پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام11%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29779 / دانلود: 4607
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

جنايتهاى بزرگ يزيد

١ـ اعظم جنايات و اكبر مظالم يزيد همان قتل سيد الشهداء و جوانان هاشمى، و اخيار و افاضل دودمان رسالت و اصحاب ابرار آن حضرت و اسارت بانوان اهل بيت است، عبيدالله بن زياد، سيدالشهداءعليه‌السلام را به امر يزيد شهيد كرد، و اهل بيتش را مانند كفار اسير ساخت، و به فرمان يزيد آن عزيزان خدا را با سر بريده امام حسينعليه‌السلام به شام فرستاد، و به دستور يزيد آنها را بر در مسجد دمشق همانگونه كه ديگر اسيران را نگاه مى داشتند نگاه داشتند تا مردم آنها را ببينند. و يزيد او را به پاس اين خدمات تا زنده بود از استاندارى معزول نكرد، و از آن همه جرائم و جناياتى كه مرتكب شد از بستن آب به روى اهل بيت، و اطفال خردسال و كشتن كودكان شيرخوار مؤاخذه اى ننمود، و وقتى عبيدالله به دمشق آمد او را گرامى داشت و با او به ميگسارى پرداخت، و در مدحش شعر گفت و مغنيانش غنا مى خواندند، و مجلس بزمشان را گرم مى نمودند.

ابن عباس در پاسخ نامه يزيد به او نوشت: گمان ميكنى فراموش كرده ام كه تو حسين و جوانان بنى عبدالمطلب را كشتى در حاليكه بدنهاى آغشته به خونشان برهنه بر خاك ماند تا خدا يارى كرد، و مردمى را برانگيخت تا آنها را به خاك سپردند، من هر چه را فراموش كنم فراموش نمى كنم كه تو حسين را از حرم خدا، و حرم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم طرد كردى، و به پسر مرجانه نوشتى، و او را به قتل حسين مأمور ساختى، و من اميدوارم كه خدا تو را به زودى به كيفر اين گناه كه عترت پيغمبر را كشتى مؤاخذه فرمايد و هم در ضمن اين نامه نوشت :

تو پسر عم من و اهل بيت رسول خدا را كه چراغان هدايت، و ستارگان نوربخش در ظلمات غوايت هستند كشتى، آيا فراموش نموده اى كه ياران خودت را به سوى حرم خدا فرستادى تا حسين را بكشند و همواره از پى قتل او بودى تا ناچار راه عراق گرفت اين ستمها را براى دشمنى با خدا و پيغمبر و اهل بيتش كه خدايشان از هر رجس و آلايشى پاك گردانيد مرتكب شدى (تا باينجا مى رساند كه مى نويسد :

از بزرگترين جرمهائى كه موجب شماتت و سرزنش تو است اين است كه دختران رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و اطفال و حرم آن حضرت را از عراق به سوى شام اسير بردى تا مردم قدرت و قهر تو را نسبت به ما ببينند، و از اين همه قهر و استيلا، كين نياكان كافر، و انتقام كشته شده گان بدر را مى گرفتى، و آن كينه را كه در دل ساختى آشكار كردى.(٢٨)

و از اعمال كفر آميز او كه دل خواص و نزديكانش هم از آن به درد آمد و بانگ اعتراض همه را بلند كرد اين بود كه سر مبارك حسينعليه‌السلام را با بانوان و پردگيان حرم آن حضرت در مجلس عمومى حاضر ساخت و آن سر انور را در جلو خود گذارد و با چوب دستى يا شمشير بر آن رو و لب و دندانى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسيد و مى بوئيد مى زد و شعر مى خواند، و شادى مى كرد.

٢ ـ پس از واقعه جانسوز و دلخراش كربلا واقعه ديگرى كه به فرمان يزيد عالم اسلام را داغدار و مصيبت زده ساخت واقعه حرّه بود. اين واقعه نيز پرده از روى كفر او و پدرش برداشت، و بر همه مردم خطرى را كه از ناحيه بنى اميه به اساس و مقدسات اسلام متوجه بود آشكار ساخت.

پس از شهادت حسينعليه‌السلام ، و بروز آن جنايت عظيمه مسلمانها عموماً خطر يزيد را براى اسلام احساس كردند و دانستند كه كوبيدن اسلام و مسلمين و هتك محرمات و الغاء قوانين و احكام و بى اعتنائى به مقام رسالت جزو برنامه هاى اساسى بنى اميه است، و يزيد عنصر پليدى است كه در نظرش سوابق اشخاص، و موازين عدل و شرع هيچ ارزشى ندارد و شنائع اعمال و مظالم او در هيچ مرز و حدى متوقّف نمى شود. عطاياى مردم را از بيت المال منع كردند. لذا در مدينه كه بزرگترين مراكز علمى و دينى و مجمع صحابه بود مقدمات قيام و انقلاب فراهم شد.

والى مدينه براى آنكه از شورش جلوگيرى كند چند تن از رجال و سران شهر را به دمشق فرستاد تا يزيد از آنها دلجوئى كند و با پول و رشوه، دين آنها را بخرد. يزيد هم از تطميع، و اعطاء جوائز و صلات به آنها خوددارى نكرد اما مسافرت اين افراد به شام حقايق را بر آنها آشكارتر ساخت; آنها يزيد را سرگرم معاصى و غرق در مخالفت خدا و پيغمبر ديدند وقتى برگشتند گفتند:

ما از نزد يزيد بيرون نيامديم، مگر آنكه ترسيديم بر ما از آسمان سنگ ببارد او مردى است كه دين ندارد، با محارم خود زنا مى كند، شراب مى نوشد و نماز نمى خواند، روزگارش را به لهو و لعب و تار و مصاحبت زنهاى آوازه خوان و با سگبازى مى گذراند، و شبها با اهل فساد و امارد به فحشا مشغول است.

در تواريخ معتبر است كه چون فسق و اسراف يزيد در معاصى به حدّ كمال رسيد و جور و ظلم او و فرمانداران و مأمورينش همه مردم را گرفت، و روش فرعون را تجديد نمود مردم مدينه بر او شوريدند و فرماندارش را بيرون كردند.

يزيد، مسلم بن عقبه را كه در قساوت قلب و ظلم و بى اعتنائى به محترمات دينى و اخلاقى در ميان افسران حكومت اموى كم نظير بود و از دست پروردگان معاويه و طرف اعتماد او بود با سپاهى گران به مدينه فرستاد و به او دستور داد سه روز به قتل و غارت مدينه بپردازد با اينكه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت است

مَنْ اَخافَ اَهْلَ الْمَدينَةِ اَخافَهُ اللهِ وَعَلَيْهِ لَعْنَةُ اللهِ وَالْمَلائِكَةِ وَالنّاسِ اَجْمَعينَ

كسى كه اهل مدينه را بترساند، خداوند او را مي ‎ ترساند و لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!.

مسلم يا به تعبير بعضى از تاريخ نگاران مسرف با آن سپاه بى باك خون آشام به مدينه آمد و به تحريك و كمك مروان ملعون و خيانت يكى از بنى حارثه مدينه را فتح كرد و مظالم و شنائع و جناياتى مرتكب شد كه قلم از تفصيل آن شرمگين، و براى بيان اجمال آن الفاظى كه حاكى از آن همه شرارت باشد كمياب است، يزيد مال و جان و ناموس اهل مدينه را بر لشكر شام مباح ساخت و به استثناء چند نفر مانند على بن الحسينعليه‌السلام كه خود و خاندانشان از تعرض مصون ماندند ساير صحابه و تابعين در اين واقعه مقتول شدند.

علاوه بر اطفال و زنانى كه در اين واقعه فجيعه كشته شدند يكهزار و هفتصد نفر از سران انصار و مهاجرين و صحابه و زهاد و اهل عبادت و هفتصد نفر از حاملين و حافظين قرآن به قتل رسيدند و از ساير مردم ده هزار نفر را كشتند.

كار غارت را به جائى رساندند كه در خانه ها از اثاث و فرش براى كسى چيزى باقى نماند، و در تعرض به نواميس مسلمانان در اين شهر مقدس به امر يزيد هر چه توانستند كوتاهى نكردند، و با اينكه زنان و دختران، فرارى و پراكنده و پنهان شده بودند در اين سه روز به هزار دوشيزه عفيفه مسلمان، قشون يزيد به اصطلاح خليفه و پادشاه اسلام، تجاوز كردند و شماره زنانى كه از زنا حمل برداشتند به روايت مدائنى هزار و به روايت ديگر ده هزار رسيد.

سربازى وارد خانه اى شد كه در آن زنى از انصار نوزادى در بغل داشت، سرباز اثاث خانه را خواست.

گفت: به خدا چيزى باقى نگذارده اند، و هرچه بوده به غارت برده اند.

سرباز گفت: البته بايد به من چيزى بدهى و گرنه خودت و اين كودك را ميكشم.

زن گفت: واى بر تو اين پسر ابن ابى كبشه انصارى از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است من از زنانى هستم كه در بيعت شجره شركت داشتم بيعت كردم كه زنا نكنم، دزدى نكنم، فرزند نكشم، بهتان نزنم و به بيعتى كه نمودم وفا كردم پس بترس از خدا.

سپس رو به كودكش كرد و گفت: پسر جان به خدا اگر چيزى داشتم كه به فداى تو به اين مرد بدهم، فدا مى دادم.

سرباز بى رحم پاى طفل را همچنانكه پستان مادر را به دهان داشت گرفت و كشيد، و چنان او را به سختى به ديوار زد كه مغز سرش به روى زمين ريخت.

تاريخ نگاران نقل كرده اند هنوز از خانه بيرون نرفته بود كه نصف رويش سياه شد.

خلاصه، تجاوز و كفرشان به حدّى منتهى شد كه مراكبشان را در مسجد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بردند، و به منبر شريف و قبر مطهر جسارت كردند و گروهى از مردم را كه پناهنده به روضه مقدسه و قبر و منبر آن حضرت شده بودند در همانجا كشتند و روضه، و مسجد را از خونشان پر ساختند.

تمام اين جرائم را به فرمان يزيد و قدرت او مرتكب شدند و يزيد از مروان كه براى اجراى فرمان او با مسرف همكارى كرد تقدير نمود و به او جايزه داد.

٣ ـ يكى ديگر از شنائع مظالم يزيد اين بود كه از اهل مدينه بيعت گرفت بر اينكه همه غلام و مملوك يزيدند، و گردنهاى آنها را مانند غلامان مهر زدند.

وقتى سه روزى كه يزيد دستور داده شهر مدينه بر سپاهش مباح باشد، پايان يافت روز چهارم، مسرف ملعون فرمان داد تا اسيران را در غل كردند، سپس ساير مردم را كه از قتل نجات يافته بودند احضار كرده و از آنها براى يزيد و جانشين او بيعت گرفت كه جان و مالشان ملك او باشد هر حكمى بخواهد در آن بدهد. در آن روز هركس از اين بيعت سرباز زد و تصويب نكرد يا عذرى آورد، كشته شد.

نخستين كسى كه براى بيعت خوانده شد عبدالله بن ربيعه فرزندزاده امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بود وقتى مسرف به او پيشنهاد بيعت داد گفت: بر كتاب خدا و سنت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيعت مى كنم.

مسرف گفت: بايد بيعت كنيد بر اينكه مملوك يزيد هستيد كه در اموال و فرزندان شما هر چه خواست بكند عبدالله خوددارى كرد مسرف فرمان داد گردنش را زدند.

به اين وضع مسرف از بزرگانى كه از صحابه و تابعين باقى مانده بودند و طبقات ديگر باستثناء حضرت على بن الحسينعليه‌السلام رأى بيعت گرفت كه آنها بنده قن يزيد هستند يعنى بنده اى كه پدر و مادرش نيز مملوك يزيد بوده و بر گردن همه مانند نشانى كه به اسبها مى نهند، نشان و علامت نهادند و همچنين بركف دستهايشان، چنانكه نسبت به غلامان رسم بود، علامت بندگى نقش نمودند.

در حقيقت، اهل مدينه غرامت خدماتى را كه به اسلام و توحيد و پيغمبر و مسلمانان در هنگام هجرت پيغمبر نمودند به بنى اميّه پرداختند و يزيد انتقام از آنها گرفت و كينه خود و دودمانش را نسبت به اسلام و پيامبر اعظم آشكار ساخت.

٤ ـ چهارمين فاجعه بزرگ و تعرض صريحى كه يزيد به اسلام و مسلمين نمود: هتك مسجد الحرام و منجنيق بستن به خانه كعبه معظمه قبله مسلمانان و سوزاندن سقف و پرده هاى كعبه و خراب كردن خانه بود.(٢٩)

كفر يزيد

از آنچه از جرائم يزيد گفته شد براى هر كس خالى از تعصب و عناد باشد شكى در كفر او باقى نخواهد ماند.

معلوم است كه يزيد براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسجد و روضه آن حضرت، و كعبه معظمه احترامى قائل نبوده و به رسالت و نبوت ايمان نداشته كه در هتك حرمت مقدسات اسلام اينگونه جسور و بى باك بود.

هر كس در اعمال و حركات او و پدرش دقت كند مى فهمد كه اگر شخص پيغمبر هم در اين دنيا بود، معاويه و يزيد اگر مى توانستند اين جنايتها را مرتكب مى شدند و آن حضرت را به قتل مى رساندند و به همان راه گذشتگانشان در جنگ بدر و احد و خندق مى رفتند.

يزيد علاوه بر انجام دادن اين اعمال كفر آميز، به صراحت و با زبان نيز اظهار كفر كرد، و وقتى سر مبارك سيدالشهداءعليه‌السلام را در جلو خود گذارده بود با چوب خيزران به آن سر نازنين مى زد اين اشعار را مى خواند.

يا غُرابَ الْبَيْنِ ما شِئْتَ فَقُل

اِنَّما تَنْدُبُ اَمْراً قَد حَصَل

لَيْتَ اَشياخى بِبدْر شَهِدوا

جَزَعَ الْخَزْرَج فِى وقَع الاَسَل

فَأَهلُّوا، وَاسْتَهِلُّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشلْ

قَد قَتَلْنَا القَرْنَ مِنْ ساداتِهِم

وَعَدَلْنا قَتْلَ بَدْر فاعتَدِلُ

لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَل

خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْىٌ نَزَل

لَسْتُ مِنْ خَنْدَفِ اِنْ لَمْ اَنْتَقِم

مِن بَنى احمدَ ما كانَ فَعَلَ(٣٠)

اى كلاغ جدايى هر چه مى خواهى بگو! همانا تو گريه مى كنى بر كارى كه عملى شده است. كاش پدران من كه در بدر كشته شدند مى ديدند زارى كردن قبيله خزرج را از زدن نيزه! از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند: اى يزيد دستت شل مباد! مهتران و بزرگان آنها را كشتيم و اين را به جاى كشتگان بدر گذاشتيم، پس حسابمان تسويه شد! بنى هاشم با سلطنت بازى كردند; نه خبرى از آسمان آمد و نه وحيى نازل شد. من از خاندان خندف نيستم اگر از فرزندان احمد آنچه را انجام داده اند، انتقام نكشم

ابن عقيل گويد: يكى از دليلهاى كفر و زندقه يزيد، اشعار او است كه در آنها الحاد و خباثت ضمير و بدكيشى خود را آشكار كرده است از جمله در قصيده اى كه بعضى از ابيات آن اينست:

عُلِيّةُ هاتى وَاعْلَنى وَتَرنمى

بِذلِكَ اِنّى لا اُحِبُّ التَناجِيا

حَديثُ اَبى سُفْيانَ قَدْماً سُمى بِها

اِلى اَحد حتّى اَقام البواكِيا

اَلاهاتِ فَاسقينى عَلى ذاك قَهْوَة

تُخبرها العنسى كرماً شآميا

اِذا ما نَظَرَنا فى اُمورِ قَديمَة

وَ جَدْنا حلالاً شُربَها مُتَوالِيا

وَ انْ مِتُ يا اُمَ الاْحيمر فانكحى

وَلا تاَمْلى بَعْدَ الْفِراقِ تَلاقيا

فَاِنَّ الَّذى حُدِثَتْ عَنْ بَعْثنا

اَحاديثُ طَسْم تَجْعَلُ القلْبَ ساهِياً

وَ لا بُدَّلى مِنْ اَن اَزُورَ مُحمَّدا

بَمشمولة صَفراءَ تروى عظامِياً(٣١)

و از جمله اشعار او است:

معشَر الندمانِ قُومُوا

وَاسْمَعُوا صوتَ الاَغانى

وَاشْرَبُوا كَاْسَ مُدام

وَاتْرَكُوا ذِكرَ الْمَعانى

اَشَغَلتْنى نِغْمَةُ

العيدان عَن صوَتِ الاَدانى

وَ تَعوضتُ عَنِ الحُور

عَجوزاً فِى الدُنانِ(٣٢)

اى گروه نديمان برخيزيد و نغمه تار و تنبور بشنويد، پياله هاى مداوم بنوشيد و صحبت از معنويات را كنار بگذاريد كه نغمه هاى سازها مرا از شنيدن اذان بازداشته است و من حورى هاى بهشتى را با پيرزن در خمره (شراب كهنه) عوض كرده ام

و از اشعار كفر آميز او است:

لَمّا بدَتْ تِلْكَ الحُمُولُ وَاشْرَقَت

تِلْكَ الشُّموسُ عَلى ربى جِيرون

نَعِب الغُرابُ فَقُلتَ نَحْ او لا تَنْح

فَلَقدْ قَضِيَتْ مِنَ الْغَرِيم دُيونى(٣٣)

وقتى كه آن هودج ها نمايان شد و آن آفتابها بر بلنديهاى جيرون تابيد، كلاغ آواز شوم سر داد، من گفتم اى كلاغ چه نوحه سرايى بكنى يا نكنى، من طلب هاى خود را از بدهكار پس گرفتم!

اوضاع اجتماعى در عصر يزيد

به گواهى محققين علم تاريخ اوضاع اجتماعى مسلمانان از عصر زمامدارى عثمان و حكومت يافتن بنى اميّه در شهرها و استانها رو به انحطاط عجيبى گذاشت، و در عصر معاويه خصوص بعد از شهادت حضرت مجتبىعليه‌السلام با سرعت عجيبى اجتماع در سرآشيبى سقوط افتاد بطورى كه با اوضاع مجتمع عصر پيغمبر اسلام و دوران خلافت علىعليه‌السلام تفاوتهاى فاحش يافت.

فكر، اخلاق و روش مسلمانان عوض شد فساد و سوء استفاده در همه جا رخنه كرد رسوم حكومتهاى روم و ايران كه ظهور اسلام و نهضت آسمانى نو آن را پشت سر گذارده بود بازگشت كرد، شريعت و قرآن و احكام را به ميل شخصى خود تأويل و توجيه مى كردند. عقايد و آراء تحت كنترل و بازرسى شديد مأمورين حكومت در آمده بود. فرهنگ و تعليم و تربيت اموى افكار را عوض مى كرد و مردم را به قبول ظلم و خضوع و سكوت و تملق در برابر دستگاههاى دولتى و خود مختارى معاويه پرورش مى داد.

در مسائلى كه مراجعه به آراء عمومى رسم بود (مانند بيعت يزيد) غير از رأى حاكم، رأى احدى محترم نبود و زور سر نيزه و برق شمشير آراء را به ميل بنى اميه قرار مى داد، و مراجعه به آراء عموم و شورا كه در آن عصر بر زبانها تكرار مى شد بسيار مسخره و توهين به جامعه بود.

معاويه رسماً اعلان مى كرد و در مجمع بزرگى مثل مسجد الحرام منبر مى رفت و در حضور مخالفين ولايتعهدى يزيد با كمال بى حيائى و بى شرمى از آزادى انتخابات در ولايتعهدى يزيد و موافقت سران امت سخن مى گفت در حالى كه در پاى منبرش جلادان و آدم كشان او آماده بودند كه اگر كسى نفس بكشد همانجا گردنش را بزنند.

آن مسلمانهائى كه براى رضاى خدا جهاد مى كردند و شهادت در راه خدا را با افتخار استقبال مى كردند و به ماديات بى اعتنا بودند و به آزادگى و سادگى و قناعت و عدالت خو گرفته بودند و از سطوت حكام نمى هراسيدند و مانند ابى ذر و عمار اجراى تعاليم قرآن را با شدت و جديت مطالبه مى كردند، جاى خود را به مردمى دنيا پرست و بوالهوس سپردند كه گوش و چشم بصيرتشان را تجملات و غذاهاى لذيذ و لباسهاى قيمتى و خانه هاى وسيع، كر و كور ساخته و حبّ دنيا قواى اخلاقى آنها را سست نموده براى پول و حقوقى كه از زمامداران مى گرفتند همه گونه ذلت و پستى را تحمل مى كردند و هر فرمانى را از آنها اطاعت نموده وغيرت ومردانگى وشرف وكرامت انسانيت را كنار گذاشته بودند.

ديگر در ميان كارمندان و مأموران و افسران كسى نبود كه از مافوق براى اطاعت از قانون اطاعت نمايد يا از فرمان مافوق در دستور خلاف قانون اطاعت نكند. مأموران خود را به حقوق و جايزه ها و انعامات فروخته بودند و مانند بندگان از اوامر معاويه و يزيد و زياد و شمر و ديگران اطاعت مى كردند و قانون را براى اطاعت مافوق زير پا مى گذاشتند.

و اگر كسانى مثل والى خراسان(٣٤) در دستگاه بودند كه از اطاعت اوامر نامشروع و تجاوز به حقوق ملت خوددارى مى كردند، به تدريج تصفيه شده و خانه نشين گرديدند.

براى اين افراد تفاوت نمى كرد يزيد و معاويه زمامدار باشد يا على و حسينعليهما‌السلام بلكه چون منافع شخصى آنها در حكومت معاويه و يزيد تأمين مى شد به حكومت آنها مايل بودند.

خفقان، ركود و سكوت، جميع نواحى زندگى اجتماعى را فرا گرفته بود امر به معروف و نهى از منكر متروك شده و مأموران از آن جلوگيرى مى نمودند.

خطباء جز به نفع زمامداران و دعا و نيايش براى معاويه و يزيد، و نفرين و ناسزا به اخيار و بندگان شايسته خدا سخن ديگر نمى توانستند بگويند.

فقر عمومى و تنگدستى مردم را سخت در فشار گذارده و بيت المال مسلمين كه بايد صرف رفاه حال مردم و پيشرفت امور اقتصادى و عمرانى و تأمين منافع عامه و ترقى و پيشرفت جامعه شود، بيشتر صرف انعام و جوائز و صلات و حقوقهاى كلان به طرفداران سياست و جاسوسان و سازمانهاى دستگاه بنى اميه و خريد كنيزان خواننده و نوازنده و مجالس بزم و شراب و قمار و رقص و طرب مى شد.

افكار، معارف، علوم و دين و ايمان رو به تنزل مى رفت و به آخرين مراتب انحطاط رسيده بود.

قدرت اجتماع و نيروى عمومى و ملّى اسلامى آنقدر ضعيف بود كه احدى را جرأت اعتراض به تخلف يك مأمور ساده حكومت نبود، خفقان فكرى و دينى به طورى بود كه از اسلام اسمى، و از قرآن رسمى بيشتر باقى نمانده و حدود و نظامات اسلامى بازيچه گرديده و ملاك و ميزان جريان امور، اراده حاكم و دستگاه او بود. دين اسلام از آن جهت كه برنامه و دستور العمل حكومت و زمامدارى است، از ارزش و اعتبار افتاده بود.

خفقان علمى هم به نوعى بود كه معاويه رسماً شخصى مانند ابن عباس را كه از معروفترين علماى اسلام بود، از تفسير قرآن و بيان حقايق طبق نظر اهل بيت، و رواياتشان از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، منع نمود، و بحث و تفسير و نقل حديث; و بيان احكام حلال و حرام تحت مراقبت كارآگاهان قرار داشت.

و خلاصه همانطور كه حسينعليه‌السلام فرمود: سنت پيغمبر ميرانده، و از ميان رفته و بدعت زنده و رايج شده بود. نه به حق عمل مى شد، و نه از باطل كسى باز داشته مى گشت.

كدام دليل بر پستى عزائم و انحطاط اخلاق جامعه و ضعف فكر و ايمان روشنتر از اين است كه مردمى شمشير زن، سرباز، مسلح، با رغبت و اصرار از شخصى مانند حسينعليه‌السلام دعوت كنند و پى در پى نامه و فرستاده بفرستند و از او بخواهند كه براى اقامه عدل و احياى شرع و دفع بدعتها دعوت آنها را اجابت كند و با نماينده او (مسلم بن عقيل) بيعت نمايند و همينكه ابن زياد آنها را به مال و منال دنيا تطميع كرد، عقل و دين و بيعت خود را كنار بگذارند و نماينده امام را غريب و تنها سازند تا به آن وضع فجيع به قتل برسد و بعد از آنكه حسينعليه‌السلام به سوى آنها آمد، همان افراد پول و رشوه بگيرند و به جنگ او بروند و آب را بر روى او و كودكان خردسالش ببندند.

ما در سابق هم از اين تنزل اخلاق چيزهائى تذكر داديم و گفتيم كه لشكر كوفه لشكرى بود كه دست و پا و زبانش با وجدان و روح و فكرش جنگ مى كرد، عمر سعد و شبث بن ربعى و عمرو بن حجاج و حجار بن ابجر و ديگران را حبّ دنيا و ترس از زوال مقام به كربلا برد. در پاسخهائى كه عمر سعد به حسينعليه‌السلام داد بنگريد كه از روى انحطاط فكرى و تسلط روح ترس و بيم و تن دادن به زير باز ظلم و فقر اخلاقى مردم آن زمان، پرده بر مى دارد حسينعليه‌السلام به او فرمود: آيا با من جنگ مى كنى؟ آيا از خدا نمى ترسى؟ من پسر آن كسم كه تو مى دانى. آيا با من نمى شوى؟ و اينها را رها نمى كنى زيرا اين به خدا نزديكتر است.

ابن سعد نگفت: چون حق با بنى اميّه است. نگفت: چون نهضت و قيام شما را خلاف مصلحت امت ميدانم، بلكه گفت: مى ترسم خانه ام خراب شود.

امام فرمود: من برايت آن را بنا مى كنم. گفت: مى ترسم دهِ من گرفته شود فرمود: من بهتر از آن را به تو در حجاز مى دهم.

گفت: من عائله دار هستم، و مى ترسم ابن زياد آنها را بكشد.

هرچه گفت از ترس و بيم گفت، اگر چه محرك اصلى او همان طمع حكومت رى بود ولى به هر حال اين مقالات انحطاط اخلاق را در آن زمان نشان مى دهد كه چگونه روح ترس و بيم، و فقدان شجاعت اخلاقى و رشد فكرى بر مردم سايه انداخته و علاقه به مظاهر فريبنده دنيا همت ها را پست و اراده ها را سست نموده بود.

آرى وقتى افرادى مانند معاويه، يزيد، مسلم بن عقبه، مغيره، زياد، بسرو عمرو عاص، زمامدار و رهبر جامعه گردند محصول آن غير از دنائت اخلاق و فساد اجتماع و كوتاه فكرى و بشر پرستى نخواهد بود چنان جامعه اى با مصلحين و رجال خدائى و ملى هم قدمى نخواهد كرد، و براى نجات آن جامعه، فداكارى و قيام و نهضتى چون نهضت حسينى لازم است.

_________________

پى نوشت ها :

١ ـ تاريخ ابن عساكر، ج ٧، ص ٢١١. الاصابه ج ٢، ص ٤٠١ و ٤٠٢. استيعاب، ج ٢، ص ٤٤ ـ اسدالغابه، ج ٣، ص ٢٩٩ ـ الغدير، ج ١٠، ص ١٨٠ و ١٨١ ـ النصايح الكافيه، ص ٩٦.

٢ ـ حجة السعادة، ج ٢، ص ٧٠ و ٧١.

٣ ـ بنا به نقل فردينال توئل مسيحى در اعلام الشرق وزير ماليه و حسابدار ارتش معاويه، منصور بن سرجون پدر يوحناى دمشقى بوده است و عقاد در كتاب معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ص ١٦٨ مى گويد: امور مالى را به سرجون بن منصور و پس از او به پسرش منصور واگذار كرد ـ و اصل سرجون چنانچه در حجة السعاده ج ٢، ص ٧٢ نگاشته سرژيوس است.

٤ ـ حجة السعاده، ج ٢، ص ٧٢.

٥ ـ مقتل خوارزمى ص ١٩٨. كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٦٨ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٨٤ و ٨٥.

٦ ـ وقتى معاويه كاخ الخضراء را ساخت از ابى ذر پرسيد: چگونه مى بينى اين كاخ را؟ ابوذر گفت: اگر آن را از مال خدا بنا كرده اى از خيانتكارانى و اگر از مال خودت ساخته اى پس از اسراف كنندگانى يعنى در هر دو حال ساختن اين قصر گناه بوده و خلاف فرموده خدا رفتار كرده اى معاوية بن ابى سفيان، ص ١٩٠

٧ ـ النصايح الكافيه، ص ٩٤ تا ٩٩ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان، ص ٢٧ و ٣٦ و ١٨٧ تا ١٨٩.

٨ ـ كتاب معاويه ص ٧٦ تا ص ١١٧.

٩ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان ص ٤١ تا ٧٥ ـ عقّاد در اين كتاب موقعيت امام و موقعيت معاويه را كاملاً آشكار نموده و روشن كرده كه راه امام يك راه بسيار دقيق و مستقيم و دينى و الهى بوده كه انحراف از آن را امام جايز نمى شمرد و راه معاويه راهى بوده كه حق و عدالت و مصالح مسلمين در آن به هيچ وجه ميزان و مقياس نبوده است مطالعه اين كتاب را هرچند در موارد چندى خالى از اشتباه نيست به اهل نظر توصيه مى نمائيم.

١٠ ـ راجع به خونخواهى از عثمان و بازيهاى سياسى معاويه به نام خونخواهى او، عقاد در كتاب معاويه فصلى تحت عنوان موقف معاويه من قضية عثمان نگاشته كه اگر چه مختصر است ولى خواننده را به جريانهاى كثيف سياسى كه خلافت اسلام در اثر غصب حق خاندان نبوت و خصوص روى كار آمدن بنى اميّه به آن مبتلا شد آگاه مى سازد.

١١ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٦.

١٢ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٤، ص ٧.

١٣ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ٣٦٢.

١٤ ـ شرح نهج البلاغه، ج ١، ص ١٢. ابوالشهداء ص ٧٥. معاوية بن ابى سفيان، ص ١٦٤.

١٥ ـ اين قاعده كلى و تخلف ناپذيرنيست و به عبارت ديگر علت تامه تكوين شخصيت، محيط تربيت نيست، بسا اتفاق مى افتد كه از افراد ناپاك و در محيط هاى آلوده افرادى پارسا و پرهيزكار به وجود مى آيند و برعكس كسانى كه در محيط هاى مناسب و شرايط مساعد تربيت بزرگ شده اند خوب از امتحان بيرون نمى آيند و مصداق يُخْرجُ الْحَىَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَىِّ مى شوند، اما اين دليل آن نيست كه محيط اثرندارد بلكه دليل آنست كه با محيط فاسد هم مبارزه ممكن است، و بدى محيط براى بدان عذر بد رفتارى نيست.

١٦ ـ مراجعه شود به قمقام زخار ص ٢٢٩ و المجالس الحسينيه ص ١٣٤.

١٧ اى اهل ايمان! يهود و نصارى را به دوستى مگيريد. سوره مائده، آيه ٥١.

١٨ ـ سمو المعنى، ص ٦٦ تا ٦٨، مروج الذهب، ج ٣، ص ٣.

١٩ ـ الكامل، ج ٣، ص ٢٦٨ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٨٤ و ٨٥، حجة السعاده، ج ٢، ص ٦.

٢٠ ـ ابوالشهداء، ص ٢١ و ٣.

٢١ ـ ابو الشهداء، ص ٧٧.

٢٢ ـ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١٧.

٢٣ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٠.

٢٤ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٠

٢٥ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ١٥ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٩٠.

٢٦ ـ مروج الذهب، ج ٣، ص ١٥ و ١٦.

٢٧ ـ حياة الحيوان، ج ٢، ص ٢٢٤.

٢٨ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٨٥ و ٢٧٦ ـ قمقام زخار، ص ٥٨٤ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٢١ و ٢٢٢.

٢٩ ـ راجع به واقعه حره و ختم اعناق مسلمين و آن بيعت خبيثه و ويران كردن كعبه معظمه به اين كتابها مراجعه فرمائيد: الامامة و السياسة ج ١، ص ٢٢٠ تا ٢٣٢ و ج ٢، ص ١١. تاريخ الخلفاء، ص ١٣٩ و ١٤٠. السيرة الحلبيه، ج ١، ص ١٩٥ تا ١٩٩. الاخبار الطوال، ج ١، ص ٢٢٠ تا ٢٣٧. تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢٢٣ و ٢٢٤. مروج الذهب، ج ٣، ص ١٧ تا ١٩. تذكرة الخواص، ص ٢٩٨ و ٢٩٩. شرح نهج البلاغه، ج ٣، ص ٤٧٠. تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٧٠. كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١٠.

٣٠ ـ البداية و النهاية، ص ٩٢ و ١٩٧ و ٢٠٤. تذكرة الخواص، ص ٢٧١ و ٣٠٠، مقاتل الطالبيين، ص ١٢٠. الاتحاف، ص ١٨. السيده زينب، ص ١٧ و ١٨. البدء و التاريخ، ج ٦، ص ١٢. حفيدة الرسول، ص ٥٨.

٣١ در اين چند بيت شاعر ملحد يزيد از معشوقه و نديمه خود مى خواهد كه علنى و آشكار و با عشوه براى او آواز بخواند و داستانهاى كهنه و ملال انگيز را كنار نهد و از شرابهايى كه تاك درخت انگور آن براى شراب برگزيده مى شود به او بنوشاند و سپس آن را حلال مى شمرد و به او سفارش مى كند كه پس از مرگ آرزومند ديدار او نباشد و ديگرى را به نكاح خود برگزيند و پس از آن منكر حيات و رستاخيز شده و مى گويد آنچه از بعث و رستاخيز به تو گفته شده حديثهاى كهنه اى است كه موجب سهو قلب و فراموش شدن شراب و شهوات مى گردد و سپس به مقام قدس حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جسارت و اهانت نموده است

٣٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٩١.

٣٣ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦١.

٣٤ ـ معاوية بن ابى سفيان فى الميزان، ص ١٨٩.

فصل نهم: سال محبت

در سال نهم هجرت بيت الله الحرام بر مسلمانان واجب شد و فرمان واءتموا الحج للعمرة فرا رسيد. و غزوه ذات الرقاع در اين سال پيش آمد.

رسول اكرم با هفتصد نفر مسلمان، بر ضد قبايل عطفان و محارب و ثعلبه كه به خيال انهدام اسلام به سوى مدينه عزيمت كرده بودند، به جنگ برخاست.

در ذات الرقاع كه بر دامنه بيابان نجد قرار دارد؛ نيروى اسلام با لشكر كفر رو به رو شد؛ ولى قبايل بت پرست با افزونى عده و تجهيزات، سخت به هراس افتادند و عقب نشينى كردند.

و هم در اين سال ميان مردم اسلام با قبايل بنى لحبان جنگ در گرفت و به پيروزى مسلمانان پايان يافت و هم در اين سال محمد بن مسلمه به جنگ بنى كلاب و عمر بن خطاب به جنگ بنى قاره و بلال بن حارث به جنگ مالك بن كنانه و بشر بن سويد به جنگ بنى حارث دستور يافتند و همه جا مسلمانان بر كافران غلبه مى يافتند.

و نيز مانورهاى ديگر از قبل عكاشه و ابوعبيده و زيد بن حارثه و عبدالرحمن بن عوف به وجود آمد و اين مانورها عظمت و ابهت اسلام را در قلب مردم بت پرست جاى داد.

علىعليه‌السلام هم در اين سال به باغ هاى فدك حمله برد و اين حمله هم در رديف مانورهاى اسلامى قرار دارد؛ زيرا دستورى نداشت تا اراضى را از چنگ يهوديان يثرب خلاص كند.

و هم در اين سال رسول اكرم از مسجد اعظم مدينه به خاطر مردمى كه به بى آبى و تشنگى دچار شده بودند استسقا كرد و اكنون از دعاى استسقاى آن جناب در اين جا ياد مى كنيم.

دعاى باران

اى پروردگار مهربان! اينان بندگان تو و آفريدگان تو باشند كه از تشنگى به ستوه آمده و از بينوايى رنجور و پژمرده شده اند.

مهر فروزان تو بى مهرانه چهره برافروخت و در ريگزار حجاز، آتش خشم و غضب روشن كرد.

دير بازى است كه پاره ابرى بر اين آسمان تفتيده نمى نشيند و بر آتشكده خورشيد پرده نمى كشد.

نور آفتاب، اگر با قطرات باران تواءم شود، كشتگاه هاى ما هم از رطوبت هوا و هم از نور حيات برخوردار مى شوند و ما را نيز از نعمت بى منتهاى تو بيش تر برخوردار مى سازند.

خداوندا! اكنون ملكوت آسمان ها، نعمت خود را از ما دريغ داشته و درهاى رحمت به روى ما بسته شده است. آتشى شعله ور همى بينيم كه بر سرزمين يثرب دامن افكنده و بخارى سوزان همى نگريم كه شهر ما را فراگرفته است.

اگر اين آتش از جان مستمندى زبانه مى زند، خدايا خاموشش ساز و اگر اين دودها از دودمان تيره بختان برمى خيزد، الهى فروبنشان.

سال خوردگان ما نافرمان باشند و بزرگسالان ما گناه كنند. هنگامى كه شراره هاى غضب تو از آسمان به زمين فرومى بارد، خشك و تر همى بسوزاند و بى گناه و گناه كار را يك جا خاكستر كند.

الهى! اينك كودكان معصوم ما، جانوران آزاد زمين، به گناه ديگران مشمول اين كيفر شديد شده اند.

چه مى شود كه گناه سال خوردگان را به خردسالان ببخشى و بر بيچارگى و بينوايى حيوانات زبان بسته ما رحمت آورى.

پروردگارا! بارانى بر ما فروبار كه پاك و روشن باشد تا اراضى ما را شاداب و جانوران ما را سيراب سازد و بندگان تو را از رنج تشنگى و گرسنگى برهاند.

خداوندا! ما را بهار نوشين بنوشان و چنان كن كه اراضى ما سرسبز و مزرعه هاى ما بارور و چراگاه حيوانات از علف هاى تازه غنى گردند.

بارانى كه بر ما گوارا افتد و ابرى كه بر خانه ما سايه بركت و رحمت افكند.

بارانى كه سودمند و پربار باشد و ابرى كه به فرمان تو به نام احياى اراضى و نجات برزگران برخيزد. تا از رطوبتش چشمه ها پرآب و درختان آبستن و شكوفه ها شكفته و خندان شوند.

تا از بركت آن باران، صحنه خاك از نقش و نگار آرايش گيرد و جمال باغ همچون بوستان بهشت به جلوه درآيد.

الهى! ما از ابرهاى خشمناك و آتش افروز و صاعقه افكن تو به تو پناه مى بريم و از انتقام تو همچنان به درگاه تو مى گريزيم.

مبادا كه به جاى رحمت، غضب و عوض آب، آتش بر ما فروريزد.

الهى! اين چشمان گريه آلود و دست هاى كوتاه ماست كه يكى به جانب تو مستمندانه دوخته شده و ديگرى به درگاه تو درويشانه پيش آمده است.

اين قلب هاى ماست كه با اشتياق همى خواهد قفس سينه را در هم شكند و به سوى بهشت تو بال و پر بگشايد.

اين جان هاى ماست كه به عالم بالا بال گشوده و از دعوت تو انتظار مى كشد.

بر اين جان ها و دل ها رحمت فرماى و ابر رحمت را برانگيز و باران بركت را فروريز. «انك سميع مجيب »

دعاى پيامبر مستجاب شد و يك هفته شب و روز باران مى باريد تا آن جا كه مردم مدينه به تنگ آمده و به عرض رسول اكرم رسانيدند كه:

«غرقت الارض و تهدمت البيوت و انقطعت السبيل، فادع الله ان يصرفها عنا »

زمين در آب باران غرق شد و خانه ها سر به ويرانى گذاشت و راه ها بند آمد. از درگاه پروردگار مسألت كن كه بلا را از ما بگرداند.

رسول اكرم با تبسم فرمود:

- عموى عزيزم ابوطالب شاد باد اگر امروز زنده بود شاهد گفتار خويش را مى يافت.

همين كه نام پدر به گوش على رسيد عرض كرد يا رسول الله! به ياد اين شعر افتاده اى كه پدرم در منقبت و فضيلت تو گفته بود:

«و ابيض يسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل » آن سپيد روى كه به روى مباركش از ابرها باران طلبيد و آن كس كه پناه كودكان يتيم و پشتيبان زنان بى سرپرست است.

اين سخن اشاره به يك قصيده بزرگ است كه ابوطالب در منقبت رسول اكرم انشاد كرده و شعرى كه در اينجا ياد شده يك بيت از صد و دوازده بيت آن قصيده غراست.

اين قصيده نمونه روشن و مجللى از ادبيات عهد جاهليت است كه ابوطالب عمران بن عبدالمطلب به نام نامى برادرزاده اش محمد سروده و اميرالمؤ منين اين قصيده را بسيار دوست مى داشت و ما هم به نام خدمت به ادبيات و هم از اين لحاظ كه «بيوگرافى» رسول اكرم را از زبان عمويش بشنويم و از همه بيش تر به خاطر مقدس اميرالمومنين على كه اين قصيده را دوست مى داشت به ترجمه اش همت مى گماريم.

۱- «دوستان من! گوش من به ملامت كس

چه به حق و چه به باطل باشد، شنوا نيست»

۲- «دوستان من! در برابر حوادث دشوار، بناى خردمندى بر امر و نهى قرار ندارد.»

۳- «در آن جا كه مردم را از خصلت و داد به دور يافتم

و ديدم كه رشته هاى مودت را از هم گسيختند.»

۴- «و ديدم كه آشكارا كمر به عداوت ما بسته اند

و ديدم كه گوش اطاعت به دستور دشمن سپرده اند»

۵- «و ديدم كه با دشمنان كينه ورز ما دست بيعت داده اند

و پشت سر ما انگشت خشم به دندان مى گزند.»

۶- «خاطر پريشانم را با نيزه اى مردافكن

و شمشيرى برنده كه ميراث ملوك است به من خوش كرده اند.»

۷- «برادرانم را در برابر خانه كعبه فراخوانده ام

و به جامه فاخر خانه كعبه چنگ زده ام.»

۸- «يك باره در برابر كعبه برپاخاسته ايم،

در آن جا كه نمازگزاران نماز مى گزارند.»

۹- «در آن جا كه قبيله اشعر شترانشان را مى خوابانند،

در آن جا كه بت هاى «اساف» و «نايل» نشسته اند.»

۱۰- «بت هايى كه بر پيكرشان خط و خال گذاشته اند

و نشانه هايش ميان «سديس» و «بازل» محصور است.»

۱۱- «بر گردنشان از مهره هايى دريايى و سنگ ريزه، زينت آويخته اند

و اين آويزه ها همچون خوشه هاى خرما آويزان است.»

۱۲- «از طعنه هاى مردم به پروردگار مردم پناه مى برم

و از شر بدخواهان و ياوه سرايان در پناه او ايمن مى مانم»

۱۲- «پناه ما از آنان كه ما را در پنهان به بدى ياد مى كنند

و به دين حنيف ما تهمت هاى ناروا مى بندند.»

۱۳- «و از كوه ثور و آنان كه بر قله اش قرار گرفته اند،

از مردمى كه در ارتفاعات عروج و نزول دارند، جداست.»

۱۴- «به خانه كعبه قسم ياد همى كنم كه در ناف مكه نشسته

و به خدا، خدايى كه از حال ما غافل نيست قسم ياد مى كنم.»

۱۵- «به اين سنگ سياه كه هر ظهر و شام،

بندگان خدا بدان دست مى سايند.»

۱۶- «به آن سنگ كه ابراهيم خليل با پاهاى برهنه،

بر آن قدم گذاشته و قدمگاه اوست.»

۱۷- «به گذرگاه حجاج ميان مروه و صفا

و به صورت ها و تمثال هايى كه در آن جا ترسيم شده است.»

۱۸- «به آنان كه در راه خدا خانه او را زيارت همى كنند

و نذرها همى گذارند، خواه پياده و خواه سواره»

۱۹- «به مشعر حرام كه در آن جا عهد و پيمان همى بندند

و به دامن هاى وسيعى كه به پاى كوه ها، دامن كشيده است.»

۲۰- «و به آن توقف ها كه شب ها به روى كوه ها صورت پذيرد

و به آنان كه با دست هاى خود سينه شتران را بر پاى مى دارند»

۲۱- «و به آن شب ها كه دور هم جمع مى شوند و به منزل هاى «منا»

از شب هاى اجتماع و منزل هاى مناجاتى، محترم تر نيست»

۲۲- «و به آن اجتماعات كه شتران و اسبان

آنچنان كه از باران مى گريزند از كنار آن مى گذرند»

۲۳- «و به جمره كبرا كه وقتى ستايشش كرده ام

با ريگ هاى پياپى هدفش سازند»

۲۴- «و قسم به قوم كنده كه شب ها بر ريگزارها به سر برند

و حجاج بكر بن وايل پناهشان دهند»

۲۵- «دو هم قسم كه دم به دم گره اختلافات را استوارتر سازند

و از وسايل بازگشت و تحكيم مودت، روى بگردانند»

۲۶- «سنگ هاى سياه و سنگين را بشكنند

و چهارپايان خود را همچون شتر مرغ برانند»

۲۷- «آيا از اين پس پناهى براى بى پناهان باقى بماند

و كسى تواند كه دادگرى كند و از خداى بترسد»

۲۸- «دشمنان قريش دوست همى دارند

كه مرزهاى ترك و كابل را با دست ما ببندند»

۲۹- «گمان همى داريد كه ما مكه را ترك گوييم

و كوه عرفات را فراموش كنيم»

۳۰- «گمان همى داريد كه بى طعن نيزه

و ضرب شمشير، محمد را تنها گذاريم»

۳۱- «قسم به خانه خدا گمان شما به خطا باشد.

قسم به خانه خدا دروغ همى گوييد و بيهوده همى پنداريد»

۳۲- «به يارى محمد كه پيامبر خداست بر پاى خيزيم

و بر ضد دشمنانش با نيزه و شمشير نبرد كنيم»

۳۳- «تا آن جا ياريش كنيم كه در پيش پايش به خاك و خون غلتيم

و زنان و فرزندان خويش را از ياد ببريم»

۳۴- «قومى پوشيده به آهن ناگهان در برابر شما برخيزند

آنچنان كه شتران آبكش در زير زنگ هاى بزرگ از جاى بجنبند»

۳۵- «تا آن لحظه كه كينه خواه را منكوب بيابيم

و سزايش را در كنارش گذاريم»

۳۶- «قسم به خدا در آن هنگام كه دامن همت به كمر زنيم،

شمشيرهاى ما اشراف قوم را از پاى در خواهند آورد»

۳۷- «از دست جوانمردى كه همچون تير شهاب، سوزان و بى پرواست

و شايسته اعتماد و حامى حقيقت و دلاور است»

۳۸- «در صميم لوى بن غالب پرورش يافته

و سرى بى ترس و بازويى توانا دارد»

۳۹- «روزها و ماه ها و سالى كه بر ما محترم است

و سالى كه در آينده خواهيم داشت همچنان نبرد كنيم»

۴۰- «چگونه آل هاشم «واى بر شما» محمد را ترك خواهيد گفت؟ محمد

سيد گرانمايه اى كه حريم خود را بى سستى و درنگ، حمايت خواهد كرد.»

۴۱- «محمد آن مبارك طلعتى كه از بركت چهره وى ابرها ببارند.

محمد آن پناه مطمئنى كه ملجاء ايتام و ذخيره بيوه زنان است»

۴۲- «آل هاشم وقتى خطرى را احساس كنند به دامن وى گريزند

و بر دامن وى رحمت و بخشايش و محبت يابند»

۴۳- «به جان خود قسم ياد مى كنم كه «اسيد» و «بكره»

در دشمنى ما به افراط رفته اند و ما را خوراك خويش شمرده اند»

۴۴- «اسيد و خالد كه با ما رحامت دارند از رحامت،

جزاى بد بيابند، يك كيفر شديد و سريع»

۴۵- «اگر چه عثمان و، فيقه بر ما نتاخته اند؛

ولى به دشمنان ما پيوسته اند»

۴۶- «در برابر «ابى» و «عبد يغوث» سر طاعت فرود آوردند

و گوش هوش به سخنان ما فرا ندادند.»

۴۷- «به همان ترتيب كه «سبع» و «نوفل» در ديدار ما

از ما بى مجامله روى برتافتند»

۴۸- «در آن روز كه با هم رو به رو شويم

خواهند ديد كه ما هم با صماع كامل برايشان كيل خواهيم كرد»

۴۹- «و همچنان ابو عمرو كه جز به عداوت ما نمى انديشد

و فرصت مى جويد تا ما را از خاك حجاز آواره سازد»

۵۰- «بر ضد ما هر صبح و شب نجوى مى كند

همچنان نجوى كن اى اباعمرو و همچنان فتنه برانگيز»

۵۱- «قسم ياد مى كند كه حيله هاى فتنه گر خود را پنهان بدارد

ولى ما انديشه هاى او را آشكارا همى بينيم»

۵۲- «دشمنى ما فراخناى جهان را در چشمش تنگ كرده،

آنچنان كه ميان اخشب و مجادل نمى تواند قرار گيرد»

۵۳- «از ابا الوليد بپرسيد تو را چه رسيده؟

كه در ميان ما همچون فريب گران از ما اعراض كنى»

۵۴- «تو آن باشى كه قومى در سايه فكر و فضيلت تو

زندگى كنند. تو نيكو مى دانى كه چنينى»

۵۵- «اى عقبه! به گفتار دشمنان دوست نماى گوش مكن

اين قوم حسود، دروغگو و كينه توز و حادثه خواهند»

۵۶- «من از اين قوم باكى ندارم ولى تو

اى پسر عم من! تو در آسايش و نعمت زنده باش»

۵۷- «بديهى است كه اگر از اين قوم نپرهيزى

جان تو از زلزله هاى حوادث ايمن نخواهد ماند»

۵۸- «ابوسفيان بر ما به حالت اعراض گذشت،

انگار كه مركب پادشاهى مقتدر همى خواهد گذرد»

۵۹- «وى به سوى نجد و آب هاى گواراى آن جا مى گريزد

و مى داند كه من از خانواده خود هرگز غافل نيستم.»

۶۰- «با ما سخن از پند و اندرز به ميان مى آورد

آنچنان كه پندارى با ناصحى مشفق نشسته اى»

۶۱- «اى مطعم! به ياد دارى كه در روز حادثه به ياريت برخاستم

و در آن روز دشوار جز من ياورى نداشتى؟»

۶۲- «در آن روز كه دشمنان با شدت بسيار بر تو حمله آورده بودند

و با منتهاى عداوت به قصد جانت كمر بسته بودند»

۶۳- «اى معطم! در آن حادثه كريه به چنگ دشمن در افتاده بودى؛ ولى

من كه وقتى پناهنده اى بپذيرم تا پاى جانم خواهم ايستاد»

۶۴- «خدا با بنى عبد شمس و بنى نوفل به بدى سزا فرمايد.

كيفرى سريع كه درنگ نپذيرد به آنان برسد.»

۶۵- «با آن عدالت كه يك جو، از انصاف منحرف نباشد،

اين اقوام را عقوبت و مجازات كند»

۶۶- «در آن هنگام كه عقيده خويش را در احقاق حق عوض كردند،

سستى و سفاهت فكرشان آشكار گرديد»

۶۷- «ما هستيم كه هسته وجود ما در صميم طايفه هاشم پرورش يافته

و ما فرزندان قصى بن غالبيم كه ميراث افتخار و شرف داريم.»

۶۸- «ما هستيم كه افتخار سقايت حجاج، ويژه ما بود

و ما بلندترين شاخه ايم كه بر درخت شرف روييده شده ايم»

۶۹- «ولى اين قوم كه در برابر ما قرار گرفته اند فرزندان كنيز

ديوانه اى هستند كه نسب به بردگان فرومايه مى رسانند»

۷۰- «بنى سهيم، بنى مخزوم كه بر ضد ما فرياد كشيدند

و با دشمنان ما دست اتحاد داده اند»

۷۱- «بنى سهم كه با بنى عدى بن كعب

به خلاف ما توطئه و دسيسه بسته اند»

۷۲- «بى آن كه ميان ما خونى به ناحق به جاى باشد

بر ضد ما از خشم و كينه، دست خويش بگزند»

۷۳- «آن رشته ها را كه در عهد لوى بن غالب بسته بوديم

يك باره از هم گسيخته و سر عداوت گرفتند.»

۷۴- «و خانواده نفيل، قومى شرور و بدكار

و پست ترين طايفه اى است از آل قريش»

۷۵- «ولى عبد مناف شريف ترين شخصيت در قوم شماست.

شما در اين پيشه كه به پيش گرفته ايد با فرومايگان همراه نباشيد»

۷۶- «از آن مى ترسم كه پند من نشنويد و پروردگار متعال،

قصه شما را همچون افسانه هاى وايل عبرت ديگران سازد»

۷۷- «به جان خودم سوگند كه سبك شده ايد. عاجز مانده ايد،

به كارى دست زده ايد كه خطايش آشكار است»

۷۸- «شما تا گذشته نزديكى هيزم يك ديگ بوده ايد

و اكنون زير ديگ هاى بزرگ مسى و سنگى شعله مى كشيد»

۷۹- «اين انحراف و پستى كه قومى از عبد مناف به پيش گرفته اند

جز غضب و ناخشنودى ما نتيجه اى نخواهد بخشيد»

۸۰- «اگر ما از روش شما بيزارى بجوييم،

شما هرگز روى رشد و صلاح نخواهيد ديد»

۸۱- «اگر به خانواده قصى شبى بلايى فرود آيد،

تنها ما باشيم كه به دفع بلا برخيزيم و حمايتشان كنيم»

۸۲- «اگر راست پندارند هرگز هوس نكنند،

كه ما مايه غم و حسرت زنان خانه نشين باشيم»

۸۳- «اگر بنى كعب طايفه اى ريشه دار باشد،

به ناچار روزى به جهل خويش پى خواهد برد»

۸۴- «و اگر بنى كعب روزى بر پاى خويش بايستد،

خذلان و رسوايى خويش را خواهد يافت»

۸۵- «ما در عهد قديم قومى را محترم مى شمرديم

كه اكنون با كارد و بيل مى خواهند سر از تن ما بردارند

۸۶- «اى بنى اسد در خانه ما را با مشت مكوبيد

و از مردم باطل جو و گمراه كمك مگيريد»

۸۷- «تا كنون آنچه دوست و خواهرزاده براى خويش ذخيره كرده ايم

عاقبت اين ذخيره را ياوه و بيهوده يافته ايم»

۸۸- «تنها تيره اى از كلاب بن مره را تمجيد مى كنم

كه در اين بلوا به هوادارى ما برخاسته است»

۸۹- «بهترين خواهرزادگان و بهترين جوانمردان

زهير كه همچون شمشير بر عايل شريف و مهيب است»

۹۰- «از نژاد سادات و اكارم

كه نسب به مجد و فضيلت مى رساند»

۹۱- «به جان خود قسم كه در يارى احمد

و برادران وى همچون خويشاوندى دوست دار، رنج برده ام»

۹۲- «ولى پروردگار بندگان ياريش فرموده

و دين بر حقش را كه از بطلان دور است، آشكار ساخته است»

۹۳- «دين احمد در دنيا به جاويدان خواهد ماند

و عليرغم دشمن بدخواه به جهان و جهانيان، جمال خواهد بخشيد»

۹۴- «كيست كه بتواند قبله آرزوها باشد

و كيست كه بتواند با وى در جانب مقايسه قرار گيرد»

۹۵- «احمد رشيد و حليم، احمد بردبار و متين،

احمدى كه خداى يكتا را مى پرستد و خداى از وى غافل نيست»

۹۶- «به خدا قسم اگر نترسم كه به گذشتگان ما دشنام دهند

و در محفل ها از نياكان ما به بدى ياد كنند»

۹۷- «سر تسليم به دعوت وى فرود مى آورم

و در همه حال به دنبال وى راه مى سپرم»

۹۸- «مگر نمى دانيد كه فرزند ما را كس نتواند تكذيب كرد

و كس تا كنون از دهانش سخنى ناسنجيده نشنيده است»

۹۹- «در پيرامونش مردمى كريم و شريف گرد آمده اند

كه به پدرانى عزيز و كريم نسب مى رسانند»

۱۰۰- «با چنين قوم در برابر دشمن همى ايستيم

تا شيرازه وجودشان را از هم بگسلانيم»

۱۰۱- «با اين جوانان كريم و شريف كه هرگز فريب ندهند

و همچون شمشيرهاى درخشان قاطع و مصمم باشند»

۱۰۲- «به دشمن حمله آوريم و دمار از روزگار

اين قوم جاهل و تجاوزگر بر مى آوريم»

۱۰۳- «همه دانند كه ما از نسل اشراف و اكارم عربيم.

همه دانند كه ميراث قومى ما مايه افتخار اقوام است»

۱۰۴- «قبايل عرب بالاخره خواهند دريافت كه من و دشمنان من

كدام يك به اوج و كدام يك به حضيض خواهيم گراييد.»

۱۰۵- «و خواهند دريافت كه كدام يك از ما، من يا دشمنان من

از جنگ ملول خواهند شد و ميدان نبرد را ترك خواهيم گفت»

۱۰۶- «و خواهند شنيد كه من و دشمنان من،

كدام يك از دم شمشير خواهيم گذشت و به خاك و خون خواهيم غلتيد»

۱۰۷- «احمد در ميان ما چنان قرار گرفته

كه محال است از مردم متعدى آزارى ببيند»

۱۰۸- «من جان خود را فدايش ساخته ام و در برابر وى

از هيچ فداكارى دريغ نخواهم ورزيد»

۱۰۹- «مسلم است كه پروردگار متعال مقامش را خواهد برانداخت

و در هر دو جهان به اعتلا و عظمتش مشيت خواهد فرمود.»

۱۱۰- «چنانچه بر جبينش عظمت جد و پدرش را

در ديروز و امروز آشكارا مى بينم»

ابو طالب كه به موجب اين قصيده، عقيده خويش را در ميان سادات قريش ‍ اظهار داشته بود. اين جاست كه علماى اماميه رضوان الله عليهم ابوطالب را موحد و مسلمان و مؤ من به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله شناخته اند.

صلح حديبيه

از حوادث مهم سال نهم هجرت، صلح اسلام با قريشيان است.

در آن سال رسول اكرم به خواب ديده بود كه سفر مكه فرموده و با حجاج فريضه حج را به جاى آورده است.

وقتى مسلمانان از اين رؤياى اميدبخش خبر يافتند، بسيار خشنود شدند.

مسلمانان آرزومند بودند كه در همان سال اين پيروزى به دست آيد و بنا به اين آرزو هلهله و ولوله درانداختند.

رسول اكرم نيز چنين مى پنداشت و به همين جهت با قبايل غفار و اسلم و مزينه و جهينه و اشجع ائتلاف كرد و اين ائتلاف بيش تر صورت يك مانور نظامى داشت تا قريش بى سر و صدا بگذارند، عمل حج انجام شود؛ ولى اعراب باديه نشين در طى راه بيعت بشكستند و رسول اكرم را با مسلمانانى كه از مدينه ملتزم ركاب شده بودند، تنها گذاشتند.

مع هذا پيغمبر گرامى در مسجد شجره احرام بست و پيروانش احرام بستند و روى به سوى مكه آوردند.

تا منزل «حديبيه» اين كاروان بزرگ لبيك گويان پيش رفت؛ ولى در آن جا بديل بن ورقاى خزاعى از طرف قريش پيامى تهديدآميز آورد كه يا جنگ و يا ورود مسلمانان به مكه.

اين خبر نگران شديدى در مسلمانان به وجود آورد. رسول اكرم به عمر دستور داد كه به عنوان سفارت از حديبيه به مكه عزيمت كند و در آن جا رجال قريش را در جريان اين مسافرت بگذارد تا بدانند كه نيروى اسلام جز به خاطر انجام مناسك حج روى به مكه نياورده است؛ ولى عمر به نام اين كه مردى ضعيف است و قبيله «عدى» قبيله اى گمنام و ذليل است، از ايفاى اين ماءموريت وحشت داشت.

به جاى عمر، عثمان بن عفان با ده نفر از مهاجران روى به مكه آورد؛ ولى بزرگان قريش نه تنها از در مذاكرات دوستانه در نيامدند، بلكه وى را توقيف كردند و براى اين كه روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، انتشار دادند كه فرستادگان محمد يك جا از دم تيغ گذشتند.

هيجان عجيبى در مردم مسلمان پديد آمد. پيغمبر فرمود به خدا من از اين خون خواهى باز نخواهم نشست. و بعد فرمان داد كه از مردم قريش هر چه مى توانيد به اسارت بگيريد.

محمد بن مسلمه كه فرمانده طلايه سپاه مسلمانان بود، در يك شب پنجاه تن قرشى را اسير ساخت.

اين گروگان در مكه گروگان عظيمى تلقى شد. قريش به خاطر اين پنجاه نفر رضا داد كه مسلمانان توقيف شده را آزاد كنند.

و بعد سهيل بن عمرو و حفص بن احنف به نام قريش از مكه به حديبيه عزيمت كردند تا عهدنامه صلحى ميان اسلام و كفر برقرار سازند.

سهيل بن عمرو كه از بت پرستان احمق مكه بود و در احساسات جاهلانه خود تعصب احمقانه اى به كار مى برد، وقتى از راه رسيد به پيغمبر به قانون جاهليت سلام داد و گفت كه من از جانب قريش مأموريت دارم با شما بر روى اين اصول، پيمان صلح برقرار سازم.

و ما اكنون متن آن عهدنامه را كه در سال نهم هجرت انعقاد يافته، در ايجا ترجمه مى كنيم تا رئوس مطالب به جاى خود گفته آيد.

اميرالمؤ منين على «منشى رسول اكرم» قلم برداشت و بر روى صحيفه چنين نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

تا چشم سهيل بن عمرو به اين جمله مقدس افتاد گفت:

ما رحمن و رحيم نمى شناسيم. بايد سرآغاز اين پيمان به سنت جاهليت نوشته شود. بنويسيد بسمك اللهم.

با پيشنهاد سماجت آميز اين پير بت پرست موافقت شد و به جاى جمله بسم الله الرحمن الرحيم، جمله بسمك اللهم يا قاضى نگاشته شد. و علىعليه‌السلام عهدنامه را بدين ترتيب آغاز كرد:

«هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدُ‌بْنُ عَبْدِ‌اللَّهِ وَ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ »

سهيل بن عمرو فرياد كشيد:

نه، نه، با كلمه رسول الله مخالفم. اگر ما محمد را رسول الله مى شمرديم كه ديگر اختلافى در ميان نبود. اين كلمه را حذف كنيد.

رسول اكرم خونسردانه فرمود:

يا على! كلمه رسول الله را از اسم من بردار.

على گفت:

معاذ الله! هرگز دست من اين عنوان را از اسم تو حذف نخواهد كرد.

پيغمبر شخصا ورقه صلح نامه را به دست گرفت و كلمه رسول الله را از پيش اسم مقدسش پاك فرمود.

به جاى اين كلمه بنويس محمد بن عبدالله.

و بعد پيمان صلح بدين ترتيب تنظيم شد:

«به موجب اين عهدنامه، محمد بن عبدالله از يك طرف و سهيل بن عمرو به نمايندگى قبايل قريش از طرف ديگر قراردادى چنين ميان خود منعقد ساختند.

۱- براى مدت ده سال اين پيمان بسته مى شود و طى اين ده سال هيچ گونه تعرضى از طرفين نسبت به هم و نسبت به قبايلى كه با طرفين پيمان مودت دارند به عمل نخواهد آمد. در اين ده سال مسلمانان و قريش نسبت به جان و مال و حيثيت خود از تعرض همديگر در امان خواهند بود.

۲- مسلمانانى كه در مكه به سر مى برند و مشركينى كه به بلاد اسلام سفر مى كنند به موجب اين عهدنامه از توقيف و تبعيد و آزارهاى ديگر مصون خواهند بود.

۳- هركس از ملت اسلام كه بخواهد دوباره به دين اجداد خود بازگردد و بت پرستى به پيش گيرد هر كس از بت پرستان قريش كه بخواهد مذهب توحيد را بپذيرد آزادانه مى توانند تصميم خود را صورت دهند و كسى حق تعرض و منع نسبت به آنان نخواهد داشت و همچنين از قبايل عرب هر قبيله اى آزاد است كه به مقتضاى نظر سياسى خود با قريش يا با اسلام عهد مودت برقرار كند، به موجب اين قرارداد آن قبيله ها مصونيت خواهند داشت و از هر گونه ايذاء و آزار معاف خواهند ماند.

۴- به موجب اين قرارداد، هر جوانى از خانواده هاى قريش كه بى اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه فرار كند، حكومت اسلام ملزم است اين فرارى را به خانواده اش بازگرداند و نيز هر مسلمانى كه از بلاد اسلام بى اجازه خانواده خود به مكه بگريزد و به بت ها پناه ببرد قريش و بت هاى قريش اين پناهنده را قبول نخواهند كرد و به اولياى مسلمان وى بازش خواهند گردانيد.

۵- به موجب اين پيمان، پيروان مذهب اسلام در شهر مكه آزادانه مراسم و مقررات خود را انجام خواهد داد و مسلمانان بى آن كه تحقير يا توهين شوند و يا هدف آزارهاى بدنى قرار گيرند، مى توانند در مكه نماز بخوانند و آشكار با آيين اسلام زندگى كنند.

۶-به موجب اين پيمان محمد بن عبدالله و پيروانش از انجام مراسم حج در ذى حجه امسال محروم خواهند ماند؛ ولى براى سال آينده مى توانند بى طرد و تعرض در موسم حج به مكه سفر كنند و مطابق اين شرايط مناسك حج را انجام دهند.

الف - بيش از سه روز در مكه اقامت نكنند و اين سه روز هم روزهاى ترويه و عرفه و اضحى (عيد قربان) خواهد بود.

ب - مسلمانان بى تجهيزات سپاهى به مكه خواهند آمد و از هر گونه اسلحه مخلوع خواهند بود.

ج - فقط مى توانند هر كدام با خود شمشيرى داشته باشند اما مشروط به اين كه آن شمشير در غلاف باشد.

پيمان صلح به امضاء رسيد و رسول اكرم دستور فرمود كه از حديبيه به مدينه بازگردند، قبول اين دستور براى مسلمانان بسيار گران آمده بود.

مسلمانان چنين پنداشته بودند كه اين صلح نامه مطلقا به سود قريش و زيان ملت اسلام انعقاد يافته و اين عدم تعرض را براى خود نوعى شكست مى شمردند و به همين جهت به آسانى رضا نمى دادند احرام خود را باز كنند؛ ولى وقتى ديدند كه رسول اكرم دارد سر مى تراشد و نيز فرمان داده كه شتران «هدى» را قربانى كنند به ناچار سر اطاعت به پيش ‍ آوردند.

كراهت مسلمانان از صلح حديبيه تا به آن جا رسيده بود كه به روايت حنبلى در «جمع بين الصحيحين» مى نويسد:

«قال عمر بن خطاب: ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبية » (۵۰)

عمر گفت من هرگز در نبوت محمد مثل روز حديبيه «صلح ميان اسلام و قريش» شك نياورده ام.

عمر به شك و ترديد خود در حقيقت گفتار رسول اكرم اعتراف مى كند؛ ولى مسلمانان ديگر فقط از اين پيش آمد رنج مى بردند.

مسلمانان فكر مى كردند كه مى توانند با همان تجهيزات و تسليحات، مكه را به زانو درآورند؛ ولى پروردگار اسلام هنوز جواز سقوط مكه را در برابر تهاجم اسلام امضاء نكرده بود. هنوز مشيتش تعلق نگرفته بود كه رسول اكرم به شهر خويش بازگردد و قريش جاهل را ادب كند و بت هاى خانه كعبه را به زير پاى خود خرد سازد.

بارى رسول اكرم با پيروان خشمناك و ناراضى خود از حديبيه به مدينه بازگشت تا از آسمان ها چه دستورى فرا رسد.

فصل نهم: سال محبت

در سال نهم هجرت بيت الله الحرام بر مسلمانان واجب شد و فرمان واءتموا الحج للعمرة فرا رسيد. و غزوه ذات الرقاع در اين سال پيش آمد.

رسول اكرم با هفتصد نفر مسلمان، بر ضد قبايل عطفان و محارب و ثعلبه كه به خيال انهدام اسلام به سوى مدينه عزيمت كرده بودند، به جنگ برخاست.

در ذات الرقاع كه بر دامنه بيابان نجد قرار دارد؛ نيروى اسلام با لشكر كفر رو به رو شد؛ ولى قبايل بت پرست با افزونى عده و تجهيزات، سخت به هراس افتادند و عقب نشينى كردند.

و هم در اين سال ميان مردم اسلام با قبايل بنى لحبان جنگ در گرفت و به پيروزى مسلمانان پايان يافت و هم در اين سال محمد بن مسلمه به جنگ بنى كلاب و عمر بن خطاب به جنگ بنى قاره و بلال بن حارث به جنگ مالك بن كنانه و بشر بن سويد به جنگ بنى حارث دستور يافتند و همه جا مسلمانان بر كافران غلبه مى يافتند.

و نيز مانورهاى ديگر از قبل عكاشه و ابوعبيده و زيد بن حارثه و عبدالرحمن بن عوف به وجود آمد و اين مانورها عظمت و ابهت اسلام را در قلب مردم بت پرست جاى داد.

علىعليه‌السلام هم در اين سال به باغ هاى فدك حمله برد و اين حمله هم در رديف مانورهاى اسلامى قرار دارد؛ زيرا دستورى نداشت تا اراضى را از چنگ يهوديان يثرب خلاص كند.

و هم در اين سال رسول اكرم از مسجد اعظم مدينه به خاطر مردمى كه به بى آبى و تشنگى دچار شده بودند استسقا كرد و اكنون از دعاى استسقاى آن جناب در اين جا ياد مى كنيم.

دعاى باران

اى پروردگار مهربان! اينان بندگان تو و آفريدگان تو باشند كه از تشنگى به ستوه آمده و از بينوايى رنجور و پژمرده شده اند.

مهر فروزان تو بى مهرانه چهره برافروخت و در ريگزار حجاز، آتش خشم و غضب روشن كرد.

دير بازى است كه پاره ابرى بر اين آسمان تفتيده نمى نشيند و بر آتشكده خورشيد پرده نمى كشد.

نور آفتاب، اگر با قطرات باران تواءم شود، كشتگاه هاى ما هم از رطوبت هوا و هم از نور حيات برخوردار مى شوند و ما را نيز از نعمت بى منتهاى تو بيش تر برخوردار مى سازند.

خداوندا! اكنون ملكوت آسمان ها، نعمت خود را از ما دريغ داشته و درهاى رحمت به روى ما بسته شده است. آتشى شعله ور همى بينيم كه بر سرزمين يثرب دامن افكنده و بخارى سوزان همى نگريم كه شهر ما را فراگرفته است.

اگر اين آتش از جان مستمندى زبانه مى زند، خدايا خاموشش ساز و اگر اين دودها از دودمان تيره بختان برمى خيزد، الهى فروبنشان.

سال خوردگان ما نافرمان باشند و بزرگسالان ما گناه كنند. هنگامى كه شراره هاى غضب تو از آسمان به زمين فرومى بارد، خشك و تر همى بسوزاند و بى گناه و گناه كار را يك جا خاكستر كند.

الهى! اينك كودكان معصوم ما، جانوران آزاد زمين، به گناه ديگران مشمول اين كيفر شديد شده اند.

چه مى شود كه گناه سال خوردگان را به خردسالان ببخشى و بر بيچارگى و بينوايى حيوانات زبان بسته ما رحمت آورى.

پروردگارا! بارانى بر ما فروبار كه پاك و روشن باشد تا اراضى ما را شاداب و جانوران ما را سيراب سازد و بندگان تو را از رنج تشنگى و گرسنگى برهاند.

خداوندا! ما را بهار نوشين بنوشان و چنان كن كه اراضى ما سرسبز و مزرعه هاى ما بارور و چراگاه حيوانات از علف هاى تازه غنى گردند.

بارانى كه بر ما گوارا افتد و ابرى كه بر خانه ما سايه بركت و رحمت افكند.

بارانى كه سودمند و پربار باشد و ابرى كه به فرمان تو به نام احياى اراضى و نجات برزگران برخيزد. تا از رطوبتش چشمه ها پرآب و درختان آبستن و شكوفه ها شكفته و خندان شوند.

تا از بركت آن باران، صحنه خاك از نقش و نگار آرايش گيرد و جمال باغ همچون بوستان بهشت به جلوه درآيد.

الهى! ما از ابرهاى خشمناك و آتش افروز و صاعقه افكن تو به تو پناه مى بريم و از انتقام تو همچنان به درگاه تو مى گريزيم.

مبادا كه به جاى رحمت، غضب و عوض آب، آتش بر ما فروريزد.

الهى! اين چشمان گريه آلود و دست هاى كوتاه ماست كه يكى به جانب تو مستمندانه دوخته شده و ديگرى به درگاه تو درويشانه پيش آمده است.

اين قلب هاى ماست كه با اشتياق همى خواهد قفس سينه را در هم شكند و به سوى بهشت تو بال و پر بگشايد.

اين جان هاى ماست كه به عالم بالا بال گشوده و از دعوت تو انتظار مى كشد.

بر اين جان ها و دل ها رحمت فرماى و ابر رحمت را برانگيز و باران بركت را فروريز. «انك سميع مجيب »

دعاى پيامبر مستجاب شد و يك هفته شب و روز باران مى باريد تا آن جا كه مردم مدينه به تنگ آمده و به عرض رسول اكرم رسانيدند كه:

«غرقت الارض و تهدمت البيوت و انقطعت السبيل، فادع الله ان يصرفها عنا »

زمين در آب باران غرق شد و خانه ها سر به ويرانى گذاشت و راه ها بند آمد. از درگاه پروردگار مسألت كن كه بلا را از ما بگرداند.

رسول اكرم با تبسم فرمود:

- عموى عزيزم ابوطالب شاد باد اگر امروز زنده بود شاهد گفتار خويش را مى يافت.

همين كه نام پدر به گوش على رسيد عرض كرد يا رسول الله! به ياد اين شعر افتاده اى كه پدرم در منقبت و فضيلت تو گفته بود:

«و ابيض يسقى الغمام بوجهه ثمال اليتامى عصمة للأرامل » آن سپيد روى كه به روى مباركش از ابرها باران طلبيد و آن كس كه پناه كودكان يتيم و پشتيبان زنان بى سرپرست است.

اين سخن اشاره به يك قصيده بزرگ است كه ابوطالب در منقبت رسول اكرم انشاد كرده و شعرى كه در اينجا ياد شده يك بيت از صد و دوازده بيت آن قصيده غراست.

اين قصيده نمونه روشن و مجللى از ادبيات عهد جاهليت است كه ابوطالب عمران بن عبدالمطلب به نام نامى برادرزاده اش محمد سروده و اميرالمؤ منين اين قصيده را بسيار دوست مى داشت و ما هم به نام خدمت به ادبيات و هم از اين لحاظ كه «بيوگرافى» رسول اكرم را از زبان عمويش بشنويم و از همه بيش تر به خاطر مقدس اميرالمومنين على كه اين قصيده را دوست مى داشت به ترجمه اش همت مى گماريم.

۱- «دوستان من! گوش من به ملامت كس

چه به حق و چه به باطل باشد، شنوا نيست»

۲- «دوستان من! در برابر حوادث دشوار، بناى خردمندى بر امر و نهى قرار ندارد.»

۳- «در آن جا كه مردم را از خصلت و داد به دور يافتم

و ديدم كه رشته هاى مودت را از هم گسيختند.»

۴- «و ديدم كه آشكارا كمر به عداوت ما بسته اند

و ديدم كه گوش اطاعت به دستور دشمن سپرده اند»

۵- «و ديدم كه با دشمنان كينه ورز ما دست بيعت داده اند

و پشت سر ما انگشت خشم به دندان مى گزند.»

۶- «خاطر پريشانم را با نيزه اى مردافكن

و شمشيرى برنده كه ميراث ملوك است به من خوش كرده اند.»

۷- «برادرانم را در برابر خانه كعبه فراخوانده ام

و به جامه فاخر خانه كعبه چنگ زده ام.»

۸- «يك باره در برابر كعبه برپاخاسته ايم،

در آن جا كه نمازگزاران نماز مى گزارند.»

۹- «در آن جا كه قبيله اشعر شترانشان را مى خوابانند،

در آن جا كه بت هاى «اساف» و «نايل» نشسته اند.»

۱۰- «بت هايى كه بر پيكرشان خط و خال گذاشته اند

و نشانه هايش ميان «سديس» و «بازل» محصور است.»

۱۱- «بر گردنشان از مهره هايى دريايى و سنگ ريزه، زينت آويخته اند

و اين آويزه ها همچون خوشه هاى خرما آويزان است.»

۱۲- «از طعنه هاى مردم به پروردگار مردم پناه مى برم

و از شر بدخواهان و ياوه سرايان در پناه او ايمن مى مانم»

۱۲- «پناه ما از آنان كه ما را در پنهان به بدى ياد مى كنند

و به دين حنيف ما تهمت هاى ناروا مى بندند.»

۱۳- «و از كوه ثور و آنان كه بر قله اش قرار گرفته اند،

از مردمى كه در ارتفاعات عروج و نزول دارند، جداست.»

۱۴- «به خانه كعبه قسم ياد همى كنم كه در ناف مكه نشسته

و به خدا، خدايى كه از حال ما غافل نيست قسم ياد مى كنم.»

۱۵- «به اين سنگ سياه كه هر ظهر و شام،

بندگان خدا بدان دست مى سايند.»

۱۶- «به آن سنگ كه ابراهيم خليل با پاهاى برهنه،

بر آن قدم گذاشته و قدمگاه اوست.»

۱۷- «به گذرگاه حجاج ميان مروه و صفا

و به صورت ها و تمثال هايى كه در آن جا ترسيم شده است.»

۱۸- «به آنان كه در راه خدا خانه او را زيارت همى كنند

و نذرها همى گذارند، خواه پياده و خواه سواره»

۱۹- «به مشعر حرام كه در آن جا عهد و پيمان همى بندند

و به دامن هاى وسيعى كه به پاى كوه ها، دامن كشيده است.»

۲۰- «و به آن توقف ها كه شب ها به روى كوه ها صورت پذيرد

و به آنان كه با دست هاى خود سينه شتران را بر پاى مى دارند»

۲۱- «و به آن شب ها كه دور هم جمع مى شوند و به منزل هاى «منا»

از شب هاى اجتماع و منزل هاى مناجاتى، محترم تر نيست»

۲۲- «و به آن اجتماعات كه شتران و اسبان

آنچنان كه از باران مى گريزند از كنار آن مى گذرند»

۲۳- «و به جمره كبرا كه وقتى ستايشش كرده ام

با ريگ هاى پياپى هدفش سازند»

۲۴- «و قسم به قوم كنده كه شب ها بر ريگزارها به سر برند

و حجاج بكر بن وايل پناهشان دهند»

۲۵- «دو هم قسم كه دم به دم گره اختلافات را استوارتر سازند

و از وسايل بازگشت و تحكيم مودت، روى بگردانند»

۲۶- «سنگ هاى سياه و سنگين را بشكنند

و چهارپايان خود را همچون شتر مرغ برانند»

۲۷- «آيا از اين پس پناهى براى بى پناهان باقى بماند

و كسى تواند كه دادگرى كند و از خداى بترسد»

۲۸- «دشمنان قريش دوست همى دارند

كه مرزهاى ترك و كابل را با دست ما ببندند»

۲۹- «گمان همى داريد كه ما مكه را ترك گوييم

و كوه عرفات را فراموش كنيم»

۳۰- «گمان همى داريد كه بى طعن نيزه

و ضرب شمشير، محمد را تنها گذاريم»

۳۱- «قسم به خانه خدا گمان شما به خطا باشد.

قسم به خانه خدا دروغ همى گوييد و بيهوده همى پنداريد»

۳۲- «به يارى محمد كه پيامبر خداست بر پاى خيزيم

و بر ضد دشمنانش با نيزه و شمشير نبرد كنيم»

۳۳- «تا آن جا ياريش كنيم كه در پيش پايش به خاك و خون غلتيم

و زنان و فرزندان خويش را از ياد ببريم»

۳۴- «قومى پوشيده به آهن ناگهان در برابر شما برخيزند

آنچنان كه شتران آبكش در زير زنگ هاى بزرگ از جاى بجنبند»

۳۵- «تا آن لحظه كه كينه خواه را منكوب بيابيم

و سزايش را در كنارش گذاريم»

۳۶- «قسم به خدا در آن هنگام كه دامن همت به كمر زنيم،

شمشيرهاى ما اشراف قوم را از پاى در خواهند آورد»

۳۷- «از دست جوانمردى كه همچون تير شهاب، سوزان و بى پرواست

و شايسته اعتماد و حامى حقيقت و دلاور است»

۳۸- «در صميم لوى بن غالب پرورش يافته

و سرى بى ترس و بازويى توانا دارد»

۳۹- «روزها و ماه ها و سالى كه بر ما محترم است

و سالى كه در آينده خواهيم داشت همچنان نبرد كنيم»

۴۰- «چگونه آل هاشم «واى بر شما» محمد را ترك خواهيد گفت؟ محمد

سيد گرانمايه اى كه حريم خود را بى سستى و درنگ، حمايت خواهد كرد.»

۴۱- «محمد آن مبارك طلعتى كه از بركت چهره وى ابرها ببارند.

محمد آن پناه مطمئنى كه ملجاء ايتام و ذخيره بيوه زنان است»

۴۲- «آل هاشم وقتى خطرى را احساس كنند به دامن وى گريزند

و بر دامن وى رحمت و بخشايش و محبت يابند»

۴۳- «به جان خود قسم ياد مى كنم كه «اسيد» و «بكره»

در دشمنى ما به افراط رفته اند و ما را خوراك خويش شمرده اند»

۴۴- «اسيد و خالد كه با ما رحامت دارند از رحامت،

جزاى بد بيابند، يك كيفر شديد و سريع»

۴۵- «اگر چه عثمان و، فيقه بر ما نتاخته اند؛

ولى به دشمنان ما پيوسته اند»

۴۶- «در برابر «ابى» و «عبد يغوث» سر طاعت فرود آوردند

و گوش هوش به سخنان ما فرا ندادند.»

۴۷- «به همان ترتيب كه «سبع» و «نوفل» در ديدار ما

از ما بى مجامله روى برتافتند»

۴۸- «در آن روز كه با هم رو به رو شويم

خواهند ديد كه ما هم با صماع كامل برايشان كيل خواهيم كرد»

۴۹- «و همچنان ابو عمرو كه جز به عداوت ما نمى انديشد

و فرصت مى جويد تا ما را از خاك حجاز آواره سازد»

۵۰- «بر ضد ما هر صبح و شب نجوى مى كند

همچنان نجوى كن اى اباعمرو و همچنان فتنه برانگيز»

۵۱- «قسم ياد مى كند كه حيله هاى فتنه گر خود را پنهان بدارد

ولى ما انديشه هاى او را آشكارا همى بينيم»

۵۲- «دشمنى ما فراخناى جهان را در چشمش تنگ كرده،

آنچنان كه ميان اخشب و مجادل نمى تواند قرار گيرد»

۵۳- «از ابا الوليد بپرسيد تو را چه رسيده؟

كه در ميان ما همچون فريب گران از ما اعراض كنى»

۵۴- «تو آن باشى كه قومى در سايه فكر و فضيلت تو

زندگى كنند. تو نيكو مى دانى كه چنينى»

۵۵- «اى عقبه! به گفتار دشمنان دوست نماى گوش مكن

اين قوم حسود، دروغگو و كينه توز و حادثه خواهند»

۵۶- «من از اين قوم باكى ندارم ولى تو

اى پسر عم من! تو در آسايش و نعمت زنده باش»

۵۷- «بديهى است كه اگر از اين قوم نپرهيزى

جان تو از زلزله هاى حوادث ايمن نخواهد ماند»

۵۸- «ابوسفيان بر ما به حالت اعراض گذشت،

انگار كه مركب پادشاهى مقتدر همى خواهد گذرد»

۵۹- «وى به سوى نجد و آب هاى گواراى آن جا مى گريزد

و مى داند كه من از خانواده خود هرگز غافل نيستم.»

۶۰- «با ما سخن از پند و اندرز به ميان مى آورد

آنچنان كه پندارى با ناصحى مشفق نشسته اى»

۶۱- «اى مطعم! به ياد دارى كه در روز حادثه به ياريت برخاستم

و در آن روز دشوار جز من ياورى نداشتى؟»

۶۲- «در آن روز كه دشمنان با شدت بسيار بر تو حمله آورده بودند

و با منتهاى عداوت به قصد جانت كمر بسته بودند»

۶۳- «اى معطم! در آن حادثه كريه به چنگ دشمن در افتاده بودى؛ ولى

من كه وقتى پناهنده اى بپذيرم تا پاى جانم خواهم ايستاد»

۶۴- «خدا با بنى عبد شمس و بنى نوفل به بدى سزا فرمايد.

كيفرى سريع كه درنگ نپذيرد به آنان برسد.»

۶۵- «با آن عدالت كه يك جو، از انصاف منحرف نباشد،

اين اقوام را عقوبت و مجازات كند»

۶۶- «در آن هنگام كه عقيده خويش را در احقاق حق عوض كردند،

سستى و سفاهت فكرشان آشكار گرديد»

۶۷- «ما هستيم كه هسته وجود ما در صميم طايفه هاشم پرورش يافته

و ما فرزندان قصى بن غالبيم كه ميراث افتخار و شرف داريم.»

۶۸- «ما هستيم كه افتخار سقايت حجاج، ويژه ما بود

و ما بلندترين شاخه ايم كه بر درخت شرف روييده شده ايم»

۶۹- «ولى اين قوم كه در برابر ما قرار گرفته اند فرزندان كنيز

ديوانه اى هستند كه نسب به بردگان فرومايه مى رسانند»

۷۰- «بنى سهيم، بنى مخزوم كه بر ضد ما فرياد كشيدند

و با دشمنان ما دست اتحاد داده اند»

۷۱- «بنى سهم كه با بنى عدى بن كعب

به خلاف ما توطئه و دسيسه بسته اند»

۷۲- «بى آن كه ميان ما خونى به ناحق به جاى باشد

بر ضد ما از خشم و كينه، دست خويش بگزند»

۷۳- «آن رشته ها را كه در عهد لوى بن غالب بسته بوديم

يك باره از هم گسيخته و سر عداوت گرفتند.»

۷۴- «و خانواده نفيل، قومى شرور و بدكار

و پست ترين طايفه اى است از آل قريش»

۷۵- «ولى عبد مناف شريف ترين شخصيت در قوم شماست.

شما در اين پيشه كه به پيش گرفته ايد با فرومايگان همراه نباشيد»

۷۶- «از آن مى ترسم كه پند من نشنويد و پروردگار متعال،

قصه شما را همچون افسانه هاى وايل عبرت ديگران سازد»

۷۷- «به جان خودم سوگند كه سبك شده ايد. عاجز مانده ايد،

به كارى دست زده ايد كه خطايش آشكار است»

۷۸- «شما تا گذشته نزديكى هيزم يك ديگ بوده ايد

و اكنون زير ديگ هاى بزرگ مسى و سنگى شعله مى كشيد»

۷۹- «اين انحراف و پستى كه قومى از عبد مناف به پيش گرفته اند

جز غضب و ناخشنودى ما نتيجه اى نخواهد بخشيد»

۸۰- «اگر ما از روش شما بيزارى بجوييم،

شما هرگز روى رشد و صلاح نخواهيد ديد»

۸۱- «اگر به خانواده قصى شبى بلايى فرود آيد،

تنها ما باشيم كه به دفع بلا برخيزيم و حمايتشان كنيم»

۸۲- «اگر راست پندارند هرگز هوس نكنند،

كه ما مايه غم و حسرت زنان خانه نشين باشيم»

۸۳- «اگر بنى كعب طايفه اى ريشه دار باشد،

به ناچار روزى به جهل خويش پى خواهد برد»

۸۴- «و اگر بنى كعب روزى بر پاى خويش بايستد،

خذلان و رسوايى خويش را خواهد يافت»

۸۵- «ما در عهد قديم قومى را محترم مى شمرديم

كه اكنون با كارد و بيل مى خواهند سر از تن ما بردارند

۸۶- «اى بنى اسد در خانه ما را با مشت مكوبيد

و از مردم باطل جو و گمراه كمك مگيريد»

۸۷- «تا كنون آنچه دوست و خواهرزاده براى خويش ذخيره كرده ايم

عاقبت اين ذخيره را ياوه و بيهوده يافته ايم»

۸۸- «تنها تيره اى از كلاب بن مره را تمجيد مى كنم

كه در اين بلوا به هوادارى ما برخاسته است»

۸۹- «بهترين خواهرزادگان و بهترين جوانمردان

زهير كه همچون شمشير بر عايل شريف و مهيب است»

۹۰- «از نژاد سادات و اكارم

كه نسب به مجد و فضيلت مى رساند»

۹۱- «به جان خود قسم كه در يارى احمد

و برادران وى همچون خويشاوندى دوست دار، رنج برده ام»

۹۲- «ولى پروردگار بندگان ياريش فرموده

و دين بر حقش را كه از بطلان دور است، آشكار ساخته است»

۹۳- «دين احمد در دنيا به جاويدان خواهد ماند

و عليرغم دشمن بدخواه به جهان و جهانيان، جمال خواهد بخشيد»

۹۴- «كيست كه بتواند قبله آرزوها باشد

و كيست كه بتواند با وى در جانب مقايسه قرار گيرد»

۹۵- «احمد رشيد و حليم، احمد بردبار و متين،

احمدى كه خداى يكتا را مى پرستد و خداى از وى غافل نيست»

۹۶- «به خدا قسم اگر نترسم كه به گذشتگان ما دشنام دهند

و در محفل ها از نياكان ما به بدى ياد كنند»

۹۷- «سر تسليم به دعوت وى فرود مى آورم

و در همه حال به دنبال وى راه مى سپرم»

۹۸- «مگر نمى دانيد كه فرزند ما را كس نتواند تكذيب كرد

و كس تا كنون از دهانش سخنى ناسنجيده نشنيده است»

۹۹- «در پيرامونش مردمى كريم و شريف گرد آمده اند

كه به پدرانى عزيز و كريم نسب مى رسانند»

۱۰۰- «با چنين قوم در برابر دشمن همى ايستيم

تا شيرازه وجودشان را از هم بگسلانيم»

۱۰۱- «با اين جوانان كريم و شريف كه هرگز فريب ندهند

و همچون شمشيرهاى درخشان قاطع و مصمم باشند»

۱۰۲- «به دشمن حمله آوريم و دمار از روزگار

اين قوم جاهل و تجاوزگر بر مى آوريم»

۱۰۳- «همه دانند كه ما از نسل اشراف و اكارم عربيم.

همه دانند كه ميراث قومى ما مايه افتخار اقوام است»

۱۰۴- «قبايل عرب بالاخره خواهند دريافت كه من و دشمنان من

كدام يك به اوج و كدام يك به حضيض خواهيم گراييد.»

۱۰۵- «و خواهند دريافت كه كدام يك از ما، من يا دشمنان من

از جنگ ملول خواهند شد و ميدان نبرد را ترك خواهيم گفت»

۱۰۶- «و خواهند شنيد كه من و دشمنان من،

كدام يك از دم شمشير خواهيم گذشت و به خاك و خون خواهيم غلتيد»

۱۰۷- «احمد در ميان ما چنان قرار گرفته

كه محال است از مردم متعدى آزارى ببيند»

۱۰۸- «من جان خود را فدايش ساخته ام و در برابر وى

از هيچ فداكارى دريغ نخواهم ورزيد»

۱۰۹- «مسلم است كه پروردگار متعال مقامش را خواهد برانداخت

و در هر دو جهان به اعتلا و عظمتش مشيت خواهد فرمود.»

۱۱۰- «چنانچه بر جبينش عظمت جد و پدرش را

در ديروز و امروز آشكارا مى بينم»

ابو طالب كه به موجب اين قصيده، عقيده خويش را در ميان سادات قريش ‍ اظهار داشته بود. اين جاست كه علماى اماميه رضوان الله عليهم ابوطالب را موحد و مسلمان و مؤ من به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله شناخته اند.

صلح حديبيه

از حوادث مهم سال نهم هجرت، صلح اسلام با قريشيان است.

در آن سال رسول اكرم به خواب ديده بود كه سفر مكه فرموده و با حجاج فريضه حج را به جاى آورده است.

وقتى مسلمانان از اين رؤياى اميدبخش خبر يافتند، بسيار خشنود شدند.

مسلمانان آرزومند بودند كه در همان سال اين پيروزى به دست آيد و بنا به اين آرزو هلهله و ولوله درانداختند.

رسول اكرم نيز چنين مى پنداشت و به همين جهت با قبايل غفار و اسلم و مزينه و جهينه و اشجع ائتلاف كرد و اين ائتلاف بيش تر صورت يك مانور نظامى داشت تا قريش بى سر و صدا بگذارند، عمل حج انجام شود؛ ولى اعراب باديه نشين در طى راه بيعت بشكستند و رسول اكرم را با مسلمانانى كه از مدينه ملتزم ركاب شده بودند، تنها گذاشتند.

مع هذا پيغمبر گرامى در مسجد شجره احرام بست و پيروانش احرام بستند و روى به سوى مكه آوردند.

تا منزل «حديبيه» اين كاروان بزرگ لبيك گويان پيش رفت؛ ولى در آن جا بديل بن ورقاى خزاعى از طرف قريش پيامى تهديدآميز آورد كه يا جنگ و يا ورود مسلمانان به مكه.

اين خبر نگران شديدى در مسلمانان به وجود آورد. رسول اكرم به عمر دستور داد كه به عنوان سفارت از حديبيه به مكه عزيمت كند و در آن جا رجال قريش را در جريان اين مسافرت بگذارد تا بدانند كه نيروى اسلام جز به خاطر انجام مناسك حج روى به مكه نياورده است؛ ولى عمر به نام اين كه مردى ضعيف است و قبيله «عدى» قبيله اى گمنام و ذليل است، از ايفاى اين ماءموريت وحشت داشت.

به جاى عمر، عثمان بن عفان با ده نفر از مهاجران روى به مكه آورد؛ ولى بزرگان قريش نه تنها از در مذاكرات دوستانه در نيامدند، بلكه وى را توقيف كردند و براى اين كه روحيه مسلمانان را تضعيف كنند، انتشار دادند كه فرستادگان محمد يك جا از دم تيغ گذشتند.

هيجان عجيبى در مردم مسلمان پديد آمد. پيغمبر فرمود به خدا من از اين خون خواهى باز نخواهم نشست. و بعد فرمان داد كه از مردم قريش هر چه مى توانيد به اسارت بگيريد.

محمد بن مسلمه كه فرمانده طلايه سپاه مسلمانان بود، در يك شب پنجاه تن قرشى را اسير ساخت.

اين گروگان در مكه گروگان عظيمى تلقى شد. قريش به خاطر اين پنجاه نفر رضا داد كه مسلمانان توقيف شده را آزاد كنند.

و بعد سهيل بن عمرو و حفص بن احنف به نام قريش از مكه به حديبيه عزيمت كردند تا عهدنامه صلحى ميان اسلام و كفر برقرار سازند.

سهيل بن عمرو كه از بت پرستان احمق مكه بود و در احساسات جاهلانه خود تعصب احمقانه اى به كار مى برد، وقتى از راه رسيد به پيغمبر به قانون جاهليت سلام داد و گفت كه من از جانب قريش مأموريت دارم با شما بر روى اين اصول، پيمان صلح برقرار سازم.

و ما اكنون متن آن عهدنامه را كه در سال نهم هجرت انعقاد يافته، در ايجا ترجمه مى كنيم تا رئوس مطالب به جاى خود گفته آيد.

اميرالمؤ منين على «منشى رسول اكرم» قلم برداشت و بر روى صحيفه چنين نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحيم

تا چشم سهيل بن عمرو به اين جمله مقدس افتاد گفت:

ما رحمن و رحيم نمى شناسيم. بايد سرآغاز اين پيمان به سنت جاهليت نوشته شود. بنويسيد بسمك اللهم.

با پيشنهاد سماجت آميز اين پير بت پرست موافقت شد و به جاى جمله بسم الله الرحمن الرحيم، جمله بسمك اللهم يا قاضى نگاشته شد. و علىعليه‌السلام عهدنامه را بدين ترتيب آغاز كرد:

«هَذَا مَا اصْطَلَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدُ‌بْنُ عَبْدِ‌اللَّهِ وَ الْمَلَأُ مِنْ قُرَیْشٍ »

سهيل بن عمرو فرياد كشيد:

نه، نه، با كلمه رسول الله مخالفم. اگر ما محمد را رسول الله مى شمرديم كه ديگر اختلافى در ميان نبود. اين كلمه را حذف كنيد.

رسول اكرم خونسردانه فرمود:

يا على! كلمه رسول الله را از اسم من بردار.

على گفت:

معاذ الله! هرگز دست من اين عنوان را از اسم تو حذف نخواهد كرد.

پيغمبر شخصا ورقه صلح نامه را به دست گرفت و كلمه رسول الله را از پيش اسم مقدسش پاك فرمود.

به جاى اين كلمه بنويس محمد بن عبدالله.

و بعد پيمان صلح بدين ترتيب تنظيم شد:

«به موجب اين عهدنامه، محمد بن عبدالله از يك طرف و سهيل بن عمرو به نمايندگى قبايل قريش از طرف ديگر قراردادى چنين ميان خود منعقد ساختند.

۱- براى مدت ده سال اين پيمان بسته مى شود و طى اين ده سال هيچ گونه تعرضى از طرفين نسبت به هم و نسبت به قبايلى كه با طرفين پيمان مودت دارند به عمل نخواهد آمد. در اين ده سال مسلمانان و قريش نسبت به جان و مال و حيثيت خود از تعرض همديگر در امان خواهند بود.

۲- مسلمانانى كه در مكه به سر مى برند و مشركينى كه به بلاد اسلام سفر مى كنند به موجب اين عهدنامه از توقيف و تبعيد و آزارهاى ديگر مصون خواهند بود.

۳- هركس از ملت اسلام كه بخواهد دوباره به دين اجداد خود بازگردد و بت پرستى به پيش گيرد هر كس از بت پرستان قريش كه بخواهد مذهب توحيد را بپذيرد آزادانه مى توانند تصميم خود را صورت دهند و كسى حق تعرض و منع نسبت به آنان نخواهد داشت و همچنين از قبايل عرب هر قبيله اى آزاد است كه به مقتضاى نظر سياسى خود با قريش يا با اسلام عهد مودت برقرار كند، به موجب اين قرارداد آن قبيله ها مصونيت خواهند داشت و از هر گونه ايذاء و آزار معاف خواهند ماند.

۴- به موجب اين قرارداد، هر جوانى از خانواده هاى قريش كه بى اجازه ولى خود مسلمان شود و به مدينه فرار كند، حكومت اسلام ملزم است اين فرارى را به خانواده اش بازگرداند و نيز هر مسلمانى كه از بلاد اسلام بى اجازه خانواده خود به مكه بگريزد و به بت ها پناه ببرد قريش و بت هاى قريش اين پناهنده را قبول نخواهند كرد و به اولياى مسلمان وى بازش خواهند گردانيد.

۵- به موجب اين پيمان، پيروان مذهب اسلام در شهر مكه آزادانه مراسم و مقررات خود را انجام خواهد داد و مسلمانان بى آن كه تحقير يا توهين شوند و يا هدف آزارهاى بدنى قرار گيرند، مى توانند در مكه نماز بخوانند و آشكار با آيين اسلام زندگى كنند.

۶-به موجب اين پيمان محمد بن عبدالله و پيروانش از انجام مراسم حج در ذى حجه امسال محروم خواهند ماند؛ ولى براى سال آينده مى توانند بى طرد و تعرض در موسم حج به مكه سفر كنند و مطابق اين شرايط مناسك حج را انجام دهند.

الف - بيش از سه روز در مكه اقامت نكنند و اين سه روز هم روزهاى ترويه و عرفه و اضحى (عيد قربان) خواهد بود.

ب - مسلمانان بى تجهيزات سپاهى به مكه خواهند آمد و از هر گونه اسلحه مخلوع خواهند بود.

ج - فقط مى توانند هر كدام با خود شمشيرى داشته باشند اما مشروط به اين كه آن شمشير در غلاف باشد.

پيمان صلح به امضاء رسيد و رسول اكرم دستور فرمود كه از حديبيه به مدينه بازگردند، قبول اين دستور براى مسلمانان بسيار گران آمده بود.

مسلمانان چنين پنداشته بودند كه اين صلح نامه مطلقا به سود قريش و زيان ملت اسلام انعقاد يافته و اين عدم تعرض را براى خود نوعى شكست مى شمردند و به همين جهت به آسانى رضا نمى دادند احرام خود را باز كنند؛ ولى وقتى ديدند كه رسول اكرم دارد سر مى تراشد و نيز فرمان داده كه شتران «هدى» را قربانى كنند به ناچار سر اطاعت به پيش ‍ آوردند.

كراهت مسلمانان از صلح حديبيه تا به آن جا رسيده بود كه به روايت حنبلى در «جمع بين الصحيحين» مى نويسد:

«قال عمر بن خطاب: ما شككت فى نبوة محمد قط الا يوم الحديبية » (۵۰)

عمر گفت من هرگز در نبوت محمد مثل روز حديبيه «صلح ميان اسلام و قريش» شك نياورده ام.

عمر به شك و ترديد خود در حقيقت گفتار رسول اكرم اعتراف مى كند؛ ولى مسلمانان ديگر فقط از اين پيش آمد رنج مى بردند.

مسلمانان فكر مى كردند كه مى توانند با همان تجهيزات و تسليحات، مكه را به زانو درآورند؛ ولى پروردگار اسلام هنوز جواز سقوط مكه را در برابر تهاجم اسلام امضاء نكرده بود. هنوز مشيتش تعلق نگرفته بود كه رسول اكرم به شهر خويش بازگردد و قريش جاهل را ادب كند و بت هاى خانه كعبه را به زير پاى خود خرد سازد.

بارى رسول اكرم با پيروان خشمناك و ناراضى خود از حديبيه به مدينه بازگشت تا از آسمان ها چه دستورى فرا رسد.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26