پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 24996
دانلود: 2842

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24996 / دانلود: 2842
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

١١ ـ صبر و شكيبائى

اين صفت از اصول اخلاق حميده و ملكات پسنديده است و آيات شريفه و احاديث در فضيلت آن بسيار است، و در بيش از هفتاد موضع در قرآن مذكور است. از جمله اين آيات است:

( اِنِّما يُوفَّى الصّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَيْرِ حِساب ) .(١٥)

( وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذينَ صَبَرُوا اَجْرَهُمْ بِاَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ ) .(١٦)

( وَ اَصْبِرُوا اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرينَ ) (١٧)

( وَجَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمَّةً يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا ) .(١٨)

( اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا ) .(١٩)

( وَاصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ ) (٢٠)

( يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اِسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصِّلوةِ اِنَّ اللهَ مَعَ الصّابِرِينَ ) (٢١)

و از روايات، اين حديث معروف و معتبر كافى است:

اَلصَّبْرُ مِنَ الاْيمانِ كَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ لاخَيْرَ فى جَسَد لا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لا فى اِيمان لا صَبْرَ مَعَهُ

از حضرت امير المؤمنين نيز روايت است:

اِطْرَحْ عَنْكَ وارِداتِ الْهُمُومِ بِعَزائِمِ الصَّبْرِ، وَ حُسْنِ اليَقينِ(٢٢)

و از حضرت امام حسن مجتبىعليه‌السلام در حديث است كه فرمود:

آزمايش كرديم، و آزمايش كنندگان آزمايش كردند، نديديم چيزى را كه وجودش سودمندتر و عدمش زيان بارتر باشد از صبر. با صبر همه امور مداوا مى شود، و صبر بغير خود مداوا نمى شود.(٢٣)

راجع به فضيلت صبر و تعريف و مراتب و درجات و اقسام آن، مراجعه به كتابهاى حديث و اخلاق مانند بحار، المحجة البيضاء، جامع السعاده و معراج السعاده مفيد و سودمند است.

راغب در مفردات القرآن مى گويد:

اَلصَّبْرُ حَبْسُ النّفْسِ عَلى ما يَقْتَضيهِ العَقْلُ وَ الشَّرْعُ اَوْ عَمّا يَقْتَضِيانِ حَبْسَها عَنْهُ

صبر، وادار كردن نفس است بر طبق فرمان عقل و شرع، يا حبس و باز داشتن نفس است از آنچه عقل و شرع بازداشتن نفس را از آن لازم مى شمارند.

از آيات و روايات، علاوه بر آنكه بلندى مقام و رتبه صابران معلوم مى گردد، دانسته مى شود كه صبر، كليد بركات و مقدمه نيل به تمام مقامات معنوى و شرط توفيق در هر كار و كسب هر فضيلت است.

حسينعليه‌السلام در مقام صبر امتحانى داد كه دوست و دشمن از آن در شگفتى شدند، بلكه فرشتگان آسمان برحسب فقره زيارت ناحيه مقدسه: وَلَقَدْ عَجَبَتْ مِنْ صَبْرِكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ(٢٤) نيز از آن صبر و شكيبايى در تعجب ماندند، و ظهور اين فضيلت از آن حضرت به نوعى شد كه سخن از صبر و خويشتن دارى آن امام شهيد از توضيح واضحات است مع ذلك از جهت فائده اخلاقى چند قسم از اقسام عالى صبر را بيان مى كنيم و سپس موقف عظيم و بى نظير آن حضرت را در هريك نشان مى دهيم:

صبر در جهاد :

صبر در جهاد اينست كه مجاهد فى سبيل الله به واسطه ورود جراحات و زخم اسلحه پشت به ميدان نكند و از زخمهاى كارى، پريشان خاطر نشود و روحيه اش از يورش و حمله دسته جمعى قواى مسلّح دشمن ضعيف نگردد.

يكى از علل فتوحات مسلمانان در صدر اسلام همين حال صبرشان در جهاد بود كه براى كسب ثواب و فوز به قرب خدا در ميدانهاى نبرد، آسوده حواس و با اطمينان صابرانه جهاد مى كردند. قرآن از اين مردم مدح كرده، و صبر در حين بأس كه در آيه:

( وَ الصّابِرينَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ، وَ حينَ الْبَأْسِ ) (٢٥)

ذكر شده همين صبر در هنگام جهاد و قتال است.

و در آيه ديگر مى فرمايد:

( كَمْ مِنْ فِئَة قَليلَة غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِاِذْنِ اللهِ وَاللهُ مَعَ الصّابِرينَ ) (٢٦)

اين افتخار در ميدانهاى جهاد اسلامى در درجه نخست نصيب علىعليه‌السلام و خاندانش بود كه در هيچيك از جنگها پشت به جهاد نكردند. علىعليه‌السلام در جنگ بدر، حنين، احزاب و غزوات ديگر كه شركت داشتند در نهايت صبر و تحمل، ثابت قدم بودند به طورى كه در جنگ احد نود جراحت بر بدنش رسيد و همچنان رزم مى كرد و از پيغمبر و اسلام مردانه و صادقانه دفاع نمود. برادر آن حضرت جعفر بن ابيطالب در جنگ موته بيش از هفتاد زخم شمشير و نيزه بر بدنش وارد شد، و آن مجاهد فى سبيل الله پرچم اسلام را نگاه داشت تا دستهايش را قطع كردند، و همچنان ثبات ورزيد تا او را برحسب بعضى تواريخ به دو نيمه ساختند.

حسينعليه‌السلام به روايت ابن اثير و مسعودى و نقل عقّاد، سى و سه طعن نيزه، و سى و چهار زخم شمشير و خنجر برداشت كه اين شصت و هفت زخم بغير از زخم تيرها بود.

عقّاد نقل كرده كه مجموع جراحاتى كه اثرش در لباس آن حضرت بود صدو بيست جراحت بوده بلكه از بعضى روايات استفاده مى شود كه مجموع جراحات وارده بر آن بدن عزيز خدا از شمشير و تير و نيزه و سنگ، بيش از سيصد و ده جراحت بوده است و به اتفاق تمام اين زخمها از پيش رو و سينه مطهر بر آن حضرت رسيد.(٢٧)

با اين كثرت جراحات جنگ مى كرد و رجز مى خواند و حمله هاى مردانه مى كرد و تا ممكن بود سواره و سپس پياده، و حتى آن وقتى كه بر زمين افتاده بود با كمك شمشير برمى خاست و آن مردمى را كه ننگ عالم انسانيت شدند از خود دور مى كرد، و دفاع مى نمود و صبر داشت.

صبر در مصيبت جوانان و برادران و اصحاب:

اين نوع صبر از صبر بر جراحات، و آلام بدنى به مراتب دشوارتر، و از پا درآورنده تر است. اما حسين كه صبر و شكيبائيش از كوههاى عالم بيشتر بود در داغ مرگ جوانان و برادران، و مصيبت بهترين اصحاب و ياران كه همه را با لب تشنه در پيش رويش به فجيع ترين وضعى شهيد مى ساختند و بدنشان را پاره پاره مى كردند، صبرى كرد كه از آغاز عالم تا به حال چنان صبرى از كسى آشكار نشده است. طفل شيرخوارش را در بغلش تير مى زدند و هلاك مى كردند. فرزند كوچك برادرش را در آغوشش بعد از آنكه دستش را با شمشير قطع كردند به طورى كه با پوست آويخته شد، شهيد كردند.

كودك خردسال ديگرش را كه لرزان از خيمه بيرون آمده بود با ضربت عمود، تشنه كام كشتند. در تمام اين مصيبات جانكاه صبر مى كرد، حتى كودكى را كه شمشير دشمن دستش را قطع كرده بود مانند مردان دنيا ديده; امر به صبر مى كرد و مى فرمود:

يَا ابْنَ اَخى اِصْبِرْ عَلى ما نَزَلَ بِكَ، وَ احْتَسِبْ فى ذلِكَ الخَيْرَ

برادرزاده ‎ ام! صبر كن برآنچه كه بر تو وارد شده از بلاها و مصيبت ‎ ها و اينها را خير حساب كن!.

اهل بيتش را در معرض اسيرى مى ديد با اينكه اين مصيبت براى او كه مجسمه غيرت و مردانگى بود بسيار سخت و جانگداز بود صبر فرمود، و آنها را به صبر و وقار و خاموشى و خويشتن دارى سفارش مى كرد و به رحمت خدا مژده مى داد و مى فرمود:

وَ رَحْمَةُ اللهِ لاتُفارِقُكُمْ فِى الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ

صبر در غضب و خشم :

از پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است كه نيرومند كسى است كه به هنگام خشم، مالك خويش گردد. حسينعليه‌السلام هرگز تحت تأثير خشم و غضب كارى را انجام نداد، در هنگام غضب برخود مسلط بود; و اگر تمام عوامل خشم فراهم مى شد آن حضرت از طريق اعتدال و ميانه روى و راه صواب به قدر چشم برهم زدن بيرون نمى شد.

علائلى مى گويد:

غلامى از غلامانش آب بر دست مباركش مى ريخت ابريق از دستش در طشت افتاد، آب طشت بر روى مقدسش پاشيد. غلام عرض كرد: اى آقاى من!( وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ ) فرمود: خشمم را فرو خوردم. غلام گفت:( وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ ) فرمود: عفو كردم از تو. عرض كرد:( وَ اللهُ يُحِبِّ الُْمحْسِنينَ ) (٢٨)

فرمود:

اِذْهَبْ فَاَنْتَ حُرٌّ لِوَجْهِ اللهِ الْكَريم

برو كه تو در راه خدا آزادى!.(٢٩)

و يكى از نمايشهاى حسن خلق و كرم آن حضرت كه نشان مى دهد آن امام شهيد در برابر عوامل غضب و خشم و كينه، كمال قدرت و ايستادگى را داشت سيراب كردن لشكر حرّ است. وقتى در گرمگاه روز رسيدند و حضرت ديد به سختى تشنه هستند، فرمان داد تا به آنها و اسبهايشان آب بدهند. برحسب امر امام تمام سپاه دشمن را از مرد و مركب سيراب كردند و برپاها و شكم چهارپايانشان آب پاشيدند.

على بن طعان محاربى گفت: من پس از همه رسيدم آن بحر مكرمت و نور ديده ساقى كوثر مرا به آن حال ديد، به زبان مبارك به نهايت لطف و مرحمت به لغت حجاز فرمود:

يَابْنَ اَخِى اَنْخِ الراوِيَه

برادرزاده! شتر را بخوابان.

من معنى كلام امام را ندانستم امام دانست كه نفهميدم فرمود: اَنْخِ الْجَمَلَ من شتر را خوابانيدم، فرمود:

اخنث السِقا

دهانه مشك را بر گردان و آب بنوش!

من نتوانستم، امام پيش آمد و دهانه مشك را به دست مبارك پيچيد تا آب نوشيدم.(٣٠)

و ديگر از نمونه هاى صبر آن حضرت امتناعى است كه از شروع كردن به جنگ داشت، با اينكه مى دانست آن لشكر كفر پيشه به هيچوجه بر او و عزيزانش رحم نمى كنند، و با اينكه از آنها كارها و حركاتى سر مى زد كه صبر بر آن اعمال نكوهيده دشوار بود، آن حضرت حجت را بر آنها تمام ساخت نه خود و نه اصحابش دست به اسلحه نبردند.

موقعى كه نامه ابن زياد به حرّ رسيد و در آن دستور داده بود كه حرّ بر حسينعليه‌السلام كار را تنگ بگيرد، و ايشان را در بيابانى بى آب و سبزه فرود آورد; زهير بن القين به امام عرض كرد:

به خدا قسم! آن سپاهى كه پس از اينها بيايند بسى بيشتر باشند، اجازه بده تا هم اكنون با اين گروه نبرد كنيم آن حضرت فرمود:

من ابتدا به جنگ نمى كنم

همچنين وقتى آب را بر روى امام و اصحابش بسته بودند و در لشكرگاه آن حضرت جاندارى نبود از زن و مرد، كوچك و بزرگ، جوان و پير، بيمار و سالم; حتى اسبها و مراكب، مگر آنكه تشنه بود و صيحه تشنه كامان همواره به گوش امام مى رسيد از ابتداى به جنگ خوددارى كرد.

حتى وقتى جرثومه شرارت و خباثت، شمر ملعون روز عاشورا به خيام طاهره نزديك شد و در پيرامون خيمه هاى جلالت و عظمت مى گرديد تا نقطه اى را كه از آنجا ميتوان به خيام و لشكرگاه امام حمله كرد، معين سازد، خندقى را ديد كه آتش در آن افروخته اند; بانگ برداشت و به امام جسارت كرد.

مسلم بن عوسجه كه در تيراندازى مهارت داشت اجازه خواست شمر را با تير بزند، و زمين را از لوث وجود خبيث آن دشمن خدا پاك سازد، حضرت اجازه نفرمود، چون از ابتدا كردن به جنگ كراهت داشت(٣١) مثل اينكه مى خواست جنگش با آنها صورت دفاع داشته باشد.

يكى ديگر از نمونه هاى گذشت و عفو و صبر آن حضرت كه به مفاد آيه شريفه:

( وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الاْمُورِ ) (٣٢)

دليل بر عزم محكم، و قوت تصميم و بلندى همت است قبول توبه حر و آن همه ملاطفت و محبتى است كه نسبت به او از آن معدن صبر و حلم و عفو و بخشش صادر شد.

صبر در تشنگى :

اين شكيبائى سخت دشوار است، خصوص اگر تشنگى در نهايت شدت باشد. تسليم نشدن به دشمن با زحمت تشنگى، علامت تصميم و عزم راسخ فوق العاده است. شايد در تاريخ موردى را پيدا نكنيم كه آب را بر روى طرف بسته باشند و او از تسليم خوددارى كرده باشد.

برحسب تواريخ و كتابهاى معتبر مقتل از روز هفتم محرم آب را بر روى آن حضرت و خاندان و اصحابش بستند از آن روز تا عاشورا اگر هم يكى دو مرتبه به وسيله حفر چاه و كوشش حضرت عباس قمر بنى هاشم آبى تهيه شد، طبعاً سالمندان و بزرگان از آن استفاده نمى كردند و فقط اطفال و خردسالان و مراكب زبان بسته را يكى دو وعده با آن آب دادند; بنابراين داستان تشنگى امامعليه‌السلام فوق العاده غم انگيز و شكيبائى آن حضرت بر رنج تشنگى تحير آميز است.

كسانيكه گرماى عراق را ديده اند مى دانند كه تحمل تشنگى چند ساعت در آنجا طاقت فرسا است. زحمت جهاد در آفتاب سوزان و كثرت جراحات و ريزش خون، همه باعث شدت تشنگى است ولى آن امام تشنه كام بر اين رنج عظيم صبر فرمود، و تسليم آن ناكسان نگرديد. صَلَّى اللهُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِالله.

صبر در اطاعت فرمان خدا :

معلوم است كه ظهور تمام اقسام صبر از آن حضرت براى اطاعت فرمان خدا بود، و براى امتثال امر خدا از آن همه بلاها و مصيبتها استقبال كرد و پيشنهادهائى را كه دوستان يا دشمنان دادند كه با يزيد بيعت كند يا بنحوى با او به سازش و سكوت رفتار نمايد نپذيرفت و ردّ كرد.

خواننده گرامى! شخصيت عظيم و مناقب و كرائم اخلاق حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام در هرناحيه آنقدر وسيع است كه با بسط مقال يا تأليف كتابهاى مستقل هم نمى توان جمال آفتاب تمثال آن خلق و خوى را نشان داد، لذا ناچار به ايجاز و اختصار پرداختيم، و بطور جامع و خلاصه مى گوئيم كه آن حضرت در علم و معرفت و حلم و فصاحت و بلاغت(٣٣) و خلق و خوى سرآمد تمام خلق بود.

____________________

پى نوشت ها :

١ ـ الاتحاف، ص ١٦.

٢ ـ بقيه ابيات كه سزاوار است هر يك از دوستان اهل بيت آن را حفظ باشند اينست:

َجَدّى رَسُولُ اللهِ اَكْرَمُ مَنْ مَضى

وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فِى الْخَلْقِ نَزْهَرُ

وَفاطِمُ اُمّى مِنْ سُلالَةِ اَحْمَد

وَ عَمّى يُدْعى ذُوالجَناحَيْنِ جَعْفَرُ

وَفينا كِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقا

َ فينَا الْهُدى وَالْوَحىْ بِالْخَيْر يُذْكَرُ

وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلنّاسِ كُلِّهِم

َسِرُّ بِهذا فِى الاَنامِ وَنَجْهَرُ

وَنَحْنُ وُلاةُ الْحَوضِ نَسْقى وُلاتِنا

بِكَأْسِ رَسُولِ اللهِ ما لَيْسَ يُنْكَرُ

وَشيعَتُنا فِى النّاسِ اَكْرَمُ شيعَة

وَ مُبْغِضُنا يَوْمَ الْقِيامَةِ يُخْسَرُ

و جدّ من رسول خدا گرامى ترين افراد است و ما چراغهاى خداونديم كه در ميان خلق مى درخشيم.

فاطمه، مادر من دختر احمد رسول خدا و عموى من جعفر است كه به ذوالجناحين صاحب دو بال معروف است.

درباره ما كتاب خدا به حقيقت نازل شده وهدايت و وحى درخانواده ما به خوبى ياد مى شود.

و ماييم امان خداوند براى همه مردم و اين مطلب را پنهان و آشكارا در بين مردم بازگو مى كنيم.

ماييم اختيار داران حوض كوثر كه دوستان خود را سيراب مى كنيم با جام رسول خدا، اين مطلب جاى انكار نيست.

شيعيان ما در بين مردم گرامى ترين پيروان هستند و دشمنان ما روز قيامت زيان خواهند ديد.

٣ ـ الاتحاف، ص ١٧ و ٢٠.

٤ ـ الاتحاف، ص ١٦ و ١٧: نقل به معنا.

٥ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٤٥ ـ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٥.

٦ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٨٢.

٧ ـ ابوالشهداء، ص ٧١.

٨ ـ ابوالشهداء، ص ١٦٣ تا ١٦٩.

٩ ـ ص ١٨٥ نقل بمعنى.

١٠ ـ سمو المعنى، ص ١١٥.

١١ ـ سمو المعنى، ص ١١٧.

١٢ قسمتى از خطبه امام شهيدعليه‌السلام در روز عاشورا است كه در كتب معتبره مقاتل ذكر شده است.

١٣ ـ شرح نهج البلاغه، ج ١، ص ٣٠٢.

١٤ ـ سمو المعنى، ص ١١٨.

١٥ ـ سوره زمر، آيه ١٠.

١٦ ـ سوره نحل، آيه ٩٦.

١٧ ـ سوره انفال آيه، ٤٦.

١٨ ـ سوره سجده، آيه ٢٤.

١٩ ـ سوره آل عمران، آيه ٢٠٠.

٢٠ ـ سوره مريم، آيه ٦٥.

٢١ ـ سوره بقره، آيه ١٥٣.

٢٢ ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٠٧.

٢٣ ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١، ص ١٠٥.

٢٤ ـ و به راستى از صبر و استقامت تو ملائكه آسمان به شگفت آمده اند.

٢٥ ـ سوره بقره، آيه ١٧٧.

٢٦ ـ چه بسيار شده كه گروهى اندك به اذن خداوند، بر گروهى بسيار، پيروز شدند و خدا با شكيبايان است. سوره بقره، آيه ٢٤٩.

٢٧ ـ قمقام زخار، ص ٤٦٨. ابوالشهداء، ص ١٨٨. مروج الذهب، ج ٣، ص ١١.

٢٨ سخنان اين غلام اقتباسى است از قسمتى از آيه ١٣٤ سوره آل عمران: (وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظِ وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ وَاللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ)

٢٩ ـ سمو المعنى، ص ١٦١.

٣٠ ـ قمقام زخار، ص ٣٥٠ و ساير كتب مقتل.

٣١ ـ ابوالشهداء، ص ١٧٢. قمقام زخار، ص ٣٩٠.

٣٢ ـ سوره شورى، آيه ٤٣.

٣٣ ـ كلمات معجز آسا، و خطبه هاى فصيحه و بليغه و مواعظ و نصايح جامع و ادعيه اى كه از آن حضرت نقل شده و در كتب عامه و خاصه ضبط است هر يك برهان اين است كه آن حضرت نيز مانند پدر بزرگوارش مالك ملك فصاحت و حاكم اقاليم بلاغت بوده است. معاويه در وصف آن منطق شيوا و گفتار رسا به يزيد گفت: لكِنَّها اَلْسِنَةُ بَنى هاشِمِ الحُدادِ الَّتى تَفْلِقُ الصَخْرَ وَتَغْرفُ مِنَ الْبَحْر لكن زبانهاى بنى هاشم از تيزى سنگ را مى شكافد و از دريا بهره مى گيرد همچنانكه هر چه از دريا بردارند، آب دريا كم نمى شود، آنها هم هر قدر سخن بگويند، مطالبشان تمام نمى شود سمو المعنى، ص ١٦٢.

بنى هاشم و بنى اميّه

گزاف و مبالغه نيست اگر بگوئيم: در مقابله بين حق و باطل و مواجهه خداپرستان و اصلاح طلبان با نابكاران و ستمگران، مواجهه اى مانند مواجهه بنى هاشم و بنى اميّه روى نداده است كه در آن هر دو دسته مشخص، و صف اصحاب فضيلت و خير و شرف از صف عناصر شر و باطل ممتاز باشد.

و گزاف نيست اگر بگوئيم: اينگونه كه حقيقت و قدس هدف حسينعليه‌السلام و پستى و بطلان بنى اميّه در اين مبارزه ظاهر شد، در ديگر مبارزات حق پرستان با باطل آشكار نگشت، و آنچنانكه حق از جبين حسينحسينعليه‌السلام در كربلا نمايش و جلوه كرد، و جمال حقيقت او عالم را روشن ساخت و پرده هاى تمام اشتباهكاريها را پاره نمود در مظلوميت و شهادت هيچ يك از شهداى راه حق و رهبران دينى اينگونه حقيقت خودنمائى نكرد.

آرى مثل اعلى و نمونه اكمل خصال ايمان، حق پرستى، بشر دوستى، عدالت و فضيلت حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بود، و پس از آن حضرت در اين فضايل، علىعليه‌السلام سرآمد تمام افراد بشر بود، و به قدرى با حق همصدا و نزديك و بى فاصله ارتباط استوار و ناگسستنى داشت كه زبان وحى، او و حق را ملازم يكديگر معرفى كرد.

همانگونه كه در نبردهاى پيغمبر و على با شرك و باطل، جنود حق و توحيد از جنود شرك و كفر ممتاز بودند; در اين نبردى كه حق در جسم و شخصيت حسين، و باطل در جسم يزيد با هم دست و پنجه نرم كردند نيز همه كس حق را مى شناخت، و باطل را تشخيص مى داد.

بنى هاشم در جاهليت و اسلام، دشمن ظلم و بيداد، و حامى مظلوم بودند. حق را يارى مى كردند; و در دفاع از آن همكارى داشتند و همانها بودند كه براى يارى مظلومان و ضعفاء و جلوگيرى از تجاوز اقوياء، و امر به معروف و نهى از منكر، تعاون اقتصادى و كمك به فقرا و نيازمندان حلف الفضول را به شرحى كه در تواريخ است ترتيب دادند، و اين پيمان مقدس را از روى كمال حسن نيت، و بشر دوستى امضا كردند كه اگر در دنياى به اصطلاح متمدن كنونى ملتهاى مترقى، و پيشرفته چنان پيمانى را ببندند، آن را يگانه افتخار خود مى شمارند.

حلف الفضول يكى از شريفترين پيمانهائى است كه پيش از اسلام بسته شد و نمونه اى از قدس روح، طهارت باطن، نزاهت اخلاقى، عدالت و آزاديخواهى بنى هاشم است، زيرا نخستين كسى كه بستن اين پيمان، و تأسيس اين همكارى پاك و مقدس را پيشنهاد كرد و در بستن اين عهد سعى نمود، زبير بن عبدالمطلب عموى پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و علاوه بر او عموم بنى هاشم در آن، شركت جسته و وارد بودند، و شخص پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيز از كسانى بود كه در هنگام بستن اين پيمان مقدس در خانه عبدالله بن جذعان كه از شيوخ و پيرمردهاى قريش بود حضور يافت و سنّ مباركش در آن موقع بيست و پنج سال بود، و بعد از بعثت مى فرمود:

لَقَدْ شَهِدْتُ فى دارِ عَبْدِاللهِ بْنِ جَذْعانَ حَلْفاً لَوْدُعيتُ اِلى مِثْلِهِ فِى الاْسْلامِ لاَجَبْتُ

و بنا به نقل ديگر فرمود:

لَقَدْ شَهِدْتُ فى دارِ عَبْداللهِ بْن جذعان حَلْفاً ما أَحِبُّ اَنَّ لى بِهِ حُمَرُ النِّعَمِ، وَ لَو أُدْعى بِهِ فى الاِسْلامِ لاَجَبْتُ

يعنى: حاضر شدم در خانه عبدالله بن جذعان پيمانى را كه دوست نمى دارم از براى من به جاى آن شتران سرخ مو باشد، و اگر در اسلام به آن خوانده شوم هر آينه جواب مى دهم يا به نقل ابن ابى الحديد: اگر در اسلام به چنان پيمانى خوانده شوم جواب مى دهم، و به نقل ديگر فرمود:

لَقَدْ...ما اُحِبُّ اَنَّ لى بِهِ حُمَرُ النِعَمِ، وَلَوْ دُعيتُ بِهِ اليَوْم لاَجَبْتُ لا يَزيدُهُ الاْسْلامُ اِلاّ شِدَّةً

اجمال حكايت علت اين پيمان اينست كه: مردى زبيد از اهل يمن كالائى به عاص بن وائل سهمى فروخت، عاص در پرداخت بها مماطله نموده و به فروشنده ستم كرد تا مأيوس شد. آن مرد اشعارى گفت و از قريش دادخواهى كرد. دادخواهى آن مرد ستم رسيده غريب، در دل بنى هاشم اثر كرد زبير بن عبدالمطلب كه شجاع، آزادمنش، زيبا، آقا، بخشنده، شاعر، خطيب و نيك بود وقتى اشعار آن مرد را شنيد، سوگند ياد كرد، پيمانى با قبايل قريش ببندد كه اقويا را از ظلم به ضعيف منع كنند و اهل مكه را از ستم به غريب باز دارند، و در اين موضوع اشعارى گفت، و آن حلف (سوگند، پيمان) را حلف الفضول (پيمان جوانمردان) ناميد، آنگاه، پنج قبيله از قبائل قريش از جمله بنى هاشم و بنى زهره (قبيله آمنه خاتون مادر معظمه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در دارالندوه اجتماع كردند و اتفاق نمودند كه داد مظلوم را از ظالم بگيرند، و هر ستمديده اى را خواه از اهل مكه باشد و يا از كسانى كه به مكه مى آيند، يارى كنند و با ستمگر مبارزه كنند تا حق مظلوم را از او بستانند، و به منزل عبدالله بن جذعان رفتند و در آنجا سوگند ياد كردند و بهاى كالاى مرد زبيدى را از عاص بن وائل گرفتند و به او دادند; لازم به تذكر است كه بنى اميّه از شركت در اين پيمان مقدس خوددارى كردند.

پس از آن، اين پيمان، پناهگاه مظلومان و موجب سركوبى ستمكاران شد و هركس ستمى مى ديد به آن متوسل مى شد.

از جمله حكايت شده كه مردى از قبيله خثعم با دخترش به نام قتول كه بسيار خوشرو و زيبا بود و براى تجارت به مكه آمد. نبيه بن حجاج سهمى، آن دختر را ديد و در او طمع بست، خواست او را از پدرش به زور براى فجور و نابكارى بگيرد. پدرش در مقام دفاع برآمد ولى نتوانست و نبيه بر او غالب شد و دختر را گرفت، و با خود برد. مرد بيچاره شد. به او گفتند: به حلف الفضول شكايت كن. آن مرد نزد بنى هاشم آمد و شكايت كرد، بنى هاشم آمدند و به نبيه كه دختر را در ناحيه اى از مكه برده بود گفتند:

دختر را رها كن! وگرنه ما همان كسان هستيم كه مى شناسى

گفت: يك امشب مرا به او كامروا كنيد

گفتند: خدا رويت را زشت گرداند، چه قدر نادانى! به خدا سوگند يك لحظه هم نخواهد شد

نبيه ناچار قتول را رها كرد، و در تأسف از ناكامى خود قصيده اى گفت.(١)

حلف الفضول و قضاياى تاريخى ديگر نشان مى دهد كه در نظر بنى هاشم، كرائم اخلاق و شرف و فضيلت، پارسائى، غيرت، صداقت، عدالت، امانت، شجاعت، صراحت لهجه، تقوى، فداكارى، ايمان ونوع دوستى بسيار محترم بود.

براى اطلاع بيشتر از مكانت روحى و ملكوتى بنى هاشم به تاريخ احوال پدران و نياكان پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مراجعه شود.

طهارت نسب، عفاف، سخاوت، ميهمان نوازى، عدالت پرورى، احسان به فقراء و پذيرائى از حاجيان از جمله صفات بارز بنى هاشم بود كه تواريخ همه بر آن اتفاق دارند.

راجع به فضيلت بنى هاشم هرچه سخن گفته شود كم و توضيح واضح است، و مقايسه آنها با بنى اميّه اصلاً برخلاف ادب، و دور از انصاف بوده و از يك نويسنده مسلمان بلكه از هر شخص مطلع از تاريخ، شايسته و سزاوار نيست زيرا كه قبيله اى كه به وجود شخصيت اول عالم بشريت، و برگزيده ترين خلق و نمونه اعلى و نمايش اكمل حقيقت انسانيت، حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افتخار يافته، بر تمام قبائل عالم و خلق اولين و آخرين ترجيح دارد، تا چه رسد بر قبيله اى مانند بنى اميه كه معدن رذالت و كانون كفر و شرك و فحشاء و ضلالت بودند.

ابراهيم خليل الله و نمرود، موسى كليم الله و فرعون، محمّد حبيب اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ابوجهل و ابوسفيان، على ولى الله و معاويه، حسين سيدالشهداء و يزيد; اينها اگر چه در برابر هم واقع شدند و هر يك حقيقت و ماهيت خود را نشان دادند اما اين معارضه، معارضه نور و ظلمت، حق و باطل، خير و شر، عدل و ظلم، و علم و جهل بود.

در چنين مصاف و معارضه نبايد سخن از ترجيح به ميان آورد; زيرا يك طرف تمام حقيقتش امتياز و فضيلت و حقيقت است، و يك طرف تمام هويتش بى امتيازى، بى حقيقتى و شرارت و رذالت است، و معلوم است كه اثبات برترى حق بر باطل، و خير بر شر، و علم بر جهل محتاج به دليل و برهان نيست.

اگر تنها شخصيت مقدس و روحانى حسينعليه‌السلام و محبوبيت فوق العاده او را در بين مسلمين، و بدنامى يزيد و تنفر عموم را از او در نظر بگيريم، براى آنكه صحنه اين مصاف را كاملترين صحنه هاى مصاف، و نبرد حق و باطل بشناسيم كافى است.

حسين كسى بود كه در صلاحيت اخلاقى و قدس مقام و بلندى رتبه او احدى از بنى اميه هم ترديد نداشت، و حتى آنهائيكه به جنگش رفتند و او را به طمع منافع دنيا شهيد كردند، اگر به وجدان خود رجوع مى كردند نمى توانستند منكر فضايل او و اينكه سزاوارترين مردم به خلافت و پيشوائى مسلمانان است بشوند.

او محبوبترين مردم و نزديكترين همه افراد به دلهاى مسلمين بود، و عواطف قلبى همه به او متوجه بود، و طبعاً مى بايست همينطور باشد. مگر مسلمان، مسلمان نباشد، يا دوستى و مهر فوق العاده پيغمبر را نسبت به حسين نشنيده باشد.

مگرنه پيامبر اسلام از گريه حسين ناراحت مى شد، و از فاطمه عزيزش مى خواست تا او را آرام كند، و طورى با او با مهر و نوازش باشد كه اين كودك محبوب، دلش نشكند، و صدايش به گريه بلند نشود.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حسين را مى بوسيد، مى بوئيد، به سينه مى چسبانيد، او را مى خندانيد، با او ملاطفت مى كرد، عواطفى اظهار مى داشت كه در آن زمان از هيچ پدرى نسبت به فرزندش چنان عواطف ديده نمى شد.

آنقدر موضوع شدت محبت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسينعليه‌السلام در روايت شرح داده شده كه براى انسان شكى باقى نمى ماند كه پيغمبر حسين را مصدر آيات، و صاحب مقامات برجسته مى شناخته و يك آينده بسيار عظيم و درخشان، در سيما و رخسار او مى ديده است. لذا اينهمه لطف و عنايت را به او داشته است.

در بعضى از روايات است كه فاطمه زهرا سلام الله عليها ـ بيمار شد، و شيرش خشكيد براى حسينعليه‌السلام مرضعه خواستند، پيدا نشد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حجره فاطمه مى آمد و انگشت ابهامش را در دهان حسين مى گذاشت، و حسين مى مكيد، و خدا در انگشت ابهام پيغمبر خودش رزقى قرار داد كه حسين به همان تغذيه مى نمود، و چهل شبانه روز پيغمبر به اينگونه حسين را غذا داد. خداوند گوشت او را از گوشت پيغمبر رويانيد.(٢)

حسينعليه‌السلام در حدود پنجاه و هفت سال در بين مردم زندگى كرد. دشمنانى داشت كه از هر تهمت و افترائى در حق كسى پروا نداشتند ولى طهارت اخلاقى و فضايل و حسن شهرت حسينعليه‌السلام چنان بود كه براى آنها هم فرصت آنكه او را به يك عيب و نقطه ضعف متهم سازند نبود. هيچ كس او را به عيبى نسبت نداد، و هيچ كس در صلاحيت و پاكدامنى و قدس روحى او ترديد نكرد.

حتى معاويه وقتى از حسينعليه‌السلام نامه اى به او رسيد كه او را به ارتكاب جرائم و جنايات سرزنش و ملامت فرموده بود، با اطرافيان چاپلوس خود مشورت كرد. آنها كه وجدان و شرف انسانيت را به پولهاى زرد و سفيد معاويه فروخته بودند، او را به نوشتن نامه جسارت آميز به مقام امام تحريك و ترغيب نمودند معاويه به آنها گفت:

وَما عَسَيْتُ اَنْ اَعْيَبَ حُسَيْناً وَاللهِ ما أَرى لِلْعَيْبِ فيهِ مَوْضِعاً

معاويه مكار، معاويه عيب جو و سيّاس كه مردان عاليقدر را با تهمت و افترا مى گرفت، و دامن پاك بيگناهان را به تهمت و حيله سياسى، آلوده معرفى مى كرد در پاسخ آنها گفت:

من در شأن حسين چه بگويم، من راه به جستن عيبى در حسين ندارم، به خدا قسم در او موضع عيبى نمى بينم

وَاللهِ ما اَرى لِلْعَيْبِ فيهِ مَوْضِعاً

چاره اى هم نداشت چون مى دانست هرچه بگويد خود را سبك و رسوا مى كند، و مردم مى گويند: لعنت بر دروغگو! زيرا همه مى دانستند كه در حسين موضع عيبى نيست.

زان قطره كه مى چكد زابر سحرى

بالله هزار بار پاكيزه ترى

حتى در كشندگان حسينعليه‌السلام يك نفر كه واقعاً حسن ظن به يزيد، و ابن زياد و دستگاه آنها داشته باشد و بدگمان به حسينعليه‌السلام باشد يافت نمى شد، و عموم كسانى كه در اين جرم بزرگ با بنى اميه همدست شده بودند، و آنها را يارى كردند يا سكوت نمودند، براى طمع در مال يا مقام يا ترس از عزل و بركنارى از شغل، و هتك عرض و اموال بود.

پس اگر ما فقط قدس مقام حسين را از هر كدام از جوانب و نواحى به نظر بياوريم و رذالت و دنائت شخص يزيد را در هرجهتى ملاحظه كنيم، براى شناختن حق و باطل، مانند آفتاب در وسط آسمان هركس را رهنما خواهد بود. بلكه اگر هر يك از ياران و سپاهيان آنها را با هر يك از افراد طرف مقابل روبرو سازيم براى پى بردن به حقيقت اين نبرد تاريخى كافى است.

اصحاب حسينعليه‌السلام امثال سيدالقرّاء حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، زهير، برير، حر، عابس و جوانان پاكيزه جان هاشمى مانند مسلم و ابى الفضل و على اكبرعليهم‌السلام بودند.

و پيروان يزيد: ابن زياد، عمر سعد، شمر، مسلم بن عقبه، مروان، حصين بن تميم، و حصين بن نمير و ديگر از اشقياء معروف و جلادان و خونخوار و آدم كشان بى رحم تاريخ بودند كه يا در قتل سيدالشهداءعليه‌السلام ، و يا در قتل عام مدينه و تخريب مكه و كعبه معظمه و مظالم ديگر شركت كردند.

براى اينكه عظمت قيام حسينعليه‌السلام و لزوم آن انقلاب مقدس معلوم شود، به طور فهرست هويت بنى اميّه و چند نفر از سران اين شجره ملعونه در اينجا يادآور شده و گوشه هائى از كفر و شرك، و دنائت نسب و رسوائيهاى آنها را به اختصار نقل مى كنيم. خوانندگان از اين مجمل، حديث مفصل را بخوانند.