شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور7%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388610 / دانلود: 5568
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

علیعليه‌السلام اولی و احق به مقام خلافت بوده

زیرا اعلمیّت، خود بزرگترین برهان اولویت است؛ خصوصاً که توأم با سایر صفات کمالیه گردد؛ چنانچه در آیه ۳۵ سوره ۱۰ (یونس) صریحاً می فرماید:( أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ ) (۱) .

یعنی البته آن کسی که عالم بطریق هدایت است، اولی می باشد که مطاع مردم واقع شود، تا آن کسی که جاهل بطریق هدایت است و دیگری باید او را هدایت و راهنمایی نماید؟

و این آیه شریفه خود دلیل کافی است بر عدم جواز تقدیم مفضول بر فاضل که قاعده عقلائی است در امر امامت و خلافت و ریاست عامّه دینیّه و دنیویّه و جانشینی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ چنانچه در آیه ۹ سوره ۳۹ (زمر) به طریق استفهام تقریری و إنکاری می فرماید:( هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ ) (۲) .

قضاوت منصفانه لازم است

آقایان، شما را به خدا عادت و تعصّب را بگذارید و منصفانه قضاوت کنید! آیا انصاف بود چنین شخصیت بزرگی را که احاطه علمی او بر ظواهر و بواطن اموراظهر من الشمس و مورد اتفاق تمام علمای فریقین بلکه بیگانگان از دین است و مورد توصیه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده از کار بر کنار نمایند؟! آیا در بر کنار نمودن آن حضرت دسائسی به کار نرفته و سیاستی در کار نبوده؟!

آیا شما در امت و صحابه کبار پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسی را پیدا می کنید که باب علم رسول اللّه و امام المتقین و سید المسلمین به فرموده آن حضرت باشد، او را مقدم دارید در امر خلافت؟ و اگر پیدا نکردید این صفات عالیه را در أحدی که أعلم و اورع و اتقی و ازهد از همه امت باشد بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مگر علی بن أبی طالبعليه‌السلام . پس به حکم عقل تصدیق نمایید که علیعليه‌السلام امام برحق و خلیفه

____________________

۱- آیا آن کسی که خلق را بسوی حق رهبری می کند سزاوارتر به پیروی است، یا آن که هدایت نمی کند مگر آنکه خود هدایت شود؟ پس شما چگونه حکم می کنید!

۲- آیا اهل علم و دانش (مانند علیعليه‌السلام ) با مردم جاهل نادان یکسانند؟ (هرگز یکسان نیستند).

۳۴۱

و وصی رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و الیق از همه امت به این امر بزرگ بوده و می باشد و قطعاً چنین شخصیت بزرگی از کار بر کنار نشد، مگر با دسائس سیاسی که به کار رفت.

شیخ : بیانات جناب عالی در فضایل و مناقب علمی و عملی، سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- مورد اتفاق است و أحدی انکار این معنا را ننموده، مگر عده ای لجوج عنود متعصّب جاهل خارجی. ولی آنچه مسلم است؛ سیدنا علیعليه‌السلام خودبالطّوع و الرغبه خلافت خلفا -رضی اللّه عنهم- را پذیرفت و به مقام برتری و حق تقدّم آنها تسلیم شد. ما را چه رسیده به فرموده شما کاسه از آش گرم تر باشیم، بعد از ۱۳۰۰ سال بسوزیم و با هم بجنگیم که چرا ابی بکر و عمر و عثمان -رضی اللّه عنهم- را اجماع امت پسندیده و مقدم بر علی داشته اند؟!

چه عیب دارد ما با هم سر صلح و صفا باشیم، هر آنچه تاریخ نشان داده و عموم علمای شما هم تصدیق دارند که بعد از پیغمبر ابی بکر و عمر و عثمان -رضی اللّه عنهم- هر یک بعد از دیگری مسندنشین خلافت شدند، ما هم با هم برادرانه با حفظ مقام برتری و افضلیّت علمی و عملی علی -کرم اللّه وجهه- و قرابت او به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشریک مساعی نماییم، همان قسمی که مذاهب اربعه ما با هم سازگارند، مذهب شیعه هم با ما از در یگانگی برآیند.

البته ما منکر مقام علم و عمل سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- نیستیم، ولی خودتان تصدیق نمایید از حیث کبر سن و سیاستمداری و زیادتی حزم و تحمل و بردباری در مقابل اعداء البته ابی بکر -رضی اللّه عنه- مقدم بوده و به همین جهت به اجماع امت بر مسند خلافت برقرار شد!! چه آنکه علی -کرم اللّه وجهه- جوان نارس، قدرت و توانایی خلافت نداشت؛ چنانچه بعد از ۲۵ سال هم که به خلافت رسید، به واسطه عدم سیاست آن همه خونریزیها و انقلابات برپا شد.

داعی : چند جمله درهم فرمودید که ناچارم روی این یادداشتی که نمودم هر یک را از هم تفکیک نموده جواب عرض نمایم.

مثل دزد و زوّار

اولاً فرمودید: مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام به میل و رغبت سر تسلیم فرود آورد و

۳۴۲

راضی به خلافت خلفای قبل از خود شد، مطلبی در اینجا یادم آمد من باب مثل مناسب است عرض نمایم، در زمان سابق که نادر اوایل مشروطیت ایران طرق و شوارع را گرفته بود زائرین عتبات به زحمت ایاب و ذهاب می نمودند، قافله ای از زائرین در مراجعت، گرفتار دسته ای از لصوص و سارقین گردیده آنها را اسیر و أموالشان را تقسیم می نمودند در بین اموال، قطعه پارچه کفن از آن یکی از زوّار به دست پیر مردی از دزدان افتاد، گفت: «آقایان زوّار، این کفن مال کیست؟» زائری گفت: «مال من است.»

دزد گفت: «چون من کفن ندارم، این کفن را بمن ببخشید که حلال باشد.» گفت: «تمام اموال من مال شما کفن را به من بدهید، چون آخر عمر من است و این لباس آخر را به زحمتی تهیه دیده ام، مایه امیدواری من است.» دزد هرچه اصرار نمود زائر گفت حقم را به کسی نمی دهم. آقای دزد شلاق را کشید به سرو صورت زائر بنای زدن را گذارد. گفت: «آن قدر می زنم تا ببخشی و بگویی حلال باشد.» قدری که تازیانه زد، زائر پیرمرد بیچاره شد فریاد زد: «آقا حلال حلال حلال از شیر مادر حلال تر باشد» (خنده حضار).

البته می بخشید در مثل مناقشه ای نیست، مثل برای تقریب أذهان و فهم مطلب است. آقایان گویا فراموش نمودید بیانات شب های قبل را که با دلایل قاطعه تاریخیه به عرض رسانیدم که به شهادت اکابر علمای خودتان از قبیل ابن ابی الحدید و جوهری و طبری و بلاذری و ابن قتیبه و مسعودی و دیگران آتش در خانه علیعليه‌السلام بردند او را با سر برهنه و دوش بی ردا جبرا کشیدند و به مسجد بردند. شمشیر برهنه بروی او کشیدند گفتند: «بیعت کن و الاّ گردنت را می زنیم!».

شما را به خدا قضاوت منصفانه نمایید! آیا معنای رضا و رغبت همین است، اگر با هو و جار و جنجال و آتش در خانه زدن و به ضرب و زور شمشیر و تهدید به قتل بیعت گرفتن بیعت به میل و رضا می باشد، پس بیعت به جبر و اکراه کدام است.

ان شاء اللّه، به منزل که تشریف بردید، اگر منصفانه صفحات روزنامه ها و مجلات را بخوانید و دو مرتبه به دلایل ما که در شبهای گذشته بیان نمودیم دقیق شوید، قطعاً تصدیق خواهید نمود که رضا و رغبتی در کار نبوده، مگر آنکه مانند آن

۳۴۳

دزد بیابانی بر سر ما بزنید تا مجبوراً بگوییم راضی بوده.

ثانیاً فرمودید: ما چرا بعد از ۱۳۰۰ سال باید در این کار دقت کنیم و بجان هم بیفتیم.

اوّلاً ما به جان کسی نیفتاده ایم و نخواهیم افتاد. بلکه در مقابل حملات ناچار از دفاع هستیم. آقایان اهل سنت هستند که به جان شیعیان افتاده ،جان و مال آنها را مباح می دانند. وقتی ما را مشرک و کافر و اهل بدعت در مقابل عوام بی خبر معرفی می نمایند، ما اکراهاً مقابله نموده و اثبات می نمائیم مشرک و کافر نیستیم، بلکه مؤمن و موحّد پاک هستیم و افتخار باین عقیده توحیدی پاک می نماییم.

قبول دیانت باید کورکورانه نباشد

ثالثاً شبهای قبل عرض نمودم، عقاید دینی تقلیدی نمی شود که چون جریان تاریخ نشان می دهد خلفای اربعه به طریقی که بیان نمودید، زمامدار شدند ما هم کورکورانه تحت تأثیر عادات و رویه و رفتار اسلاف قرار گیریم و تسلیم شویم و حال آنکه با دلایل عقل و نقل ثابت و محقق است که اصول عقاید باید تحقیقی باشد نه تقلیدی. تکراراً عرض می نمایم، پس از اینکه مورخین ما و شما و جمهور امت نوشتند که بعد از وفات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو دستگی در امت ایجاد شد، فرقه ای گفتند باید تبعیّت از ابی بکر نمود و جماعتی گفتند حق با علیعليه‌السلام است؛ باید به امر رسول اللّه که از مسلمانان بیعت برای علیعليه‌السلام گرفت و فرمود: «اطاعت علیعليه‌السلام اطاعت من و مخالفت با علیعليه‌السلام مخالفت با من است»، تبعیت و اطاعت از علیعليه‌السلام نمود.

هر فردی از افراد ما و شما وظیفه داریم که دلائل طرفین را بشنویم و کنجکاوی نموده، هر طریقی را حق دیدیم، پیروی کنیم و البته آن طریقی حق است که دلایل عقل و نقل و منطق بر او قائم باشد.

داعی قبول دیانت از روی تحقیق نمودم

شما خیال می فرمایید که داعی تقلید اسلاف و آبا و اجداد نموده و مذهب حق تشیع را روی عادت کورکورانه قبول نموده ام. نه به خدا قسم! از آن روزی که

۳۴۴

خود را شناختم، در جستجوی راه حق بودم. اول در معرفت ذات لا یزال پروردگار متعال، دقت ها نمودم. عقاید مادّیین و سایر فرق را مطالعه نمودم تا بحمد اللّه موحّد پاک شدم.

و نیز در رسالت انبیا و طریقه دعوات ارباب ملل وارد شدم؛ علاوه بر مطالعه کتابهای آنها با علماء هر قومی مناظرات و مباحثات و تحقیقات بسیار نمودم تا بالاخره حقانیت دین مقدس اسلام بر داعی ثابت و جدّ امجدم رسول اللّه محمد بن عبد اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خاتم الانبیاء با دلیل و برهان دانستم.

و همچنین در طریق بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کورکورانه تحت تأثیر اسلاف و آبا قرار نگرفتم، بلکه دلایل فریقین (شیعه و سنی) را دقیقانه و بی طرفانه بررسی نمودم. صدها کتب اهل خلاف را دقیقانه مطالعه نمودم. خدا را شاهد و گواه می گیرم که با تفکرات عاقلانه حقیقت ولایت و خلافت مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام را از میان اوراق کتابهای معتبره اکابر علمای سنی بدست آورم.

و در مقام امامت و خلافت می توانم بگویم، به قدری که دعاگو، کتب مهمّه علمای جماعت را مطالعه نمودم، در این باب به کتب علمای شیعه دقت زیادی ننمودم؛ زیرا دلایلی که در کتب علمای شیعه بر اثبات امامت آمده، در کتب اکابر علمای جماعت به نحو اتم و اکمل موجود است. منتها شما آقایان آن دلایل را از آیات و اخبار، سطحی مطالعه می کنید، ولی ما عمیقانه می نگریم. علمای شما تبعاً للأسلاف برای هر آیه و خبر که نص صریح است بر اثبات خلافت مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام ، تأویلات مضحکه نموده و حمل بر غیر معنای حقیقی می نمایند؛ و حال آنکه هر فردی دقیقانه و عمیقانه کتب اکابر علمای جماعت را مطالعه نماید، بی اختیار مانند ما خواهد گفت:اشهد انّ علیّا ولیّ اللّه و خلیفه رسوله و حجّته علی خلقه .

ثالثاً فرمودید: خوب است پیروی از گفتار مورخین نماییم ابی بکر و عمر و عثمان را مقدم بر علیعليه‌السلام به شمار آریم، این عمل روی قواعد عقل و نقل غیر ممکن است؛ برای آنکه فرق انسان از حیوان به قوه عقل و علم و فکر است. کورکورانه نمی تواند مقلّد اسلاف گردد.

مثلاً اگر فقیهی بمیرد، یک عده بازیگر جمع شوند یک فرد عامی محض یا مسأله گویی را بجای آن فقیه به نام فقاهت معرفی نمایند. آیا بر مردم است تقلید از

۳۴۵

آن عامی فقیه نما یا مسأله گو بنمایند، مخصوصاً اگر در مقام تحقیق و امتحان معلوم گردد که آن مسندنشین فقاهت از علم فقاهت بهره ای ندارد؟! قطعاً به حکم عقل و نقل تبعیت و تقلید از او حرام است؛ چه آنکه با بودن عالم، حق تقدم بر جاهل جایز نیست.

پس وقتی روی قواعد و منقولات اکابر علمای خودتان، حق علمی علیعليه‌السلام علاوه بر نصوص وارده ثابت شد، حق تقدم در امر خلافت برای آن حضرت محفوظ و مورد قبول عقل و نقل می باشد. و انحراف از آن حضرت که باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است، عقلاً و نقلاً مذموم می باشد.

و اما از جهت وقایع تاریخی، البته تصدیق داریم که بعد از وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أبی بکر مدت دو سال و سه ماه و بعد از او عمر مدت ده سال و بعد از أو عثمان مدت دوازده سال مسندنشین خلافت شدند و هر یک به نوبه خود خدماتی نمودند، ولی تمام این امور جلوگیری از عقل و نقل و برهان نمی نماید که ما بتوانیم علیعليه‌السلام باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در واقع و حقیقت مؤخر از آنها بدانیم؛ زیرا اکابر علمای خودتان مانند شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (۱) ذیل آیه ۲۴ سوره ۳۷ (صافات) که می فرماید:( وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ) ،(۲) از فردوس دیلمی و از ابو نعیم اصفهانی(۳) و از محمّد بن اسحاق مطّلبی صاحب کتاب مغازی و ازحاکم (۴) و ازحموینی (۵) و ازخطیب خوارزمی (۶) و ازابن مغازلی (۷) جمیعاً بعضی از ابن عباس و بعضی از ابو سعید خدری و بعضی از ابن مسعود از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند:انّهم مسئولون عن ولایه علیّ بن أبی طالب ؛ یعنی آنها سؤال کرده می شوند از ولایت علیعليه‌السلام .

____________________

۱- ینابیع المودة، ج۱، ص۳۳۴، باب ۳۷.

۲- در موقف حساب نگاهشان دارید که در کارشان سخت مسئولند (که ولایت علیعليه‌السلام باشد).

۳- حلیة الاولیاء، ج۱، ص۶۳.

۴- مستدرک، ج۴، ص۴۹۷.

۵- فرائد السمطین، ج۱، ص۷۹.

۶- مناقب خوارزمی، ص۸۵.

۷- مناقب ۰خوارزمی)، ص۱۵۹.

۳۴۶

و نیز سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (۱) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (۲) از ابن جریر از ابن عباس ذیل آیه آورده که مراد ولایت علیعليه‌السلام می باشد.

امر نمودن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به اطاعت علیعليه‌السلام

علاوه بر همه اینها، به حکم آیه ۷ از سوره ۵۹ (حشر) که می فرماید:( وَ مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا ) .(۳) مسلمانان مجبورند آنچه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر فرموده، اطاعت نمایند. فلذا وقتی به فرمایشات آن حضرت مراجعه می نماییم (چنانچه در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده)، می بینم که آن حضرت در میان تمام امت علیعليه‌السلام را باب علم خود معرفی و امر باطاعت او نموده و اطاعت او را توام با اطاعت خود فرموده.

چنانچه امام احمد حنبل درمسند (۴) و امام الحرم درذخائر العقبی (۵) و خوارزمی درمناقب (۶) و دیگران نوشته اند؛ چنانچه سلیمان حنفی در ینابیع المودة(۷) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایت الطالب (۸) نقل نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

یا معشر الانصار الا ادلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی ابدا قالوا بلی قال هذا علیّ فاحبّوه و اکرموه و اتّبعوه انّه مع القرآن و القرآن معه انه یهدیکم الی الهدی و لا یدلکم علی الردی فانّ جبرائیل اخبرنی بالذی قلته(۱) .

____________________

۱- تذکرة الخواص، ص۲۶.

۲- کفایة الطالب، ص۲۴۷، باب ۶۲.

۳- آنچه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به شما داد، فراگیرید و آنچه شما را از آن نهی نمود، پس بازایستید.

۴- مسند احمد، ج۴، ص۴۲.

۵- ذخائر العقبی، ص۷۰.

۶- مناقب خوارزمی، ص۲۷۵.

۷- ینابیع المودة، ج۲، ص۱۶۲.

۸- کفایة الطالب، ص۲۱۰.

۹- ای جماعت انصار! آیا دلالت نکنم شما را بچیزی که اگر باو متمسک شوید هرگز گمراه نشوید بعد از من، عرض کردند: بلی، فرمود: «این است علیعليه‌السلام ؛ پس او را دوست بدارید و اکرامش کنید و متابعتش نمایید. به درستی که او با قرآن و قرآن با او است و او شما را هدایت می کند به طریق هدایت و دلالت نمی کند بر خلاف. و آنچه گفتم به شما جبرئیل بمن خبر داده.»

۳۴۷

و نیز اکابر علمای شما به ما رسانیدند، چنانچه شبهای گذشته با اسنادش به عرض رسانیدم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار یاسر فرمود:

ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس.(۱)

و نیز مکرر در مکرر در امکنه مختلفه و ازمنه متفاوته فرمود:من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع اللّه ،(۲) که در لیالی ماضیه مفصلاً و مسنداً شرح دادم.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار و به حد تواتر معنوی رسیده که آن حضرت امر فرمود: «پیرو علی باشید؛ راه علی را بروید و راه دیگران را بگذارید.»

ولی بر عکس در کتب شما حتی یک خبر ندیدم که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده باشد بعد از من راه هدایت یا باب علم من وصی و خلیفه من ابی بکر و یا عمر و یا عثمان می باشد. اگر شما دیده اید اخباری که موضوع و یک طرفه و جعل از طرف بکریّون و امویّون نباشد، ارائه دهید، کمال امتنان را خواهم داشت.

با این حال شما می گویید: علیعليه‌السلام باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و راه هدایت و وصی و خلیفه به لسان آن حضرت را در مرتبه چهارم بگذاریم و با آن همه تأکیداتی که امر باطاعت و متابعت و پیروی آن حضرت از طرف رسول اللّه شده و در کتب شما پر است، چشم پوشی نموده، کورکورانه پی عمل کرد تاریخ برویم و پیروی کنیم کسانی را که از آن حضرت درباره آنها در اخبار مجمع علیه دستوری نرسیده. آیا چنین امری ممکن است و اگر این راه را برویم مورد مسخره عقل و نقل و مسئول عند اللّه نخواهیم بود؟!

آیا اگر در پی گفتار شما برویم، مخالفت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اوامر آن حضرت را ننموده ایم؟! قضاوت این امر را با وجدان و انصاف پاک آقایان محترم می گذاریم.

علمای اهل سنت نمی خواهند با شیعیان همکاری کنند

رابعاً فرمودید: مانند مذاهب أربعه (حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی) با هم

____________________

۱- اگر همه به راهی بروند و علیعليه‌السلام به راهی دیگر برود، تو از مسیر علیعليه‌السلام پیروی نما و مردم را رها کن.

۲- هر کس که از علیعليه‌السلام پیروی کند، همانا که از من پیروی نموده، و هر کس که از من پیروی نماید حقیقتاً که از خدا پیروی نموده.

۳۴۸

همکاری کنیم. این هم نشدنی است. برای اینکه شماها بدون دلیل و برهان شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با افترا و تهمت، رافضی و مشرک و کافر می خوانید! بدیهی است بین مشرک و مؤمن هرگز جمع نخواهد شد، و الاّ در مقام اتحاد و اتفاق با جامعه اهل تسنّن و برادران حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی، ما صمیمانه پیشقدم و حاضریم تشریک مساعی کنیم، بشرطی که در إبراز حقایق و عقاید مذهبی استدلالاً همگی ما و شما آزاد باشیم و مزاحمتی برای یک دیگر فراهم نکنیم.

و همان قسمی که اتباع چهار مذهب (حنفی ها، مالکی ها، حنبلی ها و شافعیها) آزادی در عمل دارند، اتباع عترت طاهره پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، جعفری ها هم آزاد در اعمال خود باشند.

ولی وقتی می بینیم با اختلاف بسیاری که در مذاهب اربعه موجود است، حتی بعضی یکدیگر را تکفیر و تفسیق می نمایند، مع ذلک شما همه را مسلمان و بآنها آزادی در عمل می دهید، ولی شیعیان بیچاره را مشرک و کافر خوانده و طرد از جامعه نموده و آزادی در عمل و عبادت را از آنها سلب می نمایید، چگونه امید اتحاد و همکاری می رود؟

اختلاف در سجده بر تربت

شما برای سجده کردن بر تربت ببینید چه انقلابی برپا می کنید. خاک و تربت را در نظر عوام معرفی به بت نموده و شیعیان موحّد را بت پرست می خوانید!! و حال آنکه ما به امر و اجازه خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سجده به خاک می نماییم. زیرا که در آیات قرآن مجید امر به سجده شده و شما خود می دانید که سجده، یعنی صورت روی زمین گذاردن، منتها در طریق سجده ما و شما اختلاف است که بر چه چیز باید سجده نمود.

شیخ : چرا شما مانند تمام مسلمانان سجده نمی نمایید تا اختلاف واقع نشود و این بدبینی ها از میان برود؟

داعی : اوّلاً شما آقایان شافعیها چرا با حنفیها و مالکیها و حنبلیها در أخذ فروعات بلکه در اصول آن قدر اختلاف دارید که گاهی منجر به تفسیق و تکفیر

۳۴۹

یکدیگر می گردد خوب است همگی با هم یک عقیده پیدا نمایید تا اختلاف کلمه پیدا نشود.

شیخ : فتاوای فقها اختلاف دارد. هر فرقه و طایفه از ما که تبعیّت از فقیهی مانند امام شافعی و امام اعظم یا مالک یا احمد بن حنبل -رضی اللّه عنهم- بنمایند مثاب و مأجور می باشند.

ابراز حقیقت توأم با تاثر

داعی : شما را به خدا قسم انصاف دهید! تبعیّت از فقهای اربعه که دلیلی بر متابعت آنها جز جهت علم و دانش بعض از آنها و پیروی کورکورانه از أوامر (بی برس) (بنابر آنچه علاّمه مقریزی در خطط نقل نموده است) در دست نیست، ثواب و اجر دارد (و لو هرچند اختلاف کلمه در اصول و فروع با هم داشته باشند)، ولی تبعیّت و اطاعت از اوامر ائمه از عترت طاهره و اهل بیت رسالتعليهم‌السلام که علاوه بر مراتب علم و دانش و تقوای آنها که اکابر علمای خودتان به اعلمیّت و افقهیّت آن ذوات مقدسه اذعان دارند و نیز نصوص صریحه از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد است که آن خاندان جلیل را عدیل القرآن معرفی و نجات را در متابعت آنها و هلاکت را در مخالفت آنان قرار داده اند شرک و کفر است؟!!!

پس تصدیق نمایید که بدبینیها مربوط به اختلاف کلمه نیست، بلکه ناظر به حبّ و بغض عترت و اهل بیت طهارتعليهم‌السلام می باشد که هرگز از میان نخواهد رفت، مگر بعد از تصفیه نفس از اخلاق رذیله و صفات ناپسندیده و مصفّی نمودن باطن دل را از حقد و کینه و حسد و واجد مقام انصاف گردیدن.

و الاّ این قبیل اختلافات در اصول و فروع احکام از طهارت تا دیات، بین مذاهب اربعه شما بسیار است. با آنکه غالب فتاوای ائمه اربعه و فقهای شما بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید است، مع ذلک شماها درباره مفتی و عاملین بآن فتاوا هیچ نظر بد ندارید ولی جامعه شیعیان را که به حکم قرآن مجید سجده بر خاک پاک می نمایند، مشرک و کافر و بت پرست می خوانید.

شیخ : در کجا ائمه اربعه و فقهای جماعت -رضی اللّه عنهم- بر خلاف کلام مجید فتوی داده اند، خواهشمندم اگر حرف نیست و معنی دارد بیان فرمایید.

۳۵۰

داعی : در بسیاری از احکام بر خلاف نصّ صریح، بلکه فتوای جمهور حکم داده اند که با ضیق وقت نمی توانم تمام آنها را بیان نمایم. گذشته از اینکه اکابر فقهای خودتان کتب بسیاری در مسائل خلافیه بین المذاهب تألیف نموده اند، خوب است مراجعه نمایید بکتاب با عظمت (مسائل الخلاف فی الفقه) تصنیف شیخ بزرگوار الامام الموفق، شیخ الطائفه الامامیّة، ابی جعفر محمد بن الحسن بن علی الطوسی، قدّس سرّه القدّوسی، که جمیع اختلافات فقهای اسلام را بدون اعمال نظر خصوصی، از باب طهارت تا آخر باب دیات جمع و در دسترس اهل علم گذارده اند(۱) که نقل تمام آنها غیر ممکن می باشد ولی برای نمونه و روشن شدن مطلب که آقایان اهل مجلس بدانند ما اهل حرف و نسبت دادن بیجا و تهمت نیستیم، بیک موضوع مختصراً اشاره می نمایم که بدانید در همین یک موضوع فتاوای صریح بر خلاف نص کلام اللّه مجید داده شده است!!

شیخ : بفرمایید کدام موضوع است که در آن فتاوای بر خلاف داده شده است؟

در فقدان آب برای غسل و وضو باید تیمم نمود

داعی : آقایان خود می دانید که یکی از اعمال مسلّمه در باب طهارت غسل و وضو بآب مطلق می باشد که گاهی واجب و گاهی سنّت و مستحب می گردد؛ چنانچه در آیه ۶ سوره (مائده) می فرماید:( إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ ) (۲) .

باید وضو را با آب قراح و پاک انجام دهند و هر جا نیابند، به حکم آیه ۴۳ سوره ۴ (نساء) که می فرماید:( فَلَمْ تَجِدُوا مٰاءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ ) ،(۳) بایستی با خاک پاک تیمم بنمایید، غیر از این دو شق، دستور دیگری داده نشده؛ در مرتبه اول آب برای وضو لازم است و در فقد آب یا مانع دیگر تیمّم با خاک پاک بدل از آب بنمایند -خواه در سفر یا در حضر- و در این

____________________

۱- حسب الامر حضرت آیت اللّه العظمی زعیم الشیعه و فقیه اهل البیت آقای حاجی آقا حسین طباطبائی بروجردی -ادام اللّه تعالی ظله علی رؤس الانام. در سال ۱۳۷۰ قمری در عاصمه طهران بچاپ رسید.

۲- زمانی که برخاستید برای نماز، پس بشوئید رویها و دستهایتان را تا مرفق ها.

۳- اگر آب نیابید، پس تیمم کنید به خاک پاک، پس بکشید به روی ها و دست های خود.

۳۵۱

حکم جمهور فقهای مسلمین از جامعه امامیه اثناعشریه و مالکیها و شافعیها و حنبلیها و غیرهم اتفاق دارند.

فتوای ابو حنیفه بر اینکه مسافر در فقد آب عمل غسل و وضو را با نبیذ انجام دهند

و لکن امام اعظم شما ابو حنیفه (که غالب فتاوایش روی قیاس است؛ یعنی بی سوادی) حکم می کند که در سفر اگر آب نیابند، با نبیذ تمر، عمل غسل و وضو را انجام دهند! و حال آنکه همه می دانید نبیذ مایعی است مضاف که با خرما و غیر آن ممزوج گردیده و وضو با مضاف جایز نیست.

پس نظر باینکه قرآن مجید برای ادای نماز تطهیر را بآب خالص پاک و در فقد آب تیمم با خاک پاک قرار داده، چون امام اعظم ابو حنیفه فتوی به غسل و وضوی با نبیذ داده، مخالفتی است با حکم صریح و نصّ بیّن قرآن مجید!!

و حال آنکه بخاری درصحیح خود بابی دارد به عنوانلا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر (۱) .

حافظ : با اینکه حقیر در مذهب امام شافعی -رضی اللّه عنه- هستم و با بیان شما کاملاً موافقم که اگر آب نباشد، تیمم باید نمود و به مذهب ما تطهیر با نبیذ جایز نیست، ولی گمان می کنم در فتوای امام ابو حنیفه -رضی اللّه عنه- شهرتی بیش نباشد.

داعی : قطعاً جناب عالی با علم به حقیقت مطلب دفاعبما لا یرضی صاحبه نمودید و الاّ نقل این فتوی از امام ابو حنیفه از متواترات منقوله می باشد و آنچه الحال داعی در نظر دارم، امام فخر رازی درمفاتیح الغیب ذیل آیه تیمم در سوره مائده در مسئله پنجم گوید:قال الشافعی رحمه اللّه لا یجوز الوضوء بنبیذ التمر و قال ابو حنیفه رحمه اللّه یجوز ذلک فی السفر (۲) .

____________________

۱- جائز نیست وضو گرفتن به نبیذ و نه بمسکر و مست کننده.(صحیح بخاری، ج۱، ص۶۶).

۲- شافعی گفته است: «جایز نیست وضو بنبیذ خرما» و ابو حنیفه گفته است: «جایز است وضو به نبیذ در سفر.»

۳۵۲

و نیز فیلسوف بزرگ ابن رشد دربدایة المجتهد (۱) نقل حکم و فتوای ابو حنیفه را می نماید.

شیخ : چگونه شما می فرمایید بر خلاف نص فتوی داده اند و حال آنکه اخباری صراحتاً عمل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را باین معنی می رساند.

داعی : ممکن است یکی از آن خبرها را اگر در نظر دارید بیان فرمایید؟

شیخ : از جمله آنها خبری است که ابی زید مولی عمرو بن حریث از عبد اللّه بن مسعود نقل می نماید که:انّ رسول اللّه قال له فی لیله الجنّ عندک طهور قال لا الاّ شیء من نبیذ فی اداوه قال تمره طیّبه و ماء طهور فتوضأ (۲) .

و دیگر خبری است که عباس بن ولید بن صبیح الحلال دمشقی از مروان بن محمّد طاهری دمشقی از عبد اللّه بن لهیعه از قیس بن حجاج از حنش صنعانی از عبد اللّه بن عباس از عبد اللّه بن مسعود که گفت:انّ رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قال له لیله الجن معک ماء قال لا الاّ نبیذا فی سطیحه قال رسول اللّه تمره طیّبه و ماء طهور صب علیّ قال فصببت علیه فتوضأ به (۲) .

بدیهی است عمل رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای ما حجت است. کدام نص و دلیل بالاتر از عمل آن جناب می باشد. فلذا امامنا الاعظم، روی عمل پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فتوا به جواز داده اند.

داعی : گمان می کنم اگر سکوت می فرمودید بهتر از این بیان شما بود. گرچه ممنون شدم که اقامه دلیل فرمودید تا مطلب بهتر روشن گردد و آقایان برادران اهل تسنن بدانند که حق با ما است پیشوایان آنها سفسطه نموده بدون تعمق روی قیاس حکم نموده اند.

خوب است قبلاً در اطراف روات و اسناد حدیث بحث کنیم و بعد وارد اصل

____________________

۱- بدایة المجتهد، ج۱، ص۳۰.

۲- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در لیلة الجن به او فرمود: «نزد تو می باشد آبی؟» عرض کرد: «نمی باشد مگر چیزی از نبیذ در مطهره.» آب فرمود: خرمای پاکیزه و آب پاک پس وضو گرفت.

۳- رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در لیلة الجن به او فرمود: «با تو می باشد آب؟» عرض کرد: «نمی باشد مگر نبیذ در توشه دان.» فرمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خرمای پاکیزه در آب پاک بریز بر من، پس ریختم بر او وضو گرفت به آن آب.

۳۵۳

موضوع شویم.

اولاً ابی زید مولی عمرو بن حریث مجهول الحال است و در نزد اهل حدیث مردود می باشد؛ چنانچه ترمذی(۱) و غیره نقل نموده اند، مخصوصاً ذهبی درمیزان الاعتدال (۲) گوید: «این مرد شناخته نشده و حدیثی که از عبد اللّه بن مسعود نقل نموده صحت ندارد» و حاکم گوید: «از این آدم مجهول، غیر از این حدیث نقل نگردیده» و بخاری(۳) او را از ضعفا به شمار آورده بهمین جهه اکابر علمای خودتان مانند قسطلانی و شیخ زکریای انصاری درشرحین خود برصحیح بخاری ذیل بابلا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر حکم به تضعیف این حدیث نموده اند.

و اما حدیث دوم به جهاتی مردود است؛

اولاً آنکه این حدیث را غیر از ابن ماجه قزوینی باین طریق احدی از علما نقل ننموده اند.

ثانیاً علت عدم نقل اکابر علما در سنن خود مجروح و مخدوش بودن سلسله روات در این حدیث است؛ چنانچه ذهبی درمیزان الاعتدال (۴) نقل اقوال را آورده که عباس بن ولید محل وثوق نمی باشد. فلذا جهابذه ارباب جرح و تعدیل او را ترک نموده اند.

و نیز مروان بن محمّد طاهری از گمراهان مرجئه بوده و ابن حزم و ذهبی اثبات ضعف او را نموده اند(۵) و همچنین عبد اللّه بن لهیعه را نیز اکابر علمای جرح و تعدیل تضعیف نموده اند.

پس وقتی در سلسله روات حدیثی آن قدر ضعف و فساد پیدا شود که متروک اکابر علمای خودتان گردد قطعاً به خودی خود آن حدیث از درجه اعتبار ساقط می شود.

____________________

۱- سنن ترمذی، ج۱، ص۵۹.

۲- میزان الاعتدال، ج۴، ص۵۳۶.

۳- صحیح بخاری، ج۱، ص۶۶.

۴- میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۸۶.

۵- همانن، ج۴، ص۹۳.

۳۵۴

ثالثاً بنابر اخباری که علمای خودتان از عبد اللّه بن مسعود نقل نموده اند در لیلة الجن احدی با آن حضرت نبوده؛ چنانچه ابی داود درسنن خود(۱) (باب الوضوء) و ترمذی درصحیح از علقمه نقل نموده اند که از عبد اللّه بن مسعود سؤال نمودند:من کان منکم مع رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لیله الجنّ فقال ما کان معه احد منّا (۲) .

رابعاً لیلة الجن در مکه قبل از هجرت بوده و آیه تیمّم باتفاق عموم مفسرین در مدینه نازل گردیده، پس این حکم قطعاً ناسخ ما قبل بوده و به همین جهت فقهای بزرگ خودتان مانند امام شافعی و امام مالک و غیرهم فتوی بر جواز ندادند.

به علاوه این حکم در مدینه آمده که در فقد آب حضراً و سفراً حتماً باید تیمّم بنمایند. پس از نزول این آیه در مدینه و حکم بتیمم در فقد آب، فتوا دادن به وضو با نبیذ باستناد حدیثی مجعول با سلسله روات مجهول الحال ضعیف، خیلی عجیب است.

و اعجب از همه فرمایش جناب شیخ است که اخبار مجهولی را نصّ در مقابل قرآن قرار دهند و روی این قاعده صحّه بر اجتهاد ابو حنیفه، مقابل نصّ کلام اللّه مجید می گذارند!

نواب : قبله صاحب! مراد از نبیذ تمر، همان شراب مسکر است که حرام است خوردن آن؟

داعی : نبیذ بر دو قسم است: قسمی حلال است که سکرآورنده نیست و آن عبارت است از آبی که در آن خرما می ریزند تا خوش طعم گردد. وقتی ته نشین شد، آب صافی بر روی آن می ماند که تقریباً آب مضافی است به نام نبیذ؛ یعنی شربت فشرده خرما.

و قسم دیگر حرام است که مسکر می باشد. موضوع بحث ما که مورد فتوای امام ابو حنیفه به جواز می باشد، نبیذ غیر مسکر است که مطبوخ باشد و الا در حرمت وضو به مسکرات ابداً خلافی نیست؛ چنانچه قبلاً عرض نمودم که بخاری

____________________

۱- سنن ابی داوود، ج۱، ص۲۷.

۲- آیا در لیلة الجن کسی از شما با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود؟ گفت: «احدی از ما با آن حضرت نبوده.»

۳۵۵

درصحیح خود بابی دارد به عنوانلا یجوز الوضوء بالنبیذ و لا المسکر (۱) .

فتوا دادن اهل سنت بشستن پاها در وضو بر خلاف نص صریح قرآن

از جمله موارد مسلّمه در دستور وضو به حکم آیه ای که قبلاً قرائت نمودیم، بعد از شستن صورت و دست ها، مسح نمودن سر و پاها است تا بکعبین که بلندی پشت پا باشد؛ چنانچه در آیه صراحت دارد( وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ إِلَی الْکَعْبَیْنِ ) (۲).

ولی جمهور فقهای شما بر خلاف این نص صریح فتوا می دهند به شستن پاها، و حال آنکه بین غسل و مسح فاصله بعید است.

شیخ : اخبار بسیار دلالت بر غسل رجلین دارد.

داعی : اولاً اخبار وقتی مورد قبول است که مؤید نصّ باشد و الاّ اگر اخبار مخالف نص باشد، قطعاً مردود است و بدیهی است نسخ نص صریح آیه شریفه به خبر واحد ابداً جایز نیست.

و نصّ صریح آیه شریفه، حکم بر مسح می نماید نه غسل، و اگر آقایان قدری دقیق شوید متوجه خواهید شد که منطوق خود آیه دلالت بر این معنا دارد؛ چه آنکه در اول آیه می فرماید:( فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ ) یعنی بشویید صورتها و دستهای خود را پس همان طوری که به واسطه واو عاطفه درایدیکم حکم می کنید بر اینکه بعد از شستن صورت بایستی دستها را هم شست و شو داد، هم چنین در حکم ثانی می فرماید:( وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ ) ،ارجلکم رابرؤسکم معطوف می دارد؛ یعنی بعد از مسح سر بایستی پاهای خود را هم مسح نمایید و قطعاً غسل جای مسح را نمی گیرد.

پس همان قسمی که صورت و دستها را وجوباً در وضو باید شست، سر و پاها را هم بایستی وجوباً مسح نمود، نه آنکه یکی را مسح و دیگری را غسل دهند و اگر چنین کنند واو عاطفه بی معنا می گردد.

____________________

۱- جایز نیست وضو به نبیذ و نه به مست کننده.

۲- مسح نمائید سرها و پاهای خود را تا بلندی پشت پا. (سوره مائده، آیه۶).

۳۵۶

علاوه بر این معانی ظاهره روی قاعده عرف عام شریعت مقدسه اسلام در کمال سهولت آمده، مشقت و سختی در احکام او راه ندارد. بدیهی است هر عاقلی می فهمد در شستن پا یک نوع مشقتی است که در مسح آن مشقت نیست. پس قطعاً چون عمل به مسح سهل تر است، حکم شریعت روی آن جاری گردیده؛ چنانچه ظاهر آیه حکم بر این معنا می نماید.

و امام فخر رازی که از اکابر مفسرین خودتان است، ذیل همین آیه شریفه بیان مفصّلی دارد بر وجوب مسح بحسب ظاهر آیه، که اینک وقت مجلس اجازه نقل آن بیان مفصّل را نمی دهد. شما خود مراجعه فرمایید تا کشف حقیقت بر شما گردد.

فتوا دادن اهل سنت بر مسح به چکمه و جوراب بر خلاف نص صریح قرآن

و اعجب از فتوای بشستن پاها بر خلاف نص صریح قرآن مجید، حکم به جواز مسح بر چکمه و جوراب است سفراً و یا حضراً یاسفراً دون الحضر، با اختلاف بسیاری که بین فقهای شما می باشد!!

علاوه بر آنکه بر خلاف نص صریح قرآن حکم داده اند؛ (زیرا قرآن حکم بمسح برپا می نماید نه چکمه و جوراب) این حکم بر خلاف حکم اول می باشد که شستن پا باشد. اگر مسح بر خود پا جایز نیست و بایستی بشویند پا را، چگونه در اینجا حکم را تنزل داده اند که به جای شستن، حکم بر جواز مسح بر چکمه و جوراب داده اند و هر عاقلی می داند که مسح بر چکمه و جوراب مسح بر پا نمی باشد( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) !(۱)

شیخ : اخبار بسیاری دلالت دارد بر اینکه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مسح بر خفین نموده است، لذا فقها همان عمل را دلیل بر جواز دانسته اند.

داعی : مکرر باین معنا اشاره نموده ام که بنا به فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر خبری که از آن حضرت نقل شود موافقت با قرآن مجید ننماید، مردود است؛ چه آنکه شیّادها و بازیگرها برای اخلال در دین، جعل اخبار از قول آن حضرت بسیار نموده اند. فلذا علمای بزرگ خودتان هم اخبار بسیاری را که به نام آن حضرت

____________________

۱- پس ای صاحبان چشم، عبرت بگیرید. (سوره حشر، آیه۲).

۳۵۷

نقل شده، چون بر خلاف موازین آمده رد نموده اند.

علاوه بر آنکه اخبار منقوله در ترخیص بر خلاف نص صریح قرآن مجید می باشد، بین آن اخبار هم تعارض فوق العاده موجود است؛ چنانچه اکابر علمای خودتان اقرار به این معنی نموده اند؛ مانند حکیم دانشمند ابن رشد اندلسی دربدایة المجتهد و نهایة المقتصد در اختلاف گوید:سبب اختلافهم تعارض الاخبار فی ذلک و نیز گوید:و السبب فی اختلافهم اختلاف الآثار فی ذلک . (۱) پس استدلال و استناد به اخبار متعارضی که مخالف نص صریح قرآن مجید باشد، عقلاً و علماً مردود و غیر قابل قبول می باشد؛ چه آنکه خود بهتر می دانید که در اخبار متعارضه، آن خبری مورد قبول است که موافقت با قرآن مجید داشته باشد و اگر هیچ کدام از اخبار متعارض موافقت با قرآن نداشته، بلکه مخالف نص صریح باشد، همگی ساقط می گردند.

فتوای اهل سنّت بر مسح نمودن عمامه بر خلاف نص صریح قرآن

و نیز در همین آیه شریفه صریحاً می فرماید:( وَامْسَحُوا بِرُءُوسِكُمْ ) (بعد از شستن صورت و دستها) سرها را مسح نمایید. روی همین اصل قرآن کریم فقهایامامیّه تبعا للأئمه العتره الطاهر عليهم‌السلام و همچنین فقهای شافعی و مالکی و حنفی و غیره فتوی داده اند که مسح باید بر سر باشد. ولی امام احمد بن حنبل و اسحاق و ثوری و اوزاعی فتوی داده اند که جایز است مسح بر عمامه؛ چنانچه امام فخر رازی درتفسیر کبیر خود نقل نموده است.

و حال آنکه هر عاقلی می داند که مسح بر روی عمامه غیر از مسح بر سر می باشد. سر عبارت است از: گوشت و پوست و استخوان و موهای متّصل به آن، ولی عمامه پارچه های بافته ایست که بر روی سر گذارده اند -بینهما بون بعید .

توجه خاص و قضاوت منصفانه لازم است

و از این قبیل است جمیع أحکام از طهارت تا دیات که بین فقها و أئمه أربعه

____________________

۱- سبب اختلاف آنها تعارض اخبار است در این باب؛ و سبب اختلاف آنها اختلاف آثار است در این باب. (بدایة المجتهد، ج۱، ص۱۶-۱۵).

۳۵۸

شما اختلاف بسیار می باشد که غالباً مخالف نص صریح آیات قرآن است. مع ذلک بهم بدبین نیستید و هر یک در اعمالتان آزادی مطلق دارید. ابو حنیفه و حنفیها را مشرک نمی خوانید که بر خلاف تمام موازین فتوی بطهارت و وضو با آب نبیذ می دهند و هم چنین فتاوای سایر فقها را که مخالف با هم بر خلاف نصوص قرآن مجید می دهند، مردود نمی دارید!!! ولی به اعمال شیعیان که از عترت طاهره آل محمّدعليهم‌السلام صادر گردیده، خورده گیری نموده و اعتراض می نمایید. بلکه پیروان آن خاندان جلیل را که عدیل القرآن اند رافضی و مشرک و کافر می خوانید!

و در همین مجلس رسمی مکرر در لیالی ماضیه فرمودید: اعمال شیعیان دلیل بر شرک آنها می باشد. الحال هم می فرمایید، چرا مانند مسلمانان نماز نمی خوانید و حال آنکه بین ما و شما و تمام مسلمانان در اصل نماز که هفده رکعت فریضه شبانه روز می باشد که دو رکعت در صبح و سه رکعت در مغرب و در ظهر و عصر و عشاء هر یک چهار رکعت است با هم شریک در عملیم. منتها در فروعات اختلافات بسیاری بین جمیع فرق مسلمین هست. همان قسمی که بین ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا در اصول و فروع وضوحاً اختلاف می باشد و هم چنین فقهای اربعه شما (ابو حنیفه و مالک و محمّد و احمد) و سایر فقهای بزرگتان مانند حسن و داود و کثیر و ابو ثور و اوزاعی و سفیان ثوری و حسن بصری و قاسم بن سلام و غیره با هم اختلاف دارند. بیانات أئمه از عترت طاهرهعليهم‌السلام هم با بیانات فقهای شما اختلاف دارد.

اگر اختلاف آرا و فتاوای فقها باید مورد اعتراض قرار گیرد، چرا این اعتراضات بفرق مختلفه اهل سنت واقع نمی گردد؟!

با اینکه غالباً فتوا بر خلاف نص صریح قرآن می دهند و نصوص واضحه را تأویلات بارده می نمایند و دیگران از فقها بر خلاف آنها رأی می دهند، آن فتوی و عمل را دلیل بر شرک و کفر آنها نمی دانید که نمونه ای از آنها را به عرضتان رساندم. ولی در عمل سجده که مانند سایر اختلافات فروعی بین ما و شما خلاف رأی و فتوا می باشد، این همه هیاهو و جار و جنجال راه می اندازید که شیعیان مشرک و بت پرست اند ولی فتوی بسجده کردن بعذره یابسه را ندیده گرفته و اعتنا نمی کنید!!! با اینکه اگر با دیده انصاف و تعمّق بنگرید؛ فتوای فقهای

۳۵۹

امامیهتبعا للائمه الطّاهره عليهم‌السلام به نص صریح قرآن مجید نزدیک تر است تا فتاوی فقهای شما. مثلاً فقهای شما فرشهای بافته شده از پشم و پنبه و أبریشم و چرم و مشمّع و غیره را که روی زمین افتاده، جز زمین می دانند و بر آنها سجده می نمایند و فتوا به آن می دهند. و حال آنکه اگر از جمیع علما و عقلای ارباب ملل و نحل سؤال کنید، آیا فرش های بافته شده از پشم و نخ و ابریشم و غیره جزء زمین است و اطلاق زمین بر آنها می شود، جواب منفی می دهند بلکه بر فهم گویندگان می خندند.

ولی جامعه شیعیان امامیه کهتبعا للائمه العتره الطاهره عليهم‌السلام می گویند:لا یجوز السجود الاعلی الارض او ما انبتته الارض مما لا یؤکل و لا یلبس (۱) ، مورد حمله قرار داده، مشرک می خوانید!!! ولی سجده بنجاست خشکیده را شرک نمی خوانید؟! بدیهی است سجده بر زمین (که دستور و امر الهی است) با سجده بر فروش از هم جدا می باشد.

شیخ : شما اختصاص می دهید سجده را به قطعاتی از خاک کربلا و الواحی از آن خاک مانند بتهائی ساخته و در بغلها نگاه می دارید و واجب می دانید سجده بر آن را؛ این عمل صریحاً بر خلاف دستور و رویه مسلمین است.

داعی : قطعاً این جملات را روی عادتی که از طفولیت در مغز شما قرار داده و به آن خو گرفته اید -تبعا للأسلاف - بدون دلیل و برهان فرمودید و از مثل شما عالم منصف روشن فکری شایسته نیست این قسم بیان نمودن که خاک پاک را تعبیر به بت بنمایید. قطع بدانید که در محکمه عدل الهی باید جواب این تهمت و اهانت بزرگ را بدهید و سخت مسئول خواهید بود که خاک پاک را بت و موحدین خداپرست را مشرک و بت پرست بخوانید!!

آقای من، نقد و انتقاد از هر عقیده ای باید روی سند و دلیل باشد نه روی هوا؛ اگر شما کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه شیعیان را که عموماً چاپ و در دسترس عموم می باشد مطالعه نمایید، جواب خود را درک نموده، دیگر چنین اعتراضاتی نمی کنید و بی خبران از برادران اهل تسنن را به برادران شیعی خود بدبین نمی نمایید.

____________________

۱- جایز نیست سجده مگر بر زمین و یا بر آنچه روییده می شود از زمین که خوردنی و پوشیدنی نباشد.

۳۶۰

شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند

اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقهای امامیه -رضوان اللّه علیهم اجمعین- امر وجوبی بسجده بر خاک کربلا داده باشند، ما به تمام بیانات شما تسلیم می شویم. آقای من، در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه، دستورات جمیع فقهای امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد، از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل به شرطی که از معادن نباشد؛ یا بر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد، بر دیگری سجده نمایند.

شیخ : پس چرا قطعاتی از خاک کربلا به صورت الواح حتماً با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمایید؟!

علت برداشتن شیعیان مهرهایی با خود برای سجده

داعی : علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آن است که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنماییم و غالباً در منازل و خانه ها نماز ادا می شود و تمام حجرات مفروش است بقالیها و نمدها و غیره-از پشم و أبریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنانچه برچینند غالب زمینها از گچ و سنگ و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست، لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم و دیگر آنکه ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نماییم و غالباً با زمین های ناپاک تلاقی می نماییم، فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هرکجا با مانعی بر خورد نمودیم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نمائیم.

شیخ : ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا، الواحی بصورت مهر ساخته و حتماً واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.

علت سجده نمودن بر خاک کربلا

داعی : صحیح است سجده؛ بر خاک پاک کربلا می نماییم، ولی نه به طریق

۳۶۱

وجوب؛ چنانچه قبلاً عرض نمودم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده، سجده بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم. ولی بنابر اخباری که از اهل بیت طهارتعليهم‌السلام که آگاه بر خواص اشیاء بودند رسیده، سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه به طور وجوب. ولی متأسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب شهرت داده و می دهند که شیعیان حسینعليه‌السلام پرست اند و دلیل بر آن این است که سجده بر خاک قبر مطهر او می نمایند!!

و حال آنکه این جملات در نزد ما کفر است؛ ما ابداً حسین پرست که نیستیم، بلکه علی پرست و محمدپرست هم نیستیم (هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم). فقط خداپرست می باشیم و سجده نمی نماییم مگر بر خاک پاک طبق دستور قرآن مجید، سجده هم برای حسینعليه‌السلام نیست، بلکه بر خاک پاک کربلا که به فرموده ائمه از عترت طاهرهعليهم‌السلام باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد آن هم نه به طریق وجوب می باشد.

شیخ : از کجا معلوم است که خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاکها مقدم دارند.

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

داعی : اولاً در اختلاف اشیا حتّی خاک ها و اینکه برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد. منتها متخصّصین فن به آن خصائص پی می برند نه عموم مردم.

ثانیاً خاک کربلا از زمان أئمّه طاهرینعليهم‌السلام ببعد تنها مورد توجه نبوده، بلکه در زمان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجه آن حضرت بوده؛ چنانچه در کتب معتبره اکابر علمای خودتان ثبت است؛ مانندخصایص الکبری (1) تألیف جلال الدین سیوطی چاپ حیدرآباد دکن، سال 1320 قمری، اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانندابو نعیم اصفهانی و بیهقی (2) و حاکم (3) و دیگران از امّ المؤمنین

____________________

1- خصایص الکبری، ج2، ص125.

2- دلایل البیهقی، ج6، ص48.

3- مستدرک، ج3، ص176.

۳۶۲

امّ سلمه و ام المؤمنین عایشه و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند که از جمله راوی گوید: «دیدم حسینعليه‌السلام در دامن جدش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته و خاک سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست. پرسیدم این خاک چیست؟» فرمود: «جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده. فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم.» آنگاه آن تربت را به ام سلمه داد و فرمود: «چون دیدی این خاک مبدل به خون شد، بدان حسینم کشته گردید.» فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاهداری می نمود تا روز عاشورا سال 61 قمری دید آن خاک خون آلود گردید، دانست که حسین بن علیعليه‌السلام کشته گردیده.

و در کتب معتبره اکابر علما و فقهای شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه از عترت طاهرهعليهم‌السلام آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن خاک پاک برداشته و به آن تبرک جست، حضرت سیّد الساجدین زین العابدین، امام چهارم علی ابن الحسینعليهما‌السلام بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.

و بعد از آن حضرت تمام ائمه طاهرینعليهم‌السلام به آن خاک تبرّک جسته و سبحه و سجّاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت باین عمل برای وصول به کمال اجور می نمودند نه به قصد وجوب؛ و مؤکّداً دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد، ولی بر تربت حضرت سیّد الشهداء -ارواحنا فداه- افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد؛ چنانچه شیخ الطّائفه الامامیه، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی -رضوان اللّه علیه- درمصباح المتهجّد (1) روایت می نماید که حضرت امام صادقعليه‌السلام مقداری از تربت امام حسینعليه‌السلام را بر پارچه زردی ریخته موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود و تا مدتی شیعیان باین طریق خاک را با خود نگاه می داشتند. بعدها برای

____________________

1- مصباح المجتهد، ص510.

۳۶۳

آن که تفریط نگردد با آب ممزوج نموده بصورت الواح و قطعاتی که امروز به نام مهر نامیده می شود جهت تبرّک و تیمّن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند، از جهت زیادتی فضیلت نه از جهت وجوب.

و الا بسیاری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده، بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم(1) .

آیا سزاوار است در اطراف این مطلب باین سادگی آن قدر جار و جنجال راه بیندازید تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمایید؟!

همان قسمی که شماها به فتاوای (غالباً خارج از موضوع حتی بر خلاف صراحت آیات قرآن) ائمه و فقهای خود عمل می نمایید قول و فعل آنها را حجّت و مورد عمل قرار می دهید، ما هم به دستورات و اوامر أئمه از عترت

____________________

1- در سال 1374 که توفیق تشرف بیت اللّه الحرام نصیب داعی گردید، یک ساعت بغروب مانده که از طیاره بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود. در همان صحرا به نماز ایستادم. جمعیت کثیری از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بودند، چون دیدند مهری همراه ندارم، بلکه بر زمین سجده می نمایم تعجب نمودند. بعد از سلام شیوخ و بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند، مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید؟ جواب دادم: افتخار شیع دارم ولی ما هرگز بت پرست نیستیم، بلکه موحد و خداپرست هستیم و این کلام شما تهمت بشیعیان است چه آنکه آنها موحدین پاک دل می باشند. گفتند: غالباً ما بت ها را از بغل آنها همین جا در آورده و شکسته ایم. چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید. گفتم: این کلمات اشتباه و تهمت بزرگ است؛ شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون به حکم قرآن ما مأموریم سجده بزمین پاک نماییم فلذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جایی که دست رسی بزمین پاک نداشته باشیم، بر آن خاک پاک سجده نماییم. به همین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی به آن خاک پاک نداریم، چنانچه دیدید حقیر به همین زمین سجده نمودم، این قبیل تهمت ها قرن ها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل به تفرقه مسلمین می باشند بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشتبه نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید. بالاخره تا غروب به قسمی با آن جمعیت بسیار که غالباً وهابی بودند، صحبت نمودم که همگی را متأثر ساخته و استغفار نمودند و با حقیر مصافحه و معانقه نموده از هم جدا شدیم.( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

۳۶۴

طاهرهعليهم‌السلام عمل می نماییم. با یک فرق که شما از پیغمبر و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستوری در دست ندارید که حتماً به دستورات و فتاوای نعمان یا محمّد یا احمد یا مالک عمل نمایید، مگر آنکه آنها را فقیهی از فقها دانسته تبعیّت از آنها می نمایید. ولی ما به دستور خود رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مکرر فرمود: «ائمه از عترت من، عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطّه اند؛ تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرد و دوری از آنها موجب هلاکت است»، عمل می نماییم؛ چنانچه به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم. پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجّت است. به همین جهت پیروی از دستور آنها نموده استحباباً عمل می نماییم.

عمل علمای اهل سنت موجب تعجب است

ولی تعجب از علمای شماست که به فتاوای نادره عجیبه فقهاء اربعه و دیگران ابداً اعتراض ندارند؛ یعنی اگر امام اعظم بگوید در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت، آقایان شافعی ها و مالکی ها و حنبلی ها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد به رؤیت خدای متعال گردد و مسح بر عمامه را جایز بداند، دیگران بر او خورده نگیرند و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح أما رد در سفر و یا سجده بر عذره یابسه و یا با لفافه نکاح امّهات نمودن و امثال اینها که بسیار است، مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد! ولی وقتی بگویند ائمه از عترت طاهره رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: سجده بر خاک پاک کربلا افضل از سایر خاکها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است، آقایان داد و فریاد برپا کرده جار و جنجال می نمایید که شیعیان مشرک و بت پرست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ برادرکشی را برپا می کنید و جاده را برای غلبه بیگانگان باز می نمایید !!

درد دل بسیار است، بگذاریم و بگذریم برویم بر سر مطلب اول و به جواب شما بپردازیم، ناله مظلومیت ما در روز جزا مقابل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثر خواهد داد.

خامساً راجع به کبر سن و اجماع بیانی فرمودید که از حیث کبر سن حق تقدم با ابی بکر بوده. خیلی بی لطفی فرمودید. بعد از ده شب که با دلائل قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را، تازه تجدید مرام نموده و تکرار

۳۶۵

مطلب می نمایید و می خواهید وقت مجلس را به تکرار مطالب بگیرید، با آنکه در لیالی ماضیه جوابهای کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.

در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید، عرض می کنم چگونه مردم پی به این معنا بردند که برای کار بزرگ، پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیر مرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علیعليه‌السلام جوان را منصوب نمودند!!

نواب : قبله صاحب! ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شوم. این قضیه را مبهم نگذارید. یک شب دیگر هم اشاره فرمودید در کجا و برای چه کار خلیفه أبی بکر -رضی اللّه عنه- را عزل و علی -کرم اللّه وجهه- را نصب نمودند. چون ما از آقایان (اشاره به علمای خودشان) که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده. متمنی است واضح بفرمائید تا حلّ معمّا گردد.

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه

داعی : جمهور امت و جمیع علمای و مورّخین فریقین (شیعه و سنی) بر آنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد، خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابی بکر را طلبیده، ده آیه از اول سوره برائت را به او داد ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید. چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد:یا رسول اللّه انّ اللّه تعالی یقرئک السلام و یقول لا یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک (1) .

لذا پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را طلبید و مأمور به این أمر بزرگ نمود. فرمود: «می روی هرکجا بابی بکر رسیدی، آیات برائت را از او بگیر خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن.» به فوریت علیعليه‌السلام حرکت کرد، در ذی الحلیفه بابی بکر رسید، ابلاغ پیام رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمود آیات را گرفت، رفت در مکه

____________________

1- ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانا که خداوند متعال به تو سلام میرساند و می گوید: ادا و ابلاغ رسالت از تو احدی ننماید مگر خود یا مردی که از خودت باشد.

۳۶۶

در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمود. آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود، برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.

نواب : آیا در کتب معتبره ما هم این قضیه نوشته شده است؟

داعی : عرض کردم اجماع امت است و جمهور علما و مورخین اسلام از شیعه و سنی متّفقاً ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده. ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمّی بوده.

بخاری درصحیح (1) و عبدی درجمع بین الصحاح السته و بیهقی درسنن و ترمذی درجامع (2) و ابی داود درسنن و خوارزمی درمناقب (3) و شوکانی درتفسیر (4) و ابن مغازلی فقیه شافعی درفضایل (5) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (7) به طرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری درریاض النضرة (8) وذخایر العقبی (9) و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (10) و امام ابو عبد الرحمن نسائی (که یکی از ائمه صحاح است) در خصائص العلوی(11) شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن کثیر درتاریخ کبیر (12) و ابن حجر عسقلانی دراصابه (13) و جلال الدین سیوطی در

____________________

1- صحیح بخاری، ج1، ص78؛ ج6، ص64. 2- جامع (ترمذی)، ج2، ص224.

3- مناقب (خوارزمی)، ص99. 4- تفسیر (شوکانی)، ج2، ص640.

5- فضایل ابن مغازلی، ج2، ص640. 6- مطالب السؤول، ص59.

7- ینابیع المودة، ج1،ص 262، ح3، باب 18. 8- ریاض النضرة، ج4، ص114.

9- ذخائر العقبی، ص69. 10- تذکرة الخواص، ص37.

11- خصائص العلوی، ص92-91. 12- تاریخ کبیر، ج7، ص357.

13- اصابه، ج2، ص509.

۳۶۷

در المنثور (1) در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری درجامع البیان (2) در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان و ابن کثیر درتفسیر (3) و آلوسی درروح المعانی (4) و ابن حجر مکّی متعصب درصواعق (5) و هیثمی درمجمع الزوائد (6) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (7) ضمن باب 62 مسنداً از ابی بکر و از حافظ ابی نعیم و از مسند حافظ دمشقی از أبی نعیم به طرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل در مسند(8) و حاکم درمستدرک (9) کتاب مغازی و در همان کتاب و مولا علی متقی درکنز العمال (10) و در فضائل علیعليه‌السلام بالاخره این قضیه متواتراً نقل گردیده و عموماً تصدیق به صحت آن نموده اند.

سید عبد الحی :پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست، چرا از اول این مأموریت را به علی -کرم اللّه وجهه- نداد و ابی بکر -رضی اللّه عنه- را مأمور ابلاغ نمود که بعداً پیام حق برسد علیعليه‌السلام برود و ابی بکر پیر مرد را از وسط راه برگرداند.

علت عزل ابی بکر و نصب علیعليه‌السلام ظاهراً

داعی : در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده، ما وارد نیستیم، ولی به نظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس علیعليه‌السلام بر دیگران بوده که بعد از 1340 سال تقریباً امشب جواب شما

____________________

1- در المنثور، ج3، ص209.

2- جامع البیان، ج6، ص307، ح16390.

3- تفسیر (ابن کثیر)، ج2، ص346.

4- روح المعانی، ج3، ص268.

5- صواعق المحرقه، ص103.

6- مجمع الزوائد، ج7، ص29؛ ج3، ص535.

7- کفایة الطالب، ص255.

8- مسند احمد، ج3، ص283؛ ج1، ص151.

9- مستدرک، ج3، ص51.

10- کنز العمال، ج1، ص246.

۳۶۸

حاضر باشد که نگویید ابی بکر از جهت کبر سن و سیاستمداری حق تقدم در خلافت داشته. اگر از ابتدا این مأموریت را به علیعليه‌السلام می دادند، این امر عادی بنظر می آمد و ممکن نبود ظاهراً فضل و کرامتی برای علیعليه‌السلام به این حدیث برای شما ثابت نمائیم؛ زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنماید، تأویلات بارده نمائید و لو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شماها مضحک باشد. لذا برای اثبات مقام مقدس علیعليه‌السلام و حق تقدم او با صغر سن بر پیر مردان صحابه که بر جمیع امت الی الحال کاملاً مکشوف شود.

اولاً آیات را بابی بکر می دهد بعد از رفتن چند منزل علیعليه‌السلام را مأمور می نماید با توضیح به اینکه جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر به این کار نموده است و صریحاً گفته که خدا فرموده: لن یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک (1) .

پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه، دلیلی بر اثبات مقام علیعليه‌السلام و حق تقدم او بر دیگران می باشد که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت، ربطی بپیری و جوانی ندارد؛ هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست.

اگر برای ابی بکر پیر مردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آنکه ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبر و خلیفه پیغمبر می باشد.

سید : در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی -کرم اللّه وجهه- مأمور گردید که با ابی بکر -رضی اللّه عنه- توأماً به مکه بروند، ابی بکر مناسک حج را به مردم ارائه دهد و علیعليه‌السلام آیات سوره برائت را قرائت نماید پس به این جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.

داعی : اولاً این خبر از مخترعات بکریون است؛ چه آنکه دیگران نقل ننمودند.

ثانیاً اخبار عزل ابی بکر و ارسال علیعليه‌السلام برای ابلاغ رسالت منفرداً به مکه، مجمع علیه امت است و در صحاح مسانید ملل مؤالف و مخالف با اسانید مستفیضه به حد تواتر ثابت می باشد.

____________________

1- ادا و ابلاغ رسالت از تو احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خودت باشد.

۳۶۹

بدیهی است تمسک به صحاح احادیث کثیره مستفیضه الاسانید، متفق علیه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد، خود بهتر می دانید که بقاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد، اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد، مظنون است. پس ترک معلوم برای خبر مظنون جایز نیست.

پس خبر عزل ابی بکر و نصب علیعليه‌السلام و برگشتن ابی بکر بمدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او دلداری دادن به او که امر خدا چنین بوده، از مسلّمات خبریه می باشد.

و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط بکبر سن و پیری نیست، بلکه با دلایل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعه بشر بعلم و دانش و تقوا است. هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و تقوا برتری دارد، حق تقدم در جامعه برای اوست؛ زیرا که فرموده آن حضرت است:الناس موتی و اهل العلم احیاء (1) .

به همین جهه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود: «علی باب علم من است» پس باب علم رسول اللّه اقدم از سایرین می باشد. و لو آنکه صحابه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند، فضایلی داشتند. ما هم منکر فضایل صحابه نیستیم، ولی فضایل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی نماید؛ زیرا مقام و مرتبه او مقام افضلیت است.

اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود، قطعاً رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر می فرمود امت پیروی از او بنماید. بدیهی است این امری است الهی که ابداً ربطی با پیری و جوانی ندارد، بلکه هر کس را پروردگار لایق و قابل این مقام بداند -خواه پیر یا جوان- امر باطاعت او می نماید.

به قضاوت فرستادن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را به یمن

چنانچه اکابر علمای شما عموماً شرح فرستادن علیعليه‌السلام را به یمن برای

____________________

1- تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی مخصوص آنها است.

۳۷۰

قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند؛ مخصوصاً امام ابو عبد الرحمن نسائی (که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد) درخصائص العلوی (1) شش حدیث در این باب آورده و نیز ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه 212 جلد دوممحاضرات الادباء (2) و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد این است که وقتی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را مأمور نمود به یمن جهت قضاوت و هدایت خلق برود، عرض کرد: «من جوانم؛ چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی؟» حضرت فرمود:انّ اللّه سیهدی قلبک و یثبت لسانک ؛ یعنی زود است که خداوند راهنمایی می کند قلب تو را (به علم قضا) و ثابت می دارد زبان تو را.

اگر کبر سن شرط در تقدم بود، پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیر مردانی مانند ابی بکر، علیعليه‌السلام را مأمور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود؟!

پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق، کم و زیاد سن،پیری و جوانی مدخلیت ندارد، فقط علم و فضل و تقوی و نصّ بالخصوص لازم است.

علیعليه‌السلام بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هادی امت بوده

و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علیعليه‌السلام نبوده؛ چنانچه صریحاً در آیه 7 سوره 13 (رعد) به پیغمبر خطاب می فرماید:( إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ ) ؛ یعنی تو ترساننده و بیم کننده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی و عترت طاهرهعليهم‌السلام بودند؛ چنانچه امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان (3) و محمّد بن جریر طبری درتفسیر (4) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62کفایت الطالب (5) مسنداً ازتاریخ ابن عساکر(6) و شیخ

____________________

1- خصائص العلوی، ص71.

2- محاضرات الادباء، ج2، ص212.

3- کشف البیان، ج5، ص271.

4- تفسیر طبری، ج7، ص344.

5- کفایة الطالب، ص233، باب62.

6- تاریخ (ابن عساکر)، ج42، ص359.

۳۷۱

سلیمان بلخی حنفی در آخر باب 26ینابیع المودة (1) از ثعلبی و حموینی و حاکم ابو القاسم حسکانی و ابن صباغ مالکی(2) و میر سید علی همدانی ومناقب خوارزمی (3) از ابن عباس و مولانا امیر المؤمنین و ابو بریده اسلمی یازده خبر نقل می نمایند بالفاظ و عبارات مختلفه که خلاصه همه آنها این است که وقتی این آیه نازل شد، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به سینه خود گذارد فرمود:انا المنذر . آنگاه دست به سینه علیعليه‌السلام گذارد و فرمود:و انت الهادی و بک یهتدی المهتدون ؛ یعنی تو هادی (در این امتی بعد از من) و به تو هدایت می شوند هدایت یافته گان.

و اگر چنین نصّی درباره دیگران آمده بود، قطعاً ما پیرو آنها می شدیم و چون اختصاص به علیعليه‌السلام داده شده، ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم؛ نظری به پیری و جوانی نداریم.

دسایس اعادی در مقابل علیعليه‌السلام و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت

و اما اینکه فرمودید: علیعليه‌السلام چون جوان و کم تجربه بود، قدرت و توانایی خلافت نداشت، چنانچه بعد از 25 سال هم که به خلافت رسید، به واسطه عدم حسن سیاست آن جناب آن همه خونریزیها و انقلابات برپا شد، نمی دانم عمداً یا سهواً یا تبعاً للاسلاف این بیان را نمودید، و الا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوّه باین مقال نمی نماید.

نفهمیدم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست؟ اگر مراد دروغ گفتن و حیله ورزیدن و دسیسه بکار بردن و حق و باطل را ممزوج و نفاق نمودن است (که ابنا هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان به کار برده و می برند) تصدیق می کنم که علیعليه‌السلام فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار باین معانی نبوده؛ چون این نوع اعمال، سیاست به معنای حقیقی نیست، بلکه شرارت و سرا پا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان

____________________

1- ینابیع المودة، ج1، ص296.

2- فصول المهمه، ج2، ص574.

3- مناقب، ص83، ح70.

۳۷۲

جاه طلب برای رسیدن به هدف و مقصد و حفظ جاه و مقام خود به کار می برند.

سیاست حقیقی آن است که با عدل و انصاف توأم و وضع شیء درما وضع له بنماید؛ چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند، بلکه مایلند فقط اجرا حق بشود. فلذا آن حضرت که مجسمه حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده، اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند، نبوده.

چنانچه قبلاً عرض کردم، وقتی به خلافت ظاهری رسید، فوری تمام حکام و مأمورینی که روی کار بودند، معزول نمود. عبد اللّه بن عباس (ابن عم آن حضرت) و دیگران عرض کردند:

«خوب است قدری ابلاغ این حکم را بتأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات و ولایات به مقام خلافت شما تسلیم گردند؛ آنگاه حکم عزل آنها را به تدریج ابلاغ فرمایید.»

حضرت فرمودند:

«از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید، ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکّام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم به بقای آنها -و لو موقت و ظاهری باشد- عند اللّه مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم. قطع بدانید که علی هرگز چنین عملی را نمی نماید.»

لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت، فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاویه -علیه الهاویه- و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.

طبری درتاریخ (1) خود و ابن عبد ربه درعقد الفرید (2) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) و دیگران نقل نموده اند که مکرر علیعليه‌السلام می فرمود: «اگر ملاحظه دین و تقوی و عدل و انصاف نبود، من از تمام عرب زیرک تر و مکارتر و داهیه ام بیشتر بود.»

____________________

1- تاریخ طبری، ج4، ص436.

2- عقد الفرید، ج4، ص289.

3- شرح نهج البلاغة، ج10، ص211.

۳۷۳

آقایان محترم، اشتباه فرمودید و بدون تحقیق، تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از جهت عدم سیاست بوده و حال آنکه این طور نبوده، بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطاً ذکر نمایم، فقط برای رفع اشتباه شما به بعض از آن علل اشاره می نمایم تا معمّا حل گردد.

اشاره به علل انقلاب در خلافت امیر المؤمنینعليه‌السلام

اولاً در مدت 25 سال، تقریباً مردم بکینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند. بسیار مشکل بود دفعتاً همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند (چنانچه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان از در مسجد وارد شد. آن حضرت را که روی منبر دید، بلند گفت: «کور شود آن چشمی که بجای خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را روی منبر ببیند!»

ثانیاً مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند (مخصوصاً در سنوات اخیره دوره زمام داری اموی ها در خلافت عثمان که آزاد مطلق بودند). لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید (چنانچه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها بر آورده شد و به مقاصد دنیا طلبی خود رسیدند).

فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند، همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد، فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.

ثالثاً خوب است دقیقانه بتاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نمایید، ببینید سبب فتنه و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده؟ چه کسی مرد مرا تحریص و ترغیب به مخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خون های بسیار گردید؟

آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه دیگری بوده؟ آیا عایشه نبود که بشهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنّی، سوار شتر شد (و بر خلاف دستور خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که امر نموده بودند در خانه بنشیند) به بصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید؟!

۳۷۴

پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد، بلکه رویه و و رفتار تربیت شدگان 25 ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیا طلبان مسبب انقلاب و خونریزی شد.

رابعاً راجع بجنگهای داخلی و خون ریزی اشاره نمودید که بواسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده. این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در تاریخ بیان نمودید.

اولاً اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید، می بینید که مسبب جنگ های داخلی و خونریزی ها ام المؤمنین عایشه بود که با منع صریح پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جداً در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشه تمام جنگ ها و خونریزیها گردید؛ زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود، کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام نماید؛ چه آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحاً فرموده بود: «جنگ با علیعليه‌السلام جنگ با من است.» پس کسی که مردم را جرأت داد و به جنگ آن حضرت کشید، عایشه بود که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت بآن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود.

خبر دادن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جنگ های بصره و صفین و نهروان

ثانیاً جنگ های آن حضرت با منافقین و مخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگهای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با کفار بوده.

شیخ : چگونه جنگ های با مسلمین مانند جنگهای با مشرکین بوده است؟

داعی : چون رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر اخباری که اکابر علمای شما مانند امام احمد حنبل درمسند و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی درینابیع المودة و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السئول و محمّد ابن یوسف گنجی شافعی در باب 37کفایت الطالب (1) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (2) نقل نموده اند، خبر از جنگ های علیعليه‌السلام به عنوان ناکثین و قاسطین و

____________________

1- کفایة الطالب، باب 37، ص167-174.

2- شرح نهج البلاغة، ج1، ص110.

۳۷۵

مارقین داده که مراد از ناکثین، طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند؛ و مراد از قاسطین، معاویه و اتباع او؛ و مراد از مارقین، خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگ ها داده و امر به آن فرموده؛ چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 37کفایة الطالب مسنداً حدیثی نقل نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس (حبر امت) -رضوان اللّه علیه- که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ام سلمه (ام المؤمنین) فرمود:

هذا علیّ بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی. یا امّ سلمه هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و وعاء علمی و وصیّی و بابی الذی أوتی منه و هو اخی فی الدنیا و الآخره و معی فی المقام الاعلی یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین(1) .

آنگاه محمّد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده، گوید:

این حدیث دلالت کامله دارد بر اینکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعده داد علیعليه‌السلام را بجنگ آن سه طایفه و قطعاً فرموده آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود به علیعليه‌السلام جنگ کردن با آن سه طایفه را.

چنانچه در خبر است مسندا از مخنف بن سلیم که گفت: ابو ایوب انصاری (که از کبار صحابه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود) با لشکری آماده جنگ شد به او گفتم: «کار تو ای ابا ایوب عجیب است. تو همان هستی که در رکاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشرکین جنگ نمودی، اینک آماده جنگ با مسلمانان شده ای؟» در جواب گفت:انّ رسول اللّه امرنی بقتال ثلاثه الناکثین و القاسطین و المارقین ؛ رسول خدا مرا امر نموده بجنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند.

و اما اینکه عرض کردم جنگهای امیر المؤمنینعليه‌السلام با اهل بصره (جمل) و با معاویه (صفین) و با اهل نهروان مانند جنگ با کفّار و مشرکین بوده، خبری است که

____________________

1- این علیعليه‌السلام گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من بمنزله هارون است از موسی، الا آنکه پیغمبری بعد از من نمی باشد. ای ام سلمه، این علی، امیر المؤمنین و سید المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقین.

۳۷۶

اکابر علمای خودتان مانند امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی (1) حدیث 155 مسنداً از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی درینابیع (2) ضمن باب 11 ازجمع الفوائد (3) از ابی سعید نقل می نمایند که گفت:

ما باصحابه نشسته، منتظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم. پس آن حضرت بسوی ما آمد در حالتی که تسمه نعلین آن حضرت قطع شده بود. آن نعل را افکند بسمت علیعليه‌السلام و علی مشغول دوختن نعل آن حضرت شد. آنگاه حضرت فرمود: انّ منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انا فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا فقال عمر رضی اللّه عنه انا فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا و لکن خاصف النعل(4) .

پس این حدیث نصّ صریح است بر اینکه جنگهای علیعليه‌السلام جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده؛ چنانکه جنگ های رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.

و آن سه جنگی که علیعليه‌السلام نمود، به حکم فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با مسلمین نبوده؛ چون اگر جنگ با مسلمین بود، حتماً آن حضرت نهی از آن می نمود نه آنکه امر بآنها نماید و آنها را نام گذاری نماید بنام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده؛ چنانچه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.

پس انقلابات و جنگهای امیر المؤمنین روی عدم حسن سیاست نبوده، بلکه روی نفاق و دوئیت و عدم توجه مخالفین به قواعد و قوانین و دستورات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

شما اگر از روی علم و انصاف و بی طرفانه به رویه و رفتار حکومت شرعی

____________________

1- خصائص العلوی، ص40.

2- ینابیع المودة، ج1، ص186.

3- جمع الفوائد، ج1، ص324.

4- از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنانچه من جنگ کردم با کفار و مشرکین بظاهر قرآن پس ابو بکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمود نه پس عمر گفت من هستم فرمود نه و لکن آن شخص دوزنده نعل من است(یعنی علی بن أبی طالب است).

۳۷۷

کامل و خلافت پنج ساله آن حضرت و احکامی که بحکام ولایات و مأمورین لشکری و کشوری صادر می فرمود مراجعه نمایید (مانند دستوراتی که به مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر در حکومت مصر به عثمان بن حنیف و عبد اللّه بن عباس در حکومت بصره و به قثم بن عباس در حکومت مکه و بسایر عمّال خود در حین مأموریت های آنها داده که درنهج البلاغه ضبط گردیده) تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علیعليه‌السلام ، چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد به این معنا می باشند؛ برای آنکه آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده؛ در علم و دانش عالم بکتاب اللّه و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن بعلاوه عالم بغیب و شهود بوده.

شیخ : معنای این جمله مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- را عالم بغیب و شهود خواندید! معنای غیب و شهود را نفهمیدم؛ متمنی است واضح تر بیان فرمایید.

داعی : ابهامی در این معنای نبوده؛ علم به غیب، یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم به آن علم به افاضات غیب الغیوب جلّ و علا انبیا و اوصیا آنها بودند؛ البته هر یک به مقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده، آگاهی بر امور غیبیه داشتند.

و بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عالم به چنین علمی شخص امیر المؤمنین علیعليه‌السلام بوده است.

شیخ : از جنابعالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را (با اینکه از آنها بیزاری می جویید) بیان نمایید. بدیهی است که این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد؛ زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باری تعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.

داعی : این گفتار شما همان اشتباهی است که عمداً یا سهواً گذشتگان شما نموده اند. اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق،تبعاًللاسلاف بر زبان جاری نمودید و اگر قدری دقیق می شدید، کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن به علم غیب از برای انبیای عظام و اوصیای کرام و برگزیدگان

۳۷۸

حق تعالی، ابداً ربطی به غلو ندارد، بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است جهه آنها که عقل و نقل و نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنا می باشد.

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند

شیخ : بی لطفی فرمودید که اشاره به قرآن نمودید، زیرا که نص قرآن کریم بر خلاف این بیان شما وارد است.

داعی : خیلی ممنون می شوم آیات بر خلاف را که می فرمائید قرائت فرمایید.

شیخ : آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد.

اولاً در آیه 59 سوره 6 (انعام) صریحاً می فرماید:( وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ ) (1) .

این آیه دلیل قاطع است بر اینکه جز ذات پروردگار احدی عالم به علم غیب نیست و هر کس علم به غیب را برای غیر خدا قائل شود، غلو نموده و بنده ضعیف را شریک در صفت خدائی قرار داده و حال آنکه ذات پروردگار معرّی و مبرّای از شریک است ذاتاً و صفتاً و اینکه فرمودید: سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- عالم به علم غیب بوده است، علاوه بر اینکه او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید، مقامش را بالاتر از مقام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگ برده اید؛ زیرا خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرر می فرمود: من بشری هستم مانند شما و عالم به علم غیب خدا است و صریحاً اظهار عجز از علم غیب می نمود مگر آیه 110 سوره 18 (کهف) را مطالعه ننموده اید که فرمود:( قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ) (2) .

و نیز در آیه 188 سوره 7 (اعراف)فرمود:

____________________

1- کلید خزاین غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریاست، همه را می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد مگر آنکه او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست، جز آنکه در کتاب مبین مسطور است.

2- (ای رسول) بگو به امت که من مانند شما بشر هستم (تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می رسد. جز این نیست که خدای شما خدای یکتا است.

۳۷۹

( قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ) (1) .

و در آیه 31 سوره 11 (هود) فرموده:( وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ ) (2) .

و در آیه 65 سوره 27 (النمل) فرمود:( قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ ) (3) .

در صورتی که خود پیغمبر به صریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند، شما چگونه چنین علمی را جهت علیعليه‌السلام قائلید. پس این عقیده نیست، مگر آنکه مقام علیعليه‌السلام بایستی از مقام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاتر باشد.

مگر نه این است که در آیه 179 سوره 3 (آل عمران) فرموده:( وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ ) (4) .

پس روی چه قاعده شما علم غیب را برای غیر خدا قائل می شوید؟ اگر این عقیده غلو نیست که علیعليه‌السلام را شریک خدا قرار دهید، پس غلو چه چیز است؟!

داعی : مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.

علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیا و اوصیا می شود

اما در مقدمات اولیه که فرمودید: عالم به علم غیب ذات پروردگار است و

____________________

1- (ای رسول) بگو به امت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم، مگر آنچه خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آنچه به وحی می دانم (یعنی بافاضه غیب الغیوب) آگاه بودم، بر خیر و نفع خود همیشه می افزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمی دیدم. من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.

2- و نمی گویم من به شما که خزاین خدا نزد من است و نه مدعی ام که از علم غیب حق آگاهی دارم.

3- (ای رسول ما) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و بر انگیخته خواهند شد.

4- خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد.

۳۸۰

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520