شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور6%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387278 / دانلود: 11321
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

اهل بیتی. ان تمسکتم بهما فقد نجوتم (و فی نسخه) لن تضلوا بعدها أبدا. (۱) حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند (یعنی آنها را خبر نکردند که بآنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود!).

و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف بحدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده:مثل اهل بیتی کمثل سفینه نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک ،(۲) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح به توسل سفینه، بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاریها بایستی متوسّل و متمسّک بأهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند. هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود، هلاک خواهد شد.

و نیز ابن حجر درصواعق ذیل آیه چهارم، از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه بأهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:أنا و أهل بیتی شجره فی الجنه و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا فلیتمسک بها (۳) .

حدیث دوم آنکه فرمود:فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون (۴) .

خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده، این است که می رساند به امّت، اگر از اهل بیت من دوری نمودید، دشمنان بر شما غالب و

____________________

۱- (من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر باین دو چنگ زده و متمسک شدید، هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگری عترت و اهل بیت هستند ).

۲-مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است؛ کسی که توسل به آنها جست، نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید، هلاک خواهد شد .

۳-من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخهای آن در دنیا است؛ پس کسی که خواهد راهی بسوی خدا پیدا کند، باید تمسک بجوید به آنها .(صواعق، ص۱۵۰).

۴- در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعای مدعیان باطل) و تأویل جاهلین را. بدانید بدرستی که امامان شما پیشوایان شما هستند که واردکننده هستند شما را بسوی خدای تعالی، پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید . (صواعق، ص۱۴۸)

۵۰۱

گمراهتان می نمایند بدعت ها و رأی و قیاسها به میان می آید، باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود، آنها را از خود دور و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.

بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند، پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!

جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد، بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود؛ چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است دراستیعاب (۱) و ابن حجر دراصابه (۲) و دیگران گویند: سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود بابی بکر و عمر ابداً بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند، چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود، لذا سعد به شام رفت به روایتروضة الصفا بتحریک یکی از عظما و بزرگان (که عند العقلا معلوم است چه کس بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادن د(ولی بروایت مورّخین، زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر، مغضوب غضب خلیفه ثانی عمر بود تا در دوره خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند، چنانکه کرد، لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).

شما را به خدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید! این چگونه اجماعی بوده که علی بن أبی طالبعليه‌السلام و عباس عمّ اکرم رسول اللّه و ابن عباس و تمام بنی هاشم، عترت و اهل بیت پیغمبر، و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.

حافظ : چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند، ناچار با عجله و شتاب به همان عدّه حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت، نمودند

____________________

۱- استیعاب، ج۲، ص۵۹۹.

۲- الاصابة، ج۳، ص۵۶.

۵۰۲

بعدها امّت تسلیم شدند.

داعی : بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند. شما را بخدا انصاف دهید! اگر دسیسه ای در کار نبوده، چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟! آیا نظر و رأی عباس(شیخ القبیله)عمّ اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی بن أبی طالبعليه‌السلام داماد آن حضرت، و بنی هاشم و کبار صحابه حاضر در مدینه لازم نبود؛ فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

پس دلیل اجماع شما عموماً و خصوصاً که عقلا و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند، بلکه مخالفت هم کردند، به کلی عاطل و باطل و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است؛ چون اجماع عرض کردم، آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علما و مورخین خودتان عموماً و به تصدیق خودتان جماعت عقلا و علما عموماً شرکت در رأی دادن ننمودند؛ چنانچه امام فخر رازی درنهایة الاصول صریحاً گوید: “در خلافت أبی بکر و عمر ابداً اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد .”

نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید، پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.

رد بر قول به اینکه چون أبو بکر سنا اکبر بود به خلافت بر قرار شد

و امّا دلیل دوم شما که فرمودید: چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنینعليه‌السلام بود، لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت، بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.

برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققاً أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت. چرا او را خلیفه قرار ندادند؟!

حافظ : کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود؛ چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول اللّه وقتی در قومی باشد، جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.

با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود

داعی : اگر امر چنین باشد که شما می گوئید که با وجود پیرمرد آزموده، جوانی

۵۰۳

را به کار، آن هم کار خدا داده نباید گماشت، این اعتراض اول برسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می رود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عازم حرکت شد، منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند، فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که بجای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست، مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثا نماید.

تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه بخلافت و جانشینی خود برقرار نمود؟

حافظ : مسلّم است که علی کرم اللّه وجهه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.

داعی : مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أمیر المؤمنینعليه‌السلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحاً فرمود:انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی (۱)

پس آقایان در اقامۀ دلایل قدری فکر نمایید که موقع جواب بلاجواب نمانید! پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علیعليه‌السلام را در عین شباب و جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود. تهیه جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بود شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.

عمل رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.

اگر با وجود پیران سالخورده، جوان نورس را نباید بکار گماشت، پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکّه که قطعاً در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد، به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا

____________________

۱- تو خلیفه من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است.

۵۰۴

نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.

و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنینعليه‌السلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود؟!

از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابی بکر و عمر و دیگران، علی جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.

پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابداً کبر سن نمی باشد. بلکه شرط اصلی خلافت مانند نبوت، جامعیت کامل است که مورد پسند و قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان، خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنمایند.

دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست، مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علی بن أبی طالبعليه‌السلام می باشد از آن اجماع ساختگی.

علیعليه‌السلام فارق بین حق و باطل است

چه آنکه وجود علیعليه‌السلام بنا به فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند؛ از جمله، شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۱۶ینابیع المودة از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد اللّه شافعی حدیث دوازدهم ازهفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی در مودة ششم ازمودة القربی و حافظ درامالی و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۴۴کفایة الطالب سه خبر مسنداً از ابن عباس و ابی لیلی غفاری و ابی ذر غفاری همگی بمختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمود:

ستکون من بعدی فتنه فاذا کان ذلک فالزموا علی

۵۰۵

بن أبی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل (۱) .

پس علی القاعده بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار بهم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد (به اصطلاح و مثل معروف از آب گل ماهی بگیرند)، بحکم و دستور آن حضرت بایستی امت علی را بیاورند و دست بدامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا بفرموده آن حضرت، هر طرفی که علیعليه‌السلام بوده حق و در مقابلش باطل.

حافظ : این خبری که شما نقل نمودید، خبر واحد است و بخبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.

داعی : خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمایید یا عمداً سهو می نمایید! جواب خبر واحد را در شبهای اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت، حجّیّت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید. به علاوه، همین یک خبر نیست، بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما ببعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم، منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود، فقط به سلسله روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرف نظر نموده، اینک هم باز برای تأیید عرایضم، تا آنجایی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد، به بعض دیگر اشاره می کنم.

از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۲) و طبری درکبیر (۳) و بیهقی درسنن (۴) و نور الدین مالکی در

____________________

۱- زود است بعد از من فتنه ای برپا شود! پس اگر چنین شد، شما ملزم هستید با علی بن أبی طالبعليه‌السلام باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت، و او با من است در مرتبه بلند و علیا، و اوست جداکننده بین حق و باطل.(ینابیع المودة، ج۱ ، ص۳۷۸- مودة القربی، مودة ششم - کفایة الطالب، ص۱۸۸)

۲- مطالب السؤول، ج۱، ص۵۳.

۳- تاریخ طبری، ج۲، ص۶۰.

۴- سنن بیهقی، ج۶،ص ۲۰۶.

۵۰۶

فصول المهمّه (۱) و حاکم درمستدرک (۲) و حافظ ابو نعیم درحلیه (۳) و ابن عساکر درتاریخ (۴) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (۵) و طبرانی دراوسط (۶) و محبّ الدین درریاض (۷) و حموینی درفرائد (۸) و سیوطی دردر المنثور (۹) از ابن عباس و سلمان و ابی ذر و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بدست مبارک اشاره نمود بسوی علی بن ابی طالب و فرمود:انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّه یفرق بین الحق و الباطل (۱۰) .

و محمّد بن یوسف گنجی در باب ۴۴کفایت الطالب (۱۱) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی أؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی (۱۲) .

و نیز محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۱۳) و خطیب خوارزمی درمناقب (۱۴)

____________________

۱- فصول المهمه، ج۱، ص۸۳.

۲- مستدرک، ج۳، ص۱۱۱.

۳- حلیة الویاء، ج۴، ص۲۹۴.

۴- تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۱.

۵- شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۲۸.

۶- معجم الاوسط، ج۳، ص۱۶۶.

۷- ریاض النظرة، ج۱، ص۲۰۴.

۸- فرائد السمطین، ج۱، ص۳۹ و ۱۴۰.

۹- در المنثور، ج۳، ص۳۹۶.

۱۰-به درستی که این (علی) اول کسی است که بمن ایمان آورده و اول کسیست که روز قیامت با من مصافحه می نماید و این علی صدیق اکبر و راست گوی بزرگ و فاروق این امت است که جدائی می اندازد بین حق و باطل .(کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶).

۱۱- کفایة الطالب، ص۱۸۷.

۱۲- و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من- آنگاه گنجی شافعی گوید این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علی در کتاب خود آورده است.

۱۳- مطالب السؤول، ج۱، ص۵۲.

۱۴- مناقب خوارزمی، ص۱۵۹.

۵۰۷

و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه(۱) و خطیب بغداد در تاریخ بغداد(۲) و حافظ ابن مردویه در مناقب(۳) و سمعانی درفضائل الصحابه و دیلمی درفردوس (۴) و ابن قتیبه درالامامة و السیاسة (۵) و زمخشری درربیع الابرار (۶) و حموینی در باب ۳۷فرائد (۷) و طبرانی دراوسط (۸) و فخر رازی در تفسیر کبیر(۹) و گنجی شافعی درکفایة الطالب (۱۰) و امام احمد در مسند(۱۱) و دیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار (۱۲) .

و نیز در همان کتابها بعلاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب ۲۰ینابیع الموده از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال (۱۳) .

و حافظ ابی نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی متوفی سال ۴۳۰ درحلیه الاولیاء باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:یا معشر الانصار أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابداً. قالوا بلی یا رسول اللّه. قال هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من اللّه عزّ و جلّ (۱۴) .

____________________

۱- فصول المهمه، ج۱، ص۱۸۲؛ ج۲، ص۱۱۶۱.

۲- تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۲.

۳- مناقب حافظ، ج۱، ص۱۱۹.

۴- فردوس، ج۲، ص۳۹۰، ح۳۰۵۰.

۵- الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۷۳.

۶- ربیع الابرار، جج۱، ص۸۲۸.

۷- فرائد السمطین، ج۱، ص۱۷۶-۱۳۸.

۸- معجم الاوسط، ج۶، ص۹۵.

۹- تفسیر کبیر، ج۱، ص۲۰۵.

۱۰- کفایة الطالب، ص۲۳۷.

۱۱- مسند احمد، ج۱، ص۱۹۰.

۱۲-علی عليه‌السلام با حق و حق با علی است، هیچ گاه علی عليه‌السلام از حق و حق از علی جدا نخواهد بود .

۱۳- علی عليه‌السلام با حق و حق با علی است و علی عليه‌السلام به طرف حق مایل است، هر گونه میل کند.(ینابیع المودة، ج۱، ص۲۷۰، باب۲۰).

۱۴- ای جماعت انصار، آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید، هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند: “بلی یا رسول اللّه.” فرمود: “آن کس که بآن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید،=

۵۰۸

این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن، اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده، و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلایل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر، آن مدلول عام باثبات می رسد.

و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است نسبت بمقام ولایت که استثنائاً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علیعليه‌السلام نه بدیگری؛ و نیز می رسانند که فقط علی مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده، چه آنکه علیعليه‌السلام متخصص در کمک دادن بوده و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی کنید و تمسک باو جوئید که پیوسته با حق توام و فارق بین حق و باطل است با مطالعه در این قبیل اخبار انصاف دهید که آیا مخالفت علیعليه‌السلام با أبی بکر و کنار رفتن از اجماع (خیالی شما) و بیعت نکردن با ابی بکر دلیل بر حقانیت ابی بکر می باشد یا بطلان خلافت او.

اگر خلافت ابی بکر حق بود، پس چرا علیعليه‌السلام که مجسّمۀ حق و حقیقت بود و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره او فرمود: “همیشه با حق و حق با او می گردد”، بیعت ننمود بلکه مخالفت هم نمود؟

واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است، عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعاً هر عاقل دقیقی را بوضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تأمل ننمودند (و لو چند ساعتی باشد) تا علی بن أبی طالب فارق بین حق و باطل بفرموده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و کبار از صحابه و بنی هاشم و بالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت، همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند!

حافظ : بدیهی است دسیسه ای در کار نبوده بلکه چون اوضاع را در خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.

____________________

= این علیعليه‌السلام می باشد. پس او را دوست بدارید بدوستی من و اکرام بنمائید او را بکرامت من و آنچه من به شما گفتم، جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر نمود.(حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۳).

۵۰۹

داعی : یعنی می خواهید بفرمایید أبو عبیده (قبر کن سابق مکّه) جراح و یا دیگران، از عباس عمّ بزرگوار پیغمبر و علی بن أبی طالب که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم، دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند تأمل می نمودند و یا ابی بکر و عمر حرف می زدند و مجلس را سر گرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگری را فوری می فرستادند عباس و علی را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزرگواران بیایند، اسلام از میان می رفت و فتنه ای برپا می شد که جلو آن را نمی توانستند گرفت؟!!

انصاف دهید که قطعاً اگر قدری صبر می کردند، لااقل بنی هاشم و کبار از صحابه با عبّاس و علیعليه‌السلام را خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند، افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال (تاریخ زمان مذاکره) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را به هم داده و با دشمنان اصلی بجنگ برمیخاستیم.

پس تصدیق کنید، هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر بکار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.

نواب : قبله صاحب! پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که بفرموده شما، حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند.

داعی : قطع بدانید عله تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند یا لااقل أکابر اردوی اسامه بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم و غیره همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتماً در میان اشخاصی که اسم برده می شد، نام علیعليه‌السلام هم به میان می آمد و اگر نام علیعليه‌السلام یا عباس در آن مجمع برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکه سیاست می انداختند. لذا عجله نمودند که تا بنی هاشم و کبار صحابه بغسل و کفن و دفن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۵۱۰

مشغولند، کار خود را بنمایند و أبی بکر را به آن وضع، دو نفری به خلافت بر قرار نمایند چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند.

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(۱) و ابن ابی الحدید(۲) و دیگران نوشته اند که عمر می گفت: “خلافت أبی بکر با عجله و فوریّت بغته انجام و صورت گرفت خداوند امر او را بخیر فرماید.”

رد بر قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد

و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمیع نمی شود نیز مردود است، به نصّ صریح آیه ۵۴ سوره ۴ (نساء) که می فرماید:( أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً ) (۳) .

پس به حکم این آیه شریفه، این دلیل شما مردود است و قطعاً این حدیث ضعیف، و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر خلاف نصّ صریح قرآن کریم سخنی نفرماید و این آیه خود ادلّ دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد (چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).

علاوه بر این، مقام خلافت جزیی از اجزاء نبوت است بلکه خاتمه مقام نبوت است، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگوئید در یک خانواده جمع نمی شود.

اگر جناب هارونعليه‌السلام برادر حضرت موسیعليه‌السلام از خلافت موسی بر کنار است، علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر کنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارونعليهما‌السلام جمع شد به حکم قرآن، قطعاً در محمّد و علیعليهما‌السلام هم جمع می شود، به مناسبت حدیث منزله که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث

____________________

۱- تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۶.

۲- شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳.

۳- آیا حسد می ورزند مردم با آنچه خدا آنها را بفضل خود برخوردار نموده. پس بتحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و بآنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم.

۵۱۱

شما قطعاً از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.

و اگر نبوت و خلافت (یا بقول خلیفه عمر سلطنت) در یک جا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را نامزد خلافت نمود. بعد هم در مرتبه چهارم شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.

عجبا! نبوت با خلافت بلافصل (به وضع حدیثی) جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد!

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

به علاوه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحاً می فرماید: “هر راهی که علی می رود بروید نه راه دیگران را.

شما می گویید: نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امّت واجب قرار داده و مخالفت آنها را گمراهی و ضلالت صرف دانسته، بصریح حدیث معتبر متفق علیه فریقین که در شبهای گذشته با ذکر اسنادش بعرضتان رسانیدم که در دفعات متعدده فرمود:انّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی. ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبدا (۱) .

همان قسمی که در پیش آمد طوفان به أمر حضرت نوح هر کس در کشتی ساخته آن حضرت نشست؛ نجات یافت و هر کس تخلف نمود، هلاک گردید، و لو فرزند صلبی خود آن حضرت، در این امت مرحومه هم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عترت و اهل بیت خود را به منزله کشتی نوح معرفی فرموده که در پیش آمدها و اختلافات، دست بدامان فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح، هلاک خواهند شد(چنانچه در (جلسه دوم) مشروحاً نقل نمودیم).

پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه، بایستی امت مرحومه در پیش آمدها و اختلافات، از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعاً

____________________

۱- به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گذاردم که اگر بهر دو آنها تمسک جویید، هرگز گمراه نشوید؛ یکی قرآن مجید و دیگری عترت منند. مراجعه شود (جلسه سوم).

۵۱۲

امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده، به اضافه مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدۀ پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر ندادند تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!

قطعاً رمزی در کار بوده که أهل علم و عقل و انصاف مات و مبهوتند، وقتی منصفانه قضاوت می نمایند، به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند، نمی روند و می فهمند که بازیگران سیاسی برای آنکه علی را از حق ثابت خود بر کنار کنند، عجله و شتاب نموده، بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوی أبی بکر را بأریکه خلافت قرار دادند.

شیخ : بچه دلیل شما می فرمائید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرّم اللّه وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی اللّه عنهم را در پرده محاق گذارد.

بازهم بیان حقیقت در تعیین خلافت

داعی : اولاً ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم، اینست که شما به نام صحابی که رسیدید، و لو هر منافقی باشد، اگر چه ابو هریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زند و کذّابش می خواند، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید، ولی ما این طور نیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که بشرائط مصاحبت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل نموده، تابع هوا و هوس نگردیده و مطیع بلاشرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.

ثانیاً ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابی بکر، اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت، ابی بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردِّ عرایض داعی دارید بفرمائید تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل به عقیده شما تمام عقلا قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابی بکر خلیفه شود،

۵۱۳

ما تسلیم می شویم.

و اگر جز دو نفر (عمر و ابو عبیده) و عده ای از قبیله اوس، نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بیراهه نمی رویم.

ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلا عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف (یا بقول عوام ایرانیها) جنگ زرگری، دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد مردم را با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت، مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشه آنها؟ قطعاً جواب منفی است.

باز تکرار مطلب نموده، عرض می نمایم که ایراد ما باینست که آن روز وقتی آن سه نفر (ابی بکر و عمر و ابو عبیده جراح) به سقیفه رفتند، دیدند صحبت از خلافت است. چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عدّه ای در منزل پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند.

شیخ : ما می گوئیم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محظوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم، و لو به مرور هم اجماع واقع شده باشد، نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی نماییم؛ بلکه باید سر تعظیم در مقابل آنها خم نموده، راهی که آنها رفتند برویم.

داعی : به به باستدلال شما! آفرین به فکر و عقیده شما که می خواهید به ما تحمیل کنید که دین مقدس اسلام، دین کورکورانه می باشد که اگر هر دو سه نفری در یک جا جمع شدند رأی و نظری دادند و عدّه ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچیگری کردند، سایر مسلمین چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند! این است معنای دین پاک خاتمیّت که صریحاً در آیه ۱۷ و ۱۸ سوره ۳۹(زمر)می فرماید:

( فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) .(۱)

____________________

۱- (ای رسول) به لطف و رحمت من بشارت آر آن بندگانی که چون سخن بشنوند، پس متابعت کنند نیکوتر آن را (یعنی تحقیق کنند نه کورکورانه براه غیر معلوم بروند).

۵۱۴

و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی، آن هم تقلید از ابو عبیدۀ (قبر کن)معروف به جراح. رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود راه را بروی ما باز کرده و بما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم. می فرمائید بچه دلیل ما باید پیرو أمیر المؤمنینعليه‌السلام باشیم؟ جوابش آشکار است؛ بدلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنه مندرجه در کتب معتبره خودتان.

از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علیعليه‌السلام باشند حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ ابی نعیم اصفهانی درحلیه (۱) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (۲) و بلاذری درتاریخ (۳) خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۴۳ینابیع الموده (۴) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم ازمودة القربی (۵) و دیلمی درفردوس و دیگران از موثقین علمای شما حدیث مفصلی از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد، ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب (بلکه اعتراض نمودند به او) که چرا رفتی بطرف علی بن أبی طالبعليه‌السلام (و با ابی بکر بیعت ننمودی؟ در جواب گفت:

“روزی خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم؛ عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود. حضرت ضمن صحبت فرمود: یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس،یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی،یا عمّار طاعه علی طاعتی و طاعتی طاعه اللّه”(۶) .

____________________

۱- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۵.

۲- مطالب السؤول، ج۱، ص۱۲۱.

۳- فتوح البلدان، ج۲، ص۲۲-۲۳.

۴- ینابیع المودة، ج۲، ص۲۸۶.

۵- مودة القربی، ص۱۸.

۶- ای عمار، اگر تمام مردم براهی می روند و علی تنها راه دیگر، پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم؛ ای عمار، علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید؛ ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.

۵۱۵

آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبره خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علیعليه‌السلام با خلافت ابی بکر کرد، و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلا قوم از مهاجر و انصار هم با او همراه نبودند (با آنکه همراه بودند) راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند. لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند؟

(صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود. آقایان برخاستند برای ادای فریضه. پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند).

حافظ : صاحب! شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید: اولاً مکرر می فرمائید ابو عبیده قبر کن. از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است. ثانیاً فرمودید که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند؛ در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.

داعی : گویا آقایان در نوشتجات علمای خود هم دقیق نمی شود. اولاً راجع به اینکه ابو عبیده قبرکن بوده، ما نگفتیم، در کتب خودتان ثبت است؛ مراجعه نمائید بهالبدایة و النهایة (۱) تألیف ابن کثیر شامی که در باب دفن رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکّه حفر می کرد، لذا جناب عباس یکی را بدنبال ابی طلحه، قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بنمایند.

ثانیاً فرمودید که علیعليه‌السلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند. بلی شما کلمه بیعت نمودند را می خوانید، اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علیعليه‌السلام و بنی هاشم (ظاهرا) بیعت نمودند، ولی بعد از شش ماه، آن هم بجبر و فشار و تهدید بشمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که بآن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.

____________________

۱- البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۸۷.

۵۱۶

حافظ : از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند: علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم بخلافت ابی بکر گردید.

بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود

داعی : اینکه فرمودید بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم فوری بود، گمان می کنم عمداً سهو نمودید؛ چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند: بیعت علیعليه‌السلام بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام بوده؛ چنانچه بخاری درصحیح (۱) باب غزوه خیبر و مسلم بن حجاج درصحیح (۲) بابقول النبی لا نورث نقل می نماید که بیعت علیعليه‌السلام بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام بوده است و همچنین عبد اللّه بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال ۲۷۶ قمری در آخر ص ۱۴الامامة و السیاسة (۳) گوید:فلم یبایع علیّ کرّم اللّه وجهه حتّی ماتت فاطمه رضی اللّه عنها (۴) .

منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانند، مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علیعليه‌السلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده؛ چنانچه مسعودی درمروج الذهب گوید:و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمه (۵) .

و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است، از زهری روایت نموده که علی بن أبی طالبعليه‌السلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمهعليهما‌السلام ؛ چنانچه ابن ابی الحدید در

____________________

۱- صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲-۸۳.

۲- صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۴.

۳- الامامة و السیاسیة، ج۱، ص۲۰ و ۳۱.

۴- علیعليه‌السلام بیعت نکرد”با ابی بکر”تا فاطمهعليهما‌السلام وفات نمود.

۵- احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابی بکر تا فاطمهعليهما‌السلام وفات نمود.(مروج الذهب، ج۱، ص۴۱۴).

۵۱۷

شرح نهج نقل نموده است(۱) .

بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند که بیعت علیعليه‌السلام فوری نبوده، بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.

و ابن ابی الحدید در آخر شرح نهج البلاغه(۲) از زهری از عایشه روایت نموده:فلم یبایعه علیّ ستّه اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ (۳) . و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی درفتوح و أبو نصر حمیدی درجمع بین الصحیحین از نافع از زهری روایت نموده اند کهانّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّه اشهر (۴) .

و اما اینکه فرمودید: چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام، خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است. اینها عقاید عامیانه نیست؛ بلکه اعتقاد عالمانه است. شما بی خود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.

و اللّه قسم علمای هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف باین معانی می باشند.

حافظ : علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبراً کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی اللّه عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.

داعی : آقایان محترم یا واقعاً مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمداً روی عادت تبعا للأسلاف می خواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید. لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصا از زمان سلطنت

____________________

۱- شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۲؛ ج۶، ص۴۶.

۲- شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۶.

۳- علیعليه‌السلام و احدی از بنی هاشم مدت شش ماه با ابی بکر بیعت ننمودند تا زمانی که علیعليه‌السلام بیعت نمود.

۴- علیعليه‌السلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه.

۵۱۸

صفویه انار اللّه برهانهم) که به امر ابی بکر، عمر با جمعی آتش بدر خانه علی بردند و علیعليه‌السلام را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.

و حال آنکه چنین نیست، قبلاً هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست؛ بلکه اکابر علما و مورخین منصف خودتان نوشته اند، ولی بعضی از روی تعصب خودداری از نقل نموده اند؛ چنانچه میل داشته باشید، برای اثبات مرام، چند خبری که در نظر دارم باقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان بعرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.

حافظ : بفرمایید، برای استماع حاضریم.

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر بمسجد بردند

داعی :۱. ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال ۲۷۹ قمری که از موثقین، محدثین و مورخین معروف شما می باشد، درتاریخ (۱) خود روایت نموده که چون ابو بکر، علیعليه‌السلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد، عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند، حضرت فاطمهعليهما‌السلام بر در خانه او را ملاقات کرد، فرمود: “ای پسر خطاب، آمده ای خانه را بر من بسوزانی.” گفت: “آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.”

۲. عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی(۲) و محمّد بن جریر طبری(۳) که معتمدترین مورخین شما هستند، روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمة بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند. عمر گفت: “بیرون آیید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.”

۳. ابن خزابه در کتابغرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: “من از آنها بودم که بامر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمهعليهما‌السلام بردیم، در وقتی که علیعليه‌السلام و

____________________

۱- فتوح البلدان، ج۲، ص۲۲.

۲- شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۵ و ۵۶.

۳- تاریخ طبری، ج۳، ص۲۰۲.

۵۱۹

اصحابش از بیعت ابا نمودند. عمر به فاطمه گفت: “بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است، می سوزانم.” در آن وقت علی و حسنین و فاطمهعليهم‌السلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: “آیا خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟” گفت: “بلی و اللّه تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر”.

۴. ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در عقد الفرید(۱) نوشته که علیعليه‌السلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابی بکر به عمر گفت: “برو اینها را بیاور. اگر ابا کنند از آمدن، با ایشان قتال کن!” پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند. فاطمه بر در خانه آمده فرمود: “ای پسر خطّاب، آمده ای که خانه ما را بسوزانی؟” گفت: بلی- الخ.

۵. ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (۲) از کتاب سقیفه جوهری، قضیه سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطاً نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علیعليه‌السلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام می فرمود: “زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند”پس عمر با گروهی رفتند بسوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمه و گفت بیرون بیائید و بیعت کنید ایشان امتناع نمودند زبیر شمشیر کشید بیرون آمد عمر گفت: “این سگ را بگیرید.” سلمة بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد. آنگاه علی را به جبر و عنف کشیدند به سوی ابی بکر. بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند. علیعليه‌السلام می گفت: “من بنده خدا و برادر رسول او هستم” و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابی بکر بردند. گفت: “بیعت کن!” حضرت فرمود:“من اَحَقَّم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید بسبب قرابت با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و من نیز با همان حجّه بر شما احتجاج می کنم. پس شما انصاف دهید! اگر از خدا می ترسید به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و الاّ معترف شوید که

____________________

۱- عقد الفرید، ج۳، ص۲۰۲.

۲- شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۷۲.

۵۲۰

دانسته بر من ستم می کنید .”

عمر گفت: “هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی.” حضرت فرمودند: “خوب با یکدیگر ساخته اید. امروز تو برای او کار می کنی که فردا او بتو برگرداند(این مقام را). به خدا سوگند قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید !”

آنگاه روی به مردم نمود فرمود: “ای گروه مهاجران، از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدی را از خانواده او که خدا قرار داده، بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او به خدا قسم ما اهل بیت احقیم باین امر از شما! تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم! اینها تمام در ما هست. پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید .”

آنگاه علیعليه‌السلام بیعت نکرده، به خانه بر گشت و ملازم خانه شد تا حضرت فاطمه از دنیا رفت ناچار بیعت کرد.

6. ابو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة بن عمرو الباهلی الدینوری که از اکابر علماء خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال 276 قمری وفات نموده در ص 13 جلد اول کتاب معروف خودتاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف بهالامامة و السیاسة (1) قضیۀ سقیفه را مفصلاً شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:انّ ابا بکر رضی اللّه عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم اللّه وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیها فاطمه فقال و انّ فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ.

خلاصه کلام آنکه چون ابی بکر باخبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او در خانه علیعليه‌السلام جمع شده اند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد. عمر آمد بر در خانه علیعليه‌السلام آنها را طلب نمود برای بیعت ابا کردند. از بیرون آمدن. عمر هیزم طلبید و گفت: “به آن خدایی که جان عمر در قبضه قدرت اوست! یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است، می سوزانم!” مردم گفتند: “یا ابا حفص (کنیه عمر بود)، فاطمه در این خانه است.” گفت: “هرچند که او باشد

____________________

1- الامامة و السیاسیة، ج1، ص12-16.

۵۲۱

می سوزانم.” پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند، مگر علیعليه‌السلام که گفت: “سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم، بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم.” عمر قبول نکرد ولی ناله فاطمهعليهما‌السلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابی بکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت. ابی بکر چند مرتبه قنفذ را فرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید. عاقبت عمر با جماعتی رفت بدر خانه فاطمهعليه‌السلام و دق الباب نمود، فاطمهعليه‌السلام که صدای آنها را شنید، به صدای بلند ندا در داد:لا ابت یا رسول اللّه ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافه .

خلاصه معنی آنکه بابا “یا رسول اللّه، بعد از تو چه به ما می رسد از عمر بن الخطاب و ابی بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.”

همین که مردم صدای گریه و ناله فاطمه را شنیدند، برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته، ولی عمر با عده ای ماندند تا علی را جبراً از خانه بیرون آورده، نزد ابی بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند: “بیعت بنما با ابی بکر.” حضرت فرمود: “اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟”قالوا اذا و اللّه الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک گفتند: “به خدا قسم گردنت را می زنیم!” علیعليه‌السلام فرمود: “پس بنده خدا و برادر رسول او را خواهید کشت.” عمر گفت: “تو برادر رسول خدا نیستی.” ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابی بکر گفت: “آیا بامر تو این کارها را نمی کنیم.” ابی بکر گفت: “مادامی که فاطمه هست، او را اکراه نمی نماییم.”

امیر المؤمنینعليه‌السلام خود را به قبر رسول اللّه رسانید با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه را که هارون ببرادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده( اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی ) (1) .

شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید: علیعليه‌السلام بیعت نکرده به منزل برگشت و بعدها ابو بکر و عمر رفتند به منزل فاطمهعليه‌السلام که استرضای خاطر او را فراهم نمایند. فرمود: “خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید در هر نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم” -انتهی.

____________________

1- ای پسر مادرم! مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مرا بکشند. (سوره اعراف، آیه 150)

۵۲۲

باید منصفانه قضاوت نمود

شما را به خدا آقایان، انصاف دهید معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه، برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند؟!

اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت بر کنار شوید، می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته و با هو و جنجال او را بمقام ریاست یا سلطنت می رسانند؛ بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.

آن روز هم عده ای بازیگر بدور هم جمع شده یک نفر را انتخاب نمودند، بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخویف نمودن برای بیعت، حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.

و عجب آنکه به ما هم می گویید، کور و کر شوید و نافهم گردید بتاریخ گذشته ابداً توجه نکنید و تحقیق در دین ننمائید و هرچه کردند همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمائید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که بطریق اجماع معین گردیده است!!

به خدا قسم! اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید، خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز، سیاسی بوده، نه طریقه جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند: “چون پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید، ما هم اطاعت نموده از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نماییم لا غیر .”

7. احمد بن عبد العزیز جوهری که از ثقات علمای شماست، بنابر آنچه ابن ابی الحدید توثیق نموده به این عبارت:هو عالم محدّث کثیر الادب ثقه ورع اثنی علیه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته .(1) در کتابسقیفه (2) آورده، چنانچه ابن ابی الحدید

____________________

1- او عالم محدث و صاحب ادب بسیار بوده ثقه و با ورع؛ مدح و ثنا نمودند بر او محدثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند ( شرح نهج البلاغة، ج16، ص210).

2- السقیفة و فدک، ص46.

۵۲۳

معتزلی مذکور هم درشرح نهج البلاغه (1) از او نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت:

“جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابی بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علیعليه‌السلام و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمهعليه‌السلام شدند، آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامة بن قریش (که هر دو از بنی عبد الاشهل بودند) و گروهی از مردم، هجوم آوردند به منزل فاطمهعليه‌السلام هرچند فاطمهعليه‌السلام ناله زد و آنها را قسم داد، فایده نکرد. شمشیر علیعليه‌السلام و زبیر را گرفتند و بدیوار زدند و شکستند و آنها را بجبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت!”

8. و نیز جوهری از مسلمة بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابی بکر بالای منبر نشست و شنید که علیعليه‌السلام و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه فاطمهعليه‌السلام جمع شده اند، عمر را فرستاد که آنها را بیاورند. عمر رفت در خانه فاطمهعليه‌السلام ، فریاد زد: “بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.”

9. و نیز جوهری بنابر آنچه ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) مسنداً از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علیعليه‌السلام ، به عمر گفت: “خالد کجا است؟” گفت: “حاضر است.” أبو بکر گفت: “هر دو بروید علیعليه‌السلام و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند.” پس عمر داخل خانه فاطمهعليه‌السلام شد و خالد بر در خانه ایستاد. عمر به زبیر گفت: “این شمشیر چیست؟” گفت: “این را مهیا کرده ام برای بیعت علیعليه‌السلام ” گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست. آنگاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد برگشت میان خانه و در خانه، جمعیت زیادی بودند مانند مقداد و جمیع بنی هاشم. به علیعليه‌السلام گفت: “برخیز برویم با ابی بکر بیعت کن.” حضرت امتناع نمود. دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابی بکر به مدد فرستاده بود. خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج2، ص21.

2- السقیقة و فدک، ص52.

3- شرح نهج البلاغه، ج16، ص218.

۵۲۴

را به عنف و جبر شدید می کشیدند. تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمهعليه‌السلام ندا کرد و به أبی بکر فرمود: “خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم.” (به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت)؛ چنانچه بخاری(1) و مسلم(2) درصحیحین خود نوشته اند:فغضبت فاطمه علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت (3) .

10. أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفای سال 815 قمری که از اکابر علماء شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده، در کتاب تاریخ خود به نامروضة المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر (4) در شرح قضیه سقیفه، خبر آتش را می نویسد به این عبارت:ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّة ؛ یعنی عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس در آن خانه است. پس فاطمه او را ملاقات نمود. عمر گفت: “داخل شوید در چیزی که امت داخل شدند” و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.

11. طبری درتاریخ (5) خود نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علیعليه‌السلام بودند. عمر بن الخطّاب آمد و گفت: “بیرون بیائید برای بیعت و الا آتش بر همه می زنم!”

12. ابن شحنه(6) مورخ معروف درحاشیه کامل ابن اثیر ضمن داستان سقیفه می نویسد: “زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن

____________________

1- صحیح بخاری، ج4، ص42.

2- صحیح مسلم، ج5، ص154.

3- فاطمه(عليها‌السلام )در حال غضب، ابی بکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت

4- روضة المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر، ج7، ص146.

5- تاریخ طبری، ج2، ص443.

6- تاریخ ابن شحنة بهامش الکامل، ج7، ص164.

۵۲۵

سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب، تخلف از بیعت ابی بکر نموده و متمایلاً به علی عليه‌السلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند. فاطمه عليها‌السلام با او ملاقات نمود عمر گفت: داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند.”

(یعنی بیائید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند).

و شاهد بر این مطالب، قول ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی مورخ و فاضل جلیل القدر مقبول الفریقین است که در تاریخمروج الذهب (1) ضمن نقل قضایای عبد اللّه بن زبیر که در مکّه دعوای ریاست و خلافت داشت، نوشته است: “در آن هنگام که بنی هاشم اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین عليه‌السلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد اللّه آنها را محاصره نموده بودند، هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد، مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند .”

گوید:

نوفلی در کتاب خودش در أخبار آورده که عروة بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبد اللّه در مجلسی که قضیّه محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروة عذر خواهی می کرد که برادرم عبد اللّه مقصر نبود. غرضش از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود: انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم و جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعه فی ما سلف.

ما حصل معنی آنکه عبد اللّه زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابی بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین، زیر بار بیعت نمی روند، هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند! (تا تشکیل اجماع داده شود امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد)

این اخبار و بیان مورخین، نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات

____________________

1- مروج الذهب، ج3، ص77.

۵۲۶

موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند. به قدری این قضیه در نزد علماء منصف شیوع کامل داشته که حتّی شعراء هم در اشعار خود وارد می کردند. منتها بعض از علمای شما بحساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را، سندی می شود بر ابطال عقیده اجماع، لذا احتیاطاً از نقل آن خودداری می نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده. یکی از شعرای معروف خودتان، عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است در قصیدۀ عمریّه من باب مدح و تمجید خلیفه گوید:

و کلمه لعلیّ قالها عمر

اکرم بسامعها اعظم بملقیها

حرقت بیتک لا ابقی علیک بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر ابی حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها

ما حصل معنی آنکه غیر أبی حفص (کنیه عمر بوده) کسی نمی توانست به علی که یکّه سوار قبیله عدنان بود، و به حمایت کنندگان او بگوید: “اگر بیعت نکنید، خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این خانه می باشد.”

حافظ : این اخبار، نشان می دهد که جهه ارهاب و ترساندن و بهم زدن اجتماع مخالفین خلافت، آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان درو دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.

اخبار سقط جنین فاطمهعليه‌السلام

داعی : عرض کردم جهت ضیق وقت باختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصّل خودداری نمودم و الاّ اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه و پی بردن باینکه شیعیان موحد و معتقد به روز جزا، دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاباثبات الوصیه تألیف عالم فاضل مورخ شهیر مقبول القول فریقین (شیعه و سنی) ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی صاحبمروج الذهب متوفی سال 346 قمری که شرح قضایای آن روز را مفصل می نویسد تا آنجا که گوید:فهجموا علیه و احرقوا بابه

۵۲۷

و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیده النساء بالباب حتّی اسقطت محسنا (1)

پس بدانید که از جعلیّات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده، ضبط در تاریخ است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خودداری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.

قضیّه سقط جنین اظهر من الشمس در تاریخ است؛ منتها بعض از علماء حبّا لخلفائهم، پرده پوشی و سکوت نمودند؛ مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت بزیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده.

مراجعه فرمائید به آخر شرح نهج البلاغه تا مطلب بر شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته: “وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب، شیخ معتزله، نقل نمودم که وقتی خبر برسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد،(2) حضرت خون او را مباح نمود.

ابی جعفر گفت:لو کان رسول الله حیا لاباح دم من روع فاطمه حتی القت ذا بطنها .(3)

____________________

1- پس هجوم آوردند بر علی(عليه‌السلام )و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرون کشیدند و سیدۀ زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند تا محسن خود را سقط کرد.(اثبات الوصیة، ص143.)

2- زینب دختر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد العزی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسراء بسیار از کفار. بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی تهیه کرد با گردن بند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت رمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه باو رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول اللّه محزون شد. امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابو العاص را آزاد نمودند. پیغمبر فرمود بابی العاص که چون زینب بر تو حرامست او را روانه مدینه نما. قبول نمود.

حضرت، زید بن حارثه پیرمرد را با او روانه نمود که زینب را بیاورد. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی باتفاق ابو سفیان حرکت کردند در ذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه بهودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت، سقط نمود.وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول اللّه نقل نمود، حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده، به قتل رسانند.

3- اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زنده بود، حتماً مباح می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید تا آنکه بچه اش (محسن) سقط گردید. (شرح نهج البلاغه، ج14، ص193)

۵۲۸

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی دروافی بالوفیات ضمن حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیّار بن هانی بصری معروف به نظّام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که گوید: “نظّام گفته است:ان عمر ضرب بطن فاطمه یوم البیعه حتی القت المحسن من بطنها .”(1)

پس بی جهت آقایان تبعا للاسلاف، جامعه شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام بی خبر ما را مقصّر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگوئید خلفای ما به علی و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود راضی به خلافت خلفاء بودند.

قضیۀ آتش و جبر و اجبار و اکراه و توهین بعلی و بنی هاشم برای بیعت و سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبره علمای با انصاف خودتان ضبط است اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظّام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمائید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوئیم با سند ثابت و مسلّم نه روی هوای نفس و تعصّب جاهلانه جعل اخبار بنمائیم.

حافظ : اصلا نقل این قبیل اخبار چه نتیجه دارد قطعا جز تولید نقار و نفاق و دوئیت فایده ای بر آنها مترتب نیست.

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است

داعی : اولاً خوب است این اعتراض را به علمای و مورخین خودتان بنمائید که چرا نوشتند. قطعاً حق زیر پرده نمی ماند:( فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ ) تاریخ گم نمی شود؛ عاقبت در هر قوم و ملّتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند، مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتاب های خود ضبط

____________________

1- یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمهعليه‌السلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوافیات خطی در کتاب خانه ملی حاج حسین آقا ملک در تهران موجود است). (وافی بالوفیات، ج6، ص15).

2- سوره انعام، آیه 149. دلیل قاطع و رسا برای خداست.

۵۲۹

نمودند و از زیر پرده استتار بیرون آوردند.

ثانیاً فرمودید: چرا می گوئیم و می نویسیم؟ بدیهی است این گفتن ها و نوشتن ها دفاعی است در مقابل حملات و تهمت های گویندگان و نویسندگان بی مغز و مغرض و مفتری شما که جهت تفرقه مسلمین امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعۀ شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و اذهان ساده را بنقل این نوع أکاذیب مشوب می نمایند.

ما ناچاریم از حق مظلومانۀ خود دفاع نمائیم و به برادران روشن فکر مسلمان خود که در اقطار عالم متفرق اند، نشان بدهیم که شیعیان اهل بیت رسالت، یعنی پیروان علی و آل علی گویندگانلا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه می باشند و درباره علیعليه‌السلام نمی گویند مگر آنچه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندۀ صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خدا می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد، مخالفیم.

می فرمایید چرا می گوییم چه نتیجه دارد گفتن حقایق؟ ما هم به شما می گوییم نگوئید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم، دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم؛ ما را وادار به گفتن می نمایید همین امشب اگر شما نمی فرمودید، اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند؛ اینها عقاید عوام شیعه نیست، بلکه اعتقاد علمای منصف سنّت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم، ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند بکتاب و سنّت و عقل و اجماع باشد، چیز دیگری نداریم.

حافظ : این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتاب های مهم علمای شیعه، اخباری هست که بر خلاف کتاب و سنّت می باشد و کاملاً باعث جسارت شیعیان و لاابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعاً این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد؛ شماها هم منع از آنها نمی نمایید.

۵۳۰

داعی : خیلی تعجب است که جنابعالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید. خوبست از آن اخباری که بنظر شما جعل و موضوع و موجب فساد می باشد، بیان فرمایید تا مطلب باز شود.

اشکال در حدیث حب علی حسنهعليه‌السلام و من بکی علی الحسین وجبت له الجنه و جواب آن

حافظ : آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست، در بسیاری از مجلداتبحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم، حدیث تعجب آوری است که از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل می کند که فرمود:حبّ علیّ حسنه لا یضرّ معها سیّئه .(1) و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:من بکی علی الحسین وجبت له الجنه (2) و از این قبیل اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لا لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند بامید آنکه چون علیعليه‌السلام را دوست می دارند، از آن معاصی به آنها ابداً ضرری نمی رسد یا مرتکب هر گناهی می شوند بخیال آنکه یک قطره اشک بر امام حسینعليه‌السلام گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت می شویم. وقتی امید بی حساب این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشاء و فساد اخلاق می شود؛ چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معاصی هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم مانند روزی که از مادر متولد شدیم.

شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن

داعی : اولاً آقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشاء و یا لاابالی گری را که

____________________

1- دوستی علی (عليه‌السلام ) حسنه ایست که هیچ گناه (صغیره ای) به او ضرر نمی رساند.(بحار الانوار، ج8، ص301، با این عبارت: قال رسو اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دن ولایة علی حسنة لا یضر معها شیء من السیئات.)

2- کسی که گریه کند بر حسین (عليه‌السلام ) بهشت بر او واجب می شود. (بحار النوار، ج44، ص293. با این عبارت: “ وکل من بکی منهم علی مصاب الحسین اخذناه بیده و ادخلناه الجنة” ).

۵۳۱

در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده باین قبیل اخبار بحساب آوردید.

اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط باین قبیل احادیث است، بفرمایید برادران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است، چرا غرق در فحشا و منکرات بلکه متجاهر در معاصی می باشند؟

در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بیت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشّار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلاد اهل تسننند، مع ذلک در تمام قهوه خانه های عمومی از بزرگ و کوچک علنی و بر ملا اقسام قمار محرّم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنان قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات زاید بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست، بین آنها معمول است. علنی و بر ملاء در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم، دایر است!

اگر ما هم مانند شما خورده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم علل شیوع فحشا از زنا و لواط و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجرّی و لا لاابالی گری آنها به أحکام دین، فتاوای بی جان امامان و فقهای آنها می باشد؛ از قبیل حکم طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح اما رد در سفر و مقاربت با محارم بوسیله حریر و لفافه ای که بقضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لاابالی به منهیات نموده اند!

ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام و از مرتکبین آنها تبری می جویند.

حافظ : این نسبت ها اکاذیبی افسانه مانند است. شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید.

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن

داعی : شما خود می دانید ولی عمداً از روی ناچاری، دفاع به ما لا یرضی

۵۳۲

صاحبه می نمائید و الاّ کتب فقهیه خودتان که فتاوای فقهاء را آورده اند، موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلائی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد بر آمده اند؛ برای نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخرتفسیر کشاف که جار اللّه زمخشری گوید:

اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به

و أکتمه کتمانه لی اسلم

فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم

و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم

و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح نکاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی

ثقیل حلولی یفیض؟؟؟ مجسم

و ان قلت من اهل الحدیث و حزبه

یقولون تیس لیس یدری و یفهم

تعجبت من هذا الزمان و اهله

فما احد من السن الناس یسلم

و اخّرنی دهری و قدم معشرا

علی انهم لا یعلمون و اعلم

و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی

انا المیم و الایام افلح اعلم(1)

یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید: من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید کاسده آنها. آنگاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذاهب عجیبی معرفی نماییم.

بگذاریم و بگذریم برویم بر سر مطلب

ثانیاً این نوع از اخبار که شما بیان نمودید، از موضوعات شیعیان نیست به دو

____________________

1- اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند: شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم، می گویند: گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم، می گویند نکاح دختر را که (حرامست) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم، می گویند: حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم، گوساله است و نمی فهمد (یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد بلکه نمونه ای از آنها می باشد). فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان (و تمام زمانها) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگار مرا به عقب برده و گروهی نفهم را بروی کار آورده، همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند بیقین دانستم که مانند شمع باید بسوزم و مردم از روشنائی من استفاده کنند و روزگار، هر ناکسی را که بخواهد روی کار بیاورد.

۵۳۳

جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی بجعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم آنکه در بسیاری از کتب معتبره علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است و اختصاص به علامه مجلسی قدّس سرّه القدّوسی ندارد، بلکه عموم شیعیان نقل نموده اند. چون نمی خواهم خلاف عهد نموده، فلذا اقوال عموم علماء شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علماء خودتان را می نماییم.

در اسناد حدیث حب علی حسنة از کتب اهل تسنن و معنای آن

چنانچه همین خبری را که شما ازبحار الانوار علامه جلیل القدر مجلسی نقل نمودید، امام احمد بن حنبل درمسند (1) و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششممناقب (2) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42ینابیع المودة (3) و نیز ضمنکنوز الدقایق شیخ عبد الرؤف المناوی المصری در ازمناقب السبعین حدیث 49 نقلاً ازفردوس دیلمی از معاذ بن جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودة ششم ازمودة القربی (4) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد بن عبد اللّه طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده درذخایر العقبی (5) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (6) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (7) و دیگران از علماء شما از انس بن مالک و معاذ بن جبل از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود:حبّ علیّ حسنه لا یضرّ معها سیّئه و بغض علی سیّئه لا تنفع معها حسنه .(8)

____________________

1- مسند احمد، ج1، ص128.

2- مناقب، ص76، ح56.

3- ینابیع المودة، ج1، ص375، ح6.

4- مودة القربی، مودة ششم، ص20.

5- ذخائر العقبی، ص91.

6- مطالب السؤول، ص84-108.

7- کفایة الطالب، ص324.

8- دوستی علیعليه‌السلام حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی باو ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نفع نمی رساند.

۵۳۴

و نیز امام الحرم احمد بن عبد اللّه طبری شافعی درذخائر العقبی (1) و ابن حجر در نقلاً از ملا و سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (2) ضمن باب 56 حدیث 33 ازمناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در تاریخ(3) خود از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:حب علی بن أبی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب .(4)

ثالثاً کسانی که شمّ فهم اخبار دارند، دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده، معمّا حل گردد، نه آنکه وقتی خبری را نفهمیدند یا به حقیقت معنای آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند. منفی بافی کار آسانی است، ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در آیه 7 سوره 21 (انبیاء) به ما دستور کافی داده که:

( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ) (5)

و اما معنای این خبر که مجمع علیه فریقین است و بنظر شما و بسیاری از مردمان سطحی، معمّا آمده اتفاقاً بسیار سهل و آسان است حلّ آن؛ زیرا وقتی مراجعه بقرآن مجید می کنیم، می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده: کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر بسیئه می نمایند؛ چنانچه در آیه 31 سوره 4 (نساء) صریحا فرماید:( إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَرِیماً ) (6)

پس به حکم همین آیه، اگر بنده از کبایر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.

____________________

1- ذخائر العقبی، ص92.

2- ینابیع المودة، ج2، ص15، باب 56، ح56.

3- تاریخ دمشق، ج13، ص52.

4- دوستی علی ابن ابی طالب می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.

5- سؤال کنید اهل ذکر را (مراد از ذکر قرآن یا رسول اللّه می باشد) اگر شما نمی دانید.

6- اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن، ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است) درگذریم و شما را بمقامی نیکو و بلند برسانیم.

۵۳۵

در این حدیث هم می فرماید: دوستی علیعليه‌السلام یک حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی بآن ضرر نمی رساند.

حافظ : مگر نه این است که خداوند صریحاً می فرماید:( إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا ) (1) .هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد یا صغیره وقتی نادم و بازگشت به سوی خدا نمود قطعاً آمرزیده می شود. پس فرقی ما بین کبیره یا صغیره نمی باشد.

کشف حقیقت

داعی : گویا آقا توجه بآیه شریفه ننمودید و الا ایراد نمی نمودید.

اولاً بین کبیره و صغیره داعی فرق نگذاردم بلکه پروردگار متعال این فرق را گذارده.

ثانیاً بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفاریّت حق باشد، هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود، خداوند غفّار او را می آمرزد، ولی اگر بدون توبه از دنیا برود، در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر عملش زیاد بزرگ نبوده، به مجازات خود رسیده در موقع حساب معفو می شود.

و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده، او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده، عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.

ولی در سیئات و صغایر اعمال، اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علیعليه‌السلام باشد، خداوند او را عفو نموده، بمجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند؛ چنانکه فرمود:( وَنُدْخِلْكُم مُّدْخَلًا كَرِيمًا ) .

و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لا لاابالی گری دانسته اید؟ آیا در حدیث شریف، امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را

____________________

1- به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را.(سوره زمر، آیه53).

2- سوره نساء، آیه 31؛ و شما را در جایگاه خوبی وارد می سازیم.

۵۳۶

سبب جرأت و تجرّی شیعیان قرار داده اید؟ بدیهی است جواب منفی است.

پس راه دیگری در بین نمی باشد إلاّ فکر و خیال بی جا و حال آنکه این حدیث شریف جلو ناامیدی بشر را می گیرد نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.

چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفسند، وقتی مرتکب صغایری شدند، شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید. چون غالباً جوان و جاهل و نادانند، فریب خورده، ناامید می شوند می گویند: ما که آمرزیده نمی شویم، پس چرا نفس خود را از هواهای کلی بازداریم. رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبایر می شوند.

ولی امثال این حدیث، روزنه امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علیعليه‌السلام باشد، به او ضرر نمی رساند.

چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش، وسایلی قرار داده حبّ و وداد علیعليه‌السلام یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد.

و إلاّ شیعه هرگز لاابالی نخواهد شد؛ چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد، می بیند که شیعه علی، یعنی پیرو علیعليه‌السلام آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را، پس أهل نجات است؛ چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره علمای شما، بالفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول ببعض از آنها اشاره نمودیم که رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنه (1) .

پس اگر بخواهید ایراد بگیرید باین نوع از اخبار، بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است، پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.

شیعه، در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر، بایستی معنای تشیّع را

____________________

1- یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت.(مراجعه شود به ص 153 و 156 همین کتاب).

۵۳۷

بفهمد. وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علیعليه‌السلام و آل علیعليه‌السلام ، آنگاه می فهمد پیرو علیعليه‌السلام آن کسی است که علماً و عملاً و قولاً و فعلاً کرداراً و گفتاراً مانند علی باشد پا جای پای علیعليه‌السلام بگذارد؛ یعنی آنچه علیعليه‌السلام نموده، بنماید و آن چه علی ترک نموده، ترک نماید، پس شیعه علیعليه‌السلام وقتی فهمید که علیعليه‌السلام مرتکب کبایر و صغایر نگردیده، بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده، سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید؛ چون قوه عصمت که مخصوص مقام نبوت و امامت است، ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است، بلکه محال، سعی می نماید لا اقل مرتکب کبایر ابداً نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید تا محبوب علیعليه‌السلام گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.

ولی چون معصوم نیست و جایز الخطاست، اگر سیّئه و یا صغیره ای از او صادر گردد، به وسیله محبت و دوستی امیر المؤمنینعليه‌السلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت، به واسطه این محبت و دوستی، مسؤول صغایر و سیئات قرار نمی گیرد.

و اما معنای حدیث:من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر أکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود عرض می کنم. معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین واجب می شود بر او بهشت.

مفهوم مخالفش اینست که اگر ناکس گریه کند بهشت که بر او واجب نمی شود بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.

حافظ : فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد ولی بناکس نمی دهد؟

فرق بین کس و ناکس

داعی : گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معنای فارسی کس و ناکس می آید، لذا عرض می کنم کس، مؤمنی را گویند که موحد و خداپرست باشد، اصول عقاید را استدلالاً یا بنحو یقین دارا و معتقد به نبوت انبیای عظام من

۵۳۸

آدم الی الخاتم باشد و خود را ملزم بدستورات آخرین انبیاء خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بداند و بمعاد جسمانی و وجود بهشت و دوزخ و ولایت آل محمّدعليهم‌السلام و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته، علیعليه‌السلام و یازده فرزند بزرگوارشعليهم‌السلام را عباد صالحین و امام بر حق و نایب مناب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیغمبر خاتم است، زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب سماویه، حق و از جانب خدا بداند و بمندرجات آن معتقد و بدستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.

و ناکس، مسلمانی را گویند که صورتاً و اسماً مسلمان و بتمام دستورات قائل ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا ببعض از آنها عمل و از بعض دیگر روی گردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شراب خواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه کند، برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حجّ و خمس و زکاه و غیره را نمی نماید، مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمّم گردد بجبران ما فات و حق النّاس را بصاحبانش برگرداند و ترضیه خاطر آنها و یا اگر مرده اند، وراث آنها را فراهم نماید؛ آنگاه به وسیله گریه و محبت خاندان رسالتعليهم‌السلام جبران ما فات و عقب ماندگی های او گردد. و الاّ اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده، حج بیت اللّه نرفته یا مشمول خمس و یا زکاه گردیده، ادای وظیفه ننموده، آنگاه گریه کند، یا زنا و لواط کند و گریه کند، یا ربا بخورد و مال مردم را بحرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیله گریه عفو می شود، اشتباه رفته. آل محمّدعليه‌السلام از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی را مشروحاً گوشزد جامعه نموده ایم.

و الاّ اگر این عقیده غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمّدعليهم‌السلام جبران ما فات می کند و او را نجات می دهد باید دشمنان آل محمّدعليهم‌السلام همگی بهشتی باشند، چون غالباً بر مظلومیت آل محمّدعليهم‌السلام گریه

۵۳۹

کردند.

چنانچه ارباب مقاتل در وقعۀ کربلا نوشته اند: و اللّه بکت و ابکت کل عدوّ و صدیق. (1) دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش حتی اطفال صغیر و شیر خوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند. پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند، نفع و نتیجه ای ندارد تا مؤمن نگردند، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.

حافظ : اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیّه باشد، خود اهل نجات است، پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه و چه نتیجه بر او متصوّر است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند؟

اثر و نتیجه بر گریه و مجالس عزاداری

داعی : بدیهی است مسلمان هرچند عامل کامل عیار باشد، معصوم نخواهد بود بالاخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهائی از او سر زده و غافل بوده، حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از روی فضل و کرم عمیم به وسایل و اسباب هایی آنها را عفو می کند.

گاهی حب علی بن أبی طالب را وسیله قرار می دهد؛ گاهی گریه بر مظلومیت حضرت سید الشهداء و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را بمنزلۀ آب توبه قرار می دهد و از گناهان آنها می گذرد.

اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.

____________________

1- به خدا سوگند! (گریه میکردند و با گریه ایشان دوست و دشمن گریان شده بودند. (تاریخ طبری، ج4، ص349- بحارالنوار، ج45، ص59.)

۵۴۰

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577