شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور6%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387559 / دانلود: 11324
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

جلسه چهارم لیله

دوشنبه ۲۶ رجب ۴۵

منت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید

(اول مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند گفتند: قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم؛ امروز تا غروب، در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هرکجا دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مفرطی به شما پیدا نمودیم. در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید، زیرا حل شبهاتی را می نمایید که از اول عمر پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم! چه کنیم؛ به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید!

این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.

و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از پیش آنچه مؤثر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شما است که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و بزبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بی سوادان ما را جذب

۲۶۱

نموده اید و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید. امید است نتیجه کامل حاصل آید!

در همین بین آقایان وارد شدند با گرمی و ملاطفت، خوش آمد گفتیم، پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.

نواب : قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم. چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.

داعی : از طرف حقیر مانعی نیست، چنانچه آقایان مایل باشند دعاگو، حاضرم.

حافظ : (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.

بحث در اطراف امامت

داعی : خاطر آقایان بخوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت، امام بمعنای پیشوا است کهالامام هو المتقدم بالناس ؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت یعنی پیشوای مردم در نماز جماعت، امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن؛ امام جمعه، یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنن و کشف حقیقت

به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن یعنی صاحبان مذاهب، اربعه پیشوایان خود را امام می گویند؛ به نام امام ابو حنیفه، امام مالک، امام شافعی امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر

۲۶۲

خود اجتهاداً یا قیاساً احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند. به همین جهت کتب فقیهه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم. از این قبیل أئمه و پیشوایان، در تمام مذاهب و ادیان هستند؛ حتّی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای أئمۀ خودتان قائلید، و لهذا در غیبت ولی عصر امام دوازدهم عجل اللّه تعالی فرجه در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّۀ اربعه کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتها ما آنها را امام نمی خوانیم، چه آنکه امامت اختصاص دارد باوصیاء اثنا عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعدا باب اجتهاد را مسدود نموده، یعنی از قرن پنجم که بامر پادشاه وقت آراء مستحدثۀ علماء و فقهاء را جمع نموده و منحصر بچهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی را رسمیّت دادند و مردم را مجبور نمودند که بیکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر بچه دلیل و برهان است. امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکیها ندارد و امام شافعیها چه دارد که امام حنبلیها ندارد.

و اگر ملت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعه مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند!

و حال آنکه یکی از خصایص دین مقدّس اسلام، اینست که با قافله تمدّن در هر دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان با حفظ موازین شرعیّه با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که بواسطه حدوثش، تقلید میّت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه بفقیه و مجتهد حی نمود و از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.

با اینکه بعدها در میان شما، مجتهدین و فقهاء عالی مقامی پیدا شدند که بمراتب از آن چهار امام اعلم وافقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را بآن چهار نفر و ضایع نمودن حق علمی دیگران از چه راه

۲۶۳

بوده است، ولی در جامعه شیعه، تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان تا ظهور ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه حقّ حیات دارند. ما تقلید میّت را ابتدائاً و در مسائل حادثه ابداً جائز نمی دانیم.

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست

عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که بدستورات أئمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحا مندرج است) عمل می نمایند!! ولی معلوم نیست شماها بچه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول، به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً بیکی از مذاهب اربعه عمل نمایند؟

و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید، عمل ننمایند یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدّم هستند.

و اگر بشما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابو الحسن اشعری و یا أبو حنیفه و مالک بن أنس و محمّد بن إدریس شافعی و أحمد بن حنبل نرسیده آنها هم از علماء و فقهاء اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را بآنها بدعت است، چه جواب خواهید گفت؟

حافظ : أئمه أربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توأم با زهد و ورع و تقوی و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

داعی : اوّلاً آنچه فرمودید، دلائلی نیست که موجب حصر گردد که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی از طریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهاء خودتان قائل هستید و انحصار بآن چهار دادن، توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی و یا افرادی، وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده باشد و حال آنکه چنین دستور و نصّ از آن حضرت درباره أئمۀ اربعه شما نرسیده چگونه شما حصر نمودید مذاهب را بچهار و حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید!

۲۶۴

امر عجیبی است قابل تأمل عقلای با انصاف

خیلی مضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما مذهب شیعه را سیاسی بحساب آوردید و گفتید؛ چون در دوره رسول اللّه نبوده و در خلافت عثمان بوجود آمده، پیروی از آن جایز نیست.

و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشۀ مذهب تشیّع در زمان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان، أمیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود خوانده(۱) و صریحاً فرموده: (اطاعت علی اطاعت من است و مخالفت او مخالفت من است ) و در حضور هفتاد هزار جمعیت او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(۲)

ولی مذاهب اربعه شما حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی روی چه پایه ای قرار گرفته کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند یا دستور و نصّی از آن حضرت دربارۀ آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند؟ چه آنکه شما هم بی دلیل تبعیت از أسلاف خود نموده و پیروی می نمائید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید: فقیه، عالم، مجتهد، زاهد باتقوا بودند که اهل هر زمان در حیات آنها به فتاوای آن علماء می بایستی عمل نموده باشند نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.

علاوه بر اینها اگر این صفات باضعاف مضاعف توأم با نصوص وارده از

____________________

۱- المعجم الکبیر،ج۱۱، ص۵۵- الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۰۲- نظم درر السمطین، ص۱۱۳- کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۰.

۲- الدر المنثور، ج۳، ص۱۹- فرائد السمطین، ج۱، ص۷۷- کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۹- الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۹۹، رقم۱۸۵۵.

۲۶۵

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عترت طاهره آن حضرت جمع شد تبعیت و پیروی از آنها اولی است یا تبعیّت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟

آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از أئمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت دربارۀ آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند مذهب من در آری و سیاسی می باشند؟

یا مذهبی که ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شده دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و بنام فرد فرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن، قرار داده و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:من تمسک بهما فقد نجی و من تخلّف عنهما فقد هلک (۱) و در حدیث سفینه(۲) فرمودهو من تخلّف عنهم فقد هلک .

و ابن حجر درصواعق (۳) باب وصیّه النّبی، از آن حضرت نقل می نماید که فرمود: “قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر بهر دو آنها معا و توأما تمسّک جستید، هرگز گمراه نخواهید شد. ” آنگاه ابن حجر گوید مؤید این قول حدیث دیگری است که آن حضرت دربارۀ قرآن و عترت فرموده است:

فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهما فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (۴) .

آنگاه ابن حجر اظهار نظر نموده که این حدیث شریف، دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت در مراتب علمیّه و وظایف دینیّه، حق تقدم بر دیگران دارند عجبا با اذعان او باینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند بدون هیچ دلیل و برهان در اصول ابو الحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم

____________________

۱- هر کس به آن دو بنماید، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید، پس به تحقیق هلاک شده است. (در (جلسه سوم) همین کتاب باصل و اسناد آن اشاره شد

۲- در (جلسه سوم) همین کتاب باصل و اسناد آن اشاره شد.

۳- صوعق المحرقه،ص۲۲۸.

۴- بر قرآن و عترت من تقدم نجوئید و تقصیر از خدمت آنها ننمائید که هلاک خواهید شد و بعترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.(المعجم الکبیر، ج۳، ص۶۶، ح۲۶۸۱- کنز العمال، ج۱،ص ۱۸۸، ح۹۵۷- مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۶۴).

۲۶۶

بر آن خاندان جلیل می دارند! این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرمودۀ شما صحّت دارد و امامان فقهاء شما از جهت علم و ورع و تقوی و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند؟

حافظ : خیلی بی لطفی می نمائید که هرچه بزبانتان می آید می گوئید تا باین حدّ که تهمت می زنید بفقهاء و امامان ما که آنها در مقام ردّ و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر برآمده اند، این بیان شما قطعا کذب محض است! اگر ردّی و یا نقدی دربارۀ آنها گفته شده از طرف علمای شیعه بوده و إلاّ از طرف علماء ما جز تعظیم و تجلیل که شایستۀ مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.

داعی : معلوم می شود جنابعالی توجّهی بمندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید ولی غلطاندازی می کنید و إلاّ أکابر از علماء خودتان، کتابها بر ردّ آنها نوشته اند، حتّی خود أئمّه اربعه، یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ : بفرمائید آن علماء کیانند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید بیان نمائید.

داعی : اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم(۱) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمّد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی مانند امام الحرمین و امام غزّالی و غیر آنها طعن می زنند به أبو حنیفه و مالک؛ بعلاوه از جنابعالی سؤال می نمایم بفرمائید امام شافعی و أبو حامد محمّد بن محمّد غزّالی و جار اللّه زمخشری چگونه اشخاصی هستند؟

حافظ : از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.

رد نمودن امامان و علماء اهل تسنن ابو حنیفه را

داعی : امام شافعی گوید: ما ولد فی الاسلام اشأم من ابی حنیفه(۲) .

و نیز گفته: نظرت فی کتب اصحاب ابی حنیفه فاذا فیها مائه و ثلثون ورقه خلاف الکتاب

____________________

۱- علی بن احمد اندلسی متوفی سال ۴۵۶ قمری.

۲- متولد نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابو حنیفه.(تاریخ الصغیر، ج۲، ص۹۳).

۲۶۷

و السنّه(۱) .

و ابو حامد غزّالی، در کتابمنخول فی علم الاصول گوید:فأما ابو حنیفه فقد قلّب الشریعه ظهر البطن و شوّش مسلکها و غیّر نظامها و أردف جمیع قواعد الشرع باصل هدم به شرع محمّد المصطفی و من فعل شیئا من هذا مستحلاّ کفر و من فعله غیر مستحلّ فسق (۲) .

و آن گاه در این باب کلام بسیاری در طعن و ردّ و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.

و جار اللّه زمخشری، صاحب تفسیر کشّاف که از ثقات علماء شما است درربیع الأبرار نوشته است:

قال یوسف بن اسباط ردّ أبو حنیفه علی رسول الله اربعمائه حدیث او اکثر(۳) .

و نیز گوید یوسف که أبو حنیفه می گفت:لو ادرکنی رسول اللّه لاخذ بکثیر من قولی (۴) .

از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است. در باب ابو حنیفه و سائر أئمّۀ اربعه که از مراجعه بکتاب منخول غزّالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید تا آنجا که امام غزّالی در منخول گوید:

انّ ابا حنیفه النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام و لا یعرف اللغه و النحو و لا یعرف الاحادیث(۵) .

____________________

۱- نتاریخ نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه پس در آنها است صد و سی ورقه خلاف کتاب خدا و سنه رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).(تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۴۱۲).

۲- پس به تحقیق ابو حنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمدا بنماید و آن را حلال بداند کافر است و هر کس بدون تعمد بنماید، فاسق است (پس قطعاً ابو حنیفه بگفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق).(المنخول فی علم الاصول، ص۶۱۳).

۲- یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابو حنیفه بر رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )چهار صد حدیث یا بیشتر.( ربیع الابرار، ج۳، ص۱۹۷- تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۳۹۰).

۳- اگر پیغمبر مرا درک می نمود بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت (یعنی پیروی از گفتار من می نمود).(الکاشف فی معرفة من له الروایة، ج۱، ص۱۶۹- الکامل، ج۷، ص۸).

۴- در گفتار ابو حنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت بعلم لغت و نحو و احادیث نداشته.(المنخول، ص۵۸۱).

۲۶۸

و نیز می نویسد: “چون عارف بعلم حدیث (که بعد از قرآن پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده، و حال آنکه اوّل من قاس ابلیس؛ یعنی اول کسی که عمل بقیاس نمود ابلیس بود (پس هر کس بقیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).

و ابن جوزی درمنتظم گوید:اتّفق الکلّ علی الطعن فیه (۱) یعنی همگی علماء متفق اند در طعن بر ابو حنیفه، منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند؛ دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند که در اصول عقاید متزلزل بوده، و گروهی دیگر گفتند: قوه حافظه و ضبط در روایات نداشته، و قومی دیگر او را طعن می زنند باینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.

پس، از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست، چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم؛ شما رشته سخن را باینجا آوردید که فرمودید: مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هرچه بر زبان داعی می آید می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و إلاّ مطلب این قسم نیست آنچه بر زبان داعی جاری می شود مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد و علمای شیعه درباره أئمّۀ اربعۀ شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.

ولی بر خلاف علمای شما در میان علمای شیعه امامیه نسبت به مقامات مقدّسۀ أئمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما أئمّۀ طاهرین سلام اللّه علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً من اوّلهم الی آخرهم؛ مطابق دساتیر الهیّه که بوسیله خاتم النبیّینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند. به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات أئمّۀ اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنی پیشوا باشد.

____________________

۱- منتظم، ج۸، ص۱۳۱-۱۳۶.

۲۶۹

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است

بلکه در اصطلاح علم کلام که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت بمعنای ریاست عالیۀ الهیّه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم کهالامامه هی الرئاسه العامّه الالهیّه خلافه عن رسول الله فی امور الدین و الدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّه الامّه (۱)

شیخ : خوب بود بطور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد چه آنکه اکابر علماء مسلمین گویند: امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علماء شما بدون دلیل جزء اصول دین آوردند.

داعی : این بیان اختصاص بشیعیان تنها ندارد بلکه اکابر علماء شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب منهاج الاصول ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید: انّ الامامه من اعظم مسائل اصول الدین الّتی مخالفتها توجب الکفر و البدعه (۲) .

و ملا علی قوشچی در شرح تجرید مبحث امامت گوید: و هی ریاسه عامه فی امور الدین و الدنیا خلافه عن النبیّ(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )(۳) .

و متعصّب ترین علمای شما مانند قاضی روزبهان نقل این معنا را نموده است که امامت ریاست بر امت و نیابت و خلافت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است به این عبارت کهالامامه عند الاشاعره هی خلافه الرسول فی اقامه الدین و حفظ حوزه الملّه بحیث یجب اتّباعه علی کافّه الامّه (۴) .

____________________

۱- امامت ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق بطریق خلافت از جانب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافۀ مردم (لوامع الحقائق، حج۲، ص۱).

۲- بدرستی که امامت از بزرگترین اصول دین است که مخالفت آن موجب کفر و بدعت می باشد.

۳- امامت ریاست عمومی است در امور دین و دنیا بطریق خلافت از پیغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).(شرح تجرید، ص۳۹۹).

۴- امامت نزد اشاعره خلافت رسول اللّه است در برپا نمودن دین و حفظ حوزه ملت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امت.( المواقف، ج۳، ص۵۷۹).

۲۷۰

اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی فرمود: “کسی که امام را نشناسد و بمیرد به طریق اهل جاهلیت مرده”، چنانچه اکابر علماء شما مانند حمیدی در جمع بین الصّحیحین و ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی و دیگران نقل نموده اند که فرمود:من مات و لم یعرف امام زمانه فقد مات میته جاهلیه (۱)

بدیهی است عدم معرفت بفرعی از فروع دین موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیّت نخواهد بود که بیضاوی صریحاً گوید: مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد. پس ثابت است که امامت داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوت می باشد.فلذا فرق در معنای امامت بسیار است.

شما که علمای خود را امام می خوانید امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، و غیره، به معنای لغوی است. ما هم امام جمعه داریم؛ امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است. ممکن است در یک زمان صدها امام باشد.

ولی امام بآن معنی که عرض کردم ریاست عامّۀ مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماً بایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب مقام عصمت باشد و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت؛ و بدیهی است چنین امامی که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیّت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانب الرسول باشد که اعلی و ارفع از جمیع خلایق حتّی انبیاء عظام می باشد.

حافظ : از طرفی شما مذمت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمائید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوت می دانید و حال آنکه علاوه از دلائل عقلیّه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده ما بین مقام واجب و ممکن همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است

____________________

۱- کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد پس به تحقیق مرده است بمردن اهل جاهلیت.

۲۷۱

محض تحکم و غیر قابل قبول می باشد.

مقام امامت بالاتر از نبوت عامه است

داعی: هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید، ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره شرح حال إبراهیم خلیل الرّحمن علیه و علی نبیّنا و آله السّلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند)که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید؛ چون بعد از مقام نبوت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت که واجد بود مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد، الاّ مقام امامت که ما فوق جمیع مقامات روحانی بود. لذا در آیه ۱۱۸ سوره ۲(بقره)برسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر می دهد:( وَ إِذِ ابْتَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قٰالَ لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی الظّٰالِمِینَ ) (۱) .

از این آیه شریفه، برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام با عظمت امامت است که رتبتاً و درجتاً بالاتر از مقام نبوت است؛ زیرا بعد از مقام نبوت و رسالت، إبراهیم را مخلّع به خلعت امامت گردانید، پس به همین دلیل مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.

حافظ : پس بنا بر قول شما که علی کرم اللّه وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیدۀ غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی : این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصّه و نبوّت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و

____________________

۱- به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد، خدا به او فرمود: “من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم.” ابراهیم عوض کرد: “این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد؟” فرمود: عهد من که امامت است به مردم ستم کار نخواهد رسید.

۲۷۲

پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه همان مقام شامخ ارجمند خاتمیّت است.

نواب : ببخشید قبله صاحب! اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم، چون فراموش کارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم! بفرمائید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند؟ در رتبه و مقام هم لا بد همگی یکسان اند؛ چنانچه در قرآن مجید می فرماید:( لانُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ ) (۱) پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را بدو قسمت تقسیم نمودید عامّه و خاصّه خواندید؟

داعی : بلی این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت که دعوت به مبدا و معاد و تربیت جامعه است، تمام انبیاء من آدم الی الخاتم یکسان اند ولی در فضل و کمال و طریقۀ بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوتند.

در اختلاف مراتب انبیاء

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّۀ ناس مبعوث است یکسان اند.

مثلی عرض کنم؛ آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسته(۲) یکسانند؟ بدیهی است از جهه آنکه از یک مبدء و وزارت خانه مأمورند و در تحت یک پرگرام اند و هدف و مقصدشان عالم کردن و تربیت جامعه است، یکسانند، ولی در معلومات، و مقام و رتبه، هرگز یکسان نیستند.

هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند بعلاوه محلّ خدمت مأموریتشان بالاتر و متفاوت می باشند.

انبیاء عظام هم از جهه دعوت یکسان اند، ولی از جهه رتبه و مقام و معلومات، متفاوت اند؛ چنانچه در آیه ۲۵۳ همین سوره

____________________

۱- میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.(سوره بقره، آیه۲۸۵)

۲- یعنی دانشگاه، به اصطلاح امروز.

۲۷۳

می فرماید:( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللّٰهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجٰاتٍ ) (۱) .

جار اللّه زمخشری، عالم فاضل مفسّر خودتان در تفسیر کشّاف(۲) گوید:

مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر أنبیاء بفضائل بسیار و خصائص بی شمار که أهمّ از همۀ آنها مقام خاتمیّت است.

نواب : خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید اینک یک سؤال دیگر دارم، با اینکه خارج از موضوع است با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصۀ نبوت خاصّه را و لو مختصر شده با بیان ساده نزدیک بفهم همه ما بفرمایید. چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم ولی کثرت مشغله ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت بدست آمده را غنیمت می شمارم.

داعی : خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلائل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصّه گردد که همان مقام خاتمیّت باشد. ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت بازمیمانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود.

ولی برای آنکه رد تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای ما لا یدرک کله لا یترک کله مختصر اشاره ای می نمایم.

____________________

۱- افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر بخصائص و فضائلی که دیگران بمرتبه آنها نرسیده اند؛ اگر چه در نبوت مساوی بودند(و ببعض جهات فضیلت اشاره فرموده)که بعض از آن انبیاء کسیست که خدا سخن گفت با او(مانند آدم ابو البشر که باو خطاب فرموده و در آیه ۳۳ سوره ۲(بقره)خبر می دهد (یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ) و در آیه ۱۲ سوره ۲۰(طه) است که به حضرت موسی فرمود: (أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ) و در آیه ۱۰ سوره ۵۳(النجم)وحی نمودن به پیغمبر خاتم(ص)را در شب معراج خبر داده که (فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی) پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.

۲- تفسیر کشاف، ج۱، ص۱۵۱.

۲۷۴

خصیصه نبوت خاصه

اگر قدری توجه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول باین مقام به خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس، و تزکیه نفس ممکن نگردد، مگر آنکه براهنمائی قوۀ عاقله با دو قوۀ علم و عمل پرواز کند تا به اوج مقام انسانیت نایل آید. چنانچه در کلام منسوب بمولی الموحدین امیر المؤمنینعليه‌السلام است که فرمود:

خلق الانسان ذا نفس ناطقه ان زکّیها بالعلم و العمل فقد شابهت جواهر اوائل عللها و اذا اعتدل مزاجها و فارقت الاضداد فقد شارک بها السبع الشداد و صار موجودا بما هو انسان دون ان یکون موجودا بما هو حیوان (۱)

“صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی”

غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود ولی بیک شرط و آن اینست که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید بدو قوّۀ علم و عمل(که این دو عامل مؤثر در انسان، بمنزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر بکمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سرآید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت

بدرآی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصول به مقام اعلای انسانیت، بستگی کامل

____________________

۱- انسان خلق گردیده (علاوه بر تن و بدن جسمانی) دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است). اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد بموجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی خلقت او می باشد و زمانی که بمقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عوالم علوی شریک، آنگاه از عالم حیوانیت خارج و بمقام حقیت انسانیت نائل خواهد شد.(ینابیع المودة، ج۱، ص۲۱۱. با اندکی اختلاف الفاظ- غرر الحکم، ج۲، ص۳۱۲، ح۱۲).

۲۷۵

به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و بخواص ثلاثه آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده و هرگاه چنین آدمی مورد توجه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع بخلعت نبوّت می گردد.

البته نبوت هم (چنانچه در ابواب نبوت کاملاً و مفصّلا ذکر گردیده)مراتب متفاوته دارد تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب خصائص قوای ثلاثه مذکوره باشد که اقوای از آن در حیّز امکان متصور نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اول گویند که معلول اول و صادر اوّل است.

و بالاتر از آن مرتبه، در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائیست که مقام و منزلتش ما دون مقام واجب و ما فوق تمام مراتب امکانیّه است؛ چون حضرتش باین مرتبه نایل شد، نبوت بوجود مبارکش ختم گردید.

و امامت، مقامی است یک درجه پست تر از مقام خاتمیّت و ما فوق تمام مراتب نبوّت. و امیر المؤمنین علیعليه‌السلام چون واجد مقام نبوت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته، لذا مخلّع بخلعت امامت و افضل بر انبیاء سلف گردید.

(صدای مؤذن برخاست و آقایان محترم جهه اداء فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتداء بسخن نمودند)

حافظ : شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر بمیان می آورید.

داعی : امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه بنظر شما مشکل می آید بفرمایید تا جواب عرض نمایم.

حافظ : در این بیان آخرتان چند جمله، خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است: اولاً آنکه علی بن أبی طالب کرم اللّه وجهه واجد مقام نبوت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیّت بر انبیای عظام.

۲۷۶

این جملات ادعایی شما را فقط تحکماً باید قبول کرد یا دلیلی بر اثبات مدعا دارید. اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست بیان فرمایید

داعی : اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید همین طور است که فرمودید. ولی در نظر محققین از علماء منصف، حقیقت، هویدا و آشکار است.

اینک بهر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم تا راه عذر مسدود گردد و نفرمائید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

دلائل بر اثبات مقام نبوت از برای علی بحدیث منزله

اوّلاً دلیل بر اینکه علیعليه‌السلام واجد مقام نبوت بوده حدیث شریف منزله است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما بمختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی بأمیر المؤمنین علیعليه‌السلام فرمود:

أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (۱)

و گاهی بامت فرمود:علی منی بمنزله هارون من موسی الخ

حافظ : صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و بخبر واحد اعتباری نیست.

داعی : اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا بواسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الاّ صحّت این خبر از مسلّمات است و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن، همان قسمی که عرض کردم، یا بواسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

____________________

۱- آیا راضی نیستی که از من بمنزله هارون از موسی باشی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.(صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۸).

۲۷۷

اسناد حدیث منزله از طرق عامه

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما ببعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان بمقداری که حافظۀ داعی کمک می نماید، اشاره نمایم تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران، با تعدد طرق و تکثیر سند و تواتراً، آن اثبات مرام نموده اند.

۱. ابو عبد اللّه بخاری در کتاب مغازی در باب غزوه تبوک و در کتاببدأ الخلق صحیح (۱) خود در مناقب علیعليه‌السلام ۲. مسلم بن حجّاج درصحیح (۲) خود چاپ مصر سال ۱۲۹۰ و در کتابفضل الصحابه باب فضائل علیعليه‌السلام ۳. امام احمد بن حنبل درمسند (۳) در وجه تسمیه حسنین و در همان کتاب ۴. ابو عبد الرحمن نسائی ازخصائص العلویه (۴) هیجده حدیث نقل نموده؛

۵. محمّد بن سوره ترمذی درجامع (۵) خود، ۶. حافظ ابن حجر عسقلانی دراصابه (۶)

۷. ابن حجر مکی درصواعق محرقه (۷) باب ۹؛

۸. حاکم ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه نیشابوری درمستدرک (۸)

۹. جلال الدین سیوطی درتاریخ الخلفا (۹)

۱۰. ابن عبد ربه در دومعقد الفرید (۱۰)

۱۱. ابن عبد البر دراستیعاب (۱۱)

____________________

۱- صحیح بخاری، کتاب مغازی، ج۵، ص۱۲۹.

۲- صحیح مسلم، کتاب بدأ الخلق، ج۴، ص۲۰۸.

۳- مسند احمد، ج۱، ص۱۷۰-۱۸۵؛ ج۳؛ ج۳، ص۳۲و ۳۳۸؛ ج۶، ص۳۶۹ و ۴۳۸.

۴- خصائص امیر المؤمنین، ص۴۸-۸۹.

۵- جامع ترمذی، ج۴، ص۳۳۱.

۶- الاصابه، ج۴، ص۳۳۱.

۷- صواعق محرقه، ص۱۲۱.

۸- مستدرک نیشابوری، ج۳، ص۱۲۰.

۹- تاریخ الخلفاء، ص۱۴۴.

۱۰- عقد الفرید، ج۳، ص۱۹۴. ۱۱- استیعاب، ج۳، ص۱۰۹۷.

۲۷۸

۱۲. محمد بن سعد کاتب الواقدی درطبقات الکبری (۱) ؛ ۱۳. امام فخر رازی در تفسیرمفاتیح الغیب (۲) ؛ ۱۴. محمد بن جریر طبری درتفسیر (۳) وتاریخ (۴) خود؛

۱۵. سید مؤمن شبلنجی درنور الابصار (۵) ؛

۱۶. کمال الدین ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السئول (۶)

۱۷. میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودة هفتم ازمودة القربی (۷) ؛

۱۸. نور الدین علی بن محمد مالکی مکّی معروف به ابن صبّاغ درفصول المهمّه (۸) ؛

۱۹. علی بن برهان الدّین شافعی درسیرة الحلبیّه (۹) ؛ ۲۰. علی بن الحسین مسعودی درمروج الذهب (۱۰) ؛ ۲۱. شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۹ و ۱۷ینابیع الموده (۱۱) و مخصوصاً در باب ۶، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده است؛ ۲۲. مو لی علی متّقی درکنز العمّال (۱۲) ؛ ۲۳. احمد بن علی خطیب درتاریخ بغداد (۱۳) ؛ ۲۴. ابن مغازلی شافعی درمناقب (۱۴) ؛ ۲۵. موفّق بن أحمد خوارزمی درمناقب (۱۵) ؛

۲۶. ابن اثیر جزری علی بن محمّد دراسد الغابه (۱۶) ؛

____________________

۱- طبقات الکبری، ج۳، ص۲۴ و ۲۵.

۲- تفسیر مفاتیح الغیب، ج۱۶، ص۷۶.

۳- تفسیر طبری، ج۳، ص۲۱۲.

۴- تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۴.

۵- نور الابصار، ص۱۵۷.

۶- مطالب السؤول، ص۱۰۰، ۱۰۱، ۱۱۳، ۱۳۸.

۷- مودة القربی، ص۱۹.

۸- فصول المهمة، ج۱، ص۲۲۰، ۲۲۷.

۹- سیرة الحلبیة، ج۳، ص۱۰۴.

۱۰- مروج الذهب، ج۲، ص۴۱۹.

۱۱- ینابیع المودة، ج۱، ص۳۲۴؛ ج۴، ص۱۷۶؛ ج۵، ص۱۴۷؛ ج۸، ص۵۲.

۱۲- کنز العمال، ج۵، ص۷۲۴.

۱۳- تاریخ بغداد، ج۱، ص۳۲۴؛ ج۴، ص۱۷۶؛ ج۵، ص۱۴۷؛ ج۸، ص۵۲.

۱۴- مناقب خوارزمی، ص۳۹.

۱۵- اسد الغابة، ج۴ ص۲۷؛ ج۵، ص۸.

۲۷۹

۲۷. ابن کثیر دمشقی در تاریخ(۱) خود؛

۲۸. علاء الدوله احمد بن محمّد در عروه الوثقی؛

۲۹. ابن اثیر مبارک بن محمّد شیبانی در جامع الاصول فی احادیث الرسول(۲) ؛

۳۰. ابن حجر عسقلانی در تهذیب التهذیب(۳)

۳۱. ابو القاسم حسین بن محمّد(راغب اصفهانی)در محاضرات الادباء(۴) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند از قبیل:

۱. خلیفه عمر بن الخطّاب؛ ۲. سعد بن ابی وقّاص؛ ۳. عبد اللّه بن عباس(حبر امت)؛ ۴. عبد اللّه بن مسعود؛ ۵. جابر بن عبد اللّه انصاری؛ ۶. ابو هریره؛ ۷. ابو سعید خدری؛ ۸. جابر بن سمره؛ ۹. مالک بن حویرث؛ ۱۰. براء بن عازب؛ ۱۱. زید بن ارقم؛ ۱۲. ابو رافع؛ ۱۳. عبد اللّه بن ابی اوفی؛۱۴. ابی سریحه؛ ۱۵. حذیفه بن اسید؛ ۱۶. انس بن مالک؛ ۱۷. ابو بریده اسلمی؛ ۱۸. ابو ایّوب انصاری؛ ۱۹. سعید بن مسیّب؛ ۲۰. حبیب بن ابی ثابت؛ ۲۱. شرحبیل بن سعد؛ ۲۲. امّ سلمه(زوجه النّبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؛ ۲۳. أسماء بنت عمیس(زوجه ابی بکر)؛ ۲۴. عقیل بن أبی طالب؛ ۲۵. معاویه بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه داعی اجازه شماره نامهای همۀ آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه روایت نموده اند که فرمود:

یا علی انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی (۵) .

آیا این همه از اعیان علماء شما که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم، این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه، از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند، اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟!

آیا تصدیق می نمائید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات

____________________

۱- تاریخ ابن کثیر، ج۴، ص۱۲.

۲- جامع الاصول، ج۸، ص۶۴۹.

۳- تهذیب التهذیب،ج۲، ص۲۰۹؛ ج۵، ص۱۶۰.

۴- محاضرات الادباء، ج۴، ص۴۶۳.

۵-یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود .

۲۸۰

اخبار است، چنانچه محقّقین از علماء خودتان دعوی تواتر نموده اند؟! مانند جلال الدین سیوطی در رساله الازهار المتناثره فی الاحادیث المتواتره این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و درازاله الخفاء (1) و قره العینین (2) هم تصدیق تواتر نموده.

چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمایید، خوبست مراجعه و مطالعه نمائید بباب 7کفایت الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب عليه‌السلام تألیف محمّد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شما است که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت، در ص 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّه را بر شما تمام می کند که می نویسد:

هذا حدیث متفق علی صحته رواه الائمه الاعلام الحفّاظ کابی عبد اللّه البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجّاج فی صحیحه و ابی داود فی سننه و ابی عیسی الترمذی فی جامعه و ابی عبد الرحمن النسائی فی سننه و ابن ماجه القزوینی فی سننه و اتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعا منهم-قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر(3) .

گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی بذکر دلائل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.

حافظ : حقیر، آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلائل و براهین شما که در غایت اعتبار است ایستادگی کنم، ولی قدری تأمل کنید در گفتار عالم فقیه ابو الحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء می باشد که این حدیث را با دلایلی ردّ نموده است.

____________________

1- ازالة الخلافة، ج2، ص26.

2- قرة العینین،ص207.

3- این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن رواه ائمه از علماء اعلام و حفاظ مانند ابی عبد اللّه بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبد الرحمن نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد، و حاکم نیشابوری گفته است: “این حدیثی است که داخل شده در حد تواتر.” ( کفایة الطالب، ص283، باب 70).

۲۸۱

داعی : خیلی تعجب می نمایم از مثل شما عالم دقیق منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علماء خودتان که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند، توجه می نمایید بقول آمدی که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصّلاه بوده.

شیخ : بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود، نباید او را متّهم ببدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمۀ اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء عالم فقیهی را متّهم سازید.

داعی : اشتباه فرمودید! دعاگو، لسان سوء نسبت باحدی ندارم و در زمان آمدی هم نبوده ام ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.

شیخ : علمای ما در کجا او را ببدی و سوء عقیده یاد نموده اند.

شرح حال آمدی

داعی : ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان(1) نوشته است: السیف الامدی المتکلم علی بن ابی علی صاحب التصانیف و قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده و صح انه کان یترک الصلاه(2) .

و نیز ذهبی که از علماء بزرگ شما می باشد در میزان الاعتدال(3) این قضیّه را نقل نموده، بعلاوه در اظهار نظر می گوید: “مسلّم است که آمدی از مبتدعه بوده.”

اگر شما با نظر دقیق بنگرید خواهید فهمید که اگر آمدی، اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام صحابه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حتی خلیفه خود عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علماء اعلام خودتان قیام نماید.

اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که

____________________

1- لسان المیزان، ج3، ص134.

2- سیف آمدی متکلم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده او را از دمشق تبعید کردند بواسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آن که تارک الصلاه بوده.

3- میزان الاعتدال، ج2، ص259، ح3647.

۲۸۲

چرا احادیثصحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند؟! (و حال آنکه این طور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد و لو در صحاح شما مورد قبول ما می باشد).

ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم و سایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.

اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمدی نبود، مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقه تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است کافی بود بر طعن او.

و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تامّ و تمام اسناد کاملۀ از روات بزرگان علماء خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمدیها بنمایید، مراجعه کنید بمجلّدات با عظمت(عبقات الانوار) (1) تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق، نقّاد اخبار و احادیث، علاّمۀ متبحّر، مرحوم میر سید حامد حسین دهلوی اعلی اللّه مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزله را مطالعه نمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.

حافظ : فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه بوده ممکن است اگر نظر دارید سند آن را بیان فرمایید.

سند حدیث منزله از عمر بن الخطاب

داعی : أبو بکر محمّد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمّد السمرقندی الحنفی در کتاب(مجالس )و محمّد بن عبد الرحمن ذهبی در(ریاض النضره )(2) و مولی علی متّقی در(کنز العمّال )(3) و ابن صباغ مالکی درفصول المهمّه (4) نقلاً از خصایص

____________________

1- عقبات الانوار، مجلد الحدیث، ص291.

2- ریاض النضرة، ج2، ص177.

3- کنز العمال، ج13، ص122، ح36392.

4- فصول المهمة، ص125.

۲۸۳

و امام الحرم در(ذخایر العقبی )(1) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (2) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (3) از نقض العثمانیه شیخ أبو جعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را (یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید) زیرا من شنیدم از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود: در علی سه خصلت است (که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم، بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد) آنگاه گفت:

کنت انا و ابو بکر و ابو عبیده بن الجرّاح و نفر من اصحاب رسول الله و هو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتی ضرب بیده منکبیه ثم قال انت یا علی اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما ثم قال انت منی بمنزله هارون من موسی و کذب علیّ من زعم انه یحبنی و یبغضک(4) .

آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجه بقول سخیف آمدی معلوم الحال می نمائید.

حکم خبر واحد در مذهب جماعت

و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلاجواب ماند که فرمودید این حدیث خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.

اگر ما این نوع سخن بگوییم؛ با موازین رجالی که در دست داریم صحیح است، ولی از شما تعجب است تفوّه بچنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیّه خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محققین از علماء شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند.

____________________

1- ذخائر العقبی، ص58 و77.

2- ینابیع المودة، ج2، ص146 و 169.

3- شرح نهج البلاغة، ج3، ص258.

4- من و ابو عبیده جراح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تکیه داده بود بر علی بن أبی طالب تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود: “تو یا علی، اول مؤمنین هستی از حیث ایمان و اول مسلمین هستی از حیث اسلام”، آنگاه فرمود: “یا علی، تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.” (کنز العمال، ج13، ص117).

۲۸۴

چنان چه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در(هدایت السعداء)گفته است؛ در مضمرات فی کتاب الشهادات

و من انکر الخبر الواحد و القیاس و قال انّه لیس بحجه فانه یصیر کافرا و لو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح و هذا القیاس غیر ثابت لا یصیر کافرا و لکن یصیر فاسقا(1) .

حافظ : خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما، بر خلاف آنچه شنیده ام، آقایان علماء شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان بجلد کتاب نخورد تا چه رسد بآنکه مطالعه نمایند.

داعی : قطعاً دلیلی بر اثبات این مدعا ندارید چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان، و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را بیکدیگر بدبین کنند و نتیجه خود را ببرند.

وظیفۀ ما و شما پیوسته توجه دادن مردم است بدستورات عالیۀ قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید: در آیه 6 سوره 49(حجرات):( إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلیٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ ) (2) .

نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.

ما کتابهای کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما کتابهای معتبره علماء شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و أحادیث

____________________

1- کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را، در حالتی که بگوید: خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است ولی اگر بگوید: این خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست کافر نمی شود ولی فاسق می باشد.( هدایت السعدا، الجلوة الرابعة من الهدایة السابغة).

2- هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید) تا تحقیق کنید. مبادا بسخن چین فاسقی از نادانی بقومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.

۲۸۵

صحیح الأسناد آنها را هم قبول می کنیم. اختلافات علمی و منطقی ربطی به عقیده و مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصّلین شیعه قسمت زیادتر از علوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علماء شما استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند؟!!

منتها بعض از روات در أحادیث منقوله شما هستند که مقدوح اند و اعتباری بأقوال آنها نیست از قبیل أنس و أبو هریره و سمره و غیر آنها که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علماء خودتان هم از قبیل أبو حنیفه آنها را مردود می دانند)

ما هم أحادیث منسوبه باین قبیل روات را مردود و غیر قابل قبول می دانیم.

و الاّ کتب معتبره علمی محققین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیرۀ پیغمبر و ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و أخذ سند نموده ام، از کتب معتبره علماء سنّت و جماعت است.

در کتابخانه شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار و علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما خطّی و چاپی موجود و مورد استفاده داعی می باشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمدیها و ابن تیمیّه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلطکاری های آنها قرار نگیریم.

و قبول فرمائید که تکمیل مراتب معرفت و یقین داعی بمقامات مقدّسه أئمّۀ معصومین و أهل بیت رسالت و ودایع رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیشتر بوسیله مطالعۀ کتب معتبرۀ علماء شما گردیده.

حافظ : از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزله بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راهست که علی کرّم اللّه وجهه واجد مقام نبوّت بوده است؟

داعی : از این حدیث شریف که بنحو تواتر بما رسیده سه خصیصه برای امیر المؤمنینعليه‌السلام ثابت می شود.

یکی مقام نبوت که در معنا و حقیقت برای آن حضرت بوده.

۲۸۶

یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت از صحابه و غیرهم.

چه آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را بمنزلۀ هارون معرّفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

نواب : قبله صاحب ببخشید! مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبی بوده است.

داعی بلی واجد مقام نبوت بوده اند.

نواب : عجب من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست؟

داعی : بلی در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.

نواب : ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید تا مورد استفاده ما قرار گیرد.

داعی : در آیه 163 سوره 4 (نساء)فرماید:( إِنّٰا أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ کَمٰا أَوْحَیْنٰا إِلیٰ نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنٰا إِلیٰ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ عِیسیٰ وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هٰارُونَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ آتَیْنٰا دٰاوُدَ زَبُوراً ) (1)

حافظ : پس روی این قاعده و استدلال شما، محمّد و علی هر دو پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.

داعی : این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود می دانید که عدد و شمارۀ انبیاء بسیار مورد اختلاف است تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند ولی تمام آنها به اقتضای زمان، هر دسته و فرقه ای تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام

____________________

1- به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، هم چنانکه وحی کردیم بسوی نوح و انبیاء بعد از او، و وحی کردیم بسوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.

۲۸۷

بوده اند که پنج نفر از آنها الوالعزم بوده اند: حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسیعليهم‌السلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیّت می باشد.

اثبات منازل هارونی برای علیعليه‌السلام

جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علیعليه‌السلام هم تالی تلو مقام نبوت بوده، ولی استقلال در امر نبوت نداشته بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده.

غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف، آن است که به امت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوت بود ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود حضرت علیعليه‌السلام هم واجد مقام نبوت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیۀ خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود که این خود خصیصۀ عالیه ای برای آن حضرت است.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر باین حدیث و بیان شریف، اثبات کرد برای علی بن أبی طالبعليه‌السلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خاتم الانبیاء نبود هرآینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله انه لا نبی بعدی می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود؛ لذا نبوت را استثنا نموده و آنچه ما عدای نبوت است از مراتب هارونی، در آن حضرت ثابت است.(1)

چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(2) پس از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:

فتلخیص منزله هارون من موسی انه کان اخاه و وزیره و عضده و شریکه فی النبوه و خلیفته علی قومه عند سفره و قد جعل رسول الله علیا منه بهذه المنزله و اثباتها له الا النبوه فانه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انه لا نبی بعدی فبقی ما عدا النبوه المستثناه ثابتا لعلیعليه‌السلام من کونه اخاه

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج13، ص211.

2- مطالب السؤول، ص116.

۲۸۸

و وزیره و عضده و خلیفته علی اهله عند سفره الی تبوک و هذه من المعارج الشراف و المدارج الازلاف فقد دل الحدیث بمنطوقه و مفهومه علی ثبوت هذه المزیه العلیه لعلیعليه‌السلام و هو حدیث متفق علی صحته. (1)

و همین کلام را ابن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (2) و دیگران از اکابر علماء شما که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست، آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.

حافظ : گمان می کنم این استثنا، عدم نبوت است نه اصل نبوت.

داعی : خیلی بی لطفی نموده روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و مطلب باین آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجه ننمودید ببیان شافعی که الحال عرض کردم، می گوید:

فبقی ما عدا النبوه المستثناه ثابتا لعلی؛

و این بیان، خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوت است نه عدم نبوّت و دیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: فانه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انه لا نبی بعدی، راجع به نبوّت است.

و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند نه عدم نبوّت، و نظر آن کسانی که قائل بعدم نبوّت شده اند جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.

حافظ : گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص بخودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.

____________________

1- خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوت و خلیفه موسی بر قومش بود؛ پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثناء نبوت؛ پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش، و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علیعليه‌السلام پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیّه بزرگ برای آن حضرت-و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.

2- فصول المهمة، ج1، ص280.

۲۸۹

داعی : این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علماء خودتان هم اقرار باین معنی دارند.

حافظ : کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نموده اند، اگر در نظر دارید بیان فرمایید.

داعی : یکی از علمای بزرگ و محل وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمّد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند. صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در (مرقاه شرح بر مشکاه ) در شرح حدیث منزله گفته:فیه ایماء الی انه لو کان بعده نبیا لکان علیا ؛ یعنی در این حدیث اشاره است باینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علیعليه‌السلام بود.

و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار باین معنا نموده، علاّمۀ شهیر جلال الدّین سیوطی در آخر کتاب (بغیه الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ ) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبد اللّه انصاری که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امیر المؤمنین فرمود:أما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی و لو کان لکنته ؛(1) خلاصه معنی آنکه (اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد تو آن بودی یا علی ).

و نیز میر سید علی همدانی فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّه ششم (موده القربی) از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ان الله اصطفانی علی الانبیاء فاختارنی و اختار لی وصیا و خیّرت ابن عمی وصیی یشد عضدی کما یشد عضد موسی باخیه هارون و هو خلیفتی و وزیری و لو کان بعدی نبیا لکان علی نبیا و لکن لا نبوه بعدی (2) .

پس با این مختصر دلایل، ثابت شد که قول بنبوت از برای علی فقط از ما نیست بلکه از خود رسول خداست بنابر آنچه علماء خودتان هم تصدیق

____________________

1- بغیة الوعاظ، ج2، ص414، شماره.

2- به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، هم چنانکه محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون، و او است(یعنی علی)خلیفه و وزیر، من اگر بنا بود بعد از من پیغمبری هرآینه علی پیغمبر بود و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.( مودة القربی، ص19).

۲۹۰

نموده اند که بنا به فرموده آن حضرت، علیعليه‌السلام واجد مقام نبوت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را بتعجب آورده.

و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت، مستثنی شده باستثنای متصل، قطعاً ما عدای آن بشهادت علمای خودتان که ذکر نمودیم، برای علیعليه‌السلام باقی و ثابت می ماند که از همه آن منازل، بالاتر منزله خلافت و افضلیّت است که در خلافت هارون قرآن مجید صراحت دارد در آیه 142 سوره 7(اعراف) می فرماید:( وَ قٰالَ مُوسیٰ لِأَخِیهِ هٰارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ ) (1) .

حافظ : با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان، مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود، و اگر شریک را خلیفه قرار دهند، او را از مقام و مرتبه خودش تنزل داده اند، چه آنکه مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است!!

داعی : یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمل باین اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود می دانستید که نبوت حضرت موسی علی نبیّنا و آله وعليه‌السلام بالاصاله و نبوت حضرت هارونعليه‌السلام تبعاً بوده کانّه خلیفه آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسیعليه‌السلام شریک در امر تبلیغ بوده.

چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 25 تا 32 سوره 20 (طه) نقل قول حضرت موسی را می نماید که:( قٰالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ( 25 ) وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی ( 26 ) وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسٰانِی ( 27 ) یَفْقَهُوا قَوْلِی ( 28 ) وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ( 29 ) هٰارُونَ أَخِی ( 30 ) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ( 31 ) وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی .) .(2)

____________________

1- موسی ببرادرش هارون گفت: “خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.”

2- پروردگارا! گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا تبلیغ رسالت استو بگشا گره را از زبان من تا بفهمند کلمات مرا و قرار بده من وزیری را از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به او پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من ( که تبلیغ رسالت است).

۲۹۱

زیرا که علیعليه‌السلام فقط یگانه راد مردی بوده است که به استثناء مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده.

حافظ: پیوسته تعجب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرم اللّه وجهه چنان غلو می نمائید که عقول عقلا محو و حیران می گردد که از جمله آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم اللّه وجهه جمیع صفات و خصائص پیغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارا بوده.

داعی: اولاً این نوع از گفتار غلو نیست بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفه پیغمبر، روی قاعدۀ عقلانی باید در جمیع صفات مثل و مانند پیغمبر باشد.

ثانیاً در این ادعا ما تنها مدعی این معنا نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبرۀ خود اقرار باین معنی دارند.

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود

چنانچه امام ثعلبی در تفسیر(1) و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علماء شما می باشد در کتاب توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل مشروحاً به این معنی اشاره نموده و باین عبارت گوید:

و لا یخفی ان مولانا امیر المؤمنین قد شابه النبی فی کثیر بل اکثر الخصال الرضیه و الفعال الزکیه و عاداته و عباداته و احواله العلیه و قد صح ذلک له بالاخبار الصحیحه و الآثار الصریحه و لا یحتاج الی اقامه الدلیل و البرهان و لا یفتقر الی ایضاح حجه و بیان و قد عد بعض العلماء بعض الخصال لأمیر المؤمنین علی التی هو فیها نظیر سیدنا النبی الامی(2) .

____________________

1- تفسیر ثعلبی، ج6، ص236؛ ج4، ص75 ( آیه ولایت).

2- پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیر المؤمنین(عليه‌السلام )شباهت دارد به رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیۀ آن حضرت و بصحت پیوسته این معنی باخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجه و بیان نمی باشد. بعض از علماء، بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علیعليه‌السلام نظیر پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.( توضیح الدلائل، ص30).

۲۹۲

از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند: و نظیره فی الطهاره بدلیل قوله تعالی( انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس أهل البیت و یطهرکم تطهیرا )

یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت، به دلیل آیه تطهیر (که دربارۀ پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسینعليهم‌السلام نازل گردیده).

و نظیره فی آیه ولی الامه به دلیل قوله( انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون ) ؛ و نظیر آن حضرت است در آیۀ مزبوره از حیث ولایت بر امت، بدلیل( انما ولیکم الله ) - الخ(که باتفاق فریقین دربارۀ علیعليه‌السلام نازل گردیده. (چنانچه در همین کتاب بشرح مفصل آمده).

و نظیره فی الاداء و التبلیغ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم اعطاء سوره برائت لغیره فنزل جبرئیل قال لا یؤدیها الا أنت او من هو منک فاستعادها منه فأداها علی رضی الله تعالی عنه فی الموسم؛ یعنی نظیر آن حضرت است در أداء رسالت و تبلیغ دین بدلیل موضوع سورۀ برائت و نزول بر خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد در موسم حج بر اهل مکّه قرائت نماید(چنانچه در همین کتاب ثبت گردید)، که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد، أداء رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سورۀ برائت را از أبی بکر گرفت بأمر خدای تعالی و بعلیعليه‌السلام داد که در موسم حج اداء نمود.

و نظیره فی کونه مولی الامه به دلیل قوله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من کنت مولاه فهذا علی مولاه ؛ و نظیر آن حضرت است در مولای امت بودن بدلیل فرمودۀ رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در غدیر خم، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده که “هر کس را من اولی بتصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.”

و نظیره فی مماثلت نفسیهما و ان نفسه قامت مقام نفسه و ان الله تعالی اجری نفس علی مجری نفس النبیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقال:( فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَكُمْ ) .(1) و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علیعليه‌السلام قائم مقام نفس رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد؛

____________________

1- کشف الغمه، ج1، ص337.

۲۹۳

چنانچه خداوند در آیه مباهله، (باتفاق فریقین چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده، علی را به منزله نفس آن حضرت قرار داده.

و نظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله و جواز دخول المسجد جنبا کحال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی السواء؛(1) و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد مثل فتح باب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (که بأمر پیغمبر تمام درهای خانه که بمسجد باز بود، بسته شد الاّ در خانۀ پیغمبر و علی و جواز ورود در مسجد در حال جنابت مانند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

(همهمه ای در برادران اهل تسنّن پیدا شد. سؤال نمودیم که چه شده آقایان به حرف آمدید؟).

نواب : اتّفاقاً همین جمعه گذشته که بمسجد جهت ادای نماز رفتیم، جناب حافظ در خطبه با نقل أحادیثی این فتح باب مسجد را اختصاص بخلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه دادند، حال که شما فرمودید اختصاص به علی کرم اللّه وجهه دارد، اسباب تحیّر حاضرین گردیده و این گفتگوها مربوط باین قضیّه است. متمنّی است حلّ معمّا فرمائید.

داعی : (رو به جناب حافظ)آیا چنین بیانی فرمودید؟

حافظ : بلی چون در احادیث صحیحۀ ما وارد است از صحابی ثقه و عدل!! ابو هریره رضی اللّه عنه که رسول مکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر فرمود که تمام درهایی که بمسجد باز بود بستند، مگر در خانه ابی بکر رضی اللّه عنه را که فرمود “ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم”.

داعی : لا بد به نظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصائص مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام به شمار آمده، حدیثی به وسیله ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه مانند ابو هریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حب و علاقۀ مفرط که بخلیفه ابی بکر داشتند، آن احادیث را تقویت نمودند؛

____________________

1- کشف الغمه، ج1، ص337.

۲۹۴

چنانچه ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه این وقایع را مشروحاً نقل نموده و گوید از جمله احادیث موضوعه، حدیث (سد ابواب است بجز باب ابی بکر).(1)

بدیهی است این حدیث موضوع در مقابل احادیث صحیحه متکاثره ای است (که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که به نحو تواتر و اجماع ثابت آمده) در کتب صحاح معتبره اکابر علماء خودتان با قید باینکه از احادیث صحیحه است، نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را به مسجد رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بأمر خداوند بست، مگر در خانه علیعليه‌السلام را.

نواب : چون این وقعه مورد اختلاف قرار گرفته، جناب حافظ می فرماید از خصائص ابی بکر رضی اللّه عنه است! عالی جناب می فرمایید از خصائص مولانا علی کرّم اللّه وجهه می باشد چنانچه ممکن است به بعض اسناد از کتب معتبره ما اشاره فرمایید تا شنوندگان با اسناد جناب حافظ مطابقت نموده، انتخاب احسن نمایند.

به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها بمسجد بسته شد مگر در خانه علی(عليه‌السلام )

داعی : امام احمد حنبل درمسند (2) و امام ابو عبد الرّحمن نسائی درسنن (3) وخصائص العلوی (4) و حاکم نیشابوری درمستدرک (5) و سبط ابن جوزی درتذکرة (6) با بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری دراسنی المطالب (7) و ابن حجر مکّی درصواعق (8) و ابن حجر عسقلانی در

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج9، ص173.

2- مسند احمد، ج1، ص175؛ ج2، ص26؛ ج4، ص369.

3- سنن نسائی، ج5، ص118 و 119.

4- خصائص امیر المومنینعليه‌السلام ، ص76.

5- مستدرک حاکم نیشابوری، ج3، ص125.

6- تذکرة الخواص، ص46.

7- اسنی المطالب، ص66.

8- صواعق المحرقة، ص124، ح24.

۲۹۵

فتح الباری (1) و طبرانی دراوسط (2) و خطیب بغداد درتاریخ (3) خود و ابن کثیر درتاریخ (4) خود و متقی هندی درکنز العمّال (5) و هیثمی درمجمع الزوائد (6) و محب الدّین طبری درریاض (7) ابن ابی الحدید درشرح نهج (8) و حافظ ابو نعیم درفضائل الصحابه (9) و حلیه الاولیاء (10) و جلال الدین سیوطی درتاریخ الخلفاء (11) وجمع الجوامع (12) وخصائص الکبری (13) و لئالی المصنوعه (14) و خطیب خوارزمی درمناقب (15) و حموینی در فرائد و ابن مغازلی درمناقب (16) و مناوی مصری درکنوز الدقائق (17) و سلیمان بلخی حنفیینابیع الموده (18) باب 17 را اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی درارشاد الساری (19) و حلبی درسیره الحلبیّه (20) و محمّد بن طلحه شافعی در

____________________

1- فتح الباری، ج7، ص14 و 15.

2- اوسط (طبرانی)، ج4، ص186.

3- تاریخ بغداد، ج7، ص214.

4- الکامل فی التاریخ، ج7، ص342.

5- کنز العمال، ج11، ص618؛ ج13، ص137.

6- مجمع الزوائد، ج9، ص114.

7- ریاض النضره، ج2، ص192.

8- شرح نهج البلاغه، ج9، ص173.

9- فضایل الصحابه، (ابونعیم)، ج2، ص581، ح985.

10- حلیة الاولیاء،ج4، ص153.

11- تاریخ خلفاء، ص172.

12- جمع الجوامع، ج4، ص153.

13- خصائص الکبری،ص86.

14- مناقب خوارزمی، ص327، ح328.

15- فرائد السمطین، ج1، ص208، ح163.

16- مناقب ابن مغازلی، ص257.

17- کنوز الدقائق، ج1، ص323.

18- ینابیع المودة، ج1، ص257؛ ج2، ص169.

19- ارشاد الساری، ج6، ص81.

20- سیرة الحلبیة، ص459- 460.

۲۹۶

مطالب السؤول (1) بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبار صحابه از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبد اللّه بن عبّاس و عبد اللّه بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبد اللّه انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه از رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آورده اند که امر فرمود، تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علیعليه‌السلام را و مخصوصاً بعض از أکابر علمای شما برای مزید بینائی فریب خوردگان أمویها و بکریون و غیره، توضیحات کاملی داده اند مانند محمّد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 کفایت الطالب(2) را اختصاص بهمین موضوع داده و بعد از نقل احادیث مسند، بیانی دارد باین عنوان که هذا حدیث عال آنگاه گوید: “چون عده ای از درهای منازل أصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت؛ لذا أمر فرمود تمام درهای منازل را بمسجد مسدود نمودند الاّ در خانه علیعليه‌السلام را باز گذارند باین عبارت که سدوا الابواب کلها إلاّ باب علی بن أبی طالب و أومأ بیده الی باب علیعليه‌السلام .

یعنی تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و بدست مبارک اشاره نمود بدر خانه علیعليه‌السلام پس از آن گوید:

این اباحه و ورود و توقف در مسجد در حال جنابت خصیصه ای بود برای علی عليه‌السلام و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید انما خص بذلک لعلم المصطفی بانه یتحری من النجاسه هو و زوجته فاطمه و اولاده صلوات الله علیهم و قد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عز و جل ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ ) الخ.

ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را به این معنا، خصیصۀ عظمی برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاستند؛ چنانچه آیه تطهیر تصریح به این معنی دارد که آن

____________________

1- مطالب السؤول، ج1، ص88.

2- کفایة الطالب، ص201.

۲۹۷

خاندان جلیل منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.

با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده، جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند اگر دلیلی بر طهارت أبی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبره ما، آن خبر را نقل نمایند.

و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین(1) خود اشاره به این معنی نموده اند، در باب آنکه جنب حق ورود و توقف در مسجد ندارد که رسول اکرم فرمود:

لا ینبغی لاحد ان یجنب فی المسجد الا انا و علی (2) .

این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علیعليه‌السلام را؛ زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود، بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار(محمّد و علیعليهما‌السلام )هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه آن حضرت صریحاً می فرماید:

لا ینبغی لاحد ان یجنب فی المسجد الاّ انا و علی .

پس این اخبار برهان قاطع است (که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند) بر رد اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است.

و بالقطع و الیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد از خصائص علیعليه‌السلام بوده است.

اجازه بدهید برای خاتمه عرایضم در این باب، حدیثی از خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب به عرضتان برسانم که حاکم در مستدرک(3) و سلیمان بلخی حنفی ینابیع الموده(4) نقلاً از ذخایر العقبی(5) امام الحرم از مسند(6) امام احمد بن حنبل و خطیب

____________________

1- این حدیث را در صحیح بخاری و مسلم نیافتیم، لیکن ترمذی در الحاج الصحیح، ص981 آن را نقل نموده است.

2-سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی .

3- مستدرک، ج3، ص125.

4- ینابیع المودة، ج2، ص170، ح479.

5- ذخائر العقبی، ص77.

6- مسند احمد، ج2، ص26.

۲۹۸

خوارزمی در مناقب(1) و ابن الحجر در صواعق(2) و سیوطی در تاریخ الخلفاء(3) و ابن اثیر جزری در اسنی المطالب(4) و دیگران نقل نموده اند به مختصر کم و زیاد در الفاظ که خلیفه گفت: لقد اوتی(علی)ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحده منهنّ احبّ الیّ من حمر النعم زوّجه النبیّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنته و سدّ الابواب الاّ بابه،و سکناه المسجد مع رسول اللّه یحلّ له فیه ما یحلّ له،و اعطاه الرایه یوم خیبر(5) .

گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند. جناب حافظ هم کاملا روشن شدند.

خوب است برگردیم بگفتار اولیه و بقیۀ بیانات سید شهاب الدین که در آخر تحقیقات خود گوید: و من تتبع احواله فی الفضائل المخصوصه و تفحّص احواله فی الشمائل المنصوصه یعلم انه کرّم اللّه تعالی وجهه بلغ الغایه فی اقتفاء آثار سیدنا المصطفی و اتی النهایه فی اقتباس انواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی(6) .

این نمونه ای از بیانات و اعتراف علماء خودتان بود راجع بمقامات عالیه و فضایل مخصوصۀ مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم، بلکه جامعۀ شیعیان من السلف الی الخلف بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند. تمام دلایل و براهین ما همانست که مبدأ و اساسش نزد شماها و در کتب معتبرۀ خودتان می باشد.

____________________

1- مناقب خوارزمی، ص322، ح354.

2- صواعق المحرقه، ص124.

3- تاریخ الخلفاء، ص172.

4- اسنی المطالب، ص65.

5- هرآینه به تحقیق عطا شد بعلی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود، بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو: 1-تزویج نمود پیغمبر باو دختر خود را 2-و تمام درهای(مسجد را)بست مگر در(خانه)او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد، حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر.3-و عطا نمود باو پرچم(اسلام)را در روز خیبر.

6- اگر کسی تتبع و تفحص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضائل مخصوصه و شمائل منصوصه، شباهت تام با رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد که غیر از او احدی افتخار این خصائص را ندارد.( توضیح الدلائل، ص30).

۲۹۹

ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید، روی عادت تبعا للاسلاف برای حفظ مقامتان، تنها قاضی رفته، رطب و یابس ها به هم بافته، تهمت ها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمایید.

پس از این مقدماتی که ذکر شد، ثابت گردید که علیعليه‌السلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده؛ کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسیعليهما‌السلام بوده. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق باین مقام و افضل از همه دید از پروردگار متعال درخواست نمود که “او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.”

همین قسم هم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون در میان تمام امت از علی قابل و لایق تر، احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امت باشد، لذا از خداوند متعال در خواست نمود “همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی علی را وزیر و شریک من قرار بده.”

نواب : قبله صاحب! آیا در این باب اخباری هم رسیده.

داعی : بلی علاوه بر اجماع شیعیان، در کتب معتبره خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

نواب : چنانکه ممکن است از آن اخبار برای ما قرائت فرمایید، خیلی ممنون خواهیم شد.

داعی : دعاگو، حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد(اشاره بعلماء آنها).

حافظ : مانعی ندارد، چون نقل حدیث و همچنین استماع آن عبادت است.

تقاضا نمودن پیغمبر علی را برای وزارت خود

داعی : ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر در المنثور(2) و امام اصحاب حدیث، احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3) و سبط

____________________

1- مناقب، ص203.

2- در المنثور، ج2، ص293-294.

3- کشف البیان، ج3، ص165.

۳۰۰

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577