شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور6%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387119 / دانلود: 11314
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

مات فات، که خداوند در آیۀ ۳۹ سورۀ ۲۳ (مؤمنون) اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند( إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا نَمُوتُ وَ نَحْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ) . (۱)

آقایان که بخوبی می دانید یکی از عقاید ثابتۀ الهیّین، عقیده بحیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد ولی روح و نفس ناطقه اش، باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.

مخصوصاً شهداء و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم بنعم الهی و مسرور و شادمان بپاداش خود می باشند؛ چنانچه صریحا در آیه ۱۶۹-۱۷۰ سوره ۳ (آل عمران) می فرماید:( وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ ) (۲) .

آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار، از لوازم اموات است یا احیا؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید:( أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ) ؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.

آیا این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جائی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته صدای آنها را نمی شنویم.

____________________

۱- زندگانی جز این چند روزه حیوه دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مرد و هرگز دیگر از خاک بر انگیخته نخواهیم شد!

۲- البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگانند، بلکه زنده بحیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعم و روزی داده می شوند در حالتی که بفضل و رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمانند و بآن مؤمنان که هنوز بآنها نه پیوسته اند و بعد در پی آن ها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون نباشند.

۲۴۱

اشکال به بقای روح و جواب آن

(جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داودپوری که در زاویه مجلس مستمع کلمات بود با اجازه ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت)

داودپوری : قبله صاحب این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید! البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقی نداشت مردمی از روی جهالت بقوّۀ مرموزی که نامش را روح می گذاردند، معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است و علوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده؛ مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقیات علمیّه می باشد دانشمندانی مانند (داروین انگلیسی) و (بخنر آلمانی) و دیگران، بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده بوجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.

داعی : عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص بقرن طلائی بقول شما ندارد بلکه در حدود دو هزار و چهار صد سال، تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.

ظهور اهل ماده و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم

یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان، قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از(ماتیر)یعنی مادّه و مادّیات که بیکی از حواسّ خمسه ادراک گردد، چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه، ناشی از طبع مواد است.

به همین جهت مشهور گردیدند بطبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز بنام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).

این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقۀ کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند. ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم بشما آقایان متجددین برادرانه نصیحت

۲۴۲

نموده، یادآور شوم که لازمۀ علم و عقل و منطق اینست که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.

اگر فلسفه داروین (که فرضیّات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید؛ آنگاه قضاوت عاقلانه نموده انتخاب احسن نمائید.

چون سلطه و سلطنت اروپایی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها بدستتان می آید،در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفۀ اروپا است و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد، ارزش علمی ندارد).

اقوال علمای الهی اروپا

همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های (کامیل فلاماریون) فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النّفس غور نموده و کتابهای بسیاری در اثبات وحدانیّت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند(دیودان لاناتور) یعنی (خدا در طبیعت) و مجلدات (مرگ و اسرار آن) که علمای ایرانی و مصری آنها را ترجمه بفارسی و عربی نموده اند.

در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحا گوید:

“مرگ حقیقی بمعنای فنا و نیستی وجود ندارد مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی بعالم دیگر فقط آدمی قالب عوض می کند از این بدن عنصری بیرون آمده بهیکل و صورت لطیف تری می رود چه آنکه روح(مایۀ حیات)ابدا فناء ندارد بلکه باقی و پایدار است و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز بدست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید- انتهی.”

و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی مانند (بروکسون فرانسوی) فیلسوف

۲۴۳

معاصر، و(ویکتور هوگو)شاعر دانشمند معروف فرانسه و(نرمال)محقق آلمانی و (دکارت) فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد، بسیارند دانشمندان اروپا بوجود آنها افتخار می نمایند نه بوجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.

اوّلا چنانچه آقایان جوانان روشن فکر تحت تأثیر غربیها قرار گرفته و ناچارید بگفتار آنها توجّه نمایید، اقلاّ منحصراً کتابهای داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید بلکه بسایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپائی هم مراجعه نمائید.

ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجه و دقت قرار دهید و نقد و انتقاداتی که بر آن کتابها نوشته شده، بخوانید آنگاه انتخاب احسن نمایید.

چنانچه از روی انصاف و با دیدۀ علم و عقل و منطق، کتب فریقین(الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی چون مخلوق از عناصر عالم خلق است، فانی و متلاشی می گردد ولی روح که مخلوق عالم امر است، زنده و پایدار و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهداء و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی، از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.

چنانچه در زیارت حضرت سیّد الشهداءعليه‌السلام و السّلام وارد است: اشهد انک تسمع کلامی و ترد جوابی؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.

آیا خطبه ۸۳ نهج البلاغه را نخوانده اید آنجائی که عترت طاهره رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را معرفی می نماید می فرماید: أیها الناس خذوها من خاتم النبیینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انه یموت من مات منا و لیس بمیت و یبلی من بلی منا و لیس ببال؛ یعنی ای مردم این مطلب را از خاتم النبیّین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد در حقیقت مرده نیست و از ما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست؛

یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح، زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید و میثمی و شیخ محمّد عبده مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات گویند که اهل بیت پیغمبر مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.

۲۴۴

پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور أئمۀ معصومین از عترت رسالت می ایستیم مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم، پس ما مرده پرست نیستیم؛ بلکه خدا پرستیم چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.

آیا شما حضرت امیر المؤمنین علی بن أبی طالب و یا حضرت سید الشهداء أبا عبد اللّه الحسینعليهما‌السلام و شهداء بدر و حنین و احد و کربلا را فدائی های دین و جان بازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمان سوز قریش و بنی امیّه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعّالیّتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده)قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیّبه لا اله الا الله فدا نمودند.

همان طوری که قیام صحابه رسول اللّه و جانبازیهای شهداء بدر و احد و حنین، سبب بر طرف شدن شرک و کفر و اعلاء کلمه لا اله الا اللّه گردید، قیام و جان بازی حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجائی بخشید.

اگر قیام آن حضرت نبود یزید عنید، اساس دین را از میان برده و کفریّات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعۀ مسلمین لباس عمل می پوشانید.

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن

شیخ :خیلی از شما تعجب است که خلیفة المسلمین یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید! و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفۀ أمیر المؤمنین و خال المؤمنین معاویه بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر ابن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی اللّه عنهما بمقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند، پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفه المسلمین می دهید علاوه بر آنکه اهانتی بتمام مسلمانان نمودید که ایشان را بخلافت پذیرفتند اهانت بزرگی استبه خلفای قبل که مقام امارت و حقیقه خلافت آنها را تصویب نمودند!

۲۴۵

فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولائی صادر شد که در دوره خلافت ایشان ریحانۀ رسول اللّه را بقتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند، خداوند غفور هم از او گذشت؛ چنانچه امام غزّالی و دمیری مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!

داعی : هیچ انتظار نداشتیم که درجۀ تعصّب جنابعالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید پلید گردید.

و اما اینکه فرمودید: چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.

و همین است یکی از براهین ما که می گوئیم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد تا دچار این اشکالات نشویم.

و دیگر آنکه فرمودید: امام غزّالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید نموده اند، آنها هم مانند شما که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الا هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد!!که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد!

و دیگر آنکه فرمودید: فقط یک زلّت و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سید الشهداء سلام اللّه علیه بوده!

اولا آنکه شهادت پاره تن رسول اللّه بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام، دختران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر ملاء مانند اسراء روم و فرنگ زلّه و خطا نبوده بلکه از گناهان کبیره بوده است.

ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص بشهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.

نواب : قبله صاحب، تمنّا می نمائیم اگر دلائل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید. خیلی ممنون خواهیم شد.

۲۴۶

دلائل بر کفر و ارتداد یزید

داعی : دلائل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است؛ چنانچه در کلمات خود پیوسته نظما و نثرا کفریات باطنی را ظاهر می ساخت مخصوصا در اشعار خمریّه اش دلائل واضحی بدست است که گفته:

شمیسه کرم برجها قعر دنّها

فمشرقها الساقی و مغربها فمی

فان حرمت یوما علی دین احمد

فخذها علی دین المسیح بن مریم

خلاصه معنی آنکه گوید: “شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حرام است بگیر او را بر دین مسیح بن مریم”؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:

اقول لصحب ضمت الکاس شملهم

و داعی صبابات الهوی یترنم

خذوا بنصیب من نعیم و لذه

فکل و ان طال المدی یتصرم(۱)

در این اشعار می رساند که هرچه هست، همین دنیا است غیر از این عالم، عالمی نیست، پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت

اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابو الفرج ابن جوزی در کتابالرّد علی المتعصّب العنید (۲) ، شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی درتذکره (۳) و جدّش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:

علیّه هاتی ناولینی و ترنمی

حدیثک انی لا احب التناجیا

به معشوقه خود خطاب نموده گوید: “نزدیک بیا خانم عزیزم! آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود من؛ دوست ندارم که آهسته سخن برانی” (تا آنجا که گوید):

فان الذی حدثت عن یوم بعثنا

احادیث زور تترک القلب ساهیا

یعنی آن کسی که بداستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است

____________________

۱- شفاء الصدور، ج۲،ص ۲۲۹.

۲- الرد علی المعتصب العنید، ص۴۵.

۳- تذکرة الخواص، ص۲۳۵.

۲۴۷

که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.

چنانچه ابراهیم بن اسحاق، معروف به (دیک الجن) که از اجلۀ فقهاء و علماء و فضلاء و ادباء شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرّشید عبّاسی تمام آن اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: “زندیق، کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.”

از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند آنست که در موقع ترنّم و عیش می گفت:

یا معشر الندمان قوموا

و اسمعوا صوت الاغانی

و اشربوا کاس مدام

و اترکوا ذکر المعانی

شغلتنی نغمه العیدا

ن عن صوت الاذان

و تعوضت عن الحور

عجوزا فی الدنان

ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: “برخیزید و بساز و آواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا بخود جلب نموده، از صدای اذان، تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیره زن های خواننده”.

و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی درتذکره (۱) آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند یزید پلید بر منظرۀ قصر خود که مشرف بر محلّه جیرون(۲) بود، قرار گرفته، این دو بیت را انشاد کرد کفر خود را ثابت نمود.

لما بدت تلک الحمول و اشرقت

تلک الشموس علی ربا جیرون

نعب الغراب فقلت نح أو لا تنح

فلقد قضیت من النبی دیونی

خلاصۀ معنی آنکه محملهای اسرای آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب آن صدا را به فال بد می گرفتند)گفتم: ای کلاغ بخوانی یا نخوانی

____________________

۱- تذکرة الخواص، ص۲۳۵.

۲- یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: “جیرون سقفی مستطیل است بر ستون ها بنا کرده شده، نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن، شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم قلعه ای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرجگاه عمومی بوده است.”

۲۴۸

من وام خود را از پیغمبر گرفتم؛ کنایه از اینکه اعمام و أقاربم را در بدر و احد و حنین کشتند، منهم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم؛ و از جمله أدلّه بر کفر یزید آنست که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر برپا، نمود باشعار کفرآمیز عبد اللّه بن الزبعری تمثل جست که حتّی سبط ابن جوزی و ابو ریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و بامر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:

لیت اشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الاسل

لأهلوا و استحلوا فرحا

ثم قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء و لا وحی نزل

لست من خندف(۱) ان لم انتقم

من بنی احمد ما کان فعل

قد اخذنا من علیّ ثارنا

و قتلنا الفارس اللیث البطل(۲)

و بعض از علمای خودتان مانند أبو الفرج و شیخ عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی دفعی در کتابالاتحاف بحبّ الاشراف (۳) و خطیب خوارزمی در جلد دوممقتل الحسین (۴) و دیگران می نویسند یزید ملعون در موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت، این اشعار را می خواند.

____________________

۱- خندف یکی از اجداد یزید بوده است.

۲- ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه(در جنگ احد) از شادی، فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را بجای بدر کردیم که سر بسر شد بنی هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.من از دودمان خندف نیستم، اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم بکشتن فرزند بزرگ او.(تذکرة الخواص، ص۲۳۵).

۳- الاتحاف بحب الاشرف، ص۱۸.

۴- مقتل الخوارزمی، ج۲، ۶۵.

۲۴۹

جواز علمای اهل سنت بر لعن یزید پلید

اکثر علماء شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند حتّی امام أحمد بن حنبل (إمام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما، تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبد الرّحمن ابو الفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به(کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه اللّه)و أبو العلاء معرّی در این باب گفته است:

أری الایام تفعل کل نکیر

فما أنا فی العجائب مستزید

أ لیس قریشکم قتلت حسینا

و کان علی خلافتکم یزید(۱)

ما حصل معنی آنکه روزگار پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و اینگونه رلهای بازیگر دنیا، سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازیست دلیل بر مدّعا کشته شدن حسینعليه‌السلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید(علیه اللّعنه)دادن است.

فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزّالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند؛ در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانۀ او را مشروحاً ذکر نموده اند.

که ظاهرا ًبعنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین بر قرار ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را برچیند منکرات را بعنوان معروف عمل می کرد.

چنانچه دمیری درحیات الحیوان (۲) و مسعودی، درمروج الذّهب (۳) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباسهای حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا بگردن آنها نموده، سوار بر اسب ها می نمود و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا بآنها آب می داد و سپس نیم خوردۀ آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.

____________________

۱- الاتحاف بحب الاشراف،ص۱۸.

۲- حیات الحیوان، ج۱، ص۷۴.

۳- مروج الذهب، ج۲، ص۷۱.

۲۵۰

و مسعودی در جلد دوم مروج الذّهب(۱) گوید:

“سیرت یزید، سیرت فرعونی بود بلکه فرعون در رعیّت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر(علی بن أبی طالب)و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا(مسجد الحرام)و خونریزی های بسیار(مخصوصا قتل عام اهل مدینه)و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که بحساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.”

نواب : قبله صاحب، موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود متمنّی است بیان فرمایید!

داعی : عموم مورخین مخصوصاً سبط ابن جوزی در تذکرة(۲) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام، وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمّد بن أبی سفیان را بیرون نمودند. عبد اللّه بن حنظله (غسیل الملائکه) گفت:

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید

“ای مردم ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم هو رجل لا دین ینکح الامهات و البنات و الاخوات و یشرب الخمر و یدع الصلاه و یقتل اولاد النبیین”(۳) .

چون این خبر بیزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی(۴) و مسعودی(۵) و دیگران می نویسند، آن قدر کشتند که خون در

____________________

۱- همان، ص۷۲.

۲- تذکرة الخواص، ص۲۵۹.

۳- او مرد بی دینی است که نزدیکی می نماید با مادرها و دخترها و خواهرها؛ شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد. (تذکرة الخواص، ص۲۵۹).

۴- تذکرة الخواص، ص۲۵۹.

۵- مروج الذهب، ج۲، ص۷۵.

۲۵۱

کوچه ها جاری و خاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امتلات الروضه و المسجد(۱) .

هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّۀ مسلمین به قتل رسیدند، و راجع بهتک حرمت و نوامیس مسلمین دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم، همین قدر اکتفا می نمایم بیکی از عبارت های تذکره، سبط ابن جوزی(۲) که از ابو الحسن مدائنی نقل می نماید که ولدت الف امرأه بعد الحره من غیر زوج(۳) .

بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.

شیخ : تمام آنچه ذکر فرمودید؛ دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق معصیت کار، قابل عفو و اغماض و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفّار الذّنوب است و او را آمرزیده، پس شما بچه علت پیوسته او را لعن و ملعون می خوانید؟

داعی : بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکّل خود می نمایند و لو آنکه حق بر آنها آشکار گردد. ولی نمی دانم جنابعالی روی چه منافعی آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمائید و می فرمایید: یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء اللّه و قتل عام اهل مدینه و غیره، درایت، و گفتار شما که توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله با درایت نمی نماید.

آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین بنظر شما لعن آور

____________________

۱- به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند تا اینکه خون بقبر رسول خدا رسید مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید. (تذکرة الخواص، ص۲۵۹.)

۲- تذکرة الخواص، ص۲۵۸.

۳- بعد از واقعه (حره) یعنی قتل عام مدینه، هزاران زن بدون شوهر وضع حمل نمودند (کنایه از آن که لشکر فاتح به هتک نوامیس، آن ها را حامله نمودند.)

۲۵۲

نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟!! اگر بنظر مبارک جنابعالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار)، این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علماء بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهیم:

بخاری(۱) و مسلم(۲) درصحیحین خود و علاّمه سمهودی درتاریخ المدینه (۳) و ابو الفرج ابن جوزی درکتاب الرّد علی المتعصّب العنید (۴) و سبط ابن جوزی درتذکره خواص الامّه (۵) و امام احمد حنبل درمسند و دیگران از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمود:من اخاف اهل المدینه ظلما اخافه الله و علیه لعنه الله و الملائکه و الناس اجمعین لا یقبل الله منه یوم القیمه صرفا و لا عدلا (۶) .

و نیز فرمود:لعن الله من اخاف مدینتی (ای اهل مدینتی)(۷) .

اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتابها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علاّمۀ جلیل القدر عبد اللّه بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب الاتحاف بحبّ الاشراف راجع بلعن یزید در نقل می نماید که وقتی نزد ملاّ سعد تفتازانی نام یزید برده شد گفت:فلعنه الله علیه و علی انصاره و علی اعوانه (۸) .

و از جواهر العقدین علاّمه سمهودی نقل می نماید که گفت:اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی اللّه عنه او امر بقتله او اجازه او رضی به من غیر تعیین (۹) .

____________________

۱- صحیح بخاری، ج۲،ص ۲۲۲.

۲- صحیح مسلم، ج۴، ص۱۱۳.

۳- تاریخ المدینه، ج۵۸، ص۱۱۰.

۴- الرد علی المعتصب العنید، ص۶۰.

۵- تذکرة الخواص، ص۲۵۸.

۶-کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدایتعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی قبول نمی نماید هیچ عملی را .

۷-لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را) (الاتحاف، ص۶۲).

۸- لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد! (الاتحاف بحب الاشراف، ص۲۰).

۹- عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی اللّه عنه را کشت یا امر و اجازه بکشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.(جواهر العقدین، ج۳، ص۳۹۷).

۲۵۳

و از ابن جوزی(۱) و أبو یعلی و صالح بن احمد بن حنبل(۲) نقل می نماید که با ذکر دلائل از آیات قرآن و غیره، اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این اجازه گفتار نمی دهد.

پس اگر مجلس طولانی و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّا گردد که آقایان از این مقدمات پی ببرید بحقّ بزرگی که أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیّت خود کند و بخون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیّبه لا اله الا الله را که به واسطه ظلم بنی امیّه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آب یاری نمود و حیات نوینی باسلام و توحید داد.

جای بسی تأسف است، عوض آنکه خدمات آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده خورده گیری می نمائید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا ملیونها نفر همه ساله بزیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.

سرباز گمنام

در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا از قبیل پاریس و لندن و برلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر(سرباز گمنام). می گویند: در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود دفاع از ظلم ظالم نموده و لو گمنام و بی نام و نشان است، محترم می باشد؛ هر کس به آن شهرها وارد می شود، از سلاطین و رؤسای جمهور و وزراء و رجال و بزرگان از هر طبقه احتراماً به زیارت قبر آن سرباز

____________________

۱- تذکرة الخواص، ص۲۵۷-۲۶۲.

۲- مسند احمد، ج۴، ص۵۵.

۲۵۴

گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیّات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.

ولی آقایان با انصاف، شرم آور نیست که ما مسلمین هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقوا، بعض از آنها قاری و حافظ قرآن در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت، در مقابل ظلم ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند؟

عوض تقدیر و تشویق مردم بزیارت آنها و امر باحترام قبورشان مورد انتقاد قرار دهند و فرقۀ دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!

چنانچه در سال ۱۲۱۶ قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً (به استثنای قلیلی)به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده، وهّابیهای نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بلادفاع مشغول و به نام دین قبور، مقدّسه فداییان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبد اللّه الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند! قریب پنج هزار نفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفاء ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند! خزانه حضرت سید الشهداء را غارت جواهرات و قنادیل طلا و اشیاء قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند؛ صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند. جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند.( إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ) (۱) .(اف بر این مسلمانی!)

واقعا تأسف آور است که در تمام ممالک متمدّنۀ دنیا قبور علما و سلاطین و دانشمندان حتّی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی و احق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشیهای آدم خوار قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتّی قبور شهداء احد مانند حمزه سید الشهداء و آباء و اجداد پیغمبر چون عبد المطّلب و عبد اللّه و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا مانند

____________________

۱- سوره بقره، آیه ۱۵۶.

۲۵۵

سبط اکبر امام ممتحن، حضرت حسن و سید الساجدین، زین العابدین امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمّد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمّد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام اللّه علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علماء اعلام و مفاخر اسلام را در مکّه و مدینه با خاک یکسان نموده مع ذلک خود را مسلمان بخوانند ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!!

و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند تا باین وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.

نه آنکه ایادی مرموزی بنام دین بدست خود قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم درد دل بسیار است.

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دیگر

آل محمد شهداء راه حق و زنده هستند

آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند شهید می دانید یا نه؟ اگر بگوئید شهید نیستند دلیل شما چیست؟ و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید:( أَحْیٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ) .(۱)

پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده آن ذوات مقدّسه زندگانند و مرده نیستند پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم بلکه با زندگان حرف می زنیم.

علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی آنها را مستقل در قضاء حوائج نمی دانند بلکه آنان را عباد صالح و واسطۀ آبرومند بسوی خدای متعال می دانند.(چنانچه در (جلسه سوم) همین کتاب ذکر شده).

____________________

۱- سوره آل فرعون، آیه ۱۶۹.

۲۵۶

فقط حوایج خود را بآنها عرض می نمایند که آن امامان بر حق و آبرومندان صالح از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق عطف توجه فرمایند و اگر بزبان قال می گویند: یا علی ادرکنی یا حسین ادرکنی عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی بسلطان مقتدری دارد بدر خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر بدادم برس؛ هرگز این گوینده وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضاء حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش اینست که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.

شیعیان هم آل محمّد سلام اللّه علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عباد اللّه الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات شرعیّه، به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را بآنها دادند که بامر و اجازه پروردگار تصرّف در موجودات می نمودند.

چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوائج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند؛ اگر صلاح در قضاء حاجت آن سائل می باشد اجابت می فرماید و إلاّ عوض را در آخرت به آنها می دهند. عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.

این جملات مختصری از مفصل بود که در جواب شما ناچار عرض شد که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید.

و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که شیعیان مقام أئمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی مانند حیات سایر شهداء اسلام برای آنها بنمایند.

حافظ : این جمله بیان شما، معمّایی بود که محتاج به حلّ است. مگر فرق امامان شما با سایر أئمه چیست؟ فقط مقام سیادت و انتساب برسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را متمایز از دیگران قرار داده.

داعی : ابداً معمّایی در کار نیست فقط تصور این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اول باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعه مقام امامت بنمایید.

۲۵۷

آنگاه توجه خواهید نمود که فرق بیّن و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.

اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است بیک مجلس مبسوطتری که وقت صحبت باشد- ان شاء اللّه

(مجلس را ختم نمودیم چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب، با خنده و مزاح آقایان را بدرقه نمودیم بسلامت تشریف بردند).

۲۵۸

جلسه چهارم لیله

دوشنبه ۲۶ رجب ۴۵

۲۵۹
۲۶۰

جلسه چهارم لیله

دوشنبه 26 رجب 45

منت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید

(اول مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند گفتند: قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم؛ امروز تا غروب، در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هرکجا دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مفرطی به شما پیدا نمودیم. در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید، زیرا حل شبهاتی را می نمایید که از اول عمر پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم! چه کنیم؛ به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید!

این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.

و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از پیش آنچه مؤثر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شما است که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و بزبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بی سوادان ما را جذب

۲۶۱

نموده اید و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید. امید است نتیجه کامل حاصل آید!

در همین بین آقایان وارد شدند با گرمی و ملاطفت، خوش آمد گفتیم، پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.

نواب : قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم. چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.

داعی : از طرف حقیر مانعی نیست، چنانچه آقایان مایل باشند دعاگو، حاضرم.

حافظ : (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.

بحث در اطراف امامت

داعی : خاطر آقایان بخوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت، امام بمعنای پیشوا است کهالامام هو المتقدم بالناس ؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت یعنی پیشوای مردم در نماز جماعت، امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن؛ امام جمعه، یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنن و کشف حقیقت

به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن یعنی صاحبان مذاهب، اربعه پیشوایان خود را امام می گویند؛ به نام امام ابو حنیفه، امام مالک، امام شافعی امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر

۲۶۲

خود اجتهاداً یا قیاساً احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند. به همین جهت کتب فقیهه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم. از این قبیل أئمه و پیشوایان، در تمام مذاهب و ادیان هستند؛ حتّی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای أئمۀ خودتان قائلید، و لهذا در غیبت ولی عصر امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّۀ اربعه کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتها ما آنها را امام نمی خوانیم، چه آنکه امامت اختصاص دارد باوصیاء اثنا عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعدا باب اجتهاد را مسدود نموده، یعنی از قرن پنجم که بامر پادشاه وقت آراء مستحدثۀ علماء و فقهاء را جمع نموده و منحصر بچهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی را رسمیّت دادند و مردم را مجبور نمودند که بیکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر بچه دلیل و برهان است. امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکیها ندارد و امام شافعیها چه دارد که امام حنبلیها ندارد.

و اگر ملت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعه مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند!

و حال آنکه یکی از خصایص دین مقدّس اسلام، اینست که با قافله تمدّن در هر دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان با حفظ موازین شرعیّه با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که بواسطه حدوثش، تقلید میّت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه بفقیه و مجتهد حی نمود و از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.

با اینکه بعدها در میان شما، مجتهدین و فقهاء عالی مقامی پیدا شدند که بمراتب از آن چهار امام اعلم وافقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را بآن چهار نفر و ضایع نمودن حق علمی دیگران از چه راه

۲۶۳

بوده است، ولی در جامعه شیعه، تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان تا ظهور ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه حقّ حیات دارند. ما تقلید میّت را ابتدائاً و در مسائل حادثه ابداً جائز نمی دانیم.

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست

عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که بدستورات أئمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحا مندرج است) عمل می نمایند!! ولی معلوم نیست شماها بچه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول، به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً بیکی از مذاهب اربعه عمل نمایند؟

و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید، عمل ننمایند یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدّم هستند.

و اگر بشما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابو الحسن اشعری و یا أبو حنیفه و مالک بن أنس و محمّد بن إدریس شافعی و أحمد بن حنبل نرسیده آنها هم از علماء و فقهاء اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را بآنها بدعت است، چه جواب خواهید گفت؟

حافظ : أئمه أربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توأم با زهد و ورع و تقوی و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

داعی : اوّلاً آنچه فرمودید، دلائلی نیست که موجب حصر گردد که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی از طریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهاء خودتان قائل هستید و انحصار بآن چهار دادن، توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی و یا افرادی، وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده باشد و حال آنکه چنین دستور و نصّ از آن حضرت درباره أئمۀ اربعه شما نرسیده چگونه شما حصر نمودید مذاهب را بچهار و حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید!

۲۶۴

امر عجیبی است قابل تأمل عقلای با انصاف

خیلی مضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما مذهب شیعه را سیاسی بحساب آوردید و گفتید؛ چون در دوره رسول اللّه نبوده و در خلافت عثمان بوجود آمده، پیروی از آن جایز نیست.

و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشۀ مذهب تشیّع در زمان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان، أمیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود خوانده(1) و صریحاً فرموده: (اطاعت علی اطاعت من است و مخالفت او مخالفت من است ) و در حضور هفتاد هزار جمعیت او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(2)

ولی مذاهب اربعه شما حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی روی چه پایه ای قرار گرفته کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند یا دستور و نصّی از آن حضرت دربارۀ آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند؟ چه آنکه شما هم بی دلیل تبعیت از أسلاف خود نموده و پیروی می نمائید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید: فقیه، عالم، مجتهد، زاهد باتقوا بودند که اهل هر زمان در حیات آنها به فتاوای آن علماء می بایستی عمل نموده باشند نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.

علاوه بر اینها اگر این صفات باضعاف مضاعف توأم با نصوص وارده از

____________________

1- المعجم الکبیر،ج11، ص55- الاستیعاب، ج3، ص1102- نظم درر السمطین، ص113- کنز العمال، ج11، ص600.

2- الدر المنثور، ج3، ص19- فرائد السمطین، ج1، ص77- کنز العمال، ج11، ص609- الاستیعاب، ج3، ص1099، رقم1855.

۲۶۵

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عترت طاهره آن حضرت جمع شد تبعیت و پیروی از آنها اولی است یا تبعیّت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟

آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از أئمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت دربارۀ آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند مذهب من در آری و سیاسی می باشند؟

یا مذهبی که ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شده دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و بنام فرد فرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن، قرار داده و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:من تمسک بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک (1) و در حدیث سفینه(2) فرمودهو من تخلّف عنهم فقد هلک .

و ابن حجر درصواعق (3) باب وصیّه النّبی، از آن حضرت نقل می نماید که فرمود: “قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر بهر دو آنها معا و توأما تمسّک جستید، هرگز گمراه نخواهید شد. ” آنگاه ابن حجر گوید مؤید این قول حدیث دیگری است که آن حضرت دربارۀ قرآن و عترت فرموده است:

فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (4) .

آنگاه ابن حجر اظهار نظر نموده که این حدیث شریف، دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت در مراتب علمیّه و وظایف دینیّه، حق تقدم بر دیگران دارند عجبا با اذعان او باینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند بدون هیچ دلیل و برهان در اصول ابو الحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم

____________________

1- هر کس به آن دو بنماید، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید، پس به تحقیق هلاک شده است. (در (جلسه سوم) همین کتاب باصل و اسناد آن اشاره شد

2- در (جلسه سوم) همین کتاب باصل و اسناد آن اشاره شد.

3- صوعق المحرقه،ص228.

4- بر قرآن و عترت من تقدم نجوئید و تقصیر از خدمت آنها ننمائید که هلاک خواهید شد و بعترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.(المعجم الکبیر، ج3، ص66، ح2681- کنز العمال، ج1،ص 188، ح957- مجمع الزوائد، ج9، ص164).

۲۶۶

بر آن خاندان جلیل می دارند! این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرمودۀ شما صحّت دارد و امامان فقهاء شما از جهت علم و ورع و تقوی و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند؟

حافظ : خیلی بی لطفی می نمائید که هرچه بزبانتان می آید می گوئید تا باین حدّ که تهمت می زنید بفقهاء و امامان ما که آنها در مقام ردّ و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر برآمده اند، این بیان شما قطعا کذب محض است! اگر ردّی و یا نقدی دربارۀ آنها گفته شده از طرف علمای شیعه بوده و إلاّ از طرف علماء ما جز تعظیم و تجلیل که شایستۀ مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.

داعی : معلوم می شود جنابعالی توجّهی بمندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید ولی غلطاندازی می کنید و إلاّ أکابر از علماء خودتان، کتابها بر ردّ آنها نوشته اند، حتّی خود أئمّه اربعه، یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ : بفرمائید آن علماء کیانند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید بیان نمائید.

داعی : اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم(1) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمّد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی مانند امام الحرمین و امام غزّالی و غیر آنها طعن می زنند به أبو حنیفه و مالک؛ بعلاوه از جنابعالی سؤال می نمایم بفرمائید امام شافعی و أبو حامد محمّد بن محمّد غزّالی و جار اللّه زمخشری چگونه اشخاصی هستند؟

حافظ : از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.

رد نمودن امامان و علماء اهل تسنن ابو حنیفه را

داعی : امام شافعی گوید: ما ولد فی الاسلام اشأم من ابی حنیفه(2) .

و نیز گفته: نظرت فی کتب اصحاب ابی حنیفه فاذا فیها مائه و ثلثون ورقه خلاف الکتاب

____________________

1- علی بن احمد اندلسی متوفی سال 456 قمری.

2- متولد نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابو حنیفه.(تاریخ الصغیر، ج2، ص93).

۲۶۷

و السنّه(1) .

و ابو حامد غزّالی، در کتابمنخول فی علم الاصول گوید:فأما ابو حنیفه فقد قلّب الشریعه ظهر البطن و شوّش مسلکها و غیّر نظامها و أردف جمیع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمّد المصطفی و من فعل شیئا من هذا مستحلاّ کفر و من فعله غیر مستحلّ فسق (2) .

و آن گاه در این باب کلام بسیاری در طعن و ردّ و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.

و جار اللّه زمخشری، صاحب تفسیر کشّاف که از ثقات علماء شما است درربیع الأبرار نوشته است:

قال یوسف بن اسباط ردّ أبو حنیفه علی رسول الله اربعمائه حدیث او اکثر(3) .

و نیز گوید یوسف که أبو حنیفه می گفت:لو ادرکنی رسول اللّه لاخذ بکثیر من قولی (4) .

از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است. در باب ابو حنیفه و سائر أئمّۀ اربعه که از مراجعه بکتاب منخول غزّالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید تا آنجا که امام غزّالی در منخول گوید:

انّ ابا حنیفه النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام و لا یعرف اللغه و النحو و لا یعرف الاحادیث(5) .

____________________

1- نتاریخ نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه پس در آنها است صد و سی ورقه خلاف کتاب خدا و سنه رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).(تاریخ بغداد، ج13، ص412).

2- پس به تحقیق ابو حنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمدا بنماید و آن را حلال بداند کافر است و هر کس بدون تعمد بنماید، فاسق است (پس قطعاً ابو حنیفه بگفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق).(المنخول فی علم الاصول، ص613).

2- یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابو حنیفه بر رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )چهار صد حدیث یا بیشتر.( ربیع الابرار، ج3، ص197- تاریخ بغداد، ج13، ص390).

3- اگر پیغمبر مرا درک می نمود بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت (یعنی پیروی از گفتار من می نمود).(الکاشف فی معرفة من له الروایة، ج1، ص169- الکامل، ج7، ص8).

4- در گفتار ابو حنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت بعلم لغت و نحو و احادیث نداشته.(المنخول، ص581).

۲۶۸

و نیز می نویسد: “چون عارف بعلم حدیث (که بعد از قرآن پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده، و حال آنکه اوّل من قاس ابلیس؛ یعنی اول کسی که عمل بقیاس نمود ابلیس بود (پس هر کس بقیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).

و ابن جوزی درمنتظم گوید:اتّفق الکلّ علی الطعن فیه (1) یعنی همگی علماء متفق اند در طعن بر ابو حنیفه، منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند؛ دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند که در اصول عقاید متزلزل بوده، و گروهی دیگر گفتند: قوه حافظه و ضبط در روایات نداشته، و قومی دیگر او را طعن می زنند باینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.

پس، از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست، چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم؛ شما رشته سخن را باینجا آوردید که فرمودید: مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هرچه بر زبان داعی می آید می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و إلاّ مطلب این قسم نیست آنچه بر زبان داعی جاری می شود مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد و علمای شیعه درباره أئمّۀ اربعۀ شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.

ولی بر خلاف علمای شما در میان علمای شیعه امامیه نسبت به مقامات مقدّسۀ أئمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما أئمّۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً من اوّلهم الی آخرهم؛ مطابق دساتیر الهیّه که بوسیله خاتم النبیّینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند. به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات أئمّۀ اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنی پیشوا باشد.

____________________

1- منتظم، ج8، ص131-136.

۲۶۹

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است

بلکه در اصطلاح علم کلام که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت بمعنای ریاست عالیۀ الهیّه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم کهالامامه هی الرئاسه العامّه الالهیّه خلافه عن رسول الله فی امور الدین و الدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّه الامّه (1)

شیخ : خوب بود بطور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد چه آنکه اکابر علماء مسلمین گویند: امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علماء شما بدون دلیل جزء اصول دین آوردند.

داعی : این بیان اختصاص بشیعیان تنها ندارد بلکه اکابر علماء شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب منهاج الاصول ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید: انّ الامامه من اعظم مسائل اصول الدین الّتی مخالفتها توجب الکفر و البدعه (2) .

و ملا علی قوشچی در شرح تجرید مبحث امامت گوید: و هی ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا خلافه عن النبیّ(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )(3) .

و متعصّب ترین علمای شما مانند قاضی روزبهان نقل این معنا را نموده است که امامت ریاست بر امت و نیابت و خلافت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است به این عبارت کهالامامه عند الاشاعره هی خلافه الرسول فی اقامه الدین و حفظ حوزه الملّه بحیث یجب اتّباعه علی کافّه الامّه (4) .

____________________

1- امامت ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق بطریق خلافت از جانب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافۀ مردم (لوامع الحقائق، حج2، ص1).

2- بدرستی که امامت از بزرگترین اصول دین است که مخالفت آن موجب کفر و بدعت می باشد.

3- امامت ریاست عمومی است در امور دین و دنیا بطریق خلافت از پیغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).(شرح تجرید، ص399).

4- امامت نزد اشاعره خلافت رسول اللّه است در برپا نمودن دین و حفظ حوزه ملت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امت.( المواقف، ج3، ص579).

۲۷۰

اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی فرمود: “کسی که امام را نشناسد و بمیرد به طریق اهل جاهلیت مرده”، چنانچه اکابر علماء شما مانند حمیدی در جمع بین الصّحیحین و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی و دیگران نقل نموده اند که فرمود:من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میته جاهلیه (1)

بدیهی است عدم معرفت بفرعی از فروع دین موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیّت نخواهد بود که بیضاوی صریحاً گوید: مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد. پس ثابت است که امامت داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوت می باشد.فلذا فرق در معنای امامت بسیار است.

شما که علمای خود را امام می خوانید امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، و غیره، به معنای لغوی است. ما هم امام جمعه داریم؛ امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است. ممکن است در یک زمان صدها امام باشد.

ولی امام بآن معنی که عرض کردم ریاست عامّۀ مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماً بایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب مقام عصمت باشد و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت؛ و بدیهی است چنین امامی که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیّت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانب الرسول باشد که اعلی و ارفع از جمیع خلایق حتّی انبیاء عظام می باشد.

حافظ : از طرفی شما مذمت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمائید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوت می دانید و حال آنکه علاوه از دلائل عقلیّه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده ما بین مقام واجب و ممکن همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است

____________________

1- کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد پس به تحقیق مرده است بمردن اهل جاهلیت.

۲۷۱

محض تحکم و غیر قابل قبول می باشد.

مقام امامت بالاتر از نبوت عامه است

داعی: هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید، ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره شرح حال إبراهیم خلیل الرّحمن علیه و علی نبیّنا و آله السّلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند)که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید؛ چون بعد از مقام نبوت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت که واجد بود مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد، الاّ مقام امامت که ما فوق جمیع مقامات روحانی بود. لذا در آیه 118 سوره 2(بقره)برسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر می دهد:( وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ ) (1) .

از این آیه شریفه، برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام با عظمت امامت است که رتبتاً و درجتاً بالاتر از مقام نبوت است؛ زیرا بعد از مقام نبوت و رسالت، إبراهیم را مخلّع به خلعت امامت گردانید، پس به همین دلیل مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.

حافظ : پس بنا بر قول شما که علی کرم اللّه وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیدۀ غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی : این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصّه و نبوّت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و

____________________

1- به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد، خدا به او فرمود: “من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم.” ابراهیم عوض کرد: “این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟” فرمود: عهد من که امامت است به مردم ستم کار نخواهد رسید.

۲۷۲

پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه همان مقام شامخ ارجمند خاتمیّت است.

نواب : ببخشید قبله صاحب! اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم، چون فراموش کارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم! بفرمائید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند؟ در رتبه و مقام هم لا بد همگی یکسان اند؛ چنانچه در قرآن مجید می فرماید:( لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ) (1) پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را بدو قسمت تقسیم نمودید عامّه و خاصّه خواندید؟

داعی : بلی این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت که دعوت به مبدا و معاد و تربیت جامعه است، تمام انبیاء من آدم الی الخاتم یکسان اند ولی در فضل و کمال و طریقۀ بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوتند.

در اختلاف مراتب انبیاء

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّۀ ناس مبعوث است یکسان اند.

مثلی عرض کنم؛ آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسته(2) یکسانند؟ بدیهی است از جهه آنکه از یک مبدء و وزارت خانه مأمورند و در تحت یک پرگرام اند و هدف و مقصدشان عالم کردن و تربیت جامعه است، یکسانند، ولی در معلومات، و مقام و رتبه، هرگز یکسان نیستند.

هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند بعلاوه محلّ خدمت مأموریتشان بالاتر و متفاوت می باشند.

انبیاء عظام هم از جهه دعوت یکسان اند، ولی از جهه رتبه و مقام و معلومات، متفاوت اند؛ چنانچه در آیه 253 همین سوره

____________________

1- میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.(سوره بقره، آیه285)

2- یعنی دانشگاه، به اصطلاح امروز.

۲۷۳

می فرماید:( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ ) (1) .

جار اللّه زمخشری، عالم فاضل مفسّر خودتان در تفسیر کشّاف(2) گوید:

مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر أنبیاء بفضائل بسیار و خصائص بی شمار که أهمّ از همۀ آنها مقام خاتمیّت است.

نواب : خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید اینک یک سؤال دیگر دارم، با اینکه خارج از موضوع است با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصۀ نبوت خاصّه را و لو مختصر شده با بیان ساده نزدیک بفهم همه ما بفرمایید. چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم ولی کثرت مشغله ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت بدست آمده را غنیمت می شمارم.

داعی : خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلائل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصّه گردد که همان مقام خاتمیّت باشد. ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت بازمیمانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود.

ولی برای آنکه رد تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای ما لا یدرک کله لا یترک کله مختصر اشاره ای می نمایم.

____________________

1- افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر بخصائص و فضائلی که دیگران بمرتبه آنها نرسیده اند؛ اگر چه در نبوت مساوی بودند(و ببعض جهات فضیلت اشاره فرموده)که بعض از آن انبیاء کسیست که خدا سخن گفت با او(مانند آدم ابو البشر که باو خطاب فرموده و در آیه 33 سوره 2(بقره)خبر می دهد (یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ) و در آیه 12 سوره 20(طه) است که به حضرت موسی فرمود: (أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ) و در آیه 10 سوره 53(النجم)وحی نمودن به پیغمبر خاتم(ص)را در شب معراج خبر داده که (فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی) پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.

2- تفسیر کشاف، ج1، ص151.

۲۷۴

خصیصه نبوت خاصه

اگر قدری توجه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول باین مقام به خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس، و تزکیه نفس ممکن نگردد، مگر آنکه براهنمائی قوۀ عاقله با دو قوۀ علم و عمل پرواز کند تا به اوج مقام انسانیت نایل آید. چنانچه در کلام منسوب بمولی الموحدین امیر المؤمنینعليه‌السلام است که فرمود:

خلق الانسان ذا نفس ناطقه ان زکّیها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارک بها السبع الشداد و صار موجودا بما هو انسان دون ان یکون موجودا بما هو حیوان (1)

“صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی”

غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود ولی بیک شرط و آن اینست که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید بدو قوّۀ علم و عمل(که این دو عامل مؤثر در انسان، بمنزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر بکمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سرآید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت

بدرآی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصول به مقام اعلای انسانیت، بستگی کامل

____________________

1- انسان خلق گردیده (علاوه بر تن و بدن جسمانی) دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است). اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد بموجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی خلقت او می باشد و زمانی که بمقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عوالم علوی شریک، آنگاه از عالم حیوانیت خارج و بمقام حقیت انسانیت نائل خواهد شد.(ینابیع المودة، ج1، ص211. با اندکی اختلاف الفاظ- غرر الحکم، ج2، ص312، ح12).

۲۷۵

به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و بخواص ثلاثه آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده و هرگاه چنین آدمی مورد توجه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع بخلعت نبوّت می گردد.

البته نبوت هم (چنانچه در ابواب نبوت کاملاً و مفصّلا ذکر گردیده)مراتب متفاوته دارد تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصائص قوای ثلاثه مذکوره باشد که اقوای از آن در حیّز امکان متصور نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اول گویند که معلول اول و صادر اوّل است.

و بالاتر از آن مرتبه، در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائیست که مقام و منزلتش ما دون مقام واجب و ما فوق تمام مراتب امکانیّه است؛ چون حضرتش باین مرتبه نایل شد، نبوت بوجود مبارکش ختم گردید.

و امامت، مقامی است یک درجه پست تر از مقام خاتمیّت و ما فوق تمام مراتب نبوّت. و امیر المؤمنین علیعليه‌السلام چون واجد مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته، لذا مخلّع بخلعت امامت و افضل بر انبیاء سلف گردید.

(صدای مؤذن برخاست و آقایان محترم جهه اداء فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتداء بسخن نمودند)

حافظ : شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر بمیان می آورید.

داعی : امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه بنظر شما مشکل می آید بفرمایید تا جواب عرض نمایم.

حافظ : در این بیان آخرتان چند جمله، خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است: اولاً آنکه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه واجد مقام نبوت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیّت بر انبیای عظام.

۲۷۶

این جملات ادعایی شما را فقط تحکماً باید قبول کرد یا دلیلی بر اثبات مدعا دارید. اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست بیان فرمایید

داعی : اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید همین طور است که فرمودید. ولی در نظر محققین از علماء منصف، حقیقت، هویدا و آشکار است.

اینک بهر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم تا راه عذر مسدود گردد و نفرمائید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

دلائل بر اثبات مقام نبوت از برای علی بحدیث منزله

اوّلاً دلیل بر اینکه علیعليه‌السلام واجد مقام نبوت بوده حدیث شریف منزله است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما بمختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی بأمیر المؤمنین علیعليه‌السلام فرمود:

أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (1)

و گاهی بامت فرمود:علی منی بمنزله هارون من موسی الخ

حافظ : صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و بخبر واحد اعتباری نیست.

داعی : اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا بواسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الاّ صحّت این خبر از مسلّمات است و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن، همان قسمی که عرض کردم، یا بواسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

____________________

1- آیا راضی نیستی که از من بمنزله هارون از موسی باشی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.(صحیح بخاری، ج4، ص208).

۲۷۷

اسناد حدیث منزله از طرق عامه

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما ببعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان بمقداری که حافظۀ داعی کمک می نماید، اشاره نمایم تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران، با تعدد طرق و تکثیر سند و تواتراً، آن اثبات مرام نموده اند.

1. ابو عبد اللّه بخاری در کتاب مغازی در باب غزوه تبوک و در کتاببدأ الخلق صحیح (1) خود در مناقب علیعليه‌السلام 2. مسلم بن حجّاج درصحیح (2) خود چاپ مصر سال 1290 و در کتابفضل الصحابه باب فضائل علیعليه‌السلام 3. امام احمد بن حنبل درمسند (3) در وجه تسمیه حسنین و در همان کتاب 4. ابو عبد الرحمن نسائی ازخصائص العلویه (4) هیجده حدیث نقل نموده؛

5. محمّد بن سوره ترمذی درجامع (5) خود، 6. حافظ ابن حجر عسقلانی دراصابه (6)

7. ابن حجر مکی درصواعق محرقه (7) باب 9؛

8. حاکم ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه نیشابوری درمستدرک (8)

9. جلال الدین سیوطی درتاریخ الخلفا (9)

10. ابن عبد ربه در دومعقد الفرید (10)

11. ابن عبد البر دراستیعاب (11)

____________________

1- صحیح بخاری، کتاب مغازی، ج5، ص129.

2- صحیح مسلم، کتاب بدأ الخلق، ج4، ص208.

3- مسند احمد، ج1، ص170-185؛ ج3؛ ج3، ص32و 338؛ ج6، ص369 و 438.

4- خصائص امیر المؤمنین، ص48-89.

5- جامع ترمذی، ج4، ص331.

6- الاصابه، ج4، ص331.

7- صواعق محرقه، ص121.

8- مستدرک نیشابوری، ج3، ص120.

9- تاریخ الخلفاء، ص144.

10- عقد الفرید، ج3، ص194. 11- استیعاب، ج3، ص1097.

۲۷۸

12. محمد بن سعد کاتب الواقدی درطبقات الکبری (1) ؛ 13. امام فخر رازی در تفسیرمفاتیح الغیب (2) ؛ 14. محمد بن جریر طبری درتفسیر (3) وتاریخ (4) خود؛

15. سید مؤمن شبلنجی درنور الابصار (5) ؛

16. کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السئول (6)

17. میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودة هفتم ازمودة القربی (7) ؛

18. نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی معروف به ابن صبّاغ درفصول المهمّه (8) ؛

19. علی بن برهان الدّین شافعی درسیرة الحلبیّه (9) ؛ 20. علی بن الحسین مسعودی درمروج الذهب (10) ؛ 21. شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17ینابیع الموده (11) و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛ 22. مو لی علی متّقی درکنز العمّال (12) ؛ 23. احمد بن علی خطیب درتاریخ بغداد (13) ؛ 24. ابن مغازلی شافعی درمناقب (14) ؛ 25. موفّق بن أحمد خوارزمی درمناقب (15) ؛

26. ابن اثیر جزری علی بن محمّد دراسد الغابه (16) ؛

____________________

1- طبقات الکبری، ج3، ص24 و 25.

2- تفسیر مفاتیح الغیب، ج16، ص76.

3- تفسیر طبری، ج3، ص212.

4- تاریخ طبری، ج3، ص104.

5- نور الابصار، ص157.

6- مطالب السؤول، ص100، 101، 113، 138.

7- مودة القربی، ص19.

8- فصول المهمة، ج1، ص220، 227.

9- سیرة الحلبیة، ج3، ص104.

10- مروج الذهب، ج2، ص419.

11- ینابیع المودة، ج1، ص324؛ ج4، ص176؛ ج5، ص147؛ ج8، ص52.

12- کنز العمال، ج5، ص724.

13- تاریخ بغداد، ج1، ص324؛ ج4، ص176؛ ج5، ص147؛ ج8، ص52.

14- مناقب خوارزمی، ص39.

15- اسد الغابة، ج4 ص27؛ ج5، ص8.

۲۷۹

27. ابن کثیر دمشقی در تاریخ(1) خود؛

28. علاء الدوله احمد بن محمّد در عروه الوثقی؛

29. ابن اثیر مبارک بن محمّد شیبانی در جامع الاصول فی احادیث الرسول(2) ؛

30. ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب(3)

31. ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در محاضرات الادباء(4) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند از قبیل:

1. خلیفه عمر بن الخطّاب؛ 2. سعد بن ابی وقّاص؛ 3. عبد اللّه بن عباس(حبر امت)؛ 4. عبد اللّه بن مسعود؛ 5. جابر بن عبد اللّه انصاری؛ 6. ابو هریره؛ 7. ابو سعید خدری؛ 8. جابر بن سمره؛ 9. مالک بن حویرث؛ 10. براء بن عازب؛ 11. زید بن ارقم؛ 12. ابو رافع؛ 13. عبد اللّه بن ابی اوفی؛14. ابی سریحه؛ 15. حذیفه بن اسید؛ 16. انس بن مالک؛ 17. ابو بریده اسلمی؛ 18. ابو ایّوب انصاری؛ 19. سعید بن مسیّب؛ 20. حبیب بن ابی ثابت؛ 21. شرحبیل بن سعد؛ 22. امّ سلمه(زوجه النّبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؛ 23. أسماء بنت عمیس(زوجه ابی بکر)؛ 24. عقیل بن أبی طالب؛ 25. معاویه بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه داعی اجازه شماره نامهای همۀ آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه روایت نموده اند که فرمود:

یا علی انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (5) .

آیا این همه از اعیان علماء شما که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم، این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه، از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند، اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟!

آیا تصدیق می نمائید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات

____________________

1- تاریخ ابن کثیر، ج4، ص12.

2- جامع الاصول، ج8، ص649.

3- تهذیب التهذیب،ج2، ص209؛ ج5، ص160.

4- محاضرات الادباء، ج4، ص463.

5-یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود .

۲۸۰

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577