شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور13%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387267 / دانلود: 11321
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

ابن جوزی در تذکرهخواص الامّه (۱) ضمن نزول آیه ولایت و نیز در نقل می نمایند از ابی ذرّ غفاری و اسماء بنت عمیس(زوجه ابی بکر)که گفتند:

روزی نماز ظهر را در مسجد بجای آوردیم و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر بوده، سائلی بر خاست سؤال نمو،د احدی به او چیزی نداد. علیعليه‌السلام در رکوع نماز بود با دست اشاره بانگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دید آن قضیّه را؛ پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود عرض کرد اللّهم ان اخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری و یسّر لی امری-الآیه الی قوله-و اشرکه فی امری فانزل علیه قرآنا ناطقا سنشدّ عضدک باخیک و نجعل لکما سلطانا فلا یصلون الیکما؛ یعنی پروردگارا! برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: “خدایا گشاده گردان برای من سینۀ مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا(در تبلیغ رسالت).”تا آنجا که گفت: “شریک ساز برادرم هارون را در کار من؛” پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و بهم دستی و وزارت برادرت هارون، بازویت را بسیار قوی می گردانیم و بشما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز بشما دست نیابند.

آنگاه عرض کرد: اللّهم و انا محمّد صفیّک و نبیّک فاشرح لی صدری و یسّر لی امری و اجعل لی وزیرا من اهلی علیا اشدد به ازری؛ یعنی پروردگارا! من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من که آن علیعليه‌السلام باشد قوی گردان بوجود او پشت مرا.

ابی ذر گوید: بخدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه( إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ) الخ-را بر آن حضرت قرائت نمود.” انتهی.

معلوم شد دعای پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مستجاب و علیعليه‌السلام (مانند هارون برای موسی) بوزارت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر قرار گردید.

____________________

۱- تذکرة الخواص، ص۱۵.

۳۰۱

و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۱) با شرح مفصّلی اشاره باین معنی می نماید.

و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب منقبه المطهرین و شیخ علی جفری در کنز البراهین و امام احمد بن حنبل(۲) در مسند و سید شهاب الدین درتوضیح الدلایل (۳) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (۴) و دیگران از اکابر علمای شما که بواسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود، در مصنّفات و مؤلّفات خود این حدیث را نقل نموده اند. بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امت) رضوان اللّه علیه که گفت:اخذ رسول اللّه ( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بیدی و بید علی بن أبی طالب فصلّی اربع رکعات ؛ یعنی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست من و علی را گرفت پس چهار رکعت نماز گذارد، آنگاه دست بسوی آسمان بلند نموده، عرض کرد: اللّهم سئلک موسی بن عمران و انا محمّد أسئلک ان تشرح لی صدری و تیسّر لی امری و تحلّ عقده من لسانی یفقهوا قولی و اجعل لی وزیرا من اهلی علیّا اشدد به ازری و اشرکه فی امری ؛ پروردگارا! موسی بن عمران از تو سؤال نمود (برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوت و ابلاغ رسالت)، من هم که محمّد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمائی امر مرا و باز نمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن أبی طالب است؛ محکم کن باو پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من (که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).

ابن عباس گفت:

صدای منادی را شنیدم که گفت: یا احمد قد اوتیت ما سألت؛ یا احمد بتو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی. آنگاه رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی را گرفت فرمود: “دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت در خواست بنما که چیزی به

____________________

۱- مطالب السؤول، ج۱،ص ۹۶.

۲- مسند احمد،ج۱، ص۱۷۳.

۳- توضیح الدلائل، ص۳۱۱.

۴- در المنثور، ج۴، ص۲۹۵.

۳۰۲

تو عطا فرماید .” پس علی دستها را بلند نموده، عرض کرد: اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعلنی عندک ودّا؛پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبت و مودّت را . پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه (آخر سوره مریم) را آورد:( إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا ) (۱) .

اصحاب از این قضیّه تعجب نمودند. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ممّا تعجبون انّ القرآن اربعه ارباع فربع فینا اهل البیت خاصا و ربع حلال و ربع حرام و ربع فرائض و احکام و الله انزل فی علیّ(عليه‌السلام )کرائم القرآن؛(۲)

از چه چیز تعجب می کنید قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید ! انتهی.

شیخ : بر فرض صحت حدیث اختصاص به علی کرم اللّه وجهه ندارد، بلکه همین حدیث دربارۀ دو خلیفه عظیم الشأن ابو بکر و عمر صادر گردیده، چنانچه قزعة بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول اللّه فرمود:

ابو بکر و عمر منّی بمنزلة هارون من موسی.

داعی : اگر آقایان قدری فکر می نمودید و برجال روات مراجعه می نمودید، خود را به زحمت نمی انداختید که گاهی به قول آمدی و گاهی بقول قزعۀ کذّاب جعّال استشهاد نمایید، و حال آنکه اکابر علماء خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند، مخصوصاً علاّمۀ ذهبی درمیزان الاعتدال در ترجمه حالات قزعه بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید:هذا کذب (۳) ، پس وقتی قزعه، مردود علماء خودتان گردید، حدیثی هم که از او نقل گردید، مردود می باشد.

____________________

۱- آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را محبوب میگرداند (یعنی محبت و مودت آن را در دل های مسلمین افکند).(تفسیر آلوسی، ج۱۶، ص۱۸۶).

۲- مناقب ابن مغازلی، ص۲۰۲، ح۳۷۵.

۳- میزان الاعتدال، ج۳، ص۱۷۰ و ۱۷۱.

۳۰۳

بر فرض تسلیم آقایان، مطابقه کنید روایت قزعه را با سلسله رواتی که ما نقل نمودیم از اکابر علماء خودتان،- گذشته از جمیع علماء شیعه- که بنحو تواتر مسلّم نقل نموده اند، آنگاه منصفانه قضاوت کنید که کدامیک از این دو حدیث قابل قبول است.

(سخن که به اینجا رسید، به ساعت ها نظر کرده، گفتند؛ ما خیلی سر گرم صحبت شدیم و از خود غافل. مدتی است شب از نصف گذشته، خوب است بقیه حرفها در همین موضوع بماند برای فردا شب، برخاستند شب بخیر گفته، به سلامت تشریف بردند).

۳۰۴

جلسه پنجم

لیله سه شنبه ۲۷ رجب ۱۳۴۵

۳۰۵
۳۰۶

جلسه پنجم

لیله سه شنبه ۲۷ رجب ۱۳۴۵

(اول شب، آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ : امروز مدتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم. بالاخره باین نتیجه رسیدم که شما ما شاء اللّه بسیار طلیق اللّسان هستید، علاوه بر آنکه سحر بیان دارید می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث منزلت، اثبات خلافت بلافصل علی- کرم اللّه وجهه- بوده است و حال آنکه این حدیث جنبۀ خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.

کلمه منزله افاده عموم می کند

داعی : اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند تعجّبی نداشت، ولی از مثل شما خیلی تعجّب است با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید، چرا چنین بیانی می نمایید؟! و حال آنکه خود می دانید استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفه اهل لسان، در هر مورد، دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف بالخصوص کلمۀ منزله مضاف به سوی علم، بالقطع و الیقین افاده عموم می کند بدلیل صحت استثناء از آنکه الاّ انّه لا نبیّ بعدی باشد که استثناء متّصل است.

علاوه بر این می دانید که اصولیّین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف افاده عموم می کند، خصوصاً زمانی که محلّی بالف و لام باشد. پس لفظ منزله که در کلام آن حضرت مضاف به سوی علم است، مفید عموم می باشد.

گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند، ولی علماء بزرگ و کمّلین از

۳۰۷

اکابر اصولیّین، بر عقیده ما هستند که مفرد مضاف به معرفه، بنا بر اصح برای عموم است و در این حکم، فرق نیست بین آنکه معرفه علم باشد یا ضمیر؛ و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست، بلکه صحت استثناء کافی در عموم است.

پس بنابراین انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی، دلالت بر عموم می کند و جمله لا نبیّ بعدی، حمل بر معنی است که الاّ النبوّه باشد و قاعده حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمول بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء نظماً و نثراً شایع است.

حافظ : گمان می کنم اگر جنابعالی قدری دقیق شوید، متوجه خواهید شد که انّه لا نبیّ بعدی، جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد. گذشته از اینها، خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا؟

داعی : بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود. اگر قدری تفکر در جملات اولیّه بنمایید، جواب جمله خبریّه عرض شد.

و اما اینکه فرمودید: چرا حمل بر معنی نموده و بلفظ ظاهر اداء حقیقت ننمودند؟ خودتان بهتر می دانید و عمداً سهو می کنید؛ چه آنکه در نظر علمای علم بیان، شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغای و فصحای شواهد بسیاری موجود است که شما خود داناتر به آنها هستید.

به علاوه، ما وقتی احتیاج بتحقیق داریم که در اخبار، کلمه نبوت نیامده باشد و حال آنکه مکرر آن حضرت با کلمه نبوت، اثبات این مقام را از برای علیعليه‌السلام نمودند و گاهی جهه ایجاز در کلام و حسن بیان، با حذف کلمه نبوت اظهار مرام نمودند.

در بعضی اوقات با جمله انّه لا نبیّ بعدی و حذف کلمه نبوت و گاهی با بیان ظاهر کلمه الاّ النبوّه اثبات حقیقت نمودند؛ چنانچه علماء بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند. برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّت تمام شود.

۳۰۸

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۷۰کفایت الطالب (۱) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۶ینابیع المودة .(۲) و ابن کثیر درتاریخ (۳) خود از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در ص ۱۲ تذکره(۴) از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل درمناقب (۵) و ابو عبد الرحمن احمد بن شعیب نسائی(که از ارباب صحاح سته است) درخصائص العلوی (۶) چهار حدیث باسناد خود از سعد بن ابی وقاص و عایشه از پدرش و خطیب خوارزمی درمناقب (۷) از جابر ابن عبد اللّه انصاری نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود:

أ ما ترضی ان تکون منّی بمنزله هارون من موسی الاّ النبوّه (۸) .

و میر سید علی همدانی در مودة ششم ازمودة القربی حدیثی از انس ابن مالک نقل می کند(که شب گذشته تمام حدیث را عرض کردم)(۹) در آخر آن حدیث می فرماید:و لو کان بعدی نبیّا لکان علیّ نبیّا و لکن لا نبوّه بعدی .(۱۰)

گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوت است نه عدم نبوت. و به این حدیث معتبر، ثابت است. همان قسمی که موسی کلیم اللّهعليه‌السلام در غیبت چهل روزه، امر امت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود، خلیفه و وصی خود قرار داد تا امر نبوت در فقدان او مختل نگردد.

پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت

____________________

۱- کفایة الطالب، ص۲۸۱.

۲- ینابیع المودة، ج۱، ص۱۱۲.

۳- تاریخ ابن کثیر، ج۱، ص۱۱۵.

۴- تذکرة الخواص، ص۲۷.

۵- مسند احمد، ج۱، ص۱۷۳.

۶- خصائص العلویه، ص۱۱۶.

۷- مناقب خوارزمی، ص۳۹.

۸- آیا راضی نیستی اینکه باشی از من بمنزله هارون از موسی مگر نبوت و پیغمبری را.

۹- رجوع شود به (جلسه چهارم) همین کتاب.

۱۰- مودة القربی، ص۱۹.

۳۰۹

باقی و پایدار است، به طریق اولی باید مردم جاهل را بخودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را به دست جهال ندهد تا هر کس بمیل خود در او تصرفات نماید. یکی به رأی و قیاس عمل نماید؛ دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت به دست راه زنان، افتاده یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.

فلذا در این حدیث شریف می فرماید: “علی از من بمنزله هارون است از موسی”؛ یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله، افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و امت و تعیین مقام وزارت و خلافت است؛ یعنی “همان قسمی که هارون را موسی، در غیبت خود، خلیفه قرار داد، علیعليه‌السلام هم در غیبت من خلیفۀ من است.”

حافظ : آنچه در عظمت این حدیث فرمودید، بالاتر از آنست که تصور شود ولی گمان می کنم اگر قدری تفکر فرمایید، تصدیق نمائید عمومیتی در این حدیث نیست. چون فقط اختصاص بغزوه تبوک دارد که برای مدت معیّنی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سیدنا علی کرم اللّه وجهه را خلیفه خود قرار داد.

حدیث منزله در دفعات متعدده غیر از تبوک وارد شده

داعی : این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوه تبوک آمده بود. در صورتی که جملات این حدیث در دفعات متعدده و مراکز مختلفه از لسان درر بار پیغمبر با عظمت شنیده شده.

که از جمله در مواخات اول که در مکّه معظّمه بین مهاجر و انصار ایجاد برادری نمود، و مرتبه دوم در مدینه منوره که علیعليه‌السلام را به برادری برگزید، فرمود:انت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی .

حافظ : بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام، حدیث منزله در غزوۀ تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب این کلمات را فرمود گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.

داعی : خیر، اشتباه ننمودم، بلکه یقین دارم! علاوه بر اتفاق علمای شیعه، در بسیاری از کتب معتبره علمای خودتان نقل گردیده؛ از جمله: مسعودی (مقبول

۳۱۰

القول فریقین) درمروج الذهب (۱) و حلبی درسیرة الحلبیه (۲) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی (۳) و سبط ابن جوزی درتذکره (۴) و سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده (۵) از مسند امام احمد حنبل و عبد اللّه بن احمد در زوائد مسند و خوارزمی درمناقب (۶) این حدیث را نقل نموده اند حتّی در مواردی غیر از مواخات که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.

پس آقایان تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبه خصوصی نداشته، بلکه عمومیت او ثابت است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به این وسیله، هرکجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود باین عبارت که:علیّ منّی بمنزله هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی ، تثبیت نموده که یکی از آن موارد، غزوه تبوک بوده.

حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبۀ عمومی تلقّی نموده و علی را بعنوان خلافت شناخته، مع ذلک بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را بعنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را بگوساله پرستیدن

داعی : برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم، ولی بهترین برهان که مناسب مقام است، همانا قضیّه جناب هارون است که حضرت موسی کلیم اللّه به صراحت آیات قرآن مجید جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد بنی اسرائیل را جمع نمود (که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند) و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد. آنگاه به کوه طور، به مهمانی پروردگار رفت. هنوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری برپا شد.

____________________

۱- مروج الذهب، ج۱، ص۷۸۵.

۲- سیرة الحلبیة، ج۲، ص۱۲۵ و ج۳، ص۵۱۴.

۳- خصائص العلویة، ص۸۲-۸۳.

۴- تذکرة الخواص، ص۲۷.

۵- ینابیع المودة، ج۲،ص ۹۷.

۶- مناقب خوارزمی، ص۱۴۲- ۱۶۳.

۳۱۱

انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید. سامری گوسالۀ طلا را جلوه داده، بنی اسرائیل فوج فوج هارون خلیفه، ثابت الخلافه حضرت موسی را گذارده، اطراف سامری حقّه باز را گرفته، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: “هارون در غیاب من خلیفۀ من است. اطاعت امر او را نموده مخالفتش ننمایید”، به اغوای سامری گوساله پرست شدند. هرچند جناب هارون نالید و آنها را منع از آن عمل شنیع نمود، گوش نداده بلکه در صدد قتلش بر آمدند. چنانچه آیه ۱۵۰ سوره ۷ (اعراف) صراحت دارد که جناب هارون ببرادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که( إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي ) ؛ یعنی آنها مرا خار و زبون داشتند (وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم) نزدیک بود مرا بقتل رسانند.

شما را به خدا آقایان، قدری از تعصّب خارج و انصاف دهید. این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از أوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفۀ منصوص او جناب هارون را و باغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن، دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوسالۀ ساختۀ او می باشد؟

آیا عملیّات جهّال و هواپرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند، هرگز او را تنها نمی گذاردند و بدنبال سامری و گوسالۀ او نمی رفتند؟

قطعاً خودتان می دانید که مطلب بر خلاف این است. جناب هارون بحکم قرآن مجید، خلیفه منصوص حضرت موسی بود، بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود آن حضرت درباره او شنیده بودند، منتها بعد از غیبت حضرت موسی، وقت به دست سامری بازیگر افتاد، گوساله طلا را ساخته، عالماً - عامداً بنی اسرائیل را اغوا نمود. آنها هم با علم باینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد روی نفهمی یا مقاصد دیگر، در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند!

مطابقۀ حالات امیر المؤمنین(عليه‌السلام ) با هارون(عليه‌السلام )

هم چنین بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان مردمی که مکرر از آن حضرت

۳۱۲

صراحتاًو کنایتاً شنیده بودند؛

علیعليه‌السلام خلیفه من می باشد، همان قسمی که جناب هارون خلیفۀ موسی بود”.علی را رها نموده، روی هوای نفس و حب جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم.و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت بشخص علیعليه‌السلام داشتند، تشکیلات مخصوصی دادند؛ چنانچه امام غزّالی در اول مقاله چهارم سرّ العالمین اشاره باین معنی نموده و صریحاً می نویسد: “حق را پشت سر انداخته برگشتند به جهالت اولیه.”(۱)

به همین جهت شباهت تام بین هارون و امیر المؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورخین خودتان مانند ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در الامامه و السیاسه(۲) قضیۀ سقیفه را مفصّلاً می نویسد تا آنجا که گوید:

وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را به مسجد آوردند و گفتند بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم خود را بقبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون به موسی نقل نموده که( إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي ) .

کانّه یک جهت آنکه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی را در این حدیث، شبیه به هارون می نماید آنست که برساند بامت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب، هارون نمودند، بعد از وفات من با علی می نمایند.

لذا علیعليه‌السلام هم برای اثبات این معنا، وقتی فشار امت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند، خطاب بقبر مبارک پیغمبر همان آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون بموسی خبر داده.

(اهل مجلس سرها بزیر انداخته با حالت بهت، دقایقی با سکوت گذشت)

نواب : قبله صاحب اگر خلافت علی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه ثابت بودهريال چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده و صریحاً به نام خلافت، آن

____________________

۱- رجوع شود به جلسه نهم هین کتاب عین عبارت غزالی در ضمن حدیث غدیر خم نقل گردیده.(سر العالمین، مقاله چهارم).

۲- الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۴-۱۵.

۳۱۳

جناب را معرّفی ننموده که بفرماید علی خلیفۀ من است تا راه عذری نماند؟

داعی : عرض کردم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هر دو جهت بیان حقیقت نموده، و الاّ احادیث صریحه به خلافت در کتب معتبره خودتان هم بسیار ثبت است و لکن این نوع از کنایات، لطافتش از صراحت، بیشتر است و اهل ادب می دانند کهالکنایه ابلغ من التصریح ، آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.

نواب : ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمایید در کتب علمای ما می باشد راجع به امر خلافت، اگر حاضر دارید ما را مستفیض فرمائید تا کشف حقیقت شود؛ زیرا مکرّر به ما گفته اند ابداً حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد، وجود ندارد.

داعی : احادیث مصرّحه بنام خلافت مولانا امیر المؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است، ولی به اقتضای وقت مجلس به بعض از آنها که در حافظه خود حاضر دارم، اشاره می نمایم.

حدیث الدار یوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) علیعليه‌السلام را به خلافت

اهمّ از همۀ احادیث، حدیث الدّار است از جهه آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبوت خود را ظاهر ساخت، به خلافت علیعليه‌السلام هم صراحت فرمود؛

چنانچه امام احمد بن حنبل، رئیس الحنابله درمسند (۱) و امام ثعلبی درتفسیر (۲) آیه انذار و صدر الائمّه موفق بن احمد خوارزمی درمناقب (۳) و محمّد بن جریر طبری درتفسیر آیه و درتاریخ الامم و الملوک (۴) به طرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (۵) نقلاً از نقض العثمانیّه ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در کامل(۶) مرسلاً

____________________

۱- مسند احمد، ج۱، ص۱۹۵.

۲- تفسیر ثعلبی، ج۷، ص۱۸۲.

۳- مناقب خوارزمی، ص۵.

۴- تارخ طبری، ج۲ف ص۶۳.

۵- شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۴۴.

۶- الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۶۲.

۳۱۴

و حافظ ابو نعیم درحلیة الاولیاء (۱) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و بیهقی درسنن (۲) ودلایل (۳) و ابو الفداء درتاریخ (۴) خود و حلبی درسیرة الحلبیّة (۵) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی (۶) و حاکم ابو عبد اللّه درمستدرک (۷) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۳۱ینابیع الموده (۸) از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۵۱کفایت الطالب (۹) و دیگران از اکابر علمای شما، به مختصر کم و زیادی، در الفاظ و عبارات نقل نموده اند؛ زمانی که نازل شد آیه ۲۱۴ سوره ۲۶ (شعراء)( وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ) رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش جناب ابو طالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود. حضرات خندیدند و گفتند: “محمّد غذای یک نفر را حاضر نکرده” (چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند)حضرت فرمودند: کلوا بسم الله بخورید؛ به نام خداوند متعال. پس از آنکه خوردند و سیر شدند بیکدیگر می گفتند:هذا ما سحرکم به الرجل ؛ محمّد باین غذا شما را سحر نمود.

آنگاه حضرت برخاست در میان آنها، پس از مقدماتی از سخن که نمی خواهم بنقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم. شاهد مقصود اینست که فرمود:

یا بنی عبد المطلب، انّ اللّه بعثنی بالخلق کافّه و الیکم خاصّه و انا ادعوکم الی کلمتین خفیفتین علی اللسان و ثقیلتین علی المیزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و تدخلون بهما الجنّه و تنجون بهما من النار شهاده ان لا اله الاّ اللّه و انّی رسول الله فمن یجبنی

____________________

۱- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۶.

۲- سنن بیهقی، ج۹، ص۷.

۳- دلایل بیهقی، ج۲، ص۱۷۹.

۴- تاریخ ابولفداء، ج۱، ص۱۶۶.

۵- سیره حلبیه، ج۱، ص۴۶۰.

۶- خصائص العلوی، ص۸۶.

۷- مستدرک حاکم، ج۴، ص۴۹.

۸- ینابیع المودة، ج۱،ص ۳۱۱.

۹- کفایت الطالب، ص۲۰۴، باب ۵۱.

۳۱۵

الی هذا الامر و یؤازرنی الی القیام به یکن اخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی؛

یعنی ای فرزندان عبد المطلب، خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما، و من شما را دعوت می کنم بدو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما به گفتن این دو کلمه، بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم در تحت انقیاد شما درآیند و به این دو کلمه به بهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه گواهی دادن بوحدانیت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا اجابت کند در این کار (یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید) و معاونت من نماید، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفۀ من خواهد بود بعد از من؛ و این جمله آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد الاّ علیعليه‌السلام جواب داد: انا انصرک و وزیرک یا نبی اللّه؛ یعنی من شما را کمک و یاوری می نمایم، ای پیغمبر خدا.

پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود: “انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم ؛ یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما.” و در بعضی از آن کتابها است خطاب به خود علی نموده، فرمود: انت وصیّی و خلیفتی من بعدی؛ یعنی تو یا علی وصی و خلیفۀ منی بعد از من.

علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنی مورخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام نوشته اند با نداشتن تعصّب مذهبی (چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه) این مجلس مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب (توماس کار لیل انگلیسی) بوده که در قرن هیجدهم مسیحی در اروپا شهرت جهانی داشته، در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه بعربی نموده اند به نام (الابطال و عباده المبطوله ) شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب أبی طالب داده تا آنجا که می نویسد بعد از خطابۀ پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.

و مسیو پول لهوژور فرانسوی معلّم دار الفنون پاریس، در رساله مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیّینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته و در سال ۱۸۸۴ مسیحی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس سال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در مقاله فی الاسلام از ص ۸۳ تا ۸۶ از نسخه مطبوعه سال ۱۸۹۱ با تعصّب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین

۳۱۶

داشتند و مخصوصاً مستر جان دیون پورت که مؤلف عالیقدر با انصاف بوده در ص ۲۰ کتاب ذی قیمت خود (محمّد و قرآن) با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اول نشر رسالت علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد،علاوه بر این خبر شریف در بسیاری از امکنه و ازمنه اشاره باین معنی نموده از جمله:

احادیث مصرّحۀ بخلافت علیعليه‌السلام

۱. امام احمد حنبل درمسند (۱) و میر سید علی همدانی شافعی در آخر مودة چهارم ازمودة القربی (۲) نقل می کنند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود:

یا علی انت تبرء ذمّتی و انت خلیفتی علی امّتی (۳) .

۲. امام احمد درمسند (۴) به طرق متعدده و الفاظ متفاوته و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (۵) و ثعالبی درتفسیر (۶) خود نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به علیعليه‌السلام :

انت اخی و وصیّی و خلیفتی و قاضی دینی (۷) .

۳. ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در ۲۱۳ جلد دوم محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء (چاپ مطبعه عامره شرفیه سید حسین افندی ۱۳۲۶ قمری) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:ان خلیلی و وزیری و خلیفتی و خیر من اترک بعدی یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن أبی طالب (۸) .۴. میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودة ششم از موده القربی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوت بین اصحاب بست فرمود:هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخره و خلیفتی فی اهلی و وصیّی فی امتی و وارث علمی

____________________

۱- مسند احمد، ج۴، ص۱۶۴، با اندکی اختلاف.

۲- مودة القربی، مودة چهارم.

۳- یا علی تو بری می نمائی ذمۀ مرا و تو خلیفۀ منی بر امت من.

۴- مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱.

۵- مناقب، ص۳۱۰.

۶- تفسیر ثعلبی، ج۵، ص۳۳.

۷- تو برادر و وصی و خلیفه و اداءکننده دین منی.

۸- به درستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهتر کسی که بعد از خود بجا می گذارم که دین مرا اداء و وعدۀ مرا وفا می نماید علی بن أبی طالب می باشد.

۳۱۷

و قاضی دینی ماله منی مالی منه نفعه نفعی و ضره ضری من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد ابغضنی (۱) .

۵. در همین مودة ششم، از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلاً عرض کردم، در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحاً فرمود: و هو خلیفتی و وزیری؛ یعنی علی خلیفه و وزیر من است.(۲)

۶. محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب از ابی ذرّ غفاری روایت کرده که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:ترد علی الحوض رایه علیّ امیر المؤمنین و امام الغر المحجّلین و الخلیفه من بعدی (۳) .

۷. بیهقی و خطیب خوارزمی و ابن مغازلی شافعی در مناقب خودشان نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به علیعليه‌السلام :انه لا ینبغی ان اذهب الاّ و انت خلیفتی و انت اولی بالمؤمنین من بعدی (۴) .

۸. امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی از ائمه صحاح سته است ضمن حدیث ۲۳ خصائص العلوی که مفصّلاً از ابن عباس مناقب علیعليه‌السلام را نقل نموده، بعد از ذکر منازل هارونی، آورده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود:انت خلیفتی یعنی فی کل مؤمن من بعدی ؛ تو خلیفه منی یعنی در هر مؤمن بعد از من.(۵)

(بدیهی است بوسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطاء کلّ منازل و مراتب هارونی بعلیعليه‌السلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی؛ یعنی تو ای علی خلیفه

____________________

۱- این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفۀ من است در اهل من و وصی من است در امت من و وارث علم و اداءکننده دین من. مال او از من است و مال من از او است؛ نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است؛ کسی که او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است (مودة القربی،مودة ۶).

۲- مودة القربی، مودة۶.

۳- “وارد شود بر من در کنار حوض (کوثر) پرچم علی امیر المؤمنین و پیشوای روی و دست و پا سفیدان و خلیفۀ من بعد از من.” (کفایت الطالب، ص۱۸۷، باب ۴۴).

۴- “سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو (یا علی) خلیفه و اولی بمؤمنین باشی بعد از من.” (مناقب ابن مغازلی، ص۲۴- مناقب خوارزمی، ص۱۲۵-۱۲۷).

۵- خصائص العلوی، ص۶۴.

۳۱۸

منی در امت من و در هر مؤمن بعد از من). و لفظ من، در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده، یا من بیانیّه است؛ یعنی بعد از مرگ من. یا من ابتدائیّه است؛ یعنی تو خلیفۀ من در امت من می باشی از ابتداء مرگ من. علی التقدیرین، به این جملات خلافت بلافصل علیعليه‌السلام ثابت و محقق آمده که آن حضرت، خلیفه اللّه و خلیفه الرسول به نصّ جلی و خفی، بعد از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر تمام امت بوده است. ۹. حدیث خلقت است که به طرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل درمسند (۱) و میر سید علی همدانی شافعی درمودة القربی (۲) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (۳) و دیلمی درفردوس (۴) به مختصر تفاوتی در الفاظ با سلسله روایات و اسناد صحیحه نقل می نمایند که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق اللّه تعالی آدم به اربعه عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکّب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتی افترقا فی صلب عبد المطلب ففیّ النبوّه و فی علی الخلافه (۵) .

۱۰. حافظ ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفای سال ۳۱۰ هجری در کتاب الولایه نقل می نماید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اوایل خطبه غدیر خم فرمود:و قد امرنی جبرئیل عن ربّی ان اقوم فی هذا المشهد و أعلم کلّ ابیض و اسود انّ علیّ ابن أبی طالب اخی و وصیّی و خلیفتی و الامام بعدی-آنگاه فرمود معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیا و اماما و فرض طاعته علی کل احد ماض حکمه جائز قوله ملعون من خالفه مرحوم من صدّقه (۶) .

____________________

۱- مسند احمد، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۳.

۲- مودة القربی، ص۲۶.

۳- مناقب ابن مغازلی، ص۸۷-۸۹.

۴- فردوس، ج۲، ص۱۹۱، ح۲۹۵۲.

۵- من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم بچهارده هزار سال پس از خلقت آدم آن نور را در صلب آدم قرار داد پس بلا زوال با هم یکی بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم پس در من نبوت و در علی خلافت مقرر گردید.

۶- “جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن أبی طالب (عليه‌السلام ) برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی بتصرف) و امام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی، ممضی است حکم او و جایز است (از جانب خدای تعالی) قول او. ملعون است کسی که مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.”

۳۱۹

۱۱. شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده از مناقب احمد از ابن عباس (حبر امت) روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت، مشتمل بسیاری از صفات مخصوصۀ آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ایست بر اثبات مقام خلافت آن حضرت؛ لذا با اجازه آقایان تمام خبر را عرض می کنم تا حجّه تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، مقام و مرتبۀ علیعليه‌السلام بالاترین مقامات است خلاصۀ کلام ابن عباس گوید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:یا علی انت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی و وصیی و وارث علمی و خلیفتی و انت مستودع مواریث الانبیاء من قبلی و انت امین الله فی ارضه و حجه الله علی بریّته و انت رکن الایمان و عمود الاسلام و انت مصباح الدجی و منار الهدی و العلم المرفوع لاهل الدنیا یا علی من اتّبعک نجی و من تخلّف عنک هلک و انت الطریق الواضح و الصراط المستقیم و انت قاعد الغرّ المحجّلین و یعسوب المؤمنین و انت مولی من انا مولاه و انا مولی کل مؤمن و مؤمنه لا یحبک الا طاهر الولاده و لا یبغضک الا خبیث الولاده و ما عرجنی ربّی الی السماء و کلّمنی ربی الا قال یا محمد اقرأ علیا منّی السّلام و عرّفه انّه امام اولیائی و نور اهل طاعتی و هنیئا لک هذه الکرامه یا علی (۱)

۱۲. ابو المؤید موفق الدین اخطب خطباء خوارزم در کتاب فضایل

____________________

۱- یا علی، تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجه پروردگاری بر تمام خلق. تویی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و علم بلند شده از برای اهل دنیا. هر کس پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلف نماید هلاک شود تویی راه واضح و صراط مستقیم و توئی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرامزاده خداوند مرا بآسمان نبرد و با من تکلم نکرد مگر آنکه فرمود: یا محمد! علی را از من سلام برسان باو اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است آنگاه حضرت فرمودند به علیعليه‌السلام : “گوارا باد بر تو این کرامت یا علی!” (ینابیع المودة، ج۱، ص۳۹۷- مناقب، ص۳۲۸).

۳۲۰

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

چون از ايشان نااميد شد گفت: كاش مرا قوتى مى بود به شما، يا پناه مى بردم به ركن شديدى.(1)

به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: حق تعالى بعد از حضرت لوط پيغمبرى نفرستاد مگر آنكه عزيز بود در ميان قومش، و قبيله و عشيره در ميان ايشان داشت.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: مراد لوط از قوت، قائم آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و از ركن شديد سيصد و سيزده تن اصحاب آن حضرت بود.(3)

پس جبرئيل گفت: كاش مى دانست كه چه قوتى با او هست.

لوط گفت: كيستيد شما؟

جبرئيل گفت: من جبرئيلم.

لوط گفت: به چه امر ماءمور شده ايد؟

گفت: به هلاك ايشان.

گفت: در اين ساعت بكنيد.

جبرئيل گفت: موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟

پس در را شكستند و داخل خانه شدند، پس جبرئيل بال خود را بر چشم ايشان زد و ايشان را كور كرد، چنانچه حق تعالى فرموده است كه: بتحقيق مراوده كردند و طلبيدند از لوط مهمانان او را از براى عمل قبيح، پس كور كرديم ديده هاى ايشان را(4) ، پس چون اين حال را مشاهده كردند دانستند كه عذاب بر ايشان نازل شد، پس جبرئيل به حضرت لوط گفت كه: چون پاره اى از شب برود، اهل خود را بردار و بيرون رو از ميان ايشان تو و فرزندان تو، و احدى از شما نگاه به عقب نكند مگر زن تو كه به او خواهد رسيد آنچه به

____________________

1-فسيرقمى 1 / 332.

2-تفسير قمى 1 / 335.

3- تفسير قمى 1 / 336؛ تفسير برهان 2 / 228 و 230.

4-سوره قمر: 37.

۴۲۱

آنها مى رسد.

و در ميان قوم لوط مرد عالمى بود گفت:اى قوم!آمد بسوى شما عذابى كه لوط شما را وعده مى كرد، پس او را حراست كنيد و مگذاريد كه از ميان شما بدر رود كه تا او در ميان شماست عذاب بسوى شما نمى آيد. پس جمع شدند در دور خانه لوط و او را حراست مى كردند.

پس جبرئيل گفت:اى لوط!بيرون رو از ميان ايشان.

گفت: چگونه بيرون روم و در دور خانه من جمع شده اند؟

پس عمودى از نور در پيش روى او گذاشت و گفت: از پى اين عمود برو و هيچيك نگاه به پس مكنيد.

پس از آن شهر از زير زمين بيرون رفتند، و زنش نگاه به عقب كرد و حق تعالى بر او سنگى فرستاد و او را كشت. پس چون صبح طالع شد هر يك از آن چهار ملك به طرفى از شهر ايشان رفتند و كندند آن شهر را از طبقه هفتم زمين و به هوا بالا بردند به حدى كه اهل آسمان صداى سگها و خروسهاى ايشان را شنيدند، پس برگردانيدند شهر را بر ايشان، و حق تعالى باريد بر ايشان سنگها از سجيل يعنى از گل سخت شده يا از آسمان اول يا از جهنم بر روى يكديگر چيده شده يا پياپى و منقط و رنگارنگ.(1)

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هيچ بنده اى از دنيا بيرون نمى رود كه حلال شمارد عمل قوم لوط را مگر آنكه خدا سنگى از سنگها بر جگر او مى زند كه مرگش در آن است و ليكن خلق آن را نمى بينند.(2)

و به سند صحيح از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه فرمود كه: حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر صبح و شام پناه به خدا مى برد از بخل و ما نيز پناه به خدا مى بريم از بخل، حق تعالى مى فرمايد كه: هر كه نگاه داشته شود از بخل نفس خود، پس ايشان

____________________

1-تفسير قمى 1 / 336.

2-تفسير قمى 1 / 336؛ كافى 5 / 548

۴۲۲

رستگارانند(1) ، و تو را خبر مى دهم از عاقبت بخل، بدرستى كه قوم لوط اهل شهرى بودند بخيلان بر طعام خود، پس بخل ايشان را به دردى مبتلاء كرد كه دوا نداشت در فرجهاى ايشان، پس فرمود كه: شهر قوم لوط بر سر راه قافله ها بود كه به شام و مصر مى رفتند، و اهل قوافل نزد ايشان فرود مى آمدند و ايشان ضيافت مى كردند، چون بسيار شد اين ضيافت ايشان به تنگ آمدند از روى بخل و زبونى نفس، پس بخل باعث شد ايشان را كه چون مهمانى بر ايشان وارد مى شد فضيحت بر سر او مى آوردند و با او لواط مى كردند بى آنكه شهوتى و خواهشى به اين عمل قبيح داشته باشند، و غرض ايشان نبود مگر آنكه قوافل به شهر ايشان فرود نيايد و ايشان را نبايد ضيافت كرد، پس اين عمل شنيع از ايشان در شهرها شهرت كرد و قوافل از ايشان حذر كردند، پس بخل بلائى بر ايشان مسلط كرد كه از خود دفع نمى توانستند كرد تا آنكه به مرتبه اى رسيد خواهش ايشان به اين عمل قبيح كه طلب مى كردند از مردان در شهرها و مزد مى دادند بر آن، پس كدام درد از بخل بدتر است و ضرر و عاقبتش بدتر و رسواتر و قبيح تر است نزد خدا از بخيل بودن.

راوى پرسيد: آيا اهل شهر لوط همه اين كار را كردند؟

فرمود: بلى، مگر اهل يك خانه از مسلمانان، مگر نشنيده اى فرموده خدا را كه: پس بيرون كرديم هر كه بود در آن شهر از مؤ منان پس نيافتيم غير يك خانه از مسلمانان.(2)

پس آن حضرت فرمود كه: حضرت لوط در ميان قوم خود سى سال ماند كه ايشان را بسوى خدا مى خواند و حذر مى فرمود ايشان را از عذاب الهى، و ايشان قومى بودند كه خود را از غايط پاكيزه نمى كردند و غسل جنابت نمى كردند.

و لوط پسر خاله حضرت ابراهيم بود و ساره زن ابراهيمعليه‌السلام خواهر لوط بود، و حضرت لوط و ابراهيم عليهماالسلام دو پيغمبر مرسل بودند كه مردم را از عذاب خدا

____________________

1-سوره حشر: 9؛ سوره تغابن : 16.

2-سوره ذاريات : 35 و 36.

۴۲۳

مى ترسانيدند، و لوط مردى بود سخى و صاحب كرم و هر مهمانى كه بر او وارد مى شد ضيافت مى كرد و حذر مى فرمود مهمانان را از شر قوم خود، پس چون قوم لوط اين را از او ديدند گفتند: آيا تو را نهى نكرديم از عالميان؟ مهمانى نكن مهمانى را كه بر تو نازل شود، و اگر بكنى فضيحت مى رسانيم به مهمانان تو، و تو را خوار و ذليل مى كنيم نزد ايشان.

پس لوطعليه‌السلام هرگاه او را مهمانى مى رسيد پنهان مى كرد امر او را از بيم آنكه مبادا قوم او فضيحت نمايند به او، زيرا كه لوط در ميان ايشان قبيله و عشيره اى نبود و پيوسته لوط و ابراهيمعليه‌السلام متوقع نزول عذاب بر آن قوم بودند، و ابراهيم و لوطعليهما‌السلام را منزلت شريفى نزد حق تعالى بود، و خدا هرگاه كه اراده مى كرد عذاب قوم لوط را مودت حضرت ابراهيم و خلت او و محبت لوطعليه‌السلام را ملاحظه نموده عذاب را از ايشان تاءخير مى كرد.

پس چون غضب خدا بر ايشان شديد شد و عذاب ايشان را مقدر فرمود، مقرر نمود كه عوض دهد ابراهيمعليه‌السلام را از عذاب قوم لوط به پسرى دانا كه موجب تسلى حضرت ابراهيم گردد از مصيبتى كه به او مى رسد به سبب هلاك شدن قوم لوط، پس رسولان فرستاد بسوى حضرت ابراهيم كه او را بشارت دهند به اسماعيل، پس شب داخل شدند و ابراهيم در بيم شد از ايشان و ترسيد كه دزدان باشند؛ پس چون رسولان، او را ترسان و هراسان يافتند، سلام كردند و او جواب سلام ايشان گفت و گفت: من از شما ترسانم.

گفتند: مترس، ما رسولان پروردگار توئيم، تو را بشارت مى دهيم به پسرى دانا حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام فرمود: پسر دانا اسماعيل بود از هاجر.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام به رسولان گفت: آيا بشارت مى دهيد مرا كه با اين حال پيرى از من فرزندى حاصل شود؟!پس به عجيب امرى بشارت مى دهيد.

گفتند: بشارت مى دهيم تو را به حق و راستى، پس مباش از نااميدان.

پس گفت حضرت ابراهيم با ايشان كه: بعد از بشارت ديگر به چه كار آمده ايد؟ گفتند: فرستاده شده ايم به قومى جرم كنندگان كه قوم لوطند، بدرستى كه ايشان گروهى بودن فاسقان از براى اينكه بترسانيم ايشان را از عذاب پروردگار عالميان.پس حضرت ابراهيم به رسولان گفت: بدرستى كه لوط در ميان ايشان است.

۴۲۴

گفتند: ما بهتر مى دانيم كه كى در اينجاست، البته نجات مى دهيم او را و اهل او را همگى مگر زنش را كه مقدر كرده ايم كه او از باقيماندگان در عذاب است.

چون به نزد آل لوط آمدند، رسولان گفت: شما گروهى هستيد منكر كه شما را نمى شناسم.

گفتند: بلكه آمده ايم بسوى تو براى آنچه قوم تو در آن شك مى كردند از عذاب خدا، و بسوى تو آمده ايم به راستى كه بترسانيم قوم تو را از عذاب، و بدرستى ما از راستگويانيم، چون هفت روز و هفت شب ديگر بگذرد اى لوط در نصف شب اهل خود را از ميان اين قوم بيرون بر، و هيچيك از شما رو به عقب خود نكند مگر زن تو كه مى رسد به او آنچه به قوم تو مى رسد،

و برويد در آن شب به هر جا كه ماءمور خواهيد شد.

و گفتند به لوطعليه‌السلام كه: چون صبح شود همه قوم هلاك خواهند شد.

پس چون صبح روز هشتم طالع شد، باز خدا رسولان بسوى ابراهيمعليه‌السلام فرستاد كه بشارت دهند او را به اسحاق و تعزيه گويند او را و تسلى فرمايند به هلاك شدن قوم لوط، چنانچه در جاى ديگر فرموده است:. بتحقيق كه آمدند رسولان ما بسوى ابراهيم با بشارت و سلام كردند و ابراهيم جواب سلام ايشان گفت، پس درنگ نكرد كه آورد عجلى حنيذ فرمود: يعنى ذبح كرده شد و بريان و نيكو پخته شده پس چون ابراهيمعليه‌السلام ديد دست دراز نكردند بسوى آن بريان، از ايشان ترسيد، زيرا در آن زمان جمعى كه طعام يكديگر را مى خوردند از شر يكديگر ايمن بودند و طعام نخوردن علامت دشمنى بود.

گفتند: مترس!ما فرستاده شده ايم بسوى قوم لوط.

و ساره ايستاده بود، پس بشارت دادند او را به اسحاق و از عقب اسحاق به يعقوب، پس ساره خنديد از روى تعجب از قول ايشان و گفت: يا ويلتا!آيا فرزند از من بهم مى رسد و من پير زالم و اينك شوهر من پير است، بدرستى كه اين امرى است عجيب!گفتند: آيا تعجب مى كنى از امر خدا؟ رحمت خدا و بركات او بر شما اهل بيت نازل و لازم است، بدرستى كه او حميد و مجيد است.

چون ابراهيم بشارت اسحاق را شنيد و ترس از دل او زايل شد، شروع كرد به مناجات

۴۲۵

با پروردگار خود در شفاعت قوم لوط و از خدا سؤ ال كرد كه بلا را از ايشان بگرداند.(1)

پس حق تعالى وحى فرمود به او كه: اى ابراهيم!درگذر از اين امر كه پروردگار تو آمده است و عذاب من به ايشان مى رسد بعد از طلوع آفتاب همين روز و اين حتم است و برگشتن ندارد.(2)(3)

و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منينعليه‌السلام منقول است كه: شش چيز است در اين امت كه از عملهاى قوم لوط است: كمان گلوه انداختن، سنگريزه با انگشتان انداختن، قندران خاييدن، جامه بر زمين انداختن از روى تكبر، و بندهاى قبا و پيراهن را گشودن.(4)

و در روايت ديگر وارد شده است: از اعمال قبيحه ايشان آن بود كه در مجالس بر روى يكديگر باد سر مى دادند، لهذا لوط به ايشان گفت: در مجالس خود كارهاى بد مكنيد.(5)

و در حديث صحيح ديگر از امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جبرئيل سؤ ال فرمود كه: چگونه بود هلاك شدن قوم لوط؟

جبرئيل گفت كه: قوم لوط اهل شهرى بودند كه خود را از غايط پاكيزه نمى كردند و از جنابت غسل نمى كردند و بخل مى ورزيدند به طعام خود، و لوط در ميان ايشان سى سال ماند، او در ميان ايشان غريب بود و از ايشان نبود و قوم و عشيره اى در ميان ايشان نداشت، و ايشان را خواند بسوى خداو ايمان به او و متابعت خود، و نهى كرد ايشان را از اعمال قبيحه و ترغيب نمود ايشان را به طاعت خدا، پس اجابت او نكردند و اطاعت او ننمودند، چون خدا خواست ايشان را عذاب فرمايد فرستاد بسوى ايشان رسولى چند كه ايشان را بترسانند و حجت بر ايشان تمام كنند، چون طغيان ايشان زياده شد فرستاد

____________________

1-سوره هود: 69 74.

2--سوره هود: 76.

3-علل الشرايع 548؛ تفسير عياشى 2 / 244.

4- خصال 331.

5-مجمع البيان 4 / 280.

۴۲۶

بسوى ايشان ملكى چند را كه بيرون كنند هر كه در شهر ايشان است از مؤ منان، پس نيافتند در آن شهر بغير از يك خانه اى از مسلمانان پس آنها را بيرون كردند و به لوطعليه‌السلام گفتند: امشب اهل خود را از شهر بيرون بر بغير از زنت.

چون نصف شب گذشت لوط با دخترانش روانه شد و زنش برگشت و دويد بسوى قوم خود كه ايشان را خبر كند كه لوط بيرون رفت، چون صبح طالع شد ندا رسيد از عرش الهى بسوى من كه:اى جبرئيل!قوم خدا لازم و امر او متحتم شده است در عذاب قوم لوط، پس پائين رو بسوى شهر ايشان و آنچه احاطه كرده است به آن و بكن همه را از طبقه هفتم زمين و بالا بياور بسوى آسمان و نگهدار تا برسد به تو امر خداوند جبار در برگردانيدن آن، و آيت هويدا باقى بگذار خانه لوط را كه عبرتى باشد براى هر كه از آن راه عبور كند. پس پائين رفتم بسوى آن گروه ستمكار و بال راست خود را بر طرف شرقى آن شهر زدم و بال چپ را بر طرف غربى آن زدم و كندم يا محمد از زير طبقه زمين بغير از منزل آل لوط كه آن را علامتى گذاشتم براى راهگذاران، و بالا بردم آنها در ميان بال خود تا بازداشتم آنها را در جائى كه اهل آسمان صداى خروسها و سگهاى ايشان را مى شنيدند.

پس چون آفتاب طالع شد از پيش عرش ندا به من رسيد:اى جبرئيل!برگردان شهر را بر اين قوم، پس برگردانيدم بر ايشان تا اينكه پائينش به بالا آمد و باريد خدا بر ايشان سنگها از سجيل كه همه صاحب علامت بودند يا منقط بودند. و اين عذاب از ستمكاران امت تو اى محمد كه مثل عمل ايشان كنند، بعيد نيست.

پس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اى جبرئيل!شهر ايشان در كجا بود؟

جبرئيل عرض كرد: آنجا كه امروز بحيره طبريه است در نواحى شام.

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسيد: چون شهر را بر ايشان برگرداندى به كجا افتاد آن شهر و اهل آن؟

۴۲۷

عرض كرد: يا محمد!در ميان درياى شام افتاد تا مصر، پس تلها شد در ميان دريا.(1)

و در حديث موثق ديگر از آن حضرت منقول است كه: چون ملائكه براى هلاك قوم لوط آمدند گفتند: ما هلاك كننده ايم اهل شهر را.

ساره چون اين سخن را شنيد تعجب كرد از كمى ملائكه و بسيارى آن گروه و گفت: كى مى تواند با قوم لوط برابرى كند با آن قوت و كثرت ايشان؟!

پس بشارت دادند او را به اسحاق و يعقوب، پس ساره بر روى خود زد و گفت: پير زالى كه هرگز فرزند نياورده است چگونه از او فرزند بهم مى رسد؟! و در آن وقت ساره نود ساله بود و ابراهيمعليه‌السلام صد و بيست سال از عمر شريفش گذشته بود.

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام شفاعت كرد در باب قوم لوطعليه‌السلام و مؤ ثر نيفتاد، پس جبرئيل با ملائكه ديگر به نزد لوط آمدند، و چون قومش دانستند كه او مهمان دارد دويدند بسوى خانه او و لوطعليه‌السلام آمد و دست بر در گذاشت و ايشان را سوگند داد و فرمود:اى قوم من!از خدا بترسيد و مرا در امر مهمانان من رسوا مكنيد. گفتند: ما به تو نگفتيم كه مهمان به خانه مياور؟

پس بر ايشان عرض نمود دختران خود را به نكاح كه: من دختران خود را به نكاح حلال به شما مى دهم اگر دست از مهمانان من برداريد و با ايشان كارى نداشته باشيد.

گفتند: ما را در دختران تو حقى نيست و تو مى دانى كه ما چه مى خواهيم.

لوطعليه‌السلام فرمود: چه بودى اگر قوتى يا پناه محكمى مى داشتم؟ پس جبرئيل گفت: كاش مى دانست كه چه قوتى او را هست؛ پس آن حضرت را طلبيد به نزد خود، ايشان در را گشودند و داخل شدند، پس جبرئيل به دست خود اشاره بسوى ايشان كرد و همه كور شدند و دست خود را به ديوار مى گرفتند و قسم مى خوردند كه چون صبح شود ما احدى از آل لوط را باقى نگذاريم.پس چون جبرئيل به لوط گفت: ما رسولان پروردگار توئيم، لوط فرمود: زود باش.

____________________

1-علل الشرايع 550؛ تفسير عياشى 2 / 157.

۴۲۸

جبرئيل گفت: بلى.

باز فرمود: زود باش.

جبرئيل گفت: موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟

پس جبرئيل گفت به لوط كه: تو با فرزندان خود از اين شهر بيرون رويد تا به فلان موضع برسيد.

فرمود:اى جبرئيل!الاغهاى من ضعيفند.

گفت: بار كن و بيرون رو از اين شهر.

پس بار كرد و چون سحر شد جبرئيل فرود آمد و بال خود را در زير آن شهر كرد و چون بسيار بلند كرد برگردانيد بر ايشان و ديوارهاى شهر را سنگسار كرد و لوط صداى عظيمى شنيد و از آن صدا هلاك شد.(1)

مترجم گويد: ميان علما خلاف است در تكليف كردن لوط دخترانش را به آن قوم كه بر چه وجه بود:

بعضى گفته اند كه: مراد از دختران، زنهاى ايشان بود، زيرا كه هر پيغمبرى به منزله پدر امت خود است، پس غرض لوط آن بود كه زنهاى شما پاكيزه تر و بهترند از پسران، چرا رغبت به آنها نمى كنيد كه حلالند بر شما.

و بعضى گفته اند كه: آنها پيشتر خواستگارى دختران او مى كردند و او به اعتبار كفر ايشان قبول نمى كرد، در اين وقت از روى اضطرار راضى شد و ايشان قبول نكردند و اين نيز بر دو وجه مى تواند بود: اول آنكه در آن شريعت، دختر به كافر دادن حلال بوده باشد، دوم آنكه به شرط ايمان آوردن ايشان را تكليف كرده باشد.

و نقل كرده اند كه: دو تن در ميان ايشان بودند كه سركرده ايشان بودند و همه اطاعت ايشان مى كردند، لوط خواست كه دو دختر خود را به آن دو نفر بدهد كه شايد قوم دست از

____________________

1-علل الشرايع 551.

۴۲۹

اذيت او بردارند.(1) . و هر دو وجه در احاديث سابقه گذشت.

و به سند معتبر از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه: هر كه راضى مى شود كه كسى با او لواط كند او از بقيه سدوم است، نمى گويم كه از فرزندان ايشان است و ليكن از طينت ايشان است.

پس فرمود: شهرهاى قوم لوط كه بر ايشان برگردانيدند چهار شهر بود: سدوم و صيدم و لدنا و عميرا.(2)

و در حديث صحيح منقول است كه از آن حضرت پرسيدند كه: قوم لوط چگونه مى دانستند كه مهمان نزد لوط هست؟

فرمود: زنش بيرون رفت و صفير مى كرد، و چون صفير را مى شنيدند مى آمدند.(3)

و صفير آن صدائى است كه از دهان مى كنند كه سوتك مى گويند.

و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: قوم لوط بهترين قومى بود كه خدا ايشان را خلق كرده است، و ابليس لعنه الله در گمراهى ايشان طلب شديد و سعى بسيار كرد، و از نيكى و خوبى ايشان آن بود كه چون به عقب كار مى رفتند مردان همگى با هم مى رفتند و زنان را تنها مى گذاشتند، پس شيطان چاره اى كه براى ايشان كرد آن بود كه هرگاه ايشان از مزارع و اموال و امتعه خود بر مى گشتند مى آمد و آنچه ايشان ساخته بودند خراب مى كرد، پس به يكديگر گفتند كه: بيائيد كمين كنيم اين شخصى را كه متاع ما را خراب مى كند ببينيم، پس كمين كردند و او را گرفتند، ناگاه ديدند پسرى در غايت حسن و جمال، گفتند: توئى كه متاعهاى ما را خراب مى كنى؟

گفت: بلى، منم كه هر مرتبه متاعهاى شما را خراب مى كردم.

پس راءى ايشان بر آن قرار گرفت كه او را بكشند، و او را به شخصى سپردند؛ چون شب شد شيطان شروع به فرياد كرد، آن شخص گفت: چه مى شود تو را؟

____________________

1-مجمع البيان 3 / 184؛ تفسير طبرى 7 / 82؛ تفسير قرطبى 9 / 76.

2-علل الشرايع 552.

3-علل الشرايع 564.

۴۳۰

گفت: شب پدرم مرا بر روى شكم مى خوابانيد.

گفت: بيا روى شكم من بخواب.

چون بر روى شكم او خوابيد حركتى چند كرد كه آن مرد را بر اين داشت و تعليم او نمود كه با او لواطه كند و لذت يافت. پس شيطان از ايشان گريخت.

چون صبح شد آن مرد آمد به ميان آن قوم و ايشان را خبر داد به آنچه شب واقع شد و ايشان را خوش آمد اين عمل كه پيشتر نمى دانستند، پس مشغول اين عمل قبيح شدند تا آنكه اكتفا كردند مردان به مردان، پس كمين مى كردند و هر كه را گذر بر شهر ايشان مى افتاد مى گرفتند و با او اين عمل مى كردند، تا آنكه مردم ترك شهر ايشان كردند، پس ترك كردند زنان را و مشغول پسران شدند.

چون شيطان ديد كه در مردان كار خود را محكم كرد به صورت زنى شد و به نزد زنان آمد و گفت: مردان شما مشغول يكديگر شده اند، شما نيز با يكديگر مساحقه كنيد، پس زنان نيز مشغول يكديگر شدند. و هر چند لوطعليه‌السلام ايشان را پند مى داد سودى نمى داد تا آنكه حجت خدا بر ايشان تمام شد.

پس حق تعالى جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل را فرستاد به صورت پسران ساده، قباها پوشيده و عمامه ها بر سر گذاشتند و گذشتند به حضرت لوطعليه‌السلام ، او مشغول زراعت بود، حضرت لوط به ايشان گفت: به كجا مى رويد؟ هرگز از شما بهتر نديده ام.

گفتند: آقاى ما ما را فرستاده است بسوى صاحب اين شهر.

لوطعليه‌السلام گفت: مگر خبر مردم اين شهر نرسيده است به آقاى شما كه چه مى كنند؟ والله كه مردان را مى گيرند و آنقدر عمل قبيح به او مى كنند كه خون بيرون مى آيد.

گفتند: آقاى ما امر كرده است ما را كه در ميان اين شهر راه رويم.

لوطعليه‌السلام گفت: پس من حاجتى دارم به شما.

گفتند: آن حاجت چيست؟ گفت: صبر كنيد تا هوا تاريك شود.

پس ايشان نزد لوط نشستند و لوطعليه‌السلام دختر خود را فرستاد كه براى ايشان نانى

۴۳۱

بياورد و آبى در كدو كند و براى ايشان حاضر سازد و عبائى بياورد كه از سرما بر خود بپوشند.

چون دختر روانه شد، باران سر كرد و وادى پر شد، لوط ترسيد كه سيلاب ايشان را غرق كند گفت: برخيزيد تا برويم، پس حضرت لوط نزديك ديوار مى رفت و ايشان در ميان راه مى رفتند، لوطعليه‌السلام به ايشان مى گفت:اى فرزندان من!به كنار راه بيائيد، و ايشان مى گفتند كه: آقاى ما فرموده است كه در ميان راه برويم، و لوطعليه‌السلام غنيمت مى شمرد كه تاريك شود و ايشان را قوم او نبينند.

پس شيطان رفت و از دامن زن لوط طفلى را گرفت و در چاه انداخت و به اين سبب اهل شهر همه در خانه لوط جمع شدند، چون آن پسران را در منزل لوط ديدند گفتند:اى لوط!تو هم در عمل ما داخل شدى؟

گفت: اينها مهمان منند، فضيحت و رسوائى مكنيد.

گفتند: اينها سه نفرند، يكى را خود نگاه دار و دو تا را به ما ده.

لوط ايشان را داخل حجره كرد و گفت: كاش اهل بيتى و عشيره اى مى داشتم كه مرا از شر شما نگاه مى داشتند.

ايشان زور آوردند و در را شكستند و لوط را انداختند و داخل خانه شدند، پس جبرئيل به لوط گفت: ما رسولان پروردگار توئيم و ايشان ضررى به تو نمى توانند رسانيد. پس جبرئيل كفى از ريگ گرفت و بر روى ايشان زد و گفت: (شاهت الوجوه يعنى: قبيح باد روهاى شما.

پس اهل شهر همه كور شدند، پس لوط از ايشان پرسيد كه:اى رسولان!پروردگار من شما را به چه چيز امر كرده است درباره ايشان؟

گفتند: امر كرده است ما را كه در سحر ايشان را بگيريم.

گفت: من حاجتى دارم.

گفتند: چيست حاجت تو؟

گفت: آن است كه در اين ساعت ايشان را بگيريد.

۴۳۲

گفتند:اى لوط!موعد ايشان صبح است، آيا صبح نزديك نيست براى كسى كه خواهى او را بگيريم؟ پس تو بگير دختران خود را و برو و زن خود را بگذار.

حضرت فرمود: خدا رحمت كند لوط را، اگر مى دانست كه كى با او در حجره هست هر آينه مى دانست كه او يارى كرده شده است در وقتى كه مى گفت: كاش قوتى مى داشتم به شما يا پناه به ركن شديدى مى بردم، كدام ركن شديدتر از جبرئيل است كه با او در حجره بود؟

پس حق تعالى فرمود كه: اين عذاب دور نيست از ستمكاران امت تو اگر بكنند عمل قوم لوط را.(1)

و به سند معتبر از حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام منقول است كه حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: چون قوم لوط كردند آنچه كردند، زمين گريه كرد بسوى پروردگارش تا گريه اش به آسمان رسيد، و آسمان گريه كرد تا گريه اش به عرش رسيد، پس حق تعالى امر فرمود بسوى آسمان كه: سنگ بر ايشان ببار، و وحى فرمود بسوى زمين كه: ايشان را فرو بر.(2)

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: حق تعالى چهار ملك فرستاد براى هلاك كردن قوم لوط: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل، پس گذشتند به ابراهيمعليه‌السلام و عمامه ها در سر داشتند و بر او سلام كردند، ابراهيمعليه‌السلام را نشناخت، چون هيئت نيكوئى از ايشان مشاهده فرمود گفت: من خود خدمت ايشان مى كنم، و آن حضرت بسيار مهمان دوست بود، پس براى ايشان گوساله فربهى را بريان كرد تا خوب پخته شده و به نزد ايشان آورد، پس چون ايشان نخوردند ترسيد، و جبرئيل عمامه را از سر برداشت تا ابراهيم او را شناخت و فرمود: تو جبرئيلى؟

گفت: بلى.

پس ساره گذشت بر ايشان و او را بشارت دادند به اسحاق و يعقوب.

____________________

1-كافى 5 / 544؛ محاسن 1 / 197؛ ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 314.

2-ثواب الاعمال و عقاب الاعمال 314؛ محاسن 1 /

۴۳۳

پس حضرت ابراهيمعليه‌السلام فرمود: براى چه آمده ايد؟

گفتند: براى هلاك كردن قوم لوط.

فرمود: اگر صد نفر از مؤ منان در ميان ايشان باشند ايشان را هلاك خواهيد كرد؟ جبرئيل گفت: نه. فرمود: اگر پنجاه نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر سى نفر باشند؟ گفت نه. فرمود: اگر بيست نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر ده نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر پنج نفر باشند؟ گفت: نه. فرمود: اگر يك نفر باشند؟ گفت: نه.

فرمود: لوط در آنجاست.

گفتند: ما بهتر مى دانيم كه كى آنجاست، او را و اهلش را نجات خواهيم داد بغير از زنش.

پس رفتند به نزد لوطعليه‌السلام و او مشغول زراعت بود در نزديك شهر، پس بر او سلام كردند و عمامه ها بر سر داشتند، لوط از ايشان هيئت نيكى مشاهده كرد و ديد كه جامه هاى سفيد پوشيده اند و عمامه هاى سفيد بر سر بسته اند، پس تكليف خانه به ايشان كرد و ايشان قبول كردنند، پس پيش افتاد و ايشان از عقب او روانه شدند، پس پشيمان شد از اين تكليف كردن و در خاطر خود گفت: بد كارى كردم، ايشان را مى برم به نزد قوم خود و قوم خود را مى شناسم، پس ملتفت شد بسوى ايشان و فرمود: شما به نزد گروهى مى رويد كه بدترين خلق خدا هستند، و حق تعالى فرموده بود: تا لوط سه مرتبه شهادت بر بدى قومش ندهند شما ايشان را عذاب مكنيد، پس جبرئيل گفت: اين يك شهادت.

چون ساعت ديگر رفتند لوط رو به ايشان كرد و فرمود: شما به نزد بدترين خلق خدا مى رويد، جبرئيل گفت: اين دو شهادت.

چون به دروازه شهر رسيدند بار ديگر لوط اين سخن را اعاده فرمود، پس جبرئيل گفت: اين شهادت سوم.پس داخل شهر شدند و چون داخل خانه لوط شدند زن لوط هيئت نيكوئى از ايشان ديد و بر بالاى بام رفت و دست بر هم زد، قوم لوط صداى دست او را نشنيدند، پس دود كرد بر بام خانه، چون دود را ديدند بسوى خانه لوط دويدند، پس زن به نزد ايشان آمد

۴۳۴

گفت: گروهى نزد لوط هستند كه من به اين حسن و جمال هرگز نديده ام.

پس آمدند كه داخل خانه شوند، لوط مانع شد و در ميان ايشان گذشت آنچه مكرر گذشت، و چون بر لوط غالب شدند داخل خانه شدند جبرئيل فرياد كرد كه:اى لوط!بگذار داخل خانه شوند، و چون داخل شدند به انگشت خود اشاره كرد بسوى ايشان و همه كور شدند.(1)

و به سند معتبر از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منقول است كه: در مجلسها سنگريزه بر يكديگر انداختن از عمل قوم لوط است.(2)

و بعضى نقل كرده اند كه: بر سر راهها مى نشستند و هر كه مى گذشت سنگريزه بسوى او مى انداختند و سنگ هر كه بر او مى خورد او متصرف مى شد او را و عمل قبيح با او مى كرد؛ و از حضرت امام رضاعليه‌السلام منقول است كه: از اعمال قبيحه ايشان آن بود كه در مجالس باد سر مى دادند و شرم نمى كردند؛ و بعضى نقل كرده اند كه: در حضور يكديگر لواط مى كردند و پروا نمى كردند.(3)

و خلاف كرده اند در اسم زن لوط: واهله و والغه و والهه، هر سه را گفته اند.(4)

____________________

1-كافى 5 / 546؛ تفسير عياشى 2 / 153 و 155.

2-تهذيب الاحكام 3 / 262.

3-مجمع البيان 4 / 280.

4-مجمع البيان 5 / 319

۴۳۵
۴۳۶

باب نهم: در قصص ذوالقرنينعليه‌السلام است

۴۳۷
۴۳۸

قطب راوندى رحمة الله ذكر كرده است كه: اسم او عياش بود، و او اول كسى بود كه بعد از نوحعليه‌السلام پادشاه شد و مابين مشرق و مغرب مالك شد.(1)

و بدان كه خلاف است ميان مفسران و ارباب تواريخ كه آيا ذوالقرنين اسكندر رومى است يا غير او؟ و از احاديث معتبره ظاهر مى شود كه غير اوست.

و باز خلاف است كه آيا پيغمبر بود يا نه؟ و حق اين است كه پيغمبر نبود و ليكن بنده شايسته اى بود كه مؤ يد بود از جانب خدا.

و باز اختلاف كرده اند در آنكه چرا او را ذوالقرنين گفتند؟ و اين بر چند وجه است:

اول آنكه: يك مرتبه ضربتى بر قرن ايمن يعنى طرف راست سر او زدند و مرد، پس خدا او را مبعوث فرمود، پس ضربت ديگر بر قرن ايسر، يعنى طرف چپ سر او زدند و مرد، باز خدا او را مبعوث فرمود.

دوم آنكه: دو قرن زندگانى كرد و در زمان او دو قرن از مردم منقرض شدند.

سوم آنكه: در سرش دو شاخ بود، يا دو بلندى شبيه به دو شاخ.

چهارم آنكه: در تاجش دو شاخ بود.

پنجم آنكه: استخوان دو طرف سرش قوى بود و آنها را قرن مى گويند.

ششم آنكه: دو قرن دنيا، يعنى دو طرف عالم را سير كرد و مالك شد.

هفتم آنكه: دو گيسو در دو جانب سرش بود.

هشتم آنكه: نور و ظلمت را خدا مسخر او كرده بود.

____________________

1-قصص الانبياء راوندى 122؛ تفسير عياشى 2 / 350.

۴۳۹

نهم آنكه: در خواب ديد كه به آسمان رفت و به دو قرن آفتاب، يعنى به دو طرف آن چسبيده.

دهم آنكه: قرن به معنى قوت است، يعنى قوى و شجاع بود و اقتدار عظيم بهم رسانيد.(1)

و حق تعالى قصه او را در كلام مجيد بيان فرموده است:. بدرستى كه ما تمكين داديم براى او در زمين و عطا كرديم به او از هر چيزى سببى يعنى علمى و وسيله اى و قدرتى و آلتى كه به آن تواند رسيد پس پيروى كرد سببى را تا رسيد به محل غروب آفتاب، يافت آن را كه فرو مى رفت در چشمه اى لجن آلود يا گرم، و يافت نزد آن قومى را.

گفتيم:اى ذوالقرنين!آيا عذاب خواهى كرد به كشتن كسى را كه از كفر برنگردد يا اخذ خواهى كرد در ميان ايشان نيكى را؟

گفت: اما كسى كه ستم كند و شرك آورد پس او را عذاب خواهيم كرد، پس بر مى گردد بسوى پروردگارش پس عذاب خواهد كرد او را عذابى منكر و عظيم؛ و اما كسى كه ايمان بياورد و اعمال شايسته بكند پس او را جزاى نيكو هست و بزودى خواهيم گفت به او از امر خود آنچه آسان باشد بر او.

پس پيروى كرد سببى را تا رسيد به محل طلوع كردن آفتاب، يافت آن را كه طلوع مى كرد بر گروهى كه نگردانيده بوديم از براى ايشان بجز آفتاب سترى كه ايشان را بپوشاند از آن.(2)

در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام منقول است كه: ندانسته بودند خانه ساختن را.(3)

و بعضى گفته اند كه در زير زمين نقبها كنده بودند و در آنجا ساكن بودند، و بعضى

____________________

1-مجمع البيان 3 / 490؛ تفسير فخر رازى 21 / 163؛ تفسير بغوى 3 / 178.

2-سوره كهف : 84 90.

3-مجمع البيان 3 / 491؛ تفسير عياشى 2 / 350

۴۴۰

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577