شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور13%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387164 / دانلود: 11317
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

می کنم خوب است از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمائید.

شیخ : اگر خلاف اخلاقی شده گذشته، چاره جز جواب ندارید. اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتماً تولید نگرانی نموده، گمان می کنم نتایج خوبی نداشته باشد.

داعی : از طرف داعی هیچ گاه اسائه ادب نمی شود. اصرار شما و اینکه به عبارت آخری تهدیدم فرمودید، سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علمای خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند. اما در مورد شک و تردید اتفاقاً غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبه کمال نرسیده بود، گاهی گرفتار شک و تردید می شدند. منتها بعض از آنها بحال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید، مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد. ولی این قبیل سؤالات اخلاقاً سزاوار نیست، علنی گردد. نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خورده گیری کنند؛ بازهم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمائید یا اجازه بفرمائید بموقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.

شیخ : یعنی می خواهید بگوئید که خلفاء راشدین رضی اللّه عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.

داعی : واقعاً مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمایید. حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلاجواب نمی گذارم. اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خرد مسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید، ما می گوییم اشتباه فرمودید یا عمدا سهو نمودید. علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.

شیخ : در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند. مقتضی است بیان فرمایید.

داعی : آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود، یک مرتبه نبوده، بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند بعد که کشف حقیقت می شد بر می گشتند، ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.

۴۶۱

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

چنانچه ابن مغازلی فقیه شافعی معروف درمناقب (۱) و حافظ ابو عبد اللّه محمد بن ابی نصر حمیدی درجمع بین الصحیحین بخاری و مسلم نوشته اند:قال عمر بن الخطّاب رضی اللّه عنه ما شککت فی نبوّه محمّد قطّ کشکّی یوم الحدیبیّه (۱) .

طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است، منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است.

نواب : ببخشید قبله صاحب! مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.

داعی : شرح این قضیه مفصّل است، ولی خلاصه اش را باقتضای وقت مجلس بعرضتان می رسانم.

وقعۀ حدیبیّه

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شبی در عالم رؤیا دید با اصحاب به مکه تشریف برده و عمره بجای آورده. صبح برای اصحاب نقل نمود، عرض کردند: “شما خود معبّر خوابهای ما هستید، بفرمایید تعبیر این خواب چیست؟” حضرت فرمودند: “ان شاء اللّه ما به مکه خواهیم رفت و عمل بجای خواهیم آورد” (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).

در همان سال پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به شوقی که بزیارت بیت اللّه داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه (که چاهی است نزدیک مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است) کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکّه.

____________________

۱- مناقب، ص۷۳.

۲- عمر بن الخطاب گفت: “من هرگز شک نکرده بودم در نبوت و پیغمبری محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانند شکی که در روز حدیبیه نمودم.”

۴۶۲

چون پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بقصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود، لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از همان جا برگشت. اینجا بود مورد شک عمر بنا به گفته خودش؛ چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود. آمد خدمت پیغمبر عرض کرد: “یا رسول اللّه شما که پیغمبر و صادق القول هستید، مگر نفرمودید: ما می رویم مکه و عمل بجای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نماییم، الحال چرا بر خلاف شد؟”

حضرت فرمودند: “آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم؟” عرض کرد: “نه یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .” حضرت فرمودند: “پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء اللّه و تعبیر خواب واقع خواهد. شد منتها تعبیر خواب بمشیت خداوند دیر و زود دارد،” فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آیه ۲۷ سوره ۴۸(فتح)را آورد که( لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکُمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِکَ فَتْحاً قَرِیباً ) (۱) .

این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.

(سخن که به اینجا رسید، آقایان به ساعتها نظر کرده خنده شدید نموده، گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بیخود می شویم و واقعاً اسباب زحمت اهل مجلس شدیم، دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد. امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقاً کار نیکویی نیست خوب است مجلس را خاتمه دهیم. در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.)

____________________

۱- هرآینه به تحقیق، پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی، با تراشیدن سر، تقصیر نموده از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به آنچه نمی دانید و قریباً به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد (که مراد فتح خیبر بود).

۴۶۳

گفتگوهای غیر منتظره

حافظ : قبله صاحب! ما از ملاقات شما مخصوصاً از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم. میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نماییم. جاذبه شما به قدری قوی است که هر کس با شما مجالس و هم کلام شود، مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند. چنانچه ما خیلی حرف ها داشتیم و داریم که در بوته اجمال مانده، ولی چه کنیم که ناچار به حکم اجبار باید به وطن برگردیم. در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد. امید است جناب عالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان کاملاً بهره مند شویم.

نواب : (رو به حافظ)ما نمی گذاریم شما حرکت کنید؛ زیرا کار به جاهای باریک رسیده. بایستی مطلب یک طرفه شود؛ زیرا شما ها همیشه به ما ها می گفتید که آقایان رافضی ها (شیعه ها) به کلی فاقد دلیل و برهانند و تنها قاضی می روند اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.

بر عکس گفتار شما آقایان، در این جلسات کاملاً ما شما را ساقط و زبون می بینیم. بایستی حتماً حقیقت معلوم شود تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم.

حافظ : (رو به نوّاب) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید؛ بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارج مند، ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملاً گرم صحبت شویم، با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلائل ما مثبت حق است.

نواب : (رو به حافظ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم، تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم. چنانچه می فرمایید دلایلی هست، پس قطعا باید بمانید و اقامه دلیل نمایید. من صریحاً به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفتگوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات، باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است، ظاهر نکنید قطعاً در نزد

۴۶۴

صاحب شریعت مسئول خواهید بود.

(در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت، پس از قدری سکوت)

حافظ : (با رنگ پریده رو به نواب) شما ملاحظه این آقای مهمان عزیز را هم بنمایید. ایشان بنا بفرموده خودشان مسافر مشهد هستند وقتشان عزیز است. گویا خیال حرکت داشتند محض خاطر ما ماندند. سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.

داعی : خیلی ممنون از لطف شما هستم، ولی راجع به حرکت مخلص، بیانی فرمودید صحیح است، ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم در مقابل خدمات دینی، ناچیز می دانم از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید داعی هم حاضرم؛ چون وظیفه ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنماییم تا حق از زیر پرده بیرون آید. گذشته از ادای وظیفه، داعی، از مجالس اهل علم خورسندم که بهره برداری می نمایم؛ مخصوصاً جناب عالی که اخلاقاً داعی را مجذوب خود قرار داده اید.

فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.

(میرزا یعقوب علی خان و ذو الفقار علی خان و عدالت علی خان، اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند، یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم. ما صاحب منزل نیستیم. اگر ما دام العمر جنابعالی در این منزل بمانید؛ زحمتی به ما ندارید چون ما در این منزل سرا دار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد، جناب آقای سید محمد شاه «از اشراف پیشاور» و جناب آقا سید عدیل اختر از علمای شیعه پیشاور فرمودند: ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید. آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند: غیر ممکن است. مادامی که قبله، سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است، بایستی همین جا باشند).

داعی : از آقایان عموماً و از میزبانان محترم خصوصاً کمال تشکر و امتنان را دارم.

حافظ : (بعد از قدری سکوت) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست، چند

۴۶۵

روز دیگر می مانیم، ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند، هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است، خوب است منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تا تعادل کامل فراهم آید.

داعی : اصراری ندارم که حتماً آقایان تشریف فرما شوید. چون این منزل وسیع است باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است، خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الاّ از طرف مخلص مانعی نیست. هر جا امر بفرمایید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.

میرزا یعقوب علی خان : از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست. اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و بحال ما سابقه ندارند، ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموماً خدمتگذار نوع هستند و از پذیرائی و خدمتگزاری واردین خسته گی ندارند. مخصوصاً این منزل همیشه مرکز واردین است، علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خورسند و متشکر می نماید.

حافظ : با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده، ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم. پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء اللّه.

۴۶۶

جلسه هفتم

لیلة پنجشنبه ۲۹ رجب ۴۵

۴۶۷
۴۶۸

جلسه هفتم

لیله پنجشنبه ۲۹ رجب ۴۵

(اول شب آقایان تشریف آوردند. پس از صرف چای و صحبت های معمولی و رسمیت مجلس از طرف آقایان افتتاح کلام شد).

سید عبد الحی : (امام جماعت سنّت و جماعت): قبله صاحب! چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب، از شما دلیل خواستند یا طفره رفتید یا باصطلاح بمغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.

داعی : بفرمایید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده، نظرم نیست. خواهش می کنم یادآوری فرمایید.

سید : مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرم اللّه وجهه اتحاد نفسانی با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته، به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.

داعی : صحیح است. این گفتار و عقیدۀ داعی بوده و هست.

سید : پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید؟

داعی : خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید طفره و مغلطه ای در کار نبوده، بلکه آنچه صحبت شده، به مقتضایالکلام یجر الکلام بوده. حرف حرف آورده و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم، بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم. الحال هر سؤالی دارید بفرمایید؛ برای جواب حاضرم به- عون اللّه تعالی.

سید- خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند؟

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت

داعی : موضوع اتحاد بین الاثنین بمعنای حقیقت محال و ممتنع

۴۶۹

و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده، بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است. پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام؛ زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند، غالباً دعوی اتحاد می نمایند.

و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّی در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب بمولانا امیر المؤمنین علیعلیه‌السلام است که می فرماید:

هموم رجال فی امور کثیره

و همی فی الدنیا صدیق مساعد

یکون کروح بین جسمین قسمت

فجسمهما جسمان و الروح واحد(۱)

در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند، التماس می کرد مرا فصد نکنید، که می ترسم نیشتر بلیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته، فلذا ادبا همین معنی را بنظم آورده اند:

گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش

صبر من از کوه سنگین است بیش

لیک از لیلی وجود من پر است

این صدف پر از صفات آن در است

داند آن عقلی که آن دل روشنی است

در میان لیلی و من فرق نیست

ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی

نیش را ناگاه بر لیلی زنی

من کیم لیلی و لیلی کیست من

ما یکی روحیم اندر دو بدن

روحه روحی و روحی روحه

من یری الروحین عاشا فی البدن(۲)

و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید، من حیث المبالغة، از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید؛ چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:

____________________

۱- همت عالی مردان عالم در امور مختلفه بسیاری است و تنها همت من، دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینۀ حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.(نهج السعادة، ج۷، ص۲۵۴).

۲- روح او روح من است و روح من روح او می باشد. که دیده است دو روح در یک بدن زندگانی کند؟ یعنی فی الحقیقه یک روح است در دو بدن قرار گرفته.

۴۷۰

انا من اهوی و من اهوی انا

نحن روحان حللنا بدنا

فاذا ابصرتنی ابصرته

و اذا ابصرته کان انا(۱)

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی

بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم. اینک اخذ نتیجه می کنم باینکه اگر عرض کردم امیر المؤمنینعليه‌السلام اتحاد نفسانی با رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دارد، توجه شما به اتحاد حقیقی نرود؛ چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل بچنین اتحاد شود، قطعاً عاطل و باطل و از درجه اعتبار ساقط است.

پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوی روح و کمالات است، نه جسم و مسلّما علی امیر المؤمنینعليه‌السلام در جمیع فضائل و کمالات و صفات، با رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مساوی بوده است،الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل .

حافظ : پس روی این قاعده بایستی محمّد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لا بد نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.

داعی : الحق مغلطه فرمودید، این قسم که شما بیان نمودید نیست. نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.

الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند،الاّ ما خرج بالنص و الدلیل . مگر آن چیزی که بنص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است.که از جمله نزول وحی و احکام است.

مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده؟ و اگر فراموش فرمودید، به جراید و مجلات منتشره مراجعه فرمایید، خواهید دید که ما در شبهای گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنینعليه‌السلام واجد مقام نبوت بوده، و لکن در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته نبوده است.

____________________

۱- خلاصه معنی آنکه من و معشوق دارای دو روح هستیم که در هر دو بدن ما حلول نموده اند، فلذا اگر مرا بینی او را دیده ای و اگر او را ببینی، عیناً من هستم.

۴۷۱

حافظ : وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید، لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.

داعی : در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید، ولی قدری که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود، مطلب غیر از این است که بیان نمودید. چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید، از برای نبوت مراتبی است. صاحبان بعض از آن مراتب، بر بعض دیگر مقام برتری دارند. چنانچه صریحاً در قرآن مجید فرماید:( تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ ) .(۱)

و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است. به همین جهت در آیه ۴۰ سوره ۳۳(احزاب)می فرماید:( مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ ) (۲)

همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده. پس در این کمال اختصاصی، احدی راه ندارد، ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنا، دلایل و براهین بسی بسیار و بی شمار است.

سید : آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید.

استشهاد به آیه مباهله

داعی : بدیهی است. البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحاً می فرماید:( فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ ) (۳) .

رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازی در

____________________

۱- فرستادگان و انبیاء را زیادتی و فضیلت دادیم بعض آنها را بر بعض دیگر.(سوره بقره، آیه ۲۵۳)

۲- محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیغمبران است.

۳- پس هر کس با تو در مقام مجادله برآید درباره عیسی بعد از آنکه بوحی خدا باحوال او آگاهی یافتی بگو بیائید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری بمنزلۀ نفس ما باشند با هم بمباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء بدرگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغ گو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم. آیه ۵۴ سوره ۳ (آل عمران).

۴۷۲

تفسیر کبیر (۱) و امام ابو اسحاق ثعلبی درتفسیر کشف البیان (۲) و جلال الدّین سیوطی دردر المنثور (۳) و قاضی بیضاوی درانوار التنزیل (۴) و جار اللّه زمخشری درکشّاف (۵) و مسلم بن حجّاج درصحیح (۶) و ابو الحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی درمناقب (۷) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (۸) و نور الدین مالکی درفصول المهمّه (۹) و شیخ الاسلام حموینی درفرائد (۱۰) و ابو المؤیّد خوارزمی درمناقب (۱۱) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده (۱۲) و سبط ابن جوزی درتذکره (۱۳) و محمد بن طلحه درمطالب السؤول (۱۴) و محمد بن یوسف گنجی شافعی درکفایه الطالب (۱۵) و ابن حجر مکّی درصواعق محرقه (۱۶) و غیرهم به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات، نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن ۲۴ یا ۲۵ ذی حجّه الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصارای نجران را دعوت به اسلام نمود، علمای

____________________

۱- تفسیر رازی، ج۸، ص۸۵.

۲- کشف البیان، ج۳، ص۸۵.

۳- در المنثور، ج۲، ص۳۹.

۴- انوار التنزیل، ج۲، ص۴۷.

۵- کشاف، ج۱، ص۴۳۴.

۶- صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۱.

۷- مناقب (ابن مغازلی)، ص۲۶۳.

۸- حلیة الاولیاء، ج۴، ص۳۳۳.

۹- فصول المهمه، ج۱، ص۱۲۷.

۱۰- فرائد السمطین، ج۲، ص۲۰۵.

۱۱- مناقب (خوارزمی)، ص۱۶۰.

۱۲- ینابیع المودة، ج۱، ص۱۶۵.

۱۳- تذکرة الخواص، ص۱۶۵.

۱۴- مطالب السؤول، ج۱، ص۳۸.

۱۵- کفایة الطالب، ص۱۴۲.

۱۶- صواعق المحرقه، ص۹۳، ص۷۴.

۴۷۳

بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند، آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مناظرات علمی و مقابل دلایل ثابته آن حضرت که بسیار مفصّل است، مجاب شدند؛ زیرا که دلایل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسی خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح اللّه، انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران (در مکّه) ظاهر و ما بین عیر و احد (که در مدینه است) مهاجرت می نماید باندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.

ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسب الامر پروردگار به آنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد، نصاری قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.

آماده شدن نصاری برای مباهله

فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری باتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازه مدینه، دامنه کوه، یک طرف ایستاده و منتظر بودند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا بد با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.

ناگاه در قلعه مدینه باز شد و خاتم الانبیاء بیرون آمد، در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبه مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند (و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد) اسقف نصرانی، اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین: اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند. گفتند: آن جوان داماد و پسر عمّش علی بن أبی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین اند.

اسقف به علمای نصرانی گفت: “ببینید محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چگونه مطمئن است که خویشان

۴۷۴

نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را به مباهله آورده و در معرض بلا قرار داده. و اللّه اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی، هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتماً از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردی. ابداً مصلحت نیست که با او مباهله کنیم. اگر جهت خوف از قیصر روم نبود، به وی ایمان می آوردم. پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم، به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم.” همه گفتند: “آنچه گفتی عین مصلحت است.” پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد کهانّا لا نباهلک یا أبا القاسم ؛ ما با تو مباهله نمی کنیم. بلکه مصالحه می کنیم. حضرت هم قبول فرمودند.

صلح نامه به خط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اواقی که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم و نصف دیگر را در رجب بدهند و بامضاء طرفین رسید. آنگاه به وطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکی از علمای آنها بود به یاران خود گفت: “و اللّه من و شما می دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قبل خدا است. به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده، مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعاً اگر ما مباهله می کردیم، همگی هلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسایی باقی نمی ماند! به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهایی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند کوهها را از محل خود حرکت می دادند .”

حافظ : آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرم اللّه وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.

داعی : استشهاد ما در این آیه با جمله( أَنْفُسَنٰا ) می باشد؛ زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد:

اولاً اثبات حقّانیت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که اگر ذی حق نبود، جرأت مباهله نمی نمود و علماء بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.

ثانیاً آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسینعليهما‌السلام فرزندان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد (چنانچه در شب اول اشاره نمودم).

ثالثاً به این آیه شریفه ثابت می گردد که أمیر المؤمنین علی و فاطمه و حسن و

۴۷۵

حسینعليهم‌السلام بعد از حضرت ختمی مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت؛ چنانچه جمیع علمای متعصّب خودتان از قبیل زمخشری(۱) و بیضاوی(۲) و فخر رازی(۳) و غیر ایشان نوشته اند.

و مخصوصاً جار اللّه زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحه مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده، تا آنجا که گوید: “این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در زیر عبا جمع شدند، نمی باشد.”

رابعاً آنکه امیر المؤمنین علیعليه‌السلام از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده، بدلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آیه شریفه خوانده است

بدیهی است مراد از( أَنفُسَنَا ) نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیست زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگری باشد که بمنزله نفس پیغمبر است.

و چون باتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین(شیعه و سنّی)غیر از علی و حسن و حسین و فاطمهعليهم‌السلام احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند، پس با جملهابنائنا و ابنائکم حسنینعليهما‌السلام و بانسائنا و نسائکم حضرت زهرا سلام اللّه علیها خارج می شوند و دیگر کسی که به( أَنفُسَنَا ) تعبیر کرده شود در آن هیئت مقدسه جز أمیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام نبوده. پس از همین جمله( أَنفُسَنَا ) است که اتحاد نفسانی بین محمّد و علیعليهما‌السلام ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است پس قطعاً مراد اتحاد مجاز است.

آقایان بهتر می دانند که در علم اصول، وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت

____________________

۱- کشاف، ج۱، ص۴۳۴.

۲- تفسیر بیضاوی، ج۲، ص۴۷.

۳- تفسیر فخر رازی، ج۸، ص۸۶.

۴۷۶

در جمیع کمالات است، مگر آنچه به دلیل خارج شود و ما قبلاً عرض کردیم که آنچه به دلیل و اجماع خارج است، نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علیعليه‌السلام را با پیغمبر معظّمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در این خصیصه شریک نمی دانیم.

ولی به حکم آیه شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعاً فیض از مبدأ فیّاض علی الاطلاق بوسیله خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر علیعليه‌السلام رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.

حافظ : از کجا دعوت نفس مجازاً مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد؟

داعی : تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید، انصافاً بگذارید و بگذرید و قطعاً از مثل شما عالم جلیل باانصافی انتظار مناقشه در کلام و مجادله را نداریم؛ زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازاً شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازا می نمایند. چنانچه قبلاً عرض کردم مکرر شده است که افرادی بیکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصاً این معنی در لسان اخبار و احادیث درباره حضرت أمیر المؤمنین علیعليه‌السلام بسیار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی

از جمله امام احمد بن حنبل درمسند (۱) و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (۲) و موفق بن احمد خطیب خوارزم درمناقب (۳) نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرر می فرمود:علی منی و انا منه من احبّه فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ اللّه (۴) .

____________________

۱- مسند احمد، ج۱، ج۴، ص۱۶۴.

۲- مناقب ابن مغازلی، ص۸۷.

۳- مناقب خوارزمی، ص۱۳۴.

۴- علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد، مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته.

۴۷۷

و نیز ابن ماجه درسنن (۱) و ترمذی درصحیح (۲) و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنینعليه‌السلام درصواعق (۳) نقل نموده، از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل در مسند(۴) و محمد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (۵) از جزء چهارممسند ابن سماک ومعجم کبیر طبرانی(۶) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص (۷) و سلیمان بلخی حنفی در باب ۷ینابیع المودة (۸) ازمشکوة همگی از جیش بن جنادة السلولی، روایت نموده اند که در سفر حجه الوداع در عرفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ (۱) .

و سلیمان بلخی حنفی در باب ۷ینابیع الموده از زوائد مسند عبد اللّه بن احمد بن حنبل مسنداً از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امّ سلمه (امّ المؤمنین) رضی اللّه عنها فرمود:علیّ منّی و انا من علیّ لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزله هارون من موسی یا امّ سلمه اسمعی و اشهدی هذا علیّ سیّد المسلمین (۲) .

حمیدی درجمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه نقل می کنند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:علیّ منّی و انا منه و علیّ منّی بمنزله الراس من البدن من اطاعه

____________________

۱- سنن ابن ماجه، ج۱ ،ص۴۴.

۲- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۰۰.

۳- صواعق محرقه، ص۱۲۰.

۴- مسند احمد، ج۴، ص۱۶۴ و ۱۶۵.

۵- کفایة الطالب، ص۲۷۶، باب ۶۷.

۶- معجم الکبیر، ج۴، ص۱۶.

۷- خصائص نسائی، ص۲۰.

۸- ینابیع المودة، ج۱، ص۱۶۹و۱۷۲.

۹- علیعليه‌السلام از من است و من از علیعليه‌السلام هستم و از من کسی ادا نمی کند (یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است) مگر خودم یا علیعليه‌السلام .

۱۰- علیعليه‌السلام از من است و من از علیعليه‌السلام هستم. گوشت و خون او از من است و او از من بمنزله هارونعليه‌السلام است از موسیعليه‌السلام ای ام سلمه، بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.

۴۷۸

فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه (۱) .

محمد بن حریر طبری درتفسیر و میر سید علی همدانی فقیه شافعی در مودة هشتم ازمودة القربی از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می نمایند که فرمود:انّ اللّه تبارک و تعالی أید هذا الدّین بعلیّ و انّه منّی و انا منه و فیه انزل أ فمن کان علی بیّنه من ربّه و یتلوه شاهد منه (۲) .

و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ۷ینابیع المودة را اختصاص باین موضوع داده به این عنوان کهالباب السابع فی بیان انّ علیّا کرّم اللّه وجهه کنفس رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حدیث علیّ منّی و انا منه (۳) .

و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می نماید که فرمود: “علی به منزله نفس من است.” و در آخر باب حدیثی از مناقب از جابر نقل می کند که گفت: شنیدم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود: “در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود، برای فضل و شرف او. ” و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل

من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ و قوله علیّ منّی کهارون من موسی؛ و قوله علیّ منّی و انا منه و قوله علیّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی؛ و قوله حرب علیّ حرب اللّه و سلم علیّ سلم اللّه. و قوله ولیّ علیّ ولیّ اللّه و عدوّ علیّ عدوّ اللّه؛ و قوله علیّ حجّه اللّه علی عباده؛ و قوله حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر؛ و قوله حزب علیّ حزب اللّه و حزب اعدائه حزب الشیطان؛ و قوله علیّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان؛ و قوله علیّ قسیم الجنّه و النار؛ و قوله من فارق علیّا فقد فارقنی

____________________

۱- علیعليه‌السلام از من است و من از علی هستم و علی از من به منزله سر است از بدن. کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند، خدا را اطاعت نموده.(شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۵۴).

۲- به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علیعليه‌السلام ؛ زیرا که او از من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه (۲۰ سوره ۱۱۰ هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق(مانند علیعليه‌السلام ) که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.(تفسیر طبری، ص۱۶۵؛ ج۱،ص ۱۷۲).

۳- باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.(ینابیع المودة، ج۱، ص۱۶۵؛ ج۱، ص۱۷۲).

۴۷۹

و من فارقنی فقد فارق اللّه.و قوله شیعه علیّ هم الفائزون یوم القیمه (۱) .

در آخر باب خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می فرماید:

اقسم باللّه الذی بعثنی بالنبوّة و جعلنی خیر البریّه انّک لحجّه اللّه علی خلقه و أمینه علی سرّه و خلیفه اللّه علی عباده (۲) .

از این قبیل اخبار، درصحاح و کتب معتبره علمای شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعد ها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماماً قرینه این مجاز است. پس کلمه (انفسنا) دلالت واضحی بر شدت ارتباط و اتحاد علیعليه‌السلام به حسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علماً و عملاً دارد.

و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء اللّه از عناد و لجاج دور می باشید، باید تصدیق نمایید که این آیه شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود؛ زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علیعليه‌السلام در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحی با خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حکم آیه انفسنا شریک بوده، آنگاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصایص آن حضرت، أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد. نه همان افضل بر صحابه و امت بوده است، بلکه به همین دلیل آیه شریفه

____________________

۱- هر کس را من مولای او هستم، پس علی مولا (و اولی به تصرف در امر او) می باشد؛ علی از من مثل هارون است از موسی. علی از من است و من از علی هستم.

علی از من مثل نفس من است؛ اطاعت او اطاعت من است و معصیت او معصیت من است؛ جنگ با علیعليه‌السلام جنگ با خداست؛ صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خدا است؛ دوست علیعليه‌السلام دوست خدا و دشمن علیعليه‌السلام دشمن خداست؛ علی حجه خداست بر بندگان او، دوستی علیعليه‌السلام ایمان است و دشمنی او کفر است؛ گروه و جمعیت علی گروه و جمعیت خدا است و گروه دشمنان علیعليه‌السلام گروه شیطان است؛ علیعليه‌السلام با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند؛ علیعليه‌السلام قسمت کننده بهشت و دوزخ است؛ کسی که از علیعليه‌السلام جدا شد از من جدا شده، و کسی که از من جدا شد، از خدا جدا شده؛ شیعیان علیعليه‌السلام رستگارانند روز قیامت.(ینابیع المودة، ج۱، ص۱۷۲).

۲- قسم به آن خدایی که مرا بنبوت مبعوث گردانیده و بهترین خلقم قرار داده! به درستی که تو (یا علی)حجه خدائی بر خلق او و امین او بر سرّ او و خلیفۀ خدا بر بندگان او می باشی.(ینابیع المودة، ج۱، ص۱۶۷).

۴۸۰

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

و اما اینکه فرمودید: در تشکیل این مجالس بنام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار چه اثر است. آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس، غافل می باشید. چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید، دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید.

اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیده انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس، مدارس اکابر آل محمدعليهم‌السلام است به این معنی که بنام آل محمدعليهم‌السلام مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبه آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه (حتی بیگانگان از دین) حاضر می شوند، آنگاه خطبا و وعّاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علما، ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را بضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلائل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.

سالی نیست که بوسیله همین مجالس و تبلیغات دینی، افرادی از بیگانگان اسلام قبول ننمایند! چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و براه راست وارد گردند. در هر سالی به وسیله این مجالس و حضور در مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ جمعیت های بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و بواسطه ترک معاصی داخل در حوزه اخیار گردند.

این است یک جهت از فرمایش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که علمای فریقین نقل نموده اند: حسین منّی و انا من حسین ؛(1) حسین از من است و من از حسینم. یعنی احیای دین من بواسطه حسین است در زمان حیاتش جانبازی کرد و بنیروی مظلومیت، ریشه ظلم بنی امیه را کند؛ چه آنکه آنها می خواستند ریشه دین را

____________________

1- البدایة و النهایة، ج8، ص224- مسند احمد، ج4، ص172- مستدرک حاکم، ج3، ص177- تاریخ دمشق، ج14، ص149.

۵۴۱

بکنند.

و هزار سال است که مجالس معظمی بنام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود، مردمان حاضر می شوند بوسیلۀ مبلغین و ناطقین، پی بحقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمدعليهم‌السلام می باشد.

و نیز توضیحا عرض می کنم که محب و شیعه علیعليه‌السلام زائر و عزا دار حسین بن علیعليهما‌السلام علاقه مندان و عشّاق او، ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند؛ چون می دانند و بآنها گفته شده است که حضرت أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام شهید راه دین است و برای ترویج شعایر دین، شربت شهادت نوشید؛ چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم:اشهد انّک قد اقمت الصلاه و آتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت اللّه و رسوله حتی أتاک الیقین (1) .

و در اخبار معتبره فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:من زار الحسین به کربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّه (2) .

و نیز می فرمایدمن بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّه (3) .

همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات، فرع بر معرفت خدا است، اگر خدا را کما ینبغی نشناسد، قصد قربت پیدا نمی شود؛ لذا عبادات او هرچند کامل هم باشد، عاطل و باطل است.

گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است، یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سیم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا

____________________

1- شهادت می دهم که تو(ابا عبد اللّه)اقامه نماز و اداء زکاه نمودی و امر بمعروف و نهی از منکر و اطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ.(کامل الزیارات، ص376).

2- هر کس زیارت نماید حسینعليه‌السلام را در کربلا، در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.

3- هر کس گریه کند بر حسینعليه‌السلام در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.

۵۴۲

گذارده، تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّه مولای خود هرگز عمل نمی نماید.

نواب : قبله صاحب! گرچه ما معتقد هستیم که حسین، الشهید اهل حق و برای حق و به ناحق بدست عمّال بنی امیّه کشته شده، ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصاً جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکولهای جدید تحصیل می کنند، می گویند: جنگ کربلا جنگ دنیایی بوده، یعنی حب ریاست و میل بخلافت حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید، البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند. ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است، نمودند که بشام رود تا نزد خلیفه محترم باشد، یا سلامت به وطن بر گردد. آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید. پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده، معنی ندارد بلکه بدعت است!

آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده بر گردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیایی نبوده، بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.

داعی : چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.

نواب : خیر خیر! أبداً کسل نمی شویم، بلکه با علاقه مفرطی میل به شنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابله با مخالفین قادر به جواب باشیم. قطع بدانید جواب دادن به این قوم، و لو مختصر باشد، خدمت بزرگی است. تمنا می کنم بفرمایید.

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبوده

داعی : قبلاً عرض کردم، هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است. معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده، مورد تصدیق قرار گیرد و لازمه تصدیق آن است که هرچه در آن کتاب است، باید مورد ستایش و قبول باشد.

۵۴۳

و اگر معترضین اهل ماده و عالم محسوس اند و دلائل محسوسه می خواهند، جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً باقتضای وقت مجلس که گذشته است، به هر دو جهه فقط اشاره می کنیم.

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند

اوّلاً هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست بریحانۀ رسول اللّه حسین بن علیعليهما‌السلام دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا نمودن است؛ چه آنکه خداوند متعال در آیه 33 سوره 33 (احزاب) شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده، آنجا که می فرماید:( إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) (1) .

به اتّفاق جمهور اکابر علمای خودتان از قبیل مسلم(2) و ترمذی(3) و ثعلبی(4) و سجستانی(5) و ابی نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی(6) و حموینی(7) و احمد بن حنبل(8) و زمخشری(9) و بیضاوی(10) و ابن اثیر(11) و بیهقی(12) و طبرانی(13)

____________________

1- جز این نیست که خدا چنین می خواهد هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.

2- صحیح مسلم، ج7، ص130.

3- سنن ترمذی، ج5، ص30.

4- تفسیر ثعلبی، ج8، ص36.

5- سنن سبحستانی، ج2، ص292.

6- در المنثور، ج1، ص198.

7- فرائد السمطین، ج1، ص314.

8- مسند احمد، ج1، ص331.

9- کشاف، ج3، ص206.

10- تفسیر بیضاوی، ج4، ص374.

11- تاریخ الکامل، ج5، ص412.

12- سنن بیهقی، ج2، ص150.

13- المعجم الوسط، ج3، ص166.

۵۴۴

و ابن حجر(1) و فخر رازی(2) و نیشابوری و عسقلانی(3) و ابن عساکر(4) و غیرهم که جمیعاً معتقدند و مبسوطاً آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبامحمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام نازل گردیده.

و این آیه شریفه أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدی ها. بدیهی است، از اهمّ پلیدی ها، حب جاه و مقام و توجه به دنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا، یعنی علاقه بریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أئمه طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرماید:حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة (5) .

پس قطعاً أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه، جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند، حتماً منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسینعليه‌السلام برای ریاست و خلافت ظاهری نبوده

و اما فرقه دیگر، مردمانی هستند که طالب دلایل حسّی هستند. دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ بتمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود، ولی من باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم:

أولاً قیام حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام علیه یزید پلید، اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت، نبیّ مکرم امر بیاری آن حضرت نمی نمود؛ چنانچه اخبار بسیاری از طرق خودتان در این باب رسیده که بیکی از آنها اکتفا می کنیم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 60ینابیع الموده (6) ازتاریخ بخاری و بغوی

____________________

1- صواعق المحرقه، ص144.

2- تفسیر رازی، ج25، ص209.

3- اصابة، ج8، ص265.

4- تاریخ دمشق، ج13، ص203.

5- محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیها است.

6- ینابیع المودة، ج3، ص8.

۵۴۵

و ابن السکین وذخائر العقبی (1) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:

انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی اللّه عنه و عمّن معه (2) .

پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا، قیام به حق بوده، نه حب ریاست مشئوم. از اینها گذشته، اگر معترضین فکر کنند، از خود عمل و حرکت آن حضرت، تا شهادت و اسیری اهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا می باشد؛ زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید، هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند اطفال صغیر و زن حامله و بچه شیر خوار با خود نمی برد، بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار بدستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد، آنگاه عیالاتش را می طلبد.

حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد اللّهعليه‌السلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت بقصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت، قطعاً به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند آنجا را مرکز کار قرار داده، آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد حملات خود را شروع می نمود.

چنانچه مکرّر، بنی اعمام و دوستان و برادران، این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند؛ چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ اللّه بود

ولی خود آن حضرت می دانست که وسیله غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا

____________________

1- ذخائر العقبی، ص146.

2- بدرستی که این پسر من حسین کشته می شود؛ در زمین کربلا پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد، یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است: انس بن حارث رفت بسوی کربلا و بدستور پیغمبر عمل کرد و کشته شد با ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام .

۵۴۶

حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه، برای یک نتیجه نهایی اساسی بود؛ چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ اللّه را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خون جگرها غرس و آبیاری او را با خونهای شهداء بدر و احد و حنین نموده و بدست باغبانی مانند علی بن أبی طالبعليه‌السلام سپرد که از او نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او را از آب یاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت. و لو آنکه گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد، ولی نه تقویت کامل حقیقی؛ تا آنکه زمام باغ بکلّی بدست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنی بنی امیه) افتاد.

از زمان خلافت خلیفه سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه باز شد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صدای بلند گفت:یا بنی امیّه تداولوا الخلافه فانّه لا جنّه و لا نار (1) .

و نیز گفت:یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکره فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثه (2) .

به کلّی آن قوم رسوای بی عقیده، تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند کم کم شجره طیبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده، نزدیک بود شجره طیّبۀ لا اله الاّ اللّه بکلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات بباغش روی کرده، فوری باید در مقام علاج برآید و الا بکلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

____________________

1- ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود را باینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست (یعنی دروغ است).

2- ای بنی امیه، بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند بآن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتها است که همیشه بآن قسم می خوردند)! پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام؛ شما هم آن را نگهبان باشید تا باولاد خود بارث برسانید.(شرح نهج البلاغه، ج2، ص45).

۵۴۷

در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت بباغبان عالم دین، حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام سپرده شده بود، متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه، کار را به جایی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود، بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبهلا اله الاّ اللّه را از ریشه بکنند و دور بیندازند، قد مردانگی علم کرد فقط و فقط صرفاً برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجره طیبهلا اله الاّ اللّه بسمت کربلا حرکت کرد، ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشه درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد احتیاج بتقویت قوی دارد.

چنانچه در علم عملی فلاحت، رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند در حتی به کلی بی قوت شده تقویت قوی لازم دارد، علاج او را بقربانی می کنند، یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم که باغبانی عالم بود، دید این شجره طیّبه را به قدری بی آبی داده اند (به خصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که به آب های معمولی و مبانی علمی، حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است. قطعاً آبیاری شجره طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه به سمت کربلا حرکت کرد.

بعضی کوته نظران گویند: چرا از مدینه خارج شد؛ همان جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید و قربانی ها را می داد؛ ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند، امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارو نشان می دادند.

ولی آن یگانه راد مرد بینا، برای ظهور حق و حقیقت، در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره بمکه حاضر بودند، تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در

۵۴۸

مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها کرد. ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشه شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه می زند. گوشزد عامه مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد، عملاً اساس دین را از میان می برد؛ شراب می خورد؛ قمار می بازد؛ با سگ و میمون بازی می کند؛ احکام دین را زیر پا می گذارد؛ زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد؛ من نمی گذارم دین جدم از میان برود؛ بر من واجب است فداکاری نمایم، جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه بمکّه و از مکّه به سمت کوفه و عراق، برای حفظ شعایر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است. لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند، عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفایی معروف اند. و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند، نمی توانی مقابله نمایی؛ چون أهل حق کم اند. مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود. لذا اطراف آنها جمع اند نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو بیمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند. مردمان غیوری هستند شما را تنها نمی گذارند. می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.

حضرت نمی توانست برای همه کاملاً پرده برداری نماید، لذا هر یک را بجوابهای مختصری ساکت می نمود. ولی به بعض از اصحاب سر و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و این عم گرامش عبد اللّه بن عباس می فرمود:

“راست می گویید. من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود. منهم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم، بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت ریشه ظلم و فساد را بر کنم.”

برای قوت قلب بعضی، حقیقت را آشکار نموده می فرمود: “جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:اخرج الی العراق فانّ اللّه شاء أن یریک

۵۴۹

قتیلا (1) .”

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند: “اگر امر چنین است زنها را چرا می برید؟” فرمود: “جدّم فرمود:انّ اللّه قد شاء ان یراهنّ سبایا .”(2) به امر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را برای اسیری می برم (یعنی نکات و اسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید، ریشه آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند؛ چنانچه عملی کردند. خطبه و خطابه بی بی عقیله بنی هاشم صدیقه صغری زینب کبری سلام اللّه علیها در مجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسینعليهما‌السلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید، نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود.

پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود:ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع؛ اعطینا العلم و الحلم و السّماحه و الفصاحه و الشّجاعه و المحبّه فی قلوب المؤمنین - و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و منّا الصدّیق و منّا الطّیار و منّا اسد اللّه و اسد رسوله-و منّا سبطا هذه الامّه و منّا مهدیّ هذه الامّه (3) .

آنگاه شروع بمعرفی از خود نمود فرمود: “هر کس مرا می شناسد که می شناسد

____________________

1- بیرون برو به سوی عراق، پس به دوستی که خدای تعالی میخواهد تو را کشته ببنید

2- به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند (ینابیع المودة، ج3، ص60).

3- ای مردمان! عطا کرده شده ایم (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) شش خصلت را و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت: عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان.

و ترجیح و زیادتی داده شده ایم (بر مردم) به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده (حضرت محمد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و از ما است صدیق (امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام ) و از ما است جعفر طیار و از ما است (حمزه) شیر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (حجه بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه).

۵۵۰

و آن کس که مرا نمی شناسد، اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم. منم فرزند صاحب صفات و فضایل مخصوصه (که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

پس از آن، روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاویه علیه الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام را لعن و سب می نمودند و هزاران نسبتهای ناروا بآن حضرت داده بودند، در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را(که نگذارده بودند بگوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود:

انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ اللّه انا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر باللّه طرفه عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکّائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین. انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل. انا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین و اوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین و لسان حکمه ربّ العالمین و ناصر دین اللّه و ولیّ امر اللّه و بستان حکمه اللّه و عیبه علمه، سمح، سخی، بهلول، زکیّ، ابطحیّ، رضیّ، مقدام، همام، صابر، مهذّب، قوّام، قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمه و اشدّهم شکیمه اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّه و قربت الاعنّه طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم، لیث الحجاز، و کبش العراق، مکّی، مدنیّ، حنفیّ، عقبیّ، بدریّ، احدیّ، شجریّ، مهاجری، من العرب سیّدها-و من الوغی لیثها-وارث المشعرین-و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب(عليه‌السلام )(1) .

____________________

1- منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا اله الا اللّه؛ منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول اللّه به دو شمشیر (یعنی مدتی بشمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد بدو نیزه و هجرت نمود بدو هجرت.و بیعت نمود بدو بیعت.و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین =

۵۵۱

آنگاه فرمود: انا ابن خدیجه الکبری، انا ابن فاطمه الزّهراء، انا ابن المذبوح من القفا، انا ابن العطشان حتّی قضی، انا ابن من منعوه من الماء و احلّوه علی سائر الوری، انا ابن من لا یغسل له و لا کفن یری، انا ابن من رفع رأسه علی القنا، انا ابن من هتک حریمه بارض کربلا، انا ابن من جسمه بارض و رأسه باخری، انا ابن من سبیت حریمه الی الشّام تهدی. ثمّ انّه صلوات اللّه علیه انتحب و بکی، فلم یزل یقول انا انا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب(1) .

____________________

= و کافر نگشت بخدا چشم بر هم زدنی؛ منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و براندازندۀ ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهاد کنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان(از خوف خدا)و صبرکننده ترین صبر کنندگان و بهترین نمازگزارندگان از آل یس رسول رب العالمین؛ منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور بمیکائیل؛منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشندۀ برگشتگان از دین(یعنی اهل نهروان)و شکنندگان بیعت(یعنی اهل جنگ جمل در بصره)و اهل بغی و طغیان(یعنی اهل جنگ صفین)و جهادکننده با دشمنان خود ناصبیها-و فخرکننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفۀ قریش(یعنی افخر از همه قریش)و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان بسوی ایمان و شکنندۀ ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری کننده دین خدا-و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او جوانمرد با سخاوت گشاده رو و جامع جمیع خیرات اجتماعی پسندیده بطحا که اختیارا در جنگها پیش قدم بوده، پادشاه صبرکننده پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کننده پشتها و متفرق کننده احزاب (فاسد)؛ کسی که به اثبات قدم، عنان اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر (یعنی مهمترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)؛ شیر ژیان بود در میدان نبرد؛ خورد می کرد دشمنان را در جنگها وقتی که باو نزدیک می شدند (سواره و پیاده) با نیزه های خود و خورد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند؛ شجاع ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین بیعت کننده در عقبه شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت و سید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط(پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )حسن و حسین(عليهما‌السلام )اینست فضائل جد من علی بن أبی طالب(عليه‌السلام ).

1- منم فرزند خدیجه کبری؛ منم فرزند فاطمه زهرا(عليه‌السلام )؛ منم فرزند سر بریده از قفا؛ منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت؛ منم فرزند آنکه آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق؛ منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند؛ منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند؛ منم فرزند آنکه حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده، اسیر نمودند؛ منم فرزند آنکه بدن مقدسش در جائی و سر مطهرش در جائی دیگر؛ منم فرزند آنکه حرم او را اسیر نموده، به شام آوردند. پس از آن امامعليه‌السلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود. یعنی آن قدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست همگی بگریه و ناله و فریاد مشغول شدند.(بحار النوار، ج45، ص138-139).

۵۵۲

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسینعليه‌السلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدینعليه‌السلام بعد از نقل فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان، آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست بقسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد (که یزید ناچار شد از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید اللّه بن مرجانه لعنه اللّه را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده) تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بنی امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.

خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا بمکه و کربلا پیوسته کنایتاً و صراحتاً خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.

از جمله خطبه مفصّلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار متعال و درود بر خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیّر لی مصرع انا لاقیه کانّی باوصالی یتقطّعها عسلان الفلوات بین النّواویس و کربلا (1) .

____________________

1- مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است که قلاده بگردن دختر جوان و چه قدر آرزومندم بصحبت گذشتگان خود، چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گوئی می بینم بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا.(کشف الغمة، ج2، ص239- بحارالنوار، ج44، ص366).

۵۵۳

با این قبیل جملات، به مردم می فهماند که من بکوفه و مقرّ خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد، به دست گرگهای خون آشام؛ مراد از گرگها اشاره ایست که بقتلۀ خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگهای خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام راه بطرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل اصحاب و احفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود: “از پستی و بی قدری دنیا همین قدر بس که سر یحیی را بریدند برای زن زنا کاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا و برای یزید شراب خوار می برند.

آقایان! فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه، حرّ بن یزید ریاحی با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد: “امر عبید اللّه است شما را نگاهدارم و نگذارم بکوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد”، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد. قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت، تسلیم لشکر حر نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود، علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند، مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک بدشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.

۵۵۴

آقایان اگر بقرائن مطلب خوب دقت کنید، جواب خود را به خوبی بدست می آورید و می دانید که آن حضرت بقصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت، در موقعی که محاصره دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ ها اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته، وسایلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابه آن حضرت در شب عاشورا، بزرگتر دلیل بر اثبات مدعای ما است. زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آماده جنگ در خدمت آن حضرت بودند. ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء، حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبه مفصّلی ادا نمود ضمن خطبه، صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند حضرت فرمود: “کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد، کشته خواهد شد و این مردم جز من، احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید .”

هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند برای آن حضرت باقی نماند مگر 42 نفر؛ 18 نفر بنی هاشم، 24 نفر اصحاب. بعد از نصف شب سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند، وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند، مجذوب وار باردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعا بنابر اشهر، 72 قربانی های حق گردیدند که اکثر آنها زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلائل و قرائن واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفاً هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده. آن هم به طریقی که جان بدهد و با جان بازی نمودن، پرچم لا اله الاّ اللّه را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید؛ زیرا نصرت و یاری دین، گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همّت بر کمر زد و مردانه قیام کرد، با نیروی مظلومیت و دادن قربانیهای بسیار، مخصوصاً أطفال صغار ریشۀ ظلم و فساد بنی امیّه را کند، به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلاء کلمه طیّبه لا اله الاّ اللّه و آبیاری

۵۵۵

شجره مقدسه اصلها ثابت در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است، حتی بیگانگان از دین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنا دارند.

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسینعليه‌السلام

دردائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه، مقاله ایست از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان(سه شهید). بسیار مفصّل است که خلاصۀ آن اینست که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلای کلمۀ حق جان بازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جان بازان گوی سبقت ربودند:

اول، سقراط حکیم یونانی در آتن؛

دوم، حضرت مسیح بن مریمعليه‌السلام در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا در عقیده ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده به صریح آیه 157 سوره 4 (نساء)که فرموده:( وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ﴿١٥٧﴾ بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ ) (1) .

سیم، حضرت حسین(عليه‌السلام )فرزند، زاده محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )پیغمبر مسلمانان.

آنگاه نوشته است:

“هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید، آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جان بازی و فداکاری حضرت حسین (عليه‌السلام ) از آن دو نفر (یعنی سقراط و عیسی) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق بتفدیه جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین(عليه‌السلام )جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت، در محاصره دشمن واقع و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها، از سر دادن خودش مهمتر بوده، فدای حق نموده، بدست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.بزرگترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسین مسلمانها، قربانی دادن بچه شیرخواره اش

____________________

1- (عیسی بن مریم را) نکشتند و نه بدار کشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم بآن نبودند جز آن که از پی گمان خود می رفتند و بطور یقین(شما مؤمنین بدانید)که مسیح را نکشتند، بلکه خدا او را بسوی خود بالا برد.

۵۵۶

بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچۀ شیرخواری را برای طلب آب(بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا، عوض دادن آب او را طعمه تیر جفا قرار دهند. این عمل دشمن اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش، دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حیات نوینی بخود گرفت- انتهی.”

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی، همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداءعليه‌السلام و فداکاری های آن بزرگوار، سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود، والاّ اگر خدمات و قیام بحق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را بکلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.

نتیجه مطلوب؛ کشف حقیقت

پس نتیجۀ عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت، وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل بمنکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود، لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مکره طبع آن بزرگوار است، نمی گردند و عمل بواجبات را بر خود فریضۀ حتمی قرار می دهند. وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصایب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیّت در اداء واجبات بلکه نوافل و مستحبات می نمایند تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه کاری. است اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفتۀ شما و امثال شما، این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعیان را می نماید و آنها را آماده عمل

۵۵۷

می کند، مخصوصاً که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفه شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود؛ چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم، به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خوردگان شیطان، از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام، به راه راست و صراط مستقیم وارد و تائب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

(سخن که باینجا رسید اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند عازم شدیم جلسه را ختم نمائیم).

نواب : علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانۀ رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناسانیدید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جدّت رسول خدا به شما عوض عنایت فرماید! گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعاً خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر گفتار اشخاص، از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجائی که از روی تعصّب بما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن بمجالس عزا بدعت است.

واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید و بحقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران بشرع و شریعت آشنا می کند.

در ثواب و فواید زیارت

داعی : این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمّد و عترت طاهره

۵۵۸

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعاً سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنّن هم عادتاً پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآنند، درباره آن نرسیده باشد و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در کتب معتبره شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبره خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل نموده اند، موجود است که به بعض از آنها قبلاً اشاره نمودیم، اینک بواسطه ضیق وقت راجع به زیارت بنقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است، اکتفا می نمائیم.

یک روز رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجره امّ المؤمنین عایشه تشریف داشتند. حسینعليه‌السلام وارد شد. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در آغوش محبّت کشید و بسیار بوسید و بویید. عایشه عرض کرد: “پدر و مادرم فدای تو باد چقدر حسین را دوست می داری!” حضرت فرمود: “مگر نمی دانی که او پاره جگر و ریحانه من است.” آنگاه آن حضرت گریست، عایشه از سبب گریه سؤال نمود. فرمود: “جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیّه بر حسینم می زنند.” عایشه عرض کرد: “مگر او را می کشند؟” فرمود: “آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد، خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند!” عایشه عرض کرد: “یا رسول اللّه برای زائر او چه اجری خواهد بود؟” فرمود: “اجر یک حجّ من.” عایشه از روی تعجّب عرض کرد: “یک حج شما؟” فرمود: “ثواب دو حج من.” عایشه بیشتر تعجّب کرد. حضرت فرمود: “ثواب چهار حج من.” پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: “عایشه هر کس حسین مرا زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمره مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد.” دیگر عایشه سکوت کرد(1) .

شما را به خدا آقایان انصاف دهید! چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول اللّه باشد. قطعاً مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و

____________________

1- معجم الکبیر، ج3، ص107.

۵۵۹

تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیتعليهم‌السلام طاهرینش می باشد.

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهارعليهم‌السلام

علاوه بر فواید معنوی و اجور اخروی توجه بمنافع ظاهری که در زیارت قبور ائمّه طاهرینعليهم‌السلام ملحوظ است، هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد، صرف نظر نکند.

شما اگر به آن اعتاب مقدّسه مشرف گردید، بالحسّ و العیان مشاهده می نمائید در 24 ساعت (به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرم ها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال باذکار و اوراد و ادعیه می باشند. کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادات بسیار ندارند، مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنه مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی بأوطان خود برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و اداء نوافل و قضاء نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.

آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند، بدعت است. که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سر شبها هر مرتبه اقلاً دو، سه ساعت به أقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند؟!

اگر هیچ أثری برای زیارت قبور أئمۀ اطهار نبود، مگر همین توفیق جبری و سرگرمی به اقسام عبادات، کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند برفتن زیارت تا باین وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان بواسطه اشتغال بامور دنیوی توفیق کامل پیدا نمی نمایند) رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام

۵۶۰

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577