دانستنی های اربعین حسینی

دانستنی های اربعین حسینی60%

دانستنی های اربعین حسینی نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

دانستنی های اربعین حسینی
  • شروع
  • قبلی
  • 58 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10100 / دانلود: 5045
اندازه اندازه اندازه
دانستنی های اربعین حسینی

دانستنی های اربعین حسینی

نویسنده:
فارسی

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

دانستنیهای اربعین حسینی

نویسنده: رضا اکرمی

مقدمه

(پژوهشی در بازگشت اهل بیت به کربلا)

محمد امین پور امینی حسنین

بسمه تعالی

اربعین حسینی یکی از پربحث ترین واقعه ی طف است، که از جوانب مختلف مورد تحقیق و بررسی محققان قرار گرفته و تاکنون آثار و دست آوردهای گران بهایی در این زمینه ارائه گردیده است و با حرکت زمان پژوهش های ارزنده تر و جامع و کامل تری بهره ی جامعه ی پژوهشگران سخت کوش می گردد و از جمله ی این تحقیقات ارزنده، تحقیقی است که محقق فاضل و نستوه جناب عمده الأعزه آقای محمد امین پورامینی از فضلای به نام حوزه ی علمیه ی قم انجام داده، و جدا قابل استفاده و بهره مندی حقیقت جویان قرار گرفته و در طلیعه ی تحقیقات دیگر ایشان مورد توجه می باشد وفقه الله لمرضاته و ایده بروحه، آمین.

قم - محمد هادی معرفت

۱۵ محرم ۱۴۲۴

پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

نهضت حسینی از زوایای گوناگون قابل بررسی است، بررسی شرایط سیاسی اجتماعی آن روز و موشکافی جریانات بستر ساز قیام، نقش آفرینی بی نظیر سالار شهیدان حضرت امام حسینعليه‌السلام ، وفاداری یاران، نقش اهل بیت پس از شهادت، تأثیرگذاری امام زین العابدینعليه‌السلام و زینب کبریعليهما‌السلام در تداوم نهضت، الگو گشتن آن در راستای حرکت تاریخ و ده ها موضوع دیگر ذهن کاوشگران و اندیشه ی پژوهشگران را به خود مشغول ساخته و از دیرباز تاکنون هر یک به فراخور ظرفیت و استعداد و درک و برداشت خود مطالبی را گردآوری کرده و برخی به تحلیل مسائل پرداخته اند.

از قرن اول تاکنون، ده ها تن از دانشمندان و مورخان، با نگارش کتاب مقتل الامام الحسینعليه‌السلام و یا در ضمن بحث های تاریخی خود، فاجعه ی فراموش نشدنی کربلا را آورده و به ذکر وقایع آن برآمده اند مسئله ی بازگشت اهل بیتعليهم‌السلام و از آن جا به مدینه، یکی از مسائل مهم تاریخ نهضت حسینی است و چون برخی مشکلات تاریخی به همراه دارد، هر سال به هنگامه ی ماه صفر و تجدید خاطره و یاد حضرت سیدالشهداعليه‌السلام در روز اربعین، بر سر زبانها می افتد و عده ای به چگونگی آن و برخی به نفی و اثبات آن می پردازند و عده ای ساکت و بی نظر از کنار آن می گذرند؛ از آن جایی که این رویداد بسیار پراهمیت است و عده ای از بزرگان درباره ی آن قلم زده اند، لذا ما را به نقد و بررسی نظرات و نگارش مطالبی پیرامون این مهم واداشت، امیدوارم که از نقطه نظرات صاحب نظران و انتقادات ایشان بهره مند شوم.

محمد امین پورامینی

۲۹ / صفر المظفر ۱۴۲۳ برابر با ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۳۸۱

شوق لقا

زیارت مرقد پاک قبر امام حسینعليه‌السلام دارای جایگاهی بلند و بسیار رفیع و از خصوصیات منحصر به فردی برخوردار است در این بخش با بهره گیری از روایات، به زوایای گوناگون این بحث خواهیم پرداخت.

نخستین زائر امام حسین کیست؟

ابن نما حلی، از ابن عایشه روایت می کند که سلیمان بن قته ی عدوی، سه روز پس از شهادت امام حسینعليه‌السلام از کربلا عبور کرد و چون نگاهش بر جای قتلگاه ایشان افتاد، تکیه بر اسب عربی خود نمود واین ابیات را سرود:

مررت علی أبیات آل محمد

فلم أرها أمثالها یوم حلت

ألم تر أن الشمس أضحت مریضه

لفقد الحسین و البلاد اقشعرت

و کانوا رجاءا ثم أضحوا رزیه

لقد عظمت تلک الرزایا و جلت

و تسألنا قیس فنعطی فقرها

و تقتلنا قیس اذا النعل زلت

و عند غنی قطره من دمأنا

سنطلبهم یوم بها حیث حلت

فلا یبعد الله الدیار و أهلها

و ان أصبحت منهم برغم تخلت

فان قتیل الطف من آل هاشم

أذل رقاب المسلمین فذلت

و قد أعولت تبکی النساء لفقده

و أنجمنا ناحت علیه و صلت(۱)

ممکن است کسی بگوید که بنابر این روایت، نخستین زائر را باید سلیمان بن قته دانست؛ ولی این سخن با توجه به مطالب زیر، قابل پذیرش نیست:

۱. تاکنون کسی او را به این عنوان نشناخته و نشناسانده است.

۲. نقل با این خصوصیت را تنها ابن نما نقل کرده است؛ در حالی که برخی تاریخ نویسان، به ذکر مرثیه و اشعار او در کربلا بسنده نموده اند، بدون آن که زمان آن را معین سازند(۲) و بیشتر ایشان تنها ابیات او را نقل کرده اند، بدون آن که به مکان و زمان آن تصریح نمایند.(۳)

۳. این روایت، ناظر به عبور سلیمان از کربلاست و این با عنوان زیارت فرق می کند؛ چون عبارتی که ابن نما آورده این است: «مر سلیمان بن قته العدوی مولی بنی تمیم بکربلاء بعد قتل الحسین عليه‌السلام بثلاث، فنظر الی مصارعهم، فاتکأ علی فرس له عربیه، و أنشأ ؛ سلیمان بن قته ی عدوی پس از گذشت سه روز از شهادت حسینعليه‌السلام از کربلا گذشت و به جایگاه شهادتشان نگاه افکند و درحالی که به اسب عربی خود تکیه نموده بود، چنین سرود.»(۴)

و عبور از آن مکان مقدس اعم از آن است که به قصد زیارت باشد یا نباشد و این غیر از عمل کسی است که به قصد زیارت قبر آن حضرت، رنج سفر را بر خود هموار سازد و عواقب این کار را به جان بخرد؛ با توجه به این مطلب، حال عبیدالله بن حر جعفی نیز روشن می شود، او که دعوت شخص امام حسینعليه‌السلام را برای یاری رسانی نپذیرفته بود و به گمان خود با زرنگی توانسته بود رعایت بی طرفی را نموده و از حضور در لشکر ابن زیاد نیز سرباز زند.

پس از واقعه ی جانگداز کربلا، هنگامی که از سوی ابن زیاد بازخواست شد، بر جان خود ترسید و از کوفه فرار کرد و به کربلا آمد و با نهایت پشیمانی از یاری نرساندن به فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشعاری را سرود.( ۵ )

ولی باز نمی توان عنوان شریف «زائر » را بر او منطبق ساخت افزون بر آن زمان حضور او را در کربلا دقیقا نمی دانیم «زیارت » قبر حسینعليه‌السلام تنها پس از دفن جسد مطهر است، نه پیش از آن و با این بیان، بنی أسد را که توفیق دفن اجساد مطهر را یافتند، نمی توان داخل در عنوان فوق دانست با توجه به این مطالب، باید جابر بن عبدالله انصاری را نخستین کسی دانست که شرافت کسب این عنوان را پیدا نموده است؛ چون او کسی است که به قصد زیارت قبر سالار شهیدان، أباعبدالله الحسینعليه‌السلام ، با توجه به کهولت سنی خود و با در نظر گرفتن شرایط بسیار سخت سیاسی روز، از مدینه به کربلا آمد؛ چنان که بسیاری از بزرگان به این مطلب تصریح نموده اند شیخ مفید می فرماید:

«و فی الیوم العشرین منه - صفر -. هو الیوم الذی ورد فیه جابر بن عبدالله الأنصاری صاحب رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و رضی الله تعالی عنه من المدینه الی کربلاء، لزیاره قبر سیدنا أبی عبدالله عليه‌السلام ، فکان أول من زاره من الناس ؛ بیستم ماه صفر، روزی است که جابر بن عبدالله انصاری، یار رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، به قصد زیارت قبر حضرت أباعبداللهعليه‌السلام ، از مدینه به کربلا رفت و او نخستین کسی است که به زیارت قبر آن حضرت شتافت.»( ۶ )

و این مطلب را بسیاری از عالمان و دانشمندان نقل کرده اند شیخ طوسی( ۷ ) ، علامه ی حلی( ۸ ) ، شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی( ۹ ) ، شیخ کفعمی(۱۰) ، علامه ی مجلسی(۱۱) محدث نوری از جمله ی این دانشمندان اند.

بررسی شخصیت جابر بن عبدالله الانصاری

جابر بن عبدالله، از شخصیت های بسیار برجسته و محترم دنیای اسلام است که از موضع گیری های بسیار خوب فکری و سیاسی برخوردار بوده است کسی، چنین روایت کرده است: او از پیشتازان گرد آمده اطراف وجود امیرمؤمنانعليه‌السلام (۱۲) و جزء گروه هفتاد نفر(۱۳) و آخرین کس باقی مانده از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از پیروان اهل بیتعليهم‌السلام بود او در حالی که عمامه ی سیاهی بر سر داشت، در مسجد می نشست و صدا می زد: ای باقر العلم!(۱۴)

و در حالی که تکیه بر عصایش زده بود، در کوچه های مدینه می گشت و می گفت:علی خیر البشر ؛ علی برترین بشر است(۱۵) و چون پیرمرد شده بود، حجاج کاری به او نداشت.(۱۶)

محدث نوری می گوید: او از پیشتازان گرد آمده ی اطراف وجود امیرمؤمنان علیعليه‌السلام و حامل سلام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برای امام باقرعليه‌السلام و نخستین زائر قبر أباعبدالله الحسینعليه‌السلام و روایت گر خبر لوح (دربردارنده ی نص خداوند بر امامت امامان) بود و او تنها صحابی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود که آن لوح را نزد فاطمه ی زهراعليهما‌السلام دیده بود او دارای مناقبی دیگر و فضایلی بی شمار بود.(۱۷)

محدث قمی می گوید: او صحابی و یار جلیل القدر پیامبر بود و پیوستگی او به اهل بیتعليهم‌السلام و جلالت او، مشهورتر از آن است که ذکر شود وی به سال ۷۸ از دنیا رفت و روایاتی که دلالت بر فضل او نماید، بسیار است.

از أسدالغالب منقول است که او هجده جنگ را در رکاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و جنگ صفین را در رکاب امیر مؤمنان علیعليه‌السلام حاضر شد و در آخر عمر کور گردید.(۱۸)

آیت الله خویی می نویسد: او جنگ بدر(۱۹) و هجده غزوه را همراه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر شد و از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از بهترین یاران امیرمؤمنان و از جمله شرطه الخمیس بود وی از یاران امام حسن و امام حسین و امام سجاد و امام باقرعليهم‌السلام و جلیل القدر بود.

کلینی با سند صحیح خود از امام باقرعليه‌السلام این سخن را درباره ی وی روایت کرده است: هیچ گاه جابر دروغ نگفته است.(۲۰) در این جا برخی فضایل و برجستگی های زندگی جابر بن عبدالله انصاری را برمی شماریم(۲۱) : - او و پدرش هر دو از یاران رسول خدا بودند.(۲۲)

وی از اهل بیت رضوان، و از شاهدان شب دوم عقبه، و از حاضران در جنگ خندق و بیعت شجره بوده است.(۲۳) در جریان عقبه، او که کودکی بیش نبود، همراه پدر در جمله ی هفتاد تنی بود که در آن جا با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت نمودند.(۲۴)

او کهنسالی است که از یاران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرمؤمنان و امام حسن و امام حسین و امام زین العابدین و امام باقرعليهم‌السلام شمرده می شود(۲۵) و به هنگام مرگ حدود ۹۰ سال داشت.(۲۶)

او از راویانی است که عده ی زیادی از وی نقل حدیث نموده اند برخی احادیث وی را تا ۱۵۴۰ روایت شمرده اند(۲۷) و از این رو، از وی به عنوان کسی یاد می کنند که از جمله مکثرین در حدیث و حافظان سنن بوده است.(۲۸)

ابن عقده وی را منقطع به اهل بیتعليهم‌السلام معرفی نموده(۲۹) و برقی او را از اصفیا می داند(۳۰) . - برجستگی علمی وی به حدی است که ذهبی او را فقیه و مفتی مدینه در زمان خود معرفی نموده(۳۱) و مرحوم سید امین، وی را از اجلای مفسران می داند.(۳۲)

بررسی شخصیت عطیه بن سعد عوفی

ابوحسن، عطیه بن سعد بن جناده ی عوفی، از دانشمندان بنام اسلامی و از مفسران قرآن کریم، شخصیتی است که توفیق همراهی جابر را در زیارت قبر أباعبدالله الحسینعليه‌السلام یافته است و می توان او را دومین زائر آن حضرت دانست مرحوم محدث قمی می فرماید:

«عطیه ی عوفی یکی از مردان علم و حدیث است که اعمش و دیگران از وی روایت نقل نموده اند و از او روایات زیادی در فضیلت امیرمؤمنانعليه‌السلام نقل شده است»(۳۳) برخی از فضایل این شخصیت بزرگ عبارت است از:

انتخاب نام وی توسط امیرمؤمنانعليه‌السلام ؛ هنگامی که وی ولادت یافت، پدرش به آن حضرت گفت: پسری از من به دنیا آمده است، نامی بر او بگذار آن حضرت فرمود:

«هذا عطیه الله ؛ او داده ی خداوند است از این روی او را (عطیه) نام نهادند» توفیق زیارت قبر سیدالشهداعليه‌السلام همراه جابر بن عبدالله انصاری (پس از خروج ابن اشعث و فرار عطیه به فارس، حجاج به محمد بن قاسم ثقفی نوشت که عطیه را فراخوان اگر اوعلی بن ابی طالب را لعن کرد که هیچ، وگرنه به او چهارصد ضربه شلاق بزن و موی سر و ریش او را بزن عطیه پس از احضار، از انجام این کار سر باز زد و ضربات شلاق و تحمل اهانت را در ولای مولای خود به جان خرید) او دارای تفسیر قرآن در پنج جزء بود این سخن از اوست:«من قرآن را سه بار با دید تفسیری و هفتاد بار با نگاه قرائتی بر ابن عباس عرضه داشتم»(۳۴)

نخستین زیارت

شیخ ابوجعفر محمد بن ابی القاسم محمد بن علی طبری به سندش از عطیه ی عوفی نقل می کند: همراه جابر بن عبدالله انصاری به قصد زیارت قبر حسین بن علی بن ابی طالبعليه‌السلام بیرون آمدیم هنگامی که به کربلا وارد شدیم، جابر خود را به کنار فرات رساند و غسل کرد لنگ به کمر بسته و حوله را بر دوش انداخت و خود را خوشبو ساخت هر گامی که برمی داشت ذکر خدا می گفت، تا آن گاه که نزدیک قبر رسید به من گفت:

دستانم را بر قبر او بگذار چنان کردم خود را بر قبر مطهر انداخت و بی هوش افتاد قدری آب بر او پاشیدم وقتی که به هوش آمد، سه بار گفت:« یا حسین!»، سپس گفت: «حبیب لا یجیب احبیبه ؛ آیا دوست پاسخ دوستش را نمی دهد؟» آن گاه گفت: چگونه پاسخ دهی و حال آن که رگهای گردنت بر پشت و شانه ات آویخته و بین بدن و سرت جدایی افتاده است، و پس از آن، آن حضرت را با کلماتی که نشان از کمال ایمان وی دارد، این گونه زیارت می کند:

«فأشهد أنک ابن خاتم النبیین، و ابن سید المؤمنین، و ابن حلیف التقوی، و سلیل الهدی، و خامس أصحاب الکساء، و ابن سید النقباء، و ابن فاطمه سیده النساء، و ما لک لا تکون هکذا، و قد غذتک کف سید المرسلین، و ربیت فی حجر المتقین، و رضعت من ثدی الایمان، و فطمت بالاسلام، فطبت حیا، و طبت میتا، غیر أن قلوب المؤمنین غیر طیبه لفراقک، و لا شاکه فی الخیره لک، فعلیک سلام الله و رضوانه، و أشهد أنک مضیت علی ما مضی علیه أخوک یحیی بن زکریا ؛

شهادت می دهم که تو فرزند خاتم پیامبران و سید مؤمنان هستی و تو هم پیمان پرهیزکاری و نتیجه ی هدایت و پنجمین اصحاب کسایی و تو فرزند سید نقیبان و زاده ی فاطمه سیده ی بانوانی، و چگونه چنان نباشی و حال آن که دستان سید مرسلان غذایت داد و در دامن پرهیزکاران پرورش یافتی و از سینه ی ایمان شیر خوردی و با اسلام از آن جدا گشتی پس خوب زیستی و خوب به لقای الاهی رسیدی، گر چه دلهای مؤمنان از فراق تو آرامش نمی گیرد، و هیچ شک و تردیدی را در انتخاب صحیح تو و آنچه که در آن خیر و صلاح توست، به خود راه نمی دهد؛ پس بر تو سلام و رضوان خدا باد و گواهی می دهم که تو بر همان راهی قرار گرفتی که برادرت یحیی، فرزند زکریا، بر آن قدم نهاد.»

آن گاه نگاهش را به اطراف قبر مطهر دوخت و خطاب به شهیدان گلدشت کربلا گفت:

سلام بر شما ای ارواحی که در اطراف حسین رحل افکندید.! شهادت می دهم که شما نماز را به پا داشتید و زکات را پرداختید و امر به معروف نمودید و نهی از منکر کردید و با کافران به جنگ برخاستید و خدا را بندگی نمودید تا آن که به حد یقین رسیدید؛ قسم به آن کسی که محمد را به پیامبری برانگیخت! که ما در آنچه که انجام دادید شریک هستیم.

عطیه می گوید: به او گفتم: ای جابر! چگونه ما با آنان شریکیم و حال آن که کاری نکردیم نه در دشتی فرود آمدیم و نه بر کوهی بالا رفتیم و نه جنگیدیم و اینان بین سرها و بدنهاشان جدایی افتاد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بی سرپرست شدند!؟

جابر گفت: ای عطیه، از حبیب خودم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم که فرمود:«هر کس که قومی را دوست بدارد، با آنان محشور گردد و هر کس که کار قومی را دوست بدارد در عملشان شریک گردد » قسم به کسی که محمد را به پیامبری برانگیخت که نیت من و یاران من، با نیت و قصد حسین و یارانش یکی است مرا به سمت خانه های کوفه ببر.(۳۵)

این خبر به خوبی وضعیت جابر را روشن می سازد چرا که از یک طرف ژرفای شناخت و معرفت وی را نسبت به آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روشن و ادب زیارت او را آشکار ساخته، و از سوی دیگر، دشمنان امام حسینعليه‌السلام را ملحدان و بی دینان معرفی نموده است و به خوبی میزان تولی و تبری وی را آشکار ساخته است.

سید بن طاووس چگونگی زیارت جابر را با تفصیلی دیگر به نقل از عطا(۳۶) این گونه آورده است:

من در روز بیستم ماه صفر با جابر بن عبدالله همراه بودم هنگامی که به غاضریه رسیدیم، در نهر آب غسل کرد و پیراهن پاکی که همراه داشت به تن کرد. پس به من گفت: آیا چیزی از مواد خوشبو کننده همراه داری؟

گفتم: سعد(۳۷) دارم، مقداری از آن را بر سر و تن خود قرار داد و با پای برهنه به راه افتاد و در برابر سر مبارک حسینعليه‌السلام ایستاد و سه بار تکبیر گفت و بی هوش روی قبر افتاد هنگامی که به هوش آمد، شنیدم که چنین می گفت:

«السلام علیکم یا آل الله السلام علیکم یا صفوه الله، السلام علیکم یاخیره الله من خلقه، السلام علیکم یا سادهالسادات، السلام علیکم یا لیوث الغابات، السلام علیکم یا سفینه النجاه، السلام علیک یا أباعبدالله و رحمه الله و برکاته، السلام علیک یا وارث علم الأنبیاء، السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله، السلام علیک یا وارث نوح نبی الله، السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل الله، السلام علیک یا وارث اسماعیل ذبیح الله، السلام علیک یا وارث موسی کلیم الله، السلام علیک یا وارث عیسی روح الله، السلام علیک یا ابن محمد المصطفی، السلام علیک یا ابن علی المرتضی، السلام علیک یا ابن فاطمه الزهراء، السلام علیک یا شهید بن الشهید، السلام علیک یا قتیل بن القتیل، السلام علیک یا ولی الله و ابن ولیه، السلام علیک یا حجه الله و ابن حجته علی خلقه، أشهد أنک قد أقمت الصلاه، و آتیت الزکاه، و أمرت بالمعروف، و نهیت عن المنکر، و بررت والدیک، و جاهدت عدوک، أشهد أنک تسمع الکلام، و ترد الجواب، و أنک حبیب الله و خلیله و نجیبه و صفیه و ابن صفیه، زرتک مشتاقا، فکن لی شفیعا الی الله، یا سیدی، أستشفع الی الله بجدک سید النبیین، و بأبیک سید الوصیین، و بأمک سیده نساء العالمین، لعن الله قاتلیک و ظالمیک و شانئیک و مبغضیک من الأولین و الآخرین ؛»

سلام بر شما ای آل الله سلام بر شما ای برگزیدگان خدا، سلام بر شما ای کسانی که خداوند ایشان را از میان خلق خود برگزید، سلام بر شما ای سروران سرورها، سلام بر شما ای شیران جنگلها، سلام بر شما ای کشتی نجات، سلام بر تو ای اباعبدالله و رحمت و برکت خداوندی بر تو باد! سلام بر تو ای وارث علم پیامبران، سلام بر تو ای وارث آدم برگزیده ی خدا، سلام برتو ای وارث نوح پیامبر خدا، سلام بر تو ای وارث ابراهیم خلیل الله، سلام بر تو ای وارث اسماعیل ذبیح الله، سلام بر تو ای وارث موسی کلیم الله، سلام بر تو ای وارث عیسی روح الله، سلام بر تو ای فرزند محمد مصطفی، سلام بر تو ای فرزند علی مرتضی، سلام بر تو ای فرزند فاطمه ی زهرا، سلام بر تو ای شهید فرزند شهید، سلام بر توای کشته ی فرزند کشته، سلام بر تو ای ولی خدا و فرزند حجت او بر خلقش، گواهی می دهم که تو نماز را به پا داشتی، و زکات را پرداختی، و امر به معروف و نهی از منکر نمودی، و به پدر و مادرت نیکی روا داشتی، و تو با دشمنت به جهاد برخاستی، شهادت می دهم که تو سخن من را می شنوی، و پاسخ من را می دهی، و تو حبیب و دوست و نجیب و برگزیده ی خداوند و فرزند برگزیده ی او هستی، با حالت اشتیاق به زیارت تو شتافتم، پس به درگاه خداوند شفیع من باش آقای من! من به واسطه ی جد، تو سید پیامبران و پدر تو سید وصیان و مادر تو سرور زنان جهانیان، شفاعت را خواهانم، خداوند لعنت کند کشندگان و ستمکاران و بدگویان و دشمنان تو را، از اول ایشان تا آخرشان؛

آن گاه خود را بر روی قبر انداخت و دو گونه ی خود را بر آن نهاد و سپس چهار رکعت نماز خواند و به سمت قبر علی اکبرعليه‌السلام آمد و گفت: «السلام علیک یا مولای و ابن مولای، لعن الله قاتلک، لعن الله ظالمک، أتقرب الی الله بمحبتکم، و أبرأ الی الله من عدوکم ؛ سلام بر تو ای مولا و فرزند مولایم! خدا لعنت کند کشنده ی تو را! خدا لعنت کند ستم کننده ی به تو را! با دوستی به شما به خداوند نزدیک می شوم و از دشمنانتان نزد خداوند بیزاری می جویم.»

سپس قبر را بوسید و دو رکعت نماز خواند و رو به شهیدان نمود و گفت:

«السلام علی الأرواح المنیخه بقبر أبی عبدالله، السلام علیکم یا شیعه الله و شیعه رسوله و شیعه أمیرالمؤمنین و الحسن و الحسین، السلام علیکم یا طاهرون، السلام علیکم یا مهدیون، السلام علیکم یا أبرار، السلام علیکم و علی ملائکه الله الحافین بقبورکم، جمعنی الله و ایاکم فی مستقر رحمته تحت عرشه ؛ سلام بر ارواحی که گرداگرد قبر اباعبدالله رحل افکنده اند سلام بر شما ای شیعیان خدا و پیروان فرستاده ی او و تابعان امیرمؤمنان و حسن و حسین سلام بر شما ای پاکان سلام بر شما ای هدایت گران سلام بر شما ای نیکان سلام بر شما و بر فرشتگان خداوندی که بر گرد قبرهایتان می گردند خداوند من و شما را در جایگاه رحمت و در زیر عرش خود به هم رساند.»

پس از آن به سمت قبر عباس فرزند امیرمؤمنانعليهما‌السلام آمد و در حال ایستاده گفت:

«السلام علیک یا أباالقاسم، السلام علیک یا عباس بن علی، السلام علیک یا ابن أمیرالمؤمنین، أشهد لقد بالغت فی النصیحه، و أدیت الأمانه، و جاهدت عدوک و عدو أخیک، فصلوات الله علی روحک الطیبه، و جزاک الله من أخ خیرا ؛ سلام بر تو ای ابوقاسم سلام بر تو ای عباس بن علی سلام بر تو ای فرزند امیرمؤمنان شهادت می دهم که تو نهایت کوشش را در نصیحت به کار بستی و حق امانت را به جا آوردی و بادشمن خود و برادرت به جهاد برخاستی پس درود خداوندی بر روح پاک تو باد و خداوند در برابر خدمتی که به برادرت نمودی پاداش خیرت دهد.»

آن گاه دو رکعت نماز خواند و دعا کرد و برگشت.(۳۸)

در هر صورت، جابر همراه عطیه به شرف زیارت نایل آمد؛ گر چه روشن نیست که چگونه عطیه به جابر پیوسته و هم سفر گردیده است و دو احتمال در این جا وجود دارد: ۱. عطیه در آن سال به حج مشرف شده باشد و همراه جابر، از حجاز به سمت کربلا آمده باشد.

۲. جابر خود به کوفه آمده و از آن جا همراه وی به کربلا مشرف شده باشد زمان زیارت نیز بر روایت ابن طاووس، روز بیستم صفر بوده است ملاقات ایشان با امام زین العابدینعليه‌السلام و همراهانشان را در هیچ یک از دو روایت طبری و ابن طاووس نمی یابیم و این نکته را در بحثهای آینده باید در نظر داشت.

آیا اهل بیت به کربلا آمدند؟

مسئله ی ورود اسیران اهل بیت به کربلا، امری است غیر قابل انکار چرا که افزون بر امکان آن، اصل واقعه در بسیاری از کتب تاریخی آمده است ابن نما (م ۶۴۵) آورده است:

«و لما مر عیال الحسین عليه‌السلام بکربلاء وجدوا جابر بن عبدالله الأنصاری، رحمه الله علیه و جماعه من بنی هاشم قدموا لزیارته فی وقت واحد، فتلاقوا بالحزن و الاکتئاب و النوح علی هذا المصاب المقرح لأکباد الأحباب ؛ و هنگامی که اهل بیت حسینعليه‌السلام به کربلا رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنی هاشم را یافتند که برای زیارت آن حضرت آمده و هم زمان به هم رسیده بودند آنان با حزن و اندوه و ناله بر این مصیبت دلسوز گرد هم آمدند و به سوگواری پرداختند.»(۳۹)

سید ابن طاووس (م ۶۶۴) می گوید: «فوصلوا الی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الأنصاری رحمه الله و جماعه من بنی هاشم و رجالا من آل الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قد وردوا لزیاره قبر الحسین عليه‌السلام ، فوافوا فی وقت واحد، و تلاقوا بالبکاء و الحزن و اللطم ؛ پس به جایگاه شهادت رسیدند و جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنی هاشم و مردانی از آل پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دیدند که برای زیارت قبر حسینعليه‌السلام ، هم زمان گرد هم آمده بودند و گریه و اندوه سر داده و به سینه ی خود می زدند.»(۴۰)

از این بالاتر روایتی است که مرحوم

شیخ صدوق به سند خود، از فاطمه ی بنت علیعليهما‌السلام درباره ی جریان اسیران اهل بیت در شام نقل می فرماید، تا آن جا که فرمود: «الی أن خرج علی بن الحسین عليه‌السلام بالنسوه و رد رأس الحسین عليه‌السلام الی کربلاء ؛ تا آن گاه که حضرت علی بن حسینعليه‌السلام همراه زنان از شام خارج شد و سر حسینعليه‌السلام را به کربلا بازگرداند.»(۴۱)

مرحوم آیت الله حاج میرزا محمد اشراقی(ارباب) می فرماید: به حسب عادت، بعید می نماید که آن قافله ی دل شکسته که با اکراه و اضطرار از کربلا کوچ کردند و از گریه و سوگواری ممنوع شدند و اجساد شریفه ی شهدای خود را مقابل آفتاب دیدند، بدون آگاهی بر حال مقابر مقدسه و اطلاع بر حال، به مدینه رجوع کنند و به زیارت آن تربت مقدسه فائز نشده برگردند.(۴۲)

در این جا این پرسش به ذهن می رسد که چرا برخی از علما به این مسئله تصریح نکرده اند؟ در پاسخ می گوییم: اولا، بسیاری از دانشمندان این مطلب را ذکر کرده اند، که در صفحات آینده بیان خواهیم کرد ثانیا، عدم ذکر برخی از مورخان و بزرگان به معنای عدم حصول این واقعه ی تاریخی نیست، و نمی توان به صرف عدم ذکر، این مسئله را انکار نمود.(۴۳)

بزرگانی که تنها به حرکت اهل بیت از شام به سمت مدینه اشاره نموده اند و سخنی از کربلا به میان نیاورده اند، عبارتند از:

شیخ مفید ، ایشان می نویسد: «و فی العشرین منه (الصفر) کان رجوع حرم سیدنا و مولانا أبی عبدالله عليه‌السلام من الشام الی مدینه الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ بیستم ماه صفر روز بازگشت اهل بیت سید و مولای ما اباعبدالله الحسینعليه‌السلام از شام به سمت مدینه بود.»(۴۴)

شیخ طوسی ؛ ایشان چنین نگاشته است: «و فی الیوم العشرین منه ( صفر) کان رجوع حرم سیدنا أبی عبدالله الحسین بن علی بن ابی طالب عليه‌السلام من الشام الی مدینه الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ در روز بیستم ازماه صفر اهل بیت سید ما اباعبدالله حسین بن علی بن ابی طالبعليهما‌السلام از شام به سوی مدینه ی پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بازگشتند.»(۴۵)

شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی ؛ ایشان چنین آورده است: «و فی الیوم العشرین من صفر سنه احدی و ستین أو اثنین و ستین علی اختلاف الروایه به فی قتل مولانا الحسین عليه‌السلام ، کان رجوع حرم مولانا أبی عبدالله الحسین عليه‌السلام من الشام الی مدینه الرسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ؛ در روز بیستم ماه صفر سال ۶۱ و یا ۶۲(۴۶) ، بنابر اختلاف در روایت، بازگشت اهل بیت مولای ما حضرت اباعبدالله الحسینعليه‌السلام از شام به سمت مدینه صورت گرفت.(۴۷)

شیخ کفعمی ؛ ایشان در کتاب المصباح می نویسد: «و فی العشرین منه(الصفر) کان رجوع حرم الحسین بن علی عليه‌السلام الی المدینه ؛ در بیستم از ماه صفر اهل بیت حسین بن علیعليه‌السلام به سمت مدینه بازگشتند.(۴۸) و در جای دیگر کتاب آورده است: «و فی هذا الیوم(العشرین من صفر) کان رجوع حرم الحسین عليه‌السلام من الشام الی المدینه ؛ و در این روز(بیستم صفر) اهل بیت حسینعليه‌السلام از شام به مدینه بازگشتند.»(۴۹)

به نظر می رسد این بزرگان تنها در مقام مشخص ساختن روز خروج اهل بیت از شام به قصد مدینه بوده اند و در این جا به مسئله ی رفتن آنان به کربلا نظر نداشته اند؛ چه آن که مسئله ی رفتن به کربلا بعدا مطرح گردید گرچه باید ریشه ی آن را درخواست امام زین العابدینعليه‌السلام از یزید برای بازگرداندن سر مطهر یافت بنابر مطالب پیش گفته می توان این گونه نتیجه گرفت:

۱. این بزرگان را نمی توان از مخالفان مسئله شمرد؛

۲. بر طبق نقل آنان، بیستم صفر، زمان خروج ایشان از شام به قصد مدینه است و این قصد، منافاتی با رفتن به کربلا ندارد؛ چون مرور از کربلا با قصد رفتن به مدینه که وطن اصلی ایشان است، قابل جمع است.

۳. این که برخی، چون سید ابن طاووس، از ظاهر عبارت شیخ طوسی چنین برداشت کرده اند که مقصود ایشان این است که اهل بیت در بیستم صفر، به مدینه رسیده اند؛ خلاف ظاهر، و یا لااقل مجمل است ظاهر عبارت این است که در این روز از شام خارج شدند، نه آن که به مدینه رسیدند؛ چون کلمه ی«رجوع» غیر از کلمه ی«وصول» است و با این بیان، دیگر مجالی برای استبعاد سید ابن طاووس باقی نمی ماند.

کدامین اربعین

تعیین روز اربعین و سالی که اسیران اهل بیت در آن روز وارد کربلا شدند، از مباحث مهم تاریخی در نهضت حسینی است، که از دیرباز ذهن و اندیشه ی دانشمندان را مشغول ساخته و موجب طرح نظریات و احتمالات گوناگونی گردیده و عده ای را به نفی و اثبات آن وادار نموده است جا دارد که در آغاز مطالبی را به عنوان پیش درآمد مطرح ساخته و آن گاه وارد اصل مسئله گردیم.

۲ - ماهيت قوانين اسلام

احكام اسلام منحصر در عبادات نيست.

جامعيت اسلام به عنوان آيينى كه بسيارى از مسائل فردى و جزئى را نيز فروگذار نكرده اقتضادء مى كند مسأله مهمى چون حكومت را كه هدايت بشر و مسائل اساسى زندگى بشر به آن بستگى دارد، بدون پاسخ نگذارد.

احكام و قوانين اسلام به گونه اى است كه اجرا و تحقق اعمال آنها تنها در سايه ايجاد حكومت ميسر خواهد بود.

جهاد در راه خدا، دفاع از كيان جامعه اسلامى، تأمين امنيت داخلى، قضاوت و داورى جهت حل اختلافات، احقاق حقوق مردم، امر به معروف و نهى از منكر، امور مالى مسلمين و بيت المال، خمس، زكات و جمع آورى سرمايه هاى عمومى انفاق از مسائلى هستند كه اعمال آنها مستلزم حكومت است.

آيا ممكن است اسلام نسبت به اين موضوعات كه مرتبط به حيات سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى هستند، قانون داشته باشد، اما راجع به مجرى و چگونگى اجراى آن سخن نگفته باشد؟

بديهى است كه اجراى هر يك از اين امور مستلزم ايجاد وزارتخانه اى است كه افرادى فهيم و كاردان آن را هدايت كنند.

از سوى ديگر، امروزه در جامعه امور و شئون متعددى هست كه متصدى مشخصى ندارد.

نظير مديريت هاى عمومى تعليم و تربيت، مديريت انفال و جنگل ها، احداث جاده و بيمارستان، بدون شك اين امور در تداوم حيات جامعه ضرورى اند و تشكيلاتى بنام حكومت لازم است تا تصدى اين امور را بر عهده بگيرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت قوانين اسلام و نقش آن در ايجاد نظم اجتماعى در خطبه ۲۱۶ مى فرمايد:

« أمَّا بعد، فقد جعل اللَّه سبحانه لي عليكم حقاً بولاية أمركم، ولكم عليَّ من الحق مثل الَّذي لي عليكم، فالحقُّ أوسع الْأشْياء في التَّواصف، وأضْيقها في التَّناصف، لاَ يَجري لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيهِ، وَلَا يَجرِي عَلَيهِ إِلَّا جَرَى لَه.

ولو كان لِأحدٍ أن يجرِي له ولَا يَجرِيَ عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سبحَانَه دونَ خلقه، لقدرته على عباده، ولعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه، ولكنَّه س بحانه جعل حقَّه على العباد أن يطيعوه، وجعل جزاءهم عليه مضاعفة الثَّواب تفضُّلاً م نه، وتوسُّعاً بما هو من المزيد أهله.

ثمَّ جعل - سبحانه - من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض النَّاس على بعضٍ، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضاً، ولاَ يستَوجَب بَعضهَا إلاَّببَعضٍ.

وأعظم ما افترض - سبحانه - من تلك الحقوق حقُّ الوالي على الرَّعيَّة، وحقُّ الرَّعيَّةعلى الوال ي، فريضةٌ فرضها اللَّه - سبحانه - لكلٍّ على كلٍّ، فجعلها نظاماً لِألفتِهِم، وعِزاً لِدِينِهِم.

فليست تصلح الرَّعيَّة إلاَّ بصلاَح الولاَة، وَلاَ تَصلح الولاَة إلاَّ باستقَامَة الرَّعيَّة،»

«پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقى تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد.

حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

پس خداى سبحان! برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر، و عزت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيت.»(۲۴)

۳- سيره عملى پيشوايان اسلام(۲۵)

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد، با توجه و دقت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مى يابيم كه در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دو نوع سلطه - يكى دينى و ديگرى دنيوى نبوده است، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داشته، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بلافاصله پس از هجرت، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى از آن حضرت سؤال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سؤال نبرد.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت.

آنچه كه مورد اختلاف بود، مى گفتند كه: چه كسى حاكم باشد.

در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.

امام علىعليه‌السلام در نقد و بررسى حكومت ۳ نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:

«أما و اللَّه لقد تقمَّصها فلانٌ وإنَّه ليعلم أنَّ محلي منها محلُّ القطب من الرَّحا. ينحدر عني السَّيل، ولا يرقى إليَّ الطَّير؛ فسدلت دونها ثوباً، وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذَّاء، أو أصبر على طخيةٍ عمياء، يهرم فيها الكبير، ويشيب فيها الصَّغير، ويكدح فيها مؤمنٌ حتَّى يلقى ربَّه!

فرأيت أنَّ الصَّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذًى، وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً، حتَّى مضى الْأوَّل لسبيله، فأدْلى بها إلى فلانٍ بعْده.

ثم تمثل بقول الأعشى:

شتَّان ما يومي على كورها

و يوم حيَّان أخي جابر

فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لِآخر بعد وفاتِهِ - لشدَّ ما تشطَّرا ضرعيها!

فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.

فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.

جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر!

لكنى اسففت إذ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخرلصهره، مع هنٍ وهنٍ.

إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللَّه خضمة الْإبل نبْتة الرَّبيع، إلى أن انْتكث عليْه فتْله، وأجْهزع ليه عمله، وكبت به بطنته!»

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند؛ او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.

پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!

تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد.)

مرا با برادر جابر حيان چه شباهتى است؟

من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.

سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.(۲۶)

سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،(۲۷) و ديگرى دامادش(۲۸) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان(۲۹) تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.»(۳۰)

عملكرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مدينه

در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى، اخلاقى و ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت، همه بيانگر اهميت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.

و اين واقعيت را نيز مى دانيم كه:

نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داشته و نه نياز به حكومت، اختصاص به دوران خاصى دارد؛ لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.

بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيت و حاكميت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.(۳۱)

۴ - آيات قرآن

با وجود دليل عقلى و قطعى مبنى بر ضرورت حكومت، حال به بررسى برخى از آيات قرآن مى پردازيم و روشن است كه؛

آنچه از كتاب و سنت ذكر خواهد شد در حقيقت بيانات ارشادى است كه مؤيد دليل عقلى قطعى مى باشد آياتى كه در زمينه ضرورت حكومت ذكر مى شود، بيانگر آنست كه متصدى امر جامعه، بايد داراى معيارها و صفات خاصى باشد؛

امين باشد،

عادل و با ورع باشد،

به قوانين الهى آگاهى داشته باشد،

و مصالح و مفاسد را شناخته،

نسبت به اوضاع و احوال زمان بصيرت داشته باشد.

مانند:

( قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ) .(۳۲)

«يوسف گفت: مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.»

اين آيه و ديگر آيات مربوط به ماجراى حضرت يوسف، ضرورت حكومت و صفات رهبرى مدير، مدبر و آگاه بر جوامع انسانى را آشكار مى كند كه در صورت محرومت از چنين حكومتى چه بسا جامعه ضررهاى جبران ناپذيرى را متحمل گردد.

كه فرمود:

( يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...) (۳۳)

«اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن.»

و آنگاه به صفات و ويژگى هاى حاكم اشاره كرد كه:

الف -( ...إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ...) (۳۴)

«پيامبر بنى اسرائيل به آنها گفت: خدا او (طالوت) را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم وسعت بخشيده.»

ب -( فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ) .(۳۵)

«سپس به اذن و فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند و داود جالوت را كشت و خداوند حكومت و دانش او را بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد، و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد.»

آيات فوق بيانگر اين است كه اگر حكومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سركشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى شود و حكومت عادل يكى از عطاياى الهى است كه جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى گيرد.

كه فرمود:

( الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ...) (۳۶)

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را به پا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.»

اين آيه به طور ضمنى بيانگر اين است كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و ساير فرايض دينى تنها در سايه حكومت ميسر است و انسان هاى الهى هنگامى كه به حكومت دست يابند فرايض را برپا مى دارند.

۵ - روايات

در زمينه ضرورت حكومت روايات زيادى از معصومينعليه‌السلام وارد شده است، كه به تنهائى به تدوين كتاب هاى مفصلى نياز دارد، به ناچار در اين قسمت به نهج البلاغه و سخنان امام علىعليه‌السلام مى پردازيم.

امام علىعليه‌السلام در پاسخ به خوارج مى فرمايد:

«لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ »

رهنمودهاى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام گوياى آن است كه حكم دو مرحله دارد:

يكى مرحله تشريع كه منحصر به خداوند است و ديگرى مرحله اجراست كه ناگزير بايد به دست انسان ها صورت گيرد كه خداوند پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اشخاصى را با معيارهاى الهى براى اين مهم منصوب كرده است؛ بنابر اين خوارج دچار خلط و اشتباه شدند.

آشكار است كه مفهوم حديث اين نيست كه امير نيكوكار و بدكار يكسانند، بلكه منظور اينست كه در درجه اول بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد و اگر نشد، وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتراست.(۳۷)

در جاى ديگر حضرت اميرعليه‌السلام چنين مى فرمايد:

«والٍ ظلومٍ غشوم خيرٌ من فتنةٍ تدوم

«زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد.»

راز اين امر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد، حداقل حكومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت را حفظ كند و كشور را از تجاوز و دشمنان محفوظ نگاه دارد.

در صورتى كه اگر اصل حكومت برداشته شود همه چيز درهم مى ريزد و افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى كنند و خون بى گناهان را مى ريزند.

امام علىعليه‌السلام در سخنرانى ها و نامه هاى گوناگون در سراسر نهج البلاغه به ضرورت حكومت و ضرورت حاكميَّت قانون در جوامع بشرى و در امت اسلامى تذكرات ارزشمندى ارائه فرمودند.

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۶۹ ضرورت حكومت و قانون را اينگونه توضيح دادند:

« إنَّ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ، إِلا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا. وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا. وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلاَمِ، ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.

إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي، وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ: فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَأَهَا اللَّهُ ، عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا، وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ.

«همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد، و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود سپاريد.

به خدا سوگند! اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.

همانا ناكثين عهدشكن به جهت نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوستند، و من تا آنجا كه براى جامعه احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد، زيرا آنان اگر براى اجراى مقاصدشان فرصت پيدا كنند، نظام جامعه اسلامى متزلزل مى شود، آنها از روى حسادت بر كسى كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا برخاسته اند؛ مى خواهند كار را به گذشته باز گردانند.

حقى كه شما به گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و قيام به حق و بر پاداشتن سنت اوست.»(۳۸)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِیبٍ بَصِیرٍ ثِقَة »

«اهل هر شهرى از سه چيز بى نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرت به آن پناه برند.

اگر اينها را از دست دهند سقوط مى كنند: فقيه آگاه و با تقوا، امير خوب مورد اطاعت و طبيب بينا و مورد اعتماد.»(۳۹)

انواع حكومت ها

حكومت ها در يك نگاه كلى به دو نوع، حكومت الهى و طاغوتى، تقسيم مى شوند.

۱ - حكومت الهى

حكومت الهى، حكومت قانون است و حكومت امانتى در دست حاكمان بشمار مى آيد.

در اين حكومت منبع قانون، خداوند است كه براساس حكمت، مصالح و شناختى كه از ابعاد وجودى انسانى دارد، براى او دستورالعمل زندگى صادر مى فرمايد.

حكومت مطلوب الهى در تفكر شيعى، حكومتى است كه در آن حاكم اسلامى داراى يكسرى ويژگى هاى ارزشى باشد.

در حكومت ايده آل دينى، حاكم اسلامى بايستى داراى ملكه عصمت باشد، علاوه بر آن از مديريت و علم به قوانين برخوردار باشد تا جامعه را اداره كند.

از آنجا كه در تفكر اسلامى حكومت از اهميت شايانى برخوردار است، در عصر غيبت كه جامعه از حضور امام معصوم محروم است امر حكومت به اشخاصى واگذار شده كه شباهت بيشترى به امام معصوم داشته باشند.

در عصر غيبت، حكومت به اسلام شناسانى كه داراى ملكه تقوا و ورع باشند و توان مديرت اداره جامعه را نيز داشته باشند واگذار شده است، پس حاكميت ارزش هاست كه مجرى قوانين الهى است و انسان هاى كامل با ارزش ها و ويژگى هايى كه دارند مى توانند مجرى احكام خدا باشند و با اجراى قوانين الهى فرد و جامعه را به تكامل رسانند.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ره آورد اجراى قانون در جامعه اسلامى در خطبه ۲۱۶ چنين توضيح فرمودند:

« فإذا أدَّت الرَّعيَّة إلى الوالي حقَّه، وأدَّى الوالي إليها حقَّها عزَّ الحقُّ بينهم، وقامت مناهج الدين، واع تدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السُّنن، فصلح بذلك الزَّم ان، وطمع في بقاء الدَّولة، ويئست مطامع الْأعْداء.

وإذا غلبت الرَّعيَّة واليها، أو أجحف الوالي برعيَّته، اختلفت هنالك الكلمة، وظهرت معالم الجور، وكثر الْإدْغال في الدين، وتركتْ محاجُّ السُّنن، فعمل بالْه وى، وعطلت الْأحْكام، وكثرتْ علل النُّفوس، فلَا يسْتَوْحَش لعَظيم حقٍّ عطل، ولاَ لعَظيم بَاطلٍ فعلَ! فَهنَالكَ تَذلُّ الْأَبْرَار، وَتَعزُّ الْأَشْرَار، وَتَعْظم تبعات اللَّه سبحانه عند العباد

«و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت يابد، و راه هاى دين پديدار، و نشانه هاى عدالت برقرار، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى شود.

اما اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ متروك، هواپرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاى دل فراوان گردد، مردم از اينكه حق بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.»(۴۰)

حكومت الهى، يا حفظ شرايط فوق، مى تواند در قالب هاى گوناگونى تحقق يابد، البته چون حاكميت در پرتو قانون الهى است طبيعى است در شكل هايى قابليت تحقق دارد كه كرامت انسان ها حفظ شود و تعدى از قانون الهى صورت نگيرد.

همانگونه كه متذكر شديم، حكومت الهى، استبدادى و يا توتاليتر نيست، زيرا در حكومت استبدادى ملاك قانون خواست حاكم است،

اما حكومت اسلامى، حاكميت قانون الهى است، و حاكميت در حكومت الهى از آن خداوند است و همه افراد از جمله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمهعليهم‌السلام و در عصر غيبت حاكمان اسلامى، تابع خداوند هستند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايند:

( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ) (۴۱)

«اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چيزى بر ما مى بست (مى افزود) او را با قدرت تمام او را از ميان برمى داشتيم، سپس رگ گردن او را قطع مى كرديم.»

در حكومت الهى كار ويژه حكومت صرفاً ايجاد امنيت و يا رفاه نيست، بلكه حاكم اسلامى نقش هدايت و نجات جامعه از گمراهى و حركت به سوى آرمان هاى الهى را نيز دارد و تلاش مى كند تا ضمن ايجاد محيطى مساعد، زمينه رشد فضائل اخلاقى بر اساس ايمان، تقوا، عدالت و فسادزدايى را مهيا كند.

حكومت اسلامى، با حفظ اصولى كه در منابع اسلامى آمده، قابل اجرا است.

امام علىعليه‌السلام وظائف حاكم و رهبر در جامعه اسلامى را بگونه اى شايسته و متكامل در خطبه ۱۰۵ چنين توضيح مى دهند:

«إنَّه ليس على الْإمام إلَّا ما حمل منْ أمْر ربه: الْإبْلَاغ في الْمَوْعظَة، وَالْإجْتهَاد في النَّصيحة، والْإحْياء للسُّنَّة، وإقامة الْحدود على مسْتحقيها، وإصْدار السُّهْمان على أهلها .

فبادروا العلم من قبل تصويح نبته، ومن قبل أن تشغلوا بأنفسكم عن مستثارالع لم من عند أهله، وانهوا عن المنكر وتناهوا عنه، فإنَّما أمرتم بالنَّهي بعدالتَّن اهي! »

«همانا بر امام واجب نيست جز آن چه را كه خدا امر فرمايد، و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهم هاى بيت المال به طبقات مردم، است.

پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيتعليهم‌السلام ) دانش استخراج كنيد، مردم را از حرام و منكرات بازداريد، و خود هم مرتكب نشويد، زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرمات را ترك و سپس مردم را بازداريد.»(۴۲)

در نظام جمهورى اسلامى ايران، شكل جمهورى بگونه خاصى پذيرفته شده است.

از سوئى حكومت در ايران، جمهورى است، يعنى، اداره كشور بر آراء عمومى متكى است، انتخاب رهبران عالى جامعه، اعم از رهبرى، رياست جمهورى و نمايندگان مجلس به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با مردم است و رئيس جمهور و نمايندگان مجلس براى مدت معينى انتخاب مى شوند.

از سوى ديگر، اسلاميت، قيدى است كه بيانگر محتواى حكومت اسلامى است.

تفاوت جمهورى در ايران با جمهورى ديگر با قيد اسلامى بودن آشكار مى شود.

با توجه به اين قيد، طبيعى است كه حاكميت الهى است، در حالى كه در جمهورى سكولار غربى حاكميت از آن مردم است.

در نظام اسلامى مشروعيت حكومت ناشى از خداوند است و رجوع به آراء مردم نيز در چارچوب احكام اسلامى است.

به هرحال اسلاميت بيانگر محتواى حكومت و جمهوريت بيانگر شكل آن است.

۲ - ماهيت قوانين اسلام

احكام اسلام منحصر در عبادات نيست.

جامعيت اسلام به عنوان آيينى كه بسيارى از مسائل فردى و جزئى را نيز فروگذار نكرده اقتضادء مى كند مسأله مهمى چون حكومت را كه هدايت بشر و مسائل اساسى زندگى بشر به آن بستگى دارد، بدون پاسخ نگذارد.

احكام و قوانين اسلام به گونه اى است كه اجرا و تحقق اعمال آنها تنها در سايه ايجاد حكومت ميسر خواهد بود.

جهاد در راه خدا، دفاع از كيان جامعه اسلامى، تأمين امنيت داخلى، قضاوت و داورى جهت حل اختلافات، احقاق حقوق مردم، امر به معروف و نهى از منكر، امور مالى مسلمين و بيت المال، خمس، زكات و جمع آورى سرمايه هاى عمومى انفاق از مسائلى هستند كه اعمال آنها مستلزم حكومت است.

آيا ممكن است اسلام نسبت به اين موضوعات كه مرتبط به حيات سياسى و اجتماعى جامعه اسلامى هستند، قانون داشته باشد، اما راجع به مجرى و چگونگى اجراى آن سخن نگفته باشد؟

بديهى است كه اجراى هر يك از اين امور مستلزم ايجاد وزارتخانه اى است كه افرادى فهيم و كاردان آن را هدايت كنند.

از سوى ديگر، امروزه در جامعه امور و شئون متعددى هست كه متصدى مشخصى ندارد.

نظير مديريت هاى عمومى تعليم و تربيت، مديريت انفال و جنگل ها، احداث جاده و بيمارستان، بدون شك اين امور در تداوم حيات جامعه ضرورى اند و تشكيلاتى بنام حكومت لازم است تا تصدى اين امور را بر عهده بگيرد.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ضرورت قوانين اسلام و نقش آن در ايجاد نظم اجتماعى در خطبه ۲۱۶ مى فرمايد:

« أمَّا بعد، فقد جعل اللَّه سبحانه لي عليكم حقاً بولاية أمركم، ولكم عليَّ من الحق مثل الَّذي لي عليكم، فالحقُّ أوسع الْأشْياء في التَّواصف، وأضْيقها في التَّناصف، لاَ يَجري لِأَحَدٍ إِلَّا جَرَى عَلَيهِ، وَلَا يَجرِي عَلَيهِ إِلَّا جَرَى لَه.

ولو كان لِأحدٍ أن يجرِي له ولَا يَجرِيَ عَلَيهِ، لَكَانَ ذلِكَ خَالِصاً لِلّهِ سبحَانَه دونَ خلقه، لقدرته على عباده، ولعدله في كل ما جرت عليه صروف قضائه، ولكنَّه س بحانه جعل حقَّه على العباد أن يطيعوه، وجعل جزاءهم عليه مضاعفة الثَّواب تفضُّلاً م نه، وتوسُّعاً بما هو من المزيد أهله.

ثمَّ جعل - سبحانه - من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض النَّاس على بعضٍ، فجعلها تتكافأ في وجوهها، ويوجب بعضها بعضاً، ولاَ يستَوجَب بَعضهَا إلاَّببَعضٍ.

وأعظم ما افترض - سبحانه - من تلك الحقوق حقُّ الوالي على الرَّعيَّة، وحقُّ الرَّعيَّةعلى الوال ي، فريضةٌ فرضها اللَّه - سبحانه - لكلٍّ على كلٍّ، فجعلها نظاماً لِألفتِهِم، وعِزاً لِدِينِهِم.

فليست تصلح الرَّعيَّة إلاَّ بصلاَح الولاَة، وَلاَ تَصلح الولاَة إلاَّ باستقَامَة الرَّعيَّة،»

«پس از ستايش پروردگار! خداوند سبحان، براى من، بر شما به جهت سرپرستى حكومت، حقى قرار داده، و براى شما همانند حق من، حقى تعيين فرموده است، پس حق گسترده تر از آن است كه توصيفش كنند، ولى به هنگام عمل تنگنايى بى مانند دارد.

حق اگر به سود كسى اجرا شود، ناگزير به زيان او نيز روزى به كار رود، و چون به زيان كسى اجراء شود روزى به سود او نيز جريان خواهد داشت.

اگر بنا باشد حق به سود كسى اجراء شود و زيانى نداشته باشد، اين مخصوص خداى سبحان است نه ديگر آفريده ها، به خاطر قدرت الهى بر بندگان، و عدالت او بر تمام موجوداتى كه فرمانش بر آنها جارى است، لكن خداوند حق خود را بر بندگان، اطاعت خويش قرار داده، و پاداش آن را دو چندان كرده است، از روى بخشندگى، و گشايشى كه خواسته به بندگان عطا فرمايد.

پس خداى سبحان! برخى از حقوق خود را براى بعضى از مردم واجب كرد، و آن حقوق را در برابر هم گذاشت، كه برخى از حقوق برخى ديگر را واجب گرداند، و حقى بر كسى واجب نمى شود مگر همانند آن را انجام دهد.

و در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق، حق رهبر بر مردم، و حق مردم بر رهبر است، حق واجبى كه خداى سبحان، بر هر دو گروه لازم شمرد، و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر، و عزت دين قرار داد.

پس رعيت اصلاح نمى شود جز آن كه زمامداران اصلاح گردند، و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درستكارى رعيت.»(۲۴)

۳- سيره عملى پيشوايان اسلام(۲۵)

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد، با توجه و دقت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مى يابيم كه در زمان حيات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دو نوع سلطه - يكى دينى و ديگرى دنيوى نبوده است، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قرار داشته، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بلافاصله پس از هجرت، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى از آن حضرت سؤال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سؤال نبرد.

پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت.

آنچه كه مورد اختلاف بود، مى گفتند كه: چه كسى حاكم باشد.

در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.

امام علىعليه‌السلام در نقد و بررسى حكومت ۳ نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:

«أما و اللَّه لقد تقمَّصها فلانٌ وإنَّه ليعلم أنَّ محلي منها محلُّ القطب من الرَّحا. ينحدر عني السَّيل، ولا يرقى إليَّ الطَّير؛ فسدلت دونها ثوباً، وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذَّاء، أو أصبر على طخيةٍ عمياء، يهرم فيها الكبير، ويشيب فيها الصَّغير، ويكدح فيها مؤمنٌ حتَّى يلقى ربَّه!

فرأيت أنَّ الصَّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذًى، وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً، حتَّى مضى الْأوَّل لسبيله، فأدْلى بها إلى فلانٍ بعْده.

ثم تمثل بقول الأعشى:

شتَّان ما يومي على كورها

و يوم حيَّان أخي جابر

فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لِآخر بعد وفاتِهِ - لشدَّ ما تشطَّرا ضرعيها!

فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.

فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.

جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر!

لكنى اسففت إذ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخرلصهره، مع هنٍ وهنٍ.

إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللَّه خضمة الْإبل نبْتة الرَّبيع، إلى أن انْتكث عليْه فتْله، وأجْهزع ليه عمله، وكبت به بطنته!»

«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند؛ او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.

پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!

تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.

(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد.)

مرا با برادر جابر حيان چه شباهتى است؟

من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.

سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.

سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.(۲۶)

سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،(۲۷) و ديگرى دامادش(۲۸) را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان(۲۹) تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.»(۳۰)

عملكرد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مدينه

در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى، اخلاقى و ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت، همه بيانگر اهميت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.

و اين واقعيت را نيز مى دانيم كه:

نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داشته و نه نياز به حكومت، اختصاص به دوران خاصى دارد؛ لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.

بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيت و حاكميت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.(۳۱)

۴ - آيات قرآن

با وجود دليل عقلى و قطعى مبنى بر ضرورت حكومت، حال به بررسى برخى از آيات قرآن مى پردازيم و روشن است كه؛

آنچه از كتاب و سنت ذكر خواهد شد در حقيقت بيانات ارشادى است كه مؤيد دليل عقلى قطعى مى باشد آياتى كه در زمينه ضرورت حكومت ذكر مى شود، بيانگر آنست كه متصدى امر جامعه، بايد داراى معيارها و صفات خاصى باشد؛

امين باشد،

عادل و با ورع باشد،

به قوانين الهى آگاهى داشته باشد،

و مصالح و مفاسد را شناخته،

نسبت به اوضاع و احوال زمان بصيرت داشته باشد.

مانند:

( قالَ اجْعَلْنِي عَلى‌ خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ ) .(۳۲)

«يوسف گفت: مرا سرپرست گنجينه هاى سرزمين (مصر) قرار ده كه نگهدارنده و آگاهم.»

اين آيه و ديگر آيات مربوط به ماجراى حضرت يوسف، ضرورت حكومت و صفات رهبرى مدير، مدبر و آگاه بر جوامع انسانى را آشكار مى كند كه در صورت محرومت از چنين حكومتى چه بسا جامعه ضررهاى جبران ناپذيرى را متحمل گردد.

كه فرمود:

( يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ ...) (۳۳)

«اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم پس در ميان مردم به حق داورى كن.»

و آنگاه به صفات و ويژگى هاى حاكم اشاره كرد كه:

الف -( ...إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ ...) (۳۴)

«پيامبر بنى اسرائيل به آنها گفت: خدا او (طالوت) را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت) جسم وسعت بخشيده.»

ب -( فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ) .(۳۵)

«سپس به اذن و فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند و داود جالوت را كشت و خداوند حكومت و دانش او را بخشيد و از آنچه مى خواست به او تعليم داد، و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد زمين را فساد فرا مى گرفت ولى خداوند نسبت به جهانيان لطف و احسان دارد.»

آيات فوق بيانگر اين است كه اگر حكومت مقتدر و نيرومند نباشد تا جلوى طاغيان و سركشان را بگيرد، زمين پر از فساد مى شود و حكومت عادل يكى از عطاياى الهى است كه جلوى مفاسد فرهنگى و اجتماعى را مى گيرد.

كه فرمود:

( الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ ...) (۳۶)

«همان كسانى كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم، نماز را به پا ميدارند و زكات ميدهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند.»

اين آيه به طور ضمنى بيانگر اين است كه برپا داشتن نماز و اداى زكات و ساير فرايض دينى تنها در سايه حكومت ميسر است و انسان هاى الهى هنگامى كه به حكومت دست يابند فرايض را برپا مى دارند.

۵ - روايات

در زمينه ضرورت حكومت روايات زيادى از معصومينعليه‌السلام وارد شده است، كه به تنهائى به تدوين كتاب هاى مفصلى نياز دارد، به ناچار در اين قسمت به نهج البلاغه و سخنان امام علىعليه‌السلام مى پردازيم.

امام علىعليه‌السلام در پاسخ به خوارج مى فرمايد:

«لابُدَّ لِلنّاسِ مِن أَمِیرٍ بَرٍّ أَو فاجِرٍ »

رهنمودهاى حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام گوياى آن است كه حكم دو مرحله دارد:

يكى مرحله تشريع كه منحصر به خداوند است و ديگرى مرحله اجراست كه ناگزير بايد به دست انسان ها صورت گيرد كه خداوند پيامبرانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اشخاصى را با معيارهاى الهى براى اين مهم منصوب كرده است؛ بنابر اين خوارج دچار خلط و اشتباه شدند.

آشكار است كه مفهوم حديث اين نيست كه امير نيكوكار و بدكار يكسانند، بلكه منظور اينست كه در درجه اول بايد زمامدارى عادل و نيكوكار پيدا كرد و اگر نشد، وجود زمامدار ظالم از هرج و مرج بهتراست.(۳۷)

در جاى ديگر حضرت اميرعليه‌السلام چنين مى فرمايد:

«والٍ ظلومٍ غشوم خيرٌ من فتنةٍ تدوم

«زمامدار ظالم و ستمگر بهتر است از فتنه و هرج و مرجى كه پيوسته در جامعه وجود داشته باشد.»

راز اين امر آن است كه اگر دسترسى به حكومت عادل نباشد، حداقل حكومت ظالم براى حفظ و بقاى خود مجبور است امنيت را حفظ كند و كشور را از تجاوز و دشمنان محفوظ نگاه دارد.

در صورتى كه اگر اصل حكومت برداشته شود همه چيز درهم مى ريزد و افراد مفسد و ظالم اموال مردم را تاراج مى كنند و خون بى گناهان را مى ريزند.

امام علىعليه‌السلام در سخنرانى ها و نامه هاى گوناگون در سراسر نهج البلاغه به ضرورت حكومت و ضرورت حاكميَّت قانون در جوامع بشرى و در امت اسلامى تذكرات ارزشمندى ارائه فرمودند.

امام علىعليه‌السلام در خطبه ۱۶۹ ضرورت حكومت و قانون را اينگونه توضيح دادند:

« إنَّ إِنَّ اللَّهَ بَعَثَ رَسُولاً هَادِياً بِكِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائِمٍ، لاَ يَهْلِكُ عَنْهُ إِلا هَالِكٌ، وَ إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ، إِلا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا. وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ، فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لاَ مُسْتَكْرَهٍ بِهَا. وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلاَمِ، ثُمَّ لاَ يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّى يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَى غَيْرِكُمْ.

إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ تَمَالَئُوا عَلَى سَخْطَةِ إِمَارَتِي، وَ سَأَصْبِرُ مَا لَمْ أَخَفْ عَلَى جَمَاعَتِكُمْ: فَإِنَّهُمْ إِنْ تَمَّمُوا عَلَى فَيَالَةِ هَذَا الرَّأْيِ انْقَطَعَ نِظَامُ الْمُسْلِمِينَ، وَ إِنَّمَا طَلَبُوا هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَداً لِمَنْ أَفَأَهَا اللَّهُ ، عَلَيْهِ، فَأَرَادُوا رَدَّ الْأُمُورِ عَلَى أَدْبَارِهَا، وَ لَكُمْ عَلَيْنَا الْعَمَلُ بِكِتَابِ اللَّهِ تَعَالَى وَ سِيرَةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلّى اللّهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ الْقِيَامُ بِحَقِّهِ وَ النَّعْشُ لِسُنَّتِهِ.

«همانا خداوند پيامبرى راهنما را با كتابى گويا، و دستورى استوار برانگيخت، هلاك نشود جز كسى كه تبهكار است و بدانيد كه بدعت ها به رنگ حق در آمده و هلاك كننده اند، مگر خداوند ما را از آنها حفظ فرمايد، و همانا حكومت الهى حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بى آن كه نفاق ورزيد يا كراهتى داشته باشيد به دست امام خود سپاريد.

به خدا سوگند! اگر در پيروى از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد.

همانا ناكثين عهدشكن به جهت نارضايتى از حكومت من به يكديگر پيوستند، و من تا آنجا كه براى جامعه احساس خطر نكنم صبر خواهم كرد، زيرا آنان اگر براى اجراى مقاصدشان فرصت پيدا كنند، نظام جامعه اسلامى متزلزل مى شود، آنها از روى حسادت بر كسى كه خداوند حكومت را به او بخشيده است به طلب دنيا برخاسته اند؛ مى خواهند كار را به گذشته باز گردانند.

حقى كه شما به گردن ما داريد، عمل كردن به كتاب خدا (قرآن)، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و قيام به حق و بر پاداشتن سنت اوست.»(۳۸)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد:

«لَا یَسْتَغْنِی أَهْلُ کُلِّ بَلَدٍ عَنْ ثَلَاثَةٍ یَفْزَعُ إِلَیْهِمْ فِی أَمْرِ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتِهِمْ فَإِنْ عَدِمُوا ذَلِکَ کَانُوا هَمَجاً فَقِیهٍ عَالِمٍ وَرَعٍ وَ أَمِیرٍ خَیِّرٍ مُطَاعٍ وَ طَبِیبٍ بَصِیرٍ ثِقَة »

«اهل هر شهرى از سه چيز بى نياز نيستند تا در امور دنيا و آخرت به آن پناه برند.

اگر اينها را از دست دهند سقوط مى كنند: فقيه آگاه و با تقوا، امير خوب مورد اطاعت و طبيب بينا و مورد اعتماد.»(۳۹)

انواع حكومت ها

حكومت ها در يك نگاه كلى به دو نوع، حكومت الهى و طاغوتى، تقسيم مى شوند.

۱ - حكومت الهى

حكومت الهى، حكومت قانون است و حكومت امانتى در دست حاكمان بشمار مى آيد.

در اين حكومت منبع قانون، خداوند است كه براساس حكمت، مصالح و شناختى كه از ابعاد وجودى انسانى دارد، براى او دستورالعمل زندگى صادر مى فرمايد.

حكومت مطلوب الهى در تفكر شيعى، حكومتى است كه در آن حاكم اسلامى داراى يكسرى ويژگى هاى ارزشى باشد.

در حكومت ايده آل دينى، حاكم اسلامى بايستى داراى ملكه عصمت باشد، علاوه بر آن از مديريت و علم به قوانين برخوردار باشد تا جامعه را اداره كند.

از آنجا كه در تفكر اسلامى حكومت از اهميت شايانى برخوردار است، در عصر غيبت كه جامعه از حضور امام معصوم محروم است امر حكومت به اشخاصى واگذار شده كه شباهت بيشترى به امام معصوم داشته باشند.

در عصر غيبت، حكومت به اسلام شناسانى كه داراى ملكه تقوا و ورع باشند و توان مديرت اداره جامعه را نيز داشته باشند واگذار شده است، پس حاكميت ارزش هاست كه مجرى قوانين الهى است و انسان هاى كامل با ارزش ها و ويژگى هايى كه دارند مى توانند مجرى احكام خدا باشند و با اجراى قوانين الهى فرد و جامعه را به تكامل رسانند.

امام علىعليه‌السلام نسبت به ره آورد اجراى قانون در جامعه اسلامى در خطبه ۲۱۶ چنين توضيح فرمودند:

« فإذا أدَّت الرَّعيَّة إلى الوالي حقَّه، وأدَّى الوالي إليها حقَّها عزَّ الحقُّ بينهم، وقامت مناهج الدين، واع تدلت معالم العدل، وجرت على أذلالها السُّنن، فصلح بذلك الزَّم ان، وطمع في بقاء الدَّولة، ويئست مطامع الْأعْداء.

وإذا غلبت الرَّعيَّة واليها، أو أجحف الوالي برعيَّته، اختلفت هنالك الكلمة، وظهرت معالم الجور، وكثر الْإدْغال في الدين، وتركتْ محاجُّ السُّنن، فعمل بالْه وى، وعطلت الْأحْكام، وكثرتْ علل النُّفوس، فلَا يسْتَوْحَش لعَظيم حقٍّ عطل، ولاَ لعَظيم بَاطلٍ فعلَ! فَهنَالكَ تَذلُّ الْأَبْرَار، وَتَعزُّ الْأَشْرَار، وَتَعْظم تبعات اللَّه سبحانه عند العباد

«و آنگاه كه مردم حق رهبرى را اداء كنند، و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت يابد، و راه هاى دين پديدار، و نشانه هاى عدالت برقرار، و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پايدار گردد، پس روزگار اصلاح شود، و مردم در تداوم حكومت اميدوار، و دشمن در آرزوهايش مأيوس مى شود.

اما اگر مردم بر حكومت چيره شوند، يا زمامدار بر رعيت ستم كند، وحدت كلمه از بين مى رود، نشانه هاى ستم آشكار، و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد، و راه گسترده سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ متروك، هواپرستى فراوان، احكام دين تعطيل، و بيماري هاى دل فراوان گردد، مردم از اينكه حق بزرگى فراموش مى شود، يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد، احساس نگرانى نمى كنند، پس در آن زمان نيكان خوار، و بدان قدرتمند مى شوند، و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.»(۴۰)

حكومت الهى، يا حفظ شرايط فوق، مى تواند در قالب هاى گوناگونى تحقق يابد، البته چون حاكميت در پرتو قانون الهى است طبيعى است در شكل هايى قابليت تحقق دارد كه كرامت انسان ها حفظ شود و تعدى از قانون الهى صورت نگيرد.

همانگونه كه متذكر شديم، حكومت الهى، استبدادى و يا توتاليتر نيست، زيرا در حكومت استبدادى ملاك قانون خواست حاكم است،

اما حكومت اسلامى، حاكميت قانون الهى است، و حاكميت در حكومت الهى از آن خداوند است و همه افراد از جمله پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمهعليهم‌السلام و در عصر غيبت حاكمان اسلامى، تابع خداوند هستند.

قرآن كريم در اين باره مى فرمايند:

( وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ * لَأَخَذْنا مِنْهُ بِالْيَمِينِ * ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتِينَ ) (۴۱)

«اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چيزى بر ما مى بست (مى افزود) او را با قدرت تمام او را از ميان برمى داشتيم، سپس رگ گردن او را قطع مى كرديم.»

در حكومت الهى كار ويژه حكومت صرفاً ايجاد امنيت و يا رفاه نيست، بلكه حاكم اسلامى نقش هدايت و نجات جامعه از گمراهى و حركت به سوى آرمان هاى الهى را نيز دارد و تلاش مى كند تا ضمن ايجاد محيطى مساعد، زمينه رشد فضائل اخلاقى بر اساس ايمان، تقوا، عدالت و فسادزدايى را مهيا كند.

حكومت اسلامى، با حفظ اصولى كه در منابع اسلامى آمده، قابل اجرا است.

امام علىعليه‌السلام وظائف حاكم و رهبر در جامعه اسلامى را بگونه اى شايسته و متكامل در خطبه ۱۰۵ چنين توضيح مى دهند:

«إنَّه ليس على الْإمام إلَّا ما حمل منْ أمْر ربه: الْإبْلَاغ في الْمَوْعظَة، وَالْإجْتهَاد في النَّصيحة، والْإحْياء للسُّنَّة، وإقامة الْحدود على مسْتحقيها، وإصْدار السُّهْمان على أهلها .

فبادروا العلم من قبل تصويح نبته، ومن قبل أن تشغلوا بأنفسكم عن مستثارالع لم من عند أهله، وانهوا عن المنكر وتناهوا عنه، فإنَّما أمرتم بالنَّهي بعدالتَّن اهي! »

«همانا بر امام واجب نيست جز آن چه را كه خدا امر فرمايد، و آن، كوتاهى نكردن در پند و نصيحت، تلاش در خيرخواهى، زنده نگهداشتن سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، جارى ساختن حدود الهى بر مجرمان، رساندن سهم هاى بيت المال به طبقات مردم، است.

پس در فراگيرى علم و دانش پيش از آن كه درختش بخشكد تلاش كنيد، و پيش از آن كه به خود مشغول گرديد از معدن علوم (اهل بيتعليهم‌السلام ) دانش استخراج كنيد، مردم را از حرام و منكرات بازداريد، و خود هم مرتكب نشويد، زيرا دستور داده شديد كه ابتدا خود محرمات را ترك و سپس مردم را بازداريد.»(۴۲)

در نظام جمهورى اسلامى ايران، شكل جمهورى بگونه خاصى پذيرفته شده است.

از سوئى حكومت در ايران، جمهورى است، يعنى، اداره كشور بر آراء عمومى متكى است، انتخاب رهبران عالى جامعه، اعم از رهبرى، رياست جمهورى و نمايندگان مجلس به صورت مستقيم يا غيرمستقيم با مردم است و رئيس جمهور و نمايندگان مجلس براى مدت معينى انتخاب مى شوند.

از سوى ديگر، اسلاميت، قيدى است كه بيانگر محتواى حكومت اسلامى است.

تفاوت جمهورى در ايران با جمهورى ديگر با قيد اسلامى بودن آشكار مى شود.

با توجه به اين قيد، طبيعى است كه حاكميت الهى است، در حالى كه در جمهورى سكولار غربى حاكميت از آن مردم است.

در نظام اسلامى مشروعيت حكومت ناشى از خداوند است و رجوع به آراء مردم نيز در چارچوب احكام اسلامى است.

به هرحال اسلاميت بيانگر محتواى حكومت و جمهوريت بيانگر شكل آن است.


4

5