شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور10%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387158 / دانلود: 11317
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

بداند مثل علم او را يا زياده.(1)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: خدا را در زمين هرگز حجتى نمى باشد كه امت او به امرى محتاج باشند و او نداند، يا چيزى از امور ايشان بر او مخفى باشد، يا لغتى از لغتهاى ايشان را نداند.(2)

و در احاديث معتبره بسيار وارد شده است كه: نمى كشد پيغمبران را و اولاد پيغمبران را مگر كسى كه فرزند زنا باشد.(3)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: فرزند آدم گناهى نمى كند كه بزرگتر باشد از اينكه پيغمبرى يا امامى را بكشد، يا كعبه را خراب كند، يا آب منى خود را در فرج زنى به حرام بريزد.(4)

و به سند معتبر از حضرت امام موسىعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى پيغمبران و اوصياى ايشان را در روز جمعه خلق كرد، و در روز جمعه پيمان ايشان را گرفت.(5)

و به سند معتبر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است: حق تعالى خلق كرده است پيغمبران و امامان را بر پنج روح: روح الايمان و روح القوة و روح الشهوة و روح القدس، و روح القدس از جانب خداست و به روحهاى ديگر مى رسد آفتها، و روح القدس غافل نمى شود و متغير نمى شود و بازى نمى كند، و به روح القدس مى دانند هر چه هست از مادون عرش تا زير زمين.(6)

و در حديث ديگر فرمود كه: جبرئيل بر پيغمبران نازل مى شد و روح القدس با ايشان و اوصياى ايشان مى بود و از ايشان جدا نمى شد، و ايشان را علم مى آموخت و درست

____________________

172- كافى 1 / 222 و 223.

173- بصائر الدرجات 122 و 338.

174- كامل الزيارات 79؛ قصص الانبياء راوندى 220؛ علل الشرايع 58.

175- خصال 120.

176- بصائر الدرجات 17.

177- كافى 1 / 272؛ بصائر الدرجات 447. و در نسخه هاى ((حياة القلوب )) كه در اختيار ما بود تنها چهار روح ذكر شده و ((روح الحياة )) نيامده است

۸۱

مى داشت از جانب خدا.(1)

و به سند معتبر منقول است كه حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود در تفسير اين آيه( وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَـٰئِكَ الْمُقَرَّ‌بُونَ ) (2) كه: سابقون، پيغمبرانند، خواه مرسل باشند و خواه غير مرسل، و مؤ يدند ايشان به روح القدس.(3)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است: حق تعالى بيست و پنج حرف را به آدم عطا كرد؛ و بيست و پنج حرف را به نوح داد؛ و هشت حرف را به ابراهيم داد؛ و به حضرت موسى چهار حرف داد؛ و به حضرت عيسى دو حرف داد؛ و به همين دو حرف مرده را زنده كرد و كور و پيس را شفا مى بخشيد؛ و عطا كرد به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هفتاد و دو حرف را؛ و يك حرف را از خلق پنهان كرد و مخصوص خود گردانيد.(4)

و در روايت ديگر فرمود كه: به ابراهيم شش حرف داد و به نوح هشت حرف داد.(5)

و به سند معتبر ديگر از آن حضرت منقول است كه طينتها سه طينت است: طينت پيغمبران، و مؤ منان از آن طينتند مگر آنكه پيغمبران از اصل و برگزيده آن طينتند و مؤ منان از فرع آن طينتند، از( طِينٍ لَّازِبٍ ) (6) يعنى: گل چسبنده، لهذا خدا ميان ايشان و شيعيان ايشان جدائى نمى افكند؛ و طينت ناصبى و دشمن اهل بيت از( حَمَأٍ مَسنُونٍ ) (7) است يعنى: لجن گنديده متغير شده؛ و مستضعفان از خاكند.(8)

____________________

1- بصائر الدرجات 463.

2- سوره واقعه : 10 و 11.

3- بصائر الدرجات 449.

4- بحار الانوار 4 / 211.

5- بصائر الدرجات 209.

6- صافات : 11.

7- سوره حجر: 26.

8- بصائر الدرجات 16.

۸۲

و در حديث ديگر فرمود كه: مؤ منان از طينت پيغمبرانند.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: چون نوحعليه‌السلام مشرف بر غرق شد دعا كرد خدا را به حق ما، پس خدا غرق را از او دفع كرد؛ و چون ابراهيمعليه‌السلام را در آتش انداختند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا آتش را بر او برد و سالم گردانيد؛ و چون موسىعليه‌السلام عصا بر دريا زد به حق ما دعا كرد، پس راههاى خشك براى او در ميان دريا پيدا شد؛ و چون يهود خواستند كه حضرت عيسى را بكشند خدا را به حق ما دعا كرد، پس خدا او را از كشتن نجات داد و بسوى آسمان بالا برد.(2)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: چون حضرت قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شود، بگشايد رايت رسول را، پس فرود آيند براى آن رايت نه هزار و سيصد و سيزده ملك، و اينها آن ملائكه اند كه با نوحعليه‌السلام در كشتى بودند، و با ابراهيمعليه‌السلام بودند چون او را به آتش انداختند، و با موسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه دريا را شكافت، و با عيسىعليه‌السلام بودند در وقتى كه خدا او را به آسمان برد.(3)

و در روايت ديگر سيزده هزار و سيزده ملك وارد شده است.(4)

و به سندهاى معتبر از ائمهعليهم‌السلام منقول است كه: بلاى پيغمبران از همه شديدتر است، و بعد از آن اوصياى ايشان، و بعد از ايشان هر كه نيكوتر و بهتر باشد.(5)

و حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام در خطبه قاصعه كه از خطب مشهوره آن حضرت است مى فرمايد كه: حمد و سپاس مخصوص خداوندى است كه پوشيد لباس عزت و كبريا را، و اين دو صفت را مخصوص خود گردانيد، و اينها را قرق و حرم خود گردانيد، و اختيار نمود اينها را براى جلال خود، و لعنت كرد كسى را كه با او منازعه كند در اين دو صفت از

____________________

1- بصائر الدرجات 18.

2- قصص الانبياء راوندى 106.

3- غيبت نعمانى 364.

4- كمال الدين و تمام النعمة 672.

5- كافى 2 / 252 - 259.

۸۳

بندگانش. پس امتحان نمود به اين، ملائكه مقربين خود را تا جدا كند متواضعان ايشان را از متكبران، پس گفت با آنكه عالم بود به آنچه در قلوب پنهان گرديده و در عيوب محجوب شده كه: من خلق كننده ام بشرى را از گل پس هرگاه او را درست كنم و بدمم در او روح خود پس در افتيد براى او به سجده، پس سجده كردند جميع ملائكه مگر ابليس كه او را عارض شد حميت، پس فخر كرد بر آدم به خلق خود، و تعصب كرد بر آدم از براى اصل خود، پس شمرده شد امام متعصبان و سلف متكبران، آن است كه نهاد اساس عصبيت را و با خدا منازعه كرد، و به دوش انداخت رداى جبروت و بزرگوارى را، و پوشيد لباس تعزز و سركشى را، و انداخت كمند قناع تذلل و شكستگى را، نمى بينيد كه خدا چگونه او را صغير و حقير گردانيد به سبب تكبر او، و او را پست گردانيد به سبب ترفع او؟ پس گردانيد در دنيا او را رانده شده و مهيا گردانيد از براى او در آخرت آتش افروزنده، و اگر حق تعالى مى خواست كه خلق كند آدم را از نورى كه مى ربود ديده ها را روشنائى او،و حيران مى كرد عقلها را نيكى منظر آن، و از طيبى كه مى گرفت نفسها بوى خوش آن، مى توانست كرد، و اگر چنين مى كرد گردنها براى او خاضع و ذليل مى گرديد، و در آن باب ابتلا و امتحان بر ملائكه سبك مى شد، و ليكن حق تعالى امتحان مى فرمايد بندگانش را بعضى از چيزها كه اصلش را ندانند، تا تمييز كند ايشان را به امتحان ايشان، و نفى كند تكبر را از ايشان، و دور گرداند خيلاء و فخر را از ايشان، پس عبرت گيريد از آنچه خدا كرد به ابليس، كه حبط و باطل كرد عمل دور و دراز او را، و سعى او را كه در آن مشقت بسيار كشيده بود، بتحقيق كه او عبادت خدا كرده بود شش هزار سال، كه نمى دانستند مردم كه از سالهاى دنياست يا از سالهاى آخرت از بزرگى يك ساعت آن، پس كى بعد از شيطان سالم مى ماند نزد خدا هرگاه مثل معصيت او كه تكبر باشد بكند؟ حاشا نه چنين است كه خدا بشرى را داخل بهشت كند با كردن كارى كه به سبب آن كار بيرون كرده است از بهشت كسى را كه ظاهرا از جنس ملائكه مى نمود و در ميان ايشان بود، بدرستى كه حكم خدا در اهل آسمان و اهل زمين يكى است، و ميان خدا و احدى از خلقش خاطر جوئى نمى باشد در اينكه مباح كند بر او قرقى را كه بر عالميان حرام گردانيده است.

۸۴

پس بعد از سخنان بسيار در مذمت تكبر و تحذير از مكايد شيطان فرمود كه: مباشيد مثل آنكه تكبر كرد بر فرزند مادر خود بى آنكه فضيلتى خدا در او قرار داده باشد بغير آنچه ملحق گردانيده بود عظمت و تكبر به نفس او از عداوت حسد، و افروخته بود حميت در دل او از آتش غضب، و شيطان دميده بود در بينى او از باد تكبر يعنى قابيل كه برادر خود را كشت و حق تعالى به او ملحق ساخت پشيمانى ابدى را و بر او لازم ساخت گناه ساير كشندگان را تا روز قيامت.

پس بعد از مواعظ بسيار ديگر فرمود: اگر خدا رخصت مى داد در تكبر از براى احدى از بندگانش، هر آينه رخصت مى داد براى مخصوصان پيغمبرانش، و ليكن حق تعالى مكروه گردانيد بسوى ايشان تكبر را، و پسنديد براى ايشان تواضع و فروتنى را، پس چسبانيدند بر زمين گونه هاى خود را، و بر خاك ماليدند روهاى خود را، و بال مرحمت خود را گستردند براى مؤ منان، و بودند قومى چند كه مردم ايشان را ضعيف گردانيده بودند در زمين و اختيار كرده بود حق تعالى ايشان را به گرسنگى و آزموده بود ايشان را به ترسها و گداخته بود ايشان را به مكروهات، بدرستى كه حق تعالى امتحان مى كند بندگان متكبر خود را به دوستان خودش كه در ديده هاى ايشان ضعيف مى نمايد، و بتحقيق كه داخل شد موسى بن عمران و با او همراه بود برادرش هارون بر فرعون و بر ايشان دو پيراهن پشم بود و در دست ايشان عصاها بود، پس شرط كردند از براى او كه اگر مسلمان شود ملكش باقى و عزتش دايم بوده باشد. فرعون گفت: آيا تعجب نمى كنيد از اين دو شخص كه براى من شرط مى كنند دوام عزت و بقاى ملك را و ايشان خود در آن حالند از فقر و خوارى كه مى بينيد؟!و چرا نيفتاده است بر ايشان دست برنجها از طلا؟ زيرا كه طلا و جمع كردن او در نظرش عظيم مى نمود و اين پشم پوشيدن در نظرش حقير مى نمود.

اگر خدا مى خواست در وقتى كه پيغمبران خود را مبعوث مى گردانيد كه بگشايد براى ايشان گنجهاى طلا و معدنهاى آن را و باغها و بوستانها و جمع كند با ايشان مرغان آسمان و وحشيان زمين، هر آينه مى توانست، و اگر مى كرد امتحان ساقط مى شد و جزا باطل مى شد و بى فائده مى شد خبرهاى حشر و نشر و ثواب و عقاب، و هر آينه واجب نمى شد

۸۵

براى قبول كنندگان قول ايشان اجرها كه واجب مى شود براى آنها كه با ابتلا و امتحان قبول حق مى نمايند، و هر آينه مستحق نمى شدند مؤ منان ثواب نيكوكاران را، و هر آينه مؤ من و كافر قلبى و صالح و فاسق واقعى معلوم نمى شد، و ليكن حق تعالى گردانيده است رسولان خود را صاحبان قوت در عزمهاى خود، و ضعيفان در آنچه در نظر در مى آيد از حالات ايشان، با قناعتى كه پر مى كند دلها و ديده ها را توانگرى آن، و با پريشانى و فقرى كه پر مى كند گوشها و ديده ها را از آن.

و اگر مى بودند پيغمبران با قوتى كه احدى قصد ايشان به ضررى نتواند كرد، و با عزتى كه كسى ظلم بر ايشان نتواند كرد، و با پادشاهى كه گردنهاى مردان بسوى آن كشيده شود، و بارها به اميد آن از اطراف عالم بندند، هر آينه آسان بود بر خلق در اعتبار و دورتر بود براى ايشان از تكبر كردن، و هر آينه ايمان مى آوردند يا براى ترسى كه قهر كننده ايشان بود يا براى رغبت و طمعى كه ميل دهنده بود ايشان را بسوى آن. پس تمييز نشد ميان نيتها كه كى از براى خدا ايمان آورده است و كى از براى دنيا، و حسناتى كه از براى آخرت يا از براى دنيا كرده است از هم جدا نمى شد، و مؤ من واقعى و منافق معلوم نمى شد، و ليكن خداوند عالميان مى خواست كه متابعت كردن رسولان او، و تصديق كردن به كتابهاى او، و خشوع نزد ذات مقدس او، و ذليل شدن براى امر او، و انقياد نمودن براى اطاعت او، امرى چند باشد كه مخصوص او باشد و شايبه اى از ديگران در آنها داخل نباشد، و هر چند ابتلا و امتحان عظيم تر است ثواب و جزا بزرگتر است.(1)

مؤ لف گويد كه: خطبه بسيار طويلى است و به همين قدر كه در اين مقام انسب بود اكتفا نموديم.

____________________

1 - نهج البلاغه 285، خطبه 192.

۸۶

باب دوم: در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حواعليهما‌السلام و اولاد كرام ايشان است

و مشتمل بر چند فصل است

۸۷
۸۸

فصل اول: در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است

به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه: آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى، يعنى زنده، كه آدم باشد خلق شد.(1)

و بعضى گفته اند كه: اديم ارض زمين چهارم است.(2)

و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام(3) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟

فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.

پرسيد كه: آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك؟

فرمود كه: اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.

پرسيد كه: ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست؟

فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ

____________________

1- احتجاج 2 / 187؛ علل الشرايع 14.

2- علل الشرايع 14.

3- در مصدر ((يزيد بن سلام )) است

۸۹

نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك.

پرسيد كه: آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم؟

فرمود كه: بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.

پرسيد كه: از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟

فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص، حكم مردان و زنان يكى بود.

پرسيد كه: از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟

فرمود كه: از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه: از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ؟

فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است.

پرسيد كه: از كجاى او مخلوق شد؟

فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است، زيرا كه حوا از آدم خلق شد.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود.(3)

____________________

1- علل الشرايع 471.

2- علل الشرايع 16.

3- علل الشرايع 17

۹۰

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم، صالح و فاسق بهم رسيد.(1)

و به سند موثق منقول است از حضرت صادقعليه‌السلام كه: چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت: پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى، پس برگشت و گفت: پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس زمين پناه به خدا برد، و او برگشت؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت: من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت.(2)

و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه: ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند.(3)

و به سند معتبر منقول است كه: امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقىعليه‌السلام كه: چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟

در جواب نوشت آن حضرت كه: حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه: از براى امر عظيمى آفريده شده، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد.(4)

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 41.

2- قصص الانبياء راوندى 42.

3- قصص الانبياء راوندى 41.

4- علل الشرايع 275.

۹۱

و در روايت ديگر از حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (1) منقول است كه: روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت.(2)

و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه: به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد؟

فرمود كه: تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است.(3)

در حديث معتبر ديگر فرمود كه: چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد(4) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) (5) يعنى: آفريده شده است انسان تعجيل كننده.(6)

و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون

____________________

1- اين روايت در مصدر و بحار الانوار از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است

2- قرب الاسناد 79.

3- علل الشرايع 15.

4- تفسير قمى 2 / 71.

5- چنين آيه اى در قرآن نيست ، بلكه در سوره اسراء: 11 آيه به اين شكل است( وَكانَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) و در سوره انبياء: 37( خُلِقَ الْإِنسَانُ عَجُولًا ) .

6- امالى شيخ طوسى 659.

۹۲

روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود.(1)

و در حديث معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد.(2)

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه: نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس.

پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشأن، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.

پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من.

پس ملائكه گفتند كه: تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 283.

2- خصال 152.

۹۳

كنند در زمين، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من، و بترسانند از عذاب من، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من، و ايشان را ببرند به راه رضاى من، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم، و زمين را پاك كنم از ايشان، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم.

پس ملائكه گفتند كه:اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى، و توئى دانا و حكيم.

پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى. پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است.

پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك

۹۴

داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.

پس حق تعالى فرمود كه: من مى آفرينم بشرى از از صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم، پس درافتيد براى او سجده كنندگان.(1)

و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.

پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت: از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت، و پروا ندارم، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه: از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.

و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از

____________________

1- سوره حجر: 28 - 29.

۹۵

جهت جنوب. پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص؛ و از ناحيه بلغم، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن.

فرمود كه: چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس چهل سال ماند چنين صورت بسته، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت: از براى امر بزرگى آفريده شده اى، پس شيطان گفت كه: اگر خدا مرا امر كند به سجود اين، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت: الحمدلله رب العالمين، حق تعالى به او خطاب كرد كه: يرحمك الله، حضرت صادق فرمود: پس سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا.(1)

و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت، پس عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه:اى آدم!مرا حمد كردى، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان، تو را خلق نمى كردم.

آدم گفت: پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست، اسم ايشان چيست؟

خطاب رسيد به او كه:اى آدم!نظر كن بسوى عرش؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است: در سطر اول نوشته است: لا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى: محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است، و در سطر ديگر نوشته است كه: سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان

____________________

1- تفسيرقمى 1 / 36.

۹۶

موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: جمع شدند فرزندان آدم در خانه، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه: بهترين خلق خدا پدر ماست آدم، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه: آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست، پرسيد كه: در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم.

پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه:اى فرزند!من ايستادم نزد خداوند عالميان، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله(2) يعنى: محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است.(3)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده، گوشت رويانيده.(4)

و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه: حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك؛ و حوا را خلق كرد از آدم، پس همت زنان مقصور است بر مردان، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها.(5)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است: حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كهخَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا

____________________

1- قصص الانبياء راوندى 52.

2- در مصدر ((برا الله )) آمده است

3- قصص الانبياء راوندى 52.

4- تفسير عياشى 1 / 215.

5- تفسير عياشى 1 / 215؛ كافى 5 / 337.

۹۷

زَوْجَهَا .(1)(2)

مؤ لف گويد كه: اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى(3) دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه: چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است: خدا خلق كرده است شما را از يك نفس، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است: خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است.(4)

و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت: اما اول آيه، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.

اما آخر آيه، پس جواب مى توان گفت كه: مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه: خلق كرد از

____________________

1- سوره نساء: 1.

2- علل الشرايع 16.

3- عرائس المجالس 29؛ تفسير ا

4- تفسير فخر رازى 9 / 161.

۹۸

نفس شما ازواج شما را(1) ، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است، و از اقوال عامه دورتر است، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت: سؤ ال كردند از حضرت صادقعليه‌السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه: نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم، فرمود كه: خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است، چون حوا از دنده او خلق شده است، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان.

پس فرمود كه: چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه: دور شو از آدم.

پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است، پس با حوا سخن گفت، حوا نيز جواب او را گفت. پس آدم به حوا گفت: تو كيستى؟

گفت: من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است، چنانچه مى بينى.

در آن وقت آدم مناجات كرد كه: پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس من گرديده، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟

____________________

1- سوره روم : 21.

۹۹

حق تعالى فرمود كه: اين كنيز من حواست، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟

گفت: بلى اى پروردگار من، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم. حق تعالى فرمود كه: پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است. و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.

پس آدم گفت: پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى؟

فرمود كه: رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى. آدم گفت: قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى. حق تعالى فرمود كه: من خواستم و او را به تو تزويج كردم، او را بسوى خود بر.

آدم گفت به حوا كه: بيا بسوى من. حوا گفت: تو بيا بسوى من.

پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم.(1)

و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار(2) از امام محمد باقرعليه‌السلام سؤ ال كرد كه: حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟

فرمود كه: مردم چه مى گويند؟

گفت: مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم.

فرمود كه: دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟

____________________

222- علل الشرايع 17.

223- در مصدر و در بحارالانوار ((عمر و بن ابى المقدام )) است

۱۰۰

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

یا لباسی برای خدا بفلان سید ذریۀ رسول اللّه یا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد.

ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امام زاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد، قطعاً شرک است.

وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلّغ، نوشتن و گفتن است:( وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ) (۱)

و وظیفۀ مردم شنیدن و عمل کردن است.

اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلّم وظایف دینی نروند و بوظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.

گمان می کنم بهمین مقدار از جواب کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید.

شرک خفی

خوب است برگردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم، شرک خفی و پنهان است و آن شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است.

فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت که از اقسام شرک جلی، شماره نمودیم، این است که در شرک عبادت برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند. مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند مثل آنکه باغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.

در عبادت، جز ذات حضرت احدیت، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید و الاّ داخل در شرک جلی می باشد.

و از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده که فرمود: یقول الله تعالی من عمل عملا صالحا اشرک فیه غیری فهو له کلّه و انا منه بریء و انا اغنی الاغنیاء عن الشرک .(۲)

____________________

۱- بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود؛ آیه ۵۴ سوره ۲۴ (نور).

۲- خدای تعالی می فرماید: کسی که عملی نماید و در آن عمل غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای او است و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیازتر از همه بی نیازانم از شرک. (جامع اسادات، ج۲، ص۲۹۰.)

۲۰۱

و نیز در خبر است که می فرماید:

کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند، فقد اشرک فی عمله؛ پس بتحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.

و نیز از حضرت امام به حق، ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمّد الصادقعليهما‌السلام رسیده است که:لو انّ عبدا عمل عملاً یطلب به رحمه اللّه و الدار الآخره ثمّ ادخل فیه رضا احد من الناس کان مشرکا (۱)

دامنۀ شرک خفی بسیار وسیع است؛ در هر عملی به مختصر توجّهی که به غیر خدا بنمایند، مشرک می شوند.

شرک در اسباب

یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است. چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف باسباب و خلق دارند؛ این هم شرک است اما شرک مغفور.

مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند؛ مثلاً خورشید، مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجه مؤثّر، شرک است و اگر أثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیلۀ افاضۀ فیض، ابداً شرک نیست. بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجه به آیات حق، مقدمه توجه به حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدمه توجه بخدای متعال است.

و همچنین است توجّه به هر سببی از اسباب از قبیل نظر و توجه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلاّح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و

____________________

۱- “اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا، و جزای آخرت، پس داخل کند دو آن عمل رضای یکی از مردم، را آن عمل کننده مشرک می باشد. ” (وسائل الشیعه، ج۱،ص۶۷- مستدرک الوسائل ، ج۱، ص۱۰۵).

۲۰۲

بالاخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود اگر توجه استقلالی بنماید، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد باین نیّت که لا مؤثر فی الوجود الا الله؛ یعنی اثر دهنده جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست

با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار او را بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم.که آیا شما از کدامیک از طرق شرک جلی و خفی که بیان نمودیم شیعیان را مشرک می دانید.

آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات و افعال حضرت باری جلت عظمته شریکی قائل باشند؟ یا در عبادت پروردگار معبود دیگری را در نظر داشته باشند.

یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین و ائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم، رسیده باشد؟

اما راجع بشرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریائی که برای خوش آیند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید باسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد.

بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی خورده، عمل ریایی می کنند یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حقّ بیرون رفته و در اطاعت شیطان وارد می گردند. اگر چه در معنی، شرک به حق آورده بنابر آن چه عرض شد ولی از نوع شرک مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد. به مختصر توجّهی روحیّۀ آنها عوض می شود.

پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمائید چنانچه الحال اشاره فرمودید.

حافظ : تمام فرمایشات شما صحیح است ولی عرض کردم، خود شما هم اگر دقت فرمائید تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل بآنها نمودن خود شرک است چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم هر زمان که

۲۰۳

توجهی بحق نمائیم نتیجه حاصل می گردد.

داعی : خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف فکور! چرا باید تحت تأثیر عادات اسلاف بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید! گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجهی بعرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدمات و گفتار که تشریح مطالب نمودم، باز می فرمائید حاجت از امامان خواستن شرک است.

عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است اگر چنین باشد پس تمام خلایق مشرکند و ابدا موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک باشد، پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند؟ خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود.

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان

مقتضی است به آیات ۳۸ تا ۴۰ سوره ۲۷(نمل)توجه نمائید که می فرماید:( قٰالَ یٰا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ ( ۳۸ ) قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ ( ۳۹ ) قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی ) (۱)

بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امریست بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم باینکه این عمل قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود. بلکه از مخلوق عاجز

____________________

۱- جناب سلیمان به حضار مجلس گفت: “کدامیک از شما تخت بلقیس را پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود خواهید آورد؟” از آن میان عفریت جن گفت: “من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه(قضاوت)خود برخیزی، آن را به حضور آورم.” و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود(یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود)گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدینجا آورم! چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد، گفت: “این توانائی از فضل خدای من است.”

۲۰۴

تقاضای حاجت و کمک نمود.و از حاضرین مجلس خود خواست که آن تخت با عظمت را برای او حاضر نمایند. پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که “کدامیک از شما می توانید با قوه خدا داده بشما این امر را عملی نمائید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید؟” می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق، شرک نمی باشد. خداوند دنیا را دار اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است؛ اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید. چنانکه این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته بدر خانۀ زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.

پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برود و بگوید: آقای دکتر بدادم برس. درد و مرض مرا کشت. آیا این مریض مشرک است؟ اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم بدادم برسید نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد مشرک است؟ یا اگر ظالمی، مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت در خانه وزیر اعظم گفت: آقای وزیر بدادم برس دستم، به دامنت، من جز تو امیدی ندارم؛ مرا از دست این ظالم نجات بده مشرک است؟ اگر دزدی بخانۀ کسی بقصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید: ای مردم بدادم برسید، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت بزبان جاری نکند، مشرک است؟

قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند یا نادانند و یا غرض ورزی نموده اند!

آقایان محترم! انصاف دهید؛ مغلطه کاری ننمائید! جامعه شیعه عموماً متفقند اگر کسی آل محمّد را خدایان خود بداند یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.

اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاریها می گویند: یا علی ادرکنی؛ یا حسین ادرکنی؛ معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی-یا حسین الله ادرکنی بلکه چون دنیا

۲۰۵

دار اسباب است کهابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها (۱) آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه بخدای متعال می جویند.

حافظ : چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که بدنبال وسیله و واسطه می گردند؟

داعی : توجّه استقلالی ما در طلب حوائج و دفع هموم و غموم نسبت بذات یگانه پروردگار محفوظ است. ولی قرآن مجید که سند محکم آسمانی است ما را هدایت می نماید که با وسیله باید بدرگاه با عظمت او رفت چنانچه در آیه ۳۵ سوره ۵(مائده)می فرماید:( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ ) .(۲)

آل محمد وسایط فیض حق اند

ما شیعیان، آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را مستقل در حلّ و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطۀ فیض از مبدأ فیّاض می دانیم و توسّل ما بآن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

حافظ : در کجا نبی مکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور توسّل بآنها را داده و از کجا معلوم شده که مراد از وسیله، در آیه آل محمّدند؟

داعی : در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل بعترت و اهل بیت من شوید.

حافظ : ممکن است از آن اخبار اگر در نظر دارید برای ما بیان فرمایید!

داعی : اما اینکه فرمودید از کجا معلومست که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند، اکابر علماء شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی درنزول القرآن فی علیّ (۳) و حافظ أبو بکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی علیّ و امام احمد ثعلبی درتفسیر (۴) خود نقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت

____________________

۱- خداوند واقع شدن امور را نمیپذیرد مگر اینکه اسباب آن امور واقع شود.

۲- ای اهل ایمان از خدا بترسید (و بوسیلۀ اولیاء حق) توسل جوئید به خدای متعال. یعنی با وسیله بدرگاه با عظمت او بروید تا بنتیجۀ کامل برسید.

۳- نزول القرآن فی علیعليه‌السلام ، ص۲۲۸.

۴- تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۵۹.

۲۰۶

پیغمبرند؛ چنانچه اخبار بسیاری از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این باب رسیده.

و ابن أبی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما می باشد درشرح نهج البلاغه (۱) خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراعليها‌السلام سلام اللّه علیها را در قضیّۀ غصب فدک در حضور مهاجر و انصار، نقل نموده که در اول خطبه بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:

و احمد الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السماوات و الارض الیه الوسیله و نحن وسیلته فی خلقه (۲)

حدیث ثقلین

از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفریقین (شیعه و سنّی) به حد تواتر رسیده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی (۳)

حافظ : گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید، برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما قبله و کعبۀ سنّت و جماعت محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود که بعد از قرآن کریم، اصح کتب می باشد، ذکر ننموده!

داعی : اوّلا آنکه داعی اشتباه ننمودم بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در نزد علمای خودتان مسلّم است حتّی ابن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد، اعتراف به صحّت این حدیث نموده. مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمائید به آخر فصل دومصواعق محرقه (۴) ذیل آیه چهارم از باب ۱۱ پس از اینکه نقل اخبار از ترمذی(۵)

____________________

۱- شرح نهج البلاغه،ج۱۶، ص۳۴۵.

۲- حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمانها و زمینها و هدف تمام وسائل ذات اقدس او است و مائیم وسیله در میان خلق.

۳- اگر تمسک بآن جوئید هرگز گمراه نشوید بعد از من.

۴- صواعق محرقه، ص۱۴۹-۱۵۰.

۵- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۹.

۲۰۷

و امام أحمد بن حنبل(۱) و طبرانی(۲) و مسلم(۳) نموده گوید:اعلم انّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقا کثیره وردت عن نیّف و عشرین صحابیا (۴)

آنگاه گوید اختلافی در طرق حدیث است؛ در بعض طرق گویند: در حجّه الوداع در عرفات.و در بعض طرق گویند: در مدینه در مرض موت در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنها است در غدیر خم و در بعض آنها بعد از برگشتن از طائف بوده. پس از آن خود اظهار نظر نموده، گوید: “منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره .”

دقت نظر خالی از تعصب موجب سعادت است

و اما اینکه فرمودید: “چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده دلیل بر عدم صحّت این حدیث شریف می باشد!”از جهات بسیاری این بیان مردود و عند العلماء منفور است؛ چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم اکابر علمای شما نقل نموده اند حتّی عدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستّه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند. یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علماء خود را شسته و بدور اندازید و مشخص نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت و علم و دانش سایر علماء خود که هر یک در زمان خود میان اهل سنّت نابغه علم و دانش و تقوی بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمائید.

حافظ : جهاتی نداشته فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار دقت بسیار می نموده هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش، و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.

____________________

۱- مسند احمد، ج۳، ص۵۹.

۲- المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۵، ح۲۶۷۸.

۳- صحیح مسلم،ج۷، ص۱۲۳.

۴- بدانید برای حدیث تمسک بثقلین(عترت طاهره و قرآن مجید)طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب.

۲۰۸

داعی : اشتباه آقایان اهل سنّت روی قاعدۀ حب الشیء یعمی و یصم(۱) .

همین جا است؛ چون درباره او غلو دارید، گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی منزل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود منفور کذّاب جعّال موجود است.

حافظ : این بیان شما مردود و منفور است برای اینکه اهانت بمقام علم و دانش بخاری نموده اید (یعنی اهانت بتمام اهل سنّت و جماعت نموده اید).

داعی : اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقاً به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره شما مخصوصا صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود کذّاب جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.

خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه، به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده بتمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است.

لازم است جناب عالی و سایر علماء اعلام که به صحاح ستّه مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.

اگر شما اللآلی المصنوعه فی احادیث الموضوعه سیوطی و میزان الاعتدال و تلخیص المستدرک ذهبی و تذکره الموضوعات ابن جوزی و تاریخ بغداد تألیف أبو بکر أحمد ابن علی خطیب بغداد و بالاخره کتب رجالیۀ علمای بزرگ خود را بخوانید، بداعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمائید که بآقای بخاری اهانت نموده ایم.

____________________

۱- دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید (مسند گاحمد،ج۳، ص۵۹).

۲۰۹

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعال نقل خبر نموده اند

مگر داعی، چه عرض کردم که جنابعالی عصبانی شدید؟ عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما حتی در صحیحین بخاری و مسلم موجود است؟

شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال، دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال وضّاع مردود نقل خبر نموده؛ از قبیل أبو هریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمّد بن خالد حبلی و احمد بن محمّد یمانی و عبد اللّه بن واقد حرّانی و أبو داود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند که وقت مجلس و حافظه داعی اقتضای نقل تمام آنها را ندارد، چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است، نمی باشد؛ یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجه داشته و باصطلاح خودمانی خیلی خوش بین بوده و خوش باور؛ هر خبری از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.

دلیل بر این معنی، کتب رجالیه علمای خودتان است که ببعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و مسلم امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده تا امروز مورد توجه ما و شما باشد و با توجه به آن کتب، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاطکاری او بوده! آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط، اخبار موضوعه از روات غیر موثق کذّاب وضّاع را نقل نماید تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم اللّه بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم، از خرافات و موهومات نمی باشد؟(۱) .

آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق

____________________

۱- در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر گردیده است.

۲۱۰

پای خود که در صحیح نقل نموده و ببعضی از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد(۱) .

خبر مضحک و اهانت برسول الله در صحیحین بخاری و مسلم

آیا از شدت احتیاط علم و عمل بخاری است که در صحیح(۲) خود باب(اللهو بالحراب)و همچنین مسلم در صحیح(۳) در باب الرخصه فی اللعب الذی لا معصیه فیه فی ایام العید از ابو هریره نقل می نمایند که روز عیدی جمعی از سیاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم می نمودند. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عایشه فرمود: “میل داری تماشا کنی؟” عرض کرد: “بلی یا رسول اللّه”. حضرت او را پشت خود سوار نمود به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت بصورت مبارکش گذارد. حضرت برای لذت بردن عایشه، آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند تا زمانی که عایشه خسته شد آنگاه او را بر زمین گذارد!

شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی بیک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت بخود نمی دانید؟

اگر جناب حافظ بگوید که گویندۀ گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند؛ دیدم آقای حافظ عالم جلیل القدر عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند؛ حتی به بازیگرها می گوید: خوب بازی کنید تا عیال من لذت ببرد. شما را به خدا آقای حافظ از شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد؟ و اگر بنده مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای و لو ظاهر الصلاح باشد شنیدم، آیا سزاوار است نقل کنم؟ و اگر نقل کردم عقلا نمی گویند، فلانی جاهلی، حرفی را زد شما که عاقل هستید چرا نقل نمودید؟

____________________

۱- در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر گردیده است.

۲- صحیح بخاری،ج۱، ص۱۶۹-۱۷۰، باب فی العیدیدن و التجمل فیه.

۳- صحیح مسلم، ج۳،ص ۲۲.

۲۱۱

آنگاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بود، بر فرض چنین خبری شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانید. ولی حدیث ثقلین را که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر می فرماید امت خود را که بعد از من تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید (چون نام عترت در میان است) نقل ننماید! و لکن اخبار مجعوله موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید!

ولی از یک جهت داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری در میان علماء سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده؛ به این معنی که بهر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علیعليه‌السلام و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته احتیاطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حقّ و حقیقت را ظاهر نمایند.

چنانچه مجلدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، باین موضوع روشن برمیخوریم که هر خبری و لو متواتر و ضروری و مؤیّد به قرآن و آیات الهیه بوده ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه( یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الخ ) (۱) ( و إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ ) (۲) ( وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ) (۳) -الخ

و حدیث الولایه، یوم الغدیر و حدیث الانذار، یوم الدار، و حدیث المواخات و حدیث السّفینه و حدیث باب الحطّه و غیر اینها؛ آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته ایشان احتیاطا نقل ننمودند. ولی هر حدیثی (و لو از هر جعّال کذّاب وضّاع بوده) که در اهانت به مقامات مقدسۀ انبیای

____________________

۱- ای پیامبر! آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان و اگر نکنی، رسالت او را انجام ندادی؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند.(سوره مائده، آیه۶۷).

۲- سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.(سوره مائده،آیه ۵۵).

۳- و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن. (سوره شعراء، آیه۲۱۴).

۲۱۲

عظام و بالاخصّ وجود مقدّس خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عترت طاهرۀ آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاطاً نقل ننموده. که ببعض از آنها اشاره نمودیم.

در اسناد حدیث ثقلین

اینک ناچارم ببعض از کتب معتبرۀ شما اشاره نمایم تا بدانید که اگر حدیث شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده، دیگران از اکابر و موثقین علمای شما حتی عدل بخاری (در صحّت بیان نزد شما) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند.

مسلم بن حجّاج درصحیح (۱) و أبی داود درصحیح (۲) و ترمذی درسنن (۳) و نسائی درخصائص (۴) و امام احمد بن حنبل(۵) و حاکم درمستدرک (۶) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (۷) و سبط ابن جوزی درتذکرة (۸) و ابن اثیر جزری دراسد الغابه (۹) و حمیدی درجمع بین الصّحیحین (۱۰) و رزین درجمع بین الصّحاح الستّه و طبرانی درکبیر (۱۱) و ذهبی درتلخیص مستدرک (۱۲) و ابن عبد ربه درعقد الفرید (۱۳) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۱۴) و خطیب خوارزمی درمناقب (۱۵) و سلیمان بلخی حنفی در باب ۴

____________________

۱- صحیح مسلم، ج۷، ص۳.

۲- سنن ابی داوود، ج۲، ص۱۸۵.

۳- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۹، ح۳۸۷۶.

۴- خژصائص امیرالمؤمنین، ص۱۱۲،ح۷۸.

۵- مسند احمد،ج۳، ص۲۱،۱۷ و ج۴، ص۳۱۷.

۶- مستدرک، ج۳، ص۱۱۰.

۷- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۵۵ و ج۹۹، ص۶۴.

۸- تذکرة الخواص،ص۳۸.

۹- اسدالغابة؛ ج۶، ص۲۲۵، ج۹۹،ص۶۴.

۱۰- جمع بین الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹.

۱۱- المعجم الکبیرج۳، ص۱۵۴.

۱۲- تلخیص مستدرک، ج۳، ص۱۳۰.

۱۳- عقد الفرید، ج۴،ص ۱۲۶.

۱۴- مطالب السؤول، ص۲۳؛ مقدمة المؤلف.

۱۵- مناقب خوارزمی، ص۱۷۷، ح۲۱۴.

۲۱۳

ینابیع المودة (۱) و میر سید علی همدانی در موده دوم ازمودة القربی (۲) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۳) و شبلنجی درنور الابصار (۴) و نور الدّین بن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (۵) و حموینی درفرائد السمطین (۶) و امام ثعلبی در تفسیرکشف البیان (۷) و سمعانی و ابن مغازلیشافعی در مناقب (۸) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحت خطبه غدیر خم و درکفایت الطالب (۹) ضمن باب ۶۲ و محمد بن سعد کاتب درطبقات (۹) و فخر رازی درتفسیر (۱۱) ، ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی درتفسیر (۱۲) ضمن آیه مودّت و ابن عبد ربه درعقد الفرید (۱۳) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۱۴) و سلیمان حنفی درینابیع المودة (۱۵) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکی درصواعق (۱۶) بعبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست، به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات این حدیث شریف را که بنقل اقوال خاصّه و عامّه بحدّ تواتر رسیده از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمودانی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن

____________________

۱- ینابیع المودة،ج۱،ص۱۰۳،ح۲۲.

۲- مودة القربی، ص۱۳.

۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۷۵.

۴- نور الابصار، ص۹۶.

۵- فصول المهمه،ج۲، ص۷۱۷.

۶- فرائد السمطین، ج۲، ص۴۲۳.

۷- کشف البیان، ج۹، ص۱۸۶.

۸- مناقب ابن مغازلی، ص۲۳۴،ح۲۸۱.

۹- کفایة الطالب، ص۲۶۰-۲۵۹، باب۶۲.

۱۰- طبقات ابن سعود، ص۱۹۴.

۱۱- تفسیر رازی، ج۸، ص۱۷۳.

۱۲- تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۴۹۴.

۱۳- عقد الفرید، ج۴، ص۱۲۶.

۱۴- شرح نهج البلاغه،ج۶، ص۳۷۵.

۱۵- ینابیع المودة، ج۲، ص۲۶۹، ح۷۶۶.

۱۶- صواعق المحرقه، ص۱۴۹.

۲۱۴

یفترقا حتی یردا علیّ الحوض من توسّل(تمسک)بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک-ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابدا (۱)

این دلیل محکم ماست که ناچار بامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بایستی تمسّک و توسّل بجوئیم بقرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین.

شیخ : این حدیث را صالح بن موسی بن عبد اللّه بن اسحاق بن طلحه بن عبد اللّه القرشی التیمی الطلحی بسند خود از ابو هریره باین طریق نقل نموده که انی قد خلفت فیکم ثنتین کتاب الله و سنتی(۲) الخ-

داعی : باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک، ضعیف، و مردود ارباب جرح و تعدیل (از قبیل ذهبی و یحیی و امام نسائی و بخاری و ابن عدی و غیرهم) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علماء خودتان شما را قانع ننموده که بچنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذۀ علماء خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین (شیعه و سنّی) است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:کتاب الله و عترتی نه سنتی؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبیّن می خواهند؛ سنّتی که خود محتاج به مبیّن است نمی تواند مبیّن قرآن باشد. پس عترت، عدیل القرآن است که هم مبیّن قرآن و هم ظاهرکننده سنّت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

حدیث سفینه

و دیگر از دلائل ما در توسّل باهلبیت رسالت حدیث معتبرۀ سفینه است که بسیاری از علماء بزرگ شما تقریباً بحدّ تواتر نقل نموده اند.

و آنچه در نظر دارم زیاده از صد نفر از اکابر علماء خودتان در کتب معتبره

____________________

۱-به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا(قرآن مجید)و عترت و اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند هر کس توسل و تمسک بآن دو بنماید، پس بتحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید، پس به تحقیق هلاک شده است؛ کسی که تمسک بآن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد .

۲- سنن کبری،ج۱، ۱۱۴.

۲۱۵

خود ثبت نموده اند از قبیل مسلم بن حجّاج درصحیح (۱) خود و امام احمد بن حنبل درمسند (۲) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیة (۳) و ابن عبد البر در استیعاب و ابو بکر خطیب بغدادی درتاریخ بغداد (۴) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۵) و ابن اثیر درنهایه (۶) و سبط ابن جوزی درتذکره (۷) و ابن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (۸) و علاّمه نور الدین سمهودی درتاریخ المدینه (۹) و سید مؤمن شبلنجی درنور الابصار (۱۰) و امام فخر رازی در تفسیرمفاتیح الغیب (۱۱) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (۱۲) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و طبرانی دراوسط (۱۳) و حاکممستدرک (۱۴) و سلیمان بلخی حنفی در باب ۴ ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در مودت دوم ازمودة القربی (۱۵) و ابن حجر مکّی در ذیل آیۀ هشتم ازصواعق (۱۶) و طبری درتفسیر (۱۷) وتاریخ (۱۸) خود و محمّد بن یوسف گنجی درکفایة الطالب (۱۹) و دیگران از اعاظم علماء شما نقل

____________________

۱- صحیح مسلم، ج۲، ص۴۵۰.

۲- مسند احمد، ج۵، ص۹۲.

۳- حلیة الاولیاء، ج۴، ص۳۰۶.

۴- تاریخ بغداد،ج۱۲،ص۹۱.

۵- مطالب السؤول، ص۲۰.

۶- نهایة، ج۲، ص۲۹۸.

۷- تذکرة الخواص، ص۱۲۲-۳۲۳.

۸- فصول المهمه، ص۲۶.

۹- تاریخ المدینه، ج۱۴، ص۹.

۱۰- نور الابصار، ص۱۰۵.

۱۱- مفاتیح الغیب، ج۲۷، ص۱۶۷.

۱۲- درّ المنثور، ج۳، ص۳۳۴.

۱۳- اوسط، ج۴، ص۱۰.

۱۴- مستدرک، ج۲، ص۳۴۳.

۱۵- مودة القربی، مودة۲.

۱۶- صواعق، ص۱۸۶.

۱۷- تفسیر طبری، ج۲۷، ص۱۲۶.

۱۸- تاریخ طبری، ج۸، ص۱۸۴.

۱۹- کفایة الطالب، ص۳۷۹، باب۱۰۰، ح۱۰۵۱.

۲۱۶

نموده اند که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انّما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک (۱) .

و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی(۲) در ابیات خود بصحت این حدیث اشاره نموده؛ چنانچه علاّمه فاضل عجیلی در ذخیره المآل آن ابیات را باین طریق نقل نموده:

و لما رایت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا

و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

و امسکت حبل الله و هو ولاؤهم

کما قد امرنا بالتمسک بالحبل

اذا افترقت فی الدین سبعون فرقه

و نیفا علی ما جاء فی واضح النقل

و لم یک ناج منهم غیر فرقه

فقل لی بها یا ذا الرجاحه و العقل

أ فی الفرقه الهلاک آل محمد

ام الفرقه اللاتی نجت منهم قل لی

فان قلت فی الناجین فالقول واحد

و ان قلت فی الهلاک حفت عن العدل

اذا کان مولی القوم منهم فاننی

رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّ

رضیت علیا لی اماما و نسله

و انت من الباقین فی اوسع الحل(۳)

اگر خوب توجه بنمائید باین اشعار واضحه و آن هم از امام شافعی پیشوای

____________________

۱- جز این نیست که مثل اهل بیت من در میان شما، مثل کشتی نوح است؛ کسی که سوار بر او شد، نجات یافت و کسی که دوری از او نمود، هلاک گردید. (رشفة الصادی، ص۲۵).

۲- چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتیهای نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، تمسک جستم و بحبل اللّه که دوستی آن خاندان جلیل است، چسبیدم؛ همچنان که به ما امر شده که به آن حبل اللّه تمسک جوئیم. زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند، چنانکه در اخبار واضحاً نقل گردیده؛ فقط یکی از آنها حق و باقی بر باطل اند بگو: به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعا برحق و با حق و در طریق مستقیم اند، منهم راضی شدم به آنها و اختیارا طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد. من راضی شدم بامامت علی و اولادهای او(عليهم‌السلام )که برحق اند و تو باش در آن فرق باطله تا روزی که کشف حقیقت شود.

۲۱۷

بزرگ سنّت و جماعت، می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب باین سفینه و تمسک و توسل باین خانواده طاهره، اسباب نجات است؛ زیرا فرقۀ ناجیه از هفتاد فرقه امت مرحومه، فقط متمسّکین و متوسّلین بذیل عنای آل محمّدند و بس.

پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ،توسل می جویند باین خاندان جلیل بسوی خدای متعال.

مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما، بشر احتیاج بواسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله بسوی خدا بنالد و استغاثه کند، کار غلطی نموده و مشرک می باشد، پس خلیفه ثانی عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه بسوی خدا می رفت و استغاثه می کرد تا نتیجه می گرفت؟

حافظ : هرگز خلیفه عمر رضی اللّه عنه با واسطه عملی انجام نداده و این اول مرتبه ایست که چنین حرفی را می شنوم. متمنی است موردش را بیان فرمابید؟

داعی : خلیفه مکرر در مواقع احتیاج، توسل باهلبیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها بسوی خدا می رفت تا نتیجه می گرفت. باقتضای مجلس بدو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم.

۱- ابن حجر مکّی بعد از آیه ۱۴ درصواعق محرقه (۱) از تاریخ دمشق نقل می نماید که در سال ۱۷ هجری، مکرر مردم برای استسقا رفتند و نتیجه نگرفتند؛ همگی متأثر و پریشان شدند؛ عمر بن الخطاب گفت: “هرآینه فردا طلب آب می کنم بوسیله کسی که حتما خدا بواسطۀ او به ما آب خواهد داد.” صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عباس عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و گفت: اخرج بنا حتی نستسقی الله بک؛ بیرون بیا با ما تا به وسیله تو طلب آب نمائیم از خداوند متعال. جناب عباس فرمود: “عمر قدری بنشین تا وسیله فراهم نمایم.” آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند؛ لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال جناب عباس بیرون آمد در حالتی که علیعليه‌السلام در جلو او و امام حسنعليه‌السلام طرف راست و امام حسینعليه‌السلام طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش؛ آنگاه فرمود: “یا عمر احدی را با ما مخلوط منما!” پس به همین حال رفتند تا به مصلّی. جناب عباس دست به مناجات برداشت،

____________________

۱- صواعق محرقه، ص۱۷۸- تاریخ دمشق، ج۲۶،ص۳۶۲.

۲۱۸

عرض کرد: “پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم آنگاه عرض کرد؛اللهم کما تفضلت علینا فی اوله فتفضل علینا فی آخره.(۱)

جابر می گوید: “هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت و باران بنای باریدن را گذارد؛ هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم، مگر از باران تر شدیم.”

و نیز از بخاری نقل می نماید که در زمان قحطی، عمر بن الخطاب به وسیله عباس بن عبد المطلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرداللهم انا نتوسل الیک بعمّ نبینا فاسقنا فیسقون .(۲)

۲- ابن ابی الحدید معتزلی شرح نهج البلاغه نقل می نماید، خلیفه عمر با جناب عباس عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به استسقاء رفتند؛ خلیفه عمر در محل استسقا عرض کرد:

اللهم انا نتقرب الیک بعم نبیک و بقیه آبائه و کبر رجاله فاحفظ اللهم نبیک فی عمه فقد دلونا به الیک مستشفعین و مستغفرین.(۳)

حکایات آقایان سنی ها و اتباع خلیفه عمر، همان مثل معروف کاسۀ گرم تر از آش است, زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد بوسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود، مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت؛ ولی وقتی ما شیعیان، آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسل می جوییم، بما اعتراض نموده، کافر و مشرک می خوانند!

اگر شفیع بردن آل محمّد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده و

____________________

۱- “پروردگارا هم چنانکه تفضل فرمودی بر ما در اول امر، پس تفضل نما بر ما در آخر آن.” (صواعق المحرقه، ص۱۷۸).

۲- “پروردگارا ما توسل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران دهی.” پس باران بآن ها عطا شد.(صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶- تاریخ مدینه، ج۲۶، ص۳۵۵).

۳- “پروردگارا! ما توسل می جوئیم بسوی تو بعم پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم. پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او، زیرا که او ما را دلالت نموده بسوی تو که طلب شفاعت و استغفار نمائیم از درگاه با عظمت تو.” (شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۸۷و ج۱۴، ص۲۵۲).

۲۱۹

اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده) پس حتماً اعمال شیعیان و توسل آنها به آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.

پس حتماً باید آقایان از این گفتار خودتان بر گردید، بلکه استغفار نمایید (که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید) تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هرچه دعا کنند، نتیجه نگیرند، مگر به وسیله اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم؟

پس آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین در تمام ادوار، از زمان پیغمبر الی زماننا هذا، وسایل عباد بسوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضاء حوائج قائل نیستیم، مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان بر حق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم.

و بزرگترین دلیل بر این معنی کتب ادعیۀ ما می باشد که در تمام ادعیۀ مأثوره از أئمه معصومین غیر از آن چه عرض کردم، به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.

حافظ : این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است.

داعی : مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید، آیا هیچ کتب معتبرۀ ادعیۀ علماء بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید.

حافظ : دست رسی نداشته ام.

داعی : مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید؛ اینک دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی زاد المعاد تألیف علامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی و دیگر هدیّه الزّائرین تألیف فاضل محدّث متبحّر معاصر آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته(۱) برای مطالعه حاضر است(هر دو را خدمت) آقایان گذاردم، مورد مطالعه قرار دادند؛ ادعیه توسل را خواندند و دیدند

____________________

۱- در ۲۳ ذی حجه ۱۳۵۹ قمری برحمت ایزدی پیوست و در طرف راست درب قبله نجف اشرف مدفون گردید رحمه اللّه علیه.

۲۲۰

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577