۳- سيره عملى پيشوايان اسلام
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امكانات تشكيل حكومت اقدام به تشكيل آن كرد، با توجه و دقت در قرآن و در رهنمودهاى پيامبرصلىاللهعليهوآله
در مى يابيم كه در زمان حيات پيامبرصلىاللهعليهوآله
دو نوع سلطه - يكى دينى و ديگرى دنيوى نبوده است، بلكه يك سلطه و اقتدار دينى و دنيوى بوده كه در اختيار شخص پيامبرصلىاللهعليهوآله
قرار داشته، و او مرجع امور مادى و معنوى مسلمانان بوده است.
پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله
بلافاصله پس از هجرت، حكومت تشكيل دادند و در حالى كه ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسيارى از مسائل و مشكلات فردى و اجتماعى از آن حضرت سؤال مى كردند، هيچگاه اصل لزوم حكومت را زير سؤال نبرد.
پس از رحلت پيامبرصلىاللهعليهوآله
نيز هيچكس در ضرورى بودن حكومت شك نداشت.
آنچه كه مورد اختلاف بود، مى گفتند كه: چه كسى حاكم باشد.
در جريان سقيفه و تعيين جانشين براى پيامبرصلىاللهعليهوآله
كسى به اين نكته اشاره نكرد كه وجود خليفه لزومى ندارد و يا دليلى بر لزوم آن نيست، بلكه اختلاف بر سر اين بود كه چه كسى صلاحيت جانشينى پيامبر را دارد.
امام علىعليهالسلام
در نقد و بررسى حكومت ۳ نفر از خلفاى پيشين كه بر اساس سنت پيامبرصلىاللهعليهوآله
و سيره گفتارى و عملى آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابرى ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:
«أما و اللَّه لقد تقمَّصها فلانٌ وإنَّه ليعلم أنَّ محلي منها محلُّ القطب من الرَّحا. ينحدر عني السَّيل، ولا يرقى إليَّ الطَّير؛ فسدلت دونها ثوباً، وطويت عنها كشحاً، وطفقت أرتئي بين أن أصول بيدٍ جذَّاء، أو أصبر على طخيةٍ عمياء، يهرم فيها الكبير، ويشيب فيها الصَّغير، ويكدح فيها مؤمنٌ حتَّى يلقى ربَّه!
فرأيت أنَّ الصَّبر على هاتا أحجى، فصبرت وفي العين قذًى، وفي الحلق شجاً، أرى تراثي نهباً، حتَّى مضى الْأوَّل لسبيله، فأدْلى بها إلى فلانٍ بعْده.
ثم تمثل بقول الأعشى:
شتَّان ما يومي على كورها
|
|
و يوم حيَّان أخي جابر
|
فيا عجباً!! بينا هو يستقيلها في حياته إذ عقدها لِآخر بعد وفاتِهِ - لشدَّ ما تشطَّرا ضرعيها!
فصيَّرها في حوزةٍ خشناء يغلظ كلمها، ويخشن مسُّها، ويكثر العثار فيها، والاْعْتذار منْها، فصاحبها كراكب الصَّعْبة إنْ أشْنق لها خرم، وإنْ أسْلس لها تقحَّم.
فمني النَّاس - لعمر اللَّه - بخبطٍ وشماسٍ، وتلوُّنٍ واعتراضٍ؛ فصبرت على طول المدَّة، وشدَّة الْمحْنة؛ حتَّى إذا مضى لسبيله.
جعلها في جماعةٍ زعم أني أحدهم، فيا للّه وللشُّورى! متى اعترض الرَّيب فيَّ مع الْأ وَّل منْهمْ، حتَّى صرْت أقْرن إلى ه ذه النَّظائر!
لكنى اسففت إذ اسفُّوا، وطرت إذ طاروا؛ فصغا رجلٌ منهم لضغنه، ومال الْآخرلصهره، مع هنٍ وهنٍ.
إلى أن قام ثالث القوم نافجاً حضنيه، بين نثيله ومعتلفه، وقام معه بنو أبيه يخضمون مال اللَّه خضمة الْإبل نبْتة الرَّبيع، إلى أن انْتكث عليْه فتْله، وأجْهزع ليه عمله، وكبت به بطنته!»
«آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست، جايگاه من در حكومت اسلامى، چون محور سنگ هاى آسياب است كه بدون آن آسياب حركت نمى كند؛ او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلند اى ارزش من نتوانند پرواز كرد، پس من رداى خلافت، رها كرده، و دامن جمع نموده از آن كنارگيرى كردم، و در اين انديشه بودم، كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پا خيزم؟
يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد.
پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم، پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود، و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!
تا اينكه خليفه اول، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطاب سپرد.
(سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد.)
مرا با برادر جابر حيان چه شباهتى است؟
من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!
شگفتا! ابابكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟
هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.
سرانجام اولى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى عمر سپرد، كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود، زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند.
سوگند به خدا مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمى گرفتار آمده بودند، و دچار دورويي ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد.
سپس عمر خلافت را در گروهى قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!!
پناه به خدا از اين شورا!
در كدام زمان من با اعضاء شورا برابر بودم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟
ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم، يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى برتافت،
و ديگرى دامادش
را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان
تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيافتد، عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.»
عملكرد پيامبرصلىاللهعليهوآله
در مدينه
در تبيين مسائل سياسى و حكومتى و بسنده نكردن به مسائل عبادى، اخلاقى و ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين و انجام قضاوت، همه بيانگر اهميت مساله حكومت و رهبرى سياسى جامعه اسلامى بود.
و اين واقعيت را نيز مى دانيم كه:
نه احكام اسلام اختصاص به عصر پيامبرصلىاللهعليهوآله
داشته و نه نياز به حكومت، اختصاص به دوران خاصى دارد؛ لذا بايد احكام اسلام تا قيامت اجرا شود.
بنابراين ولايت و حكومت از امورى نيست كه زوال و سستى در آن راه يابد و پاسخى است به نياز جامعه در جهت امنيت و حاكميت قسط و عدالت و ارزش هاى انسانى، الهى كه نبايد از آن غفلت كرد.