سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)0%

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

نویسنده: احمد لقمانی
گروه:

مشاهدات: 7317
دانلود: 1843

توضیحات:

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7317 / دانلود: 1843
اندازه اندازه اندازه
سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سپهسالار عشق

(سیری در زندگی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام )

نویسنده احمد لقمانی

پیشگفتار

آن گاه که بر کناره ی دریا به بی کران نیلی آب خیره می شویم و در شکوه و وسعت آن حیران می مانیم، با دو احساس گونه گون روبه روییم: احساس فروتنی و خشوع و بیمناکی در پیشگاه این به شکوه بیکرانه که اگر تن به آن بسپاریم در کامش فرو خواهیم رفت و برنخواهیم آمد؛ و احساس همدلی و انس و همزادی با این آبی نجیب و آرام بخش که اگر چشم از آن برداریم، مغبون و تنها خواهیم ماند.

انسان های بزرگ و بیکرانه نیز از همین گونه اند. به عباس بنگر: آن گاه که در عظمت وصف ناپذیرش خیره می شوی، حیرانی و خشوع سر تا پایت را فرا می گیرد و با این حال، هرگز نمی توانی چشم از او برگیری. دیرگاهی در او خیره می مانی و در ژرفای جانت را از شکوه و بزرگی اش طراوت می بخشی، گر چه می دانی اگر گامی پیش روی غرقه خواهی شد.

با این خشوع آمیخته به نیاز، با این احتیاط همراه با اشتیاق، بر ساحل دریای عباس می ایستیم تا از دریچه ی این حیرت به هدایت برسیم؛ تا از رهگذر این خشوع به شهود دست یابیم؛ تا از پنجره ی اشراقی نگاه او به بوستان عصمت نظر بگشاییم. واژه های خمیده، قلم لرزان، اشک آمیخته به شوق، و ادبی که از هر تبسم قلم می تراود، گواه این حضور شرم سارانه و محتاجانه بر ساحل دریایی بیکرانه اند.

اینک که به یاد و نام عباس کارنامه ی افتخارات جانبازان این میهن نقش پذیرفته است، سزاوارترین کسان برای ایستادن بر این ساحل، همانانند؛ همانان که لحظه های حضور در گرماگرم ایثار و جانبازی را حس کرده اند، همانان که در غلتیدن دست در زیر پای خویش را لمس کرده اند، همانان که یک «یا عباس» گفته اند و صد «لبیک» شنیده اند.

سعادتمندیم که به یمن نام و یاد جانبازی و جانبازان، افتخار یافته ایم تا این دفتر را پیش روی مخاطبان آشنا بگشاییم. و یقین داریم که گر چه یارای تن زدن به این دریا را نداریم؛ همین تماشا و درنگ توشه ای خواهد بود برای سرمشق پذیری از آن والای ولی. پس اگر این مقصود حاصل گردد که رسم و راه و اندیشه ی «عباس بن علی» که در ذهن و جان جانبازان ما نشسته است، عمق و استمرار پذیرد، به مقصد رسیده ایم و خداوند را شاکریم.

با این هدف، چندی است پژوهشی گسترده را آغاز کرده ایم و امیدواریم ثمره ی آن را در دفترهای گونه گون برای مخاطبانی از سطوح مختلف عرضه کنیم. دفتری که پیش رو دارید، نخستین حاصل این تلاش است که بیشتر با جوانان پاکدل سر گفت و گو دارد. در این اثر، از تکاپوهای محض علمی و چند و چون های کلامی و بحث انگیز نشانی نیست. ناب ترین پژوهه های تاریخی و روایی با زبانی ساده و گویا و جوان پسند گرد آمده است تا بیشتر بر تربیت «عباس پسند» این نسل سترگ پای فشرده شود. بحث های دیگر از این گونه های دیگر؛ می ماند برای دفترهای پسین، باذنه و عونه!

معاونت امور فرهنگی، اجتماعی و هنری بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی

مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان

سخن نویسنده

نگاهی صمیمانه به زندگانی اولیای دین و نگرشی اندیشمندانه در حیات ارباب معرفت، به سان آبشار بینشی است که جامه ی جان بدان تطهیر می شود و سرای دل از آن طراوت می گیرد؛ ارمغانی شایسته و جاودان نصیب آدمی می کند تا در گذر سختیها و حوادث به سلامت عبور کند و بر قله ی قدس دست یابد.

زندگانی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام دایرة المعارفی درس آموز است که چگونه زیستن و آگاهانه رفتن را به ما می آموزاند و فرصت رسیدن به مقام آدمیت را فراهم می سازد.

در این دفتر - که با قلمی از شوق و ارادت نگاشته شده است - از رهگذر تربیت عباسعليه‌السلام پرتوی از فروغ معنویت امام علیعليه‌السلام و جلوه ای از

روشنی ولایت ام البنینعليها‌السلام در پرورش فرزند نصیب انسان می شود و آینه ای روشن از «فضایل ابوالفضلعليه‌السلام » برابر دیدگان خردورزان نمایان می گردد.

شعاع چشمگیر شخصیت آن انسان آسمانی در گستره ی سخنان دخت آفتاب؛ فاطمه ی زهراعليها‌السلام و فرزندان والامقام آن پاک بانو، بهجت آفرین شیعیان شیفته است و شهدی شیرین از شریعه ی معرفت و مردانگی «سپهسالار عشق » به ارمغان می آورد.

با هم به مدینه می رویم تا از کوچه های بنی هاشم به سرای امیرمؤمنانعليه‌السلام پای دل گذاریم و از آغازین لحظه های زندگانی پور دلبندش عباسعليه‌السلام ، با او همراه شویم.

میلاد «ماه»

اشاره

حضرت علیعليه‌السلام : «اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱) .

همانا فرزندم عباس، به سان نوزاد کبوتری که از مادر خود آب و غذا می گیرد، در کودکی علم آموخت.

طلوع ماه در مدینه

زمین مدینه با نیم نگاه خورشید روشنایی می گرفت و تابش طلایی آفتاب، جمعه، چهارمین روز شعبان سال ۲۶هجری، را نوری دیگر می بخشید(۲) .

بلور دل های شیفتگان امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام لبریز از شور و عشق می شد و کوچه های بنی هاشم آغوش خود را به روی زائران خانه ی حضرت می گشود. چهره ی علاقه مندان اهل بیتعليهم السلام را شبنم شادی فرا گرفته بود و برای دیدار نورسیده ی مولای خویش بر یکدیگر پیشی می گرفتند. «ماه» تازه در مدینه طلوع کرده بود و با ظهور خود دلهای شیفتگان اهل بیتعليهم السلام را از عطر شادمانی معطر ساخته بود. شور و هلهله، خانه ی علیعليه‌السلام و فاطمه ی کلابیه را فرا گرفته بود و نگاه همگان به سخاوت لبان مولا بود تا انتخاب نام طفل را نظاره کنند و شیرینی اولین کلام او را بیابند(۳) .

در این هنگام گویی مادر کودک، ام البنینعليهم السلام ، قنداقه ی عزیز خود را تقدیم علیعليه‌السلام کرد. امام فرزند دلبند خود را به سینه چسبانید، بهت و حیرت، نگاه اطرافیان را ربود و همگان از پیوند «مهر» و «ماه» لب به تبریک گشودند. امیرمؤمنان با صدایی آسمانی در گوش راست فرزند خود اذان و در گوش چپ وی اقامه گفت.

بدین ترتیب، امامعليه‌السلام در آغازین لحظه های حیات، بذر بندگی در سرزمین قلب فرزند خویش افشاند تا در گلستان وجود او شاخسار ایمان و عشق به «توحید» و «نبوت» نمایان شود، از بلندای همتش آبشار شوق به «امامت» جاری شود و تا همیشه ی ایام در سایه سار «ولایت» سروی سبز باشد.

چون نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید طفل فرونشست، امامعليه‌السلام با واژه ای مهرآفرین و روح افزا نام فرزند خود را بیان فرمود:

«عباس» یعنی: شیر بیشه ی شجاعت و قهرمان میدان نبرد(۴) ، دلاوری از شجاعان اسلام، قهرمانی که در برابر باطل و ستم عبوس و خشمگین است و در مقابل خیر و نیکی شادان و متبسم(۵) .

رواق چشم اطرافیان را هاله ای از عشق و امید فرا گرفته بود و بیش از دیگران فاطمه ی کلابیه از خشنودی شوی خویش شادمان و خرسند بود.

در این لحظه، الماس بوسه ی علیعليه‌السلام بلور پیکر طفل را صدای محبت بخشید(۶) و دستان کوچک عباس با اولین حریر عشق و عاطفه آشنا شد؛ اما این شادی لحظاتی بعد با طوفان غم درهم پیچیده شد. ناگهان گوهرهای اشک از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام بر سینه ی سیمایش پدیدار شد، صدای گریه ی آن حضرت دلها را مالامال از اندوه ساخت و فرمود:

گویا می بینم این دستها یوم الطف ،(۷) در کنار شریعه ی فرات در یاری برادرش حسین، از بدن جدا خواهد شد(۸) .

هفتمین روز میلاد

علیعليه‌السلام در هفتمین روز میلاد، فرزند دلبند خود را طلبید و لبان خویش را با یاد خدا مترنم ساخت. بنا به سنت پسندیده ی اسلام، موهای زیبای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا (و یا نقره) به مستمندان داد. سپس گوسفندی به عنوان عقیقه، ذبح کرد(۹) ، تا به برکت آن صدقات و این قربانی، پیکر پاک عباس عزیز، پابرجا و سالم مانده، ایام زندگانی او طوبای برکاتی جاودان باشد.

گفتار امامعليه‌السلام و نام حماسی نوزاد، دفتر طلایی خاطرات را در مقابل دیدگان آشنایان می گشود. از این رو بر بینش علیعليه‌السلام آفرین می گفتند و انتخاب عقیل را می ستودند. از روزی یاد می کردند که امیرمؤمنانعليه‌السلام برادر خود عقیل را طلبید تا از بلندای «علم انساب»(۱۰) ، نگاهی به قبایل مختلف بیفکند. خانواده ای اصیل و شجاع را انتخاب کند و انگشت اشاره بر بانویی پاک و عفیف نهد تا با انتخاب او فرزندانی دلاور، سرآمد و شیردل به وجود آید.

پس از مدتی تحقیق و ژرف نگری، عقیل «فاطمه ی کلابیه» یا «ام البنین» را برگزید.(۱۱) بانویی که ثمامه یا «لیلی» افتخار مادری اش را داشت. «حزام بن خالد» پدر او بود. در دیباچه ی اجداد وی دلیرمردی و شجاعت قرار داشت، به طوری که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود می آوردند(۱۲) . ابوبراء عامر بن خالد، که شجاعترین فرد عرب محسوب می شد، جد مادری وی بود. او با پنجاه رزم آور مقابله می کرد و «بازی کننده با نیزه ها» لقب داشت. از این رو عقیل در توصیف این خاندان گفت: شجاعترین و زیرکترین مردمان عرب این قبیله هستند(۱۳) .

ام البنین از بانوان فرزانه و ارجمندی بود که به اهل بیتعليهم‌السلام معرفتی والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره مند بود. بر این اساس، نزد فرزندان فاطمه ی زهراعليها‌السلام مقامی شایسته داشت، به طوری که زینب کبریعليها‌السلام در ایام عید به دیدار وی می شتافت. گستره ی شناخت این شخصیت عزیز درباره ی اهل بیتعليهم‌السلام بدان حد بود که - بنا به نقلی - چون به ازدواج علیعليه‌السلام درآمد، به سان مادری دلسوز و پرستاری مهربان از امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام که بیمار بودند، مواظبت و پذیرایی کرد و با عطوفتی خاص در تأمین سلامت آنها کوشید(۱۴) .

دوران کودکی عباس

روزهای طفولیت عباس در حالی آغاز شد که پدر گرانقدر او چون آینه ی معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت. گفتار الهی و رفتار آسمانی علیعليه‌السلام تأثیری عمیق بر وی نهاد.

او خود را بر ساحل دریای علوم و معارف پدر می دید و در کنار جهاد و تقوا حس می کرد.(۱۵) در خانه ای که بر خاک قرار داشت ولی از افلاک برتری یافته بود، خانه ای که فرشتگان با خضوع و خشوع در آن فرود می آمدند، محل نزول اسرار هدایت بود و آغوش مهربان آن، پناهگاه هر پناهنده و امید هر امیدوار محسوب می شد(۱۶) .

عباس در کودکی زورق نشین دریای بی کرانه ی معرفت بود و به سان ماه تابان از خورشید وجود پدر نور می گرفت. با فراستی چشمگیر و دقتی فراوان، خوشه چین خرمن حقایق ولایت بود و از بلندای بینش امام بهره های بسیار می برد. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام ، پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف می کند:

«اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱۷) .

همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر که ازمادرش آب و غذا می گیرد از من معارف فرا گرفت.

امامعليه‌السلام ، که تسلطی چشمگیر بر الفاظ دارد و در بیان حقایق بی نظیر است. با عبارتی کوتاه، بلندای عظمت فرزند عزیز خود را توضیح می دهد که عباس از هنگام طفولیت از قابلیتی عظیم برخوردار بوده است(۱۸) .

از این رو، در آغازین روزهایی که الفاظ بر زبان وی جاری می شد، امامعليه‌السلام به فرزندش فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک. حضرت ادامه داد: بگو دو. عباس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم.(۱۹) . پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاک و مبارک برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم کرد تا در آینده ی حوادث، نخلی بلند قامت از استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد.

نگاه بصیرت آمیز علیعليه‌السلام آینده ی عباس را نظاره می کرد، از این رو گاه سخنانی بر زبان می راند که آشنایان را در اندوه فرو می برد. روزی ام البنین فرزند دلبندش را در آغوش علیعليه‌السلام گذارد و با لبخندی رضایت آمیز شاهد بوسه های پدر بر دستان کودک بود که سرشک غم از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام جاری شد. با تعجب فراوان علت گریه شوی اش را سؤال کرد. حضرت، ام البنینعليها‌السلام را از مشیت الهی آگاه کرد و فرمود: دستان عباس در راه یاری حسینعليه‌السلام قطع خواهد شد! ناگاه صدای شیون و ناله ی مادر دلسوخته به آسمان بلند شد و اهل خانه همگی از این خبر به ناله درآمدند. اما علیعليه‌السلام از مقام و عظمت نور دیده اش نزد خداوند سخن به میان آورد، از عطای الهی به عباس پرده برداشت و فرمود:

«پروردگار متعال دو بال به او رحمت خواهد کرد تا به سان عمویش جعفر بن ابیطالب، در بهشت پرواز کند.»

نسیم رحمت آفرین کلام علیعليه‌السلام آرامش خاطر و تسلیم روانی برای ام البنین پدید آورد و او را مسرور ساخت(۲۰) .

ایام نوجوانی و جوانی

محبت پدری، علیعليه‌السلام را بر آن می داشت که گاه پاره ی پیکر خود را ببوسد، زمانی ببوید(۲۱) و در ایام نوجوانی وی را با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو لحظه ای عباس را از خود دور نساخت. فرزند پاکدل علیعليه‌السلام در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه، در حرب و محراب و غربت و وطن،(۲۲) در کنار او حضور داشت. در ایام دشوار خلافت لحظه ای از او جدا نشد(۲۳) و آنگاه که در سال ۳۷ هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.

این خاطره ی خوش را - که بعضی مورخان نقل کرده اند - با هم می خوانیم:

آن روز آب به محاصره ی سپاه دشمن درآمده بود. ناگهان فریادی نخوت آمیز توجه همه را به خود جلب کرد: «به دستور امیر نباید قطره ای آب نصیب سپاه علی بشود، تا از تشنگی...» چکاچک شمشیرها و برق اسلحه ها کمتر شد و در پی آن آرامش مختصری فضای صفین را پوشانید. اضطراب در چهره ی برخی از افراد دیده می شد. لحظه ها به آرامی می گذشت و انتظار نبردی خونین را در دلها می افزود.

ناگاه از میان لشکریان علیعليه‌السلام نوجوانی که هیبت از سیمای او آشکار بود، پای به میدان گذارد. او نقابی بر چهره داشت، دستی قوی بر سلاح و اراده ای محکم با خویشتن. وقتی در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت، نگاهی لبریز از تأمل به سربازان دشمن کرد و با قدم هایی استوار بر بلندی ایستاد. عطش سؤال دیده ی همگان را پر کرده بود و سکوتی سنگین فضای میدان را فراگرفته بود. نوجوان رو به لشکر معاویه کرد و با فریادی رعدآسا گفت: شجاعترین شما کیست؟ بیاید تا تکلیف کار روشن شود. نبردی مردانه در میدان! معاویه و سپاهیانش با نوجوانی سپید صورت که هنوز بر سیمایش موی نروییده بود و پیکری ضعیف و ناتوان داشت، روبه رو شدند، او را جدی نگرفتند، اما با تأملی دیگر، بدنش را برای ضربه های پی درپی شمشیر محلی مناسب یافتند. آنها چنان اندیشیدند که تنبیه خونین این نوجوان می تواند درس عبرتی برای دیگران باشد و یارای مقابله از سربازان علی برباید.

معاویه با فریادی رسا «ابوشعثا» را طلبید تا با ضربه ای مردانه، پیکر آن نوجوان نورس را با خاک صفین آشنا کند. اما باده ی غرور، توان تصمیم صحیح و سنجیده را از او گرفت، خود را بالاتر از نوجوان ناشناخته دانست، درس عبرت را به فرزندانش واگذار کرد و به معاویه گفت: معاویه! مردم شام مرا قهرمانی شجاع می دانند، سلحشوری که توانایی مقابله با هزار نفر دارد. شایسته نیست برای کشتن یک نفر، آن هم نوجوانی بی تجربه که تاکنون دستی بر شمشیر نداشته، من پای به میدان گذارم. نه، نه، این ننگ را نمی پذیرم، بگذار یکی از پسرهای خود را روانه کنم تا کار او را در لحظه ی اول تمام کند.

اشاره ی معاویه پسر بزرگ ابوشعثا را، راهی میدان کرد. او، که مردی تنومند و قوی بود، با کبر و خودخواهی قدم برداشت تا در مقابل نوجوانی که پیشانی اش را با پارچه ای بسته بود و ابروانش به سختی دیده می شد قرار گرفت.

لحظه ای نگذشت که نبرد تن به تن شروع شد و صدای شمشیرها و فریاد دلاوری آنها در فضا پیچید. معاویه، که به سرافرازی در این نبرد یقین بسیار داشت، آرام و مطمئن اطراف را نظاره می کرد. ناگهان نعره ای دلخراش هوش معاویه را ربود و قلب او را لرزاند. چون درست نگریست، فرزند ابوشعثا را غرق در خون دید. زمزمه و سر و صدا به سان خیمه ای سیاه تمامی سپاه معاویه را احاطه کرده بود.

لحظه ای بعد دومین پسر ابوشعثا با اشاره ی پدر راهی میدان شد و بار دیگر رجزخوانی و چکاچک شمشیرها آغاز شد. ابوشعثا نگران و خشمگین به نظر می رسید، آرامش ایستادن را از دست داده بود و قدم زنان برای نوجوان آرزوی مرگ می کرد؛ اما این بار نیز غبار غم بر قلبش نشست و چنگال مرگ را در پیکر خون آلود فرزندش نظاره کرد. سومین فرزند خود را به سوی کارزار فرستاد و از عصبانیت و اضطراب فراوانی که در جای جای وجودش نهفته بود لبان خود را فشرد. برق شمشیر فرزندش عنان از او گرفت، بی اختیار به سوی میدان دوید، اما دیری نگذشت که بر جای خود ماند، صحنه ای دیگر سراغ دیدگانش آمد و داغی تازه بر پیکر جانش نمایان شد. آهسته آهسته به عقب برگشت و با بی میلی و ناباوری، باور شجاعت و رشادت آن جوان نورس را در نهاد جان خود پذیرا شد. اما چه باید کرد و چه می باید می کرد! او پای در باتلاقی مرگ آفرین گذارده بود و یارای برگشت نداشت.

با حالتی فرسوده، پسر چهارم خود را به کام میدان فرستاد و خود به انتظار ماند تا شاید کار تمام شود و بیرق شهرت چندین ساله اش با شمشیر نوجوانی ناآشنا، پاره نگردد. نیم نگاه خود را به سوی معاویه روانه کرد، امیر را نیز مثل خود مضطرب و ناراحت دید، مجسمه ای از اضطراب و پیکری بی جان از عصبانیت. لحظه ها با آشفتگی خاطر بدرقه می شدند و طوفان اندوه سپاه معاویه را درهم پیچیده بود که...

... ابوشعثا لحظه ای به خود آمد که هفتمین فرزند خویش را هم آغوش با مرگ دید! و صدای تکبیر سپاهیان علی را شنید. سنگینی خجالت، معاویه را سر به زیر کرد و شرمساری بر صورتش نمایان شد. خواست چاره ای بیندیشد و با جمله ای خود را و سپاهش را از مرداب ذلت برهاند که ابوشعثا با شمشیر آخته و غضبی جاهلانه پای در میدان نهاد.

امید پیروزی شادی را به وجودش باز می گرداند و سپاهیانش آماده هلهله و فریاد شدند تا روحیه ی از دست رفته ی سربازان را به قرارگاه بازگردانند.

ابوشعثا با نگاهی غضب آلود به نوجوان نگریست، با فریادی سهمگین متن دلاوری های خود را رجزخوانی کرد و در حالی که میدان را دور می زد، با حرکتی برق آسا قلب نوجوان را نشانه گرفت. اما شجاعت سوار ناآشنا، تیغ ابوشعثا را به بیراهه کشاند. گرد و غبار میدان را فراگرفت و لحظه ای بعد فریاد پیروزی از سپاه علیعليه‌السلام بلند شد:

الله اکبر، الله اکبر، نصر من الله و فتح قریب.

جرأت از سپاهیان معاویه رخت بسته بود، لب ها و دهان ها نیمه باز و چشم ها حیرت زده می نمود. فریادی مردانه و دشمن سوز میدان را محاصره کرد:

«آیا کسی هست به جنگ من آید؟!»

معاویه با نگاهی تحسین آمیز نوجوان را ستود و در حالی که وحشت وجود او و سربازانش را لبریز کرده بود با سکوتی تحقیر آمیز وقار و دلاوری وی را بدرقه کرد. آن دلاور پیل افکن که لشکر علیعليه‌السلام را شادمان کرده بود، پیروزمندانه به پایگاهش بازگشت. دست به سوی نقاب خود برد تا مهتاب مهرآفرین سیمای خود را آشکار کند. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام او را به سوی خود خواند. چون نزد حضرت رسید و دست به نقاب زد، سپاهیان برای مشاهده ی چهره ی وی پیرامونش گرد آمدند. ناگهان صدای سپاه فضا را پر کرد. همه لب به تحسین گشودند و با عبارتی شیرین و شیوا نام نوجوان دلاور را بر زبان راندند:

عباس! عباس بن علی! آری، پور علی و فرزند ام البنین است.

پدر نیز، به پاس شجاعت های کم نظیرش، او را در آغوش کشید و بر صورتش بوسه ی سپاس و مهر نهاد.(۲۴) .

کنیه های مهر افروز

«اسم، لقب و کنیه، واژه هایی است که عرب در مخاطب قرار دادن زنان و مردان از آنان استفاده می کند. اب و ابن همراه کنیه ی پسران و مردان و بنت و ام پیشوند کنیه ی دختران و زنان است. ابعاد شخصیتی افراد زمینه ساز این لفظ است، هر چند داشتن فرزندان، به ویژه نخستین فرزند، در انتخاب این واژه نقش بسیار خواهد داشت. (المنجد فی اللغة و الاعلام، ص ۷۰۴ ذیل ماده کنی).»

دیباچه ی صفات اخلاقی افراد و فهرست فضایل معنوی انسان ها در کنیه ی آنها نمایان است. عباسعليه‌السلام انسانی آسمانی بود که بلندای عظمتش کنیه های بسیاری برای او پدید آورد. «ابوالفضل » مشهورترین کنیه ی اوست که برخی از صاحب نظران را بر آن داشته تا شعاع چشمگیر شخصیت عباس را بستر این واژه بدانند. ویژگی های دوران کودکی و شکوهمندی روح افزای نوجوانی او، نشان از بزرگی مقام وی داشت. فرهیختگان و شعرای بسیاری بهره مندی از فضایل بسیار را علت این لقب دانسته اند(۲۵) .

از سوی دیگر، پاره ای از محققان و اندیشمندان بهره مندی از نعمت وجود فرزندی به نام «فضل » را دلیل این کنیه شمرده اند(۲۶) .

«ابوالقاسم » کنیه ای دیگر است. مورخان با ژرف نگری در واژه های معرفت آفرین زیارت اربعین، این کلمه را کنیه ی آن حضرت دانسته اند. آنجا که جابر انصاری خطاب به این رادمرد الهی می گوید:

«السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی

سلام بر تو ای پدر قاسم و سلام بر تو ای عباس، پور علی بن ابیطالبعليه‌السلام .

هر چند مورخان و نسب شناسان، فرزندی به نام «قاسم » برای آن حضرت بیان نکرده اند، اما شناخت این صحابی بزرگ مرتبه، که سالیان بسیاری با خاندان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و آمد داشته و از معرفتی بیش از دیگران بهره مند بوده است، درستی این کنیه را آشکار می سازد(۲۷) .