شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور0%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

شب های پیشاور

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سلطان الواعظین شیرازی
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: صفحات: 520
مشاهدات: 368051
دانلود: 4982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 368051 / دانلود: 4982
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد 2

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

راحت شد! آنگاه از خبرآورنده سؤال کرد که چه کس او را به قتل رسانید. گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد. فوری گفت:

فان یک نائیا فلقد نعاه

غلام لیس فی فیه التراب

یعنی اگر علیعليه‌السلام دور از من است، خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود، گفت: «آیا سزاوار است درباره علیعليه‌السلام این قسم خوش حالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی؟» دید بد شد در جواب گفت: «به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم؛ چنانچه باز این حالت بمن دست دهد و بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم!»

خوب است آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسأله توبه حقیقت نداشته، بلکه تا دم مرگ بدشمنی خود باقی بوده است، و الا با اظهار فرح سجده شکر نمی نمود.

آقایان محترم، این اعمال را حمل بچه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته.

مطلب دیگری یادم آمد. شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید؟ و با نظر بغضاء بآنها می نگرید که چرا بخلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او را که علماء خودتان نقل نموده اند، واگو می نمایند.

کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان

اگر از این جهت هم شده، باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید؛ چه آنکه عموم اکابر علمای و مورخین خودتان مانند ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (1) و مسعودی در کتاباخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامّه (2) و

____________________

1- شرح نهج البلاغة، ج6، ص320.

2- تذکرة الخواص، ص71.

۲۰۱

ابن جریر(1) و ابن عساکر(2) و ابن اثیر(3) و دیگران از علمای و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگویی می کرد تا آنجا که فریاد می زد:اقتلوا نعثلا قتله اللّه فقد کفر (4) .

ولی همین که عثمان کشته شد روی کینه و عداوت با علیعليه‌السلام می گفت:قتل عثمان مظلوما و اللّه لأطلبنّ بدمه فقوموا معی (5) .

ابن ابی الحدید می نویسد:انّ عائشه کانت من اشدّ الناس علی عثمان حتّی انّها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول اللّه فنصبته فی منزلها و کانت تقول للدّاخلین الیها هذا ثوب رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم یبل و عثمان قد ابلی سنّته (6) .

و نیز ابن ابی الحدید گوید: «وقتی در مکّه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:ابعده اللّه ذلک بما قدّمت یداه و ما اللّه بظلاّم للعبید »(7) .

پس باید نظر پاک باشد؛ اگر بدبینی بمیان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آنچه مسلّم است ام المؤمنین عایشه نسبت بمولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند، گفت:لوددت انّ السّماء انطبقت علی الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوماً (8) .

آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند؟

شیخ : این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها-

____________________

1- تاریخ طبری، ج3، ص476. 2- تاریخ دمشق، ج29

2- تاریخ دمشق، ج29، ص261. 3- الکامل فی التاریخ، ج3، ص87.

4- بکشید این پیر خرفت (یعنی عثمان) را! خدا بکشد او را پس بتحقیق کافر شده است!

5- عثمان مظلوم کشته شد! بخدا سوگند مطالبه خون او را می کنم! پس قیام کنید و مرا یاری نمایید.

6- بدرستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود تا آنجا که پیراهن رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا را در منزل خود آویخته و بواردین اظهار می کرد: «این پیراهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.» (شرح نهج البلاغه، ج6، ص320).

7- خداوند او را از رحمت خود دور گرداند به سبب کردار ناپسندیده ای که باختیار خود بیادگار گذارد! و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند (آنکه را عذاب کند کیفر کردار او است).

8- اگر امر خلافت علیعليه‌السلام به آخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید، دوست می دارم که آسمان بزمین آید و جهان فانی گردد.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص320).

۲۰۲

زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلّم و ثابت است:

یکی آنکه عایشه ام المؤمنین -رضی اللّه عنها- را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی -کرم اللّه وجهه- نبوده؛ چنانچه خودش گفت: «فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.»

ثانیاً توبه نمود؛ قطعاً خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.

داعی : در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده، چگونه بدون محاکمه می گذرد. صحیح است که خداوند ارحم الراحمین است،ولی فی موضع العفو و الرحمه و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمه .(1) علاوه، تا دم مرگ خود معترف بوده که عمداً سبب وقوع حوادث گردیده. فلذا بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، وصیت نمود مرا پهلوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن ننمایید؛ چه آنکه خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم؛ چنانکه حاکم درمستدرک (2) و ابن قتیبه درمعارف (3) و محمّد بن یوسف زرندی در کتاباعلام بسیرة النّبی و ابن البیّع نیشابوری و دیگران نقل نموده اند که عایشه بعبد اللّه زبیر وصیت کرد:ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانّی قد احدث امورا بعده (4) .

اما اینکه فرمودید: ام المؤمنین فراموش کار بوده و احادیث فضایل علیعليه‌السلام را در بصره یاد آورد و منع پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید. خوب است کتب معتبره اکابر علمای خودتان را ببینید تا باشتباه خود پی ببرید؛ مخصوصاًشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(5) را مطالعه فرمایید تا حقیقت بر شما کشف گردد. اینک برای روشن شدن مطلب ببعض از مندرجات آن کتاب اشاره

____________________

1- خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و به عکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند.

2- مستدرک، ج4، ص216.

3- معارف ابن قتیبه، ص135.

4- دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع؛ زیرا من بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایجاد و احداث امور نمودم.

5- شرح نهج البلاغة، ج6، ص323-324.

۲۰۳

می نمایم:

نصایح ام سلمه به عایشه

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود. وقتی شنید عایشه بخونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس، تظاهر به نقل مناقب علیعليه‌السلام می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود هم دست نموده ببصره بروند.

ام سلمه فرمود: «تا دیروز آن همه دشنام بعثمان می دادی و مذمّت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا بخونخواهی او در مقابل علیعليه‌السلام برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.»

یادآوری نمودن امّ سلمه فضایل علیعليه‌السلام را برای عایشه

«یادت بیاید روزی که من با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حجره تو آمدیم. در آن بین علی وارد شد و با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نجوی نمود و نجوی طول کشید. تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمایی، من منعت کردم. گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی در هر نه روز یک روز نوبه من است. آن هم تو آمده ای و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشغول نموده ای؟» رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:ارجعی ورائک و اللّه لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الاّ و هو خارج من الایمان! (1) پس تو نادم و پشیمان برگشتی. عایشه گفت: «بلی یادم هست!!»

ام سلمه فرمود: «یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم، آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود: «کدام یک از شما صاحب شتر گنهکارید که سگهای حوأب بر او پارس نمایند و بر

____________________

1- برگرد به عقب بخدا قسم! احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علیعليه‌السلام دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص322).

۲۰۴

روی پل صراط برو افتاده گردد؟» من دستم را از حیس برداشته، عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه می برم به خدا و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از این امر!» آنگاه دست بر پشت تو زده، فرمود: «بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند!» عایشه گفت: «بلی یادم هست!»

ام سلمه گفت: «یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم، روزی علیعليه‌السلام کفش های پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند اجازه خواستند، من و تو رفتیم عقب پرده آنها نشستند. بعد از گفتگوی چندی گفتند:یا رسول اللّه انّا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما امّا انّی قد أری مکانه و لو فعلت لتفرّقتم عنه کما تفرّقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا (1) .

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم. من عرض کردم:یا رسول اللّه من کنت مستخلفه علیهم فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر احدا الاّ علیّا فقلت یا رسول اللّه ما أری الاّ علیّا فقال هو ذلک (2) .

عایشه گفت: «بلی یادم هست.» ام سلمه گفت: «پس بعد از اینکه این احادیث را می دانی کجا می روی؟» گفت: «برای اصلاح بین مردم می روم!»

پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه فریب نخورده، بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده عالماً عامداً قیام نموده، با آنکه ام سلمه باو یادآوری نمود احادیث رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، مع ذلک متنبّه نگردید با اقرار به مقام حقیقت

____________________

1- ما حصل معنی آن که عرض کردند: «ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم. فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کسی خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد.» حضرت به آن دو (ابو بکر و عمر) فرمود: «من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسیم (یعنی جانشین خود را) ولی (فعلا) اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم، از اطراف او متفرق می شوید؛ همچنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند.» پس ساکت گردیده بیرون رفتند.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص322).

2- چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: «آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند.» پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم، دیدیم جز علیعليه‌السلام کسی نبود. پس عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غیر از علیعليه‌السلام کسی را نمی بینم» فرمود: «همان (علیعليه‌السلام ) خلیفه است.»

۲۰۵

امیر المؤمنین حرکت نمود بسوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپا کرد که منجر بریختن خون مسلمانان بسیار گردید!!

مخصوصاً در این حدیث خصف نعل بزرگترین نص و حجه است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت که وقتی ام سلمه عرض می کند: یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود فرمود: دوزنده نعلین من و آن جز علی بن أبی طالبعليه‌السلام کسی نبوده است.

گناه شیعیان فقط اینست که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت وقایع مهمّه چهارده قرن قبل را می نگرند و بدون حب و بغض از آیات قرآن مجید و آنچه در کتب معتبره علمای فریقین نوشته شده است، استفاده نموده و قضاوت بحق می نمایند.

به همین جهت معتقدند باینکه و لو به صورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی خلافت علیعليه‌السلام زماناً در مرتبه چهارم قرار گرفته، ولی این عقب ماندگی، افضلیّت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.

ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ ثبت گردیده که ابی بکر (با دسایس سیاسی) در سقیفه بدون حضور علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از انصار، خلیفه نامیده شد و بعد از او هم بطریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علیعليه‌السلام ظاهراً مسندنشین خلافت گردیدند!!

ولی با یک تفاوت که آنها خلیفه الخلق بودند؛ یعنی عدّه ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقه خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام خلیفه الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

شیخ : بی لطفی می فرمایید! هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفای ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان -رضی اللّه عنهم- را به مقامات خلافت اجماعاً نصب نمودند، علی -کرم اللّه وجهه- را هم همان اشخاص به خلافت نصب نمودند.

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است

داعی : تفاوت در تعیین خلافت خلفا از جهات بسیاری واضح و آشکار است:

۲۰۶

اولاً اشاره به اجماع فرمودید. بی لطفی می نمائید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملاً بعرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفا در ابتدای امر واقع نشد(مراجعه شود به جلسه هفتم همین کتاب).

دلایل دیگر بر بطلان اجماع

ثانیاً اگر اتّکای شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزی ها، مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند. اجماع عموم (یا به قول شما) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتّفاقی بر آن ثابت آمد آن فرد منتخب خلیفه و برگزیده مردم می شود (نه خلیفه رسول خدا) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.

و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفای در اسلام واقع نشده، حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم (که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند) برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره فقط بنصّ خلیفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر بخلافت تشکیل اجماع نشد و بآراء عمومی مراجعه ننمودند؟

شیخ : بدیهی است چون ابی بکر را بخلافت اجماع امت معین نمود، قول خلیفه اول بتنهائی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم؛ بعد از آن دیگر احتیاجی باجماع و گرفتن آرا امت در تعیین خلیفه بعدی نیست؛ بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفه بعدی سندیت ثابت دارد و این حق مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد. لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع عمر را بخلافت برقرار نموده، خلیفه ثابت پیغمبر شد!

۲۰۷

داعی : اولاً اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر (به عقیده شما) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گویید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است، ساقط نمودید؟

و چرا آن همه نصوص عالیه واضحه ای را که صراحتاً و کنایتاً رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علیعليه‌السلام نمود و در کتب معتبره خودتان پر است (و ما هم در شبهای قبل ببعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث امّ سلمه به عرضتان رسید) نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک تأویلات بارده نمودید، مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده؛ واقعاً جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید، قول ابی بکر در تعیین عمر بخلافت سندیّت دارد، ولی قول رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سندیّت ندارد؟ و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارده می نمایید!

ثانیاً از کجا و بچه دلیل می فرمایید، خلیفه اول که به اجماع معیّن شده حق دارد خلیفه بعدی را معین نماید؟ آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

ثالثاً می گویید: خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفای بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد؛ همان خلیفه منصوب از جانب خلق، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند!

اعتراض بر مجلس شورا

اگر امر چنین است، پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد؟ بلکه در خلافت عثمان بر خلاف شد؛ عمر تعیین خلیفه نکرد؛ امر را بشورای شش نفری واگذار نمود!

معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست! می دانید دلایل که اختلاف پیدا کرد، اصل موضوع از بین می رود.

اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع

۲۰۸

شوند و اتّفاقاً رأی بدهند (گذشته از آنکه در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد)، پس چرا در خلافت عمر چنین اجماعی تشکیل ندادند؟ و اگر اجماع را در خلافت اوّلی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفه منصوب باجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد؟ و خلیفه عمر بر خلاف رویه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟ آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم (حتی در میان ملل وحشی) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده؛ عوض آنکه نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد)، خلیفه عمر خود معین نمود.

اعتراض بر حکمیت عبد الرحمن بن عوف

و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عدّه را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد!

معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبد الرّحمن را آن قدر شاخصیّت داد (جز آنکه خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد) که در دستور خود گفت: «هر طرفی که عبد الرّحمن است حقّ است و با هر کس عبد الرحمن بیعت نماید باید دیگران تسلیم شوند!» وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده، منتها به صورت شورا در آورد!

و به قول امروزی ها، قانون دمکراسی بکلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.

واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرّر فرموده که شبهای قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (1) .

و نیز فرمود:هذا علیّ فاروق هذه الامه یفرق بین الحقّ و الباطل (2) .

____________________

1- علیعليه‌السلام با حق و حق با علیعليه‌السلام می گردد(یعنی هر راهی علیعليه‌السلام برود آن راه حق است).

2- این علیعليه‌السلام فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل.

۲۰۹

چنانکه حاکم درمستدرک (1) و حافظ ابو نعیم درحلیه (2) و طبرانی درالکبیر (3) و ابن عساکر درتاریخ (4) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (5) و محبّ الدین طبری درریاض النضره (6) و حموینی در فرائد(7) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (8) و سیوطی دردرّ المنثور (9) از ابن عباس و سلمان و أبی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ستکون بعدی فتنة فاذا کان ذاک فالزموا علیّ بن أبی طالب فانّه اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو الصدّیق الاکبر و هو فاروق هذه الامه یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین(10) .

و در حدیث معروف عمّار یاسر است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلاً عرض نمودم که آن حضرت به عمّار فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس یا عمّار. علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی یا عمّار طاعه علیّ طاعتی و طاعتی طاعه اللّه(11) .

____________________

1- مستدرک، ج4، ص468. 2- حلیة الاولیاء، ج1، ص63.

3- المعجم الکبیر، ج6، ص269. 4- تاریخ دمشق، ج42، ص41.

5- کفایة الطالب، ص187. 6- ریاض النضرة، ج2، ص155.

7- فرائد السمطین، ج1، ص139 و 10، ح 102 و 103. 8- شرح نهج البلاغة، ج13، ص157.

9- در المنثور، ج6، ص327.

10- زود است بعد از من فتنه ای برپا شود! در آن موقع بر شما لازم است التزام رکاب علیعليه‌السلام را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید. او راست گو و فاروق این امت می باشد که تفریق می نماید بین حق و باطل؛ او است پادشاه مؤمنین.

11- اگر تمام مردم به راهی می روند و علیعليه‌السلام به راه دیگر، پس راهی را برو که علیعليه‌السلام می رود و بی نیاز شو از مردم! ای عمار، علیعليه‌السلام تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید! ای عمار، اطاعت علیعليه‌السلام اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است.

۲۱۰

ظلم فاحش به مقام مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام

آنگاه بر خلاف دستور پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را در شورا می گذارد تحت امر و فرمان عبد الرحمن!

آیا می شود بآن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه را بر کنار و حق رأی آنها را در امر خلافت ساقط نمود، بس نبود، در خود شوری هم ظلم فاحش بر علیعليه‌السلام وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبد الرحمن قرار دادند!

آقایان محترم، منصفانه قضاوت نمایید مراجعه کنید بکتب رجال از قبیلاستیعاب و اصابه و حلیه الاولیاء و امثال آنها، حالات علیعليه‌السلام را با عبد الرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شوری بسنجید، ببینید عبد الرّحمن لیاقت مقام حکمیّت را داشته یا مولا امیر المؤمنینعليه‌السلام ؟ آنگاه پی ببرید به حق کشی هایی که روی دسته بندی های سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازی ها پامال نمودن حق ولایت در مرتبه سوم بوده است!

خلاصه کلام، اگر دستور خلیفه ثانی عمر بن الخطاب عملی بوده که در تعیین خلافت، مجلس شوری لازم است، پس چرا در خلافت مولانا امیر المؤمنین عملی نشد؟

و تعجّب است که در خلافت خلفای اربعه (راشدین) (ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) چهار قسم عمل شده؛ آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدار کار بوده و اقسام دیگر باطل و اگر تمام طرق دل به خواه حق بوده، تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.

و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آیید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود، حقیقت غیر از آن است که ظاهراً جریان پیدا نموده.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدای

شیخ : چنانچه این بیانات شما صحیح باشد که باید (به قول شما) در او تعمّق بیشتری نمود، خلافت علی -کرّم اللّه وجهه- هم متزلزل می شود، برای آنکه همان اجماعی که خلفای قبل (ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم) را به خلافت

۲۱۱

نصب و تقویت نمودند، علی -کرّم اللّه وجهه- را نیز آوردند و بخلافت بر قرار نمودند.

داعی : این فرمایش شما وقتی صحیح می باشد که نصوص قبلی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار نبوده، و حال آنکه خلافت علیعليه‌السلام مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده.

خلافت علیعليه‌السلام منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده

و اگر آن حضرت زیر بار خلافت، رفت نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند، و لو سال ها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد. فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جراید و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید. دلایل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده، بلکه از جهت نصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.

شما نمی توانید یک خبر متّفق علیه بیاورید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده باشد، ابی بکر و عمر و عثمان وصی و خلیفه من اند یا نامی از خلفای اموی و عبّاسی برده باشد.

ولی در تمام کتب معتبره خودتان (علاوه بر تواتر کتب شیعه) اخبار بسیاری از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجود است که علیعليه‌السلام را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که ببعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه بعرضتان رسید.

شیخ : در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود: ابی بکر خلیفه من است.

داعی : گویا فراموش فرمودید، دلایل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم. شیخ مجد الدین فیروزآبادی

۲۱۲

صاحبقاموس اللّغة در کتابسفر السعاده گوید:انّ ما ورد فی فضائل ابی بکر فهی من المفتریات التی یشهد بدیهه العقل بکذبها (1) .

خلافت علیعليه‌السلام به اجماع نزدیک تر بود

علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقه ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفای راشدین (از ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) و خلفای اموی و عباسی، اجماعی واقع نشد که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جمیع امت اجتماع نمایند و متّفقاً رأی بخلافت آنها بدهند، ولی بر حسب ظاهر، اگر به خلافت مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام بنگریم، می بینیم به اجماع نزدیک تر بود تا خلفای قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علمای خودتان نوشته اند در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابو عبیده قبرکن معروف به جرّاح وارد بودند. بعد عدّه ای از قبیله اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور، بعضی به تهدید (چنانچه شرح دادیم) و جمعی به تطمیع، بیعت نمودند و جمعی مانند انصار بریاست سعد بن عباده تا به آخر تبعیت از خلافت ننمودند.

و اما خلافت عمر، فقط بدستور ابی بکر تنها بر قرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً در کار نبود بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!

و اما عثمان روی شالوده سیاسی مجلس شورای (دیکتاتوری) که عمر دستور داد، بر مسند خلافت نشست!!

و اما در طریقه خلافت علیعليه‌السلام تقریباً غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده، اجماع بزرگی تشکیل داده بودند، شرکت نمودند و به اصرار همه آنها، آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید.

نوّاب : قبله صاحب! اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین

____________________

1- آنچه در فضائل ابی بکر نقل گردیده، از مفتریاتی است که بدیهه عقل، گواهی بدروغ آنها می دهد.(اللالی الموضوعة، ج1، ص186-302).

۲۱۳

خلافت بوده؟

داعی : خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت بر قرار بود، بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبایل، جهت عرض حال و شکایت از عمّال و حکّام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند، به واسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانه امیر المؤمنین و کبار صحابه، منجر بقتل او گردید.

لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفاً در مدینه حاضر بودند، به حالت اجماع در خانه مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام رفتند و آن حضرت را بالتماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند و چنین اجماعی ظاهراً در اول بیعت، برای هیچ یک از خلفای ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد که روی میل و اراده و اختیار اهل مدینه باتفاق زعماء بلاد مسلمین دست بیعت بسوی یک فرد شاخصی بکشند و او را به خلافت بشناسند.

با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد، ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت قرآن مجید و نص خدا و رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، مطابق سیره تمام انبیا که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.

ثالثاً فرمودید: بین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و سایر خلفا تفاوتی نبوده است. نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید برای آنکه با دلائل عقل و نقل بلکه اجماع امت ثابت است که بین علیعليه‌السلام و خلفا، بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.

علیعليه‌السلام متمایز از سایر خلفا بوده

اولین امتیازی که مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام داشته و به همین جهت متمایز از سایر خلفا بوده، آن است که آنها خلفای منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند، ولی علیعليه‌السلام خلیفه منصوب از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است. بدیهی است

۲۱۴

تعیین شده خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقاً ممتاز از تعیین شده خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.

و مهم ترین صفت ممتازه ای که علیعليه‌السلام را از سایر خلفا و جمیع امت ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جمیع علمای امت (به استثناء عدّه قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است)، علیعليه‌السلام بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده؛ چنانچه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبره خودتان نقل نمودم، با تأییدات قرآن مجید. اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شب های قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.

امام احمد بن حنبل درمسند (1) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی درمناقب (2) و میر سید علی همدانی شافعی درمودة القربی (3) و حافظ ابو بکر بیهقی شافعی درسنن (4) خود و غیر آنها از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرراً با الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود:علی عليه‌السلام اعلمکم و افضلکم و اقضاکم و الرادّ علیه کالرادّ علیّ و الرادّ علیّ کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه (5) .

ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلداتشرح نهج البلاغه (6) نوشته است: «قول به تفضیل امیر المؤمنین علی عليه‌السلام قولی است قدیم که بسیاری از أصحاب و تابعین قائل بآن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق باین معنی نموده اند

(چون صدای اذان اعلام نماز عشا برخاست، آقایان برای نماز برخاستند. پس

____________________

1- مسند احمد، ج1، ص140 و ص154.

2- مناقب، ص82، ح76، ص310، ح307.

3- مودة القربی، مودة سوم.

4- سنن بیهقی، ج6، ص123.

5- علیعليه‌السلام اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علیعليه‌السلام رد بر من است و رد بر من، رد بر خداست و رد بر خدا، در حد شرک بخداست.

6- شرح نهج البلاغة، ج9، ص114-188.

۲۱۵

از ادای فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم).

اشاره به رئوس فضایل و کمالات

داعی : آقایان شما که مشغول نماز بودید، داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم بموضوعی بر خوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.

بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما بچه چیز است؟

شیخ : (بعد از قدری سکوت): البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است، ولی در درجه اولی که می توان رئوس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه چیز را می توان به شمار آورد:

1. نسب و نژاد پاک؛

2. علم و دانش؛

3. تقوی و پرهیزکاری.

داعی : احسن اللّه لکم الاجر! ما هم از همین سه طریق که شما بعنوان رئوس فضایل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفا و غیرهم دارای یک خصایصی بودند، ولی هر یک از آنها که جامع این خصایص عالیه و امّهات فضایل بودند، روی قواعد عقلیه و نقلیه حق تقدم برای آنها مسلّم است.

اگر ثابت نمودیم که در این خصایص ثلاثه، مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام پرچم دار سیادت و سعادت بوده، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده، مگر بدسیسه بازی های سیاسی (که به عقیده ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه )(1) نامش را مصلحت گذاردند.

در نسب پاک علیعليه‌السلام

اوّلاً در موضوع نسب و نژاد، مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

____________________

1- شرح نهج البلاغة، ج2، ص289.

۲۱۶

احدی به شرافت علیعليه‌السلام نمی رسد و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلا را محو و حیران نموده، حتّی متعصّبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمّد قوشچی و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی گویند: ما محو و حیرانیم در کلمات علی- کرم اللّه وجهه- که می فرماید:نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد (1) .

و نیز ضمن خطبه دومنهج البلاغه است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:لا یقاس بآل محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من هذه الامه احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله (2) .

این بیانات آن حضرت دلالت کامله بر اولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمدعليهم‌السلام دارد.

این جملات نه کلام خود آن حضرت است، بلکه مخالفین هم تصدیق این معنا را داشته اند؛ چنانچه شبهای قبل عرض کردم که میر سید علی همدانی در مودة هفتم ازمودة القربی از ابی وائل از عبد اللّه بن عمر نقل می کند که گفت: «در وقت شماره اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان. مردی گفت: «پس نام علیعليه‌السلام چه شد؟ گفت:علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فی درجته »(3) .

و نیز از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت: شنیدم از عبد اللّه بن

____________________

1- ماییم اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که احدی را نتوان قیاس به ما نمود.(نهج البلاغة، ج1، ص184).

2- احدی از این امت با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند، با آنان برابر نمی شوند. آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق بآنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت (علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره) در آنان جمع و حق ایشانست و بس؛ و درباره آنان وصیت (رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است، در این هنگام حق بسوی اهلش برگشته و بجائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده.

3- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که احدی را مقایسه با او نتوان نمود. او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در درجه آن حضرت است. (مودة القربی، مودة هفتم).

۲۱۷

حنبل که گفت: سؤال کردم از پدرم (احمد بن حنبل امام الحنابله) از تفضیل صحابه او گفت: «ابی بکر و عمر و عثمان.» پس گفتم: «بابا علی بن أبی طالبعليه‌السلام کجا است؟» گفت:هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء (1) .

عجب تر آنکه نسب علیعليه‌السلام دو جنبه دارد: نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت منحصر به فرد بوده است.

در خلقت نورانی علیعليه‌السلام و شرکت او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از جنبه نورانیّت و معنای حقیقی خلقت، حق تقدم با امیر المؤمنینعليه‌السلام است؛ چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام أحمد بن حنبل (امام الحنابله) در کتاب با عظمتمسند (2) و میر سید علی همدانی فقیه شافعی درمودة القربی (3) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (4) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (5) نقل می نمایند از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه من قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی نور واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الخلافه (6) .

و میر سید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم ازمودة القربی را اختصاص به همین موضوع داده، به این عبارت:المودّة الثامنه فی انّ رسول اللّه و علیّا من نور واحد اعطی علیّ من الخصال ما لم یعط احد من العالمین (7) .

____________________

1- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را.

2- مسند احمد، (فضائل احمد، ج2، ص662). 3- مودة القربی، ص26.

4- مناقب بن مغازلی، ص91. 5- مطالب السؤول، ص30.

6- من و علیعليه‌السلام نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی، قبل از اینکه خلق کند آدم را به چهارده هزار سال؛ پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال، ما را که آن نور بودیم، در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام خلافت را ظاهر ساخت.

7- مودت هشتم در اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی از یک نور بودند و داده شده است به علیعليه‌السلام از خصال آنچه باحدی از عالمیان داده نشده است.

۲۱۸

از جمله اخباری که در این مودة نقل نموده و ابن مغازلی شافعی هم متعرض است، از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الوصیّه.

در خبر دیگر بعد از این خبر می نویسد، خطاب به علیعليه‌السلام نموده فرمود:ففیّ النبوة و الرسالة و فیک الوصیّة و الامامة یا علیّ (1) .

و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (2) از صاحب کتابفردوس نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 1ینابیع المودّة (3) ازجمع الفوائد ومناقب ابن مغازلی شافعی وفردوس (5) دیلمی وفرائد السمطین (6) حموینی ومناقب خوارزمی(7) به مختصر اختلافی در ألفاظ و عبارات و اتحاد معنی خلقت نورانی محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علیعليه‌السلام را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند و اینکه هر دو یک نور بودند تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبد اللّه قرار گرفت که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وجود آمد و نصف دیگر در صلب أبو طالب رفت، علیعليه‌السلام به وجود آمد. محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای نبوت و رسالت و علیعليه‌السلام را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند؛ چنانچه بیان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جمله اخبار وارده.

و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهممناقب (8) و فصل

____________________

1- من و علیعليه‌السلام از یک نور خلق شدیم قبل از اینکه خلق شود عالم به چهار هزار سال. پس از آنکه آدم را خلق نمود خدای متعال، آن نور را در صلب او قرار داد، پیوسته با هم بودیم تا آنکه از هم جدا شدیم در صلب عبد المطلب؛ پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام وصایت را قرار داد. پس در من نبوت و رسالت و در تو یا علی وصیت و امامت را قرار داد.(مناقب ابن مغازلی، ص91).

2- شرح نهج البلاغة، ج9، ص117. 3- ینایبع المودة، ج2، ص307، ح875، باب56.

4- مناقب ابن مغازلی، ص91. 5- فردوس الاخبار، ج2، ص191، ح2952.

6- فرائد السمطین، ج1، ص43، ح7. 7- مناقب خوارزمی، ص144، ح168.

8- مناقب خوارزمی، ص145، ح170.

۲۱۹

چهارممقتل الحسین (1) و سبط ابن جوزی درتذکره (2) و ابن صباغ مالکی درفصول المهمّه (3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 87کفایت الطالب (4) پنج خبر مسنداً از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق ازمعجم طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم» و بعض از آن اخبار مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم (کسانی که طالب اند به آن کتاب مراجعه نمایند).

اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک بعبارتی نقل نموده باشند ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد؛ چنانچه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.

در نسب جسمانی علیعليه‌السلام

و امّا از جنبه جسمانی هم اباً و اُمّاً دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصه آن حضرت است.

آبا و أجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران، تا به آدم ابو البشر همگی موحّد و خداپرست بودند و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای أحدی از صحابه نبوده است؛ از این قرار:

علی1. بن أبی طالب2. بن عبد المطلب3. بن هاشم4. بن عبد مناف 5. بن قصی6. بن کلاب7. بن مرّه8. بن کعب9. بن لؤی10. بن غالب 11. بن فهر12. بن مالک13. بن نضر14. بن کنانه15. بن خزیمه16. بن مدرکه17. بن الیاس18. بن مضر19. بن نزار20. بن معد21. بن عدنان22. بن ادّ23. بن ادد24. بن الیسع25. بن الهمیس26. بن بنت 27. بن سلامان28. بن حمل29. بن قیدار30. بن اسماعیل31. بن ابراهیم خلیل اللّه32. بن تارخ33. بن تاحور34. بن شاروع

____________________

1- مقتل الحسین، ص84، ح38.

2- تذکرة الخواص، ص50.

3- فصول المهمه، ج1، ص173.

4- کفایة الطالب، ص315، باب 87.

۲۲۰