می آمد. با مولای خود از کوفه برای رساندن نامه مسلم به مکه آمد، و تا کربلا حضرت را همراهی کرد تا در روز عاشورا هردو به شهادت رسیدند.

عابس بن ابی شبیب شاکری نیز از شخصیت های معروف شیعه در کوفه بود. او رئیس قبیله و مردی شجاع، خطیب و اهل عبادت بود. قبیله بنی شاکر از مخلصین در ولایت امیرالمؤمنینعليه‌السلام بودند. در روز عاشورا یک تنه به میدان آمد و فریاد زد: آیا کسی هست که با من مقابله کند؟ هیچ کس جرات نکرد، تا آن که عمر بن سعد دستور داد او را سنگ باران کنند. وضع را که چنین دید، زره و کلاه خود را به پشت خود انداخت و با آنان جنگید تا به شهادت رسید.

و نیز از جمله کوفیان عبداللَّه بن عمیر کلبی است. او کسی است که با همسرش امّ وهب به یاری امام حسینعليه‌السلام شتافت. روز عاشورا امّ وهب عمود خیمه را به دست گرفت و به طرف همسر خود آمد و گفت: پدر و مادرم به فدای تو! در راه ذریه پیامبر قتال کن. عبداللَّه بن عمیر او را به طرف زن ها روانه نمود ولی این شیرزن لباس او را گرفته و رها نمی کند، می گوید: من هرگز تو را رها نمی کنم تا با تو به شهادت برسم. امام حسینعليه‌السلام به او فرمود: از جانب اهل بیت جزای خیر ببینی، به سوی زنان برگرد خداوند تو را رحمت کند، و با آنان باش؛ زیرا قتال از زنان برداشته شده است. او به سوی زنان بازگشت. بعد از شهادت شوهرش بر بالینش آمد خاک ها را از روی او کنار زد و به او خطاب کرد: بهشت بر تو گوارا باد. شمر لعین به غلام خود دستور داد تا با چوب بر سر او زند. رستم غلام شمر چنان با چوب به سر او کوبید که همان جا به شهادت رسید.

و از جمله کوفیان عبداللَّه بن عروه غفاری و برادرش عبدالرحمن هستند. این دو برادر در سرزمین کربلا به حضرت ملحق شدند. روز عاشورا خدمت حضرت شرفیاب شده و عرض کردند: دشمن از هر طرف شما را احاطه کرده است، ما دوست داریم در خدمت شما بوده و با دشمنانتان بجنگیم تا آن ها را از شما دفع کنیم. حضرت فرمود: مرحبا بر شما، نزدیک من آیید. آن دو نیز نزدیک حضرت آن قدر به قتال پرداختند تا هر دو به شهادت رسیدند.

عمرو بن قرظه انصاری نیز از صحابه و راویان حدیث و از اصحاب امیرالمؤمنینعليه‌السلام است که در کوفه همراه او در تمام جنگ ها بود. قبل از ممانعت از امام حسینعليه‌السلام خود را در کربلا به آن حضرت ملحق نمود. او نیز در روز عاشورا از جمله کسانی بود که با صورت و سینه خود به دفاع از امام برآمد تا تیرها و نیزه ها به حضرت اصابت نکنند. او در حالی که غرق به خون بود بر زمین افتاد، عرض کرد: آیا من به عهد خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: اری تو جلودار من در بهشتی، به رسول خدا از جانب من سلام برسان و به او بگو که من نیز پشت سر تو خواهم آمد. آنگاه جان به جان آفرین تسلیم کرد.

ابوثمامه عمرو صائدی نیز از کوفیان است که در زمان امام علیعليه‌السلام و امام حسنعليه‌السلام همواره در رکاب آن ها بود. در کوفه باقی ماند و بعد از مرگ معاویه در نامه ای به امام حسینعليه‌السلام او را به کوفه دعوت نمود. در کوفه از جمله کسانی بود که به امر مسلم کمک مالی برای خرید اسلحه جمع می نمود... عبیداللَّه بن زیاد کسی را فرستاد تا او را دستگیر کند. از کوفه فرار کرد و با نافع بن هلال بجلی خود را به امام رسانید. او از جمله کسانی بود که در روز عاشورا در مقابل صفوف نماز خوف امام حسینعليه‌السلام ایستاد تا به حضرت تیری اصابت نکند. بعد از نماز در حالی که سیزده چوبه تیر بر بدنش اصابت کرده بود و با زخم های بی شمار بر زمین افتاد و به شهادت رسید.

قاسط بن زهیر و دو برادرش کردوس و مقسط نیز از کوفیانی هستند که در عصر امام علی و امام حسنعليهما‌السلام از اصحاب این دو بزرگوار بودند و هنگامی که خبر حرکت امام حسینعليه‌السلام را از مکه شنیدند در کربلا به آن حضرت ملحق شده و در حمله اول هر سه نفر به شهادت رسیدند.

مسلم بن عوسجه از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. او از جمله کسانی است که از کوفه برای امام حسینعليه‌السلام نامه نوشت و برای حضرت نیز در کوفه بیعت می گرفت. او بعد از شهادت مسلم و هانی بن عروه در کوفه مدتی مخفی گشت و سپس با اهل بیتش فرارکرده و به امام حسینعليه‌السلام پیوست و جان خود را در راه آن حضرت فدا نمود.

از جمله کوفیان شهید یک پا مسلم بن کثیر اعرج ازدی است. او کسی است که یکی از پاهایش را در جنگ های امیرالمؤمنینعليه‌السلام از دست داده بود. جهاد با آن که از اعرج برداشته شده، ولی از کوفه فرار کرده و خود را به امام رسانید و در کربلا به خدمت امام حسینعليه‌السلام رسیده و در لشکر حضرت قرار گرفت و در روز عاشورا از جمله کسانی بود که در حمله اول به شهادت رسید.

مسعود بن حجاج تیمی و فرزندش عبدالرحمن بن مسعود نیز از جمله کسانی بودند که در رکاب حضرت در روز عاشورا در حمله اول به شهادت رسیدند. این دو نیرنگ سیاسی خوبی را به کار بردند؛ زیرا وقتی دیدند که نمی شود از کوفه به سوی امام حسینعليه‌السلام خارج شد، خود را به عنوان لشکر عمربن سعد به کربلا رساندند و بعد به حضرت ملحق شدند.

موقّع بن ثمامه اسدی نیز از جمله کسانی است که از کوفه به کربلا آمد. شبانه راه پیمود تا به امام رسید و در روز شهادت دلیرانه جنگید و هنگامی که توانش سلب شده بود به روی زمین افتاد. می خواستند سر از پیکرش جدا کنند، خویشانی در سپاه یزید داشت، خود را رسانیدند و از چنگ دشمنش رهایی بخشیدند و به کوفه اش بردند. خواستند در نهان به درمانش بپردازند ولی راز پنهان نماند و خبرش به امیر کوفه رسید. دستور داد پیکر مجروح و ناتوان او را در غل و زنجیر کشند و به تبعیدگاه زراره تبعیدش کنند. موقّع سالی را در غل و زنجیر با پیکر آغشته به خون گذرانید و پس از یک سال به امام حسینعليه‌السلام ملحق شد.

اینان برخی از شیعیان عقیدتی کوفه بودند که به حضرت ملحق شدند و جان خود را فدای آن حضرت و مرامش نمودند. عده ای دیگر از کوفیان بودند که به امام حسینعليه‌السلام پیوستند ولی مجال شرح حال آن ها نیست.(358)

شهیدان نامه رسان

برخی از شیعیان نیز که قاصد و پیام رسان از کوفه به مکه و از مکه به طرف کوفه بودند در این راه به شهادت رسیدند، اینک به نمونه هایی از آن ها اشاره می کنیم:

1 - عبداللَّه بن یقطر حمیری برادر رضائی امام حسینعليه‌السلام

سیره نویسان می نویسند: «امام حسینعليه‌السلام او را با نامه ای در جواب نامه مسلم بن عقیل به کوفه فرستاد. حصین بن تمیم او را در منطقه قادسیه دستگیر کرده و به سوی عبیداللَّه بن زیاد فرستاد. عبیداللَّه از کار او پرسید؟ جوابی نداد. به او گفت: بالای قصر برو و کذّاب بن کذّاب را لعن کن تا بعد از آن رای خود را درباره تو صادر کنم. او نیز بر بالای قصر رفته و رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم! من فرستاده حسین پسر فاطمه دختر رسول خدایم که به سوی شما فرستاده شده ام، تا او را بر ضد پسر مرجانه و پسر سمیه یاری کرده و پشتیبانی کنید.

عبیداللَّه دستور داد تا او را از بالای قصر به زمین بیندازند. با این عمل استخوان هایش شکسته شد و در حالی که تنها رمقی در جانش بود عبدالملک بن عمیر لخمی قاضی و فقیه کوفه بالای سرش آمد و سرش را از بدن جدا نمود. هنگامی که او را بر این کار عیب گرفتند، در جواب گفت: خواستم تا او را راحت کنم.

2 - قیس بن مسهر صیداوی

از جمله شهیدان نامه رسان قیس بن مسهر صیداوی است. او که از جانب مسلم نامه ای را به سوی امام حسینعليه‌السلام برده بود در بازگشت امام نامه ای را نوشته و به او داد که به مسلم در کوفه بدهد. در بین راه حصین بن تمیم او را دستگیر کرده و نزد عبیداللَّه آورد. او از محتوای نامه سؤال نمود، گفت: آن را پاره کردم تا تو از محتوای آن نامه اطلاع پیدا نکنی. عبیداللَّه گفت: نامه به چه کسانی نوشته شده بود؟ قیس گفت: گروهی که اسامی آن ها را نمی دانم. عبیداللَّه گفت: اگر اسامی آن ها را نمی گویی لااقل بر بالای منبر برو و سبّ کذّاب پسر کذّاب کن، یعنی امام حسینعليه‌السلام . او بر بالای منبر رفت و گفت: ای مردم! همانا حسین بن علیعليه‌السلام بهترین خلق خدا و پسر فاطمه دختر رسول خدا است. من فرستاده او به سوی شمایم، من از او در منطقه حاجر جدا شدم، به سوی او بشتابید. آنگاه عبیداللَّه بن زیاد و پدرش را لعنت کرد و درود بر امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام فرستاد. ابن زیاد دستور داد تا او را از بالای منبر به پایین بیندازند و با این روش او را نیز به شهادت رسانید. اینان شیعیان واقعی بودند.(359)

پیشگامان شهادت

تعدادی از مردم کوفه بعد از آمدن حضرت مسلم بن عقیل به کوفه و قبل از شهادت امام حسینعليه‌السلام به جهت بیعت با حضرت مسلم یا فرستادن نامه به امام حسینعليه‌السلام و یا به جهت حرکت برای یاری آن حضرت دستگیر شده و به شهادت نایل آمدند. اینک شرح حال دو تن از آنان را بررسی می کنیم:

1 - عمارة بن صلخب آزدی

او از جمله شیعیانی بود که با مسلم در کوفه بیعت کرده و با او خروج نمود. مسلم که اسیر شد و به شهادت رسید، ابن زیاد او را نیز دستگیر کرد و به او گفت: از چه قبیله ای هستی؟ گفت: از قبیله آزد. ابن زیاد دستور داد تا او را به قبیله اش برده و در میان قومش سرش را از گردنش جدا کنند. ابوجعفر می گوید: او را در میان قومش گردن زدند.

2 - عبدالاعلی بن یزید کلبی

او اسب سوار و جنگ جویی شجاع از شیعیان کوفه بود که با مسلم بن عقیل خروج نمود. بعد از آن که مردم، مسلم را تنها گذاشتند، کثیر بن شهاب عبدالاعلی او را دستگیر نموده و تسلیم عبیداللَّه نمود.

ابومخنف می گوید: بعد از شهادت مسلم، عبیداللَّه بن زیاد او را حاضر نمود، و از حالش سؤال کرد؟ او در جواب گفت: من از خانه بیرون آمدم تا نظاره گر معرکه باشم و قصدی بر ضد تو نداشتم. عبیداللَّه از او خواست که بر این مطلب قسم یاد کند، ولی او قسم نخورد. لذا او را در محلّ درندگان به شهادت رساندند.(360)

وجود خوارج در کوفه

با مراجعه به تاریخ و بررسی شرح حال فرماندهان لشکر عمر بن سعد پی خواهیم برد که همگی آنان از دشمنان سرسخت اهل بیتعليهم‌السلام و از نواصب و خوارج و اموی بودند؛ امثال: عبیداللَّه بن زیاد، عمر بن سعد، شمر بن ذی الجوشن، قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج زبیدی، عبداللَّه بن زهیر ازدی، عروة بن قیس احمسی، شبث بن ربعی یربوعی، عبدالرحمن ابی سیره جعفری، حصین بن نمیر، حجار بن ابجر.

و همچنین کسانی که در کشتن امام حسینعليه‌السلام و اهل بیت و اصحابش شرکت داشتند یک نفر از آن ها معروف به شیعه نبودند، بلکه غالب آن ها به نصب و عداوت و دشمنی با اهل بیتعليهم‌السلام شهرت داشته اند؛ امثال:

سنان بن انس نخعی، حرمله کاهلی، منقذ بن مره عبدی، ابی الحتوف جعفی، مالک بن نسر کندی، عبدالرحمن جعفی، قشعم بن نذیر جعفی، بحر بن کعب بن تیم اللَّه، زرعة بن شریک تمیمی، صالح بن وهب مری، خولی بن یزید اصبحی، حصین بن تمیم و دیگران.

وجود شامیان در لشکر عمر بن سعد

امام حسینعليه‌السلام لشکریان عمر بن سعد را به لقب شیعیان و پیروان ابو سفیان خطاب کرده، می فرماید: «ویحکم یا شیعة ال ابی سفیان! آن لم یکن لکم دین وکنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم»؛(361) «وای بر شما ای پیروان ال ابی سفیان! اگر دین ندارید و از معاد و روز بازپسین نمی هراسید در دنیایتان آزاد باشید. »

با مراجعه و تتبّع در کلمات امام حسینعليه‌السلام در کربلا و در خطبه های حضرت برای آن قوم و احتجاجآتش با آن ها، یک مورد هم پیدا نخواهید کرد که آن حضرتعليه‌السلام آنان را با تعبیر شیعیان و موالیان خود و پدرش معرفی کند. همان گونه که در کلمات دیگران نیز این گونه تعبیری نخواهید یافت. و این خود دلیل بر آن است که لشکریان عمر بن سعد شیعه حقیقی اهل بیتعليهم‌السلام نبوده اند.

برخی از لشکریان عمر بن سعد در جواب سؤال حضرت که چرا ریختن خون مرا بر خود حلال کرده اید، گفتند: ما با تو می جنگیم به جهت دشمنی که با پدر تو داریم.(362)

به خوبی روشن است که اینان اهل شام بودند که توسّط تبلیغات شوم معاویه با علیعليه‌السلام دشمن بوده و بغض آن حضرت را در دل داشتند. آیا شیعه و پیرو می گوید: من با پدر تو دشمنم؟ مگر برخی از آن ها به امام حسینعليه‌السلام نسبت کذّاب پسر کذاب را ندادند؟(363) آیا برخی دیگر او را چنین خطاب نکردند که ای حسین! بشارت باد تو را به آتش جهنم؟(364) آیا به امام حسینعليه‌السلام و اصحابش نگفتند: ای حسین! نماز از تو قبول نخواهد شد.(365)

این چه شیعه ای است که چنین عبارات زشتی از زبانش نسبت به ساحت قدس مقتدا و رهبرش خارج می شود؟ این تعبیرات همگی ناشی از حقد و کینه آن ها نسبت به اهل بیت پیامبرعليهم‌السلام است.

تشیع در عصر «امام سجادعليه‌السلام »

بعد از هلاکت «یزید بن معاویه» و سست شدن پایه های حکومت امویان، شیعیان در کوفه به دنبال «فرمانده ای» برای خود بودند، تا جماعت متفرق آنان را جمع نماید و عقده به جا مانده از شهادت حسینعليه‌السلام را شفا بخشد.

بعد از مدتی، «مختار» برعلیه «بنی امیه» قیام نمود، شیعیان به دور او جمع شدند، او لشکری را به فرماندهی «ابراهیم بن مالک اشتر» به سوی لشکر شام روانه ساخت و آن لشکر را شکست داد و فرمانده اش «ابن زیاد» را به قتل رسانید؛ این امر آرزوی اهل بیتعليهم‌السلام و شیعیان بود.

بعد از شکست لشکریان شام، «مختار» و شیعیان، قوت گرفتند. به نقل ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»، مختار شیعیان را دستور داد تا در کوچه های کوفه، شبانه بگردند و ندا دهند: «یا لثارات الحسین».(366)

ابوالفداء، در مورد حوادث سال 66 هجری، می نویسد: «در این سال، مختار در کوفه به طلب خون «حسینعليه‌السلام » قیام نمود، جماعت زیادی دور او جمع شدند، او بر کوفه تسلط پیدا کرد و مردم نیز با او بر کتاب خدا و سنت رسول و طلب خون اهل بیتعليهم‌السلام بیعت نمودند.

خانم «دکتر لیثی» می نویسد: «شهادت امام حسینعليه‌السلام در کربلا، واقعه تاریخی بزرگی بود که منجر به تبلور جماعت شیعه و ظهور او به عنوان یک فرقه متمیز، که دارای مبانی سیاسی و رنگ دینی است، گردید... واقعه کربلا، در رشد و نمو روح شیعه و زیاد شدن آن ها، تأثیر مهمی گذاشت. جماعت شیعه بعد از شهادت امام حسینعليه‌السلام به مانند جماعت منظم با رویه سیاسی متین، در جامعه ظهور پیدا نمود. »(367)

از طرفی «عبداللَّه بن زبیر» در مکه قیام کرده و نُه سال ریاست کرد. امویان، در این نُه سال، با وی درگیر بودند. شیعیان در این موقعیت مناسب، خدمت حضرت امام سجّادعليه‌السلام می رسیدند و فرصتی برای بیان مظلومیت سیدالشهدا، در میان مردم، پدید آمد.

بنی مروان، با پیروزی بر «ال زبیر» حکومت شبه جزیره را به دست گرفتند. بعد از گسترش نفوذ «عبدالملک بن مروان» بر بلاد اسلامی و محکم شدن پایه های حکومتی او، به فکر مقابله با اهل بیتعليهم‌السلام و شیعیان افتاد. امام شیعیان در آن زمان، امام زین العابدینعليه‌السلام بود.

عبدالملک، برای این که از مقام آن حضرت بکاهد، او را از مدینه به شام آورد، ولی بعد از ظهور فضایل و معارف از آن حضرت، محبت امام، در میان مردم بیشتر گردید.

مرکز تجمع شیعیان در آن زمان، کوفه بود. عبدالملک به قصد ریشه کن کردن تشیع از کوفه، شخصی را به نام «حجّاج» به آن ایالت فرستاد.

امام باقرعليه‌السلام می فرماید: «حجّاج سرکار آمد و تا توانست، شیعیان را به قتل رساند و به هر گمان و تهمتی آنان را دستگیر نمود. کار به جایی رسید که اگر کسی به او زندیق یا کافر می گفتند بهتر بود از این که او را شیعه علیعليه‌السلام بگویند. »(368)

ابن ابی الحدید، از «مدائنی» نقل می کند: «هنگامی که «عبدالملک بن مروان» به ولایت رسید، بر شیعه بسیار سخت گرفت و «حجاج بن یوسف» را بر آنان گماشت. مردم به بغض علیعليه‌السلام و موالات دشمنان آن حضرت به او تقرب جستند و هرچه را توانستند در فضل دشمنان علی، روایت جعل کردند و در لعن بر علیعليه‌السلام ، کوتاهی ننمودند. »(369)

ابن سعد، در «طبقات»، از «منهال» نقل می کند: «من بر علی بن حسین، وارد شدم و به آن حضرت عرض کردم: چگونه صبح کردید؟ خدا امر تو را اصلاح کند؟ حضرت فرمود: من پیرمردی مثل تو در این شهر نمی بینم، نمی دانی که چگونه صبح کردیم؟ اگر نمی دانی، من تو را باخبر نمایم؛ ما در میان قوم خود به مانند بنی اسرائیل در میان آل فرعون (!! ) صبح نمودیم، که فرزندان آنان را ذبح کرده و زنان آنان را به کنیزی می بردند. کار ما به جایی رسیده که شیخ و سید ما را بر بالای منابر، لعن و دشنام می دهند و با این عمل به سوی دشمنان ما تقرب پیدا می کنند... »(370)

قنبر، غلام علیعليه‌السلام ، از جمله کسانی است که به دست حجاج، به شهادت رسید. حجاج، به بعضی از نزدیکان خود می گوید: «دوست دارم به یکی از اصحاب ابوتراب (علیعليه‌السلام ) دست پیداکنم. به او گفتند: ما از قنبر کسی را به علیعليه‌السلام نزدیک تر نمی دانیم. حجاج، کسی را به دنبال قنبر فرستاد و او را نزد حجاج آورد، حجاج به او گفت: تو قنبری؟ گفت: اری! حجاج گفت: از دین علی تبری بجو! قنبر گفت: آیا تو می توانی مرا به افضل از دین علی راهنمایی نمایی؟ حجاج گفت: من تو را خواهم کشت. کدام قتلی برای تو محبوب تر است، آن را انتخاب نما! قنبر در جواب گفت: مرا امیرالمؤمنین خبر داده است که بدون حق، ذبح خواهم شد. حجاج نیز، دستور داد تا سر او را مانند گوسفند از تن جدا نمایند. »(371)

کمیل بن زیاد، از شیعیان و خواص علیعليه‌السلام می باشد، حجاج در زمان ولایتش در کوفه او را طلب کرد. لکن کمیل فرار نمود و در مکانی مخفی گشت. حجاج حقوق قومش را قطع نمود. کمیل، با مشاهده این وضع، با خود گفت: «من پیرمردی هستم که عمرم به سرآمده است، سزاوار نیست که من سبب محرومیت قومم گردم. » لذا خود را تسلیم حجاج نمود. حجاج، با مشاهده کمیل گفت: «من از مدت ها منتظر تو بودم». کمیل در جواب فرمود: «خشنود مباش؛ زیرا از عمر من چیزی باقی نمانده است، هرکاری می خواهی آنجام بده، بازگشت انسان به سوی خداست و بعد از قتل من نیز حسابی هست. امیرالمؤمنینعليه‌السلام مرا خبر داده که تو قاتل منی. » حجاج گفت: «پس حجت بر تو تمام شد. » در این هنگام دستور داد تا گردن او را بزنند. »(372)

از دیگر شیعیان، سعید بن جبیر است. او مردی معروف به تشیع و زهد و عبادت و عفّت بود. حجاج دستور داد او را دستگیر کردند، و بعد از مشاجرات زیاد بین این دو، حجاج دستور داد تا سرش را از بدن جدا کنند.(373)

در چنین شرایطی، که تصور نابودی اهل بیتعليهم‌السلام می رفت، امام سجّادعليه‌السلام فعالیت را شروع نمود. و در این راه، موفقیت زیادی کسب کرد.(374)

امام سجّادعليه‌السلام توانست به شیعه، حیاتی تازه بخشد. و زمینه را برای فعالیت های امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام فراهم آورد. به گواهی تاریخ، امام سجّادعليه‌السلام در طول سی و چهار سال فعالیت، شیعه را از دشوارترین بحران های حیات خویش عبور داد؛ بیست سال حاکمیت حجاج بر عراق و سلطه عبدالملک بن مروان بر کل قلمرو اسلامی، جهت گیری روشنی برای کوبیدن شیعیان بود...، حجاج کسی بود که شنیدن لفظ کافر، برای او از شنیدن لفظ شیعه، آرامش بیشتری داشت.(375)

روش فقهی حضرت سجادعليه‌السلام نقل احادیث پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از طریق علیعليه‌السلام بود که شیعیان تنها آن احادیث را درست می دانستند. بدین صورت شیعه اولین قدم های فقهی خود را در مخالفت با انحرافات موجود برداشت.

شهر مدینه با توجه به کجروی هایی که از اغاز اسلام در آن آنجام شده بود، علیه شیعه، تحریک گردیده بود. بنابراین، جای مناسبی برای رشد شیعه به شمار نمی رفت.

امام سجادعليه‌السلام می فرمود: «دوستداران واقعی ما در مکه و مدینه، به بیست نفر نمی رسند. »(376) در عین حال، در عراق، افراد بیشتری به اهل بیتعليهم‌السلام علاقه مند بودند.

تشیع در عصر «امام محمد باقرعليه‌السلام »

دوران امامت امام باقرعليه‌السلام ، مصادف با ادامه فشارهای خلفای بنی امیه و حکام بر شیعیان عراق بود. عراق مرکز اصلی تشیع محسوب می گردید.

امام ابوجعفر محمدبن علی الباقرعليه‌السلام در توصیف مصایبی که بر اهل بیت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد شد، می فرماید: «و کان عظم ذلک وکبره زمن معاویة بعد موت الحسینعليه‌السلام ، فقتلت شیعتنا بکلّ بلدة وقطعت الایدی والارجل علی الظنّة، وکلّ من یذکر بحبّنا والانقطاع الینا سجن او نهب ماله او هدمت داره... حتی آن الرجل لیقال له زندیق او کافر احبّ الیه من آن یقال: شیعة علی... »؛(377) «عظمت و بزرگی مصایب از زمان معاویه، بعد از مرگ حسینعليه‌السلام بود. در آن هنگام بود که شیعیان ما در هر کشوری کشته شدند و دست ها و پاها به مجرد گمان قطع گردیدند. و هرکسی که محبت و میل به ما را می داشت او را زندانی کرده، یا مالش را به غارت می بردند و یا خانه اش را خراب می نمودند... و کار به جایی رسید که اگر به کسی زندیق یا کافر می گفتی نزد او بهتر بود از این که بر او شیعه علی اطلاق می کردی... ».

شیعیان هرساله در مراسم حج، با امام تماس داشتند. این تماس ها معمولا یا در مکه و یا در بازگشت و عبور از مدینه، صورت می گرفت. با توجه به برخی اخبار، مردم عراق از رفتن نزد امام باقرعليه‌السلام در مدینه، نهی شده بودند.(378)

مشکل «غُلات» در این دوران، یکی از مشکلات برای شیعیان بود. شمار این گروه رو به فزونی بود. وقتی که امامعليه‌السلام آن ها را از خود طرد کرد، اصحاب آن حضرت نیز «غُلات» را از جمع خود بیرون راندند. «مغیرة بن سعید» و «بیان بن سمعان»، که هر دو از معروف ترین شخصیت های غالیان و از رهبران آن ها بودند، توسط اصحاب امام باقرعليه‌السلام تکفیر شدند.

تاکید امام باقرعليه‌السلام به عمل گرایی شیعیان، به طور غیرمستقیم، در مقابل تمام فرقه هایی که به عمل صالح اعتنایی نداشتند، صورت می گرفت.

بسیاری از شیعیان عراق در اثر فشار و اختناق موجود، انتظار داشتند که امامعليه‌السلام به عراق آمده و دست به شمشیر ببرد. ولی امام باقرعليه‌السلام مامور به تقیه بود. لذا، برخی از آن ها نسبت به امامت آن حضرت دچار تردید گشتند. آگاهی کافی درباره امامت به آن ها نمی رسید و به همین جهت گروهی به «زید»، برادر امام گرویدند و انشعابی را به وجود آوردند. هرچند زید هفت سال زودتر از برادرش، در کوفه وفات یافت. امّا در همین دوره و پس از ان، ریشه های گرایش به زید در میان شمار زیادی از شیعیان رشد کرد.

مخالفت با مصالح «امویان»، موجب اختلافات کمتری در میان شیعیان می گشت. اما به موازات فروکش کردن فشارهای سیاسی بر آنان، مساله «غُلات» به تدریج دامنه بیشتری گرفت؛ به طوری که مساله مهم در زمان امام صادقعليه‌السلام مساله «غُلات» محسوب می گردید. فشار اموی ها، جز در دو سال حکومت «عمر بن عبدالعزیز»، (از سال 99 تا 110 ه. ق) در تمام دوران حکومت آنان به شدت ادامه داشت.

تشیع در عصر «امام جعفر صادقعليه‌السلام »

در این دوره، به علت ضعف امویان و درگیری آنان با عباسیان، امامعليه‌السلام و شاگردانش فرصت بیشتری برای نشر مکتب اصیل اسلامی یافتند. این موقعیت، تا اوائل خلافت منصور، دومین خلیفه عباسی نیز ادامه داشت.

عباسیان، خود را «خونخواه» ال ابی طالب می دانستند. و مردم را به خشنودی آل محمّدعليهم‌السلام دعوت می کردند؛ بنابراین نمی توانستند در اغاز با اهل بیت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مخالفت نمایند.

در سال 140 هجری قمری پس از این که منصور بر مخالفان خود پیروز گشت و خطر نفوذ رهبری مذهبی شیعیان اهل بیتعليهم‌السلام را بیشتر احساس کرد، به سراغ آنان رفت. ابتدا از «بنی الحسن» آغاز نموده؛ «عبداللَّه بن حسن» و فرزندانش را دستگیر ساخت و به زندان افکند و سپس دستور قتل همه آنان را داد. سپس به محدودساختن حوزه درس «جعفر بن محمدعليه‌السلام » در مدینه و تهدید و محاصره امامعليه‌السلام و شیعیانش پرداخت؛ زیرا از توجّه مردم و تشکل شیعیان به شدت هراسناک بود، و موقعیت خود را در خطر می دید، و پس از بارها تهدید و فراخوانی، سرآنجام امام را در مدینه مسموم کرد.

از منصور تا هارون

در زمان منصور بار دیگر علویان تحت فشار سیاسی سختی قرار گرفتند، چنان که سیوطی گفته است: «منصور اولین خلیفه «عباسی» بود که میان علویان و عباسیان آتش فتنه را برانگیخت. در سال (145 ه ق) (پس از گذشت نه سال از حکومت منصور) محمد و ابراهیم، فرزندان عبداللَّه بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب، علیه منصور قیام کردند، ولی آن دو و گروه بسیاری از اهل بیت، توسط وی به شهادت رسیدند».(379)

محمد اسقنطوری می گوید: «بر منصور وارد شدم و دیدم در فکر عمیقی فرو رفته، گفتم چرا فکر می کنید؟ پاسخ داد: از اولاد فاطمهعليها‌السلام بیش از هزار نفر را کشته ام، ولی بزرگ آنان (حضرت صادقعليه‌السلام ) را نکشتم».(380)

آزار و شکنجه های علویان توسط منصور در زندان های تاریک و نمناک و قرار دادن آنان در لای دیوار مشهور است.(381)

از کسانی که به دستور منصور به شهادت رسیدند، معلّی بن خُنیس از شیعیان و اصحاب مقرب و متصدی امور مالی امام صادقعليه‌السلام بود. منصور از داوود بن عروه فرماندار مدینه خواست تا وی را به قتل برساند. داوود معلَّی را احضار نمود و او را تهدید به قتل کرد و از وی خواست تا نام شیعیان را به او بگوید. معلی مقاومت نمود و گفت: به خدا سوگند اگر نام یکی از آن ها در زیر پای من باشد، پایم را برنخواهم داشت. داوود وی را کشت و سرش را به دار آویخت. او سرآنجام امام صادقعليه‌السلام را هم مسموم و به شهادت رسانید.(382)

این وضعیت در عصر حکومت مهدی عباسی (158 - 169ه ق) و هادی عباسی (15ماه) و هارون الرشید (193 - 170ه ق) نیز ادامه یافت و آنان در اعمال فشار و شکنجه، زندان، تبعید و قتل علویان، راه منصور را ادامه دادند. محمدبن ابی عمیر و فضل بن شاذان به دستور او زندانی و شکنجه شدند. وی حکم دستگیری هشام بن حکم را صادر کرد، ولی او مخفی گردید. داستان جنایت حمید بن قحطبه به دستور هارون نیز مشهور است.(383)

تشیع در عصر «امام موسی کاظمعليه‌السلام »

امام کاظمعليه‌السلام در سال 148ه. ق، بعد از شهادت پدرش، رهبری شیعیان را برعهده گرفت. اختلافی که بین شیعیان به وجود می آمد، غالبا ناشی از تعیین امام بعدی بود. که گاه بنابر دلایل سیاسی (وحشت از حاکمیت عباسیان) امامعليه‌السلام برای بسیاری از شیعیان خود ناشناخته می ماند.

شدت اختناق «منصور» درباره «علویان» بویژه امام صادقعليه‌السلام که عظمتی فراوان در میان جامعه کسب کرده بود، موجب سردرگمی برخی از شیعیان نسبت به رهبری آینده شده بود.

بعضی از فرزندان امام صادقعليه‌السلام داعیه رهبری داشتند و این موجب پراکندگی شیعیان می شد. مشکل دیگر آنان، دور بودن از شهرها و محل سکونت بود... با توجه به دلایل فوق، بعد از امام صادقعليه‌السلام نیز انشعاباتی رخ داد.

اسماعیل بن جعفر بن محمد، که فرزند بزرگ تر امام صادقعليه‌السلام بود، بسیاری از شیعیان وی را رهبر آینده می دانستند. وی در حیات پدر، فوت کرد. به طوری که در روایت آمده است امام صادقعليه‌السلام اصرار داشتند تا شیعیان با دیدن جنازه او به مرگش یقین کنند. با وجود این، عده ای بعد از آن حضرت، با داعیه «مهدویت اسماعیل» و بهانه های دیگر، فرقه ای به نام «اسماعیلیه» در شیعه به وجود آوردند.

شیعیان راستین کسانی بودند که مدعی امامت را با طرح سؤالات خاصی، ارزیابی می کردند و آنگاه که در امامت وی به یقین می رسیدند، او را به وصایت می پذیرفتند.

هشام بن سالم می گوید: «همراه مؤمن الطاق در مدینه بودم، مشاهده کردیم که عده ای در خانه عبداللَّه بن جعفر بن محمد گرد آمده و مسائلی را از او درباره زکات می پرسند. ما نیز سؤالاتی درباره زکات از وی پرسیدیم، لیکن وی جواب صحیحی به ما نداد. آنگاه بیرون آمدیم و نمی دانستیم که از فرقه های مرجئه، قدریه، زیدیه، معتزله و خوارج چه گروهی را بپذیریم. دراین حال، شیخی را دیدیم که او را نمی شناختیم. فکرکردیم جاسوسی از جاسوسان منصور است، ولی برخلاف این احتمال، او ما را به خانه ابوالحسن موسی بن جعفر برد. هنوز آنجا بودیم که فضیل و ابوبصیر، وارد شده و پرسش هایی نمودند و بر امامت وی یقین حاصل نمودند. آنگاه مردم از هر سو، دسته دسته می آمدند، به جز گروه عمار ساباطی و شمار اندکی که عبداللَّه بن جعفر را قبول داشتند. »(384)

هشام بن سالم، عبداللَّه بن ابی یعفور، عمر بن یزید بیاع السابری، محمد بن نعمان، مؤمن طاق، عبید بن زراره، جمیل بن دراج، ابان بن تغلب و هشام بن حکم که از بزرگان شیعه و اهل علم به شمار می آمدند، امامت موسی بن جعفرعليه‌السلام را پذیرفتند.

تنها کسانی که به امامت آن حضرت نگرویدند «عبداللَّه بکیر» و «عمار بن موسی ساباطی» بودند.(385)

عصر امام کاظمعليه‌السلام دوران بسیار سختی برای شیعیان بود. از مهم ترین قیام هایی که در این دوران برعلیه خلفای عباسی صورت گرفت، قیام «حسین بن علی، شهید فَخ» در زمان حکومت هادی عباسی و جنبش «یحیی و ادریس»، «فرزندان عبداللَّه» در زمان هارون بود.

امامان شیعه به لزوم رعایت «تقیه» پافشاری می کردند و می کوشیدند شیعیان را به طور پنهانی اداره نمایند. این وضعیت موجب گردید، تاریخ نتواند از حرکات سیاسی آن ها، ارزشیابی دقیقی به عمل آورد. رهبری این حرکت و ظرافتی که در هدایت آن به کار برده شد، عامل مهمّ استواری شیعه در تاریخ گردید.

تشیع در عصر «امام رضاعليه‌السلام »

مامون عباسی با طرح «ولایتعهدی» امام رضاعليه‌السلام ظاهرا توانست بر مشکلات پیروز گردد و شیعیان و علویان را راضی نگه دارد.

شاید اولین مرحله نفوذ شیعه در دستگاه عباسی، ماجرای ولایتعهدی امام رضاعليه‌السلام باشد. هرچند قبلا «علی بن یقطین» به دستور امام کاظمعليه‌السلام برای کمک به شیعیان، در دستگاه عباسی باقی ماند.(386)

در این دوران تشیع در ظاهر رنگ سیاسی به خود گرفت. و مامون اظهار تشیع نمود. در نقلی آمده است: «مامون پس از آمدن به عراق، سعی کرد امور مملکتی را به کسانی که عقاید شیعی داشتند بسپارد. و بعد از آن که راضی شد تا از عامه نیز کسانی را به مقامی بگمارد، تصمیم گرفت تا در کنار هر نفر از عامه، یک نفر شیعی نصب کند.(387) »

بعد از مامون، «معتصم عباسی» و «متوکل» این شیوه را دگرگون ساختند و به دفاع از «اهل حدیث» که به شدت با «معتزله» و «شیعه» مخالف بودند، پرداختند. متوکل در دشمنی با علویان و شیعیان تا جایی پیش رفت که دستور خرابی قبر امام حسینعليه‌السلام را صادر کرد و فرمان داد تا زمین های گرداگرد آن را شخم زده و کشت کنند.(388)

لکن این حرکت ضد شیعی دوام نیآورد و پس از روی کار آمدن «مقتدر عباسی» زمینه رشد شیعه در بغداد و نقاط دیگر فراهم شد. در این دوره بسیاری از شیعیان برجسته، دارای مشاغل حکومتی و اداری شدند.

شیخ طوسی نقل می کند: «حکم بن علیا گفت: من فرمانروایی بحرین را داشتم و در آنجا به مال زیادی دست یافتم که مقداری را انفاق کرده و با مقدار دیگر ان، زمین و... خریدم. پس از آن مدتی خمس آن را نزد امام جوادعليه‌السلام آوردم....(389)

حسین بن عبداللَّه نیشابوری، از شیعیان امام جوادعليه‌السلام ، مدتی حکومت سیستان را برعهده داشت.(390)

جریان مشارکت شیعیان امامی، در دستگاه حکومتی، در دوران اخرین امامانعليهم‌السلام رو به گسترش نهاد. در دوران امام یازدهمعليه‌السلام و پس از آن در «غیبت صغری شمار فراوانی از شیعیان در دستگاه عباسی، شغل های مهمی به دست آوردند.

آنچه قابل تامّل است، عدم مشروعیت بودن خلافت عباسیان و فقط تا سرحد وزارت رفتن شیعیان بود.

از امین تا واثق (193 - 232 ه ق)

پس از هارون، محمّد امین به حکومت رسید و مدت چهارسال و چند ماه حکومت کرد.

ابوالفرج در مقاتل الطالبین می نویسد: «روش امین در برابر اولاد علی بن ابی طالبعليه‌السلام بر خلاف گذشتگان بود. علت آن این بود که او به فکر خوشگذرانی و تهیه وسایل آن بود و پس از آن در بحران جنگ خود با مامون قرار گرفت، تا این که کشته شد».

مامون برادر خود را کشت و قدرت سیاسی را به دست آورد و حدود بیست سال (218 - 198 ه ق) حکومت کرد.

در زمان مامون، تشیع در اکثر شهرهای اسلامی نفوذ کرد و اثر آن در دربار مامون نیز ظاهر شد، چنان که فضل بن سهل ذوالریاستین، وزیر مامون و طاهربن الحسن خزاعی فرمانده ارتش وی شیعه بودند.

مامون وقتی کثرت شیعه را دید، می دانست که حضرت رضاعليه‌السلام مورد توجّه و محبوب مردم است و مردم از پدر او (هارون) ناراضی هستند و نسبت به حکومت های قبلی بنی عباس اظهار دشمنی می کنند، ظاهرا روش تفاهم و دوستی با علویان را برگزید و بدین ترتیب افکار عمومی را متوجه خود ساخت، لذا از در نفاق و ریا اظهار تشیع نموده، از خلافت، حقانیت، و برتری حضرت علیعليه‌السلام بر ابوبکر و عمر دفاع می کرد، و حتی مساله واگذاری خلافت و سپس ولایتعهدی را مطرح نمود، ولی در حقیقت او هدفی جز حفظ قدرت و تثبیت موقعیت خود نداشت، و سرآنجام نیز امام رضاعليه‌السلام را به وسیله زهر مسموم ساخت. ولی در هر حال همین ملایمت و نرمش ظاهری، موجب فراهم شدن زمینه نسبتا مناسبی برای ترویج و نشر عقاید شیعه گردید.

عامل مؤثّر دیگری نیز در این باره وجود داشت، و آن گسترش و افزایش ترجمه کتب فلسفی و علمی بسیار از زبان یونانی و سریانی و غیر آن ها به زبان عربی بود که به گرایش مسلمانان به علوم عقلی و استدلالی سرعت بخشید، به ویژه آن که مامون نیز معتزلی مذهب بود و به خاطر علاقه مندی به بحث های استدلالی، مباحث کلامی در زمینه ادیان و مذاهب را آزاد گذاشته بود، و دانشمندان و متکلّمان شیعه از فرصت استفاده کرده، به تبلیغ مذهب اهل بیتعليهم‌السلام همت گماردند.

در عصر معتصم (متوفّای 227 هجری قمری) نیز تقریبا شرایط سیاسی در مورد اهل بیتعليهم‌السلام همانند زمان مامون بود. به ویژه آن که آن دو نیز به کلام معتزله گرایش داشته و با بحث های کلامی و استدلالی موافق بودند. پرسش های کلامی و دینی بسیاری که از امام جوادعليه‌السلام شده است(391) نیز گواه بر این است که ارتباط مردم با آن حضرت در عصر معتصم ممنوع نبود، هرچند معتصم در باطن امر نسبت به امامعليه‌السلام عداوت می ورزید و سرآنجام نیز دستور قتل او را صادر نمود. پس از شهادت امام، جمعیت انبوهی برای تشیع جنازه آن حضرت اجتماع نمودند. علی رغم این که معتصم تصمیم داشت آنان را از شرکت در مراسم تشییع منع کند، ولی آنان به تصمیم وی اعتنا نکرده و شمشیر بر دوش بر گرد خانه امام اجتماع نمودند. این مطلب نیز گواه بر قدرت و کثرت شیعه در آن زمان است.(392)

تشیع در عصر «امام جوادعليه‌السلام »

در سال 203 هجری قمری امام رضاعليه‌السلام به شهادت رسید. تنها فرزند وی امام جوادعليه‌السلام بیش از هشت سال نداشت، شیعیان از این جهت در نگرانی و اضطراب به سر می بردند. به نوشته مورخان، در این دوران شیعیان به حیرت افتاده و دچار اختلاف گشتند.(393) به همین جهت گروهی از آنان در منزل «عبدالرحمن بن حجّاج» گرد آمدند و ضجّه و ناله سر دادند.(394)

برای شیعیان مسلم بود که امام رضاعليه‌السلام فرزند خود جوادعليه‌السلام را برای جانشینی برگزیده است. ولی خردسالی آن حضرت موجب کاوش بیشتر مردم برای اطمینان خاطر، گردید.

اضطراب خاطر موجود، سبب شد تا برخی از آن ها به دنبال «عبداللَّه بن موسی»، برادر امام رضاعليه‌السلام بروند. ولی از آنجا که حاضر نبودند بدون دلیل، امامت کسی را بپذیرند، جمعی از آن ها، پیش وی سؤالاتی را مطرح کردند و هنگامی که او را از جواب دادن ناتوان دیدند، وی را ترک کردند.(395) و شمار دیگری نیز به واقفی ها که بر امام کاظمعليه‌السلام توقّف کرده بودند پیوستند؛ زیرا طبق نظر نوبختی، آنان بلوغ را یکی از شرایط امامت می دانستد.(396)

با وجود این، بیشتر شیعیان به امامت امام جوادعليه‌السلام گردن نهادند. در میان آنان کسانی، کمی سن امام را به خود امام جوادعليه‌السلام نیز، گوشزد کردند. آن حضرت در جواب به جانشینی «سلیمانعليه‌السلام » از «داودعليه‌السلام » اشاره کرد و فرمود: «حضرت سلیمان هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود، و گوسفندان را به چرا می برد، حضرت داوود او را جانشین خود کرد، درحالی که علمای بنی اسرائیل، عمل او را انکار می کردند. »(397)

«شیعیان امامی» امامت را از جانب خدا می دانستند، و به همین جهت کمی سن امام نمی توانست خللی در عقیده آنان ایجاد کند.

شیعیان برای اثبات امامت، سؤالاتی را مطرح می نمودند و موقعی که احساس می کردند که مدعی امامت از عهده پاسخ گویی برمیاید، (با وجود نصّ به امامتشان) وی را به عنوان امام معصوم می شناختند و می پذیرفتند.

شیعیان امامی در سراسر نقاط، بویژه در عراق، مدائن و ایران و... به سر می بردند.(398) شیعیان علاوه بر ارتباط با امام از طریق وکلای آن حضرت، در مراسم حج نیز با امام دیدار می کردند.

بنابه روایتی عده ای از شیعیان امام جوادعليه‌السلام در مصر می زیسته اند. در این روایت، «علی بن اسباط» می گوید: «قامت امام را به دقّت می نگریستم تا آن حضرت را برای اصحاب مان در مصر بتوانم توصیف کنم. »(399)

در روایت دیگری آمده است: «یک نفر از شیعیان خراسان خدمت امام جوادعليه‌السلام مشرف شد. »(400)

روایت دیگری از «حر بن عثمان همدانی» حاکی از آن است که عده ای از شیعیان «ری» به محضر ایشان شرفیاب شدند.(401) و این دلالت دارد بر این که شیعه در ری فراوان بوده است.(402)

قم، یکی از مراکز تشیع در دوران امام جوادعليه‌السلام بود که شیعیان آن ارتباط نزدیکی با امامعليه‌السلام داشتند.

احمد بن محمد بن عیسی، که از وی به عنوان «شیخ القمیین» یاد شده است، از اصحاب امام رضا و امام جوادعليهما‌السلام بوده است و تالیفات زیادی در فقه و حدیث، از خود به جای گذاشته و حتی محضر امام حسن عسکریعليه‌السلام را درک کرده است.(403)

صالح بن محمد بن سهل، یکی دیگر از اصحاب امام جوادعليه‌السلام در قم بود که رسیدگی به امور موقوفات حضرت را در آن شهر عهده دار بود.(404)

به دلیل ارتباط امام رضاعليه‌السلام و سفر ایشان به خراسان، شبکه وکلای ایشان و روابط بین مردم و امامان، رو به گسترش نهاد.

تشیع در دوران «امام هادیعليه‌السلام »

در این قرن، بیشتر شیعیان از کوفه بودند، لقب «کوفی» که به برخی افراد نسبت داده شده است، بهترین گواه این مطلب است.

از دوران امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام به بعد، لقب «قمی» در آخر اسم شماری از اصحاب ائمه به چشم می خورد. این ها اشعری های عرب تباری بودند که در قم می زیستند.(405)

در زمان امام هادیعليه‌السلام ، قم مهم ترین مرکز تجمّع شیعیان ایران بود و روابط محکمی میان شیعیان این شهر و ائمه طاهرینعليهم‌السلام وجود داشت.

دو شهر «ابه» یا «ساوه» و «کاشان» تحت تأثیر تعلیمات شیعی قرار داشتند و از بینش شیعی مردم قم پیروی می کردند. در پاره ای از روایات «محمد بن علی کاشانی» نام برده شده که از امام هادیعليه‌السلام سؤال کرده است.(406)

مردم قم رابطه مالی نیز با امام هادیعليه‌السلام داشتند، در این زمینه، از «محمد بن داوود قمی» و «محمد طلحی» یاد شده است که از قم و شهرهای اطراف ان، اموال و اخبار درباره وضعیت آن سامان را، به امامعليه‌السلام می رسانیدند.(407)

مردم شیعه دیگر شهرهای ایران نیز با امامان رابطه داشتند، این درحالی بود که بیشتر شهرهای ایران به دلیل نفوذ قهرامیز «امویان» و «عباسیان» گرایش های «سنّی» داشتند. «دیلم» از اواخر قرن دوم هجری، شیعیان زیادی را در آغوش خود داشت. علاوه بر ان، عده ای از مهاجران «دیلمی»، در عراق نیز به مذهب تشیع گرویده بودند.

در روایتی که حاوی نامه ای از امام هادیعليه‌السلام ، به وکیل خود در همدان است، این چنین آمده است: «سفارش شما را به دوستداران خود در همدان کرده ام. »(408)

عصر متوکل و پس از آن

با به حکومت رسیدن متوکل (247 - 232 ه ق) شرایط دگرگون، و سخت گیری و کینه توزی آشکار با علویان تجدید شد، و ارتباط با اهل بیتعليهم‌السلام جرم سیاسی به شمار آمد. دستور متوکل در سال 236 هجری قمریبه ویران نمودن قبر امام حسینعليه‌السلام و منع زیارت آن حضرت مشهور است.(409)

خصومت متوکل، به شیعیان اختصاص نداشت، بلکه وی با فلسفه و کلام و عقل گرایی مخالفت می ورزید. جرجی زیدان می نویسد: از روزی که متوکل به خلافت رسید تا اخرین نفس، در آزار و شکنجه فیلسوفان و طرفداران رای و قیاس و منطق کوشش داشت.(410)

پس از متوکل، حکومت عباسیان گرفتار آشفتگی ها و کشمکش های بسیار گردید، و هر چند گاهی درباریان بر سر کسب قدرت، به جدال و کشتار دست می زدند، تا زمان معتضد عباسی (279 - 247 ه ق) پنج تن از حکام عباسی؛ به نام های: منتصر، مستعین، معتز، مهتدی و معتمد به حکومت رسیدند، و با به قدرت رسیدن معتضد (289 - 279 ه ق) بار دیگر دستگاه عباسی اقتدار یافت. چنان که سیوطی در مورد او نوشته است: «وی را سفّاح ثانی لقب دادند؛ زیرا فرمانروایی بنی عباس را تجدید حیات کرد، که قبل از او از زمان متوکل به بعد، گرفتار اضطراب و فرسودگی و ضعف شده و در استانه زوال بود».(411)

بنابراین در عداوت و دشمنی عباسیان با اهل بیتعليهم‌السلام و پیروان انان، جای تردید نیست، ولی با توجه به اضطراب و نابسامانی حاکم بر دستگاه عباسی در دوره یاد شده، و شورش ها و انقلاب هایی که در گوشه و کنار سرزمین اسلامی رخ می داد، شرایط مناسب برای عباسیان در جهت اعمال فشار بیشتر بر علویان فراهم نبود، و آنان نسبت به عصر منصور و هارون، از شرایط بهتری برخوردار بودند.

تشیع در عصر «امام حسن عسکریعليه‌السلام »

وقتی که امام رضاعليه‌السلام به خراسان آمد، سادات علوی، به دلایل گوناگونی به نقاط مختلف کشور پهناور اسلامی ایران مهاجرت کردند. این مهاجرت از زمانی که فشار و اختناق برای مقابله با علویان و شیعیان، در عراق، شدت گرفت، رو به گسترش نهاد.

شیعیان ناچار شدند به مناطق امن تری کوچ نمایند. سرزمین عرب، به علّت تسلّط روحیات و طرز تفکر «اموی»، نمی توانست جای مناسبی برای آنان باشد. اما در شرق، به ویژه در ایران زمینه های مناسبی برای این هدف وجود داشت. به این جهت بسیاری از شیعیان به این سرزمین سرازیر شدند و در شهرهای دور دست و جدای از هم به زندگی پرداختند.

شیعیان نیاز مبرمی به ارتباط با یکدیگر داشتند؛ به این دلیل که امام حاضر داشتند. و نیازمند حل پرسش های دینی و یافتن راه حلی برای مسائل سیاسی و اجتماعی بودند. برای رسیدن به این هدف، از روش های مختلف ارتباط؛ از قبیل اعزام افراد خاصی نزد امامعليه‌السلام و تماس با آن حضرت، در ایام حجّ و در مدینه و نیز مکاتبه، استفاده می کردند.

نیشابور شیعیان فراوانی را در خود جای داده بود که ارتباط خوبی با امامعليه‌السلام داشتند. اصولا شرق ایران جزو مناطقی است که در قرن های سوم و چهارم، نام شماری از اصحاب و علمای مشهور، در تاریخ آن به چشم می خورد. یکی از این شخصیت ها «فضل بن شاذان» است، که مقام ارجمندی در میان صحابه ائمه و علمای شیعه داشته است. غیر از نیشابور، «بیهق» و «سمرقند» و «طوس» از محل های تجمّع شیعیان به شمار می رفت.

یکی از راه های ارتباط مردم با امام و بالعکس، «وکیل» بود. افرادی که سابقه علمی درخشان و ارتباط استوار با امامان قبلی یا خود آن حضرت داشتند، و می توانستند از نظر حدیث، پشتوانه ای برای شیعیان به شمار آیند، به عنوان «وکیل» انتخاب می شدند.

ایجاد رابطه به شیوه مذکور، موجب احیای شیعیان و عدم هضم آنان در جامعه «تسنّن» گشت.

آموزه های شیعی درقالب «کلام» و «حدیث» به تمامی جوامع کوچک و پراکنده و دور؛ از قبیل «سمرقند» و «کشّ» فرستاده می شد. با وجود دور بودن این مراکز، بسیاری از علمای شیعه از این مناطق برخاسته اند. فرستادگان و نامه های پربار و به موقع ائمهعليهم‌السلام ، اشکالات ناشی از دوری راه را برطرف می ساخت.

یکی از راه های ارتباطی دیگر، فرستادن افرادی از طرف شیعیان به محضر آن حضرت بوده است.

از «جعفر بن شریف جرجانی» نقل شده است: «به زیارت خانه خدا مشرف شدم و در سامرا به خدمت امام عسکریعليه‌السلام رسیدم، خواستم اموالی را که دوستان به وسیله من فرستاده بودند، به آن حضرت بدهم. پیش از آن که بپرسم به چه کسی بدهم، آن حضرتعليه‌السلام فرمود: آنچه را همراه آورده ای به مبارک، خآدم من بسپار.(412)

قم اصلی ترین شهری بود که انبوهی از شیعیان را در خود جای داده بود و از زمان امام صادقعليه‌السلام ، به طور مرتب و منظم با امام معصومعليه‌السلام رابطه داشته است.

«احمد بن اسحاق بن عبداللَّه اشعری» از جمله شخصیت های قمی بود که با امام حسن عسکریعليه‌السلام ارتباط داشت. امام حسن عسکریعليه‌السلام وی را فردی مورد اعتماد معرفی می کرد.

سیستم «وکالت» در زمینه ایجاد پیوند بین امام و شیعیان، بویژه در اخذ وجوهات شرعی برای ساماندهی امور شیعیان نقش خود را ایفا می کرد.

در «سامرا»، «بغداد» و «مدائن»، شیعیان آمار قابل توجهی را تشکیل می دادند.

شاید «سلمان فارسی» اولین کسی بود که سنگ بنای تشیع را در «مدائن» نهاد و «حذیفة بن یمان» بر این اساس بنایی استوار برافراشت.

کوفه نیز در این زمان و قبل و بعد ان، خالی از شیعه نبوده است. کوفه یکی از بزرگ ترین شهرهای شیعه نشین به شمار می رفت.

تشیع در عصر «امام مهدی (عج)»

برخی از شیعیان قم، (بی خبر از رحلت امام عسکریعليه‌السلام ) برای پرداخت وجوه خویش به سامرا رفتند. کسانی آن ها را به پیش «جعفر» بردند. قمی ها، نخست در پی امتحان «جعفر» برآمدند، بدین منظور از وی پرسیدند: آیا از مبلغی که آوردیم اطلاع داری؟ جعفر گفت: تنها خدا از غیب اطلاع دارد. در نتیجه قمی ها از پرداخت پول به وی خودداری نمودند. در آن هنگام شخصی آن ها را به خانه ای هدایت کرد و در آنجا پس از آن که مبلغ وجوهات به آن ها گفته شد، پول را به شخصی که درست گفته بود، تحویل دادند.

جعفر این موضوع را به «معتمد» گزارش دادند، به دستور او، خانه امام و حتی خانه های همسایگان آن حضرت تفتیش مجدد شد...(413)

حساسیت شدید دستگاه خلافت و تحریکات جعفر برای کنترل امام دوازدهمعليه‌السلام بود و علاوه بر آن در صورت عدم دسترسی به آن حضرت، دست کم می توانستند اعلام کنند که امام حسن عسکریعليه‌السلام فرزند نداشته است. احضار افراد موثق در منزل امام نیز برای این بود تا به ادعای خود در این باره رنگ حقیقت داده و شیعیان را دچار حیرت و سردرگمی سازند.(414)

بر اساس طرح پیش بینی شده، مساله ولادت آن حضرت، از چشم مردم و حتی بیشتر شیعیان به دور ماند.

فقط برخی از شیعیان مورد اعتماد و عده ای از وکلای امام حسن عسکریعليه‌السلام و کسانی که در خانه امامعليه‌السلام مشغول خدمت بودند، از ولادت حضرت باخبر شدند.

شیخ مفید از تعدادی اصحاب و خآدمان و یاران نزدیک امام عسکریعليه‌السلام روایت کرده است که آنان موفق به دیدار امام زمانعليه‌السلام شده اند.

محمد بن اسماعیل بن موسی بن جعفر، حکیمه خاتون (دختر امام جوادعليه‌السلام )، ابوعلی بن مطهر، عمرو اهوازی وابونصر طریف (خدمتگزار امام) از آن جمله بودند.(415)

به این ترتیب امام حسن عسکریعليه‌السلام فرزند خود را به برخی نشان داد و ایشان را جانشین خویش معرفی نمود.

شیخ کلینی، از «ضوء بن عِجلی» روایت کرده است که مردی ایرانی از اهالی فارس، به او گفته بود: «به منظور خدمت برای امام عسکریعليه‌السلام به سامرا رفتم و امام مرا به عنوان مسئول خرید خانه پذیرفت. روزی حضرت عسکریعليه‌السلام فرزند خود را به من نشان داد و فرمود: «هذا صاحبکم». وی اظهار می کند که دیگر پس از آن تا رحلت امام، آن کودک را ندیده است. او می افزاید: «در زمانی که وی آن حضرت را دید حدود دو سال سن داشته است. »(416)

شاید پراهمیت ترین دیدار اصحاب و شیعیان امام عسکریعليه‌السلام با حضرت بقیةاللَّه، زمانی بود که «محمد بن عثمان عمروی» از وکلای خاص امام زمان (عج)، همراه با چهل نفر دیگر در خدمت امام بودند. آن حضرت فرزند خود را به آنان نشان داد و فرمود: «هذا امامکم من بعدی وخلیفتی علیکم اطیعوه ولا تتفرقوا من بعدی فی ادیانکم فتهلکوا، اما انکم لا ترونه بعد یومکم هذا»؛ «این امام شما پس از من و جانشین من در میان شما است. از او فرمان ببرید و پس از من در دین خود اختلاف نکنید که در این صورت هلاک می شوید و پس از این هرگز او را نخواهید دید. »

درادامه این روایت آمده است: چند روز پس از ان، امام عسکریعليه‌السلام رحلت کرد.(417)

بعد از رحلت امام عسکریعليه‌السلام احتمال ایجاد فرقه های انشعابی و افکار ناروا، فراوان بود؛ زیرا تولد و نگهداری و وصایت امام زمانعليه‌السلام به طور کاملا محرمانه آنجام شده بود و دوران غیبت نیز آغاز شده و تنها پشتوانه نیرومند امامت حضرت حجت (عج)، میراث عظیم احادیث موجود، درباره اصل مهدویت و پاره ای از لوازم آن و در بخش دیگر، استقرار سیستم ارتباطی قوی و حضور برخی از عناصر سرشناس شیعه، در میان اصحاب امام عسکریعليه‌السلام و شیعیان آن حضرت بود.

عصر آل بویه، فاطمیان و حمدانیان

قرن چهارم و پنجم هجری از نظر شرایط سیاسی، از بهترین دوران شیعه به حساب می رود؛ زیرا خاندان بویه (477 - 320 ه ق) که مذهب شیعه داشتند، در دستگاه خلافت عباسی از نفوذ و اقتدار زاید الوصفی برخوردار بودند.

فرزندان بویه به نام های: علی، حسن و احمد که قبلا در فارس حکومت می کردند، در زمان «المستکفی» به سال 333 هجری قمری وارد بغداد شده، به مقر حکومت راه یافته و مورد تکریم خلیفه قرار گرفتند. احمد «معزالدوله»، حسن «رکن الدوله»، و علی «عمادالدوله» لقب یافتند.

معزالدوله که منصب امیر الامرایی را داشت، چنان اقتداری را به دست آورد که حتی برای «مستکفی» حقوق و مقری تعیین کرد. به دستور وی در روز عاشورا بازارها تعطیل و برای امام حسینعليه‌السلام مراسم سوگواری برپا گردید، و مراسم عید غدیر با شکوه بسیار آنجام شد.

کوتاه سخن آن که: آل بویه در ترویج مذهب امامیه اثنی عشری اهتمام بسیار ورزیدند و در بغداد، مرکز حکومت اسلامی، که قبل از آل بویه مردم پیرو مذهب اهل سنت بودند، با به قدرت رسیدن آنان، مذهب شیعه نشو و نما پیدا کرد و آیین های مخصوص شیعیان با شکوه فراوان آنجام می شد.

شیخ مفید، متکلم نامدار امامیه که در این زمان می زیست، مورد تجلیل و تکریم بسیار بود. مسجد «براثا» در منطقه کرخ بغداد، به وی اختصاص داشت، و شیخ مفید در آن علاوه بر آقامه نماز و موعظه، به تعلیم و تدریس می پرداخت. وی در پرتو موقعیت ویژه ای که از جنبه های علمی و اجتماعی داشت، توانست فرق مختلف شیعه را انسجام بخشیده، ارا و عقاید شیعه را تحکیم و ترویج کند.

خدمات ال بویه به مذهب تشیع اختصاص نداشت، بلکه آنان به ادب و فرهنگ اسلامی خدمت شایان نمودند. غناوی در کتاب «الادب فی ظلّ بنی بویه» می نویسد: «یکی از امتیازات آل بویه بالا رفتن سطح فرهنگ و دانش بود که خود و وزرای ایشان تأثیر بسزایی در این زمینه داشتند؛ زیرا وزرا همیشه از طبقات نویسندگان و دانشمندان و مبرز برگزیده می شدند... آوازه شأن در فضا طنین انداز شد، تا آنجا که دانشمندان و اهل ادب از هر سو به جانب ایشان رو آورده و از توجّه شأن برخوردار شدند. در میدان ادب و فلسفه و دانش، و در سازندگی و به کار انداختن اندیشه ها، گوی سبقت را از سروران خود «خلفای عباسی» ربوده بودند».(418)

در قرن چهارم فاطمیان نیز در مصر به قدرت رسیدند و حکومت آنان تا اواخر قرن ششم هجری (567 ه ق) ادامه یافت. حکومت فاطمیان بر مبنای دعوت به تشیع پایه گذاری شد و اگرچه آنان دوازده امامی نبوده، پیرو مذهب اسماعیلیه بودند، و میان این دو مذهب اختلافاتی وجود دارد، ولی در حفظ شعائر تشیع، و نیز فراگرفتن تعالیم اسلامی از طریق خاندان وحی، و تشویق مردم به این روش، هردو مذهب هماهنگ می باشند.

سیوطی می نویسد: «در سال 357 هجری قمری قرامطه بر دمشق استیلا یافتند و بر آن شدند که مصر را نیز به تصرف خود درآورند، ولی عبیدیون(419) (فاطمیون) مالک آن گردیده و دولت رفض (تشیع) در سرزمین های مغرب، مصر و عراق، استقرار یافت، و این بدان جهت بود که پس از مرگ کافور اخشیدی، حاکم مصر، نظم مصر مختل گردید. و سربازان در مضیقه مالی قرار گرفتند. گروهی از آنان نامه ای برای المعز لدین اللَّه (فرمانروای مغرب) نوشته و از او خواستند تا وارد مصر گردد. وی فرمانده ارتش خود به نام «جوهر» را با هزار سواره عازم مصر نمود و او وارد مصر گردید. در سال 358 هجری قمری از پوشیدن لباس سیاه و خواندن خطبه ای که بنی عباس می خواندند منع کرد و دستور داد جامه سفید پوشیده و خطبه زیر را بخوانند: «اللّهمّ صلّ علی محمّد المصطفی، وعلی علی المرتضی وعلی فاطمة البتول وعلی الحسن والحسین سبطی الرسول... ».

او در سال 359 هجری قمری دستور تاسیس دانشگاه الازهر را صادر کرد و بنای آن به سال 361 هجری قمری پایان یافت. همچنین دستور گفتن «حی علی خیرالعمل» را در اذان صادر نمود. مشابه همین دستور توسط جعفربن فلاح فرماندار دمشق از جانب المعزباللَّه صادر گردید.(420)

حمدانیان و مذاهب شیعه

در قرن چهارم هجری قمری حکومت شیعی دیگری نیز در جهان اسلام پدید آمد، و آن حکومت حمدانیان (391 - 293 ه ق) بود. برجسته ترین زمامدار ال حمدان علی بن عبداللَّه بن حمدان، ملقب به سیف الدوله (303 - 350 ه ق) بود. وی انسانی خردمند، دانش دوست و سلحشور بود و بیشتر ایام عمر خود را در جنگ با تجاوزگران رومی به سر برد. در عصر حمدانیان سرزمین سوریه، مانند حلب و اطراف ان، بعلبک و توابعش، جبل عامل و سواحل ان، مملو از شیعیان بود، و به ویژه شهر حلب پایگاه علماء شیعه و به خصوص بنوزهره به شمار می رفت. از کسانی که در تحکیم و نشر مذهب تشیع نقش مهمی ایفا نمود، ابوفراس (متوفّای 357 ه ق) شاعر نامدار ال حمدان بود، چنان که قصیده میمیه او از شهرت بسزایی برخوردار است و مطلع آن چنین است:

الحق مهتضم والدین محترم

وفیی ء ال رسول اللَّه مقتسم(421)

همدانیان هیچ کس را به پیروی از مذهب شیعه مجبور نکردند، به وسیله مال و مقام نیز نفریفتند، بلکه مردم را به اختیار خود واگذار کرده، تا هرچه را می پسندند برای خود برگزینند. فقط مبلّغان با اخلاص، حقایق را برای مردم بازگو می کردند، برعکس اموی ها و عباسی ها و صلاح الدین ایوبی که مردم را با ارعاب و خشونت به مذهب تسنن فرا می خواندند.

همدانیان مردمی روشنفکر و آزاد منش بودند. به همین جهت پایگاه دانشمندان، فلاسفه، ادبا و روشنفکران از همه مذاهب و ادیان شدند، تا آنجا که هنرمندان از روم گریخته و به سوی سیف الدوله می آمدند.(422)

تشیع در عهد سلجوقیان

در اواسط قرن پنجم هجری قمری دولت مهمی با نام دولت سلجوقی پدید آمد و حکومت سنی مذهب بغداد را که رو به زوال و فنا بود از سقوط نجات داد و از پیشرفت شیعیان در مصر، عراق، شام، فارس و خراسان جلوگیری نمود. حکومت سلجوقیان تا اواخر قرن هفتم هجری استقرار یافت.

حکومت مقتدر دیگری که در نیمه دوم قرن ششم (565 ه ق) تاسیس گردید، حکومت ایوبیان به دست سردار نامی صلاح الدین ایوبی بود، که تا سال (848 ه ق) دوام یافت.(423)

فداکاری های صلاح الدین در جنگ با صلیبیان در خور تقدیر و تحسین است، ولی تعصّب شدید او نسبت به مذهب تسنن و خصومت و عداوت او با مذهب تشیع، نقطه ضعفی بس بزرگ و غیر قابل اغماض است. وی پس از استیلای بر مصر، با فاطمیان با خشونت تمام عمل نمود. در کتاب «الازهر فی الف عام» آمده است: «ایوبی ها در مطلق آثار شیعه دخالت کرده و آنان را نابود کردند. صلاح الدین دولت فاطمی را عزل کرد و اقوام خود را در یک شب به منازل آنان وارد نمود و ناله های جگرخراش و گریه های جانسوز به قدری بلند بود که مردم فکر خود را از دست داده بودند... ».(424)

وی دستور داد روز عاشورا که بنی امیه و حجاج عید می گرفتند، مجددا عید باشد و «حی علی خیرالعمل» را از اذان برداشت و در سخت گیری با شیعیان تا آنجا پیش رفت که دستور داد: گواهی کسی باید قبول شود که معتقد به یکی از مذاهب چهارگانه اهل سنت باشد، و کسی حق سخنرانی یا تدریس را داشت که پیرو آن مذهب باشد و حتی کتابخانه های بزرگی را که فاطمیان تاسیس کرده بودند و کتاب های نفیسی در فنون مختلف در آن ها گرداوری شده بود، به دست وی متلاشی گردید و در نتیجه این روش خصمانه، مذهب تشیع در مصر فراموش گردید.(425)

تشیع در عصر حکومت مغول

دولت مغول در سال 650 هجری قمری توسط هولاکوخان در ایران تاسیس و به سال 736 هجری قمری با مرگ سلطان ابوسعید پایان یافت.

هولاکوخان در دومین حمله خود به عراق، حکومت بنی عباس را برانداخت، و همه مذاهب را در آنجام مراسم مذهبی و ترویج تعالیم آنان آزاد ساخت و دانشمندان را تکریم نمود. به عبارت دیگر قتل و غارت هایی که هولاکوخان به آن دست می زد، انگیزه دینی نداشت. بدین جهت در مناطقی که به تصرف او درمی آمد ادیان مختلف از ازادی یکسان برخوردار بودند.

در این که آیا هولاکوخان به دین اسلام تشرف یافت یانه، اختلاف است. هرچند برخی حتی تشیع او را مسلم دانستند، ولی قدر مسلّم این است که چهارتن از سلاطین مغول به نام های: نکواداربن هولاکو (احمد)، غازان خان (محمود)، نیقولاوس (سلطان محمد خدابنده) و بهادرخان، اسلام آوردند. حکومت احمد چندان برجای نماند و در مورد «غازان خان» نیز شواهد تاریخی بر تشیع او دلالت دارد. سلطان محمد خدابنده در آغاز، پیرو مذهب حنفی بود، ولی چون نظام الدین عبدالملک شافعی که اعلم دانشمندان اهل سنت در آن زمان بود از طرف وی به عنوان قاضی القضات منسوب گردید و او در مناظره با علماء حنفی غالب شد، سلطان، مذهب شافعی را برگزید.

سرآنجام پس از مناظره ای که میان علامه حلّی (متوفای 726 ه ق) و نظام الدین واقع شد و علامه بر وی غالب گردید، سرآنجام سلطان خدابنده آیین شیعه را انتخاب کرد و دستور داد تا سرتاسر قلمرو فرمانروایی او مراسم مذهب امامیه اجرا گردد. به درخواست وی علامه حلی کتاب معروف خود «نهج الحق و کشف الصدق» را تالیف نمود. و پس از وی فرزندش بهادرخان، اخرین سلطان مغول پیرو آیین شیعه بود.

در قرن هفتم و هشتم هجری قمری در عصر سلاطین مغول دانشمندان بزرگی از شیعه ظهور کردند که از آن جمله: محقّق حلّی صاحب شرایع (متوفای 676)، یحیی بن سعید (متوفای 689)، مؤلّف کتاب «الجامع الشرایع»، علامه حلّی (متوفای 726) پدرش سدید الدین حلّی، فرزندش فخرالمحققین (متوفای 771)، سید رضی الدین طاووس (متوفای 664)، سید قیاس الدین بن طاووس (متوفای 693)، ابن میثم بحرانی (متوفای 679 یا 699)، خواجه نصیرالدین طوسی (متوفای 672)، قطب الدین رازی (متوفای 766) و دیگران می باشند.

موضوع جالب توجه در این دوره، پیدایی «مدرسه سیار» است که به پیشنهاد علامه حلّی و توسط سلطان خدابنده تاسیس گردید. داستان او این است که عادت سلاطین مغول بر این بود که در فصل گرما، در مراغه و سلطانیه و در فصل سرما در بغداد آقامت می گزیدند، و از طرفی سلطان خدابنده در سفر و حضر علمای بزرگ را با خود همراه می داشت و چون به علامه حلّی علاقه فراوان داشت، به وی پیشنهاد کرد که با او همراه باشد. رد این پیشنهاد از طرف علامه مصلحت نبود؛ زیرا ممکن بود مخالفان و حسد ورزان نسبت به علامه این عمل را به گونه ای نادرست تفسیر نموده و علیه او استفاده نمایند، و از طرفی علامه نمی خواست به طور در بست در اختیار سلطان قرار گرفته و از فعالیت علمی بازماند، بدین جهت پیشنهاد تاسیس «مدرسه سیار» را مطرح کرد که مورد قبول سلطان قرار گرفت و بدین وسیله علامه حلّی توانست به نشر عقاید و معارف امامیه و تربیت شاگردان بسیاری همّت گمارد.(426)

تشیع در عصر صفویان و عثمانیان

شیعه از نظر شرایط سیاسی تا قرن دهم هجری تقریبا همان وضع پیشین (دوران ایوبیان و سلجوقیان) را داشت. ولی در طلیعه این قرن، دولت صفویه توسط شاه اسماعیل اول تاسیس گردید، و مذهب شیعه به عنوان مذهب رسمی پذیرفته شد.

ایران در آن هنگام به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد و هر بخشی را امیر، وزیر، خان و بزرگ قبیله ای به دست گرفته و بر آنجا فرمانروایی می کرد. هنوز از عمر اسماعیل، چهارده سال بیش نگذشته بود که از مریدان و پیروان پدرش ارتشی تشکیل داد و به اندیشه یکپارچگی ایران، از اردبیل قیام کرد و مناطق مختلف را یکی پس از دیگری فتح کرد و ایین ملوک الطوایفی را برانداخت، و ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور منسجم درآورد و در تمام قلمرو حکومت خود مذهب شیعه را رسمیت داد.

پس از درگذشت وی (سال 930 هجری) پادشاهان دیگر صفوی تا اواسط قرن دوازدهم هجری (1148ه ق) حکومت کردند و همگی رسمیت مذهب شیعه را تایید و تثبیت نمودند و به ترویج آن همّت گماردند.

مراکز دینی مانند مساجد، مدارس علمی، و حسینیه های بسیار ساختند، و به تعمیر و توسعه مشاهد مشرفه اقدام نمودند. عامل این اقدامات، علاوه بر جاذبه فطری و دینی و معنوی، نفوذ علماء بزرگی نظیر شیخ بهایی و میرداماد در دربار صفویان بود که آنان را به تعظیم شعایر دینی و پرورش دانشمندان بزرگ علوم مختلف، تشویق می کردند. از مشاهیر علمای این دوره می توان میرداماد، محقق کرکی، شیخ بهایی و پدرش شیخ حسین عبدالصمد، صدرالمتالهین، علامه مجلسی، محقق اردبیلی، ملاعبداللَّه یزدی و فیض کاشانی و... را نام برد.(427)

در این دوران دولت عثمانی نیز بر بخش وسیعی از سرزمین های اسلامی حکومت می کرد و نسبت به مذاهب اهل سنت، متعصّب بود و با شیعیان خصومت می ورزید، تا آنجا که با گروهی از روحانی نما امضا گرفت که شیعیان از اسلام خارج بوده و قتل آنان واجب است.

سلطان سلیم در اناطول چهل هزار یا هفتاد هزار نفر را به جرم شیعه بودن کشت. در حلب به دنبال فتوای شیخ نوح حنفی، به کفر و وجوب قتل شیعه، ده ها هزار شیعه کشته شدند و مابقی فرار کردند، و حتی یک نفر شیعه در حلب نماند؛ در صورتی که در ابتدای دولت حمدانی ها، تشیع در حلب کاملا رسوخ کرده و منتشر شده بود و حلب جایگاه دانشمندان بزرگی در فقه، امثال ال ابو زهره و ال ابو جراده و... بود که نام آنان در کتاب «امل الامل» ثبت است.

از علماء بزرگ امامیه که به دست عثمانی ها به شهادت رسید، شهید ثانی است.

عثمانی ها شیعیان را از دستگاه دولتی اخراج کردند و آنان را از آنجام وظایف اختصاصی دینی بازداشتند و در شهرهای شام و مکان هایی که اقلّیت های شیعی زندگی می کردند مانع آنجام اعمال دینی شدند. این جریان ها و مصایب، چهار قرن (1198 - 1516) میلادی ادامه داشت.(428)

پس از آن نیز تقریبا همین شرایط سیاسی برای شیعیان ادامه یافت. در ایران مذهب تشیع به عنوان دین رسمی شناخته شد و جدال و نزاع مذهبی رخ نداد، ولی در سایر ممالک اسلامی که دولت های غیرشیعی حکومت می کرد و به ویژه در مناطقی که وهابیون نفوذ کلمه داشتند، شیعیان از شرایط سیاسی مطلوبی برخوردار نبودند، ولی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و رهنمودها و سیاست های حکیمانه بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی قدس سره حقایق بسیاری را در مورد مذهب و عقاید شیعه روشن کرد؛ به گونه ای که شمار طرفداران و هواداران آن افزایش یافت؛ گرچه ایادی استعمار در گوشه و کنار اسلام همچنان به سیاست تفرقه افکنی و جو عداوت و اختلاف ادامه می دهند.