احکام و آداب حجاب و عفاف

احکام و آداب حجاب و عفاف37%

احکام و آداب حجاب و عفاف نویسنده:
گروه: کتابخانه زن و خانواده

احکام و آداب حجاب و عفاف
  • شروع
  • قبلی
  • 163 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11649 / دانلود: 4955
اندازه اندازه اندازه
احکام و آداب حجاب و عفاف

احکام و آداب حجاب و عفاف

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

احکام و آداب حجاب و عفاف

نویسنده:طاهره جباری

تذکراین کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است .

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام گردیده است.

سخن ناشر

از دیدگاه اسلام، همان گونه که دین راهنمای اندیشه و اخلاق و عبادات ا ست، راهنمای انتخاب ها و بایدها و نبایدها در همه شؤون زندگی است. طرح پروهشی- فرهنگی "فقه و زندگی " با این عقیده شکل گرفت که اسلام پاسخ گوی نیازهای بشر در همه عرصه های زندگی است. رفتار و اعمال روزمره هر انسان صدها حکم واجب و مستحب و شرایط حقوقی و اخلاقی دارد که دانستن آن در سلامت روابط اجتماعی و تکامل اخلاقی و معنوی انسان اثر می گذارد، همچنین صدها حرام و مکروه دارد که انجام آن فضای زندگی فردی و اجتماعی را تیره و تار می سازد.

از آنجا که بسیاری از مشکلات اجتماعی، ناشی از ندانستن احکام الهی و عمل نکردن به قوانین فقهی است، اگر دولت ها و ملّت ها احکام و دستورهای حیات بخش الهی را بشناسند و به آن عمل کنند زندگی هر روز شیرین و شیرین تر می شود و زمینه برای رشد معنوی و سعادت جاودانی فراهم می گردد.

نویسنده محترم این اثر، همچون سایر نویسندگان مجموعه کتب فقه و زندگی، با بهره گیری از قرآن، سنت، فقه اهل بیت، اخلاق اسلامی و اصول مسلم عقلی سعی کرده که وظیفه و تکلیف الهی و دینی بانوان محترم را، در رابطه با پوشش و حجاب تبیین کرده و آنها را برای عمل به واجبات و مستحبات الهی راغب و نزدیک تر و از مکروهات و محرمات دور نماید؛ که جا دارد از قلم شیوا و تلاش محققانه ایشان تشکر و قدردانی شود.

همچنین از تمام مسئولان و دست اندرکاران، به ویژه حجج اسلام محمود مهدی پور و محمدحسین فلاح زاده که نظارت علمی این مجموعه را به عهده دارند، و "دبیر ستاد احیاء امر به معروف و نهی از منکر"، جناب حجة الاسلام و المسلمین حاح سید احمد زرگر و تشکل های مردمی ستاد، که با را هنمایی و حمایت های مالی ما را در چاپ و نشر این مجموعه یاری می دهند، تشکر و قدردانی می شود.

ا مید است که دیدگاه های علمی و تجربی خویش را برای تکمیل

و اصلاح این مجموعه، به نشانی: قم، خ معلم، ۱۶ متری عباس آباد، جنب مدرسه شهیدین، انتشارات نورالسجاد ه ارسال کنید و ما را در ارائه بیشتر و بهتر خدمات فرهنگی یاری فرمایید. والله ولی التوفیققم- انتشارات نورالسجاد ه

مقدمه مولف

پوشش زن در برابر مرد بیگانه از مسائل مهم اسلامی است که قرآن کریم با صراحت بر وجوب آن تاکید نموده ا ست. پوشش مناسب، پرهیز از نگاه حرام و عدم جواز خلوت، لازمه حفظ حریم میان مردان و زنان نامحرم است.

زن با رعایت حجاب اسلامی، علاوه بر این که روح خود را برای تزکیه، پالایش و قرب الهی آماده می نماید، زمینه رشد معنوی مردان و گسترش امنیت اجتماعی را فراهم می سازد. حفظ حریم میان مردان و زنان، روح و روان و اخلاق آنان را سامان دهی کرده، بر تحکیم نظام خانواده می افزاید. حال اگر کسانی با نگرش دینی- اسلامی یا با دید جامعه شناسانه و روان شناسانه به چنین تاثیرات مطلوب، به ویژه تامین امنیّت اجتماعی پی ببرند برای اندیشه ها و رفتارهایشان دست به گزینش می زنند تا به کمال انسانی دست یابند. از این رو به پوشش و عفاف نیز به عنوان یک حفاظ ظاهری و باطنی در برابر افراد نامحرم، که مصونیت اخلاقی و خانوادگی و سعادت دنیا و آخرت را درپی دارد، می نگرند.

پوششی که اسلام آن را به عنوان یک حکم شرعی اعلام کرده، یک عمل ظاهری نیست، بلکه بر پایه های محکم عقیدتی استوار است. این پایه ها عبارتند از: ۱. ایمان به خدا و جهان آخرت: ایمان به خدای علیم و حکیم، علاوه بر ایجاد آرامش روحی و روانی، این اطمینان را در انسان به وجود می آورد که احکام و دستورات الهی، بدون نقص و دارای آثار مطلوبی است. بنابراین، احکام الهی را با تمام وجود پذیرفته و به آن ها عمل می نماید.

۲. تقوا و پرهیزکاری: این عامل، اعتقاد قلبی انسان را به شکلی که مطلوب خداوند متعال است، درعمل او ظاهر می سازد. کسی که درمان بیماری دل را تقوا بداند و آن را به کام جان خود بریزد، در برابر معبود سرا پا تسلیم و رضا می گردد و حفظ حریم را محدودیت نمی داند.

۳.آگاهی کامل: وقتی زن برای این پرسش درونی خود که "چرا باید پوشیده باشم؟ " پاسخ قانع کننده پیدا کند، بی تردید با جان و دل این مسئولیت بزرگ فردی و اجتماعی را می پذیرد و دوام آن را تضمین می نماید. به طور کلّی، شناخت کافی درباره آثار حیات بخش رعایت حجاب، باعث می شود که زن نه تنها از رعایت آن احساس سنگینی نکند، بلکه بی بند و باری و پوشش

نامناسب را برای روح و جسم خود و خانواده و اجتماع باری سنگین و غیر قابل تحمل بداند.

بر این اساس و با توجه به آیات شریفه( إِنَّ الَّذِین ءامَنُوأ وعَمِلُواْ الصلِحتِ إِنَّا لَا نُضِیعُ اجرَ مَن أحسَنَ عَمَلاً ۱ ) ؛ ما اجر کسانی را که عملشان نیکوست، ضایع نمی کنیم و( إِنَّا لَا نُضِیعُ أجرَ المصلِحِینَ ) ۲ ؛ ما اجر نیکوکاران را از بین نمی بریم، دست کم در میان پیروان دین مقدس اسلام، پدیده بی حجابی و بدحجابی بروز و ظهور نخواهد داشت، چرا که زنان پوشش اسلامی را عملی صالح و نیکو قلمداد می کنند که به وسیله آن می توانند عشق درونی و ایمان قلبی شان را به معبودشان بر سر هر کوی و برزن فریاد بزنند. و از آن جا که خداوند فرمود:( واَلعقبَةُ لِلمُتَّقِینَ ) ۳ فرجام نیک از آنِ پاکان پرهیزکار است. کسی که رفتارش مطابق دستورات الهی نیست، نباید انتظار داشته باشد که دیگران تقوا و ایمان قلبی او را باور کنند. او باید بداند که لاجرم این گونه اعمال به فرموده امام جعفر صادق باعث سیاهی قلب دل و خارج شدن نور ایمان از دلش خواهد شد.۴ اگر در قرآن کریم همواره ایمان و عمل صالح در کنار

____________________

۱. کهف (۱۸)، آیه ۳۰

۲. ا عر اف (۷)، آیه ی ۱۷۰

۳. قصص (۲۸)، آیه ی ۸۳

۴. کافی، ج۲، ص ۲۷۱

ذکر شده، بدان معناست که خداوند دوست دارد زیبایی قلبی و درونی انسان ها به شکل عملی زیباتر جلوه گر شود تا او بتواند بانک( فَتَبَارَکَ اَللَّهُ أحسَنُ الخلِقِینَ ) ۱ سرداده و به خلقت بشر در برابر مخلوقات دیگرش افتخار نماید.

تلاش این نوشتار برآن است تا به اختصار، فلسفه، ضرورت

و احکام پوشش و نگاه را از دیدگاه قرآن و روایات و فتاوای مراجع عظام تقلید بیان نماید، باشد که به لطف پروردگار این شناخت تبدیل به ایمان قلبی گردیده، عمل صالح به بار آورد تا در پرتو آن، زنان چو مردان جامعه مصداق آیه شریفه ی( یاَیتُهَا اَلنَّفس المُطمََّئنهُ اَرجِعیِ إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرضِیَّهً ) ۲ شوند و در بهشت با اولیای خدا همنشین گردند.

چنان که به یاری حق روشن خواهد شد، حجاب مصداق بارز دستورهای حیات بخش خدا و رسولش است که بنابر بیان آیه شریفه( یایها الَّذِینَ ءامَنُول اَستَجِیبواْ لِلَّهِ وَللرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَایُحیِیکُم واعلَمُواْ أنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَین المََرءِ وَ!قَلِبِه وأنَّهُ إِلَیهِ تحشَرُون )

" ای اهل ایمان وقتی که خدا و رسولش شما را به آن چه

حیات بخش است دعوت می کنند، اجابت کنید و بدانید که

خداوند بین فرد و قلبش واقع است و به سوی او محشور

خواهید شد. " اجابت آن ضروری است.

____________________

۱. مو منون (۲۳)، آ یه ۱۴

۲. فجر (۸۹)، آیات ۲۷ و ۲۸ گفتنی است احکامی که در ادامه خواهد آمد مطابق با فتوای حضرت امام قدس سره رهبر معظم انقلاب جمع آوری گردیده و در مواردی که مراجع عالیقدر دیگر نظرشان با این دو بزرگوار یکی بوده، مقابل آن مسئله با کلمه "همه " به این مطلب اشاره شده و در غیر این صورت نظر مخالف بیان گردیده است.

به دلیل این که توجه اصلی این کتاب، زن و کرامت اوست؟ ناگزیر برای ایجاد بستری مناسب، دیدگاه های مختلف درباره زن را به اجمال طرح نموده، در صدر سخن از کلام حضرت امام قدس سره و رهبر معظم انقلاب و شهید مطهری یاری می جوییم، باشد که انفاس قدسیه این بزرگواران بر ثاثیر کلام بیافزاید.

طاهره جباری

فصل اول : جایگاه زن و آزادی او

۱. نگاه غرب به زن، از دیروز تا امروز

در امپراتوری روم که پایه تمدن امروزی اروپاست، زن ها را به بالاترین مقام و به آرایش ها می آراستند و احترامشان می کردند. برای اشباع یکی از خاکی ترین و مادی ترین خصلت های بشری در مرد و این بزرگ ترین توهین و تحقیر نسبت به انسان و نسبت به جنس زن است !۱

زمانی که اروپایی ها تازه صنایع را به وجود آورده بودند و سرمایه داران غربی کارخانجات فراوان تاسیس کرده بودند احتیاج به نیروی کار ارزان، بی توقع و کم دردسر داشتند و لذا زمزمه آزادی زن را بلند کردند؛ برای این که زن را از داخل خانواده به داخل کارخانه ها بکشانند و به عنوان یک کارگر ارزان از او استفاده نموده، جیب های خودشان را پر کنند. امروز آن چه به نام آزادی زن در غرب مطرح است، ادامه همان داستان

____________________

۱. سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ۴/ ۱۰/ ۷۰

و ماجراست. در گذشته تاریخ هم به زن ظلم شده، اما این ظلم عمومی و فراگیر و همه گیر مخصوص دوران اخیر و ناشی از تمدن غرب است که زن را وسیله التذاذ مرد معرفی کرد ه اند و اسمش را آزادی زن گذاشته اند. در حالی که در واقع آزادی مردان هرزه برای تمتع از زن است. غربی ها در عرصه هنر هم به زن ظلم کردند؛ اگر امروز در آثار هنری، داستان ها، رمان ها، نقاشی ها و انواع کارهای هنری نگاه کنید، خواهید دید با چه دیدی به زن می نگرند. آیا جنبه های مثبت و ارزش های والایی که در زن وجود دارد، مورد توجه قرار می گیرد؟ آیا عواطف رقیق و خوی مهرآمیزی که خدای متعال در زن به ودیعه گذاشته است، خوی مادری، روحیه نگهداری از فرزند و تربیت فرزند مورد توجه است یا جنبه های شهوت رانی و به تعبیر آن ها "عشقی "؟ که البته این تعبیر غلط و نادرستی است، حقیقت مسئله شهوت است نه عشق. آن ها خواستند زن را این طور پرورش و عادت بدهند. آن ها زن را به عنوان یک موجود مصرف کننده دست و دل باز و کارگر کم توقع و کم طلب و ارزان تلقی می کنند، لکن اسلام این ها را برای زن ارزش نمی داند.۱

در اروپا و غرب، جنس مرد اجازه پیدا می کند به هر شکلی

از جنس زن التذاذ ببرد و این در فرهنگ روم قدیم به اشکال مختلف وجود داشته است. اگر دیده می شود، در جامعه غربی

____________________

۱. سخنرا نی رهبر معظم انقلاب، ۲۵/ ۹/۸۱

نسبت به زن به نوی از انحاء بعضی از تکریم ها می شود و ستاره های سینما و هنرپیشه ها و زن های زیبا را در مسابقات زیبایی مثلاً احترام می کنند؛ این از آن نوع تکریم در مقام اهانت و اهانت به شکل تکریم است. ۱ اروپایی ها چون دیر از خواب بیدار شده اند، می خواهند عقب افتادگی از لحاظ زمان را با هیاهو و جنجال های دورغین جبران کنند؛ زیرا تا اواسط دهه های دوم این قرن در هیچ جای اروپا هیچ زنی حق رأی و تصرف در مال خود را نداشت.۲

شگفت آور این که در غرب با همه ادعاها در مورد تکریم زن و با همه تشریفات دروغین و ظاهری که به عنوان تکریم انجام می گیرد، ارتباط زن و شوهرها در داخل خانه ها تاسف بار است، مثل روابط زن و شوهر که در خانواده های بسیار ارتجاعی و متعصب ما وجود دارد؛ مثل کتک زدن، سیاه کردن بدن زن، کشتن زن به خاطر چیزهای کوچک که معمول است. ا ین ها موجب تاسف است.۳

____________________

۱. همان، ۱۵/۲/۷۱

۲. همان، ۲۶/۱۰/۶۸

۳. همان، ۱۵/۲/۷۱

۲. زن در نظام شاهنشاهی

از حرمسراهای پادشاهان خبرهایی شنیده اید. این حرمسراداری یعنی چه ۳ حرمسراداری همان اهانت یک مرداست که چون قدرت دارد، به خودش حق می دهد هزار نفر زن را در حرمسرای خود نگه دارد. اگر همه ملت هم این قدرت را داشتند، می خواستند به قدر خودشان هزار، چهارصد یا دویست زن داشته باشند. این حاکی از چه نگرشی نسبت به زن است.۱ زن در جامعه خودباخته نظام پلید پادشاهی حقیقتاً از همه جوانب مظلوم بود. اگر زن می خواست وارد مقوله علم بشود، باید قید دین و تقوا و عفاف را می زد، در میدان سیاست و در زمینه های اجتماعی هم همین طور. البته به این بستگی داشت که خودِ این زن جوهر و استعدادش چگونه باشد. اگر خیلی سست عنصر بود، تا آن اعماق می لغزید، اگر خویشتن دار بود تا حدودی می توانست خودش را حفظ کند، با توجه به این که دائماً با فشارهای روز افزون از سوی محیط اجتماعی روبه رو بود.۲

در رژیم گذشته با این که جمع کثیری از زن ها بی سواد بودند و از مسائل سیاسی، اجتماعی دور نگه داشته شده بودند و اصلاً نمی دانستند که زن می تواند در سرنوشت کشور دخالت داشته باشد، از لحاظ ظاهری شبیه زنان اروپایی، گاهی هم روی دست آن ها زده بودند، وقتی آدم با آن ها روبه رو می شد خیال می کرد این زن الان از یک کشور اروپایی وارد ایران شده است. ولی هرگاه با وی دو کلمه صحبت می کرد، معلوم می شد

____________________

۱. سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ۱۰/۴/ ۷۰

۲.همان ۲۷/۱۰/۶۸

یک خانم بی سواد یا کم سواد است؟ ضعف شخصیت، او را وادار کرده تا برای خود شخصیتی کاذب درست کند. جلوه گری می کرد تا چشم ها را به سوی خود جلب کند. این، برای زن انحطاط بود. این پیشرفت نبود که زن را با آرایش و با مد یا جلوه گری و لباس و طلا و زیور آلات سرگرم نموده، از او به عنوان یک ابزار و وسیله در راه رسیدن به مقاصد گوناگون استفاده کنند و نگذارند در میدان سیاست، اخلاق و تربیت وارد شود، آیا جنایتی از این بزرگ تر نسبت به زن ممکن است؟ ا

زن ها را در این دوره های اخیر منحط کردند. نیروی بانوان ما را به عقب راندند، بانوان ما را منحط کردند؟ خیانت کردند بر ملت ما. بانوان ما را ملعبه کردند؟ بانوان ما را مثل عروسک ها کردند. بانوان ما جنگ جو بودند، این ها خواستند ننگ جو باشند! و خدا نخواست. این ها اهانت به مقام زن کردند. این ها می خواستند زن را مثل شیء، مثل یک چیز، مثل یک متاع به این دست و آن دست بگردانند.۲

____________________

۱.سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ۲۷/۱۰/۶۸.

۲.صحیفه ی نور، ج ۶، ص ۳۰۰

۳. جایگاه زن در اسلام و انقلاب اسلامی

اسلام در وقتی که ظهور کرد (در جزیره العرب)، بانوان حیثیت خودشان را پیش مردان از دست داده بودند، اسلام آن ها را سربلند و سرافراز کرد، اسلام آن ها را با مردان مساوی کرد.

عنایتی که اسلام به بانوان دارد، بیشتر از عنایتی است که بر مردان دارد. مردان بر ملت ها حق دارند و زن ها حق بیشتر دارند. زن ها مردان شجاع را در دامن خود بزرگ می کنند. قرآن کریم انسان ساز است، و زن ها نیز انسان ساز. وظیفه زن ها انسان سازی است. اگر زن های انسان ساز از ملت ها گرفته بشود، ملت ها به شکست و انحطاط مبدل خواهند شد، شکست خواهند خورد، منحط خواهند شد. زن ها هستند که ملت ها را تقویت می کنند، شجاع می کنند. بانوان از صدر اسلام با مردان در جنگ ها هم شرکت داشته اند. مقام زن مقام والاست، عالی رتبه هستند. بانوان در اسلام بلندپایه هستند. ما می بینیم و دیدیم که زن ها، (بانوان محترمات) همدوش مردان بلکه جلو (تر از) مردان در صفِ قتال ایستادند. بچه های خودشان را از دست دادند، جوانان خودشان را از دست دادند و شجاعانه مقاومت کردند. ما می خواهیم زن در مقام والای انسانیت خودش باشد نه ملعَبه باشد؟ نه ملعبه در دست مردها باشد، در دست اراذل باشد.۱ بانوان محترم ایران ثابت کردند که در دژ محکم عفت و عصمت هستند و جوانان صحیح و نیرومند و دختران عفیف و متعهد به این کشور تسلیم خواهند کرد و هیچ گاه در آن راه هایی که قدرتهای بزرگ برای تباه کردن این کشور پیش پای آن ها گذاشته بود، نخواهند رفت.۲

____________________

۱. صحیفه نور، ج ۶، ص.۳۰۰.

۲. همان، ج ۴ ۱، ص ۳۵۵ و ۳۵۶ و ۳۵۷.

هدف از آفرینش هر فرد انسان، همان هدف از آفرینش بشریت است؛ یعنی رسیدن به کمال بشری و بهره بردن از بیشترین فضائلی که یک انسان و یک فرد می تواند به آن فضائل آراسته شود. لذا فرقی بین زن و مرد نیست. نشانه اش هم در درجه اول فاطمه زهراعليها‌السلام است که در قله بشریت قرار دارد و کسی از او بالاتر نیست و دیگر زنان بزرگ تاریخ در درجه بعد از ایشان، همان گونه که می بینیم آن بزرگوار به عنوان یک بانوی مسلمان این فرصت و این قدرت را یافت تا خود را به این اوج برساند. پس فرقی بین زن و مرد نباید باشد. شاید به همین جهت است که خدای متعال در قرآن کریم آن جا که راجع به نمونه انسان های خوب و نمونه انسان های بد مثال می زند، مثال را در هر دو مورد از زن انتخاب می کند که در یک مورد همسر فرعون و در مورد دیگر همسر نوح و لوط( وضَرَبَ اَللَّهُ مَثَلَاَ الَّذِینَ ءامَنُواْ امرَأتَ فِرعَونَ ) ۱ در مقابل وقتی می خواهد در مورد انسان بد و نگون بخت و انسانی که در جهت غلط حرکت می کند نمونه ارائه بدهد، به همسر نوح و لوط مثال می زند. شاید جای سوال باشد که چرا زن و مرد، هر دو را نمی آورد. اسلام می خواهد در مقابل این برداشت و روش غلط و فهم نادرست که در طول تاریخ از مسئله زن وجود داشته، بایستد. شما از تعلیمات انبیا که بگذرید در همه برداشت های بشری و در همه

____________________

۱. تحر یم (۶۶)، آیه ۱۱.

تحلیل ها و تفکراتی که بشر داشته جایگاه زن و مرد یک جایگاه نادرست است و نسبت زن و مرد یک نسبت غلط است. حتی در تمدن های بزرگ مثل ایران و روم. ادعای ما نسبت به مسئله زن در عالم این است و آن چیزی را که در تمدن های مادی نسبت به زن عمل می شود و امروز وجود دارد به هیچ وجه قبول نداریم و آن را به صرفه و صلاح زن و صرفه و صلاح کل جامعه نمی د ا نیم.۱

تبلیغات استکباری و صهیونیستی ما را متهم می کنند که به رشد علمی و فرهنگی زنان اهمیت نمی دهیم؛ آن ها می دانند که این اتهام دروغ است ولی تکرار می کنند؛ ما برای زن ارزش واقعی انسانی قائلیم، ما میان زن و مرد تفاوتی قائل نیستم. معتقدیم زن و مرد هر دو انسانند و میدان تکامل در برابرآن ها باز است؛ راه حضور سیاسی هم باز است. در انقلاب هم ما مشاهده کردیم نقش زن ها از مردها اگر بیشتر نبود کمتر هم نبود. در جنگ هم همین طور بود.۲

نقش زنان در انقلاب ثابت کرد که زن در سایه ایمان و آگاهی و به دور از منجلاب فسادی که دنیای غرب برای او درست کرده، می تواند نقش اول را در تولات جهانی ایفا کند. ثابت کرد که افتخار و عظمت زن در چیزهایی که دست های آلوده صهیونیسم برای او در دنیای منحط کنونی

____________________

۱.سخنرانی رهبر معظم انقلاب،۲۶/۱۰/۶۸.

۲.همان، ۱۵/۹/۶۸

فراهم آورده نیست، بلکه در سایه طهارت و عفت و احساس مسئولیت است که زن می تواند همگام با مرد و در مواردی جلوتر از او گام بردارد.۱

امروز سرگرم شدن به زر و زیور برای زن انقلابی مسلمان ا یرانی عیب است. امروز سر و سینه و دست را از زیور آلات پر کردن و زیور و آرایش و مد و لباس را بت خود قرار دادن، برای زن انقلابی مسلمان ایرانی ننگ است. آن زنی که در پی این گونه چیزهاست، از ارزش پایینی برخوردار است، طلا برای زن ارزش آفرین نیست، بی ا عتنایی به طلا ارزش آفرین است. مد برای زن ارزش آفرین نیست، بی اعتنایی نسبت به مدهای دام گونه ساخته و پرداخته دشمنان، برای زنان ارزش است.۲ البته تجمل در حد معقول را اسلام هم رد نکرده،ا ما در حد غیرمعقول به شکل مسابقه، چشم و هم چشمی، رقابت و وابسته کردن زن به تجملات، خلاف آن هدفی ا ست که ا سلام برای زن ها در نظر دارد.۳

____________________

۱. سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ۲۳/۴/۶۸

۲. همان، ۲۷/۱۰/۶۷

۳. همان،۱۵/۱۲/۸۱

۴. نسخه شفابخش

زن مسلمان باید در راه فرزانگی، علم و خودسازی معنوی و اخلاقی تلاش کند و در میدان جهاد و مبارزه پیش قدم باشد، نسبت به زخارف دنیا و تجملات کم ارزش بی اعتنا باشد. عفّت چون عصمت و طهارتش در حدّی باشد که چشم و نظر هرزه بیگانه را به خودی خود دفع کند. در محیط خانه، دل آرام شوهر و فرزندانش باشد. مایه آرامش زندگی و آسایش محیط خانواده باشد. در دامن پر مهر و عطوفت و با سخنان پر نکته و مهرآمیزش فرزندان سالمی را از لحاظ روانی تربیت کند. انسان های بی عقده، خوش روحیه و سالم از لحاظ روحی و اعصاب در دامان او پرورش پیدا کنند. مردان و زنان و شحصیت های جامعه را به وجود بیاورد. مادر از هر سازنده ای، سازنده تر و با ارزش تر است.

بزرگترین دانشمندان ممکن است ابزار بسیار فوق پیچیده الکترونیکی یا موشک های قاره پیما و وسایل تسخیر فضا را به وجود آورند، ولی هیچ کدام از این ها اهمیت این را ندارد که کسی یک انسان والا را بسازد. چنین کاری فقط از مادر ساخته است. این، آن الگوی زن اسلامی است. دنیای استکباری سرشار از جاهلیت، اشتباه می کند که خیال می کند ارزش و اعتبار زن به این است که خود را در چشم مردان بیاراید تا چشم های هرزه به او نگاه کنند و از او تمتع بگیرند و او را تحسین کنند. زن را به عنوان یک انسان والا نگاه کنید تا معلوم شود تکامل و حق آزادی او چیست؟ زن را به عنوان موجودی که می تواند خمیرمایه اصلاح جامعه برای پرورش انسان های والا بشود، نگاه کنید تا معلوم شود زن کیست و آزادی او چگونه است؟ زن را به عنوان عنصر اصلی تشکیل خانواده در نظر بگیرید، اگر چه خانواده از زن و مرد تشکیل می شود و هر دو در تشکیل و موجودیت خانواده مؤثرند؟ اما آسایش فضای خانواده و آرامش و سکونی که در فضای خانواده وجود دارد، به برکت زن و طبیعت زنانه است؟ با این چشم به زن نگاه کنید تا معلوم شود زن چگونه کمال پیدا می کند و حقوق زن در چیست؟۱

اسلام می خواهد رشد فکری، علمی، اجتماعی، سیاسی و بالاتر از همه رشد فضیلتی و معنوی زنان به حد اعلا برسد و وجودشان برای خانواده بشری و جامعه بشری به عنوان یک عضو، حد اعلای فایده و ثمره را داشته باشد و لذا همه تعالیم اسلام از جمله مسئله حجاب بر این اساس استوار است.۲ غربی ها فشار و تکیه بیشتر را گذاشتند روی آن مسئله ا ی که درست نقطه مقابل مسائل ارزشی واقعی است و در اسلام به آن اهتمام شده و لذاست که ما در باب حجاب این همه تاکید داریم و به نظر ما بحث هایی که در باب پوشش زن می شود خوب است که انجام بگیرد.۲

____________________

۱. سخنرانی رهبر معظم انقلاب، ۲۵/۹/۷۱. ۲.همان، ۲۶/۱۰/۶۸

۲. همان،۴/۱۰/۷۰

فصل دوم : کلیات

مفهوم پوشش و حجاب

معنای لغوی حجاب: کلمه حجاب هم به معنی پوشیدن است و هم به معنی پرده و حاجب؛ بیشتر استعمالش به معنی پرده است. این کلمه از آن جهت مفهوم پوشش می دهد که پرده وسیله پوشش (پوششی که مانع از دیدن شیء پوشانده شده می شود) است و شاید بتوان گفت که به حسب اصل لغت هر پوششی حجاب نیست، آن پوشش حجاب نامیده می شود که از طریق پشت پرده واقع شدن صورت گیرد. حجاب به این معنا در قرآن هفت بار به کار رفته است.۱

معنای اصطلاحی حجاب: استعمال کلمه حجاب در مورد پوشش زن یک اصطلاح نسبتاً جدید است. در قدیم و مخصوصاً در اصطلاح فقها کلمه "سِتر" که به معنی پوشش است به کار رفته است. فقها که در بحث "نماز" و "نکاح " این موضوع

____________________

۱. اعر اف (۷)/۴۶؛ اسر اء (۱۷)/۴۵؛ مر یم (۱۹)/۱۷؛ احزا ب (۳۳)/۵۳؛ ص (۳۸)/ ۳۲؛ فصّلت (۴۱)/ ۵؛ شوری (۴۲)/ ۵۱.

را مطرح کرده اند کلمه ستر را به کار برد ه اند، نه کلمه حجاب را. بهتر این بود که این کلَمه عوض نمی شد و ما همیشه همان کلمه پوشش را به کار می بردیم. زیرا چنان که گفتیم، معنی شایع لغت حجاب پرده است؛ و اگر در مورد پوشش به کار برده می شود، به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن است و همین امر موجب شده که عده زیادی گمان کنند که اسلام خواسته است زن همیشه پشت پرده و در خانه محبوس باشد و بیرون نرود. پوششی که اسلام برای زنان مقرر کرده، بدین معنی نیست که از خانه بیرون نروند. زندانی کردن و حبس زن در اسلام مطرح نیست. در برخی از کشورهای قدیم مثل ایران قدیم و هند، چنین چیزهایی وجود داشته است. ولی در اسلام وجود ند ا رد.

پوشش زن در اسلام این است که زن در معاشرت خود با مردان بدن خود را بپوشاند و به جلوه گری و خودنمایی نپر د ا زد.۱

___________________

۱. مسئله حجاب، ص ۷۷ و ۷۹

مفهوم عفاف

عفاف از ریشه عفّت است. عفت، یعنی پدید آمدن حالتی برای نفس، که بوسیله آن از فزون خواهی شهوت جلوگیری شود؛ عفّت، یعنی خویشتن داری از آن چه حلال و زیبا نیست.

مفهوم اصطلاحی: عفاف در اصطلاح یعنی آن حالت نفسانی و رام بودن قوه شهوانی تحت حکومت عقل و ایمان. عفاف و پاکدامنی یعنی تحت تأثیر قوه شهوانی نبودن، یعنی جزو آن افرادی که تا در مقابل یک شهوتی قرار می گیرند، بی اختیار می شوند و محکوم این غریزه خود هستند، نبودن.۱

____________________

۱. تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۱۵۲

رابطه عفاف با حجاب و پوشش

عفّت نمی تواند یک امر صرفاً درونی باشد و هیچ علامت بیرونی نداشته باشد. بخشی از تفاوت در نشانه های خویشتن داری زن و مرد از تفاوت در خلقت آن ها سرچشمه می گیرد و یکی از نشانه های عفاف پوشش است. عفاف بدون رعایت پوشش قابل تصور نیست، نمی توان به زن یا مردی عفیف گفت در حالی که عریان یا نیمه عریان در انظار عمومی ظاهر می شود؟ گرچه تفاوت در رفتارهای انسانی و حیوانی، ریشه در تفاوت خلقت و فطرت، گرایش ها و منش ها دارد. در اسلام از نشانه های برجسته عفاف می توان به پوشش اسلامی (حجاب) اشاره نمود. وقتی زن پوشیده و سنگین از خانه بیرون رود و جانب عفاف و پاکدامنی را رعایت کند افراد فاسد و مزاحم جرأت نمی کنند به او تعرّض کنند.

حیا و عفاف از ویژگی های درونی انسان است و حجاب به

____________________

۱. تعلیم و تربیت در اسلام، ص ۱۵۲

شکل و قالب و نوع و چگونگی پوشش بر می گردد و زن بدون عفّت و پوشش به زباله دان شهوت مردان بی اصول بَدَل می گردد.

نباید بگذارند عفّت زن- که مهمترین عنصر براق شخصیت

زن است- مورد بی اعتنایی قرار گیرد. عفّت در زن، وسیله ای برای تعالی و تکریم شخصیت زن در چشم دیگران، حتّی در چشم خود مردان شهوتران و بی بند و بار است. عفّت زن، مایه احترام و شخصیت اوست و مسئله حجاب و محرم و نامحرم و نگاه کردن و نگاه نکردن، همه به خاطر این است که قضیه عفاف در این بین سالم نگه داشته شود.

"امروز یکی از مشکلات زنان در دنیای غرب، بخصوص در کشور ایالات متّحده امریکا، همین است که مردان با تکیه به زورمندی خودشان، به عفت زن تعدّی و تجاوز می کنند. آمارهای رسمی آمریکا واقعاً وحشت انگیز است. در هر شش ثانیه، یک تجاوز به عنف در کشور امریکا صورت می گیرد! ببینید چقدر مسئله عفّت مهم است و وقتی بی اعتنایی کردند، قضیه به کجا می رسد. هر شش ثانیه، یک تجاوز به عنف! برخلاف تمایل زن، مرد زورگو، ظالم، بی بندوبار و بی عفّت بتواند به حریم عفّت زن تعدّی و تجاوز کند. اسلام این ها را ملاحظه می کند. مسئله حجاب که این همه مورد توجّه اسلام است، به خاطر این هاست. "۱

تاریخچه حجاب

۲

آثار به جامانده از انسان ها چون تمدن های کهن نشانگر این است که پوشش به اسلام اختصاص ندارد و پیشینه تاریخی و دیرینه دارد. از سه هزار سال قبل از میلاد در تصاویری که نقاشی شده؛ دختران تمام بدن و پسران نیمه پایین بدنشان پوشیده است. چهارده قرن پیش در نقوش برجسته، فرعون و زن و دخترش پوشیده هستند.

نقش برجسته های مربوط به چهارده قرن پیش از میلاد در مصر، ملکه را با پوشش نمایش داده است. نقش برجسته های موجود در موزه های بریتانیا، برلین و ناپل، نشان دهنده پوشش زنان آن دوره می باشد. زنان در این مجسمه ها از پوشش کامل برخوردارند که بعضی مربوط به سه هزار سال قبل از میلاد هستند. در یونان، روم، مصر و ایران باستان زنان شهرنشین و ثروتمند، خود را می پوشاندند و از نظرها دور نگه می داشتند. در یونان زن در بیرون خانه بدن و صورت خود را می پوشاند. زنان آشوری به حجاب بدن و صورت و سر عادت داشتند. در روم شرقی حجاب شدیدتری رواج داشت و در روسیه تا هنگام سلطنت "پطر کبیر" حجاب معمول بود

____________________

۲. برگرفته از تاریخ تمدن، ج ۴ و ۶ و ۱۲ و حجاب درادیان الهی.

پوشش در ادیان الهی

۱. پوشش در آیین زرتشت

مرکز بعثت زرتشت ایران بوده و زنان ایران زمین از زمان مادها- که نخستین ساکنان این دیار بودند- پوشش کاملی شامل پیراهن بلند و چین دار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنل بلند بر روی لباس ها داشتند و تا زمان بعثت پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ادامه داشته است. با توجه به متون تاریخی در زمان زرتشت اگر چه زن با آزادی در محیط بیرون از خانه رفت و آمد می کرده و همپای مردان به کار می پرداخته، ولی این امور با حجاب و پرهیز شدید از اختلاط های فسادانگیز همراه بوده است. زنان شوهردار حق نداشتند هیچ مردی را ولو پدر یا برادرشان باشد ببینند. در نقش هایی که از ایران باستان بر جای مانده، هیچ صورتی از زن دیده نمی شود و نامی از ایشان به نظر نمی رسد...

۲. پوشش در آیین یهود

در تورات و کتاب فقهی "تِلمود" به صراحت وجوب پوشش سر از نامحرمان، نهی از تشبه زن به مرد و مرد به زن در پوشش، منع لمس و تماس و اختلاط زن و مرد، پرهیز از آرایش و ناز و غمزه و به صدا درآوردن خلخال های پا که موجب عذاب الهی می گردد، بیان شده است و در صورت عدم رعایت این فرامین، مرد حق داشت بدون پردا خت مهریه زنش را طلاق دهد.

۳. پوشش در آیین مسیح

مسیحیت، نه تنها احکام سخت یهود را استمرار بخشیده، بلکه در برخی موارد آن را تشدید نموده و در برخی از آیات انجیل کوشش شده عفاف درون را پشتوانه حجاب بیرونی قرار دهد و در مورد لزوم عفت و آراستگی زن بوسیله حیا و پرهیز از آرایش و زیورآلات، داشتن وقار و دوری از نگاه نامحرم و وجوب پوشاندن موی سر به ویژه در مراسم عبادی آیاتی بیان شده است. کتاب های مصور مسیحیان و ارامنه بیانگر اهتمام زنان مسیحی و ارمنی به حجاب و عفاف است.

۴. پوشش در ایران باستان

در ایران در دوره مادها و هخامنشیان و اشکانیان، زنان علاوه بر لباس های بلند و گشاد و آستین دار روی آن چادری هم به سر می کرده اند و لباس بیرون از منزلشان از تجملات و تزیینات خاص دور بوده است و از اختلاط با نامحرمان به شدت پرهیز می کرده اند. آن چه در ایران ساسانی بوده است، تنها پوشیدگی زن نبوده، بلکه مخفی نگه داشتن زن بوده است.

۵. پوشش در سایر ملل

حجاب زنان از عادات قدیم تمدن های بشری بوده است و منشا پیدایش حجاب حفظ حرمت زنان محترمه و ثروتمند بوده و بعداً صورت عفاف به خود گرفته است.

زنان یونانی صورت و اندامشان را تا روی پا می پوشاندند. زن های فنیقی دارای پوشش های قرمز رنگ بودند در لابه لای قدیمی ترین کتاب های یونانی سخن از حجاب به چشم می خورد. در بعضی شهرها صورتشان را با پارچه می پوشاندند و دو منفذ جلو چشمشان قرار می دادند. در بعضی شهرها موقع رفتن به بازار واجب بوده که زنان صورت هایشان را بپوشانند. در هند نیز حجاب سخت و شدیدی نظیر حجاب ایرانیان باستان حکمفرما بوده است.

بنابراین، در عهد باستان در میان همه ادیان و اقوام یونانی، رومی، آلمانی و خاور نزدیک و... پوشش زن به طور کامل رعایت می شده و از نیمه دوم قرن هجدهم آثاری مبنی بر کم شدن تدریجی حجاب به چشم می خورد.

۶. پوشش زنان عرب

زنان عرب پیش از اسلام پوشش مناسبی ندا شتند؛ از این رو همسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از پیروی آن الگو منع شدند. آیات سوره احزاب۱ بیانگر این نکته مهم است. از بررسی های تاریخی نتیجه

____________________

۱. احزا ب (۳۳)/ ۳۲ و ۳۳

حکایت ١٨

ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دریغ برسپاه و رعیت بریخت.

نیاساید مشام از طبله عود

بر آتش نه که چون عنبر ببوید

بزرگی بایدت بخشندگی کن

که دانه تا نیفشانی نروید

یکی از جلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مرین نعمت را به سعی اندوخته‌اند و برای مصلحتی نهاده دست ازین حرکت کوتاه کن که واقعه‌ها در پیش است و دشمنان از پس، نباید که وقت حاجت فرومانی.

اگر گنجی کنی بر عامیان بخش

رسد هر کدخدایی را به رنجی

چرا نستانی از هر یک جوی سیم

که گرد آید ترا هر وقت گنجی

ملک روی از این سخن به هم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت : مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا به خورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.

قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت

نوشین روان نمرد که نام نکو گذاشت

حکایت ١٩

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسید

هاگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

حکایت ٢٠

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر بار بر به که شیر مردم در.

مسکین خر اگر چه بی تمیزست

جون بار همی ‌برد عزیزست

گاوان و خران بار بردار

به ز آدمیان مردم آزار

باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت

حاصل نشود رضای سلطان

تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد

با خلق خدای کن نکویی

آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

ولی شکم به درد چون بگیرد اندر ناف

نماند ستمکار بد روزگار

بماند برو لعنت پایدار

حکایت ٢١

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی گفت من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.

ناسزایی را که بینی بخت یار

عاقلان تسلیم کردند اختیار

چون نداری ناخن درنده تیز

با ددان آن به که کم گیری ستیز

هر که با پولاد بازو پنجه کرد

ساعد مسکین خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار

پس به کام دوستان مغزش بر آر

حکایت ٢٢

یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زهره آدمی به چندین صفت موصوف بفرمود طلب کردن

دهقان پسری یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند، پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد ملک پرسیدش که در این حالت چه جای خندیدن است؟ گفت ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند وداد از پادشه خواهند اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند و قاضی به کشتن فتوی داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی‌بیند، به جز خدای عزّوجل پناهی نمی‌بینم.

پیش که بر آورم ز دستت فریاد

هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد

سلطان را دل از این سخن به هم بر آمد و آب در دیده بگردانید و گفت هلاک من اولی ترست از خون بی گناهی ریختن سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد و گویند هم در آن هفته شفا یافت.

همچنان در فکر آن بیتم که گفت

پیل بانی بر لب دریای نیل

زیر پایت گر بدانی حال مور

همچو حال توست زیر پای پیل

حکایت ٢٣

یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود کسان در عقبش برفتند و باز آوردند، وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

اما به موجب آن که پرورده نعمت این خاندانم نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آن گه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا به حق کشته باشی ملک را خنده گرفت، وزیر را گفت چه مصلحت می‌بینی؟ گفت ای خداوند جهان از بهر خدای این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند .گناه از من است و قول حکما معتبر که گفته‌اند:

چو کردی با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی بر روی دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستی

حکایت ٢٤

ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگان را در مواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی اتفاقاً از او حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک به سوابق نعمت او معترف بودند و به شکر آن مرتهن در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی،

صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تورا

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را

سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

آن چه مضمون خطاب ملک بود از عهده بعضی به در آمد و به بقیتی در زندان بماند آورده‌اند که یکی از ملوک نواحی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزّتی کردند اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه به جانب ما التفاتی کند در رعایت خاطرش هر چه تمام تر سعی کرده شود و اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر.

خواجه برین وقوف یافت و از خطر اندیشید و در حال جوابی مختصر چنان که مصلحت دید بر قفای ورق نبشت و روان کرد یکی از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوک نواحی مراسله دارد ملک به هم بر آمد و کشف این خبر فرمود قاصد را بگرفتند و رسالت بخواندند نبشته بود که:

حسن ظنّ بزرگان بیش از فضیلت ماست و تشریف قبولی که فرمودند بنده را امکان اجابت نیست به حکم آن که پرورده نعمت این خاندان است و به اندک مایه تغیر با ولی نعمت بی وفایی نتوان کرد چنان که گفته‌اند:

آن را که به جای توست هر دم کرمی

عذرش بنه ار کند به عمری ستمی

ملک را سیرت حق شناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم تورا بی جرم و خطا آزردن گفت یا خداوند بنده درین حالت مر خداوند را خطا نمی‌بیند تقدیر خداوند تعالی بود که مرین بنده را مکروهی برسد پس به دست تو اولی تر که سوابق نعمت برین بنده داری و ایادی منت و حکما گفته‌اند:

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هر دو در تصرف اوست

گر چه تیر از کمان همی‌گذرد

از کمان دار بیند اهل خرد

حکایت ٢٥

یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی ‌گفت مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاهست و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون. صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش بر آمد، پرسیدندش چه دیدی ؟گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد.

دو بامداد اگر آید کسی به خدمت شاه

سیم هر آینه در وی به لطف کند نگاه

مهتری در قبول فرمان است

ترک فرمان دلیل حرمان است

هرکه سیمای راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد

حکایت ٢٦

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح، صاحب دلی برو گذر کرد و گفت:

ماری که تو هرکرا ببینی بزنی

یا بوم که کجت نشینی نکنی

زورت ار پیش می ‌رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندی مکن بر اهل زمین

تا دعایی بر آسمان برود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت در هم کشید و برو التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت وز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند.

اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت: از دل درویشان.

حذر کن ز درد درون های ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی

که آهی جهانی به هم برکند

وبر تاج کیخسرو نبشته بود:

چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنانکه دست به دست ملک آمد است به ما

به دست های دگر همچنان بخواهد رفت

حکایت ٢٧

یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی.

مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت و گرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند.

مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت زور آوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فروکوفت. غریو از خلق برخاست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی گفت ای پادشاه روی زمین به زور آوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌داشت امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.

گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را جندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من

که مرا عاقبت نشانه نکرد

حکایت28

درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.

سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولت اوست

گوسپند از برای چوپان نیست

بلکه چوپان برای خدمت اوست

یکی امروز کامران بینی

دیگری را دل از مجاهده ریش

روزکی چند باش تا بخورد

خاک مغز سر خیال اندیش

فرق شاهی و بندگی برخاست

چون قضای نبشته آمد پیش

ملک را گفت درویش استوار آمد گفت : از من تمنا بکن. گفت آن همی‌خواهم که دگر باره زحمت من ندهی، گفت: مرا پندی بده، گفت:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست

کین دولت و ملک مى رود دست به دست

حکایت29

یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنّون بگریست و گفت اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی

گرنه امید و بیم راحت و رنج

پای درویش بر فلک بودی

ور وزیر ازخدا بترسیدی

همچنان کز ملک، ملک بودی

حکایت30

پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد، گفت: ای ملک به موجب خشمی که تورا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

تلخی و خوشی و زشت وزیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

ملک را نصیحت او سود مند آمد و از سر خون او برخاست.

حکایت31

وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی‌کردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همی ‌زدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد وزیران در نهانش گفتند رای ملک را جه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت به موجب آن که انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا پس موافقت رای ملک اولی تر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شبست این

بباید گفتن آنک ماه و پروین

حکایت32

شیّادی گیسوان بافت یعنی علویست و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همی‌آیم و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته‌ام.

نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحی در بصره دیدم.

معلوم شد که حاجی نیست دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه پس او شریف چگونه صورت بندد و شعرش را به دیوان انوری دریافتند ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت.

گفت ای خداوند روی زمین یک سخن دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم گفت بگو تا آن چیست گفت:

غریبی گرت ماست پیش آورد

دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ

اگر راست میخواهی از من شنو

جهان دیده بسیار گوید دروغ

ملک را خنده گرفت و گفت ازین راست تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است. فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود.

حکایت33

یکی از وزرا به زیر دستان رحم کردی و صلاح ایشان را به خیر توسط نمودی اتفاقاً به خطاب ملک گرفتار آمد همگان در مواجب استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند وبزرگان شکر سیرت خوبش بافواه بگفتند تا ملک از سر عتاب او در گذشت صاحب دلی برین اطلاع یافت و گفت:

تا دل دوستان به دست آری

بوستان پدر فروخته به

پختن دیک نیک خواهان را

هر چه رخت سراست سوخته به

بابد اندیش هم نکویی کن

دهن سگ به لقمه دوخته به

حکایت34

یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهگ زاده مرا دشنام مادر داد.

هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی، هارون گفت ای پسر کرم آن است که عفو کنی و گر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آن گاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم دمان پیکار جوید.

نه مرد است آن به نزدیک خردمند

که با پیل دمان پیکار جوید

بلی مرد آنکس است از روی تحقیق

که چون خشم آیدش باطل نگوید

حکایت35

با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم زورقی در پی ما غرقه شد دو برادر بگردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که بگیر این هر دو را که بهر یکی پنجاه دینارت دهم ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد گفتم بقیت عمرش نمانده بود ازین سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل ملاح بخندید و گفت آن چه تو گفتی یقین است و دگر میل خاطر برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم، مرا بر شتری نشانده و ز دست آن دگر تازیانه ای خورده‌ام در طفلی.

گفتم

تا توانی درون کس متراش

کندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند بر آر

که تورا نیز کارها باشد

حکایت36

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.

به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

حکایت37

کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد گفت شنیدم که فلان دشمن تورا خدای عزّوجل برداشت گفت هیچ شنیدی که مرا بگذاشت.

اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست

که زندگانی ما نیز جاودانی نیست

حکایت ٣٨

گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش.

گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.

چو کارى بى فضول من بر آید

مرا در وى سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینم گناه است

حکایت39

هارون الرشید را چون ملک دیار مصر مسلم شد گفت به خلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرد نبخشم این مملکت را مگر به خسیس ترین بندگان.

سیاهی داشت نام او خصیب در غایت جهل. مُلک مصر بوی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفه ای حرّاث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمدو تلف شد گفت پشم بایستی کاشتن.

اگردانش به روزی در فزودی

زنادان تنگ روزی تر نبودی

به نادانان چنان روزی رساند

که دانا اندر آن عاجز بماند

اوفتاده است در جهان بسیار

بی تمیز ارجمند و عاقل خوار

کیمیاگر به غصه مرده و رنج

ابله اندر خرابه یافته گنج

حکایت40

یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند خواست تا در حالت مستی با وی جمع آید کنیزک ممانعت کرد ملک در خشم رفت و مرو را به سیاهی بخشید که لب زبرینش از پره بینی در گذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته. هیکلی که صخرالجن از طلعتش برمیدی و عین القطر از بغلش بگندیدی.

تو گویی تاقیامت زشت رویی

برو ختم است و بر یوسف نکویی

چنان که ظریفان گفته‌اند:

شخصی نه چنان کریه منظر

کز زشتی او خبر توان داد

آنگه بغلی نعوذ بالله

مردار به آفتاب مرداد

آورده‌اند که سیه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب؛ مـِهرش بجنبید و مـُهرش برداشت. بامدادان که مَلِک کنیزک را جست و نیافت، حکایت بگفتند.

خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق دراندازند. یکی از وزرای نیک‌ محضر روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت:

سیاه بی‌چاره را درین خطایی نیست که سایر بنده‌گان و خدمت‌کاران به نوازش خداوندی متعودند. گفت: اگر در مفاوضه‌ی او شبی تاخیر کردی، چه شدی؟

که من او را افزون از قیمت کنیزک دل‌ داری کردمی. گفت: ای خداوند روی زمین! نشنیده‌ای؟:

تشنه ‌ی سوخته در چشمه‌ی روشن چو رسید

تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

ملحد گرسنه در خانه‌ی خالى برخوان

عقل باور نکند کز رمضان اندیشد

مَلِک را این لطیفه پسند آمد و گفت: اکنون سیاه تو را بخشیدم؛ کنیزک را چه کنم؟ گفت: کنیزک، سیاه را بخش که نیم ‌خورده‌ی او، هم او را شاید.

هرگز آن را به دوستى مپسند

که رود جاى ناپسندیده

تشنه را دل نخواهد آب زلال

نیم خورده دهان گندیده

حکایت41

اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسر نشده گفتا به عون خدای عزّوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم.

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتى برد

باب دوم در اخلاق درویشان

حکایت ١

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

حکایت2

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید!

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت من بنده امید آورده ام نه طاعت و به دریوزه آمده ام نه به تجارت

.بر در کعبه سائلی دیدم

که همی گفت و می گرستی خوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش

حکایت ١٨

ملک زاده ای گنج فراوان از پدر میراث یافت دست کرم بر گشاد و داد سخاوت بداد و نعمت بی دریغ برسپاه و رعیت بریخت.

نیاساید مشام از طبله عود

بر آتش نه که چون عنبر ببوید

بزرگی بایدت بخشندگی کن

که دانه تا نیفشانی نروید

یکی از جلسای بی تدبیر نصیحتش آغاز کرد که ملوک پیشین مرین نعمت را به سعی اندوخته‌اند و برای مصلحتی نهاده دست ازین حرکت کوتاه کن که واقعه‌ها در پیش است و دشمنان از پس، نباید که وقت حاجت فرومانی.

اگر گنجی کنی بر عامیان بخش

رسد هر کدخدایی را به رنجی

چرا نستانی از هر یک جوی سیم

که گرد آید ترا هر وقت گنجی

ملک روی از این سخن به هم آورد و مرو را زجر فرمود و گفت : مرا خداوند تعالی مالک این مملکت گردانیده است تا به خورم و ببخشم نه پاسبان که نگاه دارم.

قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت

نوشین روان نمرد که نام نکو گذاشت

حکایت ١٩

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسید

هاگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

حکایت ٢٠

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سر جمله حیوانات گویند که شیر است و اذلّ جانوران خر و به اتفاق خر بار بر به که شیر مردم در.

مسکین خر اگر چه بی تمیزست

جون بار همی ‌برد عزیزست

گاوان و خران بار بردار

به ز آدمیان مردم آزار

باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت

حاصل نشود رضای سلطان

تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد

با خلق خدای کن نکویی

آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد

به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف

توان به حلق فرو بردن استخوان درشت

ولی شکم به درد چون بگیرد اندر ناف

نماند ستمکار بد روزگار

بماند برو لعنت پایدار

حکایت ٢١

مردم آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد درویش را مجال انتقام نبود سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی گفت من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی گفت از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.

ناسزایی را که بینی بخت یار

عاقلان تسلیم کردند اختیار

چون نداری ناخن درنده تیز

با ددان آن به که کم گیری ستیز

هر که با پولاد بازو پنجه کرد

ساعد مسکین خود را رنجه کرد

باش تا دستش ببندد روزگار

پس به کام دوستان مغزش بر آر

حکایت ٢٢

یکی را از ملوک مرضی هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولی طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زهره آدمی به چندین صفت موصوف بفرمود طلب کردن

دهقان پسری یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند، پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن سلامت پادشه را روا باشد. جلاد قصد کرد پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد ملک پرسیدش که در این حالت چه جای خندیدن است؟ گفت ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد و دعوی پیش قاضی برند وداد از پادشه خواهند اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند و قاضی به کشتن فتوی داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همی‌بیند، به جز خدای عزّوجل پناهی نمی‌بینم.

پیش که بر آورم ز دستت فریاد

هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد

سلطان را دل از این سخن به هم بر آمد و آب در دیده بگردانید و گفت هلاک من اولی ترست از خون بی گناهی ریختن سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد و گویند هم در آن هفته شفا یافت.

همچنان در فکر آن بیتم که گفت

پیل بانی بر لب دریای نیل

زیر پایت گر بدانی حال مور

همچو حال توست زیر پای پیل

حکایت ٢٣

یکی از بندگان عمرولیث گریخته بود کسان در عقبش برفتند و باز آوردند، وزیر را با وی غرضی بود و اشارت به کشتن فرمود تا دگر بندگان چنین فعل روا ندارند. بنده پیش عمرو سر بر زمین نهاد و گفت:

هر چه رود بر سرم چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست

اما به موجب آن که پرورده نعمت این خاندانم نخواهم که در قیامت به خون من گرفتار آیی اجازت فرمای تا وزیر را بکشم آن گه به قصاص او بفرمای خون مرا ریختن تا به حق کشته باشی ملک را خنده گرفت، وزیر را گفت چه مصلحت می‌بینی؟ گفت ای خداوند جهان از بهر خدای این شوخ دیده را به صدقات گور پدر آزاد کن تا مرا در بلایی نیفکند .گناه از من است و قول حکما معتبر که گفته‌اند:

چو کردی با کلوخ انداز پیکار

سر خود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی بر روی دشمن

چنین دان کاندر آماجش نشستی

حکایت ٢٤

ملک زوزن را خواجه ای بود کریم النفس نیک محضر که همگان را در مواجهه خدمت کردی و در غیبت نکویی گفتی اتفاقاً از او حرکتی در نظر سلطان ناپسند آمد مصادره فرمود و عقوبت کرد و سرهنگان ملک به سوابق نعمت او معترف بودند و به شکر آن مرتهن در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردندی و زجر و معاقبت روا نداشتندی،

صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که تورا

در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن

سخن آخر به دهان می‌گذرد موذی را

سخنش تلخ نخواهی دهنش شیرین کن

آن چه مضمون خطاب ملک بود از عهده بعضی به در آمد و به بقیتی در زندان بماند آورده‌اند که یکی از ملوک نواحی در خفیه پیامش فرستاد که ملوک آن طرف قدر چنان بزرگوار ندانستند و بی عزّتی کردند اگر رای عزیز فلان احسن الله خلاصه به جانب ما التفاتی کند در رعایت خاطرش هر چه تمام تر سعی کرده شود و اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر.

خواجه برین وقوف یافت و از خطر اندیشید و در حال جوابی مختصر چنان که مصلحت دید بر قفای ورق نبشت و روان کرد یکی از متعلقان واقف شد و ملک را اعلام کرد که فلان را که حبس فرمودی با ملوک نواحی مراسله دارد ملک به هم بر آمد و کشف این خبر فرمود قاصد را بگرفتند و رسالت بخواندند نبشته بود که:

حسن ظنّ بزرگان بیش از فضیلت ماست و تشریف قبولی که فرمودند بنده را امکان اجابت نیست به حکم آن که پرورده نعمت این خاندان است و به اندک مایه تغیر با ولی نعمت بی وفایی نتوان کرد چنان که گفته‌اند:

آن را که به جای توست هر دم کرمی

عذرش بنه ار کند به عمری ستمی

ملک را سیرت حق شناسی از او پسند آمد و خلعت و نعمت بخشید و عذر خواست که خطا کردم تورا بی جرم و خطا آزردن گفت یا خداوند بنده درین حالت مر خداوند را خطا نمی‌بیند تقدیر خداوند تعالی بود که مرین بنده را مکروهی برسد پس به دست تو اولی تر که سوابق نعمت برین بنده داری و ایادی منت و حکما گفته‌اند:

گر گزندت رسد ز خلق مرنج

که نه راحت رسد ز خلق نه رنج

از خدا دان خلاف دشمن و دوست

کین دل هر دو در تصرف اوست

گر چه تیر از کمان همی‌گذرد

از کمان دار بیند اهل خرد

حکایت ٢٥

یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی ‌گفت مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاهست و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون. صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش بر آمد، پرسیدندش چه دیدی ؟گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد.

دو بامداد اگر آید کسی به خدمت شاه

سیم هر آینه در وی به لطف کند نگاه

مهتری در قبول فرمان است

ترک فرمان دلیل حرمان است

هرکه سیمای راستان دارد

سر خدمت بر آستان دارد

حکایت ٢٦

ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح، صاحب دلی برو گذر کرد و گفت:

ماری که تو هرکرا ببینی بزنی

یا بوم که کجت نشینی نکنی

زورت ار پیش می ‌رود با ما

با خداوند غیب دان نرود

زورمندی مکن بر اهل زمین

تا دعایی بر آسمان برود

حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت در هم کشید و برو التفات نکرد تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت وز بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند.

اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد؟ گفت: از دل درویشان.

حذر کن ز درد درون های ریش

که ریش درون عاقبت سر کند

به هم بر مکن تا توانی دلی

که آهی جهانی به هم برکند

وبر تاج کیخسرو نبشته بود:

چه سال‌های فراوان و عمر‌های دراز

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

چنانکه دست به دست ملک آمد است به ما

به دست های دگر همچنان بخواهد رفت

حکایت ٢٧

یکی در صنعت کشتی گرفتن سر آمده بود، سیصد و شصت بند فاخر بدانستی و هر روز به نوعی از آن کشتی گرفتی.

مگر گوشه خاطرش با جمال یکی از شاگردان میلی داشت سیصد و پنجاه و نه بندش در آموخت مگر یک بند که در تعلیم آن دفع انداختی و تأخیر کردی. فی الجمله پسر در قوت و صنعت سر آمد و کسی را در زمان او با او امکان مقاومت نبود تا به حدی که پیش ملک آن روزگار گفته بود استاد را فضیلتی که بر من است از روی بزرگی است و حق تربیت و گرنه به قوت ازو کمتر نیستم و به صنعت با او برابرم ملک را این سخن دشخوار آمد فرمود تا مصارعت کنند.

مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت زور آوران روی زمین حاضر شدند پسر چون پیل مست اندر آمد به صدمتی که اگر کوه رویین بودی از جای بر کندی استاد دانست که جوان به قوت ازو برتر است، بدان بند غریب که از وی نهان داشته بود با او در آویخت پسر دفع آن ندانست به هم بر آمد، استاد به دو دست از زمینش بالای سر برد و فروکوفت. غریو از خلق برخاست ملک فرمود استاد را خلعت و نعمت دادن و پسر را زجر و ملامت کرد که با پرورده خویش دعوی مقاومت کردی و به سر نبردی گفت ای پادشاه روی زمین به زور آوری بر من دست نیافت بلکه مرا از علم کشتی دقیقه ای مانده بود و همه عمر از من دریغ همی‌داشت امروز بدان دقیقه بر من غالب آمد.

گفت از بهر چنین روزی که زیرکان گفته‌اند دوست را جندان قوت مده که اگر دشمنی کند تواند، نشنیده‌ای که چه گفت آن که از پرورده خویش جفا دید؟

یا وفا خود نبود در عالم

یا مگر کس در این زمانه نکرد

کس نیاموخت علم تیر از من

که مرا عاقبت نشانه نکرد

حکایت28

درویشی مجرد به گوشه ای نشسته بود پادشاهی برو بگذشت درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.

سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت این طایفه خرقه پوشان امثال حیوان اند و اهلیت و آدمیت ندارند وزیر نزدیکش آمد و گفت ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟ گفت سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیت اند نه رعیت از بهر طاعت ملوک

پادشه پاسبان درویش است

گرچه رامش به فرّ دولت اوست

گوسپند از برای چوپان نیست

بلکه چوپان برای خدمت اوست

یکی امروز کامران بینی

دیگری را دل از مجاهده ریش

روزکی چند باش تا بخورد

خاک مغز سر خیال اندیش

فرق شاهی و بندگی برخاست

چون قضای نبشته آمد پیش

ملک را گفت درویش استوار آمد گفت : از من تمنا بکن. گفت آن همی‌خواهم که دگر باره زحمت من ندهی، گفت: مرا پندی بده، گفت:

دریاب کنون که نعمتت هست به دست

کین دولت و ملک مى رود دست به دست

حکایت29

یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنّون بگریست و گفت اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی

گرنه امید و بیم راحت و رنج

پای درویش بر فلک بودی

ور وزیر ازخدا بترسیدی

همچنان کز ملک، ملک بودی

حکایت30

پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد، گفت: ای ملک به موجب خشمی که تورا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

تلخی و خوشی و زشت وزیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

ملک را نصیحت او سود مند آمد و از سر خون او برخاست.

حکایت31

وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی‌کردند و هر یکی از ایشان دگرگونه رای همی ‌زدند و ملک همچنین تدبیری اندیشه کرد بزرجمهر را رای ملک اختیار آمد وزیران در نهانش گفتند رای ملک را جه مزیّت دیدی بر فکر چندین حکیم گفت به موجب آن که انجام کارها معلوم نیست و رای همگان در مشیت است که صواب آید یا خطا پس موافقت رای ملک اولی تر است تا اگر خلاف صواب آید، به علت متابعت از معاتبت ایمن باشم.

خلاف رای سلطان رای جستن

به خون خویش باشد دست شستن

اگر خود روز را گوید شبست این

بباید گفتن آنک ماه و پروین

حکایت32

شیّادی گیسوان بافت یعنی علویست و با قافله حجاز به شهری در آمد که از حج همی‌آیم و قصیده ای پیش ملک برد که من گفته‌ام.

نعمت بسیارش فرمود و اکرام کرد تا یکی از ندمای حضرت پادشاه که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت من او را عید اضحی در بصره دیدم.

معلوم شد که حاجی نیست دیگری گفتا پدرش نصرانی بود در ملطیه پس او شریف چگونه صورت بندد و شعرش را به دیوان انوری دریافتند ملک فرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ درهم چرا گفت.

گفت ای خداوند روی زمین یک سخن دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبت که فرمایی سزاوارم گفت بگو تا آن چیست گفت:

غریبی گرت ماست پیش آورد

دو پیمانه آبست و یک چمچه دوغ

اگر راست میخواهی از من شنو

جهان دیده بسیار گوید دروغ

ملک را خنده گرفت و گفت ازین راست تر سخن تا عمر او بوده باشد نگفته است. فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیا دارند و به خوشی برود.

حکایت33

یکی از وزرا به زیر دستان رحم کردی و صلاح ایشان را به خیر توسط نمودی اتفاقاً به خطاب ملک گرفتار آمد همگان در مواجب استخلاص او سعی کردند و موکلان در معاقبتش ملاطفت نمودند وبزرگان شکر سیرت خوبش بافواه بگفتند تا ملک از سر عتاب او در گذشت صاحب دلی برین اطلاع یافت و گفت:

تا دل دوستان به دست آری

بوستان پدر فروخته به

پختن دیک نیک خواهان را

هر چه رخت سراست سوخته به

بابد اندیش هم نکویی کن

دهن سگ به لقمه دوخته به

حکایت34

یکی از پسران هارون الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که فلان سرهگ زاده مرا دشنام مادر داد.

هارون ارکان دولت را گفت جزای چنین کس چه باشد یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی، هارون گفت ای پسر کرم آن است که عفو کنی و گر نتوانی تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آن گاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم دمان پیکار جوید.

نه مرد است آن به نزدیک خردمند

که با پیل دمان پیکار جوید

بلی مرد آنکس است از روی تحقیق

که چون خشم آیدش باطل نگوید

حکایت35

با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم زورقی در پی ما غرقه شد دو برادر بگردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که بگیر این هر دو را که بهر یکی پنجاه دینارت دهم ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد گفتم بقیت عمرش نمانده بود ازین سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل ملاح بخندید و گفت آن چه تو گفتی یقین است و دگر میل خاطر برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم، مرا بر شتری نشانده و ز دست آن دگر تازیانه ای خورده‌ام در طفلی.

گفتم

تا توانی درون کس متراش

کندر این راه خارها باشد

کار درویش مستمند بر آر

که تورا نیز کارها باشد

حکایت36

دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی باری این توانگر گفت درویش را که چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی گفت تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن.

به دست آهن تفته کردن خمیر

به از دست بر سینه پیش امیر

عمر گرانمایه در این صرف شد

تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا

ای شکم خیره به نانی بساز

تا نکنی پشت به خدمت دو تا

حکایت37

کسی مژده پیش انوشیروان عادل آورد گفت شنیدم که فلان دشمن تورا خدای عزّوجل برداشت گفت هیچ شنیدی که مرا بگذاشت.

اگر بمرد عدو جای شادمانی نیست

که زندگانی ما نیز جاودانی نیست

حکایت ٣٨

گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش.

گفتندش چرا با ما در این بحث سخن نگویی گفت وزیران بر مثال اطبا اند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را پس چو بینم که رای شما بر صوابست مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.

چو کارى بى فضول من بر آید

مرا در وى سخن گفتن نشاید

و گر بینم که نابینا و چاه است

اگر خاموش بنشینم گناه است

حکایت39

هارون الرشید را چون ملک دیار مصر مسلم شد گفت به خلاف آن طاغی که به غرور ملک مصر دعوی خدایی کرد نبخشم این مملکت را مگر به خسیس ترین بندگان.

سیاهی داشت نام او خصیب در غایت جهل. مُلک مصر بوی ارزانی داشت و گویند عقل و درایت او تا به جایی بود که طایفه ای حرّاث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم باران بی وقت آمدو تلف شد گفت پشم بایستی کاشتن.

اگردانش به روزی در فزودی

زنادان تنگ روزی تر نبودی

به نادانان چنان روزی رساند

که دانا اندر آن عاجز بماند

اوفتاده است در جهان بسیار

بی تمیز ارجمند و عاقل خوار

کیمیاگر به غصه مرده و رنج

ابله اندر خرابه یافته گنج

حکایت40

یکی را از ملوک کنیزکی چینی آوردند خواست تا در حالت مستی با وی جمع آید کنیزک ممانعت کرد ملک در خشم رفت و مرو را به سیاهی بخشید که لب زبرینش از پره بینی در گذشته بود و زیرینش به گریبان فرو هشته. هیکلی که صخرالجن از طلعتش برمیدی و عین القطر از بغلش بگندیدی.

تو گویی تاقیامت زشت رویی

برو ختم است و بر یوسف نکویی

چنان که ظریفان گفته‌اند:

شخصی نه چنان کریه منظر

کز زشتی او خبر توان داد

آنگه بغلی نعوذ بالله

مردار به آفتاب مرداد

آورده‌اند که سیه را در آن مدت، نفس طالب بود و شهوت غالب؛ مـِهرش بجنبید و مـُهرش برداشت. بامدادان که مَلِک کنیزک را جست و نیافت، حکایت بگفتند.

خشم گرفت و فرمود تا سیاه را با کنیزک استوار ببندند و از بام جوسق به قعر خندق دراندازند. یکی از وزرای نیک‌ محضر روی شفاعت بر زمین نهاد و گفت:

سیاه بی‌چاره را درین خطایی نیست که سایر بنده‌گان و خدمت‌کاران به نوازش خداوندی متعودند. گفت: اگر در مفاوضه‌ی او شبی تاخیر کردی، چه شدی؟

که من او را افزون از قیمت کنیزک دل‌ داری کردمی. گفت: ای خداوند روی زمین! نشنیده‌ای؟:

تشنه ‌ی سوخته در چشمه‌ی روشن چو رسید

تو مپندار که از پیل دمان اندیشد

ملحد گرسنه در خانه‌ی خالى برخوان

عقل باور نکند کز رمضان اندیشد

مَلِک را این لطیفه پسند آمد و گفت: اکنون سیاه تو را بخشیدم؛ کنیزک را چه کنم؟ گفت: کنیزک، سیاه را بخش که نیم ‌خورده‌ی او، هم او را شاید.

هرگز آن را به دوستى مپسند

که رود جاى ناپسندیده

تشنه را دل نخواهد آب زلال

نیم خورده دهان گندیده

حکایت41

اسکندر رومی را پرسیدند دیار مشرق و مغرب به چه گرفتی که ملوک پیشین را خزاین و عمر و ملک و لشکر بیش از این بوده است ایشان را چنین فتحی میسر نشده گفتا به عون خدای عزّوجل هر مملکتی را که گرفتم رعیتش نیازردم و نام پادشاهان جز به نکویی نبردم.

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتى برد

باب دوم در اخلاق درویشان

حکایت ١

یکی از بزرگان گفت پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن‌ها گفته اند گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم

هر که را جامه پارسا بینی

پارسا دان و نیکمرد انگار

ور ندانی که در نهانش چیست

محتسب را درون خانه چه کار

حکایت2

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت یا غفور یا رحیم تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید!

عذر تقصیر خدمت آوردم

که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت استغفار

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت من بنده امید آورده ام نه طاعت و به دریوزه آمده ام نه به تجارت

.بر در کعبه سائلی دیدم

که همی گفت و می گرستی خوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر

قلم عفو بر گناهم کش


4

5

6

7

8