شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور7%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388208 / دانلود: 5562
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

راحت شد! آنگاه از خبرآورنده سؤال کرد که چه کس او را به قتل رسانید. گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد. فوری گفت:

فان یک نائیا فلقد نعاه

غلام لیس فی فیه التراب

یعنی اگر علیعليه‌السلام دور از من است، خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود، گفت: «آیا سزاوار است درباره علیعليه‌السلام این قسم خوش حالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی؟» دید بد شد در جواب گفت: «به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم؛ چنانچه باز این حالت بمن دست دهد و بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم!»

خوب است آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسأله توبه حقیقت نداشته، بلکه تا دم مرگ بدشمنی خود باقی بوده است، و الا با اظهار فرح سجده شکر نمی نمود.

آقایان محترم، این اعمال را حمل بچه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته.

مطلب دیگری یادم آمد. شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید؟ و با نظر بغضاء بآنها می نگرید که چرا بخلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او را که علماء خودتان نقل نموده اند، واگو می نمایند.

کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان

اگر از این جهت هم شده، باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید؛ چه آنکه عموم اکابر علمای و مورخین خودتان مانند ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۱) و مسعودی در کتاباخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامّه (۲) و

____________________

۱- شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۳۲۰.

۲- تذکرة الخواص، ص۷۱.

۲۰۱

ابن جریر(۱) و ابن عساکر(۲) و ابن اثیر(۳) و دیگران از علمای و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگویی می کرد تا آنجا که فریاد می زد:اقتلوا نعثلا قتله اللّه فقد کفر (۴) .

ولی همین که عثمان کشته شد روی کینه و عداوت با علیعليه‌السلام می گفت:قتل عثمان مظلوما و اللّه لأطلبنّ بدمه فقوموا معی (۵) .

ابن ابی الحدید می نویسد:انّ عائشه کانت من اشدّ الناس علی عثمان حتّی انّها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول اللّه فنصبته فی منزلها و کانت تقول للدّاخلین الیها هذا ثوب رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم یبل و عثمان قد ابلی سنّته (۶) .

و نیز ابن ابی الحدید گوید: «وقتی در مکّه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:ابعده اللّه ذلک بما قدّمت یداه و ما اللّه بظلاّم للعبید »(۷) .

پس باید نظر پاک باشد؛ اگر بدبینی بمیان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آنچه مسلّم است ام المؤمنین عایشه نسبت بمولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند، گفت:لوددت انّ السّماء انطبقت علی الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوماً (۸) .

آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند؟

شیخ : این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها-

____________________

۱- تاریخ طبری، ج۳، ص۴۷۶. ۲- تاریخ دمشق، ج۲۹

۲- تاریخ دمشق، ج۲۹، ص۲۶۱. ۳- الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۸۷.

۴- بکشید این پیر خرفت (یعنی عثمان) را! خدا بکشد او را پس بتحقیق کافر شده است!

۵- عثمان مظلوم کشته شد! بخدا سوگند مطالبه خون او را می کنم! پس قیام کنید و مرا یاری نمایید.

۶- بدرستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود تا آنجا که پیراهن رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا را در منزل خود آویخته و بواردین اظهار می کرد: «این پیراهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.» (شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۳۲۰).

۷- خداوند او را از رحمت خود دور گرداند به سبب کردار ناپسندیده ای که باختیار خود بیادگار گذارد! و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند (آنکه را عذاب کند کیفر کردار او است).

۸- اگر امر خلافت علیعليه‌السلام به آخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید، دوست می دارم که آسمان بزمین آید و جهان فانی گردد.(شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۳۲۰).

۲۰۲

زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلّم و ثابت است:

یکی آنکه عایشه ام المؤمنین -رضی اللّه عنها- را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی -کرم اللّه وجهه- نبوده؛ چنانچه خودش گفت: «فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.»

ثانیاً توبه نمود؛ قطعاً خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.

داعی : در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده، چگونه بدون محاکمه می گذرد. صحیح است که خداوند ارحم الراحمین است،ولی فی موضع العفو و الرحمه و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمه .(۱) علاوه، تا دم مرگ خود معترف بوده که عمداً سبب وقوع حوادث گردیده. فلذا بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، وصیت نمود مرا پهلوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن ننمایید؛ چه آنکه خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم؛ چنانکه حاکم درمستدرک (۲) و ابن قتیبه درمعارف (۳) و محمّد بن یوسف زرندی در کتاباعلام بسیرة النّبی و ابن البیّع نیشابوری و دیگران نقل نموده اند که عایشه بعبد اللّه زبیر وصیت کرد:ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانّی قد احدث امورا بعده (۴) .

اما اینکه فرمودید: ام المؤمنین فراموش کار بوده و احادیث فضایل علیعليه‌السلام را در بصره یاد آورد و منع پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید. خوب است کتب معتبره اکابر علمای خودتان را ببینید تا باشتباه خود پی ببرید؛ مخصوصاًشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(۵) را مطالعه فرمایید تا حقیقت بر شما کشف گردد. اینک برای روشن شدن مطلب ببعض از مندرجات آن کتاب اشاره

____________________

۱- خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و به عکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند.

۲- مستدرک، ج۴، ص۲۱۶.

۳- معارف ابن قتیبه، ص۱۳۵.

۴- دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع؛ زیرا من بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایجاد و احداث امور نمودم.

۵- شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۳۲۳-۳۲۴.

۲۰۳

می نمایم:

نصایح ام سلمه به عایشه

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود. وقتی شنید عایشه بخونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس، تظاهر به نقل مناقب علیعليه‌السلام می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود هم دست نموده ببصره بروند.

ام سلمه فرمود: «تا دیروز آن همه دشنام بعثمان می دادی و مذمّت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا بخونخواهی او در مقابل علیعليه‌السلام برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.»

یادآوری نمودن امّ سلمه فضایل علیعليه‌السلام را برای عایشه

«یادت بیاید روزی که من با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حجره تو آمدیم. در آن بین علی وارد شد و با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نجوی نمود و نجوی طول کشید. تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمایی، من منعت کردم. گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی در هر نه روز یک روز نوبه من است. آن هم تو آمده ای و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشغول نموده ای؟» رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:ارجعی ورائک و اللّه لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الاّ و هو خارج من الایمان! (۱) پس تو نادم و پشیمان برگشتی. عایشه گفت: «بلی یادم هست!!»

ام سلمه فرمود: «یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم، آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود: «کدام یک از شما صاحب شتر گنهکارید که سگهای حوأب بر او پارس نمایند و بر

____________________

۱- برگرد به عقب بخدا قسم! احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علیعليه‌السلام دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.(شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۳۲۲).

۲۰۴

روی پل صراط برو افتاده گردد؟» من دستم را از حیس برداشته، عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه می برم به خدا و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از این امر!» آنگاه دست بر پشت تو زده، فرمود: «بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند!» عایشه گفت: «بلی یادم هست!»

ام سلمه گفت: «یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم، روزی علیعليه‌السلام کفش های پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند اجازه خواستند، من و تو رفتیم عقب پرده آنها نشستند. بعد از گفتگوی چندی گفتند:یا رسول اللّه انّا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما امّا انّی قد أری مکانه و لو فعلت لتفرّقتم عنه کما تفرّقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا (۱) .

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم. من عرض کردم:یا رسول اللّه من کنت مستخلفه علیهم فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر احدا الاّ علیّا فقلت یا رسول اللّه ما أری الاّ علیّا فقال هو ذلک (۲) .

عایشه گفت: «بلی یادم هست.» ام سلمه گفت: «پس بعد از اینکه این احادیث را می دانی کجا می روی؟» گفت: «برای اصلاح بین مردم می روم!»

پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه فریب نخورده، بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده عالماً عامداً قیام نموده، با آنکه ام سلمه باو یادآوری نمود احادیث رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، مع ذلک متنبّه نگردید با اقرار به مقام حقیقت

____________________

۱- ما حصل معنی آن که عرض کردند: «ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم. فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کسی خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد.» حضرت به آن دو (ابو بکر و عمر) فرمود: «من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسیم (یعنی جانشین خود را) ولی (فعلا) اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم، از اطراف او متفرق می شوید؛ همچنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند.» پس ساکت گردیده بیرون رفتند.(شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۳۲۲).

۲- چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: «آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند.» پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم، دیدیم جز علیعليه‌السلام کسی نبود. پس عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غیر از علیعليه‌السلام کسی را نمی بینم» فرمود: «همان (علیعليه‌السلام ) خلیفه است.»

۲۰۵

امیر المؤمنین حرکت نمود بسوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپا کرد که منجر بریختن خون مسلمانان بسیار گردید!!

مخصوصاً در این حدیث خصف نعل بزرگترین نص و حجه است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت که وقتی ام سلمه عرض می کند: یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود فرمود: دوزنده نعلین من و آن جز علی بن أبی طالبعليه‌السلام کسی نبوده است.

گناه شیعیان فقط اینست که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت وقایع مهمّه چهارده قرن قبل را می نگرند و بدون حب و بغض از آیات قرآن مجید و آنچه در کتب معتبره علمای فریقین نوشته شده است، استفاده نموده و قضاوت بحق می نمایند.

به همین جهت معتقدند باینکه و لو به صورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی خلافت علیعليه‌السلام زماناً در مرتبه چهارم قرار گرفته، ولی این عقب ماندگی، افضلیّت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.

ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ ثبت گردیده که ابی بکر (با دسایس سیاسی) در سقیفه بدون حضور علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از انصار، خلیفه نامیده شد و بعد از او هم بطریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علیعليه‌السلام ظاهراً مسندنشین خلافت گردیدند!!

ولی با یک تفاوت که آنها خلیفه الخلق بودند؛ یعنی عدّه ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقه خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام خلیفه الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

شیخ : بی لطفی می فرمایید! هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفای ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان -رضی اللّه عنهم- را به مقامات خلافت اجماعاً نصب نمودند، علی -کرم اللّه وجهه- را هم همان اشخاص به خلافت نصب نمودند.

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است

داعی : تفاوت در تعیین خلافت خلفا از جهات بسیاری واضح و آشکار است:

۲۰۶

اولاً اشاره به اجماع فرمودید. بی لطفی می نمائید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملاً بعرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفا در ابتدای امر واقع نشد(مراجعه شود به جلسه هفتم همین کتاب).

دلایل دیگر بر بطلان اجماع

ثانیاً اگر اتّکای شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزی ها، مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند. اجماع عموم (یا به قول شما) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتّفاقی بر آن ثابت آمد آن فرد منتخب خلیفه و برگزیده مردم می شود (نه خلیفه رسول خدا) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.

و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفای در اسلام واقع نشده، حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم (که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند) برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره فقط بنصّ خلیفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر بخلافت تشکیل اجماع نشد و بآراء عمومی مراجعه ننمودند؟

شیخ : بدیهی است چون ابی بکر را بخلافت اجماع امت معین نمود، قول خلیفه اول بتنهائی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم؛ بعد از آن دیگر احتیاجی باجماع و گرفتن آرا امت در تعیین خلیفه بعدی نیست؛ بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفه بعدی سندیت ثابت دارد و این حق مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد. لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع عمر را بخلافت برقرار نموده، خلیفه ثابت پیغمبر شد!

۲۰۷

داعی : اولاً اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر (به عقیده شما) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گویید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است، ساقط نمودید؟

و چرا آن همه نصوص عالیه واضحه ای را که صراحتاً و کنایتاً رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علیعليه‌السلام نمود و در کتب معتبره خودتان پر است (و ما هم در شبهای قبل ببعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث امّ سلمه به عرضتان رسید) نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک تأویلات بارده نمودید، مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده؛ واقعاً جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید، قول ابی بکر در تعیین عمر بخلافت سندیّت دارد، ولی قول رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سندیّت ندارد؟ و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارده می نمایید!

ثانیاً از کجا و بچه دلیل می فرمایید، خلیفه اول که به اجماع معیّن شده حق دارد خلیفه بعدی را معین نماید؟ آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

ثالثاً می گویید: خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفای بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد؛ همان خلیفه منصوب از جانب خلق، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند!

اعتراض بر مجلس شورا

اگر امر چنین است، پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد؟ بلکه در خلافت عثمان بر خلاف شد؛ عمر تعیین خلیفه نکرد؛ امر را بشورای شش نفری واگذار نمود!

معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست! می دانید دلایل که اختلاف پیدا کرد، اصل موضوع از بین می رود.

اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع

۲۰۸

شوند و اتّفاقاً رأی بدهند (گذشته از آنکه در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد)، پس چرا در خلافت عمر چنین اجماعی تشکیل ندادند؟ و اگر اجماع را در خلافت اوّلی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفه منصوب باجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد؟ و خلیفه عمر بر خلاف رویه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟ آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم (حتی در میان ملل وحشی) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده؛ عوض آنکه نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد)، خلیفه عمر خود معین نمود.

اعتراض بر حکمیت عبد الرحمن بن عوف

و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عدّه را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد!

معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبد الرّحمن را آن قدر شاخصیّت داد (جز آنکه خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد) که در دستور خود گفت: «هر طرفی که عبد الرّحمن است حقّ است و با هر کس عبد الرحمن بیعت نماید باید دیگران تسلیم شوند!» وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده، منتها به صورت شورا در آورد!

و به قول امروزی ها، قانون دمکراسی بکلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.

واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرّر فرموده که شبهای قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (۱) .

و نیز فرمود:هذا علیّ فاروق هذه الامه یفرق بین الحقّ و الباطل (۲) .

____________________

۱- علیعليه‌السلام با حق و حق با علیعليه‌السلام می گردد(یعنی هر راهی علیعليه‌السلام برود آن راه حق است).

۲- این علیعليه‌السلام فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل.

۲۰۹

چنانکه حاکم درمستدرک (۱) و حافظ ابو نعیم درحلیه (۲) و طبرانی درالکبیر (۳) و ابن عساکر درتاریخ (۴) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (۵) و محبّ الدین طبری درریاض النضره (۶) و حموینی در فرائد(۷) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (۸) و سیوطی دردرّ المنثور (۹) از ابن عباس و سلمان و أبی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ستکون بعدی فتنة فاذا کان ذاک فالزموا علیّ بن أبی طالب فانّه اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو الصدّیق الاکبر و هو فاروق هذه الامه یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین(۱۰) .

و در حدیث معروف عمّار یاسر است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلاً عرض نمودم که آن حضرت به عمّار فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس یا عمّار. علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی یا عمّار طاعه علیّ طاعتی و طاعتی طاعه اللّه(۱۱) .

____________________

۱- مستدرک، ج۴، ص۴۶۸. ۲- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۳.

۳- المعجم الکبیر، ج۶، ص۲۶۹. ۴- تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۱.

۵- کفایة الطالب، ص۱۸۷. ۶- ریاض النضرة، ج۲، ص۱۵۵.

۷- فرائد السمطین، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۰، ح ۱۰۲ و ۱۰۳. ۸- شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۱۵۷.

۹- در المنثور، ج۶، ص۳۲۷.

۱۰- زود است بعد از من فتنه ای برپا شود! در آن موقع بر شما لازم است التزام رکاب علیعليه‌السلام را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید. او راست گو و فاروق این امت می باشد که تفریق می نماید بین حق و باطل؛ او است پادشاه مؤمنین.

۱۱- اگر تمام مردم به راهی می روند و علیعليه‌السلام به راه دیگر، پس راهی را برو که علیعليه‌السلام می رود و بی نیاز شو از مردم! ای عمار، علیعليه‌السلام تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید! ای عمار، اطاعت علیعليه‌السلام اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است.

۲۱۰

ظلم فاحش به مقام مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام

آنگاه بر خلاف دستور پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را در شورا می گذارد تحت امر و فرمان عبد الرحمن!

آیا می شود بآن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه را بر کنار و حق رأی آنها را در امر خلافت ساقط نمود، بس نبود، در خود شوری هم ظلم فاحش بر علیعليه‌السلام وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبد الرحمن قرار دادند!

آقایان محترم، منصفانه قضاوت نمایید مراجعه کنید بکتب رجال از قبیلاستیعاب و اصابه و حلیه الاولیاء و امثال آنها، حالات علیعليه‌السلام را با عبد الرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شوری بسنجید، ببینید عبد الرّحمن لیاقت مقام حکمیّت را داشته یا مولا امیر المؤمنینعليه‌السلام ؟ آنگاه پی ببرید به حق کشی هایی که روی دسته بندی های سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازی ها پامال نمودن حق ولایت در مرتبه سوم بوده است!

خلاصه کلام، اگر دستور خلیفه ثانی عمر بن الخطاب عملی بوده که در تعیین خلافت، مجلس شوری لازم است، پس چرا در خلافت مولانا امیر المؤمنین عملی نشد؟

و تعجّب است که در خلافت خلفای اربعه (راشدین) (ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) چهار قسم عمل شده؛ آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدار کار بوده و اقسام دیگر باطل و اگر تمام طرق دل به خواه حق بوده، تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.

و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آیید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود، حقیقت غیر از آن است که ظاهراً جریان پیدا نموده.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدای

شیخ : چنانچه این بیانات شما صحیح باشد که باید (به قول شما) در او تعمّق بیشتری نمود، خلافت علی -کرّم اللّه وجهه- هم متزلزل می شود، برای آنکه همان اجماعی که خلفای قبل (ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم) را به خلافت

۲۱۱

نصب و تقویت نمودند، علی -کرّم اللّه وجهه- را نیز آوردند و بخلافت بر قرار نمودند.

داعی : این فرمایش شما وقتی صحیح می باشد که نصوص قبلی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار نبوده، و حال آنکه خلافت علیعليه‌السلام مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده.

خلافت علیعليه‌السلام منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده

و اگر آن حضرت زیر بار خلافت، رفت نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند، و لو سال ها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد. فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جراید و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید. دلایل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده، بلکه از جهت نصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.

شما نمی توانید یک خبر متّفق علیه بیاورید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده باشد، ابی بکر و عمر و عثمان وصی و خلیفه من اند یا نامی از خلفای اموی و عبّاسی برده باشد.

ولی در تمام کتب معتبره خودتان (علاوه بر تواتر کتب شیعه) اخبار بسیاری از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجود است که علیعليه‌السلام را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که ببعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه بعرضتان رسید.

شیخ : در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود: ابی بکر خلیفه من است.

داعی : گویا فراموش فرمودید، دلایل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم. شیخ مجد الدین فیروزآبادی

۲۱۲

صاحبقاموس اللّغة در کتابسفر السعاده گوید:انّ ما ورد فی فضائل ابی بکر فهی من المفتریات التی یشهد بدیهه العقل بکذبها (۱) .

خلافت علیعليه‌السلام به اجماع نزدیک تر بود

علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقه ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفای راشدین (از ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) و خلفای اموی و عباسی، اجماعی واقع نشد که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جمیع امت اجتماع نمایند و متّفقاً رأی بخلافت آنها بدهند، ولی بر حسب ظاهر، اگر به خلافت مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام بنگریم، می بینیم به اجماع نزدیک تر بود تا خلفای قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علمای خودتان نوشته اند در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابو عبیده قبرکن معروف به جرّاح وارد بودند. بعد عدّه ای از قبیله اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور، بعضی به تهدید (چنانچه شرح دادیم) و جمعی به تطمیع، بیعت نمودند و جمعی مانند انصار بریاست سعد بن عباده تا به آخر تبعیت از خلافت ننمودند.

و اما خلافت عمر، فقط بدستور ابی بکر تنها بر قرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً در کار نبود بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!

و اما عثمان روی شالوده سیاسی مجلس شورای (دیکتاتوری) که عمر دستور داد، بر مسند خلافت نشست!!

و اما در طریقه خلافت علیعليه‌السلام تقریباً غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده، اجماع بزرگی تشکیل داده بودند، شرکت نمودند و به اصرار همه آنها، آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید.

نوّاب : قبله صاحب! اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین

____________________

۱- آنچه در فضائل ابی بکر نقل گردیده، از مفتریاتی است که بدیهه عقل، گواهی بدروغ آنها می دهد.(اللالی الموضوعة، ج۱، ص۱۸۶-۳۰۲).

۲۱۳

خلافت بوده؟

داعی : خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت بر قرار بود، بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبایل، جهت عرض حال و شکایت از عمّال و حکّام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند، به واسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانه امیر المؤمنین و کبار صحابه، منجر بقتل او گردید.

لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفاً در مدینه حاضر بودند، به حالت اجماع در خانه مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام رفتند و آن حضرت را بالتماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند و چنین اجماعی ظاهراً در اول بیعت، برای هیچ یک از خلفای ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد که روی میل و اراده و اختیار اهل مدینه باتفاق زعماء بلاد مسلمین دست بیعت بسوی یک فرد شاخصی بکشند و او را به خلافت بشناسند.

با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد، ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت قرآن مجید و نص خدا و رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، مطابق سیره تمام انبیا که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.

ثالثاً فرمودید: بین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و سایر خلفا تفاوتی نبوده است. نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید برای آنکه با دلائل عقل و نقل بلکه اجماع امت ثابت است که بین علیعليه‌السلام و خلفا، بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.

علیعليه‌السلام متمایز از سایر خلفا بوده

اولین امتیازی که مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام داشته و به همین جهت متمایز از سایر خلفا بوده، آن است که آنها خلفای منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند، ولی علیعليه‌السلام خلیفه منصوب از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است. بدیهی است

۲۱۴

تعیین شده خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقاً ممتاز از تعیین شده خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.

و مهم ترین صفت ممتازه ای که علیعليه‌السلام را از سایر خلفا و جمیع امت ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جمیع علمای امت (به استثناء عدّه قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است)، علیعليه‌السلام بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده؛ چنانچه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبره خودتان نقل نمودم، با تأییدات قرآن مجید. اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شب های قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.

امام احمد بن حنبل درمسند (۱) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی درمناقب (۲) و میر سید علی همدانی شافعی درمودة القربی (۳) و حافظ ابو بکر بیهقی شافعی درسنن (۴) خود و غیر آنها از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرراً با الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود:علی عليه‌السلام اعلمکم و افضلکم و اقضاکم و الرادّ علیه کالرادّ علیّ و الرادّ علیّ کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه (۵) .

ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلداتشرح نهج البلاغه (۶) نوشته است: «قول به تفضیل امیر المؤمنین علی عليه‌السلام قولی است قدیم که بسیاری از أصحاب و تابعین قائل بآن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق باین معنی نموده اند

(چون صدای اذان اعلام نماز عشا برخاست، آقایان برای نماز برخاستند. پس

____________________

۱- مسند احمد، ج۱، ص۱۴۰ و ص۱۵۴.

۲- مناقب، ص۸۲، ح۷۶، ص۳۱۰، ح۳۰۷.

۳- مودة القربی، مودة سوم.

۴- سنن بیهقی، ج۶، ص۱۲۳.

۵- علیعليه‌السلام اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علیعليه‌السلام رد بر من است و رد بر من، رد بر خداست و رد بر خدا، در حد شرک بخداست.

۶- شرح نهج البلاغة، ج۹، ص۱۱۴-۱۸۸.

۲۱۵

از ادای فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم).

اشاره به رئوس فضایل و کمالات

داعی : آقایان شما که مشغول نماز بودید، داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم بموضوعی بر خوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.

بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما بچه چیز است؟

شیخ : (بعد از قدری سکوت): البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است، ولی در درجه اولی که می توان رئوس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه چیز را می توان به شمار آورد:

۱. نسب و نژاد پاک؛

۲. علم و دانش؛

۳. تقوی و پرهیزکاری.

داعی : احسن اللّه لکم الاجر! ما هم از همین سه طریق که شما بعنوان رئوس فضایل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفا و غیرهم دارای یک خصایصی بودند، ولی هر یک از آنها که جامع این خصایص عالیه و امّهات فضایل بودند، روی قواعد عقلیه و نقلیه حق تقدم برای آنها مسلّم است.

اگر ثابت نمودیم که در این خصایص ثلاثه، مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام پرچم دار سیادت و سعادت بوده، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده، مگر بدسیسه بازی های سیاسی (که به عقیده ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه )(۱) نامش را مصلحت گذاردند.

در نسب پاک علیعليه‌السلام

اوّلاً در موضوع نسب و نژاد، مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

____________________

۱- شرح نهج البلاغة، ج۲، ص۲۸۹.

۲۱۶

احدی به شرافت علیعليه‌السلام نمی رسد و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلا را محو و حیران نموده، حتّی متعصّبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمّد قوشچی و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی گویند: ما محو و حیرانیم در کلمات علی- کرم اللّه وجهه- که می فرماید:نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد (۱) .

و نیز ضمن خطبه دومنهج البلاغه است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:لا یقاس بآل محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من هذه الامه احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله (۲) .

این بیانات آن حضرت دلالت کامله بر اولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمدعليهم‌السلام دارد.

این جملات نه کلام خود آن حضرت است، بلکه مخالفین هم تصدیق این معنا را داشته اند؛ چنانچه شبهای قبل عرض کردم که میر سید علی همدانی در مودة هفتم ازمودة القربی از ابی وائل از عبد اللّه بن عمر نقل می کند که گفت: «در وقت شماره اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان. مردی گفت: «پس نام علیعليه‌السلام چه شد؟ گفت:علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فی درجته »(۳) .

و نیز از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت: شنیدم از عبد اللّه بن

____________________

۱- ماییم اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که احدی را نتوان قیاس به ما نمود.(نهج البلاغة، ج۱، ص۱۸۴).

۲- احدی از این امت با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند، با آنان برابر نمی شوند. آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق بآنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت (علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره) در آنان جمع و حق ایشانست و بس؛ و درباره آنان وصیت (رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است، در این هنگام حق بسوی اهلش برگشته و بجائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده.

۳- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که احدی را مقایسه با او نتوان نمود. او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در درجه آن حضرت است. (مودة القربی، مودة هفتم).

۲۱۷

حنبل که گفت: سؤال کردم از پدرم (احمد بن حنبل امام الحنابله) از تفضیل صحابه او گفت: «ابی بکر و عمر و عثمان.» پس گفتم: «بابا علی بن أبی طالبعليه‌السلام کجا است؟» گفت:هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء (۱) .

عجب تر آنکه نسب علیعليه‌السلام دو جنبه دارد: نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت منحصر به فرد بوده است.

در خلقت نورانی علیعليه‌السلام و شرکت او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از جنبه نورانیّت و معنای حقیقی خلقت، حق تقدم با امیر المؤمنینعليه‌السلام است؛ چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام أحمد بن حنبل (امام الحنابله) در کتاب با عظمتمسند (۲) و میر سید علی همدانی فقیه شافعی درمودة القربی (۳) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (۴) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (۵) نقل می نمایند از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه من قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی نور واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الخلافه (۶) .

و میر سید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم ازمودة القربی را اختصاص به همین موضوع داده، به این عبارت:المودّة الثامنه فی انّ رسول اللّه و علیّا من نور واحد اعطی علیّ من الخصال ما لم یعط احد من العالمین (۷) .

____________________

۱- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را.

۲- مسند احمد، (فضائل احمد، ج۲، ص۶۶۲). ۳- مودة القربی، ص۲۶.

۴- مناقب بن مغازلی، ص۹۱. ۵- مطالب السؤول، ص۳۰.

۶- من و علیعليه‌السلام نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی، قبل از اینکه خلق کند آدم را به چهارده هزار سال؛ پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال، ما را که آن نور بودیم، در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام خلافت را ظاهر ساخت.

۷- مودت هشتم در اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی از یک نور بودند و داده شده است به علیعليه‌السلام از خصال آنچه باحدی از عالمیان داده نشده است.

۲۱۸

از جمله اخباری که در این مودة نقل نموده و ابن مغازلی شافعی هم متعرض است، از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الوصیّه.

در خبر دیگر بعد از این خبر می نویسد، خطاب به علیعليه‌السلام نموده فرمود:ففیّ النبوة و الرسالة و فیک الوصیّة و الامامة یا علیّ (۱) .

و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (۲) از صاحب کتابفردوس نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۱ینابیع المودّة (۳) ازجمع الفوائد ومناقب ابن مغازلی شافعی وفردوس (۵) دیلمی وفرائد السمطین (۶) حموینی ومناقب خوارزمی(۷) به مختصر اختلافی در ألفاظ و عبارات و اتحاد معنی خلقت نورانی محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علیعليه‌السلام را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند و اینکه هر دو یک نور بودند تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبد اللّه قرار گرفت که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وجود آمد و نصف دیگر در صلب أبو طالب رفت، علیعليه‌السلام به وجود آمد. محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای نبوت و رسالت و علیعليه‌السلام را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند؛ چنانچه بیان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جمله اخبار وارده.

و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهممناقب (۸) و فصل

____________________

۱- من و علیعليه‌السلام از یک نور خلق شدیم قبل از اینکه خلق شود عالم به چهار هزار سال. پس از آنکه آدم را خلق نمود خدای متعال، آن نور را در صلب او قرار داد، پیوسته با هم بودیم تا آنکه از هم جدا شدیم در صلب عبد المطلب؛ پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام وصایت را قرار داد. پس در من نبوت و رسالت و در تو یا علی وصیت و امامت را قرار داد.(مناقب ابن مغازلی، ص۹۱).

۲- شرح نهج البلاغة، ج۹، ص۱۱۷. ۳- ینایبع المودة، ج۲، ص۳۰۷، ح۸۷۵، باب۵۶.

۴- مناقب ابن مغازلی، ص۹۱. ۵- فردوس الاخبار، ج۲، ص۱۹۱، ح۲۹۵۲.

۶- فرائد السمطین، ج۱، ص۴۳، ح۷. ۷- مناقب خوارزمی، ص۱۴۴، ح۱۶۸.

۸- مناقب خوارزمی، ص۱۴۵، ح۱۷۰.

۲۱۹

چهارممقتل الحسین (۱) و سبط ابن جوزی درتذکره (۲) و ابن صباغ مالکی درفصول المهمّه (۳) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۸۷کفایت الطالب (۴) پنج خبر مسنداً از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق ازمعجم طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم» و بعض از آن اخبار مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم (کسانی که طالب اند به آن کتاب مراجعه نمایند).

اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک بعبارتی نقل نموده باشند ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد؛ چنانچه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.

در نسب جسمانی علیعليه‌السلام

و امّا از جنبه جسمانی هم اباً و اُمّاً دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصه آن حضرت است.

آبا و أجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران، تا به آدم ابو البشر همگی موحّد و خداپرست بودند و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای أحدی از صحابه نبوده است؛ از این قرار:

علی۱. بن أبی طالب۲. بن عبد المطلب۳. بن هاشم۴. بن عبد مناف ۵. بن قصی۶. بن کلاب۷. بن مرّه۸. بن کعب۹. بن لؤی۱۰. بن غالب ۱۱. بن فهر۱۲. بن مالک۱۳. بن نضر۱۴. بن کنانه۱۵. بن خزیمه۱۶. بن مدرکه۱۷. بن الیاس۱۸. بن مضر۱۹. بن نزار۲۰. بن معد۲۱. بن عدنان۲۲. بن ادّ۲۳. بن ادد۲۴. بن الیسع۲۵. بن الهمیس۲۶. بن بنت ۲۷. بن سلامان۲۸. بن حمل۲۹. بن قیدار۳۰. بن اسماعیل۳۱. بن ابراهیم خلیل اللّه۳۲. بن تارخ۳۳. بن تاحور۳۴. بن شاروع

____________________

۱- مقتل الحسین، ص۸۴، ح۳۸.

۲- تذکرة الخواص، ص۵۰.

۳- فصول المهمه، ج۱، ص۱۷۳.

۴- کفایة الطالب، ص۳۱۵، باب ۸۷.

۲۲۰

35. بن ابرغو36. بن تالغ37. بن عابر38. بن شالح39. بن ارفخشذ40. بن سام41. بن نوح42. بن لمک43. بن متوشلخ44. بن اخنوخ45. بن یارد46. بن مهلائل47. بن قینان48. بن انوش49. بن شیث5. بن آدم ابی البشرعليهم‌السلام . (بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد)

شیخ : اینکه فرمودید: آبا و اجداد علی -کرّم اللّه وجهه- تا بآدم أبو البشر همگی موحّد بودند، ظاهراً اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مأمور به ظاهر هستیم. برای آنکه می بینیم در آبای آن بزرگوار، مشرکین و بت پرستان بودند؛ از قبیل آزر پدر ابراهیم خلیلعليهم‌السلام که به تصریح آیه شریفه که می فرماید:( وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَهً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ) (1) .

اشکال در پدر ابراهیمعليه‌السلام که آزر بوده و جواب آن

داعی : این بیان بدون تعمّق و تفکّر شما، جز تبعیّت از اسلاف روی عادت، چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که أسلاف و اقران شما، برای اینکه اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعاً به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند، یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند، راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد، و نسب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبرّا سازند!

واقعاً جای بسی تأسف است چنین اعمال غرض ها از مردمان دانشمند و فهمیده، که جز عناد و لجاج و دست و پا کردن بیجا و محبت و وداد به اولیای خود، به چیز دیگر نتوان حمل نمود. و شما هم روی عادت، تبعیّت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمایید!!

و حال آنکه خود می دانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت

____________________

1- یاد کن وقتی را که ابراهیم بپدرش آزر (عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: «آیا بت ها را به خدایی اختیار کرده ای؟ و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم. (آیه 74، سوره انعام.

۲۲۱

ابراهیم خلیل الرحمن تارخ بوده نه آزر.

شیخ : شما اجتهاد مقابل نص می نمایید. عقاید و نظریّه علمای أنساب را مقابل قرآن می آورید، با اینکه قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.

داعی : ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نماییم، بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقایق قرآن، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نماییم به راهنمایی اهل بیت و عترت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که عدل قرآن و مبیّن آن هستند، می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعده عرف عام مشهور است؛ چه آنکه در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

و درباره آزر دو قول است: یکی آنکه عموی حضرت إبراهیمعليه‌السلام بوده، و دیگر آنکه علاوه بر آنکه عمو بوده، بعد از مردن برادرش تارخ -پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام - مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیمعليه‌السلام او را پدر خطاب می فرمودند: یکی از جهت عمو بودن و دیگر آنکه شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

شیخ : ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم، مگر آنکه در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود (و هرگز نتوانید اقامه نمود) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.

داعی : به این محکمی صحبت نفرمایید که در وقت اقامه دلیل استحکام بیاناتتان متزلزل گردد؛ چه آنکه در خود آیات قرآن مجید، نظایری هست که روی قواعد عرف معمول بیان گردیده که از جمله آنها آیه 33 سوره 2 (بقره) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید:( إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً ) (1) .

____________________

1- جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: «شما پس از مرگ من کرا می پرستید؟» گفتند: «خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است.»

۲۲۲

شاهد مقصود از این آیه شریفه، کلمه اسماعیل است؛ برای آنکه به شهادت قرآن مجید پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او؛ ولی در قرآن روی قاعده عرف که عمّ را اب خطاب می کردند، او را پدر می خواند؛ چون فرزندان یعقوبعليه‌السلام عرفاً عمو را پدر می خواندند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب را ذکر فرموده. روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیمعليه‌السلام عمو و شوهر مادرش را عرفاً پدر می خوانده، در قرآن هم عرفاً او را پدر خوانده، والا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب، مسلم است که پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام تارخ بوده نه آزر.

در اباء و امّهات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند

دلیل دیگر بر اینکه در آباء و أجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده، آیه 219 سوره 26 (شعراء) است که می فرماید:( وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ ) . شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2ینابیع المودة و دیگران از علمای شما از ابن عباس (حبر امت) و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معنای آیه شریفهعليهم‌السلام کهتقلبه من اصلاب الموحّدین نبیّ الی نبیّ حتّی اخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح من لدن آدم (1) .

و از جمله دلایل، حدیث مشهوری است که همه علمای شما نقل نموده اند حتی امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است درتفسیر (2) خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2ینابیع المودة (3) از ابن عباس روایت نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینه و قذف بی فی صلب ابراهیم ثمّ لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الکریمه الی الارحام الطاهره حتّی اخرجنی من بین ابوین لم یلتقیا علی سفاح قطّ (4) .

____________________

1- می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید (از پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آنکه بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا.

2- تفسیر ثعلبی، ج7، ص184. 3- ینابیع المودة، ج1، ص61، باب 2، ح13.

2- خداوند مرا فرود آورد بسوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوحعليه‌السلام در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیمعليه‌السلام و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحمهای طاهره پاکیزه تا آنکه بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا - آلوده نگردانید مرا به آلودگیهای جاهلیت.

۲۲۳

و در خبر دیگر فرموده است:لم یدنسنی بدنس الجاهلیّه .(1)

و نیز در همان باب از کتابابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی وشرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می کند، که از رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال از اول ما خلق اللّه نموده، حضرت جواب هایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید:و هکذا ینقل اللّه نوری من طیّب الی طیّب و من طاهر الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب ابی،عبد اللّه بن عبد المطّلب و منه اوصله اللّه الی رحم امّی آمنه ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النّبیّین (2) .

اینکه می فرماید: از طیّب بسوی طیّب و از طاهر بسوی طاهر انتقال داده می شدم، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده؛ چه آنکه به حکم قرآن مجید که می فرماید:( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ ) ، هر کافر و مشرکی نجس است. پس وقتی فرمود:لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات ؛ یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم، ثابت می کند که چون مشرکین نجسند، پس آبا و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

و نیز در همان باب 2ینابیع نقلاً از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود:ما ولدنی فی سفاح الجاهلیّه شیء و ما ولدنی الاّ نکاح کنکاح الاسلام (3) .

آیا خطبه صد و پنجم نهج البلاغه را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنینعليه‌السلام در وصف آبای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین فرموده: فاستودعهم فی افضل

____________________

1- به جاهلیت هرگز آلوده نشد.

2- و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه. تا آنکه واصل نمود بصلب پدرم عبد اللّه و از او به رحم مادرم آمنه، پس بیرون آورد مرا بسوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه. (ینابیع المودة، ج1، ص58، ح8، باب2).

3- من بوجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت، بلکه بوجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام.(ینابیع المودة، ج1، ص62، ح18).

۲۲۴

مستودع و اقرّهم فی خیر مستقرّ تناسختهم کرایم الاصلاب الی مطهّرات الارحام کلّما مضی سلف قام منهم بدین اللّه خلف حتّی افضت کرامه اللّه سبحانه الی محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعزّ الأرومات مغرسا من شجره الّتی صدع منها انبیائه و انتخب منها امنائه (1) .

اگر بخواهم از این قبیل دلایل برای شما بیاورم، تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف، کافی باشد که بدانند آبا و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به آدم ابو البشرعليه‌السلام همگی مؤمن و موحد بوده اند. بدیهی استاهل البیت ادری بما فی البیت ؛ اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام آگاه ترند بحالات پدران از دیگران.

پس از اینکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همگی مؤمن و موحّد بوده اند، به خودی خود ثابت است که آبا و اجداد علیعليه‌السلام هم همگی مؤمن و موحّد بوده اند؛ برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم از روی اخباری که علمای خودتان (علاوه بر تواتر در أخبار شیعه) نقل نموده اند که محمّد و علیعليهم‌السلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند. در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند، هر جا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده علیعليه‌السلام هم بوده (پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیّت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیک ترین اشخاص است به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولا و احق به مقام خلافت بوده است).

شیخ : اگر راه حلّی درباره آزر و تارخ بدست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموده اید، ولی چنین ثبوتی درباره علی -کرّم اللّه وجهه-

____________________

1- امانت نهاد خدای تعالی ( انبیا را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب آبای کرام ایشان است و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است؛ نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحم های پاک و پاکیزه مادران. هر بار سلفی از آنها گذشته، یعنی از دنیا رفت، خلفی از ایشان برخاست به اقامت دین خدا تا آنکه کرامت پروردگار که منصب نبوت است، رسید به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدن ها از روییدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اضل ها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ای که مستعد رسالت است درختی که شکافته و هویدا کرده است، از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را.

۲۲۵

غیر ممکن است (و لو آنکه تا عبد المطلب را بگوئیم موحّد بوده اند)، ولی درباره ابو طالب پدر علی -کرّم اللّه وجهه- ابداً راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.

اختلاف در ایمان أبی طالب

داعی : تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند، ولی باید گفت:اللهمّ العن اول ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد .(1) لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طریقه سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذا و آزار علیعليه‌السلام به کار برد که ریشه این قبیل مطالب شد، که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عدّه ای از علمای جامد و بی فکر شما، روی عادت و تعصّب، تبعاً للاسلاف قائل بقول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.

و حال آنکه جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام که اقوالشان سندیّت و اجماعشان حجّیت دارد، چون عدیل القرآنند و بیشتر از محققین علمای منصف شما از قبیل ابن ابی الحدید و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقاً قائل به اسلام و ایمان جناب ابو طالب اند.

اجماع شیعه بر ایمان ابو طالب

و اما عقیده جامعه شیعه بطور اجماع وارد است که:انّه قد آمن بالنّبی فی اوّل الامر (2) .

بالاتر از همه آنکه ایمان جناب ابو طالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر، مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلّمات جامعه شیعه است،

____________________

1- پروردگارا لعنت نما (یعنی رحمت خود را دور نما) از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

2- به تحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

۲۲۶

به پیروی از اهل بیت طهارتعليهم‌السلام انّه لم یعبد صنما قط بل کان من اوصیاء ابراهیم (1) .

و در کتب معتبره علمای محقق شما هم باین معنی بسیار اشاره شده؛ از جمله ابن أثیر درجامع الاصول گفته:و ما اسلم من اعمام النبیّ غیر حمزه و العبّاس و أبی طالب عند اهل البیت عليهم‌السلام (2) .

بدیهی است اجماع اهل بیت رسول اللّهعليهم‌السلام در نزد هر مسلمانی بایستی حجّت باشد؛ چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم بگفتار و کردار آنها تمسّک بجوئیم تا گمراه نشویم بنابر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که باتفاق فریقین ثابت است، مورد توصیه و سفارش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند.

و دیگر آنکه به مقتضای قاعدهاهل البیت ادری بما فی البیت ، آن خاندان جلیله که مجسّمه تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغیرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.

و واقعاً جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتّقین امیر المؤمنین که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا بر روایات معتبره خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند: جناب أبی طالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت، قبول نمی کنید، ولی قول یک نفر دشمن سر سخت امیر المؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال مغیره ملعون و عدّه ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند؟!

ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شماست، درشرح نهج البلاغه (3) گوید: «اسلام ابو طالب مورد اختلاف است؛ جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت.

علاوه بر اجماع جمهور علمای شیعه، بعض از شیوخ علمای ما (معتزله) مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که

____________________

1- به درستی که او (ابو طالب) هرگز بت پرستی نکرد، بلکه از اوصیای ابراهیم خلیل اللّهعليهم‌السلام بود.

2- اسلام نیاورد از اعمام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نزد اهل بیت رسالتعليهم‌السلام غیر از حمزه و عباس و ابو طالب.(جامع الاصول، ج3، ص455).

3- شرح نهج البلاغة، ج4، ص265.

۲۲۷

ابو طالب اسلام آورد و علت آنکه ایمان خود را ظاهر نساخت، آن بود که بتواند پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را کاملاً یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.»

در حدیث ضحضاح و جواب آن

شیخ : مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1) .

داعی : این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عدّه ای از اعادی آل محمّد و اهل بیت طهارتعليهم‌السلام در زمان اموی ها، مخصوصاً در دوره خلافت سر سلسله اهل نفاق معاویة بن ابی سفیان علیه اللعنه و النیران و خوش آیند آن حمله کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیّه و اتباع آن ها هم عداوتاً لعلی بن أبی طالبعليه‌السلام آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند و نگذاردند ایمان جناب ابو طالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد و بکلّی از نظر جامعه محو کردند.

مجعول بودن حدیث ضحضاح

و عجب تر از همه آنکه جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر اعدا عدو مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام مغیرة بن شعبه بوده، که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (2) و مسعودی درمروج الذّهب (3) و دیگران می نویسند: مغیره در بصره زنا کرد. روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند، سه نفر شهادت دادند؛ چهارمی که آمد شهادت بدهد، او را کلمه تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!

یک چنین فاسق فاجر زانی شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد، از

____________________

1- 1) ابو طالب در آب کمی از آتش است.

2- شرح نهج البلاغة، ج14، ص264.

3- مروج الذهب، ج2، ص323.

۲۲۸

دوستان صمیمی معاویة بن ابی سفیان این حدیث را روی بغض و کینه امیر المؤمنینعليه‌السلام و خوش آیند معاویه -علیه الهاویه- جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او، اموی ها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده، شهادت دادند که:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1) .

و افرادی هم که در سلسله روات آن قرار گرفته اند مانند عبد الملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علمای جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی درمیزان الاعتدال (2) مردود و ضعیف و غیر قابل قبول و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری جزء مدلّسین و کذّابین به شمار رفته اند. چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت بع کذب و دروغ نقل نموده اند، اعتماد نمود؟

دلایل بر ایمان ابو طالب

و حال آنکه دلایل بسیاری بر ایمان جناب ابو طالب در دست هست که جای انکار نیست و قطعاً انکار دلایل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقایق:

1. از جمله، فرمایش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که فرمود:انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّه (3) .

ابن ابی الحدید هم این حدیث را درشرح نهج (4) نقل نموده. بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.

پس مراد آن حضرت جناب ابو طالب و جد بزرگوارش جناب عبد المطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند و مخصوصاً آن حضرت در مکه

____________________

1- ابو طالب در آب کمی از آتش است.

2- میزان الاعتدال، ج2، ص660.

3- (دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود) من و کفالت کننده یتیم، مانند این دو انگشت که بهم چسبیده اند در بهشت هستیم.(شرح نهج البلاغة، ج14، ص265).

4- شرح نهج البلاغة، ج14، ص265.

۲۲۹

معروف بود بیتیم ابو طالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب، کفالت و نگهداری پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سن هشت سالگی بر عهده آن جناب قرار گرفت.

2. خبر معروفی است که فریقین (شیعه و سنی) به طرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی باین طریق آورده اند که آن حضرت فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و باین عبارت مرا بشارت داد که:انّ اللّه حرّم علی النار صلبا انزلک و بطنا حملک و ثدیا ارضعک و حجرا کفلک(1)

میر سید علی همدانی درمودّة القربی (2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (3) و قاضی شوکانی در حدیث قدسی، این قسم روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و گفت: انّ اللّه یقرئک السّلام و یقول انّی حرّمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک(4) .

این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبد المطلب و ابو طالب و فاطمه بنت اسد زوجه او که کافل زندگانی آن حضرت بودند؛ و جناب عبد اللّه و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایه آن حضرت بوده اند.

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابو طالب

3. از جمله دلایل، اشعاری است که عزّ الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است، در مدح جناب ابو طالب سروده و درشرح نهج البلاغه (5) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است:

و لو لا ابو طالب و ابنه

لما مثّل الدین شخصا فقاما

____________________

1- خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.

2- مودة القربی، ص35.

3- ینابیع المودة، ج2، ص331، ح969.

4- پروردگار بتو سلام می رساند و می فرماید: «من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که ترا کفالت نمود» (مراد از صاحب صلب، عبد اللّه و صاحب بطن، آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالبعليهما‌السلام بودند.)

5- شرح نهج البلاغة، ج14، ص276.

۲۳۰

فذاک بمکه اوی و حامی

و هذا بیثرب جسّ الحماما

تکفّل عبد مناف بامر

و اودی فکان علیّ تماما

فقل فی ثبیر مضی بعد ما

قضی ما قضاه و ابقی شماما

فللّه ذا فاتحا للهدی

و للّه ذا للمعالی ختاما

و ما ضرّ مجد أبی طالب

جهول لغا او بصیر تعامی

کما لا یضرّ آیات الصباح

من ظنّ ضوء النهار الظلاما(1)

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد

4. از جمله اشعاری است که جناب ابو طالب خود در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد، که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل (2) نموده و بسیاری از اکابر علمای خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار، استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافه این اشعار ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیه او می باشد که گفته:

اعوذ بربّ البیت من کلّ طاعن

علینا بسوء او یلوح بباطل

و من فاجر یغتابنا بمغیبه

و من ملحق فی الدین ما لم نحاول

کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا

و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و ننصره حتّی نصرّع دونه

و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمه للارامل

____________________

1- ما حصل معنی آنکه اگر ابو طالب و پسرش علیعليه‌السلام نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علیعليه‌السلام در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد. عبد مناف (ابو طالب) به امر عبد المطلب، پدر بزرگوارش، کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علیعليه‌السلام آن خدمات را خاتمه داد. =

2- شرح نهج البلاغة، ج14، ص276.

۲۳۱

یلوذ به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمه و فواضل

لعمری لقد کلّفت وجدا باحمد

و احببته حبّ الحبیب المواصل

وجدت بنفسی دونه فحمیته

و دافعت عنه بالذری و الکواهل

فلا زال للدنیا جمالا لاهلها

و شینا لمن عادی وزین المحافل

و ایّده ربّ العباد بنصره

و اظهر دینا حقّه غیر باطل(1)

و از جمله اشعار مهمّه آن جناب که ابن ابی الحدید درشرح نهج و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده، قصیده میمیّه اوست که گوید:

یرجون منا خطّه دون نیلها

ضراب و طعن بالوشیج المقوّم

یرجون ان نسخی بقتل محمّد

و لم تختضب سمر العوالی من الدم

کذبتم و بیت اللّه حتّی تفلّقوا

جماجم تلقی بالحطیم و زمزم

و ظلم نبیّ جاء یدعوا الی الهدی

و امرأتی من عند ذی العرش قیّم

____________________

=تأسفی ندارد که أبی طالب بقضای الهی در گذشت؛ زیرا بوی خوش خود (علیعليه‌السلام ) را بیادگار گذارد. برای رضای خدا ابو طالب خدمت به دین خدا کرد و علیعليه‌السلام با آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.

1- پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که ببدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت بباطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی، و از شر کسانی که اموری را به دین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید! شما که نسبت دادید به من تبری از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم. قطعاً یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم؛ به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقا نموده، از ابر رحمه آب یاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان یتیمان و پناه بی پناهانند؛ افتادگان بنی هاشم را پناهگاهست و ایشان را از هر گونه نعم بی نیاز می نماید. به جان خودم به قدری بواسطه وجود احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام زیرا او را به قدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم به اعضای رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است! خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت.

2- مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بکشیم =

۲۳۲

و از جمله دلایل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملاً برداشته و ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل نموده این است که گوید:

یا شاهد اللّه علی فاشهد

انّی علی دین النبیّ احمد

من ضلّ فی الدین فانّی مهتد(1)

شما را به خدا! آقایان انصاف دهید که آیا گوینده این اشعار را می توان کافر خواند که صریحاً اقرار می کند و می گوید: «من بر دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟»

شیخ : این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست:

اول آنکه تواتری در این اشعار نمی باشد؛

ثانیاً در هیچ کجا دیده نشده است که ابو طالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد. پس بنقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!

داعی : ایراد شما راجع به تواتر عجیب است. آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید، ولی وقتی بر خلاف میلتان باشد، فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.

اگر آقایان قدری دقیق شوید، به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد، ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف بنبوّت و رسالت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

بسیاری از امور است که تواتر آن بهمین قسم معین می شود؛ مثلاً جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام در غزوات، هر یک خبر واحد است، ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افاده علم ضروری به شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.

____________________

= و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم، دروغ می گویید! بخالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته گان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده، به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد، غلط و بی مصرف است.(شرحم نهج البلاغة، ج14، ص276).

1- ای گواهان خدا، شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استوارم. هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شدم.(شرح نهج البلاغة، ج14، ص272).

۲۳۳

علاوه، شما که بتواتر علاقه مند هستید، بفرمایید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید؟

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الاّ اللّه

و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار بتوحید و نبوّت و اعتراف به مبدأ و معاد حتماً نباید با کلمات نثر مانند گفتناشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه باشد. بلکه اگر فرد بیگانه از دین، اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعاً کفایت می کند، پس وقتی جناب أبی طالب فرمود:یا شاهد اللّه علیّ فاشهد - انّی علی دین النبیّ احمد ، حکم همان اقرار بکلمات نثر را دارد.

ولی علاوه بر اشعار، حین موت با کلمات نثر هم اقرار نمود؛ چنانچه سید محمّد رسولی برزنجی و حافظ ابو نعیم و بیهقی نقل نموده اند که در مرض موت، جمعی از صنادید کفار قریش از قبیل أبو جهل و عبد اللّه بن ابی امیّه به عیادت جناب ابو طالب رفتند. در آن حال رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به عمّش ابو طالب بگو، کلمهلا اله الاّ اللّه تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال.(1) فوری ابو جهل و ابن ابی امیّه گفتند: «ای ابو طالب آیا برمی گردی از ملت عبد المطلب؟» و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آنکه فرمود: «بدانید أبو طالب بر ملت عبد المطلب می باشد.» آنها خوش حال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد برادرش عباس (که بالای سر برادر نشسته بود) دید لب های وی حرکت می کند گوش داد، دید می گوید:لا اله الاّ اللّه . عباس رو برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، عرض کرد: «برادر زاده»،و اللّه لقد قال اخی الکلمه الّتی امرته بها . به خدا قسم! برادرم (ابو طالب)

____________________

1- البته این تلقین رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عم اکرمش ابو طالب را دلالت بر کفر آن جناب (العیاذ باللّه) ندارد. بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن تلقین و یادآوری بنماییم بگفتن لا اله الاّ اللّه تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمه توحید موحد از دنیا برود. فلذا رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روی مهر و محبت و ادای وظیفه عم اکرمش را تلقین می نمود به گفتن لا اله الا اللّه، تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه لا اله الا اللّه از دنیا رحلت نمود.

۲۳۴

گفت آن کلمه ای را که تو باو امر کرده بودی، ولی چون عباس اسلام نیاورده بود، کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود-انتهی.

وقتی ما قبلاً ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند، متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی به کار برد که فرمود: «من بر ملت عبد المطلب هستم.» ظاهراً آنها را ساکت و خوش حال نمود، ولی در معنی اقرار به توحید بود؛ چه آنکه جناب عبد المطلب بر ملت ابراهیمعليه‌السلام و موحّد بود؛ علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیّبهلا اله الاّ اللّه را بر زبان جاری نمود.

اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید، بی اراده تصدیق بایمان آن جناب خواهید نمود.

گفتگوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابو طالب در ابتدای بعثت

اگر جناب ابو طالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابو طالب رفت و فرمود:انّ اللّه قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عمّ (1) ، با آنکه مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکّه و کفیل زندگانی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، دید آن حضرت بر خلاف دین او دین تازه ای آورده، علی القاعده (با تعصّبی که اعراب در دین خود داشتند) بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند. و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت باو ندهد تا از قیام بآن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید، همان قسمی که آزر برادرزاده خود ابراهیمعليه‌السلام را طرد نمود.

ابتدای بعثت ابراهیمعليه‌السلام و گفتگو با عمش آزر

چنانچه در آیه 43 سوره 19 (مریم) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم

____________________

1- به درستی که خداوند مرا باظهار امر خودم مأمور فرموده و بتحقیق مرا پیغمبر گردانیده. تو بچه طریق مرا یاری خواهی نمود یا بچه قسم با من رفتار می کنی؟

۲۳۵

خلیل الرحمن -علیه و علی نبینا و آله السّلام- خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد، نزد عمش آزر رفت و گفت:( إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا ) و در پاسخ گفت:( قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا ) (1) .

ولی بر عکس جناب ابو طالب، در جواب استمداد نبیّ مکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:اخرج ابن اخی فانّک الرفیع کعبا و المنیع حزبا و الأعلی ابا و اللّه لا یسلقک لسان الا سلقته السن حداد و اجتذبته سیوف حداد و اللّه لتذللنّ لک العرب ذلّ البهم لحاضنه ا(2) .

آنگاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه و سبط ابن جوزی درتذکره ضبط نموده اند، به پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب نمود:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أوسّد فی التراب دفینا

فانفذ لاسرک ما علیک مخافه

و ابشر و قرّ بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت انّک ناصحی

و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و عرضت دینا قد علمت بانّه

من خیر ادیان البریّه دینا

لو لا الملامه او حذاری سبّه

لوجدتنی سمحا بذاک مبینا(3)

خلاصه کلام، عوض آنکه به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن

____________________

1- بدان که مرا «از وحی خدا» علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایت کنم. آزر در پاسخ ابراهیم گفت: «تو مگر از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی؟ چنانچه از مخالفت بتان دست بر نداری، تو را سنگسار کنم و گرنه سالها از من بدور باش.»

2- قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت، بلند تر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی. به خدا قسم! هیچ کس تو را آزار نکند، مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود. بخدا قسم که عرب در مقابل تو بزانو درآید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.( شرح نهج البلاغة، ج14، ص25).

3- به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند! تو بدون ترس و خوف اقدام بوظیفه خود نمای. مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا به دین خود دعوت نمودی، و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حسن سابقه و امانت و راستگویی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را بمردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است. اگر ترس از ملامت و بدگویی نداشتم، هرآینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.(تذکرة الخواص، ص18).

۲۳۶

عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، بوسیله جملات و کلمات جذاب، از قبیل این اشعار و گفتار زیبا، تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود؛ دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه. دعوت می نمایی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گویی و قطعاً در این ادعا هم صادقی، همان طوری که قبل از این امین بودی. دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

و غیر از آنچه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیمشرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه کافی باشد!

حالا آقایان محترم، خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گوینده این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟ یا آنکه مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت؟

چنانچه اکابر علمای خودتان بی اراده تصدیق به این معنا نموده اند.

باب 52ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمر و بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته:و حامی النبیّ و معینه و محبّه اشدّ حبّا و کفیله و مربّیه و المقرّ بنبوّته و المعترف برسالته؛و المنشد فی مناقبه ابیاتا کثیره و شیخ قریش ابو طالب (1) .

پس از قدری دقت و تأمل، هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود به ایمان جناب ابو طالب -رضوان اللّه علیه- ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود معاویه -علیه الهاویه- هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار بلعن و سبّ سید الموحدین، امیر المؤمنین و دو سبط عزیز کرده پیغمبر، حسن و حسینعليهم‌السلام می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند، قطعاً اخباری هم جعل می کنند بر آنکه پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل

____________________

1- حمایت کننده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و کمک دهنده او، رئیس قبیله قریش ابی طالب که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرارکننده به نبوت و معترف برسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود.(ینابیع المودة، ج1، ص459).

۲۳۷

آتش است. تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند؛ چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغیرة بن شعبه ملعون، اعدا عدو امیر المؤمنینعليه‌السلام دوست صمیمی معاویه بوده.

و الاّ ایمان جناب ابو طالب عند عقلاء الفریقین، اظهر من الشمس است، منتها خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه، در هر دوره و زمانی إلی الحال، عقیده بکفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.

اعجب از همه که موجب بسی تأسف است، آنکه ابو سفیان و معاویه و یزید -علیهم اللعنه و العذاب- را که دلایل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته! ولی جناب ابو طالب را که این همه دلایل بر ایمان او بارز و آشکار است، کافر و مشرک بخوانند!

شیخ : آیا سزاوار است خال المؤمنین، معاویة بن ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمایید؟ آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید -رضی اللّه عنهما- که هر دو از خلفای بزرگ اند و مخصوصاً معاویه -رضی اللّه عنه- که خال المؤمنین و کاتب الوحی بوده چیست؟

داعی : اولاً بفرمایید خال المؤمنین بودن معاویه از چه راه است؟

شیخ : واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه، زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ام المؤمنین بوده است، قطعاً برادر او معاویه -رضی اللّه عنه- هم خال المؤمنین می باشد.

داعی : بفرمایید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه؟

شیخ : گرچه هر دو ام المؤمنین بوده اند، ولی قطعاً مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.

چون محمد بن ابی بکر پیرو علیعليه‌السلام بوده، لذا او را خال المؤمنین نخواندند

داعی : روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۲۳۸

همگی خال المؤمنینند. پس چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید؛ و حال آنکه در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنین بودن معاویه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم باید صاحب شرافت باشد.

قطع بدانید موضوع ام المؤمنین و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد، بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوّتعليهم‌السلام منظور است. چون معاویه -علیه الهاویه- با عترت طاهرهعليهم‌السلام به جنگ برخاسته و امر به سبّ و شتم و لعن امام الموحدین امیر المؤمنین و دو سبط رسول اللّه حسن و حسینعليهم‌السلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهرهعليهم‌السلام مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده، لذا خال المؤمنین می شود! (چنانچه ابو الفرج اصفهانی درمقاتل الطالبین (1) و ابن عبد البر دراستیعاب (2) و مسعودی دراثبات الوصیة و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده به دستور و وعده معاویه حضرت ابا محمّد حسن بن علیعليهما‌السلام را زهر داد. حتی ابن عبد البر و محمّد بن جریر طبری نوشته اند: وقتی خبر فوت آن بزرگوار به معاویه رسید، تکبیر گفت و اطرافیان او همه از روی مسرّت و خوش حالی تکبیر گفتند.) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!

ولی جناب محمّد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شده مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهرهعليهم‌السلام می باشد که در خطاب بآن خاندان جلیل القدر گوید:

یا بنی الزهرا انتم عدّتی

و بکم فی الحشر میزانی رجح

و اذا صحّ ولائی لکم

لاابالی ایّ کلب قد نبح(3)

____________________

1- مقاتل الطالبین، ص80.

2- استیعاب، ج1، ص389.

3- ای اولادهای فاطمه زهراعليهم‌السلام ، شما پناه گاه و امید گاه من هستید و بواسطه شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما، باک ندارم، اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید.

۲۳۹

با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است، خال المؤمنین نخوانند، بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.

بلکه وقتی عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج -علیهم اللعنه- فتح مصر نمودند، از جناب محمّد منع آب نمودند و با شدّت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند. وقتی خبر بمعاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.

شما از شنیدن این قضایا ابداً تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنین محمّد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلّت و خواری او را شهید نمودند. ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین، است بایستی محترم باشد!!

پس تصدیق نمایید جنگ با عترت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار بوده و هست.

محمّد چون از دوستان عترت بوده است، او را خال المؤمنین نمی خوانید. و از کشتن او هم متأثر نمی شوید! ولی معاویه -علیه الهاویه- چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و علنی و بر ملا آنها را لعن نموده است، خال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمایید!! به خدا پناه می بریم از تعصّب و عناد و لجاج!

معاویه کاتب الوحی نبود بلکه کاتب مراسلات بود

ثانیاً معاویه کاتب الوحی نبوده، چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود، بلکه کاتب مراسلات بود. چون رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از اینکه سال هشتم در فتح مکه ابو سفیان مسلمان شد، نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی. وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیرة العرب و خارج از آن مسلمان شود، میان مسلمانان موهون بود. جناب عباس عم اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی بمعاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید حضرت برای رعایت تقاضای عمّ بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.

۲۴۰

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520