شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور0%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

شب های پیشاور

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سلطان الواعظین شیرازی
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: صفحات: 520
مشاهدات: 367017
دانلود: 4950


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 367017 / دانلود: 4950
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد 2

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم - لن تضلّوا ابدا (1) .

عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکّر نمی نمایند که رسول خدا (آنچه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیه( وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ) . قرآن را به تنها برای هدایت و نجات امت کافی نمی داند در مقام، بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحاً می فرماید: ((اگر به هر دو (قرآن و عترت) تمسّک جستید، نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.)) ولی خلیفه عمر گفت: ((قرآن تنها کفایت می کند.))

اینک آقایان محترم، انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده به حق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جویید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت؛ ولی عمر گفت: ((قرآن به تنها ما را کافی است.)) نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هم قبول ندارد!

اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است. قطعاً هیچ انسان عاقلی نگوید قول رسول خدا را که اتصال بحق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نماییم.

شما چرا قول عمر را گرفته و فرموده رسول خدا را کنار گذارده اید؟! اگر کتاب خدا فقط کافی بود، پس چرا در آیه 43 سوره 16 (نحل)فرموده:( فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ) (2) ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر قرآن یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل ذکر عترت آن حضرت می باشند.

چنانچه در لیالی ماضیه با دلایل و اسناد عرض کردم، علمای بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر، یعنی

____________________

1- من که (رسول خدا هستم) دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند و اگر باین دو تمسک جستید، نجات می یابید (در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو چیز بزرگ، قرآن و عترت من می باشند.

2- اگر شما نادانید، سؤال کنید از اهل ذکر (یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند).

۱۲۱

عترت پاک رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اند که عدیل القرآن می باشند.

شما با نظر بدبینی بگفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که باین گفته ها خورده می گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان هم در عالم انصاف باین قول خلیفه عمر لبخند می زنند.

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر

چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای شما است درکشف الغیوب گوید:

((این امر مسلم است که راه را بی راهنما نتوان پیمودن، و تعجب می نمائیم از کلام خلیفه عمر رضی اللّه عنه که گفته چون قرآن در میان ما هست براهنما احتیاجی نیست این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید چون کتب طب در دست هست، احتیاجی به طبیب نمی باشد! بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیّه نتواند سر در آورد، قطعاً باید رجوع نماید بطبیبی که عالم بآن علم است.))

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند بفکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید بآن کسانی که عالم بعلم قرآن اند چنانچه در قرآن می فرماید:( وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ) (1) .

به همین جهت حضرت علی کرم اللّه وجهه فرمود:انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت ؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است-انتهی

پس اوّل و آخر گفتار خلیفه مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمائید که ظلم بزرگی برسول اللّه نمودند که نگذاردند وصیت نماید.

____________________

1- اگر به رسول اللّه(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام) رجوع می کردند، همانا (تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)؛ آیه 85، سوره 4(نساء).

2- بحار النوار، ج30، ص546 و ج79، ص199.

۱۲۲

مانع نشدن از عهدنامه ابی بکر در وقت مردن

و اما اینکه مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند، صحیح است. همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدثین خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابی بکر در وقت مردن به عثمان بن عفّان گفت: ((بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است بسوی این مردم.)) و او نوشت آنچه را که ابی بکر تقریر نمود.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند؛ احدی او را انکار ننمود، مخصوصاً عمر نگفت: ((حسبنا کتاب اللّه؛ ما چه احتیاجی به عهد نامه ابی بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید!)) ولی خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مانع از وصیت شدند، به بهانه آنکه کتاب خدا ما را کفایت می کند؛( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

اگر هیچ دلیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن برسول اکرم و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امت می گردید، کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده، بلکه روی هو و جار و جنجال بوده است.

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت

حق داشت ابن عباس (حبر امت) گریه کند، بلکه تمام مسلمین حقّاً باید خون گریه کنند که نگذاردند خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصیت کند و تکلیف امّت را معیّن نماید، بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر بدادن دشنام و اهانت اداء نمودند!!

و اگر گذارده بودند وصیت بنماید، قطعاً امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت، ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت بآن حضرت جلوگیری نمودند!

شیخ : از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع بخلافت چیزی بفرماید؟

۱۲۳

داعی : اوّلاً مطلب بارز است که در دم مرگ، از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یادآوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود؛ فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه ساله خود روشن فرماید؛ چنانچه عرض کردم امام غزّالی در مقاله چهارمسرّ العالمین آورده که آن حضرت فرمود:ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی ؛ و دیگر جملهلن تضلوا بعدی ، می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید، ولی قطعاً می خواسته بیانی برای هدایت و راهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد؛ چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند، آیا لازمه ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) ببخشید رشته سخن طولانی شد. به اختیار حقیر نبوده، بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن بیادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.

پس با این مقدمات معلوم شد که علیعليه‌السلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتها در مرض موتاتماماً للوصیة خواست بنوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد با هو و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!!

مخصوصاًاتماماً للحجة برای رفع شبهه در بعض احادیث فرموده است: ((همان خدایی که برای انبیای اولو العزم، چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده، برای منهم علی عليه‌السلام را وصی قرار داده .))

و نیز فرموده است: ((علی عليه‌السلام وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من. )) و این خود دلیل ثابت است بر اینکه وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس علیعليه‌السلام وصی و خلیفه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

شیخ : این اخبار چنانچه صحیح باشد، متواتر نیست؛ چگونه به آنها اتخاذ

۱۲۴

سند می نمایید؟

داعی : مسأله تواتر وصیت در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلّم است، اما در نظر دارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجّه می دانند. از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد، قطعاً تواتر معنوی موجود است.

و از مجموع این اخبار متکاثره (که از نقل تمام آنها بواسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط باقتضای وقت مجلس بنقل بعض از آنها که در نظر داشتم، اکتفا نمودم) معلوم می شود که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصّ بر وجود علیعليه‌السلام بوصایتی نموده که معنای خلافت در او بارز و آشکار است.

علاوه، شما که بتواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید، حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جواب می مانید بحبل تواتر می چسبید، بفرمایید تواتر حدیث ((لا نورث )) را از کجا ثابت می نمایید؟

و حال آنکه ناقل این حدیث (به قول شما) أبی بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.

ولی در هر دوره أقلاًّ ده ها ملیون از مسلمانان موحّد پاک دل، منکر این حدیث بوده اند و خصوصاً انکار علیعليه‌السلام باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند، حجّه بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که ببعض از آنها اشاره شد که اهمّ از همه دلایل، انکار و مخالفت صدّیق و صدّیقه، علی و فاطمهعليهما‌السلام در حضور خود ابی بکر بوده، و البته وقتی باب علم و وصی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام اهل تقوی به فرموده رسول اللّه تکذیب حدیثی را بنماید، حجّت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.

اگر انبیا عموماً و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند، پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلاً عرض کردم که آن حضرت فرمود:لکلّ نبیّ وصیّ و وارث و انّ علیّا وصیّی و وارثی ؛(1) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد؟

اگر می گویید مراد ارث مالی نیست، علمی می باشد (و حال آنکه با دلایل

____________________

1- برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علیعليه‌السلام وصی و وارث من است.

۱۲۵

علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است) مطلب بهتر ثابت می شود که اولاً وارث علمی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولی و احقّ به مقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.

ثانیاً بعد از اینکه ثابت شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را وصی و وارث خود قرار داده، بلکه به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که ببعض از آنها اشاره شد) خدا او را به این سمت معیّن فرموده، چگونه ممکن است این حدیث را بوصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود) نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود، ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!

خیلی عجب است! در احکام دینی بمجردی که علیعليه‌السلام حکمی می نمود أبی بکر و عمر با آنکه بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجّه دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است و همان قسم هم عمل می کردند.

چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوتهای آن حضرت را در زمان خلافت ابی بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند ولی در این مورد بخصوص قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند بمثلهای رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.

حافظ : خیلی تعجب است که می فرمائید خلفاء -رضی اللّه عنهم- احکام دینی را نمی دانستند و -علی کرم اللّه وجهه- آنها را یادآور می شد.

داعی : تعجبی ندارد؛ زیرا احاطه بر جمیع أحکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد، مگر آنکه پیغمبر یا باب علم پیغمبر باشد.

علاوه دعاگو تنها قائل باین عقیده نیستم، بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرة خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمدها را به عرضتان می رسانم که امر بر بی خبران مشتبه نگردد گمان کنند که ما قصد اهانت داریم.

۱۲۶

حکم علیعليه‌السلام درباره زنی که بچه شش ماهه زایید

امام أحمد حنبل در مسند(1) و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی درذخایر العقبی (2) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56ینابیع المودة (4) از احمد بن عبد اللّه و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند

(( ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأه التی ولدت لسته اشهر، فقال علیعليه‌السلام فی کتاب الله( وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا ) ثم قال( وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ ) فالحمل سته اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر))(5) .

و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید:ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما (6) .

از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابی بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد، علیعليه‌السلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده، عملی می نمودند.

پس آقایان محترم! فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علیعليه‌السلام را قبول نکردند، بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند. قطعاً (به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.

دلیل سیم بر بطلان این حدیث، عمل و فعل خود خلیفه ابی بکر است؛ زیرا اگر حدیث صحیح بود، بایستی آنچه از رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مانده، همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نداشتند. مع ذلک أبی بکر

۱۲۷

حجره فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد. مثل معروف یک بام و دو هوا همین است یؤمن ببعض و یکفر ببعض؟!

علاوه بر اینها، اگر این حدیث صحیح و ایمان باو داشتند که گفته رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها) ابی بکر نوشت من فدک را بفاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.

حافظ : این بیان شما تازگی دارد، من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشد سند این مطلب در کجا است.

رد نمودن ابی بکر فدک را به فاطمهعليه‌السلام و مانع شدن عمر

داعی : گمان می کنم جنابعالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و علی بن برهان الدین شافعی درتاریخ سیره الحلبیّة (2) می نویسد: ((ابی بکر از گفتار فاطمه متأثر شد و گریه کرد)) (البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابی بکر واقع شد).فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک ؛ گریه کرد (به حال فاطمه) و نوشت من فدک را به فاطمهعليه‌السلام رد نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.

و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک، خود در دوره خلافت فدک را رد کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر (از امویّین و عباسیّین) فدک را به ورثه فاطمهعليه‌السلام رد نمودند.

حافظ : این بیان شما خیلی اسباب تعجب است! چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّاً مانع از رد فدک به فاطمه شد، چون صدقه مسلمین بود تا آنجایی که (به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را بورّاث فاطمه رد

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج16، ص235.

2- سیرة الحلبیة، ج3، ص488.

۱۲۸

نماید؟

داعی : حق دارید تعجب نمایید! ممکن است شما ندیده باشید. من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماء خودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند، به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.

رد نمودن خلفا فدک را باولادهای فاطمه(عليه‌السلام )

علاّمه سمهودی محدث و مورّخ معروف مدینه منوره، متوفی 911 در تاریخ المدینه(1) و یاقوت بن عبد اللّه رومی حموی درمعجم البلدان (2) نقل می نمایند که ابی بکر در زمان خلافت، فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علیعليه‌السلام و عباس.

اگر ابو بکر به عنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را تصرف نمود، عمر بچه دلیل حق مسلمانان را بیک نفر واگذار نمود؟

شیخ : شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که بخرج مسلمانان گذارده شود.

داعی : این توضیح جنابعالی توضیحبما لا یرضی صاحبه می باشد، زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده، بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علیعليه‌السلام و عباس واگذار کرد.

و اما علیعليه‌السلام که فدک را قبول نمود بعنوان میراث بوده نه بعنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.

شیخ : شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.

____________________

1- تاریخ المدینة، ج1، ص202.

2- معجم البلدان، ج4، ص239.

۱۲۹

واگذار نمودن عمر بن عبد العزیز فدک را

داعی : (با تبسّم)علیعليه‌السلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند. حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است؛ چنانچه علاّمه سمهودی درتاریخ المدینه (1) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (2) از ابو بکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید، به عامل خود در مدینه نوشت: ((فدک را به اولادهای فاطمهعليها‌السلام واگذار کن!)) فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسینعليهما‌السلام را خواست و به آنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید درشرح نهج (3) این عبارت را نوشته که:کانت اوّل ظلامه ردها ؛ یعنی این رد کردن عمر فدک را به اولادهای فاطمهعليهما‌السلام اول ظلم کرده و غارت شده ایست که رد نموده شد به آنها. مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس، عبد اللّه سفاح، اول خلیفه عباسی، فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسنعليهما‌السلام و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمهعليهما‌السلام تقسیم می نمودند.

رد نمودن عبد الله و مهدی و مأمون عباسی فدک را به ورثه فاطمه(عليهما‌السلام )

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند، فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد، ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی، او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمهعليهما‌السلام واگذار کردند. یاقوت حموی درمعجم البلدان ذیل حرف(ف-د)عین سجلّ مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره:انّه کان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعطی ابنته فاطمه رضی اللّه عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاه و السّلام (4) .

____________________

1- تاریخ المدینة، ج1، ص212. 2- شرح نهج البلاغه، ج16، ص216. 3- همان.

4- به درستی که رسول خدا(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )عطا نمود فدک را به دخترش فاطمهعليهما‌السلام و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.(معجم البلدان، ج4، ص239).

۱۳۰

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود:

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا(1)

در اثبات نحله بودن فدک

با دلایل قاطعه ثابت گردید که فدک، نحله فاطمهعليهما‌السلام بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند. لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست باولادهای بی بی مظلومهعليهما‌السلام رد نمودند.

حافظ : اگر فدک نحله فاطمه رضی اللّه عنها بود، پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد؟!

داعی : در مرتبه اول بی بی فاطمهعليه‌السلام دعوای نحله نمود، چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند، وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور رد نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.

حافظ : گمان می کنم اشتباه می فرمایید؛ چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی اللّه عنها از نحله حرفی زده باشد.

داعی : اشتباه نکرده، بلکه یقین دارم، نه در کتب شیعه فقط، بلکه در کتب اکابر علمای خودتان هم ثبت است؛ چنانچه درسیرة الحلبیّه (2) تألیف علی بن برهان الدین حلبی شافعی، متوفی 1044 نوشته شده است: ((اول فاطمهعليه‌السلام به عنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد، چون شهود شرع پسند نداشت! ناچار از راه ادعای ارث وارد شد.))

پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است و نیز امام فخر الدین رازی درتفسیر کبیر (3) ضمن ادعای فاطمه(عليه‌السلام )و یاقوت حموی درمعجم البلدان (4) و ابن ابی الحدید

____________________

1- امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم رد نمود.

2- سیرة الحلبیة، ج3، ص487.

3- تفسیر کبیر، ج29، ص284.

4- معجم البلدان، ج4، ص238.

۱۳۱

معتزلی درشرح نهج البلاغه (1) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخرصواعق محرقه (2) ضمن کلام در شبهه هفتم از شبهات رفضه، نقل می نماید که اول ادعای فاطمهعليه‌السلام نحله بود، چون شهودش مردود شد، متأثر گردید. فرمود: ((دیگر با شما سخن نخواهم گفت!))(3) .

و همین قسم هم شد، دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید؛ وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّه از عترت طاهره علیعليه‌السلام بر بی بی نماز گذارد).

در قول مخالفین که ابی بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن

حافظ : در اینکه فاطمه رضی اللّه عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد، حرفی نیست، ولی ابی بکر صدیق رضی اللّه عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست؛ زیرا مجبور بود بصورت ظاهر شرع عمل نماید. چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزله دو مرد است شهادت بدهند. چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند، نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی اللّه عنها صادر نمایند.

داعی : ممکن است رشته سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد. لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فردا شب.

نواب : قبله صاحب! یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود و از حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته، همین موضوع است، متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید، مطلب را قطع نکنید، چه آنکه قطع مطلب

____________________

1- شرح نهج البلاغه، ج16، ص277.

2- صواعق المحرقة، ص37.

3- حتی ابن تیمیه و ابن قیم و غیر آنها از اکابر علمای جماعت اقرار نموده اند که بی بی فاطمهعليه‌السلام ادعا نمود که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فدک را بمن بخشیده است.

۱۳۲

رشته توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابداً مانعی نیست، بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود، ما از اینجا نخواهیم رفت. مبسوطاً صحبت فرمایید، مگر آنکه واقعاً خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.

داعی : برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست، هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود. ملاحظه حال آقایان حاضرین را می کنم، چون رعایت حال همه را باید کرد.

(تمام اهل مجلس متفقاً گفتند: بیانات شما ملال آور نیست، خصوصاً در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند به آن هستیم).

داعی : جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود بصورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود، حکم صادر نشد. در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است

اولاً آقای أبو بکر که بفرموده شما مقیّد بامور شرعی بودند، بفرمایید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند. بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمهعليه‌السلام متصرفه بوده. آیا این عمل ابی بکر که تمام علمای خودتان نوشته اند از بی بی مظلومهعليه‌السلام شاهد طلبید، مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده؟ مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد، نه متصرف؟ آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟! منصفانه قضاوت نمایید.

ثانیاً موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی بمقتضای قاعده مسلّمه ما من عام الاّ و قد خصّ قابل استثناء و تخصیص بردار است.

حافظ : آیا بچه دلیل می فرمایید که آیه شهادت تخصیص بردار است؟

خزیمه ذو الشهادتین

داعی : دلیل بر این معنی خبری است که درصحاح معتبره شما هم نقل شده

۱۳۳

است در موضوع خزیمه ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مقابل مرد عرب که در قضیه بیع اسب مدعی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد.(1) پس معلوم شد آیه شهادت تخصیص بردار است جایی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود، علی و فاطمهعليهما‌السلام که به نصّ آیه تطهیر، صاحب مقام عصمت بوده اند، اولی به استثناء بودند؟ قطعاً معصوم و معصومه صدّیق و صدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتماً ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است!

رد نمودن شهود فاطمه را

فاطمه صدّیقه طاهره ادعا نمود فدک نحله من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام؛ بر خلاف دستور شرع انور، از صدّیقه طاهره معصومهعليه‌السلام متصرفه شاهد خواستند! بی بی مظلومهعليه‌السلام هم امیر المؤمنینعليه‌السلام و امّ ایمن و حسنینعليهما‌السلام را به شهادت آورد. آنها را رد نمودند. آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود؟

اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود. به علاوه که خداوند در آیه تطهیر، شهادت بپاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای به کذب است. علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنینعليه‌السلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهرعليه‌السلام داد که قطعاً ردّ شهادت علی ردّ بر خداست؛ زیرا خدای عالی اعلا، علیعليه‌السلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده. من نمی دانم بچه جرأت شهادت مصدّق خداوند را رد کردند! و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید: با علیعليه‌السلام باشید؛ یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده، مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده. فلذا در آیه 119 سوره

____________________

1- سنن ابی داوود، ج2، ص167.

۱۳۴

9 (توبه) می فرماید:

1.( یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ الصّٰادِقِینَ ) (1) .

حافظ : این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم اللّه وجهه باشند؟

مراد از صادقین در آیه محمد و علی(عليه‌السلام )هستند

داعی : اکابر علمای شما در کتب و تفاسیر خود گویند: این آیه در شأن محمّد و علیعليه‌السلام نازل گردیده که مراد از صادقین، محمّد و علیعليهما‌السلام و در بعض اخبار علیعليه‌السلام و در بعض دیگر عترت طاهرهعليهم‌السلام می باشند.

امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان (2) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (3) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتابشرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (4) روایت می کنند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:هو محمد و علی عليهما‌السلام . و شیخ سلیمان حنفی در باب 39ینابیع المودة (5) چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که:الصادقون فی هذه الآیه محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیته .(6)

و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علمای شما است درفرائد السمطین (7) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62کفایت الطالب (8) و محدث

____________________

1- ای جماعت مؤمنین، بترسید از خدا و باشید با راستگویان (که مراد محمد و علی و عترت طاهرهعليهم‌السلام بودند چنانچه در جلسه هشتم همین کتاب اشاره نمودیم).

2- تفسیر کشاف، ج1، ص348.

3- الدر المنثور، ج3، ص109.

4- حلیة الاولیاء، ج1، ص67.

5- ینابیع المودة، ج1، ص348.

6- راستگویان در این آیه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند.

7- فرائد السمطین، ج1، ص314 و ص370.

8- کفایة الطالب، ص236، باب62.

۱۳۵

شام درتاریخ (1) خود مسنداً نقل می نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام .

2. آیه 33 سوره 39 (زمر)که می فرماید:( وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ) (2) .

جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (3) و حافظ ابن مردویه درمناقب (4) و حافظ ابو نعیم درحلیه الاولیاء (5) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62کفایت الطالب (6) و ابن عساکر درتاریخ (7) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که:الّذی جاء بالصدق محمّد( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )و الّذی صدّق به علیّ بن أبی طالب (8) .

3. آیه 19 سوره 75 (حدید)( و الّذین آمنوا باللّه و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم ) (9) .

امام احمد بن حنبل درمسند و حافظ ابو نعیم اصفهانی درما نزل من القرآن فی علی (10) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علیعليه‌السلام نازل شده که آن حضرت از جمله صدیقان است.

4. آیه 69 سوره 4 (نساء)( وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ

____________________

1- تاریخ دمشق، ج42، ص361.

2- آن کس که آورد سخن راست را(خاتم النبیین)و آنکه تصدیق نمود بآن(علی بن أبی طالب) آنها پرهیزگارانند.

3- درالمنثور، ج5، ص328.

4- مناقب ابن حافظ بن مردویه، ص314.

5- حلیة الاولیاء، ج1، ص67.

6-کفایة الطالب، ص232، باب 62.

7- تاریخ دمشق، ج42، ص359.

8- آن کس که آورد سخن راست را محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آنکه تصدیق نمود او را (علی بن أبی طالب)عليه‌السلام بود. (الدر المنثور، ج5، ص328).

9- آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند بحقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان نزد خدا اجر شهیدان است پاداش اعمال و نور ایمانشان را(در بهشت)می یابند.

10- ما نزل من القرآن فی علیعليه‌السلام ، ص246، ح67.

۱۳۶

مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً ) (1) .

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علیعليه‌السلام می باشد؛ چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علیعليه‌السلام صدّیق و راستگوی این امت است، بلکه افضل صدّیقین است.

علی افضل صدّیقین است

گچنانچه اکابر علمای شما از قبیل امام فخر رازی درتفسیر کبیر (2) و امام ثعلبی درکشف البیان (3) و جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (4) و امام أحمد بن حنبل درمسند (5) و ابن شیرویه درفردوس (6) و ابن أبی الحدید درشرح نهج البلاغه (7) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (8) و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که درصواعق (9) در فضایل علیعليه‌السلام نقل نموده از بخاری، از ابن عبّاس به استثنای جمله آخر، روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:الصدّیقون ثلاثه حزقیل مؤمن آل فرعون، و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم (10) .

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب 42ینابیع المودّة (11) ازمسند امام احمد

____________________

1- آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا بآنها لطف و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان و شهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان (در بهشت)چه نیکو رفیقانی هستند.

2- تفسیر رازی، ج27، ص57.

3- تفسیر ثعلبی، ج9، ص243.

4- الدر المنثور، ج5، ص262.

5- فضائل احمد، ج2، ص627.

6- فردوس، ج2، ص581.

7- شرح نهج البلاغه، ج9، ص172.

8- مناقب ابن مغازلی، ص246.

9- صواعق محرقة، ص125.

10- راستگویان سه نفرند: حزقیل، مؤمن آل فرعون، و حبیب نجار، صاحب یس، و علی بن أبی طالب و او افضل از آنها می باشد.

11- ینابیع المودة، ج1، ص373.

۱۳۷

و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی(1) و اخطب خوارزمی درمناقب (2) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیثصواعق (3) از ابو نعیم و ابن عساکر از ابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24کفایت الطالب (4) مسنداً از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید: ((محدث شام درتاریخ (5) خود و حافظ ابو نعیم درحلیة الاولیاء ترجمه حالات علیعليه‌السلام جمعاً از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود:

الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس، الّذی قال (یا قوم اتّبعوا المرسلین) و حزقیل مؤمن آل فرعون، الّذی قال(أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی اللّه)و علیّ بن أبی طالب و هو افضلهم (6) .

واقعاً هر انسان عاقلی بحیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده! با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمایید که علیعليه‌السلام افضل الصدّیقین بوده است، مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید! و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.

شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید! که آیا سزاوار بود کسیرا که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید (به اقرار علمای خودتان) شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!!

آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده، بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته، روی

____________________

1- مناقب ابن مغازلی، ص246.

2- مناقب خوارزمی، ص310.

3- صواعق محرقه، 125.

4- کفایة الطالب، ص124

5- تاریخ دمشق، ص24.

6- راستگویان سه نفرند: حبیب نجار مؤمن آل یس که گفت: ((ای قوم متابعت کنید پیغمبران را)) و حزقیل مؤمن آل فرعون که می گفت: ((آیا می کشید مرد مؤمن خداپرست را)) و علی بن أبی طالبعليه‌السلام و او افضل از آنها می باشد.

۱۳۸

هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!

علیعليه‌السلام با حق و قرآن می گردد

آیا رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نفرموده: ((حق با علیعليه‌السلام و علیعليه‌السلام با حق توأما می گردند))؛ چنانچه خطیب بغدادی درتاریخ (1) خود و حافظ ابن مردویه درمناقب و دیلمی درفردوس (2) و حافظ هیثمی در مجمع الزوائد(3) و ابن قتیبه درالامامة و السیاسة (4) و حاکم أبو عبد اللّه نیشابوری در مستدرک(5) و امام احمد بن حنبل درمسند (6) و طبرانی دراوسط (7) و خطیب خوارزمی درمناقب (8) و فخر رازی در تفسیر(9) و ابن حجر مکی درجامع الصغیر (10) و ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث بیست و یکمصواعق (11) در فضایل مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام نقلا ازاوسط (12) از امّ سلمه و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 20ینابیع المودة (13) ازجمع الفوائد واوسط و صغیر طبرانی وفرائد حموینی (14) و مناقب خوارزمی(15) وربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65

____________________

1- تاریخ بغداد، ج14، ص321. 2- فردوس ج3، ص230.

3- مجمع الزوائد، ج2، ص212. 4- الامامة و السیاسیة، ج1، ص73.

5- مستدرک، ج3، ص124. 6- مسند احمد، ج1، ص84.

7- معجم الاوسط، ج5، ص135. 8- مناقب خوارزمی، ص177.

9- تفسیر رازی، ج1، ص111. 10- جامع الصغیر، ج2، ص177

11- صواعق المحرقه، ص126. 12- اوسط طبرانی، ج5، ص135.

13- ینابیع المودة، ج1، ص124 و 269. 14- فرائد السمطین، ج1، ص177.

15- مناقب خوارزمی، ص177.

۱۳۹

ینابیع المودّة ازجامع الصغیر (1) جلال الدین سیوطی و نیز درتاریخ الخلفاء (2) و درفیض القدیر (3) از ابن عباس و درمناقب السبعین (4) حدیث 44 از صاحب فردوس(5) و درصواعق (6) از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (7) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روایت نموده اند که فرمود:علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض (8) .

برخی به این عبارت نقل نمودند:که الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا (9) .

و نیز ابن حجر درصواعق (10) اواخر فصل دوم از باب 9 نقل می نماید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مرض موت فرمود:انی مخلّف فیکم کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی، ثم اخذ بید علیّ فرفعها، فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما (11) .

و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما

____________________

1- جامع الصغیر سیوطی، ج2، ص177.

2- تاریخ خلفاء، ص173.

3- فیض القدیر، ج4، ص470.

4- مناقب السبعین، ص237.

5- فردوس، ج3، ص230.

6- مواحق محرقة، ص126.

7- کفایة الطالب، ص265.

8- علیعليه‌السلام با قرآن و قرآن با علیعليه‌السلام می باشد و از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض(کوثر)بر من وارد شوند.

9- حق هرگز از علیعليه‌السلام جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علیعليه‌السلام و علیعليه‌السلام با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.

10- صواعق محرقه، ص126.

11- من دو چیز را در میان شما می گذارم: یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آنگاه دست علیعليه‌السلام را گرفت بلند نمود فرمود: ((این علیعليه‌السلام با قرآن و قرآن با علیعليه‌السلام می باشد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند. پس من از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم.))

۱۴۰