پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام11%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29786 / دانلود: 4611
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

نتايج قيام سيد الشهداء عليه‌السلام

هر نهضت و قيامى كه به منظور ايجاد سازمان نوين و نظام جديد و اصلاحات معنوى و اجتماعى و اقتصادى يا هر مقصد ديگر برپا شود خواه و ناخواه در افكار و اوضاع و احوال جامعه، عكس العملهائى مساعد يا نامساعد خواهد داشت، خواه منظور قيام كننده حمايت از حق و نجات انسانها و اصلاح امور و برقرارى عدالت اجتماعى و كمك به طبقات محروم و ستمديده، دفاع از حريم شرف و فضيلت و آزادى و ساير هدفهاى صحيح و انسانى باشد، يا آنكه غرض او از انقلاب، مقاصد شخصى و مادى و هدفهاى سياسى باشد.

البته نجاح و پيروزى يك فرد سياسى كه به مصلحت شخصى و براى رسيدن به مقام و منصب تلاش و مبارزه مى كند، در اينست كه در قيام سياسى بر حريف غالب و او را از صحنه سياست خارج و مقام مقصود را تصرف كند و اگر نتوانست به هدف سياسى خود برسد مغلوب و قيامش بى نتيجه خواهد شد و اگر پيروز شود، پيروزى او پيروزى فردى و محدود به همان زمان و دوران رياست و فرمانروائى است.

اما نجاح و ظفر مصلحين حقيقى، و كسانى كه براى حق و مصالح عاليه اجتماع قيام مى كنند، در اينست كه حق، حاكم و مصالح جامعه، تأمين و عدالت بر ظلم، و نظم و قانون بر بى نظمى و قانون شكنى، غالب و پيروز شود.

اين اشخاص اگر چه نتوانند در ظاهر طرف را مغلوب سازند و از پاى در آورند. و در ميدان نبرد حق و باطل، جان خود را در راه حمايت از حق از دست بدهند; امّا واكنش هاى طبيعى عمل آنها كه موافق با فطرت پاك هر بشر است، قلوب را به سوى حق متوجه مى سازد. فداكارى و علوّ همتشان باعث ميل و گرايش جامعه به خير و صلاح و عدالت و حق پرستى مى شود و براى ديگران و آيندگان سرمشق سودمند و علّت قوت احترام حق در نفوس و تنفر همگان از اهل باطل مى گردد.

اينست كه اين مردم، چون براى مصلحت عموم و نجات بشر و طرفدارى از حق قيام مى كنند، در مبارزه اى كه آغاز مى نمايند شكست نمى خورند چه در ظاهر نبرد را ببرند يا ببازند برنده و مظفّر هستند. و چون عملشان با حق و مصلحت نوع مربوط است و نوع، باقى و حق، پايدار است، پيروزى آنان هم جاودان و ابدى است.

برخلاف آنكه عملش راجع به مصلحت فرد باشد كه عمرش كوتاه و ناپايدار است، پس آن مظفريّت جاودانى خواهد داشت و اين كه جنبه فردى دارد، چند صباحى بيشتر باقى نيست.

پس هم از جنبه روانى و هم از جنبه حوادث تاريخى، اين مطلب قابل انكار نيست كه عكس العمل قيام رجال اصلاح و پيشوايان آزاديخواه و حق پرست، عكس العمل مساعد و مثبت و پايدار است.

نتايج و عكس العمل فداكارى بيمانند سيد الشهداءعليه‌السلام از هر جهت موافق و مساعد با هدف و مقصد آن حضرت شد، و امام در اين فداكارى و معامله اى كه با خدا كرد، نه فقط خسارت و زيان نكرد بلكه آنقدر سود و فايده برد كه غير از خدا كسى حساب و مقدارش را نمى داند.

اين هم يك امر بديهى و فطرى است كه در مبارزاتى كه بين اهل حق و باطل واقع مى شود، هركسى اهل حق را برنده مى داند و هركس دلش مى خواهد در صف اهل حق و جبهه حق پرستان نامش برده شود.

از وقتى حادثه جانسوز كربلا واقع شد، تا حال كسى پيدا نشده كه مايل باشد همكار شمر و حرمله باشد، يا از اعمال آنها متنفر نباشد، در مقابل در هر عصر و زمان ميليونها مردم آرزومند بوده و هستند كه از ياران حسينعليه‌السلام شمرده شوند.

ما با يك مقايسه و نشان دادن يك مثال ثابت مى كنيم كه حسينعليه‌السلام اين مبارزه را بُرد، و يزيد و اهل باطل مغلوب و شكست خوردند.

دو نفر را مثال مى آوريم كه هر دو به صورت، داراى يك سابقه بودند هر دو از سپاه ابن زياد بودند. هر دو در شمار لشكرى بودند كه براى كشتن حسين اعزام شده بودند.

يكى از آنها در نيمه راه، رياست و فرماندهى و جايزه و تمام امتيازات را ترك كرد، و به دنيا و مال و ثروت و آنچه داشت پشت پا زد و خود را به خدا فروخت.

و آن ديگرى از ستم و دشمنى با خاندان رسالت و خدمت به دودمان ابى سفيان و قساوت و بيرحمى چيزى فروگذار نكرد.

نام نامى شخص اول حّربن يزيد رياحى و نام منفور دومى: شمر بن ذى الجوشن بود.

حرّ اگر در جنگ با پسر پيغمبر اصرار می ورزيد و با سپاه بنى اميه همكارى مى كرد و به طمع جايزه و ترفيع رتبه و مقام، در صف اول سپاه كوفه قرار مى گرفت و هرچه مى توانست ظلم و ستم مى كرد و فرضاً العياذ بالله اگر روز عاشورا چند ساعت ديگر با عمر بن سعد مانده بود و اعمال شمر و سنان و حرمله و بيشتر از آن را هم مرتكب شده بود، سرانجام از اين اصرار جز اينكه نامش در تاريخ در رديف شمر و حرمله ذكر مى شد، چه سودى مى برد؟

ولى حرّ، هم قطار سپاه عمر سعد نبود، جسمش اگر چه چند صباحى در لشكر كوفه بود اما با روح و فكر و علوّ همتش در اصحاب حسينعليه‌السلام بود.

او به تمام امور مادّى پشت پا زد و با يك جهش و پرواز تاريخى از دنيا به سوى آخرت و از ظلمت به سوى نور و از باطل به سوى حق و از كفر به سوى اسلام شتافت، و خود را به سعادت جاودانى رسانيد، كارى كرد كه تاريخ نام او را در رديف زهير و حبيب و مسلم بن عوسجه ثبت كرد.

حرّ اگر به سوى امامعليه‌السلام باز نمى گشت، جز آنكه ابن زياد جايزه به او مى داد و درجه او را بالا مى برد و حقوقش را زياد مى كرد چه سودى مى برد؟

ولى امروز از هركس بپرسيد كه حرّ و شمر كدام يك بردند و كدام باختند، همه پاسخ مى دهند: حرّ برنده شد، حر سربلند شد، حرّ افتخار يافت. شمر سرنگون شد، شمر پست و خوار شد، شمر به لعن ابد گرفتار شد

به همين قياس هر كدام از اصحاب ابى عبداللهعليه‌السلام را با سران لشكر كوفه مقايسه كنيم، مى بينيم كه فتح و پيروزى نصيب اصحاب آن حضرت است.

مسلم بن عوسجه را با شبث بن ربعى، حبيب بن مظاهر را با عمروبن حجاج، عمرو بن قرظه انصارى را با برادرش كه در لشكر ابن سعد بود، مقايسه كنيد.

امروز نام مسلم و حبيب و عمرو بن قرظه محبوب دلها است و نام آن ملعونان در شمار كفار و اشقيا است.

پس در نتيجه فداكاريهاى مردان خدا و توفيق و مظفريت آنها شكى نيست، و اين حكم فطرى و عقلى و شرعى است كه اعمال مصلحين مثمر ثمر و نتيجه بخش است، و در دنيا و آخرت فداكارى آنها مأجور و مشكور است:

( اِنَّ اللهَ لا يَضيعُ اَجْرَ الْمحْسِنينَ ) (١)

به راستى كه خداوند پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند.

ما اگر چه در ضمن فصلهاى گذشته قسمتى از فوائد قيام و نتايج نهضت حسينى را تذكر داديم، مع ذلك براى آنكه در اين موضوع هم تا حدى كه با وضع اين كتاب سازگار باشد، به مقدار بصيرت و اطلاع ناقص خود بحث را ادامه مى دهيم و چون با مطالب گذشته ارتباط دارد اگر در بعضى موارد ناگزير از تكرار شديم، از خوانندگان ارجمند پوزش مى طلبيم:

١ تقرب و ارتقاء

درجه يكى از بزرگترين نتايج قيام سيد الشهداءعليه‌السلام ، ثمرات قرب و ارتقاء درجه آن حضرت در نزد خداوند متعال است.

به طوريكه از احاديث و اخبار استفاده مى شود، فداكارى حسينعليه‌السلام ، و تحمل آن نوائب و مصائب در راه خدا و نجات دين خدا، نتائج عظيمه و بركات كثيره بخشيد كه زبان و قلم ما از توصيف و تشريح آن عاجز است.

بهتر اينست كه خوانندگان; خود كتابهاى حديث و مقاتل مانند عوالم، بحار، نفس المهموم و كتابهاى فارسى مثل ناسخ التواريخ را مطالعه كنند و اخبارى را كه در فضيلت و تقدير از فداكارى حسينعليه‌السلام و اصحاب و دوستان و شيعيان و زوار و گريه كنندگان در مصيبت آن حضرت و انشاد شعر، و گريانيدن و ياد از تشنگى آن شهيد مظلوم در هنگام نوشيدن آب، روايت شده بخوانند تا بدانند خداوند متعال حسينعليه‌السلام را به چه انعامات عاليه و اكرامات عظيمه مخصوص گردانيده است.

فقط ما براى تيمن و تبرك يكى از آن احاديث را در اينجا نقل مى كنيم:

شيخ صدوق رضوان الله عليه به سند خود از حضرت باقر يا حضرت صادقعليهما‌السلام روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه امّ سلمه رضى الله عنها بود، و به او فرمود: كسى بر من وارد نشود، در اين اثنا حسينعليه‌السلام آمد و ام سلمه نتوانست او را منع كند، حسين بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله وارد شد، و امّ سلمه نيز به دنبال او شرفياب شد، ديد حسين بر سينه پيغمبر است، و پيغمبر گريه مى كند، و در دستش چيزى است كه آن را مى گرداند، پس فرمود: اى امّ سلمه اين جبرئيل است كه به من خبرمى دهد، اين حسين مقتول است و اين خاك زمينى است كه در آن كشته مى شود، آن را نزد خود نگهدار، وقتى كه تبديل به خون شد، حبيب من كشته شده است. امّ سلمه عرض كرد: يا رسول الله از خدا بخواه تا كشته شدن را از او دفع كند، فرمود: خواستم، پس خدا وحى كرد كه براى او درجه اى است كه به آن درجه احدى از مخلوق نمى رسد، و همانا كه براى او شيعه اى است كه شفاعت مى كنند، و شفاعتشان پذيرفته مى شود، و همانا مهدىعليه‌السلام از فرزندان اوست، پس خوشا به حال كسى كه از دوستان حسينعليه‌السلام باشد، و شيعيان او به خدا سوگند روز قيامت رستگارند(٢)

٢ ـ نجات اسلام مهمترين نتيجه قيام حسين عليه‌السلام

نجات اسلام از چنگال نقشه هاى بنى اميه است(٣)

براى اينكه تأثير نهضت حسينى معلوم شود و بدانيم كه چگونه حيات اسلام و بقاى شريعت، و قرآن رهين فداكارى ابى عبداللهعليه‌السلام است، توجه به خطراتى كه از ناحيه بنى اميه اسلام را صريحاً تهديد مى كرد، و مطالعه اجمالى سوابق پرونده بنى اميه لازم است.

هركس تاريخ اسلام، و حركات بنى اميه را در جاهليت و اسلام مطالعه كند به وضع خطرناكى كه از جانب آنها اسلام را تهديد بزوال، و انقراض مى نمود آگاه مى شود.

از آغاز بعثت تا دار الندوه(٤) و هجرت، و تا جنگ احد و غزوه احزاب، و فتح مكه، بنى اميه در هر خطرى كه متوجه جان پيغمبر و آئين توحيد و دين اسلام شد يا آن را مستقيماً خودشان ايجاد كرده بودند و يا در آن، شركت و دخالت داشته و تحريك مى كردند.

ريشه تمام مخاطرات و تحريكات ضد اسلام، خانه ابى سفيان بود.

ابوسفيان خودش و زنش هند و خواهرش حمالة الحطب، پسرهايش حنظله و يزيد و معاويه، پدر زنش عتبه، عموى زنش شيبه، برادر زنش وليد، پسر عمويش حكم و مروان و فرزندان او، و نوه اش يزيد; در جاهليت و اسلام در كار ايجاد خطر براى دين خدا تلاش داشتند و كينه هاى جاهليت را در اسلام از دل بيرون نساختند.

پيغمبر عظيم الشأن اسلام علاوه بر آنچه از آنها در دوران زندگى و دعوت مردم به خدا ديد در روشنائى وحى خطراتى را نيز كه در آينده از آنها متوجه به اسلام بود مى ديد و مكرر از آنها خبر مى داد، و خداوند اين طائفه خبيثه را در قرآن مجيد شجره ملعونه ناميد.

پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با يارى خدا تمام تحريكات و دسائس و لشكركشيها و دسته بنديهاى ابى سفيان را نقش بر آب نمود و طولى نكشيد كه قلاع استوار بت پرستى، مسخر اسلام و خداپرستان شد و جنود الهى بر سپاه اهريمن كفر و شرك پيروز گرديد، فتوحات پى در پى اسلام، ابوسفيان و حزب اموى را به پيشرفت كلمه توحيد مطمئن ساخت و طليعه درخشان نفوذ شريعت محمدى در قلوب مردم جهان هر روز ظاهرتر مى گشت.

بنى اميه از اينكه بتوانند با مبارزه علنى و علمدارى شرك و بت پرستى از رشد آئين نو جلوگيرى نمايند نااميد شده و دانستند كه دوران بت پرستى سپرى گرديده و دعوت به توحيد و آزادى و برابرى و برادرى و عدالت دنيا را دلباخته پيغمبر اسلام خواهد نمود، و صرف دلها از توحيد به شرك، و از برادرى و آزادى و مساوات و عدالت به امتياز قبيله اى و سلطه مطلق زمامداران و بى عدالتى، ممكن نيست. و فهميدند كه يگانه راه براى جلوگيرى از پيشرفت اسلام و حفظ عادات جاهليت، وارد شدن در جبهه مسلمين و پيشه كردن نفاق است.

مخالفت صريح با اسلام و دعوت پيغمبر، مثل آغاز بعثت طرفدارى نداشت، و مردم مزه شيرين ميوه هاى درخت توحيد را چشيده و هرگز حاضر نبودند آن را با حنظل كفر و اختلافات طبقاتى عوض كنند و همه از هيولاى زندگى عصر جاهليت وحشت داشتند.

زمامدار الهى، متواضع، فروتن، آزاد و بى تشريفات، مهربان، با وضع ساده و زندگى مختصر مادى، مثل يك فرد عادى زندگى مى كرد.

قوانين آسمانى دين جديد در حقّ همه يكنواخت اجرا مى شد.

پيغمبر اعظم با فقرا، رفاقت و مجالست داشت، اخلاق و روش او چنان مردم را شيفته او و قرآنش كرده بود كه ديگر كسى حاضر نبود اسم شرك و بت پرستى و زمامدارى سران مشركين مثل ابى سفيان و ابى جهل را بشنود.

بنى اميه اين حقايق را دريافتند و ابوسفيان و كسانش دانستند كه ديگر فكر و روش آنها محكوم شده و افكار نو و آئين توحيد، آنها را كنار گذاشته است.

متوجه شدند كه هرچه تأخير كنند، بيشتر عقب مى مانند، لذا با اكراه تمام از روى ناچارى اظهار اسلام كردند و در داخل جبهه اسلام مشغول دسايس، و فتنه انگيزى شده و منتظر فرصت بودند كه از پشت به اسلام خنجر زده و نهال دين توحيد را كه تازه شروع به رشد كرده بود از ريشه در آورند.

طولى نكشيد كه رحلت پيغمبر اعظم عالم اسلام را داغدار و يك تشنج فكرى بر جامعه سايه انداخت، و پاره اى را مايل به ارتجاع نمود و اختلاف بر سر خلافت پيش آمد، و بنى هاشم كه علىعليه‌السلام خليفه منصوص و معرفى شده از طرف پيغمبر، از آنها بود از دخالت در حكومت اسلامى بر كنار و ديگران روى كار آمدند. در اين موقع چنانچه پيش از اين هم به آن اشاره كرديم ابوسفيان به تكاپو و تلاش افتاد تا با يك جنگ داخلى جامعه اسلامى را متلاشى و سرتاسر شبه جزيره عربستان را به ارتجاع وادار نمايد، و به طور يقين اگر آن روز يك جنگ داخلى ميان مسلمين شروع مى شد و مسلمانان در مدينه شمشير به روى هم مى كشيدند، ارتجاع به بدترين صورت آشكار مى شد، زيرا مردم، تازه وارد به اسلام بودند و در شهرها و قبائل و عشائر، آنگونه كه بايد آئين نو، محكم و استوار نشده بود، رحلت پيغمبردلها را تكان داد و ضعفا را نسبت به آينده اسلام و بقاى دين آن حضرت به ترديد انداخته بود.

در مكه وضع طورى شد كه عتاب ابن اسيد، حاكم مكه متوارى شد. افرادى هم به فكر تحصيل امارت و زمامدارى افتاده بودند كه خوف تجزيه كشور اسلام و انهدام وحدت مسلمين و عقب گرد جامعه به وضع ناهنجار جاهليت، مانع كار آنها نبود.

در چنين وقتى، دست به شمشير بردن با سقوط قطعى اسلام فاصله اى نداشت و درهاى فتنه و امتحان به سوى مسلمانان باز شده بود.

ابوسفيان كه خوب به اوضاع آشنا بود، مشغول زمينه سازى براى يك جنگ داخلى شد و معلوم است كه در اين موقع بايد سراغ بنى هاشم و طرفداران آنها مخصوصاً علىعليه‌السلام رفت زيرا آنها هم فاميل پيغمبر و هم محبوبيت و شهرت داشتند. و هم خلافت، حقّ شرعى آنها بود و از اوضاع آن روز ناراضى بودند، و علاوه فاطمه زهرا سيدة نساء العالمين يگانه فرزند پيغمبر و يادگار آن سرور، حكومت ابى بكر را شرعى نمى دانست و بنى هاشم از بيعت با او خوددارى كرده و تحت رهبرى على خليفه منصوص، به طور آرام و دور از دست زدن به شمشير، ابوبكر و طرفدارانش را دعوت به رجوع به علىعليه‌السلام مى كردند و در مسجد احتجاج و مناشده مى نمودند.

ابوسفيان نزد علىعليه‌السلام آمد گفت: دستت را بده تا با تو بيعت كنم، به خدا سوگند! اگر بخواهى مدينه را پر از سوار و پياده سازم

علىعليه‌السلام درپاسخش فرمود: تو از اين سخنان غير از فتنه انگيزى قصدى ندارى، همانا به خدا سوگند، تو همواره بدخواه اسلام هستى ما را حاجت به نصيحت تو نيست پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وصيتى به من فرموده است كه من بر آن وصيت كار مى كنم(٥) شايد ابوسفيان در اين دعوى كه مدينه را از سوار و پياده پر كند زياد گزاف گوئى نمى كرد; زيرا شخصى مانند ابى سفيان فتنه گر مى توانست براى على كه داراى آن همه سوابق درخشان در اسلام بود، قشون و سپاه تهيه ببيند ولى علىعليه‌السلام نمى توانست با همكارى و بيعت ابى سفيان، و سپاهى كه او جمع آورى كند قيام نمايد، و مطالبه حق كند.

ابوسفيان همان كسى است كه احزاب را جمع آورى كرد و جنگ خندق را بپا نمود، با چنين سپاهى كه طبعاً سپهدار و فرمانده عمده آن، ابوسفيان خواهد بود، وارد كار شدن جز خسارت براى اسلام چيزى عايد نمى شد، و در واقع ابوسفيان مى خواست جنگ احزاب را به صورتى ديگر تجديد كند، اما على پيشواى حقيقت پرستان است و در وجودش يك ذرّه ميل به دنيا و حب و جاه و ملاحظه سود شخصى نبود، آب نااميدى بر روى دست او ريخت.

على بر حسب وصيت پيغمبر، وظايفى داشت كه از آن وظايف به قدر سر موئى تجاوز نمى كرد.

على مى دانست كه اگر دست به شمشير ببرد، مخالفان كسانى نيستند كه براى پرهيز از يك جنگ داخلى و حفظ مصلحت اسلام تسليم شوند و جنگ نكنند، و مى دانست كه آنها سرسختانه و لجوجانه جنگ مى كنند، و به هر نحو كه خاتمه يابد در اين موقع حساس، اسلام در خطر مى افتد; لذا چون از روحيه ديگران و حرصشان به رياست و حكومت با خبر بود، خودش حلم ورزيد و شمشير در غلاف كرد و خانه نشينى گزيد و ابوسفيان را طرد نمود.

با اين كيفيت، ابوسفيان در اينجا از اينكه بتواند ضربتى به اسلام بزند نااميد شد، و به انتظار فرصت بود، تا وقتى عثمان حكومت يافت و بنى اميه( قبيله اى كه دشمن پيغمبر بودند) رسماً زمامدار امور شدند.

اين پيشامد ابوسفيان را فوق العاده اميدوار ساخت، وارد مجلس عثمان شد و آن سخنان كفر آميز معروف را گفت.

عثمان هم در دوران خلافت خود هرچه كرد در جهت موافق مقاصد ابى سفيان بود: دست بنى اميه را در دخالت در كارها بازگذاشت و به آنها زور و قدرت داد و پولهاى كلان از بيت المال مسلمين به آنها بخشيد، و آنها را به فرماندارى و استاندارى ولايت برگزيد، و كسى مانند مروان را وزير خود قرار داد، و وليد خمار را والى كوفه ساخت، و معاويه را در شام مستقل و متنفذ كرد.

وقتى هم در اثر انقلاب و شورش مسلمانان كشته شد، پيراهن عثمانى از او به دست معاويه افتاد كه با اينكه معاويه با كشته شدن او موافق بود، و پايان دادن به كارش را به شورشيان واگذاشت، با آن پيراهن بر خليفه به حقّ، خروج كرد و آن فتنه هاى بى سابقه را در اسلام بپا ساخت و اصحاب پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را شهيد كرد و انتقام بدر و غزوات و جاهاى ديگر را از مهاجر و انصار گرفت و وقتى با حيله و نيرنگ خلافت را به غصب متصرف شد، رسماً به احكام شرع و تعاليم اسلام بى اعتنائى مى كرد و برنامه هاى اسلامى را از اعتبار انداخت و سبّ امير المؤمنين داماد و پسر عم و وصى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر منابر رايج كرد، و زياد را بر ايالت كوفه مسلط ساخت تا آنچه خواست با مال و جان و عرض مسلمانها انجام داد و براى اين كه حكومت در خاندانش باقى بماند و شريعت، شريعت اموى و روش، روش يزيدى گردد، يزيد را كه مجسمه معاصى و فساد و شرارت بود، وليعهد ساخت و وقتى مُرد، يزيد آنچه را معاويه از مظالم و جنايات و هتك شعائر انجام نداده بود انجام داد.

سرنوشت اسلام و مسلمين وقتى كه جوان بدنام و فاسق و متهتك و مستى مانند يزيد كه صريحاً و علناً پيغمبر اسلام را بازيگر مى خواند، بر مسند خلافت آن حضرت بنشيند معلوم بود، خصوص كه در اسلام رهبرى دينى و سياسى از هم جدا نيست. روشن بود كه فاتحه همه چيز خوانده مى شود.

عكس العمل اين وضع در خارج و داخل كشور اسلام بسيار ناپسند و موجب سوء تعبير و اتهام پيغمبر و ضعف اعتقاد و ايمان مردم مى شد.

وقتى خليفه رسماً شراب بنوشد و مجالس لهو و لعب ترتيب دهد و با بوزينه و سگ مأنوس گردد و گناهان كبيره را مرتكب شود، دين خدا ضعيف و احكام در انظار سبك، و اسلام بى اثر مى شود.

حسينعليه‌السلام تصميم گرفت از تمام آن سوء انعكاسها و انحرافات فكرى و دينى مردم جلوگيرى كند و معناى دين و خلافت و حكومت اسلامى و هدف دعوت جدش را به مردم بفهماند.

تصميم گرفت دين خدا را تعظيم نمايد، و به مردم اعلام كند كه اسلام مافوق همه چيز است و از جان و مال و فرزند و عائله، عزيزتر و قيمتى تر است.

تصميم گرفت كه عملاً مسلمانها را به بزرگداشت واجبات و فرائض دينى دعوت كند و جامعه را به اهميت گناه و معصيت متوجه سازد.

تصميم گرفت مسلمانها را از اينكه تحت تأثير اعمال زشت و تلقينات سوء و تبليغات گمراه كننده يزيد و بنى اميه قرار بگيرند مصونيت بخشد.

تصميم گرفت به مسلمانها ديندارى، استقامت و مقاومت در برابر ظلم و كفر را درس بدهد.

تصميم گرفت اسلام را نجات دهد و احكام قرآن و سنت پيغمبر را زنده سازد.

براى اينكار وسيله اى از اين مؤثرتر نبود كه حسينعليه‌السلام قيام كرد و از بيعت يزيد امتناع نمود و قبح اعمال و سوء رفتار و گناهان و روش ناپسند او را از مواد بطلان زمامدارى و حرمت بيعت اعلام كرد و پايدارى و ثبات ورزيد تا كشته شد. و خود را فداى دين خدا و احكام خدا كرد.

مردم مى دانستند، احكام اسلام كه ملعبه و بازيچه يزيد و مسخره او شده است، بقدرى با ارزش و عزيز است كه شخصى مثل حسينعليه‌السلام جان خود را براى رفع توهين و حفظ آنها نثار فرمود.

حسين، يزيد را در افكار مردم چنان كوبيد و رسوا كرد كه در انظار، حساب او از حساب دين و قرآن جدا شد و او به عنوان عنصر شرارت و خباثت و آلوده به فحشاء و غرق در فساد، و دشمن دين و خاندان نبوت شناخته و معروف شد.

بنى اميه پس از شهادت حسينعليه‌السلام از اينكه بتوانند از پشت به اسلام خنجر بزنند و اسلام را از پا در آورند محروم شدند و در نظر زن و مرد و جامعه مسلمين، و در افكار عموم، گروهى ستمگر و پادشاهانى مستبد معرفى شدند كه به زور سر نيزه و شمشير بر مردم مسلط شده و غاصب حقوق ملت و خائن به اسلام هستند.

مظلوميت سيد الشهداءعليه‌السلام آنچنان احساسات را بر ضدّ آنها به هيجان آورد كه مردم على رغم سياست آنها التزامشان به سنن و احكام اسلام بيشتر شد.

از اين جهت هيچ گزاف نيست كه ما او را مانند معين الدين اچميرى شاعر بزرگ هندى، دومين بنا كننده كاخ اسلام بعد از جدش، و مجدد بناى توحيد و يكتاپرستى بخوانيم.

٣ ـ بيدارى شعور دينى

در اثر تبليغات معاويه و روش او و همدستانش و دورى مردم از عهد رسالت و تعطيل اجراى برنامه هاى اسلام و توسعه ممالك اسلامى و ممنوع شدن تبليغات صحيح دينى و خانه نشين شدن شايستگان و دانشوران، شعور دينى مردم ضعيف گشت و افكار آنها انحطاط يافت، اكثريت مردم در برابر وضع موجود، خودباخته و شكسته خاطر و سرد شده بودند.

ذلت و خوارى و احساس زبونى و انظلام در جوامع اسلامى، مثل بيمارى سرطان پيكر اجتماع را فرا مى گرفت و استرخاء و سستى عجيب، آنها را از حركت و نشان دادن عكس العمل در برابر مظالم بنى اميه چنان بازداشته بود كه هرچه بر آنها تحميل مى كردند مى پذيرفتند، و همانطور كه عبدالله بن همام السلولى گفت.

فَاِنْ تَاْتُوا بِرَمْلَة اَو بِهِنْد نُبايِعُها اَميرَةَ مُؤمِنِياً(٦)

هركس را مى خواستند بر آنها حاكم مى ساختند و اگر زنان بنى اميه يا بوزينگان يزيد را هم نامزد حكومت مى كردند كسى از بيعت سر بر نمى تافت و همه از ترس زندان و قتل، آن را تصويب مى كردند.

خلوص نيت، فداكارى، شجاعت اخلاقى و نترسيدن از مرگ كه از صفات ممتاز و برجسته مسلمانان عصر پيغمبر بود، از بين رفته و از آن پهلوانان ايمان و قهرمانان فضيلت كه شهادت در راه نصرت دين و مرگ با عزت را به زندگى با ذلت ترجيح مى دادند، جز معدودى كه در راه يارى حسينعليه‌السلام كشته شدند، يا در گوشه و كنارها بى اطلاع از جريان امور بودند، كسى باقى نمانده بود.

شهادت امامعليه‌السلام و اصحاب نامدارش احساسات را بيدار و خصال انسانى را زنده ساخت و به مسلمانان درس مردانگى و استقامت داد كه هرچه در شورش هائى كه عليه بنى اميه مى كردند آنها را سركوب مى نمودند، و شكست مى دادند، و كشته مى شدند، روحيه آنان شكست نمى خورد و كشته شدن در راه هدف و مقصد را افتخار مى شمردند.

مصعب بن زبير وقتى همسر ارجمندش سكينهعليه‌السلام را درحزن و اندوه ديد گفت:

لَمْ يُبْقِ اَبُوكَ لاِبْنِ حُرَّة عُذْراً

پدرت براى هيچ آزاد زاده اى عذرى باقى نگذارد.

وَ اِنّ الاُلى بِالطَّفِ مِنْ آلِ هاشِم

تآسُوا فَسَنُّوا لِلكِرام التآسيا

آنان كه در كربلا از آل هاشم شكيبايى و پايدارى نمودند، براى مردم كريم و بزرگوار پايدارى و شكيبايى را سنت قرار دادند

حديث شماره : ٧

(حَدِيثُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام مَعَ الْمَنْصُورِ فِى مَوْكِبِهِ)

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام وَ ذُكِرَ هَؤُلَاءِ عِنْدَهُ وَ سُوءُ حَالِ الشِّيعَةِ عِنْدَهُمْ فَقَالَ إِنِّى سِرْتُ مَعَ أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ فِى مَوْكِبِهِ وَ هُوَ عَلَى فَرَسٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ خَيْلٌ وَ مِنْ خَلْفِهِ خَيْلٌ وَ أَنَا عَلَى حِمَارٍ إِلَى جَانِبِهِ فَقَالَ لِى يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ كَانَ فَيَنْبَغِى لَكَ أَنْ تَفْرَحَ بِمَا أَعْطَانَا اللَّهُ مِنَ الْقُوَّةِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنَ الْعِزِّ وَ لَا تُخْبِرَ النَّاسَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنَّا وَ أَهْلَ بَيْتِكَ فَتُغْرِيَنَا بِكَ وَ بِهِمْ قَالَ فَقُلْتُ وَ مَنْ رَفَعَ هَذَا إِلَيْكَ عَنِّى فَقَدْ كَذَبَ فَقَالَ لِى أَ تَحْلِفُ عَلَى مَا تَقُولُ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّ النَّاسَ سَحَرَةٌ يَعْنِى يُحِبُّونَ أَنْ يُفْسِدُوا قَلْبَكَ عَلَيَّ فَلَا تُمَكِّنْهُمْ مِنْ سَمْعِكَ فَإِنَّا إِلَيْكَ أَحْوَجُ مِنْكَ إِلَيْنَا فَقَالَ لِى تَذْكُرُ يَوْمَ سَأَلْتُكَ هَلْ لَنَا مُلْكٌ فَقُلْتَ نَعَمْ طَوِيلٌ عَرِيضٌ شَدِيدٌ فَلَا تَزَالُونَ فِى مُهْلَةٍ مِنْ أَمْرِكُمْ وَ فُسْحَةٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ حَتَّى تُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فِى شَهْرٍ حَرَامٍ فِى بَلَدٍ حَرَامٍ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ حَفِظَ الْحَدِيثَ فَقُلْتُ لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكْفِيَكَ فَإِنِّى لَمْ أَخُصَّكَ بِهَذَا وَ إِنَّمَا هُوَ حَدِيثٌ رَوَيْتُهُ ثُمَّ لَعَلَّ غَيْرَكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ يَتَوَلَّى ذَلِكَ فَسَكَتَ عَنِّى فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِى أَتَانِى بَعْضُ مَوَالِينَا فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُكَ فِى مَوْكِبِ أَبِى جَعْفَرٍ وَ أَنْتَ عَلَى حِمَارٍ وَ هُوَ عَلَى فَرَسٍ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَيْكَ يُكَلِّمُكَ كَأَنَّكَ تَحْتَهُ فَقُلْتُ بَيْنِى وَ بَيْنَ نَفْسِى هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ وَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِى يُقْتَدَى بِهِ وَ هَذَا الْآخَرُ يَعْمَلُ بِالْجَوْرِ وَ يَقْتُلُ أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ فِى الْأَرْضِ بِمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ وَ هُوَ فِى مَوْكِبِهِ وَ أَنْتَ عَلَى حِمَارٍ فَدَخَلَنِى مِنْ ذَلِكَ شَكٌّ حَتَّى خِفْتُ عَلَى دِينِى وَ نَفْسِى قَالَ فَقُلْتُ لَوْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ حَوْلِى وَ بَيْنَ يَدَيَّ وَ مِنْ خَلْفِي وَ عَنْ يَمِينِى وَ عَنْ شِمَالِى مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَاحْتَقَرْتَهُ وَ احْتَقَرْتَ مَا هُوَ فِيهِ فَقَالَ الْآنَ سَكَنَ قَلْبِى

ثُمَّ قَالَ إِلَى مَتَى هَؤُلَاءِ يَمْلِكُونَ أَوْ مَتَى الرَّاحَةُ مِنْهُمْ فَقُلْتُ أَ لَيْسَ تَعْلَمُ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً قَالَ بَلَى فَقُلْتُ هَلْ يَنْفَعُكَ عِلْمُكَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ إِذَا جَاءَ كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَيْنِ إِنَّكَ لَوْ تَعْلَمُ حَالَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَيْفَ هِيَ كُنْتَ لَهُمْ أَشَدَّ بُغْضاً وَ لَوْ جَهَدْتَ أَوْ جَهَدَ أَهْلُ الْأَرْضِ أَنْ يُدْخِلُوهُمْ فِى أَشَدِّ مَا هُمْ فِيهِمْ مِنَ الْإِثْمِ لَمْ يَقْدِرُوا فَلَا يَسْتَفِزَّنَّكَ الشَّيْطَانُ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَنِ انْتَظَرَ أَمْرَنَا وَ صَبَرَ عَلَى مَا يَرَى مِنَ الْأَذَى وَ الْخَوْفِ هُوَ غَداً فِى زُمْرَتِنَا فَإِذَا رَأَيْتَ الْحَقَّ قَدْ مَاتَ وَ ذَهَبَ أَهْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْجَوْرَ قَدْ شَمِلَ الْبِلَادَ وَ رَأَيْتَ الْقُرْآنَ قَدْ خَلُقَ وَ أُحْدِثَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ وَ وُجِّهَ عَلَى الْأَهْوَاءِ وَ رَأَيْتَ الدِّينَ قَدِ انْكَفَأَ كَمَا يَنْكَفِئُ الْمَاءُ وَ رَأَيْتَ أَهْلَ الْبَاطِلِ قَدِ اسْتَعْلَوْا عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ رَأَيْتَ الشَّرَّ ظَاهِراً لَا يُنْهَى عَنْهُ وَ يُعْذَرُ أَصْحَابُهُ وَ رَأَيْتَ الْفِسْقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اكْتَفَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ صَامِتاً لَا يُقْبَلُ قَوْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْفَاسِقَ يَكْذِبُ وَ لَا يُرَدُّ عَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ فِرْيَتُهُ وَ رَأَيْتَ الصَّغِيرَ يَسْتَحْقِرُ بِالْكَبِيرِ وَ رَأَيْتَ الْأَرْحَامَ قَدْ تَقَطَّعَتْ وَ رَأَيْتَ مَنْ يَمْتَدِحُ بِالْفِسْقِ يَضْحَكُ مِنْهُ وَ لَا يُرَدُّ عَلَيْهِ قَوْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْغُلَامَ يُعْطِى مَا تُعْطِى الْمَرْأَةُ وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَتَزَوَّجْنَ النِّسَاءَ وَ رَأَيْتَ الثَّنَاءَ قَدْ كَثُرَ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُنْفِقُ الْمَالَ فِى غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ فَلَا يُنْهَى وَ لَا يُؤْخَذُ عَلَى يَدَيْهِ وَ رَأَيْتَ النَّاظِرَ يَتَعَوَّذُ بِاللَّهِ مِمَّا يَرَى الْمُؤْمِنَ فِيهِ مِنَ الِاجْتِهَادِ وَ رَأَيْتَ الْجَارَ يُؤْذِى جَارَهُ وَ لَيْسَ لَهُ مَانِعٌ وَ رَأَيْتَ الْكَافِرَ فَرِحاً لِمَا يَرَى فِى الْمُؤْمِنِ مَرِحاً لِمَا يَرَى فِى الْأَرْضِ مِنَ الْفَسَادِ وَ رَأَيْتَ الْخُمُورَ تُشْرَبُ عَلَانِيَةً وَ يَجْتَمِعُ عَلَيْهَا مَنْ لَا يَخَافُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَأَيْتَ الْآمِرَ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِيلًا وَ رَأَيْتَ الْفَاسِقَ فِيمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ قَوِيّاً مَحْمُوداً وَ رَأَيْتَ أَصْحَابَ الْآيَاتِ يُحْتَقَرُونَ وَ يُحْتَقَرُ مَنْ يُحِبُّهُمْ وَ رَأَيْتَ سَبِيلَ الْخَيْرِ مُنْقَطِعاً وَ سَبِيلَ الشَّرِّ مَسْلُوكاً وَ رَأَيْتَ بَيْتَ اللَّهِ قَدْ عُطِّلَ وَ يُؤْمَرُ بِتَرْكِهِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُهُ وَ رَأَيْتَ الرِّجَالَ يَتَسَمَّنُونَ لِلرِّجَالِ وَ النِّسَاءَ لِلنِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَعِيشَتُهُ مِنْ دُبُرِهِ وَ مَعِيشَةُ الْمَرْأَةِ مِنْ فَرْجِهَا وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَتَّخِذْنَ الْمَجَالِسَ كَمَا يَتَّخِذُهَا الرِّجَالُ وَ رَأَيْتَ التَّأْنِيثَ فِى وُلْدِ الْعَبَّاسِ قَدْ ظَهَرَ وَ أَظْهَرُوا الْخِضَابَ وَ امْتَشَطُوا كَمَا تَمْتَشِطُ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا وَ أَعْطَوُا الرِّجَالَ الْأَمْوَالَ عَلَى فُرُوجِهِمْ وَ تُنُوفِسَ فِى الرَّجُلِ وَ تَغَايَرَ عَلَيْهِ الرِّجَالُ وَ كَانَ صَاحِبُ الْمَالِ أَعَزَّ مِنَ الْمُؤْمِنِ وَ كَانَ الرِّبَا ظَاهِراً لَا يُعَيَّرُ وَ كَانَ الزِّنَا تُمْتَدَحُ بِهِ النِّسَاءُ وَ رَأَيْتَ الْمَرْأَةَ تُصَانِعُ زَوْجَهَا عَلَى نِكَاحِ الرِّجَالِ وَ رَأَيْتَ أَكْثَرَ النَّاسِ وَ خَيْرَ بَيْتٍ مَنْ يُسَاعِدُ النِّسَاءَ عَلَى فِسْقِهِنَّ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ مَحْزُوناً مُحْتَقَراً ذَلِيلًا وَ رَأَيْتَ الْبِدَعَ وَ الزِّنَا قَدْ ظَهَرَ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَعْتَدُّونَ بِشَاهِدِ الزُّورِ وَ رَأَيْتَ الْحَرَامَ يُحَلَّلُ وَ رَأَيْتَ الْحَلَالَ يُحَرَّمُ وَ رَأَيْتَ الدِّينِ بِالرَّأْيِ وَ عُطِّلَ الْكِتَابُ وَ أَحْكَامُهُ وَ رَأَيْتَ اللَّيْلَ لَا يُسْتَخْفَى بِهِ مِنَ الْجُرْأَةِ عَلَى اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُنْكِرَ إِلَّا بِقَلْبِهِ وَ رَأَيْتَ الْعَظِيمَ مِنَ الْمَالِ يُنْفَقُ فِى سَخَطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَأَيْتَ الْوُلَاةَ يُقَرِّبُونَ أَهْلَ الْكُفْرِ وَ يُبَاعِدُونَ أَهْلَ الْخَيْرِ وَ رَأَيْتَ الْوُلَاةَ يَرْتَشُونَ فِى الْحُكْمِ وَ رَأَيْتَ الْوِلَايَةَ قَبَالَةً لِمَنْ زَادَ وَ رَأَيْتَ ذَوَاتِ الْأَرْحَامِ يُنْكَحْنَ وَ يُكْتَفَى بِهِنَّ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُقْتَلُ عَلَى التُّهَمَةِ وَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ يَتَغَايَرُ عَلَى الرَّجُلِ الذَّكَرِ فَيَبْذُلُ لَهُ نَفْسَهُ وَ مَالَهُ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُعَيَّرُ عَلَى إِتْيَانِ النِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَأْكُلُ مِنْ كَسْبِ امْرَأَتِهِ مِنَ الْفُجُورِ يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ يُقِيمُ عَلَيْهِ وَ رَأَيْتَ الْمَرْأَةَ تَقْهَرُ زَوْجَهَا وَ تَعْمَلُ مَا لَا يَشْتَهِى وَ تُنْفِقُ عَلَى زَوْجِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُكْرِى امْرَأَتَهُ وَ جَارِيَتَهُ وَ يَرْضَى بِالدَّنِيِّ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ رَأَيْتَ الْأَيْمَانَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيرَةً عَلَى الزُّورِ وَ رَأَيْتَ الْقِمَارَ قَدْ ظَهَرَ وَ رَأَيْتَ الشَّرَابَ يُبَاعُ ظَاهِراً لَيْسَ لَهُ مَانِعٌ وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَبْذُلْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِأَهْلِ الْكُفْرِ وَ رَأَيْتَ الْمَلَاهِيَ قَدْ ظَهَرَتْ يُمَرُّ بِهَا لَا يَمْنَعُهَا أَحَدٌ أَحَداً وَ لَا يَجْتَرِئُ أَحَدٌ عَلَى مَنْعِهَا وَ رَأَيْتَ الشَّرِيفَ يَسْتَذِلُّهُ الَّذِى يُخَافُ سُلْطَانُهُ وَ رَأَيْتَ أَقْرَبَ النَّاسِ مِنَ الْوُلَاةِ مَنْ يَمْتَدِحُ بِشَتْمِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَأَيْتَ مَنْ يُحِبُّنَا يُزَوَّرُ وَ لَا تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ رَأَيْتَ الزُّورَ مِنَ الْقَوْلِ يُتَنَافَسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْقُرْآنَ قَدْ ثَقُلَ عَلَى النَّاسِ اسْتِمَاعُهُ وَ خَفَّ عَلَى النَّاسِ اسْتِمَاعُ الْبَاطِلِ وَ رَأَيْتَ الْجَارَ يُكْرِمُ الْجَارَ خَوْفاً مِنْ لِسَانِهِ وَ رَأَيْتَ الْحُدُودَ قَدْ عُطِّلَتْ وَ عُمِلَ فِيهَا بِالْأَهْوَاءِ وَ رَأَيْتَ الْمَسَاجِدَ قَدْ زُخْرِفَتْ وَ رَأَيْتَ أَصْدَقَ النَّاسِ عِنْدَ النَّاسِ الْمُفْتَرِيَ الْكَذِبَ وَ رَأَيْتَ الشَّرَّ قَدْ ظَهَرَ وَ السَّعْيَ بِالنَّمِيمَةِ وَ رَأَيْتَ الْبَغْيَ قَدْ فَشَا وَ رَأَيْتَ الْغِيبَةَ تُسْتَمْلَحُ وَ يُبَشِّرُ بِهَا النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ رَأَيْتَ طَلَبَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ السُّلْطَانَ يُذِلُّ لِلْكَافِرِ الْمُؤْمِنَ وَ رَأَيْتَ الْخَرَابَ قَدْ أُدِيلَ مِنَ الْعُمْرَانِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَعِيشَتُهُ مِنْ بَخْسِ الْمِكْيَالِ وَ الْمِيزَانِ وَ رَأَيْتَ سَفْكَ الدِّمَاءِ يُسْتَخَفُّ بِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَطْلُبُ الرِّئَاسَةَ لِعَرَضِ الدُّنْيَا وَ يَشْهَرُ نَفْسَهُ بِخُبْثِ اللِّسَانِ لِيُتَّقَى وَ تُسْنَدَ إِلَيْهِ الْأُمُورُ وَ رَأَيْتَ الصَّلَاةَ قَدِ اسْتُخِفَّ بِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ عِنْدَهُ الْمَالُ الْكَثِيرُ ثُمَّ لَمْ يُزَكِّهِ مُنْذُ مَلَكَهُ وَ رَأَيْتَ الْمَيِّتَ يُنْبَشُ مِنْ قَبْرِهِ وَ يُؤْذَى وَ تُبَاعُ أَكْفَانُهُ وَ رَأَيْتَ الْهَرْجَ قَدْ كَثُرَ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُمْسِى نَشْوَانَ وَ يُصْبِحُ سَكْرَانَ لَا يَهْتَمُّ بِمَا النَّاسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْبَهَائِمَ تُنْكَحُ وَ رَأَيْتَ الْبَهَائِمَ يَفْرِسُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَخْرُجُ إِلَى مُصَلَّاهُ وَ يَرْجِعُ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ ثِيَابِهِ وَ رَأَيْتَ قُلُوبَ النَّاسِ قَدْ قَسَتْ وَ جَمَدَتْ أَعْيُنُهُمْ وَ ثَقُلَ الذِّكْرُ عَلَيْهِمْ وَ رَأَيْتَ السُّحْتَ قَدْ ظَهَرَ يُتَنَافَسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْمُصَلِّيَ إِنَّمَا يُصَلِّي لِيَرَاهُ النَّاسُ وَ رَأَيْتَ الْفَقِيهَ يَتَفَقَّهُ لِغَيْرِ الدِّينِ يَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الرِّئَاسَةَ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ مَعَ مَنْ غَلَبَ وَ رَأَيْتَ طَالِبَ الْحَلَالِ يُذَمُّ وَ يُعَيَّرُ وَ طَالِبَ الْحَرَامِ يُمْدَحُ وَ يُعَظَّمُ وَ رَأَيْتَ الْحَرَمَيْنِ يُعْمَلُ فِيهِمَا بِمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ لَا يَمْنَعُهُمْ مَانِعٌ وَ لَا يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْعَمَلِ الْقَبِيحِ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ الْمَعَازِفَ ظَاهِرَةً فِى الْحَرَمَيْنِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَتَكَلَّمُ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ وَ يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ فَيَقُومُ إِلَيْهِ مَنْ يَنْصَحُهُ فِى نَفْسِهِ فَيَقُولُ هَذَا عَنْكَ مَوْضُوعٌ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ يَقْتَدُونَ بِأَهْلِ الشُّرُورِ وَ رَأَيْتَ مَسْلَكَ الْخَيْرِ وَ طَرِيقَهُ خَالِياً لَا يَسْلُكُهُ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ الْمَيِّتَ يُهْزَأُ بِهِ فَلَا يَفْزَعُ لَهُ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ كُلَّ عَامٍ يَحْدُثُ فِيهِ مِنَ الشَّرِّ وَ الْبِدْعَةِ أَكْثَرُ مِمَّا كَانَ وَ رَأَيْتَ الْخَلْقَ وَ الْمَجَالِسَ لَا يُتَابِعُونَ إِلَّا الْأَغْنِيَاءَ وَ رَأَيْتَ الْمُحْتَاجَ يُعْطَى عَلَى الضَّحِكِ بِهِ وَ يُرْحَمُ لِغَيْرِ وَجْهِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْآيَاتِ فِى السَّمَاءِ لَا يَفْزَعُ لَهَا أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَتَسَافَدُونَ كَمَا يَتَسَافَدُ الْبَهَائِمُ لَا يُنْكِرُ أَحَدٌ مُنْكَراً تَخَوُّفاً مِنَ النَّاسِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُنْفِقُ الْكَثِيرَ فِى غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يَمْنَعُ الْيَسِيرَ فِى طَاعَةِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْعُقُوقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اسْتُخِفَّ بِالْوَالِدَيْنِ وَ كَانَا مِنْ أَسْوَإِ النَّاسِ حَالًا عِنْدَ الْوَلَدِ وَ يَفْرَحُ بِأَنْ يَفْتَرِيَ عَلَيْهِمَا وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ وَ قَدْ غَلَبْنَ عَلَى الْمُلْكِ وَ غَلَبْنَ عَلَى كُلِّ أَمْرٍ لَا يُؤْتَى إِلَّا مَا لَهُنَّ فِيهِ هَوًى وَ رَأَيْتَ ابْنَ الرَّجُلِ يَفْتَرِى عَلَى أَبِيهِ وَ يَدْعُو عَلَى وَالِدَيْهِ وَ يَفْرَحُ بِمَوْتِهِمَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ إِذَا مَرَّ بِهِ يَوْمٌ وَ لَمْ يَكْسِبْ فِيهِ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ مِنْ فُجُورٍ أَوْ بَخْسِ مِكْيَالٍ أَوْ مِيزَانٍ أَوْ غِشْيَانِ حَرَامٍ أَوْ شُرْبِ مُسْكِرٍ كَئِيباً حَزِيناً يَحْسَبُ أَنَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ عَلَيْهِ وَضِيعَةٌ مِنْ عُمُرِهِ وَ رَأَيْتَ السُّلْطَانَ يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ وَ رَأَيْتَ أَمْوَالَ ذَوِى الْقُرْبَى تُقْسَمُ فِى الزُّورِ وَ يُتَقَامَرُ بِهَا وَ تُشْرَبُ بِهَا الْخُمُورُ وَ رَأَيْتَ الْخَمْرَ يُتَدَاوَى بِهَا وَ يُوصَفُ لِلْمَرِيضِ وَ يُسْتَشْفَى بِهَا وَ رَأَيْتَ النَّاسَ قَدِ اسْتَوَوْا فِى تَرْكِ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَرْكِ التَّدَيُّنِ بِهِ وَ رَأَيْتَ رِيَاحَ الْمُنَافِقِينَ وَ أَهْلِ النِّفَاقِ قَائِمَةً وَ رِيَاحَ أَهْلِ الْحَقِّ لَا تَحَرَّكُ وَ رَأَيْتَ الْأَذَانَ بِالْأَجْرِ وَ الصَّلَاةَ بِالْأَجْرِ وَ رَأَيْتَ الْمَسَاجِدَ مُحْتَشِيَةً مِمَّنْ لَا يَخَال M .خَرَجْتَ مِمَّا هُمْ فِيهِ مِنَ الْجُرْأَةِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَ أَنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

(داستان امام صادقعليه‌السلام با منصور دوانيقى در ميان سواران همراه او:

٧ - حمران گويد: روزى در محضر امام صادقعليه‌السلام سخن از خلفاى ناحق و وضع بدى كه شيعه در نزدآنان دارند به ميان آمد.

حضرت فرمود: هنگامى من با ابو جعفر منصور بجائى مى رفتيم ، و او در ميان موكب خلافت بر اسبى سوار بود و از جلو و از پشت سرش گروهى سوار و من نيز در كنار او بر الاغى سوار بودم منصور به من گفت : اى ابا عبدالله كار (خلافت بسود ما) انجام شد (و ما بخلافت رسيديم ) و اكنون شايسته است كه تو نيز به اين نيروئى كه خدا بما داده و درب عزتى كه به روى ما گشوده خوشحال باشى ، و به مردم نگوئى كه تو از ما و از همه خاندانت بكار خلافت شايسته تر هستى تا ما را به شدت عمل نسبت به خودت و نسبت به مردم وادار كنى ؟

حضرت فرمايد: من بدو گفتم : هر كه اين سخن را از من براى تو نقل كرده دروغ گفته ، گفت : آيا بر اين سخنى كه مى گوئى قسم مى خورى ؟ فرمود: بدو گفتم : مردم افسونگرند يعنى مى خواهند دل تو را با من بد كنند تو نبايد سخن آنها را در گوش خود بگيرى زيرا كه ما به تو نيازمندتريم از تو به ماها گفت : يادت هست كه روزى من از تو پرسيدم : آيا ما به سلطلنت خواهيم رسيد؟ و تو گفتى : آرى زمانى دراز و پهناور و سخت ، و همچنان در كار خود مهلت داريد و در دنياى خود فراخمند زندگى كنيد تا وقتى كه چون حرامى را از ما در ماه حرام و در شهر حرامى بريزيد...

(امام فرمايد): من فهميدم كه حديث را خوب حفظ كرده بدو گفتم : شايد خداى عزوجل تو را از دست زدن بدينكار نگهدارى كند، زيرا من تو بالخصوص را نگفتم (كه چنين كارى مى كنى ) و اين سخن حديثى بود كه من بيان كردم ، وانگهى شايد كس ديگرى از خاندانت غير از تو مرتكب اين كار گردد.

اين سخن را كه شنيد ساكت شده چيزى نگفت

چون به خانه برگشتم يكى از دوستان ما به نزد من آمده و گفت : قربانت گردم به خدا من شما را در موكب (سلطنتى ) ابى جعفر ديدم كه بر الاغى سوار بودى و او اسبى سوار بود، و از روى اسب با شما سخن مى گفت مثل اينكه شما زير دست او بودى ، و من كه چنين ديدم پيش خود گفتم : اين حجت خدا است بر مردم و زمامدارى است كه بايد به او اقتدا شود، و اين ديگرى كسى است كه به ستم رفتار كند و فرزندان پيامبران را مى كشد، و خونهاى ناحق روى زمين مى ريزد، و با اينحال او در موكب سلطنتى و شوكت است و تو بر الاغى سوارى ؟ و از اين منظره شك و ترديدى در دلم افتاده كه از آن (بر عقيده ) خود و دينم ترسيدم ؟

حضرت فرمايد: من بدو گفتم : اگر تو فرشتگانى را كه گرداگرد من و پيش رو و پشت سر و طرف راست و چپ من بودند ميديدى او و بساط سلطنتيش ‍ را كوچك مى شمردى ! (آنمرد كه اين سخن را شنيد) گفت : اكنون دلم آرام شد.

سپس گفت : تا كى اينان بايد سلطنت كنند، يا تا چه وقت اين راحتى و آسايش را دارند؟

من بدو گفتم : آيا ندانى كه هر چيزى مدتى دارد؟ گفت : چرا، گفتم : آيا به تو سود بخشد اگر بدانى كه اين جريان (به سر آمدن دوران آنها) هر گاه زمانش فرا رسد از چشم بهم زدنى زودتر برسد! اگر تو حال ايشان را در نزد خداى عزوجل مى دانستى كه چه حالى است خشم تو نسبت به آنها بيشتر مى شد، و اگر تو كوشش كنى يا همه مردم روى زمين كوشش كنند كه اينان را از نظر گناه در وضعى سخترتر از وضعى كه اكنون در آن هستند در آورند نخواهند توانست ، پس شيطان تو را نلغزاند و پريشان نكند، كه به راستى عزت از آن خدا و رسول او و مردم با ايمان است ولى منافقان نمى دانند.

آيا ندانسته اى كه هر كه چشم به راه دولت ما باشد و بر آزار و ترس كه مى بيند شكيبايى ورزد فرداى قيامت در زمره ما محشور گردد پس هر گاه ديدى كه حق مرده ، و (حق جويان و) اهل حق از ميان رفتند و ديدى كه ستم همه شهرها را فرا گرفته ، و ديد كه (دستورات ) قرآن كهنه شده و چيزهائى كه در آن نيست در آن پديد شده ، و (آيات آن ) طبق دلخواه توجيه شده ، و ديدى كه آئين زيرو رو گشته چنانچه آب زيرو رو مى شود، و ديدى كه اهل باطل بر اهل حق بزرگى جويند، و ديدى كه شر و بدى آشكار است و از او نهى نشود و هر كه بد كند او را معذور دانند، وديد كه بزهكارى آشكار گرديده ، و مردان به مردمان و زنان به زنان اكتفا كنند، و ديدى كه شخص ‍ مؤ من مهر بر لب زده و سخنش را نپذيرند، و ديدى كه شخص فاسق دروغ گويد و كسى دروغ و افترايش را بر او باز نگرداند، و ديدى كه (بچه ) كوچك (مرد) بزرگ را خوار شمارد، و ديدى كه قطع رحم كنند، و ديدى هر كه را بكار بد بستايند خندان گردد و سخن گوينده را به او باز نگرداند و ديدى كه پسر بچه همان كند كه زنان كنند، و ديدى كه زنان با زنان تزويج كنند، و ديدى كه مدح و ثنا (و تملق و چاپلوسى ) بسيار گردد، و ديدى كه مرد مال خود را در غير راه اطاعت خدا خرج كند و كسی از كار او جلوگيرى نكند و دستش را نگيرند، و ديدى كه چون شخصى كوشش مؤ من را (در اطاعت خدا) بيند از كوشش او به خدا پناه برد، و ديدى كه همسايه همسايه آزارى كند و مانعى براى او در اين كار نيست ، و ديدى كه كافر خوشحال است از آنچه در مؤ من مى بيند و شاد است از اينكه در روى زمين فساد و تباهى بيند، و ديدى كه شراب را آشكارا بنوشند و براى نوشيدنش گردهم بر آيند كسانيكه از خداى عزوجل نمى ترسند، و ديدى كه امر كننده به معروف خوار است ، و فاسق در آنچه خدا دوست ندارد نيرومند و ستوده است ، و ديدى كه اهل قرآن و تفسير خوارند و هركه آنانرا دوست دارد نيز خوار است ، و ديدى كه راه خير بسته شده و به راه شر و بدى رفت و آمد گردد، و ديدى كه خانه كعبه تعطيل شده و دستور به نرفتن آن مى دهند، و ديدى كه مرد به زبان گويد آنچه را عمل بدان نكند، و ديدى كه مردان براى استفاده مردان خود را فربه كنند و زنان نيز براى زنان ، و ديدى كه زندگى مرد از پسش اداره گردد و زندگى زن از فرجش ، و ديدى زنان نيز چون مردان براى خود انجمنها ترتيب دهند، و ديدى در فرزندان عباس كارهاى زنانگى آشكار شد و خضاب كنند و سر را شانه زنند چنانچه زن براى شوهر خود خضاب كند، و به مردها براى فروج خود پول دهند (يعنى براى اينكه مردان با آنها كار شنيع انجام دهند، يا پول دهند تا مردان با زنانشان جمع شوند) و ديدى كه درباره استفاده از مرد رقابت شود و مردان بر سر اين كار غيرت ورزى كنند، و پولدار عزيزتر از مؤ من باشد، و ربا آشكار شود و بر آن سرزنشى نشود، و زنان بر دادن زنا ستايش شوند، و ديدى كه زن براى نكاح مردان با شوهر خود همكارى كند، و ديدى بيشتر مردم و بهترين خانه ها آن باشد كه با زنان در هرزگى آنها كمك گردد، و ديدى كه مردم به شهادت ناحق اعتماد كنند، و ديدى كه حرام حلال شود و حلال حرام گردد، و ديدى كه دين به راى تعيين شود و قرآن و احكام آن تعطيل گردد، و ديدى كه از روى دليرى بر خدا مردم براى انجام كار بد انتظار آمدن شب را نكشند، و ديدى كه مؤ من نتواند كار بد را انكار كند جز به دلش ، و ديدى كه مال كلان در مورد خشم خداى عزوجل خرج شود، و ديدى كه زمامداران به كافران نزديك شوند و از خوبان دورى گزينند، و ديدى كه فرمانروايان در داورى رشوه گيرند، و ديدى كه حكومت و فرمانروائى در مزايده قرار گيرد، و ديدى كه خويشاوندان محرم را نكاح كنند و به همانها اكتفا كنند، و ديدى كه به صرف تهمت و سوء ظن مردم را بكشند، و درباره استفاده از مرد نر غيرت ورزى شود و جان و مال سر اين كار دهند، و ديدى كه مرد براى آميزش با زنان مورد سرزنش قرار گيرد (و باصطلاح روز، هم جنس بازى مد شود)، و ديدى كه مرد از كسب زنش از هرزگى نان مى خورد، آنرا مى داند و به آن تن مى دهد، و ديدى كه زن بر مرد خود مسلط شود و كارى را كه مرد نمى خواهد انجام دهد و به شوهر خود خرجى مى دهد، و ديدى كه مرد زن و كنيزش را (براى زنا) كرايه مى دهد، و به خوراك و نوشيدنى پستى تن در مى دهد، و ديدى كه سوگندهاى بناحق بنام خدا بسيار گردد، و قمار بازى آشكار شود، و شراب را بدون مانع علنا بفروشند، و ديدى زنان خود را در اختيار كافران گذارند، و ديدى ساز و ضرب علنى گردد و بر سر كوى و بازار آشكارا زنند و كسى از آن جلوگيرى نكند و كسى جرات جلوگيرى آن را ندارد، و ديدى مردم شريف را خوار كند كسى كه مردم از تسلط و قدرتش ‍ ترس دارند، و ديدى كه نزديك ترين مردم به فرمانروايان كسى كه به دشنام گوئى ما خانواده ستايش شود، و ديدى هر كس ما را دوست دارد دروغگويش دانند و شهادتش را نپذيرند، و ديدى بر سر گفتن حرف زور و ناحق مردم با همديگر رقابت كنند، و ديدى كه شنيدن قرآن بر مردم سنگين و گران آيد و در عوض شنيدن چيزهاى ناروا براى آنها آسان و مطلوب است ، و ديدى كه همسايه همسايه را گرامى دارد از ترس زبانش ، و ديدى حدود خدا تعطيل شده و در آن طبق دلخواه خود عمل كنند، و ديدى كه مساجد طلاكارى و نقاشى شود، و ديدى راستگوترين مرد پيش آنها كسى است كه به دروغ افتراء بندد، و ديدى كه شر و سخن چينى آشكار گردد، و ديدى كه ستمكارى شيوع يافته ، و ديدى كه غيبت را سخن خوش مزه و نمكين شمارند، و مردم همديگر را بدان مژده دهند، و ديدى كه براى غير خدا به حج و جهاد روند، و ديدى كه سلطان بخاطر كافر مؤ من را خوار كند، و ديدى كه خرابى بر آبادانى چيره گشته ، و ديدى كه زندگى مرد از كم فروشى اداره مى شود، و ديدى خونريزى را آسان شمارند (و اهميتى در نظر مردم ندارد)، و ديدى كه مرد براى غرض دنيائى رياست مى طلبد و خود را به به دزبانى مشهور مى سازد تا از او بترسند و كارها را با او گذارند، و ديدى نماز را سبك شمارند، و ديدى كه مرد مال بسيار دارد و از وقتيكه آن را پيدا كرده زكاتش را نداده ، و ديدى كه گور مرده ها را بشكافند و آنها را بيازارند و كفن هايشان را بفروشند، و ديدى كه آشوب بسيار است ، و ديدى كه مرد روز خود را به نشئه (شراب ) به شب برد و شب را به مستى صبح كند و به وضعى كه مردم در آنند اهميت ندهد، و ديدى كه حيوانات را نكاح كنند، و ديدى كه حيوانات همديگر را بدرند، و ديدى كه مرد به نماز خانه خود رود و چون برگردد جامه در تن ندارد، و ديدى دل مردم سخت و چشمانشان خشك شود ياد خدا بر آنان سنگين آيد، و ديدى كسبهاى حرام شيوع يافته و بر سر آن رقابت كنند، و ديدى كه نماز خوان براى ريا و خودنمائى نماز مى خواند، و ديدى كه فقيه براى غير دين مسئله مى آموزد و طالب دنيا و رياست است و ديدى كه مردم با كسى هستند كه پيروز شود، و ديدى كه هر كس روزى حلال مى جويد مورد سرزنش و مذمت قرار مى گيرد و جوينده حرام مورد ستايش و تعظيم قرار مى گيرد، و ديدى كه در حرمين (مكه و مدينه ) كارهائى كه خدا دوست ندارد انجام گيرد، كسى از آنها جلوگيرى نكند و ميان مردم و انجام آنها كسى مانع نشود، و ديدى كه ساز و آواز در حرمين آشكارا گردد، و ديدى كه اگر كسى سخن حق گويد و امر به معروف و نهى از منكر كند ديگران او را نصيحت كنند و بگويند: اين كار بر تو لازم نيست ، و مردم به همديگر نگاه كنند (و هم چشمى كنند) و به مردم بدكار اقتداء كنند (و به اصطلاح امروز مدپرستى شايع گردد) و ببينى كه راه خير و طريقه آن خالى است و مشترى ندارد، و ديدى كه مرده را به مسخره گيرند و كسى براى مرگ او غمناك نشود، و ديدى كه هر سال بدى و بدعت تازه بيش از گذشته پيدا شده ، و ديدى كه مردم و انجمنها پيروى نكنند مگر از توانگران ، و ديدى كه به فقير چيز دهند در حاليكه به او بخندند و براى غير خدا به او ترحم كنند، و ديدى كه نشانه هاى آسمانى پديد آيد ولى كسى از آن هراس نكند، و ديديكه مردم بر هم بجهند چنانچه حيوانات بر هم مى جهند و هيچكس از ترس كار زشتى را انكار نكند، و ديدى كه مرد در غير اطاعت خدا زياد خرج كند ولى در مورد طاعت از كم هم دريغ دارد، و ديدى ناسپاسى پدر و مادر آشكار گشته و پدر و مادر را سبك شمارند و حال آنها در پيش فرزند از همه بدتر باشد و فرزند خوشحال است كه به آنها دروغ بندد، و ببينى كه زنها بر حكومت غالب گشته و هر كارى را قبضه كنند، و كارى پيش نرود جز آنچه طبق دلخواه آنان باشد، و ديدى كه پسر به پدر افتراء زند و به پدر و مادر خود نفرين كند و از مرگشان خوشحال شود.

و ديدى اگر روزى بر مردى بگذرد كه در آن روز گناهى نكرده باشد مانند هرزگى يا كم فروشى يا انجام كار حرام يا ميخوارگى آنروز گرفته و غمناك است و خيال كند كه روزش به هدر رفته و عمرش در آنروز تلف شده ، و ديدى كه سلطان خوراك را احتكار كند، و ديدى كه حق خويشاوندان پيغمبر (خمس ) بناحق تقسيم شود و بدان كه قمار بازى كنند و ميخوارگى كنند، و ديدى كه با شراب مداوا كنند و براى بيمار نسخه كنند و بدان بهبودى جويند، و ديدى كه مردم در مورد ترك امر به معروف و نهى از منكر و بى عقيده گى بدان يكسان شوند، و ديدى منافقان و اهل نفاث سر و صدائى دارند و اهل حق بى صدا و خاموشند، و ديدى كه براى اذان گفتن و نماز پول گيرند، و ديدى كه مسجدها پر است از كسانيكه ترس از خدا ندارند، و براى غيبت و خوردن گوشت مردم حق (بوسيله غيبت ) به مسجد آيند و در مسجدها از شراب مست كننده توصيف كنند، و ديدى كه شخص ‍ مست كه از خرد تهى گشته بر مردم پيش نمازى كند و به مستى او ايراد نگيرند، و چون مست گردد گراميش دارند و از او ملاحظه كنند و بدون بازخواست او را رها كنند و او را به مستيش معذور دارند، و ديدى هر كه مال يتيمان بخورد شايستگى او را بستايند، و ببينى كه داوران بخلاف دستور خدا داورى كنند، و ديدى كه زمامداران از روى طمع خيانتكار را امين خود سازند، و ديدى ميراث (يتيمان ) را فرمانروايان بدست مردمان بدكار و بى باك نسبت به خدا داده اند (تا مقدارى را به آنها دهند و مابقى را خود بالا كشند) از آنها حق و حسابى بگيرند و جلوى آنها را رها كنند تا هر چه مى خواهند در آنها انجام دهند، و ببينى كه بر فراز منبرها مردم را به پرهيزكارى دستور دهند ولى خود گوينده آن به دستورش عمل نكند، و ديدى كه وقت نمازها را سبك شمارند، و ديدى كه صدقه را به وساطت ديگران به اهلش دهند و به خاطر رضاى خدا ندهند بلكه روى درخواست مردم و اصرار آنها بپردازند، و ببينى كه تمام غم و اندوه مردم درباره شكم و عورتشان است ، باكى ندارند كه چه بخورند و به چه نكاح كنند و ببينى كه دنيا به آنها روى آورده ، و ببينى كه نشانه هاى حق مندرس و كهنه گشته

در چنين وقتى خود را واپاى و نگهدار و از خداى عزوجل نجات بخواه و بدان كه (در چنين وضعى ) مردم مورد خشم خداى عزوجل قرار گرفته اند و خداوند به خاطر كارى است كه به آنها مهلت داده ، مراقب باش و كوشش ‍ كن تا خداى عزوجل تو را بر خلاف آنچه مردم در آنند مشاهده كند تا اگر عذاب بر آنها نازل گردد و تو در ميان آنها باشى به سوى رحمت حق شتافته باشى و اگر جدا شوى آنان گرفتار شوند، و تو از روش آنان و بى باكى آنها نسبت به خدا عزوجل بيرون باشى ، و بدان كه به راستى خداوند پاداش ‍ نيكو كاران را ضايع نكند، و همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است )

حديث شماره : ٧

(حَدِيثُ أَبِى عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام مَعَ الْمَنْصُورِ فِى مَوْكِبِهِ)

مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِهِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِى عُمَيْرٍ جَمِيعاً عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى حَمْزَةَ عَنْ حُمْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِعليه‌السلام وَ ذُكِرَ هَؤُلَاءِ عِنْدَهُ وَ سُوءُ حَالِ الشِّيعَةِ عِنْدَهُمْ فَقَالَ إِنِّى سِرْتُ مَعَ أَبِى جَعْفَرٍ الْمَنْصُورِ وَ هُوَ فِى مَوْكِبِهِ وَ هُوَ عَلَى فَرَسٍ وَ بَيْنَ يَدَيْهِ خَيْلٌ وَ مِنْ خَلْفِهِ خَيْلٌ وَ أَنَا عَلَى حِمَارٍ إِلَى جَانِبِهِ فَقَالَ لِى يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَدْ كَانَ فَيَنْبَغِى لَكَ أَنْ تَفْرَحَ بِمَا أَعْطَانَا اللَّهُ مِنَ الْقُوَّةِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنَ الْعِزِّ وَ لَا تُخْبِرَ النَّاسَ أَنَّكَ أَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنَّا وَ أَهْلَ بَيْتِكَ فَتُغْرِيَنَا بِكَ وَ بِهِمْ قَالَ فَقُلْتُ وَ مَنْ رَفَعَ هَذَا إِلَيْكَ عَنِّى فَقَدْ كَذَبَ فَقَالَ لِى أَ تَحْلِفُ عَلَى مَا تَقُولُ قَالَ فَقُلْتُ إِنَّ النَّاسَ سَحَرَةٌ يَعْنِى يُحِبُّونَ أَنْ يُفْسِدُوا قَلْبَكَ عَلَيَّ فَلَا تُمَكِّنْهُمْ مِنْ سَمْعِكَ فَإِنَّا إِلَيْكَ أَحْوَجُ مِنْكَ إِلَيْنَا فَقَالَ لِى تَذْكُرُ يَوْمَ سَأَلْتُكَ هَلْ لَنَا مُلْكٌ فَقُلْتَ نَعَمْ طَوِيلٌ عَرِيضٌ شَدِيدٌ فَلَا تَزَالُونَ فِى مُهْلَةٍ مِنْ أَمْرِكُمْ وَ فُسْحَةٍ مِنْ دُنْيَاكُمْ حَتَّى تُصِيبُوا مِنَّا دَماً حَرَاماً فِى شَهْرٍ حَرَامٍ فِى بَلَدٍ حَرَامٍ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ قَدْ حَفِظَ الْحَدِيثَ فَقُلْتُ لَعَلَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكْفِيَكَ فَإِنِّى لَمْ أَخُصَّكَ بِهَذَا وَ إِنَّمَا هُوَ حَدِيثٌ رَوَيْتُهُ ثُمَّ لَعَلَّ غَيْرَكَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ يَتَوَلَّى ذَلِكَ فَسَكَتَ عَنِّى فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى مَنْزِلِى أَتَانِى بَعْضُ مَوَالِينَا فَقَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُكَ فِى مَوْكِبِ أَبِى جَعْفَرٍ وَ أَنْتَ عَلَى حِمَارٍ وَ هُوَ عَلَى فَرَسٍ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَيْكَ يُكَلِّمُكَ كَأَنَّكَ تَحْتَهُ فَقُلْتُ بَيْنِى وَ بَيْنَ نَفْسِى هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ وَ صَاحِبُ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِى يُقْتَدَى بِهِ وَ هَذَا الْآخَرُ يَعْمَلُ بِالْجَوْرِ وَ يَقْتُلُ أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ فِى الْأَرْضِ بِمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ وَ هُوَ فِى مَوْكِبِهِ وَ أَنْتَ عَلَى حِمَارٍ فَدَخَلَنِى مِنْ ذَلِكَ شَكٌّ حَتَّى خِفْتُ عَلَى دِينِى وَ نَفْسِى قَالَ فَقُلْتُ لَوْ رَأَيْتَ مَنْ كَانَ حَوْلِى وَ بَيْنَ يَدَيَّ وَ مِنْ خَلْفِي وَ عَنْ يَمِينِى وَ عَنْ شِمَالِى مِنَ الْمَلَائِكَةِ لَاحْتَقَرْتَهُ وَ احْتَقَرْتَ مَا هُوَ فِيهِ فَقَالَ الْآنَ سَكَنَ قَلْبِى

ثُمَّ قَالَ إِلَى مَتَى هَؤُلَاءِ يَمْلِكُونَ أَوْ مَتَى الرَّاحَةُ مِنْهُمْ فَقُلْتُ أَ لَيْسَ تَعْلَمُ أَنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ مُدَّةً قَالَ بَلَى فَقُلْتُ هَلْ يَنْفَعُكَ عِلْمُكَ أَنَّ هَذَا الْأَمْرَ إِذَا جَاءَ كَانَ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَيْنِ إِنَّكَ لَوْ تَعْلَمُ حَالَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ كَيْفَ هِيَ كُنْتَ لَهُمْ أَشَدَّ بُغْضاً وَ لَوْ جَهَدْتَ أَوْ جَهَدَ أَهْلُ الْأَرْضِ أَنْ يُدْخِلُوهُمْ فِى أَشَدِّ مَا هُمْ فِيهِمْ مِنَ الْإِثْمِ لَمْ يَقْدِرُوا فَلَا يَسْتَفِزَّنَّكَ الشَّيْطَانُ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ أَ لَا تَعْلَمُ أَنَّ مَنِ انْتَظَرَ أَمْرَنَا وَ صَبَرَ عَلَى مَا يَرَى مِنَ الْأَذَى وَ الْخَوْفِ هُوَ غَداً فِى زُمْرَتِنَا فَإِذَا رَأَيْتَ الْحَقَّ قَدْ مَاتَ وَ ذَهَبَ أَهْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْجَوْرَ قَدْ شَمِلَ الْبِلَادَ وَ رَأَيْتَ الْقُرْآنَ قَدْ خَلُقَ وَ أُحْدِثَ فِيهِ مَا لَيْسَ فِيهِ وَ وُجِّهَ عَلَى الْأَهْوَاءِ وَ رَأَيْتَ الدِّينَ قَدِ انْكَفَأَ كَمَا يَنْكَفِئُ الْمَاءُ وَ رَأَيْتَ أَهْلَ الْبَاطِلِ قَدِ اسْتَعْلَوْا عَلَى أَهْلِ الْحَقِّ وَ رَأَيْتَ الشَّرَّ ظَاهِراً لَا يُنْهَى عَنْهُ وَ يُعْذَرُ أَصْحَابُهُ وَ رَأَيْتَ الْفِسْقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اكْتَفَى الرِّجَالُ بِالرِّجَالِ وَ النِّسَاءُ بِالنِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ صَامِتاً لَا يُقْبَلُ قَوْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْفَاسِقَ يَكْذِبُ وَ لَا يُرَدُّ عَلَيْهِ كَذِبُهُ وَ فِرْيَتُهُ وَ رَأَيْتَ الصَّغِيرَ يَسْتَحْقِرُ بِالْكَبِيرِ وَ رَأَيْتَ الْأَرْحَامَ قَدْ تَقَطَّعَتْ وَ رَأَيْتَ مَنْ يَمْتَدِحُ بِالْفِسْقِ يَضْحَكُ مِنْهُ وَ لَا يُرَدُّ عَلَيْهِ قَوْلُهُ وَ رَأَيْتَ الْغُلَامَ يُعْطِى مَا تُعْطِى الْمَرْأَةُ وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَتَزَوَّجْنَ النِّسَاءَ وَ رَأَيْتَ الثَّنَاءَ قَدْ كَثُرَ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُنْفِقُ الْمَالَ فِى غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ فَلَا يُنْهَى وَ لَا يُؤْخَذُ عَلَى يَدَيْهِ وَ رَأَيْتَ النَّاظِرَ يَتَعَوَّذُ بِاللَّهِ مِمَّا يَرَى الْمُؤْمِنَ فِيهِ مِنَ الِاجْتِهَادِ وَ رَأَيْتَ الْجَارَ يُؤْذِى جَارَهُ وَ لَيْسَ لَهُ مَانِعٌ وَ رَأَيْتَ الْكَافِرَ فَرِحاً لِمَا يَرَى فِى الْمُؤْمِنِ مَرِحاً لِمَا يَرَى فِى الْأَرْضِ مِنَ الْفَسَادِ وَ رَأَيْتَ الْخُمُورَ تُشْرَبُ عَلَانِيَةً وَ يَجْتَمِعُ عَلَيْهَا مَنْ لَا يَخَافُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَأَيْتَ الْآمِرَ بِالْمَعْرُوفِ ذَلِيلًا وَ رَأَيْتَ الْفَاسِقَ فِيمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ قَوِيّاً مَحْمُوداً وَ رَأَيْتَ أَصْحَابَ الْآيَاتِ يُحْتَقَرُونَ وَ يُحْتَقَرُ مَنْ يُحِبُّهُمْ وَ رَأَيْتَ سَبِيلَ الْخَيْرِ مُنْقَطِعاً وَ سَبِيلَ الشَّرِّ مَسْلُوكاً وَ رَأَيْتَ بَيْتَ اللَّهِ قَدْ عُطِّلَ وَ يُؤْمَرُ بِتَرْكِهِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَقُولُ مَا لَا يَفْعَلُهُ وَ رَأَيْتَ الرِّجَالَ يَتَسَمَّنُونَ لِلرِّجَالِ وَ النِّسَاءَ لِلنِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَعِيشَتُهُ مِنْ دُبُرِهِ وَ مَعِيشَةُ الْمَرْأَةِ مِنْ فَرْجِهَا وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَتَّخِذْنَ الْمَجَالِسَ كَمَا يَتَّخِذُهَا الرِّجَالُ وَ رَأَيْتَ التَّأْنِيثَ فِى وُلْدِ الْعَبَّاسِ قَدْ ظَهَرَ وَ أَظْهَرُوا الْخِضَابَ وَ امْتَشَطُوا كَمَا تَمْتَشِطُ الْمَرْأَةُ لِزَوْجِهَا وَ أَعْطَوُا الرِّجَالَ الْأَمْوَالَ عَلَى فُرُوجِهِمْ وَ تُنُوفِسَ فِى الرَّجُلِ وَ تَغَايَرَ عَلَيْهِ الرِّجَالُ وَ كَانَ صَاحِبُ الْمَالِ أَعَزَّ مِنَ الْمُؤْمِنِ وَ كَانَ الرِّبَا ظَاهِراً لَا يُعَيَّرُ وَ كَانَ الزِّنَا تُمْتَدَحُ بِهِ النِّسَاءُ وَ رَأَيْتَ الْمَرْأَةَ تُصَانِعُ زَوْجَهَا عَلَى نِكَاحِ الرِّجَالِ وَ رَأَيْتَ أَكْثَرَ النَّاسِ وَ خَيْرَ بَيْتٍ مَنْ يُسَاعِدُ النِّسَاءَ عَلَى فِسْقِهِنَّ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ مَحْزُوناً مُحْتَقَراً ذَلِيلًا وَ رَأَيْتَ الْبِدَعَ وَ الزِّنَا قَدْ ظَهَرَ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَعْتَدُّونَ بِشَاهِدِ الزُّورِ وَ رَأَيْتَ الْحَرَامَ يُحَلَّلُ وَ رَأَيْتَ الْحَلَالَ يُحَرَّمُ وَ رَأَيْتَ الدِّينِ بِالرَّأْيِ وَ عُطِّلَ الْكِتَابُ وَ أَحْكَامُهُ وَ رَأَيْتَ اللَّيْلَ لَا يُسْتَخْفَى بِهِ مِنَ الْجُرْأَةِ عَلَى اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْمُؤْمِنَ لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُنْكِرَ إِلَّا بِقَلْبِهِ وَ رَأَيْتَ الْعَظِيمَ مِنَ الْمَالِ يُنْفَقُ فِى سَخَطِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ رَأَيْتَ الْوُلَاةَ يُقَرِّبُونَ أَهْلَ الْكُفْرِ وَ يُبَاعِدُونَ أَهْلَ الْخَيْرِ وَ رَأَيْتَ الْوُلَاةَ يَرْتَشُونَ فِى الْحُكْمِ وَ رَأَيْتَ الْوِلَايَةَ قَبَالَةً لِمَنْ زَادَ وَ رَأَيْتَ ذَوَاتِ الْأَرْحَامِ يُنْكَحْنَ وَ يُكْتَفَى بِهِنَّ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُقْتَلُ عَلَى التُّهَمَةِ وَ عَلَى الظِّنَّةِ وَ يَتَغَايَرُ عَلَى الرَّجُلِ الذَّكَرِ فَيَبْذُلُ لَهُ نَفْسَهُ وَ مَالَهُ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُعَيَّرُ عَلَى إِتْيَانِ النِّسَاءِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَأْكُلُ مِنْ كَسْبِ امْرَأَتِهِ مِنَ الْفُجُورِ يَعْلَمُ ذَلِكَ وَ يُقِيمُ عَلَيْهِ وَ رَأَيْتَ الْمَرْأَةَ تَقْهَرُ زَوْجَهَا وَ تَعْمَلُ مَا لَا يَشْتَهِى وَ تُنْفِقُ عَلَى زَوْجِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُكْرِى امْرَأَتَهُ وَ جَارِيَتَهُ وَ يَرْضَى بِالدَّنِيِّ مِنَ الطَّعَامِ وَ الشَّرَابِ وَ رَأَيْتَ الْأَيْمَانَ بِاللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَثِيرَةً عَلَى الزُّورِ وَ رَأَيْتَ الْقِمَارَ قَدْ ظَهَرَ وَ رَأَيْتَ الشَّرَابَ يُبَاعُ ظَاهِراً لَيْسَ لَهُ مَانِعٌ وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ يَبْذُلْنَ أَنْفُسَهُنَّ لِأَهْلِ الْكُفْرِ وَ رَأَيْتَ الْمَلَاهِيَ قَدْ ظَهَرَتْ يُمَرُّ بِهَا لَا يَمْنَعُهَا أَحَدٌ أَحَداً وَ لَا يَجْتَرِئُ أَحَدٌ عَلَى مَنْعِهَا وَ رَأَيْتَ الشَّرِيفَ يَسْتَذِلُّهُ الَّذِى يُخَافُ سُلْطَانُهُ وَ رَأَيْتَ أَقْرَبَ النَّاسِ مِنَ الْوُلَاةِ مَنْ يَمْتَدِحُ بِشَتْمِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ وَ رَأَيْتَ مَنْ يُحِبُّنَا يُزَوَّرُ وَ لَا تُقْبَلُ شَهَادَتُهُ وَ رَأَيْتَ الزُّورَ مِنَ الْقَوْلِ يُتَنَافَسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْقُرْآنَ قَدْ ثَقُلَ عَلَى النَّاسِ اسْتِمَاعُهُ وَ خَفَّ عَلَى النَّاسِ اسْتِمَاعُ الْبَاطِلِ وَ رَأَيْتَ الْجَارَ يُكْرِمُ الْجَارَ خَوْفاً مِنْ لِسَانِهِ وَ رَأَيْتَ الْحُدُودَ قَدْ عُطِّلَتْ وَ عُمِلَ فِيهَا بِالْأَهْوَاءِ وَ رَأَيْتَ الْمَسَاجِدَ قَدْ زُخْرِفَتْ وَ رَأَيْتَ أَصْدَقَ النَّاسِ عِنْدَ النَّاسِ الْمُفْتَرِيَ الْكَذِبَ وَ رَأَيْتَ الشَّرَّ قَدْ ظَهَرَ وَ السَّعْيَ بِالنَّمِيمَةِ وَ رَأَيْتَ الْبَغْيَ قَدْ فَشَا وَ رَأَيْتَ الْغِيبَةَ تُسْتَمْلَحُ وَ يُبَشِّرُ بِهَا النَّاسُ بَعْضُهُمْ بَعْضاً وَ رَأَيْتَ طَلَبَ الْحَجِّ وَ الْجِهَادِ لِغَيْرِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ السُّلْطَانَ يُذِلُّ لِلْكَافِرِ الْمُؤْمِنَ وَ رَأَيْتَ الْخَرَابَ قَدْ أُدِيلَ مِنَ الْعُمْرَانِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ مَعِيشَتُهُ مِنْ بَخْسِ الْمِكْيَالِ وَ الْمِيزَانِ وَ رَأَيْتَ سَفْكَ الدِّمَاءِ يُسْتَخَفُّ بِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَطْلُبُ الرِّئَاسَةَ لِعَرَضِ الدُّنْيَا وَ يَشْهَرُ نَفْسَهُ بِخُبْثِ اللِّسَانِ لِيُتَّقَى وَ تُسْنَدَ إِلَيْهِ الْأُمُورُ وَ رَأَيْتَ الصَّلَاةَ قَدِ اسْتُخِفَّ بِهَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ عِنْدَهُ الْمَالُ الْكَثِيرُ ثُمَّ لَمْ يُزَكِّهِ مُنْذُ مَلَكَهُ وَ رَأَيْتَ الْمَيِّتَ يُنْبَشُ مِنْ قَبْرِهِ وَ يُؤْذَى وَ تُبَاعُ أَكْفَانُهُ وَ رَأَيْتَ الْهَرْجَ قَدْ كَثُرَ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُمْسِى نَشْوَانَ وَ يُصْبِحُ سَكْرَانَ لَا يَهْتَمُّ بِمَا النَّاسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْبَهَائِمَ تُنْكَحُ وَ رَأَيْتَ الْبَهَائِمَ يَفْرِسُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَخْرُجُ إِلَى مُصَلَّاهُ وَ يَرْجِعُ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ ثِيَابِهِ وَ رَأَيْتَ قُلُوبَ النَّاسِ قَدْ قَسَتْ وَ جَمَدَتْ أَعْيُنُهُمْ وَ ثَقُلَ الذِّكْرُ عَلَيْهِمْ وَ رَأَيْتَ السُّحْتَ قَدْ ظَهَرَ يُتَنَافَسُ فِيهِ وَ رَأَيْتَ الْمُصَلِّيَ إِنَّمَا يُصَلِّي لِيَرَاهُ النَّاسُ وَ رَأَيْتَ الْفَقِيهَ يَتَفَقَّهُ لِغَيْرِ الدِّينِ يَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الرِّئَاسَةَ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ مَعَ مَنْ غَلَبَ وَ رَأَيْتَ طَالِبَ الْحَلَالِ يُذَمُّ وَ يُعَيَّرُ وَ طَالِبَ الْحَرَامِ يُمْدَحُ وَ يُعَظَّمُ وَ رَأَيْتَ الْحَرَمَيْنِ يُعْمَلُ فِيهِمَا بِمَا لَا يُحِبُّ اللَّهُ لَا يَمْنَعُهُمْ مَانِعٌ وَ لَا يَحُولُ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْعَمَلِ الْقَبِيحِ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ الْمَعَازِفَ ظَاهِرَةً فِى الْحَرَمَيْنِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يَتَكَلَّمُ بِشَيْءٍ مِنَ الْحَقِّ وَ يَأْمُرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ فَيَقُومُ إِلَيْهِ مَنْ يَنْصَحُهُ فِى نَفْسِهِ فَيَقُولُ هَذَا عَنْكَ مَوْضُوعٌ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَنْظُرُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ وَ يَقْتَدُونَ بِأَهْلِ الشُّرُورِ وَ رَأَيْتَ مَسْلَكَ الْخَيْرِ وَ طَرِيقَهُ خَالِياً لَا يَسْلُكُهُ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ الْمَيِّتَ يُهْزَأُ بِهِ فَلَا يَفْزَعُ لَهُ أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ كُلَّ عَامٍ يَحْدُثُ فِيهِ مِنَ الشَّرِّ وَ الْبِدْعَةِ أَكْثَرُ مِمَّا كَانَ وَ رَأَيْتَ الْخَلْقَ وَ الْمَجَالِسَ لَا يُتَابِعُونَ إِلَّا الْأَغْنِيَاءَ وَ رَأَيْتَ الْمُحْتَاجَ يُعْطَى عَلَى الضَّحِكِ بِهِ وَ يُرْحَمُ لِغَيْرِ وَجْهِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْآيَاتِ فِى السَّمَاءِ لَا يَفْزَعُ لَهَا أَحَدٌ وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَتَسَافَدُونَ كَمَا يَتَسَافَدُ الْبَهَائِمُ لَا يُنْكِرُ أَحَدٌ مُنْكَراً تَخَوُّفاً مِنَ النَّاسِ وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ يُنْفِقُ الْكَثِيرَ فِى غَيْرِ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يَمْنَعُ الْيَسِيرَ فِى طَاعَةِ اللَّهِ وَ رَأَيْتَ الْعُقُوقَ قَدْ ظَهَرَ وَ اسْتُخِفَّ بِالْوَالِدَيْنِ وَ كَانَا مِنْ أَسْوَإِ النَّاسِ حَالًا عِنْدَ الْوَلَدِ وَ يَفْرَحُ بِأَنْ يَفْتَرِيَ عَلَيْهِمَا وَ رَأَيْتَ النِّسَاءَ وَ قَدْ غَلَبْنَ عَلَى الْمُلْكِ وَ غَلَبْنَ عَلَى كُلِّ أَمْرٍ لَا يُؤْتَى إِلَّا مَا لَهُنَّ فِيهِ هَوًى وَ رَأَيْتَ ابْنَ الرَّجُلِ يَفْتَرِى عَلَى أَبِيهِ وَ يَدْعُو عَلَى وَالِدَيْهِ وَ يَفْرَحُ بِمَوْتِهِمَا وَ رَأَيْتَ الرَّجُلَ إِذَا مَرَّ بِهِ يَوْمٌ وَ لَمْ يَكْسِبْ فِيهِ الذَّنْبَ الْعَظِيمَ مِنْ فُجُورٍ أَوْ بَخْسِ مِكْيَالٍ أَوْ مِيزَانٍ أَوْ غِشْيَانِ حَرَامٍ أَوْ شُرْبِ مُسْكِرٍ كَئِيباً حَزِيناً يَحْسَبُ أَنَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ عَلَيْهِ وَضِيعَةٌ مِنْ عُمُرِهِ وَ رَأَيْتَ السُّلْطَانَ يَحْتَكِرُ الطَّعَامَ وَ رَأَيْتَ أَمْوَالَ ذَوِى الْقُرْبَى تُقْسَمُ فِى الزُّورِ وَ يُتَقَامَرُ بِهَا وَ تُشْرَبُ بِهَا الْخُمُورُ وَ رَأَيْتَ الْخَمْرَ يُتَدَاوَى بِهَا وَ يُوصَفُ لِلْمَرِيضِ وَ يُسْتَشْفَى بِهَا وَ رَأَيْتَ النَّاسَ قَدِ اسْتَوَوْا فِى تَرْكِ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيِ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تَرْكِ التَّدَيُّنِ بِهِ وَ رَأَيْتَ رِيَاحَ الْمُنَافِقِينَ وَ أَهْلِ النِّفَاقِ قَائِمَةً وَ رِيَاحَ أَهْلِ الْحَقِّ لَا تَحَرَّكُ وَ رَأَيْتَ الْأَذَانَ بِالْأَجْرِ وَ الصَّلَاةَ بِالْأَجْرِ وَ رَأَيْتَ الْمَسَاجِدَ مُحْتَشِيَةً مِمَّنْ لَا يَخَال M .خَرَجْتَ مِمَّا هُمْ فِيهِ مِنَ الْجُرْأَةِ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ وَ أَنَّ رَحْمَةَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ

(داستان امام صادقعليه‌السلام با منصور دوانيقى در ميان سواران همراه او:

٧ - حمران گويد: روزى در محضر امام صادقعليه‌السلام سخن از خلفاى ناحق و وضع بدى كه شيعه در نزدآنان دارند به ميان آمد.

حضرت فرمود: هنگامى من با ابو جعفر منصور بجائى مى رفتيم ، و او در ميان موكب خلافت بر اسبى سوار بود و از جلو و از پشت سرش گروهى سوار و من نيز در كنار او بر الاغى سوار بودم منصور به من گفت : اى ابا عبدالله كار (خلافت بسود ما) انجام شد (و ما بخلافت رسيديم ) و اكنون شايسته است كه تو نيز به اين نيروئى كه خدا بما داده و درب عزتى كه به روى ما گشوده خوشحال باشى ، و به مردم نگوئى كه تو از ما و از همه خاندانت بكار خلافت شايسته تر هستى تا ما را به شدت عمل نسبت به خودت و نسبت به مردم وادار كنى ؟

حضرت فرمايد: من بدو گفتم : هر كه اين سخن را از من براى تو نقل كرده دروغ گفته ، گفت : آيا بر اين سخنى كه مى گوئى قسم مى خورى ؟ فرمود: بدو گفتم : مردم افسونگرند يعنى مى خواهند دل تو را با من بد كنند تو نبايد سخن آنها را در گوش خود بگيرى زيرا كه ما به تو نيازمندتريم از تو به ماها گفت : يادت هست كه روزى من از تو پرسيدم : آيا ما به سلطلنت خواهيم رسيد؟ و تو گفتى : آرى زمانى دراز و پهناور و سخت ، و همچنان در كار خود مهلت داريد و در دنياى خود فراخمند زندگى كنيد تا وقتى كه چون حرامى را از ما در ماه حرام و در شهر حرامى بريزيد...

(امام فرمايد): من فهميدم كه حديث را خوب حفظ كرده بدو گفتم : شايد خداى عزوجل تو را از دست زدن بدينكار نگهدارى كند، زيرا من تو بالخصوص را نگفتم (كه چنين كارى مى كنى ) و اين سخن حديثى بود كه من بيان كردم ، وانگهى شايد كس ديگرى از خاندانت غير از تو مرتكب اين كار گردد.

اين سخن را كه شنيد ساكت شده چيزى نگفت

چون به خانه برگشتم يكى از دوستان ما به نزد من آمده و گفت : قربانت گردم به خدا من شما را در موكب (سلطنتى ) ابى جعفر ديدم كه بر الاغى سوار بودى و او اسبى سوار بود، و از روى اسب با شما سخن مى گفت مثل اينكه شما زير دست او بودى ، و من كه چنين ديدم پيش خود گفتم : اين حجت خدا است بر مردم و زمامدارى است كه بايد به او اقتدا شود، و اين ديگرى كسى است كه به ستم رفتار كند و فرزندان پيامبران را مى كشد، و خونهاى ناحق روى زمين مى ريزد، و با اينحال او در موكب سلطنتى و شوكت است و تو بر الاغى سوارى ؟ و از اين منظره شك و ترديدى در دلم افتاده كه از آن (بر عقيده ) خود و دينم ترسيدم ؟

حضرت فرمايد: من بدو گفتم : اگر تو فرشتگانى را كه گرداگرد من و پيش رو و پشت سر و طرف راست و چپ من بودند ميديدى او و بساط سلطنتيش ‍ را كوچك مى شمردى ! (آنمرد كه اين سخن را شنيد) گفت : اكنون دلم آرام شد.

سپس گفت : تا كى اينان بايد سلطنت كنند، يا تا چه وقت اين راحتى و آسايش را دارند؟

من بدو گفتم : آيا ندانى كه هر چيزى مدتى دارد؟ گفت : چرا، گفتم : آيا به تو سود بخشد اگر بدانى كه اين جريان (به سر آمدن دوران آنها) هر گاه زمانش فرا رسد از چشم بهم زدنى زودتر برسد! اگر تو حال ايشان را در نزد خداى عزوجل مى دانستى كه چه حالى است خشم تو نسبت به آنها بيشتر مى شد، و اگر تو كوشش كنى يا همه مردم روى زمين كوشش كنند كه اينان را از نظر گناه در وضعى سخترتر از وضعى كه اكنون در آن هستند در آورند نخواهند توانست ، پس شيطان تو را نلغزاند و پريشان نكند، كه به راستى عزت از آن خدا و رسول او و مردم با ايمان است ولى منافقان نمى دانند.

آيا ندانسته اى كه هر كه چشم به راه دولت ما باشد و بر آزار و ترس كه مى بيند شكيبايى ورزد فرداى قيامت در زمره ما محشور گردد پس هر گاه ديدى كه حق مرده ، و (حق جويان و) اهل حق از ميان رفتند و ديدى كه ستم همه شهرها را فرا گرفته ، و ديد كه (دستورات ) قرآن كهنه شده و چيزهائى كه در آن نيست در آن پديد شده ، و (آيات آن ) طبق دلخواه توجيه شده ، و ديدى كه آئين زيرو رو گشته چنانچه آب زيرو رو مى شود، و ديدى كه اهل باطل بر اهل حق بزرگى جويند، و ديدى كه شر و بدى آشكار است و از او نهى نشود و هر كه بد كند او را معذور دانند، وديد كه بزهكارى آشكار گرديده ، و مردان به مردمان و زنان به زنان اكتفا كنند، و ديدى كه شخص ‍ مؤ من مهر بر لب زده و سخنش را نپذيرند، و ديدى كه شخص فاسق دروغ گويد و كسى دروغ و افترايش را بر او باز نگرداند، و ديدى كه (بچه ) كوچك (مرد) بزرگ را خوار شمارد، و ديدى كه قطع رحم كنند، و ديدى هر كه را بكار بد بستايند خندان گردد و سخن گوينده را به او باز نگرداند و ديدى كه پسر بچه همان كند كه زنان كنند، و ديدى كه زنان با زنان تزويج كنند، و ديدى كه مدح و ثنا (و تملق و چاپلوسى ) بسيار گردد، و ديدى كه مرد مال خود را در غير راه اطاعت خدا خرج كند و كسی از كار او جلوگيرى نكند و دستش را نگيرند، و ديدى كه چون شخصى كوشش مؤ من را (در اطاعت خدا) بيند از كوشش او به خدا پناه برد، و ديدى كه همسايه همسايه آزارى كند و مانعى براى او در اين كار نيست ، و ديدى كه كافر خوشحال است از آنچه در مؤ من مى بيند و شاد است از اينكه در روى زمين فساد و تباهى بيند، و ديدى كه شراب را آشكارا بنوشند و براى نوشيدنش گردهم بر آيند كسانيكه از خداى عزوجل نمى ترسند، و ديدى كه امر كننده به معروف خوار است ، و فاسق در آنچه خدا دوست ندارد نيرومند و ستوده است ، و ديدى كه اهل قرآن و تفسير خوارند و هركه آنانرا دوست دارد نيز خوار است ، و ديدى كه راه خير بسته شده و به راه شر و بدى رفت و آمد گردد، و ديدى كه خانه كعبه تعطيل شده و دستور به نرفتن آن مى دهند، و ديدى كه مرد به زبان گويد آنچه را عمل بدان نكند، و ديدى كه مردان براى استفاده مردان خود را فربه كنند و زنان نيز براى زنان ، و ديدى كه زندگى مرد از پسش اداره گردد و زندگى زن از فرجش ، و ديدى زنان نيز چون مردان براى خود انجمنها ترتيب دهند، و ديدى در فرزندان عباس كارهاى زنانگى آشكار شد و خضاب كنند و سر را شانه زنند چنانچه زن براى شوهر خود خضاب كند، و به مردها براى فروج خود پول دهند (يعنى براى اينكه مردان با آنها كار شنيع انجام دهند، يا پول دهند تا مردان با زنانشان جمع شوند) و ديدى كه درباره استفاده از مرد رقابت شود و مردان بر سر اين كار غيرت ورزى كنند، و پولدار عزيزتر از مؤ من باشد، و ربا آشكار شود و بر آن سرزنشى نشود، و زنان بر دادن زنا ستايش شوند، و ديدى كه زن براى نكاح مردان با شوهر خود همكارى كند، و ديدى بيشتر مردم و بهترين خانه ها آن باشد كه با زنان در هرزگى آنها كمك گردد، و ديدى كه مردم به شهادت ناحق اعتماد كنند، و ديدى كه حرام حلال شود و حلال حرام گردد، و ديدى كه دين به راى تعيين شود و قرآن و احكام آن تعطيل گردد، و ديدى كه از روى دليرى بر خدا مردم براى انجام كار بد انتظار آمدن شب را نكشند، و ديدى كه مؤ من نتواند كار بد را انكار كند جز به دلش ، و ديدى كه مال كلان در مورد خشم خداى عزوجل خرج شود، و ديدى كه زمامداران به كافران نزديك شوند و از خوبان دورى گزينند، و ديدى كه فرمانروايان در داورى رشوه گيرند، و ديدى كه حكومت و فرمانروائى در مزايده قرار گيرد، و ديدى كه خويشاوندان محرم را نكاح كنند و به همانها اكتفا كنند، و ديدى كه به صرف تهمت و سوء ظن مردم را بكشند، و درباره استفاده از مرد نر غيرت ورزى شود و جان و مال سر اين كار دهند، و ديدى كه مرد براى آميزش با زنان مورد سرزنش قرار گيرد (و باصطلاح روز، هم جنس بازى مد شود)، و ديدى كه مرد از كسب زنش از هرزگى نان مى خورد، آنرا مى داند و به آن تن مى دهد، و ديدى كه زن بر مرد خود مسلط شود و كارى را كه مرد نمى خواهد انجام دهد و به شوهر خود خرجى مى دهد، و ديدى كه مرد زن و كنيزش را (براى زنا) كرايه مى دهد، و به خوراك و نوشيدنى پستى تن در مى دهد، و ديدى كه سوگندهاى بناحق بنام خدا بسيار گردد، و قمار بازى آشكار شود، و شراب را بدون مانع علنا بفروشند، و ديدى زنان خود را در اختيار كافران گذارند، و ديدى ساز و ضرب علنى گردد و بر سر كوى و بازار آشكارا زنند و كسى از آن جلوگيرى نكند و كسى جرات جلوگيرى آن را ندارد، و ديدى مردم شريف را خوار كند كسى كه مردم از تسلط و قدرتش ‍ ترس دارند، و ديدى كه نزديك ترين مردم به فرمانروايان كسى كه به دشنام گوئى ما خانواده ستايش شود، و ديدى هر كس ما را دوست دارد دروغگويش دانند و شهادتش را نپذيرند، و ديدى بر سر گفتن حرف زور و ناحق مردم با همديگر رقابت كنند، و ديدى كه شنيدن قرآن بر مردم سنگين و گران آيد و در عوض شنيدن چيزهاى ناروا براى آنها آسان و مطلوب است ، و ديدى كه همسايه همسايه را گرامى دارد از ترس زبانش ، و ديدى حدود خدا تعطيل شده و در آن طبق دلخواه خود عمل كنند، و ديدى كه مساجد طلاكارى و نقاشى شود، و ديدى راستگوترين مرد پيش آنها كسى است كه به دروغ افتراء بندد، و ديدى كه شر و سخن چينى آشكار گردد، و ديدى كه ستمكارى شيوع يافته ، و ديدى كه غيبت را سخن خوش مزه و نمكين شمارند، و مردم همديگر را بدان مژده دهند، و ديدى كه براى غير خدا به حج و جهاد روند، و ديدى كه سلطان بخاطر كافر مؤ من را خوار كند، و ديدى كه خرابى بر آبادانى چيره گشته ، و ديدى كه زندگى مرد از كم فروشى اداره مى شود، و ديدى خونريزى را آسان شمارند (و اهميتى در نظر مردم ندارد)، و ديدى كه مرد براى غرض دنيائى رياست مى طلبد و خود را به به دزبانى مشهور مى سازد تا از او بترسند و كارها را با او گذارند، و ديدى نماز را سبك شمارند، و ديدى كه مرد مال بسيار دارد و از وقتيكه آن را پيدا كرده زكاتش را نداده ، و ديدى كه گور مرده ها را بشكافند و آنها را بيازارند و كفن هايشان را بفروشند، و ديدى كه آشوب بسيار است ، و ديدى كه مرد روز خود را به نشئه (شراب ) به شب برد و شب را به مستى صبح كند و به وضعى كه مردم در آنند اهميت ندهد، و ديدى كه حيوانات را نكاح كنند، و ديدى كه حيوانات همديگر را بدرند، و ديدى كه مرد به نماز خانه خود رود و چون برگردد جامه در تن ندارد، و ديدى دل مردم سخت و چشمانشان خشك شود ياد خدا بر آنان سنگين آيد، و ديدى كسبهاى حرام شيوع يافته و بر سر آن رقابت كنند، و ديدى كه نماز خوان براى ريا و خودنمائى نماز مى خواند، و ديدى كه فقيه براى غير دين مسئله مى آموزد و طالب دنيا و رياست است و ديدى كه مردم با كسى هستند كه پيروز شود، و ديدى كه هر كس روزى حلال مى جويد مورد سرزنش و مذمت قرار مى گيرد و جوينده حرام مورد ستايش و تعظيم قرار مى گيرد، و ديدى كه در حرمين (مكه و مدينه ) كارهائى كه خدا دوست ندارد انجام گيرد، كسى از آنها جلوگيرى نكند و ميان مردم و انجام آنها كسى مانع نشود، و ديدى كه ساز و آواز در حرمين آشكارا گردد، و ديدى كه اگر كسى سخن حق گويد و امر به معروف و نهى از منكر كند ديگران او را نصيحت كنند و بگويند: اين كار بر تو لازم نيست ، و مردم به همديگر نگاه كنند (و هم چشمى كنند) و به مردم بدكار اقتداء كنند (و به اصطلاح امروز مدپرستى شايع گردد) و ببينى كه راه خير و طريقه آن خالى است و مشترى ندارد، و ديدى كه مرده را به مسخره گيرند و كسى براى مرگ او غمناك نشود، و ديدى كه هر سال بدى و بدعت تازه بيش از گذشته پيدا شده ، و ديدى كه مردم و انجمنها پيروى نكنند مگر از توانگران ، و ديدى كه به فقير چيز دهند در حاليكه به او بخندند و براى غير خدا به او ترحم كنند، و ديدى كه نشانه هاى آسمانى پديد آيد ولى كسى از آن هراس نكند، و ديديكه مردم بر هم بجهند چنانچه حيوانات بر هم مى جهند و هيچكس از ترس كار زشتى را انكار نكند، و ديدى كه مرد در غير اطاعت خدا زياد خرج كند ولى در مورد طاعت از كم هم دريغ دارد، و ديدى ناسپاسى پدر و مادر آشكار گشته و پدر و مادر را سبك شمارند و حال آنها در پيش فرزند از همه بدتر باشد و فرزند خوشحال است كه به آنها دروغ بندد، و ببينى كه زنها بر حكومت غالب گشته و هر كارى را قبضه كنند، و كارى پيش نرود جز آنچه طبق دلخواه آنان باشد، و ديدى كه پسر به پدر افتراء زند و به پدر و مادر خود نفرين كند و از مرگشان خوشحال شود.

و ديدى اگر روزى بر مردى بگذرد كه در آن روز گناهى نكرده باشد مانند هرزگى يا كم فروشى يا انجام كار حرام يا ميخوارگى آنروز گرفته و غمناك است و خيال كند كه روزش به هدر رفته و عمرش در آنروز تلف شده ، و ديدى كه سلطان خوراك را احتكار كند، و ديدى كه حق خويشاوندان پيغمبر (خمس ) بناحق تقسيم شود و بدان كه قمار بازى كنند و ميخوارگى كنند، و ديدى كه با شراب مداوا كنند و براى بيمار نسخه كنند و بدان بهبودى جويند، و ديدى كه مردم در مورد ترك امر به معروف و نهى از منكر و بى عقيده گى بدان يكسان شوند، و ديدى منافقان و اهل نفاث سر و صدائى دارند و اهل حق بى صدا و خاموشند، و ديدى كه براى اذان گفتن و نماز پول گيرند، و ديدى كه مسجدها پر است از كسانيكه ترس از خدا ندارند، و براى غيبت و خوردن گوشت مردم حق (بوسيله غيبت ) به مسجد آيند و در مسجدها از شراب مست كننده توصيف كنند، و ديدى كه شخص ‍ مست كه از خرد تهى گشته بر مردم پيش نمازى كند و به مستى او ايراد نگيرند، و چون مست گردد گراميش دارند و از او ملاحظه كنند و بدون بازخواست او را رها كنند و او را به مستيش معذور دارند، و ديدى هر كه مال يتيمان بخورد شايستگى او را بستايند، و ببينى كه داوران بخلاف دستور خدا داورى كنند، و ديدى كه زمامداران از روى طمع خيانتكار را امين خود سازند، و ديدى ميراث (يتيمان ) را فرمانروايان بدست مردمان بدكار و بى باك نسبت به خدا داده اند (تا مقدارى را به آنها دهند و مابقى را خود بالا كشند) از آنها حق و حسابى بگيرند و جلوى آنها را رها كنند تا هر چه مى خواهند در آنها انجام دهند، و ببينى كه بر فراز منبرها مردم را به پرهيزكارى دستور دهند ولى خود گوينده آن به دستورش عمل نكند، و ديدى كه وقت نمازها را سبك شمارند، و ديدى كه صدقه را به وساطت ديگران به اهلش دهند و به خاطر رضاى خدا ندهند بلكه روى درخواست مردم و اصرار آنها بپردازند، و ببينى كه تمام غم و اندوه مردم درباره شكم و عورتشان است ، باكى ندارند كه چه بخورند و به چه نكاح كنند و ببينى كه دنيا به آنها روى آورده ، و ببينى كه نشانه هاى حق مندرس و كهنه گشته

در چنين وقتى خود را واپاى و نگهدار و از خداى عزوجل نجات بخواه و بدان كه (در چنين وضعى ) مردم مورد خشم خداى عزوجل قرار گرفته اند و خداوند به خاطر كارى است كه به آنها مهلت داده ، مراقب باش و كوشش ‍ كن تا خداى عزوجل تو را بر خلاف آنچه مردم در آنند مشاهده كند تا اگر عذاب بر آنها نازل گردد و تو در ميان آنها باشى به سوى رحمت حق شتافته باشى و اگر جدا شوى آنان گرفتار شوند، و تو از روش آنان و بى باكى آنها نسبت به خدا عزوجل بيرون باشى ، و بدان كه به راستى خداوند پاداش ‍ نيكو كاران را ضايع نكند، و همانا رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است )


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26