شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور0%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

شب های پیشاور

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سلطان الواعظین شیرازی
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: صفحات: 520
مشاهدات: 320221
دانلود: 4195


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 320221 / دانلود: 4195
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد 2

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

35. بن ابرغو36. بن تالغ37. بن عابر38. بن شالح39. بن ارفخشذ40. بن سام41. بن نوح42. بن لمک43. بن متوشلخ44. بن اخنوخ45. بن یارد46. بن مهلائل47. بن قینان48. بن انوش49. بن شیث5. بن آدم ابی البشرعليهم‌السلام . (بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد)

شیخ : اینکه فرمودید: آبا و اجداد علی -کرّم اللّه وجهه- تا بآدم أبو البشر همگی موحّد بودند، ظاهراً اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مأمور به ظاهر هستیم. برای آنکه می بینیم در آبای آن بزرگوار، مشرکین و بت پرستان بودند؛ از قبیل آزر پدر ابراهیم خلیلعليهم‌السلام که به تصریح آیه شریفه که می فرماید:( وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَهً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ) (1) .

اشکال در پدر ابراهیمعليه‌السلام که آزر بوده و جواب آن

داعی : این بیان بدون تعمّق و تفکّر شما، جز تبعیّت از اسلاف روی عادت، چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که أسلاف و اقران شما، برای اینکه اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعاً به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند، یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند، راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد، و نسب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبرّا سازند!

واقعاً جای بسی تأسف است چنین اعمال غرض ها از مردمان دانشمند و فهمیده، که جز عناد و لجاج و دست و پا کردن بیجا و محبت و وداد به اولیای خود، به چیز دیگر نتوان حمل نمود. و شما هم روی عادت، تبعیّت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمایید!!

و حال آنکه خود می دانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت

____________________

1- یاد کن وقتی را که ابراهیم بپدرش آزر (عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: «آیا بت ها را به خدایی اختیار کرده ای؟ و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم. (آیه 74، سوره انعام.

۲۲۱

ابراهیم خلیل الرحمن تارخ بوده نه آزر.

شیخ : شما اجتهاد مقابل نص می نمایید. عقاید و نظریّه علمای أنساب را مقابل قرآن می آورید، با اینکه قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.

داعی : ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نماییم، بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقایق قرآن، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نماییم به راهنمایی اهل بیت و عترت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که عدل قرآن و مبیّن آن هستند، می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعده عرف عام مشهور است؛ چه آنکه در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

و درباره آزر دو قول است: یکی آنکه عموی حضرت إبراهیمعليه‌السلام بوده، و دیگر آنکه علاوه بر آنکه عمو بوده، بعد از مردن برادرش تارخ -پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام - مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیمعليه‌السلام او را پدر خطاب می فرمودند: یکی از جهت عمو بودن و دیگر آنکه شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

شیخ : ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم، مگر آنکه در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود (و هرگز نتوانید اقامه نمود) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.

داعی : به این محکمی صحبت نفرمایید که در وقت اقامه دلیل استحکام بیاناتتان متزلزل گردد؛ چه آنکه در خود آیات قرآن مجید، نظایری هست که روی قواعد عرف معمول بیان گردیده که از جمله آنها آیه 33 سوره 2 (بقره) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید:( إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً ) (1) .

____________________

1- جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: «شما پس از مرگ من کرا می پرستید؟» گفتند: «خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است.»

۲۲۲

شاهد مقصود از این آیه شریفه، کلمه اسماعیل است؛ برای آنکه به شهادت قرآن مجید پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او؛ ولی در قرآن روی قاعده عرف که عمّ را اب خطاب می کردند، او را پدر می خواند؛ چون فرزندان یعقوبعليه‌السلام عرفاً عمو را پدر می خواندند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب را ذکر فرموده. روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیمعليه‌السلام عمو و شوهر مادرش را عرفاً پدر می خوانده، در قرآن هم عرفاً او را پدر خوانده، والا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب، مسلم است که پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام تارخ بوده نه آزر.

در اباء و امّهات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند

دلیل دیگر بر اینکه در آباء و أجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده، آیه 219 سوره 26 (شعراء) است که می فرماید:( وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ ) . شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 2ینابیع المودة و دیگران از علمای شما از ابن عباس (حبر امت) و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معنای آیه شریفهعليهم‌السلام کهتقلبه من اصلاب الموحّدین نبیّ الی نبیّ حتّی اخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح من لدن آدم (1) .

و از جمله دلایل، حدیث مشهوری است که همه علمای شما نقل نموده اند حتی امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است درتفسیر (2) خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب 2ینابیع المودة (3) از ابن عباس روایت نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینه و قذف بی فی صلب ابراهیم ثمّ لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الکریمه الی الارحام الطاهره حتّی اخرجنی من بین ابوین لم یلتقیا علی سفاح قطّ (4) .

____________________

1- می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید (از پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آنکه بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا.

2- تفسیر ثعلبی، ج7، ص184. 3- ینابیع المودة، ج1، ص61، باب 2، ح13.

2- خداوند مرا فرود آورد بسوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوحعليه‌السلام در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیمعليه‌السلام و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحمهای طاهره پاکیزه تا آنکه بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا - آلوده نگردانید مرا به آلودگیهای جاهلیت.

۲۲۳

و در خبر دیگر فرموده است:لم یدنسنی بدنس الجاهلیّه .(1)

و نیز در همان باب از کتابابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی وشرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می کند، که از رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال از اول ما خلق اللّه نموده، حضرت جواب هایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید:و هکذا ینقل اللّه نوری من طیّب الی طیّب و من طاهر الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب ابی،عبد اللّه بن عبد المطّلب و منه اوصله اللّه الی رحم امّی آمنه ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النّبیّین (2) .

اینکه می فرماید: از طیّب بسوی طیّب و از طاهر بسوی طاهر انتقال داده می شدم، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده؛ چه آنکه به حکم قرآن مجید که می فرماید:( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ ) ، هر کافر و مشرکی نجس است. پس وقتی فرمود:لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات ؛ یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم، ثابت می کند که چون مشرکین نجسند، پس آبا و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

و نیز در همان باب 2ینابیع نقلاً از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود:ما ولدنی فی سفاح الجاهلیّه شیء و ما ولدنی الاّ نکاح کنکاح الاسلام (3) .

آیا خطبه صد و پنجم نهج البلاغه را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنینعليه‌السلام در وصف آبای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین فرموده: فاستودعهم فی افضل

____________________

1- به جاهلیت هرگز آلوده نشد.

2- و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه. تا آنکه واصل نمود بصلب پدرم عبد اللّه و از او به رحم مادرم آمنه، پس بیرون آورد مرا بسوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه. (ینابیع المودة، ج1، ص58، ح8، باب2).

3- من بوجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت، بلکه بوجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام.(ینابیع المودة، ج1، ص62، ح18).

۲۲۴

مستودع و اقرّهم فی خیر مستقرّ تناسختهم کرایم الاصلاب الی مطهّرات الارحام کلّما مضی سلف قام منهم بدین اللّه خلف حتّی افضت کرامه اللّه سبحانه الی محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعزّ الأرومات مغرسا من شجره الّتی صدع منها انبیائه و انتخب منها امنائه (1) .

اگر بخواهم از این قبیل دلایل برای شما بیاورم، تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف، کافی باشد که بدانند آبا و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به آدم ابو البشرعليه‌السلام همگی مؤمن و موحد بوده اند. بدیهی استاهل البیت ادری بما فی البیت ؛ اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام آگاه ترند بحالات پدران از دیگران.

پس از اینکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همگی مؤمن و موحّد بوده اند، به خودی خود ثابت است که آبا و اجداد علیعليه‌السلام هم همگی مؤمن و موحّد بوده اند؛ برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم از روی اخباری که علمای خودتان (علاوه بر تواتر در أخبار شیعه) نقل نموده اند که محمّد و علیعليهم‌السلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند. در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند، هر جا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده علیعليه‌السلام هم بوده (پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیّت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیک ترین اشخاص است به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولا و احق به مقام خلافت بوده است).

شیخ : اگر راه حلّی درباره آزر و تارخ بدست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموده اید، ولی چنین ثبوتی درباره علی -کرّم اللّه وجهه-

____________________

1- امانت نهاد خدای تعالی ( انبیا را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب آبای کرام ایشان است و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است؛ نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحم های پاک و پاکیزه مادران. هر بار سلفی از آنها گذشته، یعنی از دنیا رفت، خلفی از ایشان برخاست به اقامت دین خدا تا آنکه کرامت پروردگار که منصب نبوت است، رسید به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدن ها از روییدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اضل ها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ای که مستعد رسالت است درختی که شکافته و هویدا کرده است، از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را.

۲۲۵

غیر ممکن است (و لو آنکه تا عبد المطلب را بگوئیم موحّد بوده اند)، ولی درباره ابو طالب پدر علی -کرّم اللّه وجهه- ابداً راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.

اختلاف در ایمان أبی طالب

داعی : تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند، ولی باید گفت:اللهمّ العن اول ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد .(1) لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طریقه سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذا و آزار علیعليه‌السلام به کار برد که ریشه این قبیل مطالب شد، که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عدّه ای از علمای جامد و بی فکر شما، روی عادت و تعصّب، تبعاً للاسلاف قائل بقول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.

و حال آنکه جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام که اقوالشان سندیّت و اجماعشان حجّیت دارد، چون عدیل القرآنند و بیشتر از محققین علمای منصف شما از قبیل ابن ابی الحدید و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقاً قائل به اسلام و ایمان جناب ابو طالب اند.

اجماع شیعه بر ایمان ابو طالب

و اما عقیده جامعه شیعه بطور اجماع وارد است که:انّه قد آمن بالنّبی فی اوّل الامر (2) .

بالاتر از همه آنکه ایمان جناب ابو طالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر، مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلّمات جامعه شیعه است،

____________________

1- پروردگارا لعنت نما (یعنی رحمت خود را دور نما) از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

2- به تحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

۲۲۶

به پیروی از اهل بیت طهارتعليهم‌السلام انّه لم یعبد صنما قط بل کان من اوصیاء ابراهیم (1) .

و در کتب معتبره علمای محقق شما هم باین معنی بسیار اشاره شده؛ از جمله ابن أثیر درجامع الاصول گفته:و ما اسلم من اعمام النبیّ غیر حمزه و العبّاس و أبی طالب عند اهل البیت عليهم‌السلام (2) .

بدیهی است اجماع اهل بیت رسول اللّهعليهم‌السلام در نزد هر مسلمانی بایستی حجّت باشد؛ چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم بگفتار و کردار آنها تمسّک بجوئیم تا گمراه نشویم بنابر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که باتفاق فریقین ثابت است، مورد توصیه و سفارش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند.

و دیگر آنکه به مقتضای قاعدهاهل البیت ادری بما فی البیت ، آن خاندان جلیله که مجسّمه تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغیرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.

و واقعاً جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتّقین امیر المؤمنین که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا بر روایات معتبره خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند: جناب أبی طالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت، قبول نمی کنید، ولی قول یک نفر دشمن سر سخت امیر المؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال مغیره ملعون و عدّه ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند؟!

ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شماست، درشرح نهج البلاغه (3) گوید: «اسلام ابو طالب مورد اختلاف است؛ جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت.

علاوه بر اجماع جمهور علمای شیعه، بعض از شیوخ علمای ما (معتزله) مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که

____________________

1- به درستی که او (ابو طالب) هرگز بت پرستی نکرد، بلکه از اوصیای ابراهیم خلیل اللّهعليهم‌السلام بود.

2- اسلام نیاورد از اعمام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نزد اهل بیت رسالتعليهم‌السلام غیر از حمزه و عباس و ابو طالب.(جامع الاصول، ج3، ص455).

3- شرح نهج البلاغة، ج4، ص265.

۲۲۷

ابو طالب اسلام آورد و علت آنکه ایمان خود را ظاهر نساخت، آن بود که بتواند پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را کاملاً یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.»

در حدیث ضحضاح و جواب آن

شیخ : مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1) .

داعی : این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عدّه ای از اعادی آل محمّد و اهل بیت طهارتعليهم‌السلام در زمان اموی ها، مخصوصاً در دوره خلافت سر سلسله اهل نفاق معاویة بن ابی سفیان علیه اللعنه و النیران و خوش آیند آن حمله کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیّه و اتباع آن ها هم عداوتاً لعلی بن أبی طالبعليه‌السلام آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند و نگذاردند ایمان جناب ابو طالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد و بکلّی از نظر جامعه محو کردند.

مجعول بودن حدیث ضحضاح

و عجب تر از همه آنکه جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر اعدا عدو مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام مغیرة بن شعبه بوده، که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (2) و مسعودی درمروج الذّهب (3) و دیگران می نویسند: مغیره در بصره زنا کرد. روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند، سه نفر شهادت دادند؛ چهارمی که آمد شهادت بدهد، او را کلمه تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!

یک چنین فاسق فاجر زانی شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد، از

____________________

1- 1) ابو طالب در آب کمی از آتش است.

2- شرح نهج البلاغة، ج14، ص264.

3- مروج الذهب، ج2، ص323.

۲۲۸

دوستان صمیمی معاویة بن ابی سفیان این حدیث را روی بغض و کینه امیر المؤمنینعليه‌السلام و خوش آیند معاویه -علیه الهاویه- جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او، اموی ها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده، شهادت دادند که:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (1) .

و افرادی هم که در سلسله روات آن قرار گرفته اند مانند عبد الملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علمای جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی درمیزان الاعتدال (2) مردود و ضعیف و غیر قابل قبول و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری جزء مدلّسین و کذّابین به شمار رفته اند. چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت بع کذب و دروغ نقل نموده اند، اعتماد نمود؟

دلایل بر ایمان ابو طالب

و حال آنکه دلایل بسیاری بر ایمان جناب ابو طالب در دست هست که جای انکار نیست و قطعاً انکار دلایل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقایق:

1. از جمله، فرمایش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که فرمود:انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّه (3) .

ابن ابی الحدید هم این حدیث را درشرح نهج (4) نقل نموده. بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.

پس مراد آن حضرت جناب ابو طالب و جد بزرگوارش جناب عبد المطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند و مخصوصاً آن حضرت در مکه

____________________

1- ابو طالب در آب کمی از آتش است.

2- میزان الاعتدال، ج2، ص660.

3- (دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود) من و کفالت کننده یتیم، مانند این دو انگشت که بهم چسبیده اند در بهشت هستیم.(شرح نهج البلاغة، ج14، ص265).

4- شرح نهج البلاغة، ج14، ص265.

۲۲۹

معروف بود بیتیم ابو طالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب، کفالت و نگهداری پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سن هشت سالگی بر عهده آن جناب قرار گرفت.

2. خبر معروفی است که فریقین (شیعه و سنی) به طرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی باین طریق آورده اند که آن حضرت فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و باین عبارت مرا بشارت داد که:انّ اللّه حرّم علی النار صلبا انزلک و بطنا حملک و ثدیا ارضعک و حجرا کفلک(1)

میر سید علی همدانی درمودّة القربی (2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (3) و قاضی شوکانی در حدیث قدسی، این قسم روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و گفت: انّ اللّه یقرئک السّلام و یقول انّی حرّمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک(4) .

این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبد المطلب و ابو طالب و فاطمه بنت اسد زوجه او که کافل زندگانی آن حضرت بودند؛ و جناب عبد اللّه و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایه آن حضرت بوده اند.

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابو طالب

3. از جمله دلایل، اشعاری است که عزّ الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است، در مدح جناب ابو طالب سروده و درشرح نهج البلاغه (5) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است:

و لو لا ابو طالب و ابنه

لما مثّل الدین شخصا فقاما

____________________

1- خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.

2- مودة القربی، ص35.

3- ینابیع المودة، ج2، ص331، ح969.

4- پروردگار بتو سلام می رساند و می فرماید: «من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که ترا کفالت نمود» (مراد از صاحب صلب، عبد اللّه و صاحب بطن، آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالبعليهما‌السلام بودند.)

5- شرح نهج البلاغة، ج14، ص276.

۲۳۰

فذاک بمکه اوی و حامی

و هذا بیثرب جسّ الحماما

تکفّل عبد مناف بامر

و اودی فکان علیّ تماما

فقل فی ثبیر مضی بعد ما

قضی ما قضاه و ابقی شماما

فللّه ذا فاتحا للهدی

و للّه ذا للمعالی ختاما

و ما ضرّ مجد أبی طالب

جهول لغا او بصیر تعامی

کما لا یضرّ آیات الصباح

من ظنّ ضوء النهار الظلاما(1)

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد

4. از جمله اشعاری است که جناب ابو طالب خود در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد، که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل (2) نموده و بسیاری از اکابر علمای خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار، استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافه این اشعار ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیه او می باشد که گفته:

اعوذ بربّ البیت من کلّ طاعن

علینا بسوء او یلوح بباطل

و من فاجر یغتابنا بمغیبه

و من ملحق فی الدین ما لم نحاول

کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا

و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و ننصره حتّی نصرّع دونه

و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمه للارامل

____________________

1- ما حصل معنی آنکه اگر ابو طالب و پسرش علیعليه‌السلام نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علیعليه‌السلام در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد. عبد مناف (ابو طالب) به امر عبد المطلب، پدر بزرگوارش، کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علیعليه‌السلام آن خدمات را خاتمه داد. =

2- شرح نهج البلاغة، ج14، ص276.

۲۳۱

یلوذ به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمه و فواضل

لعمری لقد کلّفت وجدا باحمد

و احببته حبّ الحبیب المواصل

وجدت بنفسی دونه فحمیته

و دافعت عنه بالذری و الکواهل

فلا زال للدنیا جمالا لاهلها

و شینا لمن عادی وزین المحافل

و ایّده ربّ العباد بنصره

و اظهر دینا حقّه غیر باطل(1)

و از جمله اشعار مهمّه آن جناب که ابن ابی الحدید درشرح نهج و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده، قصیده میمیّه اوست که گوید:

یرجون منا خطّه دون نیلها

ضراب و طعن بالوشیج المقوّم

یرجون ان نسخی بقتل محمّد

و لم تختضب سمر العوالی من الدم

کذبتم و بیت اللّه حتّی تفلّقوا

جماجم تلقی بالحطیم و زمزم

و ظلم نبیّ جاء یدعوا الی الهدی

و امرأتی من عند ذی العرش قیّم

____________________

=تأسفی ندارد که أبی طالب بقضای الهی در گذشت؛ زیرا بوی خوش خود (علیعليه‌السلام ) را بیادگار گذارد. برای رضای خدا ابو طالب خدمت به دین خدا کرد و علیعليه‌السلام با آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.

1- پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که ببدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت بباطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی، و از شر کسانی که اموری را به دین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید! شما که نسبت دادید به من تبری از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم. قطعاً یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم؛ به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقا نموده، از ابر رحمه آب یاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان یتیمان و پناه بی پناهانند؛ افتادگان بنی هاشم را پناهگاهست و ایشان را از هر گونه نعم بی نیاز می نماید. به جان خودم به قدری بواسطه وجود احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام زیرا او را به قدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم به اعضای رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است! خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت.

2- مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بکشیم =

۲۳۲

و از جمله دلایل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملاً برداشته و ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل نموده این است که گوید:

یا شاهد اللّه علی فاشهد

انّی علی دین النبیّ احمد

من ضلّ فی الدین فانّی مهتد(1)

شما را به خدا! آقایان انصاف دهید که آیا گوینده این اشعار را می توان کافر خواند که صریحاً اقرار می کند و می گوید: «من بر دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟»

شیخ : این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست:

اول آنکه تواتری در این اشعار نمی باشد؛

ثانیاً در هیچ کجا دیده نشده است که ابو طالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد. پس بنقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!

داعی : ایراد شما راجع به تواتر عجیب است. آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید، ولی وقتی بر خلاف میلتان باشد، فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.

اگر آقایان قدری دقیق شوید، به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد، ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف بنبوّت و رسالت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

بسیاری از امور است که تواتر آن بهمین قسم معین می شود؛ مثلاً جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام در غزوات، هر یک خبر واحد است، ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افاده علم ضروری به شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.

____________________

= و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم، دروغ می گویید! بخالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته گان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده، به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد، غلط و بی مصرف است.(شرحم نهج البلاغة، ج14، ص276).

1- ای گواهان خدا، شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استوارم. هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شدم.(شرح نهج البلاغة، ج14، ص272).

۲۳۳

علاوه، شما که بتواتر علاقه مند هستید، بفرمایید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید؟

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الاّ اللّه

و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار بتوحید و نبوّت و اعتراف به مبدأ و معاد حتماً نباید با کلمات نثر مانند گفتناشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه باشد. بلکه اگر فرد بیگانه از دین، اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعاً کفایت می کند، پس وقتی جناب أبی طالب فرمود:یا شاهد اللّه علیّ فاشهد - انّی علی دین النبیّ احمد ، حکم همان اقرار بکلمات نثر را دارد.

ولی علاوه بر اشعار، حین موت با کلمات نثر هم اقرار نمود؛ چنانچه سید محمّد رسولی برزنجی و حافظ ابو نعیم و بیهقی نقل نموده اند که در مرض موت، جمعی از صنادید کفار قریش از قبیل أبو جهل و عبد اللّه بن ابی امیّه به عیادت جناب ابو طالب رفتند. در آن حال رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به عمّش ابو طالب بگو، کلمهلا اله الاّ اللّه تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال.(1) فوری ابو جهل و ابن ابی امیّه گفتند: «ای ابو طالب آیا برمی گردی از ملت عبد المطلب؟» و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آنکه فرمود: «بدانید أبو طالب بر ملت عبد المطلب می باشد.» آنها خوش حال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد برادرش عباس (که بالای سر برادر نشسته بود) دید لب های وی حرکت می کند گوش داد، دید می گوید:لا اله الاّ اللّه . عباس رو برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، عرض کرد: «برادر زاده»،و اللّه لقد قال اخی الکلمه الّتی امرته بها . به خدا قسم! برادرم (ابو طالب)

____________________

1- البته این تلقین رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عم اکرمش ابو طالب را دلالت بر کفر آن جناب (العیاذ باللّه) ندارد. بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن تلقین و یادآوری بنماییم بگفتن لا اله الاّ اللّه تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمه توحید موحد از دنیا برود. فلذا رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روی مهر و محبت و ادای وظیفه عم اکرمش را تلقین می نمود به گفتن لا اله الا اللّه، تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه لا اله الا اللّه از دنیا رحلت نمود.

۲۳۴

گفت آن کلمه ای را که تو باو امر کرده بودی، ولی چون عباس اسلام نیاورده بود، کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود-انتهی.

وقتی ما قبلاً ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند، متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی به کار برد که فرمود: «من بر ملت عبد المطلب هستم.» ظاهراً آنها را ساکت و خوش حال نمود، ولی در معنی اقرار به توحید بود؛ چه آنکه جناب عبد المطلب بر ملت ابراهیمعليه‌السلام و موحّد بود؛ علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیّبهلا اله الاّ اللّه را بر زبان جاری نمود.

اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید، بی اراده تصدیق بایمان آن جناب خواهید نمود.

گفتگوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابو طالب در ابتدای بعثت

اگر جناب ابو طالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابو طالب رفت و فرمود:انّ اللّه قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عمّ (1) ، با آنکه مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکّه و کفیل زندگانی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، دید آن حضرت بر خلاف دین او دین تازه ای آورده، علی القاعده (با تعصّبی که اعراب در دین خود داشتند) بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند. و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت باو ندهد تا از قیام بآن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید، همان قسمی که آزر برادرزاده خود ابراهیمعليه‌السلام را طرد نمود.

ابتدای بعثت ابراهیمعليه‌السلام و گفتگو با عمش آزر

چنانچه در آیه 43 سوره 19 (مریم) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم

____________________

1- به درستی که خداوند مرا باظهار امر خودم مأمور فرموده و بتحقیق مرا پیغمبر گردانیده. تو بچه طریق مرا یاری خواهی نمود یا بچه قسم با من رفتار می کنی؟

۲۳۵

خلیل الرحمن -علیه و علی نبینا و آله السّلام- خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد، نزد عمش آزر رفت و گفت:( إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا ) و در پاسخ گفت:( قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا ) (1) .

ولی بر عکس جناب ابو طالب، در جواب استمداد نبیّ مکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:اخرج ابن اخی فانّک الرفیع کعبا و المنیع حزبا و الأعلی ابا و اللّه لا یسلقک لسان الا سلقته السن حداد و اجتذبته سیوف حداد و اللّه لتذللنّ لک العرب ذلّ البهم لحاضنه ا(2) .

آنگاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه و سبط ابن جوزی درتذکره ضبط نموده اند، به پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب نمود:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أوسّد فی التراب دفینا

فانفذ لاسرک ما علیک مخافه

و ابشر و قرّ بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت انّک ناصحی

و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و عرضت دینا قد علمت بانّه

من خیر ادیان البریّه دینا

لو لا الملامه او حذاری سبّه

لوجدتنی سمحا بذاک مبینا(3)

خلاصه کلام، عوض آنکه به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن

____________________

1- بدان که مرا «از وحی خدا» علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایت کنم. آزر در پاسخ ابراهیم گفت: «تو مگر از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی؟ چنانچه از مخالفت بتان دست بر نداری، تو را سنگسار کنم و گرنه سالها از من بدور باش.»

2- قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت، بلند تر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی. به خدا قسم! هیچ کس تو را آزار نکند، مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود. بخدا قسم که عرب در مقابل تو بزانو درآید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.( شرح نهج البلاغة، ج14، ص25).

3- به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند! تو بدون ترس و خوف اقدام بوظیفه خود نمای. مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا به دین خود دعوت نمودی، و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حسن سابقه و امانت و راستگویی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را بمردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است. اگر ترس از ملامت و بدگویی نداشتم، هرآینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.(تذکرة الخواص، ص18).

۲۳۶

عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، بوسیله جملات و کلمات جذاب، از قبیل این اشعار و گفتار زیبا، تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود؛ دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه. دعوت می نمایی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گویی و قطعاً در این ادعا هم صادقی، همان طوری که قبل از این امین بودی. دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

و غیر از آنچه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیمشرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه کافی باشد!

حالا آقایان محترم، خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گوینده این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟ یا آنکه مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت؟

چنانچه اکابر علمای خودتان بی اراده تصدیق به این معنا نموده اند.

باب 52ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمر و بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته:و حامی النبیّ و معینه و محبّه اشدّ حبّا و کفیله و مربّیه و المقرّ بنبوّته و المعترف برسالته؛و المنشد فی مناقبه ابیاتا کثیره و شیخ قریش ابو طالب (1) .

پس از قدری دقت و تأمل، هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود به ایمان جناب ابو طالب -رضوان اللّه علیه- ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود معاویه -علیه الهاویه- هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار بلعن و سبّ سید الموحدین، امیر المؤمنین و دو سبط عزیز کرده پیغمبر، حسن و حسینعليهم‌السلام می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند، قطعاً اخباری هم جعل می کنند بر آنکه پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل

____________________

1- حمایت کننده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و کمک دهنده او، رئیس قبیله قریش ابی طالب که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرارکننده به نبوت و معترف برسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود.(ینابیع المودة، ج1، ص459).

۲۳۷

آتش است. تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند؛ چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغیرة بن شعبه ملعون، اعدا عدو امیر المؤمنینعليه‌السلام دوست صمیمی معاویه بوده.

و الاّ ایمان جناب ابو طالب عند عقلاء الفریقین، اظهر من الشمس است، منتها خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه، در هر دوره و زمانی إلی الحال، عقیده بکفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.

اعجب از همه که موجب بسی تأسف است، آنکه ابو سفیان و معاویه و یزید -علیهم اللعنه و العذاب- را که دلایل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته! ولی جناب ابو طالب را که این همه دلایل بر ایمان او بارز و آشکار است، کافر و مشرک بخوانند!

شیخ : آیا سزاوار است خال المؤمنین، معاویة بن ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمایید؟ آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید -رضی اللّه عنهما- که هر دو از خلفای بزرگ اند و مخصوصاً معاویه -رضی اللّه عنه- که خال المؤمنین و کاتب الوحی بوده چیست؟

داعی : اولاً بفرمایید خال المؤمنین بودن معاویه از چه راه است؟

شیخ : واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه، زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ام المؤمنین بوده است، قطعاً برادر او معاویه -رضی اللّه عنه- هم خال المؤمنین می باشد.

داعی : بفرمایید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه؟

شیخ : گرچه هر دو ام المؤمنین بوده اند، ولی قطعاً مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.

چون محمد بن ابی بکر پیرو علیعليه‌السلام بوده، لذا او را خال المؤمنین نخواندند

داعی : روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۲۳۸

همگی خال المؤمنینند. پس چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید؛ و حال آنکه در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنین بودن معاویه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم باید صاحب شرافت باشد.

قطع بدانید موضوع ام المؤمنین و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد، بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوّتعليهم‌السلام منظور است. چون معاویه -علیه الهاویه- با عترت طاهرهعليهم‌السلام به جنگ برخاسته و امر به سبّ و شتم و لعن امام الموحدین امیر المؤمنین و دو سبط رسول اللّه حسن و حسینعليهم‌السلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهرهعليهم‌السلام مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده، لذا خال المؤمنین می شود! (چنانچه ابو الفرج اصفهانی درمقاتل الطالبین (1) و ابن عبد البر دراستیعاب (2) و مسعودی دراثبات الوصیة و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده به دستور و وعده معاویه حضرت ابا محمّد حسن بن علیعليهما‌السلام را زهر داد. حتی ابن عبد البر و محمّد بن جریر طبری نوشته اند: وقتی خبر فوت آن بزرگوار به معاویه رسید، تکبیر گفت و اطرافیان او همه از روی مسرّت و خوش حالی تکبیر گفتند.) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!

ولی جناب محمّد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شده مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهرهعليهم‌السلام می باشد که در خطاب بآن خاندان جلیل القدر گوید:

یا بنی الزهرا انتم عدّتی

و بکم فی الحشر میزانی رجح

و اذا صحّ ولائی لکم

لاابالی ایّ کلب قد نبح(3)

____________________

1- مقاتل الطالبین، ص80.

2- استیعاب، ج1، ص389.

3- ای اولادهای فاطمه زهراعليهم‌السلام ، شما پناه گاه و امید گاه من هستید و بواسطه شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما، باک ندارم، اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید.

۲۳۹

با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است، خال المؤمنین نخوانند، بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.

بلکه وقتی عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج -علیهم اللعنه- فتح مصر نمودند، از جناب محمّد منع آب نمودند و با شدّت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند. وقتی خبر بمعاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.

شما از شنیدن این قضایا ابداً تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنین محمّد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلّت و خواری او را شهید نمودند. ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین، است بایستی محترم باشد!!

پس تصدیق نمایید جنگ با عترت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار بوده و هست.

محمّد چون از دوستان عترت بوده است، او را خال المؤمنین نمی خوانید. و از کشتن او هم متأثر نمی شوید! ولی معاویه -علیه الهاویه- چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و علنی و بر ملا آنها را لعن نموده است، خال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمایید!! به خدا پناه می بریم از تعصّب و عناد و لجاج!

معاویه کاتب الوحی نبود بلکه کاتب مراسلات بود

ثانیاً معاویه کاتب الوحی نبوده، چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود، بلکه کاتب مراسلات بود. چون رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از اینکه سال هشتم در فتح مکه ابو سفیان مسلمان شد، نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی. وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیرة العرب و خارج از آن مسلمان شود، میان مسلمانان موهون بود. جناب عباس عم اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی بمعاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید حضرت برای رعایت تقاضای عمّ بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.

۲۴۰