شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور7%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388165 / دانلود: 5562
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

و از متواترات مسلّمه است و قطعاً انکار وصایت را نمی نماید، مگر عنود لجوج و متعصّب جهول.

نواب : خلیفه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود وصی آن حضرت است که بکارهای خانوادگی آن حضرت هم رسیدگی می نماید چنانچه خلفاء رضی اللّه عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول اللّه را می دادند، از کجا معلوم است که علی کرم اللّه وجهه را بالخصوص بوصایت معین نموده باشد؟

داعی : صحیح فرمودید، بدیهی است خلیفه و وصی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرد واحد بوده، چنانچه دلایل و نصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم و وصایت آن حضرت با نصوص جلیّه واضح و آشکار است که بامر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند، مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود، بعد هم به ادا و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جمیع علمای ما و شما می باشد.

نقل اخبار در وصایت

ناچارم برای اثبات این معنی که جناب شیخ نفرمایند در نزد علماء ما مردود است، به چند حدیثی مختصر اشاره نمایم:

۱. امام ثعلبی درمناقب و تفسیر (۱) خود و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (۲) و میر سید علی همدانی در مودت ششم ازمودّة القربی (۳) از خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل می نمایند که گفت:ان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لمّا عقد المؤاخاه بین اصحابه قال هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخره و خلیفتی فی اهلی و وصیّی فی امّتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منّی مالی منه نفعه نفعی و ضرّه ضرّی من احبّه فقد احبّنی و من ابغضه فقد أبغضنی (۱) .

____________________

۱- تفسیر ثعلبی، ج۵، ص۸۴.

۲- مناقب ابن مغازلی، ص۳۸.

۳- مودة القربی، ص۱۹.

۴- رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب قرار داد فرمود: ((این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصی من در امت من و وارث علم من و اداءکننده دین من خلاصه بین من و علی جدایی نیست؛ نفع او نفع من، و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.))

۱۰۱

۲. شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ۱۵ینابیع المودة (۱) را اختصاص باین موضوع داده و ۲۰ خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علیعليه‌السلام نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم:

ازمسند امام احمد حنبل(۲) نقل می نماید (و سبط ابن جوزی هم درتذکرة خواص الامّه (۳) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز این خبر را آورده اند) که انس بن مالک گفت: ((به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که وصی او کیست؟))

فقال سلمان یا رسول اللّه من وصیّک؟ فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یا سلمان من کان وصیّ موسی؟ فقال یوشع بن نون قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انّ وصیّی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علیّ بن أبی طالب(۴) .

۳. و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی (۵) .

(و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایة الطالب(۶) ضمن باب ۶۲ مسنداً همین خبر را آورده و بعد از نقل خبر گوید: ((این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده)).

۴. و از شیخ الاسلام حموینی نقل می کند از ابی ذر غفاری که گفت: قال رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنا خاتم النبیّین و أنت یا علی خاتم الوصیّین الی

____________________

۱- ینابیع المودة، ج۱، ص۲۳۵، ح۴.

۲- تذکرة الخواص، ص۴۸.

۳- همان.

۴- سلمان عرض کرد: ((یا رسول اللّه وصی شما کیست؟)) فرمود: ((ای سلمان وصی موسی که بود؟)) عرض کرد: ((یوشع بن نون،)) فرمود: ((وصی من و وارث من و اداءکننده دین من و وفاکننده بوعده من علی بن أبی طالبعليه‌السلام است.))

۵- از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده بدرستی که علی وصی و وارث من است.

۶- کفایت الطالب، ص۲۶۰، باب ۶۲.

۱۰۲

یوم الدین (۱) .

۵. و نیز ازخطیب خوارزمی (۲) نقل می نماید از امّ سلمه امّ المؤمنین که گفت: ((رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انّ اللّه اختار من کلّ نبیّ وصیّا و علیّ وصیّی فی عترتی و اهل بیتی و امّتی بعدی (۳) .))

۶. و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته (که از اصحاب خاص امیر المؤمنین بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت: ((مولانا امیر المؤمنین در بعض از خطبه های خود فرمود:ایّها الناس انا امام البریّه و وصیّ خیر الخلیقه و ابو العتره الطاهره الهادیه انا اخو رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد الغر المحجلین و سیّد الوصیّین حربی حرب اللّه و سلمی سلم اللّه و طاعتی طاعه اللّه و ولایتی ولایه اللّه و اتباعی اولیاء اللّه و انصاری انصار اللّه ))(۴) .

۷. و نیز ابن مغازلی شافعی در مناقب از عبد اللّه بن مسعود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود:انتهت الدعوه الیّ و الی علیّ لم یسجد احدنا لصنم قطّ فاتّخذنی نبیّا و اتّخذ علیّا وصیّا (۵) .

۸. میر سید علی همدانی شافعی در مودة چهارم ازمودة القربی از عتبة بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت: بایعنا رسول اللّه(ص)علی قول ان لا اله الاّ اللّه وحده

____________________

۱- فرمود پیغمبر من خاتم انبیاء هستم و تو یا علیعليه‌السلام خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت.

۲- مناقب (خوارزمی)، ص۱۴۷، ح۱۷۱. (روایت ذکر شده در کتاب: (( ان الله اختار من کل امة نبیاً و اختار لکل نبی وصیاً فانا نبی هذه الامة و علی وصیی فی عترتی و اهل بیتی و امتی من بعدی.))

۳- خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من.

۴- ای مردم، منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهره هادیه؛ منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او وصفی او و حبیب او؛ منم امیر المؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست اطاعت من اطاعت خداست؛ و دوستی من دوستی خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند.(مناقب، ابن مغازلی، ص۱۳۸).

۵- منتهی شد دعوت (رسالت) به من و علیعليه‌السلام که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم، مرا پیغمبر و علیعليه‌السلام را وصی قرار داد.(مناقب، ابن مغازلی، ص۱۳۹).

۱۰۳

لا شریک له و انّ محمّدا نبیّه و علیّا وصیّه فأیّ من الثلاثه ترکناه کفرنا (۱) .

۹. و نیز در همان کتابمودّة القربی است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انّ اللّه تعالی جعل لکلّ نبیّ وصیّا جعل شیث وصیّ آدم و یوشع وصیّ موسی و شمعون وصیّ عیسی و علیّا وصیّی و وصیّی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء (۲) .

۱۰. صاحبینابیع ازمناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت در موقع مرض رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاطمه سلام اللّه علیها آمد و گریه می کرد، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:یا فاطمه انّ لکرامه اللّه ایّاک زوّجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما و اعظمهم حلما انّ اللّه عزّ و جلّ اطّلع الی اهل الارض اطّلاعه فاختارنی منهم فبعثنی نبیّا مرسلا ثم اطّلع اطّلاعه فاختار منهم بعلک فاوحی الیّ انّ ازوّجه ایّاک و اتّخذه وصیّا (۳) .

ابن مغازلی، فقیه شافعی درمناقب بعد از نقل این خبر این جملات را زیادتر نقل نموده که فرمود:یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الاوّلین و لا یدرکها احد من الآخرین. منّا افضل الانبیاء و هو ابوک و وصیّنا خیر الاوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزه عمّک و منّا من له جناهان یطیر بهما فی الجنّه حیث یشاء و هو جعفر ابن عمّک و منّا سبطان و سیّدا شباب اهل الجنّه ابناک و الذی نفسی بیده انّ مهدیّ هذه الامّه یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک . (۴) .

____________________

۱- بیعت نمودیم با رسول خدا بر اینکه بگوئیم و شهادت بدهیم بوحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و اینکه محمد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اوست و علیعليه‌السلام وصی او. پس هر یک از این سه را ترک نماییم، کافر شده ایم.(مودة القربی، مودة چهارم، ص۱۶).

۲- به درستی که خدای تعالی قرار داد برای هر پیغمبری وصیی و قرار داد شیث را وصی آدم و یوشع را وصی موسی و شمعون را وصی عیسی و علیعليه‌السلام را وصی من و وصی من بهترین اوصیاء می باشد. منم دعوت کننده (به حق) و علیعليه‌السلام است روشن کننده(حق و حقیقت).(مودة القربی، ص۱۶).

۳- ای فاطمه، از کرامتهای خدای تعالی بتو اینست که همسر تو قرار داد کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتر بود بدرستی که خدای عز و جل آگاه است بر اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود. مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را. پس وحی نمود بسوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم.(ینابیع المودة، ج۱، ص۱۷۹).

۴- ای فاطمهعليه‌السلام به ما اهل بیت هفت خصلت عطا شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند=

۱۰۴

ابراهیم بن محمّد حموینی درفرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدیعليه‌السلام :یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جورا و ظلما یا فاطمه لا تحزنی و لا تبکی فانّ اللّه عزّ و جلّ ارحم بک و أرأف علیک منّی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوّجک اللّه زوجا و هو اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیّه و اعدلهم بالسویه و ابصرهم بالقضیّه (۱) .

گمان می کنم بهمین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ کافی باشد، و الاّ احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده، بسی بسیار و بیشمار است.

در وقت وفات سر مبارک رسول الله در سینه أمیر المؤمنینعليه‌السلام بود

و اما اینکه جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات سر مبارک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سینه ام المؤمنین عایشه بود، به کلّی مردود است؛ برای آنکه معارض است با اخبار بسیاری که علاوه بر آنکه در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه بنحو تواتر آن را نقل نموده اند، در کتب معتبره أکابر علماء خودتان هم آمده که در وقت وفات، سر مبارک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سینه مولانا

____________________

= از ما است افضل از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهداء است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند بآن خدائی که جان من در دست او است بدرستی که مهدی این امت که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد از اولاد تو می باشد.

۱- پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از اینکه پر شده باشد از ظلم و جور؛ ای فاطمهعليهما‌السلام محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربانتر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من به تحقیق تزویج نموده است تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب، و گرامی تر از همه است از حیث نسب، و مهربان تر از همه برعیت و عادل تر از همه بمساوات و بیناتر از همه بقضاوت بین دو نفر و بیشتر می باشد.(فرائد اسمطین، ج۲، ص۸۴، ح۴۰۳).

۱۰۵

امیر المؤمنینعليه‌السلام بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینه علیعليه‌السلام باز نموده.

شیخ : در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی را ذکر نموده اند؟

داعی : خوب است مراجعه نمائید به ششمکنز العمّال (۱) وطبقات (۲) محمّد بن سعد کاتب ومستدرک (۳) حاکم نیشابوری وتلخیص ذهبی وسنن ابن أبی شبیه و کبیر (۴) طبرانی و مسند(۵) امام احمد حنبل وحلیه الاولیاء (۶) حافظ أبو نعیم و کتب معتبره دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب، نقل می نمایند از امّ المؤمنین امّ سلمه و جابر بن عبد اللّه انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را طلبید و سر مبارکش در سینه او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.

و از همه این أخبار مهمتر بیان خود أمیر المؤمنینعليه‌السلام است که درنهج البلاغه آمده و ابن أبی الحدید درشرح نهج البلاغه (۷) آورده که ضمن بیانات خود صریحاً فرموده:و لقد قبض رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انّ رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی (۸) .

و نیز در ضمن دفن صدّیقه کبریعليه‌السلام است که فرمود در خطاب به رسول اللّه :

فلقد وسّدتک فی ملحوده قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک (۹) .

اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه

____________________

۱- کنز العمال، ج۶، ص۴۰۰. ۲- طبقات ، ج۲، ص۲۶۳.

۳- مستدرک، ج۴، ص۷. ۴- المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۳۲۱.

۵- مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱. ۶- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۶- ۶۷.

۷- شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۳۳۶.

۸- هرآینه بتحقیق رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم. ولی ابن أبی الحدید در ج۱۰، ص۲۶۶ ذیل بیان آن حضرت گوید: ((در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علیعليه‌السلام به صورت خود مالید.))

۹- هرآینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو ما بین گلو و سینه من خارج شد؛ و ابن أبی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینه علیعليه‌السلام خارج شد.

۱۰۶

آنکه سابقه عداوت و دشمنی عایشه با مولانا أمیر المؤمنینعليه‌السلام بسیار قوی است که شاید ان شاء اللّه در لیالی آتیه وقت مناسبی بدستم بیاید بعرضتان برسانم.

تحقیق در امر وصایت

و از همین احادیث هم کاملاً جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بود خلیفه چه احتیاجی بوجود وصی می باشد؟

زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدری با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصاً آن احادیثی را که می فرماید: ((همان خدایی که اوصیای انبیای عظام را معین نموده، علیعليه‌السلام را به وصایت من مقرر داشته))، می فهمد مراد وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی از بشر برای بعد از خود معین می نماید.

بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شؤون اجتماعی و انفرادی امت باید باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است.

مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنا ننموده اند، مگر عده قلیلی از معتصبین معاندین که انکار همه ی فضایل آن حضرت را نموده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغ گوید:فلا ریب عندنا انّ علیّا عليه‌السلام کان وصیّ رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا الی العناد (۱) .

اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت

آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد؛ از جمله، دو شعر از عبد اللّه بن عباس (حبر امت) است که در شعر اول خود گوید:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و فارسه ان قیل هل من منازل

____________________

۱- شک و شبهه ای نیست در نزد ما که علیعليه‌السلام وصی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و اگر چه مخالف این معنی است کسی که در نزد ما از اهل عناد می باشد (شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۱۱۱).

۱۰۷

و نیز از خزیمة بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید:

وصیّ رسول اللّه من دون اهله

و انت علی ما کان من ذاک شاهده

و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید:

انّ الوصیّ امامنا و ولیّنا

برح الخفاء و باحت الاسرار

برای اثبات مرام بهمین مقدار اکتفا می نمایم؛ چنانچه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید: ((اگر ملالت نمی آورد، اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.))

پس معلوم شد وصایت توأم با مقام نبوت که فصل ما دون مقام نبوت است همان مقام خلافت و ریاست عامه الهیه است.

شیخ : چنانچه این اخبار صحیح است، چرا در کتب آثار، به وصیت نامه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به نام علی کرم اللّه وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نام ه ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وقت مردن؟

داعی : موضوع وصی بودن مولانا امیر المؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت بمقام ولایت صادر شده، بسیار صریح و واضح در کتب معتبره اکابر علمای شیعه از طریق اهل بیت طهارتعليه‌السلام به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده، ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننماییم، ناچار ببعض از آن اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم، اشاره می نمایم.

اشاره به دستور وصیت

و اگر بخواهید بتمامی اخبار راجع بوصیت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و دستوراتی که به مولانا امیر المؤمنین داده شده، پی ببرید، مراجعه نمایید بهطبقات ابن سعد (۱) وکنز العمال (۲) متقی و نیز درکنز و درمسند (۳) امام احمد بن حنبل و درمستدرک (۴) حاکم و

____________________

۱- طبقات ابن سعد، ج۳، ص۲۳. ۲- کنز العمال، ج۱۱، ص۲۸۰، ح۳۲۹۵۲.

۳- مسند احمد، ج۴، ص۱۶۴. ۴- مستدرک، ج۳، ص۱۴.

۱۰۸

بالاخره درسنن ودلایل بیهقی (۱) واستیعاب (۲) ابن عبد البر وکبیر (۳) طبرانی وتاریخ ابن مردویه(۴) و دیگران از اکابر علمای خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنه متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند که خلاصه آن عبارات که مکرر ذکر گردیده اینست که فرمود:یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی (۵) و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی (۶) .

علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده، آثار علائم عمل بوصیت است که بنا به امر و دستور وصیت مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را ادا نموده؛ چنانچه عبد الرزاق در جامع خود نقل نموده.

شیخ : روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید:( كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ ) ،(۷) لازم بود در وقت وفات، وصیت بنماید و وصی خود را معین کند، پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، وصیت ننمود، هم چنانکه ابی بکر و عمر رضی اللّه عنهما وصیت نمودند؟

داعی : اولاً مراد از( إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ ) معاینه موت و مرگ نیست؛ یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی است که به هوش باشد و بتواند بوظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد، اسباب و آثار و علامات

____________________

۱- دلایل النبوة، ج۶، ص۳۴۱.

۲- استیعاب، ج۴، ص۳۰۷.

۳- المعجم الکبیر، ج۱۲، ص۳۲۱.

۴- تاریخ ابن مردویه، ص۱۱۰.

۵- یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعده مرا وفا و ذمت مرا بری می کنی.

۶- تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمائی.

۷- دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد، اگر دارای متاع دنیویست وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان بچیزی شایسته عدل. این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است. آیه ۸۰، سوره ۲(بقره).

۱۰۹

مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره.

ثانیاً: این بیان شما تأثر درونیم را تازه نموده و مصیبت بزرگی را بیادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست.

و آن مصیبت بزرگ اینست که جدّ امجد بزرگوارم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن همه تأکیدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود تا آنجا که فرمود: من مات بغیر وصیّه مات میته جاهلیّه،(۱) تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد، مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد، نوبت که به خود آن بزرگوار رسید، با آنکه در مدت بیست و سه سال پیوسته وصیت های خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده، گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود، در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دودستگی امت را بگیرد؛ متأسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی إلهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد امشب بفرمایید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!

اطاعت امر پیغمبر واجب است

شیخ : گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد؛ زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم داشته؛ چه آنکه صریح قرآن کریم است:( وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) (۲) و در آیات متعدده أمر باطاعت أوامر آن حضرت نموده که( أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ) .(۳) بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کفر است. هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند؛ ممکن است از اخبار مجعوله باشد که بدست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت بأمر آن حضرت انتشار یافته است.

____________________

۱- کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت.

۲- آنچه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید، و هرچه نهی کند شما را از آن، پس واگذارید آیه ۷، سوره ۵۹ (حشر).

۳- اطاعت کنید خدا و رسول را.

۱۱۰

منع نمودن پیغمبر را از وصیت

داعی : تمنّا می کنم عمداً سهو نفرمایید. از اخبار مجعوله نیست، بلکه از اخبار صحیحه مسلّمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند، حتّی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاطکاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفینشان قرار گیرد، در صحیحین خود این قضیّه مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عند الموت فرمود: ((دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید!))

عدّه ای از حضار مجلس باغوای یک نفر (مرد سیاسی) مانع شدند بقسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر آنها را از اطراف بستر خود خارج ساخت

شیخ : من که نمی توانم باور کنم این مطلب را! کدام کس می توانسته چنین جرأتی به کار برد که در مقابل گفته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایستادگی نماید و حال آنکه اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید، مانع آن نمی گردند تا چه رسد برسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفرآور است؛ چه آنکه وصیت بزرگان اسباب هدایت است احدی ممانعت نمی نماید؛ چنانچه خلیفه ابی بکر و خلیفه عمر رضی اللّه عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود. باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم.

داعی : حق دارید باور نکنید! نه شما تعجب می نمایید بلکه هر مسلمانی! بالاتر بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیّه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در ایام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اضلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد، او را مانع شوند، ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.

۱۱۱

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از وصیت

این تأسف نه برای من و شما است، بلکه اصحاب آن حضرت در این مصیبت مولمه گریه ها نمودند؛ چنانچه بخاری و مسلم و دیگران از أکابر علمای خودتان روایت نموده اند که عبد اللّه بن عبّاس (حبر امت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت:یوم الخمیس ما یوم الخمیس ؛ و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.

سؤال نمودند: ((چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را بگریه می آورد؟)) می فرمود:

چون مرض بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مستولی شد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید. بعض از حضّار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند: محمّد(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )هذیان می گوید! آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد؛ چه آن که گذشته از اینکه مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند!!

شیخ : چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود؟

داعی : خلیفه ثانی عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.

شیخ : خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید؛ چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است، ولی بملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم، اینک آنچه در دل دارم ظاهر می نمایم و بجناب عالی توصیه می کنم که باین نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.

داعی : داعی هم بشما توصیه می کنم فکر نکرده، نفی و اثبات ننمائید که از کشف حقیقت متأثر شوید. از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی به ما، نسبت جعل بشیعیان پاک دادید و حال آنکه مکرّر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم؛ زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلائل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.

۱۱۲

در منابع حدیث منع وصیت

و در همین موضوع مورد بحث هم اگر به کتب معتبره علمای خودتان مراجعه نمایید، می بینید که اکابر علمای خودتان این قضیه را نقل نموده اند؛ از قبیل بخاری درصحیح (۱) و مسلم در آخرکتاب وصیت (۲) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل درمسند (۳) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۴) و کرمانی درشرح صحیح بخاری (۵) و نووی درشرح صحیح مسلم (۶) و ابن حجر درصواعق (۷) و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض و امام غزّالی(۸) و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی و ابن اثیر(۹) و حافظ ابو نعیم اصفهانی(۱۰) و سبط ابن جوزی(۱۱) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیه مولمه را تصدیق نموده اند، که بعد از مراجعت از حجة الوداع رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریض شده، جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند؛ فرمود:ایتونی بدوات و بیاض لا کتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی .(۱۲)

امام غزّالی در مقاله چهارمسرّ العالمین که سبط ابن جوزی هم درتذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علمای شما چنین آورده اند که فرمود: دوات و سفیدی بیاورید،لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی (و در بعض اخبار دارد که فرمود):لا کتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی)فقال عمر دعوا لرجل فانه لیهجر !!

____________________

۱- صحیح بخاری، ج۱، ص۴۲۹ و ۴۴۹. ۲- صحیح مسلم، ج۵، ص۷۵.

۳- مسند احمد، ج۱، ص۲۲۲. ۴- شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۱.

۵- شرح صحیح بخاری، ج۱، ص۳۹. ۶- شرح صحیح مسلم، ج۱۱، ص۸۹-۹۳.

۷- صواعق المحرقه، مقدمه کتاب. ۸- سر العالمین، ص۱۰-۱۱.

۹- الکامل، ج۲، ص۳۲۰. ۱۰- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۶- ۶۷.

۱۱- تذکرة الخواص، ۶۵.

۱۲- دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برای شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید.

۱۱۳

حسبنا کتاب الله (۱) .

اصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند؛ بعضی طرفدار عمر؛ یعنی گفتار او را تقویت نمودند. جمعی طرفدار رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بقسمی بهم ریختند و داد فریاد بلند شد که آن حضرت (مجسّمه خلق عظیم) متغیّر شد، فرمود:قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع ؛ برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.

این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از ۲۳ سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی، خلیفه عمر شد که بگفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را پاشید و ایجاد دودستگی نمود!! که تا امشب آمده، ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دودستگی مقابل هم قرار داده است!!

شیخ : از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که بمقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید!

داعی : شما را بخدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگویید، آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقایع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم، یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منتها درجه جسارت را نمود که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید! چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام:

أ تبصر فی العین منّی القذی

و فی عینک الجذع لا تبصر(۲)

____________________

۱- تا زایل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من (یعنی امر خلافت) (بنویسم برای شما کتابی که اختلاف پیدا نکنید در او بعد از من). پس عمر گفت: ((واگذارید این مرد را (یعنی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را) زیرا که او هذیان می گوید؛ کتاب خدا ما را بس است!))

۲- آیا در گوشه چشم من ذره خاشاک را می بینی ولی در چشم خودت شاخه نخله خرما را نمی بینی؟ کنایه از اینکه پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی (و اشکال می نمایی) ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی.

۱۱۴

آیا خداوند متعال در آیه ۴۰ سوره ۳۳(احزاب)نمی فرماید:( مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اللّٰهِ وَ خٰاتَمَ النَّبِیِّینَ ) ؛(۱) یعنی آن حضرت را به نام نخوانید، بلکه رسول اللّه بگویید. آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی بنام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود! شما را بخدا انصاف دهید جسارت را من کردم یا خلیفه!!

شیخ : از کجا معلوم است که هجر بمعنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود.

تعصب آدمی را کور و کر می کند

داعی : جمیع اهل لغت و تفسیر و مخصوصاً اکابر علمای خودتان از قبیل ابن اثیر درجامع الاصول (۲) و ابن حجر درشرح صحیح بخاری (۳) وصاحب الصحاح و دیگران همه گفته اند: هجر به معنای هذیان است. آقای من، آدمی باید برهنه شود از لباس تعصّب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار ببیند، نه دفاع بیجا بنماید.

آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور می دهد که او را رسول اللّه و خاتم النبیّین بخوانید، کسی عمداً بگوید:ان الرجل لیهجر ! مقام آن حضرت را آن قدر کوچک نماید که بگوید این مرد، هذیان می گوید، بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده؟ آیا نسبت به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصاً که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد، اهانت هذیان گویی بنماید، دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد؟

شیخ : آیا سزاوار است چنین نسبتی بمقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان بمقام رسالت نداشته.

داعی : اولاً چرا جنابعالی وقتی شنیدید نسبت هذیان برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادند

____________________

۱- محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست و لیکن رسول اللّه و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است باینکه همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود. رسول اللّه و خاتم النبیین خواند) (نه مردک به آن حضرت اشاره نمایند).

۲- جامع الاصول، ج۲، ص۳۲۰.

۳- فتح الباری، ج۱، ص۱۸۶.

۱۱۵

متأثر نشدید! که حتماً بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید؟ ولی وقتی بیک مرد عادی که منتها درجه مقامش این است که از اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و با دست عده ای مردم بعدها به مسند خلافت قرار گرفته، چنین اشاره ای شد، متألم شدید؟ و حال آنکه این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده، بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی (تا چه رسد به مسلمان خوش دل پاک طینت) بعد از شنیدن این وقایع بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن، به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین نسبتی نمی دهد.

اعتراف علمای عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته

چنانچه علمای منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتابشفا (۱) و کرمانی درشرح صحیح بخاری (۲) و نووی درشرح صحیح مسلم (۳) نوشته اند که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده؛ چه آنکه در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیای عظام، در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند؛ خواه در حال صحت یا در حال مرض، حتماً باید اوامر آنها اطاعت کرده شود. پس مخالفت با آن حضرت خاصّه توام با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد - انتهی کلامهم.

اول فتنه در اسلام حضور رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

و اما آنکه فرمودید: چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود؟ این کلام هم از داعی تنها نبوده، بلکه علمای منصف خودتان تصدیق این معنا را نموده اند. عالم جلیل حسین میبدی درشرح دیوان گوید:

____________________

۱- شفاء، ج۲، ص۴۳۱.

۲- شرح صحیح بخاری، ج۱، ص۳۹.

۳- شرح صحیح مسلم، ج۱۱، ص۹۵.

۱۱۶

((اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضور خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.))

و نیز شهرستانی در مقدمه چهارم از کتاب ملل و نحل(۱) خود گوید:

((اول خلافی که در اسلام واقع شد، منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ بامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای نوشتن وصیت.))

و ابن ابی الحدید درشرح نهج (۲) اشاره باین معنی نموده.

شیخ : اگر این کلام از خلیفه عمر -رضی اللّه عنه- باشد گمان نمی کنم سوء ادبی بکار بوده، بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریت است؛ گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید، حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر بهذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.

داعی : به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت، عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سلب نمی گردد؛ خاصّه آنکه در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.

پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است، قطعاً توأم با مقام عصمت و اتصال بحق بوده با توجه بآیه شریفه:( وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ ( ۳ ) إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ و آیه مبارکه ) ؛(۳) وآیه مبارکه( وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ ) (۴) و آیه( وَ أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ ) ،(۵) کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن از آوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشته آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد، مخالفت پروردگار بوده است.

____________________

۱- ملل و نحل، ج۱، ص۱۴.

۲- شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۵۱.

۳- و هر گز از روی هوای نفس سخن نمی گوید؛ آن چه می گوید چیزی جز وحی که نازل شده نیست.(سوره نجم، آیه ۳-۴).

۴- آن چه رسول خدا برای شما آورده بگیرید (واجرا کنید) و از آنچه نهی کرده، خودداری نمایید).

۵- بگو خدا را اطاعت کنید و از پیامبرش فرمان برید. (سوره نور، آیه ۵۴).

۱۱۷

مسلّماً کلمه هذیان، دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.

آقایان انصاف دهید! اگر از گوشه مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید. شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید، با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوییم؟ آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت؟

اگر کلامی خارج از ادب و احترام است، تصدیق نمایید نسبت به خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشدّ عمل و جسارت بکار رفته و قابل انکار نیست که انزجار از گوینده چنین کلام اهانت آمیز به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از لوازم اسلامیّت هر مسلمانی می باشد. با اینکه صریحاً در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول اللّه و خاتم النبیّینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوانده است.

حب و بغض و تعصب را کنار بگذارید! عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول اللّه و خاتم النبیینصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخوانده و احترام نگذارده، بلکه گفته این مرد هذیان می گوید!!

شیخ : بر فرض که قائل به خطا شویم، چون خلیفه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده، قطعاً مصون و قابل عفو و گذشت است.

داعی :اولاً بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفه پیغمبر بوده اجتهاد نموده؛ چون آن روز که عمر این حرف را زد، خلیفه نبود، بلکه خواب خلافت را هم نمی دید؛ بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعجله و شتاب بطریقی که خودتان بهتر می دانید عدّه ای ابی بکر را خلیفه نمودند و بعد هم بزور و تهدید بقتل و اهانت آتش بدر خانه زدن دیگران را تسلیم نمودند، و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن، أبو بکر عمر را بخلافت منصوب نمود.

ثانیاً فرمودید: اجتهاد نموده، خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنا ندارد، بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است.

ثالثاً فرمودید: برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود. این خطای گفتار امثال شما علما که تعصّب بر علم و انصافتان غالب آمده موجب بسی حیرت است!

آقای عزیز، حفظ دین و شریعت بر عهده رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر

۱۱۸

بن الخطاب؟ آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداند که وصیّت نوشتن برای امت با قید (به اینکه هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!!! ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت، مانع از وصیت آن حضرت شود!!!( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

خود می دانید خطا در ضروریات دین عین خطا می باشد و ابداً مورد عفو و اغماض نخواهد بود.

شیخ : لا بد خلیفه عمر رضی اللّه عنه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چیزی بنویسد، ایجاد اختلاف می شود و فتنه برپا می گردد، لذا روی خیر خواهی بنفع خود پیغمبر منع از آوردن دوات و کاغذ نموده؟!

عذر بدتر از گناه

داعی : عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید. یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول، از فضلای دهر، فاضل قزوینی، حاج شیخ محمد علی (اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند) می فرمود: ((غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد.)) عیناً می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمایید، خطا و غلط فاحشی را غلط ها جلوه می دهید. از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مقام عصمت (که مصون از خطا بوده) و اتصال به غیب عالم در مقام ارشاد و هدایت امت، توجّهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمایی برای آن حضرت نموده ،اگر جنابعالی آیه ۳۶ سوره ۳۳ (احزاب) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید:( وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَهٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً ) (۱) قطعاً حرف

____________________

۱- هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حکم کنند؛ (یعنی قولاً و عملاً جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رأی خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کند دانسته به گمراهی سختی افتاده است!

۱۱۹

خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان، عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.

شیخ : صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت:حسبنا کتاب الله ؛ یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند؛ احتیاجی بنوشته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی باشد!

داعی : اتفاقاً همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند، می دانستند که قرآن به تنهایی کفایت امور نمی نماید؛ چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده، ولی جزییات آنها را موکول به بیان مبین فرموده، و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.

چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبین ربانی، از این قرآنقلیل اللفظ و کثیر المعانی استفاده نماید؟

علاوه بر اینها، اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود، چرا در قرآن فرموده:( وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) .(۱) مگر نه اینست که در آیه ۸۳ سوره ۴ نساء فرموده:( وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) ،(۲) پس مسلّم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن که خاندان جلیل محمّد و آل محمّد صلوات اللّه علیهم اجمعین می باشند؛ چنانچه در حدیث متواتر بین الفریقین (که در لیالی ماضیه بجمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم، وارد است که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرّر فرمود! حتّی دم مرگ:

____________________

۱- سوره حشر، آیه ۷.

۲- اگر به رسول و صاحبان حکم(پیشوایان اسلام بعد از رسول) رجوع میکردند، همانا تدیبر آنان که اهل بصیرتند میدانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند.

۱۲۰

انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم - لن تضلّوا ابدا (1) .

عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکّر نمی نمایند که رسول خدا (آنچه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیه( وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ) . قرآن را به تنها برای هدایت و نجات امت کافی نمی داند در مقام، بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحاً می فرماید: ((اگر به هر دو (قرآن و عترت) تمسّک جستید، نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.)) ولی خلیفه عمر گفت: ((قرآن تنها کفایت می کند.))

اینک آقایان محترم، انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده به حق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جویید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت؛ ولی عمر گفت: ((قرآن به تنها ما را کافی است.)) نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هم قبول ندارد!

اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است. قطعاً هیچ انسان عاقلی نگوید قول رسول خدا را که اتصال بحق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نماییم.

شما چرا قول عمر را گرفته و فرموده رسول خدا را کنار گذارده اید؟! اگر کتاب خدا فقط کافی بود، پس چرا در آیه 43 سوره 16 (نحل)فرموده:( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ) (2) ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر قرآن یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل ذکر عترت آن حضرت می باشند.

چنانچه در لیالی ماضیه با دلایل و اسناد عرض کردم، علمای بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر، یعنی

____________________

1- من که (رسول خدا هستم) دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند و اگر باین دو تمسک جستید، نجات می یابید (در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو چیز بزرگ، قرآن و عترت من می باشند.

2- اگر شما نادانید، سؤال کنید از اهل ذکر (یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند).

۱۲۱

عترت پاک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اند که عدیل القرآن می باشند.

شما با نظر بدبینی بگفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که باین گفته ها خورده می گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان هم در عالم انصاف باین قول خلیفه عمر لبخند می زنند.

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر

چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای شما است درکشف الغیوب گوید:

((این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن، و تعجب می نمائیم از کلام خلیفه عمر رضی اللّه عنه که گفته چون قرآن در میان ما هست براهنما احتیاجی نیست این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست، احتیاجی به طبیب نمی باشد! بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیّه نتواند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید بطبیبی که عالم بآن علم است.))

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند بفکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید بآن کسانی که عالم بعلم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید:( وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (1) .

به همین جهت حضرت علی کرم اللّه وجهه فرمود:انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت ؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است-انتهی

پس اوّل و آخر گفتار خلیفه مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمائید که ظلم بزرگی برسول اللّه نمودند که نگذاردند وصیت نماید.

____________________

1- اگر به رسول اللّه(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام) رجوع می کردند، همانا (تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)؛ آیه 85، سوره 4(نساء).

2- بحار النوار، ج30، ص546 و ج79، ص199.

۱۲۲

مانع نشدن از عهدنامه ابی بکر در وقت مردن

و اما اینکه مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند، صحیح است. همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدثین خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابی بکر در وقت مردن به عثمان بن عفّان گفت: ((بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است بسوی این مردم.)) و او نوشت آنچه را که ابی بکر تقریر نمود.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند؛ احدی او را انکار ننمود، مخصوصاً عمر نگفت: ((حسبنا کتاب اللّه؛ ما چه احتیاجی به عهد نامه ابی بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید!)) ولی خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مانع از وصیت شدند، به بهانه آنکه کتاب خدا ما را کفایت می کند؛( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

اگر هیچ دلیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن برسول اکرم و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امت می گردید، کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده، بلکه روی هو و جار و جنجال بوده است.

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت

حق داشت ابن عباس (حبر امت) گریه کند، بلکه تمام مسلمین حقّاً باید خون گریه کنند که نگذاردند خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصیت کند و تکلیف امّت را معیّن نماید، بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر بدادن دشنام و اهانت اداء نمودند!!

و اگر گذارده بودند وصیت بنماید، قطعاً امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت، ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت بآن حضرت جلوگیری نمودند!

شیخ : از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع بخلافت چیزی بفرماید؟

۱۲۳

داعی : اوّلاً مطلب بارز است که در دم مرگ، از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود؛ فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه ساله خود روشن فرماید؛ چنانچه عرض کردم امام غزّالی در مقاله چهارمسرّ العالمین آورده که آن حضرت فرمود:ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی ؛ و دیگر جملهلن تضلوا بعدی ، می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید، ولی قطعاً می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد؛ چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند، آیا لازمه ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) ببخشید رشته سخن طولانی شد. به اختیار حقیر نبوده، بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن بیادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.

پس با این مقدمات معلوم شد که علیعليه‌السلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتها در مرض موتاتماماً للوصیة خواست بنوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد با هو و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!!

مخصوصاًاتماماً للحجة برای رفع شبهه در بعض احادیث فرموده است: ((همان خدایی که برای انبیای اولو العزم، چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده، برای منهم علی عليه‌السلام را وصی قرار داده .))

و نیز فرموده است: ((علی عليه‌السلام وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من. )) و این خود دلیل ثابت است بر اینکه وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس علیعليه‌السلام وصی و خلیفه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

شیخ : این اخبار چنانچه صحیح باشد، متواتر نیست؛ چگونه به آنها اتخاذ

۱۲۴

سند می نمایید؟

داعی : مسأله تواتر وصیت در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلّم است، اما در نظر دارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجّه می دانند. از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد، قطعاً تواتر معنوی موجود است.

و از مجموع این اخبار متکاثره (که از نقل تمام آنها بواسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط باقتضای وقت مجلس بنقل بعض از آنها که در نظر داشتم، اکتفا نمودم) معلوم می شود که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصّ بر وجود علیعليه‌السلام بوصایتی نموده که معنای خلافت در او بارز و آشکار است.

علاوه، شما که بتواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید، حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جواب می مانید بحبل تواتر می چسبید، بفرمایید تواتر حدیث ((لا نورث )) را از کجا ثابت می نمایید؟

و حال آنکه ناقل این حدیث (به قول شما) أبی بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.

ولی در هر دوره أقلاًّ ده ها ملیون از مسلمانان موحّد پاک دل، منکر این حدیث بوده اند و خصوصاً انکار علیعليه‌السلام باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند، حجّه بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که ببعض از آنها اشاره شد که اهمّ از همه دلایل، انکار و مخالفت صدّیق و صدّیقه، علی و فاطمهعليهما‌السلام در حضور خود ابی بکر بوده، و البته وقتی باب علم و وصی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام اهل تقوی به فرموده رسول اللّه تکذیب حدیثی را بنماید، حجّت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.

اگر انبیا عموماً و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند، پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلاً عرض کردم که آن حضرت فرمود:لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی ؛(1) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد؟

اگر می گویید مراد ارث مالی نیست، علمی می باشد (و حال آنکه با دلایل

____________________

1- برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علیعليه‌السلام وصی و وارث من است.

۱۲۵

علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است) مطلب بهتر ثابت می شود که اولاً وارث علمی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولی و احقّ به مقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.

ثانیاً بعد از اینکه ثابت شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را وصی و وارث خود قرار داده، بلکه به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که ببعض از آنها اشاره شد) خدا او را به این سمت معیّن فرموده، چگونه ممکن است این حدیث را بوصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود) نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود، ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!

خیلی عجب است! در احکام دینی بمجردی که علیعليه‌السلام حکمی می نمود أبی بکر و عمر با آنکه بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجّه دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است و همان قسم هم عمل می کردند.

چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوتهای آن حضرت را در زمان خلافت ابی بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند ولی در این مورد بخصوص قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند بمثلهای رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.

حافظ : خیلی تعجب است که می فرمائید خلفاء -رضی اللّه عنهم- احکام دینی را نمی دانستند و -علی کرم اللّه وجهه- آنها را یادآور می شد.

داعی : تعجبی ندارد؛ زیرا احاطه بر جمیع أحکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد، مگر آنکه پیغمبر یا باب علم پیغمبر باشد.

علاوه دعاگو تنها قائل باین عقیده نیستم، بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرة خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمدها را به عرضتان می رسانم که امر بر بی خبران مشتبه نگردد گمان کنند که ما قصد اهانت داریم.

۱۲۶

حکم علیعليه‌السلام درباره زنی که بچه شش ماهه زایید

امام أحمد حنبل در مسند(1) و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی درذخایر العقبی (2) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56ینابیع المودة (4) از احمد بن عبد اللّه و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند

(( ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأه التی ولدت لسته اشهر، فقال علیعليه‌السلام فی کتاب الله( وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ) ثم قال( وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ ) فالحمل سته اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر))(5) .

و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید:ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما (6) .

از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابی بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد، علیعليه‌السلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده، عملی می نمودند.

پس آقایان محترم! فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علیعليه‌السلام را قبول نکردند، بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند. قطعاً (به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.

دلیل سیم بر بطلان این حدیث، عمل و فعل خود خلیفه ابی بکر است؛ زیرا اگر حدیث صحیح بود، بایستی آنچه از رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانده، همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشتند. مع ذلک أبی بکر

۱۲۷

حجره فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد. مثل معروف یک بام و دو هوا همین است یؤمن ببعض و یکفر ببعض؟!

علاوه بر اینها، اگر این حدیث صحیح و ایمان باو داشتند که گفته رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها) ابی بکر نوشت من فدک را بفاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.

حافظ : این بیان شما تازگی دارد، من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشد سند این مطلب در کجا است.

رد نمودن ابی بکر فدک را به فاطمهعليه‌السلام و مانع شدن عمر

داعی : گمان می کنم جنابعالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و علی بن برهان الدین شافعی درتاریخ سیره الحلبیّة (2) می نویسد: ((ابی بکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد)) (البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابی بکر واقع شد).فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک ؛ گریه کرد (به حال فاطمه) و نوشت من فدک را به فاطمهعليه‌السلام رد نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.

و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک، خود در دوره خلافت فدک را رد کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر (از امویّین و عباسیّین) فدک را به ورثه فاطمهعليه‌السلام رد نمودند.

حافظ : این بیان شما خیلی اسباب تعجب است! چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّاً مانع از رد فدک به فاطمه شد، چون صدقه مسلمین بود تا آنجایی که (به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را بورّاث فاطمه رد

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج16، ص235.

2- سیرة الحلبیة، ج3، ص488.

۱۲۸

نماید؟

داعی : حق دارید تعجب نمایید! ممکن است شما ندیده باشید. من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماء خودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند، به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.

رد نمودن خلفا فدک را باولادهای فاطمه(عليه‌السلام )

علاّمه سمهودی محدث و مورّخ معروف مدینه منوره، متوفی 911 در تاریخ المدینه(1) و یاقوت بن عبد اللّه رومی حموی درمعجم البلدان (2) نقل می نمایند که ابی بکر در زمان خلافت، فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علیعليه‌السلام و عباس.

اگر ابو بکر به عنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را تصرف نمود، عمر بچه دلیل حق مسلمانان را بیک نفر واگذار نمود؟

شیخ : شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که بخرج مسلمانان گذارده شود.

داعی : این توضیح جنابعالی توضیحبما لا یرضی صاحبه می باشد، زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده، بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علیعليه‌السلام و عباس واگذار کرد.

و اما علیعليه‌السلام که فدک را قبول نمود بعنوان میراث بوده نه بعنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.

شیخ : شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.

____________________

1- تاریخ المدینة، ج1، ص202.

2- معجم البلدان، ج4، ص239.

۱۲۹

واگذار نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را

داعی : (با تبسّم)علیعليه‌السلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند. حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است؛ چنانچه علاّمه سمهودی درتاریخ المدینه (1) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (2) از ابو بکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: ((فدک را به اولادهای فاطمهعليها‌السلام واگذار کن!)) فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسینعليهما‌السلام را خواست و به آنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید درشرح نهج (3) این عبارت را نوشته که:کانت اوّل ظلامه ردها ؛ یعنی این رد کردن عمر فدک را به اولادهای فاطمهعليهما‌السلام اول ظلم کرده و غارت شده ایست که رد نموده شد به آنها. مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس، عبد اللّه سفاح، اول خلیفه عباسی، فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسنعليهما‌السلام و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمهعليهما‌السلام تقسیم می نمودند.

رد نمودن عبد الله و مهدی و مأمون عباسی فدک را به ورثه فاطمه(عليهما‌السلام )

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند، فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد، ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی، او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمهعليهما‌السلام واگذار کردند. یاقوت حموی درمعجم البلدان ذیل حرف(ف-د)عین سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره:انّه کان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعطی ابنته فاطمه رضی اللّه عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاه و السّلام (4) .

____________________

1- تاریخ المدینة، ج1، ص212. 2- شرح نهج البلاغه، ج16، ص216. 3- همان.

4- به درستی که رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )عطا نمود فدک را به دخترش فاطمهعليهما‌السلام و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.(معجم البلدان، ج4، ص239).

۱۳۰

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا(1)

در اثبات نحله بودن فدک

با دلایل قاطعه ثابت گردید که فدک، نحله فاطمهعليهما‌السلام بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند. لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست باولادهای بی بی مظلومهعليهما‌السلام رد نمودند.

حافظ : اگر فدک نحله فاطمه رضی اللّه عنها بود، پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد؟!

داعی : در مرتبه اول بی بی فاطمهعليه‌السلام دعوای نحله نمود، چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند، وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور رد نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.

حافظ : گمان می کنم اشتباه می فرمایید؛ چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی اللّه عنها از نحله حرفی زده باشد.

داعی : اشتباه نکرده، بلکه یقین دارم، نه در کتب شیعه فقط، بلکه در کتب اکابر علمای خودتان هم ثبت است؛ چنانچه درسیرة الحلبیّه (2) تألیف علی بن برهان الدین حلبی شافعی، متوفی 1044 نوشته شده است: ((اول فاطمهعليه‌السلام به عنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد، چون شهود شرع پسند نداشت! ناچار از راه ادعای ارث وارد شد.))

پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است و نیز امام فخر الدین رازی درتفسیر کبیر (3) ضمن ادعای فاطمه(عليه‌السلام )و یاقوت حموی درمعجم البلدان (4) و ابن ابی الحدید

____________________

1- امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم رد نمود.

2- سیرة الحلبیة، ج3، ص487.

3- تفسیر کبیر، ج29، ص284.

4- معجم البلدان، ج4، ص238.

۱۳۱

معتزلی درشرح نهج البلاغه (1) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخرصواعق محرقه (2) ضمن کلام در شبهه هفتم از شبهات رفضه، نقل می نماید که اول ادعای فاطمهعليه‌السلام نحله بود، چون شهودش مردود شد، متأثر گردید. فرمود: ((دیگر با شما سخن نخواهم گفت!))(3) .

و همین قسم هم شد، دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید؛ وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّه از عترت طاهره علیعليه‌السلام بر بی بی نماز گذارد).

در قول مخالفین که ابی بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن

حافظ : در اینکه فاطمه رضی اللّه عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد، حرفی نیست، ولی ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست؛ زیرا مجبور بود بصورت ظاهر شرع عمل نماید. چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزله دو مرد است شهادت بدهند. چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند، نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی اللّه عنها صادر نمایند.

داعی : ممکن است رشته سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد. لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فردا شب.

نواب : قبله صاحب! یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود و از حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته، همین موضوع است، متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید، مطلب را قطع نکنید، چه آنکه قطع مطلب

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج16، ص277.

2- صواعق المحرقة، ص37.

3- حتی ابن تیمیه و ابن قیم و غیر آنها از اکابر علمای جماعت اقرار نموده اند که بی بی فاطمهعليه‌السلام ادعا نمود که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را بمن بخشیده است.

۱۳۲

رشته توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابداً مانعی نیست، بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود، ما از اینجا نخواهیم رفت. مبسوطاً صحبت فرمایید، مگر آنکه واقعاً خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.

داعی : برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست، هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود. ملاحظه حال آقایان حاضرین را می کنم، چون رعایت حال همه را باید کرد.

(تمام اهل مجلس متفقاً گفتند: بیانات شما ملال آور نیست، خصوصاً در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند به آن هستیم).

داعی : جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود بصورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود، حکم صادر نشد. در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است

اولاً آقای أبو بکر که بفرموده شما مقیّد بامور شرعی بودند، بفرمایید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند. بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمهعليه‌السلام متصرفه بوده. آیا این عمل ابی بکر که تمام علمای خودتان نوشته اند از بی بی مظلومهعليه‌السلام شاهد طلبید، مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده؟ مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد، نه متصرف؟ آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟! منصفانه قضاوت نمایید.

ثانیاً موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی بمقتضای قاعده مسلّمه ما من عام الاّ و قد خصّ قابل استثناء و تخصیص بردار است.

حافظ : آیا بچه دلیل می فرمایید که آیه شهادت تخصیص بردار است؟

خزیمه ذو الشهادتین

داعی : دلیل بر این معنی خبری است که درصحاح معتبره شما هم نقل شده

۱۳۳

است در موضوع خزیمه ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقابل مرد عرب که در قضیه بیع اسب مدعی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد.(1) پس معلوم شد آیه شهادت تخصیص بردار است جایی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود، علی و فاطمهعليهما‌السلام که به نصّ آیه تطهیر، صاحب مقام عصمت بوده اند، اولی به استثناء بودند؟ قطعاً معصوم و معصومه صدّیق و صدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتماً ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است!

رد نمودن شهود فاطمه را

فاطمه صدّیقه طاهره ادعا نمود فدک نحله من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام؛ بر خلاف دستور شرع انور، از صدّیقه طاهره معصومهعليه‌السلام متصرفه شاهد خواستند! بی بی مظلومهعليه‌السلام هم امیر المؤمنینعليه‌السلام و امّ ایمن و حسنینعليهما‌السلام را به شهادت آورد. آنها را رد نمودند. آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود؟

اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود. به علاوه که خداوند در آیه تطهیر، شهادت بپاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای به کذب است. علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنینعليه‌السلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهرعليه‌السلام داد که قطعاً ردّ شهادت علی ردّ بر خداست؛ زیرا خدای عالی اعلا، علیعليه‌السلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده. من نمی دانم بچه جرأت شهادت مصدّق خداوند را رد کردند! و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید: با علیعليه‌السلام باشید؛ یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده، مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده. فلذا در آیه 119 سوره

____________________

1- سنن ابی داوود، ج2، ص167.

۱۳۴

9 (توبه) می فرماید:

1.( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ ) (1) .

حافظ : این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم اللّه وجهه باشند؟

مراد از صادقین در آیه محمد و علی(عليه‌السلام )هستند

داعی : اکابر علمای شما در کتب و تفاسیر خود گویند: این آیه در شأن محمّد و علیعليه‌السلام نازل گردیده که مراد از صادقین، محمّد و علیعليهما‌السلام و در بعض اخبار علیعليه‌السلام و در بعض دیگر عترت طاهرهعليهم‌السلام می باشند.

امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان (2) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (3) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتابشرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (4) روایت می کنند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:هو محمد و علی عليهما‌السلام . و شیخ سلیمان حنفی در باب 39ینابیع المودة (5) چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که:الصادقون فی هذه الآیه محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیته .(6)

و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علمای شما است درفرائد السمطین (7) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62کفایت الطالب (8) و محدث

____________________

1- ای جماعت مؤمنین، بترسید از خدا و باشید با راستگویان (که مراد محمد و علی و عترت طاهرهعليهم‌السلام بودند چنانچه در جلسه هشتم همین کتاب اشاره نمودیم).

2- تفسیر کشاف، ج1، ص348.

3- الدر المنثور، ج3، ص109.

4- حلیة الاولیاء، ج1، ص67.

5- ینابیع المودة، ج1، ص348.

6- راستگویان در این آیه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند.

7- فرائد السمطین، ج1، ص314 و ص370.

8- کفایة الطالب، ص236، باب62.

۱۳۵

شام درتاریخ (1) خود مسنداً نقل می نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام .

2. آیه 33 سوره 39 (زمر)که می فرماید:( وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) (2) .

جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (3) و حافظ ابن مردویه درمناقب (4) و حافظ ابو نعیم درحلیه الاولیاء (5) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62کفایت الطالب (6) و ابن عساکر درتاریخ (7) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که:الّذی جاء بالصدق محمّد( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )و الّذی صدّق به علیّ بن أبی طالب (8) .

3. آیه 19 سوره 75 (حدید)( و الّذین آمنوا باللّه و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم ) (9) .

امام احمد بن حنبل درمسند و حافظ ابو نعیم اصفهانی درما نزل من القرآن فی علی (10) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علیعليه‌السلام نازل شده که آن حضرت از جمله صدیقان است.

4. آیه 69 سوره 4 (نساء)( وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ

____________________

1- تاریخ دمشق، ج42، ص361.

2- آن کس که آورد سخن راست را(خاتم النبیین)و آنکه تصدیق نمود بآن(علی بن أبی طالب) آنها پرهیزگارانند.

3- درالمنثور، ج5، ص328.

4- مناقب ابن حافظ بن مردویه، ص314.

5- حلیة الاولیاء، ج1، ص67.

6-کفایة الطالب، ص232، باب 62.

7- تاریخ دمشق، ج42، ص359.

8- آن کس که آورد سخن راست را محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آنکه تصدیق نمود او را (علی بن أبی طالب)عليه‌السلام بود. (الدر المنثور، ج5، ص328).

9- آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند بحقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان نزد خدا اجر شهیدان است پاداش اعمال و نور ایمانشان را(در بهشت)می یابند.

10- ما نزل من القرآن فی علیعليه‌السلام ، ص246، ح67.

۱۳۶

مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً ) (1) .

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علیعليه‌السلام می باشد؛ چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علیعليه‌السلام صدّیق و راستگوی این امت است، بلکه افضل صدّیقین است.

علی افضل صدّیقین است

گچنانچه اکابر علمای شما از قبیل امام فخر رازی درتفسیر کبیر (2) و امام ثعلبی درکشف البیان (3) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (4) و امام أحمد بن حنبل درمسند (5) و ابن شیرویه درفردوس (6) و ابن أبی الحدید درشرح نهج البلاغه (7) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (8) و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که درصواعق (9) در فضایل علیعليه‌السلام نقل نموده از بخاری، از ابن عبّاس به استثنای جمله آخر، روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:الصدّیقون ثلاثه حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم (10) .

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42ینابیع المودّة (11) ازمسند امام احمد

____________________

1- آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا بآنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان (در بهشت)چه نیکو رفیقانی هستند.

2- تفسیر رازی، ج27، ص57.

3- تفسیر ثعلبی، ج9، ص243.

4- الدر المنثور، ج5، ص262.

5- فضائل احمد، ج2، ص627.

6- فردوس، ج2، ص581.

7- شرح نهج البلاغه، ج9، ص172.

8- مناقب ابن مغازلی، ص246.

9- صواعق محرقة، ص125.

10- راستگویان سه نفرند: حزقیل، مؤمن آل فرعون، و حبیب نجار، صاحب یس، و علی بن أبی طالب و او افضل از آنها می باشد.

11- ینابیع المودة، ج1، ص373.

۱۳۷

و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی(1) و اخطب خوارزمی درمناقب (2) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیثصواعق (3) از ابو نعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24کفایت الطالب (4) مسنداً از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: ((محدث شام درتاریخ (5) خود و حافظ ابو نعیم درحلیة الاولیاء ترجمه حالات علیعليه‌السلام جمعاً از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود:

الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس، الّذی قال (یا قوم اتّبعوا المرسلین) و حزقیل مؤمن آل فرعون، الّذی قال(أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه)و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم (6) .

واقعاً هر انسان عاقلی بحیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده! با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمایید که علیعليه‌السلام افضل الصدّیقین بوده است، مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید! و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.

شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید! که آیا سزاوار بود کسیرا که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید (به اقرار علمای خودتان) شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!!

آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده، بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته، روی

____________________

1- مناقب ابن مغازلی، ص246.

2- مناقب خوارزمی، ص310.

3- صواعق محرقه، 125.

4- کفایة الطالب، ص124

5- تاریخ دمشق، ص24.

6- راستگویان سه نفرند: حبیب نجار مؤمن آل یس که گفت: ((ای قوم متابعت کنید پیغمبران را)) و حزقیل مؤمن آل فرعون که می گفت: ((آیا می کشید مرد مؤمن خداپرست را)) و علی بن أبی طالبعليه‌السلام و او افضل از آنها می باشد.

۱۳۸

هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!

علیعليه‌السلام با حق و قرآن می گردد

آیا رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرموده: ((حق با علیعليه‌السلام و علیعليه‌السلام با حق توأما می گردند))؛ چنانچه خطیب بغدادی درتاریخ (1) خود و حافظ ابن مردویه درمناقب و دیلمی درفردوس (2) و حافظ هیثمی در مجمع الزوائد(3) و ابن قتیبه درالامامة و السیاسة (4) و حاکم أبو عبد اللّه نیشابوری در مستدرک(5) و امام احمد بن حنبل درمسند (6) و طبرانی دراوسط (7) و خطیب خوارزمی درمناقب (8) و فخر رازی در تفسیر(9) و ابن حجر مکی درجامع الصغیر (10) و ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث بیست و یکمصواعق (11) در فضایل مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام نقلا ازاوسط (12) از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 20ینابیع المودة (13) ازجمع الفوائد واوسط و صغیر طبرانی وفرائد حموینی (14) و مناقب خوارزمی(15) وربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65

____________________

1- تاریخ بغداد، ج14، ص321. 2- فردوس ج3، ص230.

3- مجمع الزوائد، ج2، ص212. 4- الامامة و السیاسیة، ج1، ص73.

5- مستدرک، ج3، ص124. 6- مسند احمد، ج1، ص84.

7- معجم الاوسط، ج5، ص135. 8- مناقب خوارزمی، ص177.

9- تفسیر رازی، ج1، ص111. 10- جامع الصغیر، ج2، ص177

11- صواعق المحرقه، ص126. 12- اوسط طبرانی، ج5، ص135.

13- ینابیع المودة، ج1، ص124 و 269. 14- فرائد السمطین، ج1، ص177.

15- مناقب خوارزمی، ص177.

۱۳۹

ینابیع المودّة ازجامع الصغیر (1) جلال الدین سیوطی و نیز درتاریخ الخلفاء (2) و درفیض القدیر (3) از ابن عباس و درمناقب السبعین (4) حدیث 44 از صاحب فردوس(5) و درصواعق (6) از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (7) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود:علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض (8) .

برخی به این عبارت نقل نمودند:که الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا (9) .

و نیز ابن حجر درصواعق (10) اواخر فصل دوم از باب 9 نقل می نماید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مرض موت فرمود:انی مخلّف فیکم کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، ثم اخذ بید علیّ فرفعها، فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما (11) .

و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما

____________________

1- جامع الصغیر سیوطی، ج2، ص177.

2- تاریخ خلفاء، ص173.

3- فیض القدیر، ج4، ص470.

4- مناقب السبعین، ص237.

5- فردوس، ج3، ص230.

6- مواحق محرقة، ص126.

7- کفایة الطالب، ص265.

8- علیعليه‌السلام با قرآن و قرآن با علیعليه‌السلام می باشد و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند.

9- حق هرگز از علیعليه‌السلام جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علیعليه‌السلام و علیعليه‌السلام با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.

10- صواعق محرقه، ص126.

11- من دو چیز را در میان شما می گذارم: یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آنگاه دست علیعليه‌السلام را گرفت بلند نمود فرمود: ((این علیعليه‌السلام با قرآن و قرآن با علیعليه‌السلام می باشد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس من از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم.))

۱۴۰

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520