شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور6%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387166 / دانلود: 11317
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد، بدون استثنا چنانچه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی هم افضل از آنها می باشد

شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل (احیاء العلوم ) امام غزّالی وشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(۱) معتزلی وتفسیر امام فخر رازی(۲) وتفسیر جار اللّه زمخشری(۳) و بیضاوی(۴) و نیشابوری(۵) و دیگران از علماء را مطالعه نمائید، می بینید که از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حدیثی نقل می نمایند که آن حضرت فرموده: علماء امّتی کأنبیاء بنی اسرائیل (۶) . و در خبر دیگر فرموده:علماء امّتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل (۷) .

آنگاه انصافا تصدیق خواهید نمود جائی که علماء این امت بواسطه آنکه علمشان از سر چشمۀ علم محمّدی است مانند یا افضل و بهتر از انبیاء بنی اسرائیل باشند، حتماً علی بن أبی طالبعليه‌السلام که منصوص است بگفتار رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که فرمود:انا مدینه العلم و علی بابها ؛و انا دار الحکمه و علیّ بابها ،(۸) افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید. و از خود علیعليه‌السلام وقتی سؤال این معنی را نمودند، به بعضی از جهات افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از علیّ(عليه‌السلام ) در عله افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت

____________________

۱- شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۱۵۵.

۲- تفسیر رازی، ج۱۷، ص۱۵؛ ج۲۷، ص۱۲۵.

۳- تفسیر کشاف، ج۴، ص۲۶۵.

۴- تفسیر بیضاوی، ج۴، ص۱۳۳.

۵- تفسیر نیشابوری، ج۴، ص۲۷۶.

۶-علمای امت من مثل و مانند انبیای بنی اسرائیل اند .

۷-علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند .

۸-من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازه آن می باشد.

۴۸۱

ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر بخبری که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داده بودند)، عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود بفرزندش امام حسنعليه‌السلام ، شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند، اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند. حضرت با کمال ضعف فرمودند:سلونی قبل ان تفقدونی و لکن خفّفوا مسائلکم .(۱) اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند.

از جمله سؤال کنندگان صعصعة بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطباء معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبانصحاح روایتهای او را از علیعليه‌السلام و ابن عباس نقل نموده اند.

و در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان از قبیل ابن عبد البر دراستیعاب (۲) و ابن سعد درطبقات (۳) و ابن قتیبه درمعارف (۴) و دیگران، مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدیّن و از اصحاب خاص علیعليه‌السلام بوده.

صعصعه عرض کرد:اخبرنی انت افضل ام آدم ؛ مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟ حضرت فرمودند:تزکیه المرء لنفسه قبیح ؛ قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه بنماید و لکن از باب( وَأَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ ) (۵) می گویم:انا افضل من آدم ؛ من از آدم افضل هستم. عرض کرد:و لم ذلک یا امیر المؤمنین ؛ بچه دلیل افضل از آدم هستی؟ حضرت بیاناتی فرمود که خلاصه اش اینست که برای آدم همه قسم وسایل رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود فقط از یک شجره گندم منع گردید و او منتهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق

____________________

۱- سؤال کنید از من هر چه می خواهید قبل از آن که مرا نیایید ولکن سؤال های خود را سبک و مختصر کنید.

۲- استیعاب، ج۲، ص۷۱۷.

۳- طبقات ابن سعد، ج۶، ص۲۲۱.

۴- معارف، ج۱، ص۱۴۲.

۵- نعمت های خدا داده به خود را نقل کن.

۴۸۲

خارج شد. ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من بمیل و اراده خود چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم، از گندم نخوردم. کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا بزهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعاً قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد اینست که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد:انت أفضل أم نوح؟ قال: انا افضل من نوح؛ شما افضل هستید یا نوح؟ “فرمود :من افضل هستم از نوح” عرض کرد:لم ذلک ؟ چرا شما افضل هستید از نوح؟ فرمود: نوح قوم خود را دعوت کرد به سوی خدا، اطاعت نکردند بعلاوه اذیت و آزار بسیار بآن بزرگوار نمودند تا درباره آنها نفرین کرد( رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا ) (۱) .

اما من بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم، ابدا درباره آنها نفرین نکردم و کاملاً صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود:صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی .(۲) کنایه ازآنکه اقرب خلق بسوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد: انت افضل ام ابراهیم؟قال انا افضل من ابراهیم ؛ شما افضل هستید یا ابراهیم؟ فرمود: “من افضل از ابراهیم هستم” عرض کرد:لم ذلک ؟ چرا شما افضل از ابراهیم هستید؟ فرمود: ابراهیم عرض کرد:رب ارنی کیف تحی الموتی قال أ و لم تؤمن قال بلی و لکن لیطمئنّ قلبی (۳) ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا. (۴) کنایه از آنکه علو درجۀ شخص بمقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

عرض کرد:انت أفضل أم موسی؟ قال انا افضل من موسی ؛ شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: “من افضل هستم.” عرض کرد: “به چه دلیل شما افضل از موسی

____________________

۱- (نوح گفت) پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذاز!

۲- صبر نمودم در حالتی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود.

۳-آیه ۲۶۲ سوره ۲ (بقره): پروردگارا بمن بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد؟ خداوند فرمود: “آیا باور نداری عرض؟” کرد: “آری باور دارم، لکن(می خواهم بمشاهده آن)دلم آرام گیرد.”

۴- اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.

۴۸۳

هستید؟” فرمود: “وقتی خداوند او را مأمور کرد بدعوت فرعون که به مصر برود عرض کرد: ( قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن يَقْتُلُونِ وَأَخِي هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِيَ رِدْءًا يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخَافُ أَن يُكَذِّبُونِ ) (۱) اما من وقتی رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکّه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت نمودم .”

کنایه از آنکه فضیلت شخص با تو کل به خداست. هر کس توکّلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است. موسی اتکاء و اعتماد ببرادرش نمود، ولی امیر المؤمنینعليه‌السلام توکّل کامل بخدا و اعتماد بکرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

قال انت افضل ام عیسی؟ قال انا افضل من عیسی قال لم ؛ ذلک عرض کرد: “شما افضل هستید یا عیسی؟” فرمود: “من افضل از عیسی هستم.” عرض کرد: “برای چه شما افضل هستید؟”

فرمود: “پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد، همین که موقع وضع حمل رسید، وحی شد بمریم که اخرجی عن البیت فان هذه بیت العباده لا بیت الولادة، از خانه بیت المقدس بیرون شو؛ زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زاییدن؛ فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا، پای نخلی خشکیده، عیسی به دنیا آمد. اما من وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زاییدن گرفت، در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد: الهی بحق این خانه و به حق آن کسی که این خانه را بنا کرده، این درد زاییدن را بر من آسان گردان! همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت بداخل خانه نمودند که یا فاطمه ادخلی البیت. فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم.”

کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد بحسب و نسب و طاهریت مولد است.

____________________

۱- آیه ۳۳ سوره ۲۸(قصص): موسی عرض کرد: “ای خدا! من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است، با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.”

۴۸۴

هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است، او افضل است.(۱)

(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه بشرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس، شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علیعليه‌السلام بر عیسی علی نبیّنا و آله وعليه‌السلام معلوم می شود).

علی مرآت جمیع انبیاء بوده است

(موقع نماز شد. آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی (افتتاح کلام، نموده عرض کردم)

علاوه بر آنچه عرض شد، در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علیعليه‌السلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در ص ۴۴۹ جلد دومشرح نهج البلاغه و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی درمناقب (۲) و امام احمد حنبل درمسند (۳) و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله درتفسیر کبیر (۴) و محی الدین عربی در کتابیواقیت و جواهر و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب ۴۰ینابیع المودة (۵) ازمسند احمد و صحیح بیهقی وشرح المواقف والطریقه المحمدیة و نور الدین مالکی درفصول المهمّه (۶) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۷) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۲۳کفایة الطالب (۸) به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات، روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه

____________________

۱- اللمعة البیضاء، ص۲۲۰- انوار النعمانیة، ج۱، ص۲۷.

۲- مناقب، ص۲۱۲.

۳- مسند احمد، ج۱، ص۱۷۹.

۴- تفسیر کبیر، ج۸، ص۸۶.

۵- ینابیع المودة، ج۱، ص۳۶۳.

۶- فصول المهمه، ج۱، ص۵۷۱.

۷- مطالب السؤول، ص۱۲۹.

۸- کفایة الطالب، ص۱۲۱.

۴۸۵

و الی نوح فی تقوائه (فی حکمته)و الی ابراهیم فی خلّته(فی حلمه)و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام (۱) .

و میر سید علی همدانی شافعی در مودة هشتم ازمودة القربی این حدیث شریف را با زیادتیهائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فانّ فیه تسعین خصله من خصال الانبیاء جمعها اللّه فیه و لم یجمعها فی احد غیره (۲) .

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه

و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ، محمّد بن یوسف گنجی شافعی، پس از نقل حدیث خود به عنوان قلت بیانی دارد که گوید: “تشبیه نمودن علی را به آدم در علم او برای این است که خداوند آموخت به آدم علم و صفت هر چیزی را هم چنانکه در سوره بقره فرماید:( وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا ) (۳) و هم چنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن.”

(به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع بخلعت خلافت آمد که خداوند در آیه ۲۸ سوره ۲(بقره) خبر می دهد که فرمود:( إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ) (۴) .

پس هر انسان با ذوقی از این تشبیه آن حضرت علی را به علم آدم، می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت گردید علیعليه‌السلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

____________________

۱-هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهره مند گردد)، به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم و حکمت او را به بیند و خلت و حلم ابراهیم و هیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند بسوی علی بن أبی طالب عليه‌السلام . (شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۶۸- فضائل الصحابه بیهقی، ص۴۹).

۲-پس به درستی که در علی عليه‌السلام نود خصلت از خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده، نه در غیر او.

۳- آیه ۲۹ سوره ۲(بقره): خدای عالم همه اسما را بآدم تعلیم داد.

۴- آیه ۲۸ سوره ۲(بقره): من در زمین خلیفه خواهم گماشت.

۴۸۶

و تشبیه نمودن علی را بنوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علیعليه‌السلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رئوف بوده؛ هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده( وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ ) (۱) (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علیعليه‌السلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).

و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود، چنانچه در قرآن خبر می دهد( وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً ) (۲) .

و تشبیه نمودن علیعليه‌السلام را به حلم ابراهیم، برای آن است که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله وعليه‌السلام را باین صفت وصف نموده که( إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ ) (۳) .

این تشبیهات می رساند که علیعليه‌السلام متخلّق باخلاق انبیاء و متّصف بصفات اصفیاء بوده- انتهی.

پس آقایان محترم، اگر قدری منصفانه دقیق شوید، می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد، مستفاد می شود که امیر المؤمنینعليه‌السلام جامع جمیع صفات عالیه ممکنه است که هر صفتی از وی، مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد، پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسله جلیله نبویّه باشد.

و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علیعليه‌السلام بر انبیاء عظام(به استثناء خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )؛ زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصه به آن نبی مساوی باشد و بفضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد، لازم می آید که افضل از همه انبیاء باشد.

چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول بعد از نقل حدیث، تصریح به این معنی نموده و توضیحاً گوید: “رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت نموده است برای علیعليه‌السلام به این حدیث، علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی

____________________

۱- آیه ۲۹، سوره ۴۸(فتح): کسانی که با او هستند در برابر کفار سر سخت و شدید، و در میان خود مهربانند.

۲- آیه ۲۷، سوره ۷۱(نوح): “پروردگارا، هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذاز!”

۳- آیه ۱۱۵ سوره ۹(توبه): به درستی که ابراهیم هر آینده بردبار بود. (کفایة الطالب، ص۱۲۲).

۴۸۷

شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید: “و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره(۱) .

آیا ممکن است در امت مرحومه، کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیر المؤمنین، علی بن أبی طالبعليه‌السلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد؟

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۴۰ ینابیع المودة(۲) از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل می نماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل(امام حنابله اهل سنّت که می گفت:ما جاء لاحد من الصحابه من الفضائل مثل ما لعلیّ بن أبی طالب) (۳) .

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۲ کفایة الطالب مسنداً از محمّد بن منصور طوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت:ما جاء لاحد من اصحاب رسول اللّه ما جاء لعلیّ بن أبی طالب (۴) .

قول با فضلیت امیر المؤمنینعليه‌السلام اختصاص به امام احمد ندارد، بلکه اکثر علمای منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند؛ چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه گوید:انّه عليه‌السلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیّه فانّه افضل البشر بعد رسول اللّه و احقّ بالخلافه من جمیع المسلمین (۵) .

شما را به ذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم! قدری منصفانه فکر کنید، ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان، بدون

____________________

۱- بلند می کنند این اوصاف حمیده علیعليه‌السلام را به منتها درجه رفعت و علو، زیرا که پیغمبر تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیاء مرسلین از حیث صفات.(کفایة الطالب، ص۱۲۲- مطالب السؤول، ص۱۲۹).

۲-ینابیع المودة ، ج۱، باب ۴۰، ص۳۶۳-مناقب خوارزمی ، ص۳۴، ح۴.

۳- نیامده است از برای احدی از صحابه از فضائل مثل آنچه برای علی بن أبی طالبعليه‌السلام آمده است.

۴- نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن أبی طالب آمده است.

۵- علیعليه‌السلام اولی و احق به امر ولایت بود، از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سلم و احق بمقام خلافت از تمام مسلمانان.(شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۴۰).

۴۸۸

فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند، مقدم دارند بچنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان؟ آیا عقلاء و فضلاء بمقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول بتمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لا اقل در سقیفه، آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند.تا بکلی متروک گردد؟!

مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟

حافظ : ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر، دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند. واقعاً شما همه ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پروپا فرض کرده اید! کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند حتّی مولانا علی کرم اللّه وجهه؟ بدیهی است اجماع امت، حجّه است و اطاعت آن اجماع واجب؛ زیرا که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:لا تجتمع امتی علی الخطاء؛ لا تجتمع امّتی علی الضلاله .(۱) پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته. وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعاً صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم، لازمه عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.

داعی : اصلا بفرمایید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست؟ یعنی خلافت بچه دلیل ثابت می گردد؟

حافظ : بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اجماع تمام امت می باشد.

علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد، کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم اللّه وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مورد قبول تمام امّت است، به واسطه صغر سن و جوانی، عقب ماند و انصافاً حق نبود جوان نورسی تقدّم بر کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم اللّه وجهه نقص نمی دانیم؛ چون که افضلیّت

____________________

۱- امت من اجتماع بر خطا و ضلالت و گم راهی نمایند.(تفسیر رازی، ج۱۴، ص۱۹).

۴۸۹

آن جناب عند العموم ثابت است.

و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی اللّه عنه نقل نموده که فرمود:لا یجتمع النبوه و الملک فی اهل بیت واحد. (۱) علی- کرم اللّه وجهه- را از مقام خلافت ساقط نمود، چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است، لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.

داعی : خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده، شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکّر، حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلایلی می کنید کهیضحک به الثکلی می باشد. خود شما هم اگر قدری فکر کنید، می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.

ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضر نمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا، منصفانه تعمّق و تدقّق نمایید.

نه عوام شما بی خبر از دلایلند، بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم. این نیست مگر از جهه آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود، بلکه یکدیگر را منع می کنند از مطالعۀ آن کتب بعنوان کتب ضلال!

من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب، یعنی بلاد سنّی خانه در بازار کتاب فروش ها، نام هر یک از کتب معتبره علمای شیعه را پرسیدم گفتند، نمی شناسیم. بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است، بمعرض فروش نمی گذارند و اگر هم گاهی تصادفاً به کتابی از کتب شیعه برخورد نمایید، چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمایید، به قسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید بهاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمایید تا کشف حقیقت گردیده،

____________________

۱- نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد.(ابوبکر بن ابی قحانه، ص۳۰۲).

۲- مطلب بی پایه ای که مادر داغ دیده به آن می خندد.

۴۹۰

نتیجه کامل به دست آید. ولی بر عکس از طرف ما جامعه شیعیان، هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد؛ بلکه کتب معتبره و تفاسیری که بقلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اینک داعی نظر بوظیفه بزرگی که عهده دارم، ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعاً دلایل شما متقن و غیر قابل ردّ است، به اقتضای وقت مجلس مختصراً جواب عرض نمایم.

دلایل بر رد اجماع

اولاً فرمودید اجماع امت حجّه و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید. البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم، افاده عموم می کند. پس معنای حدیث (بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.

یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند، آن امر خطاء نمی باشد. ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثنای فردی، منتج نتیجه خواهد بود؛ زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند؛ یعنی حجّه و نماینده خدا حتماً در میان آنها می باشد و قطعاً در موقع اجتماع جمیع امت، آن طایفه اهل حق و حجّه خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.

اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمایید، خواهید دید که این حدیث (بر فرض صحت) ابداً دلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق تعیین خلافت را (از خود ساقط) و به امت واگذار نموده باشد.

و اگر قول و عقیده جناب عالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیانلا تجتمع امتی علی الخطاء و یاعلی الضلاله ، حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد (و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد)، قطعاً

۴۹۱

این حق عموم امت است؛ یعنی مسلمین عموماً چون در امر خلافت ذی نفعند، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برأی اجماع عموم امت، به خلافت برقرار نمایند. اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سر پوشیده کوچکی به نام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست، چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقاً رأی داده باشند، واقع شده یا خیر.

حافظ : بیان غریبی فرمودید. در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی اللّه عنه بمسند خلافت بر قرار گردید، عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند. این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.

داعی : واقعاً در جواب مغلطه فرمودید. سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه(۱) بنی ساعده در وقت رأی دادن بخلافت ابی بکر اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند.

حافظ : بدیهی است آن عده قلیل کبار از صحابه بودند، ولی بمرور اجماع واقع شد.

داعی : بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید! رسول خدا که اولی و احق بود باینکه صراط مستقیم و راه راست را بروی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و بامت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید، چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند (و قبیله اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند)، بعد مردم بمرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و

____________________

۱- سقیفه سر پوشیده ای بود از قبیله بنی ساعده انصار که در مواقع مهم محل شور و اجماع آنها بود.

۴۹۲

حکومتی بر قرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکّه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند؟

اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود، چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده، ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.

چنانچه در میان تمام ملل راقیه(۱) جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا، استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت اخترام می گذارند رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.

اگر به تاریخ جهان مراجعه نمایید، چنین تشکیل بی اساس و تعیین رییسی که به دست چند نفر برگزار شود، نمی بینید، بلکه جهان داران متمدن و دانشمندان با فکر باین عمل خندان اند.

و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر پوشیده کوچک، اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را بدست یک نفر دادند، حق و بایستی حتماً مورد تبعیت قرار گیرد؟!.

حافظ : چرا بی لطفی می کنید. مراد از اجماع، اجماع عقلا و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.

داعی : اینکه فرمودید مراد از اجماع، اجماع عقلا و کبار از صحابه بوده، محض تحکّم و بی دلیل و منطق است؛ زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید بفرمایید از کجای این حدیث که محل اتّکای شما است، عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید؟ شما حدیث را بخیال خود معنی می کنید، که عقلاء و دانشمندان با نظر

____________________

۱- آزاده

۴۹۳

عجیب به آن می نگرند و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را می رساند، نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.

بر فرض تسلیم به فرموده شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است)، آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوایی ابی بکر و عمر و ابو عبیده گور کن (جرّاح) رأی دادند و بیعت نمودند؟

آیا در سایر بلاد مسلمین، عقلا و بزرگان صحابه نبودند؟ آیا تمام عقلا قوم و کبار از صحابه، حین وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟!

حافظ : چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هایی به کار رود، فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود، لذا ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمعند، با عجله خود را رسانیدند صحبتهایی نمودند عمر که مردی سیاست مدار بود، صلاح امت را چنان دید با ابی بکر بیعت نماید. عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیله خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده، بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند، این بود جهت عجله در این کار.

داعی : پس خودتان تصدیق نمودید، چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود، اجماعی واقع نشد. ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد، آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند: “تو اولا و الیق هستی”روی سیاست فوری بیعت نمودند. چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند، روی سابقه عداوتی که با خزرجی ها داشتند، برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده امیر نگردد، بیعت نمودند تا بعدها بمرور توسعه پیدا نمود. و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود، می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء به قول شما) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.

حافظ : عرض کردم بواسطه آنکه دسیسه هایی در کار بود، دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند، و هر یک می خواستند امارت

۴۹۴

و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند. بدیهی است کوچکترین غفلت، به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید؛ به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.

داعی : ما هم غمض عین نموده، به گفته شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری درتاریخ خود و دیگران نوشته اند مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع شدند، بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.(۱)

ابی بکر و عمر خود را بمجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف بنفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعاً برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند، بایستی همه مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند.و چنانچه بفرمودۀ شما

گفتگوی اسامه با بازیگرها

فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت، ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم بمکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رس نداشتند. آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رس نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند، خبر نمایند بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان امیر لشکر اردو اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابی بکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند، که وقتی شنید دسیسه ای بکار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند، سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند، فریاد زد: “این چه غوغایی است برپا نموده اید؟ با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید ؟”

عمر جهت استمالت پیش آمد گفت: “اسامه کار تمام شده بیعت واقع گردیده. شق عصا منما، تو هم بیعت بنما.” اسامه متغیر شد گفت: “پیغمبر مرا بر

____________________

۱- تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۷.

۴۹۵

شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیری که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر شما بامارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم غرض شاهد حال بود.

اگر بگویید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟ چرا علیعليه‌السلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجا بودند، خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟

حافظ : گمان می کنم اوضاع بقسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.

داعی: بی لطفی می فرمایید، فرصت داشتند ولی عمداً نخواستند علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.

حافظ : دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.

داعی : بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد، ولی داخل نشد که علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.

حافظ : قطعاً این مطلب از ساخته های روافض است.

داعی : باز بی لطفی فرمودید. کسی این مطلب را نساخته، خوب است مراجعه نمایید بهتاریخ بزرگ محمد بن جریر طبری که از اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد: “عمر آمد بدر خانه، پیغمبر داخل نشد، پیغام داد بابی بکر زود بیا کار لازم دارم. ابی بکر گفت: الحال وقت ندارم. باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده، وجود تو لازم است. ابی بکر بیرون آمد. محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت: لازم است بفوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند در راه ابو عبیده(گورکن)را هم با خود بردند”(۱) تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد. شما را بخدا انصاف دهید! اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده،

____________________

۱- تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۶.

۴۹۶

عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت، چرا داخل نشد که حادثه وارده را بسمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابی بکر عقل کل منحصر بفرد در امت پیغمبر بود! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند؟

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند، به دست سه نفر(ابی بکر و عمر و ابو عبیده - قبرکن - جرّاح) برقرار شد؟

آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دسته بیشتر در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند، بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجودی فردی بریاست و سلطنت و یا خلافت بر سایر عقلا و علما و دانشمندان بلاد دیگر، واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟

یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند، بر سایر عقلا مطاع باشد. آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!

آقایان انصاف دهید! اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی درباره آنها فروگذار ننمایند!

شما می فرمایید پیغمبر امر خلافت را به امت (یا بقول شما بعقلای امت) واگذار نمود. شما را بخدا انصاف دهید امت و عقلا امت فقط سه نفر بودند (ابی بکر و عمر و ابو عبیده - قبر کن - جراح)که با یکدیگر تعارف نموده، دو نفر که تسلیم بیک نفر گردیدند، بر عامه مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟

واقع نشدن اجماع باتفاق فریقین

آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر

۴۹۷

کنید، به خوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.

اگر مجلس شوری برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند، می گویند: اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند، می گویند: رأی اکثریّت بود و اگر همگی به الاتفاق در یک جلسه رأی دادند، می گویند: اجماع واقع شد؛ یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.

شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی به خلافت ابی بکر رأی دادند؟ اگر حق رأی را مطابق خواسته شما جبراً از تمام امت سلب نماییم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلا کبار صحابه مرکز اسلامی؛ یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم! آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقاً رأی به خلافت ابی بکر داده باشند واقع شد؟! آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند، همگی رأی دادند. قطعاً جواب منفی است! چنانچه صاحبمواقف خود معترف است در خلافت ابی بکر اجماعی واقع نشده، حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد؛ زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علی بن أبی طالبعليه‌السلام تا شش ماه مخالفت نمود زیر بار نرفتند.

واقعاً از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم، می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده، چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابی بکر متّحداً رأی داده باشند، واقع نگردید.

غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبری و بخاری و مسلم و غیر آنها بعبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول اللّه و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به

۴۹۸

استثنای سه نفر در سقیفه، موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند، بلکه بعد از شنیدن کاملاً مورد اعتراض قرار دادند.

حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار، علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند، عدّه ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند مانند:سلمان فارسی، ابو ذرّ غفاری، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، بریدة الاسلمی، خالد بن سعید بن العاص اموی، (از مهاجرین)، ابو الهیثم بن التیهان، خذیمه بن ثابت ذو الشهادتین (که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد) ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، (از انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد، حجّت های شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.

فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غایبین، اتماماً للحجّة، بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع بکلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان بعرض می رسانم.

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر

ابن حجر عسقلانی(۱) و بلاذری درتاریخ (۲) و محمّد خاوند شاه درروضة الصفا و ابن عبد البر دراستیعاب (۳) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش، با ابی بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابی بکر بیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علی بن أبی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود ۱. سلمان فارسی ۲. ابو ذر غفاری ۳. مقداد بن اسود کندی ۴. عمار یاسر ۵. خالد بن سعید بن العاص

____________________

۱- فتح الباری، ج۷، ص۲۳.

۲- انساب الاشراف، ص۳۸۹.

۳- استیعاب، ج۳، ص۹۷۳.

۴۹۹

۶. بریدة الاسلمی ۷. ابی بن کعب ۸. خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین ۹. ابو الهیثم بن التیهان ۱۰. سهل بن حنیف ۱۱. عثمان بن حنیف ذو الشهادتین ۱۲. ابو ایوب انصاری ۱۳. جابر بن عبد الله الانصاری ۱۴. حذیفه بن الیمان ۱۵. سعد بن عباده ۱۶. قیس بن سعد ۱۷. عبد الله بن عباس ۱۸. زید بن ارقم. و یعقوبی درتاریخ خود می گوید:

قد تخلف عن بیعه ابی بکر قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علی بن أبی طالب، منهم العباس بن عبد المطلب، و الفضل بن العباس، و الزبیر بن العوام بن العاص، و خالد بن سعید، و المقداد بن عمر، و سلمان الفارسی، و ابو ذر الغفاری، و عمار بن یاسر، و البراء بن عازب، و ابی بن کعب.

یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابی بکر و مایل شدند با علی بن أبی طالبعليه‌السلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.

آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالباً محل شور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند.آیا علیعليه‌السلام و عباس عم اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟!

شما را به خدا انصاف دهید! چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابی بکر را تنها محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند.و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند. آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسه سیاسی در کار بوده؟!

پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده، بلکه بخروج سعد بن عباده و همراهانش، اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه نخستین کودتایی بود که عالم اسلامیت بتاریخ بشر امانت سپرد!!

در حدیث ثقلین و سفینه

از همه اینها گذشته، بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبر هم که اجماع ایشان حتماً حجه بوده است، باعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی

۵۰۰

اهل بیتی. ان تمسکتم بهما فقد نجوتم (و فی نسخه) لن تضلوا بعدها أبدا. (1) حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند (یعنی آنها را خبر نکردند که بآنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود!).

و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف بحدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده:مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک ،(2) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح به توسل سفینه، بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاریها بایستی متوسّل و متمسّک بأهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند. هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود، هلاک خواهد شد.

و نیز ابن حجر درصواعق ذیل آیه چهارم، از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه بأهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:أنا و أهل بیتی شجره فی الجنه و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا فلیتمسک بها (3) .

حدیث دوم آنکه فرمود:فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون (4) .

خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده، این است که می رساند به امّت، اگر از اهل بیت من دوری نمودید، دشمنان بر شما غالب و

____________________

1- (من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر باین دو چنگ زده و متمسک شدید، هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگری عترت و اهل بیت هستند ).

2-مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است؛ کسی که توسل به آنها جست، نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید، هلاک خواهد شد .

3-من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخهای آن در دنیا است؛ پس کسی که خواهد راهی بسوی خدا پیدا کند، باید تمسک بجوید به آنها .(صواعق، ص150).

4- در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعای مدعیان باطل) و تأویل جاهلین را. بدانید بدرستی که امامان شما پیشوایان شما هستند که واردکننده هستند شما را بسوی خدای تعالی، پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید . (صواعق، ص148)

۵۰۱

گمراهتان می نمایند بدعت ها و رأی و قیاسها به میان می آید، باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود، آنها را از خود دور و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.

بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند، پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!

جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد، بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود؛ چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است دراستیعاب (1) و ابن حجر دراصابه (2) و دیگران گویند: سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود بابی بکر و عمر ابداً بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند، چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود، لذا سعد به شام رفت به روایتروضة الصفا بتحریک یکی از عظما و بزرگان (که عند العقلا معلوم است چه کس بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادن د(ولی بروایت مورّخین، زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر، مغضوب غضب خلیفه ثانی عمر بود تا در دوره خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند، چنانکه کرد، لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).

شما را به خدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید! این چگونه اجماعی بوده که علی بن أبی طالبعليه‌السلام و عباس عمّ اکرم رسول اللّه و ابن عباس و تمام بنی هاشم، عترت و اهل بیت پیغمبر، و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.

حافظ : چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند، ناچار با عجله و شتاب به همان عدّه حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت، نمودند

____________________

1- استیعاب، ج2، ص599.

2- الاصابة، ج3، ص56.

۵۰۲

بعدها امّت تسلیم شدند.

داعی : بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند. شما را بخدا انصاف دهید! اگر دسیسه ای در کار نبوده، چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟! آیا نظر و رأی عباس(شیخ القبیله)عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی بن أبی طالبعليه‌السلام داماد آن حضرت، و بنی هاشم و کبار صحابه حاضر در مدینه لازم نبود؛ فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

پس دلیل اجماع شما عموماً و خصوصاً که عقلا و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند، بلکه مخالفت هم کردند، به کلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است؛ چون اجماع عرض کردم، آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علما و مورخین خودتان عموماً و به تصدیق خودتان جماعت عقلا و علما عموماً شرکت در رأی دادن ننمودند؛ چنانچه امام فخر رازی درنهایة الاصول صریحاً گوید: “در خلافت أبی بکر و عمر ابداً اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد .”

نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید، پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.

رد بر قول به اینکه چون أبو بکر سنا اکبر بود به خلافت بر قرار شد

و امّا دلیل دوم شما که فرمودید: چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنینعليه‌السلام بود، لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت، بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.

برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققاً أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت. چرا او را خلیفه قرار ندادند؟!

حافظ : کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود؛ چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول اللّه وقتی در قومی باشد، جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.

با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود

داعی : اگر امر چنین باشد که شما می گوئید که با وجود پیرمرد آزموده، جوانی

۵۰۳

را به کار، آن هم کار خدا داده نباید گماشت، این اعتراض اول برسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می رود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عازم حرکت شد، منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند، فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که بجای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست، مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثا نماید.

تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه بخلافت و جانشینی خود برقرار نمود؟

حافظ : مسلّم است که علی کرم اللّه وجهه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.

داعی : مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أمیر المؤمنینعليه‌السلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحاً فرمود:انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی (1)

پس آقایان در اقامۀ دلایل قدری فکر نمایید که موقع جواب بلاجواب نمانید! پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علیعليه‌السلام را در عین شباب و جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود. تهیه جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بود شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.

عمل رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.

اگر با وجود پیران سالخورده، جوان نورس را نباید بکار گماشت، پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکّه که قطعاً در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد، به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا

____________________

1- تو خلیفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است.

۵۰۴

نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.

و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنینعليه‌السلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود؟!

از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابی بکر و عمر و دیگران، علی جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.

پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابداً کبر سن نمی باشد. بلکه شرط اصلی خلافت مانند نبوت، جامعیت کامل است که مورد پسند و قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان، خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنمایند.

دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست، مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علی بن أبی طالبعليه‌السلام می باشد از آن اجماع ساختگی.

علیعليه‌السلام فارق بین حق و باطل است

چه آنکه وجود علیعليه‌السلام بنا به فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند؛ از جمله، شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 16ینابیع المودة از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد اللّه شافعی حدیث دوازدهم ازهفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی در مودة ششم ازمودة القربی و حافظ درامالی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 44کفایة الطالب سه خبر مسنداً از ابن عباس و ابی لیلی غفاری و ابی ذر غفاری همگی بمختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمود:

ستکون من بعدی فتنه فاذا کان ذلک فالزموا علی

۵۰۵

بن أبی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل (1) .

پس علی القاعده بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار بهم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد (به اصطلاح و مثل معروف از آب گل ماهی بگیرند)، بحکم و دستور آن حضرت بایستی امت علی را بیاورند و دست بدامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا بفرموده آن حضرت، هر طرفی که علیعليه‌السلام بوده حق و در مقابلش باطل.

حافظ : این خبری که شما نقل نمودید، خبر واحد است و بخبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.

داعی : خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمایید یا عمداً سهو می نمایید! جواب خبر واحد را در شبهای اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت، حجّیّت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید. به علاوه، همین یک خبر نیست، بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما ببعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم، منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود، فقط به سلسله روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرف نظر نموده، اینک هم باز برای تأیید عرایضم، تا آنجایی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد، به بعض دیگر اشاره می کنم.

از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (2) و طبری درکبیر (3) و بیهقی درسنن (4) و نور الدین مالکی در

____________________

1- زود است بعد از من فتنه ای برپا شود! پس اگر چنین شد، شما ملزم هستید با علی بن أبی طالبعليه‌السلام باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت، و او با من است در مرتبه بلند و علیا، و اوست جداکننده بین حق و باطل.(ینابیع المودة، ج1 ، ص378- مودة القربی، مودة ششم - کفایة الطالب، ص188)

2- مطالب السؤول، ج1، ص53.

3- تاریخ طبری، ج2، ص60.

4- سنن بیهقی، ج6،ص 206.

۵۰۶

فصول المهمّه (1) و حاکم درمستدرک (2) و حافظ ابو نعیم درحلیه (3) و ابن عساکر درتاریخ (4) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (5) و طبرانی دراوسط (6) و محبّ الدین درریاض (7) و حموینی درفرائد (8) و سیوطی دردر المنثور (9) از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدست مبارک اشاره نمود بسوی علی بن ابی طالب و فرمود:انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّه یفرق بین الحق و الباطل (10) .

و محمّد بن یوسف گنجی در باب 44کفایت الطالب (11) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی أؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی (12) .

و نیز محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (13) و خطیب خوارزمی درمناقب (14)

____________________

1- فصول المهمه، ج1، ص83.

2- مستدرک، ج3، ص111.

3- حلیة الویاء، ج4، ص294.

4- تاریخ دمشق، ج42، ص41.

5- شرح نهج البلاغة، ج13، ص228.

6- معجم الاوسط، ج3، ص166.

7- ریاض النظرة، ج1، ص204.

8- فرائد السمطین، ج1، ص39 و 140.

9- در المنثور، ج3، ص396.

10-به درستی که این (علی) اول کسی است که بمن ایمان آورده و اول کسیست که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راست گوی بزرگ و فاروق این امت است که جدائی می اندازد بین حق و باطل .(کنز العمال، ج11، ص616).

11- کفایة الطالب، ص187.

12- و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من- آنگاه گنجی شافعی گوید این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علی در کتاب خود آورده است.

13- مطالب السؤول، ج1، ص52.

14- مناقب خوارزمی، ص159.

۵۰۷

و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه(1) و خطیب بغداد در تاریخ بغداد(2) و حافظ ابن مردویه در مناقب(3) و سمعانی درفضائل الصحابه و دیلمی درفردوس (4) و ابن قتیبه درالامامة و السیاسة (5) و زمخشری درربیع الابرار (6) و حموینی در باب 37فرائد (7) و طبرانی دراوسط (8) و فخر رازی در تفسیر کبیر(9) و گنجی شافعی درکفایة الطالب (10) و امام احمد در مسند(11) و دیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار (12) .

و نیز در همان کتابها بعلاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب 20ینابیع الموده از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال (13) .

و حافظ ابی نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی متوفی سال 430 درحلیه الاولیاء باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:یا معشر الانصار أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابداً. قالوا بلی یا رسول اللّه. قال هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من اللّه عزّ و جلّ (14) .

____________________

1- فصول المهمه، ج1، ص182؛ ج2، ص1161.

2- تاریخ بغداد، ج14، ص322.

3- مناقب حافظ، ج1، ص119.

4- فردوس، ج2، ص390، ح3050.

5- الامامة و السیاسیة، ج1، ص73.

6- ربیع الابرار، جج1، ص828.

7- فرائد السمطین، ج1، ص176-138.

8- معجم الاوسط، ج6، ص95.

9- تفسیر کبیر، ج1، ص205.

10- کفایة الطالب، ص237.

11- مسند احمد، ج1، ص190.

12-علی عليه‌السلام با حق و حق با علی است، هیچ گاه علی عليه‌السلام از حق و حق از علی جدا نخواهد بود .

13- علی عليه‌السلام با حق و حق با علی است و علی عليه‌السلام به طرف حق مایل است، هر گونه میل کند.(ینابیع المودة، ج1، ص270، باب20).

14- ای جماعت انصار، آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید، هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند: “بلی یا رسول اللّه.” فرمود: “آن کس که بآن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید،=

۵۰۸

این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن، اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده، و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلایل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر، آن مدلول عام باثبات می رسد.

و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نسبت بمقام ولایت که استثنائاً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علیعليه‌السلام نه بدیگری؛ و نیز می رسانند که فقط علی مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده، چه آنکه علیعليه‌السلام متخصص در کمک دادن بوده و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی کنید و تمسک باو جوئید که پیوسته با حق توام و فارق بین حق و باطل است با مطالعه در این قبیل اخبار انصاف دهید که آیا مخالفت علیعليه‌السلام با أبی بکر و کنار رفتن از اجماع (خیالی شما) و بیعت نکردن با ابی بکر دلیل بر حقانیت ابی بکر می باشد یا بطلان خلافت او.

اگر خلافت ابی بکر حق بود، پس چرا علیعليه‌السلام که مجسّمۀ حق و حقیقت بود و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او فرمود: “همیشه با حق و حق با او می گردد”، بیعت ننمود بلکه مخالفت هم نمود؟

واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است، عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعاً هر عاقل دقیقی را بوضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تأمل ننمودند (و لو چند ساعتی باشد) تا علی بن أبی طالب فارق بین حق و باطل بفرموده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و کبار از صحابه و بنی هاشم و بالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت، همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند!

حافظ : بدیهی است دسیسه ای در کار نبوده بلکه چون اوضاع را در خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.

____________________

= این علیعليه‌السلام می باشد. پس او را دوست بدارید بدوستی من و اکرام بنمائید او را بکرامت من و آنچه من به شما گفتم، جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر نمود.(حلیة الاولیاء، ج1، ص63).

۵۰۹

داعی : یعنی می خواهید بفرمایید أبو عبیده (قبر کن سابق مکّه) جراح و یا دیگران، از عباس عمّ بزرگوار پیغمبر و علی بن أبی طالب که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم، دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند تأمل می نمودند و یا ابی بکر و عمر حرف می زدند و مجلس را سر گرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگری را فوری می فرستادند عباس و علی را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزرگواران بیایند، اسلام از میان می رفت و فتنه ای برپا می شد که جلو آن را نمی توانستند گرفت؟!!

انصاف دهید که قطعاً اگر قدری صبر می کردند، لااقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عبّاس و علیعليه‌السلام را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند، افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال (تاریخ زمان مذاکره) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را به هم داده و با دشمنان اصلی بجنگ برمیخاستیم.

پس تصدیق کنید، هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر بکار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.

نواب : قبله صاحب! پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که بفرموده شما، حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند.

داعی : قطع بدانید عله تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند یا لااقل أکابر اردوی اسامه بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم و غیره همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتماً در میان اشخاصی که اسم برده می شد، نام علیعليه‌السلام هم به میان می آمد و اگر نام علیعليه‌السلام یا عباس در آن مجمع برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکه سیاست می انداختند. لذا عجله نمودند که تا بنی هاشم و کبار صحابه بغسل و کفن و دفن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۵۱۰

مشغولند، کار خود را بنمایند و أبی بکر را به آن وضع، دو نفری به خلافت بر قرار نمایند چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند.

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند که عمر می گفت: “خلافت أبی بکر با عجله و فوریّت بغته انجام و صورت گرفت خداوند امر او را بخیر فرماید.”

رد بر قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد

و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمیع نمی شود نیز مردود است، به نصّ صریح آیه 54 سوره 4 (نساء) که می فرماید:( أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً ) (3) .

پس به حکم این آیه شریفه، این دلیل شما مردود است و قطعاً این حدیث ضعیف، و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم سخنی نفرماید و این آیه خود ادلّ دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد (چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).

علاوه بر این، مقام خلافت جزیی از اجزاء نبوت است بلکه خاتمه مقام نبوت است، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگوئید در یک خانواده جمع نمی شود.

اگر جناب هارونعليه‌السلام برادر حضرت موسیعليه‌السلام از خلافت موسی بر کنار است، علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر کنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارونعليهما‌السلام جمع شد به حکم قرآن، قطعاً در محمّد و علیعليهما‌السلام هم جمع می شود، به مناسبت حدیث منزله که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث

____________________

1- تاریخ طبری، ج2، ص446.

2- شرح ابن ابی الحدید، ج2، ص23.

3- آیا حسد می ورزند مردم با آنچه خدا آنها را بفضل خود برخوردار نموده. پس بتحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و بآنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم.

۵۱۱

شما قطعاً از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.

و اگر نبوت و خلافت (یا بقول خلیفه عمر سلطنت) در یک جا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را نامزد خلافت نمود. بعد هم در مرتبه چهارم شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.

عجبا! نبوت با خلافت بلافصل (به وضع حدیثی) جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد!

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

به علاوه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحاً می فرماید: “هر راهی که علی می رود بروید نه راه دیگران را.

شما می گویید: نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امّت واجب قرار داده و مخالفت آنها را گمراهی و ضلالت صرف دانسته، بصریح حدیث معتبر متفق علیه فریقین که در شبهای گذشته با ذکر اسنادش بعرضتان رسانیدم که در دفعات متعدده فرمود:انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی. ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبدا (1) .

همان قسمی که در پیش آمد طوفان به أمر حضرت نوح هر کس در کشتی ساخته آن حضرت نشست؛ نجات یافت و هر کس تخلف نمود، هلاک گردید، و لو فرزند صلبی خود آن حضرت، در این امت مرحومه هم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عترت و اهل بیت خود را به منزله کشتی نوح معرفی فرموده که در پیش آمدها و اختلافات، دست بدامان فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح، هلاک خواهند شد(چنانچه در (جلسه دوم) مشروحاً نقل نمودیم).

پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه، بایستی امت مرحومه در پیش آمدها و اختلافات، از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعاً

____________________

1- به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گذاردم که اگر بهر دو آنها تمسک جویید، هرگز گمراه نشوید؛ یکی قرآن مجید و دیگری عترت منند. مراجعه شود (جلسه سوم).

۵۱۲

امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده، به اضافه مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدۀ پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر ندادند تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!

قطعاً رمزی در کار بوده که أهل علم و عقل و انصاف مات و مبهوتند، وقتی منصفانه قضاوت می نمایند، به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند، نمی روند و می فهمند که بازیگران سیاسی برای آنکه علی را از حق ثابت خود بر کنار کنند، عجله و شتاب نموده، بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوی أبی بکر را بأریکه خلافت قرار دادند.

شیخ : بچه دلیل شما می فرمائید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرّم اللّه وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی اللّه عنهم را در پرده محاق گذارد.

بازهم بیان حقیقت در تعیین خلافت

داعی : اولاً ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم، اینست که شما به نام صحابی که رسیدید، و لو هر منافقی باشد، اگر چه ابو هریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زند و کذّابش می خواند، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید، ولی ما این طور نیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که بشرائط مصاحبت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل نموده، تابع هوا و هوس نگردیده و مطیع بلاشرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.

ثانیاً ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابی بکر، اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت، ابی بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردِّ عرایض داعی دارید بفرمائید تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل به عقیده شما تمام عقلا قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابی بکر خلیفه شود،

۵۱۳

ما تسلیم می شویم.

و اگر جز دو نفر (عمر و ابو عبیده) و عده ای از قبیله اوس، نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بیراهه نمی رویم.

ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلا عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف (یا بقول عوام ایرانیها) جنگ زرگری، دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد مردم را با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت، مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشه آنها؟ قطعاً جواب منفی است.

باز تکرار مطلب نموده، عرض می نمایم که ایراد ما باینست که آن روز وقتی آن سه نفر (ابی بکر و عمر و ابو عبیده جراح) به سقیفه رفتند، دیدند صحبت از خلافت است. چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عدّه ای در منزل پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند.

شیخ : ما می گوئیم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محظوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم، و لو به مرور هم اجماع واقع شده باشد، نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی نماییم؛ بلکه باید سر تعظیم در مقابل آنها خم نموده، راهی که آنها رفتند برویم.

داعی : به به باستدلال شما! آفرین به فکر و عقیده شما که می خواهید به ما تحمیل کنید که دین مقدس اسلام، دین کورکورانه می باشد که اگر هر دو سه نفری در یک جا جمع شدند رأی و نظری دادند و عدّه ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچیگری کردند، سایر مسلمین چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند! این است معنای دین پاک خاتمیّت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره 39(زمر)می فرماید:

( فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) .(1)

____________________

1- (ای رسول) به لطف و رحمت من بشارت آر آن بندگانی که چون سخن بشنوند، پس متابعت کنند نیکوتر آن را (یعنی تحقیق کنند نه کورکورانه براه غیر معلوم بروند).

۵۱۴

و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی، آن هم تقلید از ابو عبیدۀ (قبر کن)معروف به جراح. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود راه را بروی ما باز کرده و بما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم. می فرمائید بچه دلیل ما باید پیرو أمیر المؤمنینعليه‌السلام باشیم؟ جوابش آشکار است؛ بدلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنه مندرجه در کتب معتبره خودتان.

از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علیعليه‌السلام باشند حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ ابی نعیم اصفهانی درحلیه (1) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (2) و بلاذری درتاریخ (3) خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43ینابیع الموده (4) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم ازمودة القربی (5) و دیلمی درفردوس و دیگران از موثقین علمای شما حدیث مفصلی از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد، ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب (بلکه اعتراض نمودند به او) که چرا رفتی بطرف علی بن أبی طالبعليه‌السلام (و با ابی بکر بیعت ننمودی؟ در جواب گفت:

“روزی خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم؛ عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود. حضرت ضمن صحبت فرمود: یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس،یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی،یا عمّار طاعه علی طاعتی و طاعتی طاعه اللّه”(6) .

____________________

1- حلیة الاولیاء، ج1، ص65.

2- مطالب السؤول، ج1، ص121.

3- فتوح البلدان، ج2، ص22-23.

4- ینابیع المودة، ج2، ص286.

5- مودة القربی، ص18.

6- ای عمار، اگر تمام مردم براهی می روند و علی تنها راه دیگر، پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم؛ ای عمار، علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید؛ ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.

۵۱۵

آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبره خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علیعليه‌السلام با خلافت ابی بکر کرد، و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلا قوم از مهاجر و انصار هم با او همراه نبودند (با آنکه همراه بودند) راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند. لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند؟

(صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود. آقایان برخاستند برای ادای فریضه. پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ : صاحب! شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید: اولاً مکرر می فرمائید ابو عبیده قبر کن. از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است. ثانیاً فرمودید که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند؛ در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.

داعی : گویا آقایان در نوشتجات علمای خود هم دقیق نمی شود. اولاً راجع به اینکه ابو عبیده قبرکن بوده، ما نگفتیم، در کتب خودتان ثبت است؛ مراجعه نمائید بهالبدایة و النهایة (1) تألیف ابن کثیر شامی که در باب دفن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکّه حفر می کرد، لذا جناب عباس یکی را بدنبال ابی طلحه، قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بنمایند.

ثانیاً فرمودید که علیعليه‌السلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند. بلی شما کلمه بیعت نمودند را می خوانید، اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علیعليه‌السلام و بنی هاشم (ظاهرا) بیعت نمودند، ولی بعد از شش ماه، آن هم بجبر و فشار و تهدید بشمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که بآن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.

____________________

1- البدایة و النهایة، ج5، ص287.

۵۱۶

حافظ : از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند: علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم بخلافت ابی بکر گردید.

بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود

داعی : اینکه فرمودید بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم فوری بود، گمان می کنم عمداً سهو نمودید؛ چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند: بیعت علیعليه‌السلام بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام بوده؛ چنانچه بخاری درصحیح (1) باب غزوه خیبر و مسلم بن حجاج درصحیح (2) بابقول النبی لا نورث نقل می نماید که بیعت علیعليه‌السلام بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام بوده است و همچنین عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال 276 قمری در آخر ص 14الامامة و السیاسة (3) گوید:فلم یبایع علیّ کرّم اللّه وجهه حتّی ماتت فاطمه رضی اللّه عنها (4) .

منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانند، مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده؛ چنانچه مسعودی درمروج الذهب گوید:و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمه (5) .

و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است، از زهری روایت نموده که علی بن أبی طالبعليه‌السلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام ؛ چنانچه ابن ابی الحدید در

____________________

1- صحیح البخاری، ج5، ص82-83.

2- صحیح مسلم، ج5، ص154.

3- الامامة و السیاسیة، ج1، ص20 و 31.

4- علیعليه‌السلام بیعت نکرد”با ابی بکر”تا فاطمهعليهما‌السلام وفات نمود.

5- احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر تا فاطمهعليهما‌السلام وفات نمود.(مروج الذهب، ج1، ص414).

۵۱۷

شرح نهج نقل نموده است(1) .

بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند که بیعت علیعليه‌السلام فوری نبوده، بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.

و ابن ابی الحدید در آخر شرح نهج البلاغه(2) از زهری از عایشه روایت نموده:فلم یبایعه علیّ ستّه اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ (3) . و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی درفتوح و أبو نصر حمیدی درجمع بین الصحیحین از نافع از زهری روایت نموده اند کهانّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّه اشهر (4) .

و اما اینکه فرمودید: چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام، خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است. اینها عقاید عامیانه نیست؛ بلکه اعتقاد عالمانه است. شما بی خود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.

و اللّه قسم علمای هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف باین معانی می باشند.

حافظ : علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبراً کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی اللّه عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.

داعی : آقایان محترم یا واقعاً مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمداً روی عادت تبعا للأسلاف می خواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید. لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصا از زمان سلطنت

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص22؛ ج6، ص46.

2- شرح نهج البلاغه، ج6، ص46.

3- علیعليه‌السلام و احدی از بنی هاشم مدت شش ماه با ابی بکر بیعت ننمودند تا زمانی که علیعليه‌السلام بیعت نمود.

4- علیعليه‌السلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه.

۵۱۸

صفویه انار اللّه برهانهم) که به امر ابی بکر، عمر با جمعی آتش بدر خانه علی بردند و علیعليه‌السلام را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.

و حال آنکه چنین نیست، قبلاً هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست؛ بلکه اکابر علما و مورخین منصف خودتان نوشته اند، ولی بعضی از روی تعصب خودداری از نقل نموده اند؛ چنانچه میل داشته باشید، برای اثبات مرام، چند خبری که در نظر دارم باقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان بعرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.

حافظ : بفرمایید، برای استماع حاضریم.

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر بمسجد بردند

داعی :1. ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال 279 قمری که از موثقین، محدثین و مورخین معروف شما می باشد، درتاریخ (1) خود روایت نموده که چون ابو بکر، علیعليه‌السلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد، عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند، حضرت فاطمهعليهما‌السلام بر در خانه او را ملاقات کرد، فرمود: “ای پسر خطاب، آمده ای خانه را بر من بسوزانی.” گفت: “آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.”

2. عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی(2) و محمّد بن جریر طبری(3) که معتمدترین مورخین شما هستند، روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمة بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند. عمر گفت: “بیرون آیید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.”

3. ابن خزابه در کتابغرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: “من از آنها بودم که بامر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمهعليهما‌السلام بردیم، در وقتی که علیعليه‌السلام و

____________________

1- فتوح البلدان، ج2، ص22.

2- شرح نهج البلاغه، ج2، ص45 و 56.

3- تاریخ طبری، ج3، ص202.

۵۱۹

اصحابش از بیعت ابا نمودند. عمر به فاطمه گفت: “بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است، می سوزانم.” در آن وقت علی و حسنین و فاطمهعليهم‌السلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: “آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟” گفت: “بلی و اللّه تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر”.

4. ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در عقد الفرید(1) نوشته که علیعليه‌السلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابی بکر به عمر گفت: “برو اینها را بیاور. اگر ابا کنند از آمدن، با ایشان قتال کن!” پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند. فاطمه بر در خانه آمده فرمود: “ای پسر خطّاب، آمده ای که خانه ما را بسوزانی؟” گفت: بلی- الخ.

5. ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (2) از کتاب سقیفه جوهری، قضیه سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطاً نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علیعليه‌السلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام می فرمود: “زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند”پس عمر با گروهی رفتند بسوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمه و گفت بیرون بیائید و بیعت کنید ایشان امتناع نمودند زبیر شمشیر کشید بیرون آمد عمر گفت: “این سگ را بگیرید.” سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنگاه علی را به جبر و عنف کشیدند به سوی ابی بکر. بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند. علیعليه‌السلام می گفت: “من بنده خدا و برادر رسول او هستم” و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابی بکر بردند. گفت: “بیعت کن!” حضرت فرمود:“من اَحَقَّم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید بسبب قرابت با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و من نیز با همان حجّه بر شما احتجاج می کنم. پس شما انصاف دهید! اگر از خدا می ترسید به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و الاّ معترف شوید که

____________________

1- عقد الفرید، ج3، ص202.

2- شرح نهج البلاغه، ج2، ص272.

۵۲۰

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577