پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام7%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29784 / دانلود: 4610
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

حكومت اسلامى و سياست

اگر كسى بگويد: چون هدف قيام و حركت حسينعليه‌السلام تشكيل حكومت اسلامى و بركنار كردن يزيد بود، قيام آن حضرت سياسى بود. و اگر هدف غير از اين بود پس چرا دعوت اهل كوفه را پذيرفت؟ و چرا پسر عم گراميش مسلمعليه‌السلام را به كوفه فرستاد.

جواب اينست كه:

اولاً، قيام براى تشكيل حكومت حق و عدالت اسلامى و تضمين حسن جريان امور اجتماعى و عمومى و اجراى احكام و نظامات آسمانى قرآن مجيد و اصلاحات حقيقى از شخصيتى مثل حسينعليه‌السلام عين سياست به معنى و مفهوم صحيح و معقول و واقعى آن است و ميان اين سياست با سياستى كه از آن توطئه و نيرنگ و فتنه انگيزى و مقدّمه چينى براى مقاصد شخصى و به دست آوردن قدرت و تفوق، قصد مى شود، هيچ رابطه اى نيست. آن سياستى كه هدف آن تشكيل حكومت اسلامى است، كوشش براى حفظ حقوق و تأمين آزادى انسانها و حكومت خدا و احكام خدا بر مردم است. اما آن سياستى كه در عرف بعضى از مردم عصر ما معمول شده به معناى طلب حكومت و تفوق بر جامعه و استثمار ديگران است; پر واضح است كه چنين سياستى مذموم است.

سياست على، سياست بود و سياست معاويه هم سياست شمرده مى شد. هردو جنگ مى كردند، و هر دو قشون و سپاه داشتند اما اين كجا و آن كجا؟ على جنگ مى كرد:

لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِىَ العُلْيا(١)

تا اينكه كلمه خدا برترى يابد

جنگ مى كرد تا احكام خدا حاكم بر همه گردد و مساوات و عدالت اسلامى برقرار شود. معاويه جنگ مى كرد تا زمامدار و برگردن مردم سوار شود و بر مال و جان و ناموس جامعه مطابق ميل و هوسش حكمران باشد، البته اگر غرض از سياست، روش معاويه و عمرو عاص باشد، مذموم و نزديك شدن به آن نزديك شدن به آتش است، و اگر غرض از سياست، روش پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام باشد از عاليترين صفات كمال بشر است.

همكارى عموم و نظارت قاطبه مردم و اجراى عدالت و برقرارى نظم صحيح و تشكيل اجتماع هرچه بهتر و مترقى تر، و برپائى حكومت اصلح و مسؤوليت مشترك، جزو برنامه هاى عالى اسلام است. هرگز اين سياست از ديانت و روحانيت جدا نيست، و اين سخن كه بر زبانهاى افرادى بى اطلاع از حقايق اسلام افتاده: روحانيت از سياست جدا است ، سخن بيگانگان و دشمنان اسلام است كه مى خواهند اسلام را تجزيه كرده و آن را در دائره عبادات و اخلاق، محبوس كنند و از اتحاد مسلمين و تجديد عظمت آنها و اجراى نظامات اسلام مانع شده و قوانين فاسد بيگانگان و روش كفار را در بين مسلمانان رايج سازند.

اگر مسلمانى چنين عقيده اى را داشته باشد يعنى اسلام را فقط يك سلسله برنامه هاى روحى و معنوى بداند و برنامه هاى ديگر اسلام را در كشوردارى، عمران و حقوق، انتظامات و آئين داورى و غيره انكار كند طبق موازين و شرايطى كه در فقه مقرر شده محكوم به كفر و خروج از اسلام خواهد بود.

اين عقيده كه اسلام شامل تمام مسائل زندگى اجتماعى و فردى مسلمانان است و اسلام براى همه، دين و عقيده، وطن، حكومت، قانون، روحانيت، سياست، صلح و جنگ و همه چيز است و از هيچ يك از شؤون و مسائل حيات بشر جدا نيست، عقيده اى است كه بايد كاملاً به مسلمانها تفهيم شود و حقايق و معانى بلند آن تشريح گردد.

هر مسلمان به خصوص افراد مؤثر در جامعه بايد در سكوت و كناره گيرى از مسائل اجتماعى و در نطق و دخالت و قيام خود، به پيشرفت اسلام و اجراى احكام و ترقى و عظمت مسلمانان متوجه باشد.

بنا بر اين شكى نيست كه اصلاحات و مدافعه از اوضاعى كه در آن عصر اسلام را تهديد مى كرد، با تشكيل حكومت اسلامى و گرفتن مسند خلافت از عنصر ضد اسلام و ناپاكى مثل يزيد تأمين مى شد، و اگر حسينعليه‌السلام كه هم امام منصوص و هم از هر جهت شايستگى و صلاحيتش مورد اتفاق مسلمانان بود، زمامدار مى شد آن مفاسد مرتفع و اسلام در مسير واقعى خود به جلو مى رفت.

پس در صورت همكارى و يارى مردم، قيام حسينعليه‌السلام براى بركنار كردن يزيد و تشكيل حكومت اسلامى شرعى و واجب بود، و اين مقصد قيام را از حقيقت و خلوص و حفظ دين و خير و اصلاح خارج نمى ساخت و به طلب سلطنت و اغراض سياسى آلوده نمى كرد.

اين اصل، يعنى تأسيس حكومت اسلامى در صورت همكارى مردم ارزش آن را داشت كه حسينعليه‌السلام براى آن قيام نمايد، بلكه در صورت همكارى و پايدارى و استقامت مردم شايد بهترين و نزديكترين راه به هدف حسينعليه‌السلام بود، ولى چون آن حضرت علاوه بر علم امامت، از اوضاع اجتماعى و اخلاقى مردم و شدت سوء نيت و ظلم بنى اميه، شهادت خود را پيش بينى مى كرد، تصميم گرفت با صداى مظلوميت و عكس العمل تحمل آن مصائب جانكاه مسلمانان را بيدار و اسلام را نجات دهد.

و ثانياً قبول دعوت مردم كوفه و اعزام مسلمعليه‌السلام براى اين بود كه پس از مرگ معاويه و ولايتعهدى يزيد كه به فسق و فجور و انحراف از تعاليم اسلام معروف و مشهور بود، مسلمانان بيدار و متوجه، در سرگردانى و تحير عجيبى افتاده و سنگينى حكومت تحميلى يزيد آنها را ناراحت كرده بود. عالم اسلام از نظر عموم جز جيره خواران و دست نشاندگان بنى اميه بدون خليفه و زمامدار شرعى بود! زيرا بنا بر مذهب شيعه، حسينعليه‌السلام امام و خليفه منصوص و تعيين شده از جانب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و بنابر نظر ديگران هم زمامدارى يزيد شرعى نبود، چون هم انتخابش از طرف معاويه مبنى بر رعايت مصلحت مسلمين نبود، و هم اهل حل و عقد و بزرگانى كه رأيشان ميزان رأى عموم بود، از بيعت با او خوددارى كرده بودند. كسانى هم كه به او رأى داده يا سكوت كرده بودند، از بيم شمشير ابن زيادها و مسرف بن عقبه ها، يا به طمع جوائز و گرفتن پول و درجه و مقام بود. حتى در خاندان بنى اميه، مروان و ديگران با آن مخالفت كردند و معاويه آنها را با پول و رشوه دادن و حكومت ساكت كرد و براى مروان ماهى هزار دينار و افراد ديگر را صد دينار اضافه حقوق قرار داد.(٢)

و به طور كلى جز كسانى كه تحت تأثير تهديد يا تطميع و حفظ منافع بودند، نوع مردم از حكومت يزيد نگران، و بيعت با او را شرعى و سبب وجوب اطاعت و حرمت خروج بر او نمى دانستند.

و از سوى ديگر با شخصيت ترين كسى كه نامش بر زبانها بود و مسلمانها به او ارادت داشتند و براى خلافت و رهبرى مسلمانان شايسته تر از هركس مى شناختند حسينعليه‌السلام بود. براى اصلاح و تأسيس حكومت اسلامى چشمها از او برداشته نمى شد و اگر او كه صاحب حق و در نظر همه سزاوارتر از هركس بود، از گرفتن حق خويش خوددارى مى كرد و به وضعى كه پيش آمده رضايت مى داد، دست ديگران هم بسته مى شد، و همه آن را در رضايت به حكومت يزيد عذر و حجت قرار مى دادند، پس آنچه در مرحله اوّل بر حسينعليه‌السلام لازم بود اين بود كه از بيعت با يزيد امتناع نمايد و دست مسلمانها را براى اقدام و تجديد حكومت اسلامى و همكارى بازگذارد و آنها را با بيعت و تسليم خود در برابر عمل انجام شده قرار ندهد و حجت را بر آنها تمام سازد و در مرحله بعد هم بايد براى اتمام حجت، دعوت آنها را براى تأسيس حكومت اسلامى به رهبرى خودش بپذيرد.

لذا وقتى نامه ها و فرستاده هاى مردم عراق و رؤساى قبائل، به آن حضرت رسيد كه از او دعوت كرده بودند رسماً زمامدارى و خلافت را عهده دار شود و اظهار انقياد و اطاعت و فداكارى و دلسوزى براى وضع ناهنجار مسلمين نموده بودند، و نامه ها و فرستادگانشان متوالى و متواتر شد و بظاهر حجت را بر امام در اين موقع حساس تمام كردند آن حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت و پسر عم عزيز و ارجمندش را به كوفه فرستاد.

معلوم است كه با آن همه اصرار و اظهار حضور مردم عراق در چنان فرصت تاريخى، ناگزير بود دعوت آنها را بپذيرد. اگر او به داد مردم نرسد و صداى استغاثه آنها جواب ندهد پس مردم چه كنند؟ و جامعه مسلمانى كه خود را تشنه اصلاحات مى داند، چه راهى پيش گيرد؟ سزاوار نبود حسينعليه‌السلام دعوت آنها را كه مدعى همه گونه اظهار اخلاص و فداكارى بودند ردّ كند و به سوء نيت و پيمان شكنى متهم سازد. و آنان را به جرم رفتار و كردارشان با پدر و برادرش مؤاخذه نمايد.

يا چنانچه بعضى مى گفتند، به آنها بگويد: شما اول شهر را تصرف كنيد و عامل يزيد را بيرون نمائيد، وقتى بدون منازع شد مرا بخوانيد تا بيايم. حسينعليه‌السلام اين پيشنهاد را نداد زيرا به او گفتند: بدون رهبر، انقلاب عليه حكومت اموى نتيجه بخش نيست و به علاوه معنى آن اينست كه شما خود برويد و جنگ كنيد و كشته بدهيد، اگر ميدان را صاف و بى مانع كرديد مرا بخوانيد تا زمامدار شوم، اين پيشنهادها در افكار مردم بهانه جوئى و شانه خالى كردن از زير بار تكليف شمرده مى شد.

آنها زبان حال و مقالشان اين بود: ما امام نداريم، پيشوا نداريم، جامعه اسلام بدون رهبر و امامى كه قائم به امور باشد مخصوصاً با روى كار آمدن جنايتكارى مثل يزيد، متلاشى مى شود بايد فكرى كرد و چاره اى انديشيد، ما هرچه فكر كرده ايم و مشورت نموده ايم، جز آنكه تو كه پسر پيغمبرى، به داد اسلام برسى و حكومت اسلام را از دست اين ناكسان خلاص سازى و به سوى ما بيائى چاره اى نيست.

اين پيشنهاد را در آن عصر و در آن شرايط حسينعليه‌السلام بايد بپذيرد و اگر خدعه و نيرنگ هم بود، تكليف او پذيرفتن بود، چنانچه در بعضى از كتب مقتل است كه فرمود:

مَنْ خادَعَنا فِى اللهِ اِنْخَدَعْنا لَهُ

هركس در كار خدا با ما خدعه و نيرنگ كند، خدا هم از جانب ما خدعه ‎ اش را به او باز مى گرداند.

قبول اين پيشنهاد و اعزام مسلم بن عقيل و دست به كار شدن براى تأسيس حكومت اسلامى مربوط به سياست به معناى طلب ملك و رياست نبود، اين سياست، سياست اسلامى، و وظيفه دينى و وجدانى و قيام براى خدا بود.

لذا با اينكه مى دانست جريان به كجا منتهى مى شود، دعوت اهل كوفه را پذيرفت و مسلم را به آنجا فرستاد.

مسلم به كوفه آمد و بدون آنكه مالى و رشوه اى براى سران قبائل بياورد(٣) يا وعده مقام و منصب به كسى دهد يا كسى را تهديد كند، در محيطى آزاد شروع به كار كرد و چنانچه مى دانيم با حسن استقبال مردم كه كاشف از همان خواسته هاى واقعى و كمال خوش بينى آنها به حسينعليه‌السلام و تنفر شديدشان از بنى اميه بود روبرو شد، و هجده هزار نفر يا شصت هزار نفر با او با رغبت و شوق بيعت كردند و تشكيل خلافت اسلامى پى ريزى شد و زمامدارى حسينعليه‌السلام رسميت يافت و چون اهل حل و عقد و مسلمانان آزادانه با احدى جز آن حضرت بيعت نكرده بودند، آن حضرت در عرف كسانى هم كه خلافت را با اجماع مى دانند، خليفه شرعى گرديد و اين بيعت، يك بيعت واقعى بود، زيرا نه پول در كار بود و نه زور، ولى متأسفانه حوادثى كه پيش آمد و محبت مال و زر و زيور دنيا و بيم از مرگ و ضعف ايمان و فقدان شجاعت اخلاقى، آنها را از استقامت و فداكارى در راه مقصد و عقيده بازداشت تا با آن وضع اسف انگيز و جنايت بار، عهدشكنى و بي وفائى كرده و ذليل و مغلوب مطامع پست مادى شدند.

بديهى است آنچه از حسينعليه‌السلام صادر شد از جواب نامه ها و اعزام مسلم و عزيمت خود آن حضرت به سوى عراق، همه بظاهر پاسخ مثبت به نداى التجاء و استغاثه مردم كوفه و كوشش براى تشكيل حكومت اسلامى بود.

اما چون باطن كار بر آن حضرت معلوم بود و چون او برنامه اى را كه انبيا و اوليا اجرا كردند اجرا مى نمود، دعوت مردم كوفه را قبول و حجت را بر آنها تمام كرد و مفاد آيه كريمه

( لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَة وَيَحْيى مَنْ حَىَّ عَنْ بَيِّنَة )

را به كار بست.

همانطور كه يكى از فوائد دعوت پيغمبران قطع عذر و لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ است.

حسينعليه‌السلام كه خليفه و جانشين پيغمبر بود هم با مردم اتمام حجت و قطع عذر كرد.

و حوادث كوفه و بي وفائى و پايدارى مردم نشان داد كه تشكيل حكومت اسلامى در آن شرايط ميسر نيست و راه دفع خطرات از اسلام، خوددارى از بيعت و تسليم و استقامت و تدارك انقلاب فكرى و تهييج احساسات و فداكارى و بى اثر كردن برنامه هاى تخريبى بنى اميه است.

و خلاصه جواب اينست كه با حساب دقيق، نجات اسلام از يكى از دو راه ممكن بود: نخست تشكيل حكومت اسلامى و بركنار كردن يزيد. دوم فداكارى در راه امتناع از بيعت و تسليم و استقبال از شهادت و مظلوميت فوق العاده; امّا چون راه اول به علّت ناپايدارى مردم به نتيجه نمى رسيد، امامعليه‌السلام از آغاز كار راه دوم را انتخاب كرد، و براى اتمام حجت تا وقتى پيمان شكنى مردم كوفه علنى و آشكار نشده بود از راه مشترك به طرف مقصد دوم مى رفت.

پس، تشكيل حكومت اسلامى اگر چه هدف عالى و مقصد مقدسى بود كه طلب آن، از مقام امامت و عصمت حسينعليه‌السلام چيزى كم نمى كرد بلكه قيام براى آن نيز از جانب آن حضرت بجا و سزاوار بود; اما چون شرايط آن موجود نبود، با علم امام به واقع و پيش بينى آينده، نمى توان آن را از علل و اسباب قيام شمرد.

دفع اشتباه كارى

مسلّم است هركس تاريخ قيام حسينى را مطالعه نمايد شيفته و دلباخته فداكارى و حق پرستى آن حضرت مى شود و براى او شكى باقى نمى ماند كه حسين مرد حق بود و براى حق قيام كرد و جان خود و عزيزترين ياران را در راه حق داد.

اگر كسى بخواهد بر اساس دشمنى با اسلام و خاندان رسالت و ولايت، يا همكارى با سياست استعمارگران و پاره اى از خاورشناسان مزدور استعمار (مانند لامنس) ، از بنى اميه و يزيد دفاع نمايد يا با خرده گيريهاى مغرضانه از عظمت اين نهضت بكاهد و افراد بى اطلاعى را كه وارد محيط اسلام نيستند و به شخصيت و مقام ارجمند دينى حسينعليه‌السلام معرفت ندارند، گمراه سازد، نخواهد توانست; زيرا حربه تهمت و افترا، اگر در موارد ديگر كارگر شده در اينجا تاثير نكرد، و خلوص حسين در فداكارى در راه دين و حمايت از حق چنان ظاهر شد كه تمام پرده هاى ابهام و اشتباه كارى ها را پاره ساخت.

حتى خود بنى اميه چون ديدند حسين را نمى توان به تهمت هاى سياسى، يعنى طلب سلطنت و جاه آلوده كرد و براى قتل آن حضرت هيچ عذر مقبول ندارند، هركدام براى اينكه دامن خود را از عار و ننگ اين ظلم فجيع پاك سازند شركت خود را در قتل امام انكار مى نمودند و هركس ديگرى را مقصر قلمداد مى كرد، با اين همه نتوانستند در جامعه اسلامى خود را در ارتكاب قتل آن حضرت معذور معرفى كنند.

كسانى كه از روى اغراض پليد خواسته اند از اهميت و اعتبار اين نهضت بكاهند معدود و انگشت شمارند.

يكى از اين افراد كه در پيشينيان شايد در اين گمراهى; و انحراف فكرى منفرد باشد ابوبكر بن العربى است كه به او نسبت مى دهند گفته است

اِنَّ حسيناً قُتِلَ بِسَيْفِ جَدِّهِ(٤)

حسينعليه‌السلام با شمشير جدش كشته شد!.

اين كلام اگر چه به ظاهر دفاع از كشندگان حسينعليه‌السلام است كه برحسب روايات متواتره و اجماع امت، بزرگترين جنايتها را مرتكب شده و خشم خدا و رسول و شقاوت و خسران دنيا و آخرت را براى خود خريدند; ولى در واقع اسائه ادب گستاخى به مقام شامخ پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

ابن العربى گمان كرده كه شمشير رسالت و نبوّت، شمشير ضحاك و چنگيز بوده است كه حسينعليه‌السلام ـ با آن كشته شود.

ابن العربى مى گويد: آن شمشير ستمى كه به دست بنى اميه بود، شمشير پيغمبر بود!

مى گويد: آن شمشيرى كه معاويه با آن خون مسلمانان بيگناه، و صحابه عاليقدر و تابعين را ريخت شمشير پيغمبر بود!

مى گويد: آن شمشيرى كه مردانى مانند عمار، اويس، خزيمه، ابن تيهان، حجر بن عدى و ساير شهداى مرج راهط، و رشيد هجرى و ميثم تمار با آن كشته شدند شمشير پيغمبر بود.

ابن العربى مى گويد: آن شمشيرى كه مدينه را قتل عام كرد و در حرم پيغمبر خون مسلمانها را ريخت، و حرمت مقدسات اسلامى را هتك، و ناموس زنان با عفت و نجابت مدينه را به باد داد، شمشير پيغمبر بود. و بالأخره مى گويد: شمشيرى كه به دست يزيد، زياد، ابن زياد، مسلم بن عقبه، بسر بن ارطاة و حصين بن نمير و حجاج و وليد و امثال اين ستمكاران بود، شمشير پيغمبر بود!

پناه بر خدا

اهانت به مقام مقدس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از اين بالاتر نمى شود كه كسى صريحاً يا به كنايه بگويد: شمشير او به دست اين افراد بود، يعنى اين افراد مظهر برنامه هاى سياسى و نظامى اسلام بودند.

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ وَ اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون

جا دارد كه براى مثل اين مصيبتها كه در اسلام، افرادى مانند ابن العربى پيدا شوند و جسارت و دشمنى را با اهل بيت رسالت به اين حد برسانند، عوض اشك خون گريه كنيم.

دشنام و ناسزا به پيغمبر و به اسلام از اين جمله ابن العربى بدتر نيست؟

نه، اى ابن العربى! حسين و ياران و اصحابش و هر كس براى يارى حق و نصرت اسلام قيام كرد، با شمشير پيغمبر كشته نشد.

حسينعليه‌السلام ، با شمشير عتبه و شيبه و وليد و مشركينى كه با اسلام مبارزه كردند كشته شد. با شمشير كفر و ارتجاع، با شمشير ابى سفيان و پسرهايش كه در جنگ بدر و اُحد و احزاب به روى اسلام كشيده شد، با شمشيرى كه حمزه را با آن كشتند، با شمشير معاويه و عمرو عاص و مروان، كشته شد. حسين با شمشير شما نويسندگان متملق و چاپلوس كشته شد.

يكى ديگر از اين افراد محمد خضرى بيگ صاحب كتاب محاضرات تاريخ الامم الاسلاميه است كه در كتاب نامبرده به اسلام و تاريخ خيانتها كرده است.

اين مرد كه ناصبى و طرفدار بنى اميه مخصوصاً معاويه و يزيد بوده، قيام حسينعليه‌السلام را يك تندروى و انتحار سياسى و ترك حزم و دورانديشى و خوش گمانى به مردم عراق شمرده و با الفاظى اعتراض آميز از نهضت حسينعليه‌السلام انتقاد كرده و به جاى اينكه بنى اميه و مخصوصاً معاويه را كه موجب تفرقه و اختلاف مسلمين شد و برخليفه بحقّ خروج كرد و پسرش يزيد را كه شايستگى نداشت، به رسم اكاسره و قياصره، وليعهد ساخت، نكوهش و توبيخ كند به روش پاك و مقدس حسينعليه‌السلام و قيام او برضدّ يزيد، حمله كرده و در پايان مقال مى گويد:

حسينعليه‌السلام در موقعى با يزيد مخالفت كرد كه هنوز از او جور و ستمى ظاهر نشده بود.

ما مى گوئيم: در محيط مسلمين و جهان اسلام خصوصاً با توجه به سوابق روشن سيد الشهداءعليه‌السلام و فضايل و مناقب او و اخبار و احاديث متواتره اى كه در شأن و بلندى مقامش از پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت شده، احتمال آنكه حسين در اين قيام قدمى به اشتباه برداشته باشد مردود و منفى است و مصاب بودن آن حضرت، يك فكر عمومى و نظر و رأى همگانى است.

در عصر ما عموم عقلاء و طبقات فاضل دنيا براين عقيده هستند كه بايد تا سرحد امكان با ظلم و ستم و استثمار ضعيفان مبارزه كرد و حيات و بقاى ملل را وابسته به مقاومت آنها در برابر ظلم و ستم مى دانند و روش حسين را مى ستايند، او را پيشواى فداكاران راه نجات بشر و آزادى ملتها و اصلاحات مى دانند و به ياوه سرائيهاى خضرى بيگ ناصبى كسى اعتنا نمى كند و كسانى كه اين ياوه ها بر قلم و زبانشان جارى شود مورد طعن و ردّ مسلمين واقع مى شوند. مع ذلك بطور اختصار با توجه به پاسخهائى كه دانشمند مصرى استاد محمد رضا در كتاب الحسن و الحسين سبطا رسول الله به خضرى بيگ داده چند پاسخ به او مى دهيم:

١ ـ خضرى بيگ گمان كرده، قيام حسينعليه‌السلام به منظور طلب سلطنت بوده و حاصل نشدن آن به علت ترك حزم و احتياط و آماده نساختن وسائل و اسباب بوده است; از اين جهت حركت امام را بدون مطالعه عاقبت كار و دور انديشى شمرده و مورد انتقاد قرار داده است.

ولى چنانكه مكرر گفته ايم: قيام امام براى طلب حكومت نبود و آن حضرت از عواقب امر مطلع بود و ديگران هم از مآل و پايان اين حركت آگاه بودند و امام خود را مكلّف مى دانست كه در برابر وضعى كه پيش آمده عكس العمل نشان دهد.

او بيعت با يزيد را جايز نمى دانست و امتناع از آن را هرچند به قيمت خون پاكش تمام شود واجب مى دانست.

حسين در بين امّت شخصيت اول و تمام شرايط زمامدارى اسلامى در او جمع بود. او از خاندان رسالت بود، به صلاح امت اهميت مى داد. چگونه راضى شود خلافت بازيچه جوانى فاسق، فاجر و متجاهر به گناه گردد.

اگر امر به معروف و نهى از منكر واجب باشد، حسينعليه‌السلام اول كسى بود كه بايد به آن عمل كند، و اول كسى است كه بايد براى پاك كردن محيط از منكرات و كفر و ظلم اگر چه به بذل جان باشد، اقدام كند. اگر حسينعليه‌السلام در راه بقاى دين دفاع از شرع، مجاهده و فداكارى نكند پس چه كسى جهاد كند؟

حسين فداكارى و جان نثارى در راه اقامه حق و اماته باطل و نجات اسلام را واجب مى دانست كه فرمود:

لا اَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً، وَلاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَما

و فرمود:

لا اُجيبُ ابْنَ زِياد فَهَلْ هُوَ اِلاَّ الْمَوْتُ فَمَرْحَباً بِهِ

اشتباه يا اشتباه كارى خضرى بيگ در اينجا است كه قيام امام را با قيام سياستمداران و رياست طلبان تاريخ مقايسه كرده و آن را انتحار سياسى و ترك حزم شمرده با آنكه اين قيام از هرگونه شائبه اغراض دنيائى و شخصى منزه و مبرا بود و در فصل اول همين بخش روشن ساختيم كه قيام امام يك قيام الهى و اداى تكليف دينى و مأموريت خدائى بود و بايد آن را با قيامهاى مشابه آن (نهضتهاى انبياء و اولياء) مقايسه كرد كه به اتكاى نيروى مادى و ظاهرى نبود.

ابراهيم خليل در حاليكه نه قشونى داشت و نه شمشير و اسلحه و نه همكار و همفكرى، در برابر پادشاه جبارى مانند نمرود قيام كرد و خدايان و مقدسات او و ملتش را خوار شمرد، بتهايشان را شكست و پايمال نمود. موساى كليم چوپان پشمينه پوش فقير از فرعون مصر خواستار شد كه دست از دعواى خود بردارد و استعباد بندگان خدا را ترك كند و بنى اسرائيل را آزاد سازد، او را گمراه شمرد و از او و قشون و سپاهش بيم نكرد.

محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى معين و يار و ياور و تنها و بى جمعيت و لشكر، پرچم دعوت گردنكشان متكبر عرب و عجم را به دوش گرفت، و قبائل مشرك و وحشى را كه سيصد و شصت بت داشتند، به توحيد و پرستش خداى يگانه خواند و به پادشاه ايران و قيصر روم نامه نوشت و همه را دعوت به پذيرش دين خدا كرد.

يحياى پيغمبر، مردم را به سوى خدا خواند، پادشاه ستمكارى او را كشت و سرش را براى فاحشه اى به هديه بردند.

حسين مردم را به حق و عدالت و دين جدش دعوت كرد، او را كشتند و سرش را براى يزيد هديه بردند.

زكريا و ساير پيغمبرانى كه كشته شدند، يا مردم دعوتشان را پذيرفتند، با اتكا به كدام اسباب ظاهرى و وسايل مادى قيام كردند.

قيام اين طبقه جز مأموريت دينى، باعثى نداشت و غلبه و شكست ظاهرى براى آنها يكسان بود.

در عصر انبيا نيز كسانى بودند كه دعوت ايشان را تندروى و بى احتياطى و استقبال از مرگ و هرگونه خطر مى شمردند، بلكه آنها را به باد استهزاء و تمسخر مى گرفتند، چون هدف انبيا را از هدف مردمان دنيا طلب و جاه دوست تميز نمى دادند و نهضتهاى روحانى و معنوى و آسمانى را كه براساس اطاعت امر خدا و فضيلت و بشر دوستى و حقيقت و عدالت و اتمام حجت است، مانند نهضتهاى دنيائى كه براساس حبّ به دنيا و جاه و رياست و منفعت شخصى است گمان مى كردند.

٢ ـ به نظر خضرى بيگ، حسينعليه‌السلام وقتى قيام كرد، هنوز از يزيد ستمى ظاهر نشده بود و بهتر اين بود كه صبر كند و حرفى نزند و حكومت او را امضا كند تا يزيد بر مركب مرادش سوار شود و ظلم و ستمش عالم را بگيرد، آن وقت قيام كند!

خضرى گمان كرده حسينعليه‌السلام يزيد را نمى شناخت، يا مسلمانها او را نمى شناختند.

يزيد مشهور به فساد اخلاق و اعمال زشت بود. ميگسارى و سگبازى و تجاهر او به معاصى معروف بود كسانى كه در زمان معاويه با ولايتعهدى او مخالفت كردند همه فساد اخلاق و سوء رفتار او را مانع زمامدارى او مى دانستند.

يزيد در زمان پدرش حتى وقتى به مدينه مى آمد، با آنكه مى دانست كردار و رفتارش به گوش بزرگان اسلام و صحابه مى رسد، دست از ميگسارى بر نمى داشت.(٥)

امام در همان عهد معاويه، او را مى شناخت و به معاويه فرمود: تو مى خواهى مردم را به اشتباه بيندازى، مثل آنكه غائبى را وصف كنى يا كسى را كه در پشت پرده است به شناسانى، يزيد خودش خود را با سگها و كبوترهايش و كنيزان خواننده و نوازنده اش و با انواع كارهاى لهو شناسانده است، رها كن آنچه را اراده كرده اى! سود نمى دهد تو را اين كه بر خدا وارد شوى در حالى كه بار گناهى كه از ستم به اين خلق دارى بيشتر از اين باشد.(٦)

٣ اگر يزيد بعد از شهادت امامعليه‌السلام عدل و داد پيشه كرده وبه كتاب و سنت عمل نموده بود و آن كردار زشت و رفتار نكوهيده را ترك كرده بود، جا داشت كسى بگويد حسين او را چنانكه بايد نشناخت و در نهضت شتاب فرمود.

ولى بعد از آنكه حادثه، كربلا و اسارت خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و واقعه حرّه و تخريب مكه معظمه و مداومت او به معاصى و تجاهر به فسق و فجور و گناهان كبيره، او را بيش از پيش به مردم معرفى كرد، اينگونه ايراد از خضرى بيگ جز آنكه حكايت از عداوت با اهل بيت مى كند معنائى ندارد.

٤ ـ سخنان خضرى بيگ يا از جهت تعصب يا از جهت عدم درك هدف اسلام است او گمان مى كند هركس عليه هرحكومتى در هر شرايطى قيام كند، عامل تفرقه و اختلاف است و بايد از هر ظالم و ستمگر و هر حكومتى، تمكين و اطاعت كرد و با او همكارى و سازش نمود تا تفرقه و اختلاف پيش نيايد و اتحاد و همكارى، پسنديده است اگر چه با ستمكاران و براى ظلم و ستم باشد و همه بايد با حكومت يزيد، وليد، حجاج، معاويه و بيدادگران تاريخ از در سازش در آيند و آنها را به رسميت بشناسند تا تفرقه ايجاد نشود. نه، خضرى بيگ! سخت گمراه شده اى، اختلاف و تفرقه بين اهل حق و باطل هميشه بوده و هيچ شريعتى اجازه نمى دهد كه اهل حق تسليم اهل باطل شوند، براى آنكه تفرقه و اختلاف حادث نشود. با اين حساب شما، ابراهيم خليل هم كه در مقابل نمرود، و پيامبر عظيم الشأن اسلام كه عليه بت پرستى قيام كرد، العياذ بالله عامل تفرقه و اختلاف شدند.

نه آقاى خضرى! ريشه اختلافات مسلمين: حكومت امثال معاويه مفرّق الجماعات، و يزيدها و مخالفت آنان با تعاليم دين و دستورات اسلام و جاه پرستى و دنيا طلبى بود.

٥ آقاى خضرى بيگ! در نزد امامعليه‌السلام حساب كار روشن بود و باكمال بيدارى و هشيارى به سوى مقصد و هدفى كه داشت مى رفت و از ماوراى پرده هاى زمان، اوضاع بعد را پيش بينى مى كرد و تدارك كار را چنان ديد كه حكومت بنى اميه در خشم و نفرت عمومى محو و از شمار حكومتهاى اسلامى خارج و به لعن ابد گرفتار گردند حسين در اين جهت كه بنى اميه و مخصوصاً يزيد و معاويه را از پا در آورد و پرده از باطن كار آنها بردارد و مسلمانان را با خودش در باطل بودن آنها هم صدا كند و اسلام را از شرّ آنها نجات دهد، تمام قوايى را كه لازم بود، براى اينكار بسيج نمود و دقيقه اى از دقايق، حزم و احتياط را ترك نكرد و در راه تأمين مقصد و هدف خويش تمام اطراف و جوانب كار را ملاحظه فرمود و مقدمات را چنان فراهم كرد كه مقصدش تأمين گشت و صداى مظلوميتش در عالم پيچيد، و بنى اميه منفور و مخذول شدند و نقشه هائى كه داشتند بى اثر شد، و پسر يزيد معاويه دوم رسماً بر منبر دمشق به مظالم و جرائم پدر و جدش، و فضايل علىعليه‌السلام و صلاحيت اهل بيت شهادت داد.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ وَ كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا سوره توبه آيه ٥٢.

٢ ـ ابوالشهداء، ص ١٣٠ و ١٣١.

٣ ـ حضرت مسلم براى مخارج خود هفتصد درهم در كوفه قرض كرد كه در هنگام شهادت وصيت به پرداخت كرد ابوالشهداء، ص ١٤٦ و سائر كتب مقتل

٤ ـ سمو المعنى، ص ٧١.

٥ ـ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٣١٧.

٦ ـ الامامة و السياسة، ج ١، ص ٥٣.

پيشگويى از شهادت حسين عليه‌السلام

(١) يكى از معجزات بزرگ، و روشن و غير قابل انكار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پيشگوييها و خبرهائى است كه آن حضرت از حوادث آينده داده است كه معتبرترين اسناد و مدارك تاريخى، آن را حفظ كرده و هركس با تاريخ اسلام آشنا شود در آن شبهه و ترديد نمى نمايد.

در زمان ما چون افكار مادى بر مردم مسلط شده و آشنائى با عوالم غيب كم، و باورها نسبت به حقايق، ضعيف گشته، و همّت ها بيشتر متوجه تجمل و آرايش ظاهر وبيشتر خوردن و پوشيدن شده; كمتر در اطراف اين حقايق فكر و تأمّل مى نمايند. آرى آنچه را اين بشر گمراه ماده پرست نصب العين قرار داده: مسأله خوردن، نوشيدن، پوشيدن، و التذاذ جنسى بردن است، و همين است كه برايش جنگهاى عمومى و كشتارهاى دسته جمعى به راه مى اندازد و هزاران مظالم و جنايات وحشتناك را براى رسيدن به آن مرتكب مى شود.

بشر زمان ما همه چيز را مقدمه اين سه مسأله قرارداده، و اگر به دروغ و راست دم از آزادى، سياست، عدالت، قانون، تساوى حقوق، كشور، وطن، تعميم علم و فرهنگ، تأسيس دانشكده و دانشگاه و كارخانه، صنعت، بد و خوب، ارتجاع و ترقى مى زند; براى همين است كه در اين سه مرحله كامياب تر شود. و به همين جهت هم كامياب نمى شود، و هر روز نگرانيها و نابسامانيهايش زيادتر مى گردد.

خوردن و پوشيدن و لذت جنسى بردن، قدر مشترك بين همه انسانها و حيوانها است ولى اين يك قدر مشترك و جامعى نيست كه همه انسانها را دور خود جمع كند و از تجاوز آنها به يكديگر مانع شود و آتش حرص و آز و زياده خواهى و جاه طلبى بشر را فرو بنشاند، اين قدر مشترك هرگز نخواهد توانست كسى را از بيشتر بهره گرفتن به وسيله دست درازى به حقوق ديگران جلوگيرى كند.

ما اكنون در مقام بيان زيان تمدن منهاى انسانيت مادى امروز، و اينكه با شأن و مقام انسان مناسب نيست، و عاجز از انتظام امور بشر و حل مشكلات زندگى او است، نيستيم چون اين رشته سر دراز دارد.

غرض ما اين است كه بيان كنيم: بشر مادى غرق در منجلاب ماديت، و تلاش براى بهره گيرى، و تمتع از حظوظ حيوانى است، آنچنان در تاريكيها سرگردان شده كه ديده بصيرت او انوار حقايق و خورشيدهاى عوالم پشت اين پرده ماده را نمى بيند، و اگر هم بعضى نور ضعيفى ببينند آن قدر سرگرم و مستغرق امور دنيا هستند كه به زودى جاى نور را گم مى كنند، و به سير در تاريكيها ادامه مى دهند.

فهم و درك بشر معاصر عالى است، و لذا گاهى از همان انسانهاى مادى كه افكار و آراى مادى آنها را احاطه كرده و مظاهر ماديات، چشمشان را خيره ساخته، حقايقى بلند تراوش مى كند; امّا ماديات و جلوات ماده و وسايل طغيان قواى حيوانى به قدرى زياد شده كه تراوش آن حقايق اثر قاطع نمى كند، و پرده هاى ضخيمى را كه جلوى بصيرتها كشيده شده پاره نمى سازد. اگر اين پرده هاى ضخيم در ميان نبود و اكثريت مردم امروز از ملكات عالى اخلاقى بهره مند بودند، و اگر راهنمائيهاى اخلاقى صحيحى به اين بشر مى شد حتماً با وسايل صناعى فعلى توأم با اخلاق و معنويات خرد پسند دنيا، در نهايت آرامى و امن و امان بود.

براى اينكه بشر راهنمائيهاى انبياء را باور كند دلائل اطمينان بخش معقول بسيارى است كه مطالعه و دقّت در تاريخ آنها مارا به آن دلائل محكم و استوار هدايت مى نمايد.

و اگرچه جزئيّات تاريخ انبياء گذشته بلكه كليّات حالات بسيارى از آنها مضبوط و محفوظ نمانده است و آنچه هم باقى مانده مورد اعتماد محققين نمى باشد، اما تاريخ حيات پيغمبر اسلام، و ائمه و اوصياى آن حضرت و تربيت شدگان مكتب قرآن از همه جهت روشن، و با مدارك معتبر، محفوظ و ثابت مانده است و دانشمندان و اهل تحقيق به سهولت و آسانى مى توانند به حقايق بزرگ و ارزنده راجع به نبوت و وحى و هدف انبياء از روى مدارك و مآخذ اسلامى دست يابند.

حالات و اخلاق پيغمبر اسلام و چگونگى معاشرت، صلح و جنگ و ساير نواحى حيات آن حضرت، تاريخ زندگى پدر و مادر; و اجداد و جدّات و خويشاوندان، قوم و قبيله و صحابه او همه محفوظ و معلوم است. و قسمتهائى از آن در اعتبار، مافوق نقل يك تاريخ معتبر، و مورد اعتماد است زيرا يا با شواهد و قرائنى توأم است كه براى انسان يقين حاصل مى شود مثل كسى كه آن زمان را درك كرده و در آن عصر زندگى كرده است، و يا كثرت راويان و نقل كنندگان، آن را به حد تواتر رسانيده است، اين يك موضوعى است كه هر چه مطالعات تاريخى انسان بيشتر شود بيشتر صحت آن را باور مى نمايد، از جمله اين قسمتها كه با موضوع بحث ما ارتباط دارد خبرهاى غيبى آن حضرت است.

بدون شك، پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از حوادث آينده و امور غيبى خبر داده و همانطور هم كه خبر داده واقع شده است.

براى هر كس كه به تاريخ اسلام رجوع كند، جاى ترديد باقى نمى ماند كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از غيب و وقايعى كه در حيات خود آن حضرت و بعد از رحلتش اتفاق افتاد خبر داد، نه در يك مورد و دو مورد و ده مورد; بلكه در بيش از ده ها و صدها مورد و اين اخبار هم به شواهد و قرائن يقين آور، ثابت و مسلم است، و هم به تواتر معلوم و محرز است. به طور نمونه، يكى از اين خبرها كه هيچگونه احتمال اشتباه و دروغ در آن نمى رود خبر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از قتل عمّار است.

هر چه آدمى شكّاك و دير باور باشد، خبر پيغمبر اسلام را از كشته شدن عمّار كه هم به تصريح ابن حجر و غير او متواتر و هم شواهد و قرائن قطع آور با آن ضميمه است باور خواهد كرد.

كتابهاى سيره و حديث و تراجم صحابه و كتب ديگر، همه نقل كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عمّار فرمود:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ

تو را گروه ستمكار و منحرف از حق مى كشند.

اين جمله را پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بناى مسجد مدينه، در وقت حفر خندق كه عمّار بيش از ديگران كار مى كرد، و در مواقع ديگر، مكرّر فرموده است، و در بعضى طرق به اين گونه روايت شده:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الباغِيَةُ تَدْعُوهُمْ اِلَى الْجَنَّةِ، وَ تَدْعُوكَ اِلَى النّارِ

و بعضى الفاظ ديگر آن، اين است كه:

تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ، وَ قاتِلُكَ فِى النّارِ

و در بعضى طرق ديگر چنين است كه:

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٢)

اين خبر ميان تمام مسلمانان حتى منافقين مشهور و معروف بود وقتى عمّار در جنگ صفين در ركاب حضرت شاه ولايت علىعليه‌السلام به شهادت رسيد عمروعاص ناراحت و بيمناك نزد معاويه آمد و گفت: عمّار كشته شد!

معاويه گفت: عمّار كشته شده مگر چه شده؟

تَقْتُلُ عَمّارَ الْفَئَةُ الْباغِيَةُ

معاويه كه در بى آزرمى و نداشتن شرم و حيا بى نظير بود با اينكه مى دانست عمروعاص جواب او را نمى پذيرد، براى اينكه لشكرش را در گمراهى نگاه دارد گفت: عمّار را كسى كشت كه او را از خانه اش بيرون آورد. وقتى اين پاسخ به عرض علىعليه‌السلام رسيد فرمود: پس به گفته معاويه، حمزه را رسول خدا كشته است زيرا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را به جهاد برد.(٣)

وقتى عمّار كشته شد، خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين شمشير از غلاف كشيد، و در ركاب علىعليه‌السلام جهاد كرد تا كشته شد در حالى كه تا آن وقت با اينكه در لشكر گاه علىعليه‌السلام بود دست به استعمال اسلحه نزده بود، و از جنگ خوددارى مى كرد، وقتى عمّار كشته شد با كمال اطمينان خاطر و بصيرت تمام در ركاب علىعليه‌السلام شهادت را استقبال كرد زيرا مى گفت: شنيدم از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه فرمود:

عَمّارُ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ(٤)

ذو الكلاع كه يكى از فرماندهان، و امراى سپاه معاويه بود، و بر چهار هزار نفر سوار امير بود يك روز به او گفت چگونه با علىعليه‌السلام و عمّار رزم مى دهيد؟

گفت: عمّار به ما باز مى گردد و با ما كشته مى شود. اتّفاقاً ذوالكلاع پيش از عمّار كشته شد وقتى عمار شهيد شد معاويه گفت: اگر ذوالكلاع زنده بود اكنون نصف سپاه ما را به سوى على مى برد(٥)

ما وقتى به كتب تاريخ و حديث مراجعه مى كنيم، همچنان كه در اصل وجود عمّار و پدر و مادر او شك نمى نمائيم در اين خبرى هم كه راجع به قتل عمّار است شك نمى نمائيم، و همانطور كه يقين داريم عمّار در جنگ صفّين به دست سپاهيان معاويه كشته شد يقين هم داريم كه پيغمبر از شهادت او خبرداده و معاويه و عمروعاص به آن اعتراف و اقرار داشته اند(٦)

نظير اين خبر، اخبار غيبى ديگر نيز از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشهور و مسلم است مثل خبر آن حضرت به اينكه اول كسى كه از اهلش به او ملحق مى شود فاطمهعليه‌السلام است، و مثل خبر از قيام عايشه، و نباح سگان حوئب بر او، و خبر از جهاد علىعليه‌السلام با ناكثين و قاسطين و مارقين، و خبر از شهادت علىعليه‌السلام و خبر از ارتداد جمعى از صحابه، و خبر از فتوحات مسلمين، و اخبار ديگر كه ما در اينجا به همين مقدار اكتفا مى كنيم و اضافه مى نمائيم كه اين، برهان و دليل استوار و پايدارى است كه يك نفر بشر كه نزد كسى درس نخوانده خبرهائى از غيب بدهد كه بعد از سى سال و چهل سال و شصت سال بلكه هزار سال و كمتر و بيشتر آنچه خبر داده واقع شود.

اگر كسى اهل ايمان و باور باشد، همين يك موضوع كه در تاريخ حيات پيغمبر اسلام تجلى دارد براى او كافى است، و همين اخبار غيبى برهان نبوّت آن حضرت و ساير انبياء و تضمين كننده صحت اساس نبوات است.

يكى از خبرهاى غيبى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبرهائى است كه از شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام داده اند كه علاوه بر آن همه احاديثى كه از طرق متعددشيعه روايت شده در تواريخ و كتب حديث و تراجم اهل سنت نيز روايات بسيارى نقل شده كه هم قرائنى يقينى بودن و صحت آن اخبار را تأييد و ثابت مى سازد، و هم به حسب معنى و مضمون در حد تواتر بلكه مافوق تواترند.

قسمتى از اين احاديث را پيش از اين در موارد ديگر يادآور شده ايم در اينجا نيز چند حديث ديگر از مصادر بسيار معتبر اهل سنت نقل مى نمائيم:

١ ـ ابن سعد، و طبرانى از عايشه روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَخْبَرَنى جِبْرَئيلُ اَنَّ اِبْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدى بِاَرْضِ الطَّفِ، وَجاءَنى بِهذِهِ التُرْبَةِ فَاَخْبَرَنى اَنَّ فيها مَضْجَعَهُ

جبرئيل به من خبر داد كه پسرم حسين كشته مي ‎ شود بعد از من، در زمين طف، و اين خاك را برايم آورد و خبر داد كه در آن مضجع او است.

و اين حديث را مفصل تر از اين ملا هم روايت كرده، و خليلى در ارشاد هم آن را از عايشه، و ام سلمه به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ وَ هذِهِ تُرْبَةُ تِلْكَ الْأَرْضِ

و در طريق ديگر از عايشه روايت است كه:

اِنَّ جِبْرَئيلَ اَرانى التُرْبَةَ الَّتى يُقْتَلُ عَلَيْها الْحُسَيْنُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَنْ يَسْفِكُ دَمَهُ(٧)

٢ ـ ابو داوود، و حاكم از ام الفضل دختر حارث روايت كرده اند كه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَتانى جِبْرَئيلُ فَاَخْبَرَنى اَنَّ اُمَّتى سَتَقْتُلُ اِبْنى هذا يَعني: الْحُسَيْنَ وَ اَتانى تُرْبَةً مِنْ تُرْبَة حَمْراء(٨)

جبرئيل نزد من آمد، و به من خبر داد كه امت من پسرم حسين را مي ‎ كشند، و خاكى از خاك سرخ برايم آورد.

٣ ـ طبرانى و ابويعلى از زينب بنت جحش از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه، فرمود:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَتانى، وَ اَخبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا تَقْتُلُهُ اُمَّتى فَقُلْتُ: فَاَرِنى تُرْبَتَهُ فَاَتانى بِتُرْبَة حَمْراءَ(٩)

جبرئيل نزد من آمد. و به من خبر داد كه اين پسرم يعنى حسين را امت من مي ‎ كشند. گفتم تربت او را به من نشان ده، پس تربت سرخى برايم آورد.

٤ ـ احمد بن حنبل روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لَقَدْ دَخَلَ عَلَى الْبَيْتَ مَلَكٌ لَمْ يَدْخُلْ عَلَى قَبْلَها فقالَ لي: اِنَّ ابْنَكَ هذا حُسَيْناً مَقْتُولٌ، وَ اِنْ شِئَتَ اَرَيْتُكَ مِنْ تُربَةِ الاْرْضِ التّى يُقْتَلُ بِها قالَ: فَاَخْرَجَ تُرْبَةً حَمْراءَ(١٠)

مى شود به تو نشان مى دهم، پس خاك سرخى را بيرون آورد.

٥ ـ ابن سعد از ام سلمه روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: جبرئيل به من خبر داد فرزندم حسين را در زمين عراق مى كشند گفتم خاك زمينى را كه در آن كشته مى شود به من نشان بده. پس آورد و گفت: و اين است تربت او.

و ابن عساكر از ام سلمه به اين لفظ حديث دارد:

اِنَّ جِبْرِئيلَ اَخْبَرَنى اَنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فَاشْتَّدَ غَضَبُ اللهِ عَلى مَن يَقْتُلُهُ(١١)

٦ ـ ابن سعد از شعبى روايت كرده كه گفت:

آنگاه كه علىعليه‌السلام به صفين مى رفت گذرشان به كربلا افتاد، و به محاذى نينوا كه دهى در كنار فرات است رسيد، ايستاد و از نام آن زمين پرسيد گفته شد: كربلا است. پس گريست آن قدر كه زمين از اشك چشمش تر شد و بروايت عبداللّه بن يحيى از پدرش كه در التزام ركاب علىعليه‌السلام بود، فرمود:

صَبْراً يا اَبا عَبْدِاللهِ صَبْراً يا اَبا عبْدِاللّه صَبْراً يا اَبا عَبْدِالله بِشاطِيء الْفُراتِ

پس فرمود وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه آن حضرت گريه مى كرد، از سبب گريه پرسيدم فرمود:

كانَ عِنْدى جِبْرَئيلُ آنِفاً وَ اَخْبَرَنى اَنَّ وَلَدِى الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بشاطيءِ الْفُراتِ بِمَوْضِع يُقالُ لَهُ كَرْبَلا ثُمَّ قَبَضَ جِبْرَئيلُ قَبْضَةً مِنْ تُراب شَمَّنى اِيّاه فَلَمْ اَمْلِكُ عَيْنَى اَنْ فاضَتا(١٢)

جبرئيل زمانى پيش نزد من بود، و به من خبر داد كه فرزندم حسين كشته مي ‎ شود به شاطيء الفرات در موضعى كه به آن كربلا گفته مي ‎ شود. پس جبرئيل يك مشت از خاكى قبض كرد، و به مشام من رسانيد پس نتوانستم ديدگانم را از ريختن اشك نگاه دارم

احمد بن حنبل و ابن الضحاك هم اين حديث را از علىعليه‌السلام روايت كرده اند، و عبداللّه بن يحيى نيز چنانكه گفته شد ازپدرش،ازعلىعليه‌السلام روايت نموده است.

٧ ـ خوارزمى روايت كرده كه ابو على سلامى بيهقى در تاريخ خود نقل كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به حسينعليه‌السلام فرمود:

اِنَّ لَكَ فى الْجَنَةِ دَرَجةً لا تَنالُها اِلا بِالشَّهادَةِ

به درستى كه براى تو در بهشت درجه اى است كه به آن نمى رسى مگر به شهادت.

ابو على سلامى گفت; پس حسين در وقتى كه سپاه دشمن براى جنگ با آن حضرت اجتماع كردند مى دانست كه كشته مى شود از اين جهت صبر كرد، و جزع و ناشكيبائى ننمود تا به سعادت شهادت رسيد، فاضل ترين سلامها بر او باد.(١٣)

٨ ـ سبط ابن الجوزى روايت كرده چون حسينعليه‌السلام به زمين كربلا رسيد پرسيد: اين زمين چه نام دارد؟ گفتند: كربلا، و نينوا هم به آن گفته مى شود كه نام دهى است در آن.

حسينعليه‌السلام گريست و فرمود: كرب است و بلاء. ام سلمه به من خبر داد كه جبرئيل نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و تو با من بودى، پيغمبر فرمود: بگذار پسرم را، پس تو را گرفت و در دامن خود گذارد. جبرئيل گفت: او را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى.

گفت: امّت تو او را خواهند كشت، و اگر بخواهى زمينى را كه در آن كشته مى شود به تو نشان مى دهم. پس جبرئيل زمين كربلا را به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نشان داد.

چون به حسين گفته شد اينجا زمين كربلا است آن را بوئيد، و فرمود: اين است زمينى كه جبرئيل به پيغمبر خبر داد كه من در آن كشته مى شوم.

و در روايت ديگر است كه يك مشت از آن را برداشت و بوئيد، و نظير اين حديث را ابن سعد در طبقات از واقدى نقل كرده است.(١٤)

و ابن بنت منيع نيز دو حديث در اين باب از امّ سلمه دارد.(١٥)

٩ ـ ابن اثير، و طبرى، و ديگران از فزاره نقل كرده اند كه، گفت: زهير بن القين البجلى كه از طرفداران عثمان بود در همان سالى كه حسينعليه‌السلام به سوى عراق حركت نمود، به حج خانه خدا رفته بود كه در بازگشت بين راه به حسين برخورد، چون دوست عثمان بود كراهت داشت كه با حسينعليه‌السلام همراه باشد، و در يك منزل فرود آيد.

در يكى از روزها ناچار شد در منزلى كه حسين فرود آمده بود فرود آيد.

فزاره گفت: در بين آنكه مشغول صبحانه بوديم ناگهان فرستاده حسينعليه‌السلام آمدو گفت:

زهير! ابوعبدالله مرا فرستاده كه نزد آن حضرت بيائى از اين پيغام هركس لقمه اى در دستش بود گذارد و مبهوت شديم زيرا كراهت داشتيم كه زهير نزد آن حضرت برود.

ديلم دختر عمر و زن زهير گفت: سبحان الله! پسر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرستد تو را مى طلبد و تو نمى روى؟

زهير با كراهت رفت. طولى نكشيد كه برگشت در حالى كه شادمان و رويش تابان بود و خيمه خود را نزد خيمه هاى حسين زد و گفت:

من تصميم گرفتم كه همراه حسين باشم تا جانم را فداى او كنم، و از او دفاع كنم. زنش با او وداع كرد و گفت: خدا به تو خير بدهد از تو مى خواهم كه در قيامت پيش جدّ حسينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا ياد كنى.

زهير با اصحابش گفت: هر كس از شما مى خواهد از من پيروى كند، و گرنه اين آخرين ديدار من با شما است، و من شما را به حديثى خبر مى دهم: ما، در بلنجر كه از شهرهاى تركستان است به جهاد رفته بوديم خداوند فتح را نصيب ما كرد، و غنيمت هائى به ما رسيد، فرحناك شديم سلمان فارسى به ما گفت:

اِذا اَدْرَكْتُمْ شَبابَ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقتالِكُمْ مَعَهُمْ مِمّا اَصَبْتُمْ مِنَ الْغَنائِم

وقتى جوانان آل محّمد را دريافتيد شادمان تر باشيد به جهاد همراه آنها، از اين غنائمى كه به شما رسيد.

من شما را به خدا سپردم; سپس ملازم خدمت سيدالشهداءعليه‌السلام گشت تا در ركاب آن حضرت شهيد شد.

و عبارت كامل ابن اثير اين است كه :

اِذا اَدْرَكْتُمْ سَيِّدَ شَبابِ آلِ مُحَمَّد فَكُونُوا اَشَّدَ فَرَحَاً بِقِتالِكُمْ مَعَهُ بِما اَصَبْتُمُ الْيَوْمَ مِنَ الْغَنائِمِ

و طبرى به جاى سلمان فارسى، سلمان باهلى ذكر كرده است و ظاهر اين است كه باهلى صحيح است زيرا سلمان باهلى در بلنجر به قتل رسيد.(١٦)

١٠ ـ ابن اثير از غرفه ازدى كه از اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اهل صفّه است، روايت نموده كه، گفت: در شأن علىعليه‌السلام شكى در من پيدا شد، پس با آن حضرت به سمت شاطىء الفرات بيرون رفتم. علىعليه‌السلام از راه به سوى ديگر رفت، و در مكانى ايستاد، و ماهم در گرد آن حضرت ايستاديم پس با اشاره دست فرمود:

هذا مَوْضِعُ رَواحِلِهِمْ، وَ مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ مَهْراقُ دِمائِهِمْ بِاَبى مَنْ لا ناصِرَ لَهُ فى الْأرضِ; وَ لا فى السَّماءِ اِلّا اللّه(١٧)

اينجا موضع و محل شتران مراكب آنها، و محل ريختن خون آنها است، پدرم فداى آن كس كه براى او ياورى در زمين و آسمان غير از خدا نيست.

غرفه گفت وقتى حسين شهيد شد رفتم تا رسيدم به مكانى كه آن حضرت و يارانش در آن كشته شده بودند، ديدم همان مكانى است كه علىعليه‌السلام خبر داده بود، خطا نكرده بود چيزى را، گفت: پس آمرزش خواستم از خدا از آن شكى كه كرده بودم، و دانستم كه على اقدام نكرد مگر به آنچه عهد شده بود بسوى او در آن.

١١ ـ از سويد بن غفله حديث شده است كه، مردى به حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام عرض كرد: از وادى القرى عبور كردم خالد بن عرفطه در آنجا مرده بود و براى او استغفار كردم گفت آيا برايش استغفار كنم؟

حضرت فرمود: او نمرده و نمى ميرد تا اينكه لشكر گمراهى را فرمانده شود، و علمدار آن لشكر حبيب بن حمار خواهد بود.

مردى برخاست و عرض كرد: يا اميرالمؤمنين! من دوست تو هستم; و من حبيب بن حمارم!

فرمود: تو پرچمدار او خواهى بود، و با آن علم از همين در وارد مى شوى و اشاره كرد به سوى درى كه روبروى آن حضرت بود.

پس اتّفاق افتاد كه ابن زياد عمربن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام فرستاد و در مقدمه لشكر او خالد بن عرفطه را قرار داد و علمدار او حبيب بن حمار بود، و از همان در وارد مسجد كوفه شد.(١٨)

١٢ ملا روايت كرده است كه علىعليه‌السلام عبور كرد به مكان قبر حسينعليه‌السلام فرمود:

هيهُنا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هيهُنا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ، وَ هيهُنا مَهْراقُ دِمائِهِمْ فِتْيَةٌ مِنْ آلِ مُحَمَّد يُقْتَلُونَ بِهذِهِ الْعَرْصَةِ تَبْكى عَلَيْهِمْ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ(١٩)

اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منازل ايشان و اينجا محل ريختن خون آنها است. جوانمردانى از آل محمّد در اين عرصه كشته مي ‎ شوند كه آسمان و زمين بر آنها خواهد گريست.

و حافظ عبدالعزيز جنابذى در معالم العترة الطاهرة اين حديث را با اندكى اختلاف در بعضى الفاظ، از اصبغ از علىعليه‌السلام روايت كرده است.(٢٠)

١٣ ـ ابوحنيفه دينورى مى گويد: چون حسينعليه‌السلام و اصحابش وارد كربلا شدند، و حّر و سپاهيانش برابر آن حضرت ايستادند، و مانع از سير و رفتن آنها شدند;

حّر گفت: در همين مكان فرود آى زيرا فرات نزديك است.

حسين فرمود: اين مكان چه نام دارد؟

گفتند: كربلا.

فرمود: صاحب كرب و بلا است. پدرم وقتى به صفين مى رفت، گذارش به همين مكان افتاد، و من با او بودم، ايستاد و از اسم اين زمين پرسيد. پس خبر دادند او را به اسم آن، فرمود: اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا محل ريختن خون آنان است پس سؤال شد از آن حضرت از معناى اين كلام; فرمود:

ثِقْلٌ لاِلِ مُحَمَّد يَنْزِلُونَ هيهُنا(٢١)

و دميرى به جاى ثقل نفر روايت كرده است.

١٤ ـ حسن بن كثير، و عبد خير روايت كرده اند كه چون علىعليه‌السلام به كربلا رسيد ايستاد، گريه كرد و فرمود:

بِاَبيهِ اُغَيْلَمَةً يُقْتَلُونَ هيهُنا هذا مَناخُ رِكابِهِمْ، وَ هذا مَوْضِعُ رِحالِهِمْ هذا مَصْرَعُ الرَّجُلِ(٢٢)

پدرم فداى جوانانى كه در اينجا كشته مي ‎ شوند. اينجا خوابگاه شتران آنها، و اينجا موضع منزلهاى آنها است، و اين است مصرع و قتلگاه مرد يعنى حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ

١٥ ـ ديلمى از معاد روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نُعِىَ اِلَىَّ الْحُسَيْنُ، وَ اُتيتُ بِتُرْبَتِهَ، وَ أُخْبِرْتُ بِقاتِلِهِ(٢٣)

خبر داده شدم به شهادت حسين، و تربت او برايم آورده شد و از كشنده او خبر داده شدم.

١٦ ـ ابن عساكر از ابن عمرو روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا بارَكَ اللهُ فى يَزيدَ الطَعانِ اللَّعانِ اَما اِنَّهُ نُعِى اِلَى حَبيبى وَ سَخيلى حُسَيْنٌ اُتيتُ بِتُرْبَتِهِ، وَ رَاَيْتُ قاتِلَهُ اَما اِنَّهُ لا يُقْتَلُ بَيْنَ ظَهَرانى قَوْم فَلا يَنْصُرُوهُ اِلاّ عَمَّهُمُ اللهُ بِعِقاب(٢٤)

خدا از بركت محروم كند يزيد طعان لعان را، آگاه باش كه خبر داده شدم به مرگ حبيبم و فرزندم حسين، و تربتش برايم آورده شد، و كشنده او را ديدم آگاه باش كه حسين كشته نشود در ميان مردمى كه او را يارى نكنند مگر آنكه خداوند همه آنها را عقاب فرمايد.

١٧ ـ ابن عساكر از علىعليه‌السلام روايت نموده كه به عمر بن سعد فرمود:

كَيْفَ اَنْتَ اِذا اَقَمْتَ مَقاماً تُخَيَّرُ فيهِ بَيْنَ المَنِيَّةِ وَ النّارِ فَتَخْتارُ النّارَ(٢٥)

چگونه ‎ اى تو وقتى كه در مقامى بايستى كه ميان مرگ و آتش مختار شوى و تو آتش را اختيار كنى؟.

١٨ ـ بيهقى روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ خبر داد به شهادت حسينعليه‌السلام در طف كه مكانى است نزديك كوفه و به كربلا شناخته مى شود.(٢٦)

١٩ ـ ابن ابى الحديد در ضمن خبرى روايت كرده كه حضرت اميرالمؤمنينعليه‌السلام به تميم بن اسامة بن زهير تميمى در حالى كه پسرش حصين طفل شيرخواره بود خبر داد كه او از قاتلين حسين، و از تحريص كنندگان بر قتل او خواهد بود، و همانگونه كه حضرت اميرعليه‌السلام خبر داد حصين بن تميم بزيست تا عبيدالله او را به رياست شهربانى منصوب ساخت، و هم او را روز تاسوعا به كربلا فرستاد تا عمر بن سعد را به جنگ حسينعليه‌السلام مأمور سازد، و او را از تأخيرى كه در كار جنگ نمود بيم دهد.(٢٧)

٢٠ ـ و هم ابن ابى الحديد در ضمن اخبار اميرعليه‌السلام به مغيبات، روايت كرده كه به براء بن عازب فرمود:

أَيُقْتَلُ الْحُسَيْنُ، وَ اَنْتَ حَىٌّ فَلا تَنْصُرُوهُ

آيا كشته مى شود حسين و تو زنده باشى و او را يارى ننمائى!.

براء گفت:

لا كانَ ذلِكَ يا اَميرَ الْمُؤمنينَ

اينطور نيست، اى اميرالمؤمنين.

وقتى سيدالشهداءعليه‌السلام شهيد شد براء اين خبر غيبى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را ياد مى كرد، و حسرت مى خورد كه چرا در كربلا حاضر نشد، و در راه حسين سعادت شهادت نيافت.(٢٨)

٢١ ـ خوارزمى نقل كرده كه وقتى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به صفين مى رفت به ابن عباس فرمود: آيا ميدانى اين بقعه چيست؟

گفت: نه.

فرمود: اگر آن را مى شناختى مانند من مى گريستى. سپس به شدت گريست و فرمود: مرا با ابى سفيان چه افتاد. پس به حسينعليه‌السلام توجه كرد، و فرمود: پسرم! صبر كن كه پدرت از اينها ديد آنچه را تو پس از او خواهى ديد(٢٩)

٢٢ ـ يعقوبى مي ‎ گويد: اول كسى كه بانگ ناله ‎ اش در مصيبت حسين ‎عليه‌السلام ‎ در مدينه بلند شد، امّ سلمه همسر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ بود; زيرا پيغمبر ـ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ ـ شيشه ‎ اى كه در آن تربتى بود به او داده و به او فرموده بود: جبرئيل به من اعلام كرده كه امت من حسين را مي ‎ كشند، و اين تربت را به من داده، و به امّ ‎ سلمه فرمود: وقتى اين خاك خون تازه گرديد، بدان حسين كشته شده است. آن خاك نزد امّ ‎ سلمه بود تا وقتى حسين به عراق حركت كرد امّ ‎ سلمه همواره در آن نظر مي ‎ كرد وقتى ديد آن خاك، خون شده، فرياد زد: واحُسَيْناهُ وا اِبْنَ رَسُولِ اللّه

زنها از هر سو بانگ شان به ناله بلند شد تا آنكه مدينه پر از شيون و ضجّه شد به طوريكه مانند آن هرگز شنيده نشده بود.(٣٠)

اين حديث را ابن حجر از ملا و ابن احمد در زياده مسند با مختصرتفاوت نقل كرده و روايت كرده كه آن تربت، تربت زمين قتلگاه آن حضرت بود.(٣١)

از اينگونه اخبار از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنينعليه‌السلام بسيار است و معلوم مى شود كه شهادت بر حسينعليه‌السلام نوشته شده و يكى از فضايل بزرگ، و افتخارات آن حضرت و آل محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين ، شهادت او بوده است.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ بعد از نوشتن اين فصل، مقاله اى از دانشمند فيزيك دان رابرت موريس پيچ تحت عنوان يك آزمون نتيجه بخش در كتاب اثبات خدا ص ٢٥ به نظر رسيد كه وجود خدا را براساس پيشگوييهاى پيامبران اثبات نموده است. اگر اين مرد دانشمند كه داراى سى و هفت اختراع ثبت شده و موفق به دريافت جايزه هاى باارزش علمى گرديده، از تاريخ اسلام و پيشگوييهاى پيغمبر و ائمهعليهم‌السلام آگاهى داشت، ايمانش به خدا استوارتر مى شد.

٢ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٦. سيره ابن هشام، ج ٢، ص ١١٤. اسد الغابه، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ـ ٢٢٥١، و ج ٢، ص ٥١٢ ـ ٥٧٠٤. الاستيعاب، ج ١، ص ٤١٨، و ج ٢، ص ٤٨١. كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٠٨ و ج ٢، ص ١٧. الجامع الصغير، ج ٢، ص ٦٦ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جزء هشتم (ج ٢، ط مصر ص ٢٧١ به بعد) از كتاب تاريخ صفين نصر بن مزاحم حكايتى نقل كرده كه از آوردن آن در اينجا ـ چون موجب تطويل است ـ معذوريم ولى خواننده عزيز را به مطالعه آن توصيه مى نمائيم تا بدانند چگونه اين حديث، ثابت و معروف بوده و معاويه و اطرافيانش با اينكه بر خودشان ظاهر بود بر باطلند، با امام حق نبرد كردند.

٣ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨.

٤ ـ السيرة الحلبية، ج ٢، ص ٧٨. اسدالغابة، ج ٤، ص ٤٧ و ج ٢، ص ١١٤. الاصابه، ج ١، ص ٤٢٦ ـ ٢٢٥١ و اين شعر را هم از خزيمه نقل كرده:

اِذا نَحْنُ بايَعْنا عَلِيَاً فَحَسْبُنا اَبُوْ حَسَن مِمّا نَخافُ مِنَ الْفِتَنِ

وَ فيه الذّى فيهِمْ مِنَ الْخَيْرِ كُلِّه وَ ما فيهِمْ بَعْضُ الذَّى فيهِ مِنْ حَسَنِ

الاستيعاب ج ١، ص ٤١٨.

٥ ـ السيرة الحلبيه، ج ٢، ص ٧٨.

٦ ـ ابن عبدالبر قرطبى در استيعاب مى گويد: از پيغمبر بطور متواتر نقل شده تَقْتُلُ عَمّارَ الفِئَةُ الْباغِيَة و اين از صحيح ترين احاديث و از خبرهاى غيبى و نشانيهاى پيامبرى آن حضرت است.

٧ ـ صواعق، ص ١٩٠ و ١٩١. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٢٩٤ و ٢٩٤٣.

٨ ـ صواعق، ص ١٩٠. مقتل خوارزمى، ص ١٥٦، ف٧.

٩ ـكنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٤.

١٠ ـ صواعق، ص ١٩٠.

١١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٦ و ح ٣٩٤١.

١٢ ـ صواعق، ص ١٩١. ذخائر العقبى، ص ١٤٨. تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

١٣ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٧٠، ف ٨.

١٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٥٩ و ٢٦٠.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٧ و ١٤٨.

١٦ ـ سمو المعنى ص ١٤١. الكامل، ج ٣ ص ٢٧٧ و ٢٧٨. طبرى، ج ٤، ص ٢٩٩.

١٧ ـ اسد الغابه، ج ٤، ص ١٦٩.

١٨ ـ الاصابه، ج ١، ص ٤١٠ ـ ٢١٨٢. اگر چه صاحب اصابه اين خبر را از مناقب شيخ مفيد نقل كرده اما چون ذيلى بر آن ننگاشته معلوم مى شود آن را معتبر شناخته است، و در ارشاد حبيب بن حماز به حاء مهمله بدون نقطه و زاى معجمه نقطه دار ذكر شده است.

١٩ ـ صواعق، ص ١٩١.

٢٠ ـ نور الابصار، ص ١١٥.

٢١ ـ اخبار الطوال ص ٢٢٦. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٠.

٢٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٠.

٢٣ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٢.

٢٤ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٤٩.

٢٥ ـ كنز العمال، ج ٧، ص ١١١، ح ٩٦٠.

٢٦ ـ السيرة النبوية، ج ٣، ص ٢٢٠.

٢٧ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٨ و ٥٠٩.

٢٨ ـ شرح نهج البلاغه، ج ٢، ص ٥٠٩.

٢٩ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٦٢، ف٨.

٣٠ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢١٨ و ٢١٩.

٣١ ـ صواعق ص ١٩١.


5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26