صراط مستقیم

صراط مستقیم0%

صراط مستقیم نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

صراط مستقیم

نویسنده: آیت الله سید حسن فقیه امامی
گروه:

مشاهدات: 2873
دانلود: 1800

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 2873 / دانلود: 1800
اندازه اندازه اندازه
صراط مستقیم

صراط مستقیم

نویسنده:
فارسی

خطرناکترین مبارزه هائی که با مذهب شده است و می شود، مبارزاتیست که با مذهب شده است به اسم مذهب. همانطوریکه اسمش را خود آنها هم گذاشته اند مذهب علیه مذهب، یعنی اگر بخواهند با مذهب مبارزه کنند، چون مذهب در اعماق جان مردم ریشه دارد و در فطرت مردم است، مبارزه با فطرت موفقیّت در آن نیست، ولی اگر موقعی که می خواهند با مذهب مبارزه کنند، رنگ مذهبی به افکار و عقائدشان بدهند، زودتر موفق می شوند.

یکی از وظایف پیروان راستین مکتب اهل بیت و مذهب جعفری، کسب شناختی صحیح و کامل از ابعاد مختلف مذهب و دین است.

در همین راستا، مجموعه ی شبکة الامامین الحسنین علیهما السلام کتابی را به صورت الکترونیکی آماده ی نشر نموده است که متشکل از دو سخنرانی آیت الله سید حسن فقیه امامی، در امر مذهب و مبارزاتی که علیه مذهب انجام می پذیرد، می باشد و علاقمندان به حوزه ی مطالعات مذهبی می توانند از آن بهره برند.

امیدواریم تلاش این مجموعه مورد توجه مخاطبین عزیز قرار گیرد. ما را با نظرات و پیشنهادات خویش، در راستای بهبود سطح کیفی مطالب وب سایت کمک نمائید.

صراط مستقیم

مؤلف: حسن فقیه امامی

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

فهرست مطالب

متن سخنرانی 1 3

متن سخنرانی 2 18

پی نوشت ها 29

متن سخنرانی 1

اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیا و حافظا و قائدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه طویلا.

بار الها در این هنگام و برای همیشه ولیّ امرت امام زمان حجة بن الحسن را که درودهایت بر او و پدرانش باد سرپرست و نگهدار و رهبر و یاور و رهنما و نگهبان باش، تا گیتی را به فرمان او آوری و تا دیر زمان بهره مندش گردانی.

و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلی العظیم، حسبنا اللَّه و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر. رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی، یفقهوا قولی. و الصلوة و السلام علی اشرف السفراء المقربین، حبیب اله العالمین و شفیع المذنبین ابی القاسم محمد،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و اللعن الدائم علی اعدائهم و مخالفیهم و معاندیهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

هدیه به محضر مبارک بقیة اللَّه الاعظم امام منتظر حجة ابن الحسن المهدی، صلوات بفرستید.

خطرناکترین مبارزه هائی که با مذهب شده است و می شود، مبارزاتیست که با مذهب شده است به اسم مذهب. همانطوریکه اسمش را خود آنها هم گذاشته اند مذهب علیه مذهب، یعنی اگر بخواهند با مذهب مبارزه کنند، چون مذهب در اعماق جان مردم ریشه دارد و در فطرت مردم است، مبارزه با فطرت موفقیّت در آن نیست، ولی اگر موقعی که می خواهند با مذهب مبارزه کنند، رنگ مذهبی به افکار و عقائدشان بدهند، زودتر موفق می شوند و گروهی که به جنگ مذهب آمده اند به اسم مذهب، در درجه اوّل صوفیّه بودند و هستند، که اینها چهره هایشان چهره های مذهبیست، و با ذکر خدا و به اسم عرفان (که عرفان یعنی شناخت خدا) با ریشه و اساس مذاهب، مبارزه کردند.

البته گاهی با تصوّب مبارزه شده، و اینها پشت پرده رفته اند، ولی استعمارگران زمینه ها را برایشان مساعد کرده اند و می کنند و اینها به تلاش می افتند و همان أفکار صوفیانه را زنده می کنند، امّا تقویت استعمار هم از تصوّف به خاطر این است که استعمار خواهان رشه کن کردن مذهب است و بهترین راه برای ریشه کن کردن این است که از راه مذهب بجنگند و مبارزه کنند. مطالبی بوده است در گذشته، در قرنهای قبل، آن مسائل با یک مقدار اضافاتی باز دو مرتبه تجدید شده است، از شرق به غرب رفته است و اسمش را عوض کرده و دو مرتبه به شرق مراجعت کرده است.

اکنون توضیح می دهم توجّه کنید! البته این معنی را می دانید گروهی در هر رشته ای از علوم که وارد بحث می شوند معمولا اختلاف در آنها ایجاد می شود، اختلاف نظرّیه پیدا می کنند، مثلا در کتب ادبیّات، نحویّین دو دسته می شوند یک عّده کوفی و یک عّده بصری، خوب طبیعی است اختلاف نظر پیدا می شود، یا در ریشه های مذهبی یک عّده شیعه می شوند و یک عّده سنّی، متکلمین نیز دو دسته می شوند، بعضی از آنها می شوند أشاعره و بعضی دیگر معتزله.

باز فقهاء هم دو دسته می شوند، یک عّده می شودند أخباری و یک عّده می شوند أصولی و اصولیها دو فرقه می شوند، یک عّده از آنها مصوّبه اند و یک عّده دیگر مخطّئه. فلاسفه نیز دو دسته می شوند، یک عّده مشّائی هستند و یک عّده دیگر اشراقی.

معمولا در تمام رشته ها این اختلاف هست، که فلسفه هم از این اختلافات مبّرا نیست یک عّده تابع دلائل عقلی هستند که از اینها تعبیر می کنند به فلاسفه مشّاء. و یک عّده می گویند باید از طریق الهامات غیبی ما راه را پیدا بکنیم، و اینها را می گویند اشراقیّین.

و اهل تصوّف هم می گویند ما أدلّه را قبول نداریم و حاکمیّت عقل را منکرند که مولوی از آن افرادی است که تابع این مکتب است.

برای اینکه این مطلب هم کاملا روشن بشود، به یک مورد اشاره می کنم. او در تمثیل ید طولانی دارد، مثال می زند، می گوید: مثل رومی ها و چینی ها، که اینها در نقاشی با هم مسابقه گذاشتند، چینی ها در نقاشی ید طولانی داشتند و مسلّط بودند ولی رومی ها آن تسلّط را نداشتند، قرار مسابقه گذاشتند و سالنی را انتخاب کردند، نصف این سالن را در اختیار رومی ها گذاشتند و نصف دیگرش را در اختیار چینی ها و دیواری بین آنها قرار دادند، تا بعد دیوار را از وسط سالن بردارند و نقاشیها را با هم مقایسه کنند، ببینند کدام بهتر نقاشی کرده اند، نه رومی ها می دانستند چینی ها چه می کنند و نه چینی ها می دانستند رومی ها چه می کنند، و شروع کردند هر کدام مشغول کار شدند، چینی ها زحمت فراوان کشیدند و هرچه قدرت داشتند برای یک نقاشی بسیار سطح بالا صرف کردند و رومی ها هم این طرف مشغول بودند امّا نقاشی نمی کردند و داشتند در و دیوار سالنی که در اختیارشان بود را آئینه کاری می کردند. بعد که دیوار را برداشتند تمام نقش و نگارهایی که چینی ها بر روی دیوار نقاشی کرده بودند در این آئینه ها منعکس شد بدون این که رومی ها زحمت نقاشی به خود بدهند. و مولوی می گوید، انسان باید قلبش را مثل آئینه صاف کند تا انوار الهی در آن درخشش پیدا کند، اینها تابع این مسلک هستند.

خوب توجه کنید، مسأله حساس است! فلاسفه که پیرو عقل بوده و برای عقل حاکمیّت قائل بودند، گفتند: ممکن است عقل اشتباه بکند، انسان جایز الخطاست، ما از کجا بفهمیم که این حکم عقلی صحیح است یا باطل؟ میزان می خواهد.

خلاصه با قدرت فکری ارسطو آمدند علم منطق را (که اسمش را می گذارند میزان) تدوین کردند و می گفتند اگر کسی علم منطق را رعایت کند دیگر خطا در استدلالهایش پیدا نمی شود.

حاجی سبزواری می فرماید:

قانون آلی یقی رعایته

عن خطأ الفکر و هذا غایته

تا آن جا که می فرماید:

ألّفه الحکیم رسطالیس

میراث ذی القرنین القدیس

و الملهم المبتدع القدیم

حقّ علیم منّه عظیم

او می گوید: ارسطو آمد و منطق را درست کرد، بنام علم میزان، که حق و باطل أفکار را با منطق بسنجد، کدام حق است و کدام باطل.

خوب! اینها راهشان را رفتند، نوبت رسید به آقایان اهل اشراق، گفتند: ما تابع الهامات قلبی هستیم، هرچه به قلبمان القاء شد، همان حق است آنوقت سؤال پیش آمد که به قلب من چیزی القاء می شود، به قلب شما خلافش القاء می شود، ممکن است به تعداد نفرات مختلف، القاءات مختلف باشد و ده رقم القاء بشود، کدامشان حق است؟ اینها باید یکی از سه جواب را بدهند، یا بگویند تمام آنچه که به قلب القاء می شود باطل است، که اگر این را بگویند باید سفره مکتبشان را برچینند و دیگر نمی توانند أدّعا کنند که ما تابع القاءات قلبی هستیم، چون همه اش باطل است، یا باید بگویند بعضی از آن درست است و بعضی از آن باطل.

اگر بخواهند بگویند بعضی درست است و بعضی باطل، می گوییم: خوب میزانش چیست؟ اینها فکر نکردند که میزان حق و باطل آن چیست! آنها مثل فلاسفه، نیامدند و یک علمی را ابداع کنند که بتوانند بین القاءات حق و باطل را تشخیص بدهند، لذا یک راه دیگر برای آنها ماند و آن راه این بود که بگویند هرچه به قلب هرکس خطور کرد حق است.

آن که به قلبش خطور کرده خدا بپرستد حق است، و آن که به قلبش خطور کرده مسیحی باشد حق است، و آن که به قلبش خطور کرده یهودی باشد حق است، و آن که به قلبش خطور کرده بت بپرستد حق است، آن که به قلبش خطور کرده گوساله بپرسد حق است.

آن که بودائیست، حق است آن که گبر است، او حق است. یعنی هر که هر عقیده و هر فکری به قلبش القاء شد، این می شود حق.

آنوقت در اینجا چند اسم می شود برایش گذاشت: یکی «کثرت گرائی» در مقابل «بنیادگرائی» ، بنیاد گرائی می گوید: یک راه حق است و یقیه اش باطل است، ولی کثرت گرائی می گوید: همه اش حق است. می خواهی سن ی باش، می خواهی شیعه باش. می خواهی زیدی باش، می خواهی اسماعیلی. می خواهی حنفی باش، می خواهی مالکی یا حنبلی هر راهی که دلت می خواهد برو!

اسم دیگری که دارد، باید بگوئیم: «تساهل دینی» ، یعنی بی قیدی، هرچه شد، شد، مقیّد به مسلک و مذهب خاصی نیست، این اسمش تساهل دینی است.

اسم دیگر آن، «همه دینی» است، آنها اوّل معتقد به همه خدائی هستند بعد هم معتقد می شوند به همه دینی.

هر چیز را می گویند خداست، و هر دینی را هم می گویند بر حق است. حدّ و مرز ندارد، که در نتیجه یعنی هیچ! همه یعنی هیچکدام! کما اینکه، ابن عربی و همه پیروانش در حرفهایشان می گویند: هیچ!!

خیلی جالب است. اینها مسائل مهمّی است. اکنون من عین عبارات ابن عربی را برایتان می خوانم، توجّه کنید، ببینید بالاخره همه دینی و کثرت گرائی منتهی می شود به هیچ دینی و بی دینی.

ابن عربی اشعاری دارد، می گوید:

لقد کنت قبل الیوم أنکرت صاحبی

اذا لم یکن الی دینه دان

جلوترها کسانی که همنشین من بودند، اگر دین دیگری داشتند، من انکار می کردم، مثلا من شیعه بودم او سنّی بود، من او را رد می کردم.

و أصبح قلبی قابلا کلّ صورة

فمر عی لغزلان و دیراً لرهبان

او می گوید: امروز دیگر عقیده ام عوض شده، هر صورتی که به قلب من القاء بشود، می پذیرم و قلب من، هم یک بیشه ایست که آهوها در آن زندگی می کنند، و هم یک دیری است که مسیحی در آن عبادت می کنند.

و معبد أوثان و کعبة طائف

و أالواح توراة و مصحف قرآن

می گوید الان قلب من معبد بتهاست، یعنی دل من، هم بتکده است و هم کعبه برای کسانی که طواف می کنند، سینه من، هم صفحاتیست از تورات و هم اوراقیست از قرآن، همه چیز یکیست، فرقی نمی کند.

دین بدین الحب کیف توجّهت

رکائبه فالحبّ دینی و ایمانی

تنها چیزی که برای من مطرح است، عشق و محبّت است اینها بقیّه اش حرف است، خدا و بت و کعبه و بتخانه و قرآن و تورات و انجیل و... اینها مطرح نیست. این نظر یک شخصیّت بزرگ عرفانی که صیت و شهرتش جهان گیر است.

عبارت دیگری از ابن عربی نقل می کنند که عبارتی عجیب است.

می گوید:« من أراد العثور علی هذه الحکمة الالیاسیّة» هر کسی که مایل است آگاهی بر حکمت الیاسی پیدا بکند، «فلینزل من حکم علقه الی شهوته» می باید حکم عقل را بگذارد کنار، بیاید به طرف دل، خواهش عقل چیست؟ یعنی هرچه دلت می خواهد،« لیکون حیوانا مطلقا» تا بشوی یک حیوان یک دست، «یکشف ما تکشفه کلّ دابّه» هرچه را هر جنبده ای دریافت کرد تو هم دریافت می کنی، عقل را کنار بگذار.

اینها آمدند به جنگ عقل، اوّل عقل را محکم کوبیدند که کسی یک وقت با قدرت عقل اینها را محکوم نکند، بعد هم پیروی از کثرت دینی را دنبال کردند.

و امّا چند نکته است که اینها در مبارزه با عقل دارند.

مولوی عقل را بی اعتبار کرده است، می گوید:

پای استدلالیان چوبین بود

پای چوبین، سخت بی تمکین بود

یعنی اینها که استدلال عقلی می کنند، مثل آدمهایی هستند که پایشان پای چوبی است، پای اصلی نیست. پای چوبی هم که اعتبار ندارد، پی دلائل عقلی هم اعتبار ندارد. و جالب اینست خود جناب مولوی در همین شعر یک استدلال عقلی کرده است. اصلا خود این شعر یک استدلال منطقیست، می گوید: پای استدلالیان چوبین بود (صغری) ، پای چوبین سخت بی تمکین بود (کبری) پس پای استدلالیان بی تمکین بود (نتیجه).

بنده خدا، شما که با عقل مبارزه می کنی خودت صغری و کبری می چینی و شکل اوّل تشکیل می دهی و استدلال می کنی، پس این شعر هم بقول خودت بی اعتبار است.

از آن طرف توهین می کند به مقام عقل، می گوید:

هم مزاج خر شدست این عقل پست

فکرش این که چون علف آرد بدست

عقل را تشبیه می کند به خر، و آن هم می گوید عقل پست، و آن هم می گوید عقلی که همیشه به فکر علف است. حال این کدام عقلی است که به فکر علف است، محلّ بحث است، که اصلا روی چه جسابی این مطلب گفته شده است. سعدی می گوید:

زآنگه که عشق دست تطاول درازکرد

معلوم شد که عقل ندارد کفایتی

می گوید اصلا عقل کفایتی ندارد. سنائی می گوید:

چند از عقل ترّهات انگیز

چند از این طبع و چرخ رنگ آمیز

که عقل را می گوید منشأ ترّهات و حرفهای بیهوده است.

شاه نعمت اللَّه ولّی می گوید:

عاشق شو و عقل را رها کن

کز عقل دنی، وفا نیابی

این تعبیراتیست که آنها دارند. پس عقل را محکوم می کنند، که یک وقت کسی با عقل به جنگ اینها نرود. ما هم حرف می شنویم، الاّ اینکه می خواهیم با اینها مبارزه کنیم و از استدلالهای عقلی هم استفاده نمی کنیم.

امّا ما هم راهمان برای مبارزه با این فرقه ضالّه از یک راه دیگریست که حالا به آن - انشاء اللَّه - می رسیم.

آنها می گویند که اصلا مذهب مطرح نیست، ملاّی رومی در اشعار می گوید:

از کفر و از اسلام برون، صحراییست

ما را به میان آن فضا، سودائیست

عارف چو بدان رسی، سر را بنهد

نه کفر نه اسلام، نه آنجا، جائیست

اصولا بحث کفر و اسلام در مقام عرفان مطرح نیست. آدم عارف دیگر برایش مطرح نیست که این یهودی است یا مسیحی است یا بت پرست.

خیلی عجیب است!! موقعی که شرح فصوص را می خوانیم، می گوید: اصلا جناب موسی که اعتراض کرد به برادرش هارون، که چرا گذاشتی اینها گوساله بپرستند، نمی خواست بگوید که گوساله را نمی توانند بپرستند، بلکه می خواست بگوید چرا نگذاشتی اینها گوساله را به عنوان خدا پرستش کنند!! خیلی حرف است، انسان مبهوت می شود از این سبک تفکّری که به اسم دین و به اسم عرفان مطرح می شود. حافظ می گوید:

همه کس طالب یارند چه هوشیار چه مست

همه جاخانه عشق است چه مسجدچه کنشت

می گوید: ما کاری نداریم اینجا که می رویم مسجد است یا مرکزی است که کفّار در آن عبادت می کنند، یعنی برای ما تفاوت نمی کند.

مسجد و کلیسا فرقی نمی کند. شبستری در شرح گلشن راز می گوید:

چو برخیزد تو را این پرده از پیش

نماند دین و آئین، مذهب و کیش

پرده ها که برداشته شود، کیش و مذهب مطرح نیست.

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

بدانستی که دین در بت پرستیست

اگر مسلمانها می دانستند، بت یعنی چه، می فهمیدند که اگر دین می خواهند باید بروند بت پرستی کنند.

منصور حلّاج قبله عارفان (که توقیع از جانب حضرت بقیّة اللَّه در مذمّت و لعنش رسیده است) می گوید: اکنون که پنجاه ساله هستم، تا بحال هیچ مذهب نگرفته ام. صریح می گوید پنجاه سال دارم و هنوز هیچ مذهبی را انتخاب نکرده ام. پس همه دینی یعنی هیچ دینی. منتها اوّل همه ادیان را مطرح می کنند، مانند ابن عربی، بعد هم خبری جائی نیست.

دین کی؟ آئین کی؟ مذهب کجا؟ این حرفها مطرح نیست، همه با هم برادرند و برابرند. و ابن روزبهان (که متأسّفانه اصفهانی و از ناصبی های درجه یک بوده است و مرحوم قاضی نور اللَّه از او تعبیر می کند به زبّال اصفهانی) در کتابی بنام «عبهر العاشقین» می گوید:

کفر و دین از سرای عشق محجوب است. یعنی وقتی که انسان افتاد در وادی عشق، دیگر کفر و دین برایش مطرح نیست. این تعبیر هم از ایشان است.

البته از زمان ابن عربی و جلّاج، از آن دوران که مکتب تصوّف پا گرفته، این حرفها مطرح بوده است، می باید هم مطرح باشد. عرض کردم، آنهایی که اشراقی مسلکند، آنهایی که نمی توانند بگویند تمام افکاری که به قلب القاء می شود باطل است و نمی توانند بگویند بعضی از آن حق است و بعضی دیگر باطل، چون از آنها سؤال می شود تمایزشان به چیست؟ ناچارند بگویند، به قلب هرکس هرچه القاء می شود، می خواهد بت پرستی باشد، می خواهد اسلام باشد، می خواهد یهودی گری، اینها بر حق است.

این مکتب از شرق آرام آرام به غرب رفت و طرفدارانی پیدا کرد. می دانید، غرب بستر بی دینی است، بستر ضد مذهب است. تخمدان کفر است. آنها خودشان لاابالی گری را دوست دارند، آزادی مطلق را دوست دارند، کشورهای شرقی را هم به آزادی و لاابالی گری دعوت می کنند و بهترین مکتبی که درس لاابالی گری به اینها می دهد، مکتب تصوف است.

تصوف با این توجیهی که من عرض کردم به غرب رفت و طرفدارانی پیدا کرد، و در مکتب تصوف وقتی انسان به کمال رسید، تکلیف هم ساقط است، دیگر هیچ! نه نماز، نه روزه، نه حجّ، نه زکات، تکلیف به کلّی ساقط می شود. می گوئیم: چرا تکلیف ساقط است؟ می گویند: کسی که دیوانه می شود دیگر تکلیف ندارد.

سؤال: آقایان متصوّفه، شما که می گویید اگر آدمی به مقام بلند و والای عرفانی رسید، دیگر می شود دیوانه و تکلیف ندارد، آیا می شود سر سفره یک دیوانه نشست و اموالش را خورد؟

چطور برای وقتی که می خواهد نماز بخواند، می گویید: دیوانه است تکلیف ندارد، ولی وقتی سفره می اندازد، آن هم سفره های رنگین، می روید سر سفره اش غذایش را می خورید! اینکه دیوانه است. در عبارت کردن خدا، دیوانه است تکلیف ندارد، ولی در مسائل مادّی و شکم پرستی از أعقل عقلاست، می شود رفت و سورش را خورد.

خوب، تکلیف که نیست دین هم که هرچه دلت بخواهد، هر راهی که می خواهی بروی برو، و این را گفتند: «کثرت گرائی تصوف» و گفتند: «پلورالیسم».

یک دانشمند غربی هم پیدا شد و کتابی نوشت به اسم «به سوی یک الهیات چند دینی» و این آدم به اسم پروفسور ریچارد گلینز (رئیس دپارتمان تحقیقات دانشگاه استرلینگ) ، بعد از نوشتن این کتاب یک مقاله مفصّل که محصول کتابش بود، نوشت و این مقاله در دنیا پخش شد، آنوقت صوفیهای ایران خودمان و روشنفکر مآب های غربزده بی دین این را برداشتند و ترجمه کردند. اسمش را چه بگذارند؟ «صراطهای مستقیم».

ما یک راه مستقیم داریم و او می گوید: صراطهای مستقیم، به هر کانالی می خواهی بروی برو، راه مستقیم است، یعنی موضع گیری در مقابل صریح قرآن.

تمام قرآن در سوره حمد خلاصه می شود و سوره حمد قسمت معظمش کفر ستیزی است

( إیّاکَ نَعْبُدُ وَ إیّاکَ نَسْتَعینُ *ء اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ *ء صِراطَ الَّذینَ أنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّالِّینَ *)

خدا سه صراط را معرفی می کند: اوّل صراط مستقیم، دوّم صراط مغضوب علیهم، سوّم صراط ضالّین. این نماز گذار از خدا می خواهد، خدایا یک راه را به آنها نشان بده که آن صراط الّذین أنعمت علیهم باشد، و آن دو راه دیگر مستقیم نیست، من نمی خواهم. این در متن قرآن است ولی شما می گویی صراطهای مستقیم، این درست موضع گیری در مقابل قرآن است. مغضوب علیهم یهودند، و ضّالین مسیحی گری است. اسلام صراط مستقیم است.

ما می گوئیم فقط اسلام( وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ) (1) ، چطور در مقابل صریح قرآن که آن همه کفر ستیزی دارد، آن همه از بتها مذمّت می کند، آن همه بت پرستیها مذمّت می کند، و آنها را تهدید به عذاب الهی می کند، موضع گیری می کنید؟ أصلا فلسفه بعثت أنبیاء مبارزه با صراطهای انحرافی و هدایت کردن مردم به سوی صراط مستقیم است.

با تمام اینها مبارزه کردن! و این حقایق را زیر پا گذاشتن! ای بی انصافها! مقابل قرآن!

قرآن مناظره های ابراهیم با نمرود را نقل می کند، مناظره های حضرت موسی با فرعون را نقل می کند. اگر قرار است تمام صراطهای، صراط مستقیم باشد، ما به ابراهیم اعتراض می کنیم، تو چه کار داشتی با نمرود؟ چرا محاجّه با نمرود کردی؟ به موسی اعتراض می کنیم، می گوئیم چرا با فرعون مبارزه و محاجّه نمودی؟

همانطوری که مولوی به موسی اعتراض می کند، با آن داستان عجیب و غریب:

دید موسی یک شبانی را به راه

کو همی گفت ای خدا و ای اله

که همین را سند کرده اند.

این آقایان از یک طرف می گویند: کسی که در مشرب اشراق وارد شد، و قرار شد پیرو تکثّر دینی باشد، قول أحدی برایش حجت نیست همانطوری که در متن مقاله شان نوشته اند، دو ورق که می زنی، می گوید: قول مثنوی حجّت است. یک بام و دو هوا! حواستان کجاست؟ خود شما می گویید قول أحدی حجّت نیست، فقط اشراقات و الهمات قلبی. دو صفحه بعد چطور قول مثنوی حجّت می شود؟! این « دید موسی یک شبانی را به راه» که مولوی نقل کرده، سندش کجاست، مأخذش چیستأ در کدام کتاب آسمانی و در کدام روایت متواتره است، که یک سند محکم برای تکثّر دینی شده است؟ این معقول است که یک شبانی را که دارد بیراه می رود و خدا را دارای دست و پا می داند، موسی هدایتش نکند؟ بگذارد برود و همینطور به راه کجش ادامه بدهد؟ پس فلسفه بعثت أنبیاء چیست؟

این مزخرفات یعنی چه؟!

می گویند ما تکثّر دینی را مطرح می کنیم بخاطر اینکه بین مردم دنیا صلح و صفا و یگانگی بشود، عجب! یک تعبیر راجع به عقل دارد، یک تعبیر راجع به عشق، می گوید: عقل، کثرت اندیش است، ولی عشق، وحدت کیش، یعنی آنهایی که تابع عشق بودند، اختلاف نداشتند؟!

یکی از اختلافات ریشه دار عجیب در ایران خودمان، که هنوز هم سر و صدایش هست دعوای حیدری و نعمتی بود. دو نفر از عرفای بزرگ، شاه حیدر و شاه نعمت اللَّه ولی، بودند، یک عدّه از ایرانیها در مکتب عرفان، تابع شاه حیدر بودند، یک عدّه تابع شاه نعمت اللَّه ولی، شاه عبّاس هم هر وقت می خواست تفریح کند، یک گروه از اینها را می آورد، یک گروه از آنها را، و در قزوین به جنگ هم می انداخت، دعوا می کردند، در سراسر ایران هم مخصوصا در اصفهان این نزاع بود. نزاع عجیبی بود (حیدری و نعمتی) ، حتی علامتهایشان با هم فرق می کرد. اینست عشق وحدت کیش!!

این همه فرقه گرائی که در تصوّف است در کدام مکتب می توانید پیدا کنید؟ قادریّه، ذهبیّه، نعمت اللهی، خاکساریه و... به تعداد نفوس متصّوفه، فرقه گرائیست. شما که می خواهید وحدت درست کنید پس چرا هر کدامتانیک راهی می روید؟! ای کسانی که تابع عشق وحدت کیشید، و عقل کثرت اندیش را کنار می گذارید و می روید سراغ عشق، آن وقت اینست وحدتتان! اینجور وحدت درست می کنید! و آن هم با استناد به یک حرفهای مزخرف لا یعنی.

می گوید: «اگر قرار باشد که تمام مردم دنیا منحرف باشند به جز شیعه اثنی عشری، پس این اسم الهادی چطور می شود؟ خدا مگر هادی نیست؟ »

بنده خدا، صفت الهادی خدا را دیدی و صفت المضّل خدا را ندیدی( یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً ) (2)

(یهدی به کثیرا و یضّل به کثیرا) قرآن هدایتگر است و مضّل، آن وقت صفت الهادی را می بینی و صفت المض لش را نمی بینی این حرفها چیست؟ حرفهای بیهوده و بی مأخذ! همینطور روی هوا، پایش روی هیچ جایی بند نیست! محصول این مقاله چیست؟ من محصول این مقاله را می خوانم، قضاوت را می گذارم با خود شما.

البته وقتی محصول مقاله را خواندم، أنبیاء باید سفره شان را جمع کنند! علماء باید سفره شان را جمع کنند! تمام کسانی که رسمیّت رهبری دینی دارند باید سفره هایشان را جمع کنند! خود این آقایانی که این مقاله ها را می نویسند برای ارشاد مردم - به عقیده خودشان - باید سفره شان را جمع کنند.

شما اگر همه طریقها را حق می دانی، راه خود را بروید، چرا مقاله برای انحراف مردم می نویسید؟ مگر شما این مقاله ها را نوشته اید برای کی؟ می خواهید بیایید یک عدّه از دانشجوها و جوانهای مسلمان را منحرف کنید؟ چکارشان دارید؟ این راه انحرافی که دارند می روند، می روند. یا مسلمانند یا گبرند یا مسیحیند یا یهودیند. مگر شما همه اینها را حق نمی دانید؟ پس چرا چوب می کنید لای چرخ برای جوآنهاو افکارشان را به می ریزید؟! بگذارید بروند، شما چکاره اید؟ شما را چه کسی می گوید مقاله بنویسید؟ چه کسی می گوید مقاله های غربی را نشخوار کنید؟ شما را چه کسی می گوید حرفهای حلّاج و ابن عربی و غیر هم را نشخوار کنید؟ عبارت را می خوانم و عرایضم را خلاصه می کنم، عبارت خطرناک و عجیب، که در نهایت منجر به کفر و لاابالی گریست، خدا به جوانهای این مملکت رحم کند از این عناصر خطرناک و مزدوری که اینجور سم پاشی می کنند و افکار جوانهای ما را از بین می برند. قضاوت با شماست: «نه تشیّع اسلام خالص و حق محض است، نه تسنّن (گرچه پیروان این دو طریقه هر کدام در حق خود چنان رأیی دارند.) (یعنی هر کدام می گویند ما حق یم و دیگران باطلند) نه أشعریّت حق مطلق است نه اعتزالیّت، نه فقه مالکی نه فقه جعفری، نه تفسیر فخر رازی نه تفسیر طباطبائی، نه زیدیّه و نه وهّابیه. نه همه مسلمانان در خداشناسی و پرستششان عاری از شرکند، (یعنی اینهایی که دم از اسلام می زنند مشرکند) و نه همه مسیحیان درک دینی شان شرک آلود است. (پس آنها شرک ندارند و ما مشرکیم) زدنیا را هوّیت های ناخالص پر کرده اند، و چنان نیست که یکسو حقّ صریح خالص نشسته باشد. و سوی دیگر ناحق غلیظ خالص»(3)

این بر خلاف صریح قرآن است که( فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إلاَّ الضَّلالُ ) (4) حق در مقابلش ضلالست و یک حق بیشتر نیست بقیه اش همه ضلالت است.

یک روایت هم عرض کنم، روایت متواتره، شیعه و سنّی این روایت را نقل کرده اند، که از نظر اعتبارش بحثی نیست.

از مولا أمیر المومنین علی بن ابیطالبعليه‌السلام ، نقل می کند: «قال سمعت رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم » شنیدم که از پیامبر اسلام که فرمود: «انّ امّة موسی افترقت بعده علی احدی و سبعین فرقة» بعد از موسی یهودی ها هفتاد و یک فرقه شدند «فرقه منها ناجیة» فقط یک فرقه اهل نجاتند «و سبعون فی النار» و هفتاد فرقه در آتش «و افترقت امّة عیسی بعده علی اثنین و سبعین فرقة» بعد از حضرت عیسی هم، شدند هفتاد و دو فرقه «فرقة منها ناجیة» یک فرقه اهل نجات هستند «و أحد و سبعون فی النّار» و هفتاد و یک فرقه در آتش.«و انّ امّتی ستفترق بعدی علی ثلاثة و سبعین فرقه» امت من هفتاد و سه فرقه می شوند« فرقه منها ناجیة و اثنتان و سبعون فی النّار» یک فرقه اهل نجاتند و هفتاد و دو فرقه ضالّ و مضلّ و گمراهند. این حرف رسول اللَّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و این حرفی که آقایان می زنند مخالف صریح قرآن و مخالف صریح روایت رسول خدا صلوات اللَّه علیه و آله است.

اوّل بحث عرض کردم، ما با عقل به جنگ این آقایان نمی آئیم تا عقل ما را تخطئه کنند، ما با قرآن (که برهان قاطع است و شفای هر بیماری اعم از اعتقادی و قلبی و اخلاقیست) و روایات مسلّمه رسول خدا به جنگ اینها می آئیم. ما می باید یا اینها را بگیریم و پیغمبر خدا را کنار بگذاریم و بگوئیم همه اینها بیهوده است. یا خدا و رسول را بگریم و اینها را از صحنه اسلام بیرونشان کنیم. بگوئیم ما مسلمانیم و کاری با شما نداریم، شما هرچه می خواهی باش. مسلمان تابع قرآن است، مسلمان تابع رسول اللَّه است، رسول خدا می فرمایند: یک فرقه حقّند، بقیّه باطلند و شما می گوئید همه حقّند. یا شما راست می گوئید یا پیغمبر. اختیار با شماست هر کدام را می خواهید انتخاب کنید.

خیلی معذرت می خواهم، حرف زیاد است و ما یک مقدار مختصرش را عرض کردیم بقیّه را در فرصت دیگری انشاء اللَّه.

و صل اللَّه علی محمّد و آل محمّد. اللهم اغفر ذنوبنا و اغفر والدینا و لمن له حقّ علینا اللهم اقض حوائجنا و اکف مهمّاتنا اللّهم أیّد امام زماننا و عجّل فی فرجه و ظهوره، و جعلنا من اعوانه و انصاره. اللّهم أیّد علمائنا الربانییّن لا سیما المنظورین منهم.

بجاه محمّد و آله