سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)42%

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8673 / دانلود: 2780
اندازه اندازه اندازه
سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سپهسالار عشق

(سیری در زندگی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام )

نویسنده احمد لقمانی

پیشگفتار

آن گاه که بر کناره ی دریا به بی کران نیلی آب خیره می شویم و در شکوه و وسعت آن حیران می مانیم، با دو احساس گونه گون روبه روییم: احساس فروتنی و خشوع و بیمناکی در پیشگاه این به شکوه بیکرانه که اگر تن به آن بسپاریم در کامش فرو خواهیم رفت و برنخواهیم آمد؛ و احساس همدلی و انس و همزادی با این آبی نجیب و آرام بخش که اگر چشم از آن برداریم، مغبون و تنها خواهیم ماند.

انسان های بزرگ و بیکرانه نیز از همین گونه اند. به عباس بنگر: آن گاه که در عظمت وصف ناپذیرش خیره می شوی، حیرانی و خشوع سر تا پایت را فرا می گیرد و با این حال، هرگز نمی توانی چشم از او برگیری. دیرگاهی در او خیره می مانی و در ژرفای جانت را از شکوه و بزرگی اش طراوت می بخشی، گر چه می دانی اگر گامی پیش روی غرقه خواهی شد.

با این خشوع آمیخته به نیاز، با این احتیاط همراه با اشتیاق، بر ساحل دریای عباس می ایستیم تا از دریچه ی این حیرت به هدایت برسیم؛ تا از رهگذر این خشوع به شهود دست یابیم؛ تا از پنجره ی اشراقی نگاه او به بوستان عصمت نظر بگشاییم. واژه های خمیده، قلم لرزان، اشک آمیخته به شوق، و ادبی که از هر تبسم قلم می تراود، گواه این حضور شرم سارانه و محتاجانه بر ساحل دریایی بیکرانه اند.

اینک که به یاد و نام عباس کارنامه ی افتخارات جانبازان این میهن نقش پذیرفته است، سزاوارترین کسان برای ایستادن بر این ساحل، همانانند؛ همانان که لحظه های حضور در گرماگرم ایثار و جانبازی را حس کرده اند، همانان که در غلتیدن دست در زیر پای خویش را لمس کرده اند، همانان که یک «یا عباس» گفته اند و صد «لبیک» شنیده اند.

سعادتمندیم که به یمن نام و یاد جانبازی و جانبازان، افتخار یافته ایم تا این دفتر را پیش روی مخاطبان آشنا بگشاییم. و یقین داریم که گر چه یارای تن زدن به این دریا را نداریم؛ همین تماشا و درنگ توشه ای خواهد بود برای سرمشق پذیری از آن والای ولی. پس اگر این مقصود حاصل گردد که رسم و راه و اندیشه ی «عباس بن علی» که در ذهن و جان جانبازان ما نشسته است، عمق و استمرار پذیرد، به مقصد رسیده ایم و خداوند را شاکریم.

با این هدف، چندی است پژوهشی گسترده را آغاز کرده ایم و امیدواریم ثمره ی آن را در دفترهای گونه گون برای مخاطبانی از سطوح مختلف عرضه کنیم. دفتری که پیش رو دارید، نخستین حاصل این تلاش است که بیشتر با جوانان پاکدل سر گفت و گو دارد. در این اثر، از تکاپوهای محض علمی و چند و چون های کلامی و بحث انگیز نشانی نیست. ناب ترین پژوهه های تاریخی و روایی با زبانی ساده و گویا و جوان پسند گرد آمده است تا بیشتر بر تربیت «عباس پسند» این نسل سترگ پای فشرده شود. بحث های دیگر از این گونه های دیگر؛ می ماند برای دفترهای پسین، باذنه و عونه!

معاونت امور فرهنگی، اجتماعی و هنری بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی

مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان

سخن نویسنده

نگاهی صمیمانه به زندگانی اولیای دین و نگرشی اندیشمندانه در حیات ارباب معرفت، به سان آبشار بینشی است که جامه ی جان بدان تطهیر می شود و سرای دل از آن طراوت می گیرد؛ ارمغانی شایسته و جاودان نصیب آدمی می کند تا در گذر سختیها و حوادث به سلامت عبور کند و بر قله ی قدس دست یابد.

زندگانی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام دایرة المعارفی درس آموز است که چگونه زیستن و آگاهانه رفتن را به ما می آموزاند و فرصت رسیدن به مقام آدمیت را فراهم می سازد.

در این دفتر - که با قلمی از شوق و ارادت نگاشته شده است - از رهگذر تربیت عباسعليه‌السلام پرتوی از فروغ معنویت امام علیعليه‌السلام و جلوه ای از

روشنی ولایت ام البنینعليها‌السلام در پرورش فرزند نصیب انسان می شود و آینه ای روشن از «فضایل ابوالفضلعليه‌السلام » برابر دیدگان خردورزان نمایان می گردد.

شعاع چشمگیر شخصیت آن انسان آسمانی در گستره ی سخنان دخت آفتاب؛ فاطمه ی زهراعليها‌السلام و فرزندان والامقام آن پاک بانو، بهجت آفرین شیعیان شیفته است و شهدی شیرین از شریعه ی معرفت و مردانگی «سپهسالار عشق » به ارمغان می آورد.

با هم به مدینه می رویم تا از کوچه های بنی هاشم به سرای امیرمؤمنانعليه‌السلام پای دل گذاریم و از آغازین لحظه های زندگانی پور دلبندش عباسعليه‌السلام ، با او همراه شویم.

میلاد «ماه»

اشاره

حضرت علیعليه‌السلام : «اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱) .

همانا فرزندم عباس، به سان نوزاد کبوتری که از مادر خود آب و غذا می گیرد، در کودکی علم آموخت.

طلوع ماه در مدینه

زمین مدینه با نیم نگاه خورشید روشنایی می گرفت و تابش طلایی آفتاب، جمعه، چهارمین روز شعبان سال ۲۶هجری، را نوری دیگر می بخشید(۲) .

بلور دل های شیفتگان امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام لبریز از شور و عشق می شد و کوچه های بنی هاشم آغوش خود را به روی زائران خانه ی حضرت می گشود. چهره ی علاقه مندان اهل بیتعليهم السلام را شبنم شادی فرا گرفته بود و برای دیدار نورسیده ی مولای خویش بر یکدیگر پیشی می گرفتند. «ماه» تازه در مدینه طلوع کرده بود و با ظهور خود دلهای شیفتگان اهل بیتعليهم السلام را از عطر شادمانی معطر ساخته بود. شور و هلهله، خانه ی علیعليه‌السلام و فاطمه ی کلابیه را فرا گرفته بود و نگاه همگان به سخاوت لبان مولا بود تا انتخاب نام طفل را نظاره کنند و شیرینی اولین کلام او را بیابند(۳) .

در این هنگام گویی مادر کودک، ام البنینعليهم السلام ، قنداقه ی عزیز خود را تقدیم علیعليه‌السلام کرد. امام فرزند دلبند خود را به سینه چسبانید، بهت و حیرت، نگاه اطرافیان را ربود و همگان از پیوند «مهر» و «ماه» لب به تبریک گشودند. امیرمؤمنان با صدایی آسمانی در گوش راست فرزند خود اذان و در گوش چپ وی اقامه گفت.

بدین ترتیب، امامعليه‌السلام در آغازین لحظه های حیات، بذر بندگی در سرزمین قلب فرزند خویش افشاند تا در گلستان وجود او شاخسار ایمان و عشق به «توحید» و «نبوت» نمایان شود، از بلندای همتش آبشار شوق به «امامت» جاری شود و تا همیشه ی ایام در سایه سار «ولایت» سروی سبز باشد.

چون نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید طفل فرونشست، امامعليه‌السلام با واژه ای مهرآفرین و روح افزا نام فرزند خود را بیان فرمود:

«عباس» یعنی: شیر بیشه ی شجاعت و قهرمان میدان نبرد(۴) ، دلاوری از شجاعان اسلام، قهرمانی که در برابر باطل و ستم عبوس و خشمگین است و در مقابل خیر و نیکی شادان و متبسم(۵) .

رواق چشم اطرافیان را هاله ای از عشق و امید فرا گرفته بود و بیش از دیگران فاطمه ی کلابیه از خشنودی شوی خویش شادمان و خرسند بود.

در این لحظه، الماس بوسه ی علیعليه‌السلام بلور پیکر طفل را صدای محبت بخشید(۶) و دستان کوچک عباس با اولین حریر عشق و عاطفه آشنا شد؛ اما این شادی لحظاتی بعد با طوفان غم درهم پیچیده شد. ناگهان گوهرهای اشک از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام بر سینه ی سیمایش پدیدار شد، صدای گریه ی آن حضرت دلها را مالامال از اندوه ساخت و فرمود:

گویا می بینم این دستها یوم الطف ،(۷) در کنار شریعه ی فرات در یاری برادرش حسین، از بدن جدا خواهد شد(۸) .

هفتمین روز میلاد

علیعليه‌السلام در هفتمین روز میلاد، فرزند دلبند خود را طلبید و لبان خویش را با یاد خدا مترنم ساخت. بنا به سنت پسندیده ی اسلام، موهای زیبای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا (و یا نقره) به مستمندان داد. سپس گوسفندی به عنوان عقیقه، ذبح کرد(۹) ، تا به برکت آن صدقات و این قربانی، پیکر پاک عباس عزیز، پابرجا و سالم مانده، ایام زندگانی او طوبای برکاتی جاودان باشد.

گفتار امامعليه‌السلام و نام حماسی نوزاد، دفتر طلایی خاطرات را در مقابل دیدگان آشنایان می گشود. از این رو بر بینش علیعليه‌السلام آفرین می گفتند و انتخاب عقیل را می ستودند. از روزی یاد می کردند که امیرمؤمنانعليه‌السلام برادر خود عقیل را طلبید تا از بلندای «علم انساب»(۱۰) ، نگاهی به قبایل مختلف بیفکند. خانواده ای اصیل و شجاع را انتخاب کند و انگشت اشاره بر بانویی پاک و عفیف نهد تا با انتخاب او فرزندانی دلاور، سرآمد و شیردل به وجود آید.

پس از مدتی تحقیق و ژرف نگری، عقیل «فاطمه ی کلابیه» یا «ام البنین» را برگزید.(۱۱) بانویی که ثمامه یا «لیلی» افتخار مادری اش را داشت. «حزام بن خالد» پدر او بود. در دیباچه ی اجداد وی دلیرمردی و شجاعت قرار داشت، به طوری که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود می آوردند(۱۲) . ابوبراء عامر بن خالد، که شجاعترین فرد عرب محسوب می شد، جد مادری وی بود. او با پنجاه رزم آور مقابله می کرد و «بازی کننده با نیزه ها» لقب داشت. از این رو عقیل در توصیف این خاندان گفت: شجاعترین و زیرکترین مردمان عرب این قبیله هستند(۱۳) .

ام البنین از بانوان فرزانه و ارجمندی بود که به اهل بیتعليهم‌السلام معرفتی والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره مند بود. بر این اساس، نزد فرزندان فاطمه ی زهراعليها‌السلام مقامی شایسته داشت، به طوری که زینب کبریعليها‌السلام در ایام عید به دیدار وی می شتافت. گستره ی شناخت این شخصیت عزیز درباره ی اهل بیتعليهم‌السلام بدان حد بود که - بنا به نقلی - چون به ازدواج علیعليه‌السلام درآمد، به سان مادری دلسوز و پرستاری مهربان از امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام که بیمار بودند، مواظبت و پذیرایی کرد و با عطوفتی خاص در تأمین سلامت آنها کوشید(۱۴) .

دوران کودکی عباس

روزهای طفولیت عباس در حالی آغاز شد که پدر گرانقدر او چون آینه ی معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت. گفتار الهی و رفتار آسمانی علیعليه‌السلام تأثیری عمیق بر وی نهاد.

او خود را بر ساحل دریای علوم و معارف پدر می دید و در کنار جهاد و تقوا حس می کرد.(۱۵) در خانه ای که بر خاک قرار داشت ولی از افلاک برتری یافته بود، خانه ای که فرشتگان با خضوع و خشوع در آن فرود می آمدند، محل نزول اسرار هدایت بود و آغوش مهربان آن، پناهگاه هر پناهنده و امید هر امیدوار محسوب می شد(۱۶) .

عباس در کودکی زورق نشین دریای بی کرانه ی معرفت بود و به سان ماه تابان از خورشید وجود پدر نور می گرفت. با فراستی چشمگیر و دقتی فراوان، خوشه چین خرمن حقایق ولایت بود و از بلندای بینش امام بهره های بسیار می برد. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام ، پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف می کند:

«اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱۷) .

همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر که ازمادرش آب و غذا می گیرد از من معارف فرا گرفت.

امامعليه‌السلام ، که تسلطی چشمگیر بر الفاظ دارد و در بیان حقایق بی نظیر است. با عبارتی کوتاه، بلندای عظمت فرزند عزیز خود را توضیح می دهد که عباس از هنگام طفولیت از قابلیتی عظیم برخوردار بوده است(۱۸) .

از این رو، در آغازین روزهایی که الفاظ بر زبان وی جاری می شد، امامعليه‌السلام به فرزندش فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک. حضرت ادامه داد: بگو دو. عباس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم.(۱۹) . پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاک و مبارک برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم کرد تا در آینده ی حوادث، نخلی بلند قامت از استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد.

نگاه بصیرت آمیز علیعليه‌السلام آینده ی عباس را نظاره می کرد، از این رو گاه سخنانی بر زبان می راند که آشنایان را در اندوه فرو می برد. روزی ام البنین فرزند دلبندش را در آغوش علیعليه‌السلام گذارد و با لبخندی رضایت آمیز شاهد بوسه های پدر بر دستان کودک بود که سرشک غم از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام جاری شد. با تعجب فراوان علت گریه شوی اش را سؤال کرد. حضرت، ام البنینعليها‌السلام را از مشیت الهی آگاه کرد و فرمود: دستان عباس در راه یاری حسینعليه‌السلام قطع خواهد شد! ناگاه صدای شیون و ناله ی مادر دلسوخته به آسمان بلند شد و اهل خانه همگی از این خبر به ناله درآمدند. اما علیعليه‌السلام از مقام و عظمت نور دیده اش نزد خداوند سخن به میان آورد، از عطای الهی به عباس پرده برداشت و فرمود:

«پروردگار متعال دو بال به او رحمت خواهد کرد تا به سان عمویش جعفر بن ابیطالب، در بهشت پرواز کند.»

نسیم رحمت آفرین کلام علیعليه‌السلام آرامش خاطر و تسلیم روانی برای ام البنین پدید آورد و او را مسرور ساخت(۲۰) .

ایام نوجوانی و جوانی

محبت پدری، علیعليه‌السلام را بر آن می داشت که گاه پاره ی پیکر خود را ببوسد، زمانی ببوید(۲۱) و در ایام نوجوانی وی را با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو لحظه ای عباس را از خود دور نساخت. فرزند پاکدل علیعليه‌السلام در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه، در حرب و محراب و غربت و وطن،(۲۲) در کنار او حضور داشت. در ایام دشوار خلافت لحظه ای از او جدا نشد(۲۳) و آنگاه که در سال ۳۷ هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.

این خاطره ی خوش را - که بعضی مورخان نقل کرده اند - با هم می خوانیم:

آن روز آب به محاصره ی سپاه دشمن درآمده بود. ناگهان فریادی نخوت آمیز توجه همه را به خود جلب کرد: «به دستور امیر نباید قطره ای آب نصیب سپاه علی بشود، تا از تشنگی...» چکاچک شمشیرها و برق اسلحه ها کمتر شد و در پی آن آرامش مختصری فضای صفین را پوشانید. اضطراب در چهره ی برخی از افراد دیده می شد. لحظه ها به آرامی می گذشت و انتظار نبردی خونین را در دلها می افزود.

ناگاه از میان لشکریان علیعليه‌السلام نوجوانی که هیبت از سیمای او آشکار بود، پای به میدان گذارد. او نقابی بر چهره داشت، دستی قوی بر سلاح و اراده ای محکم با خویشتن. وقتی در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت، نگاهی لبریز از تأمل به سربازان دشمن کرد و با قدم هایی استوار بر بلندی ایستاد. عطش سؤال دیده ی همگان را پر کرده بود و سکوتی سنگین فضای میدان را فراگرفته بود. نوجوان رو به لشکر معاویه کرد و با فریادی رعدآسا گفت: شجاعترین شما کیست؟ بیاید تا تکلیف کار روشن شود. نبردی مردانه در میدان! معاویه و سپاهیانش با نوجوانی سپید صورت که هنوز بر سیمایش موی نروییده بود و پیکری ضعیف و ناتوان داشت، روبه رو شدند، او را جدی نگرفتند، اما با تأملی دیگر، بدنش را برای ضربه های پی درپی شمشیر محلی مناسب یافتند. آنها چنان اندیشیدند که تنبیه خونین این نوجوان می تواند درس عبرتی برای دیگران باشد و یارای مقابله از سربازان علی برباید.

معاویه با فریادی رسا «ابوشعثا» را طلبید تا با ضربه ای مردانه، پیکر آن نوجوان نورس را با خاک صفین آشنا کند. اما باده ی غرور، توان تصمیم صحیح و سنجیده را از او گرفت، خود را بالاتر از نوجوان ناشناخته دانست، درس عبرت را به فرزندانش واگذار کرد و به معاویه گفت: معاویه! مردم شام مرا قهرمانی شجاع می دانند، سلحشوری که توانایی مقابله با هزار نفر دارد. شایسته نیست برای کشتن یک نفر، آن هم نوجوانی بی تجربه که تاکنون دستی بر شمشیر نداشته، من پای به میدان گذارم. نه، نه، این ننگ را نمی پذیرم، بگذار یکی از پسرهای خود را روانه کنم تا کار او را در لحظه ی اول تمام کند.

اشاره ی معاویه پسر بزرگ ابوشعثا را، راهی میدان کرد. او، که مردی تنومند و قوی بود، با کبر و خودخواهی قدم برداشت تا در مقابل نوجوانی که پیشانی اش را با پارچه ای بسته بود و ابروانش به سختی دیده می شد قرار گرفت.

لحظه ای نگذشت که نبرد تن به تن شروع شد و صدای شمشیرها و فریاد دلاوری آنها در فضا پیچید. معاویه، که به سرافرازی در این نبرد یقین بسیار داشت، آرام و مطمئن اطراف را نظاره می کرد. ناگهان نعره ای دلخراش هوش معاویه را ربود و قلب او را لرزاند. چون درست نگریست، فرزند ابوشعثا را غرق در خون دید. زمزمه و سر و صدا به سان خیمه ای سیاه تمامی سپاه معاویه را احاطه کرده بود.

لحظه ای بعد دومین پسر ابوشعثا با اشاره ی پدر راهی میدان شد و بار دیگر رجزخوانی و چکاچک شمشیرها آغاز شد. ابوشعثا نگران و خشمگین به نظر می رسید، آرامش ایستادن را از دست داده بود و قدم زنان برای نوجوان آرزوی مرگ می کرد؛ اما این بار نیز غبار غم بر قلبش نشست و چنگال مرگ را در پیکر خون آلود فرزندش نظاره کرد. سومین فرزند خود را به سوی کارزار فرستاد و از عصبانیت و اضطراب فراوانی که در جای جای وجودش نهفته بود لبان خود را فشرد. برق شمشیر فرزندش عنان از او گرفت، بی اختیار به سوی میدان دوید، اما دیری نگذشت که بر جای خود ماند، صحنه ای دیگر سراغ دیدگانش آمد و داغی تازه بر پیکر جانش نمایان شد. آهسته آهسته به عقب برگشت و با بی میلی و ناباوری، باور شجاعت و رشادت آن جوان نورس را در نهاد جان خود پذیرا شد. اما چه باید کرد و چه می باید می کرد! او پای در باتلاقی مرگ آفرین گذارده بود و یارای برگشت نداشت.

با حالتی فرسوده، پسر چهارم خود را به کام میدان فرستاد و خود به انتظار ماند تا شاید کار تمام شود و بیرق شهرت چندین ساله اش با شمشیر نوجوانی ناآشنا، پاره نگردد. نیم نگاه خود را به سوی معاویه روانه کرد، امیر را نیز مثل خود مضطرب و ناراحت دید، مجسمه ای از اضطراب و پیکری بی جان از عصبانیت. لحظه ها با آشفتگی خاطر بدرقه می شدند و طوفان اندوه سپاه معاویه را درهم پیچیده بود که...

... ابوشعثا لحظه ای به خود آمد که هفتمین فرزند خویش را هم آغوش با مرگ دید! و صدای تکبیر سپاهیان علی را شنید. سنگینی خجالت، معاویه را سر به زیر کرد و شرمساری بر صورتش نمایان شد. خواست چاره ای بیندیشد و با جمله ای خود را و سپاهش را از مرداب ذلت برهاند که ابوشعثا با شمشیر آخته و غضبی جاهلانه پای در میدان نهاد.

امید پیروزی شادی را به وجودش باز می گرداند و سپاهیانش آماده هلهله و فریاد شدند تا روحیه ی از دست رفته ی سربازان را به قرارگاه بازگردانند.

ابوشعثا با نگاهی غضب آلود به نوجوان نگریست، با فریادی سهمگین متن دلاوری های خود را رجزخوانی کرد و در حالی که میدان را دور می زد، با حرکتی برق آسا قلب نوجوان را نشانه گرفت. اما شجاعت سوار ناآشنا، تیغ ابوشعثا را به بیراهه کشاند. گرد و غبار میدان را فراگرفت و لحظه ای بعد فریاد پیروزی از سپاه علیعليه‌السلام بلند شد:

الله اکبر، الله اکبر، نصر من الله و فتح قریب.

جرأت از سپاهیان معاویه رخت بسته بود، لب ها و دهان ها نیمه باز و چشم ها حیرت زده می نمود. فریادی مردانه و دشمن سوز میدان را محاصره کرد:

«آیا کسی هست به جنگ من آید؟!»

معاویه با نگاهی تحسین آمیز نوجوان را ستود و در حالی که وحشت وجود او و سربازانش را لبریز کرده بود با سکوتی تحقیر آمیز وقار و دلاوری وی را بدرقه کرد. آن دلاور پیل افکن که لشکر علیعليه‌السلام را شادمان کرده بود، پیروزمندانه به پایگاهش بازگشت. دست به سوی نقاب خود برد تا مهتاب مهرآفرین سیمای خود را آشکار کند. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام او را به سوی خود خواند. چون نزد حضرت رسید و دست به نقاب زد، سپاهیان برای مشاهده ی چهره ی وی پیرامونش گرد آمدند. ناگهان صدای سپاه فضا را پر کرد. همه لب به تحسین گشودند و با عبارتی شیرین و شیوا نام نوجوان دلاور را بر زبان راندند:

عباس! عباس بن علی! آری، پور علی و فرزند ام البنین است.

پدر نیز، به پاس شجاعت های کم نظیرش، او را در آغوش کشید و بر صورتش بوسه ی سپاس و مهر نهاد.(۲۴) .

کنیه های مهر افروز

«اسم، لقب و کنیه، واژه هایی است که عرب در مخاطب قرار دادن زنان و مردان از آنان استفاده می کند. اب و ابن همراه کنیه ی پسران و مردان و بنت و ام پیشوند کنیه ی دختران و زنان است. ابعاد شخصیتی افراد زمینه ساز این لفظ است، هر چند داشتن فرزندان، به ویژه نخستین فرزند، در انتخاب این واژه نقش بسیار خواهد داشت. (المنجد فی اللغة و الاعلام، ص ۷۰۴ ذیل ماده کنی).»

دیباچه ی صفات اخلاقی افراد و فهرست فضایل معنوی انسان ها در کنیه ی آنها نمایان است. عباسعليه‌السلام انسانی آسمانی بود که بلندای عظمتش کنیه های بسیاری برای او پدید آورد. «ابوالفضل » مشهورترین کنیه ی اوست که برخی از صاحب نظران را بر آن داشته تا شعاع چشمگیر شخصیت عباس را بستر این واژه بدانند. ویژگی های دوران کودکی و شکوهمندی روح افزای نوجوانی او، نشان از بزرگی مقام وی داشت. فرهیختگان و شعرای بسیاری بهره مندی از فضایل بسیار را علت این لقب دانسته اند(۲۵) .

از سوی دیگر، پاره ای از محققان و اندیشمندان بهره مندی از نعمت وجود فرزندی به نام «فضل » را دلیل این کنیه شمرده اند(۲۶) .

«ابوالقاسم » کنیه ای دیگر است. مورخان با ژرف نگری در واژه های معرفت آفرین زیارت اربعین، این کلمه را کنیه ی آن حضرت دانسته اند. آنجا که جابر انصاری خطاب به این رادمرد الهی می گوید:

«السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی

سلام بر تو ای پدر قاسم و سلام بر تو ای عباس، پور علی بن ابیطالبعليه‌السلام .

هر چند مورخان و نسب شناسان، فرزندی به نام «قاسم » برای آن حضرت بیان نکرده اند، اما شناخت این صحابی بزرگ مرتبه، که سالیان بسیاری با خاندان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و آمد داشته و از معرفتی بیش از دیگران بهره مند بوده است، درستی این کنیه را آشکار می سازد(۲۷) .

ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

مسئله دوم : ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

امامت مقام و منصب الهى است وانسان نسبت به درك واقعى آن عاجز وناتوان است ونمى تواند آن اسرار وحقائقى را كه در تصوّر او نمى گند تعريف كند در اين صورت تعيين وانتخاب كردن فردى در مقام امامت وخلافت ، براى انسان ميسر نخواهد بود به جهت اينكه انسان در هر كارى كه انجام مى دهد و يا درباره اش اظهارنظر مى كند ابتداء قدرت فكرى واطلاعاتى خود را ملاحظه مى كند و سپس وارد ميدان مى شود اشخاصى كه در زمينه علم و دانش و يا معنويت وشجاعت و فصاحت وبلاغت و بطور كلى در هر يك از صفات كامل انسانى مقدار تلاش كرده و بطور اختصار وارد آن مباحث شده اند و از نزديك معناى علم ومعنوّيت و شجاعت وكمال را لمس كرده اند مى توانند انسانهاى عالم وبا ايمان را درك كنند اما كسانى كه از اين راه و مسير عبور نكرده نمى تواند در اين زمينه اظهار نظر كند.

بعنوان نمونه : در تاريخ بزرگان و دانشمندان وقتى مطالعه مى كنيم مى بينم يك انسان عالَم و دانشمند براى يكفرد عالَم شناخته شده است او مى فهمد كه شخصيت علمى وى در چه سطح قرار گرفته است يك انسان مؤ من وقتى در مقابل ايمان ديگران واقع مى شود وكمالاتى را از آنها مشاهده مى كند بطور روشن اعتراف مى كند كه ايشان يك مرد كامل مى باشند به هرحال تا انسان خود را در مسير انسانهاى كامل قرار ندهد نمى تواند به عظمت و ابّهت شخصيت آنها آگاهى پيدا كند.

بعنوان مثال : جناب سلمانرحمه‌الله يك انسان عادّى بود و در اثر پذيرفتن تربيت هاى رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام به جائى رسيد كه افراد عادّى را درك مقامش ممكن نشد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق او فرمود: اَدْرَك سَلمانُ اَلْعلْمَ الاوَّلَ و العِلْمَ الاَخر و هوَ بحرً لا يُنزَح و هوَمنّا اهلَ البيت(٥٢)

سلمان علم اول و آخر را درك نمود و او دريائى است كه هر مقدار از او برداشته شود تمام نشود و او از ما اهل بيتعليه‌السلام است

و علامه مجلسىرحمه‌الله در عين الحيوة مى فرمايد: آنچه از اخبار خاصه وعامّه مستفاد است بعد از رتبه معصومينعليهم‌السلام در ميان صحابه كسى بجلالت وقدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر و مقداد نبود.(٥٣)

روزى ابوذر بر سلمان وارد شد در حالتى كه ديگی روى آتش گذاشته بود ساعتى باهم نشستند وحديث مى گفتند ناگاه ديگ از روى سه پايه غلطيد وسر نگون شد وچيزى از ديگ نريخت سلمان آن را برداشت و درجاى خود گذاشت ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بيرون رفت و درفكر بود كه حضرت اميرعليه‌السلام را ملاقات نمود و داستان را تعريف كرد حضرت فرمود: اگر سلمان از علم خود خبر دهد تو بيشتر از اين متوّحش خواهى شد اى ابوذر سلمان باب الله است در روى زمين ، هركس بحال او معرفت داشته باشد مؤ من است(٥٤)

در هر صورت يك انسان زمانى مى تواند از كمالات مؤ منى باخبر شود كه خود را درهمان مسير قرار دهد وقتى كه مقام امامت يك منصب الهى است وانسانهاى كامل مى توانند مسئوليت آن را بعهده بگيرند تشخيص دادن آن افراد از عهده بشر خارج است تنها خداى متعال مى تواند آنها را مشخّص كند وقتى كه حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد مردم با جهالتى كه نسبت به مقام امامت دارند چگونه مى توانند كسى را با راءى ونظر خويش به اين مقام انتخاب كنند؟ پس از راه وحى كه به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابلاغ مى شود بايد امام معيّن شود وانسان بايد از وحى الهى اطاعت كند چون تشخيص آن از حدود فكر وانديشه اوخارج است

قال الرّضاعليه‌السلام : انَّ الاِمامَةَ منزلةُ الانبياء وارث الاوصياء انَّ الاِمامَةَ خلافَةُ اللّه و خلافة الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام اميرالمؤ منينعليه‌السلام و ميراث الحسن والحُسين عليهماالسلام(٥٥)

ترجمه : امامت همان مقام و منزلت انبياء و ارثيّه اوصياء است امامت خلافت و جانشينى خدا و خلافت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام حضرت علىعليه‌السلام و جايگاه امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام مى باشد.

نكات مهمّى كه در اينجا آمده است :

١ - امامت در جايگاه نبوّت است

٢ - به اوصياء پيامبران بصورت ارثيّه مى رسد.

٣ - امامت خلافت وجانشينى خدا و رسولخداست

وقتى كه مقام انبياءمورد بررسى قرار مى گيرد چند نكته جلب توّجه مى كند: اينكه انتخاب آنها براى بيان احكام الهى به راءى مردم وابسته نبود بلكه تنها خداى متعال از ميان مردم فردى را كه لايق اين مقام ومنصب الهى بود مبعوث مى كرد و شخص نبى از جنس بشر بود ليكن در مقام علم و فضيلت از تمامى انسانهاى عصر خويش مقدم است و اين حقيقت مورد قبول تمامى مردم عصر و زمان هر پيامبرى بوده است

نكته دوم : تشخيص قابليّت يك انسان براى دريافت وحى الهى موضوع ساده اى نيست اگر در اين زمينه از روايات استفاده كنيم مى بينيم دريافت وحى ، يا تماس با حضرت جبرئيلعليه‌السلام و يا رؤ يت ملائك چيز ساده اى نيست بلكه يك سرمايه بزرگى را در روح انسان لازم دارد و اينكه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را از فرشته وحى با نفس يا قلب خود مى گرفت يعنى با تمام وجودش تلقى مى كردند نه از راه گوش ، و يا حواس ديگر.

قرآن در اين باره مى فرمايد:( فاءوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما كَذَبَ الفُؤ ادُ مارَاءى اَفَتُمارُوْنَهُ على ما يَرى ) .(٥٦)

(پس وحى نمود به بنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت واشتباه نكرد قلب نفس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنچه مشاهده كرد آيا با او در چيزى كه عيانا مشاهده مى كند به مجادله مى پردازيد؟)

و در آيه ديگر شيوه ارتباط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با خدا در چند صورت بيان مى كند مى فرمايد:( وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّه الاّ وَحْيَا اَومِنْ وَراءِ حِجابٍ او يُرسِلَ رَسُولا فَيُوحِىَ بِاذنِه ما يشَاء اِنَّهُ عَلىُّ حكيمٌ ) ..(٥٧)

ترجمه : به هيچ بشرى نمى رسد كه خدا با او سخن گويد مگر اينكه وحى كند [سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند] يا از پشت پرده اى حرف زند يا رسول و فرستاده اى بفرستد و او به اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به او وحى نمايد زيرا خداوند بلند مرتبه ومحكم كار است

ارتباط پيام آوران الهى با خداى متعال به سه بخش تقسيم مى شود:

١ - هيچ واسطه اى بين خدا و بشر در ميان نباشد بلكه بشر بطور مستقيم با خالق متعال تماس حاصل مى كند.

٢ - ارتباط از پشت پرده يا حجاب برقرار مى شود يعنى گفتار خدائى كه از پشت حجاب شنيده شود مانند درخت طور كه موسىعليه‌السلام سخن خدا را از ناحه او مى شنيد.

٣ - گفتار خدائى كه ملك آن را حمل نموده و به بشر برساند در اين صورت گفتار الهى توسط آن شنيده مى شود.

انبياء عظام به اندازه رتبه ومقامات خود مى توانستند گفتار خداوندى را با تمام وجود بشنوند و چنين ارتباط براى انسان زمانى ميسّر خواهد بود كه او بتواند تحمّل آن را داشته باشد.

شنيدن صداى ملائك يا صداى شيطان وتشخيص اين دو از يك ديگر براى انسانى ميسّر است كه خود را از وابستگى هاى مادّى ومحيط و مكان نجات داده باشد زيرا اين دو مخلوق الهى وهم چنين چگونگى وحى وصداى آنها براى ما قابل تشخيص نيست چون عالمى كه ما را در بطن خودش پرورش مى دهد با عالم ملائك واَجنّه ، جداست واينكه آيا آنها هم در انتقال اطلاعات بيك ديگر ويا به موجود جدا از خودشان ، روش انسان را دارند يا از راه و طريق ديگرى به تفهيم وتفهّم مى پردازند روشن نيست در هر صورت انسان را در صورت عادّى چنين ارتباطى ميسّر نخواهد بود مگر اينكه خود را در اثر تزكيه وبنده گى خدا به مرحله برساندكه بر تمام موجودات وشيوه اطلاعات وصداهاى آنها اشراف پيدا كند.

وقتى كه مقام نبوت و رسالت و يا امامت بر چنين ارتباط واطلاعى قادر هستند و مى توانند به شيوه نقل وانتقال اطلاعات تمامى مخلوقات آگاهى پيدا كنند اين همان مقام اشراف را معنى مى دهد و هر انسانى كه به مقامات الهيه اعم از نبوت و رسالت وامامت نائل مى شود ابتداء بنده گى را در خود به حدّ اعلا مى رساند و با تمام وجودش مقام بنده گى را روشن مى كند سپس صاحب مقامى مى شود كه مى تواند به تمامى مخلوقات الهى اشراف داشته باشد حتى ارشاد و هدايت آنها را هم بعهده مى گيرد.

وقتى مى خواهيم به مقام رسالت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهادت وگواهى بدهيم و اغلب در تشهد نماز مورد اقرار واقع مى شود مى گوئيم : اَشهَدُ انّ محمدّا عَبْدُه و رسوله ابتداء مقام عبديت وبنده گى آن عزيز خدا مطرح مى شود بعد مقام رسالت

بعبارت ديگر: رسالت ونبوّت ويا امامت ميوه وثمره بنده گى است تا انسان از بنده گى نفس نجات نيابد و به تمامى وابستگى ها پايان ندهد نمى تواند به بنده گى خدا موفق شود و در هر صورت مقامات الهيّه هر كدام جايگاه مناسبى مى خواهد ممكن است هر سه مقام در يك فرد جمع شود كه خود دليل بر بالاترين سطح كمال بنده گى اوست بنابراين مقام انبياء كه در كلام امام رضاعليه‌السلام آمده است يك مقام شريف و مقدس بنده گى توحيدى است وقداست انبياء هم به همين بنده گى آنها متوجه است چون با كمال بنده گى حكومت خدا در جان انسان تبلور مى كند و هيچ چيزى جز رضاى وخوشنودى خدا در ذهن وتصورّش وجود ندارد وبه همين جهت با تمام وجود ومعاشرت ومباشرت خويش قداست پيدا مى كند ومعناى ولايت كه در پيامبران وامامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد از همان مقام اطاعت وبنده گى آنها در برابر خداى سبحان مايه مى گيرد.

آياتى كه اطاعت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اطاعت خدا معرفى مى كند و مى فرمايد:( من يُطع الرَّسُول فَقَد اَطاعَاللّه ) .(٥٨) هر كس از پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت كرده است يعنى در وجود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام بنده گى براى خداى متعال دريك سطحى شكل گرفته كه با تمام وجودش تسليم خداست در اين صورت اطاعت او اطاعت خدا مى شود زيرا جز رضاى خداى سبحان وتسليم در برابر فرمانش ، چيزى ديگرى در وجودش ‍ نمى باشد.

كسانى كه در مسئوليت هاى الهى به عناوينى مانند رسول ونبى يا امام متصّف مى باشند همان بنده گان مخلص خداى سبحان هستند و از راه بنده گى مخلصانه به مقام رسالت و يا امامت نائل مى شوند وقتى كه مقام امامت به منزلت مقام نبوت است يعنى همان ويژه گی هائيكه در يك پيام آور الهى مدّنظر مى باشد در شخص امام هم بطور روشن بايد محقق شود.

به عبارت ديگر: حمل مسئوليت وتعهدات مقام امامت يك قابليّت فوق العاده اى را لازم دارد و اين بجز از راه بنده گى خالصانه بدست نمى آيد بجهت اينكه مقام و منصبى كه پروردگار يكتا در اختيار يك انسان قرار مى دهد و او را با عاليترين و بالاترين معلومات ، و با نفوذ كلام در دلهاى مردم ،مسلّح مى كند يك موضوع اتفاقى وتصادفى نيست بلكه نهايت ظرافت ودقت آنها در توجه بخداى متعال ورعايت مقام بنده گى در تمام زمينه هاى زندگى ، و هدف قرار دادن رضا وخوشنودى اوست كه قابليت لازم را در بدست آوردن ولايت وامامت پرورش مى دهد.

در اينجا لازم است به شخصيت بزرگوار حضرت اميرعليه‌السلام آن بنده كامل خدا مقدارى از راه حديث وكلام الهى وارد شويم تا خصوصياتى را كه در انبياء مدّنظر قرار مى گيرد در ايشان هم به نحو كامل مورد بررسى قرار دهيم وزمينه هاى هدايت سالم را در افكار وانديشه ها به مقام امامت وشخص امام فراهم كنيم

١ - جابر بن عبدالله نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ طائف حضرت علىعليه‌السلام را دعوت نمود و با او نجوى كرد گروهى از مردم كه ابوبكر وعمر بن خطاب هم از آنها بودند درمقام اعتراض ، عرضه داشتند چرا با اونَجوى كردى وبه ما توجهى ننمودى ؟

نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درميان مرد قرار گرفت وخطبه اى را با حمد وثناى الهى آغاز كرد سپس فرمود: اَيُّها النَّاس اَنتُمْ تَقُولُونَ انّى انتجيتُ عليّا و انّى واللّه ما انْتَجيتُه ولكنَّ اللّه اِنْتَجاهُ...(٥٩)

((اى مردم شما چنين مى گويد كه من با حضرت علىعليه‌السلام نَجوى كرده ام بخدا قسم كه من با على نجوى نكرده ام بلكه اين خدا بود كه با او نجوى مى كرد)) ٢ - حضرت صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اهالى طائف فرمود: يا اهل الطّائف لاَ.بعثنَّ اليكم رجلا كَنَفسى يَفتَح اللّه به الخير...

اى اهالى طائف ، فردى را بسوى شما مى فرستم كه مانند خودم مى باشد و پروردگار عالم دروازه خير وبركت و هدايت را بوسيله او مى گشايد [وبشما مى رساند].

وقتى كه صبح شد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را به سمت طائف اعزام كرد سپس خداى سبحان به پيامبر دستور دادكه بعداز ورود حضرت اميرعليه‌السلام به آنها خودت را به او برسان ، وقتى كه گروهى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطرف حضرت علىعليه‌السلام روانه شدند ديدند كه حضرت علىعليه‌السلام در بالاى كوهى قرار گرفته است نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ثابت كرد پس ثابت شد دراين حال صدائى راشنيديم كه مانند صداى رعد بود از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سئوال شد اين چه صدائى است ؟ فرمود: انَّ اللّه يُناجى عليّاعليه‌السلام كه خداوند با حضرت علىعليه‌السلام سخن مى گويد.(٦٠)

در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد ليكن به چند حديث اشاره گرديد پس روشن شد كه حضرت علىعليه‌السلام بطور مستقيم با پروردگار عالم سخن مى گفت همانطور كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خداى متعال حرف مى زد حضرت اميرعليه‌السلام هم در موارد لازم همين شرائط را واجد بود كه خدا با او سخن بگويد:

وقتى كه مقام امامت در جايگاه نبوت قرار مى گيرد وبعنوان خلافت الهى معنا مى شود بيانگر اين حقيقت است كه امام كسى است كه اسرار موجود و كمالات روحى را مانند انبياء دارا مى باشد وتا اين درجات در انسانى محقق نشود نمى تواند جانشين رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.

و مقام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام وساير امامان معصومعليهم‌السلام همانگونه كه در آيات و روايات آمده است حافظ ونگهدارنده آئين وشريعت الهى است و در اين زمينه حضرت اميرمؤ منان مى فرمايد:

اَرَى نُورَ الوَحْى والرِّسالَة ، واَشُمُّ رِيحَ النُبُّوَّةِ.(٦١)

من نور وحى ورسالت را مى بينم و بوى نبوّت را استشمام مى كنم

اين مقام بالاترين مرتبه اولياء خداست وكلمه نور استعاره است از آن حقائقى كه با چشم بصيرتش از اسرار وحى و رسالت و علوم تنزيل وظرافت تاءويل ، مشاهده كرده كه بر لوح نفس قُدسيه اش اشراف يافته وتعابير نور و استشمام در بيان آن حضرت نشان دهنده آنست كه ايشان تمامى آن اسرار را مانند شخصى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درك مى كرد و اين گونه احساس ها به حواّس پنجگانه مربوط نمى شود بلكه فراتر از آنها حسىّ وجود دارد كه مختص اولياءخداست

از حضرت رضاعليه‌السلام نقل شده كه مى فرمايد: .(لَنا اءَعين لا تشبه اءعين النّاس ، و فيها نورً ليس للشّيطانِ لها نصيبْ).(٦٢)

ترجمه : .(ما خاندان نبوت را چشمى وجود دارد كه به ديدگان مردم شباهت ندارد و در آن نورى است كه براى شيطان توان ورود در آن نباشد).

نور ولايت وامامت همان بصيرتى است كه بر تمام ما وراءِ طبيعت تسلط كامل دارد واسرار الهيّه را كه از انسانها عادى در پس پرده قرار گرفته مشاهده مى كنند يعنى زمان ومكان و و... مانع مشاهدات آنها نمى شود البته موضوع بحث دنبال علم غيب امامان معصومعليهم‌السلام نيست و در فصل ديگرى علم غيب مورد بحث قرار خواهد گرفت ليكن حالا بحث در اين است كه انبياء هر چيزى را بعنوان وحى اخذ مى كردند يا موجودى را بنام حضرت جبرئيلعليه‌السلام مشاهده مى نمودند و يا بدون واسطه با تمام وجودشان سخن خداى متعال را مى شنيدند تمام اين خصوصيّات در امامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: و لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حِينَ نَزَل الوَحىُ عليهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واله فقلت يا رسُولَ اليه ما هذه الرَّنَّةُ؟ فقال : .(هذه الشَّيطان قدايسَ من عبادته ،انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ، وترى ما اَرى ، اِلا انَّكَ لَسْتَ بنبي .(٦٣)

.(من صداى شيطان را درهنگام نزول وحى برپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيديم بر رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتم اين چه صدائى است ؟ فرمود: اين شيطان است كه ازگمراه ساختن انسانها ماءيوس گرديد [به بركت مقام نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمينه هاى هدايت بيشتر فراهم شد و شيطان از منحرف كردن مردم در تنگنا قرار گرفت ] يا على ، هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى ، وهر چيزى را كه من مى بينم توهم آن را مى بينى تنها تفاوت درميان من وتو اين است كه توپيام آور نيستى )).

نكات مهمّ از كلام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام

١ - رَنَّةَ چيست ؟ ٢ - تساوى در ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام ٣ - ديدن و يا شنيدنى كه مخصوص ‍ نبى اكرم است به حضرت اميرعليه‌السلام هم واگذار شده است

رَنَّةَ صداى ضجه و شيون شيطان است و بنابر نقل روايات او در چهار مورد صداى بلندى كشيد و مرحوم مجلسى در حيوة القلوب از صدوقرحمه‌الله نقل مى كند كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: انّ ابليس رَنَّ اَرْبع رَنّات : يَوْمَ لعن ، و يَوْمَ اُهبط الى الا رضِ، و حَينَ بَعَثَ مُحمد على فَتْرَةٍ مِنَالرُّسُلِ، وَحَينَنَزلَت اُمّ الكتاب

ابليس در چهار مورد صدا كشيد ١ - روزى كه خداى متعال او را لعن كرد ٢ - روزى كه به زمين وارد شد ٣ - در روز بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در مدت طولانى پيامبرى نيامده بود ٤ - در روزى كه امّالكتاب نازل شد.

٢ - مساوات در ميان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام

آنكه از ظهور آيات و روايات بر مى آيد اين است كه در ميان ايشان تساوى حاكم است يعنى هرمقام و منزلتى كه نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشگاه الهى واجد هستند حضرت اميرعليه‌السلام هم همين منزلت را دارا مى باشد و اين استنباط از كلام خدا و رسولش بدست مى آيد در آيه مباهله كلمه [اَنْفسَنا] آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را نفس خويش خطاب كرده است و در حديث شريف از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است

يا اهل الطائف لا بعثنَّ اليكم رجلا كنفسى(٦٤)

اى مردم طائف بسوى شما مردى را مى فرستم كه مانند خودم مى باشد.

و در عبارت نهج البلاغه آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى الا انّكَ لَسْتَ بِبَنىٍ...

هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى و هر چيزى را من مى بينم تو هم آن را مى بينى فقط در تو مقام نبوت نيست

در جائى كه شخصيت بزرگوارى مانند نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با واژه نفس و جان خودم از حضرت اميرعليه‌السلام ياد مى كند و او را بطور كامل در امتداد كمالات خودش معرّفى مى نمايد مى خواهد حقيقتى را براى جهان اسلام تبين كند زيرا درلسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا معصوم مبالغه وجود ندارد بلكه كلام وسخن آنها هميشه نشان دهنده يك واقعيت است وقتى كه مى فرمايد: مردى را كه مانند خودم هست مى فرستم اين كلمه [كَنَفْسى ] چه شباهتى را بيان مى كند؟

وقتى كه انسان بزرگوار مى خواهد به كسى نمايندگى بدهد فردى را براى انجام ماءموريت و يا مسئوليّت مهّم در نظر مى گيرد كه مانند خودش باشد تا از عهد آن مسئوليّت برآيد.

مسئوليّت و يا ماءموريت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اندازه مقام نبوّت خودش مى باشد وقتى كه ايشان اين ماءموريت را به عهده حضرت اميرعليه‌السلام مى گذارند به معناى اين است كه حضرت علىعليه‌السلام در قبول ماءموريت هم رديف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است در غير اين صورت واگذار كردن مسئوليّت ، و پيام دادن بر اينكه مردى را كه مانند خودم است مى فرستم مفهوم پيدا نمى كند.

دليل سوم : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام ويژگيهائى مقام خويش را در ايشان مى پذيرد مى فرمايد: هرچه را مى شنوم تو هم مى شنوى يا هر چيزى را مى بينم تو هم مى بينى اين ديدن و شنيدنها از برنامه هاى خاص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در احدى جز خودش وجود ندارد وقتى كه در اين گونه مسائل به ديدن و شنيدن حضرت اميرعليه‌السلام مانند ديدن و شنيدن خودش اشاره مى كند و تمايزى درميان خود و ايشان قائل نمى شود مگر اينكه تو نبى نيستى خود بزرگترين دليل بر قابليت وتساوى آن حضرت با خودش مى باشد. و استثناء موجود در كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اينكه [الاّ انّك لست نبىّ] نشانگر همين تساوى است يعنى تا اين مرحله باهم هستم ليكن مقام نبوّت باوجود من پايان مى يابد و به همين جهت تو نبىّ نيستى

بفرض مثال : اگر بنا بود بعد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى در مقام نبوت قرار بگيرد چه كسى واجد شرائط اين مقام الهى مى بود قطعا جز على بن ابيطالبعليه‌السلام احدى لياقت اين مقام را نداشت ليكن مقام نبوّت با وجود پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر مصلحت الهى خاتمه پيدا كرد و حضرت اميرعليه‌السلام كه جان رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جايگاهش باعنوان امامت قرار گرفت

امامان معصومعليهم‌السلام نبى وپيامبر نيستند ليكن بغير از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تمامى پيامبران اشرف و افضل هستند و عقل ما را قدرت درك اين مهمّ نباشد بلكه اين نكاتى كه توضيح داده شد تعريف و تبين سخنان خاندان عصمت و طهارت در مقام ومنزلت حضرت اميرعليه‌السلام بود كه صاحب مقام امامت است و در جايگاه مقام نبوت قرار گرفته است

علامه مجلسىرحمه‌الله مى فرمايد: منصب امامت نظير نبوت است زيرا هر دو رياستى عام است بر همه ممكفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسّر نيست همانطور كه اختيار نبى براى مردم امر محال است يعنى اتفاق و راءى آنها هيچ تاءثيرى ندارد چون از حوزه فكر و انديشه آنها خارج است مسئله امام هم همين طور است كه از عهده مردم خارج است تنها خداى متعال مى داند كه رسالت وامامت را به چه كسى واگذار كند.(٦٥)

فصل دوّم :امامت روح اسلام است

كلمه دين وقتى در افكار انسانى تعريف مى شود عبارت است از قوانين و دستورات الهى كه توسط پيام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبير روشن بيان كنيم دين عبارت است از فرمولهاى سالم زندگى ، كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تاءمين مى كند آنكه مهمّ است اين است كه دين را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن بعهده چه كسى است ؟ آيا دين خودش مى تواند خودش را پياده كند وتوجه مردم را به فرمولهايش جلب نمايد يانه ؟ آيا زمام و هدايت دين بدست خودش است يا اينكه كسى بايد با احراز شرائط لازم زمام و هدايت دين را بعهده بگيرد؟

مثال : وسيله نقليّه اى داريم كه با آخرين سيستم هاى موجود مجهّز است وهيچ نقصى در آن وجود ندارد وتمامى اسباب آرامش وآسايش هاى انسان در او مورد توجه قرار گرفته است و هر احتياج ونيازى كه براى انسان درمسير مسافرت رُخ بدهد آماده است احتياجات او را به بهترين شكل برطرف كند آيا چنين وسيله نقليه ايكه بصورت كامل وارد ميدان زندگى شده است چگونه و در چه شرائطى حركت خود را آغاز خواهد كرد؟ آيا خودش مى تواند راننده گى اين جادّه هاى پر و پيچ و خم و لغزنده را بعهده بگيرد؟ ويا اينكه به يك راننده آگاه وكامل نيازمند است اگر كسى را اين چنين تصورّى باشد كه تمامى فنون رانندگى از راه كامپيوتر در خود ماشين جاسازى مى شود وبدينوسيله حركت ماشين شروع شده و در مراحل خاص به نيازمنديها لازم پاسخ مى دهد.

در اينجا لازم است باين نكته توجه شود:

تمامى فعّاليت ها وشيوه هاى رانندگى و دادن آگاهى هاى لازم بايد توسط انسانى به حافظه كامپيوتر داده شود خود ماشين هرچند تكميل باشد وسيستم هاى دقيق كامپيوترى در او نصب شده باشد نمى تواند مسئوليت راننده گى ويا هركار لازم را بعهده گيرد چون مسئله خلاقيّت بدست انسان است واو بايد حافظه ها را بكار گيرد وشيوه راننده گى و و...... را باو آموزش ‍ داده تا درموقع لازم مورد استفاده قرار گيرد.

دين اسلام درمسير طولى اديان الهى قرار گرفته و كاملترين دين الهى است و به تمامى نيازهاى مردم جهان پاسخ مناسب مى دهد ودر عبارتى دين اسلام دين جهانى است

حالا نكته مهمّ اين است وقتى كه دين اسلام بطور كامل مى تواند احتياجات و نيازمنديهاى مردم را در هرصورت كه باشند بر طرف كند وزمينه هاى آسايش وآرامش وامنيّت روح وجسم آنها را تاءمين نمايد چگونه ودرچه شرائطى دين آثار گرانقدر خود را مى تواند پياده كند؟

وقتى كه معناى كمال دين مطرح مى شود بايد درباره آن مطالعه كرد مراد از كمال چيست ؟ آيا توجه دين به تمام موارد زندگى را كمال مى گويند؟ يا مسئله كمال دين با مجرى آن محقّق مى شود؟

اسلام مركّب از روح وجسم است وقتى كه آئين اسلام بصورت يك دين جهانى مطرح مى شود وبه تمام نيازمنديهاى مردم پاسخ مناسب مى دهد وآسايش وآرامش و امنيّت آنها را تاءمين مى كند در صورتى است كه با اين تركيب بوده باشد همانطور جسم بى روح متعفِّن خواهد بود اسلام بعنوان يك شريعت آسمانى اگر بدون روح باشد نفرت آور خواهد بود قانون زمانى مى تواند به تمامى خواسته هاى مردم پاسخ لازم را بدهد كه روحش از جسمش جدا نشود و قرآن كمال دين را با امامت در روز غديرخم برهمگان تعريف كرد.

ليكن پس از درگذشت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جان وجسم اسلام از يك ديگر مفارقت جست ظاهر اسلام بجاى ماند واين تن جوان و نورس به حيات طبيعى خود ادامه داد و چون شرائط براى رشد هر جسم جوانى آماده است نمّو كرد ولى چگونه و در كدام جهت ؟ آئين اسلام در هرزمان نيازمند يك روح سالم است كه بتواند آن را به طرز صحيح پياده كند چه اگر بدون آن باشد نمى تواند مطلوبيّت خود را ابراز نمايد روح اسلام امامت است يعنى بوسيله امامت دين اسلام تكميل مى شود.

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((اِنَّ الامامَ زِمامُ الدّين و نِظامُ المُسلمين و صَلاحُ الدّنيا وَ عِزُّالمؤ منين )).(٦٦)

امام زمام و عنان دين است ونظام مسلمين وصالح دنيا وعزّت مؤ منين به آن وابسته است

امام مسير حركت دين را هدايت مى كند وآن را به همان مقصدى كه خدا مى خواهد متوجه مى سازد با اينكه دين اسلام يك آئين جهانى است ليكن هسته مركزى آن امامت است و تمامى خير وصلاحى كه نصيب جامعه اسلامى مى شود ومؤ منين را عزّت و افتخار مى دهد به بركت وجود امام است اگر مجموعه قوانين الهى را كه قرآن است در متن زندگى قرار دهيم چه نقشى را مى تواند به تنهائى ايفاء كند، جلد وخطوط آن مشكل را حلّ نمى كند آنچه به زندگى صفا مى دهد وانسانها را به سمت آسايش وآرامش سوق مى دهد پياده شدن معانى قرآن است

و معنى قرآن همان امامت است كه اطاعت از آن سعادت هر دو جهان را تضمين مى كند چنانكه در حديث شريف ثقلين اشاره شده است(٦٧)

آشنائى با قرآن

در اينجا لازم است مقدارى با قرآن آشنا شويم و آن اينكه همه را عقيده بر اين است قرآن يك كتاب آسمانى است كه بتوسط پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اختيار جامعه انسانى قرار گرفته است و تمامى دستورات و قوانين و يا فرمولهائى كه در سعادت دنيوى و اُخروى بشر ضرورت دارد در آن كتاب آمده است وتمامى اَلفاظ و واژه هائى كه در آن آمده است مشابه همان كلماتى است كه عامّه مردم از آن استفاده مى كنند.

مسئله مهمّى كه توجّه بر آن لازمه فهم مطالب قرآن است اينكه لسان قرآن معصوم است و هيچ خطا و لغزش و حرف زائدى در آن وجود ندارد هر چه هست همه اسرار يك زندگى توحيدى است شكافتن كلمات وآيات آن كار هركس ‍ نيست بلكه فردى كه مانند خود قرآن معصوم است مى تواند از اسرار و رموزات آن خبر داده و با شكافتن و تفسير آيات مغز شيرينش را در اختيار همگان قرار دهد مسئله دين همان مجموعه دستورات و فرامين الهى است پياده شدن آن نيازمند، فرد معصوم است يعنى قانون معصوم توسط انسان معصوم مى تواند پياده شود زيرا افراد غير معصوم نمى توانند زبان قرآن را با تمام رمز و اسرارى كه دارد بفهمند وآن را ترجمه كنند و معنى حُجيّت ظهور الفاظ كه در علم اصول مطرح است گوشه اى از اين حقيقت است يعنى ظهور الفاظى كه در آيات و روايات آمده است مفيد معنى مى باشند ليكن اين به آن معنى نيست كه هر فرد بتواند باستناد ظهور لفظ به تمامى معانى كه در بطون آيات آمده است دست پيدا كند.

مثال : دريا و اقيانوس در اختيار همگان است واستفاده كردن از آن به مقدار درك آدمى وابسته است ليكن غواصّى درآن كار هركس نيست كه بتواند به عمق اقيانوسها نفوذ كند وجواهرات پر قيمتى را بدست آورد كلام الهى آن بحر عميقى است كه هركس را فهم اسرار آن نشايد بلكه كسانى كه از ناحيه مقدّسه مؤ يَّد واز لغزش و خطا معصوم هستند غواّصان اين اقيانوس عظيم الهى هستند و زمام و هدايت دين به عهده آنهاست اگر دركنار قرآن و دين اسلام امامت نباشد مردم مسئوليت و وظائف دينى و شيوه زندگى خودشان را از امامان معصومعليه‌السلام ياد نگيرند وقرآن اين كتاب آسمانى توسط آنها تفسير و پياده نشود هيچ وقت مسلمين را خير و سعادتى پيش نخواهد آمد چون دين الهى را كسى مى تواند پياده كند و با تمام وجودش آن را نشان دهد كه باتمام جانش آن را تحويل گرفته باشد امامت بعداز رسالت دين الهى را با تمام وجود شان تفسير كردند چون زمام دين بدست آنهاست

ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

مسئله دوم : ناتوانى انسان از درك مقام امامت است

امامت مقام و منصب الهى است وانسان نسبت به درك واقعى آن عاجز وناتوان است ونمى تواند آن اسرار وحقائقى را كه در تصوّر او نمى گند تعريف كند در اين صورت تعيين وانتخاب كردن فردى در مقام امامت وخلافت ، براى انسان ميسر نخواهد بود به جهت اينكه انسان در هر كارى كه انجام مى دهد و يا درباره اش اظهارنظر مى كند ابتداء قدرت فكرى واطلاعاتى خود را ملاحظه مى كند و سپس وارد ميدان مى شود اشخاصى كه در زمينه علم و دانش و يا معنويت وشجاعت و فصاحت وبلاغت و بطور كلى در هر يك از صفات كامل انسانى مقدار تلاش كرده و بطور اختصار وارد آن مباحث شده اند و از نزديك معناى علم ومعنوّيت و شجاعت وكمال را لمس كرده اند مى توانند انسانهاى عالم وبا ايمان را درك كنند اما كسانى كه از اين راه و مسير عبور نكرده نمى تواند در اين زمينه اظهار نظر كند.

بعنوان نمونه : در تاريخ بزرگان و دانشمندان وقتى مطالعه مى كنيم مى بينم يك انسان عالَم و دانشمند براى يكفرد عالَم شناخته شده است او مى فهمد كه شخصيت علمى وى در چه سطح قرار گرفته است يك انسان مؤ من وقتى در مقابل ايمان ديگران واقع مى شود وكمالاتى را از آنها مشاهده مى كند بطور روشن اعتراف مى كند كه ايشان يك مرد كامل مى باشند به هرحال تا انسان خود را در مسير انسانهاى كامل قرار ندهد نمى تواند به عظمت و ابّهت شخصيت آنها آگاهى پيدا كند.

بعنوان مثال : جناب سلمانرحمه‌الله يك انسان عادّى بود و در اثر پذيرفتن تربيت هاى رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام به جائى رسيد كه افراد عادّى را درك مقامش ممكن نشد.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حق او فرمود: اَدْرَك سَلمانُ اَلْعلْمَ الاوَّلَ و العِلْمَ الاَخر و هوَ بحرً لا يُنزَح و هوَمنّا اهلَ البيت(٥٢)

سلمان علم اول و آخر را درك نمود و او دريائى است كه هر مقدار از او برداشته شود تمام نشود و او از ما اهل بيتعليه‌السلام است

و علامه مجلسىرحمه‌الله در عين الحيوة مى فرمايد: آنچه از اخبار خاصه وعامّه مستفاد است بعد از رتبه معصومينعليهم‌السلام در ميان صحابه كسى بجلالت وقدر و رفعت شاءن سلمان فارسى و ابوذر و مقداد نبود.(٥٣)

روزى ابوذر بر سلمان وارد شد در حالتى كه ديگی روى آتش گذاشته بود ساعتى باهم نشستند وحديث مى گفتند ناگاه ديگ از روى سه پايه غلطيد وسر نگون شد وچيزى از ديگ نريخت سلمان آن را برداشت و درجاى خود گذاشت ابوذر وحشت زده از نزد سلمان بيرون رفت و درفكر بود كه حضرت اميرعليه‌السلام را ملاقات نمود و داستان را تعريف كرد حضرت فرمود: اگر سلمان از علم خود خبر دهد تو بيشتر از اين متوّحش خواهى شد اى ابوذر سلمان باب الله است در روى زمين ، هركس بحال او معرفت داشته باشد مؤ من است(٥٤)

در هر صورت يك انسان زمانى مى تواند از كمالات مؤ منى باخبر شود كه خود را درهمان مسير قرار دهد وقتى كه مقام امامت يك منصب الهى است وانسانهاى كامل مى توانند مسئوليت آن را بعهده بگيرند تشخيص دادن آن افراد از عهده بشر خارج است تنها خداى متعال مى تواند آنها را مشخّص كند وقتى كه حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد مردم با جهالتى كه نسبت به مقام امامت دارند چگونه مى توانند كسى را با راءى ونظر خويش به اين مقام انتخاب كنند؟ پس از راه وحى كه به پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابلاغ مى شود بايد امام معيّن شود وانسان بايد از وحى الهى اطاعت كند چون تشخيص آن از حدود فكر وانديشه اوخارج است

قال الرّضاعليه‌السلام : انَّ الاِمامَةَ منزلةُ الانبياء وارث الاوصياء انَّ الاِمامَةَ خلافَةُ اللّه و خلافة الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام اميرالمؤ منينعليه‌السلام و ميراث الحسن والحُسين عليهماالسلام(٥٥)

ترجمه : امامت همان مقام و منزلت انبياء و ارثيّه اوصياء است امامت خلافت و جانشينى خدا و خلافت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ومقام حضرت علىعليه‌السلام و جايگاه امام حسن و امام حسينعليهما‌السلام مى باشد.

نكات مهمّى كه در اينجا آمده است :

١ - امامت در جايگاه نبوّت است

٢ - به اوصياء پيامبران بصورت ارثيّه مى رسد.

٣ - امامت خلافت وجانشينى خدا و رسولخداست

وقتى كه مقام انبياءمورد بررسى قرار مى گيرد چند نكته جلب توّجه مى كند: اينكه انتخاب آنها براى بيان احكام الهى به راءى مردم وابسته نبود بلكه تنها خداى متعال از ميان مردم فردى را كه لايق اين مقام ومنصب الهى بود مبعوث مى كرد و شخص نبى از جنس بشر بود ليكن در مقام علم و فضيلت از تمامى انسانهاى عصر خويش مقدم است و اين حقيقت مورد قبول تمامى مردم عصر و زمان هر پيامبرى بوده است

نكته دوم : تشخيص قابليّت يك انسان براى دريافت وحى الهى موضوع ساده اى نيست اگر در اين زمينه از روايات استفاده كنيم مى بينيم دريافت وحى ، يا تماس با حضرت جبرئيلعليه‌السلام و يا رؤ يت ملائك چيز ساده اى نيست بلكه يك سرمايه بزرگى را در روح انسان لازم دارد و اينكه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن را از فرشته وحى با نفس يا قلب خود مى گرفت يعنى با تمام وجودش تلقى مى كردند نه از راه گوش ، و يا حواس ديگر.

قرآن در اين باره مى فرمايد:( فاءوحى الى عَبْدِه ما اَوْحى ما كَذَبَ الفُؤ ادُ مارَاءى اَفَتُمارُوْنَهُ على ما يَرى ) .(٥٦)

(پس وحى نمود به بنده خود آنچه را كه وحى نمود دروغ نگفت واشتباه نكرد قلب نفس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آنچه مشاهده كرد آيا با او در چيزى كه عيانا مشاهده مى كند به مجادله مى پردازيد؟)

و در آيه ديگر شيوه ارتباط پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با خدا در چند صورت بيان مى كند مى فرمايد:( وَ ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ يُكَلِّمَهُ اللّه الاّ وَحْيَا اَومِنْ وَراءِ حِجابٍ او يُرسِلَ رَسُولا فَيُوحِىَ بِاذنِه ما يشَاء اِنَّهُ عَلىُّ حكيمٌ ) ..(٥٧)

ترجمه : به هيچ بشرى نمى رسد كه خدا با او سخن گويد مگر اينكه وحى كند [سخن پنهانى و با اشاره كه ديگران نفهمند] يا از پشت پرده اى حرف زند يا رسول و فرستاده اى بفرستد و او به اذن خدا آنچه را كه خدا مى خواهد به او وحى نمايد زيرا خداوند بلند مرتبه ومحكم كار است

ارتباط پيام آوران الهى با خداى متعال به سه بخش تقسيم مى شود:

١ - هيچ واسطه اى بين خدا و بشر در ميان نباشد بلكه بشر بطور مستقيم با خالق متعال تماس حاصل مى كند.

٢ - ارتباط از پشت پرده يا حجاب برقرار مى شود يعنى گفتار خدائى كه از پشت حجاب شنيده شود مانند درخت طور كه موسىعليه‌السلام سخن خدا را از ناحه او مى شنيد.

٣ - گفتار خدائى كه ملك آن را حمل نموده و به بشر برساند در اين صورت گفتار الهى توسط آن شنيده مى شود.

انبياء عظام به اندازه رتبه ومقامات خود مى توانستند گفتار خداوندى را با تمام وجود بشنوند و چنين ارتباط براى انسان زمانى ميسّر خواهد بود كه او بتواند تحمّل آن را داشته باشد.

شنيدن صداى ملائك يا صداى شيطان وتشخيص اين دو از يك ديگر براى انسانى ميسّر است كه خود را از وابستگى هاى مادّى ومحيط و مكان نجات داده باشد زيرا اين دو مخلوق الهى وهم چنين چگونگى وحى وصداى آنها براى ما قابل تشخيص نيست چون عالمى كه ما را در بطن خودش پرورش مى دهد با عالم ملائك واَجنّه ، جداست واينكه آيا آنها هم در انتقال اطلاعات بيك ديگر ويا به موجود جدا از خودشان ، روش انسان را دارند يا از راه و طريق ديگرى به تفهيم وتفهّم مى پردازند روشن نيست در هر صورت انسان را در صورت عادّى چنين ارتباطى ميسّر نخواهد بود مگر اينكه خود را در اثر تزكيه وبنده گى خدا به مرحله برساندكه بر تمام موجودات وشيوه اطلاعات وصداهاى آنها اشراف پيدا كند.

وقتى كه مقام نبوت و رسالت و يا امامت بر چنين ارتباط واطلاعى قادر هستند و مى توانند به شيوه نقل وانتقال اطلاعات تمامى مخلوقات آگاهى پيدا كنند اين همان مقام اشراف را معنى مى دهد و هر انسانى كه به مقامات الهيه اعم از نبوت و رسالت وامامت نائل مى شود ابتداء بنده گى را در خود به حدّ اعلا مى رساند و با تمام وجودش مقام بنده گى را روشن مى كند سپس صاحب مقامى مى شود كه مى تواند به تمامى مخلوقات الهى اشراف داشته باشد حتى ارشاد و هدايت آنها را هم بعهده مى گيرد.

وقتى مى خواهيم به مقام رسالت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهادت وگواهى بدهيم و اغلب در تشهد نماز مورد اقرار واقع مى شود مى گوئيم : اَشهَدُ انّ محمدّا عَبْدُه و رسوله ابتداء مقام عبديت وبنده گى آن عزيز خدا مطرح مى شود بعد مقام رسالت

بعبارت ديگر: رسالت ونبوّت ويا امامت ميوه وثمره بنده گى است تا انسان از بنده گى نفس نجات نيابد و به تمامى وابستگى ها پايان ندهد نمى تواند به بنده گى خدا موفق شود و در هر صورت مقامات الهيّه هر كدام جايگاه مناسبى مى خواهد ممكن است هر سه مقام در يك فرد جمع شود كه خود دليل بر بالاترين سطح كمال بنده گى اوست بنابراين مقام انبياء كه در كلام امام رضاعليه‌السلام آمده است يك مقام شريف و مقدس بنده گى توحيدى است وقداست انبياء هم به همين بنده گى آنها متوجه است چون با كمال بنده گى حكومت خدا در جان انسان تبلور مى كند و هيچ چيزى جز رضاى وخوشنودى خدا در ذهن وتصورّش وجود ندارد وبه همين جهت با تمام وجود ومعاشرت ومباشرت خويش قداست پيدا مى كند ومعناى ولايت كه در پيامبران وامامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد از همان مقام اطاعت وبنده گى آنها در برابر خداى سبحان مايه مى گيرد.

آياتى كه اطاعت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اطاعت خدا معرفى مى كند و مى فرمايد:( من يُطع الرَّسُول فَقَد اَطاعَاللّه ) .(٥٨) هر كس از پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطاعت كند در حقيقت از خدا اطاعت كرده است يعنى در وجود رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقام بنده گى براى خداى متعال دريك سطحى شكل گرفته كه با تمام وجودش تسليم خداست در اين صورت اطاعت او اطاعت خدا مى شود زيرا جز رضاى خداى سبحان وتسليم در برابر فرمانش ، چيزى ديگرى در وجودش ‍ نمى باشد.

كسانى كه در مسئوليت هاى الهى به عناوينى مانند رسول ونبى يا امام متصّف مى باشند همان بنده گان مخلص خداى سبحان هستند و از راه بنده گى مخلصانه به مقام رسالت و يا امامت نائل مى شوند وقتى كه مقام امامت به منزلت مقام نبوت است يعنى همان ويژه گی هائيكه در يك پيام آور الهى مدّنظر مى باشد در شخص امام هم بطور روشن بايد محقق شود.

به عبارت ديگر: حمل مسئوليت وتعهدات مقام امامت يك قابليّت فوق العاده اى را لازم دارد و اين بجز از راه بنده گى خالصانه بدست نمى آيد بجهت اينكه مقام و منصبى كه پروردگار يكتا در اختيار يك انسان قرار مى دهد و او را با عاليترين و بالاترين معلومات ، و با نفوذ كلام در دلهاى مردم ،مسلّح مى كند يك موضوع اتفاقى وتصادفى نيست بلكه نهايت ظرافت ودقت آنها در توجه بخداى متعال ورعايت مقام بنده گى در تمام زمينه هاى زندگى ، و هدف قرار دادن رضا وخوشنودى اوست كه قابليت لازم را در بدست آوردن ولايت وامامت پرورش مى دهد.

در اينجا لازم است به شخصيت بزرگوار حضرت اميرعليه‌السلام آن بنده كامل خدا مقدارى از راه حديث وكلام الهى وارد شويم تا خصوصياتى را كه در انبياء مدّنظر قرار مى گيرد در ايشان هم به نحو كامل مورد بررسى قرار دهيم وزمينه هاى هدايت سالم را در افكار وانديشه ها به مقام امامت وشخص امام فراهم كنيم

١ - جابر بن عبدالله نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در جنگ طائف حضرت علىعليه‌السلام را دعوت نمود و با او نجوى كرد گروهى از مردم كه ابوبكر وعمر بن خطاب هم از آنها بودند درمقام اعتراض ، عرضه داشتند چرا با اونَجوى كردى وبه ما توجهى ننمودى ؟

نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درميان مرد قرار گرفت وخطبه اى را با حمد وثناى الهى آغاز كرد سپس فرمود: اَيُّها النَّاس اَنتُمْ تَقُولُونَ انّى انتجيتُ عليّا و انّى واللّه ما انْتَجيتُه ولكنَّ اللّه اِنْتَجاهُ...(٥٩)

((اى مردم شما چنين مى گويد كه من با حضرت علىعليه‌السلام نَجوى كرده ام بخدا قسم كه من با على نجوى نكرده ام بلكه اين خدا بود كه با او نجوى مى كرد)) ٢ - حضرت صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اهالى طائف فرمود: يا اهل الطّائف لاَ.بعثنَّ اليكم رجلا كَنَفسى يَفتَح اللّه به الخير...

اى اهالى طائف ، فردى را بسوى شما مى فرستم كه مانند خودم مى باشد و پروردگار عالم دروازه خير وبركت و هدايت را بوسيله او مى گشايد [وبشما مى رساند].

وقتى كه صبح شد رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را به سمت طائف اعزام كرد سپس خداى سبحان به پيامبر دستور دادكه بعداز ورود حضرت اميرعليه‌السلام به آنها خودت را به او برسان ، وقتى كه گروهى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بطرف حضرت علىعليه‌السلام روانه شدند ديدند كه حضرت علىعليه‌السلام در بالاى كوهى قرار گرفته است نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود ثابت كرد پس ثابت شد دراين حال صدائى راشنيديم كه مانند صداى رعد بود از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سئوال شد اين چه صدائى است ؟ فرمود: انَّ اللّه يُناجى عليّاعليه‌السلام كه خداوند با حضرت علىعليه‌السلام سخن مى گويد.(٦٠)

در اين زمينه احاديث زيادى وجود دارد ليكن به چند حديث اشاره گرديد پس روشن شد كه حضرت علىعليه‌السلام بطور مستقيم با پروردگار عالم سخن مى گفت همانطور كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خداى متعال حرف مى زد حضرت اميرعليه‌السلام هم در موارد لازم همين شرائط را واجد بود كه خدا با او سخن بگويد:

وقتى كه مقام امامت در جايگاه نبوت قرار مى گيرد وبعنوان خلافت الهى معنا مى شود بيانگر اين حقيقت است كه امام كسى است كه اسرار موجود و كمالات روحى را مانند انبياء دارا مى باشد وتا اين درجات در انسانى محقق نشود نمى تواند جانشين رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده باشد.

و مقام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام وساير امامان معصومعليهم‌السلام همانگونه كه در آيات و روايات آمده است حافظ ونگهدارنده آئين وشريعت الهى است و در اين زمينه حضرت اميرمؤ منان مى فرمايد:

اَرَى نُورَ الوَحْى والرِّسالَة ، واَشُمُّ رِيحَ النُبُّوَّةِ.(٦١)

من نور وحى ورسالت را مى بينم و بوى نبوّت را استشمام مى كنم

اين مقام بالاترين مرتبه اولياء خداست وكلمه نور استعاره است از آن حقائقى كه با چشم بصيرتش از اسرار وحى و رسالت و علوم تنزيل وظرافت تاءويل ، مشاهده كرده كه بر لوح نفس قُدسيه اش اشراف يافته وتعابير نور و استشمام در بيان آن حضرت نشان دهنده آنست كه ايشان تمامى آن اسرار را مانند شخصى نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درك مى كرد و اين گونه احساس ها به حواّس پنجگانه مربوط نمى شود بلكه فراتر از آنها حسىّ وجود دارد كه مختص اولياءخداست

از حضرت رضاعليه‌السلام نقل شده كه مى فرمايد: .(لَنا اءَعين لا تشبه اءعين النّاس ، و فيها نورً ليس للشّيطانِ لها نصيبْ).(٦٢)

ترجمه : .(ما خاندان نبوت را چشمى وجود دارد كه به ديدگان مردم شباهت ندارد و در آن نورى است كه براى شيطان توان ورود در آن نباشد).

نور ولايت وامامت همان بصيرتى است كه بر تمام ما وراءِ طبيعت تسلط كامل دارد واسرار الهيّه را كه از انسانها عادى در پس پرده قرار گرفته مشاهده مى كنند يعنى زمان ومكان و و... مانع مشاهدات آنها نمى شود البته موضوع بحث دنبال علم غيب امامان معصومعليهم‌السلام نيست و در فصل ديگرى علم غيب مورد بحث قرار خواهد گرفت ليكن حالا بحث در اين است كه انبياء هر چيزى را بعنوان وحى اخذ مى كردند يا موجودى را بنام حضرت جبرئيلعليه‌السلام مشاهده مى نمودند و يا بدون واسطه با تمام وجودشان سخن خداى متعال را مى شنيدند تمام اين خصوصيّات در امامان معصومعليهم‌السلام وجود دارد.

حضرت علىعليه‌السلام مى فرمايد: و لَقَد سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيطانِ حِينَ نَزَل الوَحىُ عليهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واله فقلت يا رسُولَ اليه ما هذه الرَّنَّةُ؟ فقال : .(هذه الشَّيطان قدايسَ من عبادته ،انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ، وترى ما اَرى ، اِلا انَّكَ لَسْتَ بنبي .(٦٣)

.(من صداى شيطان را درهنگام نزول وحى برپيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيديم بر رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتم اين چه صدائى است ؟ فرمود: اين شيطان است كه ازگمراه ساختن انسانها ماءيوس گرديد [به بركت مقام نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمينه هاى هدايت بيشتر فراهم شد و شيطان از منحرف كردن مردم در تنگنا قرار گرفت ] يا على ، هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى ، وهر چيزى را كه من مى بينم توهم آن را مى بينى تنها تفاوت درميان من وتو اين است كه توپيام آور نيستى )).

نكات مهمّ از كلام اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام

١ - رَنَّةَ چيست ؟ ٢ - تساوى در ميان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام ٣ - ديدن و يا شنيدنى كه مخصوص ‍ نبى اكرم است به حضرت اميرعليه‌السلام هم واگذار شده است

رَنَّةَ صداى ضجه و شيون شيطان است و بنابر نقل روايات او در چهار مورد صداى بلندى كشيد و مرحوم مجلسى در حيوة القلوب از صدوقرحمه‌الله نقل مى كند كه حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: انّ ابليس رَنَّ اَرْبع رَنّات : يَوْمَ لعن ، و يَوْمَ اُهبط الى الا رضِ، و حَينَ بَعَثَ مُحمد على فَتْرَةٍ مِنَالرُّسُلِ، وَحَينَنَزلَت اُمّ الكتاب

ابليس در چهار مورد صدا كشيد ١ - روزى كه خداى متعال او را لعن كرد ٢ - روزى كه به زمين وارد شد ٣ - در روز بعثت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در مدت طولانى پيامبرى نيامده بود ٤ - در روزى كه امّالكتاب نازل شد.

٢ - مساوات در ميان نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حضرت اميرعليه‌السلام

آنكه از ظهور آيات و روايات بر مى آيد اين است كه در ميان ايشان تساوى حاكم است يعنى هرمقام و منزلتى كه نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پيشگاه الهى واجد هستند حضرت اميرعليه‌السلام هم همين منزلت را دارا مى باشد و اين استنباط از كلام خدا و رسولش بدست مى آيد در آيه مباهله كلمه [اَنْفسَنا] آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حضرت علىعليه‌السلام را نفس خويش خطاب كرده است و در حديث شريف از رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است

يا اهل الطائف لا بعثنَّ اليكم رجلا كنفسى(٦٤)

اى مردم طائف بسوى شما مردى را مى فرستم كه مانند خودم مى باشد.

و در عبارت نهج البلاغه آمده است كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: انك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ و تَرى ما اَرى الا انّكَ لَسْتَ بِبَنىٍ...

هر چيزى را كه من مى شنوم تو هم مى شنوى و هر چيزى را من مى بينم تو هم آن را مى بينى فقط در تو مقام نبوت نيست

در جائى كه شخصيت بزرگوارى مانند نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با واژه نفس و جان خودم از حضرت اميرعليه‌السلام ياد مى كند و او را بطور كامل در امتداد كمالات خودش معرّفى مى نمايد مى خواهد حقيقتى را براى جهان اسلام تبين كند زيرا درلسان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و يا معصوم مبالغه وجود ندارد بلكه كلام وسخن آنها هميشه نشان دهنده يك واقعيت است وقتى كه مى فرمايد: مردى را كه مانند خودم هست مى فرستم اين كلمه [كَنَفْسى ] چه شباهتى را بيان مى كند؟

وقتى كه انسان بزرگوار مى خواهد به كسى نمايندگى بدهد فردى را براى انجام ماءموريت و يا مسئوليّت مهّم در نظر مى گيرد كه مانند خودش باشد تا از عهد آن مسئوليّت برآيد.

مسئوليّت و يا ماءموريت نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اندازه مقام نبوّت خودش مى باشد وقتى كه ايشان اين ماءموريت را به عهده حضرت اميرعليه‌السلام مى گذارند به معناى اين است كه حضرت علىعليه‌السلام در قبول ماءموريت هم رديف پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است در غير اين صورت واگذار كردن مسئوليّت ، و پيام دادن بر اينكه مردى را كه مانند خودم است مى فرستم مفهوم پيدا نمى كند.

دليل سوم : رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تمام ويژگيهائى مقام خويش را در ايشان مى پذيرد مى فرمايد: هرچه را مى شنوم تو هم مى شنوى يا هر چيزى را مى بينم تو هم مى بينى اين ديدن و شنيدنها از برنامه هاى خاص رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه در احدى جز خودش وجود ندارد وقتى كه در اين گونه مسائل به ديدن و شنيدن حضرت اميرعليه‌السلام مانند ديدن و شنيدن خودش اشاره مى كند و تمايزى درميان خود و ايشان قائل نمى شود مگر اينكه تو نبى نيستى خود بزرگترين دليل بر قابليت وتساوى آن حضرت با خودش مى باشد. و استثناء موجود در كلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر اينكه [الاّ انّك لست نبىّ] نشانگر همين تساوى است يعنى تا اين مرحله باهم هستم ليكن مقام نبوّت باوجود من پايان مى يابد و به همين جهت تو نبىّ نيستى

بفرض مثال : اگر بنا بود بعد از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى در مقام نبوت قرار بگيرد چه كسى واجد شرائط اين مقام الهى مى بود قطعا جز على بن ابيطالبعليه‌السلام احدى لياقت اين مقام را نداشت ليكن مقام نبوّت با وجود پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر مصلحت الهى خاتمه پيدا كرد و حضرت اميرعليه‌السلام كه جان رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جايگاهش باعنوان امامت قرار گرفت

امامان معصومعليهم‌السلام نبى وپيامبر نيستند ليكن بغير از پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تمامى پيامبران اشرف و افضل هستند و عقل ما را قدرت درك اين مهمّ نباشد بلكه اين نكاتى كه توضيح داده شد تعريف و تبين سخنان خاندان عصمت و طهارت در مقام ومنزلت حضرت اميرعليه‌السلام بود كه صاحب مقام امامت است و در جايگاه مقام نبوت قرار گرفته است

علامه مجلسىرحمه‌الله مى فرمايد: منصب امامت نظير نبوت است زيرا هر دو رياستى عام است بر همه ممكفين در جميع امور دين و دنيا، و مردم را شناختن چنين شخصى كه قابل چنين منصب بزرگ باشد ميسّر نيست همانطور كه اختيار نبى براى مردم امر محال است يعنى اتفاق و راءى آنها هيچ تاءثيرى ندارد چون از حوزه فكر و انديشه آنها خارج است مسئله امام هم همين طور است كه از عهده مردم خارج است تنها خداى متعال مى داند كه رسالت وامامت را به چه كسى واگذار كند.(٦٥)

فصل دوّم :امامت روح اسلام است

كلمه دين وقتى در افكار انسانى تعريف مى شود عبارت است از قوانين و دستورات الهى كه توسط پيام آوران به مردم ابلاغ شده است و اگر با تعبير روشن بيان كنيم دين عبارت است از فرمولهاى سالم زندگى ، كه سعادت دنيا و آخرت بشر را تاءمين مى كند آنكه مهمّ است اين است كه دين را شناساندن و مردم را بدان توجه دادن بعهده چه كسى است ؟ آيا دين خودش مى تواند خودش را پياده كند وتوجه مردم را به فرمولهايش جلب نمايد يانه ؟ آيا زمام و هدايت دين بدست خودش است يا اينكه كسى بايد با احراز شرائط لازم زمام و هدايت دين را بعهده بگيرد؟

مثال : وسيله نقليّه اى داريم كه با آخرين سيستم هاى موجود مجهّز است وهيچ نقصى در آن وجود ندارد وتمامى اسباب آرامش وآسايش هاى انسان در او مورد توجه قرار گرفته است و هر احتياج ونيازى كه براى انسان درمسير مسافرت رُخ بدهد آماده است احتياجات او را به بهترين شكل برطرف كند آيا چنين وسيله نقليه ايكه بصورت كامل وارد ميدان زندگى شده است چگونه و در چه شرائطى حركت خود را آغاز خواهد كرد؟ آيا خودش مى تواند راننده گى اين جادّه هاى پر و پيچ و خم و لغزنده را بعهده بگيرد؟ ويا اينكه به يك راننده آگاه وكامل نيازمند است اگر كسى را اين چنين تصورّى باشد كه تمامى فنون رانندگى از راه كامپيوتر در خود ماشين جاسازى مى شود وبدينوسيله حركت ماشين شروع شده و در مراحل خاص به نيازمنديها لازم پاسخ مى دهد.

در اينجا لازم است باين نكته توجه شود:

تمامى فعّاليت ها وشيوه هاى رانندگى و دادن آگاهى هاى لازم بايد توسط انسانى به حافظه كامپيوتر داده شود خود ماشين هرچند تكميل باشد وسيستم هاى دقيق كامپيوترى در او نصب شده باشد نمى تواند مسئوليت راننده گى ويا هركار لازم را بعهده گيرد چون مسئله خلاقيّت بدست انسان است واو بايد حافظه ها را بكار گيرد وشيوه راننده گى و و...... را باو آموزش ‍ داده تا درموقع لازم مورد استفاده قرار گيرد.

دين اسلام درمسير طولى اديان الهى قرار گرفته و كاملترين دين الهى است و به تمامى نيازهاى مردم جهان پاسخ مناسب مى دهد ودر عبارتى دين اسلام دين جهانى است

حالا نكته مهمّ اين است وقتى كه دين اسلام بطور كامل مى تواند احتياجات و نيازمنديهاى مردم را در هرصورت كه باشند بر طرف كند وزمينه هاى آسايش وآرامش وامنيّت روح وجسم آنها را تاءمين نمايد چگونه ودرچه شرائطى دين آثار گرانقدر خود را مى تواند پياده كند؟

وقتى كه معناى كمال دين مطرح مى شود بايد درباره آن مطالعه كرد مراد از كمال چيست ؟ آيا توجه دين به تمام موارد زندگى را كمال مى گويند؟ يا مسئله كمال دين با مجرى آن محقّق مى شود؟

اسلام مركّب از روح وجسم است وقتى كه آئين اسلام بصورت يك دين جهانى مطرح مى شود وبه تمام نيازمنديهاى مردم پاسخ مناسب مى دهد وآسايش وآرامش و امنيّت آنها را تاءمين مى كند در صورتى است كه با اين تركيب بوده باشد همانطور جسم بى روح متعفِّن خواهد بود اسلام بعنوان يك شريعت آسمانى اگر بدون روح باشد نفرت آور خواهد بود قانون زمانى مى تواند به تمامى خواسته هاى مردم پاسخ لازم را بدهد كه روحش از جسمش جدا نشود و قرآن كمال دين را با امامت در روز غديرخم برهمگان تعريف كرد.

ليكن پس از درگذشت رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جان وجسم اسلام از يك ديگر مفارقت جست ظاهر اسلام بجاى ماند واين تن جوان و نورس به حيات طبيعى خود ادامه داد و چون شرائط براى رشد هر جسم جوانى آماده است نمّو كرد ولى چگونه و در كدام جهت ؟ آئين اسلام در هرزمان نيازمند يك روح سالم است كه بتواند آن را به طرز صحيح پياده كند چه اگر بدون آن باشد نمى تواند مطلوبيّت خود را ابراز نمايد روح اسلام امامت است يعنى بوسيله امامت دين اسلام تكميل مى شود.

حضرت رضاعليه‌السلام مى فرمايد: ((اِنَّ الامامَ زِمامُ الدّين و نِظامُ المُسلمين و صَلاحُ الدّنيا وَ عِزُّالمؤ منين )).(٦٦)

امام زمام و عنان دين است ونظام مسلمين وصالح دنيا وعزّت مؤ منين به آن وابسته است

امام مسير حركت دين را هدايت مى كند وآن را به همان مقصدى كه خدا مى خواهد متوجه مى سازد با اينكه دين اسلام يك آئين جهانى است ليكن هسته مركزى آن امامت است و تمامى خير وصلاحى كه نصيب جامعه اسلامى مى شود ومؤ منين را عزّت و افتخار مى دهد به بركت وجود امام است اگر مجموعه قوانين الهى را كه قرآن است در متن زندگى قرار دهيم چه نقشى را مى تواند به تنهائى ايفاء كند، جلد وخطوط آن مشكل را حلّ نمى كند آنچه به زندگى صفا مى دهد وانسانها را به سمت آسايش وآرامش سوق مى دهد پياده شدن معانى قرآن است

و معنى قرآن همان امامت است كه اطاعت از آن سعادت هر دو جهان را تضمين مى كند چنانكه در حديث شريف ثقلين اشاره شده است(٦٧)

آشنائى با قرآن

در اينجا لازم است مقدارى با قرآن آشنا شويم و آن اينكه همه را عقيده بر اين است قرآن يك كتاب آسمانى است كه بتوسط پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اختيار جامعه انسانى قرار گرفته است و تمامى دستورات و قوانين و يا فرمولهائى كه در سعادت دنيوى و اُخروى بشر ضرورت دارد در آن كتاب آمده است وتمامى اَلفاظ و واژه هائى كه در آن آمده است مشابه همان كلماتى است كه عامّه مردم از آن استفاده مى كنند.

مسئله مهمّى كه توجّه بر آن لازمه فهم مطالب قرآن است اينكه لسان قرآن معصوم است و هيچ خطا و لغزش و حرف زائدى در آن وجود ندارد هر چه هست همه اسرار يك زندگى توحيدى است شكافتن كلمات وآيات آن كار هركس ‍ نيست بلكه فردى كه مانند خود قرآن معصوم است مى تواند از اسرار و رموزات آن خبر داده و با شكافتن و تفسير آيات مغز شيرينش را در اختيار همگان قرار دهد مسئله دين همان مجموعه دستورات و فرامين الهى است پياده شدن آن نيازمند، فرد معصوم است يعنى قانون معصوم توسط انسان معصوم مى تواند پياده شود زيرا افراد غير معصوم نمى توانند زبان قرآن را با تمام رمز و اسرارى كه دارد بفهمند وآن را ترجمه كنند و معنى حُجيّت ظهور الفاظ كه در علم اصول مطرح است گوشه اى از اين حقيقت است يعنى ظهور الفاظى كه در آيات و روايات آمده است مفيد معنى مى باشند ليكن اين به آن معنى نيست كه هر فرد بتواند باستناد ظهور لفظ به تمامى معانى كه در بطون آيات آمده است دست پيدا كند.

مثال : دريا و اقيانوس در اختيار همگان است واستفاده كردن از آن به مقدار درك آدمى وابسته است ليكن غواصّى درآن كار هركس نيست كه بتواند به عمق اقيانوسها نفوذ كند وجواهرات پر قيمتى را بدست آورد كلام الهى آن بحر عميقى است كه هركس را فهم اسرار آن نشايد بلكه كسانى كه از ناحيه مقدّسه مؤ يَّد واز لغزش و خطا معصوم هستند غواّصان اين اقيانوس عظيم الهى هستند و زمام و هدايت دين به عهده آنهاست اگر دركنار قرآن و دين اسلام امامت نباشد مردم مسئوليت و وظائف دينى و شيوه زندگى خودشان را از امامان معصومعليه‌السلام ياد نگيرند وقرآن اين كتاب آسمانى توسط آنها تفسير و پياده نشود هيچ وقت مسلمين را خير و سعادتى پيش نخواهد آمد چون دين الهى را كسى مى تواند پياده كند و با تمام وجودش آن را نشان دهد كه باتمام جانش آن را تحويل گرفته باشد امامت بعداز رسالت دين الهى را با تمام وجود شان تفسير كردند چون زمام دين بدست آنهاست


4

5

6

7