شب های پیشاور جلد ۱

شب های پیشاور6%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 577

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 577 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 387153 / دانلود: 11317
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۱

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

وسواس، شناخت و راه هاى درمان

نويسنده : على محمد حيدرى نراقى

۱

مقدمه

بسم اللّه الرحمن الرحيم

الحمد للّه ربّ العالمين، ثمّ الصلاة و السلام

على سيدنا محمد صلى‌الله‌عليه‌وآلهو على آله الطيبين الطاهرين

و اللّعن الدائِم على أعدائِهم أجمعين.

بشر از ابتدا طالب سعادت و خوشبختى بوده و در مقابل، از بدبختى و شقاوت، گريزان. اصولاً همه مردم مايلند که خوشبخت و سعادتمند باشند و هر چيزى را که مايه سعادت و خوشبختى خويش بدانند، براى خود فراهم نمايند، ولى مشکل بزرگ و اساسى همين انسان، عدم شناخت اصل سعادت است که در طول قرن هاى متمادي، متفکران و دانشمندان، مطالعات و پژوهش هاى خود را بر محور شناخت و تبيين اين اصل کلى متمرکز کرده و کتاب هايى را به رشته تحرير و نگارش درآورده اند.

اما اسلام سعادت، کرامت، بزرگ منشى و خوشبختى انسان را بر پايه آموزه هاى تعاليم اسلامى دانسته و يکى از راه هاى رسيدن به آن مقام را استفاده بهينه از ساعات عمر و زندگى مى داند، ليکن فردى که گرفتار وسواس مى شود، عمر خود را در راه هاى باطله و بى فايده گذرانيده و اين سرمايه عظيم را از دست داده است. بر همين اساس که در دنياى کنونى امروز، جمعيت هاى زيادى گرفتار اين مرض هستند، تصميم به تحرير اين کتاب گرفته شد تا ان شاءاللّه براى نجات از اين مهلکه عظيم، راه حل هايى را که اسلام عزيز و دانشمندان فن ارايه نموده و مورد توجه قرار داده اند، مد نظر داشته و با عمل به آنها، از اين مهلکه نجات يابند.

ثواب اين اثر مختصر را به روح بلند و ملکوتى انبيا، ائمه معصومين عليهم‌السلام ، والد خود و والدين همسرم که در تحرير اين اثر مرا کمک کرده، اهدا نموده و همگان را توصيه و سفارش به توسل و توجه به اهل بيت عصمت و طهارت که آن بزرگواران سرمايه بزرگ، براى دنيا و آخرت انسان هستند، نموده و از خداوند، توفيق بيش از پيش را خواهانم. در پايان از خوانندگان محترم در مورد سهو و اشتباه پوزش طلبيده و اميد عفو و راهنمايى هاى لازم را درخواست مى نمايم.

و ما توفيقى إلاّ باللّه عليه توکلت و إليه أنيب، حسبنا اللّه و نعم الوکيل، نعم المولى و نعم النصير.

۲

بيمارى خطرناک وسواس

انسان ها همان طور که از نظر شکل و قيافه مختلف هستند، از جنبه هاى روحى و فکرى نيز با يکديگر متفاوتند. اگر افراد متعادل و غيرمتعادل در دو قطب واقع شوند، بقيه افراد بين اين دو قطب قرار مى گيرند، با اين تفاوت که برخى به قطب متعادل و بعضى به قطب غيرمتعادل تمايل خواهند داشت.

در زندگى اجتماعى به افرادى برخورد مى کنيم که در انجام کارها بدون اين که کار را در نظر بگيرند زود تصميم مى گيرند. اين گونه افراد عجول هميشه در مسائل و حوادث، سطح قضايا را لمس مى کنند و به عواقب و لوازم آنها توجهى ندارند. معلمى که تحقيق نکرده، زود عکس العمل از خود نشان مى دهد، بازرگانى که در امر تجارت با شتاب زدگى اقدام مى نمايد، پدرى که با خامى و نپختگى در باره فرزندان خود تصميم مى گيرد، همه از اين دسته هستند.

در برابر اين افراد، گروه ديگرى قرار دارند که نمى توانند تصميم بگيرند، حتى در عادى ترين کارهاى روزمره، از اتخاذ تصميم عاجز مى مانند. ترديد و شک کشنده اى آنان را رنج مى دهد، هر بار که مى خواهند تصميم بگيرند، افکار خاصى آنان را از تصميم باز مى دارد. اين عده دچار بيمارى خطرناک وسواس مى باشند، اين روحيه حتى در عادى ترين کارهاى آنان به چشم مى خورد.

اين بيمارى اين طور آغاز مى گردد که شخص پس از انجام عملى احساس مى کند که تفکر خاصى او را رنج مى دهد و او نمى تواند در برابر آن ايستادگى نمايد. با اين که به نارسايى و پوچ بودن آن فکر اعتقاد کامل دارد، ولى در اثر ناتوانى و ضعف فکرى تسليم آن مى گردد.

به عنوان مثال، افراد سالم وقتى درب مغازه و خانه خود را مى بندند، پس از بررسى جزئى مطمئن شده دنبال کار خود مى روند، ولى بيمار وسواسى دائما مى پندارد که درب بسته نشده است و چون مى خواهد به کار ديگرى مشغول شود، اين افکار او را رنج مى دهد.

ريشه و اساس اين بيماري، ناتوانى فکرى است، لذا در انحصار ملت خاصى نبوده، در هر جامعه اى بر اساس آداب و سنن، به نوعى ظهور و بروز مى کند. علاوه بر اين، در هر طبقه با توجه به خصوصيات صنفى به طرز خاصى آشکار مى گردد. برخى از دانشمندان، در تأليف و تصنيف کتاب دچار وسواس مى گردند. اين گونه افراد با داشتن امکانات وسيع علمي، هرگز نمى توانند کتابى تأليف نمايند. چه، وسوسه انتقاد و ايرادگيرى ديگران، آنان را از اين کار باز مى دارد، با اين که ممکن است نوشته آنان اصلاً ايرادى نداشته باشد، از اين گذشته کدام نوشته اى تاکنون بدون ايراد و انتقاد بوده است، و آيا عقل مى پذيرد که براى يک انتقاد کوچک از يک تأليف ضرورى لازم خوددارى کنيم؟ برخى از افراد در طهارت و نجاست دچار وسوسه مى شوند، نيرويى نامرئى آنان را دچار شک و ترديد مى سازد!

اين بيمارى از ابتدايى ترين مرحله شروع شده، به تدريج به مراحل خطرناکى مى رسد، در برخى از موارد کار وسواس آن چنان شدت مى يابد که همه افراد را «مسامحه کار» تشخيص داده و زندگى اجتماعي،بر ايشان دشوار و سخت مى گردد.

حملات اين نيروى نامرئى در صورت عدم معالجه هم چنان توسعه مى يابد و به مرحله حادى مى رسد. در اين مرحله برخى کارشان به جنون کشيده مى شود.

در ابتدا شخص وسواسى درک مى کند که رفتارش غيرعادى است، ولى در مراحل بحراني، اين درک از او گرفته مى شود و ديگران را افراد غيرعادى تلقى مى کند. زيان ديگرى که شخص وسواسى بدان دچار مى گردد، شک و ترديد در ساير قسمت هاى زندگى او است، فردى که در نجاست و طهارت وسواس دارد، به تدريج در ساير شئون زندگى هم دچار ترديد و شک مى گردد، اين گونه اشخاص نمى توانند در ساير مسايل تصميم بگيرند، و با اين ضعف و ناتوانى فکري، هميشه با فکر و اراده ديگران به زندگى مى پردازند، چون خود از تصميم گيرى عاجز مى باشند.

۳

انگيزه وسواسى

در مواردى پيدايش رفتار وسواسي، نتيجه حوادث تلخى است که در سنين کودکى روى داده است، مثلاً کودکى که در خردسالى از ترس فرار کرده، خود را در اتاق درب بسته اى پنهان کرده بود، بعدها دچار وسوسه بسته شدن درب مى شود، يعنى هيجان گذشته بعدها در فرم وسواس بسته نشدن درب آشکار مى گردد.

يکى ديگر از عوامل پيدايش رفتار وسواسى عبارت است از زندگى توأم با محروميت ها و فقدان امنيت خاطر. در دوران کودکى بسيارى از کودکان که در محيط خانه با مشکلات خانوادگى از قبيل اختلافات و جدايى و طلاق مادر، دست به گريبان هستند، واکنش اين مشکلات روحى در بزرگى به شکل رفتار وسواسى بارز مى گردد. چه استحکام و قدرت فکرى آنان با تصادم با مشکلات خانوادگى از بين رفته، به ناتوانى گراييده است و همين ناتوانى فکري، خود عامل پيدايش رفتار وسواسى مى گردد.

دخترى که در دوران کوچکى هميشه ناظر اختلافات پدر و مادر و جدايى آنان بود، در اولين فرصت اين ناراحتى ها و تشويش ها به حالت رفتار وسواسى بسيار شديدي، در امر نجاست و طهارت در او ظاهر گشت.

۴

درمان وسواسى

در درجه اول بايد از آنچه به فکر و نيرومندى آن آسيب برساند خوددارى کرد. چه، عامل عمده اى که رفتار وسواسى را پرورش و يا به ظهور مى رساند، قواى فکرى باشد، هر قدر انسان ها از سلامت فکر برخوردار باشند، کمتر دچار وسوسه مى گردند.

بنا بر اين بايد کوشيد از تفکرات غيرمتعادل اجتناب کرد، يعنى در برابرشان مقاومت کرد و با بى توجهى آن افکار را از خود راند.

اسلام و افکار وسواسى

اسلام که دين زندگى و اجتماعى است، شديدا با احتمالات و تخيلات وسواسى مبارزه کرده است. در درجه اول بر اساس ضوابط و قواعد کلي، اصولاً از پيدايش افکار وسواسى جلوگيرى کرده، در باره طهارت و نجاست، دستور داده با آن معامله طهارت شود. از اين گذشته عملکرد بازار مسلمانان و خودشان، نشانه پاکى و پاکيزگى است، روى اين اصول هيچ کس حق ندارد به احتمالات وسواسى ترتيب اثر دهد. در موضوع نماز، کسانى که شکشان از ميزان عادى و متعادل تجاوز بکند، از درجه اعتبار ساقط است.

به طور کلى اسلام با ترديد و شکى که بيمارى زا بوده و يا در آستانه آن قرار گرفته باشد، به سختى مبارزه نموده و کوشيده است تا مسلمانان از نظر فکري، افرادى غنى و توانا بوده، هيچ گاه دچار افکار وسواسى و شک و ترديد نگردند، چون شک و بى تصميمى خود، يک نوع بيمارى مهلک است.

درمان وسواس

رهاکردن بررسى هاى نامتعادل، تقويت جسمي، دورى از افراد مبتلا به اين حالت و مسافرت، در درمان اين بيمارى اثر عميق دارد.

در مقاله «رفتار وسواسي» عامل اساسى بيمارى وسواس، ناتوانى روحى شناخته شده و گفته شد که افکار وسواسى کم و بيش در همه افراد وجود دارد، منتهى افراد متعادل با قدرت روحي، با آن افکار مبارزه مى نمايند و هيچ گاه خود را اسير و درمانده اين تخيلات روحى قرار نمى دهند و پس از حصول اطمينان عقلايي، همه ترديدها را از خود دور مى سازند، ولى شخص وسواسى در اثر فقدان توانايى روحي، به جاى مقاومت خود را تسليم اين وسوسه ها مى نمايد، در نتيجه نيروى نامرئى «احتمالات وسواسي» محرک رفتار شده، به تکرار عمل وامى دارد. (١)

براى اين که افراد از اول به رفتار وسواسى دچار نشوند و در صورت ابتلا، به مراحل حاد آن نرسند، بايد توجه داشت که بررسى ها و دقت ها بايد در حد متعادل بوده و از افراط و تفريط دور باشد، نه آنچنان که به تسامح و سهل انگارى متصف شويم و نه اين که به «بيمارى وسواس» گرفتار آييم.

براى رسيدن به اين مقصود هنگامى که احساس شود بررسى ها از حد تعادل خارج مى شوند، بايد توجهى به آنها ننموده، ارزشى براى آنها قايل نشويم، زيرا مراقبت ها و دقت هاى نامتعادلى و بيش از حد است که به تدريج قدرت روحى را در هم شکسته، تسلط و نفوذ خود را گسترش مى دهد. تمام افراد وسواسى پيش از بيمارى وسواس در آغاز فقط دقت و بررسى آنان در حد نامتعادل بوده است، ولى بعدها همين احتمالات توسعه يافته، به بيمارى وسواس گرفتار شده اند.

۵

تقويت جسمى

يکى از عوامل پيدايش و يا تشديد بيمارى وسواس، ضعف جسمى است، وقتى قدرت جسمى افراد کاهش يابد، عوامل بيمارى زا اعم از جسمى و روحى حمله خود را تشديد مى نمايند، همانطور که شکست قدرت روحى در پيدايش بيمارى وسواس مؤثر است، ضعف جسمانى نيز آن را توسعه مى دهد.

بيماران وسواسى خود معترفند که در دوره ضعف جسمي، روحيه وسواسى شان شديد مى گردد و حملات افکار وسواسى حادتر صورت مى گيرد.

و در نتيجه افراد وسواسى در چنين مواقعى ديرتر مى توانند خود را از چنگال افکار وسواسى نجات دهند، بر عکس هر قدر از سلامت تن بيشتر برخوردار باشند، بهتر مى توانند از خود مقاومت نشان دهند.

بنابر اين بايد کوشيد افراد وسواسى را از نظر جسمى تقويت کرد و از آنچه که بنيه و جسم آنان را تضعيف مى نمايد، جلوگيرى به عمل آورد. هيجان و عصبانيت يکى از امورى است که شخص وسواسى را از لحاظ جسمى سست مى کند و عجز و ناتوانى او فراوان مى گردد.

۶

توبيخ ها و شماتت ها

يکى از اشتباهاتى که اطرافيان وسواسى ها مرتکب مى شوند اين است که مرتبا بيماران وسواسى را با شماتت و سرزنش مى کوبند و از اين رهگذر مى کوشند که آنها را از رفتار وسواسى بازدارند. در نارسايى اين روش همين بس که افراد وسواسى علاوه بر اين که رفتارشان را تغيير نمى دهند، حالت دفاعى به خود گرفته، بر عمل خود صحه مى گذارند. از همه مهم تر، از افراد ديگر فاصله مى گيرند و اين جدايى و فاصله زياد، زمينه وسواس را در آنها توسعه مى دهد. چه، در پنهان و به طور آزادانه تسليم افکار وسواسى خواهند شد و از اين گذشته عمل خود را صحيح و اصولى قلمداد خواهند کرد و حال آن که پيش از توبيخ و شماتت ها، افراد وسواسى که در مراحل ابتدايى قرار دارند، به خود اعتراف مى نمايند که رفتارشان غيرعادى است، افکار نامرئى آنان را رنج مى دهد، ولى وقتى شماتت هاى افراد شروع شود، همين افراد عمل خود را موجه قلمداد نموده و ديگران را افرادى غير عادى معرفى خواهند کرد. بنا بر اين به جاى سرزنش و يا صحه گذاشتن بر روى اعمالشان، ارتباط را با آنها بايد توسعه داده، کوشيد به وسايل غيرمستقيم آنان را از اين بيمارى خطرناک نجات داد.

۷

الگوهاى خطرناک

بيمارى روانى داراى درجات مختلفى است، ممکن است در يک نوع بيماري، افراد مبتلا در درجات ابتدايى يا متوسط و يا حاد آن قرار داشته باشند. يکى از عواملى که بيمارى وسواس را به وجود مى آورد و يا تشديد نموده، از مرحله ابتدايى به مرحله شديدتر سوق مى دهد، ارتباط با افراد وسواسى است که در مرحله حاد قرار دارند. به عبارت روشن اگر شخصى که به تازگى دچار وسواس شده، با شخصى که بيمارى وسواسى در او مزمن شده است ارتباط پيدا کند، بلافاصله بر اساس الگو، بيماريش شدت خواهد يافت و رفتار وسواسى را شديدا از او تقليد خواهد کرد.

روى اين اصل بايد ارتباط افراد وسواسى با بيمارانى که بيمارى وسواسى آنها حاد است، جلوگيرى به عمل آورد و گر نه ناخود آگاه اين اشخاص پس از چندى بيماريشان شدت خواهد يافت.

در پايان اين بحث بايد توجه داشت که مسافرت هاى گوناگون نيز در معالجه بيمارى وسواسى مؤثر مى باشد. چه، اين گونه اشخاص با دورشدن از محيط و خانه شخصى خود و ارتباط با اشخاص و افراد مختلف، لااقل مجال ابراز وسواس را تا زمانى نخواهند داشت و همين فقدان موقعيت ها ممکن است در تخفيف و يا از بين بردن روحيه وسواسى مؤثر واقع شود.

۸

تاکتيک مهرطلبى

برخى از افراد دچار حالات شک و ترديد، بى تصميمي، تنبلي، اضطراب، افسردگي، يأس و نااميدي، کناره گيرى و امثال اينها مى باشند و اينگونه اشخاص بر اثر داشتن چنين روحيه هايي، هميشه رنج برده، در شکنجه و عذاب به سر مى برند، در مواردى هم اين ناراحتى ها به بيمارى هاى جسمي، مانند سوءهاضمه هاى مزمن و سردردهاى شديد منجر مى گردد. بررسى هاى دقيق رواني، اين واقعيت را آشکار مى سازد که همه اين عوارض، دليل بر وجود تضادهاى عميق روحى است. شايد عده اى از علل و ريشه هاى اين ناراحتى ها اطلاع نداشته، هميشه گرفتار افکار مضطرب و پريشان بوده، ولى به علل آنها پى نبرده باشند، شايد هم عده اى آن جرأت و قدرت را که بتوانند با اين تضادها روبرو شوند نداشته، هميشه به عناوين گوناگونى از آن فرار مى کنند.

ناگفته نماند که کمتر کسى را مى توان يافت که دچار هيچ گونه تضاد روحى نباشد، ولى نکته اساسى در اينجاست که افراد سالم به کمک قدرت روحي، اين تضادها را تا حدود زيادى حل مى کنند و حال آن که در افراد ناتوان، اين تضادها همانند امواج سهمگين و خروشان آن چنان در تلاطم است که بيمار بيچاره نمى تواند در برابر آن مقاومت کند و اين ضعف و ناتواني، به توسعه و گسترش تضادها کمک مى کند، اکنون اين موضوع پيش مى آيد که اصولاً منشأ وجودى اين تضادها از کجا و از چه زمانى آغاز مى گردد؟

در روانشناسى علمي، «فرويد» اولين کسى است که راجع به اين موضوع بررسى هاى دقيقى به عمل آورده است، نظرش اين بود که تضاد اساسى از برخورد تمايلات غريزى انسان، که احتياج شديد به ارضاشدن دارند، با محدوديت هاو منهيات محيط خانواده و جامعه به وجود مى آيد.

«فرويد» عقيده دارد که تضاد روحى فراگير بوده و قابل معالجه نمى باشد، لذا او معتقد است که مى بايستى يکى از دو کار را انجام داد: يا عناصر و عوامل متضاد را با يکديگر بهتر سازش داد يا آنها را بهتر کنترل نمود.(٢)

«کارن هورناي» روان شناس معروف عقيده دارد که اولاً علت تحقيق تضاد روانى آن طور که فرويد مى گويد نيست، علاوه بر آن عموميت نداشته، قابل علاج مى باشد و چنين مى گويد:

«تضاد روحى عموميت نداشته و الزامى در همه کس به وجود نمى آيد و ثانيا به شرط تحمل زحمت و کوشش کافي، رفع آن نيز کاملاً ممکن است».

در باره پيدايش تضادهاى اساسي، چنين اظهار عقيده مى کند:

«به نظر من تضاد اساسى ناشى از رابطه خشن و ناسالم افراد با يکديگر است، بنا بر اين معتقدم نه تنها با ايجاد محيط سالم و سازگار، مى توان از بروز آن جلوگيرى کرد، بلکه از بين بردن آن نيز کاملاً امکان پذير است».(٣)

بنا بر اين منشأ اساسى تضادها را محيط ناجور و ناهنجار هنگام کودکى در او به وجود مى آورد. مثلاً کودک به علت ضعف جسمانى دائما دچار دلهره مى باشد، ضمنا مقدار زيادى وحشت و اضطراب را اطرافيان خشن در او ايجاد مى نمايند. از اين قبيل اجحاف ها، بايد زورگويى هاى پدران و مادران را ياد کرد، همين رفتارهاى تند و خشن سبب مى گردد که يک حالت خشم و اضطراب دايمى و عميق در او به وجود آيد.

کودک در مقام دفاع و مبارزه با اين تضادها تصميم مى گيرد با روش هاى گوناگون با اطرفيان خود بسازد. از اين روش ها، تاکتيک مهرطلبى است. پيش از آن که به روش مهرطلبى اشاره کنيم، لازم است به اين نکته توجه داشت که سهم مهمى از شخصيت و نبوغ افراد، در کودکى پى ريزى مى گردد و براى اين که کودک بتواند از تجربيات بعدى به خوبى استفاده کند، برخى از تجربيات اوليه نيازمند است. او به امکاناتى احتياج دارد که به رشد طبيعى شخصيتش تا رسيدن به سر حد يک انسان کامل کمک کند.

اما در توضيح روش مهرطلبى بايد گفت: برخى از کودکان وقتى در چنين شرايطى قرار مى گيرند، عکس العملى که در برابر اين تندخويي، از خودشان نشان مى دهند اين است که سعى مى کنند در اقيانوس حوادث زندگي، کشتى وجودشان را با آرا و عقايد ديگران به حرکت درآورند، بدون اين که از خود کمترين ابتکار و شخصيتى نشان دهند و به عبارت ديگر، ارزش وجودى آنان در راضى نگه داشتن افراد است و اين مقصود به هر طريقى که انجام گيرد، براى آنان يکسان خواهد بود.

در نتيجه استقلال فکري، شخصيت، جرأت، شهامت و ابراز عقيده مخالفت در آنان ديده نخواهد شد، بديهى است که مهرطلبى آنان، بر اساس واقعى استوار نبوده، بلکه به طور رياکارانه انجام مى گيرد.

اين نوع افراد، مهرورزى را بهانه قرار داده، سعى مى کنند بدين وسيله براى خود مأمن و پناهى به وجود آورند، بدون اين که هدف اصلى آنان، مهرورزى و عاطفه انسان دوستى باشد.

بهترين دليل قاطع و برنده که مى تواند عمل رياکارانه آنان را آشکار سازد، اين است که همين عده اگر در شرايط ديگرى قرارگيرند، بلافاصله روح مسالمت آميز آنان تغيير يافته، کينه توز و سخت گير از آب در مى آيند.

بررسى اجتماعي، گواهى مى دهد که بسيارى از افراد اجتماع ما از اين قبيل افرادند. تا زيردست هستند، بيش از حد معمولى کرنش و تواضع مى کنند و چون دستشان به جايى بند مى شود، زورگويى و تحکم آغاز مى گردد.

روى همين اصل است که روان شناسان عقيده دارند که تمايلات سرکوفته انسان ها از بين نمى رود، تا در فرصت مناسب خودنمايى نموده، به وسيله اى آن را جبران کنند. پس علت توسل و پناهندگى به منطق مهرطلبي، تمايلات سرکوفته است که بر اساس مصلحت انديشى به تاکتيک مهرورزى تمايل يافته است.

شخص مهرطلب از مخالفت ديگران ترس و بيم دارد و روى همين اصل است که او مى خواهد همه را راضى نگه دارد، لذا توقعات ديگران را برآورده مى سازد و در موارد بسيار، توقعات خودش را فراموش مى کند.

بدون ترديد همه اين ظاهرسازى ها بر تزلزل روحى او دلالت دارد، همين خصوصيات ايجاب مى کند که از هر گونه مخاصمت و رقابت و مبارزه علنى حذر مى کند، ميل دارد خودش را تابع و زيردست ديگران ببيند و از هر نوع ابراز وجودي، خوددارى مى کند.

ديگر از خصوصيات بارز تيپ مهرطلبى اين است که در برابر شماتت و سرزنش ديگران تسليم مى گردد و عجيب آن که حتى در مواردى که انتقاد ديگران کاملاً بى جا بوده، باز خود را مقصر دانسته، چشم بسته ملامت آنها را مى پذيرد.

ضمنا مخفى نماند که افراد مهرطلب اين روحيه هاى منفى را مانند نداشتن جرأت، شهامت، ابراز وجود و فرمان دادن را به نحوى از انحاء به صورت کامل در آورده، جزو فضايل خود محسوب مى دارند.

و بر اساس همين خصوصيت هاى روحى است که شخص مهرطلب حالت اتکايى بودنش ايجاب مى کند که ارزش خود را منوط به نظر ديگران بداند، اعتماد به خودش با تعريف و تمجيد و ابراز محبت ديگران يا عدم آنها کم و زياد شود، بنا بر اين هر نوع بى اعتنايى به اين گونه افراد، ضربه سختى به حيثيت و اعتبار آنان خواهد بود.

تأثيرات اجتماع

انسان زنده نيازمند تنفس است. استنشاق توأم با بهداشت، وابسته هواى سالم است، انسان هر قدر در محيطى که آب و هواى آن آلوده و ناپاک باشد تلاش نمايد، چون محيط آلوده است، به تدريج سلامت خود را از دست خواهد داد.

همين انسان به نسبت بيشترى در جنبه هاى معنوى و اخلاقي، محکوم شرايط و اوضاع محيط مى باشد. «جان ديويي» مى گويد:

عادت اخلاقى انسان ها همانند نفس کشيدن و هضم کردن مى باشد، تنها تفاوتى که در ميان اين دو وجود دارد اين است که عمليات جسمانى مانند هضم غذا غيرارادي، ولى عادات، اکتسابى است و با اين همه، اين حقيقت را نبايد از نظر دور داشت که عادت نيز از بسيارى جهات به عمليات جسمانى شباهت دارند، مخصوصا از اين جهت که عادت نيز مانند عمليات جسمانى مستلزم همکارى بدن و محيط است. تنفس به همان اندازه که مربوط به هوا است، به همان اندازه، بسته به ريه ها مى باشد، هضم کردن به همان مقدار که مربوط به خوراک است، به همان اندازه نيز همبستگى به نسوج معده دارد. (٤)

بنا بر اين کليه صفات انسان عبارت از عاداتى است که از قواى مثبتى به وجود آمده اند و آنها در حقيقت از تأثير متقابل تمايلات و استعدادهاى فردى از يک طرف و قوايى که از جهان خارج نفوذ کرده اند از طرف ديگر آمده اند.

عادات بستگى کامل به محيط دارند، به محض اين که حرکتى يا فعاليتى از کسى سرزند، در محيط او واکنش خواهد داشت، بدين معنى که ديگران حرکت او را يا «تصديق» و يا «انتقاد» خواهند کرد، يعنى بر ضد آن، زبان به اعتراض خواهند گشود، و در مقابل آن مقاومت خواهند کرد و يا برعکس، آن را تشويق خواهند نمود، حتى خوددارى جامعه، از ابراز واکنش در مقابل حرکت او و تنهاگذاشتن وي، خود يک نوع واکنش است، پس به طور کلى رفتار و کردار آدمى چيزى است که ديگران همواره در آن سهم به سزا دارند.

«موريس دبس» مى گويد:

اساس تربيت کودک، فقط از روى شيوه عکس العمل هاى اشخاص که در پيرامون خود مى بينند پى ريزى مى گردد، کودک در باره رفتارش قضاوت نمى کند، بلکه زشتى و زيبايى آن را از نحوه واکنش ديگران مى سنجد. پس به طور خلاصه محيط اجتماعى است که در اين دوره عامل اخلاقى به شمار مى رود.

روان شناس معروف روسى «ايوان پاولف» از کسانى است که به نفوذ و تأثير محيط، اعتقاد فراوانى داشته، مى گويد:

«بديهى است که انواع عادت هاکه بستگى به تمرين و آموزش و ديسپلين دارند، چيزى جز يک مشت «انعکاسات شرطي» نيستند». (٥)

روان شناسى اجتماعى مدعى است که هيجان ها بر اثر اختلاف جوامع زندگى متفاوت است، يک واقعيت خارجى در نزد افراد جامعه اى زيبا و مطلوب است، همين عمل نزد جامعه ديگري، زشت و زننده است.

پس به خوبى مى توان به تأثيرات عميق محيط پى برد و دانست که اجتماع در پيشرفت و سقوط افراد چه نقشى را عهده دار است. مهارت هايى که اشخاص به دست مى آورند، همه بر اثر موقعيت هاى محيطى است، ضمنا بايد توجه داشت که محيط عبارت از مجموع عواملى است که از خارج، موجود زنده را احاطه کرده و در آن تأثير مى گذارد، پس کليه اشيا با حوادث و اتفاقاتى که در اطراف انسان واقع شده، در جسم و روان او اثر مى گذارد، به نام تأثيرات محيط خوانده مى شوند.

بنابراين خصوصيات اخلاق انفرادي، تابع مقتضيات و شرايط اجتماعى است. هر گاه ما اين حس را تعميم داده و در باره آن عاقلانه بينديشيم، خواهى نخواهى اعتراف مى کنيم که ما مى توانيم با تغيير دادن محيط و شرايط، خوى و اخلاق بد را به خوب تبديل کنيم. البته ما نمى توانيم به طور مستقيم عادت را تغيير دهيم، زيرا اين اقدام يک اقدام سحرآميز است، ليکن ما مى توانيم با تغيير دادن شرايط و اوضاع، عادت را تغيير دهيم.

«واتس» روان شناس معروف مى گويد: «هر چه براى بشر اتفاق مى افتد، پس از تولد است و اين که يک شخص آهنگر مى شود، يکى نقاش، يکى سياستمدار، يکى بازرگان و يکى دزد ماهر، نتيجه تربيت او است».

و جمله معروف او اين است که مى گفت: «مايلم به من عده اى کودک سالم بدهيد، کودکانى را که من از لحاظ ساختمان جدا مى کنم، من آنان را در دنيايى که خود انتخاب مى کنم، تربيت خواهم کرد و من ضمانت مى کنم که هر که را شما انتخاب کنيد، من او را طورى پرورش دهم که با هر نوع شخصيتى که بخواهيد تحويل شما بدهم».

نتيجه اى که مى توان از اين بحث گرفت اين است که افرادى که در محيط هاى نامساعد و نامتناسب از نظر اخلاقى زندگى مى نمايند، پيش از اين که محيط را آماده نمايند، نمى توانند فرزندانى را تحويل اجتماع فاسد دهند، چون بدون ترديد با اين وسيله بر تعداد منحرفين و آلودگان افراد اجتماع، فردى را اضافه کرده اند.(٦)

«ديويد ليتون» مى گويد:«اينکه کسى سبب متولدشدن انسانى گردد، يکى از پرمسئوليت ترين اعمال زندگى بشر است. به عهده گرفتن اين مسئوليت يعنى زندگى بخشيدن به موجودى که ممکن است نفرين شده يا آمرزيده باشد، در صورتى که حداقل موقعيت هاى يک زندگى عادى مطلوب براى او تأمين نشده باشد، جنايتى است که در حق آن موجود به عمل آمده».(٧)

بديهى است نظر او بيشتر متوجه اصول مادى بوده، ولى از اين مهم تر فساد و آلودگى محيط است که نتيجه آن مشخص تر به نظر مى رسد، يعنى مادامى که اجتماع ما آلوده و فسادانگيز باشد، در چنين شرايطى تأثيرات اجتماعى و محيط، همچون سيل خروشان عوامل تربيتى فردى و خصوصى را در کام خود فرو خواهد برد، پس بايد مسئولان تعليم و تربيت تلاش کنند در درجه اول سازمان اجتماعى را از عوامل فساد و تباهى برکنار دارند، چون در شوره زار، نهال کاشتن کارى عبث و بى فايده خواهد بود.

۹

واژه وسواس

به گفته راغب در مفردات، وسواس در اصل صداى آهسته اى است که از به هم خوردن زينت آلات برمى خيزد.

سپس به هر صداى آهسته گفته شود و بعد از آن به خطورات و افکار بد و نامطلوبى که در دل و جان انسان پيدا مى شود و شبيه صداى آهسته اى است که در گوش فرو مى خوانند، اطلاق گرديده.

«وسواس» معنى مصدرى دارد، ولى گاهى به معنى «فاعل» وسوسه نيز مى آيد، و در آيه مورد بحث به همين معنى است.(٨)

«خناس» صيغه مبالغه «خنوس» بر وزن خسوف، به معنى جمع شدن و عقب رفتن است، اين به خاطر آن است که شياطين هنگامى که نام خدا برده مى شود عقب نشينى مى کنند و از آنجا که اين امر غالبا با پنهان شدن توأم است، اين واژه به معنى «اختفا» نيز آمده است.

بنا بر اين مفهوم آيات سوره مبارکه ناس چنين است: «بگو من از شر وسوسه شيطان صفتى که از نام خدا مى گريزد و پنهان مى گردد، به خدا پناه مى برم». اصولاً شياطين برنامه هاى خود را با مخفى کارى مى آميزند و گاه چنان در گوش جان انسان مى دمند که انسان باور مى کند فکر، فکر خود او است و از درون جانش جوشيده و همين باعث اغوا و گمراهى او مى شود.

کار شيطان تزيين است و مخفى کردن باطل در لعابى از حق، دروغ در پوسته اى از راست، گناه در لباس عبادت و گمراهى در پوشش هدايت.

خلاصه هم خودشان مخفى هستند و هم برنامه هايشان پنهان است و اين هشدارى است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شيطان را در چهره و قيافه اصلى ببينند، يا برنامه هايشان را در شکل انحرافى مشاهده کنند، هرگز چنين نيست، آنها وسواس خناسند و کارشان حقه، دروغ، نيرنگ، رياکاري، ظاهرسازى و مخفى کردن حق.

اگر آنها در چهره اصلى ظاهر شوند، اگر آنها باطل را با حق نياميزند و اگر آنها صريح و صاف سخن بگويند، به فرموده امام علىعليهم‌السلام : «لَمْ يخَفْ عَلَى الْمُرْتادينَ»؛ «مطلب بر پويندگان راه خدا مخفى نمى شود».

آنها هميشه قسمتى از «اين» مى گيرند و قسمتى از «آن»، و به هم آميزند تا بر مردم مسلط شوند، چنان که اميرالمؤمنينعليهم‌السلام در ادامه همين سخن مى فرمايد: «فَهُنا لِک يسْتَوْلِى الشَّيطانُ عَلى أَوْلِيائِهِ»؛(٩)

تعبير«اَلَّذى يوَسْوِسُ فى صُدُورِ الناسِ» (١٠) و انتخاب لفظ وسوسه و لغت صدور (سينه ها) نيز تأکيدى بر اين معنى است.

اينها از يک سو، از سوى ديگر جمله«مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّاسِ» (١١) هشدار مى دهد که وسواسان خناس تنها در ميان يک گروه، و در يک قشر و يک لباس نيستند، در ميان جن و انس پراکنده و در هر لباس و هر جماعتى يافت مى شوند. بايد مراقب همه آنها بود و بايد از شر همه آنها به خدا پناه برد.

دوستان ناباب، هم نشين هاى منحرف، پيشوايان گمراه و ظالم، کارگزاران جباران و طاغوتيان، نويسندگان و گويندگان فاسد، مکتب هاى الحادى و التقاطى ظاهرفريب، وسايل ارتباط جمعى وسوسه گر، همه اينها و غير اينها در مفهوم گسترده «وسواس خناس» واردند که انسان بايد از شر آنها به خدا پناه برد.

۱۰

چرا به خدا پناه مى بريم؟

هر لحظه امکان انحراف براى انسان وجود دارد و اصولاً وقتى خداوند به پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله دسور مى دهد که از شر وسواس خناس به خدا پناه برد، دليل بر امکان گرفتار شدن در دام خناسان و وسوسه گران است.

با اين که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به لطف الهى و سپردن خويشتن به خدا، از هر گونه انحراف بيمه شده بود، ولى با اين حال اين آيات را مى خواند و به آنها از شر وسواسان خناس پناه مى برد، با اين حال تکليف ديگران روشن است.

اما نبايد مأيوس شد، چرا که در مقابل اين وسوسه گران مخرب، فرشتگان آسمان به يارى بندگان مؤمن و رهروان راه حق مى آيند، آرى مؤمنان تنها نيستند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و آنها را کمک مى کنند:«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلائِکةُ»؛ (١٢) «حتما کسانى که گفتند پروردگار ما خدا است و بعد استقامت کردند، نازل مى شود بر آنها فرشتگان».

ولى هرگز نبايد مغرور شد و خود را بى نياز از پند، تذکر و امدادهاى الهى دانست، بايد هميشه به او پناه برد، هميشه بيدار بود و هميشه هشيار.

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «ما مِنْ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ لِقَلْبِهِ فى صَدْرِهِ أُذُنانِ: أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْمَلِک، وَ أُذُنٌ ينْفُثُ فيهَا الْوَسْواسُ الْخَنّاسُ، فَيؤَّيدُ اللّه الْمُؤْمِنَ بِالْمَلِک، فَهُوَ قَوْلُهُ سُبْحانَهُ: «وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»»؛(١٣)

«هر مؤمنى قلبش دو گوش دارد: گوشى که فرشته در آن مى دمد و گوشى که وسواس خناس در آن مى دمد، خداوند مؤمن را به وسيله فرشته تأييد مى کند و اين است معنى آيه«وَ أَيدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (١٤) .

انسان در برابر طوفان وسواس

در مسير دور و درازى که انسان به سوى سعادت و جلب رضاى خدا دارد، گردنه هاى صعب العبورى در پيش دارند که شياطين در آنجا کمين کرده اند و اگر انسان تنها بماند، هرگز توانايى پيمودن اين راه را ندارد. بايد دست به دامن لطف الهى زند و با تکيه و توکل بر او، اين راه پرخطر را بسپرد، هر گاه طوفان ها شديد و شديدتر مى شود، او بيشتر به سايه لطف الهى پناه برد.

در حديثى مى خوانيم که در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله يکى نسبت به ديگرى بدگويى کرد، آتش غضب در دل او افروخته شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

«إِنّى لاَءَعْلَمُ کلِمَةً لَوْ قالَها لَذَهَبَ عَنْهُ الْغَضَبُ: أَعُوذُ بِاللّه مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ»؛

«من سخنى مى دانم که اگر مرد خشمگين آن را بگويد، خشمش فرو مى نشيند و آن جمله: أعوذ باللّه من الشيطان الرجيم است».

مرد خشگمين عرض کرد: «أَ مَجْنُونا تَراني»؛ يعني: فکر مى کنيد من ديوانه ام و شيطان در پوست من رفته است؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به قرآن استناد فرمود و اين آيه را تلاوت کرد:«وَ إِمّا ينْزِغَنَّک مِنَ الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّه »؛ «هر گاه وسوسه هاى شيطانى به سراغ تو بيايد، به خدا پناه ببر».(١٥)

اشاره به اين که طوفان غضب از وسوسه هاى شيطان است، همان گونه که طوفان شهوت، هوا و هوس، هر کدام يکى از آن وسوسه ها است.

در کتاب خصال مى خوانيم: اميرالمؤمنينعليهم‌السلام چهارصد باب درباره امورى که به نفع دين و دنياى مسلمانان است، به اصحابش تعليم داد و از آن جمله اين بود:

«إِذا وَسْوَسَ الشَّيطانُ إِلى أَحَدِکمْ فَلْيسْتَعِذْ بِاللّه وَ لْيقُلْ: آمَنْتُ بِاللّه مُخْلِصا لَهُ الدّينُ»؛(١٦) «هر گاه شيطان يکى از شما را وسوسه کند، بايد به خدا پناه برد و بگويد: به خداوند پناه آوردم و دين خود را براى او خالص مى کنم».

شناخت امواج شيطان

«إِنَّ الَّذينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيطانِ تَذَکرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ»؛ (١٧)

در اين آيه راه غلبه و پيروزى بر وسوسه هاى شيطان را به اين صورت بيان مى کند که پرهيزگاران هنگامى که وسوسه هاى شيطانى آنها را احاطه کند، به ياد خدا و نعمت هاى بى پايانش، به ياد عواقب شوم گناه و مجازات دردناک خدا مى افتند. در اين هنگام ابرهاى تيره و تار وسوسه از اطراف قلب آنها کنار مى رود و راه حق را به روشنى مى بينند و انتخاب مى کنند.

«طائف» به معنى «طواف کننده» است گويا وسوسه هاى شيطانى همچون طواف کنندگان، پيرامون فکر و روح انسان پيوسته گردش مى کنند تا راهى براى نفوذ بيابند. اگر انسان در اين هنگام به ياد خدا و عواقب شوم گناه بيفتد، آنها را از خود دور ساخته و رهايى مى يابد، و گر نه سرانجام در برابر اين وسوسه ها تسليم مى گردد.

۱۱

راه هاى وسوسه شيطان

١ - گِل خوردن، ٢ - گُل را به دست، ريزه کردن، ٣ - ناخن را به دندان گرفتن، ٤- ريش را جويدن: از امام موسى بن جعفرعليهم‌السلام منقول است که چهار چيز است که از وسوسه شيطان است: گِل خوردن، گُل را به دست ريزه کردن، ناخن را به دندان گرفتن و ريش را جويدن.

امام باقر عليهم‌السلام فرمود که: «براى اين امر کرده اند به ناخن گرفتن که چون بلند شود، شيطان در آنجا جا مى گيرد و موجب فراموشى است»؛ و نيز آن حضرتعليهم‌السلام فرمود:

«بزرگ ترين دام هاى شيطان، خوردن گِل و خاک است».

٥ - تنها به سفررفتن: حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله به حضرت على عليهم‌السلام فرمود: «وصيت مى کنم تو را، هرگز تنها به سفر مرو که شيطان با يک کس است و از دو تا، دور است».

٦ - زدن سنج: امام صادقعليها‌السلام فرمود: «بپرهيز و سنج مزن که شيطان با تو مى دود و ملائکه را از تو دور مى کند».

٧ - با دست چرب خوابيدن: رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نهى کرده است کسى را که دست او چرب است بخوابد که اگر چنين کند و شيطان بر او دست يابد و يا ديوانه شود، ملامت نکند مگر خود را.

٨ - نپوشاندن عورت: علىعليهم‌السلام فرمود: «هر وقت مردى برهنه شود و عورت او پوشيده نباشد، پس شيطان در او طمع مى کند پس بپوشانيد عورت خودتان را».

٩ - بلندگذاردن موى شارب و پشت ظهار(١٨) و زير بغل: از حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله نقل شده است که فرمود: «موى شارب و پشت ظهار و زير بغل را بلند مگذاريد که شيطان در آنجا جا مى کند و پنهان مى شود».

١٠ - دشنام دادن به يکديگر: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند که: «اگر مردى تو را سرزنش کند به عيبى که در تو هست، تو سرزنش مکن او را به آنچه در او است»؛ و نيز فرمودند که: «دو نفر که يکديگر را دشنام مى دهند، دو شيطانند که همديگر را مى درند». روزى در مجلس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله ، شخصى به يکى از صحابه دشنام داد و او ساکت بود. بعد از آن او نيز شروع کرد به تلافي، آن حضرت برخاستند و فرمودند که: «فرشته از جانب تو جواب مى داد. چون خود به سخن آمدي، فرشته رفت و شيطان آمد و در مجلسى که شيطان در آن است نمى نشينم».

١١ - زيادى مال: حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمودند: «هيچ بنده اى مالش زياد نمى شود، مگر آن که شيطان او بيشتر مى شود».

١٢ - غايت کردن (مدفوع) در قبرستان، ١٣ - بول کردن در آب، ١٤ - بول کردن در حال ايستاده، ١٥ - با يک کفش راه رفتن (يعنى يک پا برهنه بودن)، ١٦- آشاميدن آب در حال ايستاده، ١٧ - در خانه تنها خوابيدن: محمد بن مسلم روايت کرده است از امام باقرعليهم‌السلام که آن حضرت فرمود: «هر که در قبرستان مدفوع کند و در حال ايستاده بول کند و در آب بول نمايد و با يک کفش راه رود و تنها بخوابد، پس شيطان به او آسيبى مى رساند، مگر آن که خداوند او را حفظ کند؛ و سريع ترين حالتى که شيطان به آدم دست مى يابد، حالتى است که انسان در يکى از اين حالات باشد».

به درستى که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در يکى از مسافرت ها، رسيد به محلى که در آن محله، اجنه بودند. پس به اصحاب خود فرمود: «هيچ يک از شما تنها از اينجا عبور نکنيد و هر يک از شما دست رفيق خود را بگيرد و از اينجا رد شود». پس يک نفر مردى تنها جلو رفته، به مجرد رسيدن به آن وادى ديوانه شد و به زمين افتاد. پس به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله خبر دادند، حضرت تشريف آورد به بالاى سر آن مرد و انگشت بزرگ او را گرفت و فشار داد. پس از آن فرمود: «بِسْمِ اللّه ، أَخْرِجْ يا خَبيثُ! أَنَا رَسُولُ اللّه »؛ يعني: «به نام خدا بيرون شو اى پليد و خبيث! زيرا که من رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله هستم». پس آن مرد خوب شد و از جا حرکت کرد و ايستاد. (١٩)

چيزهايى که باعث اذيت شيطان مى باشد

امام موسى کاظمعليهم‌السلام فرمود: «هيچ چيز شيطان و لشکرش را مجروح نمى کند مانند زيارت برادران مؤمن، چون دو مؤمن با هم خدا را ياد مى کنند و پس از آن فضايل ما اهل بيت را، گوشت هاى روى شيطان، تمام مى ريزد و از شدت درد به فرياد آيد و ملائکه آسمان و خازنان بهشت حال او را يافته، لعنتش مى کنند».

حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: «هيچ چيزى بر شيطان سخت تر از قرآن خواندن، از رونيست»؛ و از امام صادقعليهم‌السلام نقل شده که: «شيطان پيوسته در فرح و شادى است تا دو مسلمان از يکديگر آزرده اند و دورى مى کنند و چون با هم ملاقات کنند، زانوهايش بر هم مى خورد و بندهايش جدا مى شود و فرياد مى کند: واويلا! چه بلايى بود بر سر من آمد». حضرت علىعليهم‌السلام فرمود: «سجده را طولانى کنيد، زيرا که هيچ عملى بر ابليس سخت تر نيست از اين که ببيند فرزندان آدم در سجده باشند، زيرا به او امر شده است به سجود، پس نافرمانى کرد و فرزند آدم امر شده است به سجود، پس اطاعت کرد و نجات يافت».

از حضرت صادقعليهم‌السلام روايت شده که: «مداوا کنيد بيماران خود را به صدقه و دفع نماييد بلا را به دعا و طلب روزى کنيد به صدقه، به درستى که صدقه از ميان زنخ هفتصد شيطان بيرون مى آيد، يعنى چون کسى قصد صدقه دادن کند، هفتصد شيطان او را وسوسه مى کنند و هيچ چيز بر شيطان گران تر از اين نيست که صدقه به مؤمن داده شود و اين صدقه، اول به دست خدا مى رسد، پيش از آن که به دست فقير برسد (کنايه از اين که خداوند قبول مى کند)».

همزات شياطين چيست؟

همزات جمع «همزه» به معنى دفع و تحريک با شدت است و اگر به حرف همزه، «همزه» مى گويند، به خاطر آن است که از انتهاى گلو با شدت بيرون مى آيد و به گفته بعضى از مفسران، «همز» و «غمز» و «رمز» هر سه يک معنى را مى رساند، منتها «رمز» به مرحله خفيف و «غمز» از آن شديدتر و «همز» نهايت شدت را بيان مى کند و با توجه به اين که شياطين، جمع است، همه شيطان هاى آشکار و پنهان، انس و جن را شامل مى گردد.

در تفسير على بن ابراهيم مى خوانيم که امامعليهم‌السلام در معنى آيه«قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِک مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينَ» (٢٠) مى فرمود: «هُوَ ما يقَعُ فى قَلْبِک مِنْ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ»؛

«منظور از آن، وسوسه هاى شيطانى است که در قلب تو مى افتد».(٢١)

آنجا که پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با داشتن مقام عصمت و مصونيت الهي، چنين تقاضايى را از خدا مى کند، تکليف ديگران روشن است. بايد همه مؤمنان، از پروردگار که مالک و مدبر آنها است، بخواهند لحظه اى آنها را به حال خودشان وامگذارد، نه تنها تحت تأثير وسوسه شياطين قرار نگيرند، بلکه در مجلس آنها نيز حضور نيابند.

به اين ترتيب همه رهروان راه حق بايد به طور مداوم از القائات شيطانى بر حذر باشند و هميشه خود را از اين نظر در پناه او قرار دهند.

۱۲

آيا ترس در انسان، غريزى است؟

يکى از مباحث جالب توجه در روان شناسى کودک، تحقيق در اين مطلب است که آيا پايه اصلى و ريشه اساسى ترس و وحشت که در سنين اول زندگي، در نهاد اطفال بيدار مى شود، ناشى از غريزه طبيعى است يا آن که ترس هاى کودک به طور کلى از تلقين هاى والدين و مربى يا اطرافيان کودک سرچشمه مى گيرد.

بعضى عقيده دارند که مايه اصلى ترس، در نهاد آدمى ريشه فطرى و طبيعى دارد و با سرشت انسان آميخته شده است و اثر مفيد آن، صيانت ذات و دورى جستن از محيط خطر است. بعضى تصور کرده اند که ترس، فطرى بشر نيست، بلکه مانند بيمارى هاى سارى از راه رفتار و گفتار وحشت زاى ديگران، به کودک سرايت مى کند و باعث رعب و تشويش خاطرش مى گردد.

«راسل» مى گويد: بچه نوزاد به آسانى دچار ترس مى شود. دکتر «واتسن» و خانمش چنين دريافته اند که چيزهايى که بيشتر موجب ترس بچه مى شود، صداهاى بلند و همچنين احساسى است مبنى برمبادا کسى او را پرتاب کند. مع ذالک نوزاد به قدرى تحت حمايت کامل قرار گرفته است که محلى براى ترس هاى بى جا و نامعقول نيست. در جريان سال دوم و سوم تولد، ترس هاى تازه اى نشو و نما مى کند، اما بايد دانست که تا چه حدى به تلقين برداشته مى شود و تا چه حد، به غريزه مربوط است و موضوع وجود نداشتن ترس ها در سال اول تولد، دليل قاطع بر عدم وجود صفات غريزى بچه نخواهد بود، زيرا غرايز با پيشرفت سنين زندگى کودک نضج مى گيرد. حتى افراطى ترين پيروان فرويد هم مدعى نيستند که غريزه جنسى در حال تولد نضج پيدا کرده است.

بديهى است کودکانى که مى توانند به هر طرف روانه گردند، بيشتر احتياج به ترس دارند تا بچه هايى که هنوز راه نيفتاده اند، بنا بر اين اگر بگوييم غريزه ترس، ناشى از نياز پيداکردن بدان است، جاى تعجب نخواهد بود.

اين مسئله از نظر تربيت اهميت بسيار دارد. اگر تمام ترس ها ناشى از القا باشد، پس مى توان به يک وسيله ساده از آن جلوگيرى کرد و آن اين است که حال ترس يا نفرت پيش بچه نشان ندهيم، اگر بعضى از آنها غريزى باشد، به ناچار محتاج متدهاى دقيق مى شويم.

بچه هاى کمتر از يک سال، هرگز از حيوانات نمى ترسند و هم چنين ترس از تاريکي، هرگز در اطفالى که وحشتناکى تاريکى به آنان تلقين نشده است، ديده نمى شود. به طور مسلم غالب ترس هايى که ما به آنها عادت کرده ايم، اکتسابى است و اگر بزرگترها آنها را ايجاد نکنند، در بچه ها نشو و نما پيدا نمى کند.(٢٢)

ترس هاى نابجا

با فرض آن که بگوييم مايه اصلى ترس، ريشه فطرى دارد و با سرشت کودک آميخته شده است، بايد قبول کنيم که قسمت اعظم ترس هاى نابجايى که دامن گير اطفال مى شود و بعضى از آنها تا سنين جوانى و احيانا تا پايان عمر باقى مى مانند و پيوسته صاحبانشان را رنج مى دهند، ناشى از نادانى و عقايد خرافى والدين و مربيان يا سوء تربيت آنان است. اگر چه بعضى از ترس هاى دوران کودکى که اغلب جنبه فردى دارد، با فرارسيدن ايام جوانى و توسعه نيروهاى جسمى و فکري، خود به خود برطرف مى شود، ولى آثار آن در اعماق جان باقى مى ماند و در دوران شباب به صورت ترس هاى اجتماعى آشکار مى گردد.

مثلاً کودکى که اسير پدر و مادر تندخو و ستم کار باشد و هرگز از زورگويى و تجاوز آنان ايمنى نداشته باشد، همواره احساس وحشت و نگرانى مى کند و در باطن، از ترس شر آنها بيم و هراس دارد. چنين کودکى وقتى به جوانى مى رسد و پدر و مادرش مى ميرند، گر چه موضوع ترس فردى او قهرا منتفى شده است، ولى اثر آن از خاطرش محو نمى گردد. او خويشتن را حقير مى بيند و در خود احساس کمبود مى کند. او در معاشرت هاى اجتماعي، در اجراى برنامه هاى تحصيلي، در سخن گفتن با معلم يا مردم و خلاصه در سازش با محيط و اظهار وجود دچار ترس و وحشت است.

اين قبيل جوانان همواره در يک کشاکش درونى و تضاد روحى به سر مى برند. از طرفى طبق خواهش فطري، مايلند در جامعه به شايستگى پيشروى کنند و به وسيله حسن سازش با مردم، شخصيت خود را اثبات نمايند و از طرف ديگر به علت ضعف و ترسى که در باطن دارند، به خود اجازه پيشروى نمى دهند. جرأت نمى کنند که با مردم بياميزند و خويشتن را با اوضاع عمومى تطبيق دهند، گويى خود را لايق هم آهنگى با جامعه نمى دانند. مايلند حتى المقدور از مردم کناره گيرى کنند و بدين وسيله، ضعف درونى خويش را پنهان نگاه دارند.

۱۳

درمان بيمارى ترس

خوشبختانه ترس هاى مضر و مزاحم که از بيمارى هاى اخلاقى است، درمان پذير و قابل علاج است. جوانان اگر بخواهند، مى توانند با تحليل حالات و تمرينات روحى خود بر آن مسلط گردند و خويشتن را از شرش رهايى بخشند.

کم رويى نشانه ترس از شکست و دليل بر وحشت از برخورد با اشخاص است. علت اصلى آن را بايد در اوان طفوليت جستجو کرد. طفلى که در بچگى مورد نامهربانى و سخت گيرى واقع مى شود، در آينده از عهده پيکار زندگى و مبارزه با ديگران بر نمى آيد و ناچار انزوا را بر آميزش ترجيح مى دهد و احيانا براى جبران شکست، خود را به وسايل ديگرى سرگرم مى کند.

اين نقيصه و ضعف روحى را با فرار از معاشرت نمى توان رفع کرد، بلکه بايد خود را به حشر و آميزش مجبور ساخت و در مقابل انکار نفس، از خود پرسيد که چرا از اين شخص يا از اين جمعيت مى گريزى از چه مى ترسى از که بدت مى آيد آيا نمى دانى که اگر عاقل باشى و درست رفتار کني، همه را دوست و هواخواه خود خواهى کرد؟(٢٣)

۱۴

فکر چاره جويى

اولين مطلبى که در بحث ترس بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است که نگرانى و ترس، همه جا و در هر صورت ناپسنديده و مذموم نيست، بلکه برعکس، ترس هاى به جا و عاقلانه که ناشى از احساس خطر واقعى و حاکى از فکر دورانديشى آدمى است، پسنديده و ممدوح است.

ترس هاى به جا در جنبه روان بشر، مانند دردهاى عضوى در ناحيه جسم است. همان طور که احساس درد از عارضه بيمارى خبر مى دهد و آدمى را به درمان عضو دردناک وامى دارد، ترس هاى به جا نيز به منزله اعلام خطر است و صاحبش را به فکر چاره جويى و پيش گيرى مى اندازد.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «کمْ مِنْ خائِفٍ وَفَدَ بِخَوْفِهِ عَلى قَرارَةِ الاْءَمْنِ»؛(٢٤)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «چه بسا فرد خائفى که خوفش او را در سرمنزل آرامش و ايمنى مستقر مى سازد».

ترس دانشجو از رد شدن در امتحانات، ممکن است باعث پيشرفت و موقعيت وى گردد و به جبران گذشته، تنبلى و مسامحه کارى را ترک گويد و با سعى و کوشش در مطالعه کتاب هاى درسى و تمرين هاى لازم، خويشتن را براى امتحان آماده کند و سرانجام کامروا و پيروز گردد.

۱۵

ترس هاى مفيد

ترس بيمار از خطر تشديد مرض يا مزمن شدن بيماري، عامل محرک وى در به کار بستن دستور پزشکى است. ترس است که بيمار را به فکر چاره جويى مى اندازد و او را به استعمال داروهاى مفيد و مراعات پرهيزهاى لازم وامى دارد و بدين وسيله موجبات بهبود و سلامتش را فراهم مى آورد.

ترس مردان باايمان از عذاب الهي، پايه اصلى اطاعت آنان از اوامر و نواهى خداوند است. مردان باايمان از ترس کيفرهاى عادلانه پروردگار توانا، دامن خود را به پليدى هاى گناه آلوده نمى کنند و از راه وظيفه شناسى و اطاعت اوامر الهى موجبات کاميابى و سعادت ابدى خويش را مهيا مى سازند.

«اَلَّذينَ يوفُونَ بِعَهْدِ اللّه وَ لاينْقُضُونَ الْميثاقَ * وَ الَّذينَ يصِلُونَ ما أَمَرَ اللّه بِهِ أَنْ يوصَلَ وَ يخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ»؛ (٢٥)

«آنان که به عهد خدا وفادارند و پيمان الهى را نمى شکنند و آنچه که امر به پيوند آن فرموده است اطاعت مى کنند، از خدا مى ترسند و از سختى عذاب و حساب الهى بيم دارند».

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلْخَوْفُ سِجْنُ النَّفْسِ وَ رادِعُها عَنِ الْمَعاصي»؛(٢٦)

امام علىعليهم‌السلام فرموده است: «ترس از مجازات براى نفس سرکش آدمي، به منزله زندان است و او را از ارتکاب معاصى بازمى دارد».

خلاصه، ترس هاى عاقلانه اى که نشانه خطر است و آدمى را از پيش آمدهاى ناگوار بر حذر مى دارد، مفيد و لازم است. کسانى که از خطر نمى ترسند و به موقع چاره جويى نمى کنند، غفلتا در برابر آن قرار مى گيرند و بر فرصت از دست رفته خويش افسوس مى خورند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «مَنْ قَلَّتْ مَخافَتُهُ کثُرَتْ آفَتُهُ»؛ (٢٧)

امام علىعليهم‌السلام فرموده: «کسى که کمتر مى ترسد و از خطر پرهيز ندارد، در زندگى با آفت هاى بيشترى مواجه خواهد شد».

ترس هاى مضر

ترس مذموم و زيان آور، آن ترسى است که سر راه سعادت انسان و مانع از پيشرفت و تکامل است. ترسى است که از جهل و نادانى و از ضعف و زبوبى سرچشمه مى گيرد و اراده آدمى را متزلزل مى کند. ترس مذموم علاوه بر آن که محرک عمل مفيدى نيست، مضر و مزاحم است، پيوسته جسم و جان صاحبش را مى کاهد و او را به راه سقوط و تباهى سوق مى دهد.

ترس هاى نابجا و مضر در همه ادوار، بين ملل و اقوام مختلف وجود داشته و دارد و نتايج شوم آن کم و بيش دامن گير مردم بوده و هست. آيين مقدس اسلام در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، پيروان خويش را از اسارت چنين ترس هايى آزاد نموده و از عوارض زيان بخش آنها بر حذر داشته است و براى نمونه در اينجا به پاره اى از موارد اشاره مى شود.

يکى از ترس هاى زيان بخش که از قرن هاى گذشته تا کنون در نهاد انسان ها وجود داشته و از نسل هاى پيشين به نسل هاى بعد منتقل شده است، ترس از فال بد است. اين ترس در زندگى بشر تيرگى ها و بدبختى هاى بزرگى به بار آورده و عوارض نامطلوبى از خود به جاى گذارده است.

۱۶

ترس از فال بد

چه بسيار مردمى که عدد سيزده، خواندن کلاغ، صداى جغد و چيزهايى نظاير اينها را شوم دانسته و به آنها فال بد مى زنند. کسى که در معرض يکى از آن شومى ها قرار مى گرفت، دچار نگرانى و تشويش خاطر مى شد. مى ترسيد از اين که مبادا با خطر ناشناخته اى مواجه گردد و به اساس خوشبختى و سعادتش لطمه وارد شود.

اسلام با اين عقيده غلط که مايه ناراحتى فکر و ناشى از جهل و نادانى بود، جدا مبارزه کرد و پيشوايان مذهبى در ضمن روايات متعددي، آن را يک عقيده خرافى و منافى به اساس توحيد معرفى نموده اند.

قالَ عَلِىعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ لَيسَتْ بِحَقٍّ»؛(٢٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «فال بد يک امر حقيقى و واقعى نيست».

قالَ رَسُولُ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله : «اَلطِّيرَةُ شِرْک»؛(٢٩)

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرموده: «اعتقاد به تأثير فال بد، شرک به خداوند است».

فال بد در قوانين نظام آفرينش منشأ اثرى مفيد نيست و نمى تواند مسير علل و معاليل جهان را بگرداند و مستقلاً حادثه نامطلوبى به وجود آورد. کسانى که بدان معتقد نيستند، آسوده خاطرند و کمترين تأثر فکرى از فال بد ندارند. ولى کسانى که بدان معتقدند اگر در معرض فال بد قرارگيرند، دچار اختلال فکر و نگرانى مى شوند. البته پريشان فکرى و ناراحتى روح، خود يک امر واقعى روانى است و مى تواند گفتار و رفتار صاحبش را از مسير صحيح خارج کند و نتايج شومى به بار بياورد. بديهى است آن نتايج شوم، اثر مستقيم فال بد نيست، بلکه معلول اختلالات روانى است که از عقيده به فال بد سرچشمه گرفته است.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «اَلطِّيرَةُ عَلى ما تَجْعَلُها إِنْ هَوَّنْتَها تَهَوَّنَتْ وَ إِنْ شَدَّدْتَها تَشَدَّدَتْ وَ إِنْ لَمْ تَجْعَلْها شَيئا لَمْ تَکنْ شَيئا»؛ (٣٠)

امام صادقعليهم‌السلام فرمود: «تأثيريابى فال بد در روان تو تابع وضعى است که آن را در نهاد خود قرار مى دهي. اگر سست و ناچيزش بدانى سست و ناچيز خواهد بود، اگر آن را يک امر قوى و مهم پنداري، اثرش در تو نيز مهم و شديد خواهد بود و اگر اصلاً به فال بد، ترتيب اثر ندهى و آن را هيچ و غيرواقعى بداني، هيچ و بى اثر خواهد بود».

از جمله ترس هاى مذمومى که در گذشته فکر بسيارى از مردم را ناراحت داشته و مفاسد زيادى به بار آورده، ترس از شومى زن، مرکب و خانه بوده است. کسانى که به اين عقايد خرافى معتقد بودند، پيش آمدهاى بد و حوادث ناگوار زندگى خود را که هر يک معلول علت مخصوصى بوده، به شومى يکى از آنها مستند مى کردند و به وجودشان فال بد مى زدند و از ترس اين که مبادا با حوادث تلخ تازه اى مواجه گردند، در باره آنها تصميم هاى غيرعاقلانه و احيانا ظالمانه مى گرفتند و هنوز هم کسانى اسير اين طرز تفکر ناصحيح هستند.

چه بسيار خانواده هايى که به گمان شومى و بدقدمى زن، متلاشى شده و کودکان بى گناهشان به بدبختى و سيه روزى افتاده اند. چه بسيار خانه هايى که به تصور شومى و ناميمونى ويران گشته و به صورت خرابه هاى متروکى در آمده است.

۱۷

مبارزه اسلام با خرافات

پيشواى عالى قدر اسلام با آن عقايد خرافى و ناصحيح که از جهل و نادانى سرچشمه گرفته بود، مبارزه کرد و به مردم خاطرنشان ساخت که به وجود آنها فال بد نزنند و ندانسته بدآمدهاى زندگى را به آنها نسبت ندهند و از پى آن، تصميم هاى ناروا نگيرند. به علاوه در ضمن برنامه هاى تربيتى خود، ناميمونى زن، خانه و مرکب را به معنى واقعى تبيين و توضيح نمود و افکار مردم را در باره آنها به مسير صحيح و عاقلانه هدايت فرمود.

عَنْ خالِدِ بْنِ نَجيحٍ عَنْ أَبيعَبْدِاللّهعليهم‌السلام قالَ: تَذاکرُوا الشُّؤْمَ عِنْدَهُ، فَقالَ: «اَلشُّؤْمُ فى ثَلاثَةٍ: فِى الْمَرْأَةِ وَ الدّابَّةِ وَ الدّارِ، فَأَمَّا الشُّؤْمُ الْمَرْأَةِ فَکثْرَةُ مَهْرِها وَ عُقُوقُ زَوْجِها وَ أَمَّا الدّابَّةُ فَسُوءُ خُلْقِها وَ مَنْعُها ظَهْرَها وَ أَمَّا الدّارُ فَضيقُ ساحَتِها وَ شَرُّ جيرانِها وَ کثْرَةُ عُيوبِها»؛(٣١)

خالد بن نجيح مى گويد: در محضر امام صادقعليهم‌السلام سخن از شومى به ميان آمد، حضرتعليهم‌السلام فرمود: «شومى در سه چيز است: در زن و مرکب و خانه، شومى زن در اين است که مهرش سنگين باشد و بر اثر بى مهرى و عصيانش نسبت به شوهر، موجبات جدايى اش فراهم گردد. شومى مرکب در اين است که بدخلق باشد و در موقع سوارى رکاب ندهد. شومى خانه در اين است که فضايش تنگ و همسايگانش بد و عيوبش بسيار باشد».

در اين حديث امام صادقعليهم‌السلام از شومى موهومى که مردم نادان در اين سه مورد از آن مى ترسند و بدان فال بد مى زنند، نامى نبرده و غيرمستقيم آن را مطرود و غيرقابل اعتنا شناخته است و به جاى آن در باره آنها صفات نامطلوبى را که مايه شومى واقعى و باعث ناراحتى و اختلال زندگى است، يادآور شده و پيروان خود را از آنها بر حذر داشته است.

بشر و ستاره شناسى

بشر از دير زمانى علاقه داشت که اجرام سماوى را بشناسد و از جهان ستارگان آگاه گردد و به اسرار کاخ آفرينش پى ببرد. افراد بسيارى که داراى هوش و فراست طبيعى بودند، در اين باره به مطالعه و تحقيق برخاستند و در طول قرن هاى متمادى عمر خويش را در راه شناسايى اسرار کيهان صرف کردند. سخنان درست و نادرست، زياد گفتند و به عنوان علم نجوم کتاب ها نوشتند و فرضيه هاى صحيح و ناصحيح بسيارى به جهانيان عرضه کردند و با هدايت ستارگان راه دريا و صحراها را پيمودند.

در جهان امروز بر اثر پيشرفت هاى علوم و صنايع، بسيارى از حقايق ناشناخته کيهانى واضح گشته و مجهولات زيادى بر بشر معلوم شده است. اکنون در دنيا مسئله تسخير فضا مطرح گشته و تسلط بر اجرام سماوى به صورت يکى از مهم ترين مسائل روز در آمده است و هر يک از کشورهاى بزرگ جهان مى کوشند تا هر چه زودتر خود را بدين هدف بزرگ برسانند و در اين مسابقه از رقباى خويش پيشى گيرند.

در روزگار گذشته ضمن بحث هاى نجومى و تحقيقات کيهاني، اين سخن به ميان آمد که پاره اى از حوادث ارضى مربوط به کرات سماوى است و قسمتى از خوشبختى هاو بدبختى هاى مردم روى زمين، به اوضاع و احوال مخصوص اجرام کيهانى بستگى دارد و کسانى ادعا کردند که از اين راز بزرگ باخبرند و مى توانند از راه محاسبه هاى نجومى مسير خير و شر بشر را تعيين کنند.

آنان که به سخن غيرواقعى اين گروه دل بستند و بدان معتقد شدند، همواره از ترس برخورد با ضررهاى ناشناخته ستارگان، احساس بيم و هراس مى کردند و در تصميم هاى خويش، دودل و متحير بودند و مشورت با کاهنان و مدعيان علم غيب را، براى مصون ماندن از شرور مجهول کيهانى ضرورى و لازم مى دانستند.

چه بسيار مردمى که بر اثر عقيده خرافي، گرفتار بدبختى و تيره روزى شدند و چه بسيار افرادى که از ترس شرور ستارگان و ضررهاى کيهان از پيروزى هاو موفقيت هاى درخشانى که بر سر راه زندگى خود داشتند محروم ماندند.

آيين مقدس اسلام در زمينه مطالعه اجرام سماوي، از يک طرف به منظور بسط علوم و اطلاعات حقيقى و پى بردن به عظمت آفرينش، پيروان خود را به تفکر در عوالم سماوى تشويق نموده و از طرف ديگر، آنان را از عقايد نادرست و غيرواقعى برحذر داشته است.

خداوند در قرآن شريف به آفتاب، ماه و ستارگان، همچنين به روز و شب سوگند ياد کرده و چند سوره را به اسم نجم، شمس، قمر، ليل و ضحي، نام گذارى نموده است و اين خود، نشانه توجه اسلام به ارزش و اهميت علوم کيهانى است.

قالَ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍعليهم‌السلام : «اَللّه تَبارَک وَ تَعالى قَدْمَدَحَ النُّجُومَ وَ لَوْ لا أَنَّ النُّجُومَ صَحيحَةٌ ما مَدَحَهَا اللّه عَزَّ وَ جَلَّ وَ الاْءَنْبِياءُ کانُوا عالِمينَ بِها»؛(٣٢)

حضرت موسى بن جعفرعليهم‌السلام به هارون الرشيد فرمود: «خداوند از نجوم به نيکى ياد کرده و آنرا مدح فرموده است و اگر نجوم، صحيح و واقعى نمى بود، خداوند آن را مدح نمى کرد». سپس فرمود: «پيامبران الهى از علم نجوم آگاهى داشتند»؛ و به چند آيه استشهاد کرد.

قرآن شريف در موارد متعدد از خلقت حيرت انگيز اجرام سماوى که دليل بارزى بر وجود پروردگار جهان است، سخن گفته و مردم را به تدبر و تفکر در نظام حکيمانه آن تشويق فرموده است:

«إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيلِ وَ النَّهارِ لاَياتٍ لاِءُولِى الاْءَلْبابِ * الَّذينَ يذْکرُونَ اللّه قِياما وَ قُعُودا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يتَفَکرَّوُنَ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَ الاْءَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»؛ (٣٣)

«در آفرينش آسمان ها و زمين و رفت و آمد روز و شب، براى مردان عقل و خرد، آيات بسيارى وجود دارد. آنان که در حال ايستادن و نشستن و موقعى که به پهلو آرميده اند، به ياد خدا هستند و پيوسته در آفرينش آسمان ها و زمين فکر مى کنند و مى گويند: پروردگارا! اين کاخ مجلل کيهان را بيهوده و بى حساب نيافريده اي».

در اين پرده يک رشته بيکار نيست

سر رشته بر ما پديدار نيست

نه زين رشته سر مى توان تافتن

نه سر رشته را مى توان يافتن

اولياى گرامى اسلام در ضمن تشويق مسلمين به تفکر در اجرام سماوى و پى بردن به نظام حکيمانه الهى و تحکيم مبانى ايماني، آنان را از دل بستن به عقايد باطل و پندارهاى غيرواقعى تحذير مى کردند و به موازات مجاهده و کوشش در راه بسط علوم و معارف حقيقي، از نشر معتقدات خرافى جلوگيرى مى نمودند.

پندار نادرست

موقعى که علىعليهم‌السلام سربازان خود را براى جنگ خوارج مهيا ساخته و آماده حرکت بود، يکى از اصحاب آن حضرت گفت: اى پيشواى مسلمين! اگر در اين ساعت حرکت کني، مى ترسم به مراد خود نايل نشوى و در مقابل دشمن دچار شکست گردى و ترس من، بر اساس محاسبه نجومى است.

امام علىعليهم‌السلام در جواب وى فرمود: «آيا گمانت اين است که تو مردم را هدايت مى کنى به ساعتى که هر کس در آن ساعت به مقصد خود حرکت کند، از پيش آمد بد مصون خواهد بود؟ و مى ترسانى از ساعتى که هر کس در آن ساعت حرکت کند، دچار ضرر و خطر مى شود؟ آن کس که تو را در اين امر تأييد و تصديق نمايد، خدا را تکذيب کرده است و در استمداد از ذات الهى در رسيدن به مقصود خود، بى نيازى به خرج داده است و به گفته تو، سزاوار است کسى که به دستورت عمل کند، تو را حمد و سپاس گويد، زيرا تو او را به ساعت منفعت و ايمنى از ضرر راهنمايى نموده اي».

سپس حضرتعليهم‌السلام به سربازان خود توجه کرد و فرمود: «به نام خدا به سوى جبهه جنگ حرکت کنيد».

آن شخص تصور مى کرد که مى تواند از راه محاسبه نجومى غيب گويى کند و از حوادث آينده اشخاص با واقع بينى خبر دهد. لذا به رهبر کشور اسلام مى گويد: اگر در اين ساعت به جنگ دشمن حرکت کني، مى ترسم با شکست مواجه گردي.(٣٤)

امام علىعليهم‌السلام اگر مانند بعضى از مردم به اين قبيل سخنان بى اساس عقيده مى داشت، لازم بود از شنيدن خبر شکست خود بترسد و به گفته وى ترتيب اثر داده، از تصميم حرکت در آن ساعت منصرف گردد. ولى امير المومنينعليهم‌السلام که در مکتب علمى و ايمانى اسلام پرورش يافته بود، به آن سخن غيرواقعى اعتنا نکرد و کمترين ترس و نگرانى به خود راه نداد و در کمال صراحت، گفتار او را رد کرد و به اتکاى خداوند بزرگ، در همان ساعت سربازان خود را به جبهه جنگ حرکت داد و سرانجام بر دشمن غلبه کرد و با فتح و پيروزى مراجعه نمود.

ترس و تضعيف جسم و جان

امروز در سراسر جهان ترس و غصه، همچون وبا و طاعون به جان بشر افتاده و سبب بروز چنان امراضى گشته که اطبا را دچار حيرت کرده است. آنچه ما خود حس مى کنيم و به چشم مى بينيم، اين است که ترس و غصه، از قدرت روحي، جسمى و توانايى حافظه و قابليت کار ما، به مقدار زيادى کم مى کند.

مگر ترس مولد تصور نيست؟ مثلاً تصور مى کنيم که اگر رعد و برق درگيرد، ممکن است خانه ما بسوزد، يا اگر جنگى بشود، خانه و خانمان ما برافتد. اينها همه تصور است و احتمال. بايد به جاى اين که خود را به اين تصورات تسليم کنيم، در مقابل آنها افکار ديگرى را واداريم و به خود بگوييم که صاعقه ها زده و به ما آسيبى نرسيده، جنگ ها شده که خانمان ما را ويران نکرده است.

چون وقايع آينده به جز خيال و تصور چيزى نيست، خود را در آينده چنان تصور کنيد که از هر محنت و بلايى در امان خواهيد بود و قلم سرنوشت چنان که تاکنون به حفظ شما رقم خورده، از اين به بعد نيز به خير و صلاح شما خواهد رفت. ايمان و خوش بينى را مايه زندگى قرار بدهيد و خود را از هر گونه ترس، ضعف و اندوه، برى بپنداريد، زيرا هر کس در آينده همان خواهد بود که خود را مى پندارد.(٣٥)

نتيجه آن که ترس هاى موهوم و نابجا مانند چند موردى که بدان ها اشاره شد، براى نسل جوان و نسل کهن مضر و زيان بخش است و همه جا و براى همه مردم، سد راه خوشبختى و سعادت است. اين قبيل ترس ها شخصيت آدمى را درهم مى شکند، عزم و اراده را متزلزل مى کند، حس اعتماد به نفس را تضعيف مى نمايد و موجبات ناکامى و محروميت صاحبش را فراهم مى سازد.

آيين مقدس اسلام ضمن برنامه هاى تربيتى خود، با استفاده از نيروى عقل و استمداد از قدرت عظيم ايمان، مسلمين را از شر ترس هاى مضر و غيرواقعى نجات داد و آنان را از اسارت و ذلت آزاد نمود.

ترس هاى گوناگون

ترس هاى گوناگون که اغلب در دوران جوانى بروز مى کند و نوبالغان و جوانان را در سازش هاى اجتماعى دچار نگرانى و اضطراب مى نمايد و باعث خودباختگى و شکست شخصيت آنان مى شود، ريشه هاى مختلف دارد.

بعضى از ترس ها در جوانان ناشى از ناموزونى صفات موروثى و معلول نقايص عيوب عضوى آنها است. کودکى که با چشم پيچيده يا کور، در رحم ساخته شده است، طفلى که با لب شکافته يا انحراف دست و پا متولد شده و خلاصه مولودى که در اندامش يک يا چند نقص طبيعى مادرزاد وجود دارد، وقتى بزرگ مى شود، همواره در خود احساس حقارت و کمبود مى کند و هرچه پيش تر مى رود، اين احساس در وى شديدتر مى گردد. موقعى که به حد بلوغ و جوانى مى رسد، از ورود در اجتماع و آميزش با مردم، خائف و نگران است. مى ترسد از اين که به او بخندند و مورد تمسخر و استهزايش قرار دهند يا لااقل با ديده تحقير و پستى به وى نگاه کنند. بديهى است چنين جواني، نمى تواند به آسانى در جامعه اظهار وجود کند و شخصيت خود را اثبات نمايد.

يک خال يا لکه کوچکى که در صورت يک دختر زيبايى باشد يا کجى استخوان پا يا ستون فقرات و نواقص مشابه آنها، مى تواند انسان را از اول تا آخر عمر، زير فشار «عقده حقارت» شکنجه دهد. کودکى که نقص يا ضعف بدنى دارد، مجبور است که پيوسته مورد تمسخر و سرزنش هم بازى هاى سالم خود بوده و به واسطه همان نقص بدنى قادر، به دفاع از خود نباشد. تنها عکس العمل او اين است که فقط به روى خودش نياورد، ولى همين خودخورى و سرکوبى غرور و احساسات است که مقدمه بدبختى هاى بعدى و ناراحتى هاى فکرى او مى شود.

احساسات جريحه دار وقتى که به وسيله اى التيام نيافت، به ضمير ناآگاه مى خزد و تمام انرژى هاى سرکوفته را دور و بر خود جمع کرده و مايه تباهى انديشه و اختلال فکر مى گردد.(٣٦)

جوان محصلى که لکنت زبان داشت و نمى توانست روان سخن بگويد، در نامه خود نوشته بود: با آن که خوب درس خوانده ام و هميشه در امتحانات قبول شده ام، ولى کندى زبانم مرا به سختى رنج مى دهد، جرأت ندارم با کسى صحبت کنم، هميشه در آخر کلاس مى نشينم و حتى المقدور خود را از چشم دبير پنهان نگاه مى دارم، زيرا مى ترسم از من سؤالى کند و در جواب، زبانم بگيرد و هم کلاسانم مرا استهزا نمايند. نوشته بود: جرأت نمى کنم ساعت به دستم ببندم، از ترس اين که مبادا کسى از من وقت را سؤال کند و در جواب، بر اثر لکنت زبان مورد تحقير و اهانت واقع شوم. تجربه و تحليل روانى که از يک استاد دانشگاه به عمل آمد، نشان داد که عقده حقارتى که وى از آن رنج مى برده، از دوران تحصيلى او در دبستان به وجود آمده بوده است. بدين معنى که وى بلندترين شاگردان بود و هنگام بازى يا استراحت و تفريح، قبل از همه او به چشم اولياى مدرسه مى رسيد. از اين رو هر وقت اتفاقى در مدرسه مى افتاد، براى تنبيه سايرين بلافاصله او را از صف بيرون کشيده و وسيله عبرت قرار مى دادند. هر چند در پاره اى از موارد، اين عمل به جا بود، ولى اين طفل از همان وقت احساس مى کرد که بيشتر مواقع مورد ظلم و ستم قرار گرفته است و اين بدبختى هم علتى جز بلندى قد او نداشته است. (٣٧)

خوشبختانه با پيشرفت هايى که در علوم مختلف نصيب بشر شده است، در جهان امروز پاره اى از عيوب و نقايص موروثي، مانند شکاف لب و پيچيدگى چشم و عوارضى نظاير آنها علاج پذيرند.

درمان عيوب موروثى

جوانى که به عيب موروثى قابل اصلاح گرفتار است، اگر در شرايط مساعد درمانى قرار گيرد و بتواند ناموزونى عضوى خويش را برطرف نمايد، عقده درونيش گشوده مى شود و قهرا از احساس حقارت و ترس ناشى از آن رهايى مى يابد.

جوانى که قيافه نامطبوع يا لنگى پايش قابل علاج نيست، اگر از ترس سخريه و اهانت ديگران منزوى گردد و از سعى و مجاهده بازايستد، نه تنها با اين عمل، نقص عضوى خود را جبران ننموده و راه سعادتى به روى خويش نگشوده است، بلکه بر عکس، خود را محروم تر ساخته و روز به روز ترسش بيشتر و بدبختيش فزون تر مى گردد.

چنين جوانى موظف است اولاً استعدادهاى عقلى يا بدنى خود را بشناسد و لياقت خود را در فعاليت هاى زندگى تشخيص دهد و به کارى که شايستگى دارد دست بزند و تمام نيروى خود را در راه نيل به آن بسيج نمايد.

ثانيا در برخوردهاى اجتماعي، حتى المقدور خود را فراموش کند و به جاى توجه به نقص عضوى خويش، متوجه ديگران باشد يا آن که خود را با کسانى که نقص و عيب بزرگ ترى دارند، مقايسه نمايد و بدين وسيله، از رنج هاى درونى و ناراحتى هاى خويش بکاهد. به نظر مى رسد اجراى اين برنامه، استعدادهاى درونى وى را سريعا به فعليت مى آورد و او را در مدت کوتاهي، به کمال لايقش مى رساند و بر اثر پيروزى و موفقيتى که به دست آورده، حقارت درونى و نقص ساختمانيش جبران مى شود و در نتيجه، شخصيت شايسته خود را در جامعه احراز خواهد کرد.

قالَ أَميرُالْمُؤْمِنينَعليهم‌السلام : «أَکثِرِ النَّظَرَ إِلى مَنْ فَضَلْتَ عَلَيهِ فَإِنَّ ذلِک مِنْ أَبْوابِ الشُّکرِ»؛(٣٨)

علىعليهم‌السلام فرموده است: «بيشتر توجهت به کسانى باشد که تو بر آنها برترى داري، چه اين خود، يکى از درهاى شکرگزارى و استفاده از نعمت هاى الهى است».

قالَ الصّادِقُ عليهم‌السلام : «اُنْظُرْ إِلى مَنْ هُوَ دُونَک فَتَکونَ لاِءَنْعُمِ اللّه شاکرا وَ لِمَزيدِهِ مُسْتَوْجِبا وَ لِجُودِهِ ساکنا»؛(٣٩)

امام صادقعليهم‌السلام فرموده است: «براى تسکين خاطر و تخفيف اندوه خود، همواره به کسى نظر کن که نصيبش از نعمت هاى الهى کمتر از تو است، تا شکر نعمت هاى موجود را به جاى آورى و براى افزايش نعمت خداوند شايسته باشى و قرارگاه عطيه الهى گردي».

کسى که گرفتار سنگينى گوش يا لکنت زبان است، اگر خود را با مردم کر و لال بسنجد، کسى که گرفتار پيچيدگى چشم يا لنگى پا است، خويش را با افراد کور و افليج مقايسه نمايد، از تأثير و اندوهش کاسته مى شود و مى تواند از عقل و هوش و يا دست و بدن سالم و خلاصه از ساير سرمايه هايى که در اختيار دارد، استفاده کند و در پرتو سعى و کوشش، از نعمت هاى تازه اى برخوردار گردد.

بر عکس کسى که به علت يک نقص عضوي، نشاط و اميد را در خود بميراند و بر اثر افسردگى و تأثر خاطر، ساير نعمت هاى الهى را ناديده انگارد و از آنها بهره نگيرد، شايسته ناکامى و محروميت است. او هرگز نمى تواند از ذخاير درونى خويش استفاده نمايد و موجبات رشد و سعادت خود را فراهم آورد.

جوانان معلول و ناقص عضو، همواره بايد به خاطر داشته باشند که در گذشته و حال، مردم بسيارى در جهان قدم گذاردند که با ابتلاى به نقايص و عيوب موروثي، با منظر کريه و ناموزونى اندام، بيم و هراس به خود راه نداده و از زندگى و نيل به سعادت نااميد نشدند. اينان با عزمى راسخ به کارهاى علمى و عملى دست زده و از استعدادهاى درونى خويش استفاده بسيار برده و عمر خود را به عزت و خوشبختى به سر آوردند. بعضى از آنها بر اثر لياقت طبيعى و مجاهدات پى گير، عالى ترين مدارج علمى و فنى را پيموده و به درخشان ترين شخصيت و شهرت اجتماعى نايل آمدند.

نتيجه آن که يک قسمت از ترس هاى جوانان که مانع آميزش هاى اجتماعى و باعث شکست و شخصيت آنها است، ناشى از نقايص و عيوب بدنى و خلاصه ناموزونى صفات موروثى است و به شرحى که اشاره شد، اين قبيل جوانان تا جايى که قادرند، بايد نقايص خود را ناديده انگارند و با سعى و کوشش، استعدادهاى طبيعى خويش را در يکى از رشته هاى علمى يا عملى که شايستگى دارند، پرورش دهند و از اين راه، حقارت خود را جبران و شخصيت خويش را احراز نمايند.

۱۸

ترس بر اثر سوءِ تربيت

بعضى از ترس هاى جوانان معلول صفت اکتسابى و ناشى از تربيت هاى نادرست دوران کودکى است. خشونت و سختگيرى هاى بى مورد يا نوازش و مهرورزى هاى نابجاى پدران و مادران نسبت به فرزندان و هم چنين پاره اى از شرايط نامطلوب محيط خانواده در درون کودک اثر بد مى گذارد و در ايام جوانى به صورت هاى مختلف از آن جمله بيم از معاشرت هاى اجتماعى و ترس از سازگارى صحيح با محيط زندگى آشکار مى گردد.

حقيقتى که روز به روز بيشتر آشکار مى شود، اين است که ادراکات دوران بچگى و وقايع و تجارب آن، بر زندگى بعدى و شخصيت انسان اثر قاطعى دارد. با جرأت مى توان گفت که اين ادراکات و تجارب سلامتي، بيمارى و خوشبختى يا بدبختى افراد را در تمام عمر پى ريزى مى نمايد.

طفل در اولين سال هاى کودکى تار و پود زندگيش را مى سازد و از همان روزهاى اولى که گهواره را ترک مى گويد، هر چه بايد بشود يا نشود شده است. هم چنان که نهال نورسته اي، اگر کج يا راست تربيت شود تا آخر عمر همان طور مى ماند، مسير زندگى آدمى هم از اين قانون مستثنى نيست. (٤٠)

براى توضيح و تبيين اين مطلب که قسمتى از ترس هاى جوانان در سازش هاى اجتماعى و اثبات شخصيت، ناشى از تربيت هاى غلط دوران کودکى است، بر سبيل نمونه، به پاره اى از موارد آن اشاره مى شود.

۱۹

تربيت بر اثر بيم و اميد

تربيت صحيح و ثمربخش، آن تربيتى است که بر اساس بيم و اميد استوار باشد. يعنى آن کس که در معرض تعليم و تربيت قرار مى گيرد، بايد احساس کند که در مقابل انجام وظيفه، شايسته پاداش است و در برابر تخلف از وظيفه، استحقاق کيفر دارد. اميد به پاداش آدمى را به انجام وظايف و تکاليف مقرره، تشويق و دلگرم مى کند و به فعاليتش مى افزايد و ترس از مجازات، وى را از تخلف و سرپيچى از مقررات بازمى دارد.

در مکتب آسمانى اسلام، بناى تربيت بر همين اصل اساسى پايه گذارى شده و هر مسلمان وظيفه شناس مکلف است همواره خود را بين خوف و رجا بداند. يعنى نه هرگز خويشتن را از عذاب الهى ايمن دانسته و نه هرگز خود را از رحمت واسعه خداوند نااميد پندارد.

قالَ الصّادِقُعليهم‌السلام : «کانَ أَبى يقُولُ إِنَّهُ لَيسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلاّ وَ فى قَلْبِهِ نُورانِ: نُورُ خيفَةٍ وَ نُورُ رَجاءٍ، لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا وَ لَوْ وُزِنَ هذا لَمْ يزِدْ عَلى هذا»؛(٤١)

امام صادقعليهم‌السلام از پدرش امام باقرعليهم‌السلام نقل کرده است که مى فرمود: «هيچ بنده مؤمنى نيست، مگر آن که در قلبش دو روشنى وجود دارد: يکى نور ترس و ديگرى نور اميد، اين دو احساس در نهاد مردم باايمان آن چنان متساوى است که اگر سنجيده شوند، هيچ يک بر ديگرى فزونى ندارد».

بر هم زدن بيم و اميد و از دست رفتن تعادل خوف و رجا، آثار نامطلوبى در نهاد آدمى به جاى مى گذارد و افراد را از روش صحيح انجام وظايف علمى و عملى بازمى دارد. خوف بيش از رجا، مايه يأس و ناميدى و اميد بيش از بيم، باعث غرور و لاابالى گرى است.

اکنون جاى اين پرسش است که آيا مربيان جامعه نيز موظفند در راه اجراى برنامه هاى آموزشى و پرورشى با اين دو نيرو به طور متساوى تکيه کنند يا آن که مى توانند از يک نيرو، بيش از نيروى ديگر استفاده نمايند؟

کارشناسان تعليم و تربيت، پس از آزمايش هاى دقيق روانى به اين نتيجه رسيده اند که اميد به پاداش بيش از ترس از کيفر، آدمى را به يادگيرى وامى دارد و تشويق بيش از توبيخ، موجبات پيشرفت علمى و تربيتى را فراهم مى آورد. مربيان اگر بتوانند با روش صحيح و عاقلانه از نيروى تشويق استفاده زيادترى کنند، قطعا در اجراى برنامه هاى خود توفيق بيشترى به دست خواهند آورد.

۲۰

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

و اما اینکه فرمودید: در تشکیل این مجالس بنام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار چه اثر است. آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس، غافل می باشید. چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید، دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید.

اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیده انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهید نمود که این نوع مجالس، مدارس اکابر آل محمدعليهم‌السلام است به این معنی که بنام آل محمدعليهم‌السلام مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبه آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه (حتی بیگانگان از دین) حاضر می شوند، آنگاه خطبا و وعّاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علما، ساعتها حقایق دین را از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها بیان می کنند و آنها را بضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلائل حقّانیّت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.

سالی نیست که بوسیله همین مجالس و تبلیغات دینی، افرادی از بیگانگان اسلام قبول ننمایند! چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و براه راست وارد گردند. در هر سالی به وسیله این مجالس و حضور در مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ جمعیت های بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و بواسطه ترک معاصی داخل در حوزه اخیار گردند.

این است یک جهت از فرمایش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که علمای فریقین نقل نموده اند: حسین منّی و انا من حسین ؛(۱) حسین از من است و من از حسینم. یعنی احیای دین من بواسطه حسین است در زمان حیاتش جانبازی کرد و بنیروی مظلومیت، ریشه ظلم بنی امیه را کند؛ چه آنکه آنها می خواستند ریشه دین را

____________________

۱- البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۴- مسند احمد، ج۴، ص۱۷۲- مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۷۷- تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۱۴۹.

۵۴۱

بکنند.

و هزار سال است که مجالس معظمی بنام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود، مردمان حاضر می شوند بوسیلۀ مبلغین و ناطقین، پی بحقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمدعليهم‌السلام می باشد.

و نیز توضیحا عرض می کنم که محب و شیعه علیعليه‌السلام زائر و عزا دار حسین بن علیعليهما‌السلام علاقه مندان و عشّاق او، ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند؛ چون می دانند و بآنها گفته شده است که حضرت أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام شهید راه دین است و برای ترویج شعایر دین، شربت شهادت نوشید؛ چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم:اشهد انّک قد اقمت الصلاه و آتیت الزکاه و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت اللّه و رسوله حتی أتاک الیقین (۱) .

و در اخبار معتبره فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:من زار الحسین به کربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّه (۲) .

و نیز می فرمایدمن بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّه (۳) .

همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات، فرع بر معرفت خدا است، اگر خدا را کما ینبغی نشناسد، قصد قربت پیدا نمی شود؛ لذا عبادات او هرچند کامل هم باشد، عاطل و باطل است.

گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است، یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سیم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا

____________________

۱- شهادت می دهم که تو(ابا عبد اللّه)اقامه نماز و اداء زکاه نمودی و امر بمعروف و نهی از منکر و اطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ.(کامل الزیارات، ص۳۷۶).

۲- هر کس زیارت نماید حسینعليه‌السلام را در کربلا، در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.

۳- هر کس گریه کند بر حسینعليه‌السلام در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.

۵۴۲

گذارده، تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّه مولای خود هرگز عمل نمی نماید.

نواب : قبله صاحب! گرچه ما معتقد هستیم که حسین، الشهید اهل حق و برای حق و به ناحق بدست عمّال بنی امیّه کشته شده، ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصاً جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکولهای جدید تحصیل می کنند، می گویند: جنگ کربلا جنگ دنیایی بوده، یعنی حب ریاست و میل بخلافت حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید، البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند. ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است، نمودند که بشام رود تا نزد خلیفه محترم باشد، یا سلامت به وطن بر گردد. آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید. پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده، معنی ندارد بلکه بدعت است!

آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده بر گردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیایی نبوده، بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.

داعی : چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.

نواب : خیر خیر! أبداً کسل نمی شویم، بلکه با علاقه مفرطی میل به شنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابله با مخالفین قادر به جواب باشیم. قطع بدانید جواب دادن به این قوم، و لو مختصر باشد، خدمت بزرگی است. تمنا می کنم بفرمایید.

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبوده

داعی : قبلاً عرض کردم، هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است. معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده، مورد تصدیق قرار گیرد و لازمه تصدیق آن است که هرچه در آن کتاب است، باید مورد ستایش و قبول باشد.

۵۴۳

و اگر معترضین اهل ماده و عالم محسوس اند و دلائل محسوسه می خواهند، جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً باقتضای وقت مجلس که گذشته است، به هر دو جهه فقط اشاره می کنیم.

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند

اوّلاً هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست بریحانۀ رسول اللّه حسین بن علیعليهما‌السلام دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا نمودن است؛ چه آنکه خداوند متعال در آیه ۳۳ سوره ۳۳ (احزاب) شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده، آنجا که می فرماید:( إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ) (۱) .

به اتّفاق جمهور اکابر علمای خودتان از قبیل مسلم(۲) و ترمذی(۳) و ثعلبی(۴) و سجستانی(۵) و ابی نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی(۶) و حموینی(۷) و احمد بن حنبل(۸) و زمخشری(۹) و بیضاوی(۱۰) و ابن اثیر(۱۱) و بیهقی(۱۲) و طبرانی(۱۳)

____________________

۱- جز این نیست که خدا چنین می خواهد هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.

۲- صحیح مسلم، ج۷، ص۱۳۰.

۳- سنن ترمذی، ج۵، ص۳۰.

۴- تفسیر ثعلبی، ج۸، ص۳۶.

۵- سنن سبحستانی، ج۲، ص۲۹۲.

۶- در المنثور، ج۱، ص۱۹۸.

۷- فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۴.

۸- مسند احمد، ج۱، ص۳۳۱.

۹- کشاف، ج۳، ص۲۰۶.

۱۰- تفسیر بیضاوی، ج۴، ص۳۷۴.

۱۱- تاریخ الکامل، ج۵، ص۴۱۲.

۱۲- سنن بیهقی، ج۲، ص۱۵۰.

۱۳- المعجم الوسط، ج۳، ص۱۶۶.

۵۴۴

و ابن حجر(۱) و فخر رازی(۲) و نیشابوری و عسقلانی(۳) و ابن عساکر(۴) و غیرهم که جمیعاً معتقدند و مبسوطاً آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبامحمّد و علیّ و فاطمه و حسن و حسین عليهم‌السلام نازل گردیده.

و این آیه شریفه أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدی ها. بدیهی است، از اهمّ پلیدی ها، حب جاه و مقام و توجه به دنیای دنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا، یعنی علاقه بریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و أئمه طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرماید:حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة (۵) .

پس قطعاً أبا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه، جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند، حتماً منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسینعليه‌السلام برای ریاست و خلافت ظاهری نبوده

و اما فرقه دیگر، مردمانی هستند که طالب دلایل حسّی هستند. دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ بتمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود، ولی من باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم:

أولاً قیام حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام علیه یزید پلید، اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت، نبیّ مکرم امر بیاری آن حضرت نمی نمود؛ چنانچه اخبار بسیاری از طرق خودتان در این باب رسیده که بیکی از آنها اکتفا می کنیم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۶۰ینابیع الموده (۶) ازتاریخ بخاری و بغوی

____________________

۱- صواعق المحرقه، ص۱۴۴.

۲- تفسیر رازی، ج۲۵، ص۲۰۹.

۳- اصابة، ج۸، ص۲۶۵.

۴- تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۰۳.

۵- محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیها است.

۶- ینابیع المودة، ج۳، ص۸.

۵۴۵

و ابن السکین وذخائر العقبی (۱) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:

انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی اللّه عنه و عمّن معه (۲) .

پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا، قیام به حق بوده، نه حب ریاست مشئوم. از اینها گذشته، اگر معترضین فکر کنند، از خود عمل و حرکت آن حضرت، تا شهادت و اسیری اهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا می باشد؛ زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید، هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند اطفال صغیر و زن حامله و بچه شیر خوار با خود نمی برد، بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار بدستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد، آنگاه عیالاتش را می طلبد.

حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد اللّهعليه‌السلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت بقصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت، قطعاً به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند آنجا را مرکز کار قرار داده، آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد حملات خود را شروع می نمود.

چنانچه مکرّر، بنی اعمام و دوستان و برادران، این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند؛ چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ اللّه بود

ولی خود آن حضرت می دانست که وسیله غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا

____________________

۱- ذخائر العقبی، ص۱۴۶.

۲- بدرستی که این پسر من حسین کشته می شود؛ در زمین کربلا پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد، یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است: انس بن حارث رفت بسوی کربلا و بدستور پیغمبر عمل کرد و کشته شد با ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام .

۵۴۶

حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه، برای یک نتیجه نهایی اساسی بود؛ چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّ اللّه را که جد بزرگوارش خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با خون جگرها غرس و آبیاری او را با خونهای شهداء بدر و احد و حنین نموده و بدست باغبانی مانند علی بن أبی طالبعليه‌السلام سپرد که از او نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او را از آب یاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت. و لو آنکه گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد، ولی نه تقویت کامل حقیقی؛ تا آنکه زمام باغ بکلّی بدست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنی بنی امیه) افتاد.

از زمان خلافت خلیفه سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه باز شد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود، دستش را گرفتند به مجلس آوردند، با صدای بلند گفت:یا بنی امیّه تداولوا الخلافه فانّه لا جنّه و لا نار (۱) .

و نیز گفت:یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکره فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثه (۲) .

به کلّی آن قوم رسوای بی عقیده، تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب حیات شدند کم کم شجره طیبه رو به ضعف گذارد تا در دوره خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده، نزدیک بود شجره طیّبۀ لا اله الاّ اللّه بکلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات بباغش روی کرده، فوری باید در مقام علاج برآید و الا بکلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

____________________

۱- ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود را باینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست (یعنی دروغ است).

۲- ای بنی امیه، بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند بآن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتها است که همیشه بآن قسم می خوردند)! پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام؛ شما هم آن را نگهبان باشید تا باولاد خود بارث برسانید.(شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۴۵).

۵۴۷

در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت بباغبان عالم دین، حضرت ابا عبد اللّه الحسینعليه‌السلام سپرده شده بود، متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه، کار را به جایی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود، بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبهلا اله الاّ اللّه را از ریشه بکنند و دور بیندازند، قد مردانگی علم کرد فقط و فقط صرفاً برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجره طیبهلا اله الاّ اللّه بسمت کربلا حرکت کرد، ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشه درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد احتیاج بتقویت قوی دارد.

چنانچه در علم عملی فلاحت، رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند در حتی به کلی بی قوت شده تقویت قوی لازم دارد، علاج او را بقربانی می کنند، یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم که باغبانی عالم بود، دید این شجره طیّبه را به قدری بی آبی داده اند (به خصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که به آب های معمولی و مبانی علمی، حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است. قطعاً آبیاری شجره طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه به سمت کربلا حرکت کرد.

بعضی کوته نظران گویند: چرا از مدینه خارج شد؛ همان جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید و قربانی ها را می داد؛ ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند، امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارو نشان می دادند.

ولی آن یگانه راد مرد بینا، برای ظهور حق و حقیقت، در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره بمکه حاضر بودند، تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در

۵۴۸

مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند، خطبه ها خواند و خطابه ها کرد. ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشه شجره طیّبه لا اله الاّ اللّه می زند. گوشزد عامه مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد، عملاً اساس دین را از میان می برد؛ شراب می خورد؛ قمار می بازد؛ با سگ و میمون بازی می کند؛ احکام دین را زیر پا می گذارد؛ زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد؛ من نمی گذارم دین جدم از میان برود؛ بر من واجب است فداکاری نمایم، جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه بمکّه و از مکّه به سمت کوفه و عراق، برای حفظ شعایر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است. لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند، عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفایی معروف اند. و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند، نمی توانی مقابله نمایی؛ چون أهل حق کم اند. مردم عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود. لذا اطراف آنها جمع اند نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو بیمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند. مردمان غیوری هستند شما را تنها نمی گذارند. می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.

حضرت نمی توانست برای همه کاملاً پرده برداری نماید، لذا هر یک را بجوابهای مختصری ساکت می نمود. ولی به بعض از اصحاب سر و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و این عم گرامش عبد اللّه بن عباس می فرمود:

“راست می گویید. من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود. منهم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم، بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به نیروی مظلومیت ریشه ظلم و فساد را بر کنم.”

برای قوت قلب بعضی، حقیقت را آشکار نموده می فرمود: “جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:اخرج الی العراق فانّ اللّه شاء أن یریک

۵۴۹

قتیلا (۱) .”

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند: “اگر امر چنین است زنها را چرا می برید؟” فرمود: “جدّم فرمود:انّ اللّه قد شاء ان یراهنّ سبایا .”(۲) به امر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را برای اسیری می برم (یعنی نکات و اسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید، ریشه آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند؛ چنانچه عملی کردند. خطبه و خطابه بی بی عقیله بنی هاشم صدیقه صغری زینب کبری سلام اللّه علیها در مجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسینعليهما‌السلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید، نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود.

پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود:ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع؛ اعطینا العلم و الحلم و السّماحه و الفصاحه و الشّجاعه و المحبّه فی قلوب المؤمنین - و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و منّا الصدّیق و منّا الطّیار و منّا اسد اللّه و اسد رسوله-و منّا سبطا هذه الامّه و منّا مهدیّ هذه الامّه (۳) .

آنگاه شروع بمعرفی از خود نمود فرمود: “هر کس مرا می شناسد که می شناسد

____________________

۱- بیرون برو به سوی عراق، پس به دوستی که خدای تعالی میخواهد تو را کشته ببنید

۲- به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند (ینابیع المودة، ج۳، ص۶۰).

۳- ای مردمان! عطا کرده شده ایم (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) شش خصلت را و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت: عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان.

و ترجیح و زیادتی داده شده ایم (بر مردم) به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده (حضرت محمد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و از ما است صدیق (امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام ) و از ما است جعفر طیار و از ما است (حمزه) شیر خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (حجه بن الحسن عجل اللّه تعالی فرجه).

۵۵۰

و آن کس که مرا نمی شناسد، اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم. منم فرزند صاحب صفات و فضایل مخصوصه (که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

پس از آن، روی همان منبری که سالها شب و روز از زمان معاویه علیه الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام را لعن و سب می نمودند و هزاران نسبتهای ناروا بآن حضرت داده بودند، در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را(که نگذارده بودند بگوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود:

انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ اللّه انا ابن من ضرب بین یدی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر باللّه طرفه عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکّائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین. انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل. انا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین و اوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامی اللّه علی المنافقین و لسان حکمه ربّ العالمین و ناصر دین اللّه و ولیّ امر اللّه و بستان حکمه اللّه و عیبه علمه، سمح، سخی، بهلول، زکیّ، ابطحیّ، رضیّ، مقدام، همام، صابر، مهذّب، قوّام، قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمه و اشدّهم شکیمه اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّه و قربت الاعنّه طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم، لیث الحجاز، و کبش العراق، مکّی، مدنیّ، حنفیّ، عقبیّ، بدریّ، احدیّ، شجریّ، مهاجری، من العرب سیّدها-و من الوغی لیثها-وارث المشعرین-و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن أبی طالب(عليه‌السلام )(۱) .

____________________

۱- منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا اله الا اللّه؛ منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول اللّه به دو شمشیر (یعنی مدتی بشمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد بدو نیزه و هجرت نمود بدو هجرت.و بیعت نمود بدو بیعت.و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین =

۵۵۱

آنگاه فرمود: انا ابن خدیجه الکبری، انا ابن فاطمه الزّهراء، انا ابن المذبوح من القفا، انا ابن العطشان حتّی قضی، انا ابن من منعوه من الماء و احلّوه علی سائر الوری، انا ابن من لا یغسل له و لا کفن یری، انا ابن من رفع رأسه علی القنا، انا ابن من هتک حریمه بارض کربلا، انا ابن من جسمه بارض و رأسه باخری، انا ابن من سبیت حریمه الی الشّام تهدی. ثمّ انّه صلوات اللّه علیه انتحب و بکی، فلم یزل یقول انا انا حتّی ضجّ النّاس بالبکاء و النّحیب(۱) .

____________________

= و کافر نگشت بخدا چشم بر هم زدنی؛ منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیغمبران و براندازندۀ ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهاد کنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان(از خوف خدا)و صبرکننده ترین صبر کنندگان و بهترین نمازگزارندگان از آل یس رسول رب العالمین؛ منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور بمیکائیل؛منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشندۀ برگشتگان از دین(یعنی اهل نهروان)و شکنندگان بیعت(یعنی اهل جنگ جمل در بصره)و اهل بغی و طغیان(یعنی اهل جنگ صفین)و جهادکننده با دشمنان خود ناصبیها-و فخرکننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفۀ قریش(یعنی افخر از همه قریش)و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان بسوی ایمان و شکنندۀ ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری کننده دین خدا-و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او جوانمرد با سخاوت گشاده رو و جامع جمیع خیرات اجتماعی پسندیده بطحا که اختیارا در جنگها پیش قدم بوده، پادشاه صبرکننده پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کننده پشتها و متفرق کننده احزاب (فاسد)؛ کسی که به اثبات قدم، عنان اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر (یعنی مهمترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)؛ شیر ژیان بود در میدان نبرد؛ خورد می کرد دشمنان را در جنگها وقتی که باو نزدیک می شدند (سواره و پیاده) با نیزه های خود و خورد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند؛ شجاع ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین بیعت کننده در عقبه شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت و سید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط(پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )حسن و حسین(عليهما‌السلام )اینست فضائل جد من علی بن أبی طالب(عليه‌السلام ).

۱- منم فرزند خدیجه کبری؛ منم فرزند فاطمه زهرا(عليه‌السلام )؛ منم فرزند سر بریده از قفا؛ منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت؛ منم فرزند آنکه آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق؛ منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند؛ منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند؛ منم فرزند آنکه حرم او را در زمین کربلا هتک حرمت نموده، اسیر نمودند؛ منم فرزند آنکه بدن مقدسش در جائی و سر مطهرش در جائی دیگر؛ منم فرزند آنکه حرم او را اسیر نموده، به شام آوردند. پس از آن امامعليه‌السلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود. یعنی آن قدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست همگی بگریه و ناله و فریاد مشغول شدند.(بحار النوار، ج۴۵، ص۱۳۸-۱۳۹).

۵۵۲

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسینعليه‌السلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدینعليه‌السلام بعد از نقل فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان، آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید صدای ضجّه و شیون مردم شام برخاست بقسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد (که یزید ناچار شد از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید اللّه بن مرجانه لعنه اللّه را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده) تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیه سرنگون گردید که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بنی امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.

خلاصه تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا بمکه و کربلا پیوسته کنایتاً و صراحتاً خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.

از جمله خطبه مفصّلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار متعال و درود بر خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:خطّ الموت علی ولد آدم مخطّ القلاده علی جید الفتاه و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیّر لی مصرع انا لاقیه کانّی باوصالی یتقطّعها عسلان الفلوات بین النّواویس و کربلا (۱) .

____________________

۱- مرگ بر فرزندان آدم چنان بسته است که قلاده بگردن دختر جوان و چه قدر آرزومندم بصحبت گذشتگان خود، چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گوئی می بینم بند بند مرا گرگان بیابانها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا.(کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۹- بحارالنوار، ج۴۴، ص۳۶۶).

۵۵۳

با این قبیل جملات، به مردم می فهماند که من بکوفه و مقرّ خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد، به دست گرگهای خون آشام؛ مراد از گرگها اشاره ایست که بقتلۀ خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگهای خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام راه بطرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل اصحاب و احفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود: “از پستی و بی قدری دنیا همین قدر بس که سر یحیی را بریدند برای زن زنا کاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا و برای یزید شراب خوار می برند.

آقایان! فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه، حرّ بن یزید ریاحی با هزار سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد: “امر عبید اللّه است شما را نگاهدارم و نگذارم بکوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد”، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد. قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت، تسلیم لشکر حر نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود، علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند، مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک بدشمنان برسد و کار را بر پسر پیغمبر سخت نمایند.

۵۵۴

آقایان اگر بقرائن مطلب خوب دقت کنید، جواب خود را به خوبی بدست می آورید و می دانید که آن حضرت بقصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت، در موقعی که محاصره دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ ها اطراف او را قوای قویّه دشمن گرفته، وسایلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آماده خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابه آن حضرت در شب عاشورا، بزرگتر دلیل بر اثبات مدعای ما است. زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آماده جنگ در خدمت آن حضرت بودند. ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء، حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبه مفصّلی ادا نمود ضمن خطبه، صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند حضرت فرمود: “کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد، کشته خواهد شد و این مردم جز من، احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید .”

هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند برای آن حضرت باقی نماند مگر ۴۲ نفر؛ ۱۸ نفر بنی هاشم، ۲۴ نفر اصحاب. بعد از نصف شب سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند، وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند، مجذوب وار باردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعا بنابر اشهر، ۷۲ قربانی های حق گردیدند که اکثر آنها زهّاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلائل و قرائن واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفاً هدفش ترویج دین و مقصدش حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده. آن هم به طریقی که جان بدهد و با جان بازی نمودن، پرچم لا اله الاّ اللّه را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید؛ زیرا نصرت و یاری دین، گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همّت بر کمر زد و مردانه قیام کرد، با نیروی مظلومیت و دادن قربانیهای بسیار، مخصوصاً أطفال صغار ریشۀ ظلم و فساد بنی امیّه را کند، به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلاء کلمه طیّبه لا اله الاّ اللّه و آبیاری

۵۵۵

شجره مقدسه اصلها ثابت در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است، حتی بیگانگان از دین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنا دارند.

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسینعليه‌السلام

دردائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه، مقاله ایست از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان(سه شهید). بسیار مفصّل است که خلاصۀ آن اینست که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلای کلمۀ حق جان بازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جان بازان گوی سبقت ربودند:

اول، سقراط حکیم یونانی در آتن؛

دوم، حضرت مسیح بن مریمعليه‌السلام در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا در عقیده ما مسلمین حضرت مسیح مصلوب و مقتول نگردیده به صریح آیه ۱۵۷ سوره ۴ (نساء)که فرموده:( وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ﴿١٥٧﴾ بَل رَّفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ ) (۱) .

سیم، حضرت حسین(عليه‌السلام )فرزند، زاده محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )پیغمبر مسلمانان.

آنگاه نوشته است:

“هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید، آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جان بازی و فداکاری حضرت حسین (عليه‌السلام ) از آن دو نفر (یعنی سقراط و عیسی) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق بتفدیه جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین(عليه‌السلام )جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت، در محاصره دشمن واقع و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها، از سر دادن خودش مهمتر بوده، فدای حق نموده، بدست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.بزرگترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسین مسلمانها، قربانی دادن بچه شیرخواره اش

____________________

۱- (عیسی بن مریم را) نکشتند و نه بدار کشیدند، بلکه امر بر آنها مشتبه شد و همانا آنان که درباره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم بآن نبودند جز آن که از پی گمان خود می رفتند و بطور یقین(شما مؤمنین بدانید)که مسیح را نکشتند، بلکه خدا او را بسوی خود بالا برد.

۵۵۶

بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچۀ شیرخواری را برای طلب آب(بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا، عوض دادن آب او را طعمه تیر جفا قرار دهند. این عمل دشمن اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش، دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حیات نوینی بخود گرفت- انتهی.”

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی، همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداءعليه‌السلام و فداکاری های آن بزرگوار، سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود، والاّ اگر خدمات و قیام بحق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را بکلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.

نتیجه مطلوب؛ کشف حقیقت

پس نتیجۀ عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت، وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل بمنکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود، لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مکره طبع آن بزرگوار است، نمی گردند و عمل بواجبات را بر خود فریضۀ حتمی قرار می دهند. وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصایب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیّت در اداء واجبات بلکه نوافل و مستحبات می نمایند تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه کاری. است اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفتۀ شما و امثال شما، این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعیان را می نماید و آنها را آماده عمل

۵۵۷

می کند، مخصوصاً که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفه شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود؛ چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم، به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خوردگان شیطان، از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام، به راه راست و صراط مستقیم وارد و تائب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

(سخن که باینجا رسید اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند عازم شدیم جلسه را ختم نمائیم).

نواب : علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانۀ رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناسانیدید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جدّت رسول خدا به شما عوض عنایت فرماید! گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعاً خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر گفتار اشخاص، از فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجائی که از روی تعصّب بما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن بمجالس عزا بدعت است.

واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید و بحقیقت اهل بیت پیغمبر و خدمتگزاران بشرع و شریعت آشنا می کند.

در ثواب و فواید زیارت

داعی : این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمّد و عترت طاهره

۵۵۸

رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعاً سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنّن هم عادتاً پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا اهل بیت آن حضرت که عدیل القرآنند، درباره آن نرسیده باشد و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در کتب معتبره شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبره خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل نموده اند، موجود است که به بعض از آنها قبلاً اشاره نمودیم، اینک بواسطه ضیق وقت راجع به زیارت بنقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است، اکتفا می نمائیم.

یک روز رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حجره امّ المؤمنین عایشه تشریف داشتند. حسینعليه‌السلام وارد شد. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را در آغوش محبّت کشید و بسیار بوسید و بویید. عایشه عرض کرد: “پدر و مادرم فدای تو باد چقدر حسین را دوست می داری!” حضرت فرمود: “مگر نمی دانی که او پاره جگر و ریحانه من است.” آنگاه آن حضرت گریست، عایشه از سبب گریه سؤال نمود. فرمود: “جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیّه بر حسینم می زنند.” عایشه عرض کرد: “مگر او را می کشند؟” فرمود: “آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد، خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند!” عایشه عرض کرد: “یا رسول اللّه برای زائر او چه اجری خواهد بود؟” فرمود: “اجر یک حجّ من.” عایشه از روی تعجّب عرض کرد: “یک حج شما؟” فرمود: “ثواب دو حج من.” عایشه بیشتر تعجّب کرد. حضرت فرمود: “ثواب چهار حج من.” پیوسته عایشه تعجب می نمود و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: “عایشه هر کس حسین مرا زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمره مرا در نامه عمل آن زائر می نویسد.” دیگر عایشه سکوت کرد(۱) .

شما را به خدا آقایان انصاف دهید! چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول اللّه باشد. قطعاً مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و

____________________

۱- معجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۷.

۵۵۹

تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیتعليهم‌السلام طاهرینش می باشد.

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهارعليهم‌السلام

علاوه بر فواید معنوی و اجور اخروی توجه بمنافع ظاهری که در زیارت قبور ائمّه طاهرینعليهم‌السلام ملحوظ است، هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد، صرف نظر نکند.

شما اگر به آن اعتاب مقدّسه مشرف گردید، بالحسّ و العیان مشاهده می نمائید در ۲۴ ساعت (به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرم ها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال باذکار و اوراد و ادعیه می باشند. کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادات بسیار ندارند، مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنه مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی بأوطان خود برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و اداء نوافل و قضاء نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.

آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند، بدعت است. که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سر شبها هر مرتبه اقلاً دو، سه ساعت به أقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند؟!

اگر هیچ أثری برای زیارت قبور أئمۀ اطهار نبود، مگر همین توفیق جبری و سرگرمی به اقسام عبادات، کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند برفتن زیارت تا باین وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان بواسطه اشتغال بامور دنیوی توفیق کامل پیدا نمی نمایند) رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام

۵۶۰

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577