شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور11%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388120 / دانلود: 5560
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار (1) .

پس آقایان محترم، متوجه باشید که شیعیان نمی گویند مگر همان چیزی را که علمای بزرگ منصف خودتان می گویند، منتها چون بما نظر بد دارید، بحرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید، ولی بعلماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند، بلکه ندیده گرفته و می گذرید و حال آنکه از روی علم و انصاف، حق را ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحه تاریخ ثبت نمودند.

____________________

1- (ما حصل معنی آنکه نسبت بخلافت، اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو، هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و بطور قطع و یقین، علیعليه‌السلام جانشین و خلیفه بلافصل شناخته شده) چه آنکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت بمورد بحث منعقد است و باین ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است زیرا همین که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سخن فرسایی خود بپایان آورد فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده، تبریکات لازمه را ضمن بیانات ((بخ بخ لک یا علی)) تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن، تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت بوقوع خلافت علیعليه‌السلام (و مثبت ادعای شیعه است) و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سر تسلیم پیش آورد تشریفات تبریک را فراهم نمود، سپس نفس اماره بر آنها غالب حب ریاست و جاه طلبی، عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب خرگاه خلافت سازی را بالا برده، سازمان سیاست مذموم خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند؛ چرا که شهوتشان به حرکت آمده اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در احتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را بصفحات تاریخ به ودیعه بگذارند فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و بقهقرا برگشتند قرآن را پشت سر احکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده دین را به دنیا فروختند. چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت نتیجه دیگری نداشت! اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبر(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ ان الرجل لیهجر شنید (یعنی پیغمبر هذیان می گوید) پس خلافت ابی بکر فاقد منطق و دلیل است. اگر حربه اجماع را بمنظور تصحیح خلافت به کار برید، البته منقوض است؛ چه آنکه عباس و پسرانش و علیعليه‌السلام با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع (ساختگی) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع (ساختگی) نموده بیعت با خزرجی ننموده و از سقیفه خارج شدند، پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.

۶۱

شیخ : کتابسرّ العالمین منتسب بامام غزّالی نیست و مقام او بالاتر از آنست که چنین کتابی بنویسد و رجال از علماء تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالیمقام باشد.

سر العالمین کتاب غزالی است

داعی : عدّه ای از علماء خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد. آنچه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است، در نقل مطالب و با احتیاط قلم را به کار برده و در امر جماعت هم متعصّب است، درتذکرة خواص الامة در همین موضوع، استشهاد به قول امام غزّالی ازسرّ العالمین نموده، و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولاً تصدیق دارد این کتاب از غزّالی بوده و ثانیاً با گفته های او که مفصلاً زاید بر آنچه ما بمقتضای وقت مجلس عرض نمودیم، نقل نموده، موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.

ولی متعصّبین از علمای شما، وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند، یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع باو می دهند و اگر بتوانند، آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند؛ زیرا:

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

اشاره به حال ابن عقده

چنانچه تاریخ نشان می دهد بسیاری از اکابر علمای خودتان، روی حق گویی و حق نویسی در زمان حیاتشان، بیچاره و موهون و آواره شدند و خواندن کتابهای آنها را علمای متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند؛ مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی 333 قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند، سیصد هزار

۶۲

حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.

ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد، مثالب و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را می گفته، او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند؛ چنانچه ابن کثیر و ذهبی و یافعی درباره او نوشته اند:انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته. (1)

و خطیب بغداد در تاریخ خود او را تعریف می کند، ولی در آخر بیانات خود گوید:انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا (2) .

پس آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند، بلکه اکابر علمای خودتان مانند امام غزّالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب کبار صحابه را نقل می نمودند.

اشاره به مرگ طبری

از این قبیل علما و دانشمندان در تاریخ ازمنه بسیار بودند که در اثر حق گویی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند؛ مانند محمّد بن جریر طبری، مفسّر و مورخ معروف قرن سیم که مفخر اکابر علمای شما بوده. وقتی در سال 310 در سن هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفتف چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.

کشته شدن نسائی

از همه وقایع عجیب تر، وقعه قتل امام أبو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی است که یکی از اعلام و ائمهصحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علمای شما در

____________________

1- شیخ ابن عقده می نشست در جامع براثا (که الحال مسجد براثا بین بغداد و کاظمین معروف است) و معایب شیخین(ابی بکر و عمر)را برای مردم نقل می کرد، برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را و الا احدی در صداقت و راست گوئی و موثق بودن او حرفی نزده است! (تاریخ بغداد، ج10، ص280).

2- یعنی آنکه چون معایب و مثالب شیخین(ابی بکر و عمر)را نقل می نمود، رافضی شد

۶۳

اواخر قرن سیم هجری بوده است.

مختصر از مفصل آن واقعه چنانست که در سال 303 قمری وارد دمشق شد. دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء اموی ها، علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه، امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام (مظلوم) را سب و لعن می نمایند. خیلی متأثر شد. تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیر المؤمنینعليه‌السلام در حافظه دارد، به زیر قلم آورد.

فلذا کتابخصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضایل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.

یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود، ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر بزیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خصیتین او را کوفتند و آلت تناسل او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگدمال نمودند او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن نمودند!

این عملیات از آثار عناد و لجاج و جهل مرکب و تعصّبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند، به جرم آنکه چرا حق گوئی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند. غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند، مثل حق مثل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.

خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم. غرض اینست که مقام ولایت مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام فقط به زیر قلم علمای شیعه جاری نگردیده، بلکه اکابر علمای خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حضور هفتاد هزار و یا 120 هزار نفر علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت بمردم معرفی فرمود.

اشکال در کلمه مولا

حافظ : در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست ولی نه به این اهمیت و آب و تابی که شما بیان نمودید. علاوه بعض اشکالات در متن

۶۴

حدیث موجود است که مطابقه با هدف و مقصد شما نمی کند از جمله در کلمه مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی بمعنای اولی بتصرف می باشد و حال آنکه ثابت آمده که کلمه مولی در این حدیث بمعنای محب و ناصر و دوست می باشد که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون می دانست علی کرم اللّه وجهه دشمن زیاد دارد، خواست توصیه او را بنماید و به امت برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم، علیعليه‌السلام هم محب و دوست و ناصر آن می باشد و اگر بیعتی از مردم گرفت، برای آن بود که بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی کرم اللّه وجهه را اذیت نکنند.

داعی : گمان می کنم گاهی به حکم اجبار، تبعیت از اسلاف و عادات می نمائید و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را به کار اندازید و توجهی به قراین نمایید، حق و حقیقت کاملاً واضح و آشکار می باشد.

حافظ : با کدام قراین می خواهید ثابت کنید، متمنی است بیان فرمایید.

داعی : قرینه أول قرآن مجید و نزول آیه 71 سوره 5 (مائده) می باشد که

در اثبات معنی مولی به اولی بتصرف بودن و نزول آیه( یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ ) (1) .

حافظ : از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد؟

داعی : فحول علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی دردر المنثور (2) و حافظ بن ابی حاتم رازی درتفسیر (3) غدیر و حافظ ابو جعفر طبری درکتاب الولایة و حافظ أبو عبد اللّه محاملی درامالی و حافظ ابو بکر شیرازی درما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین (4) و حافظ ابو سعید سجستانی درکتاب الولایه (5) و حافظ ابن مردویه در

____________________

1- ای پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، آنچه از خدا بر تو نازل شد به خلق برسان که اگر نرسانی، تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت.

2- در المنثور، ج2، ص298- 528.

3- تفسیر(ابن ابی حاتم)، ج4، ص1172، ح6609.

4- ما نزل من القرآن فی المر المؤمنینعليه‌السلام ،ص239، ح345-350.

5- کتاب الولایة (سجستانی)، ج1، ص217.

۶۵

تفسیر آیه و حافظ ابو القاسم حسکانی درشواهد التنزیل (1) و ابو الفتح نظزی درخصائص العلوی (2) و معین الدین میبدی درشرح دیوان (3) و قاضی شوکانی در فتح القدیر(4) و سید جمال الدین شیرازی دراربعین و بدر الدین حنفی درعمدة القاری فی شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث احمد ثعلبی درتفسیر کشف البیان (5) و امام فخر رازی درتفسیر کبیر (6) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درما نزل من القرآن فی علی (7) و ابراهیم بن محمّد حموینی درفرائد السمطین (8) و نظام الدین نیشابوری در تفسیر(9) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در روح المعانی(10) و نور الدین بن صباغ مالکی درفصول المهمّه (11) و علی بن احمد واحدی در اسباب النزول(12) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (13) و میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم ازمودة القربی (14) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 39 ینابیع المودة(15) ، خلاصه آنچه دیدم قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علیعليه‌السلام روز غدیر خم نازل گردید. حتی قاضی فضل بن روزبهان با همه عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته

____________________

1- شواهد التنزیل، ج1، ص251.

2- خصائص العلوی، ج1، ص219.

3- شرح دیوان، ص415.

4- فتح القدیر، ج2، ص60.

5- کشف البیان، ج4، ص91.

6- تفسیر کبیر، ج12، ص50.

7- ما نزل القرآن فی علیعليه‌السلام ، ص240 و 245.

8- فرائد السمطین، ج1، ص158، باب 33.

9- تفسیر نیشابوری، ج6، ص170.

10- تفسیر روح المعانی، ج3، ص360-363؛ ج4، ص172.

11- فصول المهمه، ج1، ص239، ح1.

12- اسباب نزول، ص112.

13- مطالب السؤول، ص95.

14- مودة القربی، ص18.

15- ینابیع المودة، ج2، ص249.

۶۶

است:فقد ثبت هذا فی الصحاح ؛ یعنی پس بتحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علی را گرفت و فرمود:من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه .

و عجب آنکه همان قاضی عاصی درکشف الغمّه (1) خبر غریبی از رزین بن عبد اللّه نقل نموده که گفت: ما در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این آیه را چنین قرائت می کردیم:

( يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ - انّ علیاً مولی المؤمنین - وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ ) (1) .

و نیز سیوطی دردرّ المنثور (3) از ابن مردویه وابن عساکر (4) و ابنابی حاتم (5) از ابو سعید خدری و عبد اللّه بن مسعود (یکی از کتّاب وحی) و قاضی شوکانی در تفسیرفتح القدیر (6) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همین قسم آیه را می خواندیم

خلاصه از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید:اگر این امر را تبلیغ ننمائی و بمردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای صراحه معلوم می آید که آن امر مهم عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر امامت و وصایت و أولی بتصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم

قرینه دوم نزول آیه 5 سوره 5 (مائده) می باشد که در تکمیل دین می فرماید:

____________________

1- کشف الغمة، ج1، ص326.

2- ای پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه از خدا بر تو نازل شد بخلق برسان (که آن عبارت است از اینکه علیعليه‌السلام اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.

3- در المنثور، ج2، ص528.

4- تاریخ دمشق، ج42، ص528.

5- تفسیر ابن ابی حاتم، ج4، ص1172، ح6609.

6- فتح القدیر، ج2، ص60.

۶۷

( اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ دِیناً ) (1) .

حافظ : آنچه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علما، نزول در روز غدیر را متعرض نشدند.

داعی : تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل بنفی نفرمائید شاید راهی باثبات باشد مطالب را با قید احتیاط تلقّی فرمائید تا در موقع جواب اسباب ناراحتی روح نگردد.

البته تصدیق می کنم که بعض از علماء شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده، ولی جمع کثیری از اکابر علماء خودتان نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد: یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر؛ چنانچه سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامة (2) گوید:احتمل انّ الآیه نزلت مرتین مره بعرفه و مرة یوم الغدیر کما نزلت (بسم اللّه الرحمن الرحیم) مرتین مرة به مکّه و مرة بالمدینه (3) .

و الاّ اکابر از موثقین علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی دردرّ المنثور (4) و دراتقان (5) و امام المفسّرین ثعلبی درکشف البیان (6) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درما نزل من القرآن فی علیّ (7) و ابو الفتح نظزی درخصائص العلوی (8) و ابن کثیر شامی درتفسیر (9) خود از طریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری عالم، مفسّر مورّخ قرن

____________________

1- امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه.

2- تذکرة الخواص، ص37، ذیل حدیث من کنت مولا- الخ.

3- احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد: یک مرتبه در عرفه و مرتبه دیگر در روز عید غدیر؛ چنانکه بسم اللّه الرحمن الرحیم دو مرتبه نازل گردید: یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه.

4- در المنثور، ج2، ص458، ذیل آیه 3 مائده.

5- الاتقان، ج1، ص31.

6- کشف البیان، ج4، ص16.

7- ما نزل القرآن فی علیعليه‌السلام ،ص239، ح345-350.

8- خصائص العلوی، ص43.

9- تفسیر ابن کثیر، ج2، ص15. ذیل آیه 3 مائده.

۶۸

سیم هجری، در تفسیرکتاب الولایة (1) و حافظ ابو القاسم حسکانی درشواهد التنزیل (2) و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامّة و ابو اسحاق حموینی در باب 12 فرائد السمطین(3) و ابو سعید سجستانی درکتاب الولایة (4) و خطیب بغدادی درتاریخ بغداد (5) و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (6) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهممناقب (7) و در فصل چهارممقتل الحسین (8) و دیگران از علماء خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بحکم عالی اعلی علیعليه‌السلام را بمردم معرفی و نصب بولایت نمود و آنچه بدان مأمور بود، رسانید در شأن علی و آن قدر علیعليه‌السلام را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد آنگاه امر فرمود به امت کهسلّموا علی علیّ بامره المؤمنین ؛ یعنی سلام کنید به علی به امارت مؤمنین، و امت همگی اذعان به آن نمودند. هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید. خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از نزول این آیه بسیار مسرور شد. لذا توجه به حاضرین نموده، فرمود:

الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتی و الولایه لعلیّ ابن أبی طالب بعدی (9).

امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحاً این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید، از نزول آیات کریمه و حدیث شریف، بر شما واضح و روشن می گردد که

____________________

1- کتاب الولایة، ص218.

2- شواهد التنزیل، ج1، ص158، ح213.

3- فرائد اسمطین،ج1، ص73.

4- کتاب الولایة، ص131.

5- تاریخ بغداد، ج8، ص290.

6- مناقب ابن مغازلی، ص18- 19.

7- مناقب خوارزمی، ص155، باب14.

8- مقتل الخوارزمی، ص81، فصل4، ح35.

9- خدای بزرگ که دین را کامل و نعمت را تمام نمود، راضی شد برسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من.(مناقب، ص135، ح152).

۶۹

کلمه مولا به معنای امامت و ولایت و اولا به تصرف می باشد.

و اگر مولی و ولیّ بمعنای اولی بتصرف بودن نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولیّ، به معنای اولی به تصرف می باشد که می فرماید: ((بعد از من این مقام مخصوص علیعليه‌السلام است.))

ثالثاً قدری با دقت فکر کنید و انصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقاً مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلورفته گان قافله را امر کند برگردانند مقابل آفتاب سوزان که پاها را بدامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند، منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی(1) و ابن مردویه(2) درمناقب خود و طبری درکتاب الولایة (3) و دیگران نقل نموده اند، در اثبات فضایل و مقامات امیر المؤمنین اداء نماید تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد و در آن صحرای خشک و گرم آنها را نگاهدارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فردا بعد فرد با علیعليه‌السلام بیعت کنند نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آنکه علی دوست و ناصر شما است.

در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را بعلی نداند و مکرّر توصیه و سفارش نشنیده باشد(که به بعض از آنها قبلاً اشاره شد) دیگر در هم چو مکان گرمی، با نزول آیات و تأکیدات بلیغه، لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطّل نماید که نتیجه آن باشد علی را دوست بدارید.

بلکه اگر خوب دقت کنید، این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهه اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگز صادر نمی گردد.

پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبّت و دوستی فقط نبوده، بلکه امر مهمّی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر

____________________

1- مناقب خوارزمی، ص135.

2- مناقب حافظ، ص120.

3- کتاب الولایة، ص220.

۷۰

ولایت و امامت و اولی به تصرفی در امور مسلمانان بوده است.

نظر سبط ابن جوزی در معنای مولا

چنانچه جمعی از اکابر علماء خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند؛ از جمله سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامة (1) از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده. آنگاه در آخر آن جملات گوید: ((هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی نماید؛و المراد من الحدیث الطاعه المحضه المخصوصه فتعیّن وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به (2) .

و صراحت دارد باین معنی قول حافظ ابو الفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتابمرج البحرین که روایت نموده است این حدیث را باسناد خودش از مشایخ خود و گفته است که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفت دست علیعليه‌السلام را فرمود:من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه (3) .آنگاه سبط ابن جوزی گوید:و دلّ علیه أیضا قوله عليه‌السلام الست اولی بالمؤمنین من انفسهم و هذا نصّ صریح فی اثبات امامته و قبول طاعته (3) .

نظر ابن طلحه شافعی در معنای مولا

و نیز محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (5) اواسط فصل پنجم از باب 1 گوید: ((از برای کلمه مولی معانی متعدده می باشد، از قبیل اولا بتصرف و ناصر

____________________

1- تذکرة الخواص، ص37.

2- مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است. پس متعین وجه و معنای دهم است و آن اولی بتصرف بودن است و معنی چنین شود کسی را که من اولی بتصرف باو هستم از نفس او، پس علیعليه‌السلام اولی بتصرف باو می باشد.

3- کسی را که من ولی و اولی به تصرف باو از نفس او می باشم، پس علیعليه‌السلام ولی و اولی بتصرف او می باشد.

4- جمله الست اولی بالمؤمنین من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود، دلیل دیگر است بر اینکه کلمه مولی بمعنی اولی بتصرف است و این خود نص صریح است در اثبات امامت و قبول اطاعت علیعليه‌السلام .

5- مطالب السؤول، ص82، فصل5 از باب1.

۷۱

و وارث و صدّیق و سید.)) آنگاه گوید: ((این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است؛ چه آنکه خداوند علیّ اعلا، علیعليه‌السلام را بمنزله نفس پیغمبر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدائی نبوده و جمع نموده است آن دو را با هم بضمیر مضاف بسوی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛اثبت رسول اللّه لنفس علیّ بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه( صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دلّ علیه لفظ المولی لرسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فقد جعله لعلیّ و هی مرتبه سامیه و منزله سامعه و درجه علیّه و مکانه رفیعه خصّصه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید و موسم سرور لأولیائه (1) انتهی بیانه.

حافظ : نظر به فرموده خودتان چون لفظ مولی به معانی متعدده آمده، پس تخصیص مولا به معنای اولی به تصرف از بین تمام معانی بلا مخصص باطل می باشد.

داعی : البته خاطر آقا بخوبی مسبوق است که محققین علم اصول، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده، معنای واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هر جا، حقیقت مقدم بر مجاز می باشد.

پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولیّ، معنای حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولیّ النکاح بمعنی متولی امر نکاح است.و ولی المرأه زوجها و ولی الطفل أبوه . به معنای اولا به می باشد. ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمام معانی.

____________________

1- ثابت نمود رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای نفس علیعليه‌السلام باین حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین. پس بدرستی که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولا بتصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قرار داد آن را درین حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن أبی طالبعليه‌السلام و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنا، فلذا آن روز (غدیر) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت.(مطالب السؤول، ص82، فصل5 از باب1).

۷۲

علاوه این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آنکه لفظ ولیّ و مولی را که ذو معانی می باشد، اختصاص داده اید به محب و ناصر. پس این تخصیص بلا مخصّص قطعاً باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا بما؛ زیرا اگر ما تخصیص دادیم، بلا مخصّص نیست، بلکه روی قرائن و دلائل بسیاریست که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله همان دلائلی است که علماء بزرگ خودتان مانند سبط ابن جوزی و محمّد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.

و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصّص این معنا می باشد؛ چنانچه ببعض از آن قرائن اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق ما و شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند:یا أیها الرسول بلغ ما انزل الیک فی ولایة علی و امامة امیر المؤمنین . چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شما است در درّ المنثور(1) آن أحادیث را جمع نموده.

احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه

و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتداییه نبود، حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام مکرر بآن احتجاج نمی نمود و مخصوصاً در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در مناقب و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 58فرائد (3) و حافظ ابن عقده درکتاب الولایة و ابن حاتم دمشقی دردرّ النظیم (4) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (5) مفصّلاً نقل نموده اند، بالاخص در رحبه که سی نفر از اصحاب به آن شهادت دادند. چنانچه امام احمد بن حنبل درمسند (6) و ابن اثیر جزری دراسد الغابه (7) و ابن قتیبه

____________________

1- در المنثوز، ج2، ص528.

2- مناقب خوارزمی، ص156، ح185.

3- فرائد السمطین، ج1، ص187.

4- درّ التنظیم، ص332.

5- شرح نهج البلاغه، ج4، ص370.

6- مسند احمد، ج4، ص370.

7-اسد الغابة، ج1، ص367.

۷۳

درمعارف (1) و محمد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (2) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) و حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء (4) و ابن حجر عسقلانی دراصابه (5) و محب الدین طبری درذخائر العقبی (6) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی (7) و علامه سمهودی درجواهر العقدین (8) و شمس الدین جزری دراسنی المطالب (9) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4ینابیع المودّة (10) و حافظ ابن عقده درکتاب الولایة و دیگران از أکابر علمای شما احتجاج علیعليه‌السلام را در رحبه کوفه با مسلمانان نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد فرمود: ((سوگند می دهم شما را هر کس در غدیر خم از رسول خدا به گوش خود درباره من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد.)) سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: ((ما در روز غدیر خم دیدیم که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست علیعليه‌السلام را گرفت و به مردم فرمود:أ تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا نعم قال من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه )) - الخ.(11) سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها أنس بن مالک بود که گفت: ((پیری مرا گرفته، فراموش نمودم.)) حضرت نفرینشان نمود و مخصوصاً درباره أنس فرمود: ((اگر دروغ می گویی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلا کند که عمامه او را نپوشاند!)) پس أنس از جای برنخاست مگر آن

____________________

1- معارف، ص194.

2- کفایة الطالب، ص56.

3- شرح نهج البلاغه، ج5، ص8.

4- حلیة الاولیاء، ج5، ص26.

5- اصابة، ج2، ص408.

6- ذخائر العقبی، ص67.

7- خصائص العلوی، ص136.

8- جواهر العقدین، ج2، ص170.

9- اسنی المطالب، ص3.

10- ینابیع المودة، ج1، ص106-107، ح27-28.

11- آیا می دانید که من سزاوار ترم به مؤمنان از خود آنها؟ گفتند: آری. فرمود: ((هر کس را من مولای او هستم این(علیعليه‌السلام ) مولای اوست))

۷۴

که بدنش مبروص و پیش شد! (در بعض اخبار دارد کور و پیس شد)

بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن، دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد، بوده است. (در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از أداء فریضه و استراحت و صرف چای).

قرینه چهارم ((ألست اولی بکم من انفسکم))

داعی : رابعاً قرینه کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبه غدیریه و حدیث است که رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبل از بیان مطلب فرمود: ((أ لست اولی بکم من انفسکم )) یعنی آیا من اولی به تصرف نیستم بشما از نفس های شما (اشاره بآیه 6 سوره 33 احزاب) است که فرموده:( النَّبِيُّ أَوْلَىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ ) (1) .و در حدیث صحیح هم در کتب فریقین وارد است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:ما من مؤمن الاّ أنا اولی به فی الدنیا و الآخره (2) .

همگی گفتند: ((بلی تو اولی بتصرفی از ما به نفس های ما.))

بعد از آن فرمود:من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه . پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بأمت داشته است.

حافظ : در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد:ألست أولی بکم من أنفسکم .

داعی : عبارات و ألفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علمای اثناعشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.

و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم، سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامة (3) و امام احمد بن حنبل درمسند (4) و نور الدین بن صباغ

____________________

1- پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سزاوارتر و اولی بتصرف است بمؤمنین از نفسهای ایشان

2- نیست هیچ مؤمنی مگر آنکه من اولی بتصرف هستم باو در دنیا و آخرت.

3- تذکرة الخواص، ص36.

4- مسند احمد، ج4، ص281.

۷۵

مالکی درفصول المهمّه نقلا از امام احمد و زهری و حافظ ابو بکر بیهقی و ابو الفتوح اسعد بن ابی الفضائل بن خلف العجلی فی کتابهالموجز فی فضایل الخلفاء الاربعه و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهممناقب (1) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اولکفایت الطالب (2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4ینابیع المودّة (3) نقلا از مسند احمد ومشکوة المصابیح (4) وسنن ابن ماجه (5) وحلیه الاولیاء (6) حافظ أبو نعیم اصفهانی ومناقب ابن مغازلی شافعی وکتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که در تمامی آنها جملهألست اولی بکم من أنفسکم ، موجود است و برای تیمّن و تبرّک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث احمد حنبل (امام الحنابله) درمسند (7) نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرضتان می رسانم که گفت: ((با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم در سفری تا رسیدیم به غدیر. آن حضرت در میان جمعیت ندا داد:الصلوة جامعه ، (عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می داد، آن حضرت امر می فرمود، ندا می کردندالصلوة جامعه . امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود) آنگاه میان دو درخت را برای پیغمبر اختصاص دادند پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:ألستم تعلمون انّی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا بلی قال أ لستم تعلمون انّی اولی بکلّ مؤمن من نفسه قالوا بلی قال من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه،فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال له هنیئا لک یا بن أبی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنه (8) .

____________________

1- مناقب خوارزمی، ص156، ح185.

2- کفایة الطالب، ص56.

3- ینابیع المودة، ج1، ص107، ح28.

4- مشکوة المصابیح، ج3، ص246.

5- سنن ابن ماجه، ج1، ص43.

6- حلیة الوالیاء، ج5، ص26.

7- مسند احمد، ج4، ص281.

8- آیا شما نیستید که می دانید من اولی بتصرف به مؤمنین هستم از نفسهای ایشان. گفتند: ((بلی یا رسول اللّه)) فرمود: ((آیا شما نیستید که می دانید من اولی بتصرف هستم بهر مؤمنی از نفس او؟)) گفتند: بلی. (آنگاه که اقرار از آنها گرفت) فرمود هر کس را من اولی بتصرف در نفس او هستم پس علی همان اولویت را دارد (آنگاه دعا کرد) خدایا دوست بدار کسی که علیعليه‌السلام را دوست بدارد و دشمن بدار =

۷۶

و نیز میر سید علی همدانی شافعی در مودة پنجم ازمودة القربی و سلیمان بلخی درینابیع و حافظ ابو نعیم در حلیه بمختصر تفاوتی در الفاظ، همین حدیث را ضبط نموده اند و مخصوصاً حافظ ابو الفتح که ابن صباغ هم درفصول المهمّة از او نقل نموده، به این عبارت آورده که خاتم الانبیاء صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:أیها الناس انّ اللّه تبارک و تعالی مولای و انا اولی بکم من انفسکم الا و من کنت مولاه فعلی مولاه (1) .

و نیز ابن ماجه قزوینی درسنن و امام أبو عبد الرحمن نسائی در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم باین عبارت نقل نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن خطبه فرمود:أ لستم تعلمون انّی اولی بکل مؤمن و مؤمنه من نفسه قالوا بلی نشهد لانت اولی بکل مؤمن من نفسه قال فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و اخذ بید علی عليه‌السلام (1) .

و نیز ابو بکر احمد بن علی خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری درتاریخ بغداد (3) حدیث مفصّلی از ابو هریره نقل نموده که هر کس روز هیجدهم ذی الحجة الحرام (یوم الغدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آنگاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است.

____________________

=کسی که علیعليه‌السلام را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علیعليه‌السلام را بعد از این بیانات و گفت به آن حضرت: ((گوارا باد تو را پسر أبی طالب صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه شدی!))

1- ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولای من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم. پس علیعليه‌السلام همان اولویت را دارد.(مودة القربی ، ص14-ینابیع المودة ، ج1، ص107، ح28-فصول المهمه ، ج1، ص242)

2- آیا نمی دانید که من اولی بتصرف هستم بهر مؤمن و مؤمنه از نفس او؟ همگی گفتند: ((بلی شهادت می دهیم که تو اولی بتصرفی بهر مؤمن از نفس او.)) آنگاه فرمود: هر کس را من اولی بتصرف در نفس او هستم، پس این (علی) اولا به تصرف در او می باشد)) و گرفت دست علی را (تا همه دیدند).(سنن ابن ماجه ، ج1، ص43 -خصائص نسائی ، ص136).

3- تاریخ بغداد، ج8، ص290.

۷۷

گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار تا آقا نفرمائید که در اخبار نامی از قرینه(الست اولی بکم من انفسکم) نمی باشد.

أشعار حسان در حضور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

قرینه پنجم، اشعار حسان(1) بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در همان مجلس که علی را بولایت نصب و معرفی نمود، با اجازه خود آن حضرت انشاد نمود که سبط ابن جوزی و دیگران می نویسند، حضرت وقتی اشعار را شنید فرمود:یا حسان لا تزال مؤیدا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک (2) .

چنانچه حافظ ابن مردویه احمد بن موسی مفسر و محدّث معروف قرن چهارم هجری، متوفی سال 352 قمری درمناقب و صدر الائمّه موفق بن احمد خوارزمی درمناقب و در فصل چهارممقتل الحسین عليه‌السلام و جلال الدین سیوطی دررسالة الازهار فیما عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی درشرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی درخصائص العلویه و حافظ جمال الدین زرندی در نظمدرر السمطین و حافظ ابو نعیم اصفهانی درما نزل من القرآن فی علی و ابراهیم بن محمّد حموینی در باب 12فرائد السمطین و حافظ ابو سعید سجستانی درکتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی درتذکره خواص الامه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب اولکفایة الطالب و دیگران

____________________

1- حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمیین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود و مخصوصاً آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود و می فرمود: ((أجب عنی))؛ یعنی از طرف من به ایشان جواب ده. ابن عبد البر در استیعاب گوید: ((روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت:أ تنشد الشعر فی مسجد رسول اللّه آیا در مسجد رسول خدا شعر می گویی حسان گفت قد کنت انشد فیه عند من هو خیر منک؛ یعنی من انشاد شعر در مسجد بحضور کسی که از تو بهتر است (یعنی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) می نمایم، پس عمر ساکت شد. پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت، بلکه تمامش حکمت است؛ غالباً او را مدح می فرمود.)) (تذکرة الخواص، ص39).

2- ای حسان مادامی که بما اهل بیت یاری نمودی بمدحی یا کلمه خوبی مؤید بروح القدس می باشی. (یعنی این اشعار تو امروز از نفحه روح القدس بوده).

۷۸

از علما و مورخین خودتان از ابی سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصرا ذکر شد و نصب امیر المؤمنینعليه‌السلام حسّان بن ثابت عرض کرد:أ تأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قل ببرکه اللّه ؛ یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم حضرت فرمودند بگو ببرکت خداوند یعنی با لطف و عنایت پروردگار متعال پس رفت بالای زمین بلندی ارتجالا شروع کرد به گفتن این ابیات:

ینادیهم یوم الغدیر نبیّهم

بخمّ فاسمع بالرسول منادیا

و قال فمن مولاکم و ولیّکم

فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و انت ولیّنا

و لم تلف منّا فی الولایه عاصیا

فقال له قم یا علیّ فانّنی

رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیّه

فکونوا له انصار صدق موالیا

هناک دعا اللّهم وال ولیّه

و کن للّذی عادی علیّا معادیا(1)

این اشعار از اوضح دلایل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر امامت و خلافت را برای علیعليه‌السلام و اگر مولی به معنی امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعاً بایستی حضرت موقعی که شنید حسّان ضمن اشعار گفت:رضیتک من بعدی اماماً و هادیاً بفرماید حسّان اشتباه کردی و مقصود مرا نفهمیدی؛ زیرا هدف و مقصد من از این بیان امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده، بلکه مرادم محبّ و ناصر بوده! گذشته از آنکه تکذیب ننمودند، با جملاتلا تزال مؤیدا بروح القدس ، تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه، با کمال وضوح بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.

____________________

1- روز غدیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی آن حضرت را فرمود: ((کیست مولی و ولی شما؟)) (یعنی اولی بتصرف در امور شما) گفتند: ((خدا مولای ما و تو ولی مائی و احدی انکار و عصیان این معنا ندارد.)) پس به علی فرمود: ((برخیز یا علی، بدرستی که راضی شدم بعد از من تو هادی و امام خلق باشی. پس هر کس را من ولی و اولی بتصرف در امر او می باشم، این علی ولی و اولی بتصرف در امر او می باشد. پس تمام شما امت علی را یار صدق و و راستی مانند غلامان باشید.)) آنگاه دعا کرد: ((خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس را که دشمن علی می باشد!)) (تذکرة الخواص، ص39).

۷۹

لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبه ولایت که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در روز غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمّد بن جریر طبری متوفی سال 310 هجری درکتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:

اسمعوا و اطیعوا فانّ اللّه مولاکم و علیّ امامکم، ثمّ الامامه فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة. معاشر الناس هذا اخی و وصیّی و واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی-و علی تفسیر کتاب ربّی(1) .

پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محبّ و ناصر نبوده، بلکه همان بوده که حسّان ضمن اشعار بیان نموده، یعنی امام و هادی و اولی بتصرف در امور مسلمین. فلذا فرمود: ((حسّان بتأیید روح القدس این حقیقت بر زبان تو جاری گردید.))

در عهدشکنی صحابه

علی ایّ تقدیر، فرمایش آن حضرت بمعنی حقیقی ولایت مطلقه و یا بعقیده شما بمعنای محبّ و ناصر باشد مسلّم است که اصحاب بأمر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند. چنانچه اتفاقی علمای فریقین (شیعه و سنّی است) پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند. بر فرض فرموده شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید! آیا معنی دوستی و فایده یاری و نصرت که عهد بستند، همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند، آزار نموده بترسانند و او را جبراً بکشند بمسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید بقتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچه نارسش را سقط نمایند؟!

____________________

1- بشنوید و اطاعت نمائید! پس به درستی که خدای عز و جل مولای شما و علیعليه‌السلام امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علیعليه‌السلام . ای جماعت مردم علیعليه‌السلام برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.

۸۰

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

۳۵. بن ابرغو۳۶. بن تالغ۳۷. بن عابر۳۸. بن شالح۳۹. بن ارفخشذ۴۰. بن سام۴۱. بن نوح۴۲. بن لمک۴۳. بن متوشلخ۴۴. بن اخنوخ۴۵. بن یارد۴۶. بن مهلائل۴۷. بن قینان۴۸. بن انوش۴۹. بن شیث۵. بن آدم ابی البشرعليهم‌السلام . (بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احدی چنین نسب مشعشع تابانی ندارد)

شیخ : اینکه فرمودید: آبا و اجداد علی -کرّم اللّه وجهه- تا بآدم أبو البشر همگی موحّد بودند، ظاهراً اشتباه فرمودید. امر چنین نیست. ما هم مأمور به ظاهر هستیم. برای آنکه می بینیم در آبای آن بزرگوار، مشرکین و بت پرستان بودند؛ از قبیل آزر پدر ابراهیم خلیلعليهم‌السلام که به تصریح آیه شریفه که می فرماید:( وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَهً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ ) (۱) .

اشکال در پدر ابراهیمعليه‌السلام که آزر بوده و جواب آن

داعی : این بیان بدون تعمّق و تفکّر شما، جز تبعیّت از اسلاف روی عادت، چیز دیگری به نظر داعی نمی رسد؛ زیرا که ما می بینیم که أسلاف و اقران شما، برای اینکه اسلاف محبوب خود را از صحابه که نسبت آنها قطعاً به شرک و کفر می رسد، پاک کرده باشند، یعنی این نقص نسبی را از آنها دور نمایند و پدر و مادر مشرک را سبب نقص ندانند، راضی شدند که در آباء و اجداد پیغمبر عظیم الشأن خود مشرکی وارد، و نسب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به شرک و کفر منتهی نمایند تا اسلاف و شیوخ خود را از این نقص مبرّا سازند!

واقعاً جای بسی تأسف است چنین اعمال غرض ها از مردمان دانشمند و فهمیده، که جز عناد و لجاج و دست و پا کردن بیجا و محبت و وداد به اولیای خود، به چیز دیگر نتوان حمل نمود. و شما هم روی عادت، تبعیّت از گفتار آنها نموده و در هم چه مجلسی واگو می نمایید!!

و حال آنکه خود می دانید که علماء انساب را اتفاق است که پدر حضرت

____________________

۱- یاد کن وقتی را که ابراهیم بپدرش آزر (عمو یا شوهر مادر و مربی او که عرب بر آنها اطلاق پدر کند) گفت: «آیا بت ها را به خدایی اختیار کرده ای؟ و من راستی تو و پیروانت را در گمراهی آشکار می بینم. (آیه ۷۴، سوره انعام.

۲۲۱

ابراهیم خلیل الرحمن تارخ بوده نه آزر.

شیخ : شما اجتهاد مقابل نص می نمایید. عقاید و نظریّه علمای أنساب را مقابل قرآن می آورید، با اینکه قرآن صراحت دارد که پدر حضرت ابراهیم آزر بت پرست بوده است.

داعی : ما هیچ گاه اجتهاد مقابل نص نمی نماییم، بلکه چون هدفی نداریم مگر پی بردن به حقایق قرآن، لذا قدری دقت و امعان نظر بیشتری می نماییم به راهنمایی اهل بیت و عترت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که عدل قرآن و مبیّن آن هستند، می فهمیم که این آیه شریفه روی قاعده عرف عام مشهور است؛ چه آنکه در عرف معمول است عمو و شوهر مادر را پدر خطاب می کنند.

و درباره آزر دو قول است: یکی آنکه عموی حضرت إبراهیمعليه‌السلام بوده، و دیگر آنکه علاوه بر آنکه عمو بوده، بعد از مردن برادرش تارخ -پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام - مادر آن حضرت را گرفت. فلذا از دو جهت حضرت ابراهیمعليه‌السلام او را پدر خطاب می فرمودند: یکی از جهت عمو بودن و دیگر آنکه شوهر مادر آن حضرت بوده و تا دم مرگ او را پدر می خوانده.

شیخ : ما از صراحت قرآن نمی توانیم صرف نظر کنیم، مگر آنکه در خود قرآن دلیلی یافت شود که عمو یا شوهر مادر را پدر خوانده باشند و اگر چنین دلیلی نتوانید اقامه نمود (و هرگز نتوانید اقامه نمود) دلیل شما ناقص و غیر قابل قبول است.

داعی : به این محکمی صحبت نفرمایید که در وقت اقامه دلیل استحکام بیاناتتان متزلزل گردد؛ چه آنکه در خود آیات قرآن مجید، نظایری هست که روی قواعد عرف معمول بیان گردیده که از جمله آنها آیه ۳۳ سوره ۲ (بقره) می باشد که شاهد بر عرض دعاگو است که سؤال و جواب حضرت یعقوب را با فرزندانش هنگام مرگ ذکر نموده می فرماید:( إِذْ قٰالَ لِبَنِیهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قٰالُوا نَعْبُدُ إِلٰهَکَ وَ إِلٰهَ آبٰائِکَ إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ إِسْحٰاقَ إِلٰهاً وٰاحِداً ) (۱) .

____________________

۱- جناب یعقوب به فرزندان خود گفت: «شما پس از مرگ من کرا می پرستید؟» گفتند: «خدای تو و خدای پدران تو ابراهیم و اسماعیل و اسحاق را که معبود یگانه است.»

۲۲۲

شاهد مقصود از این آیه شریفه، کلمه اسماعیل است؛ برای آنکه به شهادت قرآن مجید پدر جناب یعقوب اسحاق است و اسماعیل عموی یعقوب است نه پدر او؛ ولی در قرآن روی قاعده عرف که عمّ را اب خطاب می کردند، او را پدر می خواند؛ چون فرزندان یعقوبعليه‌السلام عرفاً عمو را پدر می خواندند، لذا در جواب پدر هم عمو را پدر خواندند. خداوند هم در قرآن همان سؤال و جواب را ذکر فرموده. روی همان قاعده هم که حضرت ابراهیمعليه‌السلام عمو و شوهر مادرش را عرفاً پدر می خوانده، در قرآن هم عرفاً او را پدر خوانده، والا به دلیل تاریخ و علم ضابط انساب، مسلم است که پدر حضرت ابراهیمعليه‌السلام تارخ بوده نه آزر.

در اباء و امّهات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشرک نبوده بلکه همگی مؤمن بالله بودند

دلیل دیگر بر اینکه در آباء و أجداد پیغمبر مشرک و کافر نبوده، آیه ۲۱۹ سوره ۲۶ (شعراء) است که می فرماید:( وَ تَقَلُّبَکَ فِی السّٰاجِدِینَ ) . شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۲ینابیع المودة و دیگران از علمای شما از ابن عباس (حبر امت) و مفسر قرآن مجید روایت نموده اند در معنای آیه شریفهعليهم‌السلام کهتقلبه من اصلاب الموحّدین نبیّ الی نبیّ حتّی اخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح من لدن آدم (۱) .

و از جمله دلایل، حدیث مشهوری است که همه علمای شما نقل نموده اند حتی امام ثعلبی که امام اصحاب حدیث است درتفسیر (۲) خود نقل نموده و سلیمان بلخی حنفی در باب ۲ینابیع المودة (۳) از ابن عباس روایت نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:اهبطنی اللّه الی الارض فی صلب آدم و جعلنی فی صلب نوح فی السفینه و قذف بی فی صلب ابراهیم ثمّ لم یزل اللّه ینقلنی من الاصلاب الکریمه الی الارحام الطاهره حتّی اخرجنی من بین ابوین لم یلتقیا علی سفاح قطّ (۴) .

____________________

۱- می گردانید پیغمبر را از اصلاب اهل توحید (از پشت آدم) بر پشت پیغمبری بعد از پیغمبری تا آنکه بیرون آورد او را از صلب پدر او از نکاح نه به زنا.

۲- تفسیر ثعلبی، ج۷، ص۱۸۴. ۳- ینابیع المودة، ج۱، ص۶۱، باب ۲، ح۱۳.

۲- خداوند مرا فرود آورد بسوی زمین در صلب آدم و قرار داد مرا در صلب نوحعليه‌السلام در کشتی و انداخت مرا در صلب ابراهیمعليه‌السلام و پیوسته نقل داد مرا از اصلاب کریمه به سوی رحمهای طاهره پاکیزه تا آنکه بیرون آورد مرا از بین پدر و مادری که ملاقات نکردند یکدیگر را هرگز به زنا - آلوده نگردانید مرا به آلودگیهای جاهلیت.

۲۲۳

و در خبر دیگر فرموده است:لم یدنسنی بدنس الجاهلیّه .(۱)

و نیز در همان باب از کتابابکار الافکار شیخ صلاح الدین بن زین الدین بن احمد مشهور به ابن الصلاح حلبی وشرح کبریت احمر شیخ عبد القادر از علاء الدوله سمنانی حدیث مفصلی از جابر بن عبد اللّه انصاری نقل می کند، که از رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سؤال از اول ما خلق اللّه نموده، حضرت جواب هایی می دهد که وقت مجلس مقتضی نیست شرح دهم تا آخر حدیث که می فرماید:و هکذا ینقل اللّه نوری من طیّب الی طیّب و من طاهر الی طاهر الی ان اوصله اللّه الی صلب ابی،عبد اللّه بن عبد المطّلب و منه اوصله اللّه الی رحم امّی آمنه ثم اخرجنی الی الدنیا فجعلنی سیّد المرسلین و خاتم النّبیّین (۲) .

اینکه می فرماید: از طیّب بسوی طیّب و از طاهر بسوی طاهر انتقال داده می شدم، می رساند که در آباء و اجداد آن حضرت کافری نبوده؛ چه آنکه به حکم قرآن مجید که می فرماید:( إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ ) ، هر کافر و مشرکی نجس است. پس وقتی فرمود:لم ازل انقل من اصلاب الطاهرین الی ارحام الطاهرات ؛ یعنی پیوسته از اصلاب طاهرین به سوی ارحام طاهرات و پاک و پاکیزه منتقل می شدم، ثابت می کند که چون مشرکین نجسند، پس آبا و اجداد آن حضرت مشرک نبودند.

و نیز در همان باب ۲ینابیع نقلاً از کبیر از ابن عباس نقل می کند که آن حضرت فرمود:ما ولدنی فی سفاح الجاهلیّه شیء و ما ولدنی الاّ نکاح کنکاح الاسلام (۳) .

آیا خطبه صد و پنجم نهج البلاغه را مطالعه ننموده اید که مولی الموحدین امیر المؤمنینعليه‌السلام در وصف آبای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چنین فرموده: فاستودعهم فی افضل

____________________

۱- به جاهلیت هرگز آلوده نشد.

۲- و همچنین نقل داد خدای تعالی نور مرا از طیب و طاهر پاک و پاکیزه به سوی پاک و پاکیزه. تا آنکه واصل نمود بصلب پدرم عبد اللّه و از او به رحم مادرم آمنه، پس بیرون آورد مرا بسوی دنیا و قرار داد مرا سید و آقای انبیاء و رسل و خاتم بر همه. (ینابیع المودة، ج۱، ص۵۸، ح۸، باب۲).

۳- من بوجود نیامدم به زناهای زمان جاهلیت، بلکه بوجود آمدم در اثر عقد و نکاح صحیح مانند عقد و نکاح در شریعت اسلام.(ینابیع المودة، ج۱، ص۶۲، ح۱۸).

۲۲۴

مستودع و اقرّهم فی خیر مستقرّ تناسختهم کرایم الاصلاب الی مطهّرات الارحام کلّما مضی سلف قام منهم بدین اللّه خلف حتّی افضت کرامه اللّه سبحانه الی محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فاخرجه من افضل المعادن منبتا و اعزّ الأرومات مغرسا من شجره الّتی صدع منها انبیائه و انتخب منها امنائه (۱) .

اگر بخواهم از این قبیل دلایل برای شما بیاورم، تا آخر وقت مجلس باید اقامه دلیل نمایم. گمان می کنم برای اثبات مقصود آن هم در مقابل آقایان با انصاف، کافی باشد که بدانند آبا و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا به آدم ابو البشرعليه‌السلام همگی مؤمن و موحد بوده اند. بدیهی استاهل البیت ادری بما فی البیت ؛ اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام آگاه ترند بحالات پدران از دیگران.

پس از اینکه ثابت شد که آباء و اجداد پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همگی مؤمن و موحّد بوده اند، به خودی خود ثابت است که آبا و اجداد علیعليه‌السلام هم همگی مؤمن و موحّد بوده اند؛ برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم از روی اخباری که علمای خودتان (علاوه بر تواتر در أخبار شیعه) نقل نموده اند که محمّد و علیعليهم‌السلام یک نور بوده اند و در جمیع اصلاب و ارحام پاک و پاکیزه با هم بوده اند تا در صلب جناب عبد المطلب از هم جدا گردیدند. در عالم نورانیت و جسمانیت با هم بودند، هر جا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده علیعليه‌السلام هم بوده (پس عقل هر ذی عقلی حکم می کند که چنین شخصیّت بزرگی که دارای چنان نسب و نژاد مشعشع پاک و پاکیزه و منزه و نزدیک ترین اشخاص است به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اولا و احق به مقام خلافت بوده است).

شیخ : اگر راه حلّی درباره آزر و تارخ بدست آورده اید و اثبات طهارت در آباء و اجداد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نموده اید، ولی چنین ثبوتی درباره علی -کرّم اللّه وجهه-

____________________

۱- امانت نهاد خدای تعالی ( انبیا را) در فاضل ترین موضع امانت که اصلاب آبای کرام ایشان است و قرار داد ایشان را در بهترین محل قرار که ارحام طاهره امهات است؛ نقل کرد ایشان را از اصلاب پدران بزرگوار به رحم های پاک و پاکیزه مادران. هر بار سلفی از آنها گذشته، یعنی از دنیا رفت، خلفی از ایشان برخاست به اقامت دین خدا تا آنکه کرامت پروردگار که منصب نبوت است، رسید به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس بیرون آورد آن حضرت را از بهترین معدن ها از روییدن که آن طینت طیب و پاک نبوت است و عزیزترین اضل ها از روی نشاندن که آن ماده پاکیزه ای که مستعد رسالت است درختی که شکافته و هویدا کرده است، از آن شجره طیبه پیغمبران خود را و برگزیده است از آن درخت سعادت امینان خود را.

۲۲۵

غیر ممکن است (و لو آنکه تا عبد المطلب را بگوئیم موحّد بوده اند)، ولی درباره ابو طالب پدر علی -کرّم اللّه وجهه- ابداً راهی نیست و ثابت است که در حالت کفر از دنیا رفت.

اختلاف در ایمان أبی طالب

داعی : تصدیق می نمایم که درباره جناب ابو طالب ایجاد اختلافی در امت نمودند، ولی باید گفت:اللهمّ العن اول ظالم ظلم حقّ محمّد و آل محمّد .(۱) لعنت خدا بر آن کس که از روز اول طریقه سبّ و لعن و اهانت و جعل اخبار در ایذا و آزار علیعليه‌السلام به کار برد که ریشه این قبیل مطالب شد، که بعدها خوارج و نواصب که عداوت مخصوصی با آن حضرت داشتند و عدّه ای از علمای جامد و بی فکر شما، روی عادت و تعصّب، تبعاً للاسلاف قائل بقول شما شدند و گمان نمودند که جناب ابو طالب بی ایمان از دنیا رفت.

و حال آنکه جمهور علمای شیعه و تمامی اهل بیت طهارت و خاندان رسالتعليهم‌السلام که اقوالشان سندیّت و اجماعشان حجّیت دارد، چون عدیل القرآنند و بیشتر از محققین علمای منصف شما از قبیل ابن ابی الحدید و جلال الدین سیوطی و ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و اساتید آنها از معتزله و میر سید علی همدانی فقیه شافعی و غیرهم متفقاً قائل به اسلام و ایمان جناب ابو طالب اند.

اجماع شیعه بر ایمان ابو طالب

و اما عقیده جامعه شیعه بطور اجماع وارد است که:انّه قد آمن بالنّبی فی اوّل الامر (۲) .

بالاتر از همه آنکه ایمان جناب ابو طالب از فطرت به ایمان بوده نه از کفر، مانند سایر بنی هاشم یا برادرانش حمزه و عباس و از مسلّمات جامعه شیعه است،

____________________

۱- پروردگارا لعنت نما (یعنی رحمت خود را دور نما) از اول کسی که ظلم نمود در حق محمد و آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

۲- به تحقیق که ابو طالب در همان اول امر ایمان آورد به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

۲۲۶

به پیروی از اهل بیت طهارتعليهم‌السلام انّه لم یعبد صنما قط بل کان من اوصیاء ابراهیم (۱) .

و در کتب معتبره علمای محقق شما هم باین معنی بسیار اشاره شده؛ از جمله ابن أثیر درجامع الاصول گفته:و ما اسلم من اعمام النبیّ غیر حمزه و العبّاس و أبی طالب عند اهل البیت عليهم‌السلام (۲) .

بدیهی است اجماع اهل بیت رسول اللّهعليهم‌السلام در نزد هر مسلمانی بایستی حجّت باشد؛ چون عدیل القرآن اند و یکی از دو ثقلی هستند که ما مسلمانان مأموریم بگفتار و کردار آنها تمسّک بجوئیم تا گمراه نشویم بنابر حدیث ثقلین و سایر احادیثی که لیالی ماضیه عرض کردیم که باتفاق فریقین ثابت است، مورد توصیه و سفارش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند.

و دیگر آنکه به مقتضای قاعدهاهل البیت ادری بما فی البیت ، آن خاندان جلیله که مجسّمه تقوی و پرهیزکاری بودند، از ایمان و کفر آباء و اجداد و اعمام خود آگاه تر بودند تا مغیرة بن شعبه و دیگران از بنی امیه و خوارج و نواصب و بی خبران.

و واقعاً جای تعجب است از علمای شما که قول تمام اهل بیت رسالت و امام المتّقین امیر المؤمنین که صداقت و راست گوئی او را خدا و پیغمبر بنا بر روایات معتبره خودتان تصدیق نموده اند و بالاتفاق می گویند: جناب أبی طالب مؤمن و موحّد از دنیا رفت، قبول نمی کنید، ولی قول یک نفر دشمن سر سخت امیر المؤمنین و فاسق و فاجر معلوم الحال مغیره ملعون و عدّه ای اموی و خارجی و ناصبی را می پذیرید و روی آن ایستادگی نموده و اصرار می نمایند؟!

ابن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شماست، درشرح نهج البلاغه (۳) گوید: «اسلام ابو طالب مورد اختلاف است؛ جامعه شیعه امامیه و اکثر زیدیه گفته اند مسلمان از دنیا رفت.

علاوه بر اجماع جمهور علمای شیعه، بعض از شیوخ علمای ما (معتزله) مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابو جعفر اسکافی و غیر ایشان هم بر این عقیده اند که

____________________

۱- به درستی که او (ابو طالب) هرگز بت پرستی نکرد، بلکه از اوصیای ابراهیم خلیل اللّهعليهم‌السلام بود.

۲- اسلام نیاورد از اعمام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در نزد اهل بیت رسالتعليهم‌السلام غیر از حمزه و عباس و ابو طالب.(جامع الاصول، ج۳، ص۴۵۵).

۳- شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۲۶۵.

۲۲۷

ابو طالب اسلام آورد و علت آنکه ایمان خود را ظاهر نساخت، آن بود که بتواند پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را کاملاً یاری نماید و مخالفین به ملاحظه مقام او مزاحم آن حضرت نشوند.»

در حدیث ضحضاح و جواب آن

شیخ : مگر جنابعالی حدیث ضحضاح را ندیده اید که می فرماید:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (۱) .

داعی : این حدیث هم مانند سایر احادیث موضوعه و مجعوله است که عدّه ای از اعادی آل محمّد و اهل بیت طهارتعليهم‌السلام در زمان اموی ها، مخصوصاً در دوره خلافت سر سلسله اهل نفاق معاویة بن ابی سفیان علیه اللعنه و النیران و خوش آیند آن حمله کفر و نفاق جعل نموده اند. بعدها بنی امیّه و اتباع آن ها هم عداوتاً لعلی بن أبی طالبعليه‌السلام آن احادیث مجعوله را تقویت نموده و شهرت دادند و نگذاردند ایمان جناب ابو طالب هم مانند ایمان جناب حمزه و عباس معروف گردد و بکلّی از نظر جامعه محو کردند.

مجعول بودن حدیث ضحضاح

و عجب تر از همه آنکه جاعل و ناقل حدیث ضحضاح هم یک نفر فاسق فاجر اعدا عدو مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام مغیرة بن شعبه بوده، که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۲) و مسعودی درمروج الذّهب (۳) و دیگران می نویسند: مغیره در بصره زنا کرد. روزی که شهود برای شهادت نزد خلیفه عمر آمدند، سه نفر شهادت دادند؛ چهارمی که آمد شهادت بدهد، او را کلمه تلقین و تعلیم نمودند که از دادن شهادت ابا نمود. آن سه نفر را حد زدند و مغیره را خلاص نمودند!

یک چنین فاسق فاجر زانی شارب الخمر که حد خدا بر او تعطیل شد، از

____________________

۱- ۱) ابو طالب در آب کمی از آتش است.

۲- شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۶۴.

۳- مروج الذهب، ج۲، ص۳۲۳.

۲۲۸

دوستان صمیمی معاویة بن ابی سفیان این حدیث را روی بغض و کینه امیر المؤمنینعليه‌السلام و خوش آیند معاویه -علیه الهاویه- جعل نمود. حسب الامر معاویه و اتباع او، اموی ها و غیر آنها این حدیث مجعول را تقویت نموده، شهادت دادند که:انّ ابا طالب فی ضحضاح من نار (۱) .

و افرادی هم که در سلسله روات آن قرار گرفته اند مانند عبد الملک بن عمیر و عبد العزیز راوردی و سفیان ثوری و غیره در نزد اکابر علمای جرح و تعدیل خودتان مانند ذهبی درمیزان الاعتدال (۲) مردود و ضعیف و غیر قابل قبول و بعضی از آنها مانند سفیان ثوری جزء مدلّسین و کذّابین به شمار رفته اند. چگونه می توان به حدیثی که چنین اشخاص معلوم الحال در ضعف و شهرت بع کذب و دروغ نقل نموده اند، اعتماد نمود؟

دلایل بر ایمان ابو طالب

و حال آنکه دلایل بسیاری بر ایمان جناب ابو طالب در دست هست که جای انکار نیست و قطعاً انکار دلایل واضحه را نمی کنند، مگر مردمان جامد یا عنود و لجوج در قبول حقایق:

۱. از جمله، فرمایش رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که فرمود:انا و کافل الیتیم کهاتین فی الجنّه (۳) .

ابن ابی الحدید هم این حدیث را درشرح نهج (۴) نقل نموده. بدیهی است مراد از فرمایش آن حضرت هر کافل یتیم نیست؛ زیرا چه بسیار کافل یتیم که فاسق و فاجر بلکه لاابالی و بی دین و مستحق آتش می باشند.

پس مراد آن حضرت جناب ابو طالب و جد بزرگوارش جناب عبد المطلب بوده که کفیل زندگانی پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند و مخصوصاً آن حضرت در مکه

____________________

۱- ابو طالب در آب کمی از آتش است.

۲- میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۶۰.

۳- (دو انگشت مبارک را به هم چسبانید و فرمود) من و کفالت کننده یتیم، مانند این دو انگشت که بهم چسبیده اند در بهشت هستیم.(شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۶۵).

۴- شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۶۵.

۲۲۹

معروف بود بیتیم ابو طالب که بعد از وفات جناب عبد المطلب، کفالت و نگهداری پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از سن هشت سالگی بر عهده آن جناب قرار گرفت.

۲. خبر معروفی است که فریقین (شیعه و سنی) به طرق مختلفه نقل نموده اند و بعضی باین طریق آورده اند که آن حضرت فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و باین عبارت مرا بشارت داد که:انّ اللّه حرّم علی النار صلبا انزلک و بطنا حملک و ثدیا ارضعک و حجرا کفلک(۱)

میر سید علی همدانی درمودّة القربی (۲) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (۳) و قاضی شوکانی در حدیث قدسی، این قسم روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «جبرئیل بر من نازل شد و گفت: انّ اللّه یقرئک السّلام و یقول انّی حرّمت النار علی صلب انزلک و بطن حملک و حجر کفلک(۴) .

این نوع از اخبار دلالت دارد بر ایمان جناب عبد المطلب و ابو طالب و فاطمه بنت اسد زوجه او که کافل زندگانی آن حضرت بودند؛ و جناب عبد اللّه و آمنه بنت وهب پدر و مادر آن حضرت و حلیمه سعدیه که مرضعه و دایه آن حضرت بوده اند.

اشعار ابن ابی الحدید در مدح ابو طالب

۳. از جمله دلایل، اشعاری است که عزّ الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی که از اعیان علمای شما است، در مدح جناب ابو طالب سروده و درشرح نهج البلاغه (۵) و سایر کتب ثبت گردیده که گفته است:

و لو لا ابو طالب و ابنه

لما مثّل الدین شخصا فقاما

____________________

۱- خداوند حرام کرده است بر آتش پشت و شکمی که ترا آورده و بر خود حمل نموده و پستانی که ترا شیر داده و پهلو و کناری که ترا کفالت نموده.

۲- مودة القربی، ص۳۵.

۳- ینابیع المودة، ج۲، ص۳۳۱، ح۹۶۹.

۴- پروردگار بتو سلام می رساند و می فرماید: «من حرام کردم آتش جهنم را بر پشتی که ترا فرود آورد و شکمی که ترا حمل کرد و بغل و کناری که ترا کفالت نمود» (مراد از صاحب صلب، عبد اللّه و صاحب بطن، آمنه و صاحب حجر عبد المطلب و ابو طالبعليهما‌السلام بودند.)

۵- شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۷۶.

۲۳۰

فذاک بمکه اوی و حامی

و هذا بیثرب جسّ الحماما

تکفّل عبد مناف بامر

و اودی فکان علیّ تماما

فقل فی ثبیر مضی بعد ما

قضی ما قضاه و ابقی شماما

فللّه ذا فاتحا للهدی

و للّه ذا للمعالی ختاما

و ما ضرّ مجد أبی طالب

جهول لغا او بصیر تعامی

کما لا یضرّ آیات الصباح

من ظنّ ضوء النهار الظلاما(۱)

اشعار ابو طالب دلیل بر اسلام او می باشد

۴. از جمله اشعاری است که جناب ابو طالب خود در مدح آن حضرت سروده که دلالت واضحه بر ایمان آن جناب دارد، که قسمتی از آن اشعار را ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل (۲) نموده و بسیاری از اکابر علمای خودتان مانند شیخ ابو القاسم بلخی و ابی جعفر اسکافی از همان اشعار، استدلال بر ایمان آن جناب نموده اند و حقاً هم ثابت است که آن جناب ایمان خود را در لفافه این اشعار ظاهر و هویدا نموده که از جمله اشعار لامیه او می باشد که گفته:

اعوذ بربّ البیت من کلّ طاعن

علینا بسوء او یلوح بباطل

و من فاجر یغتابنا بمغیبه

و من ملحق فی الدین ما لم نحاول

کذبتم و بیت اللّه نبزی محمّدا

و لمّا نطاعن دونه و نناضل

و ننصره حتّی نصرّع دونه

و نذهل عن ابنائنا و الحلائل

و ابیض یستسقی الغمام بوجهه

ثمال الیتامی عصمه للارامل

____________________

۱- ما حصل معنی آنکه اگر ابو طالب و پسرش علیعليه‌السلام نبودند، دین اسلام تشخیص و قوامی نداشت. ابو طالب در مکه آن حضرت را یافت و حمایت نمود و علیعليه‌السلام در مدینه ملکوت نبوت را با تجسس بدست آورد و حمایت کرد. عبد مناف (ابو طالب) به امر عبد المطلب، پدر بزرگوارش، کفالت زندگانی آن حضرت را به عهده گرفت و ادامه داد و علیعليه‌السلام آن خدمات را خاتمه داد. =

۲- شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۷۶.

۲۳۱

یلوذ به الهلاک من آل هاشم

فهم عنده فی نعمه و فواضل

لعمری لقد کلّفت وجدا باحمد

و احببته حبّ الحبیب المواصل

وجدت بنفسی دونه فحمیته

و دافعت عنه بالذری و الکواهل

فلا زال للدنیا جمالا لاهلها

و شینا لمن عادی وزین المحافل

و ایّده ربّ العباد بنصره

و اظهر دینا حقّه غیر باطل(۱)

و از جمله اشعار مهمّه آن جناب که ابن ابی الحدید درشرح نهج و دیگران نقل نموده اند و به آن اشعار استدلال به ایمان آن جناب گردیده، قصیده میمیّه اوست که گوید:

یرجون منا خطّه دون نیلها

ضراب و طعن بالوشیج المقوّم

یرجون ان نسخی بقتل محمّد

و لم تختضب سمر العوالی من الدم

کذبتم و بیت اللّه حتّی تفلّقوا

جماجم تلقی بالحطیم و زمزم

و ظلم نبیّ جاء یدعوا الی الهدی

و امرأتی من عند ذی العرش قیّم

____________________

=تأسفی ندارد که أبی طالب بقضای الهی در گذشت؛ زیرا بوی خوش خود (علیعليه‌السلام ) را بیادگار گذارد. برای رضای خدا ابو طالب خدمت به دین خدا کرد و علیعليه‌السلام با آن خدمات خاتمه داد تا به اوج اعلا رسید.

۱- پناه می برم به خالق کعبه از گروهی که ببدی بر ما طعن می زنند و یا ما را نسبت بباطل می دهند و از شر کسانی که غیبت ما را می کنند به معایبی، و از شر کسانی که اموری را به دین نسبت می دهند و حال آنکه دین شامل آنها نیست. به خالق کعبه دروغ گفتید! شما که نسبت دادید به من تبری از محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و یا بر علیه او جنگی برپا و شمشیری کشیده باشیم. قطعاً یاری و دفاع می کنیم از او تا جان خود را نثار او بکنیم؛ به طوری که از زن و فرزند خود فراموش کرده باشیم و چه بسیار که مردم به واسطه او استسقا نموده، از ابر رحمه آب یاری شدند؛ چرا که ایشان نگهبان یتیمان و پناه بی پناهانند؛ افتادگان بنی هاشم را پناهگاهست و ایشان را از هر گونه نعم بی نیاز می نماید. به جان خودم به قدری بواسطه وجود احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در وجد و سرور غوطه ورم که وجد را به زحمت آورده ام زیرا او را به قدری دوست می دارم مانند کسی که دوست خود را به سینه گرفته باشد و جان خود را نثار او کنم و حمایت از او نمایم و دفاع از او دادم به اعضای رئیسه و غیر رئیسه خود. خداوند او را پاینده بدارد که جمال اهل دنیا است و نقمت دشمنان و زینت هر کوی و محفل است! خلاق عالمیان او را با توفیقات خود تأیید و یاری نمود و ظاهر و محقق کرد دین حقی را که باطل در او راه نداشت.

۲- مردم امیدوارند که ما علیه دین اسلام قیام نموده و شمشیر کشیده محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بکشیم =

۲۳۲

و از جمله دلایل واضحه که صراحت ظاهره بر ایمان آن جناب دارد و پرده را کاملاً برداشته و ابن ابی الحدید درشرح نهج نقل نموده این است که گوید:

یا شاهد اللّه علی فاشهد

انّی علی دین النبیّ احمد

من ضلّ فی الدین فانّی مهتد(۱)

شما را به خدا! آقایان انصاف دهید که آیا گوینده این اشعار را می توان کافر خواند که صریحاً اقرار می کند و می گوید: «من بر دین محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم و یاری می کنم پیغمبر حقی را که ابداً باطلی در کلام او راه ندارد؟»

شیخ : این اشعار از دو جهت مورد قبول و استشهاد نیست:

اول آنکه تواتری در این اشعار نمی باشد؛

ثانیاً در هیچ کجا دیده نشده است که ابو طالب اقرار به اسلام و ایمان و اعتراف به شهادتین نموده باشد. پس بنقل چند شعری نتوان حکم اسلام بر او جاری نمود!

داعی : ایراد شما راجع به تواتر عجیب است. آنجا که مطابق میلتان باشد خبر واحد را حجّت می دانید و مورد عمل قرار می دهید، ولی وقتی بر خلاف میلتان باشد، فوری حربه عدم تواتر را به کار می برید.

اگر آقایان قدری دقیق شوید، به خوبی متوجه می شوید که فرد فرد این اشعار اگر متواتر نباشد، ولی مجموع آنها متواتراً دلالت دارد بر امر واحدی که ایمان جناب ابی طالب و اعتراف بنبوّت و رسالت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

بسیاری از امور است که تواتر آن بهمین قسم معین می شود؛ مثلاً جنگها و شجاعتها و حملات مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام در غزوات، هر یک خبر واحد است، ولی مجموع آنها روی هم تواتر معنوی است که افاده علم ضروری به شجاعت آن حضرت می نماید و همچنین است سخاوت حاتم و عدالت انوشیروان و غیر ذلک.

____________________

= و دین را نسخ کنیم و خود را در رکاب او خون آلود نکنیم، دروغ می گویید! بخالق کعبه ما دست بردار نیستیم تا حطیم و زمزم پر از قطعات اجساد کشته گان گردد و ظلم بر پیغمبری که برانگیخته شده، به منظور هدایت خلایق و کتابی که از طرف خالق عرش نازل شد، غلط و بی مصرف است.(شرحم نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۷۶).

۱- ای گواهان خدا، شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استوارم. هر کس از آن خارج است باشد من به او هدایت شدم.(شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۷۲).

۲۳۳

علاوه، شما که بتواتر علاقه مند هستید، بفرمایید تواتر حدیث مجعول ضحضاح را از کجا ثابت می کنید؟

اقرار ابو طالب دم مرگ به لا اله الاّ اللّه

و اما جواب اشکال دوم شما خیلی بارز و آشکار است؛ زیرا اقرار بتوحید و نبوّت و اعتراف به مبدأ و معاد حتماً نباید با کلمات نثر مانند گفتناشهد ان لا اله الاّ اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه باشد. بلکه اگر فرد بیگانه از دین، اشعاری بگوید که مستلزم اقرار و اعتراف به وحدانیّت حق و مقام رسالت حضرت ختمی مرتبت باشد، قطعاً کفایت می کند، پس وقتی جناب أبی طالب فرمود:یا شاهد اللّه علیّ فاشهد - انّی علی دین النبیّ احمد ، حکم همان اقرار بکلمات نثر را دارد.

ولی علاوه بر اشعار، حین موت با کلمات نثر هم اقرار نمود؛ چنانچه سید محمّد رسولی برزنجی و حافظ ابو نعیم و بیهقی نقل نموده اند که در مرض موت، جمعی از صنادید کفار قریش از قبیل أبو جهل و عبد اللّه بن ابی امیّه به عیادت جناب ابو طالب رفتند. در آن حال رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود به عمّش ابو طالب بگو، کلمهلا اله الاّ اللّه تا من بر آن شاهد باشم در نزد پروردگار متعال.(۱) فوری ابو جهل و ابن ابی امیّه گفتند: «ای ابو طالب آیا برمی گردی از ملت عبد المطلب؟» و پیوسته این کلمات را تکرار نمودند تا آنکه فرمود: «بدانید أبو طالب بر ملت عبد المطلب می باشد.» آنها خوش حال بیرون رفتند آثار موت بر آن جناب ظاهر شد برادرش عباس (که بالای سر برادر نشسته بود) دید لب های وی حرکت می کند گوش داد، دید می گوید:لا اله الاّ اللّه . عباس رو برسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمود، عرض کرد: «برادر زاده»،و اللّه لقد قال اخی الکلمه الّتی امرته بها . به خدا قسم! برادرم (ابو طالب)

____________________

۱- البته این تلقین رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عم اکرمش ابو طالب را دلالت بر کفر آن جناب (العیاذ باللّه) ندارد. بلکه ما دستور داریم که هر مسلمان مؤمنی را در وقت مردن تلقین و یادآوری بنماییم بگفتن لا اله الاّ اللّه تا شیطان بر او غلبه نکند و آن مؤمن در وقت مردن با تجدید کلمه توحید موحد از دنیا برود. فلذا رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روی مهر و محبت و ادای وظیفه عم اکرمش را تلقین می نمود به گفتن لا اله الا اللّه، تا آنکه موفق شد و آن جناب در لحظات آخر عمر با تجدید کلمه طیبه لا اله الا اللّه از دنیا رحلت نمود.

۲۳۴

گفت آن کلمه ای را که تو باو امر کرده بودی، ولی چون عباس اسلام نیاورده بود، کلمه شهادت را بر زبان جاری ننمود-انتهی.

وقتی ما قبلاً ثابت نمودیم که آباء و اجداد پیغمبر همگی موحد بودند، متوجه می شوید که جناب ابو طالب در این جمله سیاستی به کار برد که فرمود: «من بر ملت عبد المطلب هستم.» ظاهراً آنها را ساکت و خوش حال نمود، ولی در معنی اقرار به توحید بود؛ چه آنکه جناب عبد المطلب بر ملت ابراهیمعليه‌السلام و موحّد بود؛ علاوه بر آنکه صریحا کلمه طیّبهلا اله الاّ اللّه را بر زبان جاری نمود.

اگر قدری آقایان از عادت خارج و منصفانه به تاریخ حالات جناب ابی طالب بنگرید، بی اراده تصدیق بایمان آن جناب خواهید نمود.

گفتگوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ابو طالب در ابتدای بعثت

اگر جناب ابو طالب کافر و مشرک و بت پرست بود، همان روز اول که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مبعوث به رسالت شد و با عمویش جناب عباس به نزد ابو طالب رفت و فرمود:انّ اللّه قد امرنی باظهار امری و قد انبأنی و استنبأنی فما عندک یا عمّ (۱) ، با آنکه مطاع قریش و رئیس بنی هاشم و مقبول القول در نزد اهل مکّه و کفیل زندگانی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، دید آن حضرت بر خلاف دین او دین تازه ای آورده، علی القاعده (با تعصّبی که اعراب در دین خود داشتند) بایستی فوری بر خلاف او قیام نماید و آن حضرت را تهدید نموده و از آن قیام منع کند. و اگر نپذیرفت چون به طریق استمداد آمده بود و بر خلاف عقیده او دعوای نبوت داشت، امر کند آن حضرت را حبس نمایند یا لا اقل طردش کنند و قول مساعدت باو ندهد تا از قیام بآن امر بزرگ منصرف گردد تا هم دین خود را حفظ کند و هم هم کیشان خود را ممنون نماید، همان قسمی که آزر برادرزاده خود ابراهیمعليه‌السلام را طرد نمود.

ابتدای بعثت ابراهیمعليه‌السلام و گفتگو با عمش آزر

چنانچه در آیه ۴۳ سوره ۱۹ (مریم) خدای متعال از بعثت حضرت ابراهیم

____________________

۱- به درستی که خداوند مرا باظهار امر خودم مأمور فرموده و بتحقیق مرا پیغمبر گردانیده. تو بچه طریق مرا یاری خواهی نمود یا بچه قسم با من رفتار می کنی؟

۲۳۵

خلیل الرحمن -علیه و علی نبینا و آله السّلام- خبر می دهد که چون مبعوث به رسالت شد، نزد عمش آزر رفت و گفت:( إِنِّی قَدْ جٰاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ یَأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرٰاطاً سَوِیًّا ) و در پاسخ گفت:( قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِی یٰا إِبْرٰاهِیمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّکَ وَ اهْجُرْنِی مَلِیًّا ) (۱) .

ولی بر عکس جناب ابو طالب، در جواب استمداد نبیّ مکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:اخرج ابن اخی فانّک الرفیع کعبا و المنیع حزبا و الأعلی ابا و اللّه لا یسلقک لسان الا سلقته السن حداد و اجتذبته سیوف حداد و اللّه لتذللنّ لک العرب ذلّ البهم لحاضنه ا(۲) .

آنگاه اشعار ذیل را که ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه و سبط ابن جوزی درتذکره ضبط نموده اند، به پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خطاب نمود:

و اللّه لن یصلوا الیک بجمعهم

حتی أوسّد فی التراب دفینا

فانفذ لاسرک ما علیک مخافه

و ابشر و قرّ بذاک منه عیونا

و دعوتنی و زعمت انّک ناصحی

و لقد صدقت و کنت قبل امینا

و عرضت دینا قد علمت بانّه

من خیر ادیان البریّه دینا

لو لا الملامه او حذاری سبّه

لوجدتنی سمحا بذاک مبینا(۳)

خلاصه کلام، عوض آنکه به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تغیّر نماید و آن حضرت را منع از آن

____________________

۱- بدان که مرا «از وحی خدا» علمی آموختند که تو را آن علم نیاموخته اند، پس تو مرا پیروی کن تا به راه راست هدایت کنم. آزر در پاسخ ابراهیم گفت: «تو مگر از خدایان من روگردان و بی عقیده شدی؟ چنانچه از مخالفت بتان دست بر نداری، تو را سنگسار کنم و گرنه سالها از من بدور باش.»

۲- قیام کن پسر برادر که مرتبه تو از حیث شرافت و سیادت، بلند تر و از حیث طایفه و قبیله عالی و از حیث پدر اعلی تر از سایرین هستی. به خدا قسم! هیچ کس تو را آزار نکند، مگر آنکه با زبانهای تند و تیز و شمشیرهای برنده از تو دفاع خواهیم نمود. بخدا قسم که عرب در مقابل تو بزانو درآید و ذلیل گردد مانند حیوانی که ذلیل صاحب خود گردد.( شرح نهج البلاغة، ج۱۴، ص۲۵).

۳- به خدا قسم که جمعیت قریش پیروی از تو نمی کنند تا بمیرند! تو بدون ترس و خوف اقدام بوظیفه خود نمای. مژده می دهم به تو فتح و ظفر را. مرا به دین خود دعوت نمودی، و یقین دارم که تو به حق مرا ارشاد نمودی؛ زیرا حسن سابقه و امانت و راستگویی تو بر کسی پوشیده نیست. دینی را بمردم عرضه داشتی که من یقین دارم بهترین ادیان است. اگر ترس از ملامت و بدگویی نداشتم، هرآینه می یافتی که چه اندازه در راه دین بذل و بخشش می نمودم.(تذکرة الخواص، ص۱۸).

۲۳۶

عمل کند و تهدید به حبس و نفی و قتل نماید، بوسیله جملات و کلمات جذاب، از قبیل این اشعار و گفتار زیبا، تحریص و ترغیبش نمود که امر خودت را آشکار کن که بر تو ذلت و ترس و منقصتی نخواهد بود؛ دین و عقیده خودت را نشر بده تا روشن شود بوجود تو چشمهای همه. دعوت می نمایی ما را و می دانم به درستی که تو ناصح و راست گویی و قطعاً در این ادعا هم صادقی، همان طوری که قبل از این امین بودی. دانستم که به تحقیق این دین بهترین ادیان بشر است.

و غیر از آنچه عرض نمودم، اشعار بسیاری ابن ابی الحدید در جلد سیمشرح نهج و دیگران در این موضوع ضبط نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه کافی باشد!

حالا آقایان محترم، خدا را در نظر بگیرید و انصاف دهید که آیا گوینده این کلمات و اشعار را می توان مشرک و کافر خواند؟ یا آنکه مؤمن و موحد و خداپرست حقیقی باید شناخت؟

چنانچه اکابر علمای خودتان بی اراده تصدیق به این معنا نموده اند.

باب ۵۲ینابیع المودة شیخ سلیمان بلخی حنفی را مطالعه نمائید که از قول ابو عثمان عمر و بن بحر جاحظ معتزلی نقل می نماید که درباره جناب ابو طالب اظهار نظر نموده و گفته:و حامی النبیّ و معینه و محبّه اشدّ حبّا و کفیله و مربّیه و المقرّ بنبوّته و المعترف برسالته؛و المنشد فی مناقبه ابیاتا کثیره و شیخ قریش ابو طالب (۱) .

پس از قدری دقت و تأمل، هر انسان عاقل منصف بی طرفی تصدیق خواهد نمود به ایمان جناب ابو طالب -رضوان اللّه علیه- ولی همان بنی امیه ای که بر حسب امر خلیفه خود معاویه -علیه الهاویه- هشتاد سال مردم را ترغیب و وادار بلعن و سبّ سید الموحدین، امیر المؤمنین و دو سبط عزیز کرده پیغمبر، حسن و حسینعليهم‌السلام می نمایند و آن همه اخبار در مذمت آن حضرت جعل نمودند، قطعاً اخباری هم جعل می کنند بر آنکه پدر بزرگوار آن حضرت کافر از دنیا رفته و اهل

____________________

۱- حمایت کننده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و کمک دهنده او، رئیس قبیله قریش ابی طالب که بی نهایت او را دوست می داشت و کفیل زندگانی و مربی آن و اقرارکننده به نبوت و معترف برسالت او بود و اشعار بسیاری در مدح و منقبت آن حضرت سرود.(ینابیع المودة، ج۱، ص۴۵۹).

۲۳۷

آتش است. تا همان طوری که از همه جهت دل آن حضرت را به درد آوردند، از این جهت هم صاحب مقام ولایت را متألم و متأثر نمایند؛ چنانچه ناقل این حدیث مجعول، مغیرة بن شعبه ملعون، اعدا عدو امیر المؤمنینعليه‌السلام دوست صمیمی معاویه بوده.

و الاّ ایمان جناب ابو طالب عند عقلاء الفریقین، اظهر من الشمس است، منتها خوارج و نواصب و بقایای از آن دو فرقه ضالّه، در هر دوره و زمانی إلی الحال، عقیده بکفر جناب ابی طالب را شهرت داده و تقویت نمودند و مردم بی خبر و بی فکر هم روی عادت باور نموده اند.

اعجب از همه که موجب بسی تأسف است، آنکه ابو سفیان و معاویه و یزید -علیهم اللعنه و العذاب- را که دلایل واضحه بر کفرشان بسی بسیار و بی شمار است، مؤمن و مسلمان بلکه خلیفه پیغمبر دانسته! ولی جناب ابو طالب را که این همه دلایل بر ایمان او بارز و آشکار است، کافر و مشرک بخوانند!

شیخ : آیا سزاوار است خال المؤمنین، معاویة بن ابی سفیان را کافر بخوانید و پیوسته لعنت نمایید؟ آیا دلیل شما بر کفر و لعن معاویه و یزید -رضی اللّه عنهما- که هر دو از خلفای بزرگ اند و مخصوصاً معاویه -رضی اللّه عنه- که خال المؤمنین و کاتب الوحی بوده چیست؟

داعی : اولاً بفرمایید خال المؤمنین بودن معاویه از چه راه است؟

شیخ : واضح است چون خواهر معاویه ام حبیبه، زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ام المؤمنین بوده است، قطعاً برادر او معاویه -رضی اللّه عنه- هم خال المؤمنین می باشد.

داعی : بفرمایید ام المؤمنین عایشه مقامش بالاتر بوده است یا ام حبیبه خواهر معاویه؟

شیخ : گرچه هر دو ام المؤمنین بوده اند، ولی قطعاً مقام و مرتبه عایشه بالاتر از همه بوده است.

چون محمد بن ابی بکر پیرو علیعليه‌السلام بوده، لذا او را خال المؤمنین نخواندند

داعی : روی این قاعده و بیان شما، برادران زنان و همسران رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

۲۳۸

همگی خال المؤمنینند. پس چرا محمّد بن ابی بکر را خال المؤمنین نمی خوانید؛ و حال آنکه در نزد شما پدرش از پدر معاویه بالاتر و خواهرش نیز از خواهر او عظیم القدرتر است؟ پس خال المؤمنین بودن معاویه حقیقی نیست، بلکه برای او شرافتی نمی باشد. اگر برادری ام المؤمنین شرافت است، پس حیّ بن اخطب یهودی پدر صفیّه زوجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم باید صاحب شرافت باشد.

قطع بدانید موضوع ام المؤمنین و خال المؤمنین بودن اطلاق ندارد، بلکه جنگ و مخالفت با خاندان رسالت و عترت و اهل بیت نبوّتعليهم‌السلام منظور است. چون معاویه -علیه الهاویه- با عترت طاهرهعليهم‌السلام به جنگ برخاسته و امر به سبّ و شتم و لعن امام الموحدین امیر المؤمنین و دو سبط رسول اللّه حسن و حسینعليهم‌السلام که دو سید جوانان اهل بهشت بوده اند، نموده است و مرتکب آن همه کشتار از عترت طاهرهعليهم‌السلام مانند امام حسن مجتبی و صحابه و شیعیان پاک گردیده، لذا خال المؤمنین می شود! (چنانچه ابو الفرج اصفهانی درمقاتل الطالبین (۱) و ابن عبد البر دراستیعاب (۲) و مسعودی دراثبات الوصیة و دیگران نقل نموده اند که اسماء جعده به دستور و وعده معاویه حضرت ابا محمّد حسن بن علیعليهما‌السلام را زهر داد. حتی ابن عبد البر و محمّد بن جریر طبری نوشته اند: وقتی خبر فوت آن بزرگوار به معاویه رسید، تکبیر گفت و اطرافیان او همه از روی مسرّت و خوش حالی تکبیر گفتند.) البته چنین ملعونی باید در نزد شما خال المؤمنین گردد!

ولی جناب محمّد بن ابی بکر را چون ربیب و تربیت شده مقام ولایت و از شیعیان خالص الولای عترت طاهرهعليهم‌السلام می باشد که در خطاب بآن خاندان جلیل القدر گوید:

یا بنی الزهرا انتم عدّتی

و بکم فی الحشر میزانی رجح

و اذا صحّ ولائی لکم

لاابالی ایّ کلب قد نبح(۳)

____________________

۱- مقاتل الطالبین، ص۸۰.

۲- استیعاب، ج۱، ص۳۸۹.

۳- ای اولادهای فاطمه زهراعليهم‌السلام ، شما پناه گاه و امید گاه من هستید و بواسطه شما و دوستی شما روز قیامت میزان عمل من رجحان پیدا می کند و زمانی که صحت پیدا کند دوستی من به شما، باک ندارم، اگر هر سگی در اطراف من پارس نماید.

۲۳۹

با این که فرزند ابی بکر خلیفه اول و برادر ام المؤمنین عایشه بوده است، خال المؤمنین نخوانند، بلکه سب و لعنش نمایند و از ارث پدر هم محرومش کنند.

بلکه وقتی عمرو بن عاص و معاویة بن خدیج -علیهم اللعنه- فتح مصر نمودند، از جناب محمّد منع آب نمودند و با شدّت عطش او را کشتند و در شکم خر مرده گذارده و آتش زدند. وقتی خبر بمعاویه رسید زیاده از حد اظهار فرح و شادمانی نمود.

شما از شنیدن این قضایا ابداً تأثر پیدا نمی کنید که چرا آن ملاعین با خال المؤمنین محمّد، فرزند خلیفه ابی بکر چنین رفتار نموده و با ذلّت و خواری او را شهید نمودند. ولی از لعن معاویه متأثر می شوید که چون خال المؤمنین، است بایستی محترم باشد!!

پس تصدیق نمایید جنگ با عترت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار بوده و هست.

محمّد چون از دوستان عترت بوده است، او را خال المؤمنین نمی خوانید. و از کشتن او هم متأثر نمی شوید! ولی معاویه -علیه الهاویه- چون دشمن درجه یک عترت و اهل بیت پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و علنی و بر ملا آنها را لعن نموده است، خال المؤمنین می خوانید از او طرف داری می نمایید!! به خدا پناه می بریم از تعصّب و عناد و لجاج!

معاویه کاتب الوحی نبود بلکه کاتب مراسلات بود

ثانیاً معاویه کاتب الوحی نبوده، چون سال دهم هجرت اسلام آورده که از دوران وحی چیزی باقی نمانده بود، بلکه کاتب مراسلات بود. چون رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خیلی آزار نموده و بدها گفته بود و بعد از اینکه سال هشتم در فتح مکه ابو سفیان مسلمان شد، نامه ها برای پدر نوشت و او را توبیخ و سرزنش نمود که چرا مسلمان شدی. وقتی هم که خودش ناچار شد در اثر بسط اسلام در شبه جزیرة العرب و خارج از آن مسلمان شود، میان مسلمانان موهون بود. جناب عباس عم اکرم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن حضرت درخواست نمود که یک امتیازی بمعاویه بدهید تا از خجلت بیرون آید حضرت برای رعایت تقاضای عمّ بزرگوارش او را کاتب مراسلات نمود.

۲۴۰

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520