شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور0%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

شب های پیشاور

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سلطان الواعظین شیرازی
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: صفحات: 520
مشاهدات: 360725
دانلود: 4860


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 360725 / دانلود: 4860
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد 2

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

روز قبل در کلاس درس، استاد معظم ما ضمن گفتار خود به مناسبتی گفتند:

یکی از فقهاء بزرگ صدر اسلام در مدینه منوره، خلیفه ثانی عمر بن الخطاب -رضی اللّه عنه- بوده که احاطه کاملی بر قرآن و آیات شریفه و معانی و مسائل علمی و فقهی اسلام داشته و میان چند نفر از فقهاء مانند علی بن أبی طالب -کرم اللّه وجهه- و عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عباس و عکرمه و زید بن ثابت و غیرهم -رضی اللّه عنهم- خلیفه عمر -رضی اللّه عنه- برجسته تر وافقه از همه بوده حتی علی بن أبی طالب -کرم اللّه وجهه- که از همه صحابه در مسائل علمی و مباحث فقهی مقدم بوده، گاهی در مشکلات فقهیّه و حقوق مسلمین معطل می ماند، به خلیفه ثانی عمر رضی اللّه عنه مراجعه می کرد و استمداد از فطانت و علم و دانش خلیفه می نمود. خلیفه هم حلّ مشکلات علمیه و مسائل فقهیه علی را می نمود!!!

اهل مجلس همه تصدیق نمودند که حقاً همین قسم بوده زیرا علمای ما بیان نموده اند که خلیفه عمر نادره زمان در مراتب علم و عمل بوده.

بنده چون در امر دین و تاریخ اطلاعات کامل نداشتم، سکوت اختیار نمودم. بالاخره به آقایان دوستان مخصوصاً به بنده زاده وعده دادم که امشب قبل از شروع به صحبت این موضوع را مطرح می کنم؛ چون علمای فریقین حاضرند، لا بد حلّ این مطلب بزرگ می شود تا مقامات علمی صحابه در نزد ما معلوم شود. لذا

____________________

= بایستی در آن سالن حاضر شوند و مستمع سخن سخن رانی گردند چنانچه از داعی هم تقاضا نمودند روزی که برای بازدید آن کالج و اسکول اسلامی رفته بودیم قریب یک ساعت در حضور قریب چهار صد محصل و اساتید و معلمین دانشمند و کارکنان آن دستگاه با عظمت در اطراف ملازمت علم و دین بیانات مؤثر نمودیم و در دفتر یادداشتی که در کتابخانه بزرگ کالج بود شرحی نوشته و از خود بیادگار گذاردیم

۳۲۱

جسارت ورزیده، متمنی است صحت و سقم مطلب را مورد بحث قرار دهید تا مورد استفاده عموم قرار گیرد و پی به أرزش علمی هر یک از صحابه ببریم و بدانیم کدامیک از صحابه تقدم علمی داشته اند. بنده زاده و دوستان هم برای اخذ نتیجه شرفیابند. امید است ما را مستفیض فرمایید که مخصوصاً بنده زاده اگر متزلزل است ثابت گردد.

داعی : (رو به جناب یوسف علی شاه که از محترمین فضلای شیعه و در همان اسکول معلم تاریخ و جغرافیا و زبان انگلیسی بودند نموده، سؤال نمودم: آیا چنین است؟ ایشان فرمودند: نمی دانم کدام معلم بوده و چگونه مذاکره نموده است).

داعی : خیلی محل تعجب است از گوینده این حرف هر که بوده که از کجا این حرفها را آورده، در کلمات و گفتار عوام افراط و تفریطها بسیار است ولی معلم بایستی گفتارش منطبق با علم و منطق باشد ولی این معلم بی علم افراطی هر که بوده ادعائی نموده که احدی از علمای خودتان هم چنین ادعایی ننموده اند و اگر نفرات متعصّبی مانند ابن حزم ظاهری و امثال آن چنین نظری به کار برده مورد تخطئه اکابر علمای خودتان قرار گرفته و علاوه این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد که قطعاً خود خلیفه عمر هم چنین ادعائی را ننموده و در هیچ کتابی از علمای شما ابراز چنین عقیده ای نشده هر محدث و مورخی که در اطراف ترجمه حالات خلیفه ثانی عمر بن الخطاب نگارشاتی نموده، موضوع فطانت و هوش و شدت عمل و سیاستمداری خلیفه را مورد بحث قرار داده و از موضوع علمی خلیفه در کتب خودتان ابداً بحث و بیانی نشده. علی القاعده أبوابی که در ترجمه حالات خلیفه آورده اند، بایستی بابی در علم ایشان ذکر نموده باشند و حال آنکه خلاف این قول در کتب فریقین صراحت کامل دارد که خلیفه عمر از احاطه بر مسائل علمیه و مدارج فقهیه عاری و در مواقع احتیاج و پیش آمدها، دست به دامان علیعليه‌السلام و عبد اللّه بن مسعود و دیگران از فقهای مدینه می شده است. مخصوصاً ابن ابی الحدید آورده که عبد اللّه بن مسعود از فقهای مدینه بود و خلیفه عمر اصراری داشت که عبد اللّه همیشه با او باشد تا در مواقع لزوم و پیش آمدها و

____________________

1- تعریفی که صاحبش از آن راضی نیست.

۳۲۲

سؤال های فقهی که از او می نمایند، عبد اللّه جواب بدهد.

شیخ : (با رنگ پریده و عصبانی): در کجا و کدام کتاب نوشته شده که خلیفه ثانی عمر -رضی اللّه عنه- از علم فقه و مسائل شرعیّه که اساس دین است بی بهره بوده؟

داعی : اولاً تمنا می نمایم ملایم باشید. عصبانی و تند نشوید! ده شب هر نوع سخنی گفتید، صراحتاً و کنایتاً اهانت ها نمودید؛ مشرک و کافر و اهل بدعت به ما گفتید. ابداً از جا در نرفتم عصبانی و تند نشدم با دلیل و برهان، اهانت های شما را برگرداندم و جامعه شیعیان را تبرئه نمودم. شما هم اگر جواب منطقی دارید بدهید و داعی را ساکت نمایید. هر انسان عالم عاقل منصف در مقابل دلیل و برهان باید لجاجت نکند، بلکه تسلیم شود نه آنکه عصبانی و تند شود؛ چه آنکه عصبانیت موجب خنده و مضحکه بیگانگان می گردد.

ثانیاً مغلطه فرمودید. داعی نگفتم خلیفه بی بهره بوده، بلکه عرض کردم احاطه بر مسائل فقهیه علمیه نداشته؛ این هم فقط ادعا نیست، بلکه می گویم و می آیمش از عهده برون.

شیخ : دلیل شما بر این معنی چیست که خلیفه عمر -رضی اللّه عنه- در مسائل فقهیه و احکام دین کند بوده؟

داعی : دلیل ما اخبار بسیاری است که در کتب معتبره ما و شما نقل شده و مورخین بزرگ خودتان ثبت نموده اند؛ به علاوه، اقرارهای مکرری که خود خلیفه در این موضوعات نموده است.

شیخ : اگر از آن اخبار در نظر دارید، برای روشن شدن مطلب بیان فرمایید؟

داعی : چند خبری که الحال در نظر دارم، به عرضتان می رسانم. قضاوت منصفانه را بفکر صائب خود آقایان محترم می گذارم.

مجاب نمودن زنی عمر را در یک مسئله شرعی

اکابر علمای خودتان مانند، جلال الدین سیوطی دردرالمنثور (1) و ابن کثیر در

____________________

1- در المنثور، ج2، ص237.

۳۲۳

تفسیر (1) و جار اللّه زمخشری درتفسیر کشّاف (2) و فاضل نیشابوری درتفسیر غرائب القرآن (3) ضمن سوره (نساء)و قرطبی درتفسیر (4) و ابن ماجه قزوینی در جلد اولسنن (5) و سندی درحاشیه سنن (6) و بیهقی درسنن (7) و قسطلانی درارشاد الساری شرح صحیح بخاری (8) و متّقی هندی درکنز العمال (9) و حاکم نیشابوری درمستدرک (10) و ابو بکر باقلانی درتمهید (11) و عجلونی درکشف الخفاء (12) و قاضی شوکانی درفتح القدیر (13) و ذهبی درتلخیص مستدرک و ابن ابی الحدید درشرح نهج (14) و حمیدی درجمع بین الصحیحین (15) و فقیه واسطی ابن مغازلی شافعی درمناقب (16) و ابن اثیر درنهایه (17) بالاخره جمع کثیری از افاضل خودتان بطرق مختلفه و الفاظ و عبارات متفاوته با تصدیق بصحت نقل نموده اند که روزی خلیفه عمر در مقابل اصحاب خطبه ای خواند و اخطار نمود که هر کس زنی بگیرد و مهر زنش را از چهارصد درهم زیادتر نماید او را حد می زنم و آن زیادتی مهر را از او می گیرم و داخل در بیت المال

____________________

1- تفسیر البن کثیر، ج1، ص456. 2- تفسیر گشاف، ج1، ص258.

3- غرائب القرآن، ج1، ص110. 4- تفسیر قرطبی، ج1، ص287.

5- سنن ابن ماجه، ج1، ص583. 6- حاشیه سنن ابن ماجه (سندی)، ج1، ص584.

7- سنن کبری (بیهقی)، ج7، ص233. 8- ارشاد الساری، ج8، ص57.

9- کنز العمال، ج16، ص537. 10- مستدرک، ج2، ص177.

11- تمهید، ص199. 12- کشف الخلفاء، ج1، ص269؛ ج2، ص118.

13- فتح القدیر، ج1، ص434. 14- شرح نهج البلاغة، ج1، ص182.

15- جمع الصحیحین، ص348. 16- مناقب ابن مغازلی، ص235.

17- نهایة، ج4، ص113.

۳۲۴

مسلمین می نمایم!!

زنی از میان جمعیت صدا زد: «عمر کلام تو اولی بقبول است یا کلام اللّه تعالی؟» عمر گفت: (البته کلام اللّه تعالی.» زن گفت: «مگر نه آن است که خداوند در آیه 20 سوره 4 (نساء) می فرماید:( وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَکٰانَ زَوْجٍ وَ آتَیْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلاٰ تَأْخُذُوا مِنْهُ شَیْئاً ) (1)

عمر از شنیدن این آیه و حاضر جوابی آن زن مبهوت شد و گفت:کلکم افقه من عمر حتی المخدرات فی الحجال (2) .

آنگاه برگشت بالای منبر و گفت:

اگر چه شما را منع کردم از اینکه زیاده از چهارصد درهم مهر و صداق برای زنها قرار ندهید. اینک بشما اجازه می دهم که اگر خواستید از مال خود زیادتی از مقدار معین بآنها عطا نمایید، مانعی ندارد.

از این خبر استفاده می شود که خلیفه عمر، احاطه ای بر قرآن و احکام فقهیّه نداشته و الاّ چنین بیانی نمی نمود که در مقابل یک زن عالمه مجاب شود و بگوید:امرأه اصابت و رجل أخطأ؟!.

شیخ : خیر این طور نیست؛ مقصود خلیقه آن بود که مردم را به پیروی سنت، وادار کند در کمی مهر، اگر چه بحسب شرع جایز است مهر بسیار قرار دادن اما ترکش اولی است جهت رعایت حال مردمان فقیر بیچاره؛ فلذا گفت: «بیش از مهر زنان پیغمبر نباید مهر برای زنان خود معین نماید.»

داعی : این عذری است غیر قابل قبول که خود خلیفه هم چنین چیزی را در نظر نداشته و الاّ اظهار عجز و اقرار به خطاء نمی نمود که بگوید تمام شما از عمر فقیه تر هستید، حتی زنان در حجله ها بلکه در جواب آن زن همین بیان شما را می نمود.

علاوه، هر عاقلی می داند برای امر سنت، مرتکب فعل حرام نباید شد؛ زیرا گرفتن مال اختصاصی زنی را که به حکم قرآن بعنوان مهر مالک شده و داخل در

____________________

1- اگر خواستید زنی را رها کرده و زنی دیگر بجای او اختیار کنید و مال بسیاری بر او مهر کرده اید، البته نباید چیزی از مهر او بازگیرید.

2- تمام شما فقیه تر و داناترید از عمر حتی زنان مخدره در حجله ها.

۳۲۵

بیت المال نمودن ابداً مشروع نمی باشد.

از همه اینها گذشته، اجرای حد برای چنین عملی که گناهی نکرده و مرتکب جرمی نشده، عمل بیجایی است در فقه اسلامی، همچو محلی در باب حدود سراغ نداریم؛ اگر شما سراغ دارید بیان نمایید و اگر در باب حدود همچو حدی وجود ندارد، تصدیق فرمایید ادعای معلم بیجا بوده.

اظهار عمر بعد از وفات پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که آن حضرت نمرده

اتفاقاً عادت خلیفه بر این بوده که هر جا متغیر می شد، از روی عصبانیت برای مرعوب نمودن طرف می گفت: «حد می زنم»؛ چنانچه امام احمد حنبل درمسند (1) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و طبری درتاریخ (2) و دیگران از علماء خودتان نقل نموده اند که چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفت، عمر نزد ابی بکر رفت و گفت:

می ترسم محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمرده باشد و حیله کرده (یعنی خود را به مردن زده) تا دوست و دشمن خود را بشناسد و یا اینکه چون موسی غایب شده باشد و بازآید و هر که مخالفت او را نموده و عاصی گردیده به سیاست رساند. پس هر کس گوید رسول خدا مرده، من او را حد می زنم.

ابی بکر چون این جملات را شنید، او را نیز شکی در دل پیدا شد و از این گفتارها اضطرابی در مردم پدید آمد و اختلاف کلمه ظاهر شد. چون این خبر را به علیعليه‌السلام دادند، با عجله و شتاب خود را به جمعیت رسانید فرمود:

ای قوم، این چه هیاهوی بی دانشی است که برپا نموده اید؟ مگر فراموش نموده اید این آیه شریفه را که خداوند در حیات رسول اللّه باو اعلام داشت( إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) یعنی تو می میری و امت تو هم می میرند. پس بحکم این آیه شریفه، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از دنیا رفت.

این استدلال علیعليه‌السلام مورد قبول امت واقع شد و یقین بموت آن حضرت

____________________

1- مسند احمد، ج6، ص220.

2- تاریخ طبری، ج2، ص444.

3- سوره زمر، آیه 30.

۳۲۶

نمودند، عمر گفت:«گویا من هرگز این آیه را نشنیده بودم!!!»

ابن اثیر درکامل (1) ونهایه (2) و زمخشری دراساس البلاغه و شهرستانی در مقدمه چهارمملل و نحل (3) و عده ای دیگر از علما می نویسند: که چون عمر فریاد می زد هرگز پیغمبر نمرده است، ابی بکر خود را به او رسانید و گفت: مگر نه این است که خداوند می فرماید:( إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ ) و نیز فرموده:( أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ ) (4) .

آنگاه عمر ساکت شد و گفت: «گویا هرگز من این آیه را نشنیده بودم، حالا یقین کردم که وفات نموده.»

شما را به خدا تصدیق می نمایید که معلم متعصب بی علم ادعای بی جا نموده.

امر نمودن عمر برجم پنج نفر زانی و متوجه ساختن علیعليه‌السلام او را باشتباه در حکم

از جمله دلایل آنکه حمیدی درجمع بین الصحیحین نقل می نماید که در زمان خلافت عمر، پنج نفر مرد را با زنی گرفتند نزد خلیفه آوردند و به ثبوت رسید که آن پنج نفر با آن زن زنا کرده اند. فوری عمر امر برجم مردان داد. در آن هنگام حضرت علیعليه‌السلام وارد مسجد شد و از آن حکم آگاه گردید. به عمر فرمود: «حکم خدا در اینجا غیر از اینست که تو حکم کردی!» عمر گفت: «یا علیعليه‌السلام زنا ثابت شد پس از ثبوت زنا حکم رجم است.» حضرت فرمودند: «حکم زنا نسبت به مراتب، اختلاف پیدا می کند و اینجا از مواضعی است که حکم اختلاف دارد.» عمر گفت: «آنچه حکم خدا و رسول است بیان نما، جهه آنکه مکرر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که می فرمود:علی اعلمکم و اقضاکم ؛ یعنی علی داناتر از همه شما و در مقام قضاوت اولی از همه شما می باشد.»

____________________

1- الکامل فی التاریخ، ج2، ص323.

2- البدایة والنهایة، ج5، ص262.

3- ملل و نحل، ج1، ص15.

4- اگر او نیز به مرگ یا قتل و شهادت در گذشت، باز شما به دین جاهلیت خود رجوع خواهید نمود؟ آیه 137 سوره 3 (آل عمران).

۳۲۷

حضرت امر فرمود آن پنج نفر را آوردند. اولی را حاضر نمودند،امر بضرب عنقه و امر برجم الثانی و قدم الثالث فضربه فقدم الرابع فضربه نصف الحد خمسین جلدة فقدم الخامس فعزره (1) .

عمر متعجب و متحیر شد گفت:کیف ذلک یا ابا الحسن ؛ چگونه بود این قضیه که پنج حکم مختلف در یک حکم نمودی؟ حضرت فرمود:فامّا الاوّل فکان ذمیّا زنی بمسلمة فخرج عن ذمّته و الثانی محصن فرجمناه و اما الثالث فغیر محصن فضربناه و الرابع عبد فحدّه نصف و امّا الخامس فمغلوب علی عقله فغررناه. فقال عمر: لو لا علیّ لهلک عمر لا عشت فی امّه لست فیها یا ابا الحسن (2) .

امر نمودن عمر برجم زن حامله و منع نمودن علی او را

محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر باب 58کفایت الطالب فی مناقب امیر المؤمنین علی بن أبی طالب عليه‌السلام (3) و امام احمد بن حنبل درمسند (4) و بخاری درصحیح (5) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (6) ازمناقب خوارزمی و امام فخر رازی دراربعین (7) و محب الدین طبری در

____________________

1- امر فرمود اولی را گردن زدند و دومی را سنگسار نمودند و سومی را صد تازیانه حد زنا زدند، چهارمی را پنجاه تازیانه نصف حد زنا باو زدند پنجمی را 25 تازیانه حد تعزیر زدند.

2- اما اولی کافری بود در ذمه اسلام که با زن مسلمانی زنا کرده بود، از ذمه بیرون رفته، حکم او کشتن و گردن زدن بود و دومی مرد زن داری بوده که زنا کرده، سنگسارش نمودم و سیمی مرد بی زن بود که زنا نموده، صد تازیانه حد زنا زدم؛ چهارمی غلامی بود که زنا کرده، حدش نصف حد آزاد بود پنجاه تازیانه زدم و پنجمی ابله و کم عقل بود، لذا تعزیرش نمودم به 25 تازیانه. پس عمر گفت: «اگر علیعليه‌السلام (در این واقعه نبود خطای حکم من سبب هلاکت من) شده بود. خدا نکند یک روزی در امتی باشم که تو یا علیعليه‌السلام در آنجا نباشی!»

3- کفایة الطالب، ص105، باب 58.

4- مسند احمد، ج1، ص143.

5- صحیح بخاری، ج2، ص251.

6- ینابیع المودة، ج1، ص227، باب 14.

7- الاربعین (فخر رازی)، ص466.

۳۲۸

ریاض النضرة (1) و خطیب خوارزمی درمناقب (2) و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (3) و امام الحرم درذخایر العقبی (4) نقل می نماید:اتی عند عمر بن الخطاب رضی اللّه عنه امرأه حامله فسئلها فاعترف بالفجور فامر بها بالرجم فقال علیّ لعمر سلطانک علیها فما سلطانک علی الذی فی بطنها فخلا سبیلها و قال عجزت النساء ان یلدن علیّا و لو لا علیّ لهلک عمر و قال اللّهم لا تبقنی لمعضله لیس لها علیّ حیّا (5) .

امر نمودن عمر برجم زن دیوانه و مانع شدن علیعليه‌السلام

و نیز امام احمد حنبل درمسند (6) و امام الحرم احمد بن عبد اللّه شافعی درذخایر العقبی (7) و سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (8) از حسن بصری و ابن حجر درفتح الباری (9) و ابی داود درسنن (10) و سبط ابن جوزی درتذکره (11) و ابن ماجه درسنن (12) و مناوی درفیض القدیر (13) و حاکم نیشابوری

____________________

1- ریاض النضرة، ج2، ص196.

2- مناقب(خوارزمی)، ص81، ح65.

3- مطالب السؤول، ص13.

4- ذخائر العقبی، ص80.

5- زن حامله را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند. پس از او سؤال نموده اعتراف کرد به زنا. امر داد رجم و سنگسارش نمایند. پس علیعليه‌السلام به خلیفه فرمود: «حکم تو درباره او مجری است، ولی بر طفلی که در رحم دارد تو را تسلطی نمی باشد؛ (زیرا آن بچه بی گناه است، قتلش جایز نیست) زن را رها کردند به راه خود رفت. آنگاه عمر گفت: «عاجزند زنان عالم که بزایند مثل و مانند علیعليه‌السلام . اگر علیعليه‌السلام نبود عمر هلاک شده بود» و نیز گفت: «خدایا مرا مگذار در امر پیچیده و مشکلی که علیعليه‌السلام زنده نباشد در آن امر!»

6- مسند احمد، ج1، ص140 و154.

7- ذخائر العقبی، ص81.

8- ینابیع المودة، ج1، ص226.

9- فتح الباری، ج12، ص101.

10- سنن ابی داوود، ج2، ص227.

11- تذکرة الخواص، ص57.

12- سنن ابن ماجه، ج2، ص277.

13- فیض القدیر، ج4، ص357.

۳۲۹

درمستدرک (1) و قسطلانی درارشاد الساری (2) و بیهقی درسنن (3) و محب الدین طبری درریاض النضرة (4) و بخاری درصحیح (5) بابلا یرجم المجنون و المجنونه بالاخره اکابر علمای خودتان متکاثراً نقل نموده اند که روزی زن دیوانه ای را نزد خلیفه عمر بن الخطاب آوردند که زنا داده بوده. بعد از اعتراف به زنا، خلیفه امر برجم و سنگسارش نمود. حضرت امیر المؤمنینعليه‌السلام حاضر بود. فرمود: «خلیفه چه می کنی؟»سمعت رسول اللّه یقول رفع القلم عن ثلثه، عن النائم حتّی یستیقظ و عن المجنون حتّی یبرأ و یعقل و عن الطفل حتّی یحتلم قال فخلا سبیلها (6) .

و ابن السمّان در کتابالموافقه احادیث بسیاری از این قبیل نقل نموده است و در بعض از کتب، قریب صد موضع از خطاها و اشتباهات خلیفه را نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای نقل بیش از اینها را ندارد. گمان می کنم برای نمونه و اثبات مرام همین مقدار که عرض شد کافی باشد.

پس آقایان محترم، از شنیدن این قبیل اخبار که اکابر علمای خودتان نقل نموده اند تصدیق می نمایید معلم بی علمی که چنین حرفی را زده است، کاملاً بی اطلاع بوده و روی هوای نفس و تعصّب بیان نموده، قطعاً بایستی از او مطالبه دلیل نمود (که هرگز نتواند چنین دلیلی اقامه نماید). آنچه مسلّم عند الفریقین است، در میان تمام اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلم وافقه و اکمل از امیر المؤمنینعليه‌السلام وجود نداشته؛ چنانچه نور الدین بن صبّاغ مالکی درفصول المهمّه (7) در حالات آن حضرت نوشته:

____________________

1- مستدرک حاکم، ج2، ص59؛ ج4، ص389.

2- ارشاد الساری، ج10، ص9.

3- سنن کبری (بیهقی)، ج4، ص323.

4- ریاض النضرة، ج2، ص196.

5- صحیح بخاری، ج8، ص21.

6- شنیدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می فرمود: «قلم از سه کس برداشته شده: از خوابیده تا بیدار شود و از دیوانه تا عاقل گردد و از بچه تا محتلم شود» (یعنی بسن رشد و تکلیف برسد). پس رها کردند آن زن دیوانه را به راه خود رفت.

7- فصول المهمة، ج1، ص195.

۳۳۰

بیان ابن صباغ مالکی در فضائل و علوم علیعليه‌السلام و نصب نمودن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن حضرت را به مقام قضاوت

فصل فی ذکر شیء من علومه، فمنها: علم الفقه الذی هو مرجع الانام و منبع الحلال و الحرام. فقد کان علی مطلعا علی غوامض احکامه منقادا له جامحاً بزمامه مشهودا له فیه بعلوّ محلّه و مقامه، و لهذا خصه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعلم القضاء کما نقله الامام ابو محمد الحسین بن مسعود البغوی -رحمه اللّه علیه- فی کتابه المصابیح(1) مرو یا عن انس بن مالک انّ رسول اللّه لما خصّص جماعه من الصحابه کل واحد بفضیله خصّص علیا بعلم القضاء فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : و اقضاکم علیّعليه‌السلام (2) .

و نیز همین حدیثعلیّ اقضاکم را محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السئول فی مناقب آل الرسول (3) از قاضی بغوی نقل نموده. آنگاه گوید:و قد صدع الحدیث بمنطوقه و صرّح بمفهومه انّ انواع العلم و اقسامه قد جمعها رسول اللّه لعلیّ دون غیره ؛ یعنی منطوق و مفهوم این حدیث صراحت دارد بر اینکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انواع و اقسام علم را جمع نموده اختصاصا برای علیعليه‌السلام ، جهت آنکه حق قضاوت برای کسی است که احاطه بر جمیع علوم داشته باشد. به علاوه، کمال عقل و زیادتی تمیز و فطانت

____________________

1- المصابیح، ج2، ص277.

2- ما حصل کلام این عالم منصف آنست که در این فصل اشاره بعلوم علیعليه‌السلام نموده و می گوید: «از جمله علومی که اختصاص به علیعليه‌السلام داشته، علم فقه بوده که محل رجوع بشر و سرچشمه حلال و حرام است.» پس بتحقیق علیعليه‌السلام مطلع بر غوامض احکام و آگاه بر حقایق اشیاء بوده و هر حکمی را در محل و مقام خود مشهوداً می دانست. به همین جهه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در میان همه امت اختصاص داد علی را به علم قضاوت هم چنانکه روایت نموده امام ابو محمد حسین بن مسعود بغوی در کتابمصابیح از انس که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در موقعی که هر یک از اصحاب را مخصوص بکاری که شایسته او بود تعیین می نمود علیعليه‌السلام را اختصاص داد به قضاوت و فرمود: علی از همه شما (صحابه و امت) بقضاوت اولی می باشد.»

یعنی افقه از همه و احاطه او از همه بیشتر است چون در قضاوت احاطه بر تمام مسائل فقهیه لازم است. به علاوه شرائط دیگر که فقهاء در کتاب قضاء نوشته اند و تمامی آنها باتفاق موافق و مخالف در علیعليه‌السلام موجود بوده، لذا پیغمبر فرمود: «اقضاکم علیعليه‌السلام

3- مطالب السؤول، ص130.

۳۳۱

و زکاوت و دور بودن از سهو و غفلت و صیغه افعل التفضیل (در حدیث)، به تمام معنا اثبات این مرام می نماید. و بعد از آن با دلایل بسیاری مشروحاً بیان نموده که علیعليه‌السلام اعلم و افضل از جمیع امت بوده است - انتهی.

پس آقایان محترم، بعد از دقت در احادیث وارده و مطابقه نمودن با بیانات محققین از اکابر علمای خودتان و گفتار غلط این معلم بی علم، تصدیق خواهید نمود که او ادعای بی جایی نموده؛ زیرا مقام مقدس علیعليه‌السلام بالاتر از آنست که محل قیاس با احدی از صحابه قرار گیرد. این آقای معلم کاسه از آش گرم تر است؛ زیرا خود خلیفه عمر که در مقابل علیعليه‌السلام اظهار عجز نموده و در دوره خلافتش هفتاد مرتبه (چنانچه اکابر علمای خودتان با ذکر مواضع و وقایع نقل نموده اند) گفته است:لو لا علیّ لهلک عمر ، هرگز راضی نبوده و نیست که چنین نسبتی را به او بدهند. واقعاً این نوع از تمجیدها تعریفبما لا یرضی صاحبه می باشد. (مراجعه شود به (جلسه دهم) همین کتاب).

بر خلاف گفته این معلم بی علم متعصّب افراطی، امام احمد بن حنبل(امام الحنابله) در مسند(1) و امام الحرم احمد مکی شافعی درذخایر العقبی (2) بنا بر آنچه شیخ سلیمان بلخی در باب 56ینابیع المودة (3) و محب الدین طبری درریاض النضرة (4) از قول معاویه نقل نموده اند که می گفت:انّ عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علیّ عليه‌السلام (5) حتی ابو الحجاج بلوی در کتاب خود (الف باء) نقل می نماید که وقتی خبر شهادت علیعليه‌السلام به معاویه رسید گفت:لقد ذهب الفقه و العلم بموت ابن أبی طالب ؛(6) یعنی فقه و علم بمردن علیعليه‌السلام از میان رفت.

و نیز از سعید بن مسیب نقل می نماید که می گفت: کان عمر -رضی اللّه عنه- یتعوّذ

____________________

1- مسند احمد، ج2، ص675.

2- ذخائر العقبی، ص79.

3- ینابیع المودة، ج2، ص172.

4- ریاض النضرة، ج2، ص206.

5- هر زمانی که امری بر عمر بن الخطاب مشکل می شد، مراجعه می نمود به علیعليه‌السلام و از او اخذ می کرد و حل مشکل می نمود.

6- (هر آینه که قفه و علم و دانش به واسطه در گذشت علی بن ابی طالبعليه‌السلام از بین رفت).

۳۳۲

من معضله لیس لها ابو الحسن (1) .

و ابو عبد اللّه محمّد بن علی الحکیم الترمذی درشرح رساله (فتح المبین) گوید:

کانت الصحابه -رضی اللّه عنهم- یرجعون الیه فی احکام الکتاب و یأخذون عنه الفتاوی کما قال عمر بن الخطاب -رضی اللّه عنه- فی عدة مواطن لو لا علیّ لهلک عمر و قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلم امّتی علیّ بن أبی طالب(2) .

آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ به دست می آید، معلوم می گردد که خلیفه عمر بقدری در مراتب علمی و مسائل فقهی ساده بوده که غالباً در احکام و مسائل ما به الاحتیاج(3) عمومی چنان اشتباه واضحی می کرده که هر یک از صحابه حاضر بودند او را متنبه و متوجه باشتباه می ساختند.

شیخ : خیلی بی لطفی می فرمائید که چنین نسبتی به خلیفه می دهید! آیا ممکنست که خلیفه -رضی اللّه عنه- در احکام و مسائل دین اشتباه نموده باشد؟

داعی : این بی لطفی را داعی ننمودم بلکه اکابر علمای خودتان کشف حقیقت نموده و در کتب معتبره خود ثبت و منتشر ساختند.

شیخ : ممکن است از آن اشتباهات با ذکر اسناد بیان فرمایید تا صدق و کذب معلوم و مفتری رسوا گردد؟

داعی : اشتباهات ایشان بسیار و قریب صد اشتباه ثبت نموده اند، ولی از آنچه الحال در نظر دارم، باقتضای وقت مجلس بیکی از آنها اشاره می نمایم.

اشتباه عمر در تیمم زمان پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حکم اشتباهی دادن در زمان خلافت

مسلم بن حجاج در بابتیمّم صحیح (4) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و امام

____________________

1- پیوسته عمر پناه می برد بخدا از امر پیچیده ای که علیعليه‌السلام در او نباشد.(الف باء، ج1، ص222).

2- صحابه پیغمبر در احکام قرآن مراجعه به علیعليه‌السلام می نمودند و فتاوی از او می گرفتند؛ کما آنکه عمر در مواطن متعدده گفت: «اگر علی نبود عمر هلاک شده بود» و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «داناترین امت من علی بن أبی طالب می باشد.» (شرح رسالة (فتح المبین)، ).

3- احکام عمومی مثل روزه، نماز، تیمم و غیره...

4- صحیح مسلم، ج1، ص193.

۳۳۳

احمد حنبل درمسند (1) و بیهقی درسنن (2) و ابی داود درسنن (3) و ابن ماجه درسنن (4) و امام نسائی درسنن (5) و دیگران از اکابر علمای خودتان به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته نقل نموده اند که در زمان خلافت عمر مردی بنزد وی آمد و گفت: «من جنب شده ام و آبی نیافته ام که غسل نمایم، نمی دانم چه کنم؟» خلیفه گفت: «هرگاه آب نیافتی نماز مکن تا آب به دستت بیاید و غسل نمایی!» عمار یاسر از صحابه، حاضر بود گفت:

ای عمر یادت رفته که در یکی از اسفار من و تو بر حسب اتفاق احتیاج به غسل پیدا نمودیم. چون آب نبود تو نماز نخواندی ولی من گمان کردم که تیمم بدل از غسل آنست که تمام بدن را به زمین بمالم. لذا خود را بزمین غلطانده و نماز کردم. چون خدمت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرف یاب شدیم، حضرت تبسمی نموده فرمودند: «در تیمم همین قدر بس است که کف دو دست را با هم بزمین زده و بعد هر دو کف را با هم بپیشانی بمالند و بعد کف دست چپ را بر پشت دست راست و بعد کف دست راست را بر پشت دست چپ مسح نمایند.»

پس چرا اینک خلیفه می گویی نماز نخواند؟

عمر چون جوابی نداشت،گفت: «ای عمار از خدا بترس!!»

عمار گفت: «آیا اجازه می دهی که این حدیث را نقل نمایم؟» گفت:نولیک ما تولیت ؛ یعنی تو را واگذار کردم بآنچه می خواهی.

اینک آقایان محترم، اگر فکر کنید در اطراف این خبر معتبر که در صحاح معتبر علمای خودتان نقل گردیده، قطعاً بی اراده تصدیق خواهید نمود که آقای معلم، خیلی بیجا گفته که خلیفه را یکی از فقهای بزرگ در میان صحابه شناخته و معرفی نموده.

____________________

1- مسند احمد، ج4، ص265.

2- سنن کبری، بیهقی، ج1، ص209.

3- سنن ابی داوود، ج1، ص87.

4- سنن ابن ماجه، ج1، ص188.

5- سنن نسائی، ج1، ص166.

6- مسند احمد، ج4، ص265.

۳۳۴

چگونه ممکن است فقیهی که شب و روز حضراً و سفراً با پیغمبر بوده و از خود آن حضرت هم شنیده که در فقدان آب طریق تیمم چگونه است، علاوه صریحاً در آیه 43 سوره 4 (نساء) خوانده است که می فرماید( فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً ) ،(1) آنگاه حکم را عوضی ابلاغ نماید به مرد مسلمانی، بگوید: «اگر آب نیافتی نماز نخوان.» در صورتی که قرآن مجید فرماید: آب نیافتی با زمین پاک تیمم نما؟

اتفاقا مسأله تیمم میان مسلمانان رایج و ما به الابتلاء عمومی است که مانند وضو و غسل، هر مسلمان عامی آن را می داند، تا چه رسد بفرد صحابی و خلیفه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که گذشته از آنکه باید بمردم تعلیم نماید، برای عمل کرد خود حتماً باید بداند.

نمی توانم بگویم خلیفه عمر عالماً عامداً عوضی گفته و یا غرضش اخلال در دین بوده، ولی ممکن است کم حافظه در اخذ مسائل بوده و ضبط احکام برای او اشکال داشته، به همین جهت بوده که علمای خودتان نوشته اند، به عبد اللّه بن مسعود فقیه صحابی می گفت: «از من جدا مباش که هرگاه از من سؤالی می نمایند تو جواب آن را بدهی!!»

الحال آقایان با توجه کامل قضاوت نمایید، چقدر فرق است بین چنین آدمی ساده و سطحی که در أخذ مسائل و بیان احکام فقهی حاضر و آماده نبوده، با آن کسی که احاطه کامل بر جزییات و کلیات امور داشته و تمام مسائل علمیه و عملیّه در نزد او مانند کف دست حاضر بوده است!

شیخ : غیر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چه کسی می توانست احاطه بر جمیع جزییات و کلیات امور داشته باشد.

داعی : بدیهی است بعد از رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم احدی از صحابه چنین احاطه ای نداشته. مگر باب علم آن حضرت، امیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه که خود آن حضرت فرمود: «علی اعلم از شما می باشد.»

____________________

1- پس اگر آب نیابید، با خاک پاک تیمم نمایید.(سوره نساء، آیه 43).

۳۳۵

تمام علوم در نزد علیعليه‌السلام مانند کف دست حاضر بوده

چنانچه ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی اخطب الخطباء در مناقب(1) خود نقل می نماید که روزی خلیفه عمر از روی تعجب از علی بن أبی طالبعليه‌السلام سؤال کرد: «چگونه است هر حکمی از احکام یا مسأله ای از مسائل از تو پرسش می کنند، بدون معطلی جواب می دهی؟» حضرت در جواب عمر، کف دست مبارک را در مقابل او باز کرد فرمود: «چند انگشت در دست من است.» فوری گفت: پنج انگشت. حضرت فرمود: «چرا تأمل نکردی و فکر ننمودی؟» گفت: «محتاج به فکر نبود زیرا پنج انگشت در مقابل روی من حاضر بود.» حضرت فرمود: «تمام مسائل و احکام و علوم در مقابل من مانند این کف دست حاضر است. لذا در جواب سؤالات فوری بی تأمل و تفکر جواب می دهم.»

آقایان با انصاف آیا بی وجدانی نیست که روی حبّ و بغض و تعصّب آقای معلم بی انصاف افراطی در یک همچو اسکول با عظمتی، حرف پوچ بی دلیل و برهان بزند و بگوید چنین عالم محیط بر تمام علوم و باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مشکلات خود بخلیفه عمر مراجعه می نموده و سبب حیرت جوانان بی خبر گردد؟!

دفاع نمودن معاویه از مقام علیعليه‌السلام

اینک خبری بیادم آمد که برای ثبوت مرام بعرض آقایان می رسانم:

ابن حجر مکی متعصّب در صواعق(2) ذیل آیه 14 نوشته که امام احمد روایت نموده و نیز میر سید علی همدانی درمودة القربی و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) نقل نموده اند که مردی از معاویه سؤالی نمود. گفت: «آن را از علیعليه‌السلام بپرس که داناتر است.» عرب گفت: «جواب تو را خوش تر دارم از جواب علیعليه‌السلام .» معاویه گفت: بد سخنی گفتی:کرهت رجلا کان رسول اللّه یغره بالعلم غرا و لقد قال له انت منّی

____________________

1- مناقب (خوازمی)، ص94.

2- صواعق المحرقة، ص179.

3- شرح نهج البلاغة، ج2، ص264.

۳۳۶

بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی و کان عمر اذا اشکل علیه شیء اخذ منه (1) .

به مقتضایالفضل ما شهدت به الاعداء (2) .

کفایت می کند شهادت معاویه اعدا عدو، علیعليه‌السلام به مقام آن حضرت! بس است برای اثبات این معنا، آنچه را که اکابر علمای شما عموماً مانند نور الدین بن صباغ مالکی درفصول المهمه (3) و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (4) و امام احمد بن حنبل درمسند (5) و خطیب خوارزمی درمناقب (6) و سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (7) و غیر آنها در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه عمر بن الخطاب هفتاد مرتبه گفت:لو لا علیّ لهلک عمر . بلکه صریحاً اعتراف نموده که اگر در جواب معضلات و مشکلات و مسائل پیچیده علی نباشد، کار مشکل می شود و اگر علیعليه‌السلام نبود، عمر هلاک شده بود.(مراجعه شود به جلسه ششم همین کتاب).

اقرار نمودن عمر به عجز در مقابل سؤالات مشکله و اعتراف به اینکه اگر علی نبود کار مشکل می شد

از جمله نور الدین مالکی درفصول المهمه (8) فصل سیم از فصل اول آورده که مردی را نزد خلیفه عمر آوردند که در حضور جمعی از او پرسیدند:کیف اصبحت ؛ چگونه صبح کردی؟ گفت:

اصبحت احبّ الفتنه و اکره الحقّ و اصدق الیهود و النصاری و أؤمن بما لم اره و اقر بما لم یخلق(9) .

____________________

1- کراهت داری از کسی که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را تلقین علم می کرد. هرآینه به تحقیق به او فرمود: «تو از من بمنزله هارونی از موسی الا آنکه بعد از من پیغمبری نباشد» و هر وقت بر عمر امری مشکل و پیچیده می شد، از علیعليه‌السلام سؤال می کرد و رأی او را می گرفت.

2- فضیلت آنست که دشمنان شهادت و گواهی به آن دهند.

3- فصول المهمه، ج1، ص301.

4- مطالب السؤول، ص13.

5- مسند احمد، ج1، ص140.

6- مناقب خوارزمی، ص81، ح65.

7- ینابیع المودة، ج1، ص216، ح28.

8- فصول المهمه، ج1، ص199.

9- صبح کرده ام در حالتی که فتنه را دوست می دارم و اکراه دارم حق را، و تصدیق می نمایم یهود و نصاری را و ایمان دارم بچیزی که ندیده ام او را و اقرار می کنم بچیزی که خلق نشده.

۳۳۷

عمر امر کرد بروند علیعليه‌السلام را بیاورند. وقتی امیر المؤمنینعليه‌السلام آمد، قضیه را خدمت آن حضرت عرض کردند. فرمود:

صحیح گفته؛ اینکه گفته فتنه را دوست می دارم، مرادش اموال و اولاد است که خداوند در قرآن فرموده:( أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَهٌ ) (1) .

و اما اینکه اظهار کراهت از حق نموده، مرادش مرگ است؛ چنانچه در قرآن فرماید:( وَ جٰاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ) (2) .

و اینکه گفته یهود و نصاری را تصدیق می نمایم، مرادش قول خدای تعالی است که می فرماید؛( قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ وَ قٰالَتِ النَّصٰاریٰ لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلیٰ شَیْءٍ ) ؛ یعنی یهود گفتند: نصارا بر حق نیستند و نصاری گفتند یهود بر حق نیستند یعنی هر دو فرقه یکدیگر را تکذیب می نمایند این مرد عرب گوید من هر دو فرقه را تصدیق می کنم، یعنی هر دو فرقه را تکذیب می نمایم.

و اما اینکه گفته اقرار دارم بچیزی که ندیده ام؛ یعنی ایمان به خدای لا یری دارم و اینکه گفته اقرار دارم بچیزی که خلق نشده؛ یعنی موجود نشده مرادش قیامت است که هنوز وجود پیدا ننموده.

عمر گفت:اعوذ باللّه من معضله لا علیّ لها! (3) .

همین قضیه را بعضی مانند محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (4) بطریق دیگر مبسوطتر از حذیفه بن الیمان از خلیفه عمر نقل نموده اند.

از این قبیل قضایا در زمان خلافت ابی بکر و عمر بسیار اتفاق افتاده که ابی بکر و عمر در جواب مانده و علیعليه‌السلام در مقام جواب برآمده؛ مخصوصاً علمای یهود و نصاری و ارباب مادّه و طبیعت وقتی می آمدند و مسائل مشکله سؤال می کردند، فقط علیعليه‌السلام بود که جواب معضلات آنها را می داد.

____________________

1- این است و جز این نیست که اولاد و اموال شما فتنه و اسباب امتحانند. آیه-28 سوره 8 (انفال).

2- و هرآینه بی هوشی و سختی مرگ بحق و حقیقت فرا رسید. آیه 18 سوره 50 (ق).

3- پناه می برم بخدا از امر پیچیده و مشکلی که علیعليه‌السلام در او نباشد! (فصول امهمه، ج1، ص199)

4- کفایة الطالب، ص219، باب 57.

۳۳۸

فلذا با قرار اکابر علمای خودتان از قبیل بخاری(1) و مسلم درصحیحین خود و نیشابوری درتفسیر (2) و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (3) و محمّد بن طلحه درمطالب السؤول (4) و حمیدی درجمع بین الصحیحین و امام احمد درمسند و ابن صبّاغ مالکی متوفی 855 درفصول المهمّه (5) و حافظ ابن حجر عسقلانی متوفای 852 درتهذیب التهذیب (6) و قاضی فضل اللّه بن روزبهان شیرازی درابطال الباطل و محب الدین طبری درریاض النضرة (7) و ابن اثیر جزری متوفای 360 دراسد الغابه (8) و ابن قتیبه دینوری متوفای 276 درتأویل مختلف الحدیث (9) و ابن عبد البر قرطبی متوفای 463 دراستیعاب (10) و ابن کثیر درتاریخ (11) خود و محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفای 658 در بابکفایت الطالب (12) و جلال الدین سیوطی درتاریخ الخلفاء (13) و سید مؤمن شبلنجی درنور الابصار (14) و نور الدین علی بن عبد اللّه سمهودی متوفی 911 درجواهر العقدین و حاج احمد افندی درهدایة المرتاب (15) و محمّد بن علی الصبان دراسعاف الراغبین (16) و

____________________

1- صحیح بخاری، ج5، ص22، ج1، ص211. 2- تفسیر نیشابوری، ج6، ص120.

3- مناقب (ابن مغازلی)، ص118. 4- مطالب السؤول، ص77.

5- فصول المهمه، ج1، ص35-199. 6- تهذیب التهذیب، ج7، ص287.

7- ریاض النضرة، ج3، ص161. 8- اسد الغابة، ج4، ص22.

9- تأویل المختلف الحدیث، ص202. 10- استیعاب، ج3، ص1102-1103.

11- تاریخ ابن کثیر، ج7، ص359. 12- کفایة الطالب، ص277.

13- تاریخ الخلفاء، ص171. 14- نور الابضار، ص161-164.

15- هدایة المرتاب، ص146، 152. 16- اسعاف الراغبین، ص152.

۳۳۹

یوسف سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (1) باب 6 و ابن ابی الحدید متوفای 655 درشرح نهج البلاغه (2) و مولی علی قوشچی درشرح تجرید (3) و اخطب الخطباء خوارزمی درمناقب (4) حتی ابن حجر مکّی متعصّب متوفای 973 درصواعق محرقه (5) و ابن حجر عسقلانی دراصابه (6) و علاّمه ابن قیّم جوزیه درطرق الحکمیه (7) قضایای بسیاری نقل نموده اند که خلیفه عمر در حوادث و مسائل مشکله مخصوصاً مسائل مشکله پادشاه روم را رجوع بامیر المؤمنین علیعليه‌السلام نموده. بالاخره نزدیک به تواتر آمده که مکرر خلیفه ثانی عمر بن الخطاب در قضایای متعدده که علیعليه‌السلام حل مشکلات نموده و جواب آنها را داده، گاهی گفته:اعوذ باللّه من معضله لیس فیها ابو الحسن و بعضی اوقات می گفت:لو لا علیّ لهلک عمر و در بعض مواقع می گفت:کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام (1) .

بر خلاف گفته این معلم بی علم افراطی، ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب و حمیدی درجمع بین الصحیحین می نویسند: خلفا در تمام مراحل با علی عليه‌السلام شور می کردند و در امور دین و دنیا مرکز فتوی علیعليه‌السلام بوده و کاملاً خلفا گوش به کلمات و دستورات او می دادند و عمل می کردند و بهره می بردند؛ کما آنکه بمختصری از آنها اشاره شد.

پس بر هر صاحب بصیرتی ظاهر و هویدا است که قطع نظر از سایر کمالات و نصوص وارده، همین قضایای منقوله و احکام مترادفه ای که از آن حضرت صادر می گردید، خود دلیل کامل بر امامت و حجّیت و حق تقدم او است بر دیگران.

____________________

1- تذکرة الخواص، ص144.

2- شرح نهج البلاغة، ج1، ص18-141؛ ج2، ص179-205.

3- شرح تجرید، ص373.

4- مناقب خوارزمی، ص81.

5- صواعق المحرقة، ص127.

6- اصابة، ج4، ص467.

7- طرق الحکمیه، ص47.

8- پناه می برم به خدا از امر پیچیده و مشکلی که علیعليه‌السلام در او نباشد! اگر علیعليه‌السلام نبود عمر هلاک شده بود! نزدیک بود پسر خطاب هلاک شود اگر علی بن أبی طالبعليه‌السلام نبود!

۳۴۰