شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور10%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387246 / دانلود: 11320
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

فرمودند: “یا علی ألم تسمع قول الله تعالی( إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ ) -الخ- هم شیعتک و موعدی و موعدکم الحوض اذا اجتمعت الامم للحساب تدعون غرا محجلین”(۱)

و نیز جلال الدین سیوطی که از مفاخر علمای شما است و در قرن نهم هجری او را مجدّد طریقۀ سنّت و جماعت دانسته اند (چنانچه صاحب فتح المقال نوشته) در تفسیر خود (درّ المنثور فی التفسیر المأثور )(۲) از ابو القاسم علی بن الحسن معروف بابن عساکر دمشقی که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد- چنانچه ابن خلّکان دروفیات الاعیان (۳) و ذهبی درتذکره الحفّاظ (۴) و خوارزمی در رجال مسند ابی حنیفه و در طبقات شافعیه و حافظ ابو سعید درتاریخ (۵) خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر فخر شافعیّه و در زمان خود، امام اهل حدیث بوده کثیر العلم و غریز الفضل، ثقه و باتقوا و در سال ۵۵۰ هجری در میان علماء سنّت و جماعت علم بوده- از جابر بن عبد اللّه انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده نقل می نماید که گفت: “در خدمت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم که علی بن أبی طالبعليه‌السلام وارد شد، پیغمبر فرمود:

(و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیمه فنزل ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریه) .”(۶)

و نیز در همان تفسیر از ابن عدی از ابن عبّاس(حبر امت)روایت نموده که چون آیه مذکور نازل گردید، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امیر المؤمنین علیعليه‌السلام فرمود:

____________________

۱- “یا علی! آیا نشنیده ای آیه شریفه را (اما کسانی که آوردند و اعمال صالح انجام دادند بهترین مخلوقات خدایند.)ایشانند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود، در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند؛ یعنی پیشوای سفید رویان .”

۲- درالمنثور، ج۶، ص۶۴۳.

۳- وفیات الاعیان، ج۳، ص۳۰۹.

۴- تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۳۷۰.

۵- تاریخ بغداد، ج۲، ص۳۷۰.

۶- “قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت او است، این مرد- اشاره به علی عليه‌السلام -و شیعه او روز قیامت رستگارانند .” آنگاه آیه مذکوره نازل گردید.( تاریخ دمشق، ج۲، ص۳۷۱).

۱۴۱

تأتی انت و شیعتک یوم القیمه راضین مرضیین(۱)

و در فصل نهم مناقب خوارزمی مسنداً از جابر بن عبد اللّه نقل نموده که گفت: “خدمت رسول خدا بودیم. علیعليه‌السلام رو به ما آمد. حضرت فرمود: قد اتاکم اخی؛ یعنی رو به شما آمد برادر من(علی). آنگاه ملتفت شد به سمت کعبه و دست علیعليه‌السلام را گرفت و فرمود:

و الذی نفسی بیده ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیمه .”(۲)

سپس فرمود:

این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد بعهد خدا و عادل ترین شماها است در میان رعیّت و تقسیم کننده تر از همه شما بالسّویّه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگتر است .

در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید. از آن به بعد هرگاه علیعليه‌السلام در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند: جاء خیر البریه؛ یعنی آمد بهترین مردم. و نیز ابن حجر درصواعق (۳) و ابن اثیر درنهایه (۴) همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.

و نیز ابن حجر در صواعق از حافظ جمال الدین محمّد بن یوسف زرندی مدنی که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد، نقل نموده که چون آیه مذکوره نازل گردید، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود:یا علی انت و شیعتک خیر البریه تاتی یوم القیمه انت و شیعتک راضین مرضین و یأتی عدوک غضبانا مقمحین فقال من عدوی قال من تبرء منک و لعنک .(۵)

____________________

۱-می آیی تو و شیعیان تو روز قیامت در حالی که از خداوند راضی و خداوند از شما راضی باشد (در المنثور، ج۶، ص۶۳۳).

۲-به آن خدایی که جان من در دست اوست؛ این علی و شیعیان او رستگارانند روز قیامت (مناقب خوارزمی، ص۱۱۱،ح۱۲۰).

۳- صواعق المحرقة، ص۱۶۱.

۴- نهایة، ج۴، ص۱۰۶.

۵-“یا علی! تو و شیعیان تو خیر البریه هستید. می آیید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک دستهایشان بگردنشان بسته می باشد.” پس امیر المؤمنین عليه‌السلام عرض کرد: “کیست دشمن من؟” فرمود: “کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید تو را” (صواعف المحرقه، ص۱۶۱).

۱۴۲

و نیز علاّمه سمهودی درجواهر العقدین (۱) نقلا از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نور الدین علی بن محمّد بن احمد مالکی مکی مشهور بابن صباغ که از اکابر علماء و فحول فقهاء شما است در ص ۱۲۲ فصول المهمّه از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود: هو انت و شیعتک تاتی یوم القیمه انت و هم راضین مرضیین و یأتی اعداءک غضبانا مقمحین .(۲)

و نیز میر سیّد علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شما است در کتاب (مودّه القربی) و ابن حجر متعصّب در صواعق محرقه از امّ سلمه امّ المؤمنین زوجه محترمه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:یا علی انت و اصحابک فی الجنه انت و شیعتک فی الجنه (۳)

و موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم در فصل نوزدهممناقب (۴) مسنداً نقل می نماید از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به علیعليه‌السلام فرمودند: مثلک فی امتی مثل المسیح عیسی بن مریم؛ یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند؛ فرقه ای مؤمنین و آنها حواریّون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند؛ فرقه ای غلات که درباره آن جناب غلو نمودند (یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند)؛ و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند: فرقه شیعتک و هم المؤمنون؛ یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنینند، و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند، و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاحدین و گمراهانند. فانت یا علی و شیعتک فی الجنه و محبو شیعتک فی الجنه و عدوک و الغالی فیک فی النار؛ یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود و دشمنان و غلو کنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.

____________________

۱- جواهر العقدین، ج۲،ص۱۷۸.

۲- “یعنی آن خیر البریه تو و شیعیان تو هستید؛ می آئید روز قیامت تو و آنها درحالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک دستهاشان بگردنشان بسته می باشد” (فصول المهمه، ج۱، ص۵۷۵).

۳- یا علی! تو اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشد( مودة القربی، ص۲۸ و صواعق المحرقه، ص۱۶۱).

۴- مناقب خوارزمی، ص۳۱۷.

۱۴۳

در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد. آقایان برخاستند برای نماز. پس از فراغت از نماز و اشتغال به خوردن چای، جناب آقای سید عبد الحیّ که برای اداء نماز جماعت به مسجد رفته بودند مراجعت نمودند، فرمودند: “چون منزل نزدیک بود این چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطی و مودّه القربی و مسند امام احمد ابن حنبل و مناقب خوارزمی است (که تا شب آخر جلسات این کتابها نزد داعی ماند). کتابها را باز نموده همان احادیث قرائت شد؛ به علاوه چند حدیث دیگر مؤید همین مطلب.آقایان رنگ برنگ می شدند مخصوصاً متوجه بودم که در پیش اتباع خودشان خجالت می کشیدند”.

آنگاه در مودّه القربی حدیث فوق را خواندند؛ بعلاوه این دو حدیث هم پیش آمد، قرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:

یا علی ستقدم علی الله أنت و شیعتک راضین مرضیین و یقدم علیه عدوک غضبانا مقمحین (۱) .

داعی : این بود مختصری از دلایل محکمه مؤید به کتاب اللّه مجید و اخبار معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان، گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علماء شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتابهایی که در برابر شما است اثبات مرام نمایم، به حول و قوه پروردگار قادرم، ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه بهمین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه بجملات بی سروته معاندین ننمائید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبد اللّه بن سبا یهودی ملعون بوده.

آقایان محترم! ما شیعیان یهودی نیستیم، بلکه محمّدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علیعليه‌السلام عبد اللّه بن سباء ملعون نبوده، بلکه شخص رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و عبد اللّه را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نمائیم.

____________________

۱- “یا علی! زود است تو و شعیانت بر خدا وارد شوید، در صورتی که از خدا راضی و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشم ناک وارد شوند، در حالتی که دستشان بر گردنشان بسته باشد.”

۱۴۴

از زمان عثمان ببعد بنا بگفته شما لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند، بلکه در زمان خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صحابه خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند چنانچه حافظ أبو حاتم رازی در کتاب(الزینه) (۱) که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته، می نویسد اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوجود آمد، نام شیعه بوده است که چهار تن از صحابه دارای این لقب بودند: ۱- ابو ذرّ غفاری؛ ۲- سلمان فارسی؛ ۳- مقداد ابن اسود کندی؛ ۴- عمّار بن یاسر.

آقایان! فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاصّ بلکه محبوب خدا و پیغمبر را به لقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید. پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبر شنیده بودند که شیعیان علیعليه‌السلام اهل نجات اند؛ لذا افتخار باین سمت می نمودند تا آنجائی که بر ملا آنها را شیعه می خواندند.

مقام سلمان و ابو ذرّ و مقداد و عمار

از این بیان گذشته، شما عمل اصحاب پیغمبر را حجّت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمائید که فرمود:

انّ اصحابی کالنّجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم .(۲)

مگر ابو الفداء درتاریخ (۳) خود ننوشته که این چهار نفر از جمله اصحاب پیغمبر بودند که روز سقیفۀ بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند، پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید با اینکه علماء خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علیعليه‌السلام بودند، پس به حکم حدیث منقوله خودتان ما راه هدایت را به دست آورده ایم.

____________________

۱- الزینة، ص۲۹۵.

۲- بدرستی که اصحاب من مانند ستاره گانند. بهر یک از آنها اقتدا کنید، هدایت می شوید (کنز العمال، ج۱، ص۱۱۲، ح۹۹۸).

۳- تاریخ ابو الفداء، ج۱، ص۱۵۶.

۱۴۵

با اجازه آقایان به مقتضای وقت، چند خبر برای شما نقل می نمایم: حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(۱) و ابن حجر مکّی در حدیث پنجم از چهل حدیثی که در صواعق محرقه(۲) در فضایل علیعليه‌السلام آورده، از ترمذی و حاکم از بریده نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ان الله امرنی بحب اربعه و اخبرنی انه یحبهم ؛ یعنی خداوند مرا امر فرموده بدوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد/ عرض کردند: “یا رسول! اللّه آن چهار نفر کیانند؟” فرمود:علی ابن أبی طالب و ابوذر و مقداد و سلمان .

و ابن حجر(۳) در حدیث ۳۹ از ترمذی و حاکم(۴) از أنس بن مالک نقل نموده که آن حضرت فرمود:الجنه تشتاق الی ثلاثه علی و عمار و سلمان ؛ یعنی بهشت اشتیاق دارد بسوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.

آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشتند، سند نیست و حجّیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و بآنها ترتیب اثر بدهند؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند، از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟ پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید، به طور اطلاق نمی گفتید؛ بلکه می گفتید: انّ بعض اصحابی کالنجوم تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دائرۀ هدایت خارج ننمائید.

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء

و اما اینکه فرمودید: مذهب شیعه، مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند،بی لطفی نمودید،

____________________

۱- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۹۰.

۲- صواعق المحرقه، ص۱۲۲.

۳- صواعق المحرقه، ص۱۲۵.

۴- مستدرک حاکمريال ج۳، ص۱۳۰.

۱۴۶

بدون توجّه و تعمّق تبعاً للاسلاف بیان فرمودید. برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ایست که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بامر خدا پیش پای امّت گذارده و ما حسب الأمر آن حضرت، پیروی از علی امیر المؤمنین و آل طاهرینش سلام اللّه علیهم اجمعین می نمائیم و خود را هم بامید حق مطابق دستوراتی که بما داده اند و عمل می نمائیم، ناجی می دانیم.

بلکه آن کسانی که بدون کوچکترین دستور رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اساس سقیفه را تشکیل دادند سیاسی بودند، نه پیروان عترت طاهره بدستور پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت، دستور رسیده و در کتابهای معتبر شما بسیار وارد است، ولی راجع بسقیفه و پیروی از اهل سقیفه بعنوان خلیفه تراشی ابداً دستوری صادر نگردیده است؛ و اما در جهت توجه ایرانیان به مقام ولایت امیر المؤمنین و اهل بیت طاهرینشعليهم‌السلام آقایان اهل تسنّن از روی عناد و تعصّب و یا روی عادت خلفا عن سلف بدون تعمّق و تحقّق قضاوت نموده اند.

و هم چنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنّن و سیر در کتب آنها به اشتباه رفته و به مثل معروف تنها به قاضی رفتند و خوش حال برگشتند، گمان نموده اند که ایرانیان روی سیاست مذهب حقّ تشیع را اختیار نموده اند. واقعاً نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند، و از عادت و تعصّب برکنار، علّه العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیر المؤمنینعليهم‌السلام و اهل بیت آن حضرت پیدا نمایند و اگر مختصری دقّت و تأمل و تعمّق می نمودند، زود به حقیقت می رسیدند و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند، موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن بهدف و مقصد خود از همان راهی که آمده اند برمی گردند، نه آنکه هزار سال بر این عقیدۀ حقّه ثابت و در این راه جان بازیها نموده تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار به کلمه علی ولی الله بعد از لا اله الا الله محمد رسول الله بنمایند.

اینک با اجازه آقایان، برای روشن شدن تاریخ، با مختصر اشاره ای به اقتضای وقت، علّت العلل علاقه مندی ایرانیان را در میان ارباب ملل به آن حضرت

۱۴۷

و اهل بیت طاهرینش به عرض می رسانم تا بدانید که آنها روی سیاست اظهار تشیّع ننمودند، بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیّع را اختیار نمودند :

اوّلاً هوش و ذکاوت ایرانیان ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصّب مانع آنها نگردد حقّ و حقیقت را زود درک نموده و بجان و دل بپذیرند. چنانچه بعد از فتح ایران به دست اعراب، مسلمین با آزادی کاملی که مسلمانان به آنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدّس اسلام نداشتند، همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاوی های دقیق، پی به حقیقت اسلام، بردند دین آتش پرستی و مجوسیت چندین هزارساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی از عقیدۀ بدو مبدأ (اهریمن) و (یزدان) روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.

و همچنین وقتی دلایل مثبته حقانیت را در مذهب تشیع یعنی پیروی از علیعليه‌السلام دیدند، روی خرد و دانش، تبعیت و پیروی نمودند.

و بر خلاف فرموده شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما، توجه ایرانیان به مقام ولایت و علاقه مندی آنها به أمیر المؤمنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده، بلکه از زمان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این عقد مودت در دل ایرانیان ریشه دوانید؛ چه آنکه هر ایرانی وقتی به مدینه می آمد و مسلمان می شد، روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت، حق و حقیقت را در علیعليه‌السلام می دید؛ لذا بحبل متین و ریسمان محکم ولایت آن حضرت به امر و راهنمائی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنگ می زد.

سر سلسله آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید تا آنجا که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نابر آنچه علمای فریقین نوشته اند، درباره او فرمود: سلمان منا اهل البیت؛ یعنی سلمان از ما اهل بیت است از همان اوان معروف شد به سلمان محمّدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند بولایت آن حضرت و از مخالفین جدّی سقیفه بود که پیروی از او به حکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است. از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول اللّه را درباره آن حضرت شنیده بود و به عین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی، اطاعت

۱۴۸

خدا و پیغمبر است؛ زیرا که مکرر از رسول اکرم می شنید که می فرمود:

من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه و من خالف علیا فقد خالفنی و من خالفنی فقد خالف اللّه .(۱)

و نیز هر ایرانی که بمدینه رفته و مسلمان گردیده، چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنۀ بعدیّه، در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد. به همین جهت خلیفۀ ثانی سخت عصبانی گردیده برای آنها محدودیت هایی قائل شد! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیرۀ رسول اللّه آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!

و علاوه بر اینها، آن چیزی که بیش از همه ایرانیان را بمقام مقدّس علی و عترت طاهرۀ آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نمودند و محبّتش در دل آنها قرار گرفت، طرفداری کاملی بود که امیر المؤمنین علیعليه‌السلام از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود؛ چه آنکه وقتی اسراء مدائن(تیسفون)را به مدینه وارد نمودند، خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را بکنیزی به مسلمانان بدهند. أمیر المؤمنین منع نموده و فرمود: “شاهزادگان مستثنی و محترمند. دو دختر یزدجرد، شاهنشاه ایران میان اسراء هستند نتوان آنها را به کنیزی داد.” خلیفه گفت: “پس چه باید کرد؟” حضرت فرمودند: “امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند، آزادانه به شوهری بپذیرند.” فلذا به دستور آن حضرت برخاستند در میان صحابه نظر کردند. شاه زنان محمّد بن ابی بکر را (که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود) و شهربانو، حضرت امام حسین سبط رسول اللّه را انتخاب نمودند و به عقد شرعی به خانه آنها رفتند که از شاه زنان، خداوند فرزندی بمحمد داد (قاسم فقیه) پدر امّ فروه، مادر امام ششم، صادق آل محمّد سلام اللّه علیه و از شهربانو امام چهارم زین العابدین علیعليه‌السلام متولد گردیدند.

____________________

۱- کسی که علی را اطاعت نماید، مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید، خدا را اطاعت نموده، و کسی که علی را مخالفت نماید، مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید، خدا را مخالفت نموده؛ (تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۲۷۰).

۱۴۹

وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگان ایرانی به ایرانیان رسید، علاقه مخصوصی به آن حضرت پیدا نمودند، همین مطلب و علاقه مندی به آن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند؛

مخصوصاً بعد از فتح ایران بدست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند، به دلایل حقه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلباً توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد، عقاید و علاقۀ قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.

پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب ربطی بزمان خلافت هارون و مأمون و یا دوره سلطنت صفویه -چنانچه فرمودید- نداشته، بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور سلطنت صفویه، مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید (یعنی در قرن چهارم هجری) که زمام امور در ایران بدیالمه آل بویه واگذار شد، پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده ،بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیّۀ خود را ظاهر ساختند.

ظهور تشیع در دورۀ مغولها

تا در سال ۶۹۴ هجری که سلطنت ایران بغازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود) رسید، چون توجه خاصی باهل بیت طهارت پیدا نموده مذهب حقّ تشیع ظاهر تر گردید و بعد از وفات او در سال ۷۰۷ که سلطنت بالجایتو (محمد شاه خدابنده) برادر غازان خان رسید، بنا بر آنچه حافظ ابرو عالم و مورّخ شافعی همدانی، در تاریخ خود آورده.

مناظرۀ علامه حلی با قاضی القضاه

در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملّه و الدّین علاّمه کبیر حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی که از نوابغ دهر و مفاخر علماء شیعه در آن عصر بوده است، با خواجه نظام الدین عبد الملک مراغی قاضی القضاه شافعی که افضل و اعلم علماء اهل سنت در آن

۱۵۰

زمان بوده، واقع گردید و در آن محضر، مبحث امامت مورد گفتگو قرار گرفت و جناب علاّمه با دلائل ساطعه و براهین قاطعه، اثبات امامت و خلافت بلافصل أمیر المؤمنین علیعليه‌السلام و ابطال دعوی دیگران را بوجهی ظاهر نمود که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند، تا جائی که خواجه نظام الدین گفت:

“ادلّۀ جناب علاّمه بسیار ظاهر و قوی است، ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقۀ کلمۀ اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننمائیم.”

در آن میانه چون شاهنشاه، تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلائل طرفین را استماع می نمود، بعد از خاتمۀ مباحثات، حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید؛ لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه را بتمام بلاد ایران صادر نمود.

و از همان مجلس به تمام حکّام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع خطبه بنام امیر المؤمنین و ائمه طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکو که کملۀ طیّبۀ لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه علی ولی اللّه در سه سطر متوازی نقش کردند.

و جناب علاّمۀ حلّی را که از حلّه برای حل مسأله محلّل احضار نموده بود (و به همین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید) در نزد خود نگاه داشت

و برای او مدرسۀ سیّاره تهیّه و طلاّب علوم اطراف آن جناب را گرفتند. در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده، علنی و بر ملا حقایق را بیان می نمودند، بی خبران هم پی به حقیقت طریقۀ حقّۀ امامیه برده، خورشید درخشنده ولایت از زیر ابر تقیّه بیرون آمد از همان زمان مذهب حقّ تشیّع خورشیدوار از زیر أبر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید و بعد از هفتصد سال، تقریباً به تقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کامله آن زمان ابرهای تیره و تار بکلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت جهانتاب شد.

پس اگر روزی ایرانیان مجوسی و معتقد بدو مبدأ (یزدان) و (اهریمن) بودند، لکن بمحض آنکه دلائل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند، بجان و دل پذیرفتند و إلی الحال با صمیمیّت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابتند.

۱۵۱

و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی یا پایبند بجائی نباشند یا در سلسلۀ غلات وارد و علیعليه‌السلام را از مقام خودش ترقی داده، در مرتبۀ الوهیّت وارد کنند و او را خالق و رازق عباد بدانند یا معتقد به حلول و اتحاد و وحدت وجود باشند، ربطی به اصل جامعه و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد. در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند، ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمند ایرانی، دارای عقیده و ایمان ثابت بوحدانیت حق تعالی جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و پیروان أمیر المؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشند.

حافظ : عجب است از جنابعالی حجازی مکّی و مدنی، برای ایّامی چند که در ایران توقف نمودید، آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمائید و آنها را پیرو علی کرّم اللّه وجهه می دانید، در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده، ولی شیعیان ایرانی همگی علیعليه‌السلام را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزله حق، بلکه عین حق می دانند؛ چنانچه در دیوان ها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است، مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم اللّه وجهه می گویند (و قطعاً علی از چنین عقیده ای بیزار است).

من طلسم غیب و کنز لاستم

چون بکنز لا رسی الاّستم

یعنی از للّه و لا بالاستم

نقطه ام با را ببا گویاستم

مظهر کلّ عجایب کیست من

مظهر سرّ غرایب کیست من

صاحب عون نوائب کیست من

در حقیقت ذات واجب کیست من

دیگری گفته:

در مذهب عارفان آگاه(گمراه)

اللّه علی علی است اللّه

داعی : عجب از شما است که بدون تحقیق تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و بهمین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید برادرکشی را باب می نمائید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان

۱۵۲

و تاجیکستان و غیره بقدری از مسلمانان شیعه کشتند که خونها جاری نمودند!

مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثر تحریکات علماء خود که می گفتند: شیعیان علی پرست و مشرک و کافر و قتلشان واجب است، آن همه خونها از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند!! عوام بیچاره اهل تسنن برهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه، بلکه کفر و شرک و ارتداد بمسلمانان ایرانی می نگرند!!

در ازمنه سالفه، ترکمنها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و بقتل و غارت مشغول و می گفتند: هر کس هفت نفر رافضی(شیعه)را بکشد ريال بهشت بر او واجب می شود!!

قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهده امثال شما آقایان است که به گوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند سنّی های عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند، فلذا به قصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند.

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد

اوّلاً جواب جمله اولتان را عرض کنم تا باصل مطلب برسیم. اینکه فرمودید: داعی حجازی مکّی مدنی، چرا طرفداری از برادران ایرانی می نمایم؟!

بدیهی است افتخار داعی باین است که مکّی و مدنی و محمّدی هستم، ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است، در داعی راه ندارد.

برای آنکه جدّ بزرگوارم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آنکه حفظ قومیّت و وطنیّت هر ملّتی را ملحوظ داشته و با جملهحب الوطن من الایمان (۱) ، هر قوم و ملتی را بوطن دوستی امر فرموده

یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت، آن بود که تفاخرات نژادی و تعصّبات جاهلانه را به کلّی از بین برد و با یک ندای بلند رسا عالمیان را متوجه به فرموده خود نمود که:

____________________

۱- کشف الخفاء، ج۱، ص۳۴۵- تفسیر ابن عربی، ج۲، ص۳۱۰.

۱۵۳

لا فخر للعرب علی العجم و لا للعجم علی العرب و لا للابیض علی الاسود و لا للاسود علی الابیض الا بالعلم و التقی ؛(۱) و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرموده آن حضرت اتّخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی برکنار روند و اظهار کبر و منیّت بر دیگران کنند، فرمود:

انا من العرب و لا فخر و انا سید ولد آدم و لا فخر (۲)

ما حصل معنی آن که:“من با اینکه خود عرب و آقای اولاد آدمم باین نژاد و مقام بر سایرین، فخر و مباهاتی ندارم و فخریه نمی کنم.” فقط فخریه پیغمبر باین بود که بندۀ مطیع پروردگار است. در مقام مناجات عرض می کرد: کفی بی فخرا ان اکون لک عبدا؛ یعنی کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بندۀ چون تو پروردگاری هستم

خداوند متعال در آیه ۱۳ سوره ۴۹ (حجرات)می فرماید:( یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثیٰ وَ جَعَلْنٰاکُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ ) ،(۳) فضل و شرف و کرامت را در تقوی قرار داده.

و نیز در آیه ۱۰ همین سوره فرموده است:( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ) (۴)

آسیائی و افریقائی، اروپائی و امریکائی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد شهرستانی و کوهستانی، همگی در تحت لوای اسلام و کلمۀ طیّبه لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی بیک دیگر ندارند.

عملاً هم قائد عظیم الشأن اسلام خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشان داد. سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم و بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبّت پذیرفت.

____________________

۱- عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست، مگر بعلم و تقوی.

۲- من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و بآن فخر نمی نمایم.(امالی صدوق، ص۲۵۴).

۳- ای مردم! ما همۀ شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید (و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست)، بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند.

۴- جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند، پس همیشه بین برادران ایمانی خود( چون نزاعی شود) صلح دهید

۱۵۴

ولی ابو لهب شریف النّسب، عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود، از خود دور نمود و یک سوره در مذمت او نازل و صریحاً فرمود:( تَبَّتْ یَدٰا أَبِی لَهَبٍ ) (۱)

تمام فساد و جنگها روی تفاخرات نژادی می باشد

تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدالهای بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصّبات جاهلانه است. آلمانها می گویند: نژاد آرین و جرمن بالای همه است. ژاپنی ها می گویند: حق سیادت از آن نژاد زرد است. اروپائیها می گویند: سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند. هنوز در ممالک متمدنه امریکا سیاه ها از حقوق اجتماعی محروم اند، حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفید پوستها ندارند. سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفیدپوستان ندارد.

عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند! فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفید پوست اگر رفتند باید در صفّ نعال بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوست ها نباید بکنند. پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفید پوست تعظیم نموده، تسلیم باشد. دانش آموزهای سفید پوست سیاه پوست ها را در مدارس خود راه نمی دهند. حتّی در اتاق های راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود به اتاق های خالی سفیدپوستان ندارد.

خلاصه سیاه پوستان در امریکا (با همه جدّیتهایی که برای آزادی آنها به کار می رود) در شمار حیوانات اند و مانند سفیدپوستان حق استفاده از وسایل تمدّن ندارند.(۲)

____________________

۱- نابود باد دو دست ابو لهب (که در پی آزار رسول خدا بود) (سوره المسد، آیه۱).

۲- موسیولنی ایتالیائی قائد و پیشوای ایتالیا دستور داد، نماینده او از جامعه ملل خارج گردد به عذر آن که “برای من ننگ است که نماینده من در مجمعی بنشیند که نماینده سیاه پوستهای حبشی در آنجا نشسته باشد”، ولی پیغمبر عظیم الشأن اسلام در چهارده قرن قبل بلال، سیاه حبشی را در آغوش محبت گرفته و می فرمود: “ارحنا یا بلال، قرآن برای من بخوان و مرا مسرور و فرحناک گردان.” حال خوانندگان محترم قضاوت کنند و ببینند تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

۱۵۵

ولی دین مقدس اسلام، تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت فرمود: مسلمین همه با هم برادرند و لو از هر نژاد و قبیله باشند.

مسلمانان اروپائی و امریکائی آسیائی و افریقائی باید یکدیگر را در آغوش محبّت و و داد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند، یار و غمخوار هم باشند. اسلام مسلمانان حجازی و مکّی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابداً فرق نمی گذارد.

پس اگر داعی، نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمّدی است، سزاوار نیست کتمان حق نمایم و روی خیالات واهی حق را زیر پا بگذارم. قطعاً حجازیان قلاّبی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

ثانیاً شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان با شیعیان خالص موحّد پاک مخلوط نمودید.

عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبد اللّه بن سبا

شیعیان امیر المؤمنین علیعليه‌السلام همه بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان جلّ و علا و محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده و رسول او می باشند و درباره علی بن أبی طالبعليه‌السلام نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرموده علی را عبد صالح پروردگار و وصیّ و خلیفۀ منصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانیم.

و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد او را مردود و از خود دور می دانیم مانند غلات از مسلمین از قبیل سبائیّه و خطابیّه و غرابیّه و علیاویّه و مخمّسه و بزیغیّه و امثال آنها، مانند نصیریّه که در قسمتی از شهرها و قراء ایران و سایر بلاد مانند موصل و سوریا متفرق هستند به نام اهل حق.

عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسائل عملیه فقهای امامیه، غلات را در شمار کفار آورده اند، به

۱۵۶

علّت آنکه آنها دارای عقاید فاسده بی شمار می باشند؛ از قبیل آنکه می گویند: چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست، چنانچه جبرئیل به صورت دحیه کلبی بر پیغمبر ظاهر می گردید، لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد، فلذا بصورت و جسم علیعليه‌السلام ظاهر گردید!

به همین جهت مقام علیعليه‌السلام را بالاتر از مقام مقدّس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت به اغوای شیاطین جن و انس، جمعی باین عقیده قائل بودند، و آن حضرت خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار بالوهیت آن حضرت نمودند، هرچند آنها را پند داد، فایده نبخشید. عاقبت امر فرمود آنها را در چاه های دود به طریقی که در کتب اخبار ثبت است، هلاک ساختند.

چنانچه شرح این قضیه تفصیلاً در مجلد هفتمبحار الانوار (۱) تألیف علاّمۀ جلیل القدر مرحوم ملاّ محمّد باقر مجلسی قدّس سرّه القدّوسی مسطور است.

و حضرت امیر المؤمنین و ائمه معصومین سلام اللّه علیهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند. مانند آنچه در کتب معتبره ما از مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام نقل شده که فرمود:اللهم انی بریء من الغلاه کبرائه عیسی بن مریم من النصاری اللهم اخذلهم ابدا و لا تنصر منهم احدا (۲)

و در خبر دیگر است که آن حضرت فرمود:یهلک فی اثنان و لا ذنب لی محب مفرط و مبغض مفرّط انّا لنبرا الی اللّه ممن یغلوا فینا فوق حدنا کبرائه عیسی ابن مریم من النصاری (۳) .

و نیز فرمود:یهلک فی اثنان محب غال و مبغض قال (۴) .

____________________

۱- بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۷.

۲- پروردگارا! من بیزارم از طایفه غلات مثل بیزاری جستن عیسی از نصارا. خداوندا! مخذول و منکوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را.(امال طوسی، ص۶۵۰).

۳- هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست (یعنی چون بعمل آنها راضی نیستم، لذا گناه کار نیستم): یک طایفه آن هایی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند. بدرستی که ما بیزاری می جوئیم بسوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند؛ مانند بیزاری عیسی ابن مریم از نصارا. (عیون اخبار الرضا، ج۱ ، ص۲۱۷- بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۳۵).

۴- هلاک می گردند درباره من دو طایفه: یکی دوستی که از راه محبت غلو می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد. (مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۲۷- بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۵).

۱۵۷

به همین جهت جامعه شیعه امامیه اثناعشریه، بیزاری می جویند از هر کس که نظماً و نثراً درباره علی أمیر المؤمنین و اهل بیتعليه‌السلام اطهارش غلو بنمایند و در مقام تعریف، آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند، بالاتر ببرند و از عبودیت بربوبیت برسانند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند، از ما نیستند، بلکه از غلات و ملاعینند. شما حساب جامعۀ شیعه امامیّه اثناعشریه را از آنها جدا بدانید؛ چه آنکه اجماع علماء امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمائید بکتب استدلالیه فقهاء شیعه مانند جواهر الکلام و مسالک و غیره و رسائل عملیه مانند عروه الوثقی مرحوم آیه اللّه یزدی قدّس سرّه و وسیله النجاه آیه اللّه العظمی اصفهانی مدّ ظلّه العالی علی رؤس الانام در باب طهارت و باب زکاه و باب ازدواج و باب ارث، فتاوای فقهاء ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها، و حرام است مزاوجت با آنها (با آنکه بطریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند) و حق الارث مسلمان بآنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکاه بآنها منع گردیده.

و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجیه شیعه، مبسوطاً و مستدلاًّ بیان گردیده که این فرقه فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی، خاصه شیعیان خالص العقیده لازم و واجب است.

و دلایل کاملۀ محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که ببعض از آنها اشاره نمودیم:

در آیه ۷۷ سوره ۵ (مائده) صریحا می فرماید:( قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ) (۱) .

____________________

۱- بگو (ای احمد) ای اهل کتاب در دین خود بناحق غلو نکنید غلو ناروا و باطل (مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر) و از پی خواهشهای آن قومی که خود گمراه شدند و بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند، نروید.

۱۵۸

مرحوم علامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی در جلد سیمبحار الانوار (۱) (که دائره المعارف شیعه امامیه می باشد) اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از مدعای آنها نقل نموده از جمله نقل می نماید از امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، امام جعفر بن محمّد الصادقعليهما‌السلام که فرموده:و ما نحن الا عبید الذی خلقنا و اصطفانا و اللّه ما لنا علی اللّه من حجه و لا معنا من اللّه براءه و انا لمیّتون و موقوفون و مسئولون من احب الغلاه فقد ابغضنا و من ابغضهم فقد احبنا الغلاه کفّار و المفوّضه مشرکون لعن اللّه الغلاه .

خلاصه معنی آن که: “ما بندگان خدائی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده بدرستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم (یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم). کسی که دوست بدارد غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد غلات کافر و مفوّضه مشرکند لعن خدا بر غلات باد!

و نیز از آن حضرت، پیشوای بزرگ شیعیان نقل کرده اند که فرمود:لعن اللّه عبد اللّه بن سباء انه ادعی الربوبیه فی أمیر المؤمنین و کان و اللّه امیر المؤمنین عبد اللّه طائعا الویل لمن کذب علینا و ان قوما یقولون فینا ما لا نقوله فی انفسنا نبرأ الی اللّه منهم نبرأ الی اللّه منهم (۲) .

و در کتاب عقاید صدوق(۳) أبو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمّی قدّس سره القدوسی که از مفاخر فقهاء شیعه امامیه است، خبری از زراره بن أعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین بوده است، نقل نموده است که گفت: “خدمت حضرت صادقعليه‌السلام امام ششم عرض کردم: مردی از

____________________

۱- بحار الانوار، ج۲۵، ص۲۸۹.

۲- لعنت خدا بر عبد اللّه بن سبا که ادعا نمود ربوبیت و خدائی را در حق امیر المؤمنین (عليه‌السلام )! به خدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود! وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما، طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوییم ما آن را در حق خودمان! آنگاه دو مرتبه فرمود: ما بیزاری می جوییم بسوی خدا از ایشان. (رجال کسی، ص۷۰- بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۸۶).

۳- عقاید صدوق، ص۱۰۰- بحارالانوار، ج۲۵،ص۳۴۳.

۱۵۹

اولاد عبد اللّه بن سبا قائل به تفویض است. فرمودند: تفویض چیست؟ عرض کردم، می گوید: انّ اللّه عز و جل خلق محمدا و علیا ثم فوّض الامر الیهما فخلقا و رزقا و أحیا و أماتا.(۱) حضرت فرمودند: کذب عدو اللّه؛ دروغ گفته دشمن خدا! زمانی که بر گشتی بسوی او، بخوان این آیه را که از سورۀ رعد است:( أَمْ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشٰابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ ) (۲) آیه ۷۱ سوره ۱۳(رعد)

این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی.(زراره گفت: وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم، کانّه سنگ بر دهانش افکندم، لال شد).

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمۀ طاهرینعليهم‌السلام و پیشوایان بحق شیعه در طعن و لعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده، خوبست همان قسمی که ما کتابهای علمای شما را می خوانیم، شما هم کتب معتبره علماء شیعه را بخوانید تا تفوه بکلماتی ننمائید که باعث اغواء عوام بیچاره گردد و شما هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.

از آقایان محترم انصاف می خواهم! آیا در صورتی که أئمه ما چنین بیاناتی برای راهنمائی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی یعنی پیروان علی و آل علی از موالی خود، این اخبار را شنیده باشند، مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار دهند؟!

طایفه غلات بکلی از ما بر کنار و ما از آنها بیزار و بر کنار هستیم، و لو صورتاً دعوی تشیع نمایند. خدا و پیغمبر و علی و آل علیعليهم‌السلام همگی از آنها بیزار و تمامی شیعیان هم از آنها بیزار بر کنار هستند. چنانچه مولای ما امیر المؤمنینعليه‌السلام ،

____________________

۱- خدای عز و جل آفرید محمد و علی را پس امور عباد را بایشان سپرد پس ایشانند خالق و رازق و کننده و میراننده.

۲- آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا و آنها مشتبه گردید و ندانستند که آفریده خدا کدام است و آفریده شرکاء کدام. بگو(ای محمد) (هرگز چنین نیست)، بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزها است و اوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده او است.

۱۶۰

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد، بدون استثنا چنانچه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد

شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل (احیاء العلوم ) امام غزّالی وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(1) معتزلی وتفسیر امام فخر رازی(2) وتفسیر جار اللّه زمخشری(3) و بیضاوی(4) و نیشابوری(5) و دیگران از علماء را مطالعه نمائید، می بینید که از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حدیثی نقل می نمایند که آن حضرت فرموده: علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل (6) . و در خبر دیگر فرموده:علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل (7) .

آنگاه انصافا تصدیق خواهید نمود جائی که علماء این امت بواسطه آنکه علمشان از سر چشمۀ علم محمّدی است مانند یا افضل و بهتر از انبیاء بنی اسرائیل باشند، حتماً علی بن أبی طالبعليه‌السلام که منصوص است بگفتار رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که فرمود:انا مدینه العلم و علی بابها ؛و انا دار الحکمه و علیّ بابها ،(8) افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید. و از خود علیعليه‌السلام وقتی سؤال این معنی را نمودند، به بعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از علیّ(عليه‌السلام ) در عله افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج7، ص155.

2- تفسیر رازی، ج17، ص15؛ ج27، ص125.

3- تفسیر کشاف، ج4، ص265.

4- تفسیر بیضاوی، ج4، ص133.

5- تفسیر نیشابوری، ج4، ص276.

6-علمای امت من مثل و مانند انبیای بنی اسرائیل اند .

7-علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند .

8-من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازه آن می باشد.

۴۸۱

ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر بخبری که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده بودند)، عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود بفرزندش امام حسنعليه‌السلام ، شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند، اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند. حضرت با کمال ضعف فرمودند:سلونی قبل ان تفقدونی و لکن خفّفوا مسائلکم .(1) اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند.

از جمله سؤال کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبانصحاح روایتهای او را از علیعليه‌السلام و ابن عباس نقل نموده اند.

و در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان از قبیل ابن عبد البر دراستیعاب (2) و ابن سعد درطبقات (3) و ابن قتیبه درمعارف (4) و دیگران، مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدیّن و از اصحاب خاص علیعليه‌السلام بوده.

صعصعه عرض کرد:اخبرنی انت افضل ام آدم ؛ مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟ حضرت فرمودند:تزکیه المرء لنفسه قبیح ؛ قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب( وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ) (5) می گویم:انا افضل من آدم ؛ من از آدم افضل هستم. عرض کرد:و لم ذلک یا امیر المؤمنین ؛ بچه دلیل افضل از آدم هستی؟ حضرت بیاناتی فرمود که خلاصه اش اینست که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید و او منتهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق

____________________

1- سؤال کنید از من هر چه می خواهید قبل از آن که مرا نیایید ولکن سؤال های خود را سبک و مختصر کنید.

2- استیعاب، ج2، ص717.

3- طبقات ابن سعد، ج6، ص221.

4- معارف، ج1، ص142.

5- نعمت های خدا داده به خود را نقل کن.

۴۸۲

خارج شد. ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من بمیل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم، از گندم نخوردم. کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا بزهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعاً قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد اینست که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد:انت أفضل أم نوح؟ قال: انا افضل من نوح؛ شما افضل هستید یا نوح؟ “فرمود :من افضل هستم از نوح” عرض کرد:لم ذلک ؟ چرا شما افضل هستید از نوح؟ فرمود: نوح قوم خود را دعوت کرد به سوی خدا، اطاعت نکردند بعلاوه اذیت و آزار بسیار بآن بزرگوار نمودند تا درباره آنها نفرین کرد( رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا ) (1) .

اما من بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم، ابدا درباره آنها نفرین نکردم و کاملاً صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود:صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی .(2) کنایه ازآنکه اقرب خلق بسوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد: انت افضل ام ابراهیم؟قال انا افضل من ابراهیم ؛ شما افضل هستید یا ابراهیم؟ فرمود: “من افضل از ابراهیم هستم” عرض کرد:لم ذلک ؟ چرا شما افضل از ابراهیم هستید؟ فرمود: ابراهیم عرض کرد:رب ارنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبی (3) ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا. (4) کنایه از آنکه علو درجۀ شخص بمقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

عرض کرد:انت أفضل أم موسی؟ قال انا افضل من موسی ؛ شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: “من افضل هستم.” عرض کرد: “به چه دلیل شما افضل از موسی

____________________

1- (نوح گفت) پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذاز!

2- صبر نمودم در حالتی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود.

3-آیه 262 سوره 2 (بقره): پروردگارا بمن بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خداوند فرمود: “آیا باور نداری عرض؟” کرد: “آری باور دارم، لکن(می خواهم بمشاهده آن)دلم آرام گیرد.”

4- اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.

۴۸۳

هستید؟” فرمود: “وقتی خداوند او را مأمور کرد بدعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد: ( قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ) (1) اما من وقتی رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکّه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم .”

کنایه از آنکه فضیلت شخص با تو کل به خداست. هر کس توکّلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است. موسی اتکاء و اعتماد ببرادرش نمود، ولی امیر المؤمنینعليه‌السلام توکّل کامل بخدا و اعتماد بکرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

قال انت افضل ام عیسی؟ قال انا افضل من عیسی قال لم ؛ ذلک عرض کرد: “شما افضل هستید یا عیسی؟” فرمود: “من افضل از عیسی هستم.” عرض کرد: “برای چه شما افضل هستید؟”

فرمود: “پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد، همین که موقع وضع حمل رسید، وحی شد بمریم که اخرجی عن البیت فان هذه بیت العباده لا بیت الولادة، از خانه بیت المقدس بیرون شو؛ زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن؛ فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا، پای نخلی خشکیده، عیسی به دنیا آمد. اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت، در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی بحق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده، این درد زاییدن را بر من آسان گردان! همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت بداخل خانه نمودند که یا فاطمه ادخلی البیت. فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم.”

کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد بحسب و نسب و طاهریت مولد است.

____________________

1- آیه 33 سوره 28(قصص): موسی عرض کرد: “ای خدا! من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است، با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.”

۴۸۴

هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است، او افضل است.(1)

(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه بشرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس، شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علیعليه‌السلام بر عیسی علی نبیّنا و آله وعليه‌السلام معلوم می شود).

علی مرآت جمیع انبیاء بوده است

(موقع نماز شد. آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی (افتتاح کلام، نموده عرض کردم)

علاوه بر آنچه عرض شد، در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علیعليه‌السلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص 449 جلد دومشرح نهج البلاغه و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی درمناقب (2) و امام احمد حنبل درمسند (3) و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله درتفسیر کبیر (4) و محی الدین عربی در کتابیواقیت و جواهر و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 40ینابیع المودة (5) ازمسند احمد و صحیح بیهقی وشرح المواقف والطریقه المحمدیة و نور الدین مالکی درفصول المهمّه (6) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (7) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 23کفایة الطالب (8) به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات، روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه

____________________

1- اللمعة البیضاء، ص220- انوار النعمانیة، ج1، ص27.

2- مناقب، ص212.

3- مسند احمد، ج1، ص179.

4- تفسیر کبیر، ج8، ص86.

5- ینابیع المودة، ج1، ص363.

6- فصول المهمه، ج1، ص571.

7- مطالب السؤول، ص129.

8- کفایة الطالب، ص121.

۴۸۵

و الی نوح فی تقوائه (فی حکمته)و الی ابراهیم فی خلّته(فی حلمه)و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام (1) .

و میر سید علی همدانی شافعی در مودة هشتم ازمودة القربی این حدیث شریف را با زیادتیهائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فانّ فیه تسعین خصله من خصال الانبیاء جمعها اللّه فیه و لم یجمعها فی احد غیره (2) .

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه

و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ، محمّد بن یوسف گنجی شافعی، پس از نقل حدیث خود به عنوان قلت بیانی دارد که گوید: “تشبیه نمودن علی را به آدم در علم او برای این است که خداوند آموخت به آدم علم و صفت هر چیزی را هم چنانکه در سوره بقره فرماید:( وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ) (3) و هم چنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن.”

(به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع بخلعت خلافت آمد که خداوند در آیه 28 سوره 2(بقره) خبر می دهد که فرمود:( إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ) (4) .

پس هر انسان با ذوقی از این تشبیه آن حضرت علی را به علم آدم، می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت گردید علیعليه‌السلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

____________________

1-هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهره مند گردد)، به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم و حکمت او را به بیند و خلت و حلم ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند بسوی علی بن أبی طالب عليه‌السلام . (شرح نهج البلاغه، ج9، ص168- فضائل الصحابه بیهقی، ص49).

2-پس به درستی که در علی عليه‌السلام نود خصلت از خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده، نه در غیر او.

3- آیه 29 سوره 2(بقره): خدای عالم همه اسما را بآدم تعلیم داد.

4- آیه 28 سوره 2(بقره): من در زمین خلیفه خواهم گماشت.

۴۸۶

و تشبیه نمودن علی را بنوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علیعليه‌السلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رئوف بوده؛ هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده( وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ ) (1) (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علیعليه‌السلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).

و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود، چنانچه در قرآن خبر می دهد( وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً ) (2) .

و تشبیه نمودن علیعليه‌السلام را به حلم ابراهیم، برای آن است که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله وعليه‌السلام را باین صفت وصف نموده که( إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ ) (3) .

این تشبیهات می رساند که علیعليه‌السلام متخلّق باخلاق انبیاء و متّصف بصفات اصفیاء بوده- انتهی.

پس آقایان محترم، اگر قدری منصفانه دقیق شوید، می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد، مستفاد می شود که امیر المؤمنینعليه‌السلام جامع جمیع صفات عالیه ممکنه است که هر صفتی از وی، مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد، پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسله جلیله نبویّه باشد.

و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علیعليه‌السلام بر انبیاء عظام(به استثناء خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؛ زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصه به آن نبی مساوی باشد و بفضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد، لازم می آید که افضل از همه انبیاء باشد.

چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول بعد از نقل حدیث، تصریح به این معنی نموده و توضیحاً گوید: “رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت نموده است برای علیعليه‌السلام به این حدیث، علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی

____________________

1- آیه 29، سوره 48(فتح): کسانی که با او هستند در برابر کفار سر سخت و شدید، و در میان خود مهربانند.

2- آیه 27، سوره 71(نوح): “پروردگارا، هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذاز!”

3- آیه 115 سوره 9(توبه): به درستی که ابراهیم هر آینده بردبار بود. (کفایة الطالب، ص122).

۴۸۷

شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید: “و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره(1) .

آیا ممکن است در امت مرحومه، کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیر المؤمنین، علی بن أبی طالبعليه‌السلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد؟

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 40 ینابیع المودة(2) از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل می نماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل(امام حنابله اهل سنّت که می گفت:ما جاء لاحد من الصحابه من الفضائل مثل ما لعلیّ بن أبی طالب) (3) .

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 2 کفایة الطالب مسنداً از محمّد بن منصور طوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت:ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه ما جاء لعلیّ بن أبی طالب (4) .

قول با فضلیت امیر المؤمنینعليه‌السلام اختصاص به امام احمد ندارد، بلکه اکثر علمای منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند؛ چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه گوید:انّه عليه‌السلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیّه فانّه افضل البشر بعد رسول اللّه و احقّ بالخلافه من جمیع المسلمین (5) .

شما را به ذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم! قدری منصفانه فکر کنید، ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان، بدون

____________________

1- بلند می کنند این اوصاف حمیده علیعليه‌السلام را به منتها درجه رفعت و علو، زیرا که پیغمبر تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیاء مرسلین از حیث صفات.(کفایة الطالب، ص122- مطالب السؤول، ص129).

2-ینابیع المودة ، ج1، باب 40، ص363-مناقب خوارزمی ، ص34، ح4.

3- نیامده است از برای احدی از صحابه از فضائل مثل آنچه برای علی بن أبی طالبعليه‌السلام آمده است.

4- نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن أبی طالب آمده است.

5- علیعليه‌السلام اولی و احق به امر ولایت بود، از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و احق بمقام خلافت از تمام مسلمانان.(شرح نهج البلاغه، ج1، ص140).

۴۸۸

فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند، مقدم دارند بچنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان؟ آیا عقلاء و فضلاء بمقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول بتمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لا اقل در سقیفه، آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند.تا بکلی متروک گردد؟!

مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟

حافظ : ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر، دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند. واقعاً شما همه ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پروپا فرض کرده اید! کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند حتّی مولانا علی کرم اللّه وجهه؟ بدیهی است اجماع امت، حجّه است و اطاعت آن اجماع واجب؛ زیرا که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:لا تجتمع امتی علی الخطاء؛ لا تجتمع امّتی علی الضلاله .(1) پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته. وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعاً صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم، لازمه عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.

داعی : اصلا بفرمایید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست؟ یعنی خلافت بچه دلیل ثابت می گردد؟

حافظ : بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجماع تمام امت می باشد.

علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد، کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم اللّه وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مورد قبول تمام امّت است، به واسطه صغر سن و جوانی، عقب ماند و انصافاً حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم اللّه وجهه نقص نمی دانیم؛ چون که افضلیّت

____________________

1- امت من اجتماع بر خطا و ضلالت و گم راهی نمایند.(تفسیر رازی، ج14، ص19).

۴۸۹

آن جناب عند العموم ثابت است.

و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی اللّه عنه نقل نموده که فرمود:لا یجتمع النبوه و الملک فی اهل بیت واحد. (1) علی- کرم اللّه وجهه- را از مقام خلافت ساقط نمود، چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است، لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.

داعی : خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده، شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکّر، حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلایلی می کنید کهیضحک به الثکلی می باشد. خود شما هم اگر قدری فکر کنید، می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.

ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضر نمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا، منصفانه تعمّق و تدقّق نمایید.

نه عوام شما بی خبر از دلایلند، بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم. این نیست مگر از جهه آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود، بلکه یکدیگر را منع می کنند از مطالعۀ آن کتب بعنوان کتب ضلال!

من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب، یعنی بلاد سنّی خانه در بازار کتاب فروش ها، نام هر یک از کتب معتبره علمای شیعه را پرسیدم گفتند، نمی شناسیم. بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است، بمعرض فروش نمی گذارند و اگر هم گاهی تصادفاً به کتابی از کتب شیعه برخورد نمایید، چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمایید، به قسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید بهاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمایید تا کشف حقیقت گردیده،

____________________

1- نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد.(ابوبکر بن ابی قحانه، ص302).

2- مطلب بی پایه ای که مادر داغ دیده به آن می خندد.

۴۹۰

نتیجه کامل به دست آید. ولی بر عکس از طرف ما جامعه شیعیان، هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد؛ بلکه کتب معتبره و تفاسیری که بقلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اینک داعی نظر بوظیفه بزرگی که عهده دارم، ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعاً دلایل شما متقن و غیر قابل ردّ است، به اقتضای وقت مجلس مختصراً جواب عرض نمایم.

دلایل بر رد اجماع

اولاً فرمودید اجماع امت حجّه و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید. البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم، افاده عموم می کند. پس معنای حدیث (بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.

یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند، آن امر خطاء نمی باشد. ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثنای فردی، منتج نتیجه خواهد بود؛ زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند؛ یعنی حجّه و نماینده خدا حتماً در میان آنها می باشد و قطعاً در موقع اجتماع جمیع امت، آن طایفه اهل حق و حجّه خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.

اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمایید، خواهید دید که این حدیث (بر فرض صحت) ابداً دلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق تعیین خلافت را (از خود ساقط) و به امت واگذار نموده باشد.

و اگر قول و عقیده جناب عالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیانلا تجتمع امتی علی الخطاء و یاعلی الضلاله ، حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد (و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد)، قطعاً

۴۹۱

این حق عموم امت است؛ یعنی مسلمین عموماً چون در امر خلافت ذی نفعند، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برأی اجماع عموم امت، به خلافت برقرار نمایند. اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سر پوشیده کوچکی به نام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست، چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقاً رأی داده باشند، واقع شده یا خیر.

حافظ : بیان غریبی فرمودید. در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی اللّه عنه بمسند خلافت بر قرار گردید، عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند. این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.

داعی : واقعاً در جواب مغلطه فرمودید. سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه(1) بنی ساعده در وقت رأی دادن بخلافت ابی بکر اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند.

حافظ : بدیهی است آن عده قلیل کبار از صحابه بودند، ولی بمرور اجماع واقع شد.

داعی : بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید! رسول خدا که اولی و احق بود باینکه صراط مستقیم و راه راست را بروی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و بامت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید، چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند (و قبیله اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند)، بعد مردم بمرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و

____________________

1- سقیفه سر پوشیده ای بود از قبیله بنی ساعده انصار که در مواقع مهم محل شور و اجماع آنها بود.

۴۹۲

حکومتی بر قرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکّه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند؟

اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود، چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده، ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.

چنانچه در میان تمام ملل راقیه(1) جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا، استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت اخترام می گذارند رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.

اگر به تاریخ جهان مراجعه نمایید، چنین تشکیل بی اساس و تعیین رییسی که به دست چند نفر برگزار شود، نمی بینید، بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر باین عمل خندان اند.

و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر پوشیده کوچک، اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را بدست یک نفر دادند، حق و بایستی حتماً مورد تبعیت قرار گیرد؟!.

حافظ : چرا بی لطفی می کنید. مراد از اجماع، اجماع عقلا و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.

داعی : اینکه فرمودید مراد از اجماع، اجماع عقلا و کبار از صحابه بوده، محض تحکّم و بی دلیل و منطق است؛ زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید بفرمایید از کجای این حدیث که محل اتّکای شما است، عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید؟ شما حدیث را بخیال خود معنی می کنید، که عقلاء و دانشمندان با نظر

____________________

1- آزاده

۴۹۳

عجیب به آن می نگرند و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را می رساند، نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.

بر فرض تسلیم به فرموده شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است)، آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوایی ابی بکر و عمر و ابو عبیده گور کن (جرّاح) رأی دادند و بیعت نمودند؟

آیا در سایر بلاد مسلمین، عقلا و بزرگان صحابه نبودند؟ آیا تمام عقلا قوم و کبار از صحابه، حین وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟!

حافظ : چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هایی به کار رود، فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود، لذا ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمعند، با عجله خود را رسانیدند صحبتهایی نمودند عمر که مردی سیاست مدار بود، صلاح امت را چنان دید با ابی بکر بیعت نماید. عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیله خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده، بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند، این بود جهت عجله در این کار.

داعی : پس خودتان تصدیق نمودید، چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود، اجماعی واقع نشد. ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد، آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند: “تو اولا و الیق هستی”روی سیاست فوری بیعت نمودند. چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند، روی سابقه عداوتی که با خزرجی ها داشتند، برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده امیر نگردد، بیعت نمودند تا بعدها بمرور توسعه پیدا نمود. و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود، می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء به قول شما) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.

حافظ : عرض کردم بواسطه آنکه دسیسه هایی در کار بود، دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند، و هر یک می خواستند امارت

۴۹۴

و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند. بدیهی است کوچکترین غفلت، به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید؛ به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.

داعی : ما هم غمض عین نموده، به گفته شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری درتاریخ خود و دیگران نوشته اند مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع شدند، بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.(1)

ابی بکر و عمر خود را بمجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف بنفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعاً برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند، بایستی همه مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند.و چنانچه بفرمودۀ شما

گفتگوی اسامه با بازیگرها

فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت، ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم بمکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رس نداشتند. آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رس نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند، خبر نمایند بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان امیر لشکر اردو اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابی بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند، که وقتی شنید دسیسه ای بکار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند، سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند، فریاد زد: “این چه غوغایی است برپا نموده اید؟ با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید ؟”

عمر جهت استمالت پیش آمد گفت: “اسامه کار تمام شده بیعت واقع گردیده. شق عصا منما، تو هم بیعت بنما.” اسامه متغیر شد گفت: “پیغمبر مرا بر

____________________

1- تاریخ طبری، ج2، ص457.

۴۹۵

شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیری که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر شما بامارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم غرض شاهد حال بود.

اگر بگویید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟ چرا علیعليه‌السلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند، خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟

حافظ : گمان می کنم اوضاع بقسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.

داعی: بی لطفی می فرمایید، فرصت داشتند ولی عمداً نخواستند علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.

حافظ : دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.

داعی : بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد، ولی داخل نشد که علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.

حافظ : قطعاً این مطلب از ساخته های روافض است.

داعی : باز بی لطفی فرمودید. کسی این مطلب را نساخته، خوب است مراجعه نمایید بهتاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری که از اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد: “عمر آمد بدر خانه، پیغمبر داخل نشد، پیغام داد بابی بکر زود بیا کار لازم دارم. ابی بکر گفت: الحال وقت ندارم. باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده، وجود تو لازم است. ابی بکر بیرون آمد. محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت: لازم است بفوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند در راه ابو عبیده(گورکن)را هم با خود بردند”(1) تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد. شما را بخدا انصاف دهید! اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده،

____________________

1- تاریخ طبری، ج2، ص456.

۴۹۶

عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت، چرا داخل نشد که حادثه وارده را بسمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابی بکر عقل کل منحصر بفرد در امت پیغمبر بود! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند؟

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند، به دست سه نفر(ابی بکر و عمر و ابو عبیده - قبرکن - جرّاح) برقرار شد؟

آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دسته بیشتر در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند، بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجودی فردی بریاست و سلطنت و یا خلافت بر سایر عقلا و علما و دانشمندان بلاد دیگر، واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟

یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند، بر سایر عقلا مطاع باشد. آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!

آقایان انصاف دهید! اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی درباره آنها فروگذار ننمایند!

شما می فرمایید پیغمبر امر خلافت را به امت (یا بقول شما بعقلای امت) واگذار نمود. شما را بخدا انصاف دهید امت و عقلا امت فقط سه نفر بودند (ابی بکر و عمر و ابو عبیده - قبر کن - جراح)که با یکدیگر تعارف نموده، دو نفر که تسلیم بیک نفر گردیدند، بر عامه مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟

واقع نشدن اجماع باتفاق فریقین

آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر

۴۹۷

کنید، به خوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.

اگر مجلس شوری برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند، می گویند: اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند، می گویند: رأی اکثریّت بود و اگر همگی به الاتفاق در یک جلسه رأی دادند، می گویند: اجماع واقع شد؛ یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.

شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی به خلافت ابی بکر رأی دادند؟ اگر حق رأی را مطابق خواسته شما جبراً از تمام امت سلب نماییم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلا کبار صحابه مرکز اسلامی؛ یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم! آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقاً رأی به خلافت ابی بکر داده باشند واقع شد؟! آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند، همگی رأی دادند. قطعاً جواب منفی است! چنانچه صاحبمواقف خود معترف است در خلافت ابی بکر اجماعی واقع نشده، حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد؛ زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علی بن أبی طالبعليه‌السلام تا شش ماه مخالفت نمود زیر بار نرفتند.

واقعاً از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم، می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده، چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابی بکر متّحداً رأی داده باشند، واقع نگردید.

غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبری و بخاری و مسلم و غیر آنها بعبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول اللّه و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به

۴۹۸

استثنای سه نفر در سقیفه، موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند، بلکه بعد از شنیدن کاملاً مورد اعتراض قرار دادند.

حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار، علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند، عدّه ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند مانند:سلمان فارسی، ابو ذرّ غفاری، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، بریدة الاسلمی، خالد بن سعید بن العاص اموی، (از مهاجرین)، ابو الهیثم بن التیهان، خذیمه بن ثابت ذو الشهادتین (که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد) ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، (از انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد، حجّت های شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.

فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غایبین، اتماماً للحجّة، بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع بکلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان بعرض می رسانم.

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر

ابن حجر عسقلانی(1) و بلاذری درتاریخ (2) و محمّد خاوند شاه درروضة الصفا و ابن عبد البر دراستیعاب (3) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش، با ابی بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابی بکر بیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علی بن أبی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود 1. سلمان فارسی 2. ابو ذر غفاری 3. مقداد بن اسود کندی 4. عمار یاسر 5. خالد بن سعید بن العاص

____________________

1- فتح الباری، ج7، ص23.

2- انساب الاشراف، ص389.

3- استیعاب، ج3، ص973.

۴۹۹

6. بریدة الاسلمی 7. ابی بن کعب 8. خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین 9. ابو الهیثم بن التیهان 10. سهل بن حنیف 11. عثمان بن حنیف ذو الشهادتین 12. ابو ایوب انصاری 13. جابر بن عبد الله الانصاری 14. حذیفه بن الیمان 15. سعد بن عباده 16. قیس بن سعد 17. عبد الله بن عباس 18. زید بن ارقم. و یعقوبی درتاریخ خود می گوید:

قد تخلف عن بیعه ابی بکر قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علی بن أبی طالب، منهم العباس بن عبد المطلب، و الفضل بن العباس، و الزبیر بن العوام بن العاص، و خالد بن سعید، و المقداد بن عمر، و سلمان الفارسی، و ابو ذر الغفاری، و عمار بن یاسر، و البراء بن عازب، و ابی بن کعب.

یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابی بکر و مایل شدند با علی بن أبی طالبعليه‌السلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.

آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالباً محل شور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند.آیا علیعليه‌السلام و عباس عم اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟!

شما را به خدا انصاف دهید! چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابی بکر را تنها محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند.و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند. آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسه سیاسی در کار بوده؟!

پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده، بلکه بخروج سعد بن عباده و همراهانش، اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه نخستین کودتایی بود که عالم اسلامیت بتاریخ بشر امانت سپرد!!

در حدیث ثقلین و سفینه

از همه اینها گذشته، بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبر هم که اجماع ایشان حتماً حجه بوده است، باعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی

۵۰۰

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577