قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۱

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام0%

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام نویسنده:
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: کتابخانه پیامبر و اهل بیت
صفحات: 912

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید احمد مستبط
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: صفحات: 912
مشاهدات: 42177
دانلود: 5245


توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 912 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42177 / دانلود: 5245
اندازه اندازه اندازه
قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد 1

نویسنده:
ناشرین: نشر حاذق
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش نهم: مناقب امام موسی کاظمعليه‌السلام

قطره ای از دریای کمالات و افتخارات امام عالِم، ابوابراهیم حضرت موسی بن جعفر، امام کاظم صلوات اللَّه علیه

۵۸۱
۵۸۲

416/1. کلینیرحمه‌الله در کتاب «کافی » از یعقوب سرّاج نقل کرده است که گفت:

خدمت امام صادقعليه‌السلام شرفیاب شدم، آن حضرت بالای سر فرزندش موسی که در گهواره بود ایستاد و مدّتی طولانی با او راز گفت، و من نشسته بودم تا آنکه گفتگوی پنهانی آنها تمام شد، آنگاه برخاستم، امام صادقعليه‌السلام به من فرمود: نزدیک مولایت برو و به او سلام کن.

من نزدیک رفتم و سلام عرض کردم، او به زبانی فصیح و گویا سلام مرا پاسخ داد و سپس فرمود:

اذهب، فغیّر اسم ابنتک الّتی سمّیتها، فإنّه اسم یبغضه اللَّه .

برو و نامی که بر دخترت نهاده ای تغییر بده زیرا نامی است که خداوند از آن نفرت دارد.

و برای من دختری به دنیا آمده بود و اسم او را «حمیراء» گذاشته بودم.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: فرمان او را اطاعت کن تا رستگار شوی، و من نام او را تغییر دادم.(1)

____________________

1- الکافی: 1/310 ح 11، مناقب ابن شهر اشوب: 4/287 سطر آخر، بحار الأنوار: 48/73 ذیل ح 99، کشف الغمّه: 2/221.

۵۸۳

417/2. روایت شده است که: به امام صادقعليه‌السلام عرض کردند: دوستی شما به فرزندت موسیعليه‌السلام چقدر است؟

فرمود:وددت أن لیس لی ولد غیره حتّی لایشرکه فی حبّی له أحد .

دوست داشتم غیر از او فرزندی نمی داشتم تا در دوستی من با او شرکت نمی کرد، و همه محبّت و دوستی من از آنِ او بود.(1)

418/3.عیّاشی رحمه‌الله از سلیمان بن عبداللَّه نقل می کند که گفت: در خدمت حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام بودم زنی را آوردند که صورتش به پشت برگشته بود.

امامعليه‌السلام دست راست خود را بر پیشانی او و دست چپ را پشت آن گذاشت سپس صورت او را از طرف راست فشار داد و این آیه را تلاوت فرمود:

( إنَّ اللَّهَ لایُغَیِّر ما بِقَوْم حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأنْفُسِهِم ) (2) .

«خداوند احوال طایفه ای را تغییر نمی دهد تا آنکه آنها وضع خود را تغییر دهند».

پس به عنایت حضرت صورت به حال اوّل برگشت، آنگاه به او فرمود:

احذری أن تفعلی کما فعلت .

مبادا دوباره کاری که کردی انجام دهی.

حاضرین عرض کردند: ای فرزند رسول خدا! او چه کرده بود؟

فرمود: گناه او پوشیده شده و من از آن پرده برنمی دارم مگر اینکه خودش بخواهد بازگو کند.

آنها از خود آن زن پرسیدند، و او جواب داد: شوهرم زن دیگری داشت، روزی برخاستم نماز بخوانم با خود گمان کردم که الآن شوهرم با او است. به دنبال این فکر به تفحّص پرداختم و

____________________

1- کشف الغمّه: 2/207، بحار الأنوار: 78/209 ح 78.

2- سوره رعد، آیه 11.

۵۸۴

وقتی سرکشی کردم هوو را دیدم که تنها نشسته و شوهرم با او نیست، بر اثر این سرکشیِ بیجا صورتم آنگونه گردید.(1)

419/4. ابن شهراشوب در کتاب «مناقب » از علیّ بن یقطین نقل کرده است که گفت: هارون مردی را طلب کرد که امر حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام را باطل کند و آن حضرت را ساکت نماید و در میان مجلس شرمنده سازد.

آنگاه مجلسی را تشکیل داد و افسونگری برای او آماده کردند، سفره که گسترانیدند، آن شخص حیله ای بر نان بکار برد بطوریکه وقتی خادم حضرت می خواست نان بردارد بالا می پرید، و هارون با این عمل اظهار خوشحالی و سرور می کرد و می خندید.

امام کاظمعليه‌السلام که این صحنه را مشاهده کرد سر بلند کرد و به عکس شیری که بر پرده ای کشیده شده بود اشاره نمود و فرمود:

یا أسد اللَّه خذ عدوّ اللَّه .

ای شیر خدا! دشمن خدا را بگیر.

به محض صدور این فرمان، آن صورت به شکل شیری بسیار قوی ظاهر گردید و آن مرد افسونگر را درید، هارون و ندیمان او غش کردند و با صورت بر زمین افتادند و از وحشت و هراسی که به آنها دست داد عقل از سر آنها پرید، و چون بعد از مدّتی بهوش آمدند هارون به حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام عرض کرد: از تو درخواست می کنم بحقّ من بر تو از این صورت درخواست کنی که این مرد را برگرداند.

امامعليه‌السلام فرمود:

إن کانت عصا موسی ردّت ما ابتلعته من حبال القوم وعصیّهم، فإنّ هذه الصوره تردّ ما ابتلعته من هذا الرجل .

____________________

1- تفسیر عیّاشی: 2/205 ح 18، بحار الأنوار: 6/56 ح3، تفسیر برهان: 2/284 ح3، المستدرک: 5/408 ح2.

۵۸۵

اگر عصای موسی آن ریسمان های ساحران را که بلعید برگردانیده بود این صورت هم این مردی را که بلعیده برمی گرداند.(1)

و آن مؤثّرترین چیز در به هوش آمدن او بود.

420/5. ابن شهراشوبرحمه‌الله در کتاب «المناقب » و مفیدقدس‌سره در کتاب «إرشاد » از علیّ بن ابی حمزه بطائنی نقل کرده است که گفت: روزی حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام به قصد سرکشی از کشتزاری که در خارج شهر داشتند از مدینه بیرون رفتند و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم، آن حضرت بر قاطر و من بر الاغی سوار شده بودم، ناگهان در بین راه به شیر درنده ای برخورد کردیم، من از ترس خودم را به کناری کشیدم، ولی حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام بی مبالات جلو رفتند، دیدم شیر برای آن حضرت فروتنی کرد و همهمه ای داشت.

امامعليه‌السلام مثل کسی که به همهمه و صدای شیر گوش کند توقّف کرد و شیر دست خود را بر سرین قاطر گذاشت، من خیلی وحشتزده شده بودم، پس از مدّتی دیدم شیر به کناری رفت و حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام رو به قبله کرد و به دعا پرداخت، لبهای مبارک خود را حرکت داد و کلماتی گفت که من نفهمیدم، آنگاه با دست به شیر اشاره فرمود که برو، شیر همهمه ای کرد که صدای آن را شنیدم و امامعليه‌السلام آمین گفت.

شیر از راهی که آمده بود برگشت تا از چشمان ما ناپدید گردید، و امامعليه‌السلام به راه خود ادامه داد و من به دنبال آن حضرت به راه افتادم، مقداری که از آن محلّ دور شدیم خود را به امامعليه‌السلام رساندم و عرض کردم: فدایت شوم، قصّه این شیر چه بود؟ بخدا قسم خیلی بر شما ترسیدم و از رفتار او با شما بسیار تعجّب کردم.

____________________

1- مناقب ابن شهراشوب: 4/299، بحار الأنوار: 48/41 ح 17، عیون اخبار الرضاعليه‌السلام : 1/78 ح1، امالی صدوق: 212 ح 20 مجلس 29.

۵۸۶

حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام فرمود:

او نزد من آمد و از سختی زایمان ماده شیرش شکایت کرد و از من درخواست کرد تا دعا کنم خدا مشکل او را آسان کند، من هم برایش دعا کردم و در دلم افتاد که آنچه به دنیا می آورد نر خواهد بود، به او گفتم، و او آنگاه دعا کرد که خداوند تو را حفظ کند و هیچ درنده ای را بر تو و ذریّه و شیعیانت هرگز مسلّط نکند و من به دعای او آمین گفتم.(1)

421/6. ابن شهراشوبرحمه‌الله در کتاب «مناقب » از خالد سمّان نقل کرده است که گفت: هارون روزی مردی را که بنام علیّ بن صالح طالقانی بود طلبید و گفت: تو گفته ای که ابر تو را برداشته و از چین به طالقان آورده است؟

گفت: بلی، هارون گفت: قصّه ات را بگو و از چگونگی آن ما را باخبر کن.

علیّ بن صالح گفت: مرکب من یعنی آن وسیله ای که بر آن سوار بودم در عمق دریا شکسته شد، بر تخته پاره ای سه روز ماندم و امواج دریا مرا به این طرف و آن طرف می کشانید تا به خشکی انداخت، در آنجا رودهای جاری و درختان سرسبزی را مشاهده کردم، در سایه درختی خوابیدم، ناگاه صدای ترسناکی شنیدم و هراسناک از خواب بیدار شدم.

دو حیوانی را که به شکل اسب بودند و نمی توانم آنها را بخوبی توصیف کنم دیدم که با یکدیگر می جنگند، آنها چون مرا دیدند خود را در میان دریا انداختند، در این بین پرنده قوی جثّه ای را دیدم که نزدیکی های من در کنار غاری در میان کوه بر زمین نشست، برخاستم و بطوریکه خود را لابلای درختان مخفی می کردم نزدیک او رفتم تا او را تماشا کنم، همینکه مرا دید پرواز کرد، او را تعقیب کردم و به غار نزدیکتر

____________________

1- مناقب ابن شهراشوب: 4/298، الإرشاد: 315، الخرائج: 2/649 ح 1، بحار الأنوار: 48/57 ح 67.

۵۸۷

شدم ناگهان صدای تسبیح و تهلیل و تکبیر و خواندن قرآن بگوشم رسید.

به درِ غار که رسیدم کسی مرا از میان غار صدا زد که ای علیّ بن صالح طالقانی وارد شو خدای تو را رحمت کند.

من وارد شدم و سلام کردم، مرد بزرگوار و درشت اندام و قوی جثّه ای را که چشمان سیاه زیبائی داشت مشاهده کردم، سلام مرا پاسخ گفت و فرمود: ای علیّ بن صالح! تو از معدن گنج ها و مجموعه ارزنده ذخیره ها هستی(1) ، به گرسنگی و تشنگی و ترس امتحان شدی و امروز خداوند به تو رحم کرد و از همه آنها تو را نجات داد، و هر آینه من می دانم چه ساعتی سوار بر مرکب شدی و چه مدّت بعد از آنکه آن وسیله سواری تو شکست در میان دریا ماندی و تو را امواج به این طرف و آن طرف کشید، و آن وقتی را که تصمیم گرفتی خود را در میان دریا بیندازی و مرگ را بخاطر ترس زیادی که به تو دست داده بود اختیار کنی، و وقتی که نجات یافتی و هنگامی که آن دو صورت نیکو را مشاهده کردی و زمانی که به دنبال آن پرنده ای که فرود آمده بود رفتی و چون تو را دید به آسمان پرواز کرد، اکنون بیا و اینجا بنشین خدا ترا رحمت کند.

چون این گفتار را از او شنیدم عرض کردم: ترا بخدا چه کسی تو را از احوال من باخبر نمود؟ فرمود:

آن کس که از پنهان و آشکار باخبر است و کسی که تو را می بیند وقتی که بپا می خیزی، و از جابجائی تو در میان سجده کنندگان آگاه است.

سپس فرمود: تو گرسنه هستی، و کلماتی گفت که من فقط حرکت لبهای او را مشاهده کردم ناگهان سفره غذائی که بر آن پارچه ای کشیده شده بود حاضر شد، روپوش آن را کنار زد و فرمود: بیا از آنچه خداوند روزی تو نموده است بخور.

غذایی خوردم که پاکیزه تر و خوشمزه تر از آن ندیده بودم، سپس آبی

____________________

1- کنوز و گنج های طالقان در روایات فراوانی یاد شده و اوصاف آنها بیان گردیده است.

۵۸۸

به من نوشانید که لذیذتر و گواراتر از آن نیاشامیده بودم، سپس دو رکعت نماز خواند و به من فرمود: ای علی! آیا دوست داری به شهر خودت برگردی؟

عرض کردم: چه کسی مرا برمی گرداند؟

فرمود: به احترام دوستان خود این کار را برای آنها انجام می دهیم.

بعد از آن دعاهایی خواند و دست خود را بالا برد و فرمود: فوراً، فوراً.

ناگهان ابرهایی پراکنده بر در غار سایه افکندند، هر ابری که نزدیک می شد عرض می کرد:

السّلام علیک یا ولیّ اللَّه وحجّته. سلام بر تو ای ولیّ خدا و ای حجّت پروردگار!

آن حضرت جواب می داد: و بر تو سلام و رحمت و برکات او باد، ای ابری که شنونده و فرمانبردار هستی.

سپس سؤال می فرمود که کجا می خواهی بروی؟ می گفت: به فلان سرزمین. از او سؤال می فرمود: ابر رحمت هستی یا خشم و غضب؟ جواب را پاسخ می داد و می رفت. تا ابر زیبا و روشنی آمد و مثل دیگران به حجّت خداوند سلام عرض کرد، به آن فرمود: و سلام بر تو باد ای ابر شنونده و فرمانبردار! کدام سرزمین را اراده کرده ای؟ عرض کرد: طالقان.

فرمود: برای نزول رحمت هستی یا غضب؟ عرض کرد: برای رحمت، فرمود: این شخص را امانت نزد تو می سپارم، او را بردار و با خود ببر.

عرض کرد: شنیدم و اطاعت می کنم.

فرمود: بر روی زمین قرار بگیر، فوراً بر زمین فرود آمد. آنگاه بازوی مرا گرفت و مرا بر آن نشانید.

در این هنگام عرض کردم: تو را به خداوند بزرگ و به خاتم پیامبران حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و سرور اوصیاء حضرت علیعليه‌السلام و به امامان معصومعليهم‌السلام سوگند می دهم که خودت را معرّفی کن و به من بگو چه کسی هستی؟ بخدا قسم مقام والا و شأن عظیمی به تو بخشیده شده است.

فرمود:

۵۸۹

ویحک یا علیّ بن صالح؛ إنّ اللَّه لایخلی أرضه من حجّه طرفه عین، إمّا باطن وإمّا ظاهر، أنا حجّه اللَّه الظاهره وحجّته الباطنه، أنا حجّه اللَّه یوم الوقت المعلوم، و أنا المؤدّی الناطق عن الرسول، أنا فی وقتی هذا موسی بن جعفر عليهما‌السلام .

وای بر تو ای علی ّبن صالح! خداوند هیچگاه و لو لحظه ای زمین خود را خالی از حجّت نمی گذارد، حجت او یا پنهان است و یا آشکار. من حجت آشکار خداوندم و حجت پنهانی او هستم، من حجّت خدا هستم تا آن روز معلوم و معیّن شده، و من سخنگوی رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و رساننده پیغام او هستم، من در این زمان موسی بن جعفرم.

پس امامت او و امامت پدران بزرگوارش را یادآور شدم. و او ابر را دستور بالا رفتن داد، ابر شروع به پرواز کرد، بخدا قسم هیچگونه ناراحتی و دردی احساس نکردم و هرگز دچار وحشت نشدم، و مرا به چشم بهم زدنی به طالقان رسانید و در همان خیابانی که اهل و عیال من آنجا بودند و محلّ سکونت من بود سالم بر زمین گذاشت.

رشید که گفتار او را شنید دستور کشتن او را صادر کرد و گفت: این فضیلت موسی بن جعفرعليهما‌السلام را کسی نشنود.(1)

422/7. سیّد هاشم بحرانیرحمه‌الله در کتاب «مدینه المعاجز » از کتاب «عیون المعجزات » از محمّد بن علیّ صوفی نقل کرده است که گفت:

ابراهیم شتربان از علیّ بن یقطین که وزیر دربار بود اجازه ملاقات خواست، و او اجازه اش نداد، در همان سال که برای انجام حجّ سفر کرده بود، در مدینه از حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام اجازه ملاقات خواست، امامعليه‌السلام به او اجازه نداد، فردای آن روز وقتی علیّ بن یقطین آن حضرت را دید به ایشان عرض کرد:

____________________

1- مناقب ابن شهراشوب: 4/301، بحار الأنوار: 48/39 ح 16، مدینه المعاجز: 6/427 ح 150.

۵۹۰

ای سرور من! از من چه گناهی سر زده است که مرا از دیدار خود محروم کردید؟

فرمود:حجبتک لأنّک حجبت أخاک إبراهیم الجمّال، وقد أبی اللَّه أن یشکر سعیک حتّی یغفر لک إبراهیم الجمّال .

تو را راه ندادم زیرا برادرت ابراهیم شتربان را راه ندادی، و خداوند حجّ تو را قبول نمی کند تا اینکه تو را ببخشد.

عرض کردم: ای سرور و مولای من، ابراهیم جمّال در کوفه است و من در مدینه، و اکنون به او دسترسی ندارم.

فرمود: هنگامی که شب فرا رسید بدون اینکه کسی از اطرافیان و غلامانت بفهمد کنار بقیع برو، در آنجا اسبی زین کرده آماده است، آن را سوار شو، تو را به مقصد می رساند.

می گوید: طبق فرمان امامعليه‌السلام در تاریکی شب کنار بقیع رفت و اسبی را که آماده بود سوار شد، برای مدّت کوتاهی او را در کنار خانه ابراهیم جمّال بر زمین نهاد، در را کوبید و گفت: من علیّ بن یقطین هستم.

ابراهیم از داخل خانه صدا زد: علیّ بن یقطین درب خانه من چه می کند؟

گفت: فلانی کار بزرگی مرا به اینجا کشانیده است، اجازه بده وارد شوم، وقتی به درون خانه رفت به او گفت: ای ابراهیم! مولایم از پذیرفتن من خودداری کرده است تا اینکه تو مرا ببخشی.

ابراهیم گفت: خداوند تو را ببخشد.

علیّ بن یقطین او را قسم داد پای خود را بر صورت من بگذار، ابراهیم حیا کرد و از این کار خودداری نمود، دوباره او را قسم داد و اصرار کرد.

ابراهیم پایش را بر صورت علیّ بن یقطین نهاد و او می گفت: خدایا تو شاهد باش، سپس از خانه او خارج گردید و سوار بر اسب شد و برگشت، و همان شب او را در مدینه به سرای حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام رسانید،

۵۹۱

و چون اجازه ورود طلبید، امامعليه‌السلام فوراً او را راه دادند و به خدمت پذیرفتند.(1)

423/8.کراجکی قدس‌سره از جمیل بن درّاج نقل کرده است که گفت:

به حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام عرض کردم: برای مردم تفسیر جابر را بازگو کنم؟

فرمود: به آنها که پست و فرومایه اند مگو، مبادا آن را پخش کنند، آیا این آیه را خوانده ای؟( إنَّ إلَیْنا إیابَهُم ( 25 ) ثُمَّ إنَّ عَلَیْنا حِسابَهُم ) (2) .

عرض کردم: بلی. فرمود:

إذا کان یوم القیامه وجمع اللَّه الأوّلین والآخرین ولّانا حساب شیعتنا فما کان بینهم وبین اللَّه حکمنا علی اللَّه فیه فأجاز حکومتنا، وما کان بینهم وبین الناس استوهبناه منهم فوهبوه لنا، وما کان بیننا وبینهم فنحن أحقّ من عفی وصفح .

هنگامی که قیامت فرا رسد و خداوند همه خلایق را گرد آورد، حساب شیعیان را به ما واگذار نماید(3) آنگاه ما نسبت به اختلافی که بین آنها و خداوند است میانجیگری می کنیم و خداوند را راضی می گردانیم، و نسبت به اختلافی که بین آنها و مردم است از مردم طلب بخشش می کنیم و آنها شیعیان را بخاطر ما می بخشند و نسبت به اختلافی که بین ما و آنها است ما سزاوارتریم که آنها را بخشیده و از حقّ خود صرف نظر کنیم.(4)

و نظیر این روایت را کلینیرحمه‌الله در کتاب کافی نیز ذکر کرده است.(5)

____________________

1- عیون المعجزات: 100، بحار الأنوار: 48/85 ح 105.

2- سوره غاشیه، آیه 26 25.

3- همان طور که در زیارت جامعه به آن بزرگواران خطاب کرده و عرض می نماییم: «وإیاب الخلق إلیکم وحسابهم علیکم » «بازگشت خلق به سوی شما و حساب ایشان با شما است»، زیرا ایشان عهده دار امر و نهی الهی در دنیا و آخرت هستند، در حالی که اختیار همه امور به دست خداست و او برای هر یک از بندگانش که بخواهد آن را قرار می دهد.

4- تأویل الآیات: 2/788 ح 7، بحار الأنوار: 8/50 ح 57، و 24/267 ح 34، تفسیر برهان: 4/456 ح 6.

5- الکافی: 8/159 ح 154، بحار الأنوار: 7/337 ح 24.

۵۹۲

424/9. شیخ مفیدقدس‌سره در کتاب «إختصاص » از حمزه بن عبداللَّه جعفری نقل کرده است که گفت: روی کاغذی نوشتم: «همانا دنیا برای امامعليه‌السلام همانند قطعه گردوئی نمایان می گردد»، و آن را به حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام تقدیم نمودم و عرض کردم: فدایت شوم، یاران و دوستان ما حدیثی را روایت کرده اند، من آن را انکار نکرده ام ولی دوست دارم از خود شما بشنوم.

امامعليه‌السلام نگاهی به آن نوشته فرمود و سپس آن را پیچید، من گمان کردم که بر او ناگوار آمده است، فرمود:

هو حقّ فحوّله فی أدیم .

آنچه نوشته شده حقّ است، پس آن را به پوست منتقل کن(1) .(2)

425/10.محمّد بن جریر طبری رحمه‌الله از ابراهیم بن اسود نقل کرده است که گفت: حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام را دیدم که به آسمان بالا رفت، و وقتی فرود آمد حربه ای از نور بهمراه داشت و فرمود:

أتُخوّفوننی بهذا؟! - یعنی الرشید - لو شئت لطعنته بهذه الحربه .

آیا مرا به این شخص - یعنی رشید - می ترسانید، اگر بخواهم او را با این حربه زخمی و مجروح می سازم.

و چون این خبر به رشید رسید سه بار بیهوش شد و آن حضرت را آزاد کرد.(3)

426/11. و نیز از احمد تبّان نقل کرده است که گفت: در بستر خود خوابیده بودم که ناگاه احساس کردم کسی با پایش به من می زند و می گوید: فلانی،

____________________

1- علاّمه مجلسیرحمه‌الله در بیان این جمله می نویسد: همانا امامعليه‌السلام به او فرمود: این نوشته را به پوست منتقل کن یعنی آن را روی پوست دبّاغی شده بنویس تا دوام آن بیشتر باشد.

2- الإختصاص: 217، بصائر الدرجات: 408 ح4، بحار الأنوار: 2/145 ح 12، و 25/368 ح 12.

3- نوادر المعجزات: 163 ح4، دلائل الإمامه: 322 ح 15، مدینه المعاجز: 6/201 ح 15.

۵۹۳

این طرز خوابیدن شیعه و پیرو آل محمّدعليهم‌السلام نیست.

هراسناک از جا برخاستم، او مرا در برگرفت، نگاه کردم دیدم حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام است، به من فرمود:

ای احمد! برای نماز وضو بگیر.

وقتی وضو گرفتم دست مرا گرفت و از درِ خانه خارج کرد، با آنکه در بسته بود نمی دانم او چگونه و از کجا مرا خارج کرد؟ در بیرون خانه دیدم شتری بسته شده و برای ایشان آماده است ریسمان آن را باز کرد و بر آن سوار شد، مرا هم در در ردیف خود نشانید، مدّت کوتاهی که راه برد در محلّی مرا پیاده کرد و فرمود:

اینجا بیست و چهار رکعت نماز بخوان، سپس فرمود: ای احمد! آیا می دانی در چه مکانی هستی؟ عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول او بهتر می دانند.

فرمود: این قبر جدّم حسین بن علیعليهما‌السلام است.

سپس سوار مرکب شد و مرا پشت سر خود نشانید، راه کمی که رفت وارد کوفه شد، دیدم سگها و نگهبانان همگی ایستاده اند امّا گویا چیزی نمی بینند، مرا وارد مسجد کرد و فرمود:

هفده رکعت نماز در آنجا بخوان، و پس از آن سؤال فرمود: آیا می دانی اینجا کجا است؟

عرض کردم: نه، فرمود: این مسجد کوفه است و این بیت الطشت است.

سپس سوار شد و مرا سوار کرد و مقدرا کمی که راه پیمود مرا پیاده کرد و فرمود: در اینجا نیز بیست و چهار رکعت نماز بخوان، و بعد از آن سؤال کرد: ای احمد! آیا می دانی اینجا کجا است؟

عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناتر هستند.

فرمود: این قبر جدّم علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام است.

بار دیگر سوار بر مرکب شد و مرا سوار کرد و پس از پیمودن راه کمی پیاده ام کرد و فرمود: کجا هستی؟

عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند.

۵۹۴

فرمود: این قبر ابراهیم خلیلعليه‌السلام است.

مجدّداً سوار شد و مرا نیز سوار کرد و پس از پیمودن راه کوتاهی پیاده ام کرد و داخل مکّه نمود، من قبل از آن بیت الحرام و مکّه و چاه زمزم و بیت الشراب را می شناختم، به من فرمود:

ای احمد! آیا می دانی کجا هستی؟ من دوباره عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناتر هستند. فرمود: این مکّه و این کعبه و این زمزم، و این بیت الشراب است.

بار دیگر مرا مختصری راه برد و در مسجد النبیّ و کنار قبر پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وارد نمود، در آنجا هم بیست و چهار رکعت نماز خواندیم، و چون از من پرسید: آیا می دانی اینجا کجاست؟

عرض کردم: خدا و رسول و فرزند رسول او داناترند.

فرمود: این مسجد جدّم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قبر شریف آن حضرت است.

سپس مرا مختصری راه برد و وارد شعب ابی حبیر نمود، آنگاه فرمود:

یا أحمد؛ ترید أن اُریک من دلالات الإمام؟ قلت: نعم .

قال: یا لیل؛ أدبر، فأدبر اللیل عنّا، ثمّ قال: یا نهار؛ أقبل، فأقبل النهار إلینا بالنور العظیم، وبالشمس حتّی رجعت هی بیضاء نقیّه فصلّینا الزوال .

ای احمد! آیا می خواهی از علامتهای امام و دلائل امامت به تو نشان دهم؟

عرض کردم: بلی.

فرمود: ای شب رو برگردان، فوراً شب از ما رو برگردانید و ناپدید شد.

سپس فرمود: ای روز، به ما روی آور. پس روز با روشنائی زیاد و خورشید نورانی و باصفایش به ما روی آورد و ظاهر شد و ما نماز ظهر را خواندیم.

سپس فرمود: ای روز! رو برگردان و ای شب روی آور، فوراً شب چهره خود را ظاهر نمود و ما نماز مغرب را خواندیم، سپس به من فرمود: خوب مشاهده کردی؟ عرض کردم: بلی ای فرزند رسول خدا! این مقدار برای من کافی است.

بار دیگر مرا سیر مختصری داد تا کنار کوهی که به دنیا احاطه دارد و دنیا نسبت به آن مانند ظرف کوچکی است رسانید، به من فرمود:

۵۹۵

ای احمد! آیا می دانی کجا هستی؟

عرض کردم: خدا و رسول خدا و فرزند رسول او داناتر هستند.

فرمود: این کوهی است که به دنیا احاطه دارد، گروهی را آنجا دیدم که لباسهای سفید رنگ پوشیده بودند.

فرمود: ای احمد! اینها قوم موسیعليه‌السلام هستند، امامعليه‌السلام بر آنها سلام کرد و من نیز سلام کردم و آنها پاسخ گفتند. پس از آن عرض کردم: خسته شدم.

فرمود: می خواهی روی بستر خود آرام بگیری؟ عرض کردم: بلی، فوراً یک قدم برداشته و به من فرمود: بخواب.

ناگهان خود را در منزلم در حال خواب مشاهده کردم، و پس از مدّتی برخاستم و نماز صبح را در منزل خواندم.(1)

427/12. ابن شهراشوب در کتاب «مناقب » می گوید: شطیطه زن مؤمنه ای بود که در نیشابور زندگی می کرد، هنگامی که شیعیان نیشابور خواستند اموالی بسوی حضرت موسی بن جعفرعليه‌السلام بفرستند، او هم درهمی را همراه با بافته ای که پنبه اش را با دست خود رشته بود و چهار درهم ارزش داشت فرستاد، امامعليه‌السلام آنچه را این زن باایمان فرستاده بود پذیرفت و به آورنده فرمود:

أبلغ شطیطه سلامی وأعطها هذه الصرّه .

سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را به او بده.

و در آن کیسه چهل درهم بود.

سپس فرمود: و قطعه ای از کفنهای خود را که از دهکده خودمان قریه صیدا قریه فاطمه زهراعليها‌السلام پنبه اش بدست آمده و خواهرم حلیمه دختر امام صادقعليه‌السلام آن را با دست خود رشته است برای او هدیه می فرستم.

و وقتی این زن مؤمنه از دنیا رفت امامعليه‌السلام با شتری که داشت

____________________

1- نوادر المعجزات: 160 ح3، دلائل الإمامه: 343 ح 45، مدینه المعاجز: 6/276 ح 74.

۵۹۶

کنار پیکرش حضور یافت، و مقدّمات دفن او را فراهم ساخت، سپس بر شتر خود سوار شد و رو به صحرا کرد و روانه شد و فرمود:

إنّی ومن یجری مجرای من الأئمّه عليهم‌السلام لابدّ لنا من حضور جنائزکم فی أیّ بلد کنتم، فاتّقوا اللَّه فی أنفسکم .

من و دیگر امامان هر کدام در زمان خود باید در مراسم دفن شما در هر شهری که باشید حضور پیدا کنیم، پس در امور خود تقوا پیشه کنید.(1)

این روایت را محمّد بن علی طوسی در کتاب «ثاقب المناقب» ذکر کرده و ذیل آن را این گونه نقل نموده است:

هنگامی که «شطیطه» از دنیا رفت انبوه شیعیان برای نماز خواندن بر جنازه اش اجتماع کردند، حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام که بر شتری سوار شده بود در آنجا حضور یافت، و از مرکب پیاده شد و با آن جمع بر پیکر آن زن مؤمنه نماز خواند و هنگامی که او را در میان قبر می نهادند شاهد آن صحنه بود و از خاک قبر مطهّر امام حسینعليه‌السلام در میان قبر او ریخت.(2)

428/13. اربلیرحمه‌الله در کتاب «کشف الغمّه» از شقیق بلخی نقل کرده است که گفت: در سال 149 برای انجام حجّ به سفر پرداختم، به قادسیّه که رسیدم منزل کردم، در آنجا جمعیّت انبوهی را دیدم که زینت نموده اند و برای حجّ حرکت کرده اند، در این میان چشمم به جوان نیکوچهره گندمگون ضعیفی افتاد که لباسی پشمی بالای لباسهای خود پوشیده و جامه ای بخود پیچیده و نعلین به پای خود کرده و جدا از مردم نشسته است، با خود گفتم: این جوان از طایفه صوفیّه است و می خواهد در میان راه سربار مردم باشد و زحمت خود را به دوش دیگران بیندازد، بخدا قسم اکنون

____________________

1- مناقب ابن شهراشوب: 4/291، بحار الأنوار: 48/73 ح 100. این حدیث طولانی است؛ مؤلّفرحمه‌الله آن را مختصر نموده است.

2- الثاقب فی المناقب: 439 ح5، الخرائج: 2/720 ح 24، مدینه المعاجز: 6/411 ح 144.

۵۹۷

نزد او می روم و او را توبیخ و سرزنش می کنم، پس نزدیک او رفتم، همینکه مرا دید فرمود:

ای شقیق!( اجْتَنِبُوا کَثیراً مِنَ الظنِّ إنَّ بَعْضَ الظنِّ إثْمٌ ) (1) «از بسیاری از گمانها اجتناب کنید، همانا بعضی از گمانها گناه است».

این را فرمود و مرا رها کرد و رفت، با خود گفتم: چیز عجیبی بود، او اسم مرا ذکر کرد و از باطن من خبر داد، حتماً او بنده ای از بندگان صالح خداوند است، خود را باید به او برسانم و از او درخواست کنم که مرا حلال کند.

با عجله او را تعقیب کردم ولی به او نرسیدم و او از دیدگان من ناپدید گردید، چون به منزلی در میان راه بنام واقصه رسیدیم و آنجا فرود آمدیم، او را دیدم نماز می خواند و اعضاء بدنش می لرزد و اشک از چشمان مبارکش جاری است، گفتم: این همان گمشده من است که در جستجوی او بودم، از این فرصت استفاده کنم و نزد او روم و از او بخواهم که مرا حلال کند.

پس کمی صبر کردم تا نشست و از نمازش فارغ شد، آنگاه بطرف او رفتم همین که مرا دید فرمود:

ای شقیق؛ این آیه شریفه را تلاوت کن:( وَإنّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی ) (2)

«من آمرزند ام کسی را که توبه کند و ایمان آورد و کار نیکو کند و سپس در طریق هدایت قدم بردارد».

چون این آیه را قرائت نمود مرا رها کرد و رفت. گفتم: این جوان حتماً از ابدال است، این مرتبه دوّم است که از باطن من و سرّ نهانی من خبر داد، چون به منزلگاه زباله رسیدیم دیدم آن جوان کنار چاه ایستاده و در

____________________

1- سوره حجرات، آیه 12.

2- سوره طه، آیه 82.

۵۹۸

دست پیاله ای گرفته می خواهد آب بردارد، ناگهان پیاله از دستش میان چاه افتاد، پس نگاهی به آسمان کرد و شنیدم که می گفت:

أنت ریّی إذا ظمئت إلی الماء

وقوتی إذا أردت الطعاما

تویی مایه سیراب شدن من هنگامی که تشنه آب می شوم، و قوت و طعام من وقتی که اراده غذا کنم.

خداوندا! ای سرور من! غیر از این پیاله ندارم، آن را از من مگیر.

شقیق گوید: بخدا قسم دیدم آب چاه بالا آمد و او دست خود را دراز کرد و از آب پر کرد، پس وضو گرفت و چهار رکعت نماز خواند و به طرف تلّ ریگی رفت، از آن ریگها برداشت و در میان کاسه ریخت و آن را حرکت داد و آشامید، من بسوی او رفتم و بر او سلام کردم و وقتی پاسخم را گفت عرض کردم: از زیادتی و باقیمانده آنچه خداوند به شما عنایت کرده به من هم مرحمت فرما.فرمود:

یا شقیق، لم تزل نعمه اللَّه علینا ظاهره وباطنه فأحسن ظنّک بربّک .

ای شقیق! همواره نعمت های ظاهری و باطنی پروردگار شامل حال ما است، گمان خود را به پروردگارت نیکو گردان.

پس آن کاسه را به من مرحمت فرمود، از آن آشامیدم دیدم شوربائی است که از آب و شکر درست شده و بخدا قسم لذیذتر و خوشبوتر از آن هرگز چیزی نیاشامیده بودم پس سیر شدم و سیراب گردیدم و تا مدّتی به غذا و نوشیدنی میل نداشتم.

بعد از آن او را ندیدم تا وارد مکّه شدیم، شبی از نیمه گذشته بود او را کنار قبّه الشراب دیدم با خشوع کامل به نماز ایستاده و پیوسته ناله و گریه کرد تا شب به پایان رسید و وقتی سپیده صبح ظاهر شد در جایگاه نمازش نشست و مدّتی به تسبیح خدا پرداخت، سپس برخاست و نماز صبح را بجا آورد و بعد از آن هفت بار گرد کعبه طواف کرد و خارج شد، من هم به

۵۹۹

دنبال او بیرون رفتم، و برخلاف آنچه در بین راه از او مشاهده کردم که تنها بود دیدم اطراف او دوستان و یاران و غلامانش پروانه وار می چرخند، مردم بر او سلام می کنند و از او تجلیل و احترام به عمل می آورند، از یکی از اطرافیان ایشان سؤال کردم این جوان کیست؟

جواب داد: حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام است.

گفتم: عجائب و کراماتی که مشاهده کردم اگر از غیر او بود عجیب و شگفت انگیز بود، ولی از مثل چنین بزرگواری هیچگونه تعجّب ندارد.

این حکایت را بعضی از شعرا به شعر درآورده اند، و علّامه مجلسیرحمه‌الله بعضی از آن را در کتاب شریف «بحار الأنوار» ذکر کرده است که ما در اینجا نقل می کنیم:

سل شقیق البلخیّ عنه بما شاهد

منه وما الّذی کان أبصر

قال لمّا حججت عاینت شخصاً

شاحب اللون ناحل الجسم أسمر

سائراً وحده ولیس له زاد

فما زلت دائماً أتفکّر

وتوهّمت أنّه یسأل الناس

ولم أدر أنّه الحجُّ الأکبر

ثمّ عاینته ونحن نزول

دون فید علی الکثیب الأحمر

یضع الرمل فی الإناء ویشربه

فنادیته وعقلی محیّر

اسقنی شربه فناولنی منه

فعاینته سویقاً وسکّر

فسألت الحجیج من یک هذا؟

قیل هذا الإمام موسی بن جعفرعليهما‌السلام

شقیق بلخی را سؤال کن از آنچه مشاهده کرده از حضرت کاظمعليه‌السلام و آنچه دیده و فهمیده است.

گفت: هنگامی که حجّ رفتم شخصی را دیدم رنگ پریده، لاغر اندام با چهره ای گندمگون.

تنها می رفت و هیچ زاد و توشه ای بهمراه نداشت، پیوسته در کار او اندیشه می کردم.

با خود گمان کردم که او آنچه احتیاج داشته باشد از مردم خواهد خواست،

۶۰۰