پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 24984
دانلود: 2841

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24984 / دانلود: 2841
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

جنايتهاى بزرگ يزيد

١ـ اعظم جنايات و اكبر مظالم يزيد همان قتل سيد الشهداء و جوانان هاشمى، و اخيار و افاضل دودمان رسالت و اصحاب ابرار آن حضرت و اسارت بانوان اهل بيت است، عبيدالله بن زياد، سيدالشهداءعليه‌السلام را به امر يزيد شهيد كرد، و اهل بيتش را مانند كفار اسير ساخت، و به فرمان يزيد آن عزيزان خدا را با سر بريده امام حسينعليه‌السلام به شام فرستاد، و به دستور يزيد آنها را بر در مسجد دمشق همانگونه كه ديگر اسيران را نگاه مى داشتند نگاه داشتند تا مردم آنها را ببينند. و يزيد او را به پاس اين خدمات تا زنده بود از استاندارى معزول نكرد، و از آن همه جرائم و جناياتى كه مرتكب شد از بستن آب به روى اهل بيت، و اطفال خردسال و كشتن كودكان شيرخوار مؤاخذه اى ننمود، و وقتى عبيدالله به دمشق آمد او را گرامى داشت و با او به ميگسارى پرداخت، و در مدحش شعر گفت و مغنيانش غنا مى خواندند، و مجلس بزمشان را گرم مى نمودند.

ابن عباس در پاسخ نامه يزيد به او نوشت: گمان ميكنى فراموش كرده ام كه تو حسين و جوانان بنى عبدالمطلب را كشتى در حاليكه بدنهاى آغشته به خونشان برهنه بر خاك ماند تا خدا يارى كرد، و مردمى را برانگيخت تا آنها را به خاك سپردند، من هر چه را فراموش كنم فراموش نمى كنم كه تو حسين را از حرم خدا، و حرم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرد كردى، و به پسر مرجانه نوشتى، و او را به قتل حسين مأمور ساختى، و من اميدوارم كه خدا تو را به زودى به كيفر اين گناه كه عترت پيغمبر را كشتى مؤاخذه فرمايد و هم در ضمن اين نامه نوشت :

تو پسر عم من و اهل بيت رسول خدا را كه چراغان هدايت، و ستارگان نوربخش در ظلمات غوايت هستند كشتى، آيا فراموش نموده اى كه ياران خودت را به سوى حرم خدا فرستادى تا حسين را بكشند و همواره از پى قتل او بودى تا ناچار راه عراق گرفت اين ستمها را براى دشمنى با خدا و پيغمبر و اهل بيتش كه خدايشان از هر رجس و آلايشى پاك گردانيد مرتكب شدى (تا باينجا مى رساند كه مى نويسد :

از بزرگترين جرمهائى كه موجب شماتت و سرزنش تو است اين است كه دختران رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و اطفال و حرم آن حضرت را از عراق به سوى شام اسير بردى تا مردم قدرت و قهر تو را نسبت به ما ببينند، و از اين همه قهر و استيلا، كين نياكان كافر، و انتقام كشته شده گان بدر را مى گرفتى، و آن كينه را كه در دل ساختى آشكار كردى.(٢٨)

و از اعمال كفر آميز او كه دل خواص و نزديكانش هم از آن به درد آمد و بانگ اعتراض همه را بلند كرد اين بود كه سر مبارك حسينعليه‌السلام را با بانوان و پردگيان حرم آن حضرت در مجلس عمومى حاضر ساخت و آن سر انور را در جلو خود گذارد و با چوب دستى يا شمشير بر آن رو و لب و دندانى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسيد و مى بوئيد مى زد و شعر مى خواند، و شادى مى كرد.

٢ ـ پس از واقعه جانسوز و دلخراش كربلا واقعه ديگرى كه به فرمان يزيد عالم اسلام را داغدار و مصيبت زده ساخت واقعه حرّه بود. اين واقعه نيز پرده از روى كفر او و پدرش برداشت، و بر همه مردم خطرى را كه از ناحيه بنى اميه به اساس و مقدسات اسلام متوجه بود آشكار ساخت.

پس از شهادت حسينعليه‌السلام ، و بروز آن جنايت عظيمه مسلمانها عموماً خطر يزيد را براى اسلام احساس كردند و دانستند كه كوبيدن اسلام و مسلمين و هتك محرمات و الغاء قوانين و احكام و بى اعتنائى به مقام رسالت جزو برنامه هاى اساسى بنى اميه است، و يزيد عنصر پليدى است كه در نظرش سوابق اشخاص، و موازين عدل و شرع هيچ ارزشى ندارد و شنائع اعمال و مظالم او در هيچ مرز و حدى متوقّف نمى شود. عطاياى مردم را از بيت المال منع كردند. لذا در مدينه كه بزرگترين مراكز علمى و دينى و مجمع صحابه بود مقدمات قيام و انقلاب فراهم شد.

والى مدينه براى آنكه از شورش جلوگيرى كند چند تن از رجال و سران شهر را به دمشق فرستاد تا يزيد از آنها دلجوئى كند و با پول و رشوه، دين آنها را بخرد. يزيد هم از تطميع، و اعطاء جوائز و صلات به آنها خوددارى نكرد اما مسافرت اين افراد به شام حقايق را بر آنها آشكارتر ساخت; آنها يزيد را سرگرم معاصى و غرق در مخالفت خدا و پيغمبر ديدند وقتى برگشتند گفتند:

ما از نزد يزيد بيرون نيامديم، مگر آنكه ترسيديم بر ما از آسمان سنگ ببارد او مردى است كه دين ندارد، با محارم خود زنا مى كند، شراب مى نوشد و نماز نمى خواند، روزگارش را به لهو و لعب و تار و مصاحبت زنهاى آوازه خوان و با سگبازى مى گذراند، و شبها با اهل فساد و امارد به فحشا مشغول است.

در تواريخ معتبر است كه چون فسق و اسراف يزيد در معاصى به حدّ كمال رسيد و جور و ظلم او و فرمانداران و مأمورينش همه مردم را گرفت، و روش فرعون را تجديد نمود مردم مدينه بر او شوريدند و فرماندارش را بيرون كردند.

يزيد، مسلم بن عقبه را كه در قساوت قلب و ظلم و بى اعتنائى به محترمات دينى و اخلاقى در ميان افسران حكومت اموى كم نظير بود و از دست پروردگان معاويه و طرف اعتماد او بود با سپاهى گران به مدينه فرستاد و به او دستور داد سه روز به قتل و غارت مدينه بپردازد با اينكه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است

مَنْ اَخافَ اَهْلَ الْمَدينَةِ اَخافَهُ اللهِ وَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعينَ

كسى كه اهل مدينه را بترساند، خداوند او را مي ‎ ترساند و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!.

مسلم يا به تعبير بعضى از تاريخ نگاران مسرف با آن سپاه بى باك خون آشام به مدينه آمد و به تحريك و كمك مروان ملعون و خيانت يكى از بنى حارثه مدينه را فتح كرد و مظالم و شنائع و جناياتى مرتكب شد كه قلم از تفصيل آن شرمگين، و براى بيان اجمال آن الفاظى كه حاكى از آن همه شرارت باشد كمياب است، يزيد مال و جان و ناموس اهل مدينه را بر لشكر شام مباح ساخت و به استثناء چند نفر مانند على بن الحسينعليه‌السلام كه خود و خاندانشان از تعرض مصون ماندند ساير صحابه و تابعين در اين واقعه مقتول شدند.

علاوه بر اطفال و زنانى كه در اين واقعه فجيعه كشته شدند يكهزار و هفتصد نفر از سران انصار و مهاجرين و صحابه و زهاد و اهل عبادت و هفتصد نفر از حاملين و حافظين قرآن به قتل رسيدند و از ساير مردم ده هزار نفر را كشتند.

كار غارت را به جائى رساندند كه در خانه ها از اثاث و فرش براى كسى چيزى باقى نماند، و در تعرض به نواميس مسلمانان در اين شهر مقدس به امر يزيد هر چه توانستند كوتاهى نكردند، و با اينكه زنان و دختران، فرارى و پراكنده و پنهان شده بودند در اين سه روز به هزار دوشيزه عفيفه مسلمان، قشون يزيد به اصطلاح خليفه و پادشاه اسلام، تجاوز كردند و شماره زنانى كه از زنا حمل برداشتند به روايت مدائنى هزار و به روايت ديگر ده هزار رسيد.

سربازى وارد خانه اى شد كه در آن زنى از انصار نوزادى در بغل داشت، سرباز اثاث خانه را خواست.

گفت: به خدا چيزى باقى نگذارده اند، و هرچه بوده به غارت برده اند.

سرباز گفت: البته بايد به من چيزى بدهى و گرنه خودت و اين كودك را ميكشم.

زن گفت: واى بر تو اين پسر ابن ابى كبشه انصارى از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است من از زنانى هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم بيعت كردم كه زنا نكنم، دزدى نكنم، فرزند نكشم، بهتان نزنم و به بيعتى كه نمودم وفا كردم پس بترس از خدا.

سپس رو به كودكش كرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چيزى داشتم كه به فداى تو به اين مرد بدهم، فدا مى دادم.

سرباز بى رحم پاى طفل را همچنانكه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد، و چنان او را به سختى به ديوار زد كه مغز سرش به روى زمين ريخت.

تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد.

خلاصه، تجاوز و كفرشان به حدّى منتهى شد كه مراكبشان را در مسجد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بردند، و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند و گروهى از مردم را كه پناهنده به روضه مقدسه و قبر و منبر آن حضرت شده بودند در همانجا كشتند و روضه، و مسجد را از خونشان پر ساختند.

تمام اين جرائم را به فرمان يزيد و قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براى اجراى فرمان او با مسرف همكارى كرد تقدير نمود و به او جايزه داد.

٣ ـ يكى ديگر از شنائع مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اينكه همه غلام و مملوك يزيدند، و گردنهاى آنها را مانند غلامان مهر زدند.

وقتى سه روزى كه يزيد دستور داده شهر مدينه بر سپاهش مباح باشد، پايان يافت روز چهارم، مسرف ملعون فرمان داد تا اسيران را در غل كردند، سپس ساير مردم را كه از قتل نجات يافته بودند احضار كرده و از آنها براى يزيد و جانشين او بيعت گرفت كه جان و مالشان ملك او باشد هر حكمى بخواهد در آن بدهد. در آن روز هركس از اين بيعت سرباز زد و تصويب نكرد يا عذرى آورد، كشته شد.

نخستين كسى كه براى بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزندزاده امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود وقتى مسرف به او پيشنهاد بيعت داد گفت: بر كتاب خدا و سنت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت مى كنم.

مسرف گفت: بايد بيعت كنيد بر اينكه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بكند عبدالله خوددارى كرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند.

به اين وضع مسرف از بزرگانى كه از صحابه و تابعين باقى مانده بودند و طبقات ديگر باستثناء حضرت على بن الحسينعليه‌السلام رأى بيعت گرفت كه آنها بنده قن يزيد هستند يعنى بنده اى كه پدر و مادرش نيز مملوك يزيد بوده و بر گردن همه مانند نشانى كه به اسبها مى نهند، نشان و علامت نهادند و همچنين بركف دستهايشان، چنانكه نسبت به غلامان رسم بود، علامت بندگى نقش نمودند.

در حقيقت، اهل مدينه غرامت خدماتى را كه به اسلام و توحيد و پيغمبر و مسلمانان در هنگام هجرت پيغمبر نمودند به بنى اميّه پرداختند و يزيد انتقام از آنها گرفت و كينه خود و دودمانش را نسبت به اسلام و پيامبر اعظم آشكار ساخت.

٤ ـ چهارمين فاجعه بزرگ و تعرض صريحى كه يزيد به اسلام و مسلمين نمود: هتك مسجد الحرام و منجنيق بستن به خانه كعبه معظمه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پرده هاى كعبه و خراب كردن خانه بود.(٢٩)

كفر يزيد

از آنچه از جرائم يزيد گفته شد براى هر كس خالى از تعصب و عناد باشد شكى در كفر او باقى نخواهد ماند.

معلوم است كه يزيد براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسجد و روضه آن حضرت، و كعبه معظمه احترامى قائل نبوده و به رسالت و نبوت ايمان نداشته كه در هتك حرمت مقدسات اسلام اينگونه جسور و بى باك بود.

هر كس در اعمال و حركات او و پدرش دقت كند مى فهمد كه اگر شخص پيغمبر هم در اين دنيا بود، معاويه و يزيد اگر مى توانستند اين جنايتها را مرتكب مى شدند و آن حضرت را به قتل مى رساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق مى رفتند.

يزيد علاوه بر انجام دادن اين اعمال كفر آميز، به صراحت و با زبان نيز اظهار كفر كرد، و وقتى سر مبارك سيدالشهداءعليه‌السلام را در جلو خود گذارده بود با چوب خيزران به آن سر نازنين مى زد اين اشعار را مى خواند.

يا غُرابَ الْبَيْنِ ما شِئْتَ فَقُل

اِنَّما تَنْدُبُ اَمْراً قَد حَصَل

لَيْتَ اَشياخى بِبدْر شَهِدوا

جَزَعَ الْخَزْرَج فِى وقَع الاَسَل

فَأَهلُّوا، وَاسْتَهِلُّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشلْ

قَد قَتَلْنَا القَرْنَ مِنْ ساداتِهِم

وَعَدَلْنا قَتْلَ بَدْر فاعتَدِلُ

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَل

خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَل

لَسْتُ مِنْ خَنْدَفِ اِنْ لَمْ اَنْتَقِم

مِن بَنى احمدَ ما كانَ فَعَلَ(٣٠)

اى كلاغ جدايى هر چه مى خواهى بگو! همانا تو گريه مى كنى بر كارى كه عملى شده است. كاش پدران من كه در بدر كشته شدند مى ديدند زارى كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه! از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را كشتيم و اين را به جاى كشتگان بدر گذاشتيم، پس حسابمان تسويه شد! بنى هاشم با سلطنت بازى كردند; نه خبرى از آسمان آمد و نه وحيى نازل شد. من از خاندان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام داده اند، انتقام نكشم

ابن عقيل گويد: يكى از دليلهاى كفر و زندقه يزيد، اشعار او است كه در آنها الحاد و خباثت ضمير و بدكيشى خود را آشكار كرده است از جمله در قصيده اى كه بعضى از ابيات آن اينست:

عُلِيّةُ هاتى وَاعْلَنى وَتَرنمى

بِذلِكَ اِنّى لا اُحِبُّ التَناجِيا

حَديثُ اَبى سُفْيانَ قَدْماً سُمى بِها

اِلى اَحد حتّى اَقام البواكِيا

اَلاهاتِ فَاسقينى عَلى ذاك قَهْوَة

تُخبرها العنسى كرماً شآميا

اِذا ما نَظَرَنا فى اُمورِ قَديمَة

وَ جَدْنا حلالاً شُربَها مُتَوالِيا

وَ انْ مِتُ يا اُمَ الاْحيمر فانكحى

وَلا تاَمْلى بَعْدَ الْفِراقِ تَلاقيا

فَاِنَّ الَّذى حُدِثَتْ عَنْ بَعْثنا

اَحاديثُ طَسْم تَجْعَلُ القلْبَ ساهِياً

وَ لا بُدَّلى مِنْ اَن اَزُورَ مُحمَّدا

بَمشمولة صَفراءَ تروى عظامِياً(٣١)

و از جمله اشعار او است:

معشَر الندمانِ قُومُوا

وَاسْمَعُوا صوتَ الاَغانى

وَاشْرَبُوا كَاْسَ مُدام

وَاتْرَكُوا ذِكرَ الْمَعانى

اَشَغَلتْنى نِغْمَةُ

العيدان عَن صوَتِ الاَدانى

وَ تَعوضتُ عَنِ الحُور

عَجوزاً فِى الدُنانِ(٣٢)

اى گروه نديمان برخيزيد و نغمه تار و تنبور بشنويد، پياله هاى مداوم بنوشيد و صحبت از معنويات را كنار بگذاريد كه نغمه هاى سازها مرا از شنيدن اذان بازداشته است و من حورى هاى بهشتى را با پيرزن در خمره (شراب كهنه) عوض كرده ام

و از اشعار كفر آميز او است:

لَمّا بدَتْ تِلْكَ الحُمُولُ وَاشْرَقَت

تِلْكَ الشُّموسُ عَلى ربى جِيرون

نَعِب الغُرابُ فَقُلتَ نَحْ او لا تَنْح

فَلَقدْ قَضِيَتْ مِنَ الْغَرِيم دُيونى(٣٣)

وقتى كه آن هودج ها نمايان شد و آن آفتابها بر بلنديهاى جيرون تابيد، كلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم اى كلاغ چه نوحه سرايى بكنى يا نكنى، من طلب هاى خود را از بدهكار پس گرفتم!

اوضاع اجتماعى در عصر يزيد

به گواهى محققين علم تاريخ اوضاع اجتماعى مسلمانان از عصر زمامدارى عثمان و حكومت يافتن بنى اميّه در شهرها و استانها رو به انحطاط عجيبى گذاشت، و در عصر معاويه خصوص بعد از شهادت حضرت مجتبىعليه‌السلام با سرعت عجيبى اجتماع در سرآشيبى سقوط افتاد بطورى كه با اوضاع مجتمع عصر پيغمبر اسلام و دوران خلافت علىعليه‌السلام تفاوتهاى فاحش يافت.

فكر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد فساد و سوء استفاده در همه جا رخنه كرد رسوم حكومتهاى روم و ايران كه ظهور اسلام و نهضت آسمانى نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت كرد، شريعت و قرآن و احكام را به ميل شخصى خود تأويل و توجيه مى كردند. عقايد و آراء تحت كنترل و بازرسى شديد مأمورين حكومت در آمده بود. فرهنگ و تعليم و تربيت اموى افكار را عوض مى كرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سكوت و تملق در برابر دستگاههاى دولتى و خود مختارى معاويه پرورش مى داد.

در مسائلى كه مراجعه به آراء عمومى رسم بود (مانند بيعت يزيد) غير از رأى حاكم، رأى احدى محترم نبود و زور سر نيزه و برق شمشير آراء را به ميل بنى اميه قرار مى داد، و مراجعه به آراء عموم و شورا كه در آن عصر بر زبانها تكرار مى شد بسيار مسخره و توهين به جامعه بود.

معاويه رسماً اعلان مى كرد و در مجمع بزرگى مثل مسجد الحرام منبر مى رفت و در حضور مخالفين ولايتعهدى يزيد با كمال بى حيائى و بى شرمى از آزادى انتخابات در ولايتعهدى يزيد و موافقت سران امت سخن مى گفت در حالى كه در پاى منبرش جلادان و آدم كشان او آماده بودند كه اگر كسى نفس بكشد همانجا گردنش را بزنند.

آن مسلمانهائى كه براى رضاى خدا جهاد مى كردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال مى كردند و به ماديات بى اعتنا بودند و به آزادگى و سادگى و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حكام نمى هراسيدند و مانند ابى ذر و عمار اجراى تعاليم قرآن را با شدت و جديت مطالبه مى كردند، جاى خود را به مردمى دنيا پرست و بوالهوس سپردند كه گوش و چشم بصيرتشان را تجملات و غذاهاى لذيذ و لباسهاى قيمتى و خانه هاى وسيع، كر و كور ساخته و حبّ دنيا قواى اخلاقى آنها را سست نموده براى پول و حقوقى كه از زمامداران مى گرفتند همه گونه ذلت و پستى را تحمل مى كردند و هر فرمانى را از آنها اطاعت نموده وغيرت ومردانگى وشرف وكرامت انسانيت را كنار گذاشته بودند.

ديگر در ميان كارمندان و مأموران و افسران كسى نبود كه از مافوق براى اطاعت از قانون اطاعت نمايد يا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نكند. مأموران خود را به حقوق و جايزه ها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاويه و يزيد و زياد و شمر و ديگران اطاعت مى كردند و قانون را براى اطاعت مافوق زير پا مى گذاشتند.

و اگر كسانى مثل والى خراسان(٣٤) در دستگاه بودند كه از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خوددارى مى كردند، به تدريج تصفيه شده و خانه نشين گرديدند.

براى اين افراد تفاوت نمى كرد يزيد و معاويه زمامدار باشد يا على و حسينعليهما‌السلام بلكه چون منافع شخصى آنها در حكومت معاويه و يزيد تأمين مى شد به حكومت آنها مايل بودند.

خفقان، ركود و سكوت، جميع نواحى زندگى اجتماعى را فرا گرفته بود امر به معروف و نهى از منكر متروك شده و مأموران از آن جلوگيرى مى نمودند.

خطباء جز به نفع زمامداران و دعا و نيايش براى معاويه و يزيد، و نفرين و ناسزا به اخيار و بندگان شايسته خدا سخن ديگر نمى توانستند بگويند.

فقر عمومى و تنگدستى مردم را سخت در فشار گذارده و بيت المال مسلمين كه بايد صرف رفاه حال مردم و پيشرفت امور اقتصادى و عمرانى و تأمين منافع عامه و ترقى و پيشرفت جامعه شود، بيشتر صرف انعام و جوائز و صلات و حقوقهاى كلان به طرفداران سياست و جاسوسان و سازمانهاى دستگاه بنى اميه و خريد كنيزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب مى شد.

افكار، معارف، علوم و دين و ايمان رو به تنزل مى رفت و به آخرين مراتب انحطاط رسيده بود.

قدرت اجتماع و نيروى عمومى و ملّى اسلامى آنقدر ضعيف بود كه احدى را جرأت اعتراض به تخلف يك مأمور ساده حكومت نبود، خفقان فكرى و دينى به طورى بود كه از اسلام اسمى، و از قرآن رسمى بيشتر باقى نمانده و حدود و نظامات اسلامى بازيچه گرديده و ملاك و ميزان جريان امور، اراده حاكم و دستگاه او بود. دين اسلام از آن جهت كه برنامه و دستور العمل حكومت و زمامدارى است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.

خفقان علمى هم به نوعى بود كه معاويه رسماً شخصى مانند ابن عباس را كه از معروفترين علماى اسلام بود، از تفسير قرآن و بيان حقايق طبق نظر اهل بيت، و رواياتشان از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، منع نمود، و بحث و تفسير و نقل حديث; و بيان احكام حلال و حرام تحت مراقبت كارآگاهان قرار داشت.

و خلاصه همانطور كه حسينعليه‌السلام فرمود: سنت پيغمبر ميرانده، و از ميان رفته و بدعت زنده و رايج شده بود. نه به حق عمل مى شد، و نه از باطل كسى باز داشته مى گشت.

كدام دليل بر پستى عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فكر و ايمان روشنتر از اين است كه مردمى شمشير زن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصى مانند حسينعليه‌السلام دعوت كنند و پى در پى نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند كه براى اقامه عدل و احياى شرع و دفع بدعتها دعوت آنها را اجابت كند و با نماينده او (مسلم بن عقيل) بيعت نمايند و همينكه ابن زياد آنها را به مال و منال دنيا تطميع كرد، عقل و دين و بيعت خود را كنار بگذارند و نماينده امام را غريب و تنها سازند تا به آن وضع فجيع به قتل برسد و بعد از آنكه حسينعليه‌السلام به سوى آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگيرند و به جنگ او بروند و آب را بر روى او و كودكان خردسالش ببندند.

ما در سابق هم از اين تنزل اخلاق چيزهائى تذكر داديم و گفتيم كه لشكر كوفه لشكرى بود كه دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فكرش جنگ مى كرد، عمر سعد و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر و ديگران را حبّ دنيا و ترس از زوال مقام به كربلا برد. در پاسخهائى كه عمر سعد به حسينعليه‌السلام داد بنگريد كه از روى انحطاط فكرى و تسلط روح ترس و بيم و تن دادن به زير باز ظلم و فقر اخلاقى مردم آن زمان، پرده بر مى دارد حسينعليه‌السلام به او فرمود: آيا با من جنگ مى كنى؟ آيا از خدا نمى ترسى؟ من پسر آن كسم كه تو مى دانى. آيا با من نمى شوى؟ و اينها را رها نمى كنى زيرا اين به خدا نزديكتر است.

ابن سعد نگفت: چون حق با بنى اميّه است. نگفت: چون نهضت و قيام شما را خلاف مصلحت امت ميدانم، بلكه گفت: مى ترسم خانه ام خراب شود.

امام فرمود: من برايت آن را بنا مى كنم. گفت: مى ترسم دهِ من گرفته شود فرمود: من بهتر از آن را به تو در حجاز مى دهم.

گفت: من عائله دار هستم، و مى ترسم ابن زياد آنها را بكشد.

هرچه گفت از ترس و بيم گفت، اگر چه محرك اصلى او همان طمع حكومت رى بود ولى به هر حال اين مقالات انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان مى دهد كه چگونه روح ترس و بيم، و فقدان شجاعت اخلاقى و رشد فكرى بر مردم سايه انداخته و علاقه به مظاهر فريبنده دنيا همت ها را پست و اراده ها را سست نموده بود.

آرى وقتى افرادى مانند معاويه، يزيد، مسلم بن عقبه، مغيره، زياد، بسرو عمرو عاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غير از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و كوتاه فكرى و بشر پرستى نخواهد بود چنان جامعه اى با مصلحين و رجال خدائى و ملى هم قدمى نخواهد كرد، و براى نجات آن جامعه، فداكارى و قيام و نهضتى چون نهضت حسينى لازم است.

_________________

پى نوشت ها :

١ ـ تاريخ ابن عساكر، ج ٧، ص ٢١١. الاصابه ج ٢، ص ٤٠١ و ٤٠٢. استيعاب، ج ٢، ص ٤٤ ـ اسدالغابه، ج ٣، ص ٢٩٩ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٨٠ و ١٨١ ـ النصايح الكافيه، ص ٩٦.

٢ ـ حجة السعادة، ج ٢، ص ٧٠ و ٧١.

٣ ـ بنا به نقل فردينال توئل مسيحى در اعلام الشرق وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه، منصور بن سرجون پدر يوحناى دمشقى بوده است و عقاد در كتاب معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ص ١٦٨ مى گويد: امور مالى را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار كرد ـ و اصل سرجون چنانچه در حجة السعاده ج ٢، ص ٧٢ نگاشته سرژيوس است.

٤ ـ حجة السعاده، ج ٢، ص ٧٢.

٥ ـ مقتل خوارزمى ص ١٩٨. كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٦٨ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٨٤ و ٨٥.

٦ ـ وقتى معاويه كاخ الخضراء را ساخت از ابى ذر پرسيد: چگونه مى بينى اين كاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا كرده اى از خيانتكارانى و اگر از مال خودت ساخته اى پس از اسراف كنندگانى يعنى در هر دو حال ساختن اين قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار كرده اى معاوية بن ابى سفيان، ص ١٩٠

٧ ـ النصايح الكافيه، ص ٩٤ تا ٩٩ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان، ص ٢٧ و ٣٦ و ١٨٧ تا ١٨٩.

٨ ـ كتاب معاويه ص ٧٦ تا ص ١١٧.

٩ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ص ٤١ تا ٧٥ ـ عقّاد در اين كتاب موقعيت امام و موقعيت معاويه را كاملاً آشكار نموده و روشن كرده كه راه امام يك راه بسيار دقيق و مستقيم و دينى و الهى بوده كه انحراف از آن را امام جايز نمى شمرد و راه معاويه راهى بوده كه حق و عدالت و مصالح مسلمين در آن به هيچ وجه ميزان و مقياس نبوده است مطالعه اين كتاب را هرچند در موارد چندى خالى از اشتباه نيست به اهل نظر توصيه مى نمائيم.

١٠ ـ راجع به خونخواهى از عثمان و بازيهاى سياسى معاويه به نام خونخواهى او، عقاد در كتاب معاويه فصلى تحت عنوان موقف معاويه من قضية عثمان نگاشته كه اگر چه مختصر است ولى خواننده را به جريانهاى كثيف سياسى كه خلافت اسلام در اثر غصب حق خاندان نبوت و خصوص روى كار آمدن بنى اميّه به آن مبتلا شد آگاه مى سازد.

١١ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٦.

١٢ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٧.

١٣ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ٣٦٢.

١٤ ـ شرح نهج البلاغه، ج ١، ص ١٢. ابوالشهداء ص ٧٥. معاوية بن ابى سفيان، ص ١٦٤.

١٥ ـ اين قاعده كلى و تخلف ناپذيرنيست و به عبارت ديگر علت تامه تكوين شخصيت، محيط تربيت نيست، بسا اتفاق مى افتد كه از افراد ناپاك و در محيط هاى آلوده افرادى پارسا و پرهيزكار به وجود مى آيند و برعكس كسانى كه در محيط هاى مناسب و شرايط مساعد تربيت بزرگ شده اند خوب از امتحان بيرون نمى آيند و مصداق يُخْرجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ مى شوند، اما اين دليل آن نيست كه محيط اثرندارد بلكه دليل آنست كه با محيط فاسد هم مبارزه ممكن است، و بدى محيط براى بدان عذر بد رفتارى نيست.

١٦ ـ مراجعه شود به قمقام زخار ص ٢٢٩ و المجالس الحسينيه ص ١٣٤.

١٧ اى اهل ايمان! يهود و نصارى را به دوستى مگيريد. سوره مائده، آيه ٥١.

١٨ ـ سمو المعنى، ص ٦٦ تا ٦٨، مروج الذهب، ج ٣، ص ٣.

١٩ ـ الكامل، ج ٣، ص ٢٦٨ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٨٤ و ٨٥، حجة السعاده، ج ٢، ص ٦.

٢٠ ـ ابوالشهداء، ص ٢١ و ٣.

٢١ ـ ابو الشهداء، ص ٧٧.

٢٢ ـ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١٧.

٢٣ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٠.

٢٤ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٠

٢٥ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ١٥ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٩٠.

٢٦ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ١٥ و ١٦.

٢٧ ـ حياة الحيوان، ج ٢، ص ٢٢٤.

٢٨ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٨٥ و ٢٧٦ ـ قمقام زخار، ص ٥٨٤ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٢١ و ٢٢٢.

٢٩ ـ راجع به واقعه حره و ختم اعناق مسلمين و آن بيعت خبيثه و ويران كردن كعبه معظمه به اين كتابها مراجعه فرمائيد: الامامة و السياسة ج ١، ص ٢٢٠ تا ٢٣٢ و ج ٢، ص ١١. تاريخ الخلفاء، ص ١٣٩ و ١٤٠. السيرة الحلبيه، ج ١، ص ١٩٥ تا ١٩٩. الاخبار الطوال، ج ١، ص ٢٢٠ تا ٢٣٧. تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٢٣ و ٢٢٤. مروج الذهب، ج ٣، ص ١٧ تا ١٩. تذكرة الخواص، ص ٢٩٨ و ٢٩٩. شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٧٠. تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٧٠. كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١٠.

٣٠ ـ البداية و النهاية، ص ٩٢ و ١٩٧ و ٢٠٤. تذكرة الخواص، ص ٢٧١ و ٣٠٠، مقاتل الطالبيين، ص ١٢٠. الاتحاف، ص ١٨. السيده زينب، ص ١٧ و ١٨. البدء و التاريخ، ج ٦، ص ١٢. حفيدة الرسول، ص ٥٨.

٣١ در اين چند بيت شاعر ملحد يزيد از معشوقه و نديمه خود مى خواهد كه علنى و آشكار و با عشوه براى او آواز بخواند و داستانهاى كهنه و ملال انگيز را كنار نهد و از شرابهايى كه تاك درخت انگور آن براى شراب برگزيده مى شود به او بنوشاند و سپس آن را حلال مى شمرد و به او سفارش مى كند كه پس از مرگ آرزومند ديدار او نباشد و ديگرى را به نكاح خود برگزيند و پس از آن منكر حيات و رستاخيز شده و مى گويد آنچه از بعث و رستاخيز به تو گفته شده حديثهاى كهنه اى است كه موجب سهو قلب و فراموش شدن شراب و شهوات مى گردد و سپس به مقام قدس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جسارت و اهانت نموده است

٣٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٩١.

٣٣ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦١.

٣٤ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان، ص ١٨٩.