دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات0%

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده: علی اصغر رضوانی
گروه:

مشاهدات: 16971
دانلود: 3077

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16971 / دانلود: 3077
اندازه اندازه اندازه
دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات

نویسنده:
فارسی

شیعه، یکی از دو مذهب بزرگ دین اسلام در کنار اهل سنت، که بنابر اصول اعتقادی آن، نصب امام و خلیفه پیامبر (ص)، الهی است و دخالت در نصب او در صلاحیت غیر خدا نیست. امامت مانند نبوت امری الهی و رکن دین است و پیامبر (ص) نسبت به آن غفلت نکرده و تعیین امام از باب حفظ مصالح امت، بر او واجب بود و آن حضرت به مناسبتهای مختلف از جمله غدیر، به امر الهی، از امامت حضرت علی (ع) به نصب الهی خبر داد. پیروان مذهب شیعه در طول تاریخ به فرقه های متعدد تقسیم شدند که مهمترین آنها امامیه ، اسماعیلیه و زیدیه است. بنابر برخی روایات، واژه شیعه را نخستین بار پیامبر (ص) به کار برده است. برخی منابع روایی و کلامی، بزرگانی از صحابه چون سلمان، ابوذر، عمار و مقداد را نخستین شیعیان دانسته اند. امروزه از کلمه شیعه، غالبا بزرگترین گروه آن، امامیه قصد می شود و برای دو گروه دیگر از عناوین اسماعیلیه و زیدیه استفاده می گردد

از مذهب شیعه در طول تاریخ، جریان های فکری و فرهنگی تأثیرگذاری پدید آمده و شیعیان به ویژه در دهه های اخیر نقش بسیار پررنگی در تحولات سیاسی - اجتماعی جهان اسلام بر عهده داشته اند.

«دفاع از تشیع و پاسخ به شبهات»، کتابی است با تحقیق جامع و گسترده که به دفاع از مذهب شیعه برخاسته و تلاش کرده شبهاتی را که از سوی برخی دانشمندان اهل سنت و مستشرقان در باب هویت تاریخی و عقیدتی شیعه وارد شده، پاسخ گوید و دیدگاه صحیح که برگرفته از قرآن و سنت و واقعیات تاریخی است را تبیین نماید.

این کتاب در 8 بخش تنظیم شده است. بخش اول، پس از تشریح 8 دسته از آیات و روایاتی که بر حقانیت شیعه و عقاید او دلالت دارند، به 12 شبهه در این باب پاسخ می دهد و فصل دوم با بیان تاریخ شیعه از عصر رسالت آغاز شده و پس از بررسی وضعیت شیعه در عصر ائمه، تا عصر صفویان ادامه می یابد. 

سپس، 7 نظر عمده در باب مبدأ پیدایش تشیع طرح و نقد می شود. در این میان، «ایرانی بودن عقاید تشیع» و «عبدالله بن سبا»، نسبت به دیگر نظریات، بسیار وسیعتر مورد تحلیل واقع شده اند.

عوامل استبصار و تمایل دیگران به تشیع، رفض و رافضی در لغت و اصطلاح، و صفات و خصائص شیعه، از دیگر موضوعاتی است که در کتاب، بحث شده اند.

از نویسنده، آقای «علی اصغر رضوانی»، کتابهای بسیاری در زمینه های مختلف عقاید شیعه، از جمله امامت و مهدویت، منتشر گردیده است. «موعودشناسی و پاسخ به شبهات»، «هزارویك نكته پیرامون امام زمان»، و «امام شناسی در قرآن و پاسخ به شبهات»، از آن جمله اند.

به دوستان و عزیزانی که علاقمند به مطالعه در زمینه ی مباحث اعتقادی هستند این کتاب پیشنهاد می شود.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

عبداللَّه بن سبا

کمتر کتابی از عامه مربوط به تاریخ اسلام است که به «عبداللَّه بن سبا» نپرداخته باشد. او چهره ای است که به شکل های گوناگون به تصویر کشیده شده است: او را شخصی که مردم را دعوت به الحاد و شرک نموده، و از افکار و عقاید یهودیت دفاع می کرده معرفی نموده اند، یا شخصی که منشا انتشار افکار باطل در میان جامعه اسلامی، و به گمراهی کشیدن گروه زیادی از صحابه بوده است. او را عامل فتنه و اولین محرک در شورش برضد عثمان معرفی کرده اند که منجر به قتل خلیفه شد و بعد از آن تمام جنگ ها و فتنه ها را به او نسبت داده اند که سبب کشته شدن هزاران نفر از صحابه و تابعین شد. از طرفی دیگر، برخی از عقاید مهمّ و اصولی شیعه؛ از قبیل: قول به نصّ، رجعت و.. را به او نسبت داده اند و در حقیقت او را به عنوان مؤسس شیعه معرفی کرده اند، تا چهره شیعه را از این منظر مخدوش نمایند. از این رو لازم است موضوع فوق را بررسی کنیم که آیا عبداللَّه بن سبا شخصیتی حقیقی است یا خرافی؟ آیا او جایگاهی در فتنه ها داشته است؟ آیا او حقیقتا مؤسس مذهب شیعه امامیه بوده است؟ مذهب شیعه چه ارتباطی با او داشته است؟

چکیده ای از قصه خرافی عبداللَّه بن سبا

بنا به نقل طبری و دیگران، در زمان عثمان شخصی یهودی به نام عبداللَّه بن سبا از «صنعاء»، اسلام را اختیار نمود، و افکار خود را با مسافرت هایی که به بلاد اسلامی، مانند: کوفه، شام، مصر و بصره داشت رواج می داد. او معتقد به رجعت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانند رجعت حضرت عیسیعليه‌السلام بود. هم چنین باور داشت که برای هر پیامبری جانشینی است و علیعليه‌السلام جانشین رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و خاتم الاوصیا است. عثمان غاصب حقّ این وصی بوده و بر او ظلم کرده است؛ از همین رو بر امت اسلامی است که قیام نموده، و عثمان را از اریکه خلافت به زیر کشیده، و حکومت را به علیعليه‌السلام واگذار کنند. در این میان گروهی از اصحاب؛ امثال: ابوذر، عمار بن یاسر، محمّد بن ابی حذیفه، عبدالرحمن بن عدیس، محمّد بن ابی بکر، صعصعة بن صوحان عبدی، مالک اشتر و دیگران فریب افکار او را خورده و به او گرویدند، و در نتیجه این تحریک ها، جماعتی از مسلمانان بر خلیفه وقت قیام و شورش نموده و او را به قتل رساندند، و حتی همین گروه در جنگ جمل و صفین نیز دخالت اساسی داشتند....(453)

تهمت انتساب تشیع به عبداللَّه بن سبا

همان گونه که قبلا اشاره شد، هدف از جعل این قضیه اتهام وارد کردن به شیعه است در این که مؤسس ان، شخصی یهودی الاصل است که با نشر افکار خود نه تنها فرقه ای را در جامعه اسلامی ایجاد نمود، بلکه سبب نشر افکار یهودیت و ایجاد تفرقه و تشتّت در میان جامعه اسلامی گردید. اینک به برخی از افراد که این تهمت و وصله ننگین را به شیعه امامیه نسبت می دهند، اشاره می کنیم:

1 - ابوالحسین ملطی گوید: «زعیم این فرقه - شیعه - عبداللَّه بن سبا است. او همان شخصی است که با یهود ارتباط داشت و بدین طریق بذر اول تشیع را در جامعه اسلامی کاشت، تا از این راه به جامعه اسلامی ضربه وارد کند».(454)

2 - دکتر علی سامی نشار می گوید: «یهود [عبداللَّه بن سبا] مؤسس عقیده شیعه غالی است».(455)

3 - محمّد ابوزهره می گوید: «طاغوت اکبر - عبداللَّه بن سبا - کسی است که مردم را به ولایت علیعليه‌السلام و وصایت او دعوت نمود و معتقد به رجعت پیامبر اکرمعليه‌السلام شد و در سایه این فتنه ها مذهب شیعی نشات گرفت».(456)

4 - احسان الهی ظهیر می گوید: «دین امامیه و مذهب اثناعشری، مبتنی بر مبناهایی است که یهود جنایت کار توسط عبداللَّه بن سبا وضع نمود».(457)

5 - دکتر ناصر بن عبداللَّه بن علی قفاری می گوید: «طلیعه عقیده شیعه و اصول آن به دست سبایون ظهور کرد... ».(458)

اختلاف در شخصیت ابن سبا

روایات و اقوال درباره شخصیت عبداللَّه بن سبا بسیار مختلف است، برخی او را عبداللَّه بن سبا و برخی ابن السوداء معرفی کرده اند.

برخی او را همان عبداللَّه بن وهب راسبی همدانی که از سرکردگان خوارج است می دانند، و برخی نیز غیر از او به حساب آورده اند.

غالب مورخان او را از یهود یمن به حساب آورده اند، ولی برخی او را از یهود حیره می دانند.

مطابق برخی از روایات، حضرت امیرمؤمنانعليه‌السلام او را به مدائن تبعید کرد(459) ، ولی مطابق برخی دیگر از روایات، حضرت او را در کوفه به آتش کشید.

مطابق برخی روایات، حضرت او را به جهت ادعای الوهیت در حقّش به مدائن تبعید کرد، و مطابق برخی از روایات دیگر به جهت دشنام به ابوبکر و عمر چنین کرد.

این اختلاف آراء و روایات در بیان شخصیت کسی که برای او دور و موقعیت فعّالی را در وقایع و حوادث دانسته اند، دلیل بر آن است که این شخص مورد افترائات و دروغ های جعلی مختلف قرار گرفته است.

اقوال مورخان در مورد عبداللَّه بن سبا

دکتر هویمل می گوید: در خصوص عبداللَّه بن سبا سه نظریه مطرح است:

1 - نظریه رایج نزد مؤرخان اسلامی، که اثبات وجود او، و موقعیت گسترده اش در فتنه هاست؛

2 - نظر متاخرین از شیعه، که انکار وجود او، و به طور کلی انکار موقعیت او است؛

3 - نظر متوسط و معتدل، که اثبات وجود او، و ابطال موقعیت فعّال او در فتنه هاست، و این همان نظریه ای است که ما به آن تمایل داریم».(460)

ولی به تقسیمی دیگر می توان گفت که برخی مؤید، و بعضی تشکیک کننده و عده ای دیگر منکر وجود او باشند.

الف) مؤیدین

کسانی که عبداللَّه بن سبا را شخصی حقیقی دانسته و برایش نقش و موقعیتی عظیم در فتنه قتل عثمان، جنگ جمل و صفین قائلند که عبارتند از:

1 - حسن ابراهیم حسن

او معتقد است مشکلاتی که دولت اسلامی در نتیجه سیاست مالی که عثمان دنبال کرد وبه توسط آن نظام طبقاتی فقیر و غنی در جامعه پدید آمد، مردم را وادار نمود تا در مدینه و شهرهای دیگر بر علیه او شورش کنند. این جو پدید آمده زمینه را مساعد و مهیا برای پذیرش دعوت عبداللَّه بن سبا و سبایون نمود به حدی که مردم به سرعت به او روی آوردند...(461)

2 - احمد شبلی

او از طرفی حلم و حیاء عثمان را منشا هجوم و جسارت به او دانسته، سپس اصل قضیه و محرک آن را به عبداللَّه بن سبا نسبت می دهد. کسی که به زعم و گمان او صفوف مسلمانان را از هم پاشیده و آنان را به افکار خودش دعوت کرده است، او که یهودی بوده و اسلام را انتخاب کرده است، از آن جهت که از اهل یمن است لذا افکار ایرانیان را در سر داشته و آن ها را به جامعه اسلامی تزریق کرده است...(462)

قابل توجه است که شبلی در این زمینه معلومآتش را از مستشرق المانی «بروکلمان» اخذ کرده است.

3 - عباس محمود عقاد

او در کتاب «عبقریة عثمان» تحت عنوان «وبعد الصدمة» به موضوع فتنه قتل عثمان پرداخته و ریشه آن را به عبداللَّه بن سبا و برخی دیگر از عامه نسبت می دهد.(463)

ب) تشکیک کنندگان

1 - دکتر طه حسین مصری

او در قسمتی از سخنانش در مورد عبداللَّه بن سبا می گوید: «به گمان من کسانی که تا این حد موضوع عبداللَّه بن سبا را بزرگ جلوه داده اند، بر خود و تاریخ، اسراف شدیدی نموده اند؛ زیرا نخستین اشکالی که با آن مواجه می شویم آن است که در مصادر مهمّ تاریخی و حدیثی ذکری از عبداللَّه بن سبا نمی بینیم. در طبقات ابن سعد، انساب الاشراف بلاذری و دیگر مصادر تاریخی یادی از او نشده است. فقط طبری از سیف بن عمر این قضیه را نقل کرده و دیگر مورخان نیز از او نقل کرده اند. »(464)

همو در آخر سخنانش می گوید: «به گمان قوی دشمنان شیعه در ایام بنی امیه و بنی عباس در امر عبداللَّه بن سبا مبالغه کردند، تا از طرفی برای حوادثی که در عصر عثمان اتفاق افتاد منشایی خارج از اسلام و مسلمین بیابند، و از طرفی دیگر وجهه علیعليه‌السلام و شیعیانش را خراب کنند و از این منظر برخی از عقاید و امور شیعه را به شخصی یهودی نسبت دهند که به جهت ضربه زدن به مسلمین، اسلام انتخاب کرد. و چه بسیار است تهمت های ناروایی که دشمنان شیعه برعلیه شیعه وارد کرده اند».(465)

او نیز می گوید: «من نمی دانم که آیا خطری از ناحیه عبداللَّه بن سبادر ایام عثمان جامعه را تهدید کرده است یا خیر؟ ولی تا این اندازه قطع دارم که اگر خطری هم داشته تا بدین حد نبوده که اینها می گویند، و چندان هم مهم نبوده است. و مسلمانان در عصر عثمان چنان نبوده اند که شخصی یهودی الاصل با عقول آنان بازی کرده و با ایجاد فتنه گری تمام ممالک اسلامی را به آشوب کشاند... ».(466)

او در مورد عبداللَّه بن سبا و سبائیون به نقطه ای می رسد و در آنجا توقف نموده می گوید: «در مورد عبداللَّه بن سبا مطلبی گفته شده که با منطق تاریخ سازگاری ندارد و آن علاقه بین عبداللَّه بن سبا و ابوذر غفاری است، به این معنا که ابوذر نیز از پیروان او بوده و از او دستور می گرفته است....

و از غریب ترین تهمت ها در این موضوع این است که عبد اللَّه بن سبا بود که به ابوذر یاد داد تا معاویه را در مورد این که اموال از برای خدا است نقد کند و به او بگوید که اموال برای مسلمانان می باشد... او بود که به ابوذر تلقین نمود تا اعتراض بر امیران و اغنیا را سرلوحه تعلیمات خود کرده و کسانی را که طلا و نقره جمع کرده اند به عذاب جهنم بشارت دهد....

من اسرافی شبیه این اسراف نمی شناسم؛ زیرا ابوذر احتیاجی به چنین شخص تازه واردی در اسلام نداشت تا به او تعلیم دهد که فقیران بر اغنیا حقوقی دارند، و خداوند کسانی را که طلا و نقره جمع کرده و در راه خدا انفاق نمی کنند عذاب دردناکی وعده داده است....

ابوذر به این شخص تازه وارد احتیاجی نداشت تا حقایق اولیه از حقایق اسلام را به او تعلیم دهد! ابوذر کسی است که از همه انصار پیشی گرفته و نیز از بسیاری از مهاجرین نیز سابق است. او کسی است که با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مصاحبت طولانی داشته است. او قرآن را بسیار خوب حفظ کرده است. او نیز کسی است که با دقت بسیار سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را روایت نموده است.

کسانی که گمان می کنند ابن سبا با ابوذر ارتباط پیدا کرده و برخی از افکارش را به او منتقل ساخته هم به خودشان ظلم کرده اند و هم به ابوذر، و ابن السوداء را نیز به مقام و منزلتی بالا برده اند که هرگز شایسته و امکان آن را نداشته است... ».(467)

طه حسین برای اثبات این ادعا به نحوه برخورد ابوذر با کعب الاحبار یهودی الاصل پرداخته، می گوید:

«طبری از سیف نقل کرده که ابوذر بر عثمان وارد شد در حالی که کعب الاحبار نزد او بود. به عثمان گفت: «از مردم به دست برداشتن از ازار راضی مباش تا این که کار نیک کنند. و بر پرداخت کننده زکات کافی نیست که بر آن اکتفا کند تا این که به همسایگان و برادران خود احسان و نیکی نماید. در این هنگام کعب گفت: هرکس حقوق واجب خود را بپردازد آنچه بر عهده اوست برآورده نموده است. ابوذر که این سخن را شنید چوب دستی خود را بالا برد و چنان بر سر او کوبید که فرقش را بشکافت... و خطاب به او فرمود: ای فرزند زن یهودیه! تو چه حق اظهار نظر در این امور را داری؟! »(468)

او در جایی دیگر می گوید: «کمتر چیزی که اعراض مورخین از موضوع سبئیة و ابن السوداء در جنگ صفین دلالت دارد این که امر سبایه و صاحب آنان امری ساختگی باشند که مخالفان شیعه از دیگر فرقه های اسلامی هنگام جدال بین شیعه و آنان جعل کرده اند. دشمنان شیعه با این کار در صدد برامدند تا در اصول این مذهب عنصری یهودی وارد کنند تا از این طریق حیله کرده و به اهداف شوم خود نایل آیند. و اگر امر ابن السوداء مستند به اساسی از حق و تاریخ صحیح بود، طبیعی به نظر می رسید که او اثر کینه توزی های خود را در این جنگِ پیچیده و طولانی که در صفین برپا شد گذاشته باشد. و نیز طبیعی به نظر می رسید که او اثر خود را هنگامی که اصحاب علیعليه‌السلام در امر حکومت اختلاف کردند، گذاشته باشد. و نیز به نوعی خاص طبیعی به نظر می رسید که او اثر خود را در پیدایش این جنگ جدید بگذارد... ولی ما نامی از ابن السوداء در مورد خوارج نمی بینیم، لذا چگونه ممکن است که این اهمال کاری را چاره کنیم؟ یا چگونه ممکن است که غایب بودن ابن سبا را از واقعه صفین و از پیدایش حزب خوارج توجیه نماییم؟

اری، ما این دو امر را تنها با یک علت چاره جویی می کنیم: و آن این که ابن السوداء جز شخصی وهمی و خیالی نیست، و بر فرض وجودش شخصی نبوده که خطرناک باشد آن گونه که مورخین او را تصویر کرده و فعالیت های او را در ایام عثمان و نیز در اوائل خلافت علیعليه‌السلام ترسیم کرده اند. اری، او شخصی است که تنها دشمنان شیعه او را برای خود ذخیره کرده اند... »(469)

2 - محمد عمّاره

ایشان به پیروی از دکتر طه حسین در وجود عبداللَّه بن سبا تشکیک کرده و در سیاق بحثش درباره «شیعه و امامت» هرگونه ارتباط بین شیعه و عبداللَّه بن سبا را نفی می کند. او معتقد است که تشیع به عنوان یک مذهب و عقیده تا زمان هشام بن حکم تحت یک حزب سیاسی ادامه داشته است. حزبی که به عنوان مؤید حقّ علیعليه‌السلام در امر خلافت بوده است، و چهره عقیدتی خود را با جعفربن محمد و پدرش باقر و نوه اش رضا -عليهم‌السلام - به دست آورد؛ زیرا اغلب روایاتی که شیعه به صورت احادیث از نص و وصیت نقل کرده، از این امامان است».(470)

ایشان بعد از نقل این مطالب در صدد آن است که ربط ظهور تشیع را به حرکت عبداللَّه بن سبا در اواخر خلافت عثمان انکار نماید.

او در صدد انکار شخصیت ابن سبا است، و معتقد است که مورخین اهل سنت شخصیت او را ساخته اند تا اتفاقات و حوادثی را که در جامعه اسلامی پدید آمده بر گردن او گذارند، تا آن که بتوانند قدسیت و اعتبار صحابه را حفظ کنند. او گرچه شخص ابن سبا را انکار نمی کند ولی موقعیت او را در حوادث و این که او محور اساسی حوادث بسیاری در عصر خلفا بوده را انکار می نماید.

نویسنده در آخر می گوید: «اما آنچه به بحث ما مربوط می شود موضوع تاریخ پیدایش تشیع است. به عقیده ما وجود ابن سبا - بر فرض تسلیم که وجود داشته است - نمی تواند دلیل باشد بر این که تشیع در آن تاریخ، ظهور و بروز پیدا کرده است. و لذا شیعه از او هیچ گونه روایتی را نقل نمی کنند. و به همین جهت نمی توان عصر او را مبدا تاریخ شیعه و تشیع به معنای فنّی معروف دانست».(471)

3 - حسن بن فرحان مالکی

او در رد کلام دکتر سلیمان عوده می گوید: «تمام مقالات دکتر سلیمان عوده نتیجه سوء فهم یا اسائه ادب او یا تعمّد او در تحریف است، در حالی که باید اصح اقوال را انتخاب کند. او گمان می کند که من وجود عبداللَّه بن سبا را به طور مطلق نفی می کنم. این چنین چیزی را به طور حتم من نگفته ام، بلکه در مجلّه «الریاض» و در مقالات سابق خود تصریح نموده ام که من درباره عبداللَّه بن سبا درباره وجودش توقف نموده ام، گرچه به شدت موقعیت و فعالیت او را در فتنه ایام عثمان نفی می کنم... فقیهی خودش اعتراف دارد به این که سیف بن عمر موقعیت عبداللَّه بن سبا را بزرگ جلوه داده است. ولی جرات نکرده که بگوید سیف موقعیت عبداللَّه بن سبا را در فتنه جعل کرده است. من می گویم: این سخن من است که مقید به فتنه می باشد، که بر تعلیقه بر گفتار فقیهی گفتم، و مطابق این گفتار برخی از روایات سیف همانند بزرگ جلوه دادن موقعیت عبداللَّه بن سبا از درجه اعتبار ساقط می شود.

در نتیجه: من جزم دارم به این که موقعیت گسترده ابن سبا در فتنه مطلبی باطل است. موقعیتی که آن را سیف بن عمر ترسیم کرده و آن را توصیف نموده است... »،(472)

او نیز می گوید: «.. من موقعیت حساس عبداللَّه بن سبا را تنها در فتنه نفی می کنم، به این معنا که سندهای صحیح دارد که برای من تفسیر می کند که چگونه فتنه حادث شد، و لذا هرگز احتیاج به اسانید سیف و امثال او از ضعیفان و دروغ گویانی که حوادث فتنه را تفسیر می کنند ندارم. آنان که حوادث را به صورت مختلف نقل نموده اند. این خلاصه آن چیزی است که ما آن را در مساله عبداللَّه بن سبا نفی می کنیم. ولی مساله وجودش تحت بحث و بررسی است.

شکی نیست این که من دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا را در فتنه نفی می کنم در حقیقت نفی کردن 95 درصد از روایات مربوط به عبداللَّه بن سبا است؛ زیرا بقیه سندها - از غیر سیف تنها از مردی سخن می گوید که در حقّ علی بن ابی طالبعليه‌السلام غلو داشته است....

سلیمان بن عوده که هدفش اثبات موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا در حوادث فتنه در صدر اسلام است... اگر به جای این کار در صدد نفی اسطوره ها و توهمات مربوط به ابن سبا در فتنه براید، در سابقه او نوشته می شود که او فردی باانصاف بوده و کاری آنجام داده که از بسیاری از افراد روشنفکر سراغ نداریم.

او باید این مطلب را بداند که اگر روایات ابن سبا که مربوط به فتنه است را انکار کند موجب نقص او و استحقاق علمی او نمی شود، بلکه در این امر به شافعی اقتدا کرده و او را الگوی خود قرار داده است؛ زیرا او دو مذهب داشته یکی مذهب قدیم و دیگری مذهب جدید.

از باب مثال: من در سابق موقعیت ابن سبا را به طور کامل اثبات می کردم تا این که بحث و جستجو کردم و به نتیجه خلاف آن رسیدم. و نیز وجود شخصی به نام قعقاع بن عمر را قبول و صحابی بودن او را اثبات می کردم تا این که بر من روشن شد که تنها مدرک آن سیف است، لذا معتقد به نفی دور و موقعیت ابن سبا در فتنه شدم، و نیز وجود قعقاع را نفی کردم؛ زیرا منهج صحیح بر ما ایجاب می کند که شکها و عواطف و احساسات را بر خود ببندیم. منهج صحیح ما را ملزم می دارد که حکم به وضع و جعل بر حدیث معینی کنیم که شخصی کذّاب به طور منفرد آن را نقل کرده است. و نیز ما را ملزم می دارد که حکم به ضعف شدید بر حدیثی کنیم که شخص متروکی به طور منفرد آن را نقل کرده است. و نیز حکم به ضعف حدیثی کنیم که فرد ضعیفی آن را به طور منفرد نقل کرده است و....

گاهی در نفس خود چنین احساس می کنیم که این حدیث جعلی صحیح است، ولی این احساس نمی تواند مقیاسی در ثبوت حدیث باشد. و همچنین حرص بر تراث حدیثی نمی تواند مقیاسی در محافظت بر روایات دروغگویان باشد... و اگر ما بر حدیث یا روایتی به مجرد احساس به صحت، حکم به کذب و دروغ نکنیم در نتیجه بسیاری از احادیث جعلی و دروغ را اثبات نموده ایم، و اختلاف بزرگی را ایجاد کرده ایم؛ زیرا احساس افراد با یکدیگر فرق می کند، در حالی که منهج و روش، احساس و عاطفه نمی شناسد.

وانگهی احساس، منهج و روش محدثین به حساب نمی آید، بلکه گفته شده که برخی از غالیان صوفیه به دنبال آن می باشند و از آن به «ذوق» تعبیر می کنند، همان گونه که مراعات مصالح به اختلاف رای فرق می کند.

اگر سلیمان عوده در صدد این است که سیف و دروغ هایش را درباره ابن سبا و دیگران از باب مصلحت تراث حدیثی ثابت کند، شخص دیگری می تواند ادعا کند که نفی این دروغ ها به نفع و مصلحت میراث حدیثی است، بلکه مصلحت تنها در این امر است.

اگر سلیمان عوده بداند - که گمانم این است که می داند - اثبات روایات سیف درباره ابن سبا چه خطرهایی دارد، هرگز تمسک به آن ها نمی کند؛ زیرا روایات سیف درباره ابن سبا اثبات می کند که برخی از صحابه از بدریین و دیگران از دستیاران و پیاده کنندگان خطوط فکری عبداللَّه بن سبا بوده اند!! و زود است که تفصیل این مطلب بیاید تا برای مردم روشن شود که اثبات ابن سبا با موقعیت کامل او خطرش از نفع آن بیشتر است. و لذا بیشتر علماء مسلمین در صدد نفی موقعیت عبداللَّه بن سبا از قرون اول تا امروز بوده اند».(473)

او در ادامه می گوید: «سلیمان عوده بین دو مساله که به تمام معنا مختلف است خلط کرده است. مساله وجود عبداللَّه بن سبا، و این مساله ای است که دکتر در روایات غیرسیف بن عمر نیز یافته است، گرچه احتیاج به درس و بحث دارد که آیا این روایات با ضعفشان برای اثبات وجود او کافی است یا خیر؟ ولی این مساله کمتر اختلاف در آن واقع شده است.

مساله مهم تر، دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا در فتنه است. این مساله را دکتر سلیمان تنها در روایات سیف بن عمر یافته است!! و موقعیت ابن سبا در فتنه، اساس مطلب است. این دور و موقعیت را کسی به جز سیف بن عمر به زبان جاری نکرده است!!

برای این که فرق بین دو مساله را خوب واضح کرده باشم می گویم: شما شخصیت مشهوری همچون خالد بن الولید را در نظر بگیرید که وجودش متواتر است. آیا اخباری درباره خالد بن ولید نیست که هرگز صحیح نمی باشد؟! آیا وجود خالد بن ولید می تواند توجیه کننده اثبات تمام روایاتی باشد که به او نسبت داده شده است؛ چه صحیح باشد یا دروغ، یا این که نباید به جز روایات مقبوله را به او نسبت داد. بنابراین قضیه عبداللَّه بن سبا نیز تماما مثل همین است، به این معنا که اگر عبداللَّه بن سبا موجود است جایز نیست که اخبار دروغین را نیز به او نسبت داد.

ولی دکتر عوده، از آنجا که وجود ابن سبا را مسلّم گرفته لذا درصدد برآمده تا تمام اخباری را که به او نسبت داده تصحیح کند؛ گرچه آن ها را تنها یک نفر دروغ گو نقل کرده باشد. و این مورد خلاف ما در اصل منهج و روش است. ما احتیاج داریم که - هم من و هم او - به منهج و روش صحیح رجوع کنیم، سپس از آن دید به بحث و بررسی تاریخ بپردازیم. و در حالی که منهج و روش ما نزد خودمان واضح و روشن نباشد، این ضعف بزرگی است که موجب اختلاف بیشتری خواهدشد.

و به همین جهت است که محدثان و مورخان گذشته، هنگامی که از فتنه سخن گفته اند، یادی از عبداللَّه بن سبا حتی در حد یک حرف نکرده اند. حتی ذهبی و ابن حجر که عوده درصدد نسبت دادن توثیق سیف بن عمر در تاریخ به آن دو است، هرگز ذکری از موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا حتی در حد یک حرف نداشته اند. و قبل از ذهبی و ابن حجر مشاهده می کنیم که تمام علماء محدثین و تمام مورخان، علی الخصوص پیشینیان از آنان هرگز سخنی از عبداللَّه بن سبا در مورد فتنه عثمان به میان نیآورده اند.

به تاریخ خلیفة بن خیاط، طبقات ابن سعد، و کتب صحاح و سنن و مسانید، و اجزا و فواید و مستدرکات و مستخرجات و طبقات و تراجم و کتب ادب و کتب انساب نظر کنید، هرگز در این مصادر ولو یک حرف از موقعیت و دور عبداللَّه بن سبا در فتنه نخواهید یافت، جز کسی که از سیف بن عمر نقل کرده است؛ امثال طبری و دیگران. و این مطلبی است که دکتر عوده به خوبی می داند، ولی در خلط بین دو مساله حریص است. ایشان هردو مساله را یکی حساب کرده است؛ زیرا بیشتر رساله اش قائم به امر اخیر یعنی دور و موقعیت عبداللَّه بن سبا است نه امر اول یعنی وجود ابن سبا.

بنابراین بر فرض تسلیم با دکتر سلیمان که غیر سیف نیز یادی از عبداللَّه بن سبا داشته است، ولی آیا دیگران نیز دور و موقعیت او را در فتنه قتل عثمان ذکر کرده اند آن گونه که دکتر در رساله اش آورده است؟! یا آن که تنها غلو او در شأن علی -عليه‌السلام - را یاداور شده اند.

نتیجه این که: امر اول را کسی به جز سیف نقل نکرده است، و این عمده آن چیزی است که درباره ابن سبا نقل شده است. و اما امر دوم جدا جزء کمی است که از 5 درصد از اخبار عبداللَّه بن سبا تعدی نمی کند، حال چگونه ممکن است بدون دلیل و برهان 5 درصد، حجت در اثبات 95 درصد باشد؟! ».(474)

ج) منکرین

برخی دیگر از مورخان اصل وجود عبداللَّه بن سبا را انکار کرده اند و شخصیت او را به طور جزم و قطع خیالی دانسته و در نتیجه دور و موقعیت او را نیز در واقعه فتنه قتل عثمان انکار می کنند. اینک به کلمات برخی از این افراد می پردازیم:

1 - محمّدبن عبدالحی شعبان

این مورخ به رغم آن که به طور وسیع به موضوع فتنه قتل عثمان و درگیری ها پرداخته، ولی اصلا مطلبی را درباره سبایه در کتابش به میان نیآورده است.(475)

2 - هاشم جعیط

او نیز همین روش را دنبال کرده و با گستردگی بیشتری به موضوع فتنه قتل عثمان پرداخته، می گوید: «این روایت که عبداللَّه بن سبا را محور در فتنه قرار داده اند قبولش ممکن نیست».(476)

3 - احمد لواسانی

او در کتاب خود درصدد اثبات این مطلب است که قضیه عبداللَّه بن سبا از ناحیه افراد زبردست یهودی جعل شده و در تاریخ اسلام وارد شده است. افرادی که تنها از راه اسلام آوردن دروغین، اهداف شوم خود را دنبال کردند.(477)

4 – سید مرتضی عسکری

او گرچه پیشتاز در نفی وجود عبداللَّه بن سبا به حساب نمی آید ولی لااقلّ می توان ادعا کرد اولین کسی است که در محدوده وسیع در کتابش وجود او را منکر شده و شخصیتش را خیالی پنداشته است. و نیز می توان گفت که او اولین کسی است که به طور جداگانه درباره شخصیت عبداللَّه بن سبا سخن گفته و به طور تفصیل تالیف داشته است. این مساله باعث شده تا ایشان با دید سلبی به تمام روایات سیف بن عمر نظر کرده و او و روایاتش را مورد نقد و بررسی قرار دهد. و از آنجا که درصدد اثبات اسطوره بودن شخص و شخصیت او است لذا درصدد برآمده تا هرچه را که مانع راه خود می باشد، نقد و ابطال نماید.

ایشان در ابتدا در صدد برآمده تا ثابت کند قصه ای که مربوط به فتنه قتل عثمان و دخالت عبداللَّه بن سبا و سبایون در آن است را که عمدتا طبری نقل کرده و دیگران نیز از او گرفته اند را تنها به سیف بن عمر نسبت دهد. و سپس درصدد نقد و جرح او برآمده، ابتدا با مقایسه ای که بین مجموعه روایات او با روایات مشهور کرده به اثبات رسانده که روایات سیف غالبا مخالف مشهور مورخان است. او در تمام روایاتش جانب مدرسه خلفا را گرفته و درصدد تنقیص اسلام و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیت آن حضرت برآمده است.

او کسی بود که افرادی را به اسم صحابی جعل کرده و قصه های جعلی را به آنان نسبت داده است، که از آن جمله واقعه فتنه قتل عثمان و نسبت دادن آن به عبداللَّه بن سبا است.

او در ادامه به شخصیت عبداللَّه بن سبا در کتب تراجم و رجال و حدیث پرداخته و درصدد برآمده تا روایاتی را که با فرض وجود او احکامی را بر او مترتّب کرده اند مورد خدشه و مناقشه قرار دهد...(478)

5 - ابراهیم محمود

او در ابتدا با احتیاط شدید وارد موضوع بحث شده و با سؤال و استنطاق به بحث درباره عبداللَّه بن سبا می پردازد و معتقد است که در شخصیت او و اهمیت بخشیدن به آن مبالغه شده است. شخصیتی که محرک اصلی فتنه بوده و منبع ظهور مخالفان دولت اسلامی بوده است... ولی بار دوم که به این موضوع می پردازد در صدد برمی آید که این قضیه را ساخته و پرداخته یهود بداند که در این امر مهارت کامل داشته اند، امری که به ادبیات اسلامی اسرائیلی شناخته شده است. او از این زاویه به عبداللَّه بن سبا نظر کرده و می گوید: «ابن سبا یا ابن الیهودیه یا ابن السوداء که به جهت ذم و تحقیر چنین تعبیرهایی درمورد او اطلاق شده، کسی است که شخصیتی اسطوره ای به خود گرفته است... »(479)

6 - علامه طباطبائیرحمه‌الله

او می گوید: «این دو نفر که طبری از آن ها روایت نقل کرده و تمام قصه های عثمان را از آن دو نقل نموده، یعنی شعیب و سیف، هردو از دروغگویان و جعل کنندگان مشهورند که علماء رجال آن دو را ذکر کرده و مورد قدح و سرزنش قرار داده اند، و کسی را که آن دو از حدیث ابن السوداء جعل کرده اند همان کسی است که او را عبداللَّه بن سبا نامیده اند. و حدیث او از احادیث جعلی به این دو نفر منتهی می شود... »(480)

7 - دکتر عبدالعزیز هلابی

او در کتاب خود به نام «عبداللَّه بن سبا» می گوید: «خلاصه کلام ما در بحث از عبداللَّه بن سبا این است که او شخصیتی وهمی است و وجود خارجی ندارد. و بر فرض که وجود خارجی داشته باشد به طور حتم او چنین جراتی نداشته که موقعیتی را که سیف به او نسبت داده را آنجام دهد، نه از ناحیه سیاسی و نه از جهت عقیدتی».(481)

8 - دکتر علی وردی

او در کتاب «وعاظ السلاطین» می گوید: «عبداللَّه بن سبا غیر از عماربن یاسر نیست. قریش عمار را سرکرده انقلابیون بر ضد عثمان به حساب می آورد، ولی در ابتداء امر نمی خواست که تصریح به نام او نماید و لذا اسمی رمزی به نام ابن سبا یا ابن السوداء برای او انتخاب نمود. راویان حدیث و تاریخ این قضیه را برای یکدیگر نقل کردند در حالی که از این امر غافل بودند و نمی دانستند که در پشت پرده چه می گذرد».(482)

9 - دکتر کامل مصطفی شیبی

او در کتاب «الصلة بین التصوف و التشیع» می گوید: «سبائیه - بنابراین اساس - فرقه ای هستند که رهبری آنان را عمار به عهده گرفته است، کسی که قریش بر او این لقب رمزی را نهاده است. و نیز به آراء خود در مورد حضرت علیعليه‌السلام مبالغات و انحرافاتی را اضافه کرده، تا به افکار عمار عقایدی نسبت دهد که از معقول خارج است... ».(483)

10 - نویسنده مصری، احمد عباس صالح

او در کتاب «الیمین و الیسار فی الاسلام» می گوید: «در اینجا اسم عبداللَّه بن سبا بر سر زبان ها می گردد، که او شخصی یهودی بود که اسلام آورد. در کتاب های تاریخ او را چنین تصویر کرده اند که او شیطانی بود در پشت قضیه قتل عثمان، بلکه در پشت تمام حوادث و فتنه ها... نویسندگان مواضع و مواقف متعارض نسبت به او گرفته اند، برخی به طور کلی وجود او را انکار می کنند، و برخی نیز او را اساس هر مذهب غریب و منحرفی می دانند که در اسلام وارد شده است. عبداللَّه بن سبا بدون شک شخصی خرافی است... »(484)

انصاف درباره عبداللَّه بن سبا

ما معتقدیم که در تاریخ سخن از دو عبداللَّه بن سبا به میان آمده است: یکی آن که در زمان حضرت علیعليه‌السلام بوده و در حق او غلو می کرده است. و دیگری کسی که در عهد خلافت عثمان بوده و در فتنه ها محرک اصلی بوده است.

آنچه صحت دارد این که شخصی به نام عبداللَّه بن سبا درباره امام علیعليه‌السلام غلو می کرد و می گفت: او خداست - نعوذ باللَّه تعالی - و من رسول اویم. این موضوع چندان قابل انکار نیست و داعی بر انکار آن نیز وجود ندارد؛ زیرا در روایات معتبر که از طرق اهل بیتعليهم‌السلام وارد شده به وجود او اشاره شده است:

امام سجادعليه‌السلام می فرماید: «نزد من یادی از عبداللَّه بن سبا شد که تمام موهای بدنم راست شد، او ادعای امری عظیم نمود - خداوند او را لعنت کند - به خدا سوگند! علیعليه‌السلام بنده صالح خدا و برادر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و به کرامت نرسید مگر به سبب اطاعت خدا و رسولش».(485)

امام باقرعليه‌السلام می فرماید: «عبداللَّه بن سبا ادعای نبوت نمود. او گمان می کرد که امیرالمؤمنینعليه‌السلام خداست، خداوند از این حرف ها بسیار بالاتر است».(486)

و نیز از امام صادقعليه‌السلام روایت شده که فرمود: «خدا لعنت کند عبداللَّه بن سبا را، او ادعای ربوبیت در حقّ امیرالمؤمنینعليه‌السلام نمود. به خدا سوگند! امیرالمؤمنینعليه‌السلام بنده مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ ببندد... ».(487)

از همین رو، به دلیل وجود این روایات می بینیم که رجالیین با فرض وجود او به طور صریح او را به غلو و کفر نسبت داده اند:

1 - شیخ طوسیرحمه‌الله می گوید: «عبداللَّه بن سبا کسی است که کافر شد و اظهار غلو نمود».(488)

2 - علامه حلّیرحمه‌الله می گوید: «او غالی و ملعون است... او گمان نمود که علی خدا و خود، نبی اوست. خداوند او را لعنت کند»!(489)

3 – ابو داود می گوید: «عبداللَّه بن سبا به کفر بازگشت و اظهار غلو نمود».(490)

ولی آنچه باطل است وجود شخصی به نام عبداللَّه بن سبا در عصر عثمان می باشد به آن نحوی که در تاریخ طبری آمده است. و بر فرض وجود او، موقعیتش در فتنه ها به طور قطع مردود است.

نقد نظریه مؤیدین

ضعف سند

مؤیدین در ادعای خود برضد شیعه به روایتی تمسک کرده اند که طبری و دیگران آن را نقل کرده اند.

این حدیث به چهار طریق نقل شده که تمام طرق آن به سیف بن عمر می رسد

منابع روایت سیف

اشاره

روایت سیف بن عمر که در آن به قصه ابن سبا و دخالت او در فتنه و قتل عثمان اشاره شده، از چهار طریق و چهار منبع حدیثی آمده است که دیگر مورخان، از آن ها و عمدتا از طبری نقل کرده اند.

1 – طریق طبری

او این قصه را از طریق سری و او از شعیب، از سیف، از عطیه، از یزید فقعسی نقل کرده است.(491)

2 - طریق ابن عساکر

او احادیث سیف بن عمر درباره عبداللَّه بن سبا و سبائیه را در «تاریخ مدینه دمشق» ضمن ترجمه طلحه و عبداللَّه بن سبا و دیگر افراد، همان روایاتی را که طبری به سندش نقل کرده نیز آورده است. و سند او به احادیث سیف این چنین است:

«خبر داد ما را ابوالقاسم سمرقندی، خبر داد ما را ابوالحسن نقور، خبر داد ما را ابوطاهر ملخص، خبر داد ما را ابوبکر بن سیف، خبر داد ما را سری بن یحیی، خبر داد ما را شعیب بن ابراهیم، خبر داد ما را سیف بن عمر....

این چنین ابن عساکر با سند طبری به واسطه چهار راوی، سند خود را به احادیث سیف ذکر کرده است.(492)

3 - طریق ذهبی

او نیز قسمتی از اخبار سیف را هنگام بحث و بررسی از مقتل عثمان در حوادث سال 35 هجری قمری آورده است. او حدیثش را این گونه آغاز می کند: «سیف بن عمر از عطیه و او از یزید فقعسی نقل کرده... »(493)

4 - طریق ابن ابی بکر

او در مقدمه کتاب خود «التمهید و البیان» اشاره کرده که از کتاب «الفتوح» سیف بن عمر تمیمی روایت نقل می کند.

این چهار طریق اساسی برای قصه عبداللَّه بن سبا است که تمام نویسندگان دیگر این قصه را از آن ها مخصوصا طبری نقل کرده اند. اینک در فهرستی به این افراد اشاره می کنیم:

الف) از ابن ابی بکر در کتاب «التمهید و البیان» کسی نقل نکرده است.

ب) از ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» ابن بدران در «تهذیب تاریخ دمشق» و سعید الافغانی در کتاب «عائشة و السیاسة» نقل کرده است.

ج) از طبری در «تاریخ الامم و الملوک» ابن اثیر در «الکامل فی التاریخ»، ابن کثیر در «البدایة و النهایة»، ابن خلدون در «تاریخ ابن خلدون».

مستشرقین از قبیل: فلهاوزن در «الدولة الامویة و سقوطها»، فان فلوتن در «السیاسة العربیة و الشیعة»، نیکلسن در «تاریخ الادب العربی»، دونالدسن در «عقیدةالشیعة»، و نیز میرخواند در «روضة الصفا» و غیاث الدین در «حبیب السیر» و حسن ابراهیم در «تاریخ الاسلام السیاسی» و فرید وجدی در «دائرةالمعارف»، و احمد امین در «فجرالاسلام» نقل کرده اند. و از ابن اثیر نیز ابوالفداء در «تاریخ ابی الفداء»، و رشیدرضا در «السنة و الشیعة» نقل کرده اند. و از ذهبی در «تاریخ الاسلام» کسی این قصه را از طریق سیف نقل نکرده است.

تحلیل سند

همان گونه که اشاره شد مهم ترین سند برای قصه عبداللَّه بن سبا که غالب مورخان نیز این قصه را با آن سند نقل کرده اند، سند طبری در کتاب «تاریخ الامم و الملوک» است. اینک به بررسی سند طبری می پردازیم.

1 - طبری

درباره طبری احتیاج به بحث و بررسی درباره شخصیت او نداریم، او شخصیتی معروف است. ولی آنچه که قابل توجه و التفات است این که کسی نمی تواند به مجرد این که روایتی در تاریخ طبری آمده، به آن احتجاج کرده و به مفاد آن معتقد شود، و این خلاف نظر خود طبری است. او در مقدمه کتابش می گوید:

«آنچه که در این کتابم از خبر پیشینیان آمده و خواننده آن را انکار می کند یا آن را شنیع می شمارد، به جهت آن است که وجه صحت آن را ندانسته و از حقیقت آن آگاهی ندارد، بلکه باید بداند که این روایات از ناحیه ما نیست، و دیگران برای ما نقل کرده اند و ما نیز آن گونه که دیگران برای ما به ارث گذاشته و نقل کرده اند برای شما نقل می کنیم».(494)

مطابق این مطلب، طبری خود تمام روایات کتابش را تصحیح نکرده است، بلکه باب مناقشه در احادیث و اخبار کتابش را برای محقّق باز گذاشته است.

شیخ خطیب، معروف به محبّ الدین در مجلّه الازهر درباره «تاریخ طبری» گوید:

«تنها کسی می تواند از اخبار طبری نفع ببرد که به شرح حال و تراجم راویان آن کتاب در کتب جرح و تعدیل مراجعه کند. و تراجم شیوخ طبری و اساتید آنان در کتاب هایی از قبیل «تذکرةالحفاظ» ذهبی و... یافت می شود».

او در ادامه می گوید: «امّا کسانی که روایات را همانند هیزم با هواهای نفسانی خود جمع می کنند و هرگز شناختی از راویان آن ندارند، و تنها به این اکتفا می کنند که در ذیل روایت اشاره کنند که در کتاب طبری آمده است، در صفحه چند و جلد چند، و گمان می کنند که کار مهمشان با این عمل تمام یافته است، آنان از دورترین مردم در استفاده از هزاران روایت تاریخی اند».(495)

2 - سری

او اولین فرد از سلسله سند روایت طبری است. وی هنگامی که از سری روایت نقل می کند، می گوید: نوشت به من سری، یا می گوید: در آنچه که سری بر من نوشته است. این را می گوید بدون آن که به پدر یا عشیره اش نسبت دهد. ولی در یک مورد که با مشافهه از او روایت شنیده می گوید: «حدثنی السری بن یحیی»،(496) حدیث کرد مرا سری فرزند یحیی. از این تعبیر استفاده می شود که در موارد دیگر که اسمی از پدر سری به میان نمی آورد سری فرزند یحیی است.

مؤید این ادعا روایتی است که در «تاریخ مدینه دمشق» از ابن عساکر آمده و پدر او را یحیی ذکر کرده است. در آنجا آمده است: سری بن یحیی از شعیب، از سیف بن عمر. ولی در عین حال این فرد مجهول بوده و شناخته شده نیست بلکه مردد بین چند نفر است:

الف) سری فرزند سری فرزند اخی هناد فرزند سری؛

این شخص در عصر طبری بوده است، ولی از او روایت نقل نشده و کسی اشاره نکرده چه کسی از او روایت نقل کرده است. و نیز کسی او را به عنوان محدث توصیف نکرده، یا این که از کسی حدیث کرده و کسانی از او حدیث نقل کرده باشند. در نتیجه این فرد مجهول است.

ب) سری فرزند یحیی فرزند ایاس؛

او معاصر طبری نبوده است؛ زیرا وفات او در سال (167 ه ق) یعنی پنجاه و هفت سال قبل از ولادت طبری بوده است؛ چون ولادت طبری در سال (224 ه ق) و وفات او در سال (310 ه ق) اتفاق افتاده است. و لذا نمی توان آنچه را که در سند این روایت آمده سری بن یحیی بن ایاس دانست. به هر تقدیر با این نسبت، کسی که شناخته شده به حدیث یا مشهور به روایت باشد وجود ندارد.

ج) سری فرزند اسماعیل همدانی کوفی؛

در صورتی که سری در حدیث طبری این شخص باشد، او کسی است که متّصف به اوصافی است که موجب رد روایات او خواهد شد. برخی او را ضعیف، متروک الحدیث معرفی کرده اند. و نیز ابن المبارک و ابو داود و نسائی او را غیرثقه دانسته و ابن عدی می گوید: احادیثی را که روایت کرده، احدی آن را متابعت نمی کند.(497)

د) سری بن عاصم بن سهل؛

او گرچه معاصر طبری است؛ زیرا وفآتش در سال (258 ه ق) در بغداد بوده، ولی در عین حال ابن فراش او را تکذیب کرده و ابن عدی او را در نقل حدیث، سست دانسته است. و نقاش او را جعل کننده حدیث معرفی کرده و ذهبی نیز دو نمونه از احادیث جعلی او را ذکر کرده است.(498)

3 - شعیب

او شعیب بن ابراهیم است که مجهول می باشد. ذهبی می گوید: شعیب بن ابراهیم روای کتاب ها از سیف است. در او جهالت وجود دارد.(499) ابن عدی او را ذکر کرده و شخصی غیر معروف دانسته است.(500)

4 - سیف بن عمر

او سیف بن عمر تمیمی اسیدی است، آن گونه که در «تاریخ طبری» و کتاب «لباب الانساب» آمده است.(501) و اسید همان عمربن تمیم است.(502) وفات او بعد از سال (170 ه. ق) است آن گونه که در کتاب «خلاصة التهذیب» آمده است. و در کتاب «تهذیب» آمده که من به خطّ ذهبی خواندم که سیف در زمان هارون الرشید از دنیا رفته است.

تالیفات سیف

سیف بن عمر دو کتاب تالیف نموده یکی به نام «الفتوح الکبیر و الردة» و دیگری «الجمل و مسیر عائشة و علی»، آن گونه که در کتاب «الفهرست» و «الهدایة» آمده است.

طبری از هر دو کتاب سیف بن عمر روایت نقل کرده و احادیث او را در حوادث سال های مختلف توزیع نموده است. وابن عساکر نیز احادیث او را در ترجمه افراد مختلف نقل کرده، بدون آن که ذکری از تالیفات او داشته باشد. و نیز ذهبی در تاریخ کبیر خود از روایات سیف بن عمر نقل کرده و به اسم تالیف او در مقدمه کتابش نام برده است. همچنین ابن ابی بکر در کتاب «التمهید» اینچنین کرده است. و اخرین کسی که تصریح به وجود کتاب سیف بن عمر کرده که نزد او وجود داشته، ابن حجر متوفّی سال (852 هجری) در کتاب «الاصابة» است.

بررسی دو کتاب سیف بن عمر

شخصی به نام سیف بن عمر تمیمی که در قرن دوم هجری از دنیا رحلت کرده، دو کتاب تالیف کرده به نام های «الفتوح و الردة» و «الجمل و مسیر عائشة و علی». در این دو کتاب پر است از جعل افرادی خیالی به عنوان اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که اصلا وجود خارجی نداشته است. و نیز حوادثی را به طور کلی تحریف کرده است. و نیز حوادثی را جعل کرده که اصل و اساسی در تاریخ نداشته است. و همچنین خرافاتی را بین مسلمانان منتشر کرده و عقاید آنان را به مسخره گرفته است. اینک هریک از این موارد را به طور خلاصه توضیح خواهیم داد.

نقد کلّی روایات سیف بن عمر

برخی از علماء اهل سنت درصدد تصحیح کلّی روایات سیف بن عمر برآمده و از راه های مختلف خواسته اند او را توثیق و روایات او را توجیه کنند.

از جمله این افراد دکتر عبداللَّه عسکر در مقاله ای در صحیفه «الریاض» شماره (9889) است. او در این مقاله به عنوان «مخطوطة کتاب الرده و الفتوح لسیف بن عمر فی بلدة اشیقر» مطالبی را در تایید سیف بن عمر ادعا کرده که همه آن ها قابل مناقشه است، از آن جمله:

1 - کتاب سیف بن عمر مورد اعتماد علما بوده و از او بسیار روایت نقل شده است.

2 - تعریض و اعتراض بر هرکس که او را تضعیف نموده است و....

اینک به طور کلّی مناقشاتی را درباره روایات سیف بن عمر نقل می کنیم:

1 - ضعف سیف بن عمر

در رد دکتر عسکر در توثیق سیف بن عمر می گوییم: محدثان و رجالیون اهل سنت که ترجمه او را ذکر کرده یا درباره او سخن گفته اند، همگی بر ضعف او اجماع نموده اند؛ گرچه عبارات آنان در جرح و ضعف مختلف است. و برخلاف آنچه که برخی توهم کرده اند که از عبارات حافظ ابن حجر و ذهبی توثیق استفاده می شود، حق آن است که هیچ کس او را توثیق ننموده است. اینک به برخی از عبارات آنان اشاره می کنیم.

1 - امام اهل جرح و تعدیل نزد اهل سنت، یحیی بن معین (232 هجری) درباره او می گوید: «فلس خیر منه»، یک پول از او بهتر است. و در جایی دیگر می گوید: او ضعیف است.

2 - ابوزرعه رازی (264 هجری) می گوید: «او ضعیف الحدیث است».

3 - ابوداود(275 هجری) صاحب سنن می گوید: «سیف چیزی به حساب نمی آید» و این تعبیر، جرح شدید است.

4 - ابوحاتم رازی(377 هجری) می گوید: «او متروک است و حدیثش شبیه حدیث واقدی است».

5 - یعقوب بن سفیان فسوی(277 هجری) درباره سیف می گوید: «حدیث و روایت او بی ارزش است».

6 - نسائی(303 هجری) صاحب سنن در کتاب «الضعفاء و المتروکین» می گوید: «او ضعیف است».

7 - طبری(310 هجری) با وجود این که در کتاب تاریخش، اقوال جرح و تعدیل را به جز در موارد اندکی نقل نمی کند و نیز ضعفایی که از آن ها روایت نقل کرده را مورد جرح قرار نمی دهد، ولی در مواردی تصریح به ضعف سیف بن عمر نموده است. او در بیش از یک مورد ذکر کرده که سیف با اجماع مخالفت نموده است.(503)

8 - عقیلی(322 هجری) صاحب کتاب «الضعفاء الکبیر» می گوید: «بیشتر احادیث سیف متابعت نمی شود».

9 - عبدالرحمن بن ابی حاتم(327 هجری) صاحب کتاب «الجرح و التعدیل» درباره سیف می گوید: «او متروک الحدیث است».

10 - ابن سکن(353 هجری) می گوید: سیف ضعیف است.(504)

11 - ابن حبان(354 هجری) سیف را در کتاب «المجروحین» خود آورده و درباره او می گوید: «روایات جعلی را از افراد ثقه نقل می کند و گفته اند که او جعل حدیث می کرده و متهم به کفر نیز شده است».

12 - ابن عدی(365 هجری) سیف را در کتاب «الکامل فی ضعفاء الرجال» آورده و می گوید: برخی از احادیث سیف مشهور، ولی عموم آن ها منکر است.

13 - دارقطنی(385 هجری) صاحب کتاب «العلل» سیف را متروک و ضعیف معرفی کرده است.

14 - حاکم نیشابوری صاحب «المستدرک علی الصحیحین» درباره او می گوید: «سیف متهم به کفر است و در روایت ساقط می باشد».

15 - ابن عبدالبر(463 هجری) کلام ابی حاتم را نقل کرده و آن را مورد تایید قرار داده است.

16 - ابن جوزی(571 هجری) او را در کتاب «الضعفاء» خود آورده است.

17 - ذهبی(747 هجری) در کتاب «الکاشف» می گوید: «علما او را ترک کرده و متهم به زندقه اش نموده اند».(505)

18 - ابن حجر(852 هجری) در «تقریب التهذیب» می گوید: «او در حدیث ضعیف است».(506)

19 - شیخ محمّد عربی تبانی می گوید: «سیف بن عمر وضّاع، متّهم به کفر، اتفاق است درباره او که به جز از مجهولین نقل حدیث نمی کند».(507)

او در جایی دیگر می گوید: «اهل نقد اتفاق کرده اند بر این که سیف به جز از مجهولین نقل حدیث نمی کند و نیز بر طرح روایات او اتفاق نموده اند».(508)

20 - ناصر الدین البانی از معاصرین نیز احادیث سیف بن عمر را تضعیف کرده است.(509)

21 - اکرم عمری از معاصرین می گوید: «طبری از راویان زیادی روایت نقل می کند که در نهایت ضعف می باشند همانند هشام بن کلبی و سیف بن عمر... ».(510)

2 - ضعف اسانید سیف بن عمر

بر فرض که ما از تضعیف سیف بن عمر به توسط رجالیون اهل سنت بگذریم و همانند برخی از متعصّبین، اصرار بر توثیق او داشته باشیم، ولی نمی توانیم روایات او را تصحیح نماییم؛ زیرا سندها تا به سیف و از او تا راوی خبر، صحیح نیستند.

از باب نمونه: شاگرد سیف که متخصص در نقل روایات او است؛ یعنی شعیب بن ابراهیم کوفی مجهول است و در روایاتش منکرات وجود دارد و لذا پیشینیان بر او حمله کرده اند.(511)

و این در حالی است که نود درصد روایات سیف بن عمر از شعیب است؛ زیرا از(800) روایت سیف(730) روایت را شعیب نقل کرده است.

3 - انقطاع در روایات سیف

سیف بن عمر از جمله مورخانی است که اخبار منقطعی را ذکر کرده که هیچ اتصال ندارد، او از کسانی روایت نقل می کند که در حوادث شاهد و حاضر نبوده اند و به طور کلّی در آن عصر متولد نشده بودند، که از آن جمله می توان به جلد سوم کتاب، شماره های: 185، 187، 225، 227، 242، 259، 262، 223، 243، 249، 244، 357، 351، 350، 353، 261، 260، 266، 258، 263، 264، 256، 355، 348، 40، 347، 354، 367، 368، 37، 599، 603، 602، 600، 601، 612، 610 اشاره کرد. این ها نمونه روایاتی است که سیف از کسانی روایت کرده که حاضر در صحنه حوادث نبوده اند ولی در عین حال از آن ها نقل حدیث کرده است.

4 - نقل از مجهولین

سیف بن عمر از افرادی روایت نقل کرده که مجهولند و ذکر و ترجمه ای از آن ها در کتاب جرح و تعدیل وجود ندارد، و اگر کسی آن ها را ذکر کرده، توصیف به جهالت نموده است. او از افرادی همچون مستنیر بن زید، مبشربن فضیل، سهل بن یوسف، غصن بن قاسم، و ابو صفیه و دیگران نقل حدیث کرده که همگی مجهولند، و این در حالی است که به طور نادر از افراد ثقه و مورد اطمینان نقل حدیث می کند.

5 - نقل از کسانی که آنان را درک نکرده است

سیف بن عمر از کسانی روایت نقل کرده که هرگز آنان را درک نکرده است؛ همچون انس بن مالک، و گویا درصدد اثبات این مطلب است که خود را در بین تابعین جا بزند. سیف کسی است که در سال(180 هجری) در عصر هارون الرشید فوت کرده، ولی انس بن مالک بعد از سال(90 هجری) وفات یافته است، لذا باید از انس در حالی که عمرش ده سال بوده است حدیث شنیده باشد، تازه اگر سیف 100 سال عمر داشته باشد و این بعید به نظر می رسد.

6 - مخالفت با روایات صحیح السند

هنگامی که انسان تاریخ را مطالعه می کند و آن را با روایات سیف بن عمر مقایسه می کند پی می برد که روایات او اختلاف زیادی با روایات بقیه مورخان؛ امثال ابن اسحاق و ابن شبّه و واقدی و ابی مخنف و دیگران دارد.

از جمله این که مسلم در «صحیح» قصه تازیانه خوردن ولیدبن عقبه به جهت شرب خمر در کوفه را نقل کرده و نزد دیگران نیز این قصه از مسلّمات و ثوابت تاریخی به حساب آمده است. موضوعی که بر آن جماعتی از افراد صالح؛ همانند جندب بن زهیر از صحابه شهادت و گواهی داده است... ولی سیف بن عمر موضوع را برعکس جلوه داده و ولید را از حد، تبرئه کرده و شهود را دروغگو معرفی کرده است.

7 - طعن بزرگان صحابه وتابعین

سیف از جمله کسانی است که در شأن بزرگان صحابه و تابعین که در مقام طعن بنی امیه برآمدند؛ همچون عماربن یاسر، ابوذر غفاری، زیدبن صوحان، مالک اشتر، اسود بن یزید، و دیگران، قدح و طعن وارد کرده است، و لذا در روایات او مشاهده می کنیم که ابوذر و عمار یاسر را از شاگردان عبداللَّه بن سبا به حساب می آورد.

8 - تمایل مذهبی

کسی که روایات سیف بن عمر را مطالعه می کند به این نتیجه می رسد که او طرفدار بنی امیه بوده و شدیدا با تحریف حقایق تاریخی از آنان دفاع می کرده است. و برای آنان قضایایی دروغین در شجاعت و بزرگواری نقل کرده است. و لذا مشاهده می کنیم که طرفداران بنی امیه معاصر؛ همچون محبّ الدین خطیب و امثال او از ایشان نقل حدیث می کنند.

9 - تمایل قبیله ای سیف

سیف بن عمر از آن جهت که از قبیله تمیم است، لذا مشاهده می کنیم که شخصیات خیالی بسیاری را از بنی تمیم می تراشد و برای آنان قضایای خیالی از شجاعت ها و فتوحات می سازد، که از باب نمونه می توان به قعقاع بن عمرو تمیمی اشاره نمود.

10 - ابطال احادیث صحیح السند

سیف احادیث صحیح السند را به صورت محرف با زیاده یا نقصان نقل می کند و یا این که هریک از آن ها را در سیاقی قرار می دهد تا از معنایی که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اراده کرده خارج کند.

از باب مثال حدیث حواب را که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به همسرانش فرمود: «ای کاش می دانستم که کدامیک از شما است که سگ های حواب بر او صدا خواهند کرد» که احمدبن حنبل نقل کرده و البانی آن را از اصحّ روایات بر شمرده است و نیز قبل از او ابن کثیر و ابن حجر و ابن حبّان و حاکم و ذهبی تصحیح کرده اند، این حدیث را تحریف کرده و با سند نقل کرده که اولا: راوی آن هالک است. و ثانیا: در متن آن چنین آمده که این گفتار را حضرت به همسرانش نگفته بلکه به زن دیگری به نام ام زمل فرموده است.

11 - روایات قصه های دروغین به جهت جلب توجه عوام

سیف بن عمر تنها شخصی است که جنگ ها و معرکه هایی را ذکر می کند که دیگران هرگز ذکری از آن ها نکرده اند، جنگ هایی را که فقط عوام مردم باور می کنند. لذا مشاهده می کنیم که روایات او تا یک قرن و نیم بعد از وفآتش منتشر نشد، و اول کسی که احادیث او را منتشر ساخت طبری بود. مردم بعد از طبری به این روایات به جهت مقابله با شیعه احتجاج کردند و این نکته ای است که حسن بن فرحان مالکی به آن اشاره کرده است.

او می گوید: «روایات سیف آن گونه که گذشت، بنی امیه را تمجید کرده و از آنان دفاع می کند. و چون شیعه در مذمت عثمان و والیان او و بنی امیه غلو کرده، لذا مخالفان شیعه در روایات سیف گنج ارزشمندی را در دفاع از عنصر اموی یافتند. بعد از ان، روایات سیف منشا دفاع از ناحیه اهل سنت بر ضد شیعه قرار گرفت... لذا روایات سیف منتشر شد و معاصران نیز به همین جهت بر آن ها اعتماد نمودند... ».(512)

12 - جعل اصحاب دروغی

«سیف بن عمر در روایاتش بیش از صد و پنجاه صحابی برای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جعل کرده که ما در بحث های مفصل خود به نود و سه نفر از آنان در دو جلد کتاب پرداخته ایم، بیست و نه نفر از آنان از قبیله تمیم است. از طرفی دیگر برای این افراد جعلی روایاتی در رابطه با فتوحات دروغین و معجزات و شعر و روایت و حدیث ثابت کرده است. افرادی که خداوند متعال هرگز آنان را خلق نکرده و خبری از آنان در خارج نیست. بلکه همگی را سیف بن عمر جعل کرده، همان گونه که ده ها نفر دیگر از راویان را جعل کرده و روایاتی دروغین را از آنان نقل کرده است؛ از باب نمونه: کسی را به نام محمّد بن سواد بن نویره جعل کرده و از او(216) روایت نقل کرده است. و برخی نیز کمتر از این مقدار تا به حد یک روایت نقل کرده است.

و از جمله افراد جعلی، سعیر، هزهاز، واط، حمیضه و دیگر افراد است که سیف آنان را جعل کرده است. و نیز شعرایی برای عرب و رهبرانی برای فارسیان و رومیان و سرزمین هایی دروغین را برای کشورهای اسلامی و غیر اسلامی جعل نموده است»(513)

13 - تحریف حوادث

سیف بن عمر در دو کتابش قضایای بسیاری را تحریف کرده است؛ همانند قضیه فرستادن لشکر اسامه، ماجرای سقیفه، قصه مالک بن نویره، صدا کردن سگ های حواب، قصه شوری، بیعت عثمان و دیگر قضآیا که با آنچه که مشهور مورخان نقل کرده اند سازگاری ندارد.

در قصه اسامة بن زید، ده وصیت از ابوبکر برای اسامه ذکر شده، در حالی که دیگر مورخان گفته اند که این وصآیا از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اسامه است.(514)

در واقعه سقیفه، سیف بن عمر نقل می کند: سعد بن عباده با اکراه بیعت کرد، و برای آن که این مطلب را ثابت کند، مطلبی را جعل کرده و به سعد نسبت داده است که بین او وسایر افراد اتفاق افتاده است، با این که مشهور نزد مورخان اهل سنت آن است که سعد هرگز بیعت نکرد تا آن که به تعبیر آنان جنّ با دو تیر او را به قتل رسانید، در حالی که از اهل و عیالش دور بود؛ زیرا با خلیفه بیعت نکرده بود.

و در روایتی درباره بیعت حضرت علیعليه‌السلام می گوید: «همانا علی در خانه خود بود. چون خبر به او رسید که ابوبکر برای بیعت جلوس کرده است با لباسی که بر آن رداء نبود، از منزل به جهت بیعت خارج شد؛ زیرا دوست نداشت که در بیعت کندی کند، تا این که با ابوبکر بیعت کرد، آنگاه نزد او نشست و لباسش را نزد او آوردند. و این خلاف آن چیزی است که طبری و دیگران درباره بیعت اکراهی حضرت علیعليه‌السلام نقل کرده اند.

در قصه مالک بن نویره روایاتی جعل کرده و با ضمیمه کردن به روایات دیگر و دسّ و تزویری که آنجام داده، درصدد برآمده تا خالد بن ولید را از انتقاداتی که بر او شده برهاند. و از طرفی دیگر با نسبت دادن شک و تردید در دین به مالک بن نویره درصدد برآمده تا ارتداد او را ثابت نماید. او این کار را در احادیثی به اثبات رسانده که در آن ها ذکری از خالد بن ولید نبوده است، تا کسی متوجه جنایتی که خالد در حقّ مالک بن نویره آنجام داده نشود، و از طرفی دیگر خالد را در کشتن مالک بن نویره صاحب حق بداند. و این خلاف آن مطلبی است که مشهور مورخین درباره این قضیه نقل کرده اند.

سیف گمان کرده که قتل مالک از جانب خالد اشتباهی بوده است و به جهت ان، گمان لشکر خالد به این بوده که خالد با لغت کنانه با آنان سخن می گوید. این در صورتی است که خالد قرشی و مخزومی بوده و ضرار بن ازور قاتل، اسدی و ثعلبی بوده است. و اگر قتل او خطایی بوده پس چرا خالد دستور داد تا سرهای مالک و افراد قبیله اش بر سر نیزه برده شود؟!

این ها همه از منفردات روایات سیف بن عمر است.

14 - نشر خرافات

سیف بن عمر کسی است که قصه های اسطوره ای را جعل کرده تا در عقاید مسلمین خلل وارد کند و حقایق را برای آنان منحرف سازد. از جمله روایات او در این زمینه عبارتند از:

- روایت تأثیر نکردن سمّ در خالد.(515)

- بشارت های انبیا به عمر.(516)

- خراب شدن خانه های حمس با تکبیر مسلمانان.(517)

- وحی شیطان یا ملک به اسود مدعی نبوت دروغگو، و خبر غیب به او دادن و معجزات دیگر.(518)

- حرکت لشکر بر روی اب دریا از ساحل تا «دارین» که مسیر یک شبانه روز با کشتی است.

- سخن گفتن گاوها با عاصم بن عمرو تمیمی، صحابی جعلی در جنگ قادسیه با زبان عربی اشکار.

- شعر سرودن جنّ در فتح قادسیه و ثناگویی آنان بر موقف تمیم در آن جنگ.

- سخن گفتن ملائکه بر زبان اسود بن قطبه تمیمی در فتح بهرسیر.

و دیگر احادیث و قصه های خرافی و جعلی.

از کتاب تاریخ طبری است که دروغ های سیف بن عمر به دیگر کتب تاریخ اسلامی که بعد از او تالیف شده سرایت کرده و تاکنون نیز در کتاب ها نوشته می شود. این قصه های جعلی در بیش از هفتاد مصدر از کتاب های تاریخی، حدیثی، ادبی و دیگر کتاب ها از مصادر اهل سنت نوشته شده است.

سبب انتشار احادیث سیف در کتب مستشرقین

برخی از مستشرقین از آنجا که مشاهده کردند احادیث سیف بن عمر برای مشوه کردن چهره اسلام به نفع آنان است لذا درصدد برامدند تا به هر نحو ممکن آن ها را منتشر ساخته تا مردم را به اسلام و مسلمانان بدبین کنند؛ زیرا در روایات او به اسراف کاری مسلمانان در قتل و قساوت در جنگ اشاره شده است.

در احادیث سیف آمده است که خالد سه روز و سه شب در برخی از جنگ ها باقی ماند تا گردن اسیران جنگ و هر که را بر آن ها دسترسی یافت را از بدن جدا کند؛ زیرا نذر کرده بود تا از خون آنان نهر جاری سازد. آن قدر کشت که شماره کشته ها در غالب جنگ ها از صدهزار نفر فراتر می رفت...(519)

مستشرقان در احادیث سیف چنین یافتند که شخصی یهودی به نام عبداللَّه بن سبا توانست در میان مسلمانان خدعه و حیله کرده و اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پیروان او را گمراه نماید و نیز در عقاید آنان اموری را وارد کند که از جمله مسائل دینی آنان به شمار نمی آید. و افراد را بر ضد یکدیگر بشوراند... بدین جهت است که مستشرقان به دنبال روایات او بوده و نتیجه گیری خود را بر آن ها بنا نهاده اند بدون آن که از سند این روایات جویا شوند.

ادامه منابع روایت سیف

5 - عطیه

عطیه ای که سیف بن عمر از او روایت نقل کرده معلوم نیست کیست؟ آیا او عطیه عوفی است که در سال(110 ه ق) وفات یافته، یا عطیة بن قیس کلابی است که متوفای سال(121 ه ق) است؟ و یا شخصی دیگر می باشد.

اگر مراد او عطیه عوفی است که بسیار بعید به نظر می رسد؛ زیرا عطیه عوفی از تابعین بوده و در سال(110) از دنیا رحلت کرده است. و در نتیجه سیف بن عمر او را درک نکرده است؛ زیرا از او متاخر است. با وجودی که اهل سنت درباره او آراء متخالف از جرح و تعدیل دارند.

و امّا عطیةبن قیس، او شامی بوده و هرگز ارتباطی با سیف بن عمر نداشته است، و لذا شخصی شناخته شده نیست.

6 - یزید فقعسی

این شخص در نهایت سلسله سند قصه عبداللَّه بن سبا قرار گرفته و شروع قصه از او است، ولی مشخص نیست که چه کسی است و در کتب رجال شخصی به این اسم و نام یافت نمی شود. و لذا بعید به نظر نمی رسد که او شخصیتی وهمی است که سیف بن عمر آن را جعل کرده باشد؛ زیرا از شخصیتی مثل او چنین کاری بر می آید؛ همان گونه که قبلا به نمونه هایی از آن اشاره شد.

روایت سیف بن عمر

اگر روایت سیف بن عمر را از تاریخ استثنا کنیم، پی می بریم که ذکری در مصادر تاریخ از عبداللَّه بن سبا و سبائیه و موقعیت آنان در فتنه و مقتل عثمان وجود ندارد. اری، برای اولین بار سیف بن عمر است که از این موضوع خبر داده و درباره ابن سبا و سبائیون سخن به میان آورده است. و طبری و ابن عساکر و ذهبی از سیف بن عمر این خبر را نقل کرده و مورخین دیگر نیز از این افراد این قصه را در مصادر تاریخی خود ذکر کرده اند.

ولی مورخین دیگر که سابق بر طبری یا معاصر او بوده اند، هرگز یادی از ابن سبا و سبائیه نکرده و از او خبری را نقل نکرده اند، با وجود این که متاخر از سیف بن عمر بوده اند. نه در کتب واقدی این خبر یافت می شود و نه در کتاب ابن سعد و یعقوبی و بلاذری و نه دیگران. گویا آنان پی به بی دینی او برده و یا این که او را شخصیتی خیالی می دانستند و یا این که تأثیر او را در وقوع فتنه منکر بوده و لذا روایت سیف را از اصل، بی اساس می دانستند.

اری دو نفر از مورخین قبل از طبری به ابن سبا اشاره کرده اند:

یکی ابن قتیبه که هنگام ذکر سبائیه می گوید: آنان منسوب به عبداللَّه بن سبامی باشند. و او اولین کسی است از رافضه که کافر شد و گفت: علی پروردگار عالمیان است. و لذا علی و اصحابش او را در آتش سوزاندند.(520)

و می دانیم که این عبارت هرگز ارتباطی با دخالت ابن سبا در فتنه قتل عثمان ندارد، بلکه به عینه مطابق آن چیزی است که در احادیث اهل بیتعليهم‌السلام آمده است.

و دیگری بلاذری است که از او به ابن السوداء تعبیر کرده، ولی در قصه های دیگر از او یاد نکرده است.

عدم نقل معاصرین و متقدمین بر سیف

کسانی که از مورخین و راویان حدیث سابق بر سیف بن عمر بوده و یا معاصر او بوده اند، هرگز یادی از عبداللَّه بن سبا در احادیث و مصنّفات خود نکرده و موقعیتی را برای او در فتنه ها ذکر ننموده اند.

دکتر عبدالعزیز هلابی می گوید: «راویان حدیث و مورخین گذشته، امثال: عروة بن زبیر (ت 94 هجری)، و محمدبن مسلم بن شهاب زهری (ت 134هجری)، و ابن اسحاق (ت 150 هجری)، و واقدی (ت 207 هجری) و خلیفة بن خیاط (ت 240 هجری) در تاریخش، و ابن سعد (ت 230 هجری) در کتاب «الطبقات» و ابن الحکم (ت 257 هجری) در کتاب «فتوح مصر و اخبارها» و ابوحنیفه دینوری (ت 282 هجری) در کتاب «الاخبار الطوال»، و کندی (ت 283 هجری) در کتاب «الولاة و القضاة»، و یعقوبی (ت 292 هجری) در تاریخش، و مسعودی (ت 346 هجری) در کتابش و دیگر مورخان قرن سوم و چهارم هجری، هرگز ذکری از ابن سبا و موقعیت او در حوادث نکرده اند».(521)

کلامی از علامه امینیرحمه‌الله

ایشان می فرماید: «طبری تاریخ خود را با مکاتبات سری کذّاب وضّاع، از شعیب مجهولی که شناخته نشده، از سیف وضّاع، متروک، ساقط، متّهم به کفر، مشوه کرده است. در صفحات کتاب تاریخ او با این سند، 701 روایت رسیده است که آن ها را سیف به جهت تخریب حقائق ثابت وضع کرده و طبری آن ها را از حوادث سال 11 تا 37 ه ق آورده است. این روایات در جزء سوم و چهارم و پنجم کتابش پراکنده می باشد، به این ترتیب:

الف) در جزء سوم این کتاب از صفحه (210) در حوادث سال (11) ، (67) حدیث.

ب) در جزء چهارم، در حوادث سال (12) ، (427) حدیث.

ج) در جزء پنجم، در حوادث سال (23 - 37) ، (207) حدیث.(522)

روایات از غیر سیف بن عمر

برخی می گویند: روایات دیگری در رابطه با عبداللَّه بن سبا وجود دارد که سیف بن عمر در سند آن ها وجود ندارد. این روایات می تواند وجود او و موقعیتش را اثبات نماید. این روایات عموما در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» از ابن عساکر است.

روایت اول

ابن عساکر از ابوالبرکات انماطی، از ابوطاهر احمدبن الحسن و ابوالفضل احمدبن الحسن، هردو از عبدالملک بن محمد بن عبداللَّه، از ابوعلی بن صواف، از محمدبن عثمان بن ابی شیبه، از محمد بن علاء، از ابوبکر بن عیاش، از مجالد، از شعبی نقل کرده که گفت: «اول من کذب، عبداللَّه بن سبا»، اولین کسی که دروغ گفت عبداللَّه بن سبا بود.

پاسخ

اولا: شعبی از قاضیان بنی امیه بوده که در برخی موارد قضاوت به ناحق می کرده است.(523)

ثانیا: این روایت از حیث متن مشکل دارد؛ زیرا مطابق آیات و روایات، اول دروغگو شیطان است که به حضرت آدم و حواء دروغ گفت، آنجا که خداوند از زبان او نقل می کند: «... ما نَهیاکما ربُّکما عَنْ هذِه الشَّجَرةِ الا آن تَکونا مَلَکینِ...»؛(524) «پروردگارتان شما را از این درخت نهی نکرد جز برای اینکه مبادا دو فرشته شوید.... »

و یا فرعون است که گفت: «... یا آیها الْمَلَا ما عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ اله غَیری... »؛(525) «... ای بزرگان! من خدایی غیر خودم برای شما نمی شناسم.... »

روایت دوم

و نیز ابن عساکر می گوید: ما بر ابی عبداللَّه یحیی بن الحسن خواندیم، از ابی الحسین بن الانبوسی، که خبر داد ما را احمد بن عبید بن فضل، از ابی نعیم محمد بن عبدالواحد بن عبدالعزیز، از علی بن محمد بن خزفه، از محمد بن حسین، از ابن ابی خیثمه، از محمدبن عباد، از سفیان، از عمار دهنی که گفت: از ابوالطفیل شنیدم که گفت: مسیب بن نجبه را دیدم که ابن السوداء را در حالی که علیعليه‌السلام بالای منبر بود آورد. حضرت فرمود: چه کرده است؟ او گفت: بر خدا و رسولش دروغ می گوید.

پاسخ

اولا: در این حدیث سخنی از عبداللَّه بن سبا به میان نیآمده است، و ابن السوداء بر عده ای اطلاق شده است که از آن جمله ابن سبا است.

ثانیا: در این حدیث اشاره به قصه او و ورود او در فتنه نشده است.

ثالثا: همان گونه که اشاره کردیم، ما اصل وجود شخصی را به نام عبداللَّه بن سبا به جهت آنچه که در روایات اهل بیتعليهم‌السلام آمده انکار نمی کنیم، او کسی بود که در ادعای الوهیت حضرت علیعليه‌السلام و نبوت خود دروغ بزرگی گفته است. این روایات نیز برفرض صحت سند و مطابقت با عبداللَّه بن سبا بیش از این حد را دلالت ندارد.

روایت سوم

و نیز از ابوالقاسم یحیی بن بطریق بن بشری و ابومحمد عبدالکریم بن حمزه، هردو از ابوالحسین بن مکی، از ابوالقاسم مؤمّل بن احمد بن محمد شیبانی، از یحیی بن محمد بن صاعد، از بندار، از محمد بن جعفر، از شعبه، از سلمه، از زید بن وهب از امام علیعليه‌السلام نقل کرده که فرمود: «مالی وما لهذا الحمیت الاسود؟!»؛ «مرا چکار و چیست برای این سیاه شدید؟! »

پاسخ

اولا: در این روایت نیز سخنی از عبداللَّه بن سبا به میان نیآمده است.

ثانیا: بر فرض انطباق بر او باید حمل بر ادعای الوهیت او در حقّ امیرمؤمنان و نبوت خود کرد.

روایت چهارم

و نیز از ابو محمّد بن طاووس و ابو یعلی حمزة بن حسن بن مفرج، هر دو از ابوالقاسم بن ابی العلاء، از ابومحمد بن ابی نصر، از خیثمة بن سلیمان، از احمد بن زهیر بن رحرب، از عمرو بن مرزوق، از شعبه، از سلمة بن کهیل، از زید نقل کرده که علی بن ابی طالب فرمود: «مالی و لهذا الحمیت الاسود یعنی عبداللَّه بن سبا، و کان یقع فی ابی بکر و عمر»، چیست مرا با این سیاه شدید یعنی عبداللَّه بن سبا. او متعرض ابی بکر و عمر می شد.

پاسخ

این روایت همان روایت سابق است، ولی برخی آن را به جهت تفسیر عمروبن مرزوق (راوی از شعبه) دو روایت حساب کرده اند؛ زیرا او است که کلمه (الحمیت الاسود) را به عبداللَّه بن سبا تفسیر کرده و جمله بعد را نیز به آن اضافه کرده است. و این در حالی است که عمربن مرزوق به کثرت اوهام و خیالبافی ها معروف است. لذا این روایت همان روایت شعبه است که دو نفر آن را نقل کرده اند: یکی غندر و دیگری عمروبن مرزوق. غندر آن را با جمله (مالی و هذا الحمیت الاسود) نقل کرده، ولی عمروبن مرزوق بر آن تفسیری کرده و به آن (عبداللَّه بن سبا... ) را اضافه کرده است. و شکی نیست که (غندر) همانند عمروبن مرزوق متهم به خیالبافی و خطا نیست، در نتیجه تفسیر عمرو بن مرزوق معتبر نیست؛ زیرا بعد از سیف بن عمر آمده است.

به هر حال تفسیر عمروبن مرزوق حجت نیست؛ زیرا بین او و بین اصل حادثه (200) سال فاصله است، و لذا تفسیر مسند او اعتبار ندارد تا چه رسد به مدرج و با فاصله ان.

روایت پنجم

او نیز از ابوبکر احمدبن مظفر بن حسین بن سوسن تمّار در کتابش، و ابوالطاهر محمدبن محمدبن عبداللَّه سبخی، از ابوعلی بن شاذان، از ابوبکر محمدبن جعفر بن محمد آدمی، از احمدبن موسی شطوی، از احمدبن عبداللَّه بن یونس ابوالاحوص، از مغیره، از سماک نقل کرده که گفت: خبر به علیعليه‌السلام رسید که ابن السوداء تنقیص بر ابی بکر و عمر می کند. حضرت به خدا استغاثه کرده و شمشیرش را خواست، یا گفت: حضرت قصد کشتن او را کرد. کسی درباره او با حضرت سخن گفت. حضرت فرمود: او را در کشوری که من هستم سکنی ندهید. او گفت: به همین جهت او را به مدائن تبعید کردند.(526)

پاسخ

اولا: سماک بن حرب از حضرت علیعليه‌السلام نشنیده و او را نیز درک نکرده است؛ زیرا در ظاهر بعد از حضرت علیعليه‌السلام متولّد شده است، به جهت این که وفآتش در سال(123 هجری) بوده در حالی که شهادت امیرمؤمنانعليه‌السلام در سال(40 هجری) اتفاق افتاده است.

ثانیا: معلوم نیست که مقصود از ابن السوداء همان عبداللَّه بن سبا باشد.

ثالثا: آیا عقوبت کسی که بر ابوبکر و عمر نقص وارد کرده کشتن است؟! یا این حکم مختص به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیت اوعليهم‌السلام می باشد؟ و لذا مطابق روایتی چون ابوبرزه اسلمی خواست که سبّ کننده ابوبکر را به قتل برساند پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مانع شد.(527)

رابعا: این روایت با روایتی، که می گوید: سبب تبعید ابن السوداء از جانب حضرت غلو او در حقّ امام و این که او اله خالق و رازق است، منافات و تناقض دارد.

اهانت در حق صحابه!!

آنچه که در تاریخ طبری و دیگر کتب درباره قصه عبداللَّه بن سبا آمده، در حقیقت توهین به صحابه کرام است؛ زیرا چگونه ممکن است انسانی که با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و از تعلیمات او استفاده کرده پیرو شخصی یهودی شود که از صنعای یمن به قصد ضربه زدن به اسلام و مسلمین آمده و با اسلام ظاهری که آورده، مردم را گول زده و آنان را بر ضد خلیفه وقت تحریک کرده است؟!

چگونه ممکن است که به اطراف شهرها و کشورهای اسلامی آزادانه سفر کرده باشد و مردم را جمع کرده و افکار خود را به آنان القا نموده باشد؟!

انان که این قصه را جعل کرده اند نمی دانسته اند که چه مفاسدی بر آن مترتب می شود و یا نخواسته اند که بفهمند؛ ولی از آنجا که حب و دوستی یک چیز انسان را کرو کور می کند به پیامد این قصه جعلی توجهی نکرده اند.

تناقض بین آراء

دکتر ابراهیم بیضون می گوید: «سبایه اسطوره خیالی باشند یا حقیقی، در هر صورت آنان در حاشیه تشیع بوده و با فکر شیعی در تناقض اشکار بوده اند... »(528)

ادریس حسینی مغربی می گوید: «از امور عجیب و غریب این است که اینان تفکر «وصیت» و «عصمت» را به عبداللَّه بن سبا نسبت می دهند و می گویند: او اولین کسی بود که به این دو عقیده قائل شد و آن ها را از افکار یهودی الهام گرفت. من نمی دانم که چه وقتی یهود اعتراف به عصمت انبیا و اوصیای خود داشته اند؟ در حالی که برعکس، یهود نسبت به دیگر ملت ها از همه بیشتر انبیای خود را به قتل رساندند. و ما در «کتاب مقدس» آنان به جز توهین و بی احترامی نسبت به ساحت انبیا، چیز دیگری مشاهده نمی کنیم!! آیا در سِفر تکوین (اصحاح 19) نسبت زنا با محارم و شرب خمر به حضرت لوطعليه‌السلام نداده اند؟! و نیز در همان سفر (اصحاح 38) نسبت فعل حرام به حضرت موسی و هارون نداده اند؟!

این عصمتی است که نزد یهود در خصوص انبیا و اوصیای آنان معروف است. عصمتی که تا خود مسیحیت نیز امتداد یافته است. من نمی دانم چه بی خردی و جهلی است که بعضی را وادار کرده تا تصدیق کند که عصمت اوصیا برگرفته از وحی عقیده یهودیت برای عبداللَّه بن سبا است».(529)

روش سیاسی عثمان

کسی که به صورت دقیق و تحلیلی نگاه به روش و سیره سیاسی عثمان بیفکند پی خواهدبرد که او با معارضین و مخالفین خود با شدت برخورد می کرده است. آنان را مورد ضرب و شتم قرار می داده و یا از شهر مدینه به جایی دوردست تبعید می کرده است. حال با این وضع و روش آیا می توان باور کرد که جلوی شخصی یهودی زاده را آزاد گذاشته تا مردم را بر ضد او تحریک کند و در اخر امر او را به قتل رسانند؟! این مطلب هرگز باورکردنی نیست. اینک به نمونه هایی از برخوردهای شدید او با برخی از صحابه اشاره می کنیم.

1 - ابوذر غفاری

ابوذر کسی بود که عثمان او را از مدینه به ربذه تبعید کرد به جهت این که بر او در بی عدالتی نسبت به تقسیم بیت المال مسلمین و اختصاص آن به قومش اعتراض می نمود.

ابن عبدالبر می نویسد: «استقدمه عثمان بشکوی معاویة واسکنه الربذة فمات بها»(530) «به جهت شکایت معاویه از ابوذر، عثمان او را به مدینه فراخواند و سپس او را به ربذه تبعید نمود و در همان جا از دنیا رحلت نمود».

ابن ابی الحدید می گوید: «اعلم آن الذی علیه اکثر ارباب السیر وعلماء الاخبار: آن عثمان نفی اباذر اولا الی الشام، ثمّ استقدمه الی المدینة لمّا شکی منه معاویة، ثم نفاه من المدینة الی الربذة لمّا عمل بالمدینة ماکان یعمل بالشام»؛(531) «بدان، آنچه که اکثر ارباب سیره نویس و علمای اخبار بر انند، این است که عثمان ابوذر را در ابتدا به شام تبعید نمود. و بعد از آن که معاویه از او شکایت کرد، او را به مدینه بازگردانید. و سپس از آنجا به ربذه تبعید نمود؛ زیرا آنچه در شام آنجام می داد در مدینه نیز پیگیری می کرد. »

مقصود او از این کارها فعالیت های سیاسی بر ضد عثمان و دعوت مردم به اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام بوده است.

این در حالی است که عموم مورخین و صاحبان تراجم و رجال، ابوذر را مورد مدح و ستایش قرار داده و از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدح او روایت ها نقل کرده اند:

ابونعیم اصفهانی در ترجمه او می گوید: «عابد زاهد، مطیع تنها، چهارمین نفری که اسلام را انتخاب کرده و شرک و کفر را قبل از نزول شرع و احکام ترک نموده است. ماه ها و سال ها قبل از اسلام متعبد بوده و اولین کسی است که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به اسلام تحیت گفته است. در راه حقّ از ملامت هیچ ملامت کننده ای نمی هراسید، و از غلظت و شدت والیان و حکام واهمه ای نداشت... ».(532)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او فرمود: «ابوذر فی امّتِی علی زهد عیسی بن مریم»؛(533) «ابوذر در میان امت من همانند زهد عیسی بن مریم است. »

از بریده نقل شده که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «انّ اللَّه عزوجلّ امرنی بحبّ اربعة واخبرنی انّه یحبّهم: علی و ابوذر و المقداد و سلمان»؛(534) «خداوند عزوجلّ مرا به محبّت چهار نفر امر کرده و نیز خبر داد به من که آنان را دوست دارد: علی و ابوذر و مقداد و سلمان. »

2 - عمار یاسر

بلاذری نقل کرده که مقداد بن عمرو و عمار بن یاسر و طلحه و زبیر با عده ای از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با نوشتن نامه ای، بدعت های عثمان و کارهای خلاف او را برشمرده و او را از عذاب و غضب الهی خداوند ترساندند و نیز اعلام داشتند که اگر دست از کارهایش برندارد بر ضد او قیام خواهندکرد. از بین آن افراد، عمار نامه را گرفته و به عثمان تحویل داد. عثمان به او گفت: آیا تو جرات کرده ای که از بین این افراد بر ضد من اقدام کنی؟ عمار گفت: این بدان جهت است که من از دیگران به تو نصیحت کننده ترم. عثمان گفت: دروغ می گویی ای فرزند سمیه! عمار فرمود: به خدا سوگند! من فرزند سمیه و فرزند یاسرم. عثمان به غلامانش دستور داد تا دست ها و پاهای او را بکشند. آنگاه عثمان با پاهایش که داخل کفش بود بر جلوی او زد به حدی که بر او فتق عارض شد. و از آنجا که ضعیف و سنش بالا بود غش کرد.(535)

در طبقات ابن سعد آمده است: عقبة بن عامر کسی بود که عمار را به قتل رسانید و او کسی بود که عمار را کتک زد آن هنگامی که عثمان به او دستور داده بود.(536)

این در حالی است که عمار بن یاسر، ابوالیقظان، کسی است که در صفین در سال(36 ه ق) به شهادت رسید. او و پدر و مادرش در اوائل ظهور اسلام به جهت اسلام آوردنشان، شدیدا مورد شکنجه و آزارهای قرون وسطایی قریش قرار گرفتند ولی در عین حال دست از اسلام برنداشته و تمام شکنجه ها را تحمل نمودند و لذا یاسر و سمیه در زیر شکنجه های شدید به شهادت رسیدند.

ابن هشام می گوید: بنو محزوم، عمار و پدر و مادرش را هنگامی که هوا بسیار داغ می شد از منزل بیرون می آوردند و در روی سنگ های داغ مکه هنگام ظهر شکنجه می کردند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که از کنار آنان عبور می کرد، می فرمود: «صبرا ال یاسر، موعدکم الجنّة، صبرا ال یاسر، موعدکم الجنّة»؛(537) «صبر کنید ای خاندان یاسر! جایگاه شما بهشت است. »

هانی بن هابی می گوید: ما نزد علیعليه‌السلام بودیم که عمار بر آن حضرت وارد شد. ایشان فرمود: «مرحبا بالطیب المطیب، سمعت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یقول: عمار ملی ء ایمانا الی مشاشه»؛(538) «درود باد بر پاک پاکیزه کننده. از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که می فرمود: عمار سر تا سر وجودش را ایمان فرا گرفته است. »

خالدبن ولید می گوید: بین من و عمار کلامی رد و بدل شد. من سخن تندی به او گفتم. عمار شکایت مرا نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برد. چون به نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمدم، حضرت سر خود را بلند کرده و فرمود: «من عادی عمارا عاداه اللَّه ومن ابغض عمارا ابغضه اللَّه»؛(539) «هرکس عمار را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته و هرکس بغض عمار را داشته باشد بغض خدا را به دل گرفته است. »

خالد می گوید: از آن موقع به بعد من او را همیشه دوست می دارم.

ابن مسعود می گوید: از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که به عمار می فرمود: «اذا اختلف الناس کان ابن سمیة مع الحقّ»؛(540) «هرگاه مردم اختلاف کردند فرزند سمیه با حقّ است. »

ابن قیم جوزیه که شاگرد ابن تیمیه است می گوید: «از تاویلات باطل، تاویل اهل شام بر قول پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمار است که فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»؛ «تو را گروه ظالم خواهند کشت. » آنان گفته اند: ما او را نکشتیم بلکه او را کسی کشت که همراه خود به میدان نبرد آورد تا این که او را بین نیزه های ما قرار داد.

این تعبیر مخالف با حقیقت و ظاهر لفظ است؛ زیرا کسی که او را به قتل رسانید همان کسی است که مباشرت قتل او را داشته است نه کسی که به یاری او آمده است. و به همین جهت است که بر این افراد رد کرده کسی که او اولی به حق و حقیقت از آنان است، گفته اند: آیا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اصحابش کسانی بودند که حمزه و شهدای همراه او را به قتل رساندند به جهت این که آنان را به زیر شمشیر مشرکین فرستادند؟!! »(541)

3 - عبداللَّه بن مسعود

محمدبن اسحاق در سیره خود از محمد بن کعب قرظی نقل کرده که گفت: عثمان، عبداللَّه بن مسعود را به جهت شرکت در دفن اباذر چهل ضربه تازیانه زد.(542)

بلاذری به سندش نقل کرده: هنگامی که عثمان کلیدهای بیت المال مسلمین را بر ولید بن عقبه داد. عبداللَّه بن مسعود گفت: «هرکس تغییر دهد خداوند آنچه را بر او است تغییر خواهد داد. و هرکس تبدیل کند، خداوند آنچه را بر او است تغییر خواهد داد. من نمی بینم صاحب شما را جز آن که تغییر و تبدیل کرده است. آیا مثل سعد ابن ابی وقاص عزل می شود و به جای او ولید والی می گردد؟(543)

در پی این سخنان، ولید نامه ای به عثمان نوشت و در آن اشاره کرد که عبداللَّه بن مسعود بر تو عیب وارد کرده و طعن می زند. بعد از رسیدن نامه به عثمان، دستور داد تا او را به مدینه بازگردانند...(544) .

بلاذری نقل می کند: عبداللَّه بن مسعود وارد مدینه شد در حالی که عثمان بر بالای منبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول خطبه بود. چون او را مشاهده کرد رو به مردم کرده و گفت: اگاه باشید! همانا بر شما بد جنبنده ای وارد شده است....

ابن مسعود فرمود: من اینچنین نیست بلکه مصاحب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ بدر و روز بیعت رضوانم. عایشه ندا داد: ای عثمان! آیا این گونه با صحابی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن می گویی؟! عثمان دستور داد تا او را با شدت از مسجد خارج کردند. عبداللَّه بن زمعه او را بر زمین زد. و بنابر نقلی غلام عثمان چنان او را بر زمین زد که دنده اش خرد شد. حضرت علیعليه‌السلام فرمود: ای عثمان! آیا به گفته ولید بن عقبه با صحابی رسول خدا این چنین می کنی؟!...(545)

در این هنگام حضرت بلند شد و ابن مسعود را از جا بلند کرده و او را به منزلش برد.

او در منزل خود از جانب عثمان محصور شد و حقّ خروج از آنجا به نواحی مدینه را نداشت...(546)

این در حالی است که از حضرت علیعليه‌السلام درباره ابن مسعود سؤال شد، حضرت فرمود: «علم القرآن وعلم السنة ثمّ انتهی، وکفی به علما»؛(547) «به قرآن و سنت علم پیدا کرده و به نهایت رسیده است. این علم او را کافی است».

از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبه نقل است که گفت: «عبداللَّه بن مسعود صاحب سر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود».(548)

از امام علیعليه‌السلام نقل است که در شأن عبداللَّه بن مسعود فرمود: «... من قرا القرآن و احلّ حلاله وحرم حرامه، فقیه فی الدین، عالم بالسنة»؛(549) «... او کسی است که قرآن را قرائت کرده و حلال آن را حلال و حرام آن را حرام نموده است. او فقیه در دین و عالم به سنت است».

4 - تبعید معارضان کوفه

بلاذری نقل می کند: «.. سعید بن عاص نامه ای به عثمان نوشت و در آن گوشزد کرد که من با وجود مالک اشتر و اصحابش که معروف به قاریان قرآنند نمی توانم کوفه را اداره کنم. عثمان در نامه ای به او دستور داد تا آنان را به شام تبعید کند. و در نامه ای نیز خطاب به مالک اشتر چنین نوشت: «من می بینم که تو چیزی را مخفی می کنی که اگر آن را آشکار نمایی خونت حلال خواهدشد، و گمان نمی کنم که دست از این کارهایت برداری تا آن که به تو مصیبتی برسد که بعد از آن زندگی نباشد. هرگاه نامه من به تو رسید به طرف شام حرکت کن....

سعید بن عاص، مالک اشتر و افرادی را که همراه او بودند؛ از قبیل: زید بن صوحان و صعصعة بن صوحان و عائذ بن حمله طهوی از بنی تمیم و کمیل بن زیاد نخعی و جندب بن زهیر ازدی و حارث بن عبداللَّه اعور همدانی و یزید بن مکفف نخعی و ثابت بن قیس بن منقع نخعی و اصعربن حارث حارثی را به سوی شام حرکت داد. اینان که همگی از قاریان کوفه به حساب می آمدند در دمشق اجتماع کردند... در ابتدا معاویه آنان را تکریم کرد، ولی بعد از آن که بین معاویه و مالک اشتر درگیری لفظی روی داد، معاویه او را حبس نمود. و از آنجا که این گروه میهمان عمروبن زراره بودند لذا او در مقام دفاع از مالک برآمده و به معاویه گفت: اگر او را حبس کنی کسانی را خواهی یافت که از او دفاع کنند. معاویه دستور داد تا او را نیز حبس نمایند....

خبر به معاویه رسید که جماعتی از اهل دمشق با مالک اشتر و اصحابش مجالست می کنند، لذا در نامه ای به عثمان چنین نوشت: «تو قومی را به سوی من فرستادی که شهر خود را به فساد کشیده اند و من از آنان در امان نیستم که طاعت خلیفه را فاسد کنند... ».

عثمان در نامه ای به معاویه او را امر کرد که آن گروه را به منطقه «حمص» تبعید کند. معاویه نیز چنین کرد. و آنان را به «حمص» که والی اش عبدالرحمن بن خالدبن ولید بن مغیره بود فرستاد...(550)

سخنی از علامه امینی

او درباره موقعیت و نقش عبداللَّه بن سبا آن گونه که طبری نقل کرده، می گوید: «اگر ابن سبا تا به این حد از ایجاد فتنه ها و شکستن عصای مسلمانان رسیده بود و امیران امت و سیاست مداران آنان در کشورها و شهرها و دستیارانش او را به خوبی می شناختند و از اهداف او در براندازی حکومت و خلافت عثمان اطلاع داشتند؛ چرا کسی را برای دستگیری او نفرستادند تا او را به توسط این جنایت هایش دستگیر کرده و با ضرب و اهانت ادب نموده و سپس او را در سیاهچال ها زندانی نمایند؟! و چرا در نهایت او را اعدام نکردند تا امت از شر فساد او راحت شود، آن گونه که این کارها را با صالحان امت و نیکان که امر به معروف و ناهی از منکر بودند، کردند؟! صدای آیات قرآن کریم در گوش جامعه دینی طنین انداز است که می فرماید:( انَّما جَزاؤُا الَّذِینَ یحاربُونَ اللَّه ورسُولَه ویسْعَونَ فِی الْارضِ فَسادا آن یقَتَّلُوا او یصَلَّبُوا او تُقَطَّعَ ایدیهمْ وارجُلُهمْ مِنْ خِلافٍ او ینْفَوا مِنَ الْارضِ ذلِک لَهمْ خِزی فِی الدنْیا ولَهمْ فِی الْاخِرةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) ؛(551) «کیفر آنان که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می کنند (و با تهدید اسلحه به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند) فقط این است که اعدام شوند، یا به دار اویخته گردند، یا (چهار انگشت از) دست (راست) و پای (چپ) آن ها، به عکس یکدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود تبعید گردند. این رسوایی آنان در دنیا است و در آخرت مجازات عظیمی دارند. »

چرا خلیفه، جرثومه این فتنه ها را با کشتن او از بین نبرد؟ آیا تنها هجوم و شدت مقابله او با نیکان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود؟ کارهایی که با آنان آنجام داد و ما برخی از آنان را در این جزء و جزء هشتم ذکر نمودیم... »(552)

تشیع، روح اسلام اصیل

بر فرض که این قصه صحیح باشد، آنچه جای سؤال دارد آن است که چه ارتباطی است بین این قضیه و بین این که عبداللَّه بن سبا مؤسس مذهب شیعه باشد؛ زیرا - همان گونه که در جای خود ثابت شد و ما نیز به اثبات خواهیم رساند - مؤسس شیعه در حقیقت ذات خداوند متعال با تعلیمات خود در قرآن کریم است. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز در طول 23 سال این درخت ریشه داری را که قرآن در جامعه اسلامی کاشته، آبیاری نموده است؛ چه در زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چه بعد از وفات آن حضرت افراد و گروه هایی به این مذهب گرویده و به ولایت و وصایت و امامت اهل بیتعليهم‌السلام در راس انها علیعليه‌السلام اعتقاد پیدا نمودند.

عبدالحلیم محمود - شیخ ازهر - می گوید: «به نظر ما سبب پیدایش تشیع به ایرانیان، زمانی که در دین اسلام داخل شدند باز نمی گردد. و نیز به یهودیت که نماینده آن عبداللَّه بن سبا بوده باز نمی گردد؛ بلکه مبدا آن از این قضآیا پیش تر است. سابقه آن از طرفی به شخصیت علی - رضی اللَّه عنه - و از طرفی دیگر به شخص رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتبط است».(553)

همو در جای دیگر می گوید: «امّا عبداللَّه بن سبا که او را به شیعه مرتبط می دانند و یا آن که شیعه را به او نسبت می دهند؛ این کتاب های شیعه است که به تمام معنا به مقابله با او پرداخته، او را لعن می کنند و از او برائت می جویند. و کمترین کلمه ای که در حقّ او می گویند آن که او ملعون تر از آن است که یادی از او شود».(554)

استاد حنفی داوود می گوید: «شاید یکی از بزرگ ترین خطاهای تاریخ که به دست این پژوهشگران اتفاق افتاده و به آن تفطّن پیدا نکرده اند، این تهمت هایی است که بر علمای شیعه وارد نموده، حتّی این که به آن ها قصه عبداللَّه بن سبا را نسبت داده اند».(555)

استاد احمد بک، استاد شیخ شلتوت و ابوزهره می گوید: «شیعه امامیه همگی مسلمانند و به خدا و رسول و قرآن و هر چه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده، ایمان دارند. در میان آنان از قدیم و جدید، فقیهانی بزرگ و علمایی در هر علم و فنّ دیده می شود. آنان تفکری عمیق داشته و اطلاعاتی وسیع دارند. تالیفات آنان به صدها هزار می رسد و من بر مقدار زیادی از آن ها اطلاع پیدا نمودم. »(556)

شیخ محمّد ابوزهره نیز می نویسد: «شکی نیست که شیعه، فرقه ای است اسلامی، هر چه می گویند به خصوص قرآن یا احادیث منسوب به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمسک می کنند. آنان با همسایگان خود از سنّی ها دوست بوده و از یکدیگر نفرت ندارند».(557)

استاد محمود سرطاوی، یکی از مفتیان اردن می گوید: «من همان مطلبی را که سلف صالحمان گفته اند می گویم و آن این که شیعه امامیه برادران دینی ما هستند، بر ما حق اخوت و برادری دارند و ما نیز بر آنان حقّ برادری داریم».(558)

استاد عبدالفتاح عبدالمقصود نیز می گوید: «به عقیده من شیعه تنها مذهبی است که اینه تمام نما و روشن اسلام است و هر کسی که بخواهد بر اسلام نظر کند باید از خلال عقاید و اعمال شیعه نظر نماید. تاریخ بهترین شاهد است بر خدمات فراوانی که شیعه در میدان های دفاع از عقیده اسلامی داشته است».(559)

دکتر حامد حنفی داود، استاد ادبیات عرب در دانشکده زبان قاهره می گوید: «از این جا می توانم برای خواننده متدبّر آشکار سازم که تشیع آن گونه که منحرفان و سفیانی ها گمان می کنند که مذهبی است نقلی محض، یا قائم بر آثاری مملو از خرافات و اوهام و اسرائیلیات، یا منسوب به عبد اللَّه بن سبا و دیگر شخصیت های خیالی در تاریخ، نیست، بلکه تشیع در روش علمی جدید ما به عکس آن چیزی است که آنان گمان می کنند. تشیع اولین مذهب اسلامی است که عنایت خاصی به منقول و معقول داشته است و در میان مذاهب اسلامی توانسته است راهی را انتخاب کند که دارای افق گسترده ای است. و اگر نبود امتیازی که شیعه در جمع بین معقول و منقول پیدا کرده هرگز نمی توانست به روح تجدد در اجتهاد رسیده و خود را با شرایط زمان و مکان وفق دهد به حدی که با روح شریعت اسلامی منافات نداشته باشد. »(560)

او همچنین در تقریظی که بر کتاب عبد اللَّه بن سبا زده می گوید: «سیزده قرن است که بر تاریخ اسلامی می گذرد و ما شاهد صدور فتواهایی از جانب علما بر ضد شیعه هستیم، فتاوایی ممزوج با عواطف و هواهای نفسانی. این روش بد سبب شکاف عظیم بین فرقه های اسلامی شده است. و از این رهگذر نیز علم و علمای اسلامی از معارف بزرگان این فرقه محروم گشته اند، همان گونه که از ارای نمونه و ثمرات ذوق های آنان محروم بوده اند. و در حقیقت خساراتی که از این رهگذر بر عالم علم و دانش رسیده، بیشتر است از خساراتی که توسط این خرافات به شیعه و تشیع وارد شده است، خرافاتی که در حقیقت، ساحت شیعه از آن مبرا است. و تو را بس، این که امام جعفر صادق (ت 148ه. ق) پرچم دار فقه شیعی - استاد دو امام سنّی: ابوحنیفه نعمان بن ثابت (ت 150ه. ق) و ابی عبداللَّه مالک بن انس (ت 179ه. ) است. و در همین جهت است که ابو حنیفه می گوید: اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک می شد. مقصود او همان دو سالی است که از علم فراوان جعفر بن محمّد بهره ها برده بود. و مالک بن انس می گوید: من کسی را فقیه تر از جعفر بن محمّد ندیدم».(561)

استاد ابوالوفاء غنیمی تفتازانی، مدرس فلسفه اسلامی در دانشگاه الازهر می گوید: «بسیاری از بحث کنندگان در شرق و غرب عالم، از قدیم و جدید، دچار احکام نادرست زیادی بر ضد شیعه شده اند که با هیچ دلیل یا شواهد نقلی سازگار نیست. مردم نیز این احکام را دست به دست کرده و بدون آن که از صحت و فساد آن سؤال کنند، شیعه را به آن ها متهم می نمایند. از جمله عواملی که منجر به بی انصافی آنان نسبت به شیعه شد، جهلی است که ناشی از بی اطلاعی آنان نسبت به مصادر شیعه است و در آن اتهامات تنها به کتاب های دشمنان شیعه مراجعه نموده اند».(562)

نقد کلامی از سعدبن عبداللَّه اشعری

برخی از مخالفان شیعه به جهت تضعیف موقعیت شیعه و مذهب تشیع، به کلامی از سعد بن عبداللَّه اشعری تمسک کرده اند که درکتاب «المقالات و الفرق» نقل کرده است. او می گوید: «عبداللَّه بن سبا یهودی اولین کسی بود که قائل به امامت علیعليه‌السلام شد... ».(563)

امری که مخالفین آن را دلیل بر این مطلب گرفته اند که شیعه تعالیمش را از عبداللَّه بن سبا اخذ کرده است.

پاسخ

1 - برخی گمان کرده اند که این مطلب در چهار مصدر شیعی وارد شده است. «المقالات و الفرق» اشعری (301 هجری) و «فرق الشیعة» نوبختی (متوفا در نیمه اول قرن چهارم هجری)، «رجال کشی» محمدبن عمر کشی (متوفا در اواسط قرن چهارم هجری) و «بحارالانوار» مجلسی (1110 هجری) ولی حق آن است که این عبارت در ابتدا در یک مصدر آمده و دیگران از آن نقل کرده اند و آن کتاب «المقالات و الفرق» اشعری است.

بیان این مطلب آن است که کتاب «المقالات و الفرق» و «فرق الشیعة» در حقیقت یک کتاب است و برای یک مؤلف که همان اشعری است.

استاد سیدمحمد رضا حسینی می فرماید: «کتابی که به نوبختی نسبت داده شده اشتباه است، بلکه آن نسخه ای مختصر از کتاب اشعری است».(564)

مجلسیرحمه‌الله تصریح می کند که این عبارت را از «کشی» نقل می کند، و عبارت کشی نیز جزئی از عبارت «المقالات و الفرق» اشعری است. در نتیجه تنها مصدر این سخن سعد بن عبداللَّه اشعری است.

2 - قابل توجه است که بدانیم نجاشی (450 هجری قمری) در ترجمه سعد بن عبداللَّه اشعری می گوید: «او از حدیث اهل سنت مقدار زیادی اخذ کرده است. و در طلب آن مسافرت نموده و با بزرگان آنان؛ امثال حسن بن عرفه، محمدبن عبدالملک دقیقی، ابوحاتم رازی و عباس ترقفی، ملاقات داشته است.(565)

3 - اصل عبارت اشعری درباره عبداللَّه بن سبا این چنین است: «و حکی جماعة من اهل العلم آن عبداللَّه بن سبا کان یهودیا... »؛ «جماعتی از اهل علم حکایت کرده اند که عبداللَّه بن سبا یهودی بود که.... »

مقصود او از «جماعتی از اهل علم» مبهم است و معلوم نیست که آن جماعت اهل علم از شیعه است یا اهل سنت؟ و مقصود اهل علم به تاریخ و سیره است یا اهل علم به حدیث؟ و آیا به طور مباشر آن را از اهل علم شنیده یا به واسطه نقل می کند؟ در هر صورت به جهت ابهامی که در این کلام است، ارزش و اعتباری در آن نیست.

4 - ممکن است که اشعری این عبارت را از علمای اهل سنت گرفته که در آن عصر درباره شیعه مطرح کرده اند و لذا از آن تعبیر به حکایت کرده، و برای آن مدرکی نیز ذکر نکرده است. کسانی که از علماء اهل سنت با آنان معاشرت داشته و احادیث فراوانی از آنان فراگرفته شده.

این مطلب آن وقتی تقویت می شود که بدانیم تعبیر به «جماعة من اهل العلم» درباره علماء اهل سنت به کار می رود، و هرگاه علمای شیعه بخواهند از علماء امامیه تعبیر کنند از عنوان «جماعة من اصحابنا» استفاده می نمایند.

با مراجعه دقیق در اصل عبارت اشعری پی به نکات بیشتری خواهیم برد. او چنین می گوید: «وحکی جماعة من اهل العلم آن عبداللَّه بن سبا کان یهودیا فاسلم ووالی علیا وکان یقول وهو علی یهودیته فی یوشع بن نون وصی موسی بهذه المقالة، فقال فی اسلامه بعد وفاة رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فی علی بمثل ذلک، وهو اول من شهد (شَهر) بالقول بفرض امامة علی بن ابیطالب، واظهر البراءة من اعدائه وکاشف مخالفیه واکفرهم، فمن هاهنا قال من خالف الشیعة آن اصل الرفض ماخوذ من الیهودیة... »؛(566) «جماعتی از اهل علم حکایت کرده اند که عبداللَّه بن سبا شخصی یهودی بود که اسلام آورد و ولایت علی را پذیرفت. او در حالی که یهودی بود درباره یوشع بن نون وصی موسی همین گفتار را داشت. و بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتی که اسلام آورد درباره علیعليه‌السلام همین مطلب را گفت. و او اولین کسی است که به قول به وجوب امامت علی بن ابی طالب مشهور شد و اظهار برائت از دشمنان او کرده و باطن مخالفین او را کشف نمود و حکم به کفر آنان کرد. به همین جهت است که مخالفان شیعه می گویند اصل «رفض» از یهودیت گرفته شده است».

با تامل در عبارت او استفاده می شود که او اولین کسی است که شهادت علنی داده یا مشهور به قول به وجوب امامت علی بن ابی طالب بوده است. و نیز کسی است که علنا اظهار برائت از دشمنان حضرت را داشته و مطاعن مخالفان او را بر ملا می کرده است. و از همین جا است که مخالفان شیعه چنین و چنان می گویند.

در این عبارت ذکر نشده که او اولین کسی است که قائل به امامت حضرت علیعليه‌السلام بوده است، بلکه او را اولین کسی می داند که مشهور به قول به وجوب امامت حضرت علیعليه‌السلام بوده است. همانگونه که در تعبیرهای دیگر چنین آمده که او مساله «تبری» را علنی کرده است، نه این که او اولین کسی بوده که چنین نموده است. و معنای این عبارت این است که او در دشمنی اش با مخالفان حضرت مخفی کاری نداشته است، آن گونه که دیگران در مدت زمانی چنین روشی را نسبت به خلفا دنبال می کردند.

اشعری در اخر کلامش اشاره به حقیقت مطلب کرده و می گوید: مخالفان شیعه به همین جهت است که تشیع را به عبداللَّه بن سبا نسبت داده اند و این عبارت در حقیقت اعتراضی از ناحیه او به این نسبت است.

5 - این عبارت - بر فرض ثبوت - خلاف مسلّمات تاریخی است؛ زیرا بسیاری از صحابه و تابعین معتقد به وجوب امامت حضرت علی بن ابی طالبعليه‌السلام بوده اند، همان گونه که در جای خود به آن اشاره کرده ایم.

انگیزه ها در نسبت حوادث به ابن سبا

شکی نیست کسانی که این اخبار و حوادث را به عبداللَّه بن سبا نسبت داده اند، انگیزه و اهداف خاصی را داشته اند که با جعل و نشر آن ها این اهداف را دنبال کردند. اینک به نقل برخی از آن ها می پردازیم.

1 - دفاع از عثمان و عایشه و طلحه و زبیر و والیان از طرف عثمان و توجیه صحیح مواقف آنان در اسلام و نسبت به مسلمانان و رعایا.

2 - به صورت غیر مستقیم متعرض حضرت علیعليه‌السلام شدن.

3 - تضعیف موقعیت هر کسی که در صدد انتقاد از عثمان یا والیان از طرف او است، به این که عمل او ریشه در تحریک یهود دارد.

4 - مقابله کردن با روایاتی که در مصادر شیعه وارد شده و در آن اشاره به مطاعن عثمان و عایشه و طلحه و زبیر شده است، به جعل روایاتی که متناقض و متضاد با آن روایات است.(567)

5 - سرپوش نهادن بر انگیزه های واقعی که باعث شد مسلمانان خانه عثمان را محاصره کرده و او را در خانه اش به قتل برسانند؛ زیرا مورخان اسلامی نقل کرده اند که عاملان از طرف عثمان که غالب آن ها از بنی امیه بودند باعث گسترش ظلم و فساد در جامعه اسلامی شدند. آنان از عثمان خواستند که این عاملان را عزل کرده و افرادی عادل را بر آنان بگمارد، ولی چون عثمان به حرف مردم گوش نداد و بر آن ترتیب اثر نداد، لذا مردم بر او شوریده و او را در خانه اش به قتل رساندند.(568)

مورخان مغرض با جعل حوادثی؛ از قبیل واقعه ابن سبا درصدد پوشش نهادن بر حقایق تاریخ اند.

6 - هدف و انگیزه دیگر، مدح اهل شام به طور صریح و ستایش معاویه به طور ضمنی است. و بیان این مطلب که عبداللَّه بن سبا نتوانست در بین اهل شام دسیسه کند و آنان را تحریک نماید. و هنگامی که شامیان از اهداف و اغراض شوم او اگاهی یافتند او را از شام بیرون نمودند.

طبری به سندش از سیف بن عمر از یزید فقعسی نقل کرده که گفت: «عبداللَّه بن سبا شخصی یهودی از اهل صنعا بود. مادرش سوداء است. او در زمان عثمان اسلام اختیار نمود و سپس به جهت گمراه کردن مسلمانان به کشورهای اسلامی سفر کرد. سفر خود را از حجاز آغاز نمود و سپس به کوفه و شام رفت، ولی نتوانست در شام تأثیرگذار باشد، و لذا شامیان او را از شام بیرون کردند... »(569)

7 - مشوه جلوه دادن برخی از عقاید صحیح اسلامی؛ همچون عقیده به رجعت و وصایت امیرمؤمنانعليه‌السلام و احقّیت او نسبت به خلافت از عثمان، و نسبت این عقاید به عبداللَّه بن سبا یهودی که هدفی جز گمراه کردن مسلمانان نداشته است، تا این که مردم را نسبت به این عقاید بدبین سازند.

آیا عبداللَّه بن سبا همان عمار است؟

برخی از مورخین همانند دکتر علی وردی معتقدند که عبداللَّه بن سبا همان عماربن یاسر است. او در استدلال بر مدعای خود می گوید:

1 - عبداللَّه بن سبا معروف به ابن السوداء بود که همین کنیه عمار نیز بوده است.

2 - عمار از قوم سبا در یمن است.

3 - او محبت زیادی نسبت به علی بن ابی طالبعليه‌السلام داشته و مردم را به بیعت با او دعوت می کرده است.

4 - عمار در مصر مردم را به شورش بر علیه خلیفه تحریک می کرده است، همان گونه که همین کار را به عبداللَّه بن سبا نیز نسبت داده اند.

5 - نقل است که عبداللَّه بن سبا عثمان را خلیفه بناحق معرفی می کرده، و صاحب خلافت شرعی را علی بن ابی طالب می دانسته است، که همین اعتقاد و عمل را به عمار بن یاسر نیز نسبت داده اند.

دکتر علی وردی با ذکر ادله ای دیگر به این نتیجه می رسد که عبداللَّه بن سبا کسی غیر از عمار بن یاسر نیست. قریش عمار را سردسته انقلابیون و شورشیان علیه عثمان می دانست، ولی از ابتدا نمی خواست که به اسم او تصریح کند، لذا به صورت رمزی به او کنیه ابن سبا یا ابن السوداء می داد.(570)

این رای را دکتر کامل مصطفی شیبی در کتاب «الصلة بین التصوف والتشیع» پذیرفته است. و ادله او را قانع کننده و منطقی می داند.

از عبارات دکتر علی سامی نشار نیز تمایل به این قول استفاده می شود. او در کتاب خود «نشاة الفکر الفلسفی فی الاسلام»(571) می گوید: «محتمل است که عبداللَّه بن سبا شخصیتی جعلی باشد، یا این که این اسمِ رمزی اشاره به عمار بن یاسر باشد... ».

پاسخ

این رای و نظر تنها احتمالی است که نه تنها دلیل قانع کننده ندارد، بلکه می توان دلیل برخلاف آن آقامه نمود؛ از باب نمونه:

1 - این احتمال هنگامی صحیح است که روایاتی که درباره عبداللَّه بن سبا وارد شده صحیح السند باشند، درحالی که به اثبات رسید که همه آن ها و همیاتی بیش نیست.

2 - مورخان، مواقف عمّار و معارضات او با عثمان را به طور صریح ذکر کرده اند، با این حال احتیاج به رمزگویی نبوده است.

3 - مورخان، عبداللَّه بن سبا را به عنوان یهودی ای که در عصر خلافت عثمان اسلام آورده معرفی کرده اند، درحالی که عمار از سابقین در اسلام است.

4 - عبداللَّه بن سبا را این گونه معرفی کرده اند که امیرالمؤمنینعليه‌السلام او را بعد از دعوت به توبه و نپذیرفتن آن آتش زد یا به مدائن تبعید نمود، درحالی که عمار بن یاسر در جنگ صفین به شهادت رسید.

5 - طبری در خبری عمار را ازجمله کسانی معرفی می کند که دعوت عبداللَّه بن سبا را پذیرفته و او را در تحریک مردم بر علیه عثمان و کشتن او مساعدت نموده است.(572)

این ها همگی دلالت بر این دارد که عمار بن یاسر شخصیتی جدای از عبداللَّه بن سبا بوده است.

آیا ابن سبا همان عبداللَّه بن وهب است؟

در برخی از مصادر تاریخی چنین آمده که عبداللَّه بن سبا همان عبداللَّه بن وهب راسبی است که از سران خوارج به حساب می آمد. کسانی که در نهروان با حضرت علیعليه‌السلام جنگیدند.

سعدبن عبداللَّه اشعری می گوید: «سبایه، اصحاب عبداللَّه بن سبا هستند و او همان عبداللَّه بن وهب راسبی همدانی است».(573)

بلاذری می گوید: «و امّا حجربن عدی کندی و عمروبن حمق خزاعی و حبّة بن جوین بجلی عرنی و عبداللَّه بن وهب همدانی که همان ابن سبا است، نزد علیعليه‌السلام آمدند و درباره ابوبکر و عمر از او سؤال کردند».(574)

در بررسی این موضوع می گوییم: وجوه تشابه بین این دو نفر باعث شده که برخی از مورخین گمان اتحاد و یکی بودن این دو را بنمایند؛ زیرا هر دو اسمشان «عبداللَّه» و هردو از یمن، و هردو با امیر امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، و هردو معروف به «ابن السوداء» بوده اند. و نیز برخی از روایات در این وهم و گمان بی تأثیر نبوده است.(575)

ولی با مقایسه ای اجمالی بین این دو نفر پی می بریم که صفات هرکدام بر دیگری قابل انطباق نیست؛ گرچه وجوه تشابه بین آن دو وجود دارد ولی وجوه افتراق بیشتر است. و لذا نمی توان این دو را یکی دانست.

اینک به برخی از وجوه افتراق اشاره می کنیم:

1 - عبداللَّه بن سبا توصیف به زهد و عبادت نشده است، برخلاف عبداللَّه بن وهب که ابن حجر درباره او می گوید: «انسان از کثرت عبادت او در عجب است به حدی که او را «صاحب پینه ها» نامیده اند؛ زیرا به جهت کثرت سجده های او، دست ها و زانوهایش همانند شتر پینه بسته بود».(576)

2 - درباره عبداللَّه بن سبا گفته شده که او شخصی یهودی بود که در زمان عثمان ایمان آورد، در حالی که عبداللَّه بن وهب از جمله کسانی است که در فتوحات عصر خلافت عمربن خطّاب مشارکت داشته است.

ابن حجر در شرح حال او می گوید: «او شاهد فتح عراق با سعد بن ابی وقّاص بود... ».(577)

3 - عبداللَّه بن سبا در حقّ امیرمؤمنانعليه‌السلام غلو کرده و او را در حد الوهیت قرار داده بود، و یا بنابر نقل سیف بن عمر، حضرت را بر سایر خلفا ترجیح می داد، ولی عبداللَّه بن وهب راسبی امیرمؤمنانعليه‌السلام را تکفیر می نمود.(578)

4 - عبداللَّه بن وهب از سر کردگان خوارج به حساب می آمد، ولی عبداللَّه بن سبا خارجی نبود تا چه رسد به این که از سر کردگان خوارج به حساب اید.

5 - عبداللَّه بن سبا را امیرالمؤمنینعليه‌السلام یا به آتش سوزاند و یا این که او را به مدینه تبعید نمود، و او در آنجا ماند تا این که خبر شهادت حضرت به او رسید، ولی عبداللَّه بن وهب بنابر اتفاق مورخین در واقعه نهروان به قتل رسید.

ابن حجر می گوید: «عبداللَّه بن راسب از سر کردگان حروریه است، برخی او را در کتب ضعفا ذکر کرده اند... او امیر خوارج در نهروان بود، آن هنگام که علی با آن ها جنگید او در آن معرکه کشته شد».(579)

6 - بنابر نقل برخی از اخبار، عبداللَّه بن سبابه توسط امیرمؤمنانعليه‌السلام در کوفه به آتش کشیده شد، در حالی که درباره عبداللَّه بن وهب چنین چیزی گفته نشده است.

نسب عبداللَّه بن سبا

آنچه که در بیشتر مصادر شیعه و اهل سنت آمده این است که اسم او عبداللَّه بن سبا است، ولی معلوم نیست که «سبا» اسم پدر او است یا این که اسمی است که دلالت دارد بر این که او به سبا بن یشجب بن یعرب بن قحطان نسبت داده می شود. کسی که بیشتر قبایل یمن به او منسوب است.

اری، بلاذری در «انساب الاشراف» و ذهبی در «المشتبه» و مقریزی در «الخطط» و برخی دیگر معتقدند که او عبداللَّه بن وهب سبای است.(580) ولی ظاهر مطلب آن است که این مورخان بین عبداللَّه بن سبا که مورد بحث ما است و عبداللَّه بن وهب راسبی سبای رئیس خوارج که در نهروان کشته شد خلط کرده اند؛ زیرا بین این دو نفر تشابه اسمی وجود دارد.

در مصادر تاریخی و حدیثی اشاره ای بر عائله او نشده است جز آنچه که در کتاب «الاعتقادات» صدوق آمده که زراره گفت: به حضرت صادقعليه‌السلام عرض کردم: مردی از اولاد عبداللَّه بن سبا قائل به تفویض بود...(581)

اغلب مورخان او را از قبیله «سبا» در یمن می دانند، ولی ابن حزم او را به قبیله «حمیر»(582) و بلاذری و سعد بن عبداللَّه اشعری او را به قبیله همدان نسبت داده اند.(583)

طبری در تاریخش او را از یهود یمن به شمار آورده، ولی سلیمان عوده از بغدادی در کتاب «الفرق بین الفرق» نقل کرده که او از یهود حیره عراق است.(584)

ولی این صحیح نیست، زیرا با دقت در کلام او استفاده می شود که مقصود او از «ابن السوداء» غیر از عبداللَّه بن سبا است. او می گوید: «و کان ابن السوداء فی الاصل یهودیا من یهود الحیرة»؛ «ابن سوداء در اصل فردی یهودی از یهودیان حیره بود. »

ولی آنچه می توان گفت این که دلیل صحیحی وجود ندارد که اثبات کند، عبداللَّه بن سبا یهودی بوده است به جز آنچه از روایات سیف بن عمر رسیده که بنابر آنچه خواهد آمد هرگز قابل احتجاج نیست.

ابن سوداء کیست؟

سیف بن عمر در روایاتش، عبداللَّه بن سبا را گاهی با این اسم نام می برد و گاهی نیز او را «ابن السوداء» نام برده، و در برخی موارد نیز از او به «عبداللَّه بن السوداء» یاد می کند، و دیگران نیز که بعد از او دست به تالیف تاریخی زده اند این تعبیرات را از او گرفته اند. آیا مقصود از «ابن السوداء» همان عبداللَّه بن سبا است یا خیر؟

در توضیح این سؤال می گوییم: لفظ «ابن السوداء» در مصادر حدیثی شیعه و سنی در بین احادیث بسیاری وارد شده و با آن برخی از صحابه و غیر صحابه مورد سرزنش قرار گرفته اند، اگر چه موردی وجود ندارد که از این اسم برای عبداللَّه بن سبا به کار رفته باشد به جز آنچه که در روایات سیف بن عمر آمده است.

الف) مصادر شیعی

در مصادر شیعی افرادی با این اسم مورد سرزنش قرار گرفته اند؛ از قبیل:

1 - مردی از صحابه که ابوذر او را با این اسم مورد سرزنش قرار داده است.(585)

2 - مردی به نام «ابوالسوداء» که شناخته شده نیست.(586)

3 – عبداللَّه بن وهب راسبی، سرکرده خوارج.(587)

4 - اسامة بن زید که عمرو بن عثمان بن عفان او را به «ابن السوداء» سرزنش کرده است.(588)

5 - عمار بن یاسر که به توسط عثمان به «ابن السوداء» نامیده شده است.(589)

ب) مصادر سنی

1 - عمار بن یاسر که به این اسم مورد سرزنش از ناحیه عثمان بن عفّان قرار گرفته است.(590)

2 - بلال بن رباح که ابوذر او را با اسم «ابن السوداء» مورد سرزنش قرار داده است.(591)

3 - مردی در زمان امیرمؤمنانعليه‌السلام که به توسط این اسم از زبان حضرت مورد سرزنش قرار گرفته است.(592)

4 - عبداللَّه بن سبا که طبری در تاریخ خود به نقل از سیف بن عمر از او به «ابن السوداء» تعبیر کرده است.

نتیجه این که: در هیچ کتاب تاریخی یا حدیثی به جز تاریخ طبری از عبداللَّه بن سبا به ابن السوداء تعبیر نشده است. و در جای خود اثبات خواهیم کرد که روایت طبری از سیف بن عمر غیر معتبر است.

سبایه چه گروهی هستند؟

در هیچ کتاب تاریخی قبل از تاریخ طبری ذکری از سبایه که مقصود از آن پیروان عبداللَّه بن سبا باشد به میان نیآمده است. تنها طبری است که زیاد از آن ها یاد کرده و روایاتش فقط از طریق سیف بن عمر و ابی مخنف است.

این روایات اشاره به نفوذ و خطر مهمّ این گروه در زمان عثمان و نیز زمان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالبعليه‌السلام تا عصر حکومت معاویة بن ابی سفیان دارد. و از آنجا که این روایات را طبری در تاریخش منحصرا از طریق سیف بن عمرو و ابومخنف لوط بن یحیی نقل کرده و این دو نفر نزد رجال جرح و تعدیل از اهل سنت ضعیف اند، لذا نمی توان وجود طایفه ای را به عنوان «سبایه» در آن عصر و زمان ثابت کرد.

و آنچه که ابن کثیر در کتاب «البدایة و النهایة» و ابن عساکر در کتاب «تاریخ مدینة دمشق» بدون سند نقل کرده، مورد اعتبار نیست؛ زیرا ظاهرا این دو از طبری نقل کرده اند.

و آنچه که در نامه زیاد بن ابیه به معاویه آمده و در آن ذکری از «سبایه» به میان آورده(593) ، روایتی است مرسل و گمان بر این است که این روایت است از ابو مخنف باشد؛ زیرا روایات سابق بر آن همگی از ابو مخنف است که مورد تضعیف واقع شده است. در نتیجه مدرک معتبر بر وجود طایفه ای به نام «سبایه» وجود ندارد.

عبداللَّه بن سبا در مصادر شیعی

روایاتی که در مصادر شیعی از طرق اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام درباره عبداللَّه بن سبا رسیده، بر دو دسته است:

1 - روایاتی که دلالت بر وجود شخصی به نام عبداللَّه بن سبا دارد و او معاصر با امیرمؤمنانعليه‌السلام بوده است؛ از آن جمله روایتی است که شیخ طوسی و صدوق آن را از ابو بصیر از امام صادق از پدرانشعليهما‌السلام نقل کرده که امیرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: «اذا فرغ احدکم من الصلاة فلیرفع یدیه الی السماء، ولینصب فی الدعاء. فقال ابن سبا: یا امیرالمؤمنین! الیس اللَّه فی کل مکان؟ قال: بلی، قال: فلم یرفع یدیه الی السماء؟ فقال: اوماتقرا:( وفِی السَّماءِ رزقُکمْ وما تُوعَدونَ ) ؟(594) فمن این یطلب الرزق الّا من موضعه؟ و موضع الرزق وما وعد اللَّه السماء»؛(595) «هرگاه یکی از شما از نماز فارغ شد باید دست هایش را به سوی آسمان بالا برد و آن ها را هنگام دعا جلوی صورت خود بگیرد. ابن سبا گفت: ای امیرمؤمنان! آیا چنین نیست که خداوند در هر مکانی موجود است؟ حضرت فرمود: اری. او گفت: پس برای چه دست هایش را به طرف آسمان بلند کند؟ حضرت فرمود: آیا این آیه را نخوانده ای: «در آسمان است روزی شما و آنچه وعده داده می شوید»؟ پس از کجا روزی طلب می شود به جز از موضعش؟ و موضع روزی و آنچه وعده داده شده آسمان است».

جز این که این روایت به جهت وجود حسن بن راشد در سند آن ضعیف است؛ زیرا وثاقت او به اثبات نرسیده است.

مضافا به این که ممکن است که مقصود از «ابن سبا» عبداللَّه بن وهب راسبی سبای باشد.

2 - روایاتی که دلالت دارد بر این که او ادعای الوهیت برای امیرمؤمنانعليه‌السلام داشته و لذا حضرت او را به آتش سوزانده است؛ از آن جمله:

الف) روایتی است که کشی در رجال خود به سندش از امام باقرعليه‌السلام نقل کرده که فرمود: «انّ عبداللَّه بن سبا کان یدعی النبوة ویزعم آن امیرالمؤمنینعليه‌السلام هو اللَّه. فبلغ ذلک امیرالمؤمنینعليه‌السلام فدعاه وساله، فاقر بذلک وقال: نعم، انت هو، وقد کان القی فی روعی انّک انت اللَّه وانّی نبی. فقال له امیرالمؤمنینعليه‌السلام : ویلک، قد سخر منک الشیطان، فارجع عن هذا ثکلتک امّک وتب. فابی فحبسه، واستتابه ثلاثة ایام فلم یتب، فاحرقه بالنار. و قال: آن الشیطان استهواه، فکان یاتیه ویلقی فی روعه ذلک»؛(596) «همانا عبداللَّه بن سبا ادعای نبوت می کرد و گمان می نمود که امیرمؤمنانعليه‌السلام همان خداوند است. خبر آن به امیرمؤمنان رسید. حضرت او را خواست و از او درباره آن سؤال کرد. او بر این امر اقرار نمود و گفت: تو همان کسی هستی که من گفته ام؛ زیرا در دل من خطور کرده که تو همان خدایی و من پیامبرم. امیرمؤمنان به او فرمود: وای بر تو، شیطان تو را تسخیر کرده است، از این حرف باز گرد، مادرت به عزایت بنشیند و توبه کن. او از این کار امتناع نمود. لذا حضرت او را حبس کرد، و تا سه روز به او مهلت داد تا توبه کند، ولی او چنین نکرد، تا این که حضرت او را به آتش سوزانید. حضرت فرمود: همانا شیطان او را به سوی خود جلب کرده است، و لذا به سوی او می آید و در دل او این مطالب را القا می کند. »

ولی این روایت به جهت وجود محمدبن عثمان عبدی و سنان پدر عبداللَّه بن سنان در سند آن ضعیف است؛ زیرا این دو توثیق نشده اند.

ب) و نیز کشی به سندش از عبداللَّه نقل کرده که امام صادقعليه‌السلام فرمود: «... وکان الذی یکذب علیه ویعمل فی تکذیب صدقه، ویفتری علی اللَّه الکذب، عبداللَّه بن سبا»؛(597) «... آن کسی که بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ می بست و سعی در تکذیب صدق او می نمود و بر خداوند دروغ می بست، عبداللَّه بن سبا بود».

این روایت نیز به جهت وجود محمدبن خالد طیالسی در سند آن ضعیف است؛ زیرا در کتب رجال توثیقی برای او نرسیده است.

ج) و نیز به سندش از هشام بن سالم نقل کرده که گفت: از امام صادقعليه‌السلام شنیدم در حالی که صحبت از عبداللَّه بن سبا و ادعای ربوبیتش درباره امیرمؤمنان علی بن ابی طالبعليه‌السلام می نمود، فرمود: «انّه لمّا ادعی ذلک فیه استتابه امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، فابی آن یتوب فاحرقه بالنار»؛(598) «چون چنین ادعایی را درمورد امیرمؤمنان نمود حضرت از او خواست که توبه کند، و چون او از این کار امتناع نمود، حضرت او رابه آتش سوزانید».

د) و نیز به سندش از ابان بن عثمان روایت کرده که گفت: از امام صادقعليه‌السلام شنیدم که می فرمود: «لعن اللَّه عبداللَّه بن سبا، انّه ادعی الربوبیة فی امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، وکان واللَّه امیرالمؤمنینعليه‌السلام عبدا للَّه طائعا، الویل لمن کذب علینا، وانّ قوما یقولون فینا ما لانقوله فی انفسنا، نبرا الی اللَّه منهم، نبرا الی اللَّه منهم»؛(599) «خدا لعنت کند عبداللَّه بن سبا را، او ادعای ربوبیت درباره امیرالمؤمنینعليه‌السلام نمود. به خدا سوگند! امیرمؤمنان بنده مطیع خدا بود. وای بر کسی که بر ما دروغ ببندد. و همانا قومی درباره ما چیزهایی را می گویند که ما درباره خود نمی گوییم. ما از آنان به سوی خدا تبری می جوییم. »

ه) و نیز به سندش از ابوحمزه ثمالی نقل کرده که گفت: علی بن الحسینعليه‌السلام فرمود: «لعن اللَّه من کذب علینا، انّی ذکرت عبداللَّه بن سبا فقامت کل شعرة فی جسدی، لقد ادعی امرا عظیما، ما له لعنه اللَّه. کان علیعليه‌السلام واللَّه عبدا للَّه ولرسوله، ومانال رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الکرامة من اللَّه الّا بطاعته»؛(600) «خدا لعنت کند کسی را که بر ما دروغ بسته است. من یاد کردم عبداللَّه بن سبا را، هر مویی که در بدنم بود از آن راست شد. او ادعای امری عظیم نموده است که برای او نیست، خداوند او را لعنت کند. به خدا سوگند! علی بنده صالح خدا و برادر رسول خدا بود که به جز با اطاعت خدا و رسولش به کرامت از جانب خدا نرسید. و نیز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جز از طریق خدا به کرامت از جانب او نرسید».

این سه روایت همگی صحیح السندند و دلالت دارند بر این که شخصی به نام عبداللَّه بن سبا وجود داشته که در حقّ امیرمؤمنانعليه‌السلام غلو می کرده است و... ولی در این روایات اشاره نشده که او یهودی بوده و در فتنه قتل عثمان مشارکت داشته است، و اگر این مطالب درباره او صحیح بود امام به آن ها اشاره می کرد، خصوصا این که امام در مقام قدح و مذمت او بوده است.

و) مجلسیرحمه‌الله نیز روایت مفصّلی را درباره امیرالمؤمنینعليه‌السلام و سخن گفتن او با جمجمه ای را نقل کرده که در ان، حضرت اشاره به سوزاندن عبداللَّه بن سبا و اصحابش نموده است...(601)

ولی این روایت با قطع نظر از متنش، به جهت وجود موسی بن عطیه و حسان بن احمد ازرق در سند آن ضعیف است؛ زیرا هردو نفر مجهول بوده و ذکری از آن دو در کتب رجال نشده است. و نیز عباس بن فضل در سند آن قرار دارد که توثیق نشده است. مضافا به این که این قصه را عمار ساباطی نقل کرده، بدون این که به امام نسبت دهد، لذا از آنجا که روایت موقوف بر کلام عمار ساباطی است نیز قابل احتجاج نمی باشد.

کلامی از ابن حجر

از کلام ابن حجر استفاده می شود که از روایات صحیح السند ثابت می شود که حضرت علیعليه‌السلام جماعتی را که در حق او ادعای الوهیت کردند به آتش سوزانید، و مساله سبائیه ممکن است اصلش از همین مورد باشد.

او در «فتح الباری» می گوید: «ابوالمظفّر اسفراینی در «ملل و نحل» گمان کرده، آن کسانی را که علیعليه‌السلام به آتش سوزاند طایفه ای از روافضند که در حقّ او ادعای الوهیت کردند، و آنان همان سبائیه هستند که بزرگشان عبداللَّه بن سبا یهودی است که اظهار اسلام کرد و این گفتار را بدعت گذاشت. و این ممکن است که اصلش حدیثی باشد که ما آن را در جزء سوم از حدیث ابی طاهر مخلص از طریق عبداللَّه بن شریک عامری از پدرش نقل کرده ایم که گفت: به علیعليه‌السلام عرض شد: عده ای بر درب مسجد آمده و ادعا می کنند که تو پروردگار آنان می باشی... و سند این حدیث حسن است».(602)

از کلام ابن حجر نیز استفاده می شود که ایشان تا به همین مقدار درباره ابن سبا را قبول داشته است، همان مطلبی که شیعه نیز درباره او قائل است.

بررسی موضوع سوزاندن ابن سبا

جماعتی از علما معتقدند که عبداللَّه بن سبا به جهت ادعای الوهیت در حقّ امیرمؤمنانعليه‌السلام و توبه نکردن از این عقیده به توسط حضرت علیعليه‌السلام سوزانده شد:

1 - علامه حلیرحمه‌الله می فرماید: «عبداللَّه بن سبا غالی و ملعون است که به توسط امیرمؤمنانعليه‌السلام به آتش سوزانده شد، او گمان می کرد که حضرت علیعليه‌السلام خدا و خودش پیامبر است. »(603)

2 - ابوعمرو کشی می گوید: «او ادعای نبوت داشت و می گفت: علیعليه‌السلام همان خداست. حضرت تا سه روز او را توبه داد ولی او رجوع نکرد و لذا حضرت او را با هفتاد نفر از افرادی که هم عقیده با او بودند در آتش سوزاند».(604)

3 - شیخ یوسف بحرانی می گوید: «ابن سبا همان کسی است که گمان می کرد امیرمؤمنان خدا است. و حضرت تا سه روز او را توبه داد و چون توبه نکرد او را در آتش سوزاند».(605)

4 - ابن حزم اندلسی می گوید: «از فرقه های غالی که معتقد به الوهیت غیر خداوند عزوجل هستند، اول آن ها فرقه ای است از اصحاب عبداللَّه بن سبا حمیری - لعنه اللَّه - آنان به نزد علی بن ابی طالب آمده و به طور شفاهی گفتند: تو همان هستی. حضرت فرمود: چه کسی؟ گفتند: تو خدایی. این امر بر حضرت گران آمد و دستور داد تا آتش آماده کردند و سپس آنان را در آتش سوزاند. آنان هنگامی که در آتش انداخته می شدند، می گفتند: الان بر ما معلوم شد که علی خداست - نعوذ باللَّه - زیرا به جز پروردگار آتش، کسی را به آتش عذاب نخواهد کرد».(606)

5 - ذهبی در «میزان الاعتدال» می گوید: «عبداللَّه بن سبا از غالیان زنادقه است. او گمراه و گمراه کننده بود. گمان می کنم که علی او را به آتش سوزانید».(607)

همان گونه که در این روایات مشاهده نمودیم هیچ گونه اشاره ای نشده که او یهودی بوده و در عصر عثمان ایمان آورده است و یا این که او دخالتی در تحریک مسلمانان بر ضد عثمان داشته است. و نیز هیچ گونه اشاره ای به این مطلب نشده که او مؤسس تشیع است. تنها مطلبی که از این روایات استفاده می شود این که او ادعای الوهیت در شأن حضرت علیعليه‌السلام داشته و لذا حضرت او را بدین جهت در آتش سوزانده است.

ولی به نظر می رسد که موضوع احراق و سوزاندن عبداللَّه بن سبا و اتباع او از جهاتی قابل مناقشه است؛ و قول به تبعید او ترجیح داشته باشد؛ زیرا فقهای فریقین شیعه و سنی به این روایات در بخش احراق و سوزاندن مرتد اعتماد نکرده و به آن فتوا نداده اند، بلکه مطابق روایاتی عمل کرده اند که معارض این روایات بوده و حکم مرتد را کشتن معین کرده است.

ابن رشد می گوید: «علما اتفاق کرده اند بر این که مرتد هرگاه قبل از این که محاربه کند به او دسترسی پیدا شد، اگر مرد است کشته می شود؛ زیرا پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من بدل دینه فاقتلوه»؛(608) «هرکس دینش را تبدیل کند او را بکشید».

شیخ کلینی و شیخ طوسی 0 به سند خود از امام صادقعليه‌السلام نقل کرده اند که امیرمؤمنانعليه‌السلام فرمود: «المرتد تعزل عنه امراته ولاتؤکل ذبیحته، ویستتاب ثلاثة ایام، فان تاب والّا قتل یوم الرابع»؛(609) «همسر شخص مرتد از او کناره گیری کرده و ذبیحه او خورده نمی شود و تا سه روز او را توبه می دهند، اگر توبه کرد او را رها می کنند و گرنه در روز چهارم کشته می شود. »

و نیز به سند خود از امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام نقل کرده اند که درباره مرتد فرمودند: «یستتاب، فان تاب والّا قتل، والمراة اذا ارتدت عن الاسلام استتیب فان تابت و رجعت والّا خلّدت فی السجن وضُیق علیها فی حبسها»؛(610) «توبه داده می شود، اگر توبه کرد (او را رها می کنند) وگرنه کشته می شود. و زن اگر از اسلام خارج شد توبه داده می شود، اگر توبه کرد (او را رها می کنند) و گرنه در زندان حبس ابد می گردد و او در زندان تحت مضیقه قرار می گیرد».

و نیز از امام رضاعليه‌السلام نقل شده، در جواب کسی که از او درباره مردی سؤال کرد که در اسلام متولد شد و سپس کافر و مشرک شده و از اسلام خارج گشته است، آیا توبه داده می شود یا بدون توبه دادن کشته می شود؟ حضرت چنین مرقوم داشت: «یقتل»؛(611) «کشته می شود».

می دانیم که مقصود به قتل در این روایات کشتن به ابزار همچون شمشیر و نیزه و سنگ یا چوب یا سمّ است و در مقابل کشتن به آتش است. و نیز در مقابل «صلب» می باشد که به معنای به دار آویختن می باشد.

مراحل تشیع

اشاره

دکتر عبداللَّه فیاض معتقد است که تشیع به معنای موالات حضرت علیعليه‌السلام دارای سه مرحله بوده است:

1 - تشیع روحی

او می گوید: تشیع روحی به معنای مرجعیت دینی حضرت ریشه اش در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کاشته شد و قبل از به خلافت رسیدن او به اتمام رسید.

2 - تشیع سیاسی

مقصود او از این نوع تشیع آن است که حضرت به خلافت سزاوارتر است نه به جهت نصّ بلکه به جهت مناقب و فضایل او. و این نوع تشیع نشانه هایش در سقیفه بنی ساعده ظاهر گشت، آن هنگامی که برخی از مسلمانان، همچون زبیر و عباس و دیگران بر آن تاکید داشتند و این نوع تشیع به نهایت عوج خود رسید هنگامی که با حضرت علیعليه‌السلام به عنوان خلیفه مسلمانان بعد از کشته شدن عثمان بیعت شد.

3 - تشیع صنفی

مرحله سوم تشیع، ظهور آن به عنوان یک فرقه و مذهب است و این بعد از واقعه کربلا در سال (61 ه ق) اتفاق افتاد؛ زیرا قبل از آن وقت تشیع به عنوان یک فرقه دینی و معروف به شیعه شناخته شده نبود....(612)

پاسخ

اولا: مقصود ایشان از این سه مرحله، اگر نزد اکثریت مسلمانان باشد قابل پذیرش است، ولی اگر مقصود او آن است که این سه مرحله برگرفته از ادله و نصوص است، حرف صحیحی به نظر نمی رسد.

ثانیا: همان گونه که در جای خود به اثبات رسانده ایم، ریشه تشیع روحی به کتاب و سنت بازمی گردد و در عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسانی معتقد به این نوع تشیع بوده اند.

ثالثا: ایشان از معنای تشیع معنای اعتقاد به ولایت و امامت و حاکمیت اهل بیتعليهم‌السلام را حذف کرده اند که از آیه ولایت و حدیث غدیر و دیگر ادله استفاده می شود. و این نوع اعتقاد از زمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در میان صحابه بوده است.

رابعا: گرچه تشیع سیاسی به معنای احقیت حضرت علیعليه‌السلام به امامت نه به جهت نص نزد برخی از صحابه بوده ولی در همان ماجرای سقیفه برخی از صحابه همانند ابوذر و مقداد و سلمان و عده ای دیگر معتقد به امامت حضرت علیعليه‌السلام به جهت نص بوده اند، همان گونه که در جای خود به آن اشاره کرده ایم.

خامسا: در همان زمان که با حضرت علیعليه‌السلام بعد از کشته شدن عثمان بیعت شد عده ای به عنوان امامت و خلافت به نص با او بیعت کردند.

تشیع و اعتزال

برخی معتقدند که امامان شیعه از اولاد امام حسینعليه‌السلام بعد از واقعه کربلا از سیاست کناره گیری کرده و به ارشاد و نصیحت و عبادت و انقطاع از دنیا روی آوردند.

درباره این مطلب می گوییم: اهل بیت عصمت و طهارتعليهم‌السلام از آنجا که مشاهده کردند درگیر شدن با حاکمان بنی امیه و بنی عباس با نبود یار و یاور به سود اسلام و مسلمانان نخواهد بود، زیرا آنان عزم خود را جزم کرده بودند تا به هر نحو ممکن مخالفان خود را قلع و قمع کنند، و از طرفی در صورتی که می خواستند تا افراد اندکی که از یاران داشتند به مبارزه بپردازند ناچار بودند که از متن جامعه دور شده و به مناطق دور افتاده پناه ببرند، لذا مصلحت را در این دیدند که در متن جامعه بوده و در ضمن امر به معروف و نهی از منکر از حق و حقیقت در حد امکان دفاع نمایند.

اقسام تشیع

اشاره

در اصطلاح مورخین و صاحبان تراجم و رجال، عنوان تشیع را بر معانی مختلفی اطلاق کرده اند:

الف) تشیع به مفهوم عام

در قرون نخستین، مفهوم تشیع، اعم از تشیع رایج فعلی بوده است. آنچه اکنون تشیع نامیده می شود، در اصطلاح کهن عثمانیان به «رفض» تعبیر شده است. شیعه در آن زمان، به کسانی که امام علیعليه‌السلام را مقدم بر عثمان می دانستند و یا به امامت آن حضرت و اولاد ایشان اعتقاد داشتند، گفته می شد؛ به کسی که در مقایسه خلفا، توجه بیشتری به حضرت علیعليه‌السلام می نمود، شیعه و به کسی که شیخین را انکار می نمود و امامت علیعليه‌السلام را به عنوان امری منصوص از طرف خداوند می دانست، «رافضی» می گفتند.

عباراتی که «ذهبی» از رجال قرون نخستین نقل می کند، می تواند راهی برای شناخت «تشیع» و «رفض» در آن دوران باشد.

در تعبیرات بر حسب شدت گرایش شیعی، تعبیر تندتر می شود؛ مثلا «ذهبی» درباره «عبداللَّه بن موسی»، که از مشایخ بخاری است، گفته است: «کان شیعیا»(613) و درباره «عدی بن ثابت» گفته است: «شیعی مفرط، رافضی غال»(614) ؛ «شیعه افراطی و رافضی غالی است». و درباره «علاء بن ابی العباس» گفته شده است: «شیعی غال»(615) و درباره «محمدبن جریر طبری» مورخ معروف گفته شده است: «فیه تشیع یسیر وموالاة لاتضر»؛ «او کمی میل به تشیع دارد و به حدی دوست دار اهل بیت است که مضر به عدالت او نیست». و درباره «فضیل بن مرزوق کوفی» آمده است: «کان یتشیع من غیر سبّ»؛ «او شیعه ای است که سب نمی کند». درباره «علی بن هاشم بن برید» گفته شده است «کان مفرطا فی التشیع»؛ «او افراط در تشیع دارد».

لازم به ذکر است که به طور اصولی، کمتر شخص کوفی دیده می شود که به شیعه گرایش نداشته باشد. مقصود از این گرایش، مفهوم عامی است که از پایین ترین تا بالاترین مرحله را شامل می شود.

ب) تشیع؛ دوستی اهل بیتعليهم‌السلام

وجه دیگر تشیع، دوستی اهل بیتعليهم‌السلام است. گروهی به دلیل دوستی اهل بیت پیامبرعليهم‌السلام متهم به داشتن گرایشات شیعی می شدند. ممکن است در این دیدگاه، مساله «تفصیل» مطرح شود. اما به طور عمده، به دلیل وجود روایاتی در دوستی اهل بیت، خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد محبّت قرار می گیرند. این گرایش از نظر عثمانی مذهبان، تشیع خوانده می شود. در حالی که هیچ زمینه ای از تفضیل یا چیز دیگری در آن وجود ندارد.

تشیع به این معنا، در منابع فراوانی به کار رفته است. شاید برجسته ترین نمونه، گرایش «محمدبن ادریس شافعی» است. اشعاری که از وی نقل شده است تایید می کند که وی به دلیل گرایش به تشیع به «رفض» هم متّهم شده است. به نمونه ای از اشعار وی توجه کنید:

قالوا ترفضت، قلت: کلا

ماالرفض دینی ولا اعتقادی

و لکن تولیت غیر شک

خیر امامٍ وخیر هادی(616)

یا ال بیت رسول اللَّه حبّکم

فرض من اللَّه فی القرآن انزله

یکفیکم من عظیم الفخر انّکم

من لم یصلّ علیکم لاصلاة له(617)

گویند: تو رافضی هستی. می گویم: هرگز، رفض دین و اعتقاد من نیست.

ولی بدون شک من بهترین امام و هدایت کننده را دوست دارم.

ای ال بیت رسول خدا! دوستی شما از جانب خداوند فرض شده و خداوند آن را در قرآن آورده است.

بس است شما را در عظمت فخر که هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل می باشد.

این گرایش، در قرن پنجم و پس از آن گسترش یافت. حتی در میان حنابله ای که در قرن سوم و چهارم سخت متعصّب و عثمانی بودند، کسانی یافت می شدند که به شدت به اهل بیتعليهم‌السلام علاقه مند بودند.

آنچه مهم است این که: این علاقه به نوعی راه به تشیع می برد و می توانست در دراز مدت زمینه ای برای گسترش تشیع باشد.

ج) تشیع اعتقادی

در سیر جدایی شیعه از جامعه سنی، اختلافات این دو، از مسائل سیاسی، به مسائل فرهنگی و دینی کشیده شده است؛ در سال های نخست، مشکل عمده، بحث حکومت بوده است.

از میان مریدان امام علیعليه‌السلام هرکسی به نوعی به او دلبستگی داشت، کسانی بودند که وی را شایسته حکومت می دیدند، اما به مرور در مسائل فقهی و فکری، به دنبال دیگر صحابه؛ اعم از وابستگان حکومت یا غیر از آن ها رفتند.

در مقابل جریان فوق، گروهی گرایش شدیدی به امامان اهل بیتعليهم‌السلام داشتند. شیعیان در این گرایش، در مسائل فقهی و کلامی از امامان پیروی می کردند. ممکن است این جریان، در ثلث اخر قرن اول هجری - خود را به طور وضوح و برجسته - نشان نداده باشد. این گرایش را می توان «تشیع اعتقادی» بنامیم. ریشه این گرایش، به اعتقاد امامت از نوع خاص آن برمی گردد. در این دیدگاه، مقام امام علاوه بر رهبری جامعه، تفسیر و تبیین دین نیز می باشد. و این به دلیل رسیدن به مقام ولایت و ارتباط خاصی است که با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد.

ائمه و تشیع اعتقادی

اقدامات امام علیعليه‌السلام برای ترویج نظریه «امامت الهی» از دلایل عمده تشیع در دوران خلافت آن حضرت است. وی خود شعری درمورد محتوای حدیث «غدیر» سروده است و در ضمن ان، حدیث «غدیر» را به معنای وجوب «ولایت» بر مردم تفسیر نموده است:

فاوجب لی ولایته علیکم

رسول اللَّه یوم غدیر خم(618) در نامه مفصّلی که حضرت علیعليه‌السلام به معاویه نوشته، درباره این مساله به طور مفصل توضیح داده شده(619) و اعتقاد به «امامت الهی» از سوی امام علیعليه‌السلام کاملا مشهود است.

حضرت در گفتار خویش، به «وراثت انبیایی» برای انتقال حق امامت و رهبری اشاره نموده است؛ این وراثت، برای مسائل مادی نیست، بلکه این وراثت، با «وصایت»، «علم»، «حکمت»، «طهارت»، و «عصمت» همراه است؛ این وراثت فرهنگی است که قرآن میان انبیا برقرار ساخته است.

ابراهیمعليه‌السلام برای فرزندانش، خواستار آن حق می شود، که خداوند در این باره می فرماید: «عهد من به ستمکاران نمی رسد».(620)

اهل سنت این وراثت را عادی تلقی کرده و شیعه را به داشتن نظریه ای در باب امامت متهم کرده اند؛ در حالی که شیعه نص را می پذیرد و این نصّ در چهارچوب «وراثت الهی» که در فرهنگ قرآنی نیز وجود دارد، تبلور یافته است.

نکته مهم دیگر در این مقوله، استناد حضرت علیعليه‌السلام به حدیث غدیر، در آغاز ورود به کوفه - پس از سرکوبی پیمان شکنان جمل - می باشد؛ به تصریح ده ها منبع اهل سنت، آن حضرت مردم کوفه و صحابیان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را که همراهشان بودند در مسجد کوفه، برای شهادت دادن به حدیث غدیر جمع نمود. حضرت از کسانی که ناظر صدور حدیث غدیر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند، خواست تا از جای برخاسته و شهادت دهند. عده زیادی که تنها دوازده نفر از شرکت کنندگان در جنگ بدر میانشان بودند، به آن شهادت دادند. امام علیعليه‌السلام با استناد به «حدیث غدیر» در میان عموم مردم، از حق الهی خویش سخن می گفت.

امام در نامه ای به مسئول صدقات، در باب برخورد با مردم، می نویسد که به نزد قبایل رفته و بگوید: «عباد اللَّه! ارسلنی ولی اللَّه وخلیفته لاخذ منکم حق اللَّه فی اموالکم»؛(621) «بندگان خدا! مرا ولی خدا و خلیفه او فرستاده است تا حقّ خدا را از اموال شما بگیرم. » تعبیر «ولی اللَّه» و «خلیفة اللَّه» که امام بر خود اطلاق کرده، مفاهیمی کاملا شیعی می باشند.

نظریه مذکور، در جریان خلافت امام علیعليه‌السلام شکل گرفت و اصل هویت اندیشه تشیع را در باب «امامت» قوام بخشید.

پس از شهادت حضرت علیعليه‌السلام مردم عراق با امام حسنعليه‌السلام بیعت کردند. در میان این مردم شیعیانی بودند که در اصل، اعتقاد به امامت امام مجتبیعليه‌السلام داشتند و به این دلیل با او بیعت کردند.

بعد از شهادت امام حسنعليه‌السلام مردم شیعه به امام حسینعليه‌السلام گرویدند. در جریان جنگ، نافع بن هلال می گفت: «انا الجملی انا علی دین علی»؛ «من جملی هستم، من بر دین علی می باشم». شخصی از سپاه دشمن در برابرش گفت: «انا علی دین عثمان»؛(622) «من بر دین عثمانم».

در این مورد اعتقاد شیعی یاران امام حسینعليه‌السلام را نه در حد طرفداری سیاسی، بلکه در حد اعتقادی، می توان درک نمود.

«ابن زیاد» به «عمربن حریث» می گفت: «ترس من از یزید از ناحیه ابن زبیر نیست بلکه وحشت من، از شیعیان علی است».(623)

امام سجادعليه‌السلام در ضمن ادعیه، «تشیع اعتقادی» را به شکل روشنی بیان داشته اند.

مفهوم امامت، علاوه بر حقانیت برای خلافت و رهبری، جنبه الهی و عصمت و بهره گیری از علوم انبیا و مخصوصا پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در حدی والا نشان می دهد.

امام سجادعليه‌السلام به خدا عرض می کند: «ربّ صلّ علی اطائب اهل بیته الذین اخترتهم لامرک و جعلتهم خزنة علمک وحفظة دینک وخلفائک فی ارضک وحججک علی عبادک و طهرتهم من الرجس والدنس تطهیرا بارادتک وجعلتهم الوسیلة الیک والمسلک الی جنتک»؛(624) «پروردگارا! به پاکان از اهل بیت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درود بفرست؛ کسانی را که برای حکومت برگزیدی و گنجینه های علوم خود و حافظان دینت گردانیدی، کسانی را که در روی زمین حجّت خود بر بندگانت قرار دادی، آنان را با اراده خود از هر پلیدی و الودگی پاک و مبرا ساختی و وسیله ای برای رسیدن به تو، به بهشت جاودانت اختیار نمودی».

منشا اعتقاد اصیل در تشیع، آموزه های امامان و خطوط اساسی که آنان ترویج می کرده اند، می باشد.

امام باقرعليه‌السلام در نمونه های فراوانی مردم را به بهره گیری علمی از اهل بیتعليهم‌السلام دعوت می نماید. و حدیث درست را تنها نزد اهل بیت می داند.

امام باقرعليه‌السلام به «سلمة بن کهیل» و «حکم بن عیینه» می فرماید: «شرقا او غربا فلاتجدان علما صحیحا الّا شیئا خرج من عندنا»؛(625) «به شرق و غرب عالم بروید، جز نزد ما علم صحیح نمی یابید».

و در روایت دیگر آمده است: «فلیذهب النّاس حیث شاءوا، فواللَّه لیس الامر الّا من ههنا اشار الی بیته -»؛(626) «مردم هرکجا که می خواهند بروند، به خدا قسم این امر جز در اینجا یافت نمی شود - و به خانه خود اشاره کرد».

این سخنان به صراحت مردم را به دریافت معارف اصیل دینی، از اهل بیت دعوت می نماید. پذیرفتن چنین دعوتی، به معنای پذیرفتن «تشیع» بود.

امام باقرعليه‌السلام می فرماید: «ال محمّد ابواب اللَّه والدعاة الی الجنّة والقادة الیها»؛(627) «ال محمّد دروازه های به سوی خدا و دعوت کنندگان و رهبری کنندگان به سوی بهشتند. »

در گفتار دیگری از امام باقرعليه‌السلام آمده است: «ایها الناس! این تذهبون واین یراد بکم؟ بنا هدی اللَّه اولکم وبنا ختم اخرکم»؛ «مردم! به کجا می روید، به کجا برده می شوید؟ شما در آغاز به وسیله ما اهل بیت هدایت شدید و سرآنجام کار شما نیز با ما پایان می پذیرد».

با توجه به این شواهد، یک حرکت فرهنگی منسجم، از سوی اهل بیتعليهم‌السلام و امامان بزرگوار شیعه، وجود داشته است، تا اهل بیتعليهم‌السلام را محور و مرجع مسلمین معرفی کند.

عوامل نفوذ و گسترش تشیع

عواملی چند در نفوذ و گسترش تشیع در بین عموم مردم بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تأثیر داشته است، که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

الف) محبوبیت علویان در بین مردم

محبوبیت علویان در بین مردم

یکی از دلایل اصلی نفوذ تشیع در سرزمین های مختلف، محبوبیت علویان می باشد. این مساله در میان مردم عراق، علاوه بر جنبه دوستی اهل بیت، جنبه سیاسی نیز داشت.

اهالی کوفه، علویان را که پیشینه ای از حکومت حضرت علیعليه‌السلام داشتند، لایق رهبری دیدند.

علاقه مردم به اهل بیت، با توجه به گفته های پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امری طبیعی به نظر می رسد؛ به تعبیر دیگر، وقتی مردم می شنیدند، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اهل بیت را معرفی کرده است، به سوی ائمه گرایش پیدا می کردند.

محبّت علویان در طول تاریخ اسلام، ذره ای کاهش نیافت. هر زمان که یک علوی در یک نقطه ای قیام می کرد، مردم گرد او جمع می شدند. می دانیم که «صاحب الزنج» برای نفوذ در میان زنگیان، خود را علوی معرفی کرد.(628)

عبداللَّه محض می گفت: «همه مردم علاقه داشتند تا از علویان باشند، ولی هیچ یک از علویان آرزو نکردند که از دیگران باشند».(629)

عوامل محبوبیت علویان

محبوبیت علویان را می توان به عواملی مرتبط ساخت:

1 - روایات فضایل که از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد اهل بیتعليهم‌السلام نقل شده است.

2 - سجایای اخلاقی و علمی آنان.

3 - علاقه طبیعی مردم به خاندان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

با توجه به این عوامل، علویان در تمام قرون باعث نفوذ تشیع حتّی در مناطق سنّی نشین، بوده اند. پس از مرگ یا شهادت آن ها، قبّه هایی بر مزارشان ساخته شد... و بدین ترتیب بذر تشیع پراکنده گشته است.

ب) زهد شیعیان، عامل نفوذ تشیع

پایبندی علویان به فرایض، از دیگر عوامل نفوذ تشیع بود. مردم تفاوت اسلام علویان و شیعیان را با اسلام امویان و عباسیان به خوبی دریافته بودند.

سفیان ثوری می گوید: «هل ادرکت خیر الناس الّا الشیعة»؛(630) «آیا جز شیعه بهترین مردم را دیده ای؟ »

مدائن، یکی از مراکز مهاجرت اعراب و از شهرهای شیعه شناخته می شده است.

درباره آن گفته اند: «اهلها فلاحون، شیعة امامیة ومن عادتهم آن نسائهم لایخرجون نهارا»؛(631) «اهالی آن منطقه کشاورز و شیعه امامی اند. از جمله عادات آن ها این است که زنانشان در روز از خانه خارج نمی شوند».

این نشانگر روحیه دینی شیعیان آن منطقه بوده است. زنان و مردان شیعه مذهب «دیلم» نیز همین گونه رفتار می کرده اند.(632)

درباره حجر بن عدی و یارانش، که در مقابل معاویه مقاومت کرده و در تشیع خود، استقامت به خرج دادند، گفته شده است: «انّه یشددون فی الدین»؛ «انان در دین محکم و استوار بودند».(633)

رعایت وقت نماز نیز از ویژگی های شیعه بوده است.(634) «دینوری» نقل می کند: «در زمانی که عبیداللَّه بن زیاد بر آن شد تا مخفیگاه مسلم را پیدا کند، به یکی از غلامان خود دستور داد تا به مسجد برود و مسلم را بجوید. ابن زیاد به او گفت: «انّ هولاء الشیعة یکثرون الصلاة»؛ «شیعیان زیاد نماز می خوانند».

در آنجا هرکه را با این خصوصیت یافتی، از طریق او به مسلم دسترسی پیدا کن. او نیز به مسجد رفت و دید مسلم بن عوسجه بیشتر از همه نماز می گزارد. نزد او رفت و با حیله و نیرنگ به مخفیگاه مسلم پی برد.(635)

«سلمان فارسی» از نخستین چهره های برجسته شیعه است. او در تقوا و علم زبانزد تمامی اصحاب بود.

«ابوذر» هوادار دیگر تشیع بود، وی در دوری از دنیا و بی علاقگی به آن و تقید در رعایت حقوق مردم بسیار معروف بود.

درباره «عماریاسر» که از معروفین به تشیع است، گفته اند: «وقد کان عمار اشد حراس الاسلام مراسا... »؛(636) «عمار یاسر از سرسخت ترین پاسداران اسلام بود.... »

«اویس قرنی» از زهاد معروف شیعی است. وی از شیعیان حضرت علیعليه‌السلام بود و در صفین به شهادت رسید. وی در عرفان مقام والایی دارد.(637) «شیبی» در مورد او می نویسد: «اویس قرنی شیعه بود». اسفراینی او را یکی از نسّاک مشهور می داند.(638)

درباره کمیل گفته اند: «کان زاهدا شیعیا قدیما»؛(639) «او زاهدی شیعی از قدیم الایام است».

درباره «خبّاب بن ارت» گفته شده است: «کان خبّاب بن ارت ناسکا شیعیا من الواحین البکائین»؛(640) «خباب بن ارت عبادتگری شیعی و از نوحه گرایان و گریه کنندگان بود».

درباره محمّد بن مسلم راوی شیعی نقل کرده اند: «من العباد فی زمانه»؛(641) «او از بسیار عبادت کنندگان زمان خود بود. »

در مورد سعید بن جبیر گفته اند: «کان سعید بن جبیر زاهدا شیعیا»؛ «سعید بن جبیر زاهدی شیعی بود. »

دکتر شیبی پس از آن می افزاید: «و هکذا یتضّح لنا منشا التشیع فی الزهد»؛(642) «واین گونه برای ما واضح می شود که منشا تشیع در زهد است. »

دکتر وردی می گوید: «تشیع در سه شهر نضج گرفت: یکی در کوفه، به سبب وجود عمار بن یاسر. دیگری در مدائن، به سبب وجود سلمان فارسی. دیگری در جبل عامل، به سبب تلاش ابوذر غفاری. »(643)

تشیع در کوفه عمدتا به دلیل نفوذ خاصِ خود امام علیعليه‌السلام بوده است؛ گرچه وجود چهره های مقدسی همچون عمار، در این باره مؤثر بود.

ج) بسط تشیع و مظلومیت علویان

مظلومیت شیعیان و علویان، در مقابل حاکمان ظالم عباسی، از دیگر دلایل نفوذ و گسترش تشیع محسوب می شود.

امام علی بن الحسینعليه‌السلام سال ها در عزای پدرش و دیگر افراد از اهل بیت که در کربلا به شهادت رسیدند، اشک ریخت. عباسیان از این مظلومیت بهره بردند و حکومت خود را بر پایه اشکی که بر شهادت مظلومانه امام حسینعليه‌السلام و زید و یحیی بن زید ریخته شد، برپا کردند.

امویان علاوه بر علویان، نسبت به تمامی شیعیانی که نقطه ثقل آن ها کوفه و اصولا عراق بود، فشارهای سختی اعمال می کردند.

معاویه دستور داده بود تا شهادت (گواهی دادن) هیچ یک از اصحاب حضرت علیعليه‌السلام پذیرفته نشود.(644)

امام حسینعليه‌السلام در نامه ای به معاویه این گونه نوشت: «تو زیاد را بر عراق حاکم کردی، در حالی که دست و پای مسلمین را قطع کرده و چشم مردمان را کور می کرد و انها را بر شاخه های نخل به دار می اویخت. تو به او نوشتی: هرکس بر دین علی است او را بکش. او نیز آن ها را کشته و به امر تو مثله کرد».(645)

به نقل مورخان، معاویه دستور داده بود تا نسبت به محبّین حضرت علیعليه‌السلام در مورد پاداش ها سخت گیری کرده و اسامی آن ها را از دیوان بیت المال حذف نموده و با ایجاد فشار بر آن ها، خانه هایشان را نیز ویران کنند.(646)

سختگیری آن ها در مورد اهل بیتعليهم‌السلام به حدی بود که برای تشدید دشمنی با آن ها صریحا اعلام می کردند: «لاصلاة الّا بلعن ابی تراب»؛ «نماز بدون لعن علی، نماز نیست».

دکتر شیبی در مورد مظلومیت شیعه، در طول تاریخ می نویسد: «و نجد تاریخ الشیعة منذ کارثة کربلا عبارة عن سلسلة لاتنقطع التعذیب والاضطهاد»؛(647) «تاریخ شیعه از حادثه کربلا به این سو، عبارت از یک سلسله فشار و شکنجه مردم است».

کشته شدن حجربن عدی و یارانش و کشته شدن عمروبن حمق خزائی و میثم تمّار و دیگران به دست زیاد، مظلومیت شیعه را به صورت یک سنّت در عراق درآورده بود.

امام باقرعليه‌السلام درباره مظلومیت اهل بیتعليهم‌السلام می فرمود: «همیشه ما تحقیر می شدیم و مورد ظلم و ستم قرار می گرفتیم، ما را دور می کنند، حقیر می سازند، محروم می نمایند و می کشند. ما همیشه در معرض خوف و ترس بوده ایم و بر خون خود و دوستانمان امنیت نداشتیم. شیعیان ما را در شهرها کشتند، دست ها و پاهایشان را تنها به ظنّ و گمان قطع کردند. نام هرکس از زمره محبّین یا اصحاب ما برده می شد، زندانی می شد. مالش را غارت می کردند و یا خانه اش را ویران می ساختند. این بلا همچنان رو به فزونی بود تا زمان عبیداللَّه بن زیاد. پس از آن حجاج آمد، شیعیان بسیاری را کشت و ایشان را به ظن و گمان بازداشت نمود. کار شیعیان در آن جامعه بلازده به جایی رسیده بود که اگر مردی را زندیق یا کافر معرفی می کردند، نزد حجاج محبوب تر از آن بود که او را شیعه معرفی کنند».(648)

مظلومیت تشیع، از دلایل عمده محبوبیت آنان به شمار می رفت؛ به طوری که حادثه زید و فرزندش یحیی توانست، خراسان را یکپارچه به سمت بنی هاشم سوق دهد. امّا «ابومسلم» که داعی عباسیان بود، جریان را منحرف کرد و نگذاشت که خلافت به دست صاحبان واقعی ان، یعنی علویان برسد.

د) نگرش «ضد ظلم»

جهت گیری نهضت های شیعه و جنبه های اعتدالی آنان - برخلاف خوارج - توانست عاملی دیگر، برای جذب توده های مردم به سوی تشیع باشد. مخالفت با ظلم، هم در فقه و هم در عمل شیعیان به چشم می خورد و این مخالفت در دوران «امویان» و «عباسیان» ادامه داشت.

در کتب رجالی اهل سنت، یکی از نشانه های شیعه بودن را اعتقاد به مبارزه با فرد حاکم فاسق می دانستند.(649)

ایوب بن متوکل می گوید: «پادشاهی عبور می کرد، مردم به پا خاستند به جز مرد شیعی به نام ابان بن تغلب. وقتی از او دلیل این کار را پرسیدند، گفت: «کرهت آن اذلّ القرآن»؛ «کراهت داشتم قرآن را خوار کنم».

زید بن علی، در علت اقدام خود می گفت: «ای مردم! ما شما را به کتاب خدا و سنت رسولش دعوت می کنیم، همچنین شما را به جهاد با ظالمین، حمایت از مستضعفین، کمک به محرومین، تقسیم موجودی بیت المال در میان کسانی که سزاوار هستند و کمک به اهل بیتعليهم‌السلام علیه کسانی که ناصبی بوده و نسبت به حقوق آن ها جاهلند، فرا می خوانیم.

«مسعودی» در تحلیل حرکت «یحیی بن زید» می نویسد: «منکرا للظالم وما عمّ النّاس من الجور»؛ «او بر ضد ظلم و ستم که تمامی مردم را فراگرفته بود، قیام کرد».(650)

مختار مردم را چنین دعوت می کرد: «ادعوکم الی کتاب اللَّه وسنّة نبیه والطلب بدماء اهل البیتعليهم‌السلام والدفاع عن الضعفة وجهاد المحلّین»؛ «شما را به کتاب خدا و سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و گرفتن انتقام خون های اهل بیتعليهم‌السلام و دفاع از ضعیفان و جهاد با کسانی که حرمت شکن می باشند، دعوت می کنم».

در حرکت های شیعی، علاوه بر جنبه های ضد ظلم، تکیه بر سنت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و احیای قرآن، از نکات بارز به شمار می رفت. در این حرکت ها ادبیات تشیع از اهمیت ویژه ای برخوردار است. اشعار بلند «کمیت بن زید اسدی» و «سید حمیری» و بسیاری از ادبای برجسته شیعه، به نوبه خود در نشر تشیع سهم مهمی به عهده داشته است. این اشعار که اغلب در فضایل و مصایب اهل بیت سروده می شد، در روحیه مردم تأثیر فراوانی داشته است. از جمله این افراد می توان از «علی بن رافع»، از یاران امام علیعليه‌السلام و سپس شخصیت هایی از شاگردان امام سجادعليه‌السلام و حضرت صادقعليه‌السلام یاد کرد.