شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور7%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 388239 / دانلود: 5562
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

شیعیان سجده بر خاک کربلا را واجب نمی دانند

اگر شما در تمام کتب استدلالیه و رسائل عملیه یک خبر و یا یک فتوی آوردید که فقهای امامیه -رضوان اللّه علیهم اجمعین- امر وجوبی بسجده بر خاک کربلا داده باشند، ما به تمام بیانات شما تسلیم می شویم. آقای من، در تمام کتب فقهیه استدلالیه و رسائل عملیه، دستورات جمیع فقهای امامیه موجود است که سجده باید طبق دستور قرآن مجید بر زمین پاک باشد، از خاک و سنگ و ریگ و شن و رمل به شرطی که از معادن نباشد؛ یا بر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوردنی و پوشیدنی نباشد که اگر هر یک نباشد، بر دیگری سجده نمایند.

شیخ : پس چرا قطعاتی از خاک کربلا به صورت الواح حتماً با خود بر می دارید و در موقع نماز بر آن سجده می نمایید؟!

علت برداشتن شیعیان مهرهایی با خود برای سجده

داعی : علت با خود داشتن قطعاتی از خاک آن است که چون امر وجوبی است سجده بر زمین پاک بنماییم و غالباً در منازل و خانه ها نماز ادا می شود و تمام حجرات مفروش است بقالیها و نمدها و غیره-از پشم و أبریشم و نخ و آنها مانع از سجده بر زمین می شود و ممکن نیست در وقت نماز فرشها را برچینند و رفع مانع بنمایند و چنانچه برچینند غالب زمینها از گچ و سنگ و کاشی و چوب و موزائیک و غیره می باشد و سجده بر آنها جائز نیست، لذا قطعات خاک پاکی با خود داریم که در موقع نماز سجده بر خاک نموده باشیم و دیگر آنکه ما مجبوریم طبق دستور فقها بر زمین پاک سجده نماییم و غالباً با زمین های ناپاک تلاقی می نماییم، فلذا قطعاتی از زمین پاک با خود بر می داریم که هرکجا با مانعی بر خورد نمودیم قطعه ای از زمین پاک حاضر داشته که بر او سجده نمائیم.

شیخ : ما می بینیم که تمام شیعیان از خاک کربلا، الواحی بصورت مهر ساخته و حتماً واجب می دانند که بر آنها سجده نمایند.

علت سجده نمودن بر خاک کربلا

داعی : صحیح است سجده؛ بر خاک پاک کربلا می نماییم، ولی نه به طریق

۳۶۱

وجوب؛ چنانچه قبلاً عرض نمودم ما طبق دستوراتی که در کتب فقهیه داده شده، سجده بر مطلق زمین پاک را واجب می دانیم. ولی بنابر اخباری که از اهل بیت طهارتعليهم‌السلام که آگاه بر خواص اشیاء بودند رسیده، سجده بر تربت پاک حسینی بهتر و موجب فضیلت و ثواب فراوان است نه به طور وجوب. ولی متأسفانه جمعی بازیگران از اتباع خوارج و نواصب شهرت داده و می دهند که شیعیان حسینعليه‌السلام پرست اند و دلیل بر آن این است که سجده بر خاک قبر مطهر او می نمایند!!

و حال آنکه این جملات در نزد ما کفر است؛ ما ابداً حسین پرست که نیستیم، بلکه علی پرست و محمدپرست هم نیستیم (هر کس بر این عقیده باشد کافر می دانیم). فقط خداپرست می باشیم و سجده نمی نماییم مگر بر خاک پاک طبق دستور قرآن مجید، سجده هم برای حسینعليه‌السلام نیست، بلکه بر خاک پاک کربلا که به فرموده ائمه از عترت طاهرهعليهم‌السلام باعث زیادتی ثواب و موجب فضیلت می گردد آن هم نه به طریق وجوب می باشد.

شیخ : از کجا معلوم است که خاک کربلا دارای خصائصی می باشد که مورد توجه قرار گیرد تا آنجا که در سجده کردن آن را بر سایر خاکها مقدم دارند.

خصائص خاک کربلا و بیانات رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

داعی : اولاً در اختلاف اشیا حتّی خاک ها و اینکه برای هر خاکی آثار و خصائصی است محل شک و شبهه نمی باشد. منتها متخصّصین فن به آن خصائص پی می برند نه عموم مردم.

ثانیاً خاک کربلا از زمان أئمّه طاهرینعليهم‌السلام ببعد تنها مورد توجه نبوده، بلکه در زمان خود رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مورد توجه آن حضرت بوده؛ چنانچه در کتب معتبره اکابر علمای خودتان ثبت است؛ مانندخصایص الکبری (۱) تألیف جلال الدین سیوطی چاپ حیدرآباد دکن، سال ۱۳۲۰ قمری، اخبار بسیاری از موثقین روات و اکابر علمای خودتان مانندابو نعیم اصفهانی و بیهقی (۲) و حاکم (۳) و دیگران از امّ المؤمنین

____________________

۱- خصایص الکبری، ج۲، ص۱۲۵.

۲- دلایل البیهقی، ج۶، ص۴۸.

۳- مستدرک، ج۳، ص۱۷۶.

۳۶۲

امّ سلمه و ام المؤمنین عایشه و ام الفضل و ابن عباس و انس بن مالک و دیگران راجع به خاک کربلا نقل نموده اند که از جمله راوی گوید: «دیدم حسینعليه‌السلام در دامن جدش رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته و خاک سرخ رنگی در دست آن حضرت بوده می بوسید و می گریست. پرسیدم این خاک چیست؟» فرمود: «جبرئیل مرا خبر داده که این حسینم را در زمین عراق می کشند و این خاک را از آن زمین برایم آورده. فلذا من بر مصائب وارده بر حسینم گریه می کنم.» آنگاه آن تربت را به ام سلمه داد و فرمود: «چون دیدی این خاک مبدل به خون شد، بدان حسینم کشته گردید.» فلذا ام سلمه آن خاک را در شیشه ای نگاهداری می نمود تا روز عاشورا سال ۶۱ قمری دید آن خاک خون آلود گردید، دانست که حسین بن علیعليه‌السلام کشته گردیده.

و در کتب معتبره اکابر علما و فقهای شیعه به نحو تواتر رسیده که آن خاک پاک مورد توجه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمه از عترت طاهرهعليهم‌السلام آن حضرت که عدیل القرآنند بوده و اول کسی که بعد از شهادت حضرت سید الشهداء ریحانه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از آن خاک پاک برداشته و به آن تبرک جست، حضرت سیّد الساجدین زین العابدین، امام چهارم علی ابن الحسینعليهما‌السلام بوده که آن خاک پاک را در کیسه ای نموده و بر آن سجده می نمود و سبحه از آن ساخته و با آن ذکر می گفت.

و بعد از آن حضرت تمام ائمه طاهرینعليهم‌السلام به آن خاک تبرّک جسته و سبحه و سجّاده از آن ساخته و بر آن سجده می نمودند و شیعیان را دعوت باین عمل برای وصول به کمال اجور می نمودند نه به قصد وجوب؛ و مؤکّداً دستور می دادند که سجده برای خدای تعالی بایستی بر زمین پاک باشد، ولی بر تربت حضرت سیّد الشهداء -ارواحنا فداه- افضل و باعث زیادتی ثواب می گردد؛ چنانچه شیخ الطّائفه الامامیه، ابی جعفر محمد بن حسن طوسی -رضوان اللّه علیه- درمصباح المتهجّد (۱) روایت می نماید که حضرت امام صادقعليه‌السلام مقداری از تربت امام حسینعليه‌السلام را بر پارچه زردی ریخته موقع نماز مقابل خود باز نموده بر آن سجده می نمود و تا مدتی شیعیان باین طریق خاک را با خود نگاه می داشتند. بعدها برای

____________________

۱- مصباح المجتهد، ص۵۱۰.

۳۶۳

آن که تفریط نگردد با آب ممزوج نموده بصورت الواح و قطعاتی که امروز به نام مهر نامیده می شود جهت تبرّک و تیمّن با خود نگاه می دارند و در موقع نماز بر آن سجده می نمایند، از جهت زیادتی فضیلت نه از جهت وجوب.

و الا بسیاری از اوقات که مهر از آن خاک پاک همراه ما نبوده، بر خاک یا سنگ پاک سجده نموده و عمل فریضه را هم انجام داده ایم(۱) .

آیا سزاوار است در اطراف این مطلب باین سادگی آن قدر جار و جنجال راه بیندازید تا آنجا که ما را مشرک و کافر و بت پرست بخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه نمایید؟!

همان قسمی که شماها به فتاوای (غالباً خارج از موضوع حتی بر خلاف صراحت آیات قرآن) ائمه و فقهای خود عمل می نمایید قول و فعل آنها را حجّت و مورد عمل قرار می دهید، ما هم به دستورات و اوامر أئمه از عترت

____________________

۱- در سال ۱۳۷۴ که توفیق تشرف بیت اللّه الحرام نصیب داعی گردید، یک ساعت بغروب مانده که از طیاره بیروت در مدینه فرود آمدیم و وقت تنگ بود. در همان صحرا به نماز ایستادم. جمعیت کثیری از مأمورین و غیره اطراف داعی اجتماع نموده و مراقب حالت سجده بودند، چون دیدند مهری همراه ندارم، بلکه بر زمین سجده می نمایم تعجب نمودند. بعد از سلام شیوخ و بزرگان آنها اطراف داعی جمع شده سؤال می نمودند، مگر شما از بت پرستان شیعیان نیستید؟ جواب دادم: افتخار شیع دارم ولی ما هرگز بت پرست نیستیم، بلکه موحد و خداپرست هستیم و این کلام شما تهمت بشیعیان است چه آنکه آنها موحدین پاک دل می باشند. گفتند: غالباً ما بت ها را از بغل آنها همین جا در آورده و شکسته ایم. چگونه شما شیعه هستید که بت همراه ندارید. گفتم: این کلمات اشتباه و تهمت بزرگ است؛ شیعیان از بت و بت پرستی بیزارند ولی چون به حکم قرآن ما مأموریم سجده بزمین پاک نماییم فلذا قطعاتی از خاک پاک با خود بر می داریم که اگر در جایی که دست رسی بزمین پاک نداشته باشیم، بر آن خاک پاک سجده نماییم. به همین جهت الحال که در این صحرا تمام زمین پاک است احتیاجی به آن خاک پاک نداریم، چنانچه دیدید حقیر به همین زمین سجده نمودم، این قبیل تهمت ها قرن ها است از حلقوم خوارج و نواصب که مایل به تفرقه مسلمین می باشند بیرون آمده تا امروز که بر شما برادران اهل تسنن مشتبه نموده اند که برادران شیعی خود را مشرک و بت پرست بخوانید. بالاخره تا غروب به قسمی با آن جمعیت بسیار که غالباً وهابی بودند، صحبت نمودم که همگی را متأثر ساخته و استغفار نمودند و با حقیر مصافحه و معانقه نموده از هم جدا شدیم.( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) .

۳۶۴

طاهرهعليهم‌السلام عمل می نماییم. با یک فرق که شما از پیغمبر و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستوری در دست ندارید که حتماً به دستورات و فتاوای نعمان یا محمّد یا احمد یا مالک عمل نمایید، مگر آنکه آنها را فقیهی از فقها دانسته تبعیّت از آنها می نمایید. ولی ما به دستور خود رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مکرر فرمود: «ائمه از عترت من، عدیل القرآن و سفن نجات و باب حطّه اند؛ تبعیت و پیروی از آنها اسباب نجات و تمرد و دوری از آنها موجب هلاکت است»، عمل می نماییم؛ چنانچه به بعض از آن اخبار در لیالی ماضیه اشاره نمودیم. پس قول و فعل آن ذوات مقدسه طبق دستور آن حضرت برای ما حجّت است. به همین جهت پیروی از دستور آنها نموده استحباباً عمل می نماییم.

عمل علمای اهل سنت موجب تعجب است

ولی تعجب از علمای شماست که به فتاوای نادره عجیبه فقهاء اربعه و دیگران ابداً اعتراض ندارند؛ یعنی اگر امام اعظم بگوید در فقد آب باید با نبیذ وضو گرفت، آقایان شافعی ها و مالکی ها و حنبلی ها اعتراض ندارند و یا اگر امام احمد معتقد به رؤیت خدای متعال گردد و مسح بر عمامه را جایز بداند، دیگران بر او خورده نگیرند و همچنین سایر فتاوای عجیبه نادره از قبیل نکاح أما رد در سفر و یا سجده بر عذره یابسه و یا با لفافه نکاح امّهات نمودن و امثال اینها که بسیار است، مورد قدح هیچ فرقه ای قرار نگیرد! ولی وقتی بگویند ائمه از عترت طاهره رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: سجده بر خاک پاک کربلا افضل از سایر خاکها می باشد و مزید بر ثواب و مستحب است، آقایان داد و فریاد برپا کرده جار و جنجال می نمایید که شیعیان مشرک و بت پرست می باشند و موجب نفاق داخلی شده جنگ برادرکشی را برپا می کنید و جاده را برای غلبه بیگانگان باز می نمایید !!

درد دل بسیار است، بگذاریم و بگذریم برویم بر سر مطلب اول و به جواب شما بپردازیم، ناله مظلومیت ما در روز جزا مقابل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثر خواهد داد.

خامساً راجع به کبر سن و اجماع بیانی فرمودید که از حیث کبر سن حق تقدم با ابی بکر بوده. خیلی بی لطفی فرمودید. بعد از ده شب که با دلائل قطعیه عقلیه و نقلیه ثابت نمودیم بطلان اجماع و کبر سن را، تازه تجدید مرام نموده و تکرار

۳۶۵

مطلب می نمایید و می خواهید وقت مجلس را به تکرار مطالب بگیرید، با آنکه در لیالی ماضیه جوابهای کافی داده ایم ولی اینک هم شما را بلاجواب نمی گذاریم.

در موضوع سیاست مداری و کبر سن که دلیل حق تقدم برای خلیفه اول ابی بکر قرار دادید، عرض می کنم چگونه مردم پی به این معنا بردند که برای کار بزرگ، پیرمرد سیاستمداری لازم است ولی خدا و پیغمبر او ندانستند که ابی بکر پیر مرد سیاستمداری را در ابلاغ آیات اول سوره برائت معزول و علیعليه‌السلام جوان را منصوب نمودند!!

نواب : قبله صاحب! ببخشید که در میان صحبت شما وارد می شوم. این قضیه را مبهم نگذارید. یک شب دیگر هم اشاره فرمودید در کجا و برای چه کار خلیفه أبی بکر -رضی اللّه عنه- را عزل و علی -کرم اللّه وجهه- را نصب نمودند. چون ما از آقایان (اشاره به علمای خودشان) که سؤال نمودیم مبهم جواب دادند که امر مهمی نبوده. متمنی است واضح بفرمائید تا حلّ معمّا گردد.

عزل ابی بکر و نصب علی در ابلاغ سوره برائت بر اهل مکه

داعی : جمهور امت و جمیع علمای و مورّخین فریقین (شیعه و سنی) بر آنند که چون آیات اول سوره برائت که نهمین سوره قرآن مجید است در مذمت مشرکین نازل شد، خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابی بکر را طلبیده، ده آیه از اول سوره برائت را به او داد ببرد در مکه معظمه موسم حج برای اهل مکه قرائت نماید. چند منزلی که رفت جبرئیل نازل شد و عرض کرد:یا رسول اللّه انّ اللّه تعالی یقرئک السلام و یقول لا یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک (۱) .

لذا پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را طلبید و مأمور به این أمر بزرگ نمود. فرمود: «می روی هرکجا بابی بکر رسیدی، آیات برائت را از او بگیر خودت ببر در مکه برای مشرکین اهل مکه قرائت کن.» به فوریت علیعليه‌السلام حرکت کرد، در ذی الحلیفه بابی بکر رسید، ابلاغ پیام رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمود آیات را گرفت، رفت در مکه

____________________

۱- ای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همانا که خداوند متعال به تو سلام میرساند و می گوید: ادا و ابلاغ رسالت از تو احدی ننماید مگر خود یا مردی که از خودت باشد.

۳۶۶

در حضور عامه مردم ابلاغ رسالت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نمود. آن آیات را بر اهل مکه قرائت نمود، برگشت خدمت آن حضرت در مدینه منوره.

نواب : آیا در کتب معتبره ما هم این قضیه نوشته شده است؟

داعی : عرض کردم اجماع امت است و جمهور علما و مورخین اسلام از شیعه و سنی متّفقاً ثبت نموده اند که قضیه همین قسم واقع گردیده. ولی برای اطمینان قلب شما چند کتابی که الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم تا مراجعه فرموده حقیقت بر شما مکشوف گردد که امر مهمّی بوده.

بخاری درصحیح (۱) و عبدی درجمع بین الصحاح السته و بیهقی درسنن و ترمذی درجامع (۲) و ابی داود درسنن و خوارزمی درمناقب (۳) و شوکانی درتفسیر (۴) و ابن مغازلی فقیه شافعی درفضایل (۵) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(۶) و شیخ سلیمان بلخی حنفی درینابیع المودة (۷) به طرق مختلفه از روات و اکابر علمای عامه و محب الدین طبری درریاض النضرة (۸) وذخایر العقبی (۹) و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (۱۰) و امام ابو عبد الرحمن نسائی (که یکی از ائمه صحاح است) در خصائص العلوی(۱۱) شش حدیث در این باب نقل نموده و ابن کثیر درتاریخ کبیر (۱۲) و ابن حجر عسقلانی دراصابه (۱۳) و جلال الدین سیوطی در

____________________

۱- صحیح بخاری، ج۱، ص۷۸؛ ج۶، ص۶۴. ۲- جامع (ترمذی)، ج۲، ص۲۲۴.

۳- مناقب (خوارزمی)، ص۹۹. ۴- تفسیر (شوکانی)، ج۲، ص۶۴۰.

۵- فضایل ابن مغازلی، ج۲، ص۶۴۰. ۶- مطالب السؤول، ص۵۹.

۷- ینابیع المودة، ج۱،ص ۲۶۲، ح۳، باب ۱۸. ۸- ریاض النضرة، ج۴، ص۱۱۴.

۹- ذخائر العقبی، ص۶۹. ۱۰- تذکرة الخواص، ص۳۷.

۱۱- خصائص العلوی، ص۹۲-۹۱. ۱۲- تاریخ کبیر، ج۷، ص۳۵۷.

۱۳- اصابه، ج۲، ص۵۰۹.

۳۶۷

در المنثور (۱) در تفسیر آیه اول سوره برائت و طبری درجامع البیان (۲) در تفسیر آیه مذکوره و امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان و ابن کثیر درتفسیر (۳) و آلوسی درروح المعانی (۴) و ابن حجر مکّی متعصب درصواعق (۵) و هیثمی درمجمع الزوائد (۶) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (۷) ضمن باب ۶۲ مسنداً از ابی بکر و از حافظ ابی نعیم و از مسند حافظ دمشقی از أبی نعیم به طرق مختلفه نقل نموده و امام احمد بن حنبل در مسند(۸) و حاکم درمستدرک (۹) کتاب مغازی و در همان کتاب و مولا علی متقی درکنز العمال (۱۰) و در فضائل علیعليه‌السلام بالاخره این قضیه متواتراً نقل گردیده و عموماً تصدیق به صحت آن نموده اند.

سید عبد الحی :پیغمبری که جمیع افعال و اقوالش از جانب خداست، چرا از اول این مأموریت را به علی -کرم اللّه وجهه- نداد و ابی بکر -رضی اللّه عنه- را مأمور ابلاغ نمود که بعداً پیام حق برسد علیعليه‌السلام برود و ابی بکر پیر مرد را از وسط راه برگرداند.

علت عزل ابی بکر و نصب علیعليه‌السلام ظاهراً

داعی : در علت اصلی چون بیانی در کتب ما و شما نقل نگردیده، ما وارد نیستیم، ولی به نظر داعی روی استحسان فکری گمان می کنم علت این تغییر اثبات مقام مقدس علیعليه‌السلام بر دیگران بوده که بعد از ۱۳۴۰ سال تقریباً امشب جواب شما

____________________

۱- در المنثور، ج۳، ص۲۰۹.

۲- جامع البیان، ج۶، ص۳۰۷، ح۱۶۳۹۰.

۳- تفسیر (ابن کثیر)، ج۲، ص۳۴۶.

۴- روح المعانی، ج۳، ص۲۶۸.

۵- صواعق المحرقه، ص۱۰۳.

۶- مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۹؛ ج۳، ص۵۳۵.

۷- کفایة الطالب، ص۲۵۵.

۸- مسند احمد، ج۳، ص۲۸۳؛ ج۱، ص۱۵۱.

۹- مستدرک، ج۳، ص۵۱.

۱۰- کنز العمال، ج۱، ص۲۴۶.

۳۶۸

حاضر باشد که نگویید ابی بکر از جهت کبر سن و سیاستمداری حق تقدم در خلافت داشته. اگر از ابتدا این مأموریت را به علیعليه‌السلام می دادند، این امر عادی بنظر می آمد و ممکن نبود ظاهراً فضل و کرامتی برای علیعليه‌السلام به این حدیث برای شما ثابت نمائیم؛ زیرا شما عادت دارید در مقابل هر حدیثی که اثبات فضیلت در مقام خلافت آن حضرت بنماید، تأویلات بارده نمائید و لو آن تأویل مانند بسیاری از تأویلات شماها مضحک باشد. لذا برای اثبات مقام مقدس علیعليه‌السلام و حق تقدم او با صغر سن بر پیر مردان صحابه که بر جمیع امت الی الحال کاملاً مکشوف شود.

اولاً آیات را بابی بکر می دهد بعد از رفتن چند منزل علیعليه‌السلام را مأمور می نماید با توضیح به اینکه جبرئیل از جانب رب جلیل مرا امر به این کار نموده است و صریحاً گفته که خدا فرموده: لن یؤدّی عنک الاّ انت او رجل منک (۱) .

پس رفتن و برگشتن ابی بکر از وسط راه، دلیلی بر اثبات مقام علیعليه‌السلام و حق تقدم او بر دیگران می باشد که می رساند ابلاغ رسالت حق تعالی یعنی نبوت و خلافت، ربطی بپیری و جوانی ندارد؛ هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست.

اگر برای ابی بکر پیر مردی و سیاستمداری موجب حق تقدم بود نبایستی از چنین امر مقدسی عزل گردد و حال آنکه ابلاغ رسالت مخصوص پیغمبر و خلیفه پیغمبر می باشد.

سید : در بعض اخبار از ابو هریره نقل نموده اند که علی -کرم اللّه وجهه- مأمور گردید که با ابی بکر -رضی اللّه عنه- توأماً به مکه بروند، ابی بکر مناسک حج را به مردم ارائه دهد و علیعليه‌السلام آیات سوره برائت را قرائت نماید پس به این جهت هر دو با هم مساوی در ابلاغ رسالت بودند.

داعی : اولاً این خبر از مخترعات بکریون است؛ چه آنکه دیگران نقل ننمودند.

ثانیاً اخبار عزل ابی بکر و ارسال علیعليه‌السلام برای ابلاغ رسالت منفرداً به مکه، مجمع علیه امت است و در صحاح مسانید ملل مؤالف و مخالف با اسانید مستفیضه به حد تواتر ثابت می باشد.

____________________

۱- ادا و ابلاغ رسالت از تو احدی هرگز نمی نماید مگر خودت یا مردی که از خودت باشد.

۳۶۹

بدیهی است تمسک به صحاح احادیث کثیره مستفیضه الاسانید، متفق علیه جمهور امت است و اگر خبر واحدی معارض صحاح کثیره باشد، خود بهتر می دانید که بقاعده محدثین و اصولیین ترک و طرح آن واجب می باشد، اگر چه آن خبر واحد صحیح هم باشد، مظنون است. پس ترک معلوم برای خبر مظنون جایز نیست.

پس خبر عزل ابی بکر و نصب علیعليه‌السلام و برگشتن ابی بکر بمدینه با حال حزن و گفتگوی پیغمبر با او دلداری دادن به او که امر خدا چنین بوده، از مسلّمات خبریه می باشد.

و نیز خود دلیل کاملی است که حق تقدم مربوط بکبر سن و پیری نیست، بلکه با دلایل عقل و نقل ثابت است که حق تقدم در امت و جامعه بشر بعلم و دانش و تقوا است. هر فردی از افراد بشر که از جهت علم و فضل و تقوا برتری دارد، حق تقدم در جامعه برای اوست؛ زیرا که فرموده آن حضرت است:الناس موتی و اهل العلم احیاء (۱) .

به همین جهه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را مقدم داشت بر دیگران از صحابه که فرمود: «علی باب علم من است» پس باب علم رسول اللّه اقدم از سایرین می باشد. و لو آنکه صحابه پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر یک که بر اطاعت آن حضرت ثابت قدم ماندند، فضایلی داشتند. ما هم منکر فضایل صحابه نیستیم، ولی فضایل آنها هرگز مقابله با باب علم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی نماید؛ زیرا مقام و مرتبه او مقام افضلیت است.

اگر حق تقدم برای فردی از افراد صحابه بود، قطعاً رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر می فرمود امت پیروی از او بنماید. بدیهی است این امری است الهی که ابداً ربطی با پیری و جوانی ندارد، بلکه هر کس را پروردگار لایق و قابل این مقام بداند -خواه پیر یا جوان- امر باطاعت او می نماید.

به قضاوت فرستادن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را به یمن

چنانچه اکابر علمای شما عموماً شرح فرستادن علیعليه‌السلام را به یمن برای

____________________

۱- تمام مردم مردگانند مگر اهل علم که حیات و زندگانی مخصوص آنها است.

۳۷۰

قضاوت و هدایت آنها نقل نموده اند؛ مخصوصاً امام ابو عبد الرحمن نسائی (که یکی از ائمه و اعلام صحاح سته می باشد) درخصائص العلوی (۱) شش حدیث در این باب آورده و نیز ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه ۲۱۲ جلد دوممحاضرات الادباء (۲) و دیگران نقل نمودند که خلاصه آنها با سلسله اسناد این است که وقتی رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام را مأمور نمود به یمن جهت قضاوت و هدایت خلق برود، عرض کرد: «من جوانم؛ چگونه مرا بر پیران قوم مبعوث می گردانی؟» حضرت فرمود:انّ اللّه سیهدی قلبک و یثبت لسانک ؛ یعنی زود است که خداوند راهنمایی می کند قلب تو را (به علم قضا) و ثابت می دارد زبان تو را.

اگر کبر سن شرط در تقدم بود، پس چرا با بودن کبار صحابه و شیوخ و پیر مردانی مانند ابی بکر، علیعليه‌السلام را مأمور قضاوت و هدایت اهل یمن نمود؟!

پس معلوم می شود در هدایت و قضاوت بر خلق، کم و زیاد سن،پیری و جوانی مدخلیت ندارد، فقط علم و فضل و تقوی و نصّ بالخصوص لازم است.

علیعليه‌السلام بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هادی امت بوده

و چنین نصی در قرآن و اخبار جز برای علیعليه‌السلام نبوده؛ چنانچه صریحاً در آیه ۷ سوره ۱۳ (رعد) به پیغمبر خطاب می فرماید:( إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ ) ؛ یعنی تو ترساننده و بیم کننده ای و برای هر قومی راهنمائی می باشد و آن راه نماینده و هادی امت بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی و عترت طاهرهعليهم‌السلام بودند؛ چنانچه امام ثعلبی درتفسیر کشف البیان (۳) و محمّد بن جریر طبری درتفسیر (۴) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۶۲کفایت الطالب (۵) مسنداً ازتاریخ ابن عساکر(۶) و شیخ

____________________

۱- خصائص العلوی، ص۷۱.

۲- محاضرات الادباء، ج۲، ص۲۱۲.

۳- کشف البیان، ج۵، ص۲۷۱.

۴- تفسیر طبری، ج۷، ص۳۴۴.

۵- کفایة الطالب، ص۲۳۳، باب۶۲.

۶- تاریخ (ابن عساکر)، ج۴۲، ص۳۵۹.

۳۷۱

سلیمان بلخی حنفی در آخر باب ۲۶ینابیع المودة (۱) از ثعلبی و حموینی و حاکم ابو القاسم حسکانی و ابن صباغ مالکی(۲) و میر سید علی همدانی ومناقب خوارزمی (۳) از ابن عباس و مولانا امیر المؤمنین و ابو بریده اسلمی یازده خبر نقل می نمایند بالفاظ و عبارات مختلفه که خلاصه همه آنها این است که وقتی این آیه نازل شد، رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست به سینه خود گذارد فرمود:انا المنذر . آنگاه دست به سینه علیعليه‌السلام گذارد و فرمود:و انت الهادی و بک یهتدی المهتدون ؛ یعنی تو هادی (در این امتی بعد از من) و به تو هدایت می شوند هدایت یافته گان.

و اگر چنین نصّی درباره دیگران آمده بود، قطعاً ما پیرو آنها می شدیم و چون اختصاص به علیعليه‌السلام داده شده، ما ناچاریم پیرو آن بزرگوار باشیم؛ نظری به پیری و جوانی نداریم.

دسایس اعادی در مقابل علیعليه‌السلام و فرق بین سیاست مجاز و حقیقت

و اما اینکه فرمودید: علیعليه‌السلام چون جوان و کم تجربه بود، قدرت و توانایی خلافت نداشت، چنانچه بعد از ۲۵ سال هم که به خلافت رسید، به واسطه عدم حسن سیاست آن جناب آن همه خونریزیها و انقلابات برپا شد، نمی دانم عمداً یا سهواً یا تبعاً للاسلاف این بیان را نمودید، و الا یک فرد عالم دقیق هرگز تفوّه باین مقال نمی نماید.

نفهمیدم مراد از سیاست در نظر آقایان چیست؟ اگر مراد دروغ گفتن و حیله ورزیدن و دسیسه بکار بردن و حق و باطل را ممزوج و نفاق نمودن است (که ابنا هر زمان برای حفظ مقام و منصب خود در هر زمان به کار برده و می برند) تصدیق می کنم که علیعليه‌السلام فاقد چنین سیاستی بوده و آن حضرت هرگز سیاستمدار باین معانی نبوده؛ چون این نوع اعمال، سیاست به معنای حقیقی نیست، بلکه شرارت و سرا پا مکر و خدعه و حیله و تزویر است که مردمان

____________________

۱- ینابیع المودة، ج۱، ص۲۹۶.

۲- فصول المهمه، ج۲، ص۵۷۴.

۳- مناقب، ص۸۳، ح۷۰.

۳۷۲

جاه طلب برای رسیدن به هدف و مقصد و حفظ جاه و مقام خود به کار می برند.

سیاست حقیقی آن است که با عدل و انصاف توأم و وضع شیء درما وضع له بنماید؛ چنین سیاستی در نزد اهل حق پیدا می شود که طالب جاه و مقام فانی نیستند، بلکه مایلند فقط اجرا حق بشود. فلذا آن حضرت که مجسمه حق و حقیقت و عدالت و انصاف و صداقت و درستی بوده، اهل آن نوع از سیاست که دیگران واجد بودند، نبوده.

چنانچه قبلاً عرض کردم، وقتی به خلافت ظاهری رسید، فوری تمام حکام و مأمورینی که روی کار بودند، معزول نمود. عبد اللّه بن عباس (ابن عم آن حضرت) و دیگران عرض کردند:

«خوب است قدری ابلاغ این حکم را بتأخیر بیندازید تا همگی حکام و مأمورین ایالات و ولایات به مقام خلافت شما تسلیم گردند؛ آنگاه حکم عزل آنها را به تدریج ابلاغ فرمایید.»

حضرت فرمودند:

«از جهت حفظ سیاست ظاهری صلاح بینی نمودید، ولی هیچ می دانید در مدتی که من برای حفظ سیاست ظاهری حکّام ظالم جابر را بر مسند خود باقی بگذارم و راضی شوم به بقای آنها -و لو موقت و ظاهری باشد- عند اللّه مسئول تمام اعمال آنها هستم و در موقف حساب باید جواب بدهم. قطع بدانید که علی هرگز چنین عملی را نمی نماید.»

لذا حکم عزل آنها را برای حفظ عدالت، فوری ابلاغ و همان حکم سبب طغیان معاویه -علیه الهاویه- و طلحه و زبیر و دیگران گردید که علم مخالفت بلند و روی هوا و هوسهای شیطانی ایجاد انقلاب و خونریزی نمودند.

طبری درتاریخ (۱) خود و ابن عبد ربه درعقد الفرید (۲) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (۳) و دیگران نقل نموده اند که مکرر علیعليه‌السلام می فرمود: «اگر ملاحظه دین و تقوی و عدل و انصاف نبود، من از تمام عرب زیرک تر و مکارتر و داهیه ام بیشتر بود.»

____________________

۱- تاریخ طبری، ج۴، ص۴۳۶.

۲- عقد الفرید، ج۴، ص۲۸۹.

۳- شرح نهج البلاغة، ج۱۰، ص۲۱۱.

۳۷۳

آقایان محترم، اشتباه فرمودید و بدون تحقیق، تحت تأثیر گفتار بیجا قرار گرفتید که گمان نمودید انقلاب در دوره خلافت آن حضرت و پراکندگی از اطراف آن بزرگوار از جهت عدم سیاست بوده و حال آنکه این طور نبوده، بلکه علل دیگری در کار بوده که با این وقت تنگ نمی توانم تمام علل را مبسوطاً ذکر نمایم، فقط برای رفع اشتباه شما به بعض از آن علل اشاره می نمایم تا معمّا حل گردد.

اشاره به علل انقلاب در خلافت امیر المؤمنینعليه‌السلام

اولاً در مدت ۲۵ سال، تقریباً مردم بکینه و عداوت و دشمنی آن حضرت تربیت شدند. بسیار مشکل بود دفعتاً همگی زیر بار ولایت رفته و تصدیق مقام آن حضرت را بنمایند (چنانچه از روز اول خلافت یکی از بزرگ زادگان آن زمان از در مسجد وارد شد. آن حضرت را که روی منبر دید، بلند گفت: «کور شود آن چشمی که بجای خلیفه عمر، علیعليه‌السلام را روی منبر ببیند!»

ثانیاً مردمان دنیا طلب توانائی قبول عدل و عدالت آن حضرت را نداشتند (مخصوصاً در سنوات اخیره دوره زمام داری اموی ها در خلافت عثمان که آزاد مطلق بودند). لذا دم از مخالفت زدند تا فردی روی کار آید که امیال دنیا طلبی آنها را تأمین نماید (چنانچه در دوره خلافت معاویه امیال و آرزوهای آنها بر آورده شد و به مقاصد دنیا طلبی خود رسیدند).

فلذا طلحه و زبیر که در روز اول بیعت نمودند، همین که تقاضای حکومت از آن حضرت نمودند و مورد قبول واقع نشد، فوری بیعت را شکسته و فتنه جمل و بصره را برپا نمودند.

ثالثاً خوب است دقیقانه بتاریخ بنگرید و منصفانه قضاوت نمایید، ببینید سبب فتنه و فساد و انقلاب در اول امر خلافت که بوده؟ چه کسی مرد مرا تحریص و ترغیب به مخالفت و انقلاب نمود و باعث ریزش خون های بسیار گردید؟

آیا آن کس جز ام المؤمنین عایشه دیگری بوده؟ آیا عایشه نبود که بشهادت تمام علماء محدثین و مورخین اسلام از شیعه و سنّی، سوار شتر شد (و بر خلاف دستور خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که امر نموده بودند در خانه بنشیند) به بصره رفت و ایجاد فتنه و فساد و انقلاب نمود و سبب ریزش خونهای بسیار از مسلمین گردید؟!

۳۷۴

پس عدم سیاستمداری آن حضرت سبب انقلاب و فتنه و فساد نشد، بلکه رویه و و رفتار تربیت شدگان ۲۵ ساله و کینه و عداوت ام المؤمنین عایشه و حرص و آز دنیا طلبان مسبب انقلاب و خونریزی شد.

رابعاً راجع بجنگهای داخلی و خون ریزی اشاره نمودید که بواسطه عدم حسن سیاست آن حضرت بوده. این هم اشتباه بزرگی است که بدون دقت در تاریخ بیان نمودید.

اولاً اگر عمیقانه و منصفانه توجه کنید، می بینید که مسبب جنگ های داخلی و خونریزی ها ام المؤمنین عایشه بود که با منع صریح پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جداً در مقابل آن حضرت قیام نمود و ریشه تمام جنگ ها و خونریزیها گردید؛ زیرا اگر عایشه قیام نکرده بود، کسی جرأت نمی کرد در مقابل آن حضرت قیام نماید؛ چه آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صریحاً فرموده بود: «جنگ با علیعليه‌السلام جنگ با من است.» پس کسی که مردم را جرأت داد و به جنگ آن حضرت کشید، عایشه بود که جنگ جمل را تشکیل داد و با کلمات ناهنجار نسبت بآن حضرت میدان حرب را گرم و مردم را جری نمود.

خبر دادن پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جنگ های بصره و صفین و نهروان

ثانیاً جنگ های آن حضرت با منافقین و مخالفین در بصره و صفین و نهروان مانند جنگهای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با کفار بوده.

شیخ : چگونه جنگ های با مسلمین مانند جنگهای با مشرکین بوده است؟

داعی : چون رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر اخباری که اکابر علمای شما مانند امام احمد حنبل درمسند و سبط ابن جوزی در تذکره و سلیمان بلخی درینابیع المودة و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السئول و محمّد ابن یوسف گنجی شافعی در باب ۳۷کفایت الطالب (۱) و ابن ابی الحدید درشرح نهج (۲) نقل نموده اند، خبر از جنگ های علیعليه‌السلام به عنوان ناکثین و قاسطین و

____________________

۱- کفایة الطالب، باب ۳۷، ص۱۶۷-۱۷۴.

۲- شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۱۱۰.

۳۷۵

مارقین داده که مراد از ناکثین، طلحه و زبیر و اطرافیان آنها بودند؛ و مراد از قاسطین، معاویه و اتباع او؛ و مراد از مارقین، خوارج نهروان بودند که تمامی آنها اهل بغی و قتل آنها واجب بوده است و خاتم الانبیاء خبر از آن جنگ ها داده و امر به آن فرموده؛ چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ۳۷کفایة الطالب مسنداً حدیثی نقل نموده از سعید بن جبیر از ابن عباس (حبر امت) -رضوان اللّه علیه- که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ام سلمه (ام المؤمنین) فرمود:

هذا علیّ بن أبی طالب لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبیّ بعدی. یا امّ سلمه هذا علیّ امیر المؤمنین و سیّد المسلمین و وعاء علمی و وصیّی و بابی الذی أوتی منه و هو اخی فی الدنیا و الآخره و معی فی المقام الاعلی یقتل القاسطین و الناکثین و المارقین(۱) .

آنگاه محمّد بن یوسف بعد از نقل این حدیث اظهار نظر نموده، گوید:

این حدیث دلالت کامله دارد بر اینکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وعده داد علیعليه‌السلام را بجنگ آن سه طایفه و قطعاً فرموده آن حضرت حق و وعده ای که فرموده راست بوده و به تحقیق امر فرمود به علیعليه‌السلام جنگ کردن با آن سه طایفه را.

چنانچه در خبر است مسندا از مخنف بن سلیم که گفت: ابو ایوب انصاری (که از کبار صحابه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود) با لشکری آماده جنگ شد به او گفتم: «کار تو ای ابا ایوب عجیب است. تو همان هستی که در رکاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مشرکین جنگ نمودی، اینک آماده جنگ با مسلمانان شده ای؟» در جواب گفت:انّ رسول اللّه امرنی بقتال ثلاثه الناکثین و القاسطین و المارقین ؛ رسول خدا مرا امر نموده بجنگ نمودن سه طایفه که ناکثین و قاسطین و مارقین باشند.

و اما اینکه عرض کردم جنگهای امیر المؤمنینعليه‌السلام با اهل بصره (جمل) و با معاویه (صفین) و با اهل نهروان مانند جنگ با کفّار و مشرکین بوده، خبری است که

____________________

۱- این علیعليه‌السلام گوشتش گوشت من و خونش خون من است و او از من بمنزله هارون است از موسی، الا آنکه پیغمبری بعد از من نمی باشد. ای ام سلمه، این علی، امیر المؤمنین و سید المسلمین و مخزن علم من و وصی من و باب علوم من است که می آیند از او و اوست برادر من در دنیا و آخرت و با من است در مقام اعلا و جنگ می کند با ناکثین و قاسطین و مارقین.

۳۷۶

اکابر علمای خودتان مانند امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی (۱) حدیث ۱۵۵ مسنداً از ابی سعید خدری و سلیمان بلخی حنفی درینابیع (۲) ضمن باب ۱۱ ازجمع الفوائد (۳) از ابی سعید نقل می نمایند که گفت:

ما باصحابه نشسته، منتظر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم. پس آن حضرت بسوی ما آمد در حالتی که تسمه نعلین آن حضرت قطع شده بود. آن نعل را افکند بسمت علیعليه‌السلام و علی مشغول دوختن نعل آن حضرت شد. آنگاه حضرت فرمود: انّ منکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله فقال ابو بکر رضی اللّه عنه انا فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا فقال عمر رضی اللّه عنه انا فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لا و لکن خاصف النعل(۴) .

پس این حدیث نصّ صریح است بر اینکه جنگهای علیعليه‌السلام جهاد بر حق و برای حفظ معنی و تأویل و حقیقت قرآن بوده؛ چنانکه جنگ های رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای تنزیل و نزول ظاهر قرآن بوده.

و آن سه جنگی که علیعليه‌السلام نمود، به حکم فرموده رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جنگ با مسلمین نبوده؛ چون اگر جنگ با مسلمین بود، حتماً آن حضرت نهی از آن می نمود نه آنکه امر بآنها نماید و آنها را نام گذاری نماید بنام ناکثین و قاسطین و مارقین که خود دلیل کامل بر ارتداد آنها و قیام در مقابل قرآن بوده؛ چنانچه مشرکین قیام در مقابل قرآن نمودند.

پس انقلابات و جنگهای امیر المؤمنین روی عدم حسن سیاست نبوده، بلکه روی نفاق و دوئیت و عدم توجه مخالفین به قواعد و قوانین و دستورات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است.

شما اگر از روی علم و انصاف و بی طرفانه به رویه و رفتار حکومت شرعی

____________________

۱- خصائص العلوی، ص۴۰.

۲- ینابیع المودة، ج۱، ص۱۸۶.

۳- جمع الفوائد، ج۱، ص۳۲۴.

۴- از شما کسی هست که جنگ می کند بر تأویل و معنای قرآن چنانچه من جنگ کردم با کفار و مشرکین بظاهر قرآن پس ابو بکر عرض کرد آن شخص من هستم فرمود نه پس عمر گفت من هستم فرمود نه و لکن آن شخص دوزنده نعل من است(یعنی علی بن أبی طالب است).

۳۷۷

کامل و خلافت پنج ساله آن حضرت و احکامی که بحکام ولایات و مأمورین لشکری و کشوری صادر می فرمود مراجعه نمایید (مانند دستوراتی که به مالک اشتر و محمّد بن ابی بکر در حکومت مصر به عثمان بن حنیف و عبد اللّه بن عباس در حکومت بصره و به قثم بن عباس در حکومت مکه و بسایر عمّال خود در حین مأموریت های آنها داده که درنهج البلاغه ضبط گردیده) تصدیق خواهید نمود که بعد از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، سیاستمدار عادل نوع پروری مانند علیعليه‌السلام ، چشم روزگار ندیده که دوست و دشمن معتقد به این معنا می باشند؛ برای آنکه آن حضرت در ورع و تقوی امام المتقین بوده؛ در علم و دانش عالم بکتاب اللّه و تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و مجمل و مفصل آن بعلاوه عالم بغیب و شهود بوده.

شیخ : معنای این جمله مبهم را نفهمیدم که سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- را عالم بغیب و شهود خواندید! معنای غیب و شهود را نفهمیدم؛ متمنی است واضح تر بیان فرمایید.

داعی : ابهامی در این معنای نبوده؛ علم به غیب، یعنی احاطه بر بواطن امور و آگاهی بر اسرار پوشیده از خلایق که عالم به آن علم به افاضات غیب الغیوب جلّ و علا انبیا و اوصیا آنها بودند؛ البته هر یک به مقداری که خداوند متعال برای آنها صلاح دیده و مقتضای دعوات آنها بوده، آگاهی بر امور غیبیه داشتند.

و بعد از خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عالم به چنین علمی شخص امیر المؤمنین علیعليه‌السلام بوده است.

شیخ : از جنابعالی انتظار نداشتم که عقاید باطله غلات شیعه را (با اینکه از آنها بیزاری می جویید) بیان نمایید. بدیهی است که این تعریف بما لا یرضی صاحبه می باشد؛ زیرا که علم غیب از مخصوصات ذات باری تعالی می باشد و احدی از عباد در این علم راه ندارد.

داعی : این گفتار شما همان اشتباهی است که عمداً یا سهواً گذشتگان شما نموده اند. اینک شما هم بدون تفکر و تعقل و تعمق،تبعاًللاسلاف بر زبان جاری نمودید و اگر قدری دقیق می شدید، کشف حجب بر شما می شد و می دانستید که معتقد بودن به علم غیب از برای انبیای عظام و اوصیای کرام و برگزیدگان

۳۷۸

حق تعالی، ابداً ربطی به غلو ندارد، بلکه برای آنها امر عادی بوده است و خود اثبات مقام عبودیت خالص است جهه آنها که عقل و نقل و نص صریح قرآن مجید شاهد بر این معنا می باشد.

علم غیب را غیر از خدا احدی نداند

شیخ : بی لطفی فرمودید که اشاره به قرآن نمودید، زیرا که نص قرآن کریم بر خلاف این بیان شما وارد است.

داعی : خیلی ممنون می شوم آیات بر خلاف را که می فرمائید قرائت فرمایید.

شیخ : آیات چندی در قرآن کریم شاهد بر این عرض حقیر می باشد.

اولاً در آیه ۵۹ سوره ۶ (انعام) صریحاً می فرماید:( وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ ) (۱) .

این آیه دلیل قاطع است بر اینکه جز ذات پروردگار احدی عالم به علم غیب نیست و هر کس علم به غیب را برای غیر خدا قائل شود، غلو نموده و بنده ضعیف را شریک در صفت خدائی قرار داده و حال آنکه ذات پروردگار معرّی و مبرّای از شریک است ذاتاً و صفتاً و اینکه فرمودید: سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- عالم به علم غیب بوده است، علاوه بر اینکه او را در صفت مخصوص خدا شریک قرار داده اید، مقامش را بالاتر از مقام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بزرگ برده اید؛ زیرا خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مکرر می فرمود: من بشری هستم مانند شما و عالم به علم غیب خدا است و صریحاً اظهار عجز از علم غیب می نمود مگر آیه ۱۱۰ سوره ۱۸ (کهف) را مطالعه ننموده اید که فرمود:( قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحیٰ إِلَیَّ أَنَّمٰا إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ) (۲) .

و نیز در آیه ۱۸۸ سوره ۷ (اعراف)فرمود:

____________________

۱- کلید خزاین غیب نزد خداست و کسی جز خدا بر آن آگاه نیست و نیز آنچه در خشکی و دریاست، همه را می داند و هیچ برگی از درخت نیفتد مگر آنکه او آگاه است و هیچ دانه در زیر تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست، جز آنکه در کتاب مبین مسطور است.

۲- (ای رسول) بگو به امت که من مانند شما بشر هستم (تنها فرق من با شما این است) که به من وحی می رسد. جز این نیست که خدای شما خدای یکتا است.

۳۷۹

( قُلْ لاٰ أَمْلِکُ لِنَفْسِی نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَ مٰا مَسَّنِیَ السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ ) (۱) .

و در آیه ۳۱ سوره ۱۱ (هود) فرموده:( وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ ) (۲) .

و در آیه ۶۵ سوره ۲۷ (النمل) فرمود:( قُلْ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللّٰهُ وَ مٰا یَشْعُرُونَ أَیّٰانَ یُبْعَثُونَ ) (۳) .

در صورتی که خود پیغمبر به صریح این آیات شریفه اذعان دارد به ندانستن علم غیب و این علم را از مخصوصات ذات الهی می داند، شما چگونه چنین علمی را جهت علیعليه‌السلام قائلید. پس این عقیده نیست، مگر آنکه مقام علیعليه‌السلام بایستی از مقام پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بالاتر باشد.

مگر نه این است که در آیه ۱۷۹ سوره ۳ (آل عمران) فرموده:( وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ ) (۴) .

پس روی چه قاعده شما علم غیب را برای غیر خدا قائل می شوید؟ اگر این عقیده غلو نیست که علیعليه‌السلام را شریک خدا قرار دهید، پس غلو چه چیز است؟!

داعی : مقدمات بیانات شما صحیح است و مورد قبول و عقیده همه ما می باشد ولی نتیجه ای که از مقدمات گفتارتان گرفتید نارسا می باشد.

علم غیب از جانب خدا افاضه بر انبیا و اوصیا می شود

اما در مقدمات اولیه که فرمودید: عالم به علم غیب ذات پروردگار است و

____________________

۱- (ای رسول) بگو به امت که من مالک نفع و ضرر خویش نیستم، مگر آنچه خدا بر من خواسته است و اگر من از غیب جز آنچه به وحی می دانم (یعنی بافاضه غیب الغیوب) آگاه بودم، بر خیر و نفع خود همیشه می افزودم و هیچ گاه زیان و رنج نمی دیدم. من نیستم مگر رسولی ترساننده و بشارت دهنده اهل ایمان.

۲- و نمی گویم من به شما که خزاین خدا نزد من است و نه مدعی ام که از علم غیب حق آگاهی دارم.

۳- (ای رسول ما) بگو که در همه آسمانها و زمین جز خدا کسی از علم غیب آگاه نیست و هیچ نمی دانند که چه هنگام زنده و بر انگیخته خواهند شد.

۴- خدای متعال همه شما را از سر غیب آگاه نسازد.

۳۸۰

کلید و مفتاح علم غیب در نزد خدای متعال می باشد و نظر بآیه آخر سوره کهف رسول اللّه خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و تمام انبیاء عظام و اوصیاء کرام و ائمه طاهرینعليهم‌السلام بشری هستند مانند سایر افراد بشر و در ساختمان هیاکلشان چیزی زیادتی ندارند و آنچه در هیاکل جسمانی دیگران بکار رفته در وجودات مقدسه آنها نیز به کار رفته، ابداً شک و شبهه ای نیست و عقاید جمیع امامیه همین است و آیاتی که شما قرائت نمودید هر یک در محل خود صحیح است.

و اما آیه سوره مبارکه هود را که قرائت نمودید مربوط به حضرت نوح شیخ الانبیاء -علی نبینا و آله وعليه‌السلام - می باشد.

و آنچه مخصوص به پیغمبر با عظمت ما است آیه 50 سوره 6 (انعام) می باشد که وقتی کفار و مشرکین از آن حضرت اقتراح آیات می کردند که چرا گنجی بر او فرود نمی آید و چرا غیب مستمر نمی داند در جواب آنها این آیه شریفه آمد:( قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ ) (1) .

و مقصود از نزول این آیه شریفه جلوگیری از هوس بازیهای مردم جاهل بوده که بدانند دستگاه الوهیت و مقام رسالت و نبوت بالاتر از آنست که مانند خیمه شب بازی در دسترس هوس بازی آنها قرار گیرد.

و اما علم غیبی که ما برای انبیاء و اوصیاء آنها قائلیم، شرکت در صفت خدایی نیست، بلکه قسمتی از وحی و الهام است که از جانب خدا بر آنها نازل و پرده ها برداشته و حقایق را بر آنها کشف می نمودند.

خوب است مطالب را باز کنیم و واضح تر بیان حقیقت نماییم تا کشف حجب گردد و شیّادها نسبت به عقاید شیعیان دخالت های بی جا ننمایند و تهمت ها نزنند و نگویند شیعیان مشرک هستند، چون امامان خود را شریک در علم خدا می دانند.

علم بر دو قسم است: ذاتی و عرضی

آنچه ما جماعت شیعه امامیه معتقدیم، آن است که علم بر دو قسم است:

____________________

1- بگو نمی گویم من به شما که خزاین خدا نزد من است و نه مدعیم که از علم غیب آگاهی دارم و نه دعوی کنم که فرشته آسمانم (دعوی من به شما تنها این است که) من پیروی نمی کنم جز آنچه را که به من وحی می رسد.

۳۸۱

ذاتی و عرضی.

علم ذاتی که ابداً عرضی در او راه ندارد و اطلاق مطلق منحصر به فرد اکمل است، مخصوص ذات پروردگار اکبر اعظم می باشد و ما غیر از اثبات اجمالی آن علم راهی بر تصور حقیقت آن نداریم و هرچه تعبیر و تقدیر نماییم، از تنگی عبارت است و الا علم بالذات در محاطه عقل بشر عاجز متصور نمی شود.

و اما قسم دوم، علم عرضی است که آدمی اعم از پیغمبر و امت - امام و مأموم ذاتاً دارای علم نمی باشند، بعدها به آنها افاضه می شود و این نوع از علم بر دو قسم است: تحصیلی و لدنّی؛ و این هر دو قسم از افاضات فیض ربّانی حق تعالی است.

آن محصلی که تحصیل می نماید، تا افاضه حضرت یزدان نباشد، زحمات او به جایی نمی رسد؛ هرچند زحمت بکشد، عالم نشود مگر با توجهات حق تعالی؛ منتها با اسباب مدرسه رفتن و معلم دیدن که به مرور ایام به همان مقدار که زحمت کشیده، کسب فیض می نماید.

و اما قسم دوم از علم عرضی را علم لدنّی می گویند؛ یعنی بی واسطه کسب فیض می نماید، بدون تحصیل و تلقین حروف، افاضه مستقیم از مبدأ فیّاض علی الاطلاق می شود و عالم می گردد؛ چنانچه در آیه 65 سوره 18 (کهف) فرموده:( وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً ) (1) .

احدی از شیعیان نگفته و ادعاء ننموده که علم به مغیبات جزء ذات پیغمبر و امام است؛ یعنی ذاتاً پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامها عالم به علم غیب بوده اند، همان قسمی که خدای متعال عالم است و اگر کسی چنین ادعایی نماید، قطعاً جزء غلات و کافر می باشد و ما شیعیان امامیه از آنها بیزاری می جوییم. ولی آنچه ما می گوئیم و عقیده به آن داریم، این است که حضرت احدیت -جل و علا- مجبور و محدود نمی باشد، بلکه فعّال ما یشاء و قادر بالاستقلال می باشد. در مواقعی که مشیّت او تعلق گیرد، به هر خلقی از مخلوقات که صلاح و مقتضی بداند علم و قدرت بدهد، قادر و توانا می باشد. منتها گاهی به وسیله و واسطه معلم بشری و گاهی بی واسطه

____________________

1- وی را از نزد خود علم لدنی (و اسرار غیبی) بیاموختیم.

۳۸۲

افاضه فیض می نماید که از آن علم بی واسطه تعبیر به «علم لدنّی» و «علم غیب» می نماییم که بدون مکتب رفتن و معلم دیدن درک فیض می نماید. به قول شاعر:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسأله آموز صد مدرّس شد

شیخ : بیان مقدماتی شما صحیح است ولی مشیّت خداوندی بچنین امر غیر طبیعی تعلق نمی گیرد که از علم غیب خود بدون معلّم و مدرّس افاضه نماید.

داعی : اشتباه شما و اقران شما در همین جا است که قدری فکر نمی کنید. حتّی بر خلاف عدّه بسیاری از محققین علمای خودتان صحبت می فرمایید، و الا این مطلب به قدری ساده و واضح است که محتاج به بحث نمی باشد. در اینکه خداوند متعال به تمام انبیا و اوصیای آنها که برگزیده گان او هستند، به اندازه و مقداری که برای محیط هر یک لازم بوده است، افاضه غیبی نموده، شبهه ای نمی باشد.

شیخ : در مقابل این آیات منفی قرآن که صریحاً نفی علم غیب را از افراد می نماید چه دلیل مثبتی بر مدعای خود دارید؟

داعی : ما مخالف با آیات منفی قرآن نیستیم؛ زیرا هر آیه ای از قرآن برای امری مخصوص نازل گردیده که گاهی منفی و گاهی مثبت به مقتضای حال بوده است. فلذا درباره قرآن بزرگان گفته اند:آیات القرآن یشدّد بعضها بعضا (1) .

در مقابل تقاضای مشرکین و کفار که پیوسته از آن حضرت اقتراح آیات می کردند (که فی الحقیقه می خواستند مقام نبوت را بازیچه دست خود قرار دهند)آیات نفی نازل می شد. ولی برای اثبات اصل موضوع آیات مثبته نازل نموده تا کشف حقیقت گردد. و اما دلایل از قرآن مجید و اخبار صحیحه و تاریخ که مورد توجه علمای خودتان هم می باشد حتی بیگانگان هم تصدیق دارند بسیار است.

دلایل از آیات قرآنیّه بر اینکه انبیا و اوصیای آنها عالم به غیب بودند

شیخ : خیلی عجیب است که می فرمائید دلیل مثبت در قرآن کریم است؛

____________________

1- بعضی از آیات قرآن فهم برخی دیگر از آیات را مشکل می سازد.

۳۸۳

متمنی است آن آیات را قرائت فرمایید.

داعی : تعجب نفرمایید! خودتان هم می دانید؛ منتها صلاحتان نیست تصدیق نمایید؛ زیرا در اثبات مقام خلافت به عقیده خودتان اسباب زحمت می شود یا متابعت از اسلاف شما را وادار به تعجب نموده است.

اولاً در آیه 26 سوره 72 (جنّ) صریحاً می فرماید:( عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً *إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً *لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسٰالاٰتِ رَبِّهِمْ وَ أَحٰاطَ بِمٰا لَدَیْهِمْ وَ أَحْصیٰ کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً ) (1) .

این آیه شریفه صراحت کامل دارد بر اینکه برگزیدگان و پسندیدگان از رسل و فرستادگان حق تعالی، مستثنای در این علم (غیب) هستند که به آنها افاضه و ابلاغ می فرماید.

ثانیاً همین آیه ای که الان از سوره آل عمران قرائت فرمودید، به اول آیه اشاره نمودید ولی بقیه آیه را نخواندید. اینک دعاگو تمام آیه را قرائت می نمایم تا بدانید خود دلیلی است بر ثبوت مرام و گفتار ما که می فرماید:( وَ مٰا کٰانَ اللّٰهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ ) (2) .

این دو آیه شریفه صریحاً می رساند که بعض افراد برگزیده که به عنوان رسالت از جانب حق تعالی بر انگیخته شده اند، عالم به علم غیبند به اجازه و امر پروردگار متعال، و اگر عالم بعلم غیب جز ذات خداوند متعال نبود جمله (الاّ) استثنایی معنی نداشت که بفرمایدإِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ . معلوم است که استثنایی در کار

____________________

1- ذات پروردگار متعال که عالم و دانای غیب است، احدی رای بر علم غیب خود آگاه نمی کند، مگر آن کس که از رسولان برگزیده است که بر محافظت او (فرشتگان را) از پیش رو و پشت سر می فرستد (تا اسرار وحی او رای که غیب خداوندی است، شیاطین بسرقت گوش نربایند) تا بداند که آن رسولان، پیغام های پروردگار خود رای به خلق کاملاً رسانیدند و خدا به آنچه نزد رسولان است، احاطه کامل دارد و به شماره هر چیز در عالم به خوبی آگاه است.

2- خدای متعال همه شما رای از سر غیب آگاه نسازد و لیکن برای این مقام از پیغمبران خود هر که رای مشیت او تعلق گرفت، برگزیند. پس شما بخدا و پیغمبرش بگروید که هرگاه ایمان آرید و پرهیزکار شوید اجر عظیم خواهید یافت.

۳۸۴

هست و آنها را هم معین فرموده که رسل و فرستادگان او؛ یعنی انبیای عظام و اوصیای کرام بودند.

چنانچه در آیه 49 سوره 11 (هود) می فرماید:( تِلْکَ مِنْ أَنْبٰاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهٰا إِلَیْکَ مٰا کُنْتَ تَعْلَمُهٰا أَنْتَ وَ لاٰ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا ) (1) .

و در آیه 52 سوره 42 (شوری) فرموده:( وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتٰابُ وَ لاَ الْإِیمٰانُ وَ لٰکِنْ جَعَلْنٰاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِنٰا ) (2) .

اگر افاضه علم غیب در عالم نبود پس انبیا چگونه از بواطن امور خبر می دادند و مردم را از زندگانی داخلی آنها آگاه می نمودند؟

مگر در آیه 49 سوره 3 (آل عمران) از قول حضرت عیسی -علی نبینا و آله وعليه‌السلام - صریحاً نقل نمی نماید که به بنی اسرائیل می فرمود:( وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ ) (3) .

آیا خبر دادن از امور داخلی اشخاص اخبار از مغیبات نیست؟ اگر بخواهم تمام آیات قرآن مجید را که در این امور وارد است قرائت نمایم وقت مجلس اقتضا ندارد برای نمونه و شاهد گمان می کنم کافی باشد.

شیخ : این نوع بیانات شما و هم عقیده های شما است که سبب پیدایش راه زنی ها شده؛ دسته های بازیگران و حقه بازها بعنوان رمّال و جفّار و کف بین و کت بین و طالع بین و سر کتاب بین و امثال اینها در جامعه پیدا شده و گوش مردم بی خبر را بریده، جیب خود را پر کرده، به عنوان خبر دادن از غیب مردم را با خرافات و موهومات عادت داده، باعث بدبختی ها می شوند و خلق را به گمراهی و خروج از حق و حقیقت می کشانند.

____________________

1- (این حکایت نوح) از اخبار غیب است که پیش از آنکه ما به تو وحی کنیم تو و قومت هیچ از آن آگاه نبودید.

2- و همین گونه ما روح (و فرشته بزرگ) خود را به فرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم و از آن پیش که وحی رسد، ندانستی کتاب خدا چیست و نه فهم کردی که راه ایمان و شرع کدام است، و لیکن ما آن کتاب و شرع را نور (وحی و معرفت) گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم، به آن نور هدایت می کنیم.

3- و به شما از غیب خبر دهم که در خانه هاتان چه می خورید و چه ذخیره می کنید.

۳۸۵

مدعیان علم غیب به هر وسیله و اسباب کذابند

داعی : عقاید حق باعث بدبختی نمی شود؛ جهل و نادانی ملتها است که آنها را بدر هر خانه می کشاند، و الاّ اگر مسلمین دانا می شدند، مطابق با دستورات اکیده پیغمبر عظیم الشأن خود در پی علم و عالم می رفتند. مخصوصاً عارف به قرآن می شدند و از روز اول باب علم مسدود نمی شد در پی اشخاص مجهول و أیادی مرموز نمی رفتند و طعمه هر شغال و روباهی نمی شدند می دانستند که قرآن صریحا می فرماید:( إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ ) مخصوصاً کلمه رسول راه بازیگران را بسته؛ زیرا این کلمه صراحت کامل دارد بر اینکه عالم به علم غیب مخصوص خداوندی که بدون اسباب و آلات و ادوات باشد، برگزیدگان از فرستادگان و رسل حق اند.

و اگر کسی جنبه رسالت نداشته باشد، یعنی پیغمبر و امام نباشد و مدعی خبر دادن از مغیبات به علم مخصوص خداوندی باشد، با رمل یا جفر یا قیافه شناسی یا قهوه خوری یا کت بینی یا کف بینی یا سر کتاب دیدن و امثال اینها قطعاً دروغ گو می باشند و مسلمانان عالم و عارف و تابع قرآن مجید آنها را حق نمی دانند و بسوی آنها نمی روند و فریب آنها را نمی خورند؛ چون فهمیده و دانسته اند که پیروی از احدی نباید بنمایند جز از قرآن مجید و حاملین و مبیّنین قرآن که خاندان محمّد و آل محمّد -سلام اللّه علیهم اجمعین- باشند که عدیل القرآنند.

خلاصه کلام جز پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اوصیای طاهرین آن حضرت که برگزیدگان حق اند در این امت، هر کس دعوی غیب دانی بنماید و بگوید از غیب الهی خبر می دهم مسلّماً کذاب و بازیگر است و لو بهر وسیله و اسباب باشد.

شیخ : انبیاء چون مرکز نزول وحی بودند، (به قول شما) علم و اطلاع بر مغیبات پیدا می نمودند -مگر سیدنا علی کرم اللّه وجهه- پیغمبر بوده و یا شریک در امر رسالت بوده که آگاهی بر مغیبات داشته باشد که شما اثبات این مقام را برای او می نمایید!

انبیا و اوصیا عالم بغیب بودند

داعی : اولاً اینکه فرمودید (به قول شما): چرا عمداً سهو نموده و مغلطه کاری

۳۸۶

می نمایید، چرا نمی فرمایید بقول خداوند متعال که می فرمایید (به قول شما). داعی از خود چیزی ندارد و ابراز عقیده و ادعایی نمی کنم، جز آنکه ناقل قرآن مجید و کاشف حقایق آن هستم، به فرموده رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که مبین قرآن بوده است.

در مرتبه اول که شواهد از آیات قرآن مجید قرائت نمودم بر اینکه انبیاء و رسل برگزیدگان حق تعالی و عالم به علم غیب اند و اکابر علمای خودتان تصدیق به این معنا نموده اند و به نقل اخبار غیبیه از خاتم الانبیاء پرداخته اند که از جمله آنها ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه بعد از نقل حدیثی از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که به علیعليه‌السلام فرمود:ستقاتل بعدی الناکثین و القاسطین و المارقین ،(1) گوید:

این خبر از جمله دلایل نبوت آن حضرت است؛ برای آنکه در این حدیث اخبار صریح بغیب است که ابداً احتمال تمویه و تدلیس در آن نمی رود؛ زیرا خبر از وقایع بعد از خود داده که عیناً (تقریباً بعد از سی سال) واقع شد چه آنکه فرمود: با این سه طایفه جنگ خواهی نمود که مراد از ناکثین، اهل جمل بودند به اغوای طلحه و زبیر و قیادت عایشه به جنگ با علی برخاستند و قاسطین، اهل صفین بودند؛ یعنی اتباع معاویه و مارقین، خوارج نهروان بودند که از دین بیرون رفتند انتهی (که قبلا مشروحا عرض کردم).

ثانیاً احدی از شیعیان امامیه دعوای نبوت برای امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و ائمه طاهرینعليه‌السلام ننموده، بلکه رسول اکرم محمّد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را خاتم الانبیاء و مستقل در امر نبوت و بلا شریک می دانیم و مدعیان چنین امری را باطل و معتقدین به این عقیده را کافر می شناسیم.

ولی آن حضرت و یازده امام از نسل او را امامان بر حق و اوصیا و خلفای منصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می دانیم که خداوند به وسیله و واسطه خود آن بزرگوار، آنها را آگاه و مطلع بر اسرار و مغیبات نمود.

ما معتقدیم همان پرده ای که در مقابل دیدگان عالمیان است که نمی بینند در

____________________

1- زود است که جنگ می نمایی بعد از من با ناکثین و قاسطین و مارقین.(شرح نهج البلاغة، ج1، ص155).

۳۸۷

این عالم مگر آنچه ظاهر و نمایان است، در مقابل دیدگان انبیا و اوصیای آنها هم می باشد. ولی به اقتضای زمان و مکان، همان خدای عالم الغیب که قادر بر افاضه فیض می باشد، به مقداری که مقتضی بوده و صلاح می دانسته، پرده را از مقابل دیدگان آنها برداشته که پشت پرده را می دیدند. لذا از مغیبات خبر می دادند.

و هرگاه صلاح نبوده، پرده افتاده و بی خبر بودند (به همین جهت در بعض اخبار است که گاهی اظهار بی اطلاعی می نمودند). فلذا می فرماید:( لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ ) (1) .

یعنی من استقلالاً و از پیش خود خبری از غیب ندارم، مگر پرده بالا رود و افاضه فیض یزدانی گردد.

شیخ : کجا و چه جا پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها اطلاع داده که به وسیله پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آگاه بر حقایق مستوره شدند؟

داعی : آیا بحکم آیات قرآنیه که به بعض از آنها اشاره نمودیم، شما رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مرتضی و برگزیده از خلق و رسول حق تعالی می دانید یا خیر؟

شیخ : سؤال عجیبی نمودید! بدیهی است که آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتضی و خاتم الانبیاء بوده است.

داعی : پس بحکم آیه شریفه( عٰالِمُ الْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً *إِلاّٰ مَنِ ارْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ ) پیغمبر خاتم، عالم به علم غیب بوده؛ چه آنکه در این آیه می فرماید: خدای عالم الغیب، از علم غیب خود بمرتضای از رسل و فرستادگان خود افاضه می فرماید.

شیخ : بر فرض که آن حضرت عالم به غیب بوده، چه ربطی دارد باینکه سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- هم بایستی عالم به غیب باشد؟

داعی : اگر آقایان محترم از جمودت و تقلید اسلاف خارج و قدری توسعه در فکر دهید و باخبار صحیحه و حالات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دقت نمایی، مطلب به خودی خود واضح و آشکار می گردد.

____________________

1- اگر من (استقلالاً) علم غیب می دانستم، خوبی های خود را زیاد می نمودم.(سوره اعراف، آیه 188).

۳۸۸

شیخ : اگر ما فکرمان مقصور است، شما که بحمد اللّه فکرتان باز و طلیق اللسانید، بفرمایید کدام خبر است که اثبات علم غیب برای سیّدنا علی -کرم اللّه وجهه- می نماید؟

اگر بایستی علم غیبی برای اوصیا و خلفای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، استثنا معنا ندارد، حتماً باید خلفا بالاخص خلفای راشدین -رضوان اللّه علیهم اجمعین- عالم به غیب باشند، و حال آنکه می بینیم هیچ یک از خلفا چنین ادعایی ننمودند، بلکه مانند خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اظهار عجز می نمودند، چگونه سیّدنا علی -کرّم اللّه وجهه- را شما منحصراً استثنا می نمائید!!!

داعی : اولاً جواب شما را در اظهار عجز پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دادم که آن حضرت مستقل در احاطه بر امور غیبیه نبوده، بلکه با افاضه حضرت غیب الغیوب، آگاه بر حقایق بوده، آنجا که می فرماید: اگر غیب می دانستم بر خوبی های خود می افزودم، اشاره بآن است که من مانند خدای متعال دارای علم حضوری نیستم، بلکه هرگاه افاضه می شد و پرده دار عالم غیب پرده را از مقابل او بر می داشت، حقایق مستوره بر او مکشوف می شد. فلذا خبرها از غیب می داد.

ائمه طاهرین خلقای بر حق عالم به غیب بودند

ثانیاً فرمودید اگر علم غیبی بوده نبایستی در خلفا استثنا باشد، فرمایش صحیح و محکمی فرمودید. ما هم همین عقیده را داریم. اختلاف ما و شما از همین جا شروع می شود. ما هم می گوییم که خلفای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بایستی مانند خود آن حضرت عالم به ظواهر و بواطن امور باشند، بلکه به تمام معنا و در جمیع صفات به استثنای مقام نبوت و رسالت و شرایط خاصه نبوت (که عبارت از نزول وحی و کتاب و احکام باشد)، باید خلفا و اوصیای آن حضرت مثل او باشند. منتها شما خلفای برگزیده خلق، یعنی کسانی را که عدّه ای از مردم جمع شدند و آنها را خلیفه خواندند، و لو پیغمبر آنها را لعن نموده (مانند معاویه علیه الهاویه) خلیفه الرسول می خوانید، ولی ما می گوییم که خلفا و اوصیای رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم کسانی هستند که آن حضرت خود نصّ بر وجود آنها نموده، مانند نصوص انبیاء سلف بر اوصیای خود.

و البته آن خلفا و اوصیائی که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصّ بر آنها نموده، بدون استثنا

۳۸۹

مظهر تام و تمام آن حضرت بودند؛ به همین جهه همگی آنها عالم بغیب و بواطن امور بودند.

و آن خلفای بر حق و منصوص، دوازده نفر بودند که در اخبار شما هم بعدد و نامهای آنها روایت شده است و آنها دوازده امام بر حق شیعه از عترت و اهل بیت رسالت امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و یازده فرزند بزرگوار آن حضرت بودند.

و دلیل بر اینکه دیگران خلفای منصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند، همان فرموده شما است که جمیع اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند که پیوسته اظهار عجز از مطلق علم می نمودند تا چه رسد به علم غیب بر بواطن امور.

ثالثاً فرمودید: به کدام خبر اثبات علم غیب برای مولانا امیر المؤمنینعليه‌السلام می نماییم.

احادیث بسیاری در این باب از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیده، از جمله حدیث مهمی است که مکرر در ازمنه و امکنه مختلفه بر لسان مبارک آن حضرت جاری گردیده و به نام حدیث مدینه، در میان احادیث شهرت پیدا نموده که تقریباً از متواترات فریقین (شیعه و سنی) می باشد که آن حضرت علیعليه‌السلام را منحصراً و منفرداً باب علم و حکمت خود معرفی و باین عبارت فرمود:انا مدینه العلم و علیّ بابها و من اراد العلم فلیأت الباب (1) .

شیخ : این حدیث در نزد علمای ما به ثبوت نرسیده و اگر باشد خبر واحد است و یا از ضعاف اخبار می باشد!

در نقل روات و ناقلین حدیث مدینه

داعی : بی لطفی فرمودید که چنین خبر محکم و متواتری را خبر واحد و از ضعاف اخبار به حساب آوردید و حال آنکه اکابر علمای خودتان صحّت آن را تصدیق نموده اند.

____________________

1- من که (رسول اللّه هستم) شهرستان علمم و علی در و باب آن شهرستان علم است؛ هر کس اراده دارد علم مرا (یعنی می خواهد از علم من بهره بردارد) پس باید برود به باب (یعنی بسوی علیعليه‌السلام ).

۳۹۰

خوب است مراجعه نمایید به کتب معتبره خودتان مانندجمع الجوامع سیوطی وتهذیب الآثار (1) محمّد بن جریر طبری وتذکرة الابرار سید محمّد بخاری ومستدرک حاکم نیشابوری (2) ونقد الصحیح فیروزآبادی وکنز العمال (3) متقی هندی وکفایة الطالب (4) گنجی شافعی وتذکرة الموضوعات (5) جمال الدین هندی که گوید:فمن حکم بکذبه فقد أخطأ ؛(6) وروضة الندیه امیر محمّد یمانی وبحر الاسانید حافظ ابو محمّد سمرقندی ومطالب السؤول (7) محمّد بن طلحه شافعی و غیرهم که عموماً حکم به صحت این حدیث شریف نموده اند.

چه آنکه این حدیث با عظمت، به طرق مختلفه و اسناد متفاوته از بسیاری از اصحاب و تابعین از قبیل مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و ابا محمّد حسن بن علیعليهما‌السلام (سبط اکبر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) و امام المفسرین (حبر امت) عبد اللّه بن عباس و جابر بن عبد اللّه انصاری و عبد اللّه بن مسعود و حذیفه بن الیمان و عبد اللّه بن عمر و انس بن مالک و عمرو بن عاص (از صحابه عظام) و امام زین العابدین علی بن الحسین و محمّد بن علی الباقرعليهم‌السلام و اصبغ ابن نباته و جریر الضبی و حارث بن عبد اللّه همدانی کوفی و سعد بن طریف الحنظلی کوفی و سعید بن جبیر اسدی کوفی و سلمة بن کهیل حضرمی کوفی و سلیمان بن مهران اعمش کوفی و عاصم بن حمزه سلولی کوفی و عبد اللّه بن عثمان بن خیثم القاری المکی و عبد الرحمن ابن عثمان و عبد اللّه بن عسیلة المرادی ابو عبد اللّه صنابحی و مجاهد بن جبیر ابو الحجاج المخزومی المکی (از تابعین) و از سلسله جلیله علماء فخام و محدثین عظام و مورخین گرام خودتان (علاوه بر جمهور علمای شیعه) بسیارند که آنچه داعی دیده ام، گمان می کنم قریب دویست نفر از جهابذه بزرگان خودتان این حدیث شریف را نقل نموده اند و

____________________

1- تهذیب الآثار، ج1، ص104، ح8.

2- مستدرک، ج3، ص126.

3- کنز العمال، ج13، ص148، ح36464.

4- کفایة الطالب، ص223، باب 28.

5- تذکرة الموضوعات، ص95.

6- کسی که حکم به دروغ بودن این حدیث بنماید، به تحقیق خطا نموده است.

7- مطالب السؤول، ص75.

۳۹۱

آنچه الحال در نظر دارم، نقل قول بعض از آنها را بعرض می رسانم تا جناب شیخ خجالت نکشند، بدانند روی عادت،تبعاًللاسلاف خدشه در سند حدیث نمودند، و الاّ عند العموم مطلب واضح و آشکار می باشد.

از جمله أکابر علمای شما

1. محمّد بن جریر طبری، مفسّر و مورخ قرن سیم، متوفای 310 قمری درتهذیب الآثار (1) ؛

2. حاکم نیشابوری، متوفای 405 درمستدرک (2) ؛

3. ابو عیسی محمّد ترمذی، متوفای 289 در صحیح(3) خود؛

4. جلال الدین سیوطی، متوفای سال 911 درجمع الجوامع ؛ و درجامع الصغیر (4) ؛

5. ابو القاسم سلیمان بن احمد طبرانی، متوفای 360 درکبیر (5) واوسط ؛

6. حافظ ابو محمّد حسن سمرقندی، متوفای 491 دربحر الاسانید ؛

7. حافظ ابو نعیم احمد بن عبد اللّه اصفهانی، متوفای 430 درمعرقة الصحابه ؛

8. حافظ ابو عمرو یوسف بن عبد اللّه بن عبد البر قرطبی، متوفای 463 در استیعاب(6) ؛

9. ابو الحسن فقیه شافعی علی بن محمّد بن طیب الجلابی ابن مغازلی، متوفای 483 درمناقب (7) ؛

10. ابو شجاع شیرویه همدانی دیلمی، متوفای 509 درفردوس الاخبار (8) ؛

11. ابو المؤید خطیب خوارزمی متوفای 568 درمناقب (9) و درمقتل الحسین (10) ؛

____________________

1- تهذیب الآثار، ج1، ص104، ح8. 2- مستدرک، ج3، ص126.

3- صحیح ترمذی، ج5، ص637، ح3723. 4- جامع الصغیر، ج1، ص415.

5- معجم الکبیر، ج11، ص55. 6- استیعاب، ج3، ص1102.

7- مناقب (ابن مغازلی)، ص85، ح106. 8- فردوس الاخبار، ج1، ص76.

9- مناقب (خوارزمی)، ص83. 10- مقتل الحسین، ج1، ص86.

۳۹۲

12. ابو القاسم ابن عساکر علی بن حسن دمشقی، متوفای 571 درتاریخ کبیر (1) ؛

13. ابو الحجّاج یوسف بن محمّد آندلسی، متوفای 605 در (الف باء )(2) ؛

14. ابو الحسن علی بن محمّد بن اثیر جزری، متوفای 630 دراسد الغابه (3) ؛

15. محب الدین احمد بن عبد اللّه طبری شافعی، متوفای 694 درریاض النضرة (4) وذخایر العقبی (5) ؛

16. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی شافعی، متوفای 748 درتذکرة الحافظ (6) ؛

17. بدر الدین محمّد زرکشی مصری، متوفای 749 درفیض القدیر (7) ؛

18. حافظ علی بن ابی بکر هیثمی، متوفای 807 درمجمع الزوائد (8) ؛

19. کمال الدین محمّد بن موسی دمیری، متوفای 808 درحیات الحیوان (9) ؛

20. شمس الدین محمّد بن محمّد جزری متوفای 833 در ص 14اسنی المطالب (10) ؛

21. شهاب الدین ابن حجر احمد بن علی عسقلانی، متوفای 852 درتهذیب التهذیب (11) ؛

22. بدر الدین محمود بن احمد عینی حنفی متوفای 855 درعمدة القاری (12) ؛

____________________

1- تاریخ کبیر، ج9، ص20.

2- الف باء، ج1، ص222.

3- اسد الغابة، ج4، ص22.

4- ریاض النضرة، ج2، ص255.

5- ذخائر العقبی، ص77.

6- تذکرة الحافظ، ج4، ص1231.

7- فیض القدیر، ج4، ص356.

8- مجمع الزوائد، ج9، ص114.

9- حیوة الحیوا، ج1، ص67.

10- اسنی المطالب، ص70.

11- تهذیب التهذیب، ج77، ص296.

12- عمدة القاری، ج16، ص215.

۳۹۳

23. علی بن حسام الدین متقی هندی، متوفای 975 درکنز العمّال (1) ؛

24. عبد الرؤف المناوی شافعی، متوفای 1031 درفیض القدیر شرح جامع الصغیر (2) ؛

25. حافظ علی بن احمد عزیزی شافعی، متوفای 1070 درسراج المنیر شرح جامع الصغیر ؛

26. محمّد بن یوسف شامی، متوفای 942 درسبل الهدی و الرشاد فی اسماء خیر العباد (3) ؛

27. محمّد بن یعقوب فیروزآبادی، متوفای 817 درنقد الصحیح ؛

28. امام احمد بن حنبل، متوفای 241 مکرر در مجلدات مناقبمسند (4) ؛

29. ابو سالم محمّد بن طلحه شافعی، متوفای 652 درمطالب السئول (5) ؛

30. شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی، متوفای 722 درفرائد السمطین (6) ؛

31. شهاب الدین دولت آبادی، متوفی 849 درهدایت السعداء ؛

32. علاّمه سمهودی سید نور الدین شافعی، متوفای 911 درجواهر العقدین ؛

33. قاضی فضل بن روزبهان شیرازی درابطال الباطل ؛

34. نور الدین بن صباغ مالکی، متوفای 855 در فصول المهمه(7) ؛

35. شهاب الدین ابن حجر مکی (متعصّب عنود)، متوفای 974 درصواعق (8) ؛

36. جمال الدین عطاء اللّه محدث شیرازی متوفای 1000 دراربعین .

37. علی قاری هروی، متوفای 1014 درمرقاة شرح بر مشکاة ؛

____________________

1- کنز العمال، ج13، ص148، ح36464.

2- فیض القدیر، ج1، ص49.

3- سبل الهدی و الرشاد فی اسماء خیر العباد، ج1، ص509.

4- مسند احمد، ج1، ص140 و 154؛ ج4، ص140 و 154.

5- مطالب السؤول، ص13.

6- فرائد السمطین، ج1، ص99، ح68.

7- فصول المهمه، ج1، ص101.

8- صواعق المحرقه، ص120.

۳۹۴

38. محمّد بن علی الصبّان، متوفای 1205 دراسعاف الراغبین (1) ؛

39. قاضی محمد بن علی شوکانی، متوفای 1250 درفوائد المجموعه فی الاحادیث الموضوعه ؛

40. شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی، متوفای 1270 درتفسیر روح المعانی ؛

41. امام غزّالی درإحیاء العلوم ؛

42. میر سید علی همدانی فقیه شافعی درمودة القربی ؛

43. ابو محمد احمد بن محمد عاصمی درزین الفتی شرح سوره (هل أتی) .

44. شمس الدین محمد بن عبد الرحمن سخاوی، متوفای 902 درمقاصد الحسنة .

45. سلیمان بلخی حنفی، متوفای 1293 در باب 14ینابیع المودة (2) ؛

46. یوسف سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (3) ؛

47. صدر الدین سید حسین فوزی هروی درنزهه الارواح ؛

48. کمال الدین حسین میبدی درشرح دیوان ؛

49. حافظ ابو بکر احمد بن علی خطیب بغدادی، متوفای 463 درتاریخ (4) خود.

بالاخره بسیاری از اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود که بعض از آنها با شرح و بسط کامل در اطراف مطلب و تصدیق به صحت این حدیث شریف را نقل نموده اند که از جمله آنها.

50. محمد بن یوسف گنجی شافعی، متوفای 658 در آخر باب 58کفایة الطالب (5) بعد از نقل سه خبر مسنداً از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گوید:

فقد قال العلماء من الصحابة و التابعیین و اهل بیته بتفضیل علیّعليه‌السلام و زیادة علمه

____________________

1- اسعاف الراغبین، ص140.

2- ینابیع المودة، ج1، ص95.

3- تذکرة الخواص، ص48.

4- تاریخ بغداد، ج3، ص181؛ ج5، ص110؛ ج7، ص182.

5- کفایة الطالب، ص223، باب 58.

۳۹۵

و غزارته و حدّه فهمه و وفور حکمته و حسن قضایاه و صحّه فتواه- و قد کان ابو بکر و عمر و عثمان و غیرهم من علماء الصحابة یشاورونه فی الاحکام و یأخذون بقوله فی النقض و الابرام اعترافا منهم بعلمه و وفور فضله و رجاحه عقله و صحه حکمه- و لیس هذا الحدیث فی حقّه بکثیر لان رتبته عند اللّه و عند رسولهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و عند المؤمنین من عباده اجلّ و اعلا من ذلک.

و امام احمد بن محمّد بن الصدیق مغربی ساکن قاهره مصر در تصحیح این حدیث شریف کتابی نوشته است به نامفتح الملک العلیّ بصحة حدیث باب مدینة العلم علیّ عليه‌السلام (که در سال 1354 هجری در مطبعه اعلامیه مصر چاپ گردیده و در کتابخانه خصوصی حقیر موجود است).

اگر به همین مقدار قلبتان آرام نشد و بازهم میل دارید، حاضرم مبسوط تر به عبارات مختلفه نقل اخبار در این باب بنمایم.

سید عدیل اختر (از فضلا و ادبا و أئمه سنت و جماعت): چون مکرر در اخبار دیده ام که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: «نقل فضایل علی -کرم اللّه وجهه- عبادت است»؛ حتی دیدم عالم فاضل فقیه ادیب میر سید علی همدانی شافعی درمودة القربی نقل می نماید که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده: «در هر مجلسی که ذکر فضایل و مناقب علیعليه‌السلام شود، ملائکه آسمان ها به آن مجلس توجه پیدا نموده و برای اهل آن مجلس از درگاه حق تعالی طلب رحمت و مغفرت می نمایند.» علاوه بر این معنا، نقل حدیث از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود عبادت است، فلذا مقتضی است چنانچه حاضر دارید مجلس را بیش از پیش مرکز عبادت کاملتری قرار دهید بنقل چند حدیث مبسوطتر از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .

در بیان حدیث انا دار الحکمة

داعی : از جمله احادیث مستفیضه که ممکن است بحد تواتر رسیده باشد، زیرا که روات فریقین (شیعه و سنی) از قبیل امام احمد بن حنبل در مناقبمسند (1) و حاکم درمستدرک و مولی علی متقی درکنز العمال (2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در

____________________

1- مسند احمد، ج1، ص140 و 154.

2- کنز العمال، ج11، ص600؛ ج13، ص147.

۳۹۶

حلیة الاولیاء (1) و محمد بن صبان مصری دراسعاف الراغبین (2) و ابن مغازلی فقیه شافعی درمناقب (3) و جلال الدین سیوطی درجامع الصغیر (4) وجمع الجوامع و لئالی المصنوعه (5) و ابو عیسی ترمذی درصحیح (6) و محمد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول (7) و شیخ سلمان بلخی حنفی درینابیع المودة (8) و محمد بن یوسف گنجی شافعی درکفایة الطالب (9) و سبط ابن جوزی درتذکرة خواص الامه (10) و ابن حجر مکی درصواعق محرقه (11) و محب الدین طبری درریاض النظرة (12) و شیخ الاسلام حموینی درفرائد السمطین (13) و ابن صباغ مالکی درفصول المهمه (14) و ابن ابی الحدید معتزلی درشرح نهج البلاغه (5) و بسیاری دیگر از اکابر علمای خودتان گذشته از عموم علمای شیعه آن را نقل نموده و حکم بر صحت آن کرده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:انا دار الحکمه و علی بابها - و من اراد الحکمه فلیأت الباب (16) .

و محمد بن یوسف گنجی باب 21کفایت الطالب (17) را اختصاص به این حدیث

____________________

1- حلیة الاولیاء، ج1، ص63. 2- اسعاف الراغبین، ص140.

3- مناقب ابن مغازلی، ص87، ح129. 4- جامع الصغیر سیوطی؛ ج1، ص415.

5- لئالی المنصوعه، ج1، ص329.

6- صحیح ترمذی، ج2، ص299 - سنن ترمذی، ج5، ص301 - الجامع الصحیح، ج4، ص329.

7- مطالب السؤول، ص130. 8- ینابیع المودة، ج1، ص218؛ ج2، ص 90 و 393.

9- کفایة الطالب، ص119. 10- تذکرة الخواص، ص48.

11- صواعق المحرقة، ص120. 12- ریاض النضرة، ج2، ص255.

13- فرائد السمطین، ج1، ص99. 14- فصول المهمه، ج1، ص204.

15- شرح ابن ابی الحدید، ج7، ص219.

16- من خانه حکمتم و علیعليه‌السلام در و باب آن خانه می باشد، هر کس اراده دارد از حکمت من بهره بردارد برود در خانه علیعليه‌السلام .

17- کفایة الطالب، ص118.

۳۹۷

شریف داده و بعد از نقل خبر با سلسله اسناد آن، اظهار نظر و بیانی دارد تا آنجا که گوید:

این حدیثی است بسیار عالی و نیکو که از آن حکمت و فلسفه اشیاء و بیان امر و نهی و حلال و حرام که خداوند به پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تعلیم نموده به علیعليه‌السلام هم مرحمت فرموده فلذا فرمود: علی باب حکمت من است؛ به آن مراجعه نمایید تا کشف حقایق شود.

و نیز ابن مغازلی شافعی درمناقب (1) و ابن عساکر درتاریخ (2) خود با ذکر طریق حدیث از مشایخ خود و خطیب خوارزمی درمناقب (3) و شیخ الاسلام حموینی درفرائد (4) و دیلمی درفردوس و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 58کفایت الطالب (5) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14ینابیع المودة (6) و بسیاری از اکابر علمای خودتان از ابن عباس و جابر بن عبد اللّه انصاری روایت نموده اند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفت بازوی علیعليه‌السلام را گرفت و فرمود:

هذا امیر البرره و قاتل الکفره منصور من نصره مخذول من خذله فمدّ بها صوته ثم قال انا مدینه العلم و علیّ بابها فمن اراد العلم فیات الباب(7) .

آنگاه در ذیل این حدیث گوید: مردم قصیر الفکر، مضطرب شدند در این حدیث و جماعتی گفتند: این حدیث از موضوعات است (از قبیل ابن جوزی و نووی)، ولی حاکم (صاحب مستدرک که قولش در نزد شما سندیت دارد) وقتی این

____________________

1- مناقب ابن مغازلی، ص80 و 84.

2- تاریخ دمشق (ابن عساکر)، ج42، ص226 و 383.

3- مناقب خوارزمی، ص177، ح215.

4- فرائد السمطین، ج1، ص157، ح119.

5- کفایة الطالب، ص122.

6- ینابیع المودة، ج1، ص219.

7- این (مرد علی بن أبی طالبعليه‌السلام ) امیر و رئیس مردمان نیکوکار و قاتل کفار است. نصرت یابد یاری کننده او و خوار می شود خوارکننده او. بعد از آن صدای مبارک را بلند نمود و فرمود که من شهرستان علمم و علیعليه‌السلام دروازه آن است؛ پس هر کس اراده دارد از علوم مخصوصه من بهره بردارد، پس باید از آن در بیاید (که مراد علی بن ابی طالبعليه‌السلام باشد). (مستدرک حاکم، ج3، ص129؛ صواعق محرقه، ص123؛ تاریخ بغداد، ج3، ص181؛ ج4، ص441).

۳۹۸

حرف ها را شنید گفت:ان الحدیث صحیح ؛(1) به درستی که این حدیث صحیح است- انتهی.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره شما بسیار رسیده که وقت مجلس بیش از این اجازه نقل آنها را نمی دهد.

توضیح در اطراف حدیث

بدیهی است الف ولام العلم در حدیث شریف الف و لام جنس است؛ یعنی هر چیزی که اطلاق علم بر او می شود ظاهراً و باطناً، صورتاً و معناً در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و باب تمام آن علوم علیعليه‌السلام بوده.

مرحوم علامة الدقیق، میر سید حامد حسین دهلوی، صاحبعبقات الانوار دو جلد از مجلدات ضخیمعبقات الانوار را که هر جلدی به قدرصحیح بخاری ، بلکه بیشتر است، در اطراف سند این حدیث شریف و صحت آن نوشته. الحال نظر ندارم به چند سند فقط از طرف اکابر علمای سنت و جماعت اثبات این حدیث را به نحو تواتر ابراز داشته، خوب نظر دارم که وقتی می خواندم، پیوسته طلب رحمت برای روح پرفتوح آن شخصیت بزرگ می نمودم که چه مقدار زحمت کشیده و چه اندازه تبحّر داشته. خوبست آقایان محترم آن کتاب را تهیه و مطالعه نمائید تا مورد تصدیق قرار دهید که علی عليه‌السلام در صحابه رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم منحصر بفرد بوده.

یکی از ادلّه ظاهره بر اثبات خلافت بلافصل علیعليه‌السلام همین حدیث شریف است از جهت آنکه به اتفاق عقل و نقل در هر قوم و ملت، علما بر جهّال حق تقدم دارند. خاصه آنکه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم امر کند که هر کس می خواهد از علم من بهره بر دارد، باید برود در خانه علی بن أبی طالبعليه‌السلام .

شما را به خدا انصاف دهید! آیا سزاوار بود باب علمی را که پیغمبر خود به روی امت گشاده، مردم مسدود نمایند و باب دل بخواه بگشایند که فاقد مراتب علمی باشد؟

شیخ : در اینکه این حدیث مورد توجه عموم علمای ما بوده و در اطراف آن

____________________

1- ینابیع المودة، ج2، ص393.

۳۹۹

بحث بسیار شده، شبهه ای نیست. بعضی آن را ضعیف و خبر واحد و در نزد بعضی به حد تواتر آمده، ولی چه ربطی دارد با علم لدنی و اینکه سیدنا علی -کرم اللّه وجهه- عالم به علم غیب و آگاه بر بواطن بوده.

علیعليه‌السلام عالم بغیب بوده

داعی : یا توجه به عرایض و دلایل داعی نمی نمائید، یا بی لطفی کامل نموده مغلطه می فرمایید. مگر قبلاً عرض نکردم که بتصدیق خودتان پیغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرتضای از خلق بوده است و به حکم آیه شریفه:( عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَىٰ غَيْبِهِ أَحَدًا ) ،(1) خداوند متعال پرده ها از مقابل دیده آن حضرت برداشته و استثنائاً از علوم غیبیه به آن حضرت افاضه فرموده. پس از جمله علومی که در شهرستان وجود آن حضرت موجود بوده، علم و اطلاع بر مغیبات عالم وجود بوده است که به آن قوه خدا داده جمیع بواطن امور در نزد آن حضرت حاضر بوده و به مقتضای بیان آن حضرت که مورد قبول ما و شما و جمیع اکابر علمای سنت و جماعت است که ببعض از آنها اشاره نمودیم فرمود:انا مدینه العلم و علیّ بابها . از جمیع علومی که در مدینه و شهرستان وجود آن حضرت بود و به وسیله باب علم (علیعليه‌السلام ) می توان استفاده از آن نمود، علم و اطلاع بر مغیبات است که قطعاً علیعليه‌السلام عالم به اسرار و بواطن امور بوده؛ هم چنانی که آگاه بر ظواهر احکام و حقایق امور بوده است؛ چون پایه و اساس علم آن خاندان جلیل قرآن مجید بوده، آگاه بر علوم قرآن ظاهراً و باطناً، بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علیعليه‌السلام بوده. چنانچه اکابر علمای خودتان تصدیق باین معنی دارند.

علیعليه‌السلام عالم به ظاهر و باطن قرآن بوده

از جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیة الاولیاء (2) و محمّد بن یوسف گنجی

____________________

1- دانای غیب اوست و هیچ کس را بر سر اسرار غیبش آگاه نمیسازد، مگر رسولانی که آنان را برگزیده. (سوره جن، آیه 26و27).

2- حلیة الاولیاء، ج1، ص65.

۴۰۰

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520