سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)42%

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام) نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 61 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8671 / دانلود: 2779
اندازه اندازه اندازه
سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

سپهسالار عشق (سیری در زندگی حضرت ابوالفضل علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سپهسالار عشق

(سیری در زندگی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام )

نویسنده احمد لقمانی

پیشگفتار

آن گاه که بر کناره ی دریا به بی کران نیلی آب خیره می شویم و در شکوه و وسعت آن حیران می مانیم، با دو احساس گونه گون روبه روییم: احساس فروتنی و خشوع و بیمناکی در پیشگاه این به شکوه بیکرانه که اگر تن به آن بسپاریم در کامش فرو خواهیم رفت و برنخواهیم آمد؛ و احساس همدلی و انس و همزادی با این آبی نجیب و آرام بخش که اگر چشم از آن برداریم، مغبون و تنها خواهیم ماند.

انسان های بزرگ و بیکرانه نیز از همین گونه اند. به عباس بنگر: آن گاه که در عظمت وصف ناپذیرش خیره می شوی، حیرانی و خشوع سر تا پایت را فرا می گیرد و با این حال، هرگز نمی توانی چشم از او برگیری. دیرگاهی در او خیره می مانی و در ژرفای جانت را از شکوه و بزرگی اش طراوت می بخشی، گر چه می دانی اگر گامی پیش روی غرقه خواهی شد.

با این خشوع آمیخته به نیاز، با این احتیاط همراه با اشتیاق، بر ساحل دریای عباس می ایستیم تا از دریچه ی این حیرت به هدایت برسیم؛ تا از رهگذر این خشوع به شهود دست یابیم؛ تا از پنجره ی اشراقی نگاه او به بوستان عصمت نظر بگشاییم. واژه های خمیده، قلم لرزان، اشک آمیخته به شوق، و ادبی که از هر تبسم قلم می تراود، گواه این حضور شرم سارانه و محتاجانه بر ساحل دریایی بیکرانه اند.

اینک که به یاد و نام عباس کارنامه ی افتخارات جانبازان این میهن نقش پذیرفته است، سزاوارترین کسان برای ایستادن بر این ساحل، همانانند؛ همانان که لحظه های حضور در گرماگرم ایثار و جانبازی را حس کرده اند، همانان که در غلتیدن دست در زیر پای خویش را لمس کرده اند، همانان که یک «یا عباس» گفته اند و صد «لبیک» شنیده اند.

سعادتمندیم که به یمن نام و یاد جانبازی و جانبازان، افتخار یافته ایم تا این دفتر را پیش روی مخاطبان آشنا بگشاییم. و یقین داریم که گر چه یارای تن زدن به این دریا را نداریم؛ همین تماشا و درنگ توشه ای خواهد بود برای سرمشق پذیری از آن والای ولی. پس اگر این مقصود حاصل گردد که رسم و راه و اندیشه ی «عباس بن علی» که در ذهن و جان جانبازان ما نشسته است، عمق و استمرار پذیرد، به مقصد رسیده ایم و خداوند را شاکریم.

با این هدف، چندی است پژوهشی گسترده را آغاز کرده ایم و امیدواریم ثمره ی آن را در دفترهای گونه گون برای مخاطبانی از سطوح مختلف عرضه کنیم. دفتری که پیش رو دارید، نخستین حاصل این تلاش است که بیشتر با جوانان پاکدل سر گفت و گو دارد. در این اثر، از تکاپوهای محض علمی و چند و چون های کلامی و بحث انگیز نشانی نیست. ناب ترین پژوهه های تاریخی و روایی با زبانی ساده و گویا و جوان پسند گرد آمده است تا بیشتر بر تربیت «عباس پسند» این نسل سترگ پای فشرده شود. بحث های دیگر از این گونه های دیگر؛ می ماند برای دفترهای پسین، باذنه و عونه!

معاونت امور فرهنگی، اجتماعی و هنری بنیاد جانبازان انقلاب اسلامی

مرکز تحقیقات اسلامی جانبازان

سخن نویسنده

نگاهی صمیمانه به زندگانی اولیای دین و نگرشی اندیشمندانه در حیات ارباب معرفت، به سان آبشار بینشی است که جامه ی جان بدان تطهیر می شود و سرای دل از آن طراوت می گیرد؛ ارمغانی شایسته و جاودان نصیب آدمی می کند تا در گذر سختیها و حوادث به سلامت عبور کند و بر قله ی قدس دست یابد.

زندگانی حضرت ابوالفضلعليه‌السلام دایرة المعارفی درس آموز است که چگونه زیستن و آگاهانه رفتن را به ما می آموزاند و فرصت رسیدن به مقام آدمیت را فراهم می سازد.

در این دفتر - که با قلمی از شوق و ارادت نگاشته شده است - از رهگذر تربیت عباسعليه‌السلام پرتوی از فروغ معنویت امام علیعليه‌السلام و جلوه ای از

روشنی ولایت ام البنینعليها‌السلام در پرورش فرزند نصیب انسان می شود و آینه ای روشن از «فضایل ابوالفضلعليه‌السلام » برابر دیدگان خردورزان نمایان می گردد.

شعاع چشمگیر شخصیت آن انسان آسمانی در گستره ی سخنان دخت آفتاب؛ فاطمه ی زهراعليها‌السلام و فرزندان والامقام آن پاک بانو، بهجت آفرین شیعیان شیفته است و شهدی شیرین از شریعه ی معرفت و مردانگی «سپهسالار عشق » به ارمغان می آورد.

با هم به مدینه می رویم تا از کوچه های بنی هاشم به سرای امیرمؤمنانعليه‌السلام پای دل گذاریم و از آغازین لحظه های زندگانی پور دلبندش عباسعليه‌السلام ، با او همراه شویم.

میلاد «ماه»

اشاره

حضرت علیعليه‌السلام : «اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱) .

همانا فرزندم عباس، به سان نوزاد کبوتری که از مادر خود آب و غذا می گیرد، در کودکی علم آموخت.

طلوع ماه در مدینه

زمین مدینه با نیم نگاه خورشید روشنایی می گرفت و تابش طلایی آفتاب، جمعه، چهارمین روز شعبان سال ۲۶هجری، را نوری دیگر می بخشید(۲) .

بلور دل های شیفتگان امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام لبریز از شور و عشق می شد و کوچه های بنی هاشم آغوش خود را به روی زائران خانه ی حضرت می گشود. چهره ی علاقه مندان اهل بیتعليهم السلام را شبنم شادی فرا گرفته بود و برای دیدار نورسیده ی مولای خویش بر یکدیگر پیشی می گرفتند. «ماه» تازه در مدینه طلوع کرده بود و با ظهور خود دلهای شیفتگان اهل بیتعليهم السلام را از عطر شادمانی معطر ساخته بود. شور و هلهله، خانه ی علیعليه‌السلام و فاطمه ی کلابیه را فرا گرفته بود و نگاه همگان به سخاوت لبان مولا بود تا انتخاب نام طفل را نظاره کنند و شیرینی اولین کلام او را بیابند(۳) .

در این هنگام گویی مادر کودک، ام البنینعليهم السلام ، قنداقه ی عزیز خود را تقدیم علیعليه‌السلام کرد. امام فرزند دلبند خود را به سینه چسبانید، بهت و حیرت، نگاه اطرافیان را ربود و همگان از پیوند «مهر» و «ماه» لب به تبریک گشودند. امیرمؤمنان با صدایی آسمانی در گوش راست فرزند خود اذان و در گوش چپ وی اقامه گفت.

بدین ترتیب، امامعليه‌السلام در آغازین لحظه های حیات، بذر بندگی در سرزمین قلب فرزند خویش افشاند تا در گلستان وجود او شاخسار ایمان و عشق به «توحید» و «نبوت» نمایان شود، از بلندای همتش آبشار شوق به «امامت» جاری شود و تا همیشه ی ایام در سایه سار «ولایت» سروی سبز باشد.

چون نسیم اذان و اقامه بر روان پاک و سپید طفل فرونشست، امامعليه‌السلام با واژه ای مهرآفرین و روح افزا نام فرزند خود را بیان فرمود:

«عباس» یعنی: شیر بیشه ی شجاعت و قهرمان میدان نبرد(۴) ، دلاوری از شجاعان اسلام، قهرمانی که در برابر باطل و ستم عبوس و خشمگین است و در مقابل خیر و نیکی شادان و متبسم(۵) .

رواق چشم اطرافیان را هاله ای از عشق و امید فرا گرفته بود و بیش از دیگران فاطمه ی کلابیه از خشنودی شوی خویش شادمان و خرسند بود.

در این لحظه، الماس بوسه ی علیعليه‌السلام بلور پیکر طفل را صدای محبت بخشید(۶) و دستان کوچک عباس با اولین حریر عشق و عاطفه آشنا شد؛ اما این شادی لحظاتی بعد با طوفان غم درهم پیچیده شد. ناگهان گوهرهای اشک از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام بر سینه ی سیمایش پدیدار شد، صدای گریه ی آن حضرت دلها را مالامال از اندوه ساخت و فرمود:

گویا می بینم این دستها یوم الطف ،(۷) در کنار شریعه ی فرات در یاری برادرش حسین، از بدن جدا خواهد شد(۸) .

هفتمین روز میلاد

علیعليه‌السلام در هفتمین روز میلاد، فرزند دلبند خود را طلبید و لبان خویش را با یاد خدا مترنم ساخت. بنا به سنت پسندیده ی اسلام، موهای زیبای سر کودک را تراشید و هم وزن آنها، طلا (و یا نقره) به مستمندان داد. سپس گوسفندی به عنوان عقیقه، ذبح کرد(۹) ، تا به برکت آن صدقات و این قربانی، پیکر پاک عباس عزیز، پابرجا و سالم مانده، ایام زندگانی او طوبای برکاتی جاودان باشد.

گفتار امامعليه‌السلام و نام حماسی نوزاد، دفتر طلایی خاطرات را در مقابل دیدگان آشنایان می گشود. از این رو بر بینش علیعليه‌السلام آفرین می گفتند و انتخاب عقیل را می ستودند. از روزی یاد می کردند که امیرمؤمنانعليه‌السلام برادر خود عقیل را طلبید تا از بلندای «علم انساب»(۱۰) ، نگاهی به قبایل مختلف بیفکند. خانواده ای اصیل و شجاع را انتخاب کند و انگشت اشاره بر بانویی پاک و عفیف نهد تا با انتخاب او فرزندانی دلاور، سرآمد و شیردل به وجود آید.

پس از مدتی تحقیق و ژرف نگری، عقیل «فاطمه ی کلابیه» یا «ام البنین» را برگزید.(۱۱) بانویی که ثمامه یا «لیلی» افتخار مادری اش را داشت. «حزام بن خالد» پدر او بود. در دیباچه ی اجداد وی دلیرمردی و شجاعت قرار داشت، به طوری که سلاطین زمان در برابرشان سر تسلیم فرود می آوردند(۱۲) . ابوبراء عامر بن خالد، که شجاعترین فرد عرب محسوب می شد، جد مادری وی بود. او با پنجاه رزم آور مقابله می کرد و «بازی کننده با نیزه ها» لقب داشت. از این رو عقیل در توصیف این خاندان گفت: شجاعترین و زیرکترین مردمان عرب این قبیله هستند(۱۳) .

ام البنین از بانوان فرزانه و ارجمندی بود که به اهل بیتعليهم‌السلام معرفتی والا داشت و از اخلاص و صفا در ولایت بهره مند بود. بر این اساس، نزد فرزندان فاطمه ی زهراعليها‌السلام مقامی شایسته داشت، به طوری که زینب کبریعليها‌السلام در ایام عید به دیدار وی می شتافت. گستره ی شناخت این شخصیت عزیز درباره ی اهل بیتعليهم‌السلام بدان حد بود که - بنا به نقلی - چون به ازدواج علیعليه‌السلام درآمد، به سان مادری دلسوز و پرستاری مهربان از امام حسنعليه‌السلام و امام حسینعليه‌السلام که بیمار بودند، مواظبت و پذیرایی کرد و با عطوفتی خاص در تأمین سلامت آنها کوشید(۱۴) .

دوران کودکی عباس

روزهای طفولیت عباس در حالی آغاز شد که پدر گرانقدر او چون آینه ی معرفت، ایمان، دانایی و کمال در مقابل او قرار داشت. گفتار الهی و رفتار آسمانی علیعليه‌السلام تأثیری عمیق بر وی نهاد.

او خود را بر ساحل دریای علوم و معارف پدر می دید و در کنار جهاد و تقوا حس می کرد.(۱۵) در خانه ای که بر خاک قرار داشت ولی از افلاک برتری یافته بود، خانه ای که فرشتگان با خضوع و خشوع در آن فرود می آمدند، محل نزول اسرار هدایت بود و آغوش مهربان آن، پناهگاه هر پناهنده و امید هر امیدوار محسوب می شد(۱۶) .

عباس در کودکی زورق نشین دریای بی کرانه ی معرفت بود و به سان ماه تابان از خورشید وجود پدر نور می گرفت. با فراستی چشمگیر و دقتی فراوان، خوشه چین خرمن حقایق ولایت بود و از بلندای بینش امام بهره های بسیار می برد. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام ، پرورش و تکامل فرزندش را چنین توصیف می کند:

«اِنَّ وَلَدِی الْعَبّاسُ زَقَّ الْعِلْمَ زَقّاً »(۱۷) .

همانا فرزندم عباس در کودکی علم آموخت و به سان نوزاد کبوتر که ازمادرش آب و غذا می گیرد از من معارف فرا گرفت.

امامعليه‌السلام ، که تسلطی چشمگیر بر الفاظ دارد و در بیان حقایق بی نظیر است. با عبارتی کوتاه، بلندای عظمت فرزند عزیز خود را توضیح می دهد که عباس از هنگام طفولیت از قابلیتی عظیم برخوردار بوده است(۱۸) .

از این رو، در آغازین روزهایی که الفاظ بر زبان وی جاری می شد، امامعليه‌السلام به فرزندش فرمود: بگو یک. عباس گفت: یک. حضرت ادامه داد: بگو دو. عباس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم.(۱۹) . پرورش در آغوش امامت و دامان عصمت، شالوده ای پاک و مبارک برای ایام نوجوانی و جوانی عباس فراهم کرد تا در آینده ی حوادث، نخلی بلند قامت از استقامت و سنگربان حماسه و مردانگی باشد.

نگاه بصیرت آمیز علیعليه‌السلام آینده ی عباس را نظاره می کرد، از این رو گاه سخنانی بر زبان می راند که آشنایان را در اندوه فرو می برد. روزی ام البنین فرزند دلبندش را در آغوش علیعليه‌السلام گذارد و با لبخندی رضایت آمیز شاهد بوسه های پدر بر دستان کودک بود که سرشک غم از دیدگان امیرمؤمنانعليه‌السلام جاری شد. با تعجب فراوان علت گریه شوی اش را سؤال کرد. حضرت، ام البنینعليها‌السلام را از مشیت الهی آگاه کرد و فرمود: دستان عباس در راه یاری حسینعليه‌السلام قطع خواهد شد! ناگاه صدای شیون و ناله ی مادر دلسوخته به آسمان بلند شد و اهل خانه همگی از این خبر به ناله درآمدند. اما علیعليه‌السلام از مقام و عظمت نور دیده اش نزد خداوند سخن به میان آورد، از عطای الهی به عباس پرده برداشت و فرمود:

«پروردگار متعال دو بال به او رحمت خواهد کرد تا به سان عمویش جعفر بن ابیطالب، در بهشت پرواز کند.»

نسیم رحمت آفرین کلام علیعليه‌السلام آرامش خاطر و تسلیم روانی برای ام البنین پدید آورد و او را مسرور ساخت(۲۰) .

ایام نوجوانی و جوانی

محبت پدری، علیعليه‌السلام را بر آن می داشت که گاه پاره ی پیکر خود را ببوسد، زمانی ببوید(۲۱) و در ایام نوجوانی وی را با آداب و اخلاق اسلامی آشنا سازد. از این رو لحظه ای عباس را از خود دور نساخت. فرزند پاکدل علیعليه‌السلام در مدت ۱۴ سال و چهل و هفت روز، که با پدر زیست، همیشه، در حرب و محراب و غربت و وطن،(۲۲) در کنار او حضور داشت. در ایام دشوار خلافت لحظه ای از او جدا نشد(۲۳) و آنگاه که در سال ۳۷ هجری قمری جنگ صفین پیش آمد، با آن که حدود دوازده سال داشت، حماسه ای جاوید آفرید.

این خاطره ی خوش را - که بعضی مورخان نقل کرده اند - با هم می خوانیم:

آن روز آب به محاصره ی سپاه دشمن درآمده بود. ناگهان فریادی نخوت آمیز توجه همه را به خود جلب کرد: «به دستور امیر نباید قطره ای آب نصیب سپاه علی بشود، تا از تشنگی...» چکاچک شمشیرها و برق اسلحه ها کمتر شد و در پی آن آرامش مختصری فضای صفین را پوشانید. اضطراب در چهره ی برخی از افراد دیده می شد. لحظه ها به آرامی می گذشت و انتظار نبردی خونین را در دلها می افزود.

ناگاه از میان لشکریان علیعليه‌السلام نوجوانی که هیبت از سیمای او آشکار بود، پای به میدان گذارد. او نقابی بر چهره داشت، دستی قوی بر سلاح و اراده ای محکم با خویشتن. وقتی در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت، نگاهی لبریز از تأمل به سربازان دشمن کرد و با قدم هایی استوار بر بلندی ایستاد. عطش سؤال دیده ی همگان را پر کرده بود و سکوتی سنگین فضای میدان را فراگرفته بود. نوجوان رو به لشکر معاویه کرد و با فریادی رعدآسا گفت: شجاعترین شما کیست؟ بیاید تا تکلیف کار روشن شود. نبردی مردانه در میدان! معاویه و سپاهیانش با نوجوانی سپید صورت که هنوز بر سیمایش موی نروییده بود و پیکری ضعیف و ناتوان داشت، روبه رو شدند، او را جدی نگرفتند، اما با تأملی دیگر، بدنش را برای ضربه های پی درپی شمشیر محلی مناسب یافتند. آنها چنان اندیشیدند که تنبیه خونین این نوجوان می تواند درس عبرتی برای دیگران باشد و یارای مقابله از سربازان علی برباید.

معاویه با فریادی رسا «ابوشعثا» را طلبید تا با ضربه ای مردانه، پیکر آن نوجوان نورس را با خاک صفین آشنا کند. اما باده ی غرور، توان تصمیم صحیح و سنجیده را از او گرفت، خود را بالاتر از نوجوان ناشناخته دانست، درس عبرت را به فرزندانش واگذار کرد و به معاویه گفت: معاویه! مردم شام مرا قهرمانی شجاع می دانند، سلحشوری که توانایی مقابله با هزار نفر دارد. شایسته نیست برای کشتن یک نفر، آن هم نوجوانی بی تجربه که تاکنون دستی بر شمشیر نداشته، من پای به میدان گذارم. نه، نه، این ننگ را نمی پذیرم، بگذار یکی از پسرهای خود را روانه کنم تا کار او را در لحظه ی اول تمام کند.

اشاره ی معاویه پسر بزرگ ابوشعثا را، راهی میدان کرد. او، که مردی تنومند و قوی بود، با کبر و خودخواهی قدم برداشت تا در مقابل نوجوانی که پیشانی اش را با پارچه ای بسته بود و ابروانش به سختی دیده می شد قرار گرفت.

لحظه ای نگذشت که نبرد تن به تن شروع شد و صدای شمشیرها و فریاد دلاوری آنها در فضا پیچید. معاویه، که به سرافرازی در این نبرد یقین بسیار داشت، آرام و مطمئن اطراف را نظاره می کرد. ناگهان نعره ای دلخراش هوش معاویه را ربود و قلب او را لرزاند. چون درست نگریست، فرزند ابوشعثا را غرق در خون دید. زمزمه و سر و صدا به سان خیمه ای سیاه تمامی سپاه معاویه را احاطه کرده بود.

لحظه ای بعد دومین پسر ابوشعثا با اشاره ی پدر راهی میدان شد و بار دیگر رجزخوانی و چکاچک شمشیرها آغاز شد. ابوشعثا نگران و خشمگین به نظر می رسید، آرامش ایستادن را از دست داده بود و قدم زنان برای نوجوان آرزوی مرگ می کرد؛ اما این بار نیز غبار غم بر قلبش نشست و چنگال مرگ را در پیکر خون آلود فرزندش نظاره کرد. سومین فرزند خود را به سوی کارزار فرستاد و از عصبانیت و اضطراب فراوانی که در جای جای وجودش نهفته بود لبان خود را فشرد. برق شمشیر فرزندش عنان از او گرفت، بی اختیار به سوی میدان دوید، اما دیری نگذشت که بر جای خود ماند، صحنه ای دیگر سراغ دیدگانش آمد و داغی تازه بر پیکر جانش نمایان شد. آهسته آهسته به عقب برگشت و با بی میلی و ناباوری، باور شجاعت و رشادت آن جوان نورس را در نهاد جان خود پذیرا شد. اما چه باید کرد و چه می باید می کرد! او پای در باتلاقی مرگ آفرین گذارده بود و یارای برگشت نداشت.

با حالتی فرسوده، پسر چهارم خود را به کام میدان فرستاد و خود به انتظار ماند تا شاید کار تمام شود و بیرق شهرت چندین ساله اش با شمشیر نوجوانی ناآشنا، پاره نگردد. نیم نگاه خود را به سوی معاویه روانه کرد، امیر را نیز مثل خود مضطرب و ناراحت دید، مجسمه ای از اضطراب و پیکری بی جان از عصبانیت. لحظه ها با آشفتگی خاطر بدرقه می شدند و طوفان اندوه سپاه معاویه را درهم پیچیده بود که...

... ابوشعثا لحظه ای به خود آمد که هفتمین فرزند خویش را هم آغوش با مرگ دید! و صدای تکبیر سپاهیان علی را شنید. سنگینی خجالت، معاویه را سر به زیر کرد و شرمساری بر صورتش نمایان شد. خواست چاره ای بیندیشد و با جمله ای خود را و سپاهش را از مرداب ذلت برهاند که ابوشعثا با شمشیر آخته و غضبی جاهلانه پای در میدان نهاد.

امید پیروزی شادی را به وجودش باز می گرداند و سپاهیانش آماده هلهله و فریاد شدند تا روحیه ی از دست رفته ی سربازان را به قرارگاه بازگردانند.

ابوشعثا با نگاهی غضب آلود به نوجوان نگریست، با فریادی سهمگین متن دلاوری های خود را رجزخوانی کرد و در حالی که میدان را دور می زد، با حرکتی برق آسا قلب نوجوان را نشانه گرفت. اما شجاعت سوار ناآشنا، تیغ ابوشعثا را به بیراهه کشاند. گرد و غبار میدان را فراگرفت و لحظه ای بعد فریاد پیروزی از سپاه علیعليه‌السلام بلند شد:

الله اکبر، الله اکبر، نصر من الله و فتح قریب.

جرأت از سپاهیان معاویه رخت بسته بود، لب ها و دهان ها نیمه باز و چشم ها حیرت زده می نمود. فریادی مردانه و دشمن سوز میدان را محاصره کرد:

«آیا کسی هست به جنگ من آید؟!»

معاویه با نگاهی تحسین آمیز نوجوان را ستود و در حالی که وحشت وجود او و سربازانش را لبریز کرده بود با سکوتی تحقیر آمیز وقار و دلاوری وی را بدرقه کرد. آن دلاور پیل افکن که لشکر علیعليه‌السلام را شادمان کرده بود، پیروزمندانه به پایگاهش بازگشت. دست به سوی نقاب خود برد تا مهتاب مهرآفرین سیمای خود را آشکار کند. امیرمؤمنان علیعليه‌السلام او را به سوی خود خواند. چون نزد حضرت رسید و دست به نقاب زد، سپاهیان برای مشاهده ی چهره ی وی پیرامونش گرد آمدند. ناگهان صدای سپاه فضا را پر کرد. همه لب به تحسین گشودند و با عبارتی شیرین و شیوا نام نوجوان دلاور را بر زبان راندند:

عباس! عباس بن علی! آری، پور علی و فرزند ام البنین است.

پدر نیز، به پاس شجاعت های کم نظیرش، او را در آغوش کشید و بر صورتش بوسه ی سپاس و مهر نهاد.(۲۴) .

کنیه های مهر افروز

«اسم، لقب و کنیه، واژه هایی است که عرب در مخاطب قرار دادن زنان و مردان از آنان استفاده می کند. اب و ابن همراه کنیه ی پسران و مردان و بنت و ام پیشوند کنیه ی دختران و زنان است. ابعاد شخصیتی افراد زمینه ساز این لفظ است، هر چند داشتن فرزندان، به ویژه نخستین فرزند، در انتخاب این واژه نقش بسیار خواهد داشت. (المنجد فی اللغة و الاعلام، ص ۷۰۴ ذیل ماده کنی).»

دیباچه ی صفات اخلاقی افراد و فهرست فضایل معنوی انسان ها در کنیه ی آنها نمایان است. عباسعليه‌السلام انسانی آسمانی بود که بلندای عظمتش کنیه های بسیاری برای او پدید آورد. «ابوالفضل » مشهورترین کنیه ی اوست که برخی از صاحب نظران را بر آن داشته تا شعاع چشمگیر شخصیت عباس را بستر این واژه بدانند. ویژگی های دوران کودکی و شکوهمندی روح افزای نوجوانی او، نشان از بزرگی مقام وی داشت. فرهیختگان و شعرای بسیاری بهره مندی از فضایل بسیار را علت این لقب دانسته اند(۲۵) .

از سوی دیگر، پاره ای از محققان و اندیشمندان بهره مندی از نعمت وجود فرزندی به نام «فضل » را دلیل این کنیه شمرده اند(۲۶) .

«ابوالقاسم » کنیه ای دیگر است. مورخان با ژرف نگری در واژه های معرفت آفرین زیارت اربعین، این کلمه را کنیه ی آن حضرت دانسته اند. آنجا که جابر انصاری خطاب به این رادمرد الهی می گوید:

«السلام علیک یا اباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی

سلام بر تو ای پدر قاسم و سلام بر تو ای عباس، پور علی بن ابیطالبعليه‌السلام .

هر چند مورخان و نسب شناسان، فرزندی به نام «قاسم » برای آن حضرت بیان نکرده اند، اما شناخت این صحابی بزرگ مرتبه، که سالیان بسیاری با خاندان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و آمد داشته و از معرفتی بیش از دیگران بهره مند بوده است، درستی این کنیه را آشکار می سازد(۲۷) .

٢ - ارواح كفار كجا هستند؟

احاديثى كه در اين مورد رسيده بسيار است ما براى اختصار به دو حديث اكتفا مى كنيم

١- مرحوم مجلسى در بحار الانوار به نقل از محاسن آورده است :

ابن محبوب ، عن ابراهيم بن اسحاق قال : قلت لابى عبداللهعليه‌السلام ... فاين ارواح الكفار؟ فقال فى حجرات النار، ياكلون من طعامها، ويشربون من شرابها، و يتزاورون فيها، و يقولون : ربنا لاتقم لنا الساعه لتنجز لنا ما وعدتنا(٣٤)

ابراهيم بن اسحاق گفت از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم : پس ارواح كفار كجا هستند؟ حضرت فرمود: آنها در حجره هاى آتش هستند، از خوردنيهاى آن مى خورند و از آشاميدنيهاى آن مى آشامند و يكديگر را ملاقات مى كنند و اين مناجات را به زبان دارند كه «خدايا قيامت را برپا مگردان تا آنچه براى ما (كفار) وعده داده اى تحقق نگيرد».

٢- و باز در همين كتاب به نقل از تفسير على بن ابراهيم از حضرت صادقعليه‌السلام آورده است :

عن ابى عبداللهعليه‌السلام عن آبائه صلوات الله عليهم قال : كان فيما ساءل ملك الروم الحسن بن علىعليه‌السلام ان ساءله عن ارواح الكفار اين تجتمع ؟ قالعليه‌السلام تجتمع فى وادى حضرموت وراء اليمن(٣٥)

در سؤ الاتى كه پادشاه روم از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام كرده ، آمده است : «... ارواح كفار كجا هستند؟ حضرت فرمود: آنها در بيابان حضرموت كه در پشت يمن است بسر مى برند».(٣٦)

در ارتباط با دو حديث فوق تذكر نكات زير لازم است :

الف» حديث اول اين بحث قسمتى از حديث سوم بحث قبل (ارواح مؤ منين كجاست) و حديث دوم نيز قسمتى از حديث چهارم همان بحث است ، ما براى اينكه كاملا مباحث از هم تفكيك شده باشد احاديث را با ذكر آدرس و مشخصات از هم تفكيك كرديم كه قهرا موجب تقطيع احاديث نيز شده است

ب» هر دو قسم از دو حديث مذكور نشان مى دهد: همان گونه كه ارواح مؤ منين در باغهاى عالم برزخ بسر مى برند و از نعمتهاى خداوند بهره مند هستند، ارواح كفار در گودالهائى از آتش در همان عالم بسر مى برند و در عذاب خداوند تا برپائى قيامت معذب خواهند بود.

از برخى احاديث استفاده مى شود نعمتهاى بهشت عالم برزخ نمونه اى از نعمتهاى خداوند در بهشت جاويدان و عذاب عالم برزخ نيز نمونه اى از عذابهاى او در عالم قيامت است و تا پايان عالم برزخ در آن معذب خواهند بود، با اين تفاوت كه ممكن است بر اثر خيرات و صدقاتى كه ديگران براى آنها در عالم دنيا مى دهند، عذاب از آنها برداشته شود و اهل بهشت گردند.

٣ - ارواح مستضعفين كجا هستند؟

دانستيم همان گونه كه انسان از نظر اعتقاد و عمل يا مؤ من است ، يا كافر و يا مستضعف ، به همين نسبت روح بشر نيز از نظر مقام و منزلت يكى از اين سه مرتبه را دارد، اينك پس از بيان جايگاه هر يك از مؤ منين و كفار در صدد بيان جايگاه ارواح مستضعفين در عالم برزخ هستيم ، ولى از اين جهت كه معناى مستضعف در عرف جامعه ما معلوم نيست و يا به غلط آنرا به گونه ديگرى معنا كرده اند لازم مى دانم ابتداء معناى مستضعف را از ديدگاه ائمه معصومين بيان كنم آنگاه به جايگاه آنها در عالم برزخ مى پردازم

للّه للّه مستضعف از ديدگاه ائمهعليه‌السلام للّه للّه للّه

برخى احاديثى كه در بيان معناى مستضعف از ائمه معصومين رسيده بطور خلاصه به قرار زير است :

١- مرحوم كلينى در كتاب كافى به نقل از على بن ابراهيم آورده است :

عن على بن ابراهيم ، عن محمد بن عيسى ، عن يونس ، عن بعض اصحابه عن زراره قال : ساءلت ابا جعفرعليه‌السلام عن المستضعف ، فقال : هو الذى لايهتدى حيله الى الكفر فيكفر و لا يهتدى سبيلا الى الايمان ، لايستطيع ان يؤ من و لا يستطيع ان يكفر، فهم الصبيان و من كان من الرجال و النساء على مثل عقول الصيبان مرفوع عنهم القلم(٣٧)

زراره گفت : از حضرت امام باقرعليه‌السلام پرسيدم : مستضعف كيست ؟ حضرت فرمود: مستضعف به كسى گويند كه نه دليلى براى باطل بودن كفر دارد تا كافر شود و نه دليلى براى حقانيت ايمان تا مؤ من باشد، آنها مانند كودكان هستند كه دليلى براى حقانيت ايمان و بطلان كفر ندارند. زراره گفت : سپس ‍ حضرت فرمود: هر مرد و زنى كه عقلش كودكانه باشد و بر اثر نارسائى عقل دليلى براى حقانيت حق يا باطل بودن كفر نداشته باشد مستضعف است و تكليف از او برداشته است

٢- باز مرحوم كلينى در همان كتاب به نقل از زراره آورده است :

... قال : ساءلت ابا عبداللهعليه‌السلام عن المستضعف ، فقال : هم اهل الولايه ، فقلت اى ولايه ؟ فقال اما انها ليست بالولايه فى الدين و لكنها الولايه فى المناكحه و الموارثه و المخالطه ، و هم ليسوا بالمؤ مين و لا بالكفار و منهم المرجون لامر الله عزوجل(٣٨)

راوى حديث گفت : از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم مستضعفين چه كسانى هستند؟ حضرت فرمودند: اينها اهل ولايت هستند!، رواى حديث مى گويد:{پيش خود گفتم چگونه اينها اهل ولايت هستند در حالى كه مستضعف اند؟؛ يعنى اگر اهل ولايت هستند پس چرا به آنها مستضعف گفته شده از اين رو} در مورد ولايت آنها از حضرت پرسيدم ، حضرت فرمودند: مقصودم آن ولايت كه شما نسبت به امامان داريد نبود، بلكه مى خواستم بگويم : مى توانيد با آنها در ازدواج ، ميراث و مصاحبت ، همبستگى داشته باشيد{و اگر همان ولايتى را كه شما داريد آنها هم داشتند مؤ من بودند در صورتى كه } آنها نه مؤ من هستند و نه كافر، اينها در روز قيامت كارشان بستگى به خواست خدا دارد.

٣- در پاورقى ص ٤٠٤ ج ٢ كافى در شرح كلمه «مستضعفين» آورده اند:

المستضعف عند اكثر الاصحاب من لايعرف الامام ولا ينكره ولا يوالى احدا بعينه و قال ابن ادريسرحمه‌الله : هو من لايعرف اختلاف الناس فى المذاهب و لا يبغض اهل الحق على اعتقادهم

مستضعف درنظر اكثر علماء شيعه كسى است كه : امام بحق را نشناخته باشد و آن كسى را هم كه مردم بعنوان امام بحق معرفى مى كنند رد نمى كند ولى خودش احدى را بعنوان امام قبول نكرده است ابن ادريس هم {كه يكى از علماء معروف شيعه است } مى گويد: مستضعف كسى است كه نتواند بفهمد پنج مذهب چه فرقى با هم دارند و در ضمن با هيچ يك از آنها مخالفتى ندارد.

فرق حديث اول با حديث دوم اين است كه در حديث اول سخن از اسلام و كفر است ؛ يعنى آنكه بطور كلى دليلى بر صحت هيچ يك از ايمان و كفر ندارد و راهى را انتخاب نكرده است مستضعف است ولى در حديث دوم سخن از اسلام و ايمان است ؛ آنكه اسلام اختيار كرده ولى براى صحت هيچ يك از مذاهب پنج گانه دليلى ندارد، مسلمان است نه شيعه ،نه حنفى ، نه حنبلى ، نه مالكى و نه شافعى ، فقط مسلمان است و اگر از او بپرسيم : چه مذهبى را قبول دارى ؟ مى گويد: فرقى ندارد، همه مسلمان هستند، همه گوينده لا اله الا الله هستند، همه به يك قبله نماز مى خوانند، قرآن همه يكى است و... من ديگر اين گروه گرائى ها را نمى توانم بفهم

حسب فرمايش امام صادقعليه‌السلام اينها مستضعف هستند. و به نظر حقير هر دو حديث يكى است ؛ زيرا هر دو به يك چيز اشاره دارند و آن اينكه هر كس ‍ بين خود و خدا راهى براى رسيدن به حق پيدا نكند و حق را نيابد مستضعف است ، چه اينكه بين اسلام و كفر سر گردان باشد كه معناى حديث اول است و يا نسبت به اصل اسلام ، مسئله اى ندارد ولى در انتخاب يكى از مذاهب آن مانده است كه معناى حديث دوم است

٤- همچنان در كتاب كافى به نقل از ابى بصير آورده است كه :

... عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : من عرف اختلاف الناس فليس ‍ بمستضعف وفى خبر آخر: عن ابى الحسن موسىعليه‌السلام قال ساءلته عن الضعفاء؟ فكتب الى : الضعيف من لم ترفع اليه حجه ولم يعرف الاختلاف ، فاذا عرف الاختلاف فليس بمستضعف(٣٩)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه فرق ميان مذاهب را بشناسد مستضعف نيست و در خبر ديگر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد مستضعف سؤ ال شده و حضرت در پاسخ مرقوم فرموده اند: مستضعف آن است كه دليل حقانيت حق به او نرسيده باشد و اختلاف مذاهب را نيز نفهمد، ولى اگر اختلاف مذاهب را درك كرد، مستضعف نيست

در اين دو حديث نيز ملاك مستضعف بودن را شناخت و عدم شناخت حق و باطل دانسته است ، مسلم است كه وقتى انسان علت اختلاف مثلا شيعه و سنى را شناخت ، طبيعى است كه حق و باطل را شناخته ، حال اگر به طرف حق قدم برداشت جزء مؤ منين ، و اگر به طرف باطل رفت جزء معاندين و دشمنان حق است ، و همچنين است اگر فرق ايمان و كفر را بداند. از اينرو امامعليه‌السلام در دو حديث آخر فرمودند: اگر فرق و دليل را بداند مستضعف نيست

بنابراين مقصود از «مستضعف» در بحث ما استضعاف مالى نيست تا خوانندگان محترم خيال كنند، فقراء نيز در عالم برزخ و قيامت حسابشان از مؤ منين جداست بلكه مقصود (همانگونه كه دانستيم) استضعاف فكرى است ؛ يعنى آن افرادى كه خواسته اند بفهمند ولى بر اثر عدم توان فكرى نتوانسته اند و نمى توانند بفهمند. كه اين صورت شامل افرادى مانند: ابله ، اطفال و نوجوانى كه هنوز به بلوغ نرسيده و علائم ايمان در او ظاهر نشده است مى شود.

لازم به تذكر است : آن كسانى كه بر اثر ايجاد جو مسموم نتوانسته اند بفهمند، عذرشان پذيرفته نيست زيرا قرآن شريف در اين ارتباط فرموده است :

( إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَـٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ) (٤٠)

وقتى ملائكه ظالمين را قبض روح مى كنند از آنها مى پرسند: در چه موقعيتى بوديد كه به اين روز افتاديد؟ جواب مى دهند: ما در دنيا ضعيف واقع شده بوديم {يعنى در موقعيتى قرار گرفته بوديم كه نمى توانستيم انسان متدينى باشيم }، ملائكه مى پرسند: مگر زمين خدا وسعت نداشت ، چرا مهاجرت نكرديد تا از آن جوى كه براى شما پيش آورده بودند نجات پيدا كنيد؟ اين عذر پذيرفته نيست و جايگاه آنها جهنم است ، و بازگشت آنها به جايگاه بسيار بدى است

نوع ديگرى از مستضعفين وجود دارند كه به وسيله استكبار مستكبرين دربند كشيده شده اند و از اطاعت خداوند متعال غافل مانده اند. كه بر افراد با ايمان و هشيار هر عصر و زمان است آنها را از بندهاى استعمارگران برهانند. فرمان خداوند در قرآن شريف در اين ارتباط چنين است :

( وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ) (٤١)

چرا در راه خدا و در راه آزادى مردان و زنان و فرزندانى كه تحت ستم مستكبران قرار گرفته و ضعيف واقع شده اند و فريادشان بلند است كه : خدايا ما را از اين سرزمينى كه مردمش ستمكارند نجات ده ، و براى ما از جانب خود ولى و ياورى مقرر فرما، جنگ نمى كنيد؟

با اين بيان معلوم شد: مقصود از مستضعف در اصطلاح قرآن و ائمه معصومينعليه‌السلام چيست و احاديثى كه در آينده مورد بحث قرار مى گيرد همين عده را شامل مى شود.

ما در اين ارتباط كه وضعيت مستضعفين در عالم برزخ چگونه است به يك حديث اكتفا مى كنيم :

مرحوم كلينى در كافى به نقل از ضريس آورده است :

... قال : قلت (لابى جعفرعليه‌السلام ) اصلحك الله فما حال الموحدين المقرين بنبوه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من المسلمين المذنبين الذين يموتون وليس لهم امام ولايعرفون ولايتكم ؟ فقالعليه‌السلام : اما هولاء فانهم فى حفرتهم لايخرجون منها، فمن كان منهم له عمل صالح ولم يظهر منه عداوه فانه يخدله خد الى الجنه التى خلقها الله فى المغرب فيدخل عليه منها الروح فى حفرته الى يوم القيامه فيلقى الله فيحاسبه بحسناته و سيئاته ، فاما الى الجنه و اما الى النار، فهؤ لاء موقوفون لامر الله و كذلك يفعل الله بالمستضعفين والبله والاطفال و اولاد المسلمين الذين الم يبلغوا الحلم فاما النصاب من اهل القبله فانهم يخدلهم خد الى النار التى خلقها الله فى المشرق ، فيدخل عليهم منها اللهب والشرر والدخان وفوره الحميم الى يوم القيامه ، ثم مصير هم الى الحميم ، ثم فى النار يسجرون ، ثم قيل لهم : اينما كنتم تدعون من دون الله ؟ اين امامكم الذى اتخذتموه دون الامام الذى جعله الله للناس اماما.(٤٢)

به حضرت باقرعليه‌السلام گفتم : حال مسلمانانى كه نبوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را قبول دارند ولى به امامت امامى از امامان ايمان ندارند، و ولايت شما اهل بيت را قبول ندارند چگونه است ؟ حضرت اينها را به دو قسم تقسيم نموده و چنين فرمودند:

آنهائى كه اعمال صالح داشته اند و عداوتشان نسبت به ما ظاهر نشده باشد خداوند آنها در قبرشان محبوس مى فرمايد و تا روز قيامت از آنجا خارج نمى شوند، نهايتا (بپاس اعمال صالحى كه انجام داده اند) خداوند متعال يك روزانه اى از همان بهشتى كه گفتيم در مغرب آفريده است به قبر آنها باز مى كند تا هواى تازه و بوى خوش و نسيم هاى لطيف به آنجا بوزد و به اين سبب در آسايش و استراحت بسر برند، و چون روز قيامت شود و خدا را ملاقات كنند، خداوند به حساب آنها رسيدگى فرمايد. يا اهل بهشتند و يا اهل جهنم ، امر اينها بستگى به فرمان خداوند دارد و به هر نحوى او صلاح بداند همان است آنگاه فرمود: حال مستضعفين و افراد ابله و اطفال و فرزندان مسلمانان كه قبل از بلوغ مرده اند نظير همين افراد است

و دسته دوم را چنين توضيح دادند: اما اگر نسبت بما اهل بيت عدوات نشان داده باشند، خداوند اينها را در قبرشان محبوس مى فرمايد و تا روز قيامت از آن خارج نمى شوند. نهايتا خداوند روزنه اى از همان جهنمى كه گفتيم در مشرق آفريده به قبر آنها باز مى كند و زبانه هاى آتش سوزان و دود جهنم و فوران آبهاى داغ آنرا از اين روزنه به آنها مى رساند و پس از برپائى قيامت آنها را به جهنم مى برند و به آنها گفته مى شود: كجاست ، آن امامى كه براى خود انتخاب كرده بوديد و چرا به آن امامى كه خداوند او را امام و پيشواى مردم قرار داده بود توجه نمى كرديد.

گرچه اين قسمت از حديث ضريس كه در اين مورد نقل كرديم در ارتباط با ارواح مسلمانان غير شيعه (سنى هاى متعارف و سنى هاى ناصبى) است ، ولى مقصود ما همان جمله امامعليه‌السلام است كه فرمود:

«حال مستضعفين و افراد ابله و اطفال و فرزندان مسلمانى كه قبل از بلوغ مى ميرند نظير دسته اول است».

پس در حقيقت خداوند در عالم برزخ ، روح مستضعفين ، و روح انسانهاى ابله ، و روح آنهائى كه در كودكى مرده اند، و روح نوجوانانى كه قبل از رسيدن به تكليف از دنيا رفته اند را در قبرهايشان نگه مى دارد و از آن روزنه مخصوص بوى خوش و نسيم بهشت براى آنها مى فرستد و تا روز قيامت به همين منوال بر آنها خواهد گذشت ، و حساب آنها در روز قيامت با خداست(٤٣)

در ارتباط با حديث ضريس توجه به نكات زير خالى از لطف نيست : الف» حديث از نظر سند صحيح است و عمدتا معنا و مفهوم آن در ارتباط با عامه است كه «عالم برزخ» را به چه كيفيتى خواهند گذرانيد، و گفتيم آنها به دو قسم تقسيم شده و حالات و وضعيت هر يك بطور كامل بيان شد.

ب - خصوصيتى كه اين حديث از آن برخوردار است ، اين است كه مى فهماند اين گونه نيست كه روح همه مردگان پس از مردن در پرواز باشد و به هر جا كه بخواهد برود و هر بهره اى بخواهد ببرد. بلكه يك قسم از ارواح گرچه مسلمان باشند ولى در عين حال در حفره و يا قبر زندانى هستند و فقط بوى خوش و نسيم لطيف بهشت برزخى را استشمام مى كنند، بخلاف ارواح مؤ منين عالى رتبه كه با اذن و اجازه اى كه به آنها داده شده در وسعت زايد الوصفى قرار دارند و جاهاى زيادى مى روند و نظارت و اشرافى نيز خواهند داشت

ج - موضوعى كه در اين حديث و احاديث گذشته و بسيارى از احاديثى كه در آينده در مورد آنها بحث مى شود كلمه «حفره و قبر» است ، ما بحث پيرامون اين دو كلمه را به فصل چهارم موكول مى كنيم

فصل چهارم : مقصود از حفره و قبر چيست موضوعى كه در حديث «ضريس كناسى» در ارتباط با وضعيت مستضعفين در عالم برزخ قابل توجه است ، كلمه «حفره» مى باشد، اين كلمه در اين حديث و كلمه «قبر» در احاديث ديگرى كه در اين كتاب مورد استفاده قرار گرفته بكار رفته و بحث پيرامون آن ، بحث قابل توجهى است

در حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد معناى برزخ نقل كرده ايم آمده است «من براى شما در عالم برزخ مى ترسم ، سؤ ال شد: برزخ چيست ؟ فرمودند: قبر است تا هنگام مرگ» در حديث نبوى ديگرى آمده است : «قبر يا گودالى از جهنم و يا باغى از باغهاى بهشت است»

در حديث اول از فصل پنجم در بخش دوم در ص ١٤٥ به نقل از حضرت صادقعليه‌السلام آمده است «نماز و روزه و حج و ساير صدقاتى كه براى مؤ من داده مى شود داخل قبرش مى شود» و در حديث دوم از بند «د» در همان فصل از امام صادقعليه‌السلام آمده است : «وقتى به نيت از دنيا رفته اى صدقه دهند خداوند به جبرئيل دستور مى دهد: هفتاد هزار ملك به سوى قبر او گسيل كنند و هر كدام طبقى از نعمتهاى بهشتى را براى او به قبر او حمل كنند» و از رسول خداستصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در حديث ديگر فرموده اند: «كه اگر نماز وحشت براى مرده بخوانيد خداوند از همان لحظه هزار ملك حوله و لباس بدست را به قبر او مى فرستد و قبر او را تا روز قيامت وسيع مى فرمايد و ...» و ده ها حديث ديگر از اين قبيل

لازم است دانسته شود آيا مقصود از «حفره و قبر» كه در احاديث ذكر شده ، به راستى همان قبر و گودالى است كه مردم را هنگام مرگ در آن دفن مى كنند و يا مقصود چيز ديگر است ؟ اگر مقصود همين قبر و همين گودال است ، جواب سؤ الات زير چيست ؟

الف» كسانى كه در دريا مى ميرند و امكان بيرون آوردن و دفن كردن آنها در زمين نيست و با بستن چيز سنگينى به بدن آنها بايد به قعر دريا فرستاده شوند كه در حقيقت طعمه حيوانات دريائى مى شوند. چگونه (طبق احاديث رسيده) هر عصر از قبرهايشان خارج مى شوند و شب را در بهشت سپرى مى كنند و صبح مجددا به حفره هايشان مراجعت مى كنند؟ چگونه خداوند خيرات و صدقات را به قبر آنها مى فرستد در صورتى كه آنها طعمه حيوانات دريائى شده اند؟ چگونه قبر آنها را وسيع مى گرداند در حالى كه آنها قبر ندارند و...

ب» آنهائى كه در آتش سوزى مى سوزند و خاكستر آنها بر باد فنا مى رود و قبرى براى آنها تصور نمى شود و در حقيقت هيچ اثرى از آنها باقى نمى ماند، چگونه از قبرهايشان خارج مى شوند و شبها را در بهشت بسر مى برند و صبح مجددا به قبر خود باز مى گردند؟ و چگونه خداوند خيرات و صدقات را به قبر آنها مى فرستد؟ و چگونه قبر آنها را وسيع مى كنند؟

ج» بغير از قبور انبياء و اوصياء و علماء و صلحاء (كه نبايد معدوم شوند) قبور ديگران كه پس از گذشت زمان مخروبه مى شوند و احيانا داخل شهرها قرار مى گيرند. و يا در حفارى هاى ساختمانى بطور كلى نابود مى شوند، صاحبان آنها چگونه از گودالهايشان خارج مى شوند و شبها را در بهشت مى گذرانند و صبح مجددا به قبر خود مراجعت مى كنند؟ و به كدام قبر مراجعت مى كنند؟ و چگونه خيرات و صدقات به قبر آنها مى فرستند و كدام قبر؟ و چگونه قبر آنها وسيع مى شود؟

د» قبرستانهائى كه مجددا احياء مى شوند و چه بسا مجددا در همان قبر، مرده ديگرى را دفن مى كنند چگونه ؟

ه» هندوها و برخى اقوام و ملل كه پس از مرگ ، بدنشان سوخته مى شود و چه بسا خاكستر آنرا بر باد مى دهند چگونه در قبرهاى خود تا روز قيامت عذاب مى شوند، و كدام قبر؟

و» معناى «وسعت قبر» كه در بعضى روايات و دعاها وجود دارد به چه معناست ؟ آيا همين قبر گشاد مى شود؟ اگر همين قبر گشاد مى شود پس ‍ سرنوشت قبرهاى اطراف چه مى شود؟ آيا آن قبرها تنگ مى شود و يا آن قبرها بجاى ديگر منتقل مى شوند؟ و اگر قبرهاى هم جوار تنگ مى شوند، در صورتى كه آن قبر نيز، قبر مؤ من باشد بى عدالتى در حق او نيست ؟ و اگر قبر هم جوار را به جاى ديگر منتقل مى كنند آيا محدوده قبرستان تغيير مى كند؟ اگر محدوده قبرستان تغيير مى يابد پس چرا معلوم نيست ؟و...

ز» اين قبرى كه به حسب روايات «يا باغى از باغهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنم است» اگر مقصود، همين قبر و حفره است چگونه ممكن است اين قبر با اين طول و عرض و عمقى (١٧٥*٤٠*٤٠سانتيمتر) كه دارد باغى از باغهاى بهشت ، با آن همه درختهاى سر به فلك كشيده و ميوه هاى رنگارنگ و در غير فصل و نهرهاى جارى از شير، عسل مصفى و ديگر مايعات باشد؟ و يا گودالى از گودالهاى جهنم با آن همه عذابها و مار و مورها و... باشد؟

اينها نمونه هائى از سؤ الاتى است كه در مورد اين گونه احاديث مطرح است و نبايد بدون جواب بماند. از طرفى ، صرف نظر از اينكه روايات وارده از جهت سند و پيوستگى با ائمه معصومينعليه‌السلام قابل توجه هستند، از مجموع احاديثى كه در اين مورد رسيده و در حد تواتر معنوى است ، صدور آنها از ائمهعليه‌السلام انكار ناپذير و بدون شك و ترديد است پس نيازمند جواب و توجيه صحيح در اين مورد هستيم

اگر بعنوان جواب گفته شود: قدرت خداوند متعال بالاى همه اين تصورات است ، و از قدرت خدا به دور نيست كه در همين قبر با همان عرض و طول و عمقى كه گفتيد، درختهاى سر به فلك كشيده را جاى دهد و...

جوابش همان حديثى است كه گفته اند: «شخصى از امام صادق يا امام باقرعليه‌السلام پرسيد: خداوند قادر است اين دنيا را با همين حجمى كه دارد داخل تخم مرغ كند بدون اينكه دنيا كوچك شود و تخم مرغ بزرگ ؟ حضرت جواب دادند: اين كار از محالات (عقلا نشدنى) است و قدرت خداوند به محالات تعلق نمى گيرد»

ما مى گوئيم : اين هم نشدنى است و مسلما معناى «قبر و حفره» چيز ديگر است و آن اينكه :

بوسيله مشاهدات عينى ، ديده و دانسته ايم كه انسان را پس از مردن در يك گودالى با ابعاد حداكثر ٥٠ * ٥٠ * ٢٠٠ سانتيمترى به اسم قبر قرار مى دهند و اطراف و روى آنرا محكم مى كنند تا هم جسد وى از دست رسى حيوانات وحشى مصون بماند و هم بوى تعفن آن به بيرون قبر نفوذ نكند و مردم از بوى آن دچار امراض گوناگونى نگردند.

باز بوسيله مشاهدات عينى ديده و دانسته ايم كه اين بدن پس از مدتى در آن گودال مى گندد و پوست و گوشت آن در اسرع وقت از بين مى رود و بعد از زمانهاى زيادى استخوانهاى آن نيز از بين مى رود و اگر قبر را بشكافيم چيزى بصورت اسكلت انسان در آن مشاهده نخواهيم كرد.

به اين مناسبت بياد داستانى در مدينه افتادم : در سال ٦١ در ضمن زيارت حج و قبر مطهر حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فكر زيارت قبر عبدالله بن عبدالمطلب پدر حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتادم با يكى از دوستان سراغ گرفتيم تا به محلى كه آدرس داده بودند رسيديم ، اثرى از قبر و ساختمان نيافتيم از پيرمردى كه در آن حدود منزل داشت سؤ ال كرديم ، نقطه اى را به ما نشان داد و گفت : اينجا بود. ولى چون چند سال پيش از طرف حكومت قبر را شكافتند و چيزى در آن نبود بقعه را خراب كردند و جزء ميدان انداختند و به هر حال با مشاهدات عينى براى ما مسلم شده اگر مثلا پس از هزار سال قبرى را بشكافند اثرى از مرده اى كه در آن گذاشته اند نيست البته بغير از قبور انبياء و ائمهعليه‌السلام و اولياء و بندگان صالح خدا كه جسدشان همان گونه سالم مى ماند و در مواردى هم مشاهده شده و تاريخ هم نقل نموده است

حال با توجه به آن سؤ الات بدون پاسخ و اين مشاهدات و تجربيات به اين يقين رسيده ايم كه مقصود ائمهعليه‌السلام از حفره و قبر همين گودال با آن ابعادى كه گفتيم نيست بلكه مقصود آن «جايگاه مخصوص انسان در عالم برزخ» است با اين توضيح كه :

با عنايت به آيه شريفه( يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ) (گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند متقى و پرهيزگارترين شما هستيد) هر يك از بندگان نزد خداوند، در ماوراء اين جهان (عالم دنيا) جايگاه مخصوصى دارند كه پس ‍ از رفتن از اين عالم به آن مقام مى رسند و در آن جايگاه قرار مى گيرند. اين جايگاه براى مؤ منين باغ است و براى كفار و دشمنان بشريت خرابه اى آتش ‍ زا است از خصوصيات اين جايگاه اين است كه به حسب روايات ، داراى درجات مختلف و مراتب عديده است ، و مخصوصا جايگاه انسانهاى مؤ من در عالم برزخ قابل گسترش و وسعت است ، به گونه اى كه اگر يكى از خويشان و نزديكان و دوستان آن مرحوم او را به خير ياد كنند يا براى او صدقاتى بدهند به آن جايگاه افزوده مى شود و وسعت پيدا مى كند و روح آن فوت شده اين افزودگى و وسعت را درك مى كند.

براى تاءييد اين مطلب ناگزيرم به يكى از رواياتى كه در گذشته نيز بيان شده اشاره كنم مرحوم مجلسىرحمه‌الله در بحارالانوار به نقل از محاسن چنين آورده است :

ابن محبوب ، عن ابراهيم بن اسحاق قال : قلت لابى عبداللهعليه‌السلام اين ارواح المؤ منين ؟ فقال : ارواح المؤ منين فى حجرات فى الجنه ، ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها، و يتزاورون فيها...(٤٤)

ابراهيم بن اسحاق گفت : از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم : روح مؤ منين كجاست ؟ حضرت فرمود: ارواح مؤ منين در اطاقهائى از بهشت بسر مى برند، از خوردنيهاى آن مى خورند و از نوشيدنيهاى آن مى آشامند و به زيارت همديگر مى روند و از احوال هم مى پرسند و...

ملاحظه مى فرمائيد كه امامعليه‌السلام در اين جملات جايگاه مؤ من را در عالم برزخ حجره ها و اطاقهاى بهشتى بيان فرموده و اصلا صحبتى از قبر به ميان نياورده اند، در صورتى كه اگر در همان قبر بود به صورت ديگرى بيان مى فرمودند.

پس ، از توضيحى كه داده شد معلوم گشت مقصود از حفره و قبر همان جايگاه عالم برزخ است ، و اين جايگاه است كه قابليت وسعت دادن به آن را دارد و همين جايگاه است كه ارواح شب از آن مهاجرت مى كنند و به جاى بهترى مى روند و صبح بازگشت مى كنند و به همان جايگاه مراجعت مى نمايند، اين جايگاه است كه مى تواند چه بسا «هفتاد هزار ملك را با طبق هائى از نعمت هاى بهشتى در خود جاى دهد، و اين جايگاه است كه مى توان درختهاى ميوه سر به فلك كشيده در آن را تصور كرد و... ، و براى كفار و مشركين و دشمنان بشريت ، همين جايگاه است كه مى تواند محل مارها و اژدهاى كذائى و انواع عذابها باشد.

سؤ الى كه در اين جا قابل توجه است ، اين است كه اگر مقصود از قبر و حفره همان جايگاه مخصوص است پس چرا در كلام و سخنان ائمهعليه‌السلام به آن تصريح نشده و با كلمه «حفره و قبر» تعبير فرموده اند؟

جواب اين سؤ ال اين است كه اولا: چون عموم مردم آن زمان از درك واقعيات محروم بوده و از حد مشاهدات تجاوز نمى كرده اند و معمولا هم توجهشان به اين قبر و ظاهر آن بوده ، ائمهعليه‌السلام به اصطلاحى علمى از باب ضيق خناق در كلماتشان از آن جايگاه به «قبر و حفره» تعبير فرموده اند. و ثانيا براى آنهائى كه از درك حقيقت عاجز نبوده و ماوراء طبيعت را محال نمى دانسته اند حق مطلب را تعبير فرموده و همان گونه كه در حديث ابراهيم بن اسحاق ملاحظه كريد فرموده اند: در اطاقهاى بهشتى بسر مى برند و در احاديث ديگر هم خوانديم كه كفار در بيابان حضر موت بسر مى برند (توضيح بيشتر وادى حضر موت در بحث برهوت خواهد آمد).

٢ - ارواح كفار كجا هستند؟

احاديثى كه در اين مورد رسيده بسيار است ما براى اختصار به دو حديث اكتفا مى كنيم

١- مرحوم مجلسى در بحار الانوار به نقل از محاسن آورده است :

ابن محبوب ، عن ابراهيم بن اسحاق قال : قلت لابى عبداللهعليه‌السلام ... فاين ارواح الكفار؟ فقال فى حجرات النار، ياكلون من طعامها، ويشربون من شرابها، و يتزاورون فيها، و يقولون : ربنا لاتقم لنا الساعه لتنجز لنا ما وعدتنا(٣٤)

ابراهيم بن اسحاق گفت از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم : پس ارواح كفار كجا هستند؟ حضرت فرمود: آنها در حجره هاى آتش هستند، از خوردنيهاى آن مى خورند و از آشاميدنيهاى آن مى آشامند و يكديگر را ملاقات مى كنند و اين مناجات را به زبان دارند كه «خدايا قيامت را برپا مگردان تا آنچه براى ما (كفار) وعده داده اى تحقق نگيرد».

٢- و باز در همين كتاب به نقل از تفسير على بن ابراهيم از حضرت صادقعليه‌السلام آورده است :

عن ابى عبداللهعليه‌السلام عن آبائه صلوات الله عليهم قال : كان فيما ساءل ملك الروم الحسن بن علىعليه‌السلام ان ساءله عن ارواح الكفار اين تجتمع ؟ قالعليه‌السلام تجتمع فى وادى حضرموت وراء اليمن(٣٥)

در سؤ الاتى كه پادشاه روم از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام كرده ، آمده است : «... ارواح كفار كجا هستند؟ حضرت فرمود: آنها در بيابان حضرموت كه در پشت يمن است بسر مى برند».(٣٦)

در ارتباط با دو حديث فوق تذكر نكات زير لازم است :

الف» حديث اول اين بحث قسمتى از حديث سوم بحث قبل (ارواح مؤ منين كجاست) و حديث دوم نيز قسمتى از حديث چهارم همان بحث است ، ما براى اينكه كاملا مباحث از هم تفكيك شده باشد احاديث را با ذكر آدرس و مشخصات از هم تفكيك كرديم كه قهرا موجب تقطيع احاديث نيز شده است

ب» هر دو قسم از دو حديث مذكور نشان مى دهد: همان گونه كه ارواح مؤ منين در باغهاى عالم برزخ بسر مى برند و از نعمتهاى خداوند بهره مند هستند، ارواح كفار در گودالهائى از آتش در همان عالم بسر مى برند و در عذاب خداوند تا برپائى قيامت معذب خواهند بود.

از برخى احاديث استفاده مى شود نعمتهاى بهشت عالم برزخ نمونه اى از نعمتهاى خداوند در بهشت جاويدان و عذاب عالم برزخ نيز نمونه اى از عذابهاى او در عالم قيامت است و تا پايان عالم برزخ در آن معذب خواهند بود، با اين تفاوت كه ممكن است بر اثر خيرات و صدقاتى كه ديگران براى آنها در عالم دنيا مى دهند، عذاب از آنها برداشته شود و اهل بهشت گردند.

٣ - ارواح مستضعفين كجا هستند؟

دانستيم همان گونه كه انسان از نظر اعتقاد و عمل يا مؤ من است ، يا كافر و يا مستضعف ، به همين نسبت روح بشر نيز از نظر مقام و منزلت يكى از اين سه مرتبه را دارد، اينك پس از بيان جايگاه هر يك از مؤ منين و كفار در صدد بيان جايگاه ارواح مستضعفين در عالم برزخ هستيم ، ولى از اين جهت كه معناى مستضعف در عرف جامعه ما معلوم نيست و يا به غلط آنرا به گونه ديگرى معنا كرده اند لازم مى دانم ابتداء معناى مستضعف را از ديدگاه ائمه معصومين بيان كنم آنگاه به جايگاه آنها در عالم برزخ مى پردازم

للّه للّه مستضعف از ديدگاه ائمهعليه‌السلام للّه للّه للّه

برخى احاديثى كه در بيان معناى مستضعف از ائمه معصومين رسيده بطور خلاصه به قرار زير است :

١- مرحوم كلينى در كتاب كافى به نقل از على بن ابراهيم آورده است :

عن على بن ابراهيم ، عن محمد بن عيسى ، عن يونس ، عن بعض اصحابه عن زراره قال : ساءلت ابا جعفرعليه‌السلام عن المستضعف ، فقال : هو الذى لايهتدى حيله الى الكفر فيكفر و لا يهتدى سبيلا الى الايمان ، لايستطيع ان يؤ من و لا يستطيع ان يكفر، فهم الصبيان و من كان من الرجال و النساء على مثل عقول الصيبان مرفوع عنهم القلم(٣٧)

زراره گفت : از حضرت امام باقرعليه‌السلام پرسيدم : مستضعف كيست ؟ حضرت فرمود: مستضعف به كسى گويند كه نه دليلى براى باطل بودن كفر دارد تا كافر شود و نه دليلى براى حقانيت ايمان تا مؤ من باشد، آنها مانند كودكان هستند كه دليلى براى حقانيت ايمان و بطلان كفر ندارند. زراره گفت : سپس ‍ حضرت فرمود: هر مرد و زنى كه عقلش كودكانه باشد و بر اثر نارسائى عقل دليلى براى حقانيت حق يا باطل بودن كفر نداشته باشد مستضعف است و تكليف از او برداشته است

٢- باز مرحوم كلينى در همان كتاب به نقل از زراره آورده است :

... قال : ساءلت ابا عبداللهعليه‌السلام عن المستضعف ، فقال : هم اهل الولايه ، فقلت اى ولايه ؟ فقال اما انها ليست بالولايه فى الدين و لكنها الولايه فى المناكحه و الموارثه و المخالطه ، و هم ليسوا بالمؤ مين و لا بالكفار و منهم المرجون لامر الله عزوجل(٣٨)

راوى حديث گفت : از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم مستضعفين چه كسانى هستند؟ حضرت فرمودند: اينها اهل ولايت هستند!، رواى حديث مى گويد:{پيش خود گفتم چگونه اينها اهل ولايت هستند در حالى كه مستضعف اند؟؛ يعنى اگر اهل ولايت هستند پس چرا به آنها مستضعف گفته شده از اين رو} در مورد ولايت آنها از حضرت پرسيدم ، حضرت فرمودند: مقصودم آن ولايت كه شما نسبت به امامان داريد نبود، بلكه مى خواستم بگويم : مى توانيد با آنها در ازدواج ، ميراث و مصاحبت ، همبستگى داشته باشيد{و اگر همان ولايتى را كه شما داريد آنها هم داشتند مؤ من بودند در صورتى كه } آنها نه مؤ من هستند و نه كافر، اينها در روز قيامت كارشان بستگى به خواست خدا دارد.

٣- در پاورقى ص ٤٠٤ ج ٢ كافى در شرح كلمه «مستضعفين» آورده اند:

المستضعف عند اكثر الاصحاب من لايعرف الامام ولا ينكره ولا يوالى احدا بعينه و قال ابن ادريسرحمه‌الله : هو من لايعرف اختلاف الناس فى المذاهب و لا يبغض اهل الحق على اعتقادهم

مستضعف درنظر اكثر علماء شيعه كسى است كه : امام بحق را نشناخته باشد و آن كسى را هم كه مردم بعنوان امام بحق معرفى مى كنند رد نمى كند ولى خودش احدى را بعنوان امام قبول نكرده است ابن ادريس هم {كه يكى از علماء معروف شيعه است } مى گويد: مستضعف كسى است كه نتواند بفهمد پنج مذهب چه فرقى با هم دارند و در ضمن با هيچ يك از آنها مخالفتى ندارد.

فرق حديث اول با حديث دوم اين است كه در حديث اول سخن از اسلام و كفر است ؛ يعنى آنكه بطور كلى دليلى بر صحت هيچ يك از ايمان و كفر ندارد و راهى را انتخاب نكرده است مستضعف است ولى در حديث دوم سخن از اسلام و ايمان است ؛ آنكه اسلام اختيار كرده ولى براى صحت هيچ يك از مذاهب پنج گانه دليلى ندارد، مسلمان است نه شيعه ،نه حنفى ، نه حنبلى ، نه مالكى و نه شافعى ، فقط مسلمان است و اگر از او بپرسيم : چه مذهبى را قبول دارى ؟ مى گويد: فرقى ندارد، همه مسلمان هستند، همه گوينده لا اله الا الله هستند، همه به يك قبله نماز مى خوانند، قرآن همه يكى است و... من ديگر اين گروه گرائى ها را نمى توانم بفهم

حسب فرمايش امام صادقعليه‌السلام اينها مستضعف هستند. و به نظر حقير هر دو حديث يكى است ؛ زيرا هر دو به يك چيز اشاره دارند و آن اينكه هر كس ‍ بين خود و خدا راهى براى رسيدن به حق پيدا نكند و حق را نيابد مستضعف است ، چه اينكه بين اسلام و كفر سر گردان باشد كه معناى حديث اول است و يا نسبت به اصل اسلام ، مسئله اى ندارد ولى در انتخاب يكى از مذاهب آن مانده است كه معناى حديث دوم است

٤- همچنان در كتاب كافى به نقل از ابى بصير آورده است كه :

... عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال : من عرف اختلاف الناس فليس ‍ بمستضعف وفى خبر آخر: عن ابى الحسن موسىعليه‌السلام قال ساءلته عن الضعفاء؟ فكتب الى : الضعيف من لم ترفع اليه حجه ولم يعرف الاختلاف ، فاذا عرف الاختلاف فليس بمستضعف(٣٩)

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود: كسى كه فرق ميان مذاهب را بشناسد مستضعف نيست و در خبر ديگر از حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام در مورد مستضعف سؤ ال شده و حضرت در پاسخ مرقوم فرموده اند: مستضعف آن است كه دليل حقانيت حق به او نرسيده باشد و اختلاف مذاهب را نيز نفهمد، ولى اگر اختلاف مذاهب را درك كرد، مستضعف نيست

در اين دو حديث نيز ملاك مستضعف بودن را شناخت و عدم شناخت حق و باطل دانسته است ، مسلم است كه وقتى انسان علت اختلاف مثلا شيعه و سنى را شناخت ، طبيعى است كه حق و باطل را شناخته ، حال اگر به طرف حق قدم برداشت جزء مؤ منين ، و اگر به طرف باطل رفت جزء معاندين و دشمنان حق است ، و همچنين است اگر فرق ايمان و كفر را بداند. از اينرو امامعليه‌السلام در دو حديث آخر فرمودند: اگر فرق و دليل را بداند مستضعف نيست

بنابراين مقصود از «مستضعف» در بحث ما استضعاف مالى نيست تا خوانندگان محترم خيال كنند، فقراء نيز در عالم برزخ و قيامت حسابشان از مؤ منين جداست بلكه مقصود (همانگونه كه دانستيم) استضعاف فكرى است ؛ يعنى آن افرادى كه خواسته اند بفهمند ولى بر اثر عدم توان فكرى نتوانسته اند و نمى توانند بفهمند. كه اين صورت شامل افرادى مانند: ابله ، اطفال و نوجوانى كه هنوز به بلوغ نرسيده و علائم ايمان در او ظاهر نشده است مى شود.

لازم به تذكر است : آن كسانى كه بر اثر ايجاد جو مسموم نتوانسته اند بفهمند، عذرشان پذيرفته نيست زيرا قرآن شريف در اين ارتباط فرموده است :

( إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلَائِكَةُ ظَالِمِي أَنفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّـهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فِيهَا فَأُولَـٰئِكَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءَتْ مَصِيرًا ) (٤٠)

وقتى ملائكه ظالمين را قبض روح مى كنند از آنها مى پرسند: در چه موقعيتى بوديد كه به اين روز افتاديد؟ جواب مى دهند: ما در دنيا ضعيف واقع شده بوديم {يعنى در موقعيتى قرار گرفته بوديم كه نمى توانستيم انسان متدينى باشيم }، ملائكه مى پرسند: مگر زمين خدا وسعت نداشت ، چرا مهاجرت نكرديد تا از آن جوى كه براى شما پيش آورده بودند نجات پيدا كنيد؟ اين عذر پذيرفته نيست و جايگاه آنها جهنم است ، و بازگشت آنها به جايگاه بسيار بدى است

نوع ديگرى از مستضعفين وجود دارند كه به وسيله استكبار مستكبرين دربند كشيده شده اند و از اطاعت خداوند متعال غافل مانده اند. كه بر افراد با ايمان و هشيار هر عصر و زمان است آنها را از بندهاى استعمارگران برهانند. فرمان خداوند در قرآن شريف در اين ارتباط چنين است :

( وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّـهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَـٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنكَ نَصِيرًا ) (٤١)

چرا در راه خدا و در راه آزادى مردان و زنان و فرزندانى كه تحت ستم مستكبران قرار گرفته و ضعيف واقع شده اند و فريادشان بلند است كه : خدايا ما را از اين سرزمينى كه مردمش ستمكارند نجات ده ، و براى ما از جانب خود ولى و ياورى مقرر فرما، جنگ نمى كنيد؟

با اين بيان معلوم شد: مقصود از مستضعف در اصطلاح قرآن و ائمه معصومينعليه‌السلام چيست و احاديثى كه در آينده مورد بحث قرار مى گيرد همين عده را شامل مى شود.

ما در اين ارتباط كه وضعيت مستضعفين در عالم برزخ چگونه است به يك حديث اكتفا مى كنيم :

مرحوم كلينى در كافى به نقل از ضريس آورده است :

... قال : قلت (لابى جعفرعليه‌السلام ) اصلحك الله فما حال الموحدين المقرين بنبوه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من المسلمين المذنبين الذين يموتون وليس لهم امام ولايعرفون ولايتكم ؟ فقالعليه‌السلام : اما هولاء فانهم فى حفرتهم لايخرجون منها، فمن كان منهم له عمل صالح ولم يظهر منه عداوه فانه يخدله خد الى الجنه التى خلقها الله فى المغرب فيدخل عليه منها الروح فى حفرته الى يوم القيامه فيلقى الله فيحاسبه بحسناته و سيئاته ، فاما الى الجنه و اما الى النار، فهؤ لاء موقوفون لامر الله و كذلك يفعل الله بالمستضعفين والبله والاطفال و اولاد المسلمين الذين الم يبلغوا الحلم فاما النصاب من اهل القبله فانهم يخدلهم خد الى النار التى خلقها الله فى المشرق ، فيدخل عليهم منها اللهب والشرر والدخان وفوره الحميم الى يوم القيامه ، ثم مصير هم الى الحميم ، ثم فى النار يسجرون ، ثم قيل لهم : اينما كنتم تدعون من دون الله ؟ اين امامكم الذى اتخذتموه دون الامام الذى جعله الله للناس اماما.(٤٢)

به حضرت باقرعليه‌السلام گفتم : حال مسلمانانى كه نبوت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را قبول دارند ولى به امامت امامى از امامان ايمان ندارند، و ولايت شما اهل بيت را قبول ندارند چگونه است ؟ حضرت اينها را به دو قسم تقسيم نموده و چنين فرمودند:

آنهائى كه اعمال صالح داشته اند و عداوتشان نسبت به ما ظاهر نشده باشد خداوند آنها در قبرشان محبوس مى فرمايد و تا روز قيامت از آنجا خارج نمى شوند، نهايتا (بپاس اعمال صالحى كه انجام داده اند) خداوند متعال يك روزانه اى از همان بهشتى كه گفتيم در مغرب آفريده است به قبر آنها باز مى كند تا هواى تازه و بوى خوش و نسيم هاى لطيف به آنجا بوزد و به اين سبب در آسايش و استراحت بسر برند، و چون روز قيامت شود و خدا را ملاقات كنند، خداوند به حساب آنها رسيدگى فرمايد. يا اهل بهشتند و يا اهل جهنم ، امر اينها بستگى به فرمان خداوند دارد و به هر نحوى او صلاح بداند همان است آنگاه فرمود: حال مستضعفين و افراد ابله و اطفال و فرزندان مسلمانان كه قبل از بلوغ مرده اند نظير همين افراد است

و دسته دوم را چنين توضيح دادند: اما اگر نسبت بما اهل بيت عدوات نشان داده باشند، خداوند اينها را در قبرشان محبوس مى فرمايد و تا روز قيامت از آن خارج نمى شوند. نهايتا خداوند روزنه اى از همان جهنمى كه گفتيم در مشرق آفريده به قبر آنها باز مى كند و زبانه هاى آتش سوزان و دود جهنم و فوران آبهاى داغ آنرا از اين روزنه به آنها مى رساند و پس از برپائى قيامت آنها را به جهنم مى برند و به آنها گفته مى شود: كجاست ، آن امامى كه براى خود انتخاب كرده بوديد و چرا به آن امامى كه خداوند او را امام و پيشواى مردم قرار داده بود توجه نمى كرديد.

گرچه اين قسمت از حديث ضريس كه در اين مورد نقل كرديم در ارتباط با ارواح مسلمانان غير شيعه (سنى هاى متعارف و سنى هاى ناصبى) است ، ولى مقصود ما همان جمله امامعليه‌السلام است كه فرمود:

«حال مستضعفين و افراد ابله و اطفال و فرزندان مسلمانى كه قبل از بلوغ مى ميرند نظير دسته اول است».

پس در حقيقت خداوند در عالم برزخ ، روح مستضعفين ، و روح انسانهاى ابله ، و روح آنهائى كه در كودكى مرده اند، و روح نوجوانانى كه قبل از رسيدن به تكليف از دنيا رفته اند را در قبرهايشان نگه مى دارد و از آن روزنه مخصوص بوى خوش و نسيم بهشت براى آنها مى فرستد و تا روز قيامت به همين منوال بر آنها خواهد گذشت ، و حساب آنها در روز قيامت با خداست(٤٣)

در ارتباط با حديث ضريس توجه به نكات زير خالى از لطف نيست : الف» حديث از نظر سند صحيح است و عمدتا معنا و مفهوم آن در ارتباط با عامه است كه «عالم برزخ» را به چه كيفيتى خواهند گذرانيد، و گفتيم آنها به دو قسم تقسيم شده و حالات و وضعيت هر يك بطور كامل بيان شد.

ب - خصوصيتى كه اين حديث از آن برخوردار است ، اين است كه مى فهماند اين گونه نيست كه روح همه مردگان پس از مردن در پرواز باشد و به هر جا كه بخواهد برود و هر بهره اى بخواهد ببرد. بلكه يك قسم از ارواح گرچه مسلمان باشند ولى در عين حال در حفره و يا قبر زندانى هستند و فقط بوى خوش و نسيم لطيف بهشت برزخى را استشمام مى كنند، بخلاف ارواح مؤ منين عالى رتبه كه با اذن و اجازه اى كه به آنها داده شده در وسعت زايد الوصفى قرار دارند و جاهاى زيادى مى روند و نظارت و اشرافى نيز خواهند داشت

ج - موضوعى كه در اين حديث و احاديث گذشته و بسيارى از احاديثى كه در آينده در مورد آنها بحث مى شود كلمه «حفره و قبر» است ، ما بحث پيرامون اين دو كلمه را به فصل چهارم موكول مى كنيم

فصل چهارم : مقصود از حفره و قبر چيست موضوعى كه در حديث «ضريس كناسى» در ارتباط با وضعيت مستضعفين در عالم برزخ قابل توجه است ، كلمه «حفره» مى باشد، اين كلمه در اين حديث و كلمه «قبر» در احاديث ديگرى كه در اين كتاب مورد استفاده قرار گرفته بكار رفته و بحث پيرامون آن ، بحث قابل توجهى است

در حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مورد معناى برزخ نقل كرده ايم آمده است «من براى شما در عالم برزخ مى ترسم ، سؤ ال شد: برزخ چيست ؟ فرمودند: قبر است تا هنگام مرگ» در حديث نبوى ديگرى آمده است : «قبر يا گودالى از جهنم و يا باغى از باغهاى بهشت است»

در حديث اول از فصل پنجم در بخش دوم در ص ١٤٥ به نقل از حضرت صادقعليه‌السلام آمده است «نماز و روزه و حج و ساير صدقاتى كه براى مؤ من داده مى شود داخل قبرش مى شود» و در حديث دوم از بند «د» در همان فصل از امام صادقعليه‌السلام آمده است : «وقتى به نيت از دنيا رفته اى صدقه دهند خداوند به جبرئيل دستور مى دهد: هفتاد هزار ملك به سوى قبر او گسيل كنند و هر كدام طبقى از نعمتهاى بهشتى را براى او به قبر او حمل كنند» و از رسول خداستصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه در حديث ديگر فرموده اند: «كه اگر نماز وحشت براى مرده بخوانيد خداوند از همان لحظه هزار ملك حوله و لباس بدست را به قبر او مى فرستد و قبر او را تا روز قيامت وسيع مى فرمايد و ...» و ده ها حديث ديگر از اين قبيل

لازم است دانسته شود آيا مقصود از «حفره و قبر» كه در احاديث ذكر شده ، به راستى همان قبر و گودالى است كه مردم را هنگام مرگ در آن دفن مى كنند و يا مقصود چيز ديگر است ؟ اگر مقصود همين قبر و همين گودال است ، جواب سؤ الات زير چيست ؟

الف» كسانى كه در دريا مى ميرند و امكان بيرون آوردن و دفن كردن آنها در زمين نيست و با بستن چيز سنگينى به بدن آنها بايد به قعر دريا فرستاده شوند كه در حقيقت طعمه حيوانات دريائى مى شوند. چگونه (طبق احاديث رسيده) هر عصر از قبرهايشان خارج مى شوند و شب را در بهشت سپرى مى كنند و صبح مجددا به حفره هايشان مراجعت مى كنند؟ چگونه خداوند خيرات و صدقات را به قبر آنها مى فرستد در صورتى كه آنها طعمه حيوانات دريائى شده اند؟ چگونه قبر آنها را وسيع مى گرداند در حالى كه آنها قبر ندارند و...

ب» آنهائى كه در آتش سوزى مى سوزند و خاكستر آنها بر باد فنا مى رود و قبرى براى آنها تصور نمى شود و در حقيقت هيچ اثرى از آنها باقى نمى ماند، چگونه از قبرهايشان خارج مى شوند و شبها را در بهشت بسر مى برند و صبح مجددا به قبر خود باز مى گردند؟ و چگونه خداوند خيرات و صدقات را به قبر آنها مى فرستد؟ و چگونه قبر آنها را وسيع مى كنند؟

ج» بغير از قبور انبياء و اوصياء و علماء و صلحاء (كه نبايد معدوم شوند) قبور ديگران كه پس از گذشت زمان مخروبه مى شوند و احيانا داخل شهرها قرار مى گيرند. و يا در حفارى هاى ساختمانى بطور كلى نابود مى شوند، صاحبان آنها چگونه از گودالهايشان خارج مى شوند و شبها را در بهشت مى گذرانند و صبح مجددا به قبر خود مراجعت مى كنند؟ و به كدام قبر مراجعت مى كنند؟ و چگونه خيرات و صدقات به قبر آنها مى فرستند و كدام قبر؟ و چگونه قبر آنها وسيع مى شود؟

د» قبرستانهائى كه مجددا احياء مى شوند و چه بسا مجددا در همان قبر، مرده ديگرى را دفن مى كنند چگونه ؟

ه» هندوها و برخى اقوام و ملل كه پس از مرگ ، بدنشان سوخته مى شود و چه بسا خاكستر آنرا بر باد مى دهند چگونه در قبرهاى خود تا روز قيامت عذاب مى شوند، و كدام قبر؟

و» معناى «وسعت قبر» كه در بعضى روايات و دعاها وجود دارد به چه معناست ؟ آيا همين قبر گشاد مى شود؟ اگر همين قبر گشاد مى شود پس ‍ سرنوشت قبرهاى اطراف چه مى شود؟ آيا آن قبرها تنگ مى شود و يا آن قبرها بجاى ديگر منتقل مى شوند؟ و اگر قبرهاى هم جوار تنگ مى شوند، در صورتى كه آن قبر نيز، قبر مؤ من باشد بى عدالتى در حق او نيست ؟ و اگر قبر هم جوار را به جاى ديگر منتقل مى كنند آيا محدوده قبرستان تغيير مى كند؟ اگر محدوده قبرستان تغيير مى يابد پس چرا معلوم نيست ؟و...

ز» اين قبرى كه به حسب روايات «يا باغى از باغهاى بهشت و يا گودالى از گودالهاى جهنم است» اگر مقصود، همين قبر و حفره است چگونه ممكن است اين قبر با اين طول و عرض و عمقى (١٧٥*٤٠*٤٠سانتيمتر) كه دارد باغى از باغهاى بهشت ، با آن همه درختهاى سر به فلك كشيده و ميوه هاى رنگارنگ و در غير فصل و نهرهاى جارى از شير، عسل مصفى و ديگر مايعات باشد؟ و يا گودالى از گودالهاى جهنم با آن همه عذابها و مار و مورها و... باشد؟

اينها نمونه هائى از سؤ الاتى است كه در مورد اين گونه احاديث مطرح است و نبايد بدون جواب بماند. از طرفى ، صرف نظر از اينكه روايات وارده از جهت سند و پيوستگى با ائمه معصومينعليه‌السلام قابل توجه هستند، از مجموع احاديثى كه در اين مورد رسيده و در حد تواتر معنوى است ، صدور آنها از ائمهعليه‌السلام انكار ناپذير و بدون شك و ترديد است پس نيازمند جواب و توجيه صحيح در اين مورد هستيم

اگر بعنوان جواب گفته شود: قدرت خداوند متعال بالاى همه اين تصورات است ، و از قدرت خدا به دور نيست كه در همين قبر با همان عرض و طول و عمقى كه گفتيد، درختهاى سر به فلك كشيده را جاى دهد و...

جوابش همان حديثى است كه گفته اند: «شخصى از امام صادق يا امام باقرعليه‌السلام پرسيد: خداوند قادر است اين دنيا را با همين حجمى كه دارد داخل تخم مرغ كند بدون اينكه دنيا كوچك شود و تخم مرغ بزرگ ؟ حضرت جواب دادند: اين كار از محالات (عقلا نشدنى) است و قدرت خداوند به محالات تعلق نمى گيرد»

ما مى گوئيم : اين هم نشدنى است و مسلما معناى «قبر و حفره» چيز ديگر است و آن اينكه :

بوسيله مشاهدات عينى ، ديده و دانسته ايم كه انسان را پس از مردن در يك گودالى با ابعاد حداكثر ٥٠ * ٥٠ * ٢٠٠ سانتيمترى به اسم قبر قرار مى دهند و اطراف و روى آنرا محكم مى كنند تا هم جسد وى از دست رسى حيوانات وحشى مصون بماند و هم بوى تعفن آن به بيرون قبر نفوذ نكند و مردم از بوى آن دچار امراض گوناگونى نگردند.

باز بوسيله مشاهدات عينى ديده و دانسته ايم كه اين بدن پس از مدتى در آن گودال مى گندد و پوست و گوشت آن در اسرع وقت از بين مى رود و بعد از زمانهاى زيادى استخوانهاى آن نيز از بين مى رود و اگر قبر را بشكافيم چيزى بصورت اسكلت انسان در آن مشاهده نخواهيم كرد.

به اين مناسبت بياد داستانى در مدينه افتادم : در سال ٦١ در ضمن زيارت حج و قبر مطهر حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فكر زيارت قبر عبدالله بن عبدالمطلب پدر حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتادم با يكى از دوستان سراغ گرفتيم تا به محلى كه آدرس داده بودند رسيديم ، اثرى از قبر و ساختمان نيافتيم از پيرمردى كه در آن حدود منزل داشت سؤ ال كرديم ، نقطه اى را به ما نشان داد و گفت : اينجا بود. ولى چون چند سال پيش از طرف حكومت قبر را شكافتند و چيزى در آن نبود بقعه را خراب كردند و جزء ميدان انداختند و به هر حال با مشاهدات عينى براى ما مسلم شده اگر مثلا پس از هزار سال قبرى را بشكافند اثرى از مرده اى كه در آن گذاشته اند نيست البته بغير از قبور انبياء و ائمهعليه‌السلام و اولياء و بندگان صالح خدا كه جسدشان همان گونه سالم مى ماند و در مواردى هم مشاهده شده و تاريخ هم نقل نموده است

حال با توجه به آن سؤ الات بدون پاسخ و اين مشاهدات و تجربيات به اين يقين رسيده ايم كه مقصود ائمهعليه‌السلام از حفره و قبر همين گودال با آن ابعادى كه گفتيم نيست بلكه مقصود آن «جايگاه مخصوص انسان در عالم برزخ» است با اين توضيح كه :

با عنايت به آيه شريفه( يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّـهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّـهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ ) (گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند متقى و پرهيزگارترين شما هستيد) هر يك از بندگان نزد خداوند، در ماوراء اين جهان (عالم دنيا) جايگاه مخصوصى دارند كه پس ‍ از رفتن از اين عالم به آن مقام مى رسند و در آن جايگاه قرار مى گيرند. اين جايگاه براى مؤ منين باغ است و براى كفار و دشمنان بشريت خرابه اى آتش ‍ زا است از خصوصيات اين جايگاه اين است كه به حسب روايات ، داراى درجات مختلف و مراتب عديده است ، و مخصوصا جايگاه انسانهاى مؤ من در عالم برزخ قابل گسترش و وسعت است ، به گونه اى كه اگر يكى از خويشان و نزديكان و دوستان آن مرحوم او را به خير ياد كنند يا براى او صدقاتى بدهند به آن جايگاه افزوده مى شود و وسعت پيدا مى كند و روح آن فوت شده اين افزودگى و وسعت را درك مى كند.

براى تاءييد اين مطلب ناگزيرم به يكى از رواياتى كه در گذشته نيز بيان شده اشاره كنم مرحوم مجلسىرحمه‌الله در بحارالانوار به نقل از محاسن چنين آورده است :

ابن محبوب ، عن ابراهيم بن اسحاق قال : قلت لابى عبداللهعليه‌السلام اين ارواح المؤ منين ؟ فقال : ارواح المؤ منين فى حجرات فى الجنه ، ياكلون من طعامها و يشربون من شرابها، و يتزاورون فيها...(٤٤)

ابراهيم بن اسحاق گفت : از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدم : روح مؤ منين كجاست ؟ حضرت فرمود: ارواح مؤ منين در اطاقهائى از بهشت بسر مى برند، از خوردنيهاى آن مى خورند و از نوشيدنيهاى آن مى آشامند و به زيارت همديگر مى روند و از احوال هم مى پرسند و...

ملاحظه مى فرمائيد كه امامعليه‌السلام در اين جملات جايگاه مؤ من را در عالم برزخ حجره ها و اطاقهاى بهشتى بيان فرموده و اصلا صحبتى از قبر به ميان نياورده اند، در صورتى كه اگر در همان قبر بود به صورت ديگرى بيان مى فرمودند.

پس ، از توضيحى كه داده شد معلوم گشت مقصود از حفره و قبر همان جايگاه عالم برزخ است ، و اين جايگاه است كه قابليت وسعت دادن به آن را دارد و همين جايگاه است كه ارواح شب از آن مهاجرت مى كنند و به جاى بهترى مى روند و صبح بازگشت مى كنند و به همان جايگاه مراجعت مى نمايند، اين جايگاه است كه مى تواند چه بسا «هفتاد هزار ملك را با طبق هائى از نعمت هاى بهشتى در خود جاى دهد، و اين جايگاه است كه مى توان درختهاى ميوه سر به فلك كشيده در آن را تصور كرد و... ، و براى كفار و مشركين و دشمنان بشريت ، همين جايگاه است كه مى تواند محل مارها و اژدهاى كذائى و انواع عذابها باشد.

سؤ الى كه در اين جا قابل توجه است ، اين است كه اگر مقصود از قبر و حفره همان جايگاه مخصوص است پس چرا در كلام و سخنان ائمهعليه‌السلام به آن تصريح نشده و با كلمه «حفره و قبر» تعبير فرموده اند؟

جواب اين سؤ ال اين است كه اولا: چون عموم مردم آن زمان از درك واقعيات محروم بوده و از حد مشاهدات تجاوز نمى كرده اند و معمولا هم توجهشان به اين قبر و ظاهر آن بوده ، ائمهعليه‌السلام به اصطلاحى علمى از باب ضيق خناق در كلماتشان از آن جايگاه به «قبر و حفره» تعبير فرموده اند. و ثانيا براى آنهائى كه از درك حقيقت عاجز نبوده و ماوراء طبيعت را محال نمى دانسته اند حق مطلب را تعبير فرموده و همان گونه كه در حديث ابراهيم بن اسحاق ملاحظه كريد فرموده اند: در اطاقهاى بهشتى بسر مى برند و در احاديث ديگر هم خوانديم كه كفار در بيابان حضر موت بسر مى برند (توضيح بيشتر وادى حضر موت در بحث برهوت خواهد آمد).


4

5

6

7