قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۱

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام0%

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام نویسنده:
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: کتابخانه پیامبر و اهل بیت
صفحات: 912

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید احمد مستبط
مترجم: محمد ظریف
ناشرین: نشر حاذق
گروه: صفحات: 912
مشاهدات: 42189
دانلود: 5256


توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 912 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 42189 / دانلود: 5256
اندازه اندازه اندازه
قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد 1

نویسنده:
ناشرین: نشر حاذق
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شد و بر فرش های او قدم نهاد، همه غلامان و حاضران به احترام آن حضرت از جا برخاستند و مؤدّبانه ایستادند.

امامعليه‌السلام به انوش فرمود:أمّا إبنک هذا فباق علیک، وأمّا الآخر فمأخوذ عنک بعد ثلاثه أیّام، وهذا الباقی یسلم ویحسن إسلامه ویتولّانا أهل البیت .

این پسرت برای تو باقی می ماند، ولی دوّمی بعد از سه روز دیگر از تو گرفته خواهد شد، فرزندی که برایت می ماند اسلام آورده و مسلمان خوبی خواهد شد و دوستی و ولایت ما اهل بیت را می پذیرد.

انوش عرض کرد: به خدا قسم، ای سرور من فرمایش شما حق است و برای من فوت این فرزندم آسان است چون بشارت دادی فرزند دیگرم مسلمان می شود و اهل ولایت شما اهل بیتعليهم‌السلام می گردد.

بعضی از کشیشان به او گفتند: تو که این گونه هستی پس چرا مسلمان نمی شوی؟ جواب داد: من مسلمانم و مولایم از آن آگاه است.

امامعليه‌السلام گفتار او را تصدیق نمود و فرمود:

و اگر این نبود که مردم می گفتند: ما از فوت پسرت خبر دادیم و آن خبر مطابق با واقع نبود هر آینه بقاء فرزندت را از خداوند مسألت می نمودیم.

انوش عرض کرد: ای سرور من؛ آنچه شما اراده کنید من همان را مایلم.

راوی این خبر یعنی احمد قصیر گوید: به خدا قسم همانطور که امامعليه‌السلام فرمود یکی از پسرانش بعد از سه روز از دنیا رفت و پسر دیگرش بعد از یک سال اسلام آورد و تا وفات امام عسکریعليه‌السلام همراه ما از ملازمان درگاه آن حضرت گردید.(1)

484/9.شیخ طوسی رحمه‌الله در کتابامالی از سهل بن یعقوب نقل کرده است که گفت:

____________________

1- حلیه الأبرار: 5/111 ح 1، مدینه المعاجز: 7/670 ح 137. این حدیث از معجزات امام عسکریعليه‌السلام است و مناسب بود که در باب بعدی ذکر شود.

۶۸۱

به امام هادیعليه‌السلام عرض کردم: اختیارات ایّام از امام صادقعليه‌السلام بواسطه راویان حدیث به من رسیده است اجازه می دهید خدمت شما آن را عرضه بدارم، چون امامعليه‌السلام پذیرفتند آن را عرضه داشتم و تصحیح نمودم.

بعد از آن عرض کردم: در بیشتر روزها موانعی هست که نمی گذارد آدمی بدنبال مقصود خود رود؛ زیرا در مورد آن ها ذکر شده است که مبارک نیست و خوف و خطر بدنبال دارد، شما مرا راهنمائی بفرمائید که چگونه می توانم از آن خطرات احتمالی اجتناب کنم و خود را در حرز و امان قرار دهم زیرا گاهی ضرورت و ناچاری مرا وادار می کند که در آن روزها به دنبال خواسته هایم بروم.

امامعليه‌السلام فرمود:یا سهل، إنّ لشیعتنا بولایتنا لعصمه لو سلکوا بها فی لجّه البحار الغامره وسباسب البیداء الغابره بین السباع والذئاب وأعادی الجنّ والإنس لأمنوا من مخاوفهم بولایتهم لنا، فثِقْ باللَّه عزّوجلّ وأخلص فی الولاء لأئمّتک الطاهرین عليهم‌السلام وتوجّه حیث شئت واقصد ماشئت .

ای سهل؛ ولایت ما برای شیعیانمان حافظ و نگهدارنده ای است که اگر در قعر دریاهای عمیق فرو روند و یا در دشت بی آب و علف و بیابان های خطرناک بین جانوران درنده و گرگ های وحشی و دشمنان آدمی و پری قرار بگیرند هر آینه از خوف و خطر آنها ایمن می باشند، پس به خدا اعتماد کن و ولایت و دوستی خود را به ائمّه طاهرین خالص گردان و بهر کجا که خواهی رو کن و دنبال هر مقصدی که داری برو.

ای سهل، اگر این دعایی که به تو می آموزم صبحگاهان سه بار و شامگاهان سه مرتبه خواندی خود را در پناهگاه محکمی قرار داده ای و از هر گونه ترس و وحشتی در امان خواهی بود، و دعا این است:

( أَصْبَحْتُ اللَّهُمَّ مُعْتَصِماً بِذِمامِکَ الْمَنیعِ الَّذی لایطاول وَلایحاول، مِنْ [ َشرِّ] کُلِّ طارِقٍ وَغاشِمٍ مِنْ سائِرِ ما خَلَقْتَ وَمَنْ خَلَقْتَ مِنْ خَلْقِکَ الصَّامِتِ وَالنَّاطِقِ، فی جُنَّهٍ مِنْ کُلِّ مَخُوفٍ بِلِباسٍ سابِغَهٍ

۶۸۲

وِلاءِ أَهْلِ بَیْتِ نَبِیِّکَ، مُحْتَجِزاً مِنْ کُلِّ قاصِدٍ لی إِلی أَذِیَّهٍ بِجِدارٍ حَصین الْإِخْلاصِ فِی الْإِعْتِرافِ بِحَقِّهِمْ، وَالتَّمَسُّکِ بِحَبْلِهِمْ جَمیعاً، مُوقِناً بِأَنَّ الْحَقَّ لَهُمْ وَمَعَهُمْ وَفیهِمْ وَبِهِمْ اُوالی مَنْ والوا، وَاُجانِبُ مَنْ جانَبُوا، فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، فَأَعِذْنِی اللَّهُمَّ بِهِمْ مِنْ شَرِّ کُلِّ ما أَتَّقیهِ یا عَظیمُ، حَجَزْتُ الْأَعادی عَنّی بِبَدیعِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ، إِنَّا «جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدیهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لایُبْصِرُونَ ) (1) .(2)

«خداوندا! صبح کردم در حالیکه پناهنده ام به کفالت و حمایت استوار تو که چیره گی و دسترسی به آن ممکن نیست از بدی و شرّ هر راهزن و ستمگر، از آنچه آفریده ای چه آنها که خاموشند و چه آنها که گویا می باشند، و خود را در سپری از هر چیز ترسناکی قرار دادم به سبب پوشش کاملی از دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در حجاب قرار دادم از هر که قصد اذیت مرا دارد به سبب دیوار محکم اخلاص، با اعتراف به حقّ آن عزیزان و چنگ زدن به رشته ولایت ایشان، در حالیکه یقین دارم که حق از آن ایشان و با ایشان و در ایشان و به وجود ایشان است.

دوستی می کنم با کسی که آنها را دوست دارد، و اجتناب می کنم از کسی که با آنها فاصله گرفته است، پس بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و مرا پناه بده به برکت این بزرگواران از شرّ آنچه از او پرهیز می کنم و می ترسم، ای بزرگوار، دشمنانم را از خودم منع می کنم به سبب پدیدآورنده آسمان ها و زمین، و همانا قرار دادیم سدّی را از پیش روی آنها و سدّی را از پشت سر ایشان و آنها را در پرده و پوشش نهادیم که آنها نمی بینند».

485/10 طبریرحمه‌الله در کتاب «دلائل الإمامه » از امام هادیعليه‌السلام روایت کرده

____________________

1- سوره یس، آیه 9.

2- امالی طوسی: 276 ح 67 مجلس 10، امالی صدوق: 276 ح 67 مجلس 10، بحار الأنوار: 59/24 ح7، و95/1 ح1، مصباح المتهجّد: 148، المصباح: 86، البلد الأمین: 27، بحار الأنوار: 86/148 ح 32 به نقل از مکارم الأخلاق: 322.

۶۸۳

است که فرمود: اسم اعظم پروردگار هفتاد و سه حرف است و همانا نزد آصف بن برخیا یک حرف از آن بود و با استفاده از آن توانست زمینی را که بین او و بین سبا بود درنوردد و تخت بلقیس را در کمتر از یک چشم بهم زدن برای سلیمانعليه‌السلام منتقل کند.

وعندنا منه اثنان وسبعون حرفاً، واستأثر اللَّه تعالی بحرف فی علم الغیب .

و نزد ما هفتاد و دو حرف از آن می باشد، و حرف دیگر آن را خداوند به خود اختصاص داده است.(1)

486/11. حسین بن عبدالوهاب در کتاب «عیون المعجزات » از حسن بن علی وشّاء (و او از امّ محمّد کنیز حضرت رضاعليه‌السلام ) نقل کرده است که گفت:

روزی حضرت هادیعليه‌السلام هراسناک آمد و در دامن امّ موسی عمّه پدرش نشست. امّ موسی از ایشان سؤال کرد: چه اتّفاقی افتاده است؟

فرمود:مات أبی واللَّه الساعه .

به خدا قسم پدرم در همین ساعت از دنیا رفت.

عرض کرد: از این حرف ها مگو.

فرمود: به خدا قسم مطلب همان طور است که گفتم.

امّ موسی این تاریخ را از جهت روز و ساعت یادداشت کرد و پس از مدّتی که خبر وفات امام جوادعليه‌السلام رسید مشاهده کرد کاملاً مطابق است با آنچه حضرت هادیعليه‌السلام فرموده بودند.(2)

487/12. قطب راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » از ابو هاشم جعفری روایت

____________________

1- دلائل الإمامه: 414 ح 10، مدینه المعاجز: 7/445 ذیل ح 27، بصائر الدرجات: 211 ح3، تفسیر برهان: 3/203 ح3، کشف الغمّه: 2/385، بحار الأنوار: 50/176 سطر 9، مناقب ابن شهراشوب: 4/406.

2- عیون المعجزات: 130، بحار الأنوار: 50/15 ح 21، مدینه المعاجز: 7/458 ح 41، کشف الغمّه: 2/384 با کمی اختلاف.

۶۸۴

کرده است که گفت:

متوکّل محلّ جلوسی برای خود داشت که آنجا پنجره های فراوان داشت و آن را طوری بنا کرده بود که خورشید روی دیوار آن می گشت و پرندگان آوازخوان زیادی آنجا قرار داده بود، چون روز ملاقات و دیدار عام او می رسید در آن مجلس می نشست، از صدای زیاد پرندگان آنچه به او گفته می شد نمی شنید و آنچه او می گفت شنیده نمی شد، ولی وقتی که حضرت هادیعليه‌السلام وارد می شد پرندگان همگی ساکت می شدند و تا زمانی که خارج می شد هیچ آوازی از آنها شنیده نمی شد و چون امامعليه‌السلام بیرون می رفت دوباره صدای آنها بلند می شد و شروع به خواندن می کردند.

و نیز مقداری کبک داشت که وقتی در مجلس می نشست آنها را رها می کرد کبک ها باهم زد و خورد می کردند و متوکّل از تماشای آنها شادی می کرد، هنگامی که امام هادیعليه‌السلام وارد مجلس می شد آنها روی دیوار آرام می گرفتند و تا آن حضرت در مجلس حضور داشتند از جای خود حرکت نمی کردند و وقتی از مجلس خارج می شدند، دوباره این پرندگان به زد و خورد می پرداختند.(1)

488/13. و نیز در همان کتاب از محمّد بن فرج نقل کرده است که گفت:

امام هادیعليه‌السلام به من فرمود:

إذا أردت أن تسأل مسأله فاکتبها وضع الکتاب تحت مصلاّک ودعه ساعه ثمّ أخرجه واُنظر فیه .

هرگاه مشکلی داشتی و می خواستی مسأله ای سؤال کنی آن را بنویس و در زیر مصلاّی خود بگذار و پس از آنکه مدتی آن را رها کردی بیرون آور و در آن نظاره کن.

____________________

1- الخرائج: 1/404 ح 10، بحار الأنوار: 50/148 ح 34، مدینه المعاجز: 7/474 ح 55، إثبات الهداه: 3/375 ح 42، کشف الغمّه: 2/394 (به طور اختصار).

۶۸۵

محمّد بن فرج گوید: من طبق دستور امامعليه‌السلام این کار را کردم و جواب سؤال خود را همراه با امضای امامعليه‌السلام در آن مشاهده نمودم.(1)

489/14. سیّد بن طاووسقدس‌سره در کتاب «کشف المحجّه » از کتاب «الرسائل» که نوشته کلینیرحمه‌الله است از کسی که او را نام برده نقل کرده است که گفت:

به امام هادیعليه‌السلام نوشتم، شخصی دوست دارد که با امامعليه‌السلام خود راز و نیاز کند و مشکلات خود را با او در میان بگذارد همانطور که با خداوند راز و نیاز می کند و حوائجش را اظهار می دارد.

امامعليه‌السلام پاسخ او را اینگونه نوشتند:

إن کان لک حاجه فحرّک شفتیک، فإنّ الجواب یأتیک .

هر گاه حاجتی داشتی فقط لبهای خود را حرکت بده و مطمئن باش که جواب به تو می رسد.(2)

490/15. طبریرحمه‌الله در کتاب «دلائل الإمامه » از محمّد بن اسماعیل نهلی و او از پدرش نقل کرده است که گفت:

من در سامراء اسیر بودم روزی یزداد مسیحی شاگرد بختیشوع را دیدم که از خانه موسی بن بغا برمی گشت، او همراه من به راه افتاد و باهم گفتگو می کردیم تا به محلّی رسیدیم، با دست اشاره کرد و گفت: آیا این دیوار را می بینی؟ آیا می دانی صاحب این خانه کیست؟

گفتم: خودت بگو صاحب آن چه کسی است؟

جواب داد: جوانی علوی و اهل حجاز است که علی بن محمّد نام دارد و ما اکنون اطراف خانه اش راه می رویم.

به یزداد گفتم: راجع به او چه می دانی؟

____________________

1- الخرائج: 1/419 ح 22، بحار الأنوار: 50/155 ح 41، کشف الغمّه: 2/395.

2- کشف المحجّه: 153، بحار الأنوار: 50/155 ح 42.

۶۸۶

گفت: اگر کسی در عالم از غیب و پنهانی خبر داشته باشد او است.

گفتم: از کجا می دانی و چگونه این مطلب را می گویی؟

گفت: قضیه عجیبی از او برایت تعریف می کنم که مثل آن را تو و دیگران نشنیده اید ولی خدا را وکیل و حاکم قرار می دهم که آن را از طرف من برای هیچ کس نقل نکنی، زیرا من طبیب هستم و خرجی زندگی من از طریق سلطان تأمین می شود، و شنیده ام که خلیفه او را از روی دشمنی از حجاز به اینجا کشانیده است که مردم به او روی نیاورند و گرد او جمع نشوند و در نتیجه سلطنت او از بین ایشان یعنی فرزندان عباس خارج نشود.

گفتم: قول می دهم و خدا را ضامن می گیرم که آن را برای کسی نقل نکنم، قصّه ات را بگو و ترسی بخود راه نده، چون تو یک نفر نصرانی هستی و نسبت به آنچه از این خانواده تعریف کنی کسی تو را متّهم نمی کند، و مطمئن باش که من آن را کتمان خواهم کرد.

گفت: بلی قضیّه آنستکه روزی او را ملاقات کردم در حالی که بر اسب سیاهی سوار شده بود، لباس سیاهی به تن و عمامه سیاهی بر سر گذاشته بود، چهره خود ایشان هم مایل به سیاهی بود، همینکه چشمم به ایشان افتاد به احترام او ایستادم، و با خود گفتم: - بدون آنکه از دهان من مطلبی خارج شود و کسی از من حرفی بشنود، به حقّ حضرت مسیحعليه‌السلام فقط در ضمیر خود گذراندم که - لباس او سیاه، عمامه او سیاه، مرکب او سیاه، و خودش سیاه، سیاهی در سیاهی در سیاهی.

همینکه به من رسید به تندی به من نگاهی کرد و فرمود:

قلبک أسود ممّا تری عیناک من سواد فی سواد فی سواد .

قلب تو سیاه تر است از آنچه چشمان تو مشاهده کرد که سیاهی در سیاهی در سیاهی گفتی.

۶۸۷

پدرم گفت: به او گفتم: بعد از آن چه کردی و به او چه جواب دادی؟

گفت: از شنیدن کلام آن حضرت متحیّر و سرگردان در جای خود بی حرکت ماندم و نتوانستم هیچگونه پاسخی دهم.

به او گفتم: آیا قلبت از مشاهده این معجزه و کرامت، نورانی و سفید نشد؟ جواب داد: خدا می داند.

پدرم در دنباله داستان گفت: هنگامی که یزداد مریض و ناتوان گردید کسی را به سوی من فرستاد، و من نزد او حاضر شدم، به من گفت: بدان قلب من بعد از آن تاریکی و سیاهی که داشت به برکت امام هادیعليه‌السلام روشن و سفید گردید و اکنون شهادت می دهم که خدائی جز خداوند یکتا نیست و محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاده او است، و حضرت علی بن محمّدعليه‌السلام حجّت خداوند بر بندگانش و ناموس بزرگ پروردگار است.

سپس در همان بیماری دنیا را وداع گفت، و من در نمازی که بر او خواندند شرکت کردم.(1)

491/16. قطب راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » می گوید: امام هادیعليه‌السلام تمام خصال پسندیده و نیکوی امامت در وجود مبارکش جمع شده، و فضلیت و دانش و صفات نیک در او کامل گشته بود، اخلاق او همه خارق العاده مانند اخلاق پدرانش بود.

هنگام شب رو به قبله می نمود و لحظه ای از عبادت باز نمی ایستاد، جبّه ای پشمینه می پوشید و بر حصیری سجاده خود را می گسترانید، و اگر بخواهیم خُلق و خوی نیکوی او را بیان کنیم کتابی طولانی خواهد شد.(2)

492/17. روایت شده است: امام هادیعليه‌السلام چون وارد خانه متوکّل شد، به

____________________

1- دلائل الإمامه: 418 ح 15، مدینه المعاجز: 7/448 ح 31، نوادر المعجزات: 187 ح6، فرج المهموم: 233، بحار الأنوار: 50/161 ح 50.

2- الخرائج: 2/901.

۶۸۸

نماز ایستاد، شخص خبیثی از مخالفین به آن حضرت جسارت کرده و گفت: تا چه مقدار ریا و خودنمایی می کنی؟

همینکه کلامش به پایان رسید بر زمین افتاد، و از دنیا رفت.

493/18. یوسف بن حاتم شامی در کتاب «الدرّ النظیم » از محمّد بن یحیی نقل کرده است که گفت: روزی یحیی بن اکثم در مجلس واثق خلیفه عبّاسی در حضور دانشمندان سؤالی را مطرح کرد که حضرت آدم وقتی حجّ کرد سر او را چه کسی تراشید؟ کسی از حاضرین نتوانست پاسخ دهد.

واثق گفت: من کسی را نزد شما حاضر می کنم که بتواند جواب این سؤال را بگوید، آنگاه شخصی را بسوی امام هادیعليه‌السلام فرستاد، امامعليه‌السلام از او خواست که مرا معاف بدار، ولی بعد از اصرار زیاد او فرمود:

پدرم از جدّم و او از پدرش و از جدّش نقل کرد که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

أمر جبرئیل أن ینزل بیاقوته من الجنّه فهبط بها فمسح بها رأس آدم فتناثر الشعر منه، فحیث بلغ نورها صار حرما .

خداوند تبارک و تعالی به جبرئیل دستور داد که به همراه یاقوتی از بهشت فرود آید، و او فوراً نزد آدم فرود آمد و آن یاقوت را بسر آدم کشید و موهای سرش ریخت و تا آنجایی که نور آن یاقوت رسید از محدوده حرم گردید.(1)

494/19. قطب راوندیرحمه‌الله در کتاب «خرائج » از گروهی از اهل اصفهان نقل کرده است که گفتند: در اصفهان شخصی بنام عبد الرحمان بود که مذهب شیعه داشت، از او پرسیدند چه چیز باعث شد که مذهب شیعه را اختیار کردی و امامت حضرت هادیعليه‌السلام را پذیرفتی؟

____________________

1- الدرّ المنثور: 1/56 به نقل از کتاب تاریخ بغداد: 12/56، بحار الأنوار: 99/50 ح 50، المستدرک: 9/330 ح5.

۶۸۹

گفت: کرامتی را از او مشاهده کردم که بر من لازم شد به امامت او اعتراف کنم، و قضیه اش این است که:

من گرفتار فقر و ناداری بودم ولی زبان قوی و جرأت زیادی داشتم، در یکی از سالها اهل اصفهان مرا با گروه دیگری برای شکایت و دادخواهی به نزد متوکّل فرستادند.

روزی بر درِ سرای متوکّل بودم که ناگهان دستور احضار حضرت هادیعليه‌السلام صادر شد. به بعضی از حاضرین گفتم: شخصی که متوکّل دستور احضار او را صادر کرده چه کسی است؟

گفتند: یکی از علویین و فرزندان علیعليه‌السلام است که رافضی ها (شیعیان) او را امام می دانند، و ممکن است متوکّل او را طلبیده تا به قتل برساند.

با خود گفتم: از این جا حرکت نمی کنم و می مانم تا او را مشاهده کنم و ببینم چگونه شخصی است. مدّتی که گذشت دیدم او در حالیکه بر اسبی سوار شده و مردم دو طرف جاده ایستاده به او نگاه می کنند بطرف ما می آید، همینکه او را از نزدیک دیدم محبّت و دوستی او در قلب من جای گرفت و در دل برایش دعا کردم که خداوند شرّ متوکّل را از او دور سازد.

او در میان مردم عبور می کرد و سر را پایین انداخته به یال اسبش نگاه می کرد و به چپ و راست نمی نگریست، همینکه در مقابل من قرار گرفت رو به من کرد و فرمود:

قد استجاب اللَّه دعاءک، وطوّل عمرک، وکثّر مالک وولدک .

خداوند دعایت را اجابت فرمود و عمر طولانی ومال و فرزند زیاد برایت مقدّر نمود.

از هیبت گفتار او بلرزه در آمدم و در میان رفقایم بر زمین افتادم، آنها از من پرسیدند: چه شد و چه اتفاقی افتاد؟

گفتم: خیر است و قضیّه را از آنها پنهان کردم.

۶۹۰

چون به اصفهان برگشتم خداوند به دعای آن بزرگوار درهای رحمت خود را به روی من گشود، و مال و ثروت زیادی نصیب من گردانید بطوریکه امروز موجودی من در خانه معادل هزار هزار درهم است غیر از اموالی که در خارج خانه دارم، و ده فرزند به من روزی کرده است و از عمرم تاکنون هفتاد و چند سال می گذرد، و من به امامت این بزرگوار که از ضمیر و باطن من خبر داد و خداوند دعای او را درباره من اجابت فرمود اقرار می کنم.(1)

495/20. طبریرحمه‌الله در کتاب «دلائل الإمامه» از هارون بن فضل نقل کرده است:

حضرت هادیعليه‌السلام را در روزی که پدر بزرگوارش وفات یافت دیدم که می فرمود:

( إنّا للَّه و إنّا إلیه راجعون ) مضی واللَّه أبوجعفر.

همه از آنِ خداوندیم و بسوی او بازگشت می کنیم، بخدا قسم پدرم ابو جعفرعليه‌السلام از دنیا رفت.

عرض کردم: چگونه دانستید در حالیکه ایشان در بغداد و شما در مدینه هستید؟

فرمود: از آنجا که فروتنی و تواضع ویژه ای برای خداوند در خود احساس کردم که پیش از آن نبود.(2)

و در روایت دیگری فرموده است:

دخلنی من إجلال اللَّه شی ء لم أکن أعرفه قبل ذلک، فعلمت أنّه قد مضی .

عظمت و بزرگی خاصّی برای خداوند در قلب من وارد شد که پیش از آن احساس نمی کردم و از این جهت دانستم که پدرم دنیا را وداع نموده است.(3)

____________________

1- الخرائج: 1/392 ح1، بحار الأنوار: 50/141 ح 26، حلیه الأبرار: 5/51، مدینه المعاجز: 7/463 ح 50، کشف الغمّه: 2/389، الثاقب فی المناقب: 549 ح 11، إثبات الهداه: 3/371 ح 37.

2- نوادر المعجزات: 189 ح 8، دلائل الإمامه: 415 ح 11، بصائر الدرجات: 467 ح5، بحار الأنوار: 27/292 ح3، و 50/135 ح 16، إثبات الوصیّه: 194. و همچنین این روایت در کتاب کافی: 1/381 ح5 (با اختلاف سند) و بحار الأنوار: 50/14 ح 15 به نقل از کافی، ذکر شده است.

3- بصائر الدرجات: 467 ح2، بحار الأنوار: 27/291 ح2، و50/2 ح2، إثبات الهداه: 3/368 ح 26.

۶۹۱

496/21. شیخ طوسیرحمه‌الله در کتاب «امالی » از محمّد بن احمد نقل کرده است که گفت: عموی پدرم برایم تعریف کرد: روزی خدمت امام هادیعليه‌السلام رسیدم و به آن حضرت عرض کردم: ای سرور من، این مرد یعنی متوکّل مرا از خود دور نموده و روزی من را قطع کرده، و مرا ملول و دلتنگ نموده است، وهمه آنها بخاطر این است که می داند من وابسته و ملازم درگاه شما هستم و چون می دانم اگر شما به او سفارشی بفرمائید حتماً قبول می کند، تقاضا دارم که لطفی کنید و از او درخواست کنید در کار من تجدید نظری نماید.

امامعليه‌السلام فرمود: ان شاء اللَّه به خواسته ات می رسی.

هنگامیکه شب فرا رسید فرستاده های متوکّل یکی پس از دیگری به سوی خانه من آمدند و مرا به نزد متوکّل دعوت کردند، وقتی به آنجا رفتم فتح بن خاقان را دیدم کنار در ایستاده و گویا منتظر است، به من گفت: ای مرد، چرا شب در خانه ات آرام نمی گیری؟ متوکّل چقدر امشب برای دسترسی به تو اصرار ورزید و مرا خسته کرد.

سپس وارد خانه شدم و دیدم متوکّل در جای خود نشسته است همینکه مرا دید صدا زد: ای ابو موسی ما بخاطر شغل فراوان از تو غفلت می کنیم چرا تو یادآوری نمی کنی و خودت را از خاطر ما می بری، اکنون بگو چه حقوقی از تو نزد ما باقی مانده و پرداخت نشده است؟

من چند مورد را که می دانستم از جمله فلان عطا و فلان ماهیانه را نام بردم و او دستور داد تا دو برابر آنچه گفتم به من پرداخت کردند.

هنگام خارج شدن به فتح بن خاقان گفتم: آیا امام هادیعليه‌السلام اینجا تشریف آورده است: جواب داد: نه، گفتم: نامه ای فرستاده است؟ گفت: نه، پس از این گفتگو بیرون آمدم و بطرف خانه ام روان شدم، فتح بن خاقان هم بدنبال من بیرون آمد و به من گفت: هرگز شک ندارم که تو از

۶۹۲

امام هادی تقاضای دعا کرده ای و آن حضرت برای تو دعا نموده است، از تو خواهش می کنم از آن حضرت تقاضا کنی برای من هم دعا کند.

هنگامی که خدمت آن حضرت شرفیاب شدم به من فرمود: ای ابو موسی؛ چهره ات را چهره خوشنود و رضا می بینم.

عرض کردم: و این به برکت شما بوده است ای سرور من، ولی به من گفتند: شما نزد او نرفته اید و از او درخواست نکرده اید؟

امامعليه‌السلام فرمود:إنّ اللَّه تعالی علم منّا أنّا لا نلجأ فی المهمّات إلّا إلیه، ولا نتوکّل فی الملمّات إلّا علیه، وعوّدنا إذا سألناه الإجابه، ونخاف أن نعدل فیعدل بنا .

خداوند تبارک و تعالی می داند که ما هرگز در امور مهم خود جز به او پناهنده نمی شویم، و در سختی ها و بلاها جز به او اعتماد نمی کنیم، و ما را چنین عادت داده است که هرگاه از او درخواست کنیم اجابت فرماید و می ترسیم از او روی بگردانیم او هم از ما رو بگرداند.

عرض کردم: فتح بن خاقان به من چنین و چنان گفت.

فرمود: او به ظاهر ما را دوست می دارد ولی در واقع از ما دوری می کند، دعا برای دعاکننده اثر خواهد داشت وقتی با شرائط آن همراه باشد،(1) هنگامی که تو در اطاعت فرمان الهی اخلاص ورزیدی، و به پیامبری رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حق ما اهل بیت اعتراف کردی و آنگاه از خداوند چیزی در خواست کردی تو را محروم نمی فرماید.

عرض کردم: ای سرور من؛ دوست دارم از میان دعاها دعای مخصوصی را به من بیاموزی.

امامعليه‌السلام فرمود: دعایی را که خواهم گفت من آن را بسیار می خوانم و از خدا تقاضا کرده ام هر کس بعد از من نزد قبرم بخواند او را ناامید نفرماید. و دعا این است:

____________________

1- علاّمه مجلسیرحمه‌الله در بیان این جمله فرموده است: معنایش این است که هر کس خدا را به واسطه او بخواند دعایش مستجاب می شود یا آنکه دعاء تابع حال دعاکننده است، و اگر شرائط دعا برای دعاکننده فراهم نباشد دعایش مستجاب نمی گردد. پس جمله بعدی از کلام امامعليه‌السلام «وقتی اخلاص ورزیدی» تفسیر ماقبل است، واین قول ظاهراً بهتر است.

۶۹۳

( یا عُدَّتی عِنْدَ الْعُدَدِ، وَیا رَجائی وَالْمُعْتَمَدِ، وَیا کَهْفی وَالسَّنَدِ، وَیا واحِدُ یا اَحَدُ وَیا قُلْ هُوَ اللَّهُ اَحَدٌ، أَسْاَلُکَ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مَنْ خَلَقْتَهُ مِنْ خَلْقِکَ، وَلَمْ تَجْعَلْ فی خَلْقِکَ مِثْلَهُمْ أَحَداً، أَنْ تُصَلِّیَ عَلَیْهِمْ وَتَفْعَل بی کَیْتَ وَکَیْتَ ) .(1)

ای سرمایه و ذخیره من نزد ذخیره ها، و ای امید و تکیه گاه من، و ای پناهگاه و پشتوانه من، و ای یگانه، ای یکتا، ای کسی که به پیامبرت فرموده ای: بگو او خدای یگانه است. خداوندا، از تو درخواست می کنم به حقّ کسانی که آنها را آفریدی و در میان آفریدگانت هیچ کس مانند آنها نیست، که بر ایشان درود فرستی و با من چنین و چنان کنی.

مؤلفرحمه‌الله در آخر این باب شعری را از ابو هاشم جعفری که در هنگام بیماری حضرت هادیعليه‌السلام سروده است ذکر می کند:

مادت الأرض بی وأدّت فؤادی

واعترتنی موارد العرواء

حین قیل الإمام نضو علیل

قلت نفسی فدته کلّ الفداء

مرض الدین لاعتلالک واعتلّ

وغارت له نجوم السماء

عجباً إن منیت بالداء والسقم

وأنت الإمام حسم الداء

أنت آسی الأدواء فی الدین والدنیا

ومحیی الأموات والأحیاء(2)

زمین به لرزه افتاد و قلبم سنگینی کرد، و مرا دچار تب و لرز نمود.

وقتی گفته شد: امامعليه‌السلام ضعیف و بیمار گشته است، گفتم: جان من و تمام هستی من فدای او باد.

دین بخاطر بیماری تو مریض گردید و ستاره های آسمان تیره و تاریک شد.

شگفتا که تو مبتلا به درد و بیماری شوی، و تو امامی هستی که از بین برنده دردها هستی.

تو طبیب دردهای دین و دنیا هستی، و مردگان و زندگان را زنده می کنی و جان می بخشی.

____________________

1- امالی طوسی: 285 ح2 مجلس 11، بحار الأنوار: 50/127 ح 5، مدینه المعاجز: 7/436 ح 17، مناقب ابن شهراشوب: 4/410 (به طور اختصار).

2- إعلام الوری: 366، بحار الأنوار: 50/222.

۶۹۴

بخش سیزدهم: مناقب امام حسن عسکریعليه‌السلام

قطره ای از دریای کمالات و افتخارات امام یازدهم، سبط سرور جهانیان و پدر آخرین یادگار پیشینیان امام منتظر و شفاعت کننده فردای قیامت او که ملقّب به رضی و زکی و کنیه اش ابومحمّد است یعنی حضرت حسن بن علی، امام عسکری صلوات اللَّه علیه

۶۹۵
۶۹۶

497/1.قطب راوندی قدس‌سره از ابو هاشم نقل می کند که از امام عسکریعليه‌السلام درباره این آیه شریفه سؤال کرد:

( ثُمَّ أوْرَثْنَا الکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُم ظالِمٌ لِنَفْسِه وَمِنْهُم مُقْتَصِد وَمِنْهُم سابِقٌ بِالْخَیْرات بِإذْنِ اللَّه ذلکَ هُوَ الفَضْلُ الکَبیرُ ) (1) .

سپس وارت کتاب گردانیدیم کسانی را که از میان بندگان خود برگزیدیم بعضی از آنها به خود ظلم کردند، و بعضی میانه رو بودند و راه عدل پیمودند، و برخی به اذن پروردگار به کارهای خیر و صلاح پیشی گرفتند، و این همان برتری و فضیلت والا است.

امامعليه‌السلام فرمود:کلّهم من آل محمّد عليهم‌السلام الظالم لنفسه: الّذی لایقرّ بالإمام، والمقتصد: العارف بالإمام، والسابق بالخیرات: الإمام .

همه ایشان از آل محمّدعليهم‌السلام هستند، (سپس به تفسیر آنها پرداخت و فرمود:) دسته اوّل که ستم به خود کرده اند کسانی هستند که به امامعليه‌السلام اقرار ندارند، دسته دوّم که راه عدل پیموده اند کسانی هستند که نسبت به امام معرفت و شناخت دارند، دسته سوّم که به خوبی ها پیش گرفته اند و مقصود امامعليه‌السلام است.

____________________

1- سوره فاطر، آیه 32.

۶۹۷

من در فکر فرو رفتم که چه عظمتی خداوند به آل محمّدعليهم‌السلام عنایت کرده است و گریستم.

امامعليه‌السلام به من نگاهی کرد و فرمود:

الأمر أعظم ممّا حدّثت به نفسک من عظم شأن آل محمّد عليهم‌السلام .

مطلب بالاتر از آن است که تو راجع به عظمت مقام آل محمّدعليهم‌السلام در خاطر گذراندی.

خدا را شکر کن که تو را از چنگ زنندگان به رشته ولایت آنها قرار داده است، و تو را فردای قیامت همراه آنها می خوانند وقتی که هر طایفه ای از مردم را همراه امامش می خوانند، و تو سعادتمند و عاقبت به خیر هستی.(1)

مؤلّف عليهم‌السلام در تأیید این مطلب بخشی از فرمایش حضرت رضا صلوات اللَّه علیه را ذکر می کند که فرموده است:

مراد از «فمنهم ظالم» در آیه شریفه آل محمّدعليهم‌السلام است، زیرا اگر «امّت» مقصود بود در نتیجه همه امّت باید جایگاه آنها در بهشت باشد، چون در آیه بعد در مورد همه آنها فرموده است:

( جَنّات عَدْن یَدخُلُونَها یُحَلَّوْنَ فیها مِنْ أساوِرَ مِن ذَهَب... ) (2) .

«در بهشت برین برای همیشه وارد شوند و در آنجا با دستبندهای طلائی خود را زیور دهند و آراسته گردانند».

پس وراثت کتاب - در آیه شریفه - مخصوص عترت اطهار پیغمبر اکرمعليهم‌السلام است و شامل دیگران که همه امت باشد نمی شود.(3)

498/2. درتفسیر امام حسن عسکری عليه‌السلام حدیثی وارد شده است که آن را ابو یعقوب یوسف بن یزیاد و علی بن سیّار روایت کرده اند، این دو

____________________

1- الخرائج: 2/687 ح9، بحار الأنوار: 50/258 ح 18، مدینه المعاجز: 7/634 ح 101، إثبات الهداه: 3/423 ح 83، بحار الأنوار: 23/218 ح 18 به نقل از کشف الغمّه: 2/418.

2- سوره فاطر، آیه 33.

3- عیون اخبار الرضاعليه‌السلام : 1/126، بحار الأنوار: 25/220 ضمن ح 20، بشاره المصطفی: 228.

۶۹۸

بزرگوار می گویند:

شبی در خدمت امام عسکریعليه‌السلام بودیم - در آن زمان حاکم آن سامان نسبت به امامعليه‌السلام تعظیم می کرد و اطرافیان او نیز احترام می نمودند - ناگهان حاکم شهر از آنجا عبورش افتاد و مردی دست بسته همراه او بود او امامعليه‌السلام را که در بالای خانه قرار داشت و از بیرون مشاهده می شد دید، همینکه چشمش به آن حضرت افتاد بخاطر احترام از مرکب پیاده شد.

امام عسکریعليه‌السلام فرمود: به جای خود برگرد، و او در حالی که تعظیم می کرد به جای خود یعنی روی مرکب برگشت و عرض کرد: ای فرزند رسول خدا این شخص را امشب کنار یک دکّان صرّافی گرفته ام به گمان اینکه می خواسته راهی به دکان باز کند و از آن سرقت کند. همین که خواستم او را تازیانه بزنم - و این روش من است متّهمی را که دستگیر می کنم پنجاه تازیانه می زنم تا تنبیه او باشد و بعد از آن جرم بزرگتری مرتکب نشود - او به من گفت: از خدا بترس و کاری که باعث خشم خداوند می شود انجام نده، من به راستی از شیعیان علی بن ابی طالب و شیعه این امام بزرگوار پدر کسی که به امر خدا قیام می کند می باشم.

من از او دست برداشتم و گفتم: تو را نزد امامعليه‌السلام می برم، اگر آن حضرت گفته ات را تصدیق کرد که از شیعیان او هستی تو را رها می کنم، و اگر دروغ گفته بودی بعد از آنکه هزار تازیانه به تو می زنم دست و پایت را قطع خواهم کرد، اکنون او را به حضور شما آورده ام، آیا او همان طور که ادّعا کرده است از شیعیان شما می باشد؟

امامعليه‌السلام فرمود:

پناه بر خدا می برم، این کجا از شیعیان علی بن ابی طالب می باشد؟ خدا او را در دست تو گرفتار کرده است بخاطر اینکه به خیال خود اعتقاد دارد که از شیعیان حضرت علیعليه‌السلام است.

۶۹۹

حاکم گفت: راحتم کردی، الآن پانصد ضربه به آن می زنم و هیچ اعتراضی هم بر من نیست. و چون او را به فاصله زیادی از آنجا دور کرد دستور داد او را به رو بر زمین افکندند، دو جلاد را یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ بر او گماشت و به آنها گفت: او را بزنید و بدرد آورید.

این دو نفر شلاق های خود را بطرف او پایین آوردند، ولی به او برخورد نکرد و هر چه می زدند بر زمین می خورد، حاکم ناراحت شد و گفت: وای بر شما، زمین را می زنید؟ به پشت و کمر این شخص بزنید، دوباره شروع به زدن کردند و پشت و کمر او را نشانه گرفتند ولی این بار دستهای آنها خطا رفت و آندو به یکدیگر زدند و داد و فریاد آنها بلند شد.

حاکم به آنها گفت: وای بر شما، مگر شما دیوانه شده اید؟ چرا خودتان را می زنید؟ این مردی که بر زمین افتاده بزنید گفتند: ما همین کار را می کنیم و جز او را هدف نمی گیریم و نمی زنیم ولی دست های ما بی اختیار منحرف می شود بطوری که ضربه ها بر خود ما وارد می شود.

حاکم چهار نفر دیگر از مأموران خود را صدا زد و به این دو نفر اضافه کرد و گفت: او را احاطه کنید و تا می توانید بزنید، شش نفر دور او را گرفتند و شلّاق ها را بالا بردند که او را بزنند ولی این بار شلاّق به حاکم اصابت کرد. او از مرکب پیاده شد و فریاد کرد: مرا کشتید خدا شما را بکشد، این چه کاری است که می کنید؟ گفتند: ما غیر این شخص را نمی زنیم و نمی دانیم چرا چنین می شود؟

حاکم با خود گفت: شاید اینها توطئه کرده اند، لذا چند نفر دیگر را مأمور کرد که این شخص را بزنند، ولی آنها هم حاکم را زدند بار دیگر گفت: وای بر شما چرا مرا می زنید؟ گفتند: به خدا قسم ما جز این شخص را نمی زنیم.

۷۰۰