شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور11%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388491 / دانلود: 5566
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

راحت شد! آنگاه از خبرآورنده سؤال کرد که چه کس او را به قتل رسانید. گفتند: عبد الرحمن بن ملجم مرادی از قبیله بنی مراد. فوری گفت:

فان یک نائیا فلقد نعاه

غلام لیس فی فیه التراب

یعنی اگر علیعليه‌السلام دور از من است، خبر مرگ او را غلامی آورد که خاک در دهان او مباد.

زینب دختر ام سلمه حاضر بود، گفت: «آیا سزاوار است درباره علیعليه‌السلام این قسم خوش حالی کنی و چنین کلماتی بگوئی و اظهار فرح و شادمانی بنمایی؟» دید بد شد در جواب گفت: «به خود نبودم از روی سهو و نسیان و فراموشی این طور گفتم؛ چنانچه باز این حالت بمن دست دهد و بازگو نمایم، مرا یادآور شوید تا نگویم!»

خوب است آقایان حب و بغض را بگذارید و عبرت بگیرید که مسأله توبه حقیقت نداشته، بلکه تا دم مرگ بدشمنی خود باقی بوده است، و الا با اظهار فرح سجده شکر نمی نمود.

آقایان محترم، این اعمال را حمل بچه چیز می نمایید؟ آیا جز این است که ام المؤمنین زنی بوده سبک عقل تر از دیگران که آرامش در زندگی نداشته.

مطلب دیگری یادم آمد. شما آقایان انتقاد از شیعیان می نمایید؟ و با نظر بغضاء بآنها می نگرید که چرا بخلیفه سوم عثمان خورده گیری نموده و مطاعن او را که علماء خودتان نقل نموده اند، واگو می نمایند.

کلمات متضاد عایشه نسبت به عثمان

اگر از این جهت هم شده، باید به ام المؤمنین عایشه خوش بین نباشید؛ چه آنکه عموم اکابر علمای و مورخین خودتان مانند ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (1) و مسعودی در کتاباخبار الزمان و اوسط و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامّه (2) و

____________________

1- شرح نهج البلاغة، ج6، ص320.

2- تذکرة الخواص، ص71.

۲۰۱

ابن جریر(1) و ابن عساکر(2) و ابن اثیر(3) و دیگران از علمای و مورخین خودتان نوشته اند که ام المؤمنین عایشه پیوسته از عثمان بدگویی می کرد تا آنجا که فریاد می زد:اقتلوا نعثلا قتله اللّه فقد کفر (4) .

ولی همین که عثمان کشته شد روی کینه و عداوت با علیعليه‌السلام می گفت:قتل عثمان مظلوما و اللّه لأطلبنّ بدمه فقوموا معی (5) .

ابن ابی الحدید می نویسد:انّ عائشه کانت من اشدّ الناس علی عثمان حتّی انّها اخرجت ثوبا من ثیاب رسول اللّه فنصبته فی منزلها و کانت تقول للدّاخلین الیها هذا ثوب رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لم یبل و عثمان قد ابلی سنّته (6) .

و نیز ابن ابی الحدید گوید: «وقتی در مکّه خبر قتل عثمان به عایشه رسید گفت:ابعده اللّه ذلک بما قدّمت یداه و ما اللّه بظلاّم للعبید »(7) .

پس باید نظر پاک باشد؛ اگر بدبینی بمیان آمد، همه عیبی از آن بیرون می آید. آنچه مسلّم است ام المؤمنین عایشه نسبت بمولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام نظر کینه و عداوتی شدید داشته که وقتی شنید مسلمانان به آن حضرت بیعت نمودند، گفت:لوددت انّ السّماء انطبقت علی الارض ان اتمّ هذا قتلوا ابن عفان مظلوماً (8) .

آیا این نوع کلمات مختلف و متضاد تلوّن ام المؤمنین عایشه را نمی رساند؟

شیخ : این اختلافات در رویه و رفتار و گفتار ام المؤمنین عایشه رضی اللّه عنها-

____________________

1- تاریخ طبری، ج3، ص476. 2- تاریخ دمشق، ج29

2- تاریخ دمشق، ج29، ص261. 3- الکامل فی التاریخ، ج3، ص87.

4- بکشید این پیر خرفت (یعنی عثمان) را! خدا بکشد او را پس بتحقیق کافر شده است!

5- عثمان مظلوم کشته شد! بخدا سوگند مطالبه خون او را می کنم! پس قیام کنید و مرا یاری نمایید.

6- بدرستی که عایشه از همه مردم نسبت به عثمان دشمن تر بود تا آنجا که پیراهن رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خدا را در منزل خود آویخته و بواردین اظهار می کرد: «این پیراهن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است که هنوز کهنه نگردیده و عثمان سنت آن حضرت را کهنه و از کار انداخت.» (شرح نهج البلاغه، ج6، ص320).

7- خداوند او را از رحمت خود دور گرداند به سبب کردار ناپسندیده ای که باختیار خود بیادگار گذارد! و خداوند کسی است که ظلم بر بندگان نمی کند (آنکه را عذاب کند کیفر کردار او است).

8- اگر امر خلافت علیعليه‌السلام به آخر رسد و حال آنکه عثمان مظلوم کشته گردید، دوست می دارم که آسمان بزمین آید و جهان فانی گردد.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص320).

۲۰۲

زیاده نقل شده ولی دو چیز مسلّم و ثابت است:

یکی آنکه عایشه ام المؤمنین -رضی اللّه عنها- را فریب دادند و آن روز متوجه به مقام ولایت علی -کرم اللّه وجهه- نبوده؛ چنانچه خودش گفت: «فراموش نمودم و در بصره یادم آمد.»

ثانیاً توبه نمود؛ قطعاً خداوند از گذشته ها می گذرد و او را در اعلا درجات بهشت وارد می کند.

داعی : در موضوع توبه تکرار گفتار نمی کنم و نمی گویم خون آن همه مسلمانان بی گناه ریخته شده و هتک نوامیس گردیده و نهب اموال شده، چگونه بدون محاکمه می گذرد. صحیح است که خداوند ارحم الراحمین است،ولی فی موضع العفو و الرحمه و اشدّ المعاقبین فی موضع النکال و النقمه .(1) علاوه، تا دم مرگ خود معترف بوده که عمداً سبب وقوع حوادث گردیده. فلذا بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، وصیت نمود مرا پهلوی پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفن ننمایید؛ چه آنکه خود می دانم چه حوادثی بعد از آن حضرت ظاهر ساختم؛ چنانکه حاکم درمستدرک (2) و ابن قتیبه درمعارف (3) و محمّد بن یوسف زرندی در کتاباعلام بسیرة النّبی و ابن البیّع نیشابوری و دیگران نقل نموده اند که عایشه بعبد اللّه زبیر وصیت کرد:ادفنونی مع اخواتی بالبقیع فانّی قد احدث امورا بعده (4) .

اما اینکه فرمودید: ام المؤمنین فراموش کار بوده و احادیث فضایل علیعليه‌السلام را در بصره یاد آورد و منع پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از آن کار به خاطر نداشت، اشتباه فرمودید. خوب است کتب معتبره اکابر علمای خودتان را ببینید تا باشتباه خود پی ببرید؛ مخصوصاًشرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(5) را مطالعه فرمایید تا حقیقت بر شما کشف گردد. اینک برای روشن شدن مطلب ببعض از مندرجات آن کتاب اشاره

____________________

1- خداوند ارحم الراحمین است در محلی که حکمت مقتضی عفو و رحمت باشد و به عکس اگر اقتضای حکمت سخت گیری شد، سخت ترین عقوبتها را در موقع نقمت و سختی می کند.

2- مستدرک، ج4، ص216.

3- معارف ابن قتیبه، ص135.

4- دفن کنید مرا پهلوی خواهرهایم در بقیع؛ زیرا من بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایجاد و احداث امور نمودم.

5- شرح نهج البلاغة، ج6، ص323-324.

۲۰۳

می نمایم:

نصایح ام سلمه به عایشه

ابن ابی الحدید از تاریخ ابی مخنف لوط بن یحیی ازدی نقل می نماید که در آن موقع ام المؤمنین ام سلمه هم برای عمل حج به مکه مشرف بود. وقتی شنید عایشه بخونخواهی عثمان برخاسته و عازم بصره است، بسیار متأثر شد و در مجالس، تظاهر به نقل مناقب علیعليه‌السلام می نمود. عایشه به ملاقات ام سلمه رفت تا او را فریب داده با خود هم دست نموده ببصره بروند.

ام سلمه فرمود: «تا دیروز آن همه دشنام بعثمان می دادی و مذمّت می نمودی و او را نعثل می خواندی و حالا بخونخواهی او در مقابل علیعليه‌السلام برخاسته ای؟ آیا از فضایل آن حضرت غافلی؟ اگر یادت رفته من اینک یادآوری می نمایم.»

یادآوری نمودن امّ سلمه فضایل علیعليه‌السلام را برای عایشه

«یادت بیاید روزی که من با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حجره تو آمدیم. در آن بین علی وارد شد و با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نجوی نمود و نجوی طول کشید. تو خواستی بر آن حضرت هجمه نمایی، من منعت کردم. گوش ندادی و حمله نمودی بر آن بزرگوار و گفتی در هر نه روز یک روز نوبه من است. آن هم تو آمده ای و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مشغول نموده ای؟» رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غضبناک در حالتی که صورت مبارکش سرخ شده بود به تو فرمود:ارجعی ورائک و اللّه لا یبغضه احد من اهل بیتی و لا من غیرهم من الناس الاّ و هو خارج من الایمان! (1) پس تو نادم و پشیمان برگشتی. عایشه گفت: «بلی یادم هست!!»

ام سلمه فرمود: «یادت بیاید روزی که تو سر مبارک پیغمبر را شستشو می دادی و من غذای حیس تهیه می نمودم، آن حضرت سر مبارک بلند نمود فرمود: «کدام یک از شما صاحب شتر گنهکارید که سگهای حوأب بر او پارس نمایند و بر

____________________

1- برگرد به عقب بخدا قسم! احدی از اهل بیت من و نه غیر از آنها از مردم با علیعليه‌السلام دشمنی ننماید مگر آنکه او از ایمان بیرون رفته است.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص322).

۲۰۴

روی پل صراط برو افتاده گردد؟» من دستم را از حیس برداشته، عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پناه می برم به خدا و به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از این امر!» آنگاه دست بر پشت تو زده، فرمود: «بپرهیز از آنکه تو باشی آن کس که این عمل کند!» عایشه گفت: «بلی یادم هست!»

ام سلمه گفت: «یادت بیاورم که در یکی از سفرها من و تو با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم، روزی علیعليه‌السلام کفش های پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را می دوخت و ما در سایه درختی نشسته بودیم، ناگاه پدرت ابی بکر به اتفاق عمر آمدند اجازه خواستند، من و تو رفتیم عقب پرده آنها نشستند. بعد از گفتگوی چندی گفتند:یا رسول اللّه انّا لا ندری قدر ما تصحبنا فلو اعلمتنا من یستخلف علینا لیکون لنا بعدک مفزعا فقال لهما امّا انّی قد أری مکانه و لو فعلت لتفرّقتم عنه کما تفرّقت بنو اسرائیل عن هارون بن عمران فسکتا ثم خرجا (1) .

بعد از بیرون رفتن آنها ما بیرون آمدیم. من عرض کردم:یا رسول اللّه من کنت مستخلفه علیهم فقال خاصف النعل فنزلنا فلم نر احدا الاّ علیّا فقلت یا رسول اللّه ما أری الاّ علیّا فقال هو ذلک (2) .

عایشه گفت: «بلی یادم هست.» ام سلمه گفت: «پس بعد از اینکه این احادیث را می دانی کجا می روی؟» گفت: «برای اصلاح بین مردم می روم!»

پس آقایان تصدیق نمایید ام المؤمنین عایشه فریب نخورده، بلکه خود عازم فتنه انگیزی بوده عالماً عامداً قیام نموده، با آنکه ام سلمه باو یادآوری نمود احادیث رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را، مع ذلک متنبّه نگردید با اقرار به مقام حقیقت

____________________

1- ما حصل معنی آن که عرض کردند: «ما قدر مصاحبت تو را نمی دانیم. فلهذا تمنا داریم ما را تعلیم دهید و بفرمایید چه کسی خلیفه و جانشین شما بر ما می باشد که بعد از شما مفزع و پناهگاه ما باشد.» حضرت به آن دو (ابو بکر و عمر) فرمود: «من مقام و مرتبه و مکان او را می شناسیم (یعنی جانشین خود را) ولی (فعلا) اگر این عمل را بکنم و او را معرفی نمایم، از اطراف او متفرق می شوید؛ همچنان که بنی اسرائیل از اطراف هارون متفرق شدند.» پس ساکت گردیده بیرون رفتند.(شرح نهج البلاغة، ج6، ص322).

2- چه کسی بر آنها خلیفه می باشد؟ فرمود: «آن کس که نعلین مرا پاره دوزی می کند.» پس از خدمت آن حضرت بیرون آمدیم، دیدیم جز علیعليه‌السلام کسی نبود. پس عرض کردم: «یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غیر از علیعليه‌السلام کسی را نمی بینم» فرمود: «همان (علیعليه‌السلام ) خلیفه است.»

۲۰۵

امیر المؤمنین حرکت نمود بسوی بصره و آن فتنه بزرگ را برپا کرد که منجر بریختن خون مسلمانان بسیار گردید!!

مخصوصاً در این حدیث خصف نعل بزرگترین نص و حجه است بر اثبات امامت و خلافت آن حضرت که وقتی ام سلمه عرض می کند: یا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کیست آن کسی که او را خلیفه قرار می دهی بعد از خود فرمود: دوزنده نعلین من و آن جز علی بن أبی طالبعليه‌السلام کسی نبوده است.

گناه شیعیان فقط اینست که تحت تأثیر هیچ عادتی قرار نمی گیرند و با دوربین حقیقت وقایع مهمّه چهارده قرن قبل را می نگرند و بدون حب و بغض از آیات قرآن مجید و آنچه در کتب معتبره علمای فریقین نوشته شده است، استفاده نموده و قضاوت بحق می نمایند.

به همین جهت معتقدند باینکه و لو به صورت ظاهر در تاریخ با دسیسه بازیهای سیاسی خلافت علیعليه‌السلام زماناً در مرتبه چهارم قرار گرفته، ولی این عقب ماندگی، افضلیّت و نصوص وارده در حق آن حضرت را از میان نبرده و نخواهد برد.

ما هم معتقدیم و اقرار داریم که در تاریخ ثبت گردیده که ابی بکر (با دسایس سیاسی) در سقیفه بدون حضور علیعليه‌السلام و بنی هاشم و کبار صحابه و با مخالفت قبیله خزرج از انصار، خلیفه نامیده شد و بعد از او هم بطریق دیکتاتوری فردی و شوری عمر و عثمان قبل از مقام ولایت علیعليه‌السلام ظاهراً مسندنشین خلافت گردیدند!!

ولی با یک تفاوت که آنها خلیفه الخلق بودند؛ یعنی عدّه ای از هم دستان آنها قیام نمودند و حلقه خلافت را به گردن آنها انداختند. ولی مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام خلیفه الرسول است که منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

شیخ : بی لطفی می فرمایید! هیچ تفاوتی بین آنها نبوده. همان مردمی که خلفای ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان -رضی اللّه عنهم- را به مقامات خلافت اجماعاً نصب نمودند، علی -کرم اللّه وجهه- را هم همان اشخاص به خلافت نصب نمودند.

اختلاف در تعیین خلفاء ثلاث دلیل بر بطلان خلافت آنها است

داعی : تفاوت در تعیین خلافت خلفا از جهات بسیاری واضح و آشکار است:

۲۰۶

اولاً اشاره به اجماع فرمودید. بی لطفی می نمائید که تجدید مطلب می کنید؛ زیرا که بی اساس بودن دلیل اجماع را شبهای قبل کاملاً بعرضتان رسانیدم که اجماع امت بر خلافت هیچ یک از خلفا در ابتدای امر واقع نشد(مراجعه شود به جلسه هفتم همین کتاب).

دلایل دیگر بر بطلان اجماع

ثانیاً اگر اتّکای شما به دلیل اجماع است و این حق را از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای امت ثابت شرعی می دانید، علی القاعده بایستی هر خلیفه ای که از دنیا می رود، امت جمع شوند یا به اصطلاح امروزی ها، مجلس مبعوثان یا مؤسسان تشکیل دهند برای تعیین خلیفه بعدی صحبت کنند. اجماع عموم (یا به قول شما) اجتماع عقلا بر هر فردی قرار گرفت و رأی اتّفاقی بر آن ثابت آمد آن فرد منتخب خلیفه و برگزیده مردم می شود (نه خلیفه رسول خدا) و این جریان طبیعی در تمام ادوار باید مورد عمل قرار گیرد.

و البته تصدیق می فرمایید چنین اجماعی ابداً برای هیچ یک از خلفای در اسلام واقع نشده، حتی همان اجماع ناقصی هم که ما قبلاً ثابت نمودیم (که کبار صحابه و بنی هاشم و انصار داخل نبودند) برای احدی جز ابی بکر بن ابی قحافه واقع نشد؛ زیرا خلافت عمر به اتفاق جمیع مورخین و محدثین اسلام و غیره فقط بنصّ خلیفه ابی بکر بوده است. اگر اجماع شرط در تعیین خلافت است، چرا بعد از ابی بکر در تعیین عمر بخلافت تشکیل اجماع نشد و بآراء عمومی مراجعه ننمودند؟

شیخ : بدیهی است چون ابی بکر را بخلافت اجماع امت معین نمود، قول خلیفه اول بتنهائی برای تعیین خلیفه بعدی سندی است محکم؛ بعد از آن دیگر احتیاجی باجماع و گرفتن آرا امت در تعیین خلیفه بعدی نیست؛ بلکه قول هر خلیفه برای تعیین خلیفه بعدی سندیت ثابت دارد و این حق مخصوص خلیفه است که خلیفه بعد از خود را معین نماید و مردم را حیران و سرگردان نگذارد. لذا چون ابی بکر ثابت الخلافه بالاجماع عمر را بخلافت برقرار نموده، خلیفه ثابت پیغمبر شد!

۲۰۷

داعی : اولاً اگر چنین حقی برای خلیفه ثابت الامر (به عقیده شما) در تعیین خلیفه بعدی قائلید و می گویید وظیفه خلیفه است که امت را حیران نگذارد و نصّ او تنها در تعیین خلیفه بعد از خود کفایت می کند، چرا این حق را از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت النبوّه که هادی بشر بوده است، ساقط نمودید؟

و چرا آن همه نصوص عالیه واضحه ای را که صراحتاً و کنایتاً رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دفعات متعدده و مواطن مختلفه بر علیعليه‌السلام نمود و در کتب معتبره خودتان پر است (و ما هم در شبهای قبل ببعض از آنها اشاره نمودیم و امشب هم نصّ صریح در حدیث امّ سلمه به عرضتان رسید) نادیده گرفته و ترتیب اثر ندادید و از برای هر یک تأویلات بارده نمودید، مانند تأویل و تغییر مضحکی که ابن ابی الحدید در حدیث ام سلمه نموده و این نص صریح را رد نموده؛ واقعاً جای تعجب است که روی چه اصل می فرمایید، قول ابی بکر در تعیین عمر بخلافت سندیّت دارد، ولی قول رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سندیّت ندارد؟ و برای آن کلمات حکیمانه تعبیرات بارده می نمایید!

ثانیاً از کجا و بچه دلیل می فرمایید، خلیفه اول که به اجماع معیّن شده حق دارد خلیفه بعدی را معین نماید؟ آیا هم چو دستوری از پیغمبر رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

ثالثاً می گویید: خلیفه اول که به اجماع معین شد، در تعیین خلفای بعدی دیگر احتیاج به اجماع نمی باشد؛ همان خلیفه منصوب از جانب خلق، حق دارد خلیفه بعد از خود را معین نماید و نص او تنها کفایت می کند!

اعتراض بر مجلس شورا

اگر امر چنین است، پس چرا فقط این امر در خلافت عمر عملی شد؟ بلکه در خلافت عثمان بر خلاف شد؛ عمر تعیین خلیفه نکرد؛ امر را بشورای شش نفری واگذار نمود!

معلوم نیست دلیل آقایان بر اثبات خلافت چیست! می دانید دلایل که اختلاف پیدا کرد، اصل موضوع از بین می رود.

اگر دلیل شما بر اثبات خلافت، اجماع امت است و جمیع امت باید جمع

۲۰۸

شوند و اتّفاقاً رأی بدهند (گذشته از آنکه در خلافت ابی بکر هم چنین اجماعی نشد)، پس چرا در خلافت عمر چنین اجماعی تشکیل ندادند؟ و اگر اجماع را در خلافت اوّلی شرط می دانید و در تعیین خلفای بعد فقط نص خلیفه منصوب باجماع کفایت می کند، پس چرا در خلافت عثمان این امر عملی نشد؟ و خلیفه عمر بر خلاف رویه ابی بکر، تعیین خلیفه را به شورای (دیکتاتوری) واگذار کرد؟ آن هم چه مجلس شورایی که در هیچ جای عالم (حتی در میان ملل وحشی) چنین مجلس شورایی وجود پیدا نکرده؛ عوض آنکه نمایندگان مجلس را ملت معین نمایند (که شاید قول و رأی اکثریت آنها قدری مؤثر باشد)، خلیفه عمر خود معین نمود.

اعتراض بر حکمیت عبد الرحمن بن عوف

و عجیب تر از همه آنکه جلو اختیار همه را گرفت و تمام آن عدّه را تحت امر و فرمان عبد الرحمن بن عوف قرار داد!

معلوم نیست روی چه ملاک شرعی و عرفی علمی و عملی، عبد الرّحمن را آن قدر شاخصیّت داد (جز آنکه خویش نزدیک عثمان بود و یقین داشت طرف عثمان را نمی گذارد و دیگری را بگیرد) که در دستور خود گفت: «هر طرفی که عبد الرّحمن است حقّ است و با هر کس عبد الرحمن بیعت نماید باید دیگران تسلیم شوند!» وقتی خوب دقت کنیم، می بینیم ایجاد دیکتاتوری نموده، منتها به صورت شورا در آورد!

و به قول امروزی ها، قانون دمکراسی بکلی بر خلاف این رویه و رفتار می باشد.

واقعاً جای تعجب و تأسف است که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرّر فرموده که شبهای قبل هم با سلسله اسناد ذکر نمودم که:علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ حیث دار (1) .

و نیز فرمود:هذا علیّ فاروق هذه الامه یفرق بین الحقّ و الباطل (2) .

____________________

1- علیعليه‌السلام با حق و حق با علیعليه‌السلام می گردد(یعنی هر راهی علیعليه‌السلام برود آن راه حق است).

2- این علیعليه‌السلام فاروق این امت است که جدایی می اندازد میان حق و باطل.

۲۰۹

چنانکه حاکم درمستدرک (1) و حافظ ابو نعیم درحلیه (2) و طبرانی درالکبیر (3) و ابن عساکر درتاریخ (4) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (5) و محبّ الدین طبری درریاض النضره (6) و حموینی در فرائد(7) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (8) و سیوطی دردرّ المنثور (9) از ابن عباس و سلمان و أبی ذر و حذیفه نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ستکون بعدی فتنة فاذا کان ذاک فالزموا علیّ بن أبی طالب فانّه اوّل من یصافحنی یوم القیمه و هو الصدّیق الاکبر و هو فاروق هذه الامه یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین(10) .

و در حدیث معروف عمّار یاسر است که با سلسله اسناد در لیالی ماضیه مفصلاً عرض نمودم که آن حضرت به عمّار فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس یا عمّار. علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی یا عمّار طاعه علیّ طاعتی و طاعتی طاعه اللّه(11) .

____________________

1- مستدرک، ج4، ص468. 2- حلیة الاولیاء، ج1، ص63.

3- المعجم الکبیر، ج6، ص269. 4- تاریخ دمشق، ج42، ص41.

5- کفایة الطالب، ص187. 6- ریاض النضرة، ج2، ص155.

7- فرائد السمطین، ج1، ص139 و 10، ح 102 و 103. 8- شرح نهج البلاغة، ج13، ص157.

9- در المنثور، ج6، ص327.

10- زود است بعد از من فتنه ای برپا شود! در آن موقع بر شما لازم است التزام رکاب علیعليه‌السلام را اختیار نمایید؛ زیرا او اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید. او راست گو و فاروق این امت می باشد که تفریق می نماید بین حق و باطل؛ او است پادشاه مؤمنین.

11- اگر تمام مردم به راهی می روند و علیعليه‌السلام به راه دیگر، پس راهی را برو که علیعليه‌السلام می رود و بی نیاز شو از مردم! ای عمار، علیعليه‌السلام تو را از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید! ای عمار، اطاعت علیعليه‌السلام اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خدا است.

۲۱۰

ظلم فاحش به مقام مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام

آنگاه بر خلاف دستور پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را در شورا می گذارد تحت امر و فرمان عبد الرحمن!

آیا می شود بآن دستگاه بدبین نشد؟ آن همه از کبار صحابه را بر کنار و حق رأی آنها را در امر خلافت ساقط نمود، بس نبود، در خود شوری هم ظلم فاحش بر علیعليه‌السلام وارد آوردند و اهانت بزرگی به آن حضرت نمودند که فاروق بین حق و باطل را تحت امر و فرمان عبد الرحمن قرار دادند!

آقایان محترم، منصفانه قضاوت نمایید مراجعه کنید بکتب رجال از قبیلاستیعاب و اصابه و حلیه الاولیاء و امثال آنها، حالات علیعليه‌السلام را با عبد الرحمن و بلکه با آن پنج نفر اعضاء شوری بسنجید، ببینید عبد الرّحمن لیاقت مقام حکمیّت را داشته یا مولا امیر المؤمنینعليه‌السلام ؟ آنگاه پی ببرید به حق کشی هایی که روی دسته بندی های سیاسی به کار رفته و مقصود از آن بازی ها پامال نمودن حق ولایت در مرتبه سوم بوده است!

خلاصه کلام، اگر دستور خلیفه ثانی عمر بن الخطاب عملی بوده که در تعیین خلافت، مجلس شوری لازم است، پس چرا در خلافت مولانا امیر المؤمنین عملی نشد؟

و تعجّب است که در خلافت خلفای اربعه (راشدین) (ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) چهار قسم عمل شده؛ آیا کدام یک از اقسام اربعه حق و ملاک عمل و مدار کار بوده و اقسام دیگر باطل و اگر تمام طرق دل به خواه حق بوده، تصدیق نمایید شما برای تعیین خلافت طریق ثابت و دلیل قانع کننده ندارید.

و اگر آقایان محترم قدری از عادت بیرون آیید و با نظر انصاف و عمیقانه به حقایق بنگرید، تصدیق خواهید نمود، حقیقت غیر از آن است که ظاهراً جریان پیدا نموده.

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدای

شیخ : چنانچه این بیانات شما صحیح باشد که باید (به قول شما) در او تعمّق بیشتری نمود، خلافت علی -کرّم اللّه وجهه- هم متزلزل می شود، برای آنکه همان اجماعی که خلفای قبل (ابی بکر و عمر و عثمان رضی اللّه عنهم) را به خلافت

۲۱۱

نصب و تقویت نمودند، علی -کرّم اللّه وجهه- را نیز آوردند و بخلافت بر قرار نمودند.

داعی : این فرمایش شما وقتی صحیح می باشد که نصوص قبلی از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کار نبوده، و حال آنکه خلافت علیعليه‌السلام مربوط به اجماع امت نبوده، بلکه منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده.

خلافت علیعليه‌السلام منصوص از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده

و اگر آن حضرت زیر بار خلافت، رفت نه از جهت اجماع و اجتماع مردم بود، بلکه از جهت استرداد حق بود؛ زیرا هر ذی حقی که حقش را غصب نمایند، و لو سال ها بگذرد، هر وقت فرصتی به دست آورد و مقتضی موجود شد و مانع از میان رفت باید حق خود را بگیرد. فلذا آن روزی که مانع بر طرف و مقتضی موجود شد آن حضرت احقاق حق نمود و حق بر مرکز خود قرار گرفت.

اگر آقایان فراموش فرمودید، صفحات جراید و مجلات و فوق العاده های منتشره را مطالعه فرمایید. دلایل و نصوص خلافت را که ما در لیالی ماضیه یادآور شدیم و ثابت نمودیم که برقراری آن حضرت به مقام خلافت ظاهری از جهت اجماع و توجه مردم نبوده، بلکه از جهت نصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آیات قرآنی و استرداد حق بوده.

شما نمی توانید یک خبر متّفق علیه بیاورید که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده باشد، ابی بکر و عمر و عثمان وصی و خلیفه من اند یا نامی از خلفای اموی و عبّاسی برده باشد.

ولی در تمام کتب معتبره خودتان (علاوه بر تواتر کتب شیعه) اخبار بسیاری از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم موجود است که علیعليه‌السلام را به خلافت و وصایت معرفی فرموده که ببعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم و امشب هم خبر ام سلمه بعرضتان رسید.

شیخ : در اخبار ما هم رسیده که پیغمبر فرمود: ابی بکر خلیفه من است.

داعی : گویا فراموش فرمودید، دلایل شبهای قبل را که بر بطلان آن احادیث ذکر نمودیم. امشب هم شما را بلاجواب نمی گذاریم. شیخ مجد الدین فیروزآبادی

۲۱۲

صاحبقاموس اللّغة در کتابسفر السعاده گوید:انّ ما ورد فی فضائل ابی بکر فهی من المفتریات التی یشهد بدیهه العقل بکذبها (1) .

خلافت علیعليه‌السلام به اجماع نزدیک تر بود

علاوه بر اینها، اگر خوب دقت کنید در طریقه ظاهری خلافت، برای هیچ یک از خلفای راشدین (از ابی بکر و عمر و عثمان و علیعليه‌السلام ) و خلفای اموی و عباسی، اجماعی واقع نشد که تمام امت جمع گردند یا نمایندگان صحیح العمل جمیع امت اجتماع نمایند و متّفقاً رأی بخلافت آنها بدهند، ولی بر حسب ظاهر، اگر به خلافت مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام بنگریم، می بینیم به اجماع نزدیک تر بود تا خلفای قبل و بعد؛ زیرا مورخین از علمای خودتان نوشته اند در خلافت ابی بکر در مرتبه اول فقط عمر و ابو عبیده قبرکن معروف به جرّاح وارد بودند. بعد عدّه ای از قبیله اوس روی لجاجت و از جهت مخالفت با قبیله خزرج که سعد بن عباده را کاندید امارت نموده بودند، بیعت نمودند و بعد به مرور، بعضی به تهدید (چنانچه شرح دادیم) و جمعی به تطمیع، بیعت نمودند و جمعی مانند انصار بریاست سعد بن عباده تا به آخر تبعیت از خلافت ننمودند.

و اما خلافت عمر، فقط بدستور ابی بکر تنها بر قرار شد. اجماعی و اخذ آراء عمومی ابداً در کار نبود بلکه خلافت سلطنت مآبانه انجام شد!

و اما عثمان روی شالوده سیاسی مجلس شورای (دیکتاتوری) که عمر دستور داد، بر مسند خلافت نشست!!

و اما در طریقه خلافت علیعليه‌السلام تقریباً غالب نمایندگان بلاد مسلمین که تصادفاً جهت دادخواهی به دربار خلافت به مدینه آمده، اجماع بزرگی تشکیل داده بودند، شرکت نمودند و به اصرار همه آنها، آن حضرت بر مسند خلافت ظاهری مستقر گردید.

نوّاب : قبله صاحب! اجماع نمایندگان بلاد مسلمین در مدینه برای تعیین

____________________

1- آنچه در فضائل ابی بکر نقل گردیده، از مفتریاتی است که بدیهه عقل، گواهی بدروغ آنها می دهد.(اللالی الموضوعة، ج1، ص186-302).

۲۱۳

خلافت بوده؟

داعی : خیر هنوز خلیفه سوم بر مسند خلافت بر قرار بود، بلکه جمعیت بسیاری از غالب بلاد مسلمین از زعماء قوم و بزرگان قبایل، جهت عرض حال و شکایت از عمّال و حکّام جائر ظالم بنی امیه و غیره و حرکات زشت و قبیح مروان و دیگران که نزدیک به مقام خلافت بودند، به دربار خلافت در مدینه جمع شدند که عاقبت آن اجماع که کبار صحابه هم در آنها بودند، به واسطه ندانسته کاریهای خود عثمان و گوش ندادن به نصایح مشفقانه امیر المؤمنین و کبار صحابه، منجر بقتل او گردید.

لذا اهل مدینه به اتفاق تمام بزرگان قبائل و زعماء اقوام بلاد مسلمین که تصادفاً در مدینه حاضر بودند، به حالت اجماع در خانه مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام رفتند و آن حضرت را بالتماس و اصرار به مسجد آورده و اجماعاً با آن بزرگوار بیعت نمودند و چنین اجماعی ظاهراً در اول بیعت، برای هیچ یک از خلفای ثلاث قبل از آن حضرت واقع نشد که روی میل و اراده و اختیار اهل مدینه باتفاق زعماء بلاد مسلمین دست بیعت بسوی یک فرد شاخصی بکشند و او را به خلافت بشناسند.

با چنین اجماع و اجتماعی که برای آن حضرت واقع شد، ما آن را دلیل خلافت برای آن حضرت نمی دانیم، بلکه دلیل ما بر خلافت آن حضرت قرآن مجید و نص خدا و رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، مطابق سیره تمام انبیا که به امر خداوند وصی و خلیفه خود را معین می نمودند.

ثالثاً فرمودید: بین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و سایر خلفا تفاوتی نبوده است. نمی دانم عمداً یا سهواً اشتباه فرمودید برای آنکه با دلائل عقل و نقل بلکه اجماع امت ثابت است که بین علیعليه‌السلام و خلفا، بلکه تمام امت تفاوت بسیاری بوده است.

علیعليه‌السلام متمایز از سایر خلفا بوده

اولین امتیازی که مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام داشته و به همین جهت متمایز از سایر خلفا بوده، آن است که آنها خلفای منصوب از جانب جمعیتی از خلق بوده اند، ولی علیعليه‌السلام خلیفه منصوب از جانب خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است. بدیهی است

۲۱۴

تعیین شده خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حقاً ممتاز از تعیین شده خلق است. هر عاقلی می داند که خلیفه منصوص با خلیفه غیر منصوص فرق بسیار دارد.

و مهم ترین صفت ممتازه ای که علیعليه‌السلام را از سایر خلفا و جمیع امت ممتاز می نماید، مقام علم و فضل و شرف و تقوای آن حضرت است که به اتفاق جمیع علمای امت (به استثناء عدّه قلیلی از خوارج و نواصب و بکریون که حالت آنها نزد همه معلوم است)، علیعليه‌السلام بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلم و افضل و اقضی و اشرف و اتقای از همه امت بوده؛ چنانچه اخبار بسیاری در این باب حتی از قول ابی بکر و عمر در شبهای گذشته از کتب معتبره خودتان نقل نمودم، با تأییدات قرآن مجید. اینک هم باز خبری در یادم آمد که در شب های قبل نگفتم، از برای شما می خوانم تا کشف حقیقت شود.

امام احمد بن حنبل درمسند (1) و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی درمناقب (2) و میر سید علی همدانی شافعی درمودة القربی (3) و حافظ ابو بکر بیهقی شافعی درسنن (4) خود و غیر آنها از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرراً با الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده اند که فرمود:علی عليه‌السلام اعلمکم و افضلکم و اقضاکم و الرادّ علیه کالرادّ علیّ و الرادّ علیّ کالرادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرک باللّه (5) .

ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علماء شما است در چند جای از مجلداتشرح نهج البلاغه (6) نوشته است: «قول به تفضیل امیر المؤمنین علی عليه‌السلام قولی است قدیم که بسیاری از أصحاب و تابعین قائل بآن بوده اند و شیوخ بغدادیون تصدیق باین معنی نموده اند

(چون صدای اذان اعلام نماز عشا برخاست، آقایان برای نماز برخاستند. پس

____________________

1- مسند احمد، ج1، ص140 و ص154.

2- مناقب، ص82، ح76، ص310، ح307.

3- مودة القربی، مودة سوم.

4- سنن بیهقی، ج6، ص123.

5- علیعليه‌السلام اعلم و افضل و اقضای از همه شما می باشد. رد بر حکم و گفتار و رای علیعليه‌السلام رد بر من است و رد بر من، رد بر خداست و رد بر خدا، در حد شرک بخداست.

6- شرح نهج البلاغة، ج9، ص114-188.

۲۱۵

از ادای فریضه و صرف چای داعی افتتاح کلام نمودم).

اشاره به رئوس فضایل و کمالات

داعی : آقایان شما که مشغول نماز بودید، داعی فکرها نمودم تا در پایان فکرم بموضوعی بر خوردم که اینک به طریق سؤال طرح می نمایم.

بفرمایید شرافت و فضیلت هر فردی بر سایر افراد که ایجاد حق تقدم می نماید در نظر شما بچه چیز است؟

شیخ : (بعد از قدری سکوت): البته طرق شرافت و فضیلت بسیار است، ولی در درجه اولی که می توان رئوس فضایل و کمالات شمرد، بعد از ایمان به خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه چیز را می توان به شمار آورد:

1. نسب و نژاد پاک؛

2. علم و دانش؛

3. تقوی و پرهیزکاری.

داعی : احسن اللّه لکم الاجر! ما هم از همین سه طریق که شما بعنوان رئوس فضایل و کمالات انتخاب فرمودید، وارد بحث می شویم و البته هر یک از صحابه اعم از خلفا و غیرهم دارای یک خصایصی بودند، ولی هر یک از آنها که جامع این خصایص عالیه و امّهات فضایل بودند، روی قواعد عقلیه و نقلیه حق تقدم برای آنها مسلّم است.

اگر ثابت نمودیم که در این خصایص ثلاثه، مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام پرچم دار سیادت و سعادت بوده، تصدیق نمایید که با نصوص وارده از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن بزرگوار اولی به امر خلافت بوده است و از مقام خلافت ساقط نگردیده، مگر بدسیسه بازی های سیاسی (که به عقیده ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه )(1) نامش را مصلحت گذاردند.

در نسب پاک علیعليه‌السلام

اوّلاً در موضوع نسب و نژاد، مسلّم است که بعد از شخص خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

____________________

1- شرح نهج البلاغة، ج2، ص289.

۲۱۶

احدی به شرافت علیعليه‌السلام نمی رسد و به قدری نسب و نژاد آن حضرت پاک و درخشنده و تابان می باشد که عقول عقلا را محو و حیران نموده، حتّی متعصّبین از اکابر علمای خودتان مانند علاء الدین مولی علی بن محمّد قوشچی و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ناصبی و سعد الدین مسعود بن عمر تفتازانی گویند: ما محو و حیرانیم در کلمات علی- کرم اللّه وجهه- که می فرماید:نحن اهل البیت لا یقاس بنا احد (1) .

و نیز ضمن خطبه دومنهج البلاغه است که بعد از رسیدن به مقام خلافت ظاهری فرمود:لا یقاس بآل محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم من هذه الامه احد و لا یسوّی بهم من جرت نعمتهم علیه ابداً هم اساس الدین و عماد الیقین الیهم یفیء الغالی و بهم یلحق التالی و لهم خصائص حق الولایه و فیهم الوصیه و الوراثه الآن اذ رجع الحقّ الی اهله و نقل الی منتقله (2) .

این بیانات آن حضرت دلالت کامله بر اولویّت و حق تقدم خلافت آن حضرت و خاندان جلیل آل محمدعليهم‌السلام دارد.

این جملات نه کلام خود آن حضرت است، بلکه مخالفین هم تصدیق این معنا را داشته اند؛ چنانچه شبهای قبل عرض کردم که میر سید علی همدانی در مودة هفتم ازمودة القربی از ابی وائل از عبد اللّه بن عمر نقل می کند که گفت: «در وقت شماره اصحاب پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم »، ما گفتیم ابی بکر و عمر و عثمان. مردی گفت: «پس نام علیعليه‌السلام چه شد؟ گفت:علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد هو مع رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فی درجته »(3) .

و نیز از احمد بن محمد کرزی بغدادی نقل می کند که گفت: شنیدم از عبد اللّه بن

____________________

1- ماییم اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که احدی را نتوان قیاس به ما نمود.(نهج البلاغة، ج1، ص184).

2- احدی از این امت با آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرف مقایسه نبوده اند و کسانی که همیشه از نعمت و بخشش معارف علوم ایشان بهره مندند، با آنان برابر نمی شوند. آنان اساس و پایه دین و ستون ایمان و یقین هستند. دور افتادگان از راه حق بآنان رجوع کرده و واماندگان به ایشان ملحق می شوند و خصائص امامت (علوم و معارف حقه و آیات و معجزات باهره) در آنان جمع و حق ایشانست و بس؛ و درباره آنان وصیت (رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) وارث بردن (از آن وجود محترم) ثابت است، در این هنگام حق بسوی اهلش برگشته و بجائی که از آن خارج شده بود منتقل گردیده.

3- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که احدی را مقایسه با او نتوان نمود. او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در درجه آن حضرت است. (مودة القربی، مودة هفتم).

۲۱۷

حنبل که گفت: سؤال کردم از پدرم (احمد بن حنبل امام الحنابله) از تفضیل صحابه او گفت: «ابی بکر و عمر و عثمان.» پس گفتم: «بابا علی بن أبی طالبعليه‌السلام کجا است؟» گفت:هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء (1) .

عجب تر آنکه نسب علیعليه‌السلام دو جنبه دارد: نورانی و جسمانی و از این حیث بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت منحصر به فرد بوده است.

در خلقت نورانی علیعليه‌السلام و شرکت او با پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از جنبه نورانیّت و معنای حقیقی خلقت، حق تقدم با امیر المؤمنینعليه‌السلام است؛ چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام أحمد بن حنبل (امام الحنابله) در کتاب با عظمتمسند (2) و میر سید علی همدانی فقیه شافعی درمودة القربی (3) و ابن مغازلی شافعی درمناقب (4) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (5) نقل می نمایند از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که فرمود:کنت انا و علیّ بن أبی طالب نورا بین یدی اللّه من قبل ان یخلق آدم باربعه عشر الف عام فلمّا خلق اللّه تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی نور واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الخلافه (6) .

و میر سید علی همدانی فقیه شافعی مودة هشم ازمودة القربی را اختصاص به همین موضوع داده، به این عبارت:المودّة الثامنه فی انّ رسول اللّه و علیّا من نور واحد اعطی علیّ من الخصال ما لم یعط احد من العالمین (7) .

____________________

1- علیعليه‌السلام از اهل بیت (پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است) که نتوان با او مقایسه نمود ابی بکر و عمر و عثمان را.

2- مسند احمد، (فضائل احمد، ج2، ص662). 3- مودة القربی، ص26.

4- مناقب بن مغازلی، ص91. 5- مطالب السؤول، ص30.

6- من و علیعليه‌السلام نوری بودیم در اختیار قدرت خدای تعالی، قبل از اینکه خلق کند آدم را به چهارده هزار سال؛ پس چون خلق فرمود آدم را خدای متعال، ما را که آن نور بودیم، در صلب آدم قرار داد و از صلب او پیوسته با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام خلافت را ظاهر ساخت.

7- مودت هشتم در اینکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی از یک نور بودند و داده شده است به علیعليه‌السلام از خصال آنچه باحدی از عالمیان داده نشده است.

۲۱۸

از جمله اخباری که در این مودة نقل نموده و ابن مغازلی شافعی هم متعرض است، از عثمان بن عفان خلیفه سوم است که گفت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

خلقت انا و علیّ من نور واحد قبل ان یخلق آدم باربعة آلاف عام فلمّا خلق اللّه آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبد المطّلب ففیّ النبوّه و فی علیّ الوصیّه.

در خبر دیگر بعد از این خبر می نویسد، خطاب به علیعليه‌السلام نموده فرمود:ففیّ النبوة و الرسالة و فیک الوصیّة و الامامة یا علیّ (1) .

و نیز همین خبر را ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (2) از صاحب کتابفردوس نقل نموده و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 1ینابیع المودّة (3) ازجمع الفوائد ومناقب ابن مغازلی شافعی وفردوس (5) دیلمی وفرائد السمطین (6) حموینی ومناقب خوارزمی(7) به مختصر اختلافی در ألفاظ و عبارات و اتحاد معنی خلقت نورانی محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علیعليه‌السلام را قبل از خلقت خلایق به هزاران سال نقل می نمایند و اینکه هر دو یک نور بودند تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدند؛ قسمتی در صلب عبد اللّه قرار گرفت که خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به وجود آمد و نصف دیگر در صلب أبو طالب رفت، علیعليه‌السلام به وجود آمد. محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را برای نبوت و رسالت و علیعليه‌السلام را برای وصایت و امامت و خلافت انتخاب نمودند؛ چنانچه بیان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است در جمله اخبار وارده.

و ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهممناقب (8) و فصل

____________________

1- من و علیعليه‌السلام از یک نور خلق شدیم قبل از اینکه خلق شود عالم به چهار هزار سال. پس از آنکه آدم را خلق نمود خدای متعال، آن نور را در صلب او قرار داد، پیوسته با هم بودیم تا آنکه از هم جدا شدیم در صلب عبد المطلب؛ پس در من نبوت و در علیعليه‌السلام وصایت را قرار داد. پس در من نبوت و رسالت و در تو یا علی وصیت و امامت را قرار داد.(مناقب ابن مغازلی، ص91).

2- شرح نهج البلاغة، ج9، ص117. 3- ینایبع المودة، ج2، ص307، ح875، باب56.

4- مناقب ابن مغازلی، ص91. 5- فردوس الاخبار، ج2، ص191، ح2952.

6- فرائد السمطین، ج1، ص43، ح7. 7- مناقب خوارزمی، ص144، ح168.

8- مناقب خوارزمی، ص145، ح170.

۲۱۹

چهارممقتل الحسین (1) و سبط ابن جوزی درتذکره (2) و ابن صباغ مالکی درفصول المهمّه (3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 87کفایت الطالب (4) پنج خبر مسنداً از حافظ محدث شام و حافظ محدث عراق ازمعجم طبرانی به اسناد خود نقل می نمایند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «من و علی از یک نور خلق شدیم و با هم بودیم تا در صلب عبد المطلب از هم جدا شدیم» و بعض از آن اخبار مفصل و بسیار عالی و پرفائده می باشد که از جهت اختصار از ذکر تمام آنها خودداری می نمایم (کسانی که طالب اند به آن کتاب مراجعه نمایند).

اختلاف عبارات و الفاظ از آن جهت نیست که حضرت در یک مجلس فرموده و روات هر یک بعبارتی نقل نموده باشند ممکن است در مکانهای مختلف بیان فرموده باشد؛ چنانچه از سیاق خود اخبار معلوم می شود.

در نسب جسمانی علیعليه‌السلام

و امّا از جنبه جسمانی هم اباً و اُمّاً دارای شرافتی بزرگ است که از خصائص و فضایل مخصوصه آن حضرت است.

آبا و أجداد آن حضرت، بر خلاف دیگران، تا به آدم ابو البشر همگی موحّد و خداپرست بودند و در صلب و رحم ناپاکی آن نور پاک قرار نگرفت و این افتخار از برای أحدی از صحابه نبوده است؛ از این قرار:

علی1. بن أبی طالب2. بن عبد المطلب3. بن هاشم4. بن عبد مناف 5. بن قصی6. بن کلاب7. بن مرّه8. بن کعب9. بن لؤی10. بن غالب 11. بن فهر12. بن مالک13. بن نضر14. بن کنانه15. بن خزیمه16. بن مدرکه17. بن الیاس18. بن مضر19. بن نزار20. بن معد21. بن عدنان22. بن ادّ23. بن ادد24. بن الیسع25. بن الهمیس26. بن بنت 27. بن سلامان28. بن حمل29. بن قیدار30. بن اسماعیل31. بن ابراهیم خلیل اللّه32. بن تارخ33. بن تاحور34. بن شاروع

____________________

1- مقتل الحسین، ص84، ح38.

2- تذکرة الخواص، ص50.

3- فصول المهمه، ج1، ص173.

4- کفایة الطالب، ص315، باب 87.

۲۲۰

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

افرادی را در موقع مدح به لقب ها یا صفات یا ستایش های بی جا بخوانند؛ مانند آنچه غالباً درباره سلاطین و امرا و وزرا و خلفا گفته شده است و ارباب تواریخ هم ثبت و ضبط نموده اند.

ولی از مثل رسول خدایی که مجسمه حق و حقیقت بوده، هیچ گاه شایسته نبوده کسی را بخواند به لقب و صفتی که خالی از معنا باشد. و البته آنچه بر لسان صاحب وحی جاری شود، عین حقیقت بلکه به مصداق آیه شریفه( وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ) ، وحی مطلق است. خاصه آنکه خود فرماید که پروردگار در شب معراج بمن وحی فرمود و امر نمود که علیعليه‌السلام را امام المتّقین بخوانم.

پس بس است در فضل و مقام و تعریف تقوای امیر المؤمنین علیعليه‌السلام که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بامر پروردگار آن حضرت را اختصاص داد بخصیصه ای که احدی از صحابه را بآن خصیصه مخصوص نگردانید و در میان تمام صحابه آن حضرت را امام المتقین قرار داد و مکرر باین لقب آن بزرگوار را خواند.

و البته امام به تمام معنی متّقی باید تا امام اهل تقوا گردد؛ چه آنکه تقوای امام باید سرمشق اهل تقوی باشد.

اگر بخواهم جهات زهد و ورع و تقوای علیعليه‌السلام را مشروحاً و مبسوطاً بیان نمایم، به مثل معروف، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.

شیخ : آنچه درباره سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- بفرمایید کم گفته اید و واقعاً هم همان است که معاویه گفته: «عقیمند زنان عالم بزایند مانند علی بن أبی طالبعليه‌السلام

داعی : پس معلوم شد در میان کبار صحابه علیعليه‌السلام سرآمد اهل تقوا بوده است که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به امر و دستور خدای متعال او را امام المتقین و پیشوای پرهیزکاران قرار داده است. پس همان قسمی که از حیث نسب و نژاد نورانی و جسمانی ممتاز و مقدم بوده، از حیث تقوی هم حق تقدّم با آن بزرگوار بوده.

در اینجا متوجه به یک مطلبی شدم، اگر چنانچه اجازه بدهید یک سؤال از شما بنمایم؟

شیخ : خواهش می کنم بفرمایید.

۳۰۱

داعی : آیا احتمال هواپرستی و حبّ جاه و دنیا طلبی بعلیعليه‌السلام که لیاقت امامت اهل تقوی را در میان صحابه کبار داشته می دهید؟.

شیخ : ابداً ممکن نیست چنین خیالی درباره علی -کرم اللّه وجهه- برود؛ چنانچه خودتان فرمودید و مشهور است کسی که دنیا را سه طلاق گوید و با ادای این جملات، بی اعتنایی خود را به دنیا ثابت نماید، چگونه میل بدنیا پیدا می کند؟

علاوه، مقام و مرتبه سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به آن جناب بدهیم، تصور این خیال هم غیر ممکن است تا چه رسد به عمل آن.

داعی : پس قطعاً عملیات آن مجسمه تقوا تماماً برای خدا بوده و قدمی بر غیر حق بر نداشته و هرکجا حقّی می دیده، بی اختیار استقبال می نموده.

شیخ : بدیهی است غیر از این از سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- سراغ نداریم.

اهل حقیقت قضاوت منصفانه نمایند

داعی : پس بفرمائید بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که علیعليه‌السلام حسب الوصیة مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود و در سقیفه بنی ساعده عدّه ای جمع شدند و با ابی بکر بیعت نمودند، آنگاه آن حضرت را برای بیعت طلبیدند، به چه علت بیعت ننمود.

اگر طریقه خلافت ابی بکر حق و مسأله اجماع ثابت و مسلّم و دلیل حقانیت بود علی القاعده نبایستی علیعليه‌السلام با شدت تقوی و پرهیزکاری تعلّل ورزد و روی گردان از حق شود زیرا هرکجا حق بود، مطابق فرموده پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام باید آنجا حاضر باشد.

از جهتی لازمه تقوا این است که شخص متقی از حق روی گردان نشود و از جهت دیگر بنا به اخباری که لیله ماضیه با سلسله اسنادش بعرضتان رسانیدم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:علی مع الحق و الحق مع علی حیثما دار ؛ یعنی علی با حق و حق با علیعليه‌السلام می گردد؛ اگر آن قضایا حق و تعیین ابی بکر به مقام خلافت حق بود، بایستی

۳۰۲

آن حضرت با میل و علاقه قلبی آنها را استقبال و تصدیق نماید نه آنکه مخالفت نماید. پس لا بد مخالفت علیعليه‌السلام از بیعت از دو حال خارج نبوده: یا علیعليه‌السلام بر خلاف حق رفتار کرده و متمرّد امر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده که بیعت با خلیفه پیغمبر ننموده یا وضع خلافت و طریقه اجماع را ساختگی و سیاسی بر خلاف حق دانسته، لذا بیعت ننموده.

اما قسم اول نظر به فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که علیعليه‌السلام با حق و حق با علیعليه‌السلام می گردد و آن حضرت را امام المتّقین خوانده و قطعاً علیعليه‌السلام اهل دنیا نبوده و حب جاه و هوی و هوس در او راه نداشته و دنیا را سه طلاق گفته و طالب ریاست ظاهری نبوده، قطعاً منتفی است. پس لا بد قسم دوم بوده که چون خلافت را ساختگی و سیاسی و بر خلاف رضای خدا و رسول دانسته لذا بیعت ننموده.

شیخ : عجب فرمایشی می فرمائید که سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- بیعت نکرده، در صورتی که تمام کتب اخبار و تواریخ ما و شما ثابت نموده اند که سیدنا علیعليه‌السلام با ابی بکر -رضی اللّه عنه- بیعت نمود و تخلف از اجماع ننمود.

داعی : عجب از شما است که عرایض شب های قبل را فراموش نمودید که مفصلاً شرح دادم نقل اقوال اکابر علمای خودتان را که حتی بخاری و مسلم هم درصحیحین خود نوشته اند، بیعت علیعليه‌السلام به فوریت واقع نشد.

عموم علمای خودتان معترفند روز اول که حضرت را بجبر و اهانت از منزل کشیدند و به مسجد بردند (چنانچه شبهای قبل مفصلا عرض شد(۱) )، بیعت نکرده به منزل برگشت. و ابراهیم بن سعد ثقفی متوفی سال ۲۸۳ و ابن ابی الحدید و طبری و دیگران از ثقات علمای خودتان متّفقاً نوشته اند که بیعت آن حضرت بعد از شش ماه بود (یعنی بعد از وفات حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراءعلیها‌السلام بوده؛ چنانچه مفصّلاً در شبهای قبل به عرضتان رسانیدم).

بر فرض تسلیم که بگوییم آن حضرت بیعت نموده پس چرا شش ماه کمتر یا بیشتر توقف نمود و بیعت ننمود بلکه محاجّه هم نمود؟ و حال آنکه از مثل علیعليه‌السلام مجسّمه حق و تقوی شایسته نبود و لو برای یک ساعت منحرف از حق گردد و حق را بعقب بیندازد.

شیخ : لا بدیک جهتی داشته که خودشان در آن موقع بهتر می دانستند که چه

____________________

۱- رجوع شود به (جلسه هفتم) همین کتاب.

۳۰۳

می کنند اینک بر ما چه آمده که در امور بین بزرگان و اختلاف آنها بعد از ۱۳۰۰ سال دخالت نماییم؟!! (خنده شدید حضار).

داعی : دعاگو هم بهمین مقدار از جواب قانع شدم که چون شما جواب منطقی نداشتید و راه گریز و دفاعی نبود که اثبات مرام نمایید، لذا باین نوع از جواب مبادرت جستید ولی مطلب به قدری واضح و روشن است در نزد مردمان صالح منصف که محتاج به دلیل و برهان نیست.

و اما اینکه فرمودید: بر ما نیست که در امر بزرگان و اختلافات آنها دخالت نماییم، البته تا جایی که آن امر تماس با ما ندارد، فرمایش شما صحیح است و در اختلاف آراء بزرگان حق دخالت نداریم. ولی در این موضوع بالخصوص اشتباه فرموده اید؛ برای آنکه هر فرد مسلمان عاقلی باید دین حقیقی داشته باشد نه دین تقلیدی؛ و راه تحقیق در دین همین است که وقتی ما در تاریخ جمهور مسلمین می بینیم بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امت و صحابه کبار دو فرقه شدند، کنجکاوی نموده. ببینیم کدام یک از آن دو فرقه ذی حق بوده اند تا پیروی حق نماییم. نه آنکه کورکورانه به خیال حق روی عادت و تقلید از پدر و مادر و اسلاف براهی برویم که تحقیقی در آن راه ننموده باشیم.

شیخ : لا بد می خواهید بگویید خلافت ابی بکر -رضی اللّه عنه- بر حق نبوده؛ اگر خلافت ابی بکر -رضی اللّه عنه- بر خلاف حق و علی -کرم اللّه وجهه- ذی حق در امر خلافت بوده، با قدرت و شجاعتی که مخصوص خود او بود و با علاقه ای که در اجرا حق و حقیقت داشت و دیگران هم او را ترغیب می نمودند، چرا قیام به حق ننمود و به قول شما بعد از شش ماه بیعت نمود؟ حتی بنماز هم حاضر می شد و در مواقع لزوم در مشورت خلفاء -رضی اللّه عنهم- وارد و رأی های صائب هم می داد.

سکوت و قعود و اعتزال و فرار انبیا از میان امتها بواسطه نداشتن یاور و غیره

داعی : اولاً انبیا و اوصیاء مطابق مقررات و دستورات الهی عمل می نمودند و از خود اراده ای نداشتند. لذا نمی توان به آنها ایراد گرفت که چرا قیام بجنگ ننمودند یا چرا قعود و سکوت و یا چرا در مقابل اعدا فرار نمودند و یا پنهان گردیدند؟!

۳۰۴

چنانچه اگر به تاریخ حالات هر یک از انبیای عظام و اوصیا کرام بنگرید، از این قبیل قضایا بسیار می بینید که با افکار شما بی تناسب می باشد؛ مخصوصاً قرآن مجید به بعض از آنها اشاره نموده که به واسطه نداشتن یار و همراه، سکوت و قعود و یا فرار نموده و پنهان گردیدند.

چنانچه در آیه ۱۰ سوره ۵۴ (قمر) از قول نوح شیخ الانبیاء خبر می دهد:( فَدَعٰا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ ) (۱) .

و در آیه ۴۸ سوره ۱۹ (مریم) قصه اعتزال و کناره گیری حضرت ابراهیم -علیه و علی نبیّنا و آله السّلام- را خبر می دهد که وقتی از عمّش آزر استمداد نمود و جواب یأس شنید فرمود:( وَ أَعْتَزِلُکُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّی ) .(۲)

پس جایی که ابراهیم خلیل اللّه وقتی یاری و کمک از عم خود ندید، عزلت و گوشه گیری اختیار نماید، علیعليه‌السلام به طریق اولی بایستی بواسطه نبودن یار و یاور، عزلت و کناره گیری اختیار نماید.

شیخ : گمان می کنم مراد از این عزلت، عزلت قلبی باشد که قلباً از آنها دوری و بیزاری جست نه عزلت مکانی.

داعی : اگر جناب عالی بتفاسیر فریقین مراجعه نمایید، می بینید که مراد از اعتزال عزلت مکانی بوده نه عزلت قلبی؛ بخاطر دارم که امام فخر رازی درتفسیر کبیر گوید:الاعتزال للشیء هو التباعد عنه و المراد انی افارقکم فی المکان و افارقکم فی طریقتکم . (۲)

فلذا ارباب سیر آورده اند که بعد از این قضیّه، حضرت ابراهیمعليه‌السلام از بابل به کوهستان فارس مهاجرت نمود و هفت سال در اطراف آن جبال سیر می نمود. از خلق عزلت و کناره گرفت، بعد از آن به بابل برگشت و دعوت خود را آشکار ساخت و بتها را شکست. او را گرفتند و در آتش انداختند، خداوند آتش را بر او سرد و سلامت نمود و موجب ظهور امر رسالت گردید.

____________________

۱- پس خدا را خواند و دعا کرد که بار الها! من سخت مغلوب قوم شده ام! تو(به لطف خود) مرا یاری فرما.

۲- من از شما و بتانی که بجای خدا می پرستید، دوری کرده و خدای یکتا رای می خوانم.

۳- اعتزال از چیزی به معنای دوری از آن می باشد و مراد ابراهیمعليه‌السلام از کلمه «أعتزلکم»، یعنی من از مکان و طریقه شما جدا می شوم و دوری می نمایم.(تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۲۲۹).

۳۰۵

و در آیه ۲۱ سوره ۲۸ (قصص) قصه فرار کردن حضرت موسیعليه‌السلام را با خوف و ترس نقل فرموده( فَخَرَجَ مِنْهٰا خٰائِفاً یَتَرَقَّبُ قٰالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ ) (۱) .

پس جایی که پیغمبر اولو العزم خدا با ترس و خوف فرار نماید. آیا وصی رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قعود و عزلت و کناره گیری معذور نمی باشد؟!

و در سوره اعراف، قصه گوساله پرست شدن بنی اسرائیل را در غیاب حضرت موسیعليه‌السلام به اغوای سامری و بازیگری های او و سکوت هارون را با آنکه خلیفه حضرت موسیعليهما‌السلام بوده نقل نموده، تا در آیه ۱۵۰ فرماید:( وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی ) (۲)

شباهت علی با هارون در موضوع خلافت

پس طبق آیات قرآنی، حضرت هارونعليه‌السلام پیغمبر و خلیفه منصوص حضرت موسیعليه‌السلام جهت تنها بودن و اینکه امت او را خوار و زبون نمودند، در مقابل عمل شیع سامری و شرک مسلّم گوساله پرستی مردم، سکوت اختیار نمود و قیام به سیف ننمود.

علیعليه‌السلام هم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را شبیه هارون و صاحب منزله هارونی معرفی نمود (چنانچه در لیالی ماضیه مشروحا ذکر نمودیم).(۳) اولا و احق بود که وقتی در مقابل امر واقع شده قرار گرفت و تنها ماند و دنیا طلبان و مخالفین خود را آن طرف دید، مانند جناب هارون صبر و تحمل اختیار نماید.

فلذا به روایات اکابر علمای خودتان که قبلاً عرض شد، وقتی آن حضرت را جبرا به مسجد آوردند و شمشیر برهنه بر سرش گرفتند و فشار آوردند که بیعت نماید، خود را بقبر پیغمبر رسانید همان کلماتی را گفت که خداوند از قول هارون خبر می دهد که به موسی گفت:( ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي ) ؛ یعنی یا

____________________

۱- موسی از شهر با حال ترس و نگرانی از دشمن بیرون رفت و گفت: بار الها! مرا از شر قوم ستمکار نجات ده.

۲- از فرط غضب سر برادرش (هارون) را به سوی خود کشید. (هارون) گفت: (ای جان برادر) ای فرزند مادرم (بر من خشمگین مباش که من با نهایت کوشش و فداکاری هدایت قوم کردم). آنها مرا خوار و زبون داشتند تا آنجا که نزدیک بود مرا به قتل برسانند.

۳- رجوع شود به (جلسه چهارم و پنجم) همین کتاب.

۳۰۶

رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به بین امت مرا تنها گذارده و ضعیفم نموده و می خواهند مرا بکشند.

از همه انبیاء بالاتر و حجت تام و تمام سیره خود خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد که لازم است در اطراف آن فکر نمائیم که چرا در مقابل دشمنان و بدعت های قوم، سیزده سال در مکّه معظّمه سکوت اختیار نمود تا جایی که شبانه از مرکز بعثت و وطن مألوف فرار اختیار نمود؛ جز برای آن بود که چون یاور نداشت مانند انبیاء سلف صبر و تحمل و فرار برقرار اختیار نمود که:الفرار مما لا یطاق من سنن المرسلین .(۱) بالاتر بگویم که در حین قدرت و توانائی هم نتوانست کما ینبغی آثار بدع قوم را بر طرف نماید.

شیخ : چگونه ممکن است باور نمود که آن حضرت نتوانست بدعتها را از میان بردارد.

داعی : حمیدی درجمع بین الصحیحین و امام احمد حنبل درمسند از ام المؤمنین عایشه نقل نموده اند که رسول اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمودند:

اگر این مردم قریب العهد بکفر و زمان جاهلیت نبودند و نمی ترسیدم که به قلب خود منکر آن شوند، امر می نمودم خانه کعبه را خراب کنند و آنچه که از آن بیرون بردند، داخل نموده و خانه را بزمین متصل می ساختم و مانند زمان حضرت ابراهیمعليه‌السلام دو در برای آن قرار می دادم به سمت مشرق و مغرب و بنیاد آن را بپایه بنای حضرت ابراهیمعليه‌السلام می رسانیدم.

آقایان از روی انصاف دقت کنید! جایی که رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با آن مقام و مرتبه عالیه الهیّه که برای ریشه کن نمودن شرک و کفر و آثار آنها مبعوث گردیده، از صحابه خود ملاحظه نماید (بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نوشته اند) و بدعی که در ساختمان ابراهیمیعليه‌السلام به کار رفته، نتواند عوض نماید و بصورت اصلی در آورد که مبادا مسلمانان روی عادت عهد جاهلیت انکار آن نمایند، تصدیق نمایید امیر المؤمنینعليه‌السلام اولا بود به عمل نمودن بآن سیره و دستور که در مقابل قومی حسود و عنود واقع شده بود که عقب فرصت می گشتند تا تلافی نموده و ضربات

____________________

۱- کشف الخفاء، ج۲، ص۸۵، ح۱۸۳۲.

۳۰۷

خود را به آن حضرت بلکه به اصل دین وارد آورند.

چنانچه فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی و خطیب خوارزمی درمناقب (۱) خود نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علیعليه‌السلام فرمود:

امت از نو کینه ها در دل دارند و زود است عد از من با تو خدعه نموده و آنچه در دل دارند ظاهر سازند. من ترا امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید!

علت قعود علیعليه‌السلام از جنگ با مخالفین بعد از وفات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صبر و سکوت آن حضرت برای خدا

ثانیاً امیر المؤمنینعليه‌السلام یگانه راد مردی بود که در زندگی ابداً خود را نمی دید و هرچه می دید، خدا می دید؛ یعنی به تماممعنی فانی فی اللّه بود. خود و بستگان خود و امامت و خلافت و ریاست را برای خدا و دین خدا می خواست. فلذا صبر و تحمل و سکوت و عدم قیام آن حضرت در مقابل مخالفین برای احقاق حق ثابت خود، برای خدا بود که مبادا تفرقه در جامعه مسلمین بیفتد و مردم به کفر اولیه برگردند.

چنانچه موقعی که فاطمه مظلومهعليها‌السلام مأیوسانه بخانه برگشت در حالتی که حقش را برده بودند خطاب نمود، به امیر المؤمنینعليه‌السلام و عرض کرد:اشتملت شمله الجنین و قعدت حجره الظنین نقضت قادمه الاجدل فخانک ریش الاعزل هذا ابن ابی قحافه یبزنی نحله ابی و بلغه ابنی-الخ-لقد اجهر فی خصامی و الفتیه الدنی کلامی (۲) .

مخاطبه اش طولانی است مولانا علیعليه‌السلام تمام کلمات و خطابات را گوش داد تا فاطمهعليها‌السلام ساکت شد آنگاه به مختصر جوابی بی بی را قانع نمود که از جمله فرمود:

____________________

۱- مناقب (خوارزمی)، ص۳۰۲.

۲- مانند طفل در شکم مادر، پرده نشین شدی و چون شخص متهم در کنج خانه پنهان گشته ای و بعد از آنکه شاه پرهای بازها را در هم شکستی، اکنون از پرهای مرغان ضعیف عاجز گردیده ای و توانایی بر آنها نداری اینک پسر ابو قحافه (ابی بکر) بستم و ظلم، عطاء و بخشیده پدرم را و قوت و معیشت فرزندان مرا می برد با من آشکارا دشمنی می کند و در سخن گفتن بسختی با من مجادله می نماید.(نهج السعادة، ص۶۴).

۳۰۸

فاطمهعليها‌السلام ، من در امر دین و احقاق حق تا آنجا که ممکن بود کوتاهی نکردم. آیا مایل هستی که این دین مبین باقی و پایدار بماند و نام پدرت إلی الأبد در مسجدها و مأذنه ها برده شود؟ گفت: «منتهای آمال و آرزویم همین است.» فرمود: «پس در این صورت باید صبر کنی؛ چه آنکه پدرت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من وصیت ها نموده. من می دانم باید صبر نمایم، و الا قدرت دارم که دشمنان را خوار نمایم و حقّت را بگیرم، ولی بدان که آن وقت دین از میان می رود. پس از برای خدا و حفظ دین خدا صبر کن؛ زیرا ثواب آخرت برای تو بهتر است از حقّی که از تو غصب نمودند.»

به همین جهت صبر را پیشه خود قرار داد و صبر کرد برای حفظ حوزه اسلام که ایجاد دودستگی نشود؛ چنانچه غالباً در خطب و بیانات خود اشاره باین جهات می نمود.

بیانات علیعليه‌السلام در علت قعود و سکوت بعد از وفات رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

از جمله ابراهیم بن محمّد ثقفی که از ثقات علمای جماعت است و ابن ابی الحدید درشرح نهج (۱) و علی بن محمّد همدانی نقل می نمایند که چون طلحه و زبیر بیعت را شکستند و به سمت بصره رفتند، حضرت امیرعليه‌السلام امر فرمود مردم در مسجد جمع شدند. خطبه ادا نمود بعد از حمد و ثنای پروردگار فرمود:

فان الله تبارک و تعالی لما قبض نبیهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قلنا نحن اهل بیته و عصبته و ورثته و عترته و اولیائه و احق خلایق الله به لا ننازع حقه و سلطانه فبینما نحن اذ نفر المنافقون فانتزعوا سلطان نبینا منا و ولوه غیرنا فبکت لذلک و الله العیون و القلوب منا جمیعا و خشنت و الله الصدور و ایم الله لو لا مخافه الفرقه من المسلمین ان یعودوا الی الکفر و یعود الدین لکنا قد غیرنا ذلک ما استطعنا و قد ولیّ ذلک ولاه و مضوا لسبیلهم و رد الله الامر الیّ و قد بایعانی و قد نهضا الی البصره لیفرقا جماعتکم و یلقیا بأسکم بینکم(۲) .

____________________

۱- شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۲۲۵.

۲- ما حصل معنی آنکه پس از رحلت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفتیم: ما اهل بیت و خویشان و وراث و عترت و اولیای آن حضرت و سزاوارترین خلایق به رتبه و مقام آن حضرت هستیم و منازعی برای حق و سلطه و سلطنت آن حضرت نداشتیم. گروهی از منافقین دست به دست هم داده، خلافت را از ما گرفته، به دیگری واگذار نمودند بخدا قسم برای این امر چشمها و دلهای ما گریان و آزرده گردیده و سینه ها از خشم و کینه پر گردیده به خدا قسم اگر خوف تفرقه مسلمانان نبود که به قهقرا برگردید به کفر هرآینه تغییر می دادیم خلافت را (و لکن سکوت اختیار نمودم) و آنان بامر خلافت مشغول شدند تا روزی که مسلمانان با من بیعت نمودند. در آن هنگام طلحه و زبیر از کسانی بودند که نخست با من بیعت نموده و سپس به طرف بصره نهضت کردند به منظور آنکه اختلاف کلمه بین شما مسلمانان و ایجاد دودستگی را فراهم تا جنگ داخلی را بر قرار نمایند.

۳۰۹

و نیز ابن أبی الحدید و کلبی از علمای بزرگ شما روایت نموده اند که در موقع حرکت ببصره آن حضرت برخاست در مقابل مردم و خطابه کرد و ضمن خطبه فرمود:

ان الله تعالی لما قبض نبیهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استاثرت علینا قریش بالامر و دفعتنا عن حق نحن احق به من الناس فرایت ان الصبر علی ذلک افضل من تفریق کلمه المسلمین و سفک دمائهم و الناس حدیثوا عهدا بالاسلام و الدین(۱) .

پس سکوت و تسلیم شدن آن حضرت به مقام خلافت أبی بکر و عمر از جهت رضا نبوده، بلکه از یک طرف از تفرقه مسلمین و خونریزی و از طرف دیگر خوف زوال دین و غلبه کفار و ارتداد سست عنصرها بوده.

لذا بعد از شش ماه سکوت و مقابله بر خلاف و محاجّه با آنها که همه فهمیدند آن حضرت مخالف با آن دستگاه سیاسی می باشد، آنگاه برای حفظ دین (که بوسیله دودستگی ممکن بود از میان برود) بنابر آنچه اکابر علمای خودتان نوشته اند، بیعت نمود و در مقام مساعدت برآمد که فی الحقیقه مساعدت بدین مقدّس اسلام بود نه رضایت و تصدیق به امر خلافت؛ چنانچه در نامه ای که برای اهل مصر به وسیله مالک اشتر فرستاد، همین معنی را متذکر شد و صریحاً نوشت که سکوت من برای دین و بیعت هم برای دین بوده. این است عین عبارت نامه

____________________

۱- پس از وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قریش جمعیت نموده خلافت حقی که از همه مردم ما سزاوارتر بودیم به آن، از ما گرفتند. من احساس نمودم که صبر در این مورد بهتر است از تفریق مسلمانان؛ زیرا اگر صبر نکرده بودم، اختلاف کلمه ایجاد و شکاف عمیقی بین صفوف مسلمین می شد و خونها ریخته می گردید. چون مسلمانان تازه عهد به اسلام و دین بود.(شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۲۲۶).

۳۱۰

آن حضرت که ابن أبی الحدید هم درشرح نهج البلاغه (۱) نقل نموده است.

نامه علیعليه‌السلام به اهل مصر

فان الله سبحانه بعث محمداًصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین فلما مضیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تنازع المسلمون الامر من بعده فو، الله ما کان یلقی فی روعی و لا یخطر ببالی ان العرب تزعج هذا الامر من بعدهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عن أهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده!!فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان یبایعونه فامسکت بیدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فخشیت ان لم انصر الاسلام و أهله أن أری فیه ثلما أو هدما تکون المصیبه به علی اعظم من فوت ولایتکم التی انما هی متاع ایام قلائل یزول منها ما کان کما یزول السراب او کما یتقشع السحاب فنهضت فی تلک الاحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمأن الدین و تهنه(۲) .

خطبه امیر المؤمنینعليه‌السلام بعد از شهادت محمّد بن ابی بکر

و نیز ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه از کتابالغارات ابراهیم ابن سعد بن هلال ثقفی از رجال خودش از عبد الرحمن بن جندب از پدرش نقل نموده است که بعد از فتح مصر بدست دشمنان و شهادت محمّد بن ابی بکر، امیر المؤمنین عليه‌السلام خطبه

____________________

۱- شرح نهج البلاغة، ج۱۷، ص۱۰۷.

۲- خداوند سبحان محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر انگیخت برای ترسانیدن جهانیان و گواه بر پیغمبران؛ چون آن حضرت در گذشت، پس از او مسلمانان در امر خلافت نزاع و گفتگو کردند. به خدا سوگند! دلم راه نمی داد و بخاطرم نمی گذشت و باور نمی کردم که عرب پس از آن حضرت، خلافت را از اهل بیت و خاندان او بدیگری واگذارند و نه آنکه پس از آن بزرگوار (با همه سفارشات و نصوص بارزه) آن را از من بازدارند! مرا برنج نیفکند مگر شتافتن مردم بر فلان (ابی بکر) که با او بیعت کنند. پس دست خود را (از بیعت) نگاه داشتم تا آنکه دیدم گروهی از مردم مرتد شدند و از اسلام برگشتند و می خواستند دین محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را از بین ببرند. پس ترسیدم اگر بیاری اسلام و مسلمانان نپردازم، رخنه یا ویرانی در آن ببینم که مصیبت و اندوه آن بر من بزرگتر از فوت شدن ولایت و حکومت بر شما باشد که کالای چند روزی است که آنچه از آن ملحق می شود، از دست می رود مانند آنکه سراب زایل می گردد یا چون ابر از هم پاشیده می شود! پس میان آن پیش آمدها و تباهکاریها برخاسته تا آنکه جلو نادرستی و تباهکاری گرفته شد از بین رفت و دین آرام گرفت و بازایستاد

۳۱۱

مفصّلی بیان نمود (که عیناً تمام جملاتی را که در نامه خود برای اهل مصر فرستاده بود از اظهار نارضایتی اوضاع و رفتار مسلمانان بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ظاهر و بارز نمود) تا آنجا که می نویسد مردی گفت:

یا بن أبی طالب انک علی هذا الامر لحریص، فقلت انتم احرص منی و ابعد، اینا احرص؟ انا الذی طلبت میراثی و حقی الذی جعلنی الله و رسوله اولی به؟ ام انتم اذ تضربون وجهی دونه، و تحولون بینی و بینه فبهتوا و الله لا یهدی القوم الظالمین!(۱) .

پس از این کلمات و سایر خطب و بیانات آن حضرت که وقت اجازه گفتارش را نمی دهد، معلوم می شود علت عدم قیام و تسلیم-و بیعت نمودن بعد از شش ماه (به عقیده علمای شما) خوف زوال دین و تفرقه مسلمانان بوده است نه رضای به خلافت آنها؛ زیرا اگر آن روز علیعليه‌السلام قیام به حق می کرد، محققاً جمعی هم اطراف آن حضرت را می گرفتند (چنانکه مکرر آن حضرت را ترغیب به قیام نمودند)، آنگاه جنگ داخلی شروع می شد، پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم تازه از دنیا رفته، مسلمانان هم قریب العهد به کفر بودند هنوز ایمان در قلبهای آنها کاملاً استقرار پیدا ننموده بود. لذا وقت به دست بیگانگان و اعادی دین از یهود و نصاری و مشرکین از همه بالاتر منافقین می افتاد بساط عزت اسلامیان بر چیده و اساس دین از میان می رفت.

چون امیر المؤمنینعليه‌السلام عالم و دانای به حقایق بود، رسول خدا هم باو خبر داده بود، می دانست که اصل دین از میان نمی رود. مثل دین در میان مردم، مثل آفتاب است؛ ممکن است مدت کمی در پس پرده جهل و عناد بماند ولی عاقبت ظاهر و هویدا خواهد شد. (چنانچه نور حقیقت آن بزرگوار عالم را روشن و منور ساخت.)

____________________

۱- ای پسر ابی طالب، در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی؟ گفتم: «شما حریص تر از من و دورتر از آن مقام می باشید! کدام یک از ما حریص تر می باشیم؟ آیا من که میراث و حق خود (یعنی خلافت را) که خدا و رسول او برای من قرار دادند طلب می نمایم و اولی به آن هستم-یا شما که (بدون آنکه حقی داشته باشید) مرا از حق خویش بازداشتید و میان من و حق ثابت من حاجز و حایل شدید، پس مبهوت گشته و از جواب بازماندند -و خداوند متعال هرگز ظالمان را هدایت نکند». (شرح نهج البلاغة، ج۶، ص۲۴۰).

۳۱۲

پس ملاحظه فرمود باقتضای مصلحت دین صبر کند بهتر است از آنکه قیام کند که دودستگی تشکیل شده، و باعث تفرقه مسلمین گردد و فرصتی به دست دشمن ها بدهد که اصل دین را از میان ببرند و لو رسول خدا خبر به بقای دین داده بود ولی سبب ذلت و حقارت مسلمین و برای مدتی پیشرفت آنها بعقب می افتاد.

منتها برای اثبات حق خودش، شش ماه تأمل نمود و در مجالس و محاضر با مناظرات بسیار حق را ظاهر نمود (چنانچه در شبهای قبل عرض کردم)، بیعت نکرد قیام به جنگ ننمود، ولی در مناظرات و احتجاجات اثبات حق نمود.

خطبه شقشقیه

چنانچه در اول خطبه شقشقیه اشاره باین معانی نموده که فرمود:

اما و الله لقد تقمصها فلان (ابن ابی قحافه) و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر فسدلت دونها ثوباً و طویت عنها کشحا و طفقت ارتای بین ان اصول بید جذاء او اصبر علی طخیه عمیاء یهرم فیها الکبیر و یشیب فیها الصغیر و یکدح فیها مؤمن حتی یلقی ربه فرأیت ان الصبر علی هاتا احجی فصبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی اری تراثی نهبا حتی مضی الاول لسبیله فادلی بها الی فلان بعده الخ (۱).

تا آخر خطبه که تمام مشتمل است بر دردهای دل آن حضرت که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد مزاحمت دهم. به مقداری که اثبات مرام نماید و از

____________________

۱- سوگند بخداوند که پسر ابی قحافه (ابی بکر) خلافت را مانند پیراهن پوشیده، و حال آنکه می دانست مقام من برای خلافت مانند قطب وسط آسیا می باشد. علوم و معارف از سرچشمه فیض من مانند سیل سرازیر می شود و هیچ پرواز کننده ای در فضای علم و دانش باوج رفعت من نمی رسد. پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی نمودم و در کار خود اندیشه می کردم که آیا بدون دست (یعنی بدون یار و یاور) حمله کرده (حق خود را مطالبه نمایم) یا آنکه بر تاریکی کوری (و گمراهی خلق) صبر کنم که پیران فرسوده و جوانان پژمرده و پیر و مؤمن رنج کشیده تا بمیرد دیدم صبر کردن خردمندی است پس صبر کردم در حالتی که چشمانم را خاشاک و غبار و گلویم را استخوان گرفته بود میراث خود را تاراج و غارت رفته می دیدم تا آنکه اولی(ابی بکر)راه خود را بانتها رسانید و خلافت را به آغوش (عمر) بعد از خود انداخت.

۳۱۳

تأثرات درونی آن حضرت خبر دهد گمان می کنم کافی باشد.

اشکال در خطبه شقشقیه و جواب آن

شیخ : اولا در این خطبه دلیلی بر دلتنگی آن حضرت نمی باشد.

ثانیاً این خطبه مربوط بآن حضرت نیست، بلکه از منشآت سید شریف رضی الدین است که ملحق به خطبات آن حضرت نموده و الا آن جناب اصلاً از خلافت خلفاء -رضی اللّه عنهم- شکایتی نداشته بلکه کمال رضایت را هم داشته و بعمل کرد آنها هم راضی بوده.

داعی : این بیان شما مربوط بافراط در تعصب است، و الا بیانات و شکایات در امر خلافت قبلاً عرض شد و دلتنگی های آن حضرت فقط اختصاص باین خطبه ندارد که شما اشکال تراشی نمایید.

و اما اشکال شما راجع به این خطبه که آن را از منشآت سید زاهد عابد عالم بزرگوار رضی الدین -رضوان اللّه علیه- به حساب آوردید، جسارت نمی کنم، که بگویم عناد ورزیدید و از حد اعتدال خارج شدید و بدون دلیل، پیروی نمودید بعض از متعصّبین متأخرین اسلاف خود را.

فقط می گویم دقت در مطالعات نمی نمایید، و الا اگر مطالعات دقیقه داشتید، می دانستید که نقل این خطبه از مولانا امیر المؤمنین -صلوات اللّه علیه- محقق الوقوع است. به شهادت اکابر علمای خودتان از متقدمین و متأخرین مانند عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید و شیخ محمّد عبده، مفتی دیار مصر و شیخ محمّد خضری درمحاضرات تاریخ الامم الاسلامیه که اعتراف بصدور اینخطبه از آن حضرت نموده و آن را شرح نموده اند. فقط عدّه ای از متعصّبین و متأخرین، روی عناد و لجاج دست و پایی زده، تولید شبهات نمودند و الاّ زیاده از چهل نفر از اکابر علمای شیعه و سنّی که شرح برنهج البلاغه ، نوشته اند احدی از آنها تفوّه بچنین عقیده ای ننموده.

اشاره به حالات سید رضی

علاوه، مقام ورع و تقوای عالم ربّانی سید جلیل القدر رضی الدین

۳۱۴

-رضوان اللّه تعالی علیه- بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند که جعل خطبه و از روی کذب و دروغ منتسب بآن حضرت نموده باشد. به علاوه مطلعین بر ادبیات عرب که خطباتنهج البلاغه را مورد دقت قرار داده، از فصاحت و بلاغت و جزالت الفاظ و معانی عالیه و کنوز علمیه و حکمیّه مندرجه در آنها، پی برده اند که نه برای سید رضی، بلکه برای احدی از بشر ممکن نیست بدون اتصال بغیب عالم بتواند مثل آن کلمات بیاورد.

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل عز الدین عبد الحمید بن ابی الحدید معتزلی و از متأخرین شیخ محمد عبده، مفتی دیار مصر اعتراف باین معنی نموده اند که جزالت الفاظ و حسن معانی و اسلوب بدیعی که در خطب و بیانات آن حضرت به کار رفته، ثابت می کند که آن کلمات بعد از کلام رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق می باشد.

کلمات و خطب و رسائل سیّد جلیل القدر رضی الدین -رضوان اللّه تعالی علیه- نظماً و نثراً در دفاتر ارباب خبر از شیعه و سنی موجود است.

بعد از مطابقه با خطبنهج البلاغه معلوم می گردد کهبینهما بون بعید (۱)

کجا صحبت خاک با عالم پاک

کجا صحبت ذره با آفتاب

چنانچه ابن ابی الحدید(۲) نقل می نماید که مصدّق بن شبیب از ابن الخشاب معروف نقل نموده که گفت: «نه برای رضی و نه برای غیر رضی، ممکن نیست چنین کلماتی با این اسلوب بدیع به کار برند و ما کلمات رضی را دیده ایم؛ ابداً طرف مقایسه با این کلمات و خطب شریفه نمی باشد.»

خطبه شقشقیه قبل از ولادت سید رضی ثبت در کتب بوده

گذشته از قواعد علمیه و موازین عقلیه، جمع کثیری از اهل علم و حدیث و تاریخ فریقین (شیعه و سنّی) قبل از ولادت سید بزرگوار رضی الدین و پدر مرحومش ابو احمد نقیب الطالبیین این خطبه را روایت نموده اند؛ چنانچه

____________________

۱- بین آن دو فاصله بسیاری وجود دارد

۲- شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۵۸.

۳۱۵

ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه گوید:

این خطبه شریفه را زیاد دیدم در تصانیف شیخ خود ابو القاسم بلخی، امام معتزله در زمان دولت مقتدر باللّه عباسی که قبل از ولادت سید رضی به مدت طولانی ثبت گردیده و نیز زیاد دیدم در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه متکلم معروف که از تلامذه شیخ ابو القاسم بلخی بوده و قبل از ولادت سید رضی وفات نمود.

و نیز نقل نموده از شیخ ابی عبد اللّه بن احمد معروف بابن خشاب که گفته:

این خطبه را در کتبی دیدم که دویست سال قبل از ولادت سید رضی تصنیف نموده اند، بلکه این خطبه را به خطوط علمایی دیدم از اهل ادب که قبل از ولادت والد رضی ابو احمد نقیب الطالبین نوشته شده است.

کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی فیلسوف متبحر و محقق حکیم، درشرح نهج البلاغه نوشته است که من یافتم این خطبه را در دو جا یکی بخط وزیر بن فرات که زیاده از شصت سال قبل از ولادت سید شریف رضی الدین -رضوان اللّه علیه- نوشته بودند. دیگر در کتاب الانصاف ابی جعفر بن قبه تلمیذ ابی القاسم کعبی، یکی از شیوخ معتزله که قبل از ولادت سید رضی وفات نموده.

پس با این دلایل و شواهد ثابت شد عناد و لجاج و دست و پاهای بی جایی که متعصبین از متأخرین علمای شما نموده اند.

گذشته از همه دلایل و شواهد، وقتی فرضیّه آقایان راجع باین خطبه شریفه صحیح می بود که سایر خطب و حکایات و درد دلهای آن حضرت که در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده (که به بعض از آنها در شبهای گذشته اشاره نمودیم) در دسترس عموم نبود مگر نه ابن ابی الحدید درشرح نهج خطبه آن حضرت را مفصلاً نقل نموده که می فرماید: «من از اول امر با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم تا دم مرگ که در سینه من جان داد، به کمک ملایکه او را غسل دادم؛ بر او نماز گذارده و در قبر قرار دادم. پس از من اولی و احق بآن حضرت کسی نبود» تا آخر خطبه که به حال خود و مخالفین اشاره نموده تا آنجا که فرمود:فو الذی لا اله الا هو انی لعلی جاده الحق و انهم

۳۱۶

لعلی مزله الباطل (۱) .

بازهم می فرمایید: علیعليه‌السلام مخالفین خود را حق و برحق دانسته و از آنها دلتنگ نبوده بلکه بعمل آنها راضی بوده!!

جناب شیخ عزیز، حق و حقیقت باین قبیل حرفها پوشیده و از میان نخواهد رفت؛ چنانچه عمیقانه توجه کنید به آیه ۳۲ سوره ۹ (توبه) که می فرماید:( یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ ) (۲) تصدیق خواهید نمود.

چراغی را که ایزد بر فروزد

گر ابله پف کند ریشش (بلکه ریشه اش) بسوزد

شیخ : چون خیلی از وقت شب گذشته شما هم خسته شدید و معلوم است از روی خستگی صحبت می فرمایید، مقتضی است مجلس ختم شود. بقیه مطالب و جواب جنابعالی بماند فردا شب به امید خدا.

____________________

۱- قسم به آن خدایی که غیر از او خدایی نیست! بدرستی که من در جاده و شاهراه حقم و مخالفین من بر مزله باطل هستند؛ یعنی در مکانی که سقوط از حق و منحرف از صواب می باشند. (شرح نهج البلاغة، ج۱۰، ص۱۹۰).

۲- می خواهند اعادی که خاموش کنند نور خدا را به دهن های خود (یعنی به تهمت ها و بدها و ایجاد شبهات) ولی ابا دارد خدا مگر آنکه تمام کند نور خود را اگر چه کراهت داشته باشند کافران.

۳۱۷
۳۱۸

جلسه دهم

لیله یکشنبه سیم شعبان المعظم ۴۵

۳۱۹

جلسه دهم

لیله یکشنبه سیم شعبان المعظم ۴۵

(اول شب آقایان محترم با جمعیت زیادتری تشریف آوردند. به مناسبت شب عید سعید میلاد سعادت بنیاد حضرت ابا عبد اللّه الحسین -ارواحنا فداه و علیه الصلاه و السّلام- شربت و شیرینی مفصلی صرف شد. خواستیم وارد مذاکره شویم. آقای نواب عبد القیوم خان تشریف آوردند بعد از تعارفات مرسومه و صرف شربت و شیرینی و چای بیانی نمودند)

نواب : قبله صاحب! خیلی عذر می خواهم از جسارتی که می نمایم؛ چون موضوعی پیش آمده که بسیار لازم است مورد سؤال و بحث قرار گیرد. چنانچه اجازه فرمایید، قبل از رسمیّت مجلس و مذاکره با آقایان مطلب خود را به عرض رسانم.

داعی : البته، خواهش می کنم بفرمایید، برای استماع حاضریم.

سؤال از مقام علمی عمر و جواب آن

نواب : امروز صبح جمعی در منزل بنده بودند. تمام مجلس ذکر خیر جنابعالی بود. در اطراف مذاکرات شبها گفتگو می شد؛ روزنامه ها و مجلات خوانده می شد و در اطراف بیانات طرفین بحث می نمودیم، یکی از بنده زاده ها (عبد العزیز) که در کالج و اسکول(۱) اسلامی تحصیل می نماید، به من گفت که چند

____________________

۱- کالج و اسکول اسلامی مؤسسه جدید البناء فرهنگی است در خارج شهر پیشاور که در سال ۱۳۳۰ قمری ساخته شده و تأسیس آن بهمت والای نواب صاحب زاده عبد القیوم خان که از محترمین رجال اهل تسنن بوده، ساخته شده است و تقریبا ده لک روپیه (که هر لک صد هزار روپیه باشد) خرج آن بنای عالی شده است و فقط اختصاص به دانش آموزان شب خواب دارد. متجاوز از پانصد دانش آموز از کلاسهای ابتدایی تا کلاسهای عالی در آن کالج و اسکول مشغول تحصیلند، مخصوصا علوم عالیه دکترا و فلسفه در آنجا تدریس می شود و مسجد بزرگی در وسط آن کالج بنا شده که عموم محصلین اسلامی بایستی پنج وقت نمازهای یومیه را در آن مسجد بجماعت اداء نمایند. و در قسمت شمالی آن بنا سالن بسیار بزرگی برای سخنرانی های علمی و دینی آماده است و هفته یک روز جزء برنامه تدریسی حتما در آن سالن سخنرانی می شود و جمیع اساتید و دانش آموزان از کلاس شش ببالا دارای هر دین و مذهبی هستند =

۳۲۰

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520