پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام11%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29819 / دانلود: 4612
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

معاويه در حديث و سنّت

روايات در لعن و نفرين و مذمت معاويه فراوان، و دركتب معتبره روايت شده است كه ما بعضى از اين روايات را در اينجا نقل مى نمائيم:

١ ـ ابن ابى الحديد از رسول اعظم ـصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت نموده كه فرمود:

يَطْلَعُ مِنْ هذَا الْفَجِّ رَجُلٌ مِنْ اُمَّتى يُحْشَرُ عَلى غَيْرِ مِلَّتى فَطَلَعَ مُعاوِيَةُ

از اين راه مردى از امت من مى آيد كه بر غير ملت من محشور مى شود، پس معاويه آمد.(٤٤)

٢ ـ از براء بن عازب روايت است كه گفت: ابو سفيان با معاويه مى آمد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَللّهُمَّ الْعَنِ التّابِعَ وَالْمَتْبُوعَ اَللّهُمَّ عَلَيْكَ بِالاْقْيَعِسِ فَقالَ اِبْنُ الْبَراِء لاِبيهِ مَنِ الاْقْيَعِسُ قالَ مُعاوِيَةُ

خدايا تابع (معاويه) و متبوع (ابو سفيان) را لعن كن! خدايا بر تو باد به اقيعس. پسر براء به پدرش گفت: اقيعس كيست؟ گفت: معاويه است(٤٥)

٣ ـ در حديث مشهور مرفوع است كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اِنَّ مُعاوِيَةَ فى تابُوت مِنْ نار فى اَسفَلِ دَرَك مِنْ جَحيم يُنادى يا حَنّانُ يا مَنّانُ فَيُقالُ لَهُ اَلآنَ، وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ، وَكُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدينَ(٤٦)

معاويه در تابوتى از آتش در پست ‎ ترين دركات جهنم است ندا مي ‎ كند: يا حنان يا منان، به او گفته مى شود: اَلاْنَ وَقَدْ عَصَيْتَ...

٤ ـ و هم از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است كه فرمود:

اِذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلى مِنْبَرى فَاقْتُلُوهُ

وقتى معاويه را بر منبر من ديديد، او را بكشيد!

حسن بصرى كه يكى از روايت كنندگان اين حديث است مى گويد: امر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اطاعت نكردند پس رستگار و پيروز نشدند.(٤٧)

٥ در روايت است كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معاويه را طلبيد او به عذر خوردن غذا مسامحه در شرفيابى كرد. حضرت فرمود:

لا اَشْبَعَ اللهُ بَطْنَهُ

خدا هرگز او را سير نكند!

پس از آن ديگر معاويه سير نشد، و مى گفت: من دست از غذا نمى كشم براى سيرى از آن، بلكه از جهت خستگى از خوردن.(٤٨)

بيش از اين مقدار هر كس بخواهد معاويه را از زبان احاديث و بزرگان صحابه و تابعين بشناسد به كتاب الغدير ج ١٠ رجوع نمايد.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ نهاية الارب، ص ٧٩.

٢ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٥٦ و ٤٦٧ النصائح الكافية ص ١١٥ - راجع به ذكوان و شبهه اى كه در نسب او است عقاد نيز داستانى در ابوالشهداء، ص ٤٧ از دغفل نسّابه نقل مى كند كه صريحاً در حضور معاويه او را از قريش نفى نمود. بنابراين شبهه اى نيست كه ذكوان يا ولدالزنا بوده يا غلامى بوده كه او را اميه پسر خود خوانده.

٣ ـ النزاع و التخاصم، ص ٢١.

٤ ـ النزاع و التخاصم، ص ٢٤. السيرة الحلبيه، ج ١ از جبير بن مطعم از رسول خدا بدون واسطه پدرش روايت كرده و ظاهراً همين صحيح است مگر آنكه راوى حديث اول پسر مطعم بن عبيده بلوى باشد والله اعلم.

٥ ـ حياة الحيوان، ج ١، ص ١٩٤: لغت جزور.

٦ ـ الغدير، ج ٨، ص ٢٤٨. سيره حلبيه، ج ١، ص ٣٥٤.

٧ ـ سيره ابن هشام، ج ٢، ص ٢٥.

٨ ـ سيره حلبيه، ج ١، ص ٣٥٤. اسدالغابه، ج ٢، ص ٣٤. و از حاكم در مستدرك، ج ٤، ص ٣٨١ نيز نقل شده.

٩ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٣٩، ح ٩٠.

١٠ ـ حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٢ و ج ٢، ص ٣٩٩.

١١ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤. اسد الغابه، ج ٢، ص ٣٤. سيره ابن هشام، ج ١، ص ٣٥٤. سيره حلبيه، ج ١، ص ٣٥٣ و ٣٥٤. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٢ و ج ٢، ص ٣٩٩.

١٢ ـ النصايح الكافية، ص ١١٤.

١٣ ـ السيرة الحلبيه، ج ١، ص ٣٥٣. سيره ابن هشام، ج ٢، ص ٣٥٦. الكامل، ج ٢، ص ٥٠.

١٤سوره حجرات، آيه٦. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتابهاى تفسير مراجعه كنيد.

١٥ ـ اسدالغابه، ج ٥، ص ٩١.

١٦ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤١١.

١٧ ـ راجع به حلف الفضول آنچه نوشته شد از اين مصادر است: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ٣، ص ٤٥٥، ٤٦٣ و٤٦٤. سيره ابن هشام، ج ١، ص ١٤٤ و ١٤٥. مروج الذهب، ج ٢، ص ١٦٨. السيرة الحلبية، ج ١، ص ١٥٧. السيرة النبويه، ج ١، ص ١٠١. و از جمله حكاياتى كه راجع به اعتبار و احترام اين پيمان در بين قبائل قريش كه در آن شركت نموده بودند، نقل شده حكايت منازعه اى است كه ميان حسينعليه‌السلام ـ= =و معاويه در زمينى كه ملك حسينعليه‌السلام بود واقع شد و همچنين منازعه ديگر كه بين آن حضرت و وليد حاكم مدينه روى داد معاويه و وليد مى خواستند بر حسينعليه‌السلام ـ ستم كنند. آن حضرت آنها را به حلف الفضول تهديد كرده و از ستمى كه اراده كرده بودند بازداشت تا به حق آن حضرت تسليم گشتند رجوع شود به سيره ابن هشام، ج ١، ص ١٤٦. شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٦٤

١٨ ـ ابوالشهداء، ص ٦٢.

١٩ و ما رؤيايى كه به تو ارائه داديم، نبود جز براى آزمايش و امتحان مردم و درختى كه به لعن در قرآن ياد شده و ما به ذكر اين آيات عظيم آنها را مى ترسانيم و ليكن برآنها جز طغيان و كفر و انكار شديد چيزى نيفزايد.

٢٠ ـ الدر المنثور، ج ٤، ص ١٩١ - شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤ و ج ٤، ص ٦ ـ= =تاريخ الخلفاء، ص ٩. تفسير نيشابورى تفسير سوره قدر. مجمع البيان، ص ٦، ص ٤٢٤.

٢١ ـ النصايح الكافية، ص ١١٠.

٢٢ ـ النصايح الكافية، ص ١١٠. السيرة الحلبية، ج ١، ص ٣٥٥.

٢٣ ـ النصايح الكافية، ص ١١٠.

٢٤ ـ به كتاب النصايح الكافية، ص ١١١ و الغدير ج ٨ رجوع شود.

٢٥ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤١٢ ـ سيره ابن هشام، ج ٢، ص ٢٩٤ ـ بنا به نقل علامه كراچكى در كتاب التعجب معاويه در سال فتح در يمن بوده و پدرش را در مورد اينكه اسلام آورده بود سرزنش كرد، چون خونش هدر شده بود ناچار پنج يا شش ماه پيش از وفات پيغمبر، اسلام آورد.

٢٦ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٣٣.

٢٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٣.

٢٨ ـ استيعاب، ج ٤، ص ٨٧ ـ عثمان هم به وصيت عموزاده اش عمل كرد و تا توانست بنى اميّه را در شهرها حكومت داد، و بر مسلمانها مسلط ساخت تا هرچه مى خواستند ظلم و ستم كردند.

٢٩ ـ الاصابه، ج ٢، ص ١٧٩ ـ ٤٠٤٦.

٣٠ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٣.

٣١ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤.

٣٢ ـ سيره ابن هشام، ج ٤، ص ٧٢ ـ المختصر، ج ٢، ص ٥١.

٣٣ ـ ابوالشهداء، ص ٢٤.

٣٤ ـ تذكرة الخواص پاورقى ص ٢٠٩. الغدير، ج ١٠، ص ٢١٩.

٣٥ ـ الاستيعاب، ج ٢، ص ١١٠.

٣٦ ـ الكامل، ج ٢، ص ٢٢٠.

٣٧ ـ سيره ابن هشام، ج ٣، ص ٣٤١.

٣٨ ـ النصايح الكافيه، ص ١١٥ ـ براى اطلاع شرح سوابق هند مراجعه شود به كتاب نامبرده و الغدير، ج ١٠، ص ١٧٠و شرح نهج البلاغه، ج ١، ص ١١١، چاپ قديم مصر و المجالس الحسينيه، ص ١٣٤.

٣٩ ـ الاصابه، ج ٢، ص ٣٨٩، ص ٥٠٧٥

٤٠ ـ النصايح الكافيه، ص ١١٥ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٧٠. شرح نهج البلاغه، ج ١، ص ١١١، المجالس الحسينيه، ص ١٣٤.

٤١ ـ تذكرة الخواص ، ص ٢١١.

٤٢ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٦٩

٤٣ ـ تذكرة الخواص، ص ٢١٣ و ٢١٤.

٤٤ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٤١.

٤٥ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٣٩.

٤٦ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٤٢.

٤٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤. كنور الحقايق، ج ١، ص ١٩ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٤٢ و ١٤٣.

٤٨ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٤٤.

ميگسارى معاويه

شايد بعضى گمان كنند، يزيد نخستين كسى بوده از بنى اميه كه شرب خمر و ميگسارى مى كرد و علناً مرتكب اين گناه بزرگ كه شرع و عقل و علم، برنكوهش و منع آن اتفاق دارند مى شد، و ندانند كه اين كار زشت در خاندان يزيد سابقه داشته و از پدر و جدش به او ارث رسيده بود.

داستان ميگسارى ابى سفيان در خانه ابى مريم خمّار درطائف، و زنايش با سميّه زانيه معروف و مشهور است، و از اين فاميل است وليد بن عقبه كه چنانكه پيش از اين گفته شد با حال مستى به مسجد رفت و دوگانه (نماز دو ركعتى) را چهارگانه (نماز چهار ركعتى) خواند، و در محراب قى كرد، و عثمان با آنكه اقامه شهود بر او شد از اجراى حد شرعى درباره او چون برادرش بود خوددارى كرد، و اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام حد خدا را بر او جارى ساخت.

اما معاويه تواريخ معتبر، ميگسارى او و اينكه علناً برايش شراب به دمشق حمل مى كردند را شرح داده اند. او بجاى اينكه در اجراى احكام خدا نظارت كند خودش با اين روش مردم را به هتك احترام احكام تشويق و گستاخ مى نمود، و وقتى او را نهى از منكر مى كردند خشمناك مى شد.

ابن عساكر، و ابن حجر، و ابن عبدالبر، و ابن اثير روايت كرده اند: روزى شرابهائى براى معاويه حمل مى شد كه عبادة بن صامت و عبدالرحمن سهل انصارى مشكهايش را پاره كردند.(١)

ننگ بزرگ تاريخى

يكى از گناهان غير قابل عفو معاويه كه تا زمان او سابقه نداشت اين بود كه وقتى مى خواست به صفين برود، و با خليفه به حق، معارضه نمايد، و آتش جنگ داخلى و برادركشى را در بين مسلمين روشن سازد، از بيم كنستان امپراطور روم كه مبادا از طرف بنادر شام به دمشق حمله نمايد قرار باج و خراجى براى امپراطور داد كه هر سال آن را بدهد. اين ننگ تاريخى يك لكه سياهى بود كه بر جبهه آن همه فتوحات درخشان مسلمين و خدمات مجاهدين نشست.

هر كس تاريخ اسلام و غيرت و همت و فداكاريهاى سربازان و افسران رشيد مسلمين را مطالعه كرده باشد، مى داند كه در صدر اسلام پذيرفتن چنين ننگى از بدترين خيانتها شمرده مى شد، و وضع تربيت مسلمانان و سربازان غيور و خداپرست آنها از قبول اين گونه معاهدات ابا داشت.

مجاهدين اسلام هزار بار در ميدان جهاد شهيد شدن را بر تحمل ننگ ذلت در برابر بيگانه و دشمنان خدا و تسلط كفار ترجيح مى دادند و مسأله تسليم و معاهدات ننگين كه امضاى ضعف و زبونى مسلمين باشد در فكرشان خطور نمى كرد.

معاويه براى اينكه مى خواست حكومت واقعى و مركزى اسلام را ساقط كند برخلاف دستور محكم( اَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُم ) با روميان عهدنامه ذلت آميز و دادن جزيه را امضا كرد، و با مسلمانان و وصى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ اعلان جنگ داد.

اى كاش به اين اكتفا كرده بود. پس از مرگ كنستان كه در سال ٦٦٨ ميلادى تقريباً ٤٧ هجرى اتفاق افتاد يكبار ديگر در سال ٦٠ هجرى، مطابق ٦٧٩ م چند ماه پيش از مرگش رسماً بر طبق معاهده اى ديگر عهده دار شد كه همه ساله به كنستانتين (معروف به پوكونات) جزيه بدهد.

معاويه بعد از آنكه در حوالى قسطنطنيه شكست فاحشى از روميان خورد دانست كه مسلمانان مانند گذشته فداكارى و ثبات قدم نشان نمى دهند، زيرا هم روحيه و اخلاق اكثر سربازان در اثر بدى دستگاه حكومت، فاسد و ضعيف شده بود، و هم مسلمانان از توسعه فتوحات چندان خوشحال نمى شدند و به جهاد رغبت اظهار نمى كردند، براى اينكه فداكارى آنها موجب توسعه قلمرو حكومتى مى شد كه علم ضد اسلام و خاندان نبوّت را به دست گرفته و در دارالاسلام و مراكز مهم اسلام، مثل مكه معظمه و مدينه طيبه و كوفه و بصره به شدّت با اسلام مبارزه مى كرد، و احكام و برنامه هاى اسلامى را عملاً متروك و موقوف الاجراء ساخته بود.

از طرفى هم معاويه طرح ولايتعهدى يزيد را با رشوه و زور سرنيزه عملى كرده بود و مى دانست كه پس از مرگش اغتشاشات داخلى به ظهور ميرسد. و يزيد و سپاه اموى را با اغتشاش داخله و حكومت بر ملت ناراضى، استعداد آن نيست كه بتوانند با روميان جنگ كنند و حمله آنها را دفع دهند; لذا براى بار دوم تسليم روميان شد، و چند تن از اعراب نصرانى را با هداياى بسيار به قسطنطنيه فرستاد و معاهده اى به مدت سى سال بين او و كنستانتين برقرار شد، و بر طبق آن معاويه و جانشينانش متعهد شدند همه ساله سى هزار عدد مسكوك طلا و هشتصد نفر از اسراى عيسوى و هشتصد رأس اسب عربى به قسطنطنيه باج بفرستند، و مخصوصاً در ماده چهارم مقرر شد كه اين اموال را به اسم خراج به دربار امپراطور ارسال دارند و پس از معاويه يزيد خراج بيشترى را قبول كرد.(٢)

به اين ترتيب معاويه و پسرش براى اينكه مى خواستند خود را برخلاف افكار عمومى بر مسلمانان تحميل كنند و اسلام را از ميان بر گيرند تن بزير بار اين ننگ بزرگ دادند، و مملكت اسلام را خوار و خفيف و تحت نفوذ بيگانه قرار دادند.

مستشاران مسيحى

يكى ديگر از خيانتهاى بنى اميّه استخدام مستشاران بيگانه و واگذارى امور مسلمين به مسيحى ها بود. برخلاف تعاليم صريحه قرآن مجيد، معاويه به مسيحى ها در امور مالى و لشكرى و كشورى كمال اعتماد را داشت، و با آنها مشورت مى كرد، و آنها را محرم اسرار خود قرار داده كه از جمله آنها سرجون نصرانى و پسرش منصور بوده كه معاويه وزارت ماليه و حسابدارى ارتش را به او سپرده بود و او به واسطه اين شغل فوق العاده حساس و مهم در تمام دستگاههاى حكومتى مخصوصاً در بين افسران و سربازان نفوذ، و اعتبار يافته بود(٣) و به حدس ما سرجون و رفقاى نصرانى اوكه با دربار روم ارتباط داشتند، در شكست سپاه مسلمين در قسطنطنيه كه منتهى به كشته شدن سى هزار سرباز مسلمان شد دست داشتند، و سرجون (يا پسرش منصور) چنانچه در حجة السعاده(٤) نقل كرده وزير يزيد هم بوده و برحسب نقل تواريخ(٥) در قتل حسينعليه‌السلام هم دست داشت، و يزيد با مشورت او عبيدالله بن زياد را به استاندارى كوفه انتخاب كرد.

تامل در اين حوادث تاريخى و آنچه در صفحات آينده راجع به تربيت يزيد خواهيم نگاشت نشان مى دهد كه مسيحى ها حكومت اسلام را در عهد معاويه و يزيد تحت نفوذ سياست خود قرار داده و ايادى آنها در دستگاه بنى اميّه بر امور مسلمين نظارت داشتند، و حكومت شام به امپراطورى روم و مسيحى ها متكى بود.

بلكه به طوريكه عقاد هم در كتاب معاوية بن ابى سفيان فى الميزان در فصل تمهيدات الحوادث از ادله تاريخى استنتاج كرده، بنى اميّه با دربار روم از جاهليت ارتباط داشته و بعضى از آنها مثل عثمان و ابوسفيان آلت اجراى بعضى مقاصد سياسى و عمليات جاسوسى حكومت بيزانسى بوده اند.

پس عجب نيست اگر بعضى از مستشرقين متعصب مسيحى مانند لانس بلژيكى، از معاويه و يزيد طرفدارى مى كنند; زيرا حكومت آنها تحت نفوذ مسيحى ها و سدّ راه اجراى حقيقى برنامه هاى اسلامى بود و چنين حكومتها هميشه مورد پشتيبانى و تأييد حكومتهاى استعمارى مسيحى بوده و هست.

تجاهر معاويه به ارتكاب گناه و اخلاق خصوصى او

معاويه متجاهر به محرّمات و خلاف سنت پيغمبر بود، از ربا و شراب پرهيز نداشت در ظرفهاى طلا و نقره غذا مى خورد، انگشتر طلا در انگشت مى كرد. زينتهاى قيمتى به خود مى بست و در دين بدعتهائى گذارد. به شنيدن آوازهاى غنا و لهو و طرب مأنوس بود، سفره هاى رنگين مى انداخت و به غذاهاى لذيذ و خوش طعم بسيار راغب بود، لباسهاى فاخر و گرانبها مى پوشيد، و به طور كلى روش او در خوراك، و پوشاك دنيائى و بناى كاخهاى رفيع(٦) ، و نگاهدارى غلامان و كنيزان و حركت با اسكورت و تشريفات سلطنتى برخلاف روش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صحابه و برنامه هاى اسلام بود. او بيت المال مسلمين را در تشكيلات پادشاهى و وظايف درباريها و اطرافيان و سربازان گارد مخصوص خود صرف مى كرد و سوء سياست مالى او موجب شد كه بيت المال خالى شود بناچار مالياتهاى سنگين به مردم بست و با اهل جزيه برخلاف پيمان رفتار مى كرد، و ترتيبات مالى اسلام را به هم زد او علاوه برآنكه سبّ امير المؤمنينعليه‌السلام را معمول ساخت و علاوه بر استلحاق زياد و استخلاف يزيد، به مقام مقدس پيغمبر استخفاف مى كرد و در حضور او به آن حضرت جسارت مى شد و او منعى نمى كرد حتى به رسالت برخودش سلام كردند و از آن منع نكرد.(٧)

او از فضايل اخلاقى مانند شجاعت، عدالت، انصاف، غيرت، تقوى، امانت و مردانگى بى بهره بود، حتى از حلم و سياست نيز سهمى نداشت و اگرچه حكاياتى از او نقل شده كه افراد كم اطلاع از تاريخ آنها را دليل حلم او مى شمارند، ولى با دقت و تأمل در حوادث تاريخى معلوم مى شود كه او حلم را به خود مى بسته، و تظاهر او به حلم از روى سياست و نيرنگ بوده; زيرا وقايعى مانند قتل حجر مشتش را باز كرد.

عقاد در كتاب معاويه(٨) فصل الحلم به طور مبسوط روشن ساخته كه اين تظاهرات معاويه بى ارتباط به حلم بوده و در سياست و نيرنگ و خدعه هم آنطور كه پاره اى گمان كرده اند امتياز نداشته. چنانچه عقاد در فصل الدهاء استنتاج مى كند. سياست او ناشى از قوت قوه عقليه نبوده و در نيرنگ از هم طرازان خود مثل عمروعاص، مغيره و زياد اگر كمتر نبوده جلوتر نبوده است.

آنچه باعث پيشرفت او شد، اوضاع و احوال مساعد و بى پروائى او از هر كار ناروا و جنايت بود كه هر شخص سياسى متوسط هم در آن ظروف و احوال مى توانست به مقاصد سياسى خود برسد و گرنه سياست معاويه خصوص در امور مالى و اجتماعى و امنيت بسيار نكوهيده بود.(٩)

هدفهاى معاويه

هركس تاريخ زندگى معاويه و رفتار او را بخواند برايش شكى باقى نخواهد ماند كه از فتنه هائى كه در اسلام برپا كرد و جنايتهائى كه مرتكب شد، قصدش حكومت و سلطنت بود و اين سودا را از زمان خلافت عثمان در سرداشت و با اينكه مى دانست بر باطل است و مثل او كسى را از خلافت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نصيبى نيست مع ذلك با ولّى خدا و كسى كه به اتفاق تمام صحابه از او و هر كسى اولى و سزاوارتر به خلافت بود به جنگ پرداخت و كرد آنچه كرد.

معاويه در كارهايش خود را آزاد مى دانست. نه مقيد به حفظ مصالح اسلامى و نه رعايت احكام شرع بود، او مصالح خود و حكومتش را مى ديد و مقصدش حكومت بود.

حتى در دعواى خونخواهى عثمان(١٠) هم به هيچ وجه قصدش خونخواهى از او نبود بلكه خونخواهى او را دستاويز حكومت قرار داد، و لذا وقتى به سلطنت رسيد ديگر حرفى از آن به ميان نياورد و آنها را كه قاتلين عثمان معرفى مى كرد آزاد گذارد.

بعد از آنكه با نيرنگهاى سياسى و تطميع اصحاب و ياران حضرت مجتبىعليه‌السلام آن امام مظلوم ناچار به مصالحه گرديد، معاويه در كوفه خطبه اى خواند و همانجا پرده از روى مقاصد خود برداشت و گفت:

اى اهل كوفه! شما گمان كرديد من با شما جنگ كردم براى خاطر نماز و زكات و حج، با اينكه مى دانستم شما اهل نماز و زكات و حج هستيد؟ من با شما جنگ كردم تا برشما امارت و حكومت يابم.(١١)

با اينكه در صلحى كه بين او و حضرت مجتبىعليه‌السلام واقع شد شرايطى را قبول كرد ولى به هيچ يك از آن شرايط عمل نكرد(١٢) ، حجر و اصحابش و عمرو بن حمق را كشت و سبّ علىعليه‌السلام را ترك نكرد، و از براى يزيد به زور از مردم بيعت گرفت و حضرت مجتبى را به زهر مسموم و شهيد ساخت و به شعائر اسلام بى اعتنائى مى كرد، و از اينكه نام پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در اذان برده مى شود سخت ناراحت بود، و تلاش مى كرد كه اين نام نامى را از ميان بردارد تا از اسلام اثرى باقى نماند.

مسعودى از كتاب الموفقيات ابن بكار، از مطرف بن مغيرة بن شعبه نقل كرده است كه گفت: با پدرم مغيره بر معاويه وارد شديم پدرم همواره با معاويه ملاقات و مجالست مى كرد، و در بازگشت براى ما از معاويه سخن مى گفت و از زيركى او تعجب مى كرد. يك شب به منزل آمد و از خوردن شام خوددارى كرد. او را غمناك ديدم ساعتى منتظر ماندم كه خودش سبب غم و اندوهش را بگويد و گمان كردم كه در كار و شغل ما تصميمى گرفته شده است.

گفتم: چرا امشب غمناكى؟

گفت: پسر! من از نزد خبيث ترين مردم آمده ام من با معاويه خلوت كردم، و به او گفتم: تو به آرزوهايت رسيده اى، اكنون پير شده اى وقت آنست كه عدالت اظهار كنى و خير و نيكى را گسترش دهى و به برادرانت از بنى هاشم نظر كنى و صله رحم نمائى! به خدا سوگند امروز چيزى كه تو از آن بترسى نزد ايشان نيست.

معاويه گفت: هرگز هرگز، چنين كار نكنم سپس از ابى بكر و عمر و عثمان ياد كرد كه هريك از آنها حكومت يافتند وقتى هلاك شدند و از ميان رفتند اسمشان هم از ميان رفت، ولى در هر روز پنج مرتبه فرياد بلند مى شود: اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ الله با اين برنامه چه كارى باقى مى ماند؟ به خدا سوگند بايد اين مراسم دفن و متروك شود.(١٣)

از اين حكايات معلوم مى شود كه معاويه علاوه بر اغراض سياسى، قصدش از بين بردن نام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و بازگشت دادن مردم به عصر جاهليت بوده است. ما اگر بخواهيم در جرائم و جنايات معاويه قلم را رها كنيم و بسط سخن دهيم خود و خوانندگان را در زحمت نوشتن و خواندن يك كتاب بزرگ خواهيم گذارد و پس از آن هم بايد از اينكه حق سخن را ادا نكرده ايم عذر بخواهيم. بهتر اينست كه خوانندگان ارجمند خودشان به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و كتابهاى تاريخ و جلد ١٠ الغدير، و كتاب با ارزش النصائح الكافيه مراجعه فرمايند تا تصديق كنند كه آنچه را ما بگوئيم از مطاعن اين عنصر ناپاك و دشمن اسلام، نيست مگر اندكى از بسيار و مشتى از خروار.

فقط در خاتمه اين فصل اين حقيقت را يادآور مى شويم كه معاويه از كُتّاب وحى نبوده; و از يكنفر از مورخين و محدثين موثق شنيده نشده كه معاويه براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ حتى يك آيه از قرآن مجيد نوشته باشد.(١٤)

از كتاب تعجب علامه كراچى نقل شده كه معاويه همواره در شرك باقى بود و وحى را دروغ مى شمرد و شرع را مسخره مى كرد و در سال فتح، در يمن بود وقتى شنيد پدرش اسلام آورده به او نامه نوشت و او را با نثر و نظم سرزنش كرد و خود همچنان در شرك ماند تا به سوى مكه گريخت; چون در آنجا مأوائى نيافت به ناچار نزد پيغمبر آمد و خود را بر پاى عباس عموى آن حضرت افكند و اظهار اسلام كرد و عباس از او شفاعت نمود، پيغمبر او را عفو كرد. و اسلام او پيش از وفات پيغمبر به شش يا پنج ماه بوده، در اين مدت با اينكه پيغمبر چهارده نفر كاتب داشته اصلاً معلوم نيست معاويه نامه اى براى آن حضرت نوشته باشد و بر فرض هم اگر يك نامه نوشته باشد، اين براى مثل معاويه جز اينكه دلالت دارد از مؤلفة قلوبهم بوده فضيلتى ثابت نمى سازد.

يزيد كيست؟

از بزرگترين عبرتهاى دنيا پيدا شدن شخصى مانند يزيد در صحنه تاريخ اسلام و حكومت يافتن او بر رجال بزرگ از صحابه و تابعين است.

سياه ترين صفحات تاريخ بشر صفحاتى است كه در آن، شرح زندگى يزيد ثبت شده است. اگرچه رسوائيها و جنايتهاى بنى اميه آنها را در ميان بزه كاران تاريخ و زمامداران پست و جبار، مشهورتر از همه ساخت; ولى يزيد براى اين دودمان ننگ و عارى شد كه نزديك بود مردم آنهمه ننگ ورسوائى ساير افراد اين فاميل را فراموش كنند و فقط يزيد را يگانه قهرمان كفر و شرارت، طغيان و سبك مغزى، دنائت و عداوت با خاندان پيغمبر بشناسند.

بنى اميّه مانند يك صفحه سياه در تاريخ ظاهر شدند، و يزيد در آن صفحه سياه نقطه اى شد كه سياهيش تاريكتر، و مصداق ظلمات بعضها فوق بعض گشت.

تربيت خانوادگى يزيد

به گفته علائلى براى آنكه معناى شهادت حسين را بفهميم لازم است يزيد را بشناسيم و براى آنكه يزيد را بشناسيم بايد به تربيت خانوادگى او توجه كنيم چون واضح است كه محيط تربيت و پرورش در تكوين شخصيت بسيار مؤثر است.

دامن و شير مادر، رفتار و اخلاق پدر، سوابق خانوادگى در روى انسان اثر مى گذارند، اين حقيقتى است كه هم علماى اخلاق و روانشناس آن را تأييد كرده اند، و هم در تعاليم اسلامى به طور جامع و كافى مراعات آن شده است.

ميان آنكس كه در محيط آلوده به گناه و فحشاء قمار و ميگسارى و ستم بزرگ شده و سالها از سفره ظلم و غصب اموال مردم، و حقوق فقرا خورده با آنكس كه در محيط صداقت، عفت، نجابت، عدالت و پارسائى و قناعت پرورش يافته، فرق و جدائى بسيار است.(١٥)

بنابر اين مطالعه تربيت خانوادگى افراد و رجال تاريخ، و ملاحظه چگونگى محيط رشد افكار و نفسيّات آنها لازم است، و يزيد از آن كسان است كه اعمال و رفتارش با تربيت خانوادگى و محيط زندگيش ارتباط داشت، و نسخه اى مطابق اصل بود.

در اين كتاب پدر و قبيله و اجداد يزيد و مادر بزرگ و جمعى از افراد فاميلش را به طور مختصر شناسانديم، و در قسمتهاى بعد هم شايد توضيحات بيشتر بدهيم. اكنون به نگارش هويت مادرش كه تا حال از آن سخن به ميان نياورده ايم بپردازيم و سپس تربيت و اخلاق و ساير مشخصات او را نشان مى دهيم.

مادر يزيد

مادر يزيد ميسون دختر بجدل كلبى است و بطور اختصار بنا بنقل تجارب السلف، و الزام النواصب و زمخشرى در ربيع الابرار، و اشعار نسابه كلبى، نسب يزيد مورد طعن و مردود است و مادرش را وقتى پيش معاويه بردند به يزيد از غلام پدرش حامله بود.(١٦)

تربيت يزيد

علائلى مى گويد: نشو و نماى يزيد و تربيتش مسيحى بود يا به مسيحيت نزديكتر بود تا به اسلام سپس مى گويد :

شايد غريب به نظر آيد اگر تربيت يزيد را مسيحى بدانيم به طورى كه از تربيت اسلامى و آشنائى او به عرف اسلام بسيار دور باشد، و شايد خواننده از آن تعجب كند ولى تعجب ندارد هرگاه بدانيم كه يزيد از طرف مادر از بنى كلب است كه پيش از اسلام دين مسيحى داشتند، و از بديهيات علم الاجتماع اينست كه ريشه كن ساختن عقائدى كه جامعه اى داشته، و آن عقائد در عرف و عادت آنها اثر گذاشته محتاج به گذشت زمان و طول مدت است.

يزيد در چنين قبيله اى كه هنوز افكار و عادات مسيحيت را پشت سر نگذاشته بود تربيت شد علاوه بر اين بنا به نظر طايفه اى از مورخين بعضى از استادان يزيد مسيحى بوده، و سوء تأثير چنين تربيتى در كسى كه زمام دار امور مسلمين باشد معلوم است.

و به همين جهت بود كه يزيد مسيحيان را به خود نزديك كرد، و بر خلاف دستور قرآن( يا اَيُّهَا الِّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنِّصارى اَولياء ) (١٧) به آنها اعتماد كرد و آنان را از خواص و محرم اسرار حكومت كرده بود و به قدرى به آنها اطمينان داشت كه تربيت فرزندش خالد را به اتفاق مورخين به يك نفر مسيحى واگذار كرد و همچنين با اخطل، شاعر نصرانى روابط صميمانه داشت، و او را بهجو انصار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم واداشت، و رابطه اش با اخطل چنان گرم بود كه وقتى مرد يزيد برايش مرثيه گفت.

تمام اين دقائق تاريخى شهادت مى دهد كه يزيد از تربيت اسلامى محروم بود و مانند بعضى از غرب زدگان زمان ما شديداً تحت تأثير عادات بيگانگان بود: رقص، اشتغال به غنا و لهو، ميگسارى، سگبازى همه از عادات مسيحى ها بود كه يزيد در تحت تأثير آن تربيت فاسد، به آن معتاد شد، و شعائر اسلام را محترم نمى شمرد و علناً مرتكب اين معاصى مى گشت، و به خاندان رسالت، و به مقام روحانى و معنوى حسينعليه‌السلام اعتنا و توجه نمى كرد.

پس عجب نيست اگر جمعى از مورخين نقل كرده اند كه يزيد قواى مسلمين را از فتح يونان و قبرس باز گرداند، و در مقابل مبالغى اموال گرفت زيرا براى يزيد فتح اسلامى معنائى نداشت.(١٨)

يزيد در كارها با مسيحى ها و بيگانگانى چون سرجون رومى مشورت مى كرد، و رأى آنها را به كار مى بست، و چنانچه گفته شد عبيدالله بن زياد را به استاندارى كوفه نيز با مشورت سرجون انتخاب كرد.(١٩)

علاوه بر اين تربيت، يزيد يك تربيت با ديه اى نيز داشت كه از آن هم كمتر از عادات نكوهيده اى كه در تربيت مسيحى فراگرفته بود متأثر نبود، چنانچه مى دانيم معاويه ناچار شد با مادر يزيد متاركه نمايد، و او را به باديه فرستاد، و يزيد در باديه متولد شد، و هر چند علت اين متاركه را بعضى كراهت ميسون از زندگى شهرى در آن كاخ مجلل، و منادمت كنيزكان زيبا و فرشهاى گرانبها و ظروف طلا و نقره دانسته اند. ولى آيا واقعاً علت اين متاركه اين بود يا علت همان علاقه به غلام پدرش بود، كه چون بر عشق او توانائى شكيب نداشت; اشعار مى خواند و بى تابى مى كرد تا معاويه ناچار شد او را به همان محل دلخواهش فرستاد.

اخلاق و روش يزيد

عقّاد مى گويد: يزيد جوان بدخوئى بود كه شب و روزش را در ميگسارى و اشتغال به تار مى گذراند و از مجلس زنها و ندمايش بر نمى خاست مگر براى شكار، و هفته ها را در شكار بى اطلاع از جريان امور كشور سر مى كرد.(٢٠)

هم او مى گويد: علاقه شديد يزيد به شعر او را به ميگسارى و معاشرت با شعراء و ندماء راغب كرده بود، و ميل مفرط او به شكار او را از رسيدگى به امور ملك و سياست باز مى داشت. توجه او به تربيت يوزها و بوزينگان او را در عداد و همرديف صاحبان يوز و بوزينه قرار داد. يزيد بوزينه اى داشت كه آن را ابوقبيس مى خواند، و لباس حرير به او مى پوشاند و آن را به طلا و نقره زينت مى نمود و در مجالس شراب حاضر مى ساخت و در مسابقات اسب دوانى بر الاغى سوارش مى كرد و تحريص مى نمود تا مسابقه را از اسبها ببرد(٢١) يزيد حتى در مدينه پيغمبر نيز از ميگسارى، و گناه خوددارى نمى كرد.(٢٢)

حسينعليه‌السلام در حضور معاويه يزيد را اينگونه معرفى كرد:

يزيد خودش خود را معرفى كرده تو براى همان چيز را بگير كه خودش گرفته كه سگها را براى آنكه به جنگ هم اندازد، و كبوترها را براى كبوتر بازى و زنهاى آوازه خوان و مغنيه و صاحبان آلات طرب را براى خوشگذرانى، جمع آورى كرده است.(٢٣)

دانشمند مصرى محمد رضا مى گويد: نشو و نماى اولاد طبقه اشرافى عادتاً اينطور است كه به تعاليم دين اعتنا ندارند، و حلال را از حرام نمى شناسند، و همتشان به خوش گذرانى، لهو و شكار، رقص، غنا و ميگسارى است، بنابر اين تربيت يزيد برخلاف تربيت فرزندان صحابه بود; زيرا تربيت آنها دينى بود. معاويه توانست با قدرت سلطنت از اهل شام براى يزيد بيعت بگيرد. اما نتوانست در اهل مدينه اثر كند لذا وقتى مرد، يزيد به استعمال اسلحه متوسل شد.(٢٤)

مسعودى مى گويد: يزيد صاحب طرب، و بازها و سگهاى شكارى و بوزينه ها و يوزها و مجالس شراب بود. بعد از شهادت حسينعليه‌السلام روزى برسر سفره شراب نشست در حاليكه ابن زياد در طرف راست او نشسته بود به ساقى شراب گفت:

اِسْقِنى شَرْبَةً تُرَوى فُؤادى

ثُمَّ هَلْ فَاسق مِثْلُها اِبنَ زياد

صاحِبُ السِّرِّ وَالاْمانَةِ عِنْدى

وَلِتَسْديدِ مَغنَمى، وَجهادى

سپس مغنيان را امر به تغنّى، و آوازخوانى كرد.(٢٥)

خواص يزيد و عمال و كارگزاران او در فسق و فجور از او پيروى مى كردند و در حكومت او در مكه و مدينه غنا آشكار شد، آلات لهو به كار افتاد و ميگسارى فاش و علنى گرديد.

سپس داستان بوزينه اش ابو قبيس را كه در مجالس شراب و لهو حاضرش مى ساخت و برايش متكا مى گذاشت و او را بر خر وحشى سوار مى كرد و تزيينات و تشريفات ابى قبيس و خر وحشيش را شرح داده كه هر خواننده را به شگفت مى آورد.(٢٦)

كيا الهراسى الشافعى مى گويد: يزيد با يوز شكار مى رفت. و نرد مى باخت و به ميگسارى معتاد بود و پس از اينكه دو بيت از او در وصف شراب نقل كرده فصل طويلى در مذمت او نگاشته و در پايان گفته است كه اگر به كاغذ مدد مى شدم عنان قلم را رها مى ساختم و كلام را در مخازى اين مرد گسترش مى دادم.(٢٧)


بخش هشتم

بسم الله الرحمن الرحيم

 نقش زنان در تاريخ عاشورا

 تاريخ عاشورا را هفتاد و سه نفر به وجود آورده اند و رهبرى اين قيام تاريخى در دست ايشان بوده است. اما از اين نكته هم نبايد غافل بود كه در جريان اين واقعه زنده و ارزنده اى كه در سال شصت و يك هجرى روى داد زنانى بزرگ و بزرگوار دست به كار بوده اند و فداكارى كرده اند و حتى برخى در اين راه شهادت رسيده اند و نام پرافتخارشان در تاريخ افتخارآميز نهضت ابا عبداللهعليه‌السلام به عظمت و ايمان و بزرگوارى ياد شده است، اكنون به ترتيب تاريخى نام هر يك از اين زنان بزرگ و هر قدمى را كه در اين راه برداشته اند يادآور مى شويم نخستين بانويى كه نام وى شايسته تكريم و تنظيم و يادآورى است همسر زهير بن قين بجلى است، بانويى كه با يك عمل مثبت خود را از گمنامى درآورد و نام خود را در پرافتخارترين فصل تاريخ اسلام براى هميشه ثبت كرد.


همسر زهير بجلى

 مردى از بنى فزاره مى گويد ما با زهير بن قين بجلى از مكه برگشتيم و رهسپار عراق بوديم، اما هيچ نمى خواستيم كه با حسين بن علىعليه‌السلام كه او هم رو به عراق مى رفت در يك منزل فرود آييم، چنانكه هرگاه امام حسينعليه‌السلام حركت مى كرد ما فرو مى آمديم و هرگاه او در منزلى فرود مى آمد ما حركت مى كرديم اما در عين حال چنان پيش آمد كه در يكى از منازل ناچار با حسين بن علىعليه‌السلام فرود آمديم و ما در كنارى خيمه زديم و او در كنارى ما غذا مى خورديم كه ناگهان فرستاده امامعليه‌السلام رسيد و سلام كرد و گفت اى زهبر بن قين ابا عبدالله حسين بن علىعليه‌السلام تو را مى خواهد، شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه از دست فرو نهاديم و همگى در حيرت فرو رفتيم، همسر زهير - دلهم دختر عمرو - به زهير گفت فرزند رسول خدا به دنبال تو مى فرستد و تو را مى طلبد و تو از رفتن نزد وى دريغ دارى ؟ سبحان الله چه مانعى دارد كه نزد وى شرفياب شوى و سخن او را بشنوى و بازآيى. گفتار اين زن كار خود را كرد و نام شوهر خود را در رديف بزرگترين شهداى اسلام قرار داد، زهير تحت تاثير سخنان همسر خويش قرار گرفت و نزد امام شرفياب شد و اندكى بعد با چهره اى كه آثار شادمانى و روشنى ضمير از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد تا خيمه او را به مجموعه خيمه امامعليه‌السلام ملحق كند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور ، زهير همراه امام رفت و به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت.

سرفرازى ديگرى را كه براى اين زن ثبت تاريخ شده است سبط ابن جوزى در كتاب خود آورده كه چون زهير به شهادت رسيد همسر وى به غلام زهير گفت برو و مولاى خود را كفن كن غلام آمد و امامعليه‌السلام را بى كفن ديد و گفت مولاى خود را كفن كنم و امام را همچنان بگذارم ! به خدا كه اينكار را نخواهم كرد، پس كفنى بر پيكر مقدس امام پوشانيد و سپس آقاى خود زهير را نيز كفن كرد.


همسر عبدالله كلبى :

 ديگر زنى كه بايد به شخصيت و فداكارى او آفرين گفت زن عبدالله بن عمير كلبى است. عبدالله بن عمير از طايفه بنى عليم و ساكن كوفه بود، روزى ديد كه سپاهى عظيم در نخيله كوفه فراهم شده اند، پرسيد كه اين سپاه به كجا و براى چه مى روند؟ گفتند مى روند تا با امام حسينعليه‌السلام فرزند فاطمه دختر رسول خدا بجنگند، عبدالله گفت خدا مى داند كه من آرزومند بودم كه با مشركان در راه خدا بجنگم و اكنون اميدوارم كه ثواب جنگ با اين مردمى كه براى كشتن دختر زاده رسول خدا بيرون مى روند نزد خدا از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد عبدالله تصميم حركت گرفت و تصميم خود را با همسر خويش ام وهب دختر عبدالله در ميان گذاشت، زن گفت چه فكر خوبى كردى خداى تو را در همه حال هدايت كند من نيز همراه تو خواهم بود زن و مرد شبانه از كوفه بيرون آمدند و شايد در شب هشتم محرم وارد كربلا شدند، بامداد عاشورا كه جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زياد و عبيدالله براى جنگ تن به تن بيرون آمدند، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى براى جنگ با آن دو بيرون شدند، اما امامعليه‌السلام آن دو را فرمود شما باشيد در اين موقع عبدالله بن عمير اجازه خواست و يك تنه در مقابل آن دو نفر ايستاد و هر دو را به هلاكت رساند و به گفته مفيد و طبرى اين شعر را مى خواند:

ان تنكرونى فانا اين كلب

انى امرء ذومره و عصب

ولست بالخوار عند النكب

انى زعيم لك اموهب

بالطمن فيهم مقدما والضرب

ضرب غلام مومن بالرب(۵۵)

ام وهب كه همسر خود را در اين حال ديد ستون خيمه اى برداشت و قدم به ميدان كارزار نهاد و مى گفت پدر و مادرم فداى تو باد در راه فرزندان پاك سرشت رسول خدا جان نثارى كن، امامعليه‌السلام به او فرمود خدا شما را جزاى خير دهد، خداى تو را رحمت كند، نزد زنان بازگرد و همراهشان در خيمه باش كه جهاد از زنان برداشته است عبدالله دومين شهيدى بود كه روز عاشورا به شهادت رسيد و پيش از او مسلم بن عوسجه به شهادت رسيده بود.


همسر امامعليه‌السلام

 ديگر بانويى كه نام پرافتخار او در تاريخ عاشورا به ميان آمده، همسر بزرگوار امامعليه‌السلام رباب دختر امرء القيس است، تنها زنى بود از زنان امامعليه‌السلام كه در سفر كربلا همراه آن بزرگوار بوده است. چه مادر امام چهارم يعنى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى ايران در حدود ۲۴ سال پيش از واقعه كربلا وفات كرده بود، از مادر على اكبر يعنى ليلى دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى هم نامى در جريان فاجعه كربلا به ميان نيامده است، و آيا در اين تاريخ زنده بوده يا نه، از مادر جعفر بن الحسين هم كه زنى از قبيله قضاعه بود نامى برده نمى شود، از مادر فاطمه بنت الحسين يعنى ام اسحاق دختر طلحه بن عبيدالله تيمى كه دخترش فاطمه در كربلا بود و به كوفه و شام هم رفت نام و نشانى در واقعه عاشورا نيست.

تنها زنى كه در اين سفر همراه امامعليه‌السلام بوده همين بانوى بزرگوار يعنى رباب دختر امرء القيس كلبى است. امرء القيس مسيحى بود و در زمان خلافت حكومت نزد وى آمد و اسلام آورد، در همان روز اول مسلمانى خليفه او را امير مسلمانان قبيله قضاعه قرار داد، و پس از افتخار مسلمانى و امارت اسلامى افتخار ديگرى به دست آورد و از سه دخترى كه در خانه داشت يكى را به امير المومنينعليه‌السلام و ديگرى را به امام مجتبىعليه‌السلام و كوچكتر از همه را كه رباب باشد به امام حسينعليه‌السلام تزويج كرد.

و پدر زن اين سه امام شد، رباب از امام حسينعليه‌السلام دخترى داشت به نام سكينه و پسرى به نام عبدالله پسر شيرخوارش روز عاشورا كشته شد و خود با دخترش سكينه به اسيرى رفت و در جريان روز عاشورا از اين زن نامى به ميان نيامده است.


مرثيه سرايى همسر امام حسينعليه‌السلام

 اما به روايت تذكره سبط ابن جوزى در مجلس ابن زياد فرصتى به دست آورد و هرزگى هاى كشندگان امام را در يك سطر آنهم به عنوان مرثيه سرايى خلاصه كرد و در صفحه تاريخ عاشورا نوشت، هنگامى كه اهل بيت را به مجلس ابن زياد بردند و سر مقدس امام را پيش ابن زياد نهادند، ابن زن از ميان زنان برخاست و سر مقدس را برداشت و بوسيد و در دامن گذاشت و گفت:

و احسينا فلانسيت حسينا

اقصدته اسنه الادعياء

غادروه بكربلاء صريعا

لا سقى الله جانبى كربلاء

ظاهر امر اين بود كه اين زن داغديده با عاطفه اى جريحه دار مرثيه سرايى مى كند و آهى از دل داغديده برمى آورد، اما حقيقت مطلب گويا غير از اين باشد با همين شعرهاى كوتاه و با همين جمله هاى مختصر، اهلبيت عصمت حوادث روز عاشورا را چنانكه بوده ثبت تاريخ كردند و راه تحريف را بر روى دشمن بستند وگرنه ممكن بود مانند آن مستشرقى كه مى گويد امام حسنعليه‌السلام بيمارى سل داشت و سينه اش خونريزى كرد و از دنيا رفت در صفحه ديگر تاريخ خود بنويسد كه امام حسين هم سرطان داشت و پيش از آنكه ميان او و دشمن نبردى آغاز شود روز دهم محرم بدرود زندگى گفت و ديگرى كه مى توانست ثابت كند كه اين مستشرق دروغ مى گويد و آن سخن را به نفع معاويه و اين دروغ را به نفع يزيد مى سازد.

رباب همسر بزرگوار امامعليه‌السلام در مجلس ابن زياد با دو شعر كوتاه مجال اينگونه تحريف هاى ناروا را از دست تحريف كنندگان تاريخ گرفت و گفت امام حسينعليه‌السلام مبتلا به سل و سرطان نبود و در راه خدا به شهادت رسيد و او را با نيزه ها پاره پاره كردند و رهبرى كشندگان او را مردمى عهده دار بودند كه معلوم نبود پدرشان كيست، بعد از كشتن هم فردا كسى نگويد كه او را تجليل و احترام به خاك سپردند اين چنين نبود، بدنش را روى خاك انداختند و نه بر او نماز خواندند و نه او را به خاك سپردند و نه از وى كوچكترين احترامى كردند.


دشمن و تحريف تاريخ شهادت

 بيان اين نكات لازم بود و قطعا اهلبيت در اين گفتار نظر داشتند و مى دانستند كه فردا كه دشمن با عكس العمل اين كارها رو به رو شد اصرار خواهد كرد كه با هر قيمتى شده تاريخ شهادت امام را تحريف كند و فكر مردم را به گمراهى بكشاند، به همين جهت با كمال هوشيارى و مال انديشى در هر انجمنى و هر بازار و كوچه اى در پاسخ هر پرسشى، در جواب هر فحش و ناسزايى فصلى از آنچه روى داده بود مى گفتند و گوشه اى از تاريخ شهادت امامعليه‌السلام را روشن مى ساختند از اينروى بود كه در همان روز اول ورود به كوفه سه نفر از بانوان اهل بيت خطبه خواندند و به اين فكر هم نيفتادند كه چون امام چهارمعليه‌السلام در ميان اسيران است و با مردم كوفه و ابن زياد سخن خواهد گفت ديگر نيازى به سخن گفتن ما نيست، هر كدام كه فرصتى به دست آورد از هر چند ميان كجاوه، صدا بلند كرد و مردمى اغفال شده را در جريان صحيح حادثه گذاشت. البته گويندگان اهل بيت از گفتارهاى خود به اين نتيجه نرسيدند كه همان روز و همان ساعت آزاد شوند و راه مدينه را در پيش گيرند و قطعا چنين نتيجه اى را هم در نظر نداشتند و صلاحشان هم نبود كه از آنجا به مدينه بازگردند و بسيار لازم بود كه تا مركز خلافت اسلامى يعنى دمشق به هر وضعى كه هست خود را برسانند. پيمودن اين راه از كوفه تا دمشق هر چند به عنوان اسيرى و هر چند زير زنجير براى امام چهارمعليه‌السلام قابل تحمل بود، امام تحريف شدن تاريخ عاشورا و بى اثر ماندن شهادت امام حسين را نمى توانست و نمى بايست تحمل كند.

بنظر مى آيد كه امام چهارمعليه‌السلام و بانوان اهل بيت موقعى كه فكرشان آسوده شد و از پريشانى و اضطراب خاطر بيرون آمدند كه چند روزى در مركز خلافت ماندند و سخنان خود را گفتند و مردم شام را هم از اشتباه در آوردند و كارى كردند كه اگر تاريخ نويسى در شام هم مى خواست جريان واقعه كربلا را بنويسد جز آنچه طبرى و مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشته اند نمى توانست نوشت، در آن روز بود كه اهل بيت مى توانستند به بازگشت خويش علاقه مند باشند و راه مدينه را با خاطرى آسوده در پيش گيرند، داغدار بودند با گريه و شيون به مدينه درآمدند و شهر مدينه را منقلب كردند، اما از نظر هدف فكرشان آسوده بود و ديگر نگران آن نبودند كه تا فردا جريان عاشورا را به چه صورتى بنويسند، و قيام ابا عبدالله را چگونه توجيه كنند و تاريخ پر افتخار انقلاب و نهضت امام حسينعليه‌السلام را به چه وضعى تحريف كنند و با چه افسانه ها و دروغ پردازى ها ذهن مردم ساده لوح را مشوب سازند، از اين جهت اهل بيت عصمت و طهارت كاملا آسوده خاطر بودند، و نيك مى دانستند كه گفتنى ها بيان شد و جزئيات واقعه كربلا امروز در سينه هاى مردم و فرداى نزديك در صفحات تاريخ اسلام به صورتى ثبت شد كه هيچ راهى به تحريف و تغيير و پس و پيش كردن و كم و زياد كردن آن نيست.


فداكارى از سپاه دشمن

 چهارمين بانويى را كه در جريان عصر عاشورا مى توان نام برد و او را هم در نشان دادن قيافه واقعى صحنه عاشورا مقامى داشت شامخ و با سخنى كوتاه توانست فصلى بسيار حساس از ناجوانمردى دشمن را در تاريخ منعكس كند زنى است از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعد بود، اما هنگامى كه ديد سپاهيان كوفه به خيمه گاه ريخته اند و حتى جامه بانوان را به غارت مى برند شمشيرى برداشت و رو به خيمه گاه ابا عبداللهعليه‌السلام نهاد و فرياد كرد كه اى آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنند لا حكم الا لله، بياييد و به خاطر رسول خدا خونخواهى كنيد اين زن با همين سخنان كوتاه خود نشان داد كه كار هرزگى دشمن به كجا رسيده و گويى هنوز ناله او بر در خيمه هاى ابا عبدالله بلند است.


زينب دختر امير مومنانعليه‌السلام

 در بررسى تاريخ عاشورا به نام اين گونه زنان بزرگوار كه با كمال اخلاص به يارى حق و اهل حق برخاسته اند مى رسيم و منحصر به اين چهار نفر نيستند، ولى چنان كه مقام هيچ يك از شهداى بنى هاشم و غير بنى هاشم با همه جلالت قدر و بزرگوارى و فداكارى كه از خود نشان داده اند به مقام امامعليه‌السلام كه رهبر اين انقلاب بود نمى رسد، مقام هيچ يك از اين زنان بزرگوار كه در جريان شهادت يا اسيرى منشاء اثر بوده اند و هر كدام ناحيه اى از اين فاجعه را رهبرى كرده اند به مقام دختر بزرگ امير المومنين زينب عليها السلام نمى رسيد، او است كه توانست به راستى در جريان اسيرى جاى برادر خود را بگيرد و همان برنامه را كه برادرش به جمله زنده هيهات منا الذله يعنى خوارى و زبونى از ما اهل بيت به دور است تا ساعت شهادت دنبال كرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدينه به كار برد و حق تربيت هاى مادر خود فاطمه عليها السلام را ادا كرده، از دختر امير المومنين جز اين انتظار نمى رفت او بايد در راه دين چنان شكيبا باشد كه مادرش فاطمه و مادر بزرگش خديجه عليهما السلام شكيبا بودند.

خديجه كبرى پيش از همه كس به رسول خدا ايمان آورد و بيش از همه در راه پيشرفت دعوت وى فداكارى كرد و در حدود ده سال تمام يعنى از اول بعثت تا سال دهم كه وفات كرد در همه مشكلات و محنت هاى رسول خدا همدم و همراه وى بود، و زينب كبرى دختر زاده، همان خديجه و راهى كه حسين بن علىعليه‌السلام در پيش گرفته، ترويج دين و احياى دعوت رسول خداست ؟ اگر بنا باشد در راه دين مبين اسلام و قرآن مجيد زنان به اسيرى بروند و به اين بهانه در بازارها و معابر با مردم سخن بگويند و تبليغات نارواى دشمنان را بر باد دهند و مردم را به حقيقت امر آشنا سازند، چه كسى سزاوارتر از دختر امير المومنين است كه فداكارى را از بزرگترين بانوى فداكار اسلام، خديجه كبرى و بزرگترين حامى رسول خدا، حضرت ابو طالب به ميراث برده باشد، هم دختر على بن ابى طالبعليه‌السلام و هم دختر زاده خديجه كبرى زينب كبرى در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد، و چون پدرش امير المومنين داد سخن داد، گويى با زبان امير المومنينعليه‌السلام سخن مى گفت، مردم را با اشاره اى آرام ساخت و نفس ها را در سينه حبس كرد و همهمه را فرو خواباند.


در مجلس ابن زياد

 احمد بن ابى طاهر بغدادى متوفى سال ۲۸۰ هجرى در كتاب بلاغات النساء براى اين خطبه سه روايت دارد و يكى از آنها به امام جعفر صادقعليه‌السلام مى رسد خواهرش ام كلثوم(۵۶) نيز در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد و هر دو خواهر اهل كوفه را سخت ملامت كردند و مردم را منقلب و متاثر ساختند اشك ها جارى شد و ناله ها از سينه ها برآمد فاطمه دختر امام نيز در بازار كوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهى كه كردند و بدبختى و بيچارگى كه بدان گرفتار شدند توجه داد، كار اهل بيت در بازار كوفه به انجام رسيد و فرصت سخن گفتن در مجلس ابن زياد به دست ايشان آمد، دختر امير المومنين با لباس بسيار ساده وارد مجلس شد و در حالى كه كنيزان اطراف او را گرفته بودند در گوشه اى از قصر نشست، ابن زياد پرسيد كه اين زن گوشه گير كه با كنيزان خود به كنارى رفت كيست ؟ كسى به او جواب نداد بار ديگر سوال كرد، يكى از كنيزان حضرت زينب گفت اين زينب است و دختر فاطمه دختر رسول خداست.

اينجا وظيفه اى بسيار سنگين و مهم بر عهده زينب عليهم السلام است، بايد هم خود را ضبط كند و شكيبايى را از دست ندهد و هم پاسخ ابن زياد را بگويد و به او مجال ندهد كه امر را بر مردم مشتبه سازد، ابن زياد گفت خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ تازه شما را برملا ساخت، ابن زياد اين سخن كفرآميز را از روى غرور و مستى پيروزى گفت وگرنه بنى هاشم چه دروغ تازه اى گفته بودند، آيا دروغ تازه ايشان اين بود كه مى گفتند محمد رسول الله ؟ يا جز اين دروغى گفته بودند، بهر جهت زينب كبرى بيدرنگ در پاسخ ابن زياد گفت الحمدالله الذى اكرمنا بنيه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و طهرنا من الرحمن تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمدالله يعنى شكر خدا را كه ما را به پيامبر خود محمد سر فراز كرد و ما را از پليدى بركنار داشت، اينكه گفتى ما رسوا شده ايم رسوايى براى مردم فاسق است، و اينكه گفتى ما دروغ گفته ايم، دروغگويى كار مردم نابكار است و فاسق و نابكار ديگرانند نه ما و باز هم خدا را شكر.


پاسخ دندان شكن به ابن زياد

 با اين جواب دندان شكن دختر امير المومنين، باز ابن زياد گفت ديدى خدا با خانواده شما چه كرد؟ گويا ابن زياد مى خواست با اين سخن دختر امير المومنين را به ياد كشته هاى دو روز پيش آورد و او را منقلب كند باشد كه سخنى مطابق ميل او بگويد يا از در زارى و التماس درآيد، غافل از آنكه اينان در كار خود نيك هشيارند و كلمه اى بر خلاف آنچه شايسته آنها است نگفته اند و نخواهند گفت و آنچه مى گويند روى حساب و در راه تامين همان هدفى است كه دارند.

زينب در جواب ابن زياد كه سوال كرد ديدى خدا با خانواده ات چه كرد، فرمود كتب الله عليهم القتل فبروزا الى مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاجون اليه و تخاصمون عنده (۵۷) يعنى كار تازه اى روى نداده اينان شهداى خانواده ما، كسانى بودند كه خدا شهادت را براى ايشان مقدر كرد و آنها هم به اين سعادت رسيدند و به راه شهادت رفتند، اما به زودى روزى خواهد رسيد كه خدا تو و آنان را براى حسابرسى فرا خواند و آنجا با هم درافتيد و چون و چرا كنيد. ابن زياد چنان ناراحت شد و خشم گرفت كه اگر عمرو بن حريث او را ملامت نمى كرد شايد فرمان قتل خواهر امامعليه‌السلام را صادر مى كرد، اما چه فايده زينب حرف خود را گفت و كار خود را كرد و فاسق و فاجر را شناساند و اهل بيت عصمت و طهارت را معرفى كرد.


در مجلس يزيد

 يك ماه يا بيشتر از اين مجلس گذشت، و مجلسى از اين مهم تر و حساس تر به دست دختر امير المومنين آمد، آنجا نيز وظيفه داشت كه سخن بگويد و بيش از پيش صريح و روشن صحبت كند و به همان نسبتى كه مردم شام از مردم كوفه در اشتباه و از شناسايى اهل بيت بيگانه بودند در بيان مطلب و شناساندن اهل بيت پافشارى كند و اصرار ورزد، اين مجلس مهم در مركز خلافت اسلامى آن روز يعنى شهر دمشق تشكيل شده بود. در اين مجلس هم زينب كبرى خطبه خواند و سخن گفت و اين خطبه را هم احمد بن ابى طاهر بغدادى در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده مى گويد كه چون چشم يزيد به اسيران اهل بيت افتاد و آنان را پيش روى خود ايستاده ديد دستور داد تا سر امام را در ميان طشتى نهادند و با چوبى كه در دست داشت به دندان هاى امام مى زد و ضمن اشعارى چنين مى گفت :

كاش پدران من كه در بدر كشته شدند امروز مى بودند و اين وضع آل محمد را مى ديدند و صدا به شادى بلند مى كردند و مى گفتند يزيد دست تو درد نكند و از پدران خود نباشم اگر كارهاى محمد را از فرزندان او انتقام نگيرم، حال كه سخن به اينجا كشيده و يزيد اگر تا حال با امام حسينعليه‌السلام طرف بود و با او جنگ مى كرد اكنون با شخص پيغمبر طرف شده ! و به جنگ با او برخاسته و در مقام كينه جويى با رسول خدا برآمده آيا زينب كبرى حق دارد گفته هاى او را ناشنيده بگيرد و كارهاى او را ناديده تصور كند و در مقابل كسى كه هم خود را جانشين پيغمبر مى داند به عنوان جانشينى او حكومت مى كند و هم از پيغمبر انتقام كارهاى او را مى كشد و به جاى آن كه پيغمبر مشركان مكه را در جنگ بدر كشته، بزرگترين خدا شناسان اسلام را مى كشد و اينان را به جاى آنان حساب مى كند، در مقابل يزيد سكوت كند و چيزى نگويد و مردم شام هم همان چه را يزيد گفت به عنوان حرف حساب و قابل قبول بپذيرند و به آن معتقد باشند؟


زينب (س) سكوت نمى كند

 ظاهرا زينب كبرى (س) نمى توانست در اينجا سكوت كند و آن چه را گفت از نظر انجام وظيفه گفت و خدا هم گفتار او را حفظ كرد، و در اواخر قرن سوم هجرى در يكى از كتابهاى نفيس اسلامى و بعدها در كتابهاى ديگر نوشته شد و صداى سخن گفتن يك زن اسير و داغدار در مقابل دشمنى صاحب قدرت و مغرور آنهم با آن صراحت و شجاعت و بى باكى براى هميشه در تاريخ اسلام منعكس گشت چنان كه هيچ قدرتى نمى تواند صداى زينب (س) را خاموش كند و سخنان او را كه در تاريخ اسلام جاى خود را باز كرده از ياد مسلمانان جهان ببرد و يا آنها را تحريف كند و به جاى آنها كلماتى در تجليل و تكريم و اظهار كوچكى و عذرخواهى نزد يزيد بگذارد نه نهج البلاغه على را مى توان در دنيا عوض كرد، و نه صحيفه سجاديه امام چهارمعليه‌السلام را، و نه خطبه هاى بين راه و روز عاشوراى امام حسينعليه‌السلام را، و نه خطبه هاى امام چهارم و زينب كبرى و ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين عليهم السلام در كوفه و شام و مدينه را تا روزى كه كتابخانه اى در دنيا وجود دارد، اين گفتارها زنده و جاويد است و قابل تحريف نيست و نمى توان يك كلمه از آن كم و يا كلمه اى بر آنها افزود، خدا نه تنها قرآن مجيد را از تحريف حفظ كرده و مى كند، بلكه در سايه قرآن بسيارى از استاد مذهبى همين وضعيت را پيدا كرده و كارش از آن كه تحريف شود يا كم و زياد گردد گذشته است و بر اين نعمت پروردگار بايد شكرگزار بود.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


بخش هشتم

بسم الله الرحمن الرحيم

 نقش زنان در تاريخ عاشورا

 تاريخ عاشورا را هفتاد و سه نفر به وجود آورده اند و رهبرى اين قيام تاريخى در دست ايشان بوده است. اما از اين نكته هم نبايد غافل بود كه در جريان اين واقعه زنده و ارزنده اى كه در سال شصت و يك هجرى روى داد زنانى بزرگ و بزرگوار دست به كار بوده اند و فداكارى كرده اند و حتى برخى در اين راه شهادت رسيده اند و نام پرافتخارشان در تاريخ افتخارآميز نهضت ابا عبداللهعليه‌السلام به عظمت و ايمان و بزرگوارى ياد شده است، اكنون به ترتيب تاريخى نام هر يك از اين زنان بزرگ و هر قدمى را كه در اين راه برداشته اند يادآور مى شويم نخستين بانويى كه نام وى شايسته تكريم و تنظيم و يادآورى است همسر زهير بن قين بجلى است، بانويى كه با يك عمل مثبت خود را از گمنامى درآورد و نام خود را در پرافتخارترين فصل تاريخ اسلام براى هميشه ثبت كرد.


همسر زهير بجلى

 مردى از بنى فزاره مى گويد ما با زهير بن قين بجلى از مكه برگشتيم و رهسپار عراق بوديم، اما هيچ نمى خواستيم كه با حسين بن علىعليه‌السلام كه او هم رو به عراق مى رفت در يك منزل فرود آييم، چنانكه هرگاه امام حسينعليه‌السلام حركت مى كرد ما فرو مى آمديم و هرگاه او در منزلى فرود مى آمد ما حركت مى كرديم اما در عين حال چنان پيش آمد كه در يكى از منازل ناچار با حسين بن علىعليه‌السلام فرود آمديم و ما در كنارى خيمه زديم و او در كنارى ما غذا مى خورديم كه ناگهان فرستاده امامعليه‌السلام رسيد و سلام كرد و گفت اى زهبر بن قين ابا عبدالله حسين بن علىعليه‌السلام تو را مى خواهد، شنيدن اين پيام چنان بر ما ناگوار آمد كه لقمه از دست فرو نهاديم و همگى در حيرت فرو رفتيم، همسر زهير - دلهم دختر عمرو - به زهير گفت فرزند رسول خدا به دنبال تو مى فرستد و تو را مى طلبد و تو از رفتن نزد وى دريغ دارى ؟ سبحان الله چه مانعى دارد كه نزد وى شرفياب شوى و سخن او را بشنوى و بازآيى. گفتار اين زن كار خود را كرد و نام شوهر خود را در رديف بزرگترين شهداى اسلام قرار داد، زهير تحت تاثير سخنان همسر خويش قرار گرفت و نزد امام شرفياب شد و اندكى بعد با چهره اى كه آثار شادمانى و روشنى ضمير از آن هويدا بود بازگشت و دستور داد تا خيمه او را به مجموعه خيمه امامعليه‌السلام ملحق كند الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور ، زهير همراه امام رفت و به شهادت رسيد و همسر او نزد كسان و خويشان خود بازگشت.

سرفرازى ديگرى را كه براى اين زن ثبت تاريخ شده است سبط ابن جوزى در كتاب خود آورده كه چون زهير به شهادت رسيد همسر وى به غلام زهير گفت برو و مولاى خود را كفن كن غلام آمد و امامعليه‌السلام را بى كفن ديد و گفت مولاى خود را كفن كنم و امام را همچنان بگذارم ! به خدا كه اينكار را نخواهم كرد، پس كفنى بر پيكر مقدس امام پوشانيد و سپس آقاى خود زهير را نيز كفن كرد.


همسر عبدالله كلبى :

 ديگر زنى كه بايد به شخصيت و فداكارى او آفرين گفت زن عبدالله بن عمير كلبى است. عبدالله بن عمير از طايفه بنى عليم و ساكن كوفه بود، روزى ديد كه سپاهى عظيم در نخيله كوفه فراهم شده اند، پرسيد كه اين سپاه به كجا و براى چه مى روند؟ گفتند مى روند تا با امام حسينعليه‌السلام فرزند فاطمه دختر رسول خدا بجنگند، عبدالله گفت خدا مى داند كه من آرزومند بودم كه با مشركان در راه خدا بجنگم و اكنون اميدوارم كه ثواب جنگ با اين مردمى كه براى كشتن دختر زاده رسول خدا بيرون مى روند نزد خدا از ثواب جنگ با مشركان كمتر نباشد عبدالله تصميم حركت گرفت و تصميم خود را با همسر خويش ام وهب دختر عبدالله در ميان گذاشت، زن گفت چه فكر خوبى كردى خداى تو را در همه حال هدايت كند من نيز همراه تو خواهم بود زن و مرد شبانه از كوفه بيرون آمدند و شايد در شب هشتم محرم وارد كربلا شدند، بامداد عاشورا كه جنگ از طرف دشمن آغاز شد و دو غلام از زياد و عبيدالله براى جنگ تن به تن بيرون آمدند، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى براى جنگ با آن دو بيرون شدند، اما امامعليه‌السلام آن دو را فرمود شما باشيد در اين موقع عبدالله بن عمير اجازه خواست و يك تنه در مقابل آن دو نفر ايستاد و هر دو را به هلاكت رساند و به گفته مفيد و طبرى اين شعر را مى خواند:

ان تنكرونى فانا اين كلب

انى امرء ذومره و عصب

ولست بالخوار عند النكب

انى زعيم لك اموهب

بالطمن فيهم مقدما والضرب

ضرب غلام مومن بالرب(۵۵)

ام وهب كه همسر خود را در اين حال ديد ستون خيمه اى برداشت و قدم به ميدان كارزار نهاد و مى گفت پدر و مادرم فداى تو باد در راه فرزندان پاك سرشت رسول خدا جان نثارى كن، امامعليه‌السلام به او فرمود خدا شما را جزاى خير دهد، خداى تو را رحمت كند، نزد زنان بازگرد و همراهشان در خيمه باش كه جهاد از زنان برداشته است عبدالله دومين شهيدى بود كه روز عاشورا به شهادت رسيد و پيش از او مسلم بن عوسجه به شهادت رسيده بود.


همسر امامعليه‌السلام

 ديگر بانويى كه نام پرافتخار او در تاريخ عاشورا به ميان آمده، همسر بزرگوار امامعليه‌السلام رباب دختر امرء القيس است، تنها زنى بود از زنان امامعليه‌السلام كه در سفر كربلا همراه آن بزرگوار بوده است. چه مادر امام چهارم يعنى شهربانو دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى ايران در حدود ۲۴ سال پيش از واقعه كربلا وفات كرده بود، از مادر على اكبر يعنى ليلى دختر ابى مره بن عروه بن مسعود ثقفى هم نامى در جريان فاجعه كربلا به ميان نيامده است، و آيا در اين تاريخ زنده بوده يا نه، از مادر جعفر بن الحسين هم كه زنى از قبيله قضاعه بود نامى برده نمى شود، از مادر فاطمه بنت الحسين يعنى ام اسحاق دختر طلحه بن عبيدالله تيمى كه دخترش فاطمه در كربلا بود و به كوفه و شام هم رفت نام و نشانى در واقعه عاشورا نيست.

تنها زنى كه در اين سفر همراه امامعليه‌السلام بوده همين بانوى بزرگوار يعنى رباب دختر امرء القيس كلبى است. امرء القيس مسيحى بود و در زمان خلافت حكومت نزد وى آمد و اسلام آورد، در همان روز اول مسلمانى خليفه او را امير مسلمانان قبيله قضاعه قرار داد، و پس از افتخار مسلمانى و امارت اسلامى افتخار ديگرى به دست آورد و از سه دخترى كه در خانه داشت يكى را به امير المومنينعليه‌السلام و ديگرى را به امام مجتبىعليه‌السلام و كوچكتر از همه را كه رباب باشد به امام حسينعليه‌السلام تزويج كرد.

و پدر زن اين سه امام شد، رباب از امام حسينعليه‌السلام دخترى داشت به نام سكينه و پسرى به نام عبدالله پسر شيرخوارش روز عاشورا كشته شد و خود با دخترش سكينه به اسيرى رفت و در جريان روز عاشورا از اين زن نامى به ميان نيامده است.


مرثيه سرايى همسر امام حسينعليه‌السلام

 اما به روايت تذكره سبط ابن جوزى در مجلس ابن زياد فرصتى به دست آورد و هرزگى هاى كشندگان امام را در يك سطر آنهم به عنوان مرثيه سرايى خلاصه كرد و در صفحه تاريخ عاشورا نوشت، هنگامى كه اهل بيت را به مجلس ابن زياد بردند و سر مقدس امام را پيش ابن زياد نهادند، ابن زن از ميان زنان برخاست و سر مقدس را برداشت و بوسيد و در دامن گذاشت و گفت:

و احسينا فلانسيت حسينا

اقصدته اسنه الادعياء

غادروه بكربلاء صريعا

لا سقى الله جانبى كربلاء

ظاهر امر اين بود كه اين زن داغديده با عاطفه اى جريحه دار مرثيه سرايى مى كند و آهى از دل داغديده برمى آورد، اما حقيقت مطلب گويا غير از اين باشد با همين شعرهاى كوتاه و با همين جمله هاى مختصر، اهلبيت عصمت حوادث روز عاشورا را چنانكه بوده ثبت تاريخ كردند و راه تحريف را بر روى دشمن بستند وگرنه ممكن بود مانند آن مستشرقى كه مى گويد امام حسنعليه‌السلام بيمارى سل داشت و سينه اش خونريزى كرد و از دنيا رفت در صفحه ديگر تاريخ خود بنويسد كه امام حسين هم سرطان داشت و پيش از آنكه ميان او و دشمن نبردى آغاز شود روز دهم محرم بدرود زندگى گفت و ديگرى كه مى توانست ثابت كند كه اين مستشرق دروغ مى گويد و آن سخن را به نفع معاويه و اين دروغ را به نفع يزيد مى سازد.

رباب همسر بزرگوار امامعليه‌السلام در مجلس ابن زياد با دو شعر كوتاه مجال اينگونه تحريف هاى ناروا را از دست تحريف كنندگان تاريخ گرفت و گفت امام حسينعليه‌السلام مبتلا به سل و سرطان نبود و در راه خدا به شهادت رسيد و او را با نيزه ها پاره پاره كردند و رهبرى كشندگان او را مردمى عهده دار بودند كه معلوم نبود پدرشان كيست، بعد از كشتن هم فردا كسى نگويد كه او را تجليل و احترام به خاك سپردند اين چنين نبود، بدنش را روى خاك انداختند و نه بر او نماز خواندند و نه او را به خاك سپردند و نه از وى كوچكترين احترامى كردند.


دشمن و تحريف تاريخ شهادت

 بيان اين نكات لازم بود و قطعا اهلبيت در اين گفتار نظر داشتند و مى دانستند كه فردا كه دشمن با عكس العمل اين كارها رو به رو شد اصرار خواهد كرد كه با هر قيمتى شده تاريخ شهادت امام را تحريف كند و فكر مردم را به گمراهى بكشاند، به همين جهت با كمال هوشيارى و مال انديشى در هر انجمنى و هر بازار و كوچه اى در پاسخ هر پرسشى، در جواب هر فحش و ناسزايى فصلى از آنچه روى داده بود مى گفتند و گوشه اى از تاريخ شهادت امامعليه‌السلام را روشن مى ساختند از اينروى بود كه در همان روز اول ورود به كوفه سه نفر از بانوان اهل بيت خطبه خواندند و به اين فكر هم نيفتادند كه چون امام چهارمعليه‌السلام در ميان اسيران است و با مردم كوفه و ابن زياد سخن خواهد گفت ديگر نيازى به سخن گفتن ما نيست، هر كدام كه فرصتى به دست آورد از هر چند ميان كجاوه، صدا بلند كرد و مردمى اغفال شده را در جريان صحيح حادثه گذاشت. البته گويندگان اهل بيت از گفتارهاى خود به اين نتيجه نرسيدند كه همان روز و همان ساعت آزاد شوند و راه مدينه را در پيش گيرند و قطعا چنين نتيجه اى را هم در نظر نداشتند و صلاحشان هم نبود كه از آنجا به مدينه بازگردند و بسيار لازم بود كه تا مركز خلافت اسلامى يعنى دمشق به هر وضعى كه هست خود را برسانند. پيمودن اين راه از كوفه تا دمشق هر چند به عنوان اسيرى و هر چند زير زنجير براى امام چهارمعليه‌السلام قابل تحمل بود، امام تحريف شدن تاريخ عاشورا و بى اثر ماندن شهادت امام حسين را نمى توانست و نمى بايست تحمل كند.

بنظر مى آيد كه امام چهارمعليه‌السلام و بانوان اهل بيت موقعى كه فكرشان آسوده شد و از پريشانى و اضطراب خاطر بيرون آمدند كه چند روزى در مركز خلافت ماندند و سخنان خود را گفتند و مردم شام را هم از اشتباه در آوردند و كارى كردند كه اگر تاريخ نويسى در شام هم مى خواست جريان واقعه كربلا را بنويسد جز آنچه طبرى و مفيد و ابو الفرج اصفهانى نوشته اند نمى توانست نوشت، در آن روز بود كه اهل بيت مى توانستند به بازگشت خويش علاقه مند باشند و راه مدينه را با خاطرى آسوده در پيش گيرند، داغدار بودند با گريه و شيون به مدينه درآمدند و شهر مدينه را منقلب كردند، اما از نظر هدف فكرشان آسوده بود و ديگر نگران آن نبودند كه تا فردا جريان عاشورا را به چه صورتى بنويسند، و قيام ابا عبدالله را چگونه توجيه كنند و تاريخ پر افتخار انقلاب و نهضت امام حسينعليه‌السلام را به چه وضعى تحريف كنند و با چه افسانه ها و دروغ پردازى ها ذهن مردم ساده لوح را مشوب سازند، از اين جهت اهل بيت عصمت و طهارت كاملا آسوده خاطر بودند، و نيك مى دانستند كه گفتنى ها بيان شد و جزئيات واقعه كربلا امروز در سينه هاى مردم و فرداى نزديك در صفحات تاريخ اسلام به صورتى ثبت شد كه هيچ راهى به تحريف و تغيير و پس و پيش كردن و كم و زياد كردن آن نيست.


فداكارى از سپاه دشمن

 چهارمين بانويى را كه در جريان عصر عاشورا مى توان نام برد و او را هم در نشان دادن قيافه واقعى صحنه عاشورا مقامى داشت شامخ و با سخنى كوتاه توانست فصلى بسيار حساس از ناجوانمردى دشمن را در تاريخ منعكس كند زنى است از قبيله بكر بن وائل كه همراه شوهرش در سپاه ابن سعد بود، اما هنگامى كه ديد سپاهيان كوفه به خيمه گاه ريخته اند و حتى جامه بانوان را به غارت مى برند شمشيرى برداشت و رو به خيمه گاه ابا عبداللهعليه‌السلام نهاد و فرياد كرد كه اى آل بكر بن وائل شما زنده ايد و اينان خيمه هاى دختران رسول خدا را غارت مى كنند لا حكم الا لله، بياييد و به خاطر رسول خدا خونخواهى كنيد اين زن با همين سخنان كوتاه خود نشان داد كه كار هرزگى دشمن به كجا رسيده و گويى هنوز ناله او بر در خيمه هاى ابا عبدالله بلند است.


زينب دختر امير مومنانعليه‌السلام

 در بررسى تاريخ عاشورا به نام اين گونه زنان بزرگوار كه با كمال اخلاص به يارى حق و اهل حق برخاسته اند مى رسيم و منحصر به اين چهار نفر نيستند، ولى چنان كه مقام هيچ يك از شهداى بنى هاشم و غير بنى هاشم با همه جلالت قدر و بزرگوارى و فداكارى كه از خود نشان داده اند به مقام امامعليه‌السلام كه رهبر اين انقلاب بود نمى رسد، مقام هيچ يك از اين زنان بزرگوار كه در جريان شهادت يا اسيرى منشاء اثر بوده اند و هر كدام ناحيه اى از اين فاجعه را رهبرى كرده اند به مقام دختر بزرگ امير المومنين زينب عليها السلام نمى رسيد، او است كه توانست به راستى در جريان اسيرى جاى برادر خود را بگيرد و همان برنامه را كه برادرش به جمله زنده هيهات منا الذله يعنى خوارى و زبونى از ما اهل بيت به دور است تا ساعت شهادت دنبال كرد، از عصر عاشورا تا ورود به مدينه به كار برد و حق تربيت هاى مادر خود فاطمه عليها السلام را ادا كرده، از دختر امير المومنين جز اين انتظار نمى رفت او بايد در راه دين چنان شكيبا باشد كه مادرش فاطمه و مادر بزرگش خديجه عليهما السلام شكيبا بودند.

خديجه كبرى پيش از همه كس به رسول خدا ايمان آورد و بيش از همه در راه پيشرفت دعوت وى فداكارى كرد و در حدود ده سال تمام يعنى از اول بعثت تا سال دهم كه وفات كرد در همه مشكلات و محنت هاى رسول خدا همدم و همراه وى بود، و زينب كبرى دختر زاده، همان خديجه و راهى كه حسين بن علىعليه‌السلام در پيش گرفته، ترويج دين و احياى دعوت رسول خداست ؟ اگر بنا باشد در راه دين مبين اسلام و قرآن مجيد زنان به اسيرى بروند و به اين بهانه در بازارها و معابر با مردم سخن بگويند و تبليغات نارواى دشمنان را بر باد دهند و مردم را به حقيقت امر آشنا سازند، چه كسى سزاوارتر از دختر امير المومنين است كه فداكارى را از بزرگترين بانوى فداكار اسلام، خديجه كبرى و بزرگترين حامى رسول خدا، حضرت ابو طالب به ميراث برده باشد، هم دختر على بن ابى طالبعليه‌السلام و هم دختر زاده خديجه كبرى زينب كبرى در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد، و چون پدرش امير المومنين داد سخن داد، گويى با زبان امير المومنينعليه‌السلام سخن مى گفت، مردم را با اشاره اى آرام ساخت و نفس ها را در سينه حبس كرد و همهمه را فرو خواباند.


در مجلس ابن زياد

 احمد بن ابى طاهر بغدادى متوفى سال ۲۸۰ هجرى در كتاب بلاغات النساء براى اين خطبه سه روايت دارد و يكى از آنها به امام جعفر صادقعليه‌السلام مى رسد خواهرش ام كلثوم(۵۶) نيز در بازار كوفه خطبه اى ايراد كرد و هر دو خواهر اهل كوفه را سخت ملامت كردند و مردم را منقلب و متاثر ساختند اشك ها جارى شد و ناله ها از سينه ها برآمد فاطمه دختر امام نيز در بازار كوفه خطبه خواند و با مردم سخن گفت و آنان را به اشتباهى كه كردند و بدبختى و بيچارگى كه بدان گرفتار شدند توجه داد، كار اهل بيت در بازار كوفه به انجام رسيد و فرصت سخن گفتن در مجلس ابن زياد به دست ايشان آمد، دختر امير المومنين با لباس بسيار ساده وارد مجلس شد و در حالى كه كنيزان اطراف او را گرفته بودند در گوشه اى از قصر نشست، ابن زياد پرسيد كه اين زن گوشه گير كه با كنيزان خود به كنارى رفت كيست ؟ كسى به او جواب نداد بار ديگر سوال كرد، يكى از كنيزان حضرت زينب گفت اين زينب است و دختر فاطمه دختر رسول خداست.

اينجا وظيفه اى بسيار سنگين و مهم بر عهده زينب عليهم السلام است، بايد هم خود را ضبط كند و شكيبايى را از دست ندهد و هم پاسخ ابن زياد را بگويد و به او مجال ندهد كه امر را بر مردم مشتبه سازد، ابن زياد گفت خدا را شكر مى كنم كه شما را رسوا كرد و شما را كشت و دروغ تازه شما را برملا ساخت، ابن زياد اين سخن كفرآميز را از روى غرور و مستى پيروزى گفت وگرنه بنى هاشم چه دروغ تازه اى گفته بودند، آيا دروغ تازه ايشان اين بود كه مى گفتند محمد رسول الله ؟ يا جز اين دروغى گفته بودند، بهر جهت زينب كبرى بيدرنگ در پاسخ ابن زياد گفت الحمدالله الذى اكرمنا بنيه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و طهرنا من الرحمن تطهيرا، انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا، و الحمدالله يعنى شكر خدا را كه ما را به پيامبر خود محمد سر فراز كرد و ما را از پليدى بركنار داشت، اينكه گفتى ما رسوا شده ايم رسوايى براى مردم فاسق است، و اينكه گفتى ما دروغ گفته ايم، دروغگويى كار مردم نابكار است و فاسق و نابكار ديگرانند نه ما و باز هم خدا را شكر.


پاسخ دندان شكن به ابن زياد

 با اين جواب دندان شكن دختر امير المومنين، باز ابن زياد گفت ديدى خدا با خانواده شما چه كرد؟ گويا ابن زياد مى خواست با اين سخن دختر امير المومنين را به ياد كشته هاى دو روز پيش آورد و او را منقلب كند باشد كه سخنى مطابق ميل او بگويد يا از در زارى و التماس درآيد، غافل از آنكه اينان در كار خود نيك هشيارند و كلمه اى بر خلاف آنچه شايسته آنها است نگفته اند و نخواهند گفت و آنچه مى گويند روى حساب و در راه تامين همان هدفى است كه دارند.

زينب در جواب ابن زياد كه سوال كرد ديدى خدا با خانواده ات چه كرد، فرمود كتب الله عليهم القتل فبروزا الى مضاجعهم، و سيجمع الله بينك و بينهم فتحاجون اليه و تخاصمون عنده (۵۷) يعنى كار تازه اى روى نداده اينان شهداى خانواده ما، كسانى بودند كه خدا شهادت را براى ايشان مقدر كرد و آنها هم به اين سعادت رسيدند و به راه شهادت رفتند، اما به زودى روزى خواهد رسيد كه خدا تو و آنان را براى حسابرسى فرا خواند و آنجا با هم درافتيد و چون و چرا كنيد. ابن زياد چنان ناراحت شد و خشم گرفت كه اگر عمرو بن حريث او را ملامت نمى كرد شايد فرمان قتل خواهر امامعليه‌السلام را صادر مى كرد، اما چه فايده زينب حرف خود را گفت و كار خود را كرد و فاسق و فاجر را شناساند و اهل بيت عصمت و طهارت را معرفى كرد.


در مجلس يزيد

 يك ماه يا بيشتر از اين مجلس گذشت، و مجلسى از اين مهم تر و حساس تر به دست دختر امير المومنين آمد، آنجا نيز وظيفه داشت كه سخن بگويد و بيش از پيش صريح و روشن صحبت كند و به همان نسبتى كه مردم شام از مردم كوفه در اشتباه و از شناسايى اهل بيت بيگانه بودند در بيان مطلب و شناساندن اهل بيت پافشارى كند و اصرار ورزد، اين مجلس مهم در مركز خلافت اسلامى آن روز يعنى شهر دمشق تشكيل شده بود. در اين مجلس هم زينب كبرى خطبه خواند و سخن گفت و اين خطبه را هم احمد بن ابى طاهر بغدادى در كتاب بلاغات النساء ذكر كرده مى گويد كه چون چشم يزيد به اسيران اهل بيت افتاد و آنان را پيش روى خود ايستاده ديد دستور داد تا سر امام را در ميان طشتى نهادند و با چوبى كه در دست داشت به دندان هاى امام مى زد و ضمن اشعارى چنين مى گفت :

كاش پدران من كه در بدر كشته شدند امروز مى بودند و اين وضع آل محمد را مى ديدند و صدا به شادى بلند مى كردند و مى گفتند يزيد دست تو درد نكند و از پدران خود نباشم اگر كارهاى محمد را از فرزندان او انتقام نگيرم، حال كه سخن به اينجا كشيده و يزيد اگر تا حال با امام حسينعليه‌السلام طرف بود و با او جنگ مى كرد اكنون با شخص پيغمبر طرف شده ! و به جنگ با او برخاسته و در مقام كينه جويى با رسول خدا برآمده آيا زينب كبرى حق دارد گفته هاى او را ناشنيده بگيرد و كارهاى او را ناديده تصور كند و در مقابل كسى كه هم خود را جانشين پيغمبر مى داند به عنوان جانشينى او حكومت مى كند و هم از پيغمبر انتقام كارهاى او را مى كشد و به جاى آن كه پيغمبر مشركان مكه را در جنگ بدر كشته، بزرگترين خدا شناسان اسلام را مى كشد و اينان را به جاى آنان حساب مى كند، در مقابل يزيد سكوت كند و چيزى نگويد و مردم شام هم همان چه را يزيد گفت به عنوان حرف حساب و قابل قبول بپذيرند و به آن معتقد باشند؟


زينب (س) سكوت نمى كند

 ظاهرا زينب كبرى (س) نمى توانست در اينجا سكوت كند و آن چه را گفت از نظر انجام وظيفه گفت و خدا هم گفتار او را حفظ كرد، و در اواخر قرن سوم هجرى در يكى از كتابهاى نفيس اسلامى و بعدها در كتابهاى ديگر نوشته شد و صداى سخن گفتن يك زن اسير و داغدار در مقابل دشمنى صاحب قدرت و مغرور آنهم با آن صراحت و شجاعت و بى باكى براى هميشه در تاريخ اسلام منعكس گشت چنان كه هيچ قدرتى نمى تواند صداى زينب (س) را خاموش كند و سخنان او را كه در تاريخ اسلام جاى خود را باز كرده از ياد مسلمانان جهان ببرد و يا آنها را تحريف كند و به جاى آنها كلماتى در تجليل و تكريم و اظهار كوچكى و عذرخواهى نزد يزيد بگذارد نه نهج البلاغه على را مى توان در دنيا عوض كرد، و نه صحيفه سجاديه امام چهارمعليه‌السلام را، و نه خطبه هاى بين راه و روز عاشوراى امام حسينعليه‌السلام را، و نه خطبه هاى امام چهارم و زينب كبرى و ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين عليهم السلام در كوفه و شام و مدينه را تا روزى كه كتابخانه اى در دنيا وجود دارد، اين گفتارها زنده و جاويد است و قابل تحريف نيست و نمى توان يك كلمه از آن كم و يا كلمه اى بر آنها افزود، خدا نه تنها قرآن مجيد را از تحريف حفظ كرده و مى كند، بلكه در سايه قرآن بسيارى از استاد مذهبى همين وضعيت را پيدا كرده و كارش از آن كه تحريف شود يا كم و زياد گردد گذشته است و بر اين نعمت پروردگار بايد شكرگزار بود.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26