شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور10%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387248 / دانلود: 11320
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

یا لباسی برای خدا بفلان سید ذریۀ رسول اللّه یا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد.

ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امام زاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد، قطعاً شرک است.

وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلّغ، نوشتن و گفتن است:( وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ ) (۱)

و وظیفۀ مردم شنیدن و عمل کردن است.

اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلّم وظایف دینی نروند و بوظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.

گمان می کنم بهمین مقدار از جواب کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید.

شرک خفی

خوب است برگردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم، شرک خفی و پنهان است و آن شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است.

فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت که از اقسام شرک جلی، شماره نمودیم، این است که در شرک عبادت برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند. مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند مثل آنکه باغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.

در عبادت، جز ذات حضرت احدیت، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید و الاّ داخل در شرک جلی می باشد.

و از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده که فرمود: یقول الله تعالی من عمل عملا صالحا اشرک فیه غیری فهو له کلّه و انا منه بریء و انا اغنی الاغنیاء عن الشرک .(۲)

____________________

۱- بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود؛ آیه ۵۴ سوره ۲۴ (نور).

۲- خدای تعالی می فرماید: کسی که عملی نماید و در آن عمل غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای او است و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیازتر از همه بی نیازانم از شرک. (جامع اسادات، ج۲، ص۲۹۰.)

۲۰۱

و نیز در خبر است که می فرماید:

کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند، فقد اشرک فی عمله؛ پس بتحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.

و نیز از حضرت امام به حق، ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمّد الصادقعليهما‌السلام رسیده است که:لو انّ عبدا عمل عملاً یطلب به رحمه اللّه و الدار الآخره ثمّ ادخل فیه رضا احد من الناس کان مشرکا (۱)

دامنۀ شرک خفی بسیار وسیع است؛ در هر عملی به مختصر توجّهی که به غیر خدا بنمایند، مشرک می شوند.

شرک در اسباب

یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است. چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف باسباب و خلق دارند؛ این هم شرک است اما شرک مغفور.

مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند؛ مثلاً خورشید، مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجه مؤثّر، شرک است و اگر أثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیلۀ افاضۀ فیض، ابداً شرک نیست. بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجه به آیات حق، مقدمه توجه به حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدمه توجه بخدای متعال است.

و همچنین است توجّه به هر سببی از اسباب از قبیل نظر و توجه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلاّح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و

____________________

۱- “اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا، و جزای آخرت، پس داخل کند دو آن عمل رضای یکی از مردم، را آن عمل کننده مشرک می باشد. ” (وسائل الشیعه، ج۱،ص۶۷- مستدرک الوسائل ، ج۱، ص۱۰۵).

۲۰۲

بالاخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود اگر توجه استقلالی بنماید، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد باین نیّت که لا مؤثر فی الوجود الا الله؛ یعنی اثر دهنده جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست

با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار او را بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم.که آیا شما از کدامیک از طرق شرک جلی و خفی که بیان نمودیم شیعیان را مشرک می دانید.

آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات و افعال حضرت باری جلت عظمته شریکی قائل باشند؟ یا در عبادت پروردگار معبود دیگری را در نظر داشته باشند.

یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین و ائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم، رسیده باشد؟

اما راجع بشرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریائی که برای خوش آیند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید باسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد.

بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی خورده، عمل ریایی می کنند یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حقّ بیرون رفته و در اطاعت شیطان وارد می گردند. اگر چه در معنی، شرک به حق آورده بنابر آن چه عرض شد ولی از نوع شرک مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد. به مختصر توجّهی روحیّۀ آنها عوض می شود.

پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمائید چنانچه الحال اشاره فرمودید.

حافظ : تمام فرمایشات شما صحیح است ولی عرض کردم، خود شما هم اگر دقت فرمائید تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل بآنها نمودن خود شرک است چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم هر زمان که

۲۰۳

توجهی بحق نمائیم نتیجه حاصل می گردد.

داعی : خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف فکور! چرا باید تحت تأثیر عادات اسلاف بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید! گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجهی بعرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدمات و گفتار که تشریح مطالب نمودم، باز می فرمائید حاجت از امامان خواستن شرک است.

عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است اگر چنین باشد پس تمام خلایق مشرکند و ابدا موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک باشد، پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند؟ خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود.

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان

مقتضی است به آیات ۳۸ تا ۴۰ سوره ۲۷(نمل)توجه نمائید که می فرماید:( قٰالَ یٰا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ ( ۳۸ ) قٰالَ عِفْرِیتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقٰامِکَ وَ إِنِّی عَلَیْهِ لَقَوِیٌّ أَمِینٌ ( ۳۹ ) قٰالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّی ) (۱)

بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امریست بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم باینکه این عمل قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود. بلکه از مخلوق عاجز

____________________

۱- جناب سلیمان به حضار مجلس گفت: “کدامیک از شما تخت بلقیس را پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود خواهید آورد؟” از آن میان عفریت جن گفت: “من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه(قضاوت)خود برخیزی، آن را به حضور آورم.” و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود(یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود)گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدینجا آورم! چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد، گفت: “این توانائی از فضل خدای من است.”

۲۰۴

تقاضای حاجت و کمک نمود.و از حاضرین مجلس خود خواست که آن تخت با عظمت را برای او حاضر نمایند. پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که “کدامیک از شما می توانید با قوه خدا داده بشما این امر را عملی نمائید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید؟” می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق، شرک نمی باشد. خداوند دنیا را دار اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است؛ اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید. چنانکه این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته بدر خانۀ زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.

پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برود و بگوید: آقای دکتر بدادم برس. درد و مرض مرا کشت. آیا این مریض مشرک است؟ اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم بدادم برسید نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد مشرک است؟ یا اگر ظالمی، مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت در خانه وزیر اعظم گفت: آقای وزیر بدادم برس دستم، به دامنت، من جز تو امیدی ندارم؛ مرا از دست این ظالم نجات بده مشرک است؟ اگر دزدی بخانۀ کسی بقصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید: ای مردم بدادم برسید، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت بزبان جاری نکند، مشرک است؟

قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند یا نادانند و یا غرض ورزی نموده اند!

آقایان محترم! انصاف دهید؛ مغلطه کاری ننمائید! جامعه شیعه عموماً متفقند اگر کسی آل محمّد را خدایان خود بداند یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.

اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاریها می گویند: یا علی ادرکنی؛ یا حسین ادرکنی؛ معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی-یا حسین الله ادرکنی بلکه چون دنیا

۲۰۵

دار اسباب است کهابی الله ان یجری الامور الاّ باسبابها (۱) آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه بخدای متعال می جویند.

حافظ : چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که بدنبال وسیله و واسطه می گردند؟

داعی : توجّه استقلالی ما در طلب حوائج و دفع هموم و غموم نسبت بذات یگانه پروردگار محفوظ است. ولی قرآن مجید که سند محکم آسمانی است ما را هدایت می نماید که با وسیله باید بدرگاه با عظمت او رفت چنانچه در آیه ۳۵ سوره ۵(مائده)می فرماید:( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ ) .(۲)

آل محمد وسایط فیض حق اند

ما شیعیان، آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را مستقل در حلّ و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطۀ فیض از مبدأ فیّاض می دانیم و توسّل ما بآن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

حافظ : در کجا نبی مکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور توسّل بآنها را داده و از کجا معلوم شده که مراد از وسیله، در آیه آل محمّدند؟

داعی : در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل بعترت و اهل بیت من شوید.

حافظ : ممکن است از آن اخبار اگر در نظر دارید برای ما بیان فرمایید!

داعی : اما اینکه فرمودید از کجا معلومست که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند، اکابر علماء شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی درنزول القرآن فی علیّ (۳) و حافظ أبو بکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی علیّ و امام احمد ثعلبی درتفسیر (۴) خود نقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت

____________________

۱- خداوند واقع شدن امور را نمیپذیرد مگر اینکه اسباب آن امور واقع شود.

۲- ای اهل ایمان از خدا بترسید (و بوسیلۀ اولیاء حق) توسل جوئید به خدای متعال. یعنی با وسیله بدرگاه با عظمت او بروید تا بنتیجۀ کامل برسید.

۳- نزول القرآن فی علیعليه‌السلام ، ص۲۲۸.

۴- تفسیر ثعلبی، ج۴، ص۵۹.

۲۰۶

پیغمبرند؛ چنانچه اخبار بسیاری از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این باب رسیده.

و ابن أبی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما می باشد درشرح نهج البلاغه (۱) خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراعليها‌السلام سلام اللّه علیها را در قضیّۀ غصب فدک در حضور مهاجر و انصار، نقل نموده که در اول خطبه بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:

و احمد الله الذی لعظمته و نوره یبتغی من فی السماوات و الارض الیه الوسیله و نحن وسیلته فی خلقه (۲)

حدیث ثقلین

از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفریقین (شیعه و سنّی) به حد تواتر رسیده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی (۳)

حافظ : گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید، برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما قبله و کعبۀ سنّت و جماعت محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود که بعد از قرآن کریم، اصح کتب می باشد، ذکر ننموده!

داعی : اوّلا آنکه داعی اشتباه ننمودم بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در نزد علمای خودتان مسلّم است حتّی ابن حجر مکّی با کمال تعصّبی که دارد، اعتراف به صحّت این حدیث نموده. مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمائید به آخر فصل دومصواعق محرقه (۴) ذیل آیه چهارم از باب ۱۱ پس از اینکه نقل اخبار از ترمذی(۵)

____________________

۱- شرح نهج البلاغه،ج۱۶، ص۳۴۵.

۲- حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمانها و زمینها و هدف تمام وسائل ذات اقدس او است و مائیم وسیله در میان خلق.

۳- اگر تمسک بآن جوئید هرگز گمراه نشوید بعد از من.

۴- صواعق محرقه، ص۱۴۹-۱۵۰.

۵- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۹.

۲۰۷

و امام أحمد بن حنبل(۱) و طبرانی(۲) و مسلم(۳) نموده گوید:اعلم انّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقا کثیره وردت عن نیّف و عشرین صحابیا (۴)

آنگاه گوید اختلافی در طرق حدیث است؛ در بعض طرق گویند: در حجّه الوداع در عرفات.و در بعض طرق گویند: در مدینه در مرض موت در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنها است در غدیر خم و در بعض آنها بعد از برگشتن از طائف بوده. پس از آن خود اظهار نظر نموده، گوید: “منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره .”

دقت نظر خالی از تعصب موجب سعادت است

و اما اینکه فرمودید: “چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده دلیل بر عدم صحّت این حدیث شریف می باشد!”از جهات بسیاری این بیان مردود و عند العلماء منفور است؛ چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم اکابر علمای شما نقل نموده اند حتّی عدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستّه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند. یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علماء خود را شسته و بدور اندازید و مشخص نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت و علم و دانش سایر علماء خود که هر یک در زمان خود میان اهل سنّت نابغه علم و دانش و تقوی بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمائید.

حافظ : جهاتی نداشته فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار دقت بسیار می نموده هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش، و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.

____________________

۱- مسند احمد، ج۳، ص۵۹.

۲- المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۵، ح۲۶۷۸.

۳- صحیح مسلم،ج۷، ص۱۲۳.

۴- بدانید برای حدیث تمسک بثقلین(عترت طاهره و قرآن مجید)طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب.

۲۰۸

داعی : اشتباه آقایان اهل سنّت روی قاعدۀ حب الشیء یعمی و یصم(۱) .

همین جا است؛ چون درباره او غلو دارید، گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی منزل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود منفور کذّاب جعّال موجود است.

حافظ : این بیان شما مردود و منفور است برای اینکه اهانت بمقام علم و دانش بخاری نموده اید (یعنی اهانت بتمام اهل سنّت و جماعت نموده اید).

داعی : اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقاً به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره شما مخصوصا صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود کذّاب جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.

خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه، به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده بتمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است.

لازم است جناب عالی و سایر علماء اعلام که به صحاح ستّه مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.

اگر شما اللآلی المصنوعه فی احادیث الموضوعه سیوطی و میزان الاعتدال و تلخیص المستدرک ذهبی و تذکره الموضوعات ابن جوزی و تاریخ بغداد تألیف أبو بکر أحمد ابن علی خطیب بغداد و بالاخره کتب رجالیۀ علمای بزرگ خود را بخوانید، بداعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمائید که بآقای بخاری اهانت نموده ایم.

____________________

۱- دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید (مسند گاحمد،ج۳، ص۵۹).

۲۰۹

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعال نقل خبر نموده اند

مگر داعی، چه عرض کردم که جنابعالی عصبانی شدید؟ عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما حتی در صحیحین بخاری و مسلم موجود است؟

شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال، دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال وضّاع مردود نقل خبر نموده؛ از قبیل أبو هریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمّد بن خالد حبلی و احمد بن محمّد یمانی و عبد اللّه بن واقد حرّانی و أبو داود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند که وقت مجلس و حافظه داعی اقتضای نقل تمام آنها را ندارد، چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است، نمی باشد؛ یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجه داشته و باصطلاح خودمانی خیلی خوش بین بوده و خوش باور؛ هر خبری از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.

دلیل بر این معنی، کتب رجالیه علمای خودتان است که ببعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و مسلم امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده تا امروز مورد توجه ما و شما باشد و با توجه به آن کتب، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاطکاری او بوده! آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط، اخبار موضوعه از روات غیر موثق کذّاب وضّاع را نقل نماید تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم اللّه بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم، از خرافات و موهومات نمی باشد؟(۱) .

آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق

____________________

۱- در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر گردیده است.

۲۱۰

پای خود که در صحیح نقل نموده و ببعضی از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد(۱) .

خبر مضحک و اهانت برسول الله در صحیحین بخاری و مسلم

آیا از شدت احتیاط علم و عمل بخاری است که در صحیح(۲) خود باب(اللهو بالحراب)و همچنین مسلم در صحیح(۳) در باب الرخصه فی اللعب الذی لا معصیه فیه فی ایام العید از ابو هریره نقل می نمایند که روز عیدی جمعی از سیاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم می نمودند. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عایشه فرمود: “میل داری تماشا کنی؟” عرض کرد: “بلی یا رسول اللّه”. حضرت او را پشت خود سوار نمود به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت بصورت مبارکش گذارد. حضرت برای لذت بردن عایشه، آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند تا زمانی که عایشه خسته شد آنگاه او را بر زمین گذارد!

شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی بیک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت بخود نمی دانید؟

اگر جناب حافظ بگوید که گویندۀ گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند؛ دیدم آقای حافظ عالم جلیل القدر عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند؛ حتی به بازیگرها می گوید: خوب بازی کنید تا عیال من لذت ببرد. شما را به خدا آقای حافظ از شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد؟ و اگر بنده مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای و لو ظاهر الصلاح باشد شنیدم، آیا سزاوار است نقل کنم؟ و اگر نقل کردم عقلا نمی گویند، فلانی جاهلی، حرفی را زد شما که عاقل هستید چرا نقل نمودید؟

____________________

۱- در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر گردیده است.

۲- صحیح بخاری،ج۱، ص۱۶۹-۱۷۰، باب فی العیدیدن و التجمل فیه.

۳- صحیح مسلم، ج۳،ص ۲۲.

۲۱۱

آنگاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بود، بر فرض چنین خبری شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانید. ولی حدیث ثقلین را که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر می فرماید امت خود را که بعد از من تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید (چون نام عترت در میان است) نقل ننماید! و لکن اخبار مجعوله موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید!

ولی از یک جهت داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری در میان علماء سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده؛ به این معنی که بهر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علیعليه‌السلام و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته احتیاطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حقّ و حقیقت را ظاهر نمایند.

چنانچه مجلدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، باین موضوع روشن برمیخوریم که هر خبری و لو متواتر و ضروری و مؤیّد به قرآن و آیات الهیه بوده ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه( یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ الخ ) (۱) ( و إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ ) (۲) ( وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ) (۳) -الخ

و حدیث الولایه، یوم الغدیر و حدیث الانذار، یوم الدار، و حدیث المواخات و حدیث السّفینه و حدیث باب الحطّه و غیر اینها؛ آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته ایشان احتیاطا نقل ننمودند. ولی هر حدیثی (و لو از هر جعّال کذّاب وضّاع بوده) که در اهانت به مقامات مقدسۀ انبیای

____________________

۱- ای پیامبر! آن چه از پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان و اگر نکنی، رسالت او را انجام ندادی؛ خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند.(سوره مائده، آیه۶۷).

۲- سرپرست و ولی شما تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همانها که نماز بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.(سوره مائده،آیه ۵۵).

۳- و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن. (سوره شعراء، آیه۲۱۴).

۲۱۲

عظام و بالاخصّ وجود مقدّس خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عترت طاهرۀ آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاطاً نقل ننموده. که ببعض از آنها اشاره نمودیم.

در اسناد حدیث ثقلین

اینک ناچارم ببعض از کتب معتبرۀ شما اشاره نمایم تا بدانید که اگر حدیث شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده، دیگران از اکابر و موثقین علمای شما حتی عدل بخاری (در صحّت بیان نزد شما) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند.

مسلم بن حجّاج درصحیح (۱) و أبی داود درصحیح (۲) و ترمذی درسنن (۳) و نسائی درخصائص (۴) و امام احمد بن حنبل(۵) و حاکم درمستدرک (۶) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (۷) و سبط ابن جوزی درتذکرة (۸) و ابن اثیر جزری دراسد الغابه (۹) و حمیدی درجمع بین الصّحیحین (۱۰) و رزین درجمع بین الصّحاح الستّه و طبرانی درکبیر (۱۱) و ذهبی درتلخیص مستدرک (۱۲) و ابن عبد ربه درعقد الفرید (۱۳) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۱۴) و خطیب خوارزمی درمناقب (۱۵) و سلیمان بلخی حنفی در باب ۴

____________________

۱- صحیح مسلم، ج۷، ص۳.

۲- سنن ابی داوود، ج۲، ص۱۸۵.

۳- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۹، ح۳۸۷۶.

۴- خژصائص امیرالمؤمنین، ص۱۱۲،ح۷۸.

۵- مسند احمد،ج۳، ص۲۱،۱۷ و ج۴، ص۳۱۷.

۶- مستدرک، ج۳، ص۱۱۰.

۷- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۲۵۵ و ج۹۹، ص۶۴.

۸- تذکرة الخواص،ص۳۸.

۹- اسدالغابة؛ ج۶، ص۲۲۵، ج۹۹،ص۶۴.

۱۰- جمع بین الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹.

۱۱- المعجم الکبیرج۳، ص۱۵۴.

۱۲- تلخیص مستدرک، ج۳، ص۱۳۰.

۱۳- عقد الفرید، ج۴،ص ۱۲۶.

۱۴- مطالب السؤول، ص۲۳؛ مقدمة المؤلف.

۱۵- مناقب خوارزمی، ص۱۷۷، ح۲۱۴.

۲۱۳

ینابیع المودة (۱) و میر سید علی همدانی در موده دوم ازمودة القربی (۲) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۳) و شبلنجی درنور الابصار (۴) و نور الدّین بن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (۵) و حموینی درفرائد السمطین (۶) و امام ثعلبی در تفسیرکشف البیان (۷) و سمعانی و ابن مغازلیشافعی در مناقب (۸) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحت خطبه غدیر خم و درکفایت الطالب (۹) ضمن باب ۶۲ و محمد بن سعد کاتب درطبقات (۹) و فخر رازی درتفسیر (۱۱) ، ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی درتفسیر (۱۲) ضمن آیه مودّت و ابن عبد ربه درعقد الفرید (۱۳) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۱۴) و سلیمان حنفی درینابیع المودة (۱۵) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکی درصواعق (۱۶) بعبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست، به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات این حدیث شریف را که بنقل اقوال خاصّه و عامّه بحدّ تواتر رسیده از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمودانی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن

____________________

۱- ینابیع المودة،ج۱،ص۱۰۳،ح۲۲.

۲- مودة القربی، ص۱۳.

۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۳۷۵.

۴- نور الابصار، ص۹۶.

۵- فصول المهمه،ج۲، ص۷۱۷.

۶- فرائد السمطین، ج۲، ص۴۲۳.

۷- کشف البیان، ج۹، ص۱۸۶.

۸- مناقب ابن مغازلی، ص۲۳۴،ح۲۸۱.

۹- کفایة الطالب، ص۲۶۰-۲۵۹، باب۶۲.

۱۰- طبقات ابن سعود، ص۱۹۴.

۱۱- تفسیر رازی، ج۸، ص۱۷۳.

۱۲- تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۴۹۴.

۱۳- عقد الفرید، ج۴، ص۱۲۶.

۱۴- شرح نهج البلاغه،ج۶، ص۳۷۵.

۱۵- ینابیع المودة، ج۲، ص۲۶۹، ح۷۶۶.

۱۶- صواعق المحرقه، ص۱۴۹.

۲۱۴

یفترقا حتی یردا علیّ الحوض من توسّل(تمسک)بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک-ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا ابدا (۱)

این دلیل محکم ماست که ناچار بامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، بایستی تمسّک و توسّل بجوئیم بقرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام اللّه علیهم اجمعین.

شیخ : این حدیث را صالح بن موسی بن عبد اللّه بن اسحاق بن طلحه بن عبد اللّه القرشی التیمی الطلحی بسند خود از ابو هریره باین طریق نقل نموده که انی قد خلفت فیکم ثنتین کتاب الله و سنتی(۲) الخ-

داعی : باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک، ضعیف، و مردود ارباب جرح و تعدیل (از قبیل ذهبی و یحیی و امام نسائی و بخاری و ابن عدی و غیرهم) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علماء خودتان شما را قانع ننموده که بچنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذۀ علماء خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین (شیعه و سنّی) است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:کتاب الله و عترتی نه سنتی؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبیّن می خواهند؛ سنّتی که خود محتاج به مبیّن است نمی تواند مبیّن قرآن باشد. پس عترت، عدیل القرآن است که هم مبیّن قرآن و هم ظاهرکننده سنّت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

حدیث سفینه

و دیگر از دلائل ما در توسّل باهلبیت رسالت حدیث معتبرۀ سفینه است که بسیاری از علماء بزرگ شما تقریباً بحدّ تواتر نقل نموده اند.

و آنچه در نظر دارم زیاده از صد نفر از اکابر علماء خودتان در کتب معتبره

____________________

۱-به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا(قرآن مجید)و عترت و اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند هر کس توسل و تمسک بآن دو بنماید، پس بتحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید، پس به تحقیق هلاک شده است؛ کسی که تمسک بآن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد .

۲- سنن کبری،ج۱، ۱۱۴.

۲۱۵

خود ثبت نموده اند از قبیل مسلم بن حجّاج درصحیح (۱) خود و امام احمد بن حنبل درمسند (۲) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیة (۳) و ابن عبد البر در استیعاب و ابو بکر خطیب بغدادی درتاریخ بغداد (۴) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۵) و ابن اثیر درنهایه (۶) و سبط ابن جوزی درتذکره (۷) و ابن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (۸) و علاّمه نور الدین سمهودی درتاریخ المدینه (۹) و سید مؤمن شبلنجی درنور الابصار (۱۰) و امام فخر رازی در تفسیرمفاتیح الغیب (۱۱) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (۱۲) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان و طبرانی دراوسط (۱۳) و حاکممستدرک (۱۴) و سلیمان بلخی حنفی در باب ۴ ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در مودت دوم ازمودة القربی (۱۵) و ابن حجر مکّی در ذیل آیۀ هشتم ازصواعق (۱۶) و طبری درتفسیر (۱۷) وتاریخ (۱۸) خود و محمّد بن یوسف گنجی درکفایة الطالب (۱۹) و دیگران از اعاظم علماء شما نقل

____________________

۱- صحیح مسلم، ج۲، ص۴۵۰.

۲- مسند احمد، ج۵، ص۹۲.

۳- حلیة الاولیاء، ج۴، ص۳۰۶.

۴- تاریخ بغداد،ج۱۲،ص۹۱.

۵- مطالب السؤول، ص۲۰.

۶- نهایة، ج۲، ص۲۹۸.

۷- تذکرة الخواص، ص۱۲۲-۳۲۳.

۸- فصول المهمه، ص۲۶.

۹- تاریخ المدینه، ج۱۴، ص۹.

۱۰- نور الابصار، ص۱۰۵.

۱۱- مفاتیح الغیب، ج۲۷، ص۱۶۷.

۱۲- درّ المنثور، ج۳، ص۳۳۴.

۱۳- اوسط، ج۴، ص۱۰.

۱۴- مستدرک، ج۲، ص۳۴۳.

۱۵- مودة القربی، مودة۲.

۱۶- صواعق، ص۱۸۶.

۱۷- تفسیر طبری، ج۲۷، ص۱۲۶.

۱۸- تاریخ طبری، ج۸، ص۱۸۴.

۱۹- کفایة الطالب، ص۳۷۹، باب۱۰۰، ح۱۰۵۱.

۲۱۶

نموده اند که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انّما مثل اهل بیتی فیکم کمثل سفینه نوح من رکبها نجا و من تخلّف عنها هلک (۱) .

و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی(۲) در ابیات خود بصحت این حدیث اشاره نموده؛ چنانچه علاّمه فاضل عجیلی در ذخیره المآل آن ابیات را باین طریق نقل نموده:

و لما رایت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم فی ابحر الغی و الجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا

و هم اهل بیت المصطفی خاتم الرسل

و امسکت حبل الله و هو ولاؤهم

کما قد امرنا بالتمسک بالحبل

اذا افترقت فی الدین سبعون فرقه

و نیفا علی ما جاء فی واضح النقل

و لم یک ناج منهم غیر فرقه

فقل لی بها یا ذا الرجاحه و العقل

أ فی الفرقه الهلاک آل محمد

ام الفرقه اللاتی نجت منهم قل لی

فان قلت فی الناجین فالقول واحد

و ان قلت فی الهلاک حفت عن العدل

اذا کان مولی القوم منهم فاننی

رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّ

رضیت علیا لی اماما و نسله

و انت من الباقین فی اوسع الحل(۳)

اگر خوب توجه بنمائید باین اشعار واضحه و آن هم از امام شافعی پیشوای

____________________

۱- جز این نیست که مثل اهل بیت من در میان شما، مثل کشتی نوح است؛ کسی که سوار بر او شد، نجات یافت و کسی که دوری از او نمود، هلاک گردید. (رشفة الصادی، ص۲۵).

۲- چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتیهای نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، تمسک جستم و بحبل اللّه که دوستی آن خاندان جلیل است، چسبیدم؛ همچنان که به ما امر شده که به آن حبل اللّه تمسک جوئیم. زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند، چنانکه در اخبار واضحاً نقل گردیده؛ فقط یکی از آنها حق و باقی بر باطل اند بگو: به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعا برحق و با حق و در طریق مستقیم اند، منهم راضی شدم به آنها و اختیارا طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد. من راضی شدم بامامت علی و اولادهای او(عليهم‌السلام )که برحق اند و تو باش در آن فرق باطله تا روزی که کشف حقیقت شود.

۲۱۷

بزرگ سنّت و جماعت، می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب باین سفینه و تمسک و توسل باین خانواده طاهره، اسباب نجات است؛ زیرا فرقۀ ناجیه از هفتاد فرقه امت مرحومه، فقط متمسّکین و متوسّلین بذیل عنای آل محمّدند و بس.

پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ،توسل می جویند باین خاندان جلیل بسوی خدای متعال.

مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما، بشر احتیاج بواسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله بسوی خدا بنالد و استغاثه کند، کار غلطی نموده و مشرک می باشد، پس خلیفه ثانی عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه بسوی خدا می رفت و استغاثه می کرد تا نتیجه می گرفت؟

حافظ : هرگز خلیفه عمر رضی اللّه عنه با واسطه عملی انجام نداده و این اول مرتبه ایست که چنین حرفی را می شنوم. متمنی است موردش را بیان فرمابید؟

داعی : خلیفه مکرر در مواقع احتیاج، توسل باهلبیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها بسوی خدا می رفت تا نتیجه می گرفت. باقتضای مجلس بدو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم.

۱- ابن حجر مکّی بعد از آیه ۱۴ درصواعق محرقه (۱) از تاریخ دمشق نقل می نماید که در سال ۱۷ هجری، مکرر مردم برای استسقا رفتند و نتیجه نگرفتند؛ همگی متأثر و پریشان شدند؛ عمر بن الخطاب گفت: “هرآینه فردا طلب آب می کنم بوسیله کسی که حتما خدا بواسطۀ او به ما آب خواهد داد.” صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عباس عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفت و گفت: اخرج بنا حتی نستسقی الله بک؛ بیرون بیا با ما تا به وسیله تو طلب آب نمائیم از خداوند متعال. جناب عباس فرمود: “عمر قدری بنشین تا وسیله فراهم نمایم.” آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند؛ لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال جناب عباس بیرون آمد در حالتی که علیعليه‌السلام در جلو او و امام حسنعليه‌السلام طرف راست و امام حسینعليه‌السلام طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش؛ آنگاه فرمود: “یا عمر احدی را با ما مخلوط منما!” پس به همین حال رفتند تا به مصلّی. جناب عباس دست به مناجات برداشت،

____________________

۱- صواعق محرقه، ص۱۷۸- تاریخ دمشق، ج۲۶،ص۳۶۲.

۲۱۸

عرض کرد: “پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم آنگاه عرض کرد؛اللهم کما تفضلت علینا فی اوله فتفضل علینا فی آخره.(۱)

جابر می گوید: “هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت و باران بنای باریدن را گذارد؛ هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم، مگر از باران تر شدیم.”

و نیز از بخاری نقل می نماید که در زمان قحطی، عمر بن الخطاب به وسیله عباس بن عبد المطلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرداللهم انا نتوسل الیک بعمّ نبینا فاسقنا فیسقون .(۲)

۲- ابن ابی الحدید معتزلی شرح نهج البلاغه نقل می نماید، خلیفه عمر با جناب عباس عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به استسقاء رفتند؛ خلیفه عمر در محل استسقا عرض کرد:

اللهم انا نتقرب الیک بعم نبیک و بقیه آبائه و کبر رجاله فاحفظ اللهم نبیک فی عمه فقد دلونا به الیک مستشفعین و مستغفرین.(۳)

حکایات آقایان سنی ها و اتباع خلیفه عمر، همان مثل معروف کاسۀ گرم تر از آش است, زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد بوسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود، مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت؛ ولی وقتی ما شیعیان، آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسل می جوییم، بما اعتراض نموده، کافر و مشرک می خوانند!

اگر شفیع بردن آل محمّد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده و

____________________

۱- “پروردگارا هم چنانکه تفضل فرمودی بر ما در اول امر، پس تفضل نما بر ما در آخر آن.” (صواعق المحرقه، ص۱۷۸).

۲- “پروردگارا ما توسل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران دهی.” پس باران بآن ها عطا شد.(صحیح البخاری، ج۲، ص۱۶- تاریخ مدینه، ج۲۶، ص۳۵۵).

۳- “پروردگارا! ما توسل می جوئیم بسوی تو بعم پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم. پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او، زیرا که او ما را دلالت نموده بسوی تو که طلب شفاعت و استغفار نمائیم از درگاه با عظمت تو.” (شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۸۷و ج۱۴، ص۲۵۲).

۲۱۹

اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده) پس حتماً اعمال شیعیان و توسل آنها به آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.

پس حتماً باید آقایان از این گفتار خودتان بر گردید، بلکه استغفار نمایید (که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید) تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هرچه دعا کنند، نتیجه نگیرند، مگر به وسیله اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم؟

پس آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین در تمام ادوار، از زمان پیغمبر الی زماننا هذا، وسایل عباد بسوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضاء حوائج قائل نیستیم، مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان بر حق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم.

و بزرگترین دلیل بر این معنی کتب ادعیۀ ما می باشد که در تمام ادعیۀ مأثوره از أئمه معصومین غیر از آن چه عرض کردم، به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.

حافظ : این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است.

داعی : مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید، آیا هیچ کتب معتبرۀ ادعیۀ علماء بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید.

حافظ : دست رسی نداشته ام.

داعی : مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید؛ اینک دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی زاد المعاد تألیف علامۀ مجلسی قدّس سرّه القدّوسی و دیگر هدیّه الزّائرین تألیف فاضل محدّث متبحّر معاصر آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته(۱) برای مطالعه حاضر است(هر دو را خدمت) آقایان گذاردم، مورد مطالعه قرار دادند؛ ادعیه توسل را خواندند و دیدند

____________________

۱- در ۲۳ ذی حجه ۱۳۵۹ قمری برحمت ایزدی پیوست و در طرف راست درب قبله نجف اشرف مدفون گردید رحمه اللّه علیه.

۲۲۰

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

مؤ لف گويد: بعضى از قصص ابراهيم و اسماعيل و اسحاقعليهم‌السلام در باب قصه لوطعليه‌السلام مذكور خواهد شد انشاء الله.

۴۰۱

فصل ششم: در بيان مأمور شدن ابراهيمعليه‌السلام به ذبح فرزندش

به سند حسن بلكه صحيح از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه: جبرئيل نزد زوال شمس روز هشتم ذيحجه به نزد حضرت ابراهيمعليه‌السلام آمد و گفت:اى ابراهيم!سيراب شو، يعنى آب تهيه كن براى خود و اهل خود، و در آن وقت ميان مكه و عرفات آب نبود، پس ابراهيمعليه‌السلام را برد به منى و نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح را در آنجا كرد، و چون آفتاب طالع شد روانه عرفات شد و در مروه فرود آمد، و چون زوال شمس شد غسل كرد و نماز ظهر و عصر را به يك اذان و دو اقامه بجا آورد و نماز كرد در جاى آن مسجدى كه در عرفات است، پس او را برد و در محل وقوف بازداشت و گفت:اى ابراهيم!اعتراف كن به گناه خود و مناسك حج خود را بشناس، و حضرت ابراهيم را در آنجا بازداشت تا آفتاب غروب كرد، پس او را گفت: بار كن و نزديك شو بسوى مشعر الحرام، پس به مشعر الحرام آمد و نماز شام و خفتن را به يك اذان و دو اقامه بجا آورد و شب را در آنجا ماند تا نماز صبح را بجا آورد، پس موقف را به او نمود و آورد او را به منى و امر كرد او را كه جمره عقبه را سنگ بزند، و نزد آن جمره شيطان از براى او ظاهر شد پس امر كرد او را به ذبح، و حضرت ابراهيمعليه‌السلام چون به مشعر الحرام رسيد شب در آنجا خوابيد شاد و خوشحال، پس در خواب ديد كه پسر خود را ذبح و قربانى كنند، و والده طفل را هم با خود آورده بود به حج.

چون به منى رسيدند، خود با اهلش رمى جمره كردند، پس ساره را گفت كه: تو برو به

۴۰۲

زيارت كعبه، و پسر خود را نزد خود نگاه داشت و او را برد تا موضع جمره وسطى، در آنجا با فرزند خود مشورت كرد چنانچه حق تعالى در قرآن ياد كرده است( يَا بُنَيَّ إِنِّي أَرَ‌ىٰ فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانظُرْ‌ مَاذَا تَرَ‌ىٰ ) (1) اى فرزند عزيز من!بدرستى كه من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كردم، پس نظر كن و تفكر نما كه چه مى بينى و چه مصلحت مى دانى؟.

آن فرزند سعادتمند گفت: اى پدر من!بكن آنچه به آن ماءمور شده اى، بزودى مردا خواهى يافت اگر خدا خواهد مرا از صبركنندگان،(2) ، و هر دو امر خدا را تسليم كردند، ناگاه شيطان به صورت مرد پيرى آمد و گفت:اى ابراهيم!چه مى خواهى از اين پسر؟

گفت: مى خواهم او را ذبح كنم.

گفت: سبحان الله!مى كشى پسرى را كه در يك چشم زدن معصيت خدا نكرده است!

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: خدا مرا به اين امر فرموده است.

گفت: پروردگار تو نهى مى كند تو را از اين كار، آن كه تو را امر به اين كار كرده است شيطان است.

حضرت ابراهيم فرمود: واى بر تو!آن كسى كه مرا به اين مرتبه رسانيده است او مرا امر كرده است و به همان سروشى كه هميشه به گوش من مى رسيده است اين را شنيده ام و در اين شكى ندارم.

گفت: نه والله تو را امر به اين كار نكرده است مگر شيطان.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام گفت: و الله ديگر با تو سخن نمى گويم. و عزم كرد كه فرزندش را ذبح كند.

شيطان گفت:اى ابراهيم!تو پيشواى خلقى و مردم پيروى تو مى كنند، و اگر تو اين كار را بكنى بعد از اين مردم فرزندان خود را بكشند.

____________________

1- سوره صافات : 102.

2- سوره صافات : 102.

۴۰۳

حضرت ابراهيم جواب او نگفت و رو به پسر آورد و با او مشورت نمو در ذبح كردن او، چون هر دو منقاد امر خدا شدند پسر گفت:اى پدر!روى مرا بپوشان و دست و پاى مرا محكم ببند.

حضرت ابراهيمعليه‌السلام فرمود:اى فرزند!با كشتن، دست و پايت را ببندم؟ اين هر دو را والله كه براى تو جمع نخواهم رد، پس جل درازگوش را پهن كرد و فرزند را روى آن خوابانيد و كارد را بر حلق او گذاشت و سر خود را بسوى آسمان بلند كرد و كارد را به قوت تمام كشيد؛ جبرئيل پيش از كشيدن، كارد را گردانيد و پشت كارد را به جانب حلق طفل كرد، چون حضرت ابراهيمعليه‌السلام نظر كرد كارد را برگشته ديد، پس كارد را گردانيد و دمش را به حلق طفل گذاشت و كشيد، باز جبرئيل كارد را گردانيد، تا چندين مرتبه چنين شد، پس جبرئيل گوسفند را از جانب كوه ثبير كشيد و فرزند را از زير دست حضرت ابراهيم كشيد و گوسفند را به جاى او خوابانيد و ندا به ابراهيمعليه‌السلام رسيد از جانب چپ مسجد خيف كه اى ابراهيم!خواب خود را درست كردى، ما چنين جزا مى دهيم نيكوكاران را، بدرستى كه اين ابتلا و امتحانى بود هويدا.(1)

در اين حال شيطان لعين خود را به مادر طفل رسانيد در وقتى كه نظرش به كعبه افتاده بود در ميان وادى و گفت: كيست اين مرد پيرى كه من او را ديدم؟

گفت: شوهر من است.

گفت: كيست آن غلامى كه همراه او ديدم؟

گفت: او پسر من است.

گفت: ديدم كه آن مرد پير آن پسر را خوابانيده بود و كارد گرفته بود كه او را بكشد.

گفت: دروغ مى گوئى، ابراهيم رحيمترين مرد است، چگونه پسر خود را مى كشد؟!

گفت: به حق پروردگار آسمان و زمين و پروردگار اين خانه كه ديدم او را خوابانيده بود و كارد گرفته بود و اراده ذبح او را داشت.

____________________

1- سوره صافات : 104 - 106.

۴۰۴

گفت: چرا؟

شيطان گفت: گمان مى كرد كه پروردگارش او را به اين امر كرده است.

ساره گفت: سزاوار است او را كه اطاعت كند پروردگارش را. پس در دلش افتاد كه حضرت ابراهيم در باب فرزندش به امرى ماءمور شده است، پس چون از مناسكش فارغ شد در وادى رو به منى دويد و دست بر سر گذاشته بود و مى گفت: خداوندا!مرا مؤ اخذه مكن به آنچه كردم به مادر اسماعيل.

پس چون ساره به حضرت ابراهيمعليه‌السلام رسيد و خبر فرزند را شنيد و اثر خراشيدن كارد را در گلوى او ديد بترسيد و بيمار شد و به همان مرض به عالم بقا ارتحال كرد.

راوى پرسيد كه: در كجا خواست كه او را ذبح كند؟

گفت: نزد جمره وسطى، و گوسفند نازل شد بر كوهى كه در جانب راست مسجد منى است، و از آسمان نازل شد و در سياهى مى خورد و در سياهى راه مى رفت و در سياهى مى چريد و در سياهى سرگين مى انداخت، يعنى در علفزار.

پرسيد: چه رنگ داشت؟

فرمود: سياه و سفيد و فراخ چشم و شاخ بزرگ بود.(1)

مؤ لف گويد: اين حديث دلالت مى كند بر آنكه فرزندى كه حضرت ابراهيم او را خواست ذبح كند و خدا قصه او را در قرآن ذكر فرموده است، اسحاق بوده است، و در اين باب خلاف عظيمى ميان علماى خاصه و عامه هست، و يهود و نصارى ظاهرا اتفاق دارند بر آنكه او اسحاق بوده است، و احاديث شيعه از هر دو طرف وارد شده است و اشهر ميان علماى شيعه آن است كه ذبيح اسماعيل بوده است، و اكثر روايات شيعه بر اين دلالت دارد، و ظاهرا آيه كريمه نيز اين است چنانچه در ضمن اخبار معلوم خواهد شد، و اگر اجماع نباشد بر آنكه ذبيح يكى بوده است ممكن است جمع كردن ميان اخبار به آنكه هر دو واقع شده باشد، و محتمل است ذبيح بودن اسحاق محمول بر تقيه بوده باشد به آنكه

____________________

1- تفسير قمى 2 / 242؛ مجمع البيان 4 / 454.

۴۰۵

ذبيح بودن او در آن عصر ميان علماى مخالفين اشهر بوده باشد، و اتفاق اهل كتاب معتبر نيست بلكه بعضى نقل كرده اند كه عمر بن عبدالعزيز يكى از علماى يهود را طلبيد و از او پرسيد: او گفت: علماى اهل كتاب مى دانند كه ذبيح اسماعيل است و از روى حسد انكار مى كنند، زيرا كه اسحاق جد ايشان است و اسماعيل جد عرب است، و مى خواهند كه اين فضيلت براى جد ايشان باشند نه جد شما.(1)

و به سند موثق منقول است كه: از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند از معنى قول حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: من فرزند دو ذبيحم، فرمود: يعنى اسماعيل پسر حضرت ابراهيم خليلعليه‌السلام و عبدالله فرزند عبدالمطلب.

اما اسماعيل پس آن غلام حليم است كه خدا بشارت داد به او ابراهيمعليه‌السلام را، پس چون آن فرزند چنان شد كه با پدر راه مى رفت گفت:اى فرزند!در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم، پس نظر كن چه مى بينى و چه مصلحت مى دانى؟

گفت:اى پدر!بكن آنچه به آن ماءمور شده اى. و نگفت كه بكن آنچه ديده اى، عن قريب خواهى يافت مرا انشاء الله از صابران.

پس چون عزم كرد بر ذبحش فدا داد خدا او را به ذبحى عظيم، به گوسفندى سياه و سفيد كه مى خورد در سياهى و مى آشاميد در سياهى و نظر مى كرد در سياهى و راه مى رفت در سياهى و بول مى كرد در سياهى و پشكل مى افكند در سياهى، و قبل از آن چهل سال در باغهاى بهشت مى چريد و از رحم مادر بدر نيامده بود بلكه حق تعالى به او فرمود: باش، پس بهم رسيد براى آنكه فداى اسماعيل گرداند، پس هر قربانى كه در منى كشته مى شود تا روز قيامت فداى اسماعيل است، پس احد ذبيحين اين است.(2)

مؤ لف گويد: قصه ذبيح ديگر كه عبدالله است در كتاب احوال حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مذكور خواهد شد انشاء الله تعالى.

____________________

1- مجمع البيان 4 / 453؛ تاريخ طبرى 1 / 162؛ الانس الجليل 1 / 40.

2- عيون اخبار الرضا 1 / 210؛ خصال 55.

۴۰۶

و شيخ محمد بن بابويه رحمة الله بعد از ايراد اين حديث گفته است كه: روايات مختلف است در ذبيح، بعضى از آنها وارد شده است كه اسماعيل است و بعضى وارد شده است كه اسحاق است، و نمى توان رد كرد اخبار را هرگاه صحيح باشد طرق آنها، و ذبيح اسماعيل بوده است و ليكن چون اسحاق متولد شد بعد از او آرزو كرد كه كاش پدرش به ذبح او ماءمور شده بود و او صبر مى كرد براى امر خدا و تسليم و انقياد مى كرد چنانچه برادرش صبر كرد و منقاد شد پس به درجه او مى رسيد در ثواب. چون خدا از دلش دانست كه او در اين آرزو صادق است او را در ميان ملائكه ذبيح ناميد براى آنكه آرزوى ذبح مى كرد، و اين مضمون به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است و حديث حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود: من پسر دو ذبيحم مؤ يد اين معنى است، زيرا كه عم را پدر مى گويند و در قرآن نيز وارد شده است و حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عم والد است، پس بر اين وجه سخن آن حضرت درست مى شود كه فرزند ذو ذبيح است كه اسماعيل و اسحاق باشند كه يكى ذبيح حقيقى و والد حقيقى است و يكى ذبيح مجازى است و والد مجازى.

و از براى ذبح عظيم وجه ديگر هست كه روايت شده است از فضل بن شاذان كه گفت: شنيدم حضرت امام رضاعليه‌السلام مى فرمود: چون خدا امر فرمود ابراهيم را كه ذبح نمايد به جاى اسماعيل گوسندى را كه بر او نازل ساخت، آرزو مى كرد آن حضرت كه كاش فرزند خود اسماعيل را به دست خود قربانى مى كرد و ماءمور نمى شد كه به جاى او گوسفند بكشد تا به دلش بر مى گرديد آنچه بر مى گردد به دل پدرى كه عزيزترين فرزندانش را به دست خود بكشد، پس مستحق شد به اين ذبح كردن درجات اهل ثواب را بر مصيبتها.

پس خدا وحى فرمود بسوى او كه:اى ابراهيم!كيست محبوبترين خلق من بسوى تو؟ عرض كرد: پروردگارا!خلق نكرده اى خلقى را كه محبوبتر باشد بسوى من از حبيب تو محمد مصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

پس خدا وحى كرد بسوى او كه: او محبوبتر است بسوى تا يا جان تو؟

عرض كرد: بلكه او محبوبتر است بسوى من از جان من.

فرمود: فرزندان او بسوى تو محبوبترند يا فرزندان تو؟

۴۰۷

گفت: بلكه فرزندان او.

حق تعالى فرمود: پس مذبوح گرديدن و كشته شدن فرزند او بر دست دشمنانش دل تو را بيشتر به درد مى آورد يا ذبح فرزند تو به دست تو در طاعت من؟

عرض كرد: خداوندا!بلكه ذبح فرزند او به دست دشمنانش دل مرا بيشتر به درد مى آورد.

پس خدا وحى فرمود كه:اى ابراهيم!بدرستى كه طايفه اى كه دعوى كنند كه از امت محمدنند، حسين فرزند او را بعد از او به ظلم و عدوان خواهند كشت چنانچه گوسفند را مى كشند و به سبب اين مستوجب غضب من خواهند شد.

پس از استماع اين قصه جانسوز به جزع آمد ابراهيم و دلش به درد آمد و گريان شد، پس حق تعالى به او وحى فرمود:اى ابراهيم!فدا كردم جزع تو را بر پسرت اسماعيل اگر او را به دست خود ذبح مى كردى به جزعى كه كردى بر حسينعليه‌السلام و شهيد شدن او، و واجب كردم براى تو بلندترين درجات اهل ثواب را بر مصيبتهاى ايشان.

و اين است معنى قول خدا كه: فدا داديم او را به ذبح بزرگ.(1) تمام شد اينجا آنچه از ابن بابويه نقل كرديم.(2)

و در احاديث معتبره گذشت كه گوسفند ابراهيم از آن چيزهاست كه خدا خلق كرده است بى آنكه از رحم مادر بيرون آيد.(3)

و در حديث موثق منقول است كه از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند: ذبيح، اسماعيل بود يا اسحاق؟

فرمود: اسماعيل بود، مگر نشنيده اى قول حق تعالى در سوره صافات بعد از بشارت اسماعيل و قصه ذبح فرموده است: بشارت داديم او را به اسحاق(4) ، پس چون تواند

____________________

1- سوره صافات : 107.

2- خصال 57.

3- خصال 353؛ تفسير قمى 2 / 271.

4- سوره صافات : 112.

۴۰۸

بود كه ذبيح، اسحاق باشد؟!(1)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: ذبيح، اسماعيل است.(2)

و به سند موثق منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند: سپرز چرا حرام شده است در ميان اجزاى حيوانى كه ذبح مى كنند؟

فرمود: چون گوسفند را فرود آوردند بر ابراهيم از كوه ثبير و آن كوهى است در مكه كه آن را به فداى فرزند خود ذبح كند، شيطان آمد و به ابراهيم گفت: نصيب مرا بده از اين گوسفند.

فرمود: تو را چه نصيب در آن هست و آن قربانى پروردگار من است و فداى فرزند من است؟!

پس خدا وحى نمود به او كه: او را در اين گوسفند نصيبى است و نصيب او سپرز است زيرا كه محل جمع شدن خون است، و حرام است خصيه ها زيرا كه مجراى نطفه اند،پس ابراهيم سپرز و دو خصيه را به او داد.(3)

و به سند صحيح منقول است كه شخصى از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيد: اسماعيل بزرگتر بود يا اسحاق؟ و كدام يك ذبيح بودند؟

فرمود: اسماعيل بزرگتر بود از اسحاق پنج سال؛ و ذبيح، اسماعيل بود، و مكه منزل اسماعيل بود، و ابراهيم خواست اسماعيل را ذبح كند ايام موسم در منى، و ميان بشارت خدا براى ابراهيم به اسماعيل و بشارت او به اسحاق پنج سال فاصله بود، آيا نشنيده اى سخن ابراهيم را كه گفت( رَ‌بِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ ) (4) از خدا سؤ ال كرد كه روزى كند او را پسرى از صالحان، و حق تعالى در سوره صافات مى فرمايد( فَبَشَّرْ‌نَاهُ بِغُلَامٍ

____________________

1- قرب الاسناد 389.

2- امالى شيخ طوسى 338.

3- علل الشرايع 562.

4- سوره صافات : 100.

۴۰۹

حَلِيمٍ ) (1) پس بشارت داديم او را به پسرى بردبار، يعنى اسماعيل از هاجر، پس فدا كرد اسماعيل را به گوسفندى بزرگ؛ بعد از ذكر اينها فرمود: بشارت داديم او را به اسحاق پيغمبرى از صالحان و بركت فرستاديم بر او و بر اسحاق(2) ، پس ذبيح، اسماعيل بود پيش از بشارت به اسحاق، پس كسى كه گمان كند اسحاق بزرگتر است از اسماعيل، و ذبيح اسحاق است تكذيب كرده است به آنچه خدا در قرآن از خبر ايشان فرستاده است.(3)

و به سند صحيح از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: اگر خدا مى دانست كه حيوانى نزد او گراميتر از گوسفند هست، هر آينه آن را فداى اسماعيل مى گردانيد.(4)

و در حديث ديگر به جاى اسماعيل، اسحاق وارد شده است.(5)

و در حديث ديگر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: يعقوبعليه‌السلام به عزيز مصر نوشت: ما اهل بيت ابتلا و امتحانيم، پدر ما ابراهيم را امتحان كردند به آتش، و پدر ما اسحاق را امتحان كردند به ذبح.(6)

و در حديث معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام مروى است: ساره به ابراهيم گفت: بپر شده اى، كاش دعا مى كردى خدا تو را روزى فرمايد فرزندى كه ديده ما به آن روشن شود، زيرا كه خدا تو را خليل خود گردانيده است و دعاى تو را مستجاب مى كند انشاء الله. پس ابراهيم از پروردگارش طلبيد كه او را پسرى دانا روزى فرمايد.

خدا وحى فرمود به او كه: من مى بخشم به تو پسرى دانا و تو را در باب او امتحان

____________________

1- سوره صافات : 101

2- سوره صافات : 112 و 113.

3- معانى الاخبار 391؛ تفسير برهان 4 / 30.

4- كافى 6 / 310.

5- كافى 6 / 310.

6- تفسير عياشى 2 / 195.

۴۱۰

مى كنم به طاعت خود، بعد از بشارت سه سال گذشت، پس بشارت اسماعيل مرتبه ديگر آمد بعد از سه سال.(1)

و در دو حديث حسن منقول است كه از حضرت صادقعليه‌السلام پرسيدند كه: صاحب ذبح كى بود؟ فرمود: اسماعيل بود.(2)

و در حديث معتبر ديگر از آن حضرت پرسيدند: ميان بشارت ابراهيم به اسماعيل و بشارت اسحاق چندگاه فاصله بود؟

فرمود: ميان اين دو بشارت پنج سال فاصله بود، حق تعالى مى فرمايد( فَبَشَّرْ‌نَاهُ بِغُلَامٍ حَلِيمٍ ) (3) يعنى اسماعيل، و اين اول بشارتى بود كه خدا به ابراهيم داد در باب فرزند؛ و چون متولد شد براى ابراهيم اسحاق از ساره و اسحاق سه ساله شد، روزى اسحاق در دامن ابراهيمعليه‌السلام نشسته بود اسماعيل آمد و اسحاق را دور كرد و در جاى او نشست، چون ساره اين حال را مشاهده كرد گفت:اى ابراهيم!فرزند هاجر فرزند مرا از دامن تو دور مى كند و خود به جاى او مى نشيند؟!نه والله نمى بايد كه ديگر هاجر و پسرش با من در يك شهر باشند، ايشان را از من دور كن، و ابراهيمعليه‌السلام ساره را بسيار عزيز و گرامى مى داشت و حقش را رعايت مى كرد، زيرا كه او از فرزندان پيغمبران بود و دختر خاله او بود.

پس اين امر بر آن حضرت بسيار دشوار آمد و غمگين شد از مفارقت اسماعيل، چون شب شد ملكى از جانب خدا به خواب او آمد و به او نمود كشتن پسرش اسماعيل را در موسم مكه، پس صبح كرد ابراهيم بسيار غمگين به سبب آن خوابى كه ديده بود.

چون در اين سال موسم حج در آمد، ابراهيمعليه‌السلام هاجر و اسماعيل را در ماه ذيحجه از زمين شام برداشت و به مكه برد كه اسماعيل را در موسم حج ذبح كند، پس اول ابتدا كرد و پيهاى خانه را بلند نمود و به قصد حج متوجه منى شد، و چون اعمال منى را بجا آورد و

____________________

1- تفسير عياشى 2 / 244.

2- تفسير قمى 2 / 226.

3- سوره صافات : 101.

۴۱۱

برگشت با اسماعيل به مكه و طواف كعبه كردند هفت شوط پس متوجه سعى ميان صفا و مروه شدند، و چون به محل سعى رسيدند ابراهيم به اسماعيل گفت:اى فرزند!من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كردم در موسم اين سال پس چه مصلحتى مى بينى؟

گفت:اى پدر!بكن آنچه به آن ماءمور شده اى.

چون از سعى فارغ شدند، ابراهيم اسماعيل را برد به منى، و اين در روز نحر بود، و چون به جمره ميان رسيدند او را به پهلوى چپ خوابانيد و كارد را گرفت كه او را بكشد، پس نندا به او رسيد:اى ابراهيم!خواب خود را راست كردى و به فرموده من عمل نمودى. و فدا كرد اسماعيل را به گوسفندى بزرگ و گوشتش را تصدق نمود بر مسكينان.(1)

و از حضرت امام رضاعليه‌السلام پرسيدند: چرا منى را منى ناميدند؟

فرمود: براى آنكه جبرئيل در آنجا گفت به ابراهيم كه: آرزو كن و از خدا بطلب آنچه خواهى.

پس او در خاطر خود تمنا و آرزوى آن كرد كه خدا به جاى پسرش اسماعيل گوسفندى قرار فرمايد كه او را ذبح نمايد به فداى اسماعيل، و خدا آرزوى او را داد.(2)

مؤ لف گويد: احاديثى كه دلالت كند بر آنكه ذبيح، اسماعيل است بسيار است و در اين كتاب به همين اكتفا نموديم، و بسيارى از قصص ابراهيمعليه‌السلام در قصه لوطعليه‌السلام بيان خواهد شد انشاء الله.

____________________

1- مجمع البيان 4 / 455.

2- علل الشرايع 435.

۴۱۲

باب هشتم: در بيان قصص حضرت لوطعليه‌السلام و قوم آن حضرت است

۴۱۳
۴۱۴

مشهور ميان مفسران آن است كه: حضرت لوطعليه‌السلام پسر برادر حضرت ابراهيمعليه‌السلام بود، و لوط پسر هاران بن تارخ بود، و بعضى گفته اند: پسر خاله ابراهيم بود، و ساره خواهر لوط بود بنا بر قول اخير(1) ،و اين اقوى است، و پيشتر گذشت كه لوط از پيغمبرانى است كه ختنه كرده متولد شده است.(2)

و شيخ على بن ابراهيم رحمة الله ذكر كرده است كه: چون نمرود، ابراهيمعليه‌السلام را در آتش انداخت و حق تعالى به قدرت كامله خود آتش را او سرد گردانيد نمرود از ابراهيمعليه‌السلام خائف شد و گفت: از بلاد من بيرون رو و با من در يك ديار مباش، و ابراهيمعليه‌السلام ساره را به نكاح خود در آورده بود و او دختر خاله ابراهيم بود و ايمان به آن حضرت آورده بود، و لوط نيز به او ايمان آورده بود و او طفلى بود، و ابراهيمعليه‌السلام گوسفندى چند داشت كه معيشت او از آنها مى گذشت.

پس ابراهيم از بلاد نمرود بيرون رفت و ساره را در صندوقى كرده با خود داشت، زيرا كه غيرت عظيم داشت. چون خواست از بلاد نمرود بيرون رود، عمال نمرود او را منع كردند و خواستند كه گوسفندان را از او بگيرند و گفتند: تو اينها را در سلطنت و مملكت پادشاه ما كسب كرده اى و در بلاد او بهم رسانيده اى و تو مخالف اوئى در مذهب، نمى گذاريم اينها را از بلاد او بيرون برى.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: حكم كند ميان ما و شما قاضى پادشاه، و او سندوم نام داشت،

۴۱۵

پس به نزد سندوم رفتند و گفتند: اين مرد مخالف سلطان ماست در مذهب و آنچه با خود دارد از بلاد سلطان كسب كرده است و نمى گذاريم كه از اينها چيزى را بيرون برد.

سندوم گفت: راست مى گويند، دست بردار از آنچه در دست توست.

ابراهيمعليه‌السلام فرمود: اگر به حق حكم نكنى همين ساعت خواهى مرد.

سندوم گفت: حق كدام است؟

فرمود: بگو به ايشان كه برگردانند به من عمرى را كه صرف كرده ام در كسب اينها تا من اينها را به ايشان بدهم.

سندوم گفت: بلى، شما عمر او را به او برگردانيد تا او اينها را بدهد.

پس دست از او برداشتند.

و نمرود به اطراف عالم نوشت كه ابراهيم را نگذارند در معموره اى ساكن شود، پس ابراهيم گذشت به بعضى از عمال نمرود كه هر كه به او مى گذشت عشر آنچه با او بود مى گرفت، و ساره با ابراهيم بود در صندوق، پس عشر آنچه با او بود گرفت و آمد بسوى صندوق و گفت: البته مى بايد اين صندوق را بگشائى.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: هر چه مى خواهى حساب كن و عشر آن را بگير.

گفت: البته مى بايد بگشائى؛ و به جبر صندوق را گشود، چون نظرش بر ساره افتاد از وفور حسن و جمال او متعجب شد و گفت: اين زن كيست كه با خود دارى؟

فرمود: خواهر من است و غرضش آن بود كه خواهر من است در دين.

پس حكم كرد صندوق را برداشتند و به نزد پادشاه بردند و خواست كه دست بسوى او دراز كند، ساره گفت: پناه مى برم به خدا از تو، پس دستش خشكيد و به سينه اش چسبيد و شدت عظيم به او رسيد و گفت:اى ساره!چيست اين بلا كه مرا عارض شد؟

گفت: براى آن چيزى است كه قصد كردى.

گفت: من قصد نيك نسبت به تو كردم!خدا را دعا كن كه مرا نجات دهد و به حالت اول برگرداند.

ساره گفت: خداوندا!اگر راست مى گويد كه قصد بدى نسبت به من ندارد او را به حالت

۴۱۶

اول برگردان.

پس برگشت به حال صحت، و بالاى سرش كنيزكى ايستاده بود گفت:اى ساره!اين كنيزك را بگير كه تو را خدمت نمايد و آن هاجر مادر اسماعيل بود.

پس ابراهيمعليه‌السلام ساره و هاجر را برداشت و در باديه اى فرود آمدند بر سر راه مردم كه به يمن و شام و به اطراف عالم مى رفتند، پس هر كه از آن راه عبور مى كرد او را به اسلام دعوت مى كرد، و خبر او در عالم شهرت كرده بود كه نمرود پادشاه او را در آتش انداخت و نسوخت، و به او مى گفتند كه: مخالفت پادشاه مكن كه پادشاه مى كشد هر كه را مخالفت او مى كند، و هر كه به ابراهيم مى گذشت آن حضرت او را ضيافت مى كرد، و هفت فرسخ فاصله بود ميان ابراهيم و شهرهاى معمور كه درختان و زراعت و نعمت بسيار داشتند و آن شهرها بر سر راه قوافل بود، و هر كه به اين شهرها مى گذشت از ميوه ها و زراعتهاى ايشان مى خورد، پس از اين حال به جزع آمدند و خواستند چاره اى براى دفع اين بكنند، پس شيطان به نزد ايشان آمد به صورت مرد پيرى و گفت: مى خواهيد دلالت كنم شما را بر امرى كه اگر آن را بعمل آوريد هيچكس به شهرهاى شما وارد نشود؟ گفتند: آن امر چيست؟

گفت: هر كه به شهر شما وارد شود، در دبر او جماع كنيد و رختهايش را از او بگيريد.

پس شيطان به صورت پسر ساده خوشروئى به نزد ايشان آمد و به ايشان در آويخت تا با او اين عمل قبيح كردند چنانچه ايشان را امر كرده بود، پس خوش آمد ايشان را اين عمل و لذت يافتند و مردان با مردان مشغول لواطه شدند و از زنان مستغنى شدند، و زنان با زنان مشغول مساحقه شدند و از مردان مستغنى شدند.

پس مردم اين حال را به ابراهيمعليه‌السلام شكايت كردند و حضرت ابراهيم لوط را بسوى ايشان فرستاد كه ايشان را حذر فرمايد از عقوبت خدا و بترساند از عذاب حق تعالى، چون نظر ايشان به لوطعليه‌السلام افتاد گفتند: تو كيستى؟

گفت: من پسر خاله ابراهيم خليلم كه نمرود او را به آتش انداخت و نسوخت و خدا آتش را بر او سرد و سلامت گردانيد، و او در نزديكى شما مى باشد، پس از خدا بترسيد

۴۱۷

و اين عمل شنيع را ترك كنيد كه اگر نكنيد خدا شما را هلاك خواهد كرد.

پس جراءت نكردند كه اذيتى به آن حضرت برسانند و از او خائف شدند، و هر كس كه بر ايشان مى گذشت كه اراده بدى نسبت به او مى كردند، حضرت لوط او را از دست ايشان خلاص مى كرد.

و لوطعليه‌السلام از ايشان زنى به نكاح خود در آورد و چند دختر از آن زن بهم رسانيد، پس لوط مدت بسيار در ميان ايشان ماند و از او قبول نكردند، گفتند:اى لوط!اگر دست از نصيحت ما بر ندارى هر آينه تو را سنگسار مى كنيم و از اين شهرها بيرون كنيم، پس لوط بر ايشان نفرين كرد.

روزى حضرت ابراهيم نشسته بود در آن موضع كه در آنجا مى بود، جمعى را ضيافت كرده بود و مهمانان بيرون رفته بودند و چيزى نزد او نمانده بود، ناگاه ديد كه چهار نفر نزد او ايستادند كه به مردم شبيه نبودند و گفتند: سلاما.

ابراهيم گفت: سلام.

پس ابراهيم به نزد ساره آمد و گفت: مهمانى چند نزد من آمده اند كه به مردم شبيه نيستند.

ساره گفت: نيست نزد ما مگر گوساله اى.

پس آن را كشت و بريان كرد و به نزد ايشان آورد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد: بتحقيق كه آمدند رسولان ما بسوى ابراهيم براى بشارت، گفتند، سلاما، گفت: سلام، پس درنگ نكرد كه آورد گوساله اى بريان، پس چون ديد كه دست ايشان به او نمى رسانند انكار كرد ايشان را و از ايشان خوفى در دل خود احساس كرد، و آمد ساره با جماعتى از زنان و گفت: چرا امتناع مى كنيد از خوردن طعام خليل خدا؟

پس گفتند به ابراهيم كه: مترس، ما رسولان خدائيم، فرستاده شده ايم بسوى قوم لوط كه آنها را عذاب كنيم. پس ساره ترسيد و حايض شد بعد از آنكه سالها بود كه از پيرى حيضش برطرف شده بود.

حق تعالى مى فرمايد كه: پس بشارت داديم ساره را به اسحاق و بعد از اسحاق به

۴۱۸

يعقوب كه از اسحاق بهم خواهد رسيد، پس ساره دست بر رو زد و گفت: يا ويلتا!آيا من خواهم زائيد و من پير زالم و اينك شوهرم مرد پيرى است، بدرستى كه اين امرى است عجيب، پس جبرئيل به او گفت: آيا تعجب مى كنى از امر خدا، رحمت و بركتهاى او بر شما باد يا بر شماست اى اهل بيت، بدرستى كه او مستحق حمد و صاحب مجد و بزرگوارى است،پس چون برطرف شد از ابراهيم ترس و بشارت ولادت اسحاق به او رسيد شروع كرد به مبالغه در التماس رفع عذاب از قوم لوط و گفت به جبرئيل كه: به چه چيز فرستاده شده اى؟

گفت: به هلاك كردن قوم لوط.

ابراهيم گفت: لوط در ميان ايشان است، چگونه آنها را هلاك مى كنيد؟

جبرئيل گفت: ما بهتر مى دانيم هر كه در آنجاست، او را نجات مى دهيم و اهل او را مگر زنش را كه او از باقيماندگان در عذاب خواهد بود.

ابراهيم گفت: يا جبرئيل!اگر در آن شهر صد مرد از مؤ منان باشند، ايشان را هلاك خواهيد كرد؟

جبرئيل گفت: نه.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: اگر پنجاه كس باشند؟

گفت: نه.

ابراهيمعليه‌السلام گفت: اگر ده كس باشند؟

گفت: نه.

ابراهيم گفت: اگر يك كس باشد؟

گفت: نه، چنانچه خدا فرمود: نيافتيم در آن شهر بغير خانه اى از مسلمانان.(1)

ابراهيمعليه‌السلام گفت:اى جبرئيل!در باب ايشان مراجعت كن بسوى پروردگار خود.

پس خدا وحى كرد بسوى ابراهيم مانند چشم برهم زدن كه:اى ابراهيم!اعراض كن از

____________________

1-سوره ذاريات : 36.

۴۱۹

شفاعت ايشان، بدرستى كه آمده است امر پروردگار تو، و بدرستى كه خواهد آمد بسوى ايشان عذابى كه رد نمى شود.

پس ملائكه بيرون آمدند از نزد ابراهيم و به نزد لوط آمدند و ايستادند در پيش او در وقتى كه زراعت خود را آب مى داد، پس لوط به ايشان گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما مسافر و ابناء سبيليم، امشب ما را ضيافت كن.

لوط به ايشان گفت كه:اى قوم!اهل اين شهر بد گروهى هستند، با مردان جماع مى كنند و مالهاى ايشان را مى گيرند.

گفتند: دير وقت شده است و به جائى نمى توانيم رفت، امشب ما را ضيافت كن.

پس لوط به نزد زنش آمد و زنش از آن قوم بود و گفت: امشب مهمانى چند به من وارد شده اند، قوم خود را خبر مكن از آمدن ايشان تا هر گناه كه تا حال كرده اى از تو عفو كنم. گفت: چنين باشد. و علامت ميان او و قومش آن بود كه هرگاه مهمانى نزد لوط بود در روز دود بر بالاى بام خانه مى كرد و اگر در شب بود آتش مى افروخت. پس چون جبرئيل و ملائكه كه با او بودند داخل خانه لوط شدند زنش بر بام دويد و آتش افروخت، پس اهل شهر دويدند از هر ناحيه بسوى خانه حضرت لوط، و چون به در خانه رسيدند گفتند:اى لوط!آيا تو را نهى نكرديم كه مهمان به خانه نياورى؟ و خواستند فضيحت برسانند به مهمانان او.

گفت: اينها دختران منند، ايشان پاكيزه ترند از براى شما، پس از خدا بترسيد و مرا خوار مگردانيد در باب مهمانان من، آيا نيست از شما يك مرد كه سخن مرا بشنود و به رشد و صلاح مايل باشد و مروى است كه: مراد لوط از دختران خود زنهاى قوم بود، زيرا كه هر پيغمبرى پدر امت خود است، پس ايشان را به حلال مى خواند و نمى خواند ايشان را به حرام، پس گفت: زنهاى شما پاكيزه ترند از براى شما.(1)

گفتند: مى دانى كه ما را در دختران تو حقى نيست، و تو مى دانى كه ما چه مى خواهيم.

____________________

1-تفسير قمى 1 / 335.

۴۲۰

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577