شب های پیشاور جلد ۲

شب های پیشاور7%

شب های پیشاور نویسنده:
محقق: مؤسسه جهانى سبطين عليهما السلام
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
گروه: مناظره ها و رديه ها
صفحات: 520

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 520 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 397140 / دانلود: 5756
اندازه اندازه اندازه
شب های پیشاور

شب های پیشاور جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: انتشارات مؤسسه سبطین علهیما السلام
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

۱

۲
۳
۴

جلسه هشتم

لیله یکم شعبان المعظم ۴۵ جلسه هشتم

۵
۶

جلسه هشتم

لیله یکم شعبان المعظم ۴۵ جلسه هشتم

(اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم. آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد).

سید عبد الحی : قبله صاحب! شب گذشته بیاناتی فرمودید که حقّاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوّه باین نوع کلمات نمائید که بالاخره منجر بدوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوییت و افتراق کلمه باعث فنای مسلمین گردیده، کما آنکه اتفاق و یگانگی سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.

داعی : (با کمال تعجب) خوب است بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی سبب دوییت و افتراق کلمه می باشد که اگر ایراد شما بجا است و غفلتی از داعی شده، متنبّه گردم و الاّ جواب عرض نموده رفع اشکال شود.

سید : در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس، مسلمین را به دو قسمت تقسیم و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید، در صورتی که مسلمانان همگی یکی هستند و گویندگانلا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه با هم برادرند، نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دودستگی داد که بضرر اسلام تمام می شود و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاصّ و عام پیدا گردیده و شیعیان خود را مؤمن و ما را مسلم می خوانند، چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را مؤمن و سنّی را مسلم می خوانند و حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آنست و این همان حقیقت تصدیق و معنای ایمان می باشد. لذا جمهور امت اتفاق نموده اند بر اینکه اسلام عین ایمان و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما بر خلاف جمهور صحبت نمودید که

۷

اسلام و ایمان را از هم جدا نمودید.

در فرق بین اسلام و ایمان

داعی : (پس از قدری سکوت و تبسم): متحیرم چگونه جواب عرض نمایم.

اولاً جمهوری که منظور نظر شماست و در بیان خود به آن اشاره نمودید، به معنای عموم امت نیست، بلکه مراد از جمهور بعض از اهل سنّت و جماعت می باشد.

ثانیاً راجع باسلام و ایمان متأسفانه بیان شما کافی نیست، چه آنکه در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنّت و جماعت اختلاف عقیده دارند، بلکه فرق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلاف عقیده دارند که اینک وقت، اجازه نقل تمامی أقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.

ثالثاً آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید؟ شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود و الاّ مطالب اصولی مهم تری هست که ممکن است از آنها استفاده کامل ببریم و الاّ این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی، اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دودستگی و دوئیت را (به قول شما) فراهم نموده ام و حال آنکه این تقسیم و دودستگی را (به قول شما)خداوند حکیم در قرآن کریم در آیات چندی نموده، مگر آقایان فراموش نموده اید، ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال را در قرآن مجید. مگر نه این است که در آیه ۱۴ سوره ۴۹ (حجرات) صریحاً می فرماید:( قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ ) .

(عرب عای باده نشین گفتند: ((ایمان آورده ایم.)) بگو: ((شما ایمان نیاورده اید، ولی بگویید اسلام آورده اید، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است.)

البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز، نازل گردیده که در سال قحط بمدینه منوره آمده و اظهار اسلام و ایمان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعّمات مدینه منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنها را در این آیه تکذیب نموده، به این معنی که (ای رسول)

۸

اعراب (بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذارده و گفتند: ما ایمان آوردیم، به آنها بگو ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم (که عبارت از داخل شدن در سلم و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای اتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات) و هنوز در نیامده است ایمان در دل های شما.

ظاهر این آیه شریفه حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده ایمان به حقایق پیدا نموده اند که آنها را مؤمن گویند و فرقه دیگر، مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و یا طمع (مانند قبیله بنی اسد و غیره) فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند، ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد، در قلب و دل آنها اثری نیست و لو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است، ولی به حکم قرآن( لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ ) ؛(۱) یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.

پس اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام تنها منتج نتیجه معنوی نخواهد بود.

سید : این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست کما آنکه ایمان بدون اسلام مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه ۹۴ سوره ۴ (نساء) نمی فرماید:

( وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَىٰ إِلَيْكُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا ) .(۲)

این آیه بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم که هر کس بگوید:لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه ، او را پاک و طاهر و مقدس و برادر خود بدانیم و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.

داعی : اولاً این آیه درباره شخص معینی نازل گردیده (که آن اسامة بن زید و یا محلّم بن جثامه لیثی بوده)که گویندهلا اله الاّ اللّه را در میدان جنگ، به خیال آنکه از ترس کلمه ای گفته و مسلمان گردیده، به قتل رسانیدند، و لکن تصدیق دارید افاده

____________________

۱- سوره هود، آیه ۱۶.

۲- نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام نماید، تو مؤمن نیستی.

۹

عموم می نماید بهمین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بیّنی آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز بکفر و تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نمائیم و از حدود ظاهر هم تجاوز نمی کنیم و بباطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسّس در باطن اشخاص هم نداریم

در مراتب ایمان

ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان بحسب مورد اختلاف عموم مطلق و عموم من وجه است؛ چه آنکه برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارتست که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید؛ چنانچه امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمّد الصّادقعليهما‌السلام در روایت عمرو زبیری فرموده:انّ للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه الناقص البیّن نقصانه و منه الراجح الزاید رجحانه،و منه التام المنتهی تمامه (۱) .

ایمان ناقص، همان مرتبه اول از ایمان است که آدمی بواسطه آن از دائره کفر خارج و داخل حوزه مسلمین می گردد جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.

و اما ایمان راجح در حدیث عبارت است از: ایمان آن کسی که به واسطه واجد شدن بعض از صفات ایمانی، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد که ببعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده که از آن جمله در کتاب مستطابکافی ونهج البلاغه از مولی الکونین أمیر المؤمنین و جعفر بن محمّد الصّادق عليهم‌السلام رسیده است که فرموده اند:

انّ اللّه تعالی وضع الایمان علی سبعه أسهم علی البر و الصدق و الیقین و الرضاء و الوفاء

____________________

۱- برای ایمان حالات و درجات و طبقات و منازلی است؛ بعض از آن ناقصی است که ظاهر است نقصان او و بعض از آن ایمان راجحیست که زاید است رجحان آن ایمان و بعض از آن، ایمان تام و تمامی است که بمنتهای تمامت و کمال رسیده.(کافی، ج۲، ص۳۴ - نهج السعادة، ج۷، ص۲۱۵).

۱۰

و العلم و الحلم ثم قسّم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعه الاسهم فهو کامل محتمل (۱) .

پس هر کس بعض از این صفات را واجد و فاقد بعض دیگر می باشد، ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصّفات می باشد.

و اما ایمان تمام، ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد.

پس اسلام، عبارت است در درجه اول از ایمان که قول صرف و اقرار بوحدانیّت خداوند متعال و نبوّت خاتم الأنبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد، ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده؛ چنانچه رسول أکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فرقه ای از امت فرمود:یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان بقلبه (۲) .

بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد ولی ما مأمور ببواطن اشخاص نیستیم و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد، دوییت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت. فقط گفتیم علامت مؤمن عمل او می باشد ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین نداریم و لکن ناچاریم علایم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند، در پی عمل بروند از ظاهر بباطن و از صورت به معنا رفته، حقیقت ایمان را بارز نمایند و بدانند نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود:

الایمان هو الاقرار باللسان و العقد بالجنان و العمل بالارکان (۳) .

پس اقرار بزبان و عقیده به قلب، مقدمه است برای عمل؛ پس اگر مسلمانی باشد گوینده لا إله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه و متظاهر بصورت اسلام ولی تارک واجبات

____________________

۱- به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت (به عبارت دیگر مؤمن باید دارای هفت صفت باشد) که عبارت است از: بر و نیکویی و صداقت و راستی و یقین قلبی به خدا و رضا و وفا و علم و حلم و بردباری. پس این هفت صفت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد مؤمن کامل است.(کافی، ج۲، ص۴۲، ح۱، باب درجات الایمان).

۲- ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما.(سنن ترمذی، ج۳، ص۲۵۵).

۳- ایمان(دارای سه رکن است)اقرار بزبان و عقیده بقلب و عمل بأرکان.(تفسیر صافی، ج، ص۵۵۵، با اندکی اختلاف الفاظ).

۱۱

و عامل منهیّات ما او را مؤمن نمی دانیم، هرچند در ظاهر او را طرد نمی نماییم، بلکه با او معاشرت اسلامی می نماییم.

ولی می دانم در آخرت که این دنیای دنی مقدّمه آن عالم است، برای چنین آدمی راه نجات مسدود است، مگر صاحب عمل خالص صالح باشد؛ کما آنکه صریحاً در سوره العصر فرماید:( وَالْعَصْرِ ( ۱ ) إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَفِی خُسْرٍ ( ۲ ) إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ ) (۱) .

پس به حکم قرآن مجید، اساس ایمان عمل صالح است و بس، و اگر کسی عمل ندارد، و لو بزبان و قلب هم معتقد باشد، ایمان ندارد.

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند

و اما موضوعی که تذکر آن لازم است از گفتار خودتان اتّخاذ سند نموده، عرض می کنم که اگر این گفته شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گوینده لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها، شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار بوحدانیّت پروردگار و نبوّت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند؛ عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحباتند؛ نماز می خوانند؛ روزه می گیرند؛ حج بیت اللّه می روند و ترک محرّمات می نمایند؛ ادای خمس و زکاه می کنند و معتقد به معاد جسمانی می باشند، کافر و مشرک و رافضی می خوانید و از خود دور می نمایید؟ عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!

پس تصدیق نمایید که وسیله افتراق کلمه و دوییت و نفاق شما هستید که زیاده از صد ملیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا بآنها کافر و مشرک و رافضی می گویید.

در صورتی که کوچکترین دلیلی بر شرک و کفر آنها ندارید. آنچه می گویید

____________________

۱- قسم به عصر! که نوع انسان در خطر و خسران عظیمند، مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند.(سوره عصر، آیات۲ و۳).

۱۲

تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد. قطع بدانید این تحریکات از بیگانگان است که می خواهند مسلمانان را باین حرفها از هم جدا و در اثر نفاق و دوییت بین مسلمانان، بر خر مراد سوار گردیده و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.

در اصول قواعد و أحکام (غیر از امامت و ولایت) که بین ما اختلافی نیست، اگر در فروع احکام اختلاف است، این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفی ها با مالکی ها یا شافعی ها با حنبلی ها را عرض نمایم، هرچه من فکر می کنم، دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمائید بر کفر و شرک شیعیان نمی بینم جز تهمت و افتراء و تعصّب محض! فقط گناه لا یغفر شیعیان در نظر برادران اهل تسنّن که مخالفین، خوارج و نواصب، به تحریک أمویها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند، اینست که أوامر و أحکام و احادیث رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به میل و هوای نفس، روی رأی و قیاس، تغییر و تبدیل نمی دهند و واسطه بین خود و رسول خدا، ابو هریره ها و أنسها و سمره هائی را که فقهاء خودتان حتّی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند، قرار نمی دهند.

علت پیروی شیعه از علیعليه‌السلام و اهل بیت: و تقلید نکردن از امامان چهارگانه

بلکه به امر و دستور خود پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیر و اهل بیت آن حضرت هستند.

باب علمی که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود بروی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند. بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنّت بر شیعیان وارد می آورند، این است که چرا پیروی از علی و ائمّه اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبر می نمایند و تقلید از ائمّه اربعه و فقهای چهارگانه شما نمی نمایند!

و حال آنکه شما ابداً دلیلی از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول اشعری و یا معتزلی و در فروع مالکی یا حنفی یا حنبلی و یا شافعی باشند.

ولی بر عکس، اوامر و دستورات بسیار از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مؤکّداً از طرق رواه و علمای شما (علاوه بر آنچه متواتراً در دست خودمان است) به ما رسیده که

۱۳

اهل بیت و عترت طاهره را عدیل القرآن قرار داده و به امّت امر فرموده تمسّک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبره علمای شما هم ثبت است.

حال شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول پیرو ابو الحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر: مالک بن انس یا احمد بن حنبل یا ابو حنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی باشند.

آقایان قدری عادت و تعصّب را کنار بگذارید، ببینید شیعیان چه گناهی دارند اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبره شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، درباره یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم.

به امر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بایستی امت متابعت نمایند از عترت آن حضرت، ولی چه کنیم سراسر کتب معتبره شما پر است از اخبار بسیاری که مثبت مرام و کمک به عقیده ما است که اگر بخواهیم به همه آنها استشهاد نماییم، ماهها وقت لازم است. بازهم من باب نمونه، خبری یادم آمد بعرضتان می رسانم تا بدانید که شیعیان چاره جز راهی که رفته اند، نداشته اند.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ۴ینابیع المودة (۱) ازفرائد (۲) حموینی از ابن عباس (حبر أمّت) نقل نموده که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به أمیر المؤمنینعليه‌السلام فرمود:

یا علیّ انا مدینه العلم و أنت بابها و لن تؤتی المدینه الاّ من قبل الباب و کذب من زعم انّه یحبّنی و یبغضک لانّک منّی و أنا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیتک من علانیتی،سعد من أطاعک و شقی من عصاک و ربح من تولّاک و خسر من عاداک،فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الائمّه من ولدک بعدی مثل سفینه نوح

____________________

۱- ینبابیع المودة، ج۱، ص۹۵، ح۶.

۲- فرائد السمطین، ج۲، ص۴۲۳، ح۵۱۷.

۱۴

من رکبها نجی و من تحلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلّما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیمه (۱) .

و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد، صریحاً می فرماید: ((اگر تمسک و توسل بعترت طاهره و اهل بیت پیغمبر جستید، هرگز گمراه نخواهید شد)) و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند؛ چنانچه در شبهای قبل بقسمتی از روات و سلسله اسناد و کتب معتبره خودتان اشاره نمودیم.(مراجعه نمایید به جلسه سوم همین کتاب).

اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت، تأکیداً عرض می کنم که ابن حجر مکّی متعصّب درصواعق ذیل آیه( وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ) ،(۲) در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب ۵۹ینابیع المودّة ازصواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:

انّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقا کثیره وردت من نیف و عشرین صحابیّا (۳) .

آنگاه گوید: ((در بعض از این طرق است در عرفه و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود و در بعض دیگر در خطبه وداع بوده.)) بعد ابن حجر اظهار عقیده نموده کهو لا تنافی اذ لا مانع من انّه کرّر علیهم ذلک فی تلک

____________________

۱- در این حدیث شریف صریحاً می فرماید: ((یا علی، تو باب علم منی و هرگز کسی بشهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علیعليه‌السلام باشد.)) می فرماید: ((گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است.)) اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته و در آخر حدیث می فرماید: ((مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هر کس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آنها نمود غرق شد (یعنی هر کس تمسک و توسل به این خانواده جست، نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد) و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شد ستاره دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت)) (یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلق اند).

۲- در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند. آیه ۲۴، سوره ۳۷ (الصافات).

۳- بدان بدرستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت پیغمبر) از طرق بسیاری وارد گردیده از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول اللّه(صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ).(صواعق، ص۱۵۰، باب۱۱، فصل اول - ینابیع المودة، ج۲، ص۴۳۸).

۱۵

المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العتره الطاهره (۳) .

و نیز در اول همان صفحه گوید:و فی روایة صحیحة انّی تارک فیکم امرین لن تضلّوا ان اتبعتموهما و هما کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی و زاد الطبرانی انّی سألت ذلک لهما فلا تقدّموهما فتهلکوا و لا تقصّروا عنهم فتهلکوا و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم (۱) .

و نیز با کمال تعصّبی که دارد، در آخر همین صفحه، بعد از نقل حدیث از طبرانی و غیره گوید: ((رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قرآن و عترت را ثقلین نامیده، برای آنکه اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند .)) چه آنکه مراد از ثقل آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پربها و پرفایده باشد و از هر رذیله منزه و حقّا قرآن و عترت چنینند؛ زیرا که هر کدام معدن علم دین و اسرار و حکم علمی و احکام و قوانین شرعی است. و لهذا وصیت رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پیروی و تمسّک بهر یک از این دو (کتاب و عترت) و تعلیم گرفتن از آنها وارد است.

چرا که فرمود:الحمد للّه الّذی جعل الحکمه فینا اهل البیت ؛(۳) یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در (سینه) اهل بیت من. و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام و سبب سفارش فوق العاده آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصّصین علم کتاب (قرآن) و سنت رسول اللّه اند؛ زیرا این دو، یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض (کوثر) بر آن حضرت وارد

____________________

۱- منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را در محل های متعدده تکرار نموده باشد اهتماماً به شأن قرآن عزیز و عتره طاهرهعليهم‌السلام .(ینابیع المودة، ج۲، ص۴۳۸).

۲- در روایت صحیحه است که فرمود: ((من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را هرگز گمراه نشوید. آن دو امر کتاب خدا، قرآن و عترت و اهل بیت منند.)) طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: ((سؤال می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند)، پس مقدم ندارد بر آنها و سبقت نگیرید بر ایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از آنها که هلاک شوید و یاد ندهید بآنها پس به درستی که آنها (یعنی عترت و اهل بیت من) اعلم و داناتر از شما هستند.(صواعق، ص۱۵۰، باب۱۱، فصل اول).

۳- ینابیع المودة، ج۱، ص۲۲۵.

۱۶

شوند.

و مؤید این بیان، خبری است که سابقاً گذشت که فرمود:و لا تعلّموهم فانّهم اعلم منکم ؛(۱) یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند-و ایشان را باین اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید.

به علّت آنکه خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفریده است-و ایشان را بکرامات باهره و مزایای متکاثره بجامعه معرفی فرموده است. و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسّک بعترت و اهل بیت اطهار است، نکته دقیقی می باشد باینکه تا روز قیامت هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکام اند، منقطع نخواهد بود- انتهی.

و عجب است با اینکه خود اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبر واجد مراتب عالیه علمیّه و وظایف دینیّه عملیّه باشد مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهره آن حضرت نباشند، مع ذلک خودش عملاً کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشتند، بر خلاف دستور رسول اللّه مقدّم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند-( فَاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ ) -نعوذ باللّه من الفتن و التعصّب ؟!

اینک از آقایان محترم انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت و نجات امّت را در تبعیّت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأماً قرار داده، تکلیف ما چیست؟ آقایان، راه باریک و پرخطر است! عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و بصلاح زمان و مکان کتاب دیگر انتخاب کنیم؟

سید : هرگز چنین امری نخواهد شد، چون ودیعه رسول اکرم و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.

داعی : احسنت! حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و

____________________

۱- المعجم الکبیر، ج۵، ص۱۶۷.

۲- سوره حشر، آیه۲ (پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم)

۱۷

به جای او کتاب دیگر بصلاح ملک و مملکت انتخاب کنیم، در عدل و تالی قرآن هم همین حکم جاری است. پس روی چه قاعده کسانی که از عترت نبودند بر عترت مقدم داشتند؟ جواب این سؤال ساده حقیر را بدهید بفرمایید ببینم آیا خلفاء ثلاثه ابی بکر و عمر و عثمان از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره (ثقلین و سفینه و باب حطّه و غیره) باشند که ما مجبور باشیم بحکم رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را اطاعت بنماییم؟

سید : هرگز کسی چنین ادعائی ننموده که خلفاء رضی اللّه عنهم باستثناء علی کرم اللّه وجهه از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند، ولی از صلحاء صحابه رسول اللّه اند.

داعی : بفرمایید اگر رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أمر باطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امّت بگویند صلاح در اینست که پیروی از افراد دیگر بنماییم (و لو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند)، آیا اطاعت امر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واجب است یا اطاعت صلاح بین امّت؟

سید : بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست

داعی : پس در این صورت که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده(( پیروی از قرآن و عترت توأما بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید))، چرا دیگران را مقدم داشتند بعترت اعلم و افضل امت؟ آیا ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابو حنیفه و محمّد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل، عترت و اهل بیت پیغمبرند یا امام امیر المؤمنین علیعليه‌السلام و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امام جعفر بن محمد صادقعليهما‌السلام و دیگران؟ انصافاً جواب صریح بدهید.

سید : بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند، ولی از صلحاء و فقهاء و برجسته امت بوده اند.

داعی : ولی باتفاق جمهور امت امامان اثنا عشر ما همگی از عترت صحیح النسب و اهل بیت خاصّ پیغمبرند که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقرار علماء بزرگ خودتان آنها را عدل و تالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً

۱۸

می فرماید: ((آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.))

با چنین دستورات اکیده، چه جواب خواهند گفت زمانی که پیغمبر از آنها سؤال نماید که چرا تمرّد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید، با اینکه من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید.

پس شیعیان مذهب خود را حسب الامر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از امیر المؤمنین باب علم پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند که از زمان علی و حسن و حسینعليهم‌السلام (که درک نمودند آن حضرت را) خلفا عن سلف برقرار بودند. ولی دیگران که در اصل مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند چه دستوری از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تبعیّت و پیروی آنها در دست دارند؟

علاوه بر آنکه از عترت طاهره نیستند و دستوری به پیروی از آنها نرسیده، تقریباً تا سه قرن بعد از پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که ادوار صحابه و تابعین بوده. ابداً نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند. ولی أئمّه از عترت و اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند و مخصوصاً علی و حسن و حسینعليهم‌السلام جزء اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر بودند.

آیا سزاوار است پیروان علی و حسن و حسین و ائمّه از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات اللّه علیهم اجمعین را که بامر آن حضرت پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند؟!

کردند کاری که نباید بکنند! مقدم داشتند کسانی را که اهلیّت نداشتند و از عترت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبودند بر فقهای عترت و عدل قرآن مجید! ما هم معارضه با شما نداریم و شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم، بلکه برادر دینی خود می دانیم. ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمه عدل الهی که بعوام بیچاره امر را مشتبه می کنید (و) اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهره گردیده اند، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید؟

۱۹

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد

که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمّد الصّادقعليه‌السلام از عترت طاهره گردیده اند. ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم، ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کنند کورکورانه براهی نرویم و قرآن مجید کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده، در آیه ۱۸ سوره ۳۹ (زمر) که فرموده:( فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ) (۱) بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم. هادی و راهنمای ما خدای عزّ و جلّ و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد.

خدا و پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر راهی پیش پای ما آوردند ما بهمان راه می رویم، فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابر آنچه در کتب معتبره شما رسیده (علاوه بر تواتر در روات شیعه) به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم، در پیروی آل محمّد و عترت و اهل بیت آن حضرت می باشد.

اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بما نشان دادید که باید در اصول اشعری یا معتزلی و در فروع مقلد و پیرو یکی از چهار امام(ابو حنیفه، مالک، احمد حنبل، شافعی)باشیم، و لو از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.

ولی قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید مگر آنکه بگوئید آنها فقهای اسلامی بودند. در سال ۶۶۶ هجری ملک طاهر بیبرس مردم را اجبار داد که حتماً باید بیکی از این چهار مذهب تقلید نمایند که اینک وقت اجازه شرح آن قضایا را نمی دهد.

نمی گویم حصر کردن تقلید باین چهار امام بدون نصّ و دستور خاصّ، ظلم فاحش است بجمیع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها، در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام، فقها و علما بسیاری مخصوصاً در مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است، قطعاً اعلم و افقه از

____________________

۱- (ای رسول)به لطف و رحمت من بشارت آر آن بندگانی که سخن بشنوند، انتخاب احسن کنند و متابعت و پیروی از نیکوتر بنمایند!

۲۰

آن چهار امام بودند که حق آنها کاملا ضایع گردیده.

واقعاً جای تعجب است که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمائید از امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره بجامعه معرفی نمودند، ولی بدون هیچ دلیل و نصّی، چشم بسته انحصار دادید تقلید و تبعیّت را بآن چهار امام؟و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.

سید : روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام، ما هم انحصار دادیم بچهار امام.

داعی : به به، احسنت! بسیار خوب بیانی نمودید! دعاگو هم روی همین قاعده شما تسلیم می شوم ببرهان و دلیل شما اگر دارید، بیان نمایید. در آیه 111 سوره 2 (بقره) می فرماید:( قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ ) (1) .

اولاً أئمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعدیه منحصر به دوازده ننمودند، بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره که از طرق ما و شما رسیده، می رساند خود صاحب شریعت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عدد ائمّه را دوازده قرار دادند.

عدد خلفا را پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دوازده معرفی نموده

چنانچه اکابر علماء خودتان بآن اشاره نموده اند؛ از جمله، شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع المودة(2) به این عبارت نوشتهفی تحقیق حدیث بعدی اثنا عشر خلیفه .(3) بعد از نقل یک خبر گوید:ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمده من عشرین طریقا فی انّ الخلفاء بعد النبی صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اثنا عشر خلیفه کلهم من قریش فی البخاری من ثلاثه طرق و فی مسلم من تسعه طرق و فی ابی داود من ثلاثه طرق و فی الترمذی من طریق

____________________

1- بگو (به مخالفین) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گوئید!

2- ینابیع المودة، ج3، ص28، ح1، باب 77.

3- در تحقیق حدیث (که بعد از من دوازده خلیفه می باشد).

۲۱

واحد و فی الحمیدی من ثلاثه طرق (1) .

علاوه بر اینها، سایر علمای شما از قبیل حموینی درفرائد (2) و خوارزمی(3) و ابن مغازلی درمناقب (4) و امام ثعلبی در تفسیر(5) و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (6) و مخصوصاً میر سید علی همدانی شافعی در مودة دهم ازمودة القربی (7) دوازده خبر از عبد اللّه بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد اللّه بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابو هریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیعليه‌السلام که جمعا بطرق مختلفه از رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل نموده اند که فرمود: ((عدد خلفا و ائمّه بعد از من دوازده می باشد. تمام آنها از قریش))- و در بعض آن اخبار از بنی هاشم- است و در بعض از آنها نامهای آنها را معیّن نمودند و در بعضی فقط عدد شماری نمودند.

اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبره خودتان ثبت گردیده، اینک بر شما است اگر در عدد چهار از پیغمبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبری دارید، بیان نمایید، و لو یک خبر، ما نسبت به همان یک خبر شما تسلیم می شویم.

گذشته از اینکه شما خبری راجع به ائمّه اربعه ندارید، ما بین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است؛ چنانچه در شبهای گذشته، به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثنا عشر ما، اوصیاء رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و منصوص من جانب اللّه اند. ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبه فقاهت

____________________

1- یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفای بعد از پیغمبر، دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها از قریش اند. درصحیح بخاری از سه طریق و درصحیح مسلم از نه طریق و درسنن ابی داود از سه طریق و درسنن ترمذی از یک طریق و درجمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند.

2- فرائد السمطین، ج2، ص 313، ح563.

3-مناقب (خوارزمی)، ص304، ح300.

4- مناقب (ابن مغازلی)، ص103.

5- تفسیر ثعلبی، ج3، ص335.

6- شرح نهج البلاغه، ج9، ص144.

7- مودة القربی، ص29، مودة 10.

۲۲

و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابو حنیفه باقرار و اعتراف علمای خودتان، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند، بلکه اهل قیاس بودند که خود دلیل بر بی سوادی می باشد (مراجعه شود به جلسه چهارم همین کتاب) ولی أئمّه اثنا عشر ما حجج الهیّه و اوصیاء و خلفاء منصوص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشند.

ما تقلید از آنها نمی کنیم، بلکه حسب الامر پیغمبر، پیرو طریقه آنها هستیم، ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه فقهاء و مجتهدینی هستند که استنباط احکام اللّه را با موازین کتاب و سنّت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.

با اینکه فقهای شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.

سید : از کجا معلوم است که امامان ما أخذ مطالب از امامان شما می نمودند؟

اشاره به مقامات امام جعفر صادقعليه‌السلام

داعی : حساب تاریخ است؛ ثبت در کتب است؛ اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند؛ مراجعه فرمایید به کتابفصول المهمّه (1) تألیف عالم جلیل القدر نور الدین بن صباغ مالکی در فصل حالات امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمّد الصادقعليهما‌السلام آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من اهل بیته ما نقل عنه من الحدیث (2) .

آنگاه گوید:

((جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس (امام مالکیها) و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی

____________________

1- فصول المهمه، ج2، ص908، فصل6.

2- به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت بقدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند.

۲۳

و ابو حنیفه(امام حنفیها)و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند)) انتهی.

و کمال الدین ابن أبی طلحه درمناقب (1) خود می نویسد:

بسیاری از اکابر اعیان علماء و ائمّه دین از آن حضرت نقل حدیث نموده و از علم و دانشش بهره برداری نمودند.

من جمله همین افرادی را که صاحبفصول المهمّه ذکر نموده، نام برده.

فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، أکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند مانند شهرستانی درملل و نحل (2) و مالکی درفصول المهمّه (3) مخصوصاً شیخ ابو عبد الرحمن سلمی درطبقات المشایخ گوید:

انّ الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غریز فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و ادب کامل فی الحکمه (4) .

و محمّد بن طلحه شافعی درمطالب السؤول تمام این معانی را نقل نموده و گوید:

هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم ذو علم جمة و عبادة موفرة و اورادٍ متواصلة و زهادة بیّنة و تلاوة کثیرة یتسع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسم اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخره و استماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنه نور قسماته شاهدانه من سلاله النبوه و طهاره افعاله تصدع بأنّه من ذرّیه الرساله نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعه من الائمّه و اعلامهم مثل یحیی بن سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبه و أیّوب- السجستانی و غیرهم رضی الله عنهم - و عدوا اخذهم عنه منقبه شرفوا بها و

____________________

1- مناقب ابی طلحه، ص396.

2- ملل ونحل، ج1، ص166.

3- فصول امهمه، ج2، ص908، فصل6.

4- بدرستی که امام جعفر صادق برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود؛ چون صاحب علم طبیعی و قریحه کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزکاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود.

۲۴

فضیله اکتسبوها (1) .

اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را درباره آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می شود خلاصه آنکه عموم علمای منصف شما اقرار دارند باینکه در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حمیده سر آمد اهل زمان بوده است.

بدیهی است تعریف و تمجید از آفتاب است. زبانها الکن است که بتواند بیان عشری از اعشار بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید!

نواب : قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم، چون فراموش کارم از دستم می رود، اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.

داعی : مانعی ندارد، بفرمایید، خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.

نواب : با اینکه مذهب تشیّع بنابر آنچه در این شبها بیان نمودید، اثنا عشری و دوازده امامی است، بچه علّت این مذهب بنام امام جعفر صادق رضی اللّه عنه نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند.

____________________

1- آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است؛ پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بین و فوق العاده شابق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود، تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنها نتایج عجیب علوم را استفاده می کردند. اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند، تقسیم نموده و کاملاً عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد، مثل اینکه روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابراز حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث و استفاده علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه و یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و(سفیان)ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شده از آن حضرت، افتخار می کردند و فضیلت خود را بر اهل عصر باکتساب آن علوم و احادیث دانستند.

۲۵

ظهور مذهب جعفری

داعی : رسول اکرم خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معیّن می نمودند، امیر المؤمنین علیعليه‌السلام را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امّت را امر باطاعت آن حضرت نمودند. ولی بعد از وفات رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جهاتی که عند العقلاء واضح است، سیاسه امر خلافت بأبی بکر و عمر و عثمان قرار گرفت، ولی در تمام دوره خلافت (به استثنای روزهای اول) أبی بکر و عمر کاملاً با آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال از دانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علیعليه‌السلام آنها را مجاب می نمود، بالآخر تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود. ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور بدست بنی امیّه آمد، مقام ولایت و امامت کاملاً به محاق افتاد با منتها درجه قساوت ظلم و تعدّی بعترت و اهل بیت پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد آوردند.

امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمّد باقرعليهم‌السلام بسختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت اموی ها قرار گرفتند. تمام طرق و راهها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدّه قلیلی از شیعیان خالص الولاء موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدّی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای بر انداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند جنگهای خونینی مخصوصاً بین داعیان بنی عباس و بنی امیّه درگیر شد.

در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنه فرجی باز شد. چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سختگیری های شدید را بعترت و اهل بیت رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نمی نمودند.

فلذا امام به حق ناطق از این فرصت نتیجه کامل گرفتند در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های امویها پیدا شده بود، خارج، آزادانه در مسجد منبر تشریف برده بنشر علوم و أحکام و قواعد

۲۶

دین پرداختند چهار هزار دانشجوی علم و دانش و حدیث بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.

اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده پای منبر آن حضرت، از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند چهار صد اصل نوشتند که معروف شد باصول اربعمائه.

امام یافعی یمنی در تاریخ خود آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده. یکی از شاگردان محضر او جابر بن حیّان صوفی از علوم صادره از آن حضرت کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده - انتهی

اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند؛ مانند ابو حنیفه و مالک بن انس و یحیی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سعید قطّان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران (که قبلاً اشاره شد) که هر یک بقدر استعداد خود از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.

چنین ریاست علمی از حیث ظهور برای احدی از آباء و ابناء کرام آن حضرت پیش آمد ننمود که بدون مانع بتوانند بنشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و بر ملا بپردازند؛ چه آنکه بنی امیه مانع آبای آن حضرت بودند و بنی عباس با منتها درجه بی شرمی أئمه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.

فی الحقیقة ظهور حقیقت تشیّع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمّد و عترت طاهره (که سر چشمه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می گرفت) به وسیله آن حضرت بارز و آشکار گردید.

فلذا این مذهب حق بنام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفری، و الاّ ما بین امام صادق و آباء اربعه و ابناء ستّه آن حضرت که تماماً باتفاق عمّ بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی سلام اللّه علیهم اجمعین امامان بر حق بودند، فرقی نبوده.

درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت

ولی جای بسی تأسّف است که چنین امام با عظمتی را که دوست و دشمن

۲۷

اقرار با علمیّت و أکملیّت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند بعنوان اعلم و افقه و أکمل از همه بشناسند، بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد أئمّه أربعه قرار دهند و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال (که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد) چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده، حق تقدم بر دیگران داشته.

و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شماره آوریم، معلوم نیست که پیروان هر یک از أئمّه أربعه شما تنها برابری با پیروان امام صادقعليه‌السلام بنمایند.

به قدری علمای متعصّب شما با نظر بی اعتنائی عملاً به عترت پیغمبر خود (با آن همه سفارشات) نگریستند که حتی فقهاء بزرگ شما مانند بخاری و مسلم حاضر نشدند روایتهای این فقیه اهل بیت طهارت را در کتب خود نقل نمایند، بلکه از هیچ یک از امامان از عترت طاهره و از علما و فقهای بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل زید بن علی بن الحسین (الشهید) و یحیی بن زید و محمّد بن عبد اللّه (نفس زکیّه) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبد اللّه بن حسن و برادرش ادریس و محمّد بن جعفر الصادق و محمد بن ابراهیم (معروف بابن طباطبا) و محمد بن محمد بن زید و عبد اللّه بن حسن و علی بن جعفر (عریضی) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل حدیث و روایت ننمودند!

ولی روایتهای ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عدّه کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند (ما هم در شبهای قبل اشاره به حالات آنها نمودیم) بجان و دل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند!

و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان (مادح عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنینعليه‌السلام ) روایت نموده.

تأثر فوق تأثر

و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلّدین امام أعظم و امام مالک و امام شافعی و امام حنبل را که هیچ یک از عترت و اهل بیت رسول اللّه نبودند، مسلمان

۲۸

پاک بدانند و هر یک از آن فرق در طریقه خود آزاد باشند با آنکه در اصول و فروع با هم اختلافات بسیار دارند، ولی پیروان جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام را کافر و مشرک و رافضی بخوانند!

و در بلاد سنی حتی در مکّه معظمه که خداوند درباره آن مکان مقدّس می فرماید:( وَمَن دَخَلَهُ كَانَ آمِنًا ) (1) ، آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند! چه خوش گوید حافظ شیرازی:

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد

وای اگر از پس امروز بود فردائی

پس آقایان بدانید که ما جماعت شیعیان باعث افتراق کلمه نیستیم دوییت را ما ایجاد نمی کنیم، بلکه آنچه می شود از طرف شما می شود که زیاده از یکصد ملیون جمعیت مسلمان موحّد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید!

(در این موقع مؤذن اعلام نماز داد. آقایان بفریضه عشاء مشغول شدند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای جناب حافظ افتتاح کلام نمود).

حافظ : حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم در قسمتهای مهمّی از بیانات شما، حقیر معترفم که افراطکاریهای متعصّبانه زیاد شده و مخصوصاً در این لیالی، بدون تملّق و چاپلوسی مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملاً روشن گردیدم، ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی از حریم اهل تسنن و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمه کفر بر زبان جاری نمایند؛ چون غالباً انسان به واسطه یک کلام بیجا و یا گفتار بی محل، مورد حملات قرار می گیرد و بی خود هم شما آقایان اهل جماعت را مورد حملات قرار ندهید، بلکه خود شیعیان اند که بهانه بدست می دهند و کلماتی می گویند که تاثیر در قلوب نموده لذا نسبت کفر به آنها داده

____________________

1- سوره آل عمران، آیه97.

۲۹

می شود.

داعی : رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است، از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معمّا حل گردد.

چرا شیعه طعن بر صحابه و ازواج رسول الله می زند

حافظ : گفتار شنیع آنها از قبیل طعن و انتقاداتی است که نسبت بصحابه خاص رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی اللّه تعالی عنهم می نمایند که محققا کفر محض است؛ چون که سالها در اعلا کلمه توحید، در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهادها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعاً مستحق جنان خواهند بود؛ خصوصاً آنهایی که به مقتضای آیه 18 سوره 48(فتح) که می فرماید:( لَقَدْ رَضِیَ اللّٰهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبٰایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ ) (1) ، به شرف رضوان حضرت حق مشرّف گشتند و شکّی نیست که آنها قولاً و فعلاً مورد توقیر رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند و البته منکر کمال ایشان در خذلان و گمراهی خواهد بود و در حقیقت بمقتضای آیه شریفه3و4 سوره النّجم که می فرماید:( وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ ( 3 ) إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ) (2) منکر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قرآن گردیده و هر کس انکار پیغمبر و قرآن کند محققا کافر است.

داعی : میل نداشتم که جنابعالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا بقول خودتان گله قرار دهید که داعی هم مجبور شوم جواب بدهم آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت بر خلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع، صرف نظر نمایید. یک روز صبح خودم خدمتتان می رسم دو نفری قضیّه را حل می کنیم.

____________________

1- هرآینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت (حدیبیه) با تو بیعت کردند خوشنود گشت.

2- هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او هیچ غیر وحی خدا نیست.

۳۰

حافظ : بنده بی تقصیرم، چون آقایان حاضر چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد، لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم. چون شما متانت در کلام دارید گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مسکتی بآقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد و یا تصدیق نمائید که حق با ماست.

نواب : صحیح است! همگی انتظار داریم حلّ این معمّا گردد.

داعی : چون امر می فرمائید اطاعت می نمایم، ولی از مثل شما شخص فاضل محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصّله ای که در لیالی ماضیه به عرض رسانیدم و جهات کفرآور را بیان نمودم، بازهم نسبت کفر به جامعه شیعیان بدهید؛ در صورتی که در شبهای اول کاملاً برای شما روشن نمودم که شیعه اثناعشریه چون پیروان محمّد و آل محمد سلام اللّه علیهم اجمعین اند، هرگز کافر نخواهند بود و چون جملاتی را در هم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده، هر یک را علی حدّه جواب عرض نمایم تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غایبین مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند، بیرون بیایند و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای محترم بیان نمودید.

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود

اولاً فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می نمایند موجب کفر آنها گردیده، نفهمیدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید. قطعاً اگر طعن و انتقاد مستند به دلیل و برهان باشد، که ابداً مذمّت ندارد تا چه رسد بآنکه کفرآور باشد.

و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، بازهم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی و لو صحابی باشد، بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهند شد، بلکه فاسق می شوند مانند آنکه شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است؛ چنانچه ابن حزم

۳۱

ظاهری اندلسی متولد 456 قمری در کتابالفصل فی الملل و النحل (1) گوید:

((کسی که به أصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دشنام دهد، از روی جهل و نادانی، معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد، فاسق خواهد بود مانند آنکه بمعاصی از قبیل زنا و دزدی مشغول شده؛ وقتی کافر می شود که به قصد آنکه چون اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می باشد دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد. و الاّ صرف دشنام به صحابه موجب کفر نمی گردد؛ چنانچه خلیفه عمر رضی اللّه عنه به پیغمبر عرض کرد: اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم (با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود) مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن، کافر نشد.)) انتهی کلامه.

پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن ببعضی از افراد صحابه بفرض صدق و یقین شما، کافر خواند؟ و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما، بر خلاف عقیده شما در کتب معتبره خود از روی انصاف دفاعها از حق و حقیقت نموده اند.

از جمله قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی درمواقف وجوهی را که متعصّبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند، رد کرده و آنها را نظر متعصّبانه دانسته.

و امام محمد غزالی صریحاً می نویسد: ((سبّ و شتم صحابه ابداً کفر نمی باشد، حتّی سبّ شیخین هم کفرآور نمی باشد.))

و ملا سعد تفتازانی درشرح عقاید نسفی گوید: ((اینکه جمعی متعصّب گویند: سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم است؛ چه آنکه بعض از دانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند، بدی های اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات بارده نمودند و گفتند: صحابه رسول اللّه از گمراهی و فسق مصون بودند و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگهائی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار باعمال زشت می نموده و منحرف می شدند؛ حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند. پس اگر کسی با نقل دلیل نقد، و انتقادی از آنها بنماید، موجب کفر نخواهد شد؛ چه آنکه بعضی روی حسن ظن چشم پوشی نموده، نقل ننمودند. ولی برخی اعمال آنها را نقل نموده و مورد

____________________

1- الملل و النحل، ج3، ص227.

۳۲

انتقاد قرار می دهند، هرگز نمی توان گفت آنها کافر هستند، برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده، معصوم و بی گناه نبوده است .)) -انتهی نقل به معنا.

علاوه بر اینها، ابن اثیر جزری صاحبجامع الاصول (1) شیعیان را از فرق اسلامی به شمار آورده، شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟

از جمله دلایل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمالشان، آن است که زمان حیات خلفا، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند، مع ذلک خلفاء امر بکفر و قتل آنها نمی دادند؛ چنانکه حاکم نیشابوری درمستدرک (2) و امام احمد حنبل درمسند (3) و ذهبی درتلخیص مستدرک و قاضی عیاض در کتابشفاء (4) و امام غزّالی در جلد دوماحیاء العلوم (5) نقل می نمایند که در زمان خلافت ابوبکر، روزی مردی وارد شد بر او و شدیدا بر او فحّاشی نمود و دشنام داد، به طوری که حاضرین متأثر شدند. ابو برزه اسلمی گفت: ((خلیفه اجازه بده او را به قتل رسانم، چه آنکه کافر گردید!)) ابی بکر گفت: ((نه چنین است. احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم .))

واقعاً آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند؛ خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر بقتل نمی نماید؛ ولی آقایان محترم، عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّم اند چون سبّ صحابه می نمایند.

اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که بفرد اکمل از صحابه و افضل خلفاء امیر المؤمنین علی بن أبی طالبعليه‌السلام سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانید؟! پس بدانید هدف شما امر دیگر است و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد.

اگر سبّ صحابه مخصوصاً خلفای راشدین کفرآور است، پس چرا آقایان حکم

____________________

1- جامع الاصول، ج3، ص71.

2- مسمتدرک، ج4، ص335.

3- مسند احمد، ج1، ص9.

4- شفاء، ج4، باب اول.

5- احیاء العلوم، ج2، ص156.

۳۳

به کفر عایشه امّ المؤمنین نمی نمایید که تمام علما و مورخین خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت:اقتلوا نعثلا فقد کفر ؛ یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد) پس به تحقیق کافر شده.

اگر یک فرد شیعه مظلوم بگوید خوب شد عثمان را کشتند، چون کافر بود، فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمایید. ولی در حضور خود عثمان، عایشه او را نعثل و کافر خواند؛ نه خلیفه، نه صحابه او را منع و زجر ننمودند؟ شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.

نواب : قبله صاحب! مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفت؟

داعی : فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است، درقاموس اللغه (1) در معنی نعثل گوید: ((نعثل پیر خرفت را گویند و نیز یهودی پرریشی بود در مدینه که عثمان را باو تشبیه می نمودند))، وشارح قاموس علاّمه قزوینی همین معنی را گفته بعلاوه گوید: ((ابن حجر درتبصرة المنتبه ذکر کرده است کهان نعثل یهودیّ کان بالمدینه هو رجل لحیانیّ یشبه به عثمان ؛ یعنی نعثل یهودی پرریشی بود در مدینه که مردم مدینه عثمان را تشبیه باو می نمودند.))

از همه بالاتر اگر دشنام دادن به صحابه بد و امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود، پس چرا خلیفه ابی بکر در بالای منبر حضور صحابه و جامعه مسلمین به فرد، اکمل از صحابه علی بن أبی طالبعليه‌السلام دشنام داد؟! شما هیچ متأثر نمی شوید، بلکه ابی بکر را تقدیس می نمایید و حال آنکه باید تقبیح نمایید.

حافظ : چرا تهمت می زنید؟ کجا خلیفه ابی بکر رضی اللّه عنه بخلیفه علی کرم اللّه وجهه دشنام داده؟

داعی : ببخشید ما اهل تهمت نیستیم. تا بچیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نماییم. خوب است مراجعه نمایید بهشرح نهج البلاغه (2) که ابی بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنینعليه‌السلام گفت:

انّما هو ثعاله شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنه هو الذی یقول کروها جذعه بعد ما هرمت

____________________

1- قاموس اللغة، ج3، ص627.

2- شرح نهج البلاغه، ج16، ص347.

۳۴

یستعینون بالضعفه و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی (1) .

اینک آقایان مطابقه کنید فحشهای خلیفه ابی بکر را بمولی الموحدین امیر المؤمنین، با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید، چقدر تفاوت دارد.

پس اگر دشنام دادن بیکی از اصحاب کفرآور است، بایستی ابی بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند و اگر کفرآور نیست، شما نمی توانید باین جهت شیعیان را کافر بدانید.

چنانچه طبق احکام و فتاوای فقها و خلفای بزرگتان، دشنام دهندگان، کافر و واجب القتل نمی باشند.

همچنان که امام احمد حنبل در جلد سوممسند (2) و ابن سعد کاتب در کتاب طبقات(3) و قاضی عیاض درشفاء (4) نقل نموده اند که عامل خلیفه، عمر بن عبد العزیز، از کوفه باو نوشت که شخصی بعمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم. در جواب نوشت ((خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی، مگر دشنام دهنده برسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دشنام داده باشد ))

علاوه بر این اقوال، عقاید اکابر علماء خودتان چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیداً دشنام دهد، مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود. چه آنکه ایمان، عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد، نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبه تظاهر داشته.

____________________

1- جز این نیست که او (علیعليه‌السلام ) روباهی می باشد که شاهد او دم او است! ماجراجو و برپا کننده فتنه می باشد! و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را بفتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد؛ مانند ام طحال است (که زنی بود زانیه در جاهلیت، چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد) که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد. (ولی در سایر تواریخ باین عبارت آمده که ابی بکر گفت: ((انما هی ثعاله شهیدها ذنبها)).

2- مسند احمد، ج2، ص326.

3- طبقات الکبری، ج5، ص279.

4- شفاء، باب 1، جزء چهارم.

۳۵

و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند، مخصوصاً ابن حزم آندلسی در کتابالفصل (1) مبسوطاً این عقاید را نقل نموده است. پس در این صورت چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور از واجبات و مستحبات صادر می نمایید؟ به فرض آنکه بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان (به خیال خودشان) به بعضی از صحابه بنمایند، شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمایید.

و حال آنکه در کتب معتبره خودتان مانندمسند احمد حنبل (2) وسیره الحلبیّه (3) وصحیح بخاری (4) وصحیح مسلم کتاب جهاد(5) واسباب النزول (6) واحدی و غیرهم، بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالباً اصحاب مانند ابی بکر و غیره بهم دشنام می دادند، بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد (البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در کتب علمای اهل تسنن است نه در کتابهای علمای شیعه).

پس جواب ایراد اولتان را با همین مختصر بیان شنیدید که لعن و دشنام به احدی از صحابه موجب کفر نمی شود و اگر بدون دلیل و برهان، سبّ و لعنی بنمایند، فاسق می شوند نه کافر و هر عمل فسقی قابل عفو و آمرزش می باشد.

اعمال نیک و بد صحابه مورد توجه رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده

ثانیاً فرمودید صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده اند؛ صحیح است، داعی هم تصدیق دارم بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش

____________________

1- الفصل، جزء چهارم.

2- مسند احمد، ج2، ص326.

3- سیرة الحلبیه، ج3، ص135.

4- صحیح بخاری، ج1، ص25.

5- صحیح مسلم، ج5، ص141.

6- اسباب النزول، ص215.

۳۶

متّفقند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده و عمل نیک هر فردی را تقدیر می نمودند؛ چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طایی را تقدیر فرمودند. ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند، مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده. بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان، دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند؛ چه آنکه عقوبت قبل از صدور عصیان، با آنکه معلوم الصدور هم باشد، جایز نیست؛ چنانچه مولانا امیر المؤمنین علیعليه‌السلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود: ((تو قاتل من هستی،)) و در یک مجلس صریحاً فرمود:

ارید حیاته و یرید قتلی

غدیرک من خلیل من مرادی(1)

مع ذلک در مقام عقوبت او بر نیامد، پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید، افاده تام نمی نماید.

جواب از بیعت الرضوان

ثالثاً فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند، مستحق مدح اند نه مذمت، چون مشمول آیه شریفه گشتند.

محققین از علماء در این موضوع جوابها داده اند که مدلول آیه مذکوره عند التوفیق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی؛ زیرا خود می دانید که در آن بیعت (تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعده خلود در آتش داد.

آیا ممکن است خدا و رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از عدّه ای راضی باشند و حال آنکه قسمتی

____________________

1- من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است و این غدار ظاهر دوست، از طایفه مراد است. (چنانچه ابن حجر مکی هم در ص 135صواعق آخر باب 9 نقل نموده است).

۳۷

از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند؟

پس معلوم می شود رضایت خدای تعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده، بلکه معلّق بایمان خالص و عمل صالح بوده؛ یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به توحید و نبوت بیعت نمودند، مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند؛ و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند، مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلّد در آتش خواهند بود.

پس بنابراین، بیعت تحت شجره تنها کافی از رضای پروردگار نیست و اشخاصی که مخلّد در آتشند، معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنه مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود، مورد مدح واقع می شود (مانند بیعت نمودن در تحت شجره) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد، و اگر عمل زشتی هم از مؤمن و لو صحابی باشد ظاهر گردد مورد نقد و انتقاد قرار خواهد گرفت.

جامعه شیعیان افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن بخوبی آن أعمال هستند.

و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند، در حالتی که اذعان باعمال نیک آنها دارند، از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مانند انصار و پذیرائی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگها (و لو آنکه فتح بدست علیعليه‌السلام واقع می شد) و سایر اعمال نیک صادره از آنها اعمال ناپسند و زشت آنها همرطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.

حافظ : خیلی حیرت آور است که می فرمایید: از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افعال ناپسند و زشت ظاهر گردیده و حال آنکه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرد فرد آنها را هادی و مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرموده:انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم .(1) قطعاً شما در عقیده خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم

____________________

1- به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و بهر یک از آنها اقتدا کنید، هدایت شده اید.(شرح نهج البلاغة، ج20، ص11).

۳۸

بپذیریم.

جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید

داعی : حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصراً بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم. و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقداً نمی باشد؛ زیرا ما را به کلی از مطلب دور می نماید. فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.

بدیهی است کسانی که رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را زیارت نموده و یا بضبط حدیث از آن حضرت موفق گردیده اند، صحابه و اصحاب می گویند، خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.

اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید، این است که روی حسن نظر، تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول اللّه عموماً پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند و حال آنکه این طور نبوده؛ اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سور قرآن مجید مانند توبه و احزاب در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده. اکابر علماء خودتان در کتب معتبره خود مثالب آنها را نقل نموده اند و بعض از آنها مانند هشام بن محمّد سایب کلبی که از اعیان علماء شما می باشد، کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.

و منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند، مردمان دو رویی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم بتمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که بهر یک از آنها اقتدا نماییم، نجات یابیم؟

آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند، ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر آمدند؟

۳۹

حافظ : داستان عقبه را جمعی از علما از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.

داعی : بی لطفی فرمودید! عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید این قضیه بقدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.

مراجعه نمایید به کتابدلایل النبوة (1) تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسنداً با سلسله روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجممسند (2) از ابو طفیل و ابن ابی الحدید درشرح نهج البلاغه (3) ضبط نموده اند و بطور استفاضه مشهور است که حضرت جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

نواب : قبله صاحب! قضیّه عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به قتل رسانند. متمنی است و لو مختصراً بیان فرمایید؟

داعی : اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوه تبوک، چهارده نفر از منافقین تصمیم محرمانه بقتل رسول اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفتند؛ در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند، خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفه نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید. وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند، همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را بآن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود. حضرت فرمود: ((رازدار باش! خدا نگهدار ما می باشد.)) اول شب حضرت مقدّم بر اردو حرکت نمود، عمّار یاسر مهار شتر را گرفته، حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی براه باریک رسیدند، آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده

____________________

1- دلائل النبوة، ج2، ص442.

2- مسند احمد، ج5، ص309.

3- شرح نهج البلاغه، ج4، ص174.

۴۰

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520