پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 24998
دانلود: 2842

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24998 / دانلود: 2842
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

معجزات حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام

(١) يكى از چيزهائى كه ايمان به درستى، و صحت رسالات آسمانى، و دعوت پيامبران بر آن استوار است معجزه است.

تاريخ نبوات، اصل صدور معجزه را از انبياء ثابت مى سازد، و كتابهاى آسمانى از جمله قرآن مجيد معجزات چند نفر از انبياء را با صراحت و به تفصيل شرح داده اند.

همواره سنت بر اين جارى بوده كه از كسانى كه ادعاى نبّوت مى نمودند معجزه مى خواستند، و آنها نيز يك يا چند معجزه نشان مى دادند.

در زمان ما باور بعضی مردم نسبت به معجزات راجعه به امور مادّى مثل شفاى بيماران، زنده ساختن مردگان، قلب عصا به ثعبان، و نزول مائده، كم شده و پاره اى از كسانى كه مؤمن به انبياء هستند در مقام توجيه و تأويل برآمده، و برخى مى خواهند آنها را به علل و اسباب ظاهرى و مادى تطبيق نمايند، و جزء سنن و قواعد عالم مادّه معرفى كنند. و در عين حال، ايمان و باورشان نسبت به معجزات علمى قرآن بيشتر شده، و فهم و درك آنها براى پذيرفتن اين قبيل معجزات آماده تر گرديده است.

ولى حقيقت مطلب اين است كه بايد به تمام معجزات ايمان داشت، زيرا معجزه، نماينده قدرت غيبيه و توانائى مطلق الهى است، و كسى كه مؤمن به خدا و قدرت و علم او است و مى داند كه اين عالم را خداى قادر عالم حكيم آفريده است، جا ندارد در امكان صدور معجزه ترديد نمايد. مگر اين عالم، و اين جهان پهناور با اين كرات عظيم و مخلوقات كوچك و بزرگ معجزه نيست؟

معجزه آن چيزى است كه بشر نتواند از پيش خود بدون تهيه مقدمات و وسايل آن را بياورد و ظاهر سازد. بنابراين عالم معجزه است و اين آفرينش كوه ها، و درختها و اقيانوسها و خورشيدها و منظومه ها، همه معجزه است.

نزول مائده، احضار درخت، احياء اموات، تكلم سنگريزه و امثال و نظاير اين كارها بدون اسباب مادّى معجزه است. همچنانكه آنها معجزه هستند اينها هم معجزه اند: فرقى كه هست اين است كه اين معجزات كبيره عالم، و جبال و اقيانوس و درياها و كرات هميشه مورد ديد و نگاه ما هستند لذا از آن تعجب نمى كنيم و استبعاد نمى نمائيم. اما معجزات انبياء چون غالباً ابدى نبوده اند، و پيوسته در منظر ما نيستند وقتى نقل شود مورد تعّجب، و استبعاد مى گردد.

اين هم يكى از سنن الهيه است كه كسانى كه از طرف خدا به پيامبرى برگزيده مى شوند بايد معجزه داشته باشند تا اگر كسى ادعاى پيغمبرى كند و معجزه اظهار ننمايد برخلاف سنت الهيه باشد و دعوايش پذيرفته نشود.

فلاسفه بزرگ مانند ابن سينا، فارابى و ابن مسكويه به معجزات انبياء ايمان داشته اند.

فريد وجدى در دائرة المعارف(٢) بعد از آنكه راجع به معجزات انبياء و حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرحى نگاشته مى نويسد:

امروز كسى كه بتواند انكار امكان حدوث معجزات را بنمايد يافت نمى شود مگر جمعى از مادّيين، و آنها هم اگر مطالعات و تحقيقات علمائى امثال وليم كروكس، روسل، ولاس، لورد افبرى، اكسون، تندل، باركس، لودج، سورغان و ديگران از علماى انگليس و فلامريون، دكتر داريكس و دكتر جيبيه و استاد شارل ريشه از علماى فرانسه،و گروه بسيارى از علماى ايتاليا، آلمان، روس و غيره ايشان را در مباحث نفيسه مباحث راجع به روح مطالعه مى كردند، هر آينه مى ديدند كه اين اشخاص با آزمايشهائى كه روى قواى نفيسه نموده اند به نواميس بالاترى از نواميس حاكمه بر مادّه پى برده اند كه آن نواميس مى توانند عمل نواميس مادّى را ابطال نمايند و پديده هائى كه خارق نظام طبيعت و مادّه باشند نشان بدهند. به اين جهت امكان معجزات در عصر ما ثابت، و معلوم شده است كه معجزات نيز تابع نواميس مخصوص به خود هستند...

بديهى است در زمان ما عمده اتكاى كسانى كه وقوع معجزه را باور دارند به نقل است اما نه نقلى كه احتمال خلاف در آن راه داشته باشد بلكه نقلى كه حصول قطع و يقين به آن از رؤيت چشم كمتر نيست. بعضى گمان مى كنند دعواى معجزه خردپسند، و يا با اصول و موازين علمى موافق نيست، و يا اثبات وقوع آن دشوار است. اما اين كسان سخت در اشتباه مى باشند; زيرا عقل هيچ راهى براى ردّ اين دعوا ندارد بلكه امكان آن را تأييد و تصديق مى نمايد و وقوع آن را از راه مشاهده بصرى يا دليل سمعى، و نقل قطعى و متواتر مى پذيرد.

اين كسان كه براى باور كردن معجزات قدم پيش نمى گذارند و آن را با موازين علم موافق نمى دانند، اگر مقصودشان از اين موازين همين موازينى است كه تا كنون بشر در ناحيه علوم مادّى به آن دست يافته و براى او راه يك شناسائيهائى در محيط عالم مادّه شده است، به آنها پاسخ مى دهيم كه: ما در صحت دعواى وقوع معجزه به اين موازين احتياج نداريم; زيرا آن موازين وسيله درك تمام حقايق نيستند، و راه درك و كشف حقايق منحصر به اين موازين نيست.

چنانكه يقين داريم هم اكنون در برابر ما مجهولاتى هستند كه بشر هنوز نايل به شناختن آنها نشده; و اين اسباب و موازين حسّى و تجربى هم ما را به آن مجهولات هدايت نمى كند. اما نمى توانيم منكر وجود آن مجهولات شويم، مگر آنكه از راه برهان عقلى امتناع آن ثابت شود.

پس اگر از راه موازين علمى محسوسه، وقوع يك حادثه خارق العاده معلوم نشد انكار آن صحيح نيست، و دليل بر گستاخى، و غرور و اعتماد بيجا به يك سلسله اطلاعات ناتمام و يك مشت فرمول و فرضيه هاى غير قطعى است.

مَثَل چنين اشخاص، مَثَل كسى است كه در شيمى، مطلع و متخصص و عالم باشد و بخواهد مسائل علم پزشكى را يكجا از دريچه علم شيمى بررسى و مورد ردّو قبول و نقض و ابرام قرار دهد، در حالى كه پزشكان عالم براساس همان مسائلى كه مورد ترديد آن عالم شيمى است و به آن معرفت ندارد و در دنياى علم خودش دليلى بر آن نجسته، هر روز هزاران بيمار را درمان مى كنند.

معجزات انبياء و كرامات اولياء يك پديده هائى است كه نسبت به آنها، و تعليل وجود آنهاهمان چيزى را بايد گفت كه نسبت به تمام اين عالم مى گوئيم شما مى خواهيد آنها را اسرار عالم خلقت بگوئيد، مى خواهيد خارق عادات بدانيد، هراسمى روى آنهابگذاريد بالأخره ما مى گوئيم اين چيزهائى كه اسمش معجزه است در عالم روى داده است، و به بالاترين نقلهاى متواتر، وقوع آن ثابت و مسلم و قطعى است، و تعليل آن به علل مادّى هم صحيح نيست، و اگر كسى بخواهد براى اينكه باور مردم را با اين مسائل جلب كند، آنها را به علل مادّى نسبت دهد و توجيهاتى در اين زمينه ها بنمايد، به خطا رفته است زيرا قلب عصا بثعبان(٣) ، و احياء موتى(٤) با علل مادى هيچ رابطه اى ندارد.

و اگر اين نقل ها در مورد معجزه نبود، و خبر از يك پيشامد عادى بود با يك صدم اين نقل ها و خبرها همه كس آن را مى پذيرفت اما چون اخبار از معجزات، اخبار از يك كار غير مأنوس و خلاف عادت است، قدرى در برابر آن مى ايستيم و بعد از تأمل آن را قبول مى كنيم.

در همين عصر خودمان گاهى روزنامه ها خبرهائى از حوادث جوّى و وقايع غريب و شگف انگيز مى دهند كه باور آن، براى ما دشوار است، و اگر يك فرد عادى آن خبر را مى داد او را استهزاء مى كرديم، و زود باور و كم خردش مى شمرديم ولى اكنون كه روزنامه مى نويسد يا راديو خبر مى دهد و خبرگزارى مثلاً آسوشيتدپرس آن را مخابره كرده همه آن را باور مى كنند، زيرا اگر بنا باشد بخواهند در خبر خبرگزاريها ترديد كنند و ترتيب اثر ندهند، بايد تمام اخبار خبرگزاريها را كنار بگذارند در حالى كه امور سياسى و اقتصادى براساس همين خبرها جريان دارد.

ولى ما مى گوئيم اين حساب غلط است. هم خبريك فرد عادى را كه امكان دارد با واقع مطابق باشد، نبايدبدون دليل رد كرد، و هم خبر فلان خبرگزارى را در حالى كه يك شواهد و قرائنى آن را تأييد نمى كند نمى توان باور كرد، هر چند ردّ هم نبايد نمود ودربقعه امكان بايد گذاشت.

بيشترافراد اينطور هستند كه خبرهائى كه يك نفرخبرنگار مى دهد باور مى كنند; وبه آن ترتيب اثر مى دهند يا اگر از يك ستاره شناس مجهول الهويه نقل شود كه در فلان روز فلان ستاره دنباله دار با زمين تصادم مى كند و زمين متلاشى مى شود، مى پذيرند و در وحشت و نگرانى به سر مى برند، ولى اينهمه اخبارى راكه در مورد معجزات انبياء خصوصاً معجزات حضرت خاتم الانبياء و ائمه طاهرينعليهم‌السلام در معتبرترين كتابهاى تاريخ و حديث ضبط و ثبت است; و تاريخ نگاران بسيار متتبع و با اطلاع آن را نقل نموده اند با اينكه بر صحت بسيارى از آنها شواهد قطع آور در دست است نمى پذيرند و حاضر نيستند حداقل چند خبر از اين خبرها را راست و مطابق واقع بدانند. من گمان نمى كنم كه راستى كسانى باشند كه از تواتر معجزات آن طور كه يك نفر متتبع در كتب و محيط به مدارك تاريخى آگاه است، آگاه باشند و مع ذلك آن را نپذيرند; بلكه بيشتر گمان مى رود باور نداشتن اين اشخاص به علت بى اطلاعى و مراجعه نكردن به كتابهاى تاريخ و حديث و به ندرت از روى تعصب و اغراض ديگر باشد; وگرنه با وجود قوه تعقل و استقامت فكر، نپذيرفتن اين اخبار و ردّ كلى آنها، حاكى از عدم اعتدال قوه فكريه، وشذوذ و انحراف عقلى است.

به هر حال به نظر ما، منكرين معجزه غير از استبعاد، حرف ديگر ندارند و استبعاد هم هيچگاه مورد اعتناى خردمندان، و مستند حكم جزمى عقلى نبوده و نخواهد بود.

سخن در اين مبحث در اينجا بيش از اين مورد ندارد خصوصاً كه خوانندگان ما بيشتر كسانى هستند كه مؤمن به معجزات و خارق عادتند، بنابر اين در مقام ذكر پاره اى از معجزات سيد مظلومان حسينعليه‌السلام نيازى به مقدمه و توضيحات بيشتر نداريم. امّا صدور معجزه از حسينعليه‌السلام چه در حال حيات و چه بعد از شهادت، مسلّم و متواتر است و صدور چنين معجزاتى از آن حضرت كه هم شعاع حقيقى نور نبّوت و امتداد وجود و شخصيّت پيغمبر، و هم صاحب مقام ولايت و امامت بود، برخلاف انتظار هيچ مسلمانى نبوده و نيست.

اگر حسين معجزه و كرامت نداشته باشد پس كى معجزه و كرامت دارد؟ و اگر او مخصوص به عنايات خاصه الهيه نباشد پس چه كسى مى تواند مشمول عنايات خاصه خداوند شود؟

ما در اين كتاب به مناسبت آنكه مى خواهيم وسعت دائره فضايل و مقبوليت حسينعليه‌السلام را در تمام نواحى فضيلت وعظمت شخصيّت بين عموم مسلمين، نشان بدهيم از معجزات بسيار كه شيعه و خواص آن حضرت به سندهاى صحيح و معتبر روايت كرده اند چيزى نقل نمى كنيم و فقط براى نمونه چند معجزه كه مورخين عالي مقام اهل سنت، و محدثين بزرگ آنها نقل كرده اند ذكر مى نمائيم، و به مثل معروف مشت نمونه خروار، و اندك علامت بسيار است اكتفا مى كنيم.

١ ـ طبرى نقل مى كند: بعد از آنكه عبيدالله بن زياد به عمر بن سعد نوشت كه سيدالشهداءعليه‌السلام و اصحابش را از نوشيدن آب منع نمايد، عمر سعد، عمرو بن الحجاج را با پانصد سوار بر شريعه فرات گماشت. آنها ميان آن حضرت و اصحابش و ميان آب حايل شدند و نگذاشتند قطره اى از آب بنوشند، و اين واقعه جانسوز سه روز پيش از شهادت آن حضرت اتفاق افتاد عبيداللّه بن ابى حصين ازدى گفت:

يا حسين آيا نگاه نمى كنى به آب كه مانند شكم آسمان نمايان است؟ به خدا سوگند قطره اى از آن نچشى تا از تشنگى بميرى.

حسينعليه‌السلام فرمود:

اَللّهُمَّ اقتُلْهُ عَطَشاً وَ لا تَغْفِرْ لَهُ اَبَداً

خدايا او را تشنه بكش، و هرگز او را نيامرز.

حميد بن مسلم گفت: به خدا قسم او را بعد از اين، در بيماريش عيادت كردم به خدائى كه غير از او خدائى نيست سوگند، ديدم او را كه آب مى آشاميد تا شكمش پر مى شد پس قى مى كرد، دوباره آب مى نوشيد همچنان سيراب نمى شد. و همواره چنين بود تا تشنه كام جان سپرد.(٥)

٢ ـ نيز طبرى مى گويد: هشام از پدرش محمد بن سائب از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه گفت: يكى از كسانى كه در كربلا حاضر شده بود(٦) گفت وقتى سپاه حسينعليه‌السلام مغلوب شدند آن حضرت سوار بر مسنات شد، و به سوى فرات روان گرديد مردى از بنى ابان بن دارم گفت: واى بر شما حايل شويد ميان او و ميان آب! تا شيعيانش به او نپيوسته اند. اين بگفت و بر اسب خود زد و لشكر به دنبال او رفتند و ميان آن حضرت و آب مانع شدند.

حسينعليه‌السلام گفت:

اَللّهُمَّ اَظْمِهِ

خدايا! تشنه ساز او را.

مرد ابانى تيرى به آن حضرت زد كه حنك(٧) مباركش رسيد، حسين تير را بيرون كشيد و هردو دست را زير خون گرفت، پر از خون شدند، گفت:

اَللّهُمَّ اِنّى اَشْكُوْ اِلَيْكَ ما يُفْعَلُ بِابْنِ بِنْتِ نَبِيِكَ

خدايا من به تو شكايت مى كنم از آنچه نسبت به پسر پيغمبر تو مرتكب مى شوند.

راوى خبر مى گويد: به خدا سوگند زمانى اندك بيش نگذشت مگر آنكه خداوند او را به تشنگى گرفتار ساخت هر چه آب مى خورد سيراب نمى شد.

قاسم بن اصبغ گفت: كارش به جائى كشيد كه آب را برايش خنك مى كردند و شكر در آن مى ريختند و ظرف هاى شير و كوزه هاى آب حاضر مى كردند، و به خدا قسم همچنان مى گفت: واى بر شما آب به من بدهيد تشنگى مرا كشت! كسانش كوزه آب و ظرف شير به او مى دادند كه براى سيراب كردن همه اهل خانه كافى بود او آن همه را مى نوشيد; و لختى مى خوابيد دوباره مى گفت:

وَيْلَكُمْ اُسْقُونى قَتَلَنِىَ الظَماء

واى بر شما، آب به من بدهيد، تشنگى مرا كشت!

گفت: به خدا سوگند در اندك زمانى شكمش مثل شكم شتر تركيد.(٨)

٣ ـ احمد بن حنبل در مناقب روايت كرده از ابى رجاء كه مى گفت:

لا تَسُبُّوا عَلِيّاً وَ لا اَهْلَ هذا الْبَيْتِ

على و ساير اهل بيت را سب و ناسزا نگوئيد.

زيرا همسايه ما از بنى هجم وارد كوفه شد، و گفت: آيا نگاه نمى كنيد به اين ....پسر.... و مقصودش حسينعليه‌السلام عادل پسر عادل بود پس خداوند دو نقطه سفيد به دو چشمش زد، و چشمش را كور و نابينا ساخت.(٩)

٤ ـ ابن جراح از سدى روايت دارد كه گفت: براى فروش خرما به كربلا رفتم، پير مردى از قبيله طى براى ما طعامى مهيا كرد ما شام را نزد او خورديم پس سخن از شهادت حسينعليه‌السلام به ميان آورديم.

من گفتم: كسى در كشتن آن حضرت شركت نكرد مگر آنكه به بدترين مردنها مرد، و آيات و معجزاتى به واسطه قتل آن حضرت ظاهر شد.

پيرمرد گفت: چه قدر شما اهل عراق دروغگو هستيد من از آن كسان هستم كه در كشتن حسين شركت داشتم.

در همان مجلس نزديك چراغى رفت كه با نفت مى سوخت، خواست فتيله آن را با انگشتش بيرون بياورد كه آتش در او افتاد، خواست آن را با آب دهن خاموش كند آتش در ريشش افتاد، خودش را در آب انداخت پس او را ديدم كه تمام گوشت بدنش سوخته و مانند جمجمه شده بود.(١٠)

و در كفاية الطالب و المحاسن و المساوى بيهقى وصواعق، اين معجزه را نقل كرده و به جاى جمجمه حممة نوشته اند يعنى مانند ذغالى شده بود.(١١)

٥ ـ سبط ابن جوزى از پيرمرد كورى روايت مى كند كه جزء كسانى بود كه به جنگ حسينعليه‌السلام رفته بودند، و غير از اين مرتكب ستم ديگرى نگشته بود. گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم در حاليكه آستين ها را بالا زده بود، و به يك دستش شمشير و به دست ديگرش نطعى بود(١٢) كه بر آن ده نفر از كشندگان حسينعليه‌السلام را سر بريده بودند پس مرا لعن و سب فرمود و ميلى از خون بر چشمم كشيد صبح كردم در حاليكه كور بودم.(١٣)

٦ ـ ابن اثير در ضمن وقايع كربلا روايت مى كند: مردى كه نامش ابن حوزه بود پيش آمد و گفت: آيا حسين در ميان شما است كسى او را جواب نداد تا سه مرتبه گفت در پاسخش گفتند:

آرى چه مى خواهى؟ گفت:

يا حُسَينُ اِبْشِرْ بالنّارِ

حسينعليه‌السلام در جوابش فرمود: دروغ گفتى! من وارد مى شوم بر پروردگار رحيم و شفيع مطاع، تو كيستى؟ گفت: ابن حوزه.

حسينعليه‌السلام ـ دست بلند كرد و گفت:

اَلّلهُمَّ حَزِّهِ اِلى النّارِ

خدايا او را به آتش بكشان.

ابن حوزه خشمناك شد، و اسب خود را به طرف نهر حركت داد، پايش به ركاب آويخته شد، و اسب او را از اين سو به آن سو مى برد تا از اسب به زمين افتاد، ران و ساق و پاهاى او قطعه قطعه شد، و يك سمت ديگربدنش همچنان به ركاب آويخته بود، اسب او را به هر سنگ و درخت مى زد تا مرد.

مسروق بن وائل حضرمى كه با سپاه عمر سعد به طمع آنكه سرحسينعليه‌السلام را براى ابن زياد ببرد، و منصب و رتبه بگيرد آمده بود چون آن كيفر خدائى را با ابن حوزه ديد بازگشت، و گفت: من از اهل بيت چيزى ديدم كه هرگز با آنها نبرد نخواهم كرد.(١٤) و نظير اين معجزه را ابن بنت منيع از علقمة بن وائل يا وائل بن علقمه درباره مردى به نام جريره روايت كرده است.(١٥)

٧ ـ طبرى روايت كرده كه چون حسينعليه‌السلام ـ با سه يا چهار نفر باقى ماند سراويلى يمانى(١٦) طلبيد، و آن را پاره كرد براى آنكه كسى در آن طمع نكند، و از بدنش بيرون نياورد، بعضى اصحاب عرض كردند: چگونه است كه در زير آن تنبانى(١٧) بپوشيد فرمود: آن لباس ذلت است، و براى من شايسته نيست آن را بپوشم چون آن حضرت شهيد شد ابحر بن كعب، آن سراويل را از بدن مباركش بيرون آورد، و آن سرور رادمردان آزاده را برهنه گذاشت.

ابو مخنف گفت: عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمن نقل كرد كه از دستهاى ابحر بن كعب در زمستان آب مى چكيد، و در تابستان مانند چوب خشك مى شد.(١٨)

٨ ـ شبراوى، رئيس و شيخ اسبق جامع ازهر روايت نموده است: وقتى حسينعليه‌السلام خواست آب بنوشد حصين بن تميم تير به دهن مباركش زد، دهانش پر از خون شد با دست مبارك خون را مى گرفت و گفت: خدايا حصين را تشنه بكش.

علامه اجهورى مى گويد: حصين بن تميم به حرارتى در شكم و برودتى در پشت مبتلا شد، و از گرما و تشنگى صيحه مى زد برايش آب و غذا مى آوردند كه پنج نفر را كافى بود آن را مى نوشيد، و همچنان تشنه بود به اينحال بود تا بعد از مدت كوتاهى از شهادت حسينعليه‌السلام هلاك شد.(١٩)

٩ ـ محب طبرى از ملا كه از علماى بزرگ اهل سنت است از مردى ازكليب روايت كرده كه گفت: حسينعليه‌السلام با صداى بلند فرمود:

اِسْقُونا ماءً

به ما آب بدهيد.

مردى عوض آب تيرى انداخت كه دهان آن يگانه مجاهد راه خدا را از ناحيه گونه پاره كرد. حضرت فرمود: خدا تو را سيراب نسازد. آن مرد تشنه شد، و آنقدر تشنگى او را به زحمت انداخت كه خويشتن را در آب فرات انداخت و آب نوشيد تا مرد.(٢٠)

١٠ ـ ترمذى در حديثى كه صريحاً صحت آن را گواهى كرده روايت از عمارة بن عمير نموده است گفت:

وقتى سر ابن زياد و يارانش را آوردند آنها در صحن مسجد پيش هم چيده شده بودند: من به نزد آنها رفتم. مردم مى گفتند:

آمد آمد.

مارى را ديدم كه آمد در ميان سرها گردش كرد، و داخل بينى ابن زياد شد طولى نكشيد بيرون آمد و رفت تا پنهان شد بار ديگر ديدم مردم مى گويند:

آمد آمد.

تا دومرتبه يا سه مرتبه رفت و آمد و اين جريان تكرار شد.(٢١)

١١ ـ ابن بنت منيع از ابى معشر از بعض شيوخ خود روايت كرده كه چون قاتل حسينعليه‌السلام نزد ابن زياد آمد و چگونگى كشتن آن حضرت را حكايت كرد صورتش سياه شد.(٢٢)

١٢ ـ طبرى از ابى مخنف روايت كرده كه آن ناكسان كه براى قتل سيدالشهداءعليه‌السلام آمده بودند از تعرض و آسيب رساندن به آن حضرت تا مدتى طولانى از روز خوددارى مى كردند. هركس نزديك آن حضرت مى آمد باز مى گرديد، و ناخوش مى داشت كه مرتكب قتل آن حضرت شود، و به اين گناه بزرگ خود را آلوده كند. عاقبت مردى از كنده كه او را مالك بن نسير مى گفتند و از بنى بداء بود پيش آمد و بر سر مبارك آن حضرت كه برنس(٢٣) بر آن بود چنان شمشير زد كه برنس را پاره كرد، و بسر انورش رسيد خون از آن جريان يافت بنوعى كه برنس از خون پر شد حضرت فرمود:

لا اَكَلْتَ بِها، وَ لا شَرِبْتَ، وَ حَشَرَكَ اللهُ مَعَ الظّالِمينَ

با اين دست نخورى و ننوشى، و خدا تو را با ستمكاران محشور سازد.

سپس آن برنس را از سر بيفكند، و كلاهى ديگر طلبيد و بر سر گذاشت، و عمامه بر آن پيچيد و خسته شده بود. آن مرد كندى برنس آن حضرت را كه از خز بود برگرفت. وقتى از كربلا برگشت مى خواست آن برنس را از خون بشويد زنش كه ام عبدالله دختر حر و خواهر حسين بن حربدى بود برآشفت و گفت: پسر دختر پيغمبر را مى كشى; و لباسش را به خانه من مى آورى آن را از نزد من بيرون ببر! كسان مالك نقل كردند كه آن روسياه همواره تنگدست و بد روزگار بود تا مرد.(٢٤)

١٣ ـ از يسار بن الحكم نقل است كه آنچه را لشكر از طيب و عطريات از خيام حسينعليه‌السلام ، و اصحابش به غارت بردند هر زنى خود را به آن خوشبو گردانيد پيس و مبروصه شد.(٢٥)

١٤ ـ سيوطى روايت كرده كه آنچه را از ورس نوعى گياه به غارت بردند خاكستر شد.(٢٦)

١٥ ـ دانشمند مصرى محمد رضا مى گويد: از عجيب ترين كرامات آن حضرت حديث زهرى است كه گفت:

عبدالملك بن مروان در حالى كه در ايوان كاخ خود نشسته بود از جمعى كه در حضورش بودند پرسيد كه بامداد قتل حسين در بيت المقدس چه روى داد؟ هيچكس او را پاسخ نداد.

زهرى گفت: شبى كه در بامداد آن على بن ابى طالب كشته شد، و شب قتل حسينعليه‌السلام سنگى در بيت المقدس برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون تازه يافت شد. عبدالملك گفت: راست گفتى همانكسى كه براى تو اين را نقل كرد براى من هم نقل كرده و من و تو در نقل اين حديث، غريب و منفرديم سپس مال بسيارى به او داد.(٢٧)

و نيز محبّ طبرى از ابن السرى از زهرى روايت كرده كه چون حسينعليه‌السلام كشته شد سنگى در شام برداشته نشد مگر آنكه در زير آن خون ديده شد.(٢٨)

١٦ ـ محب طبرى از ابن لهيعه از ابى قبيل روايت دارد كه چون حسينعليه‌السلام كشته شد، و سر شريفش را به نزد يزيد بردند حاملان آن سر مبارك در منزل اول كه وارد شدند به ميگسارى مشغول شده، و به آن سر شريف شادمانى مى كردند كه ناگاه دستى با قلمى از آهن ظاهر شد، و اين سطر را با خون نوشت:

اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَيْنا

شَفاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسابِ.(٢٩)

آن گمراهان بترسيدند، و سر را گذاشتند و گريختند.(٣٠)

پوشيده نماند كه راجع به اين شعر، روايات و اخبار متعدد به نظر رسيده و از جمله سبط ابن جوزى، ابن حجر، صاحب درر السمطين شبراوى، دميرى و ديگران آن را روايت كرده اند.(٣١)

١٧ ـ روايات چندى راجع به حدوث بعضى آيات، و خارق عادات مقارن شهادت آن حضرت، مانند بارش خون و كرامات ديگر نقل شده است، و اين روايات را مردانى كه در حديث و علم نامدار، و مورد اعتماد مى باشند مانند حافظ ابى نعيم در دلائل النبوة، ابن بنت منيع، محب طبرى، شبراوى، شبلنجى، ابن جوزى وصبان روايت نموده اند.(٣٢)

١٨ ـ سبط ابن جوزى روايت كرده است: شخصى آن سر مبارك را در لبب(٣٣) اسبش آويخت بعد از چند روز رويش سياه تر از قارشد قار ماده سياهى است كه كشتى ها را با آن رنگ مى كرده اند به او گفته شد: تو خوشروترين عرب بودى؟ گفت: از آن موقع كه آن سر مبارك را حمل كردم شبى بر من نمى گذرد مگر آنكه دو نفر بازوى مرا مى گيرند و به سوى آتشى افروخته مى برند، و در آن مى اندازند; و من عقب نشينى مى كنم، و آتش رويم را به اينگونه كه مى بينى مى سوزاند پس بر زشت ترين حالتى مرد، و نيز نقل كرده كه مردى اين كرامت را انكار كرد آتش بر تنش افتاد و او را سوزانيد.(٣٤)

١٩ ـ ابن خالويه از اعمش از منهال اسدى روايت كرده كه گفت:

به خدا سوگند ديدم سر حسينعليه‌السلام را وقتى به دمشق مى آوردند، و در جلوى آن حضرت مردى سوره كهف قرائت مى كرد تا به اين آيه رسيد:

( اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً)

آن سر مبارك به سخن در آمد و فرمود:

قَتْلى اَعْجَبُ مِنْ ذلِك

كشتن من عجيبتر از داستان كهف و رقيم است.

و صبان نيز اين كرامت باهره را نقل كرده، و عبارتش به اين گونه است:

فَنَطَقَ الرَّأْسُ الشَّريفُ بِلِسان عَرَبِى فَصيح فَقالَ جِهاراً: أَعْجَبُ مِنْ اَصْحابِ الْكَهْفِ قَتْلى وَ حَمْلى

آن سر شريف به زبان عربى فصيح به نطق آمد، و آشكار فرمود عجبتر از اصحاب كهف كشتن من و حمل سر من است(٣٥)

دميرى گفته است: چهار نفر بعد از موت سخن گفتند: يحيى بن زكريا، حبيب النجار كه گفت:

يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ

جعفر طيار كه گفت:

( وَ لاتَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللهِ )

و حسين بن علىعليه‌السلام كه گفت:

( وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ ) (٣٦)

٢٠ ـ صاحب البدء و التاريخ در آن كتاب نقل كرده است(٣٧) : در شبى كه شهادت حسينعليه‌السلام در روزش اتفاق افتاد مردم مدينه شنيدند گوينده اى كه شخص او را كسى نديد، مى گفت:

مَسَحَ الرَّسُولُ جَبينَه

فَلَهُ بَريقٌ فِى الْخُدودِ

اَبَواهُ مِنْ عَليا قُرَيْش

وَ جدُّهُ خَيْرُ الْجُدُودِ

رسول خدا جبينش را مسح نمود سپس صورتش براق و نورانى گشت پدر و مادرش از بزرگان قريشند و جدش بهترين جدهاست

٢١ ـ سبط ابن جوزى از عبدالملك بن هاشم يا هشام در كتاب سيره به سند متصل به او روايت كرده است: جماعتى كه اهل بيت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ; و سر منير سيدالشهداءعليه‌السلام را به شام مى بردند هر وقت در منزلى فرود مى آمدند آن سر مبارك را كه در صندوقى گذارده بودند بيرون مى آوردند، و بر نيزه مى زدند تمام شب را تا وقت كوچ كردن از آن منزل از آن سر شريف پاسبانى مى كردند، وقتى مى خواستند از آن منزل كوچ كنند ديگر باره سر را در صندوق مى گذاردند بدينگونه منازل بين راه شام را طى مى كردند.

در بين راه در مكانى منزل گزيدند كه در آنجا دير راهبى بود سر مبارك را به عادتى كه داشتند بيرون آوردند، و بر نيزه زدند، و پاسبانى بر آن گماشتند و نيزه را به دير استوار ساختند.

چون شب به نيمه رسيد راهب نورى از سر مبارك تا آسمان ديد به آن گروه ستم پيشه گفت: شما كيستيد؟

گفتند: ما سپاه ابن زياديم.

گفت: اين سر كيست؟

گفتند: سر حسين بن على بن ابى طالب پسر فاطمه دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

گفت: پيغمبر شما؟

گفتند: آرى.

گفت: بد مردمى هستيد شما. اگر مسيح را فرزندى بود ما او را در حدقه هاى ديدگانمان جاى مى داديم.

سپس گفت: آيا مى خواهيد به شما چيزى بدهم؟

گفتند: چه به ما مى دهى؟

گفت: ده هزار دينار مى دهم تا اين سر مبارك را به من بدهيد كه تمام شب در نزد من باشد، و هنگامى كه خواستيد برويد آن را از من بگيريد آن اشقيا قبول كردند و سر را به او دادند و طلاها را گرفتند.

راهب سر را گرفت، و آن را از گرد و غبار شست، و بوى خوش و عطريات بر آن سر نازنين زده و بر دامن خود نهاد، و شب را تا بامداد به گريه پرداخت چون بامداد طالع شد گفت:

اى سر! من غير از خودم مالك كسى و چيزى نيستم، و من شهادت مى دهم به وحدانيت و يگانگى خدا، و رسالت جد تو محمّد، و خدا را گواه مى گيرم كه من بنده تو هستم.

سپس از دير بيرون آمد، و به خدمت اهل بيت مشغول شد.

ابن هشام در سيره مى گويد: آن گروه آن سر عزيز را گرفتند، به راه خود شدند وقتى به دمشق نزديك شدند و خواستند طلاها را قسمت كنند ديدند همه تبديل به خزف شده، و بر يك سوى آنها نوشته شده بود:

( وَلا تَحْسَبَنَّ اللهَ غافِلاً عَمّا يَعْمَلُ الظّالِمُونَ... ) (٣٨)

و بر سوى ديگر نوشته شده بود:

( وَسَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُون ) (٣٩)

پس آنها را در بردى كه نهرى است در دمشق ريختند(٤٠) و اين معجزه را ابن حجر نيز روايت كرده است.(٤١)

٢٢ ـ از جمله معجزات عجيبه، معجزه اى است كه علامه تلمسانى در شرح شفاء در فصل ٢٤ نقل كرده است كه چون طولانى و مفصل است ما خوانندگان را به آن كتاب و كتاب نور الابصار شبلنجى(٤٢) حواله مى دهيم.

٢٣ ـ ابوالفرج روايت كرده كه مردى به حسينعليه‌السلام گفت:

أَلا تَرى اِلَى الْفُراتِ يا حُسَيْنُ كَاَنَّهُ بُطُونُ الْحَياتِ وَاللهِ لا تَذُوقُهُ اَوْ تَمُوتُ عَطَشاً

اى حسين آيا نمي ‎ بينى كه آب فرات مانند شكم ماهى مي ‎ درخشد!؟ به خدا قسم از آن نخواهى چشيد تا از تشنگى جان بدهى!.

گفت: به خدا سوگند اين مرد كه چنين جسارتى به حسينعليه‌السلام نمود مى گفت آب به من بدهيد، آب برايش مى آوردند آنقدر مى نوشيد كه از دهانش بيرون مى آمد باز مى گفت: آب بمن بدهيد تشنگى مرا كشت! پس به همين حال بود تا مرد.(٤٣)

٢٤ ـ از سليمان بن يسار منقول است كه سنگى يافت شد كه اين دو شعر بر آن مكتوب بود:

لابُدَّ اَنْ تَرِدَ الْقِيامَةَ فاطِمَة

وَقَميصُها بِدَمِ الْحُسَيْنِ مُلَطَّخٌ

وَيْلٌ لِمَنْ شُفَعائُهُ خُصَمائُه

وَالصُّورُ فى يَوْمِ الْقِيامَةِ يَنْفَخُ(٤٤)

به ناچار فاطمهعليه‌السلام وارد صحنه قيامت مى شود، در حالى كه پيراهنش به خون حسينعليه‌السلام رنگين است; واى بر كسى كه شفاعت كنندگانش دشمنانش باشند، روز قيامت كه بر صور دميده مى شود

٢٥ ـ شبراوى و شبلنجى به طور جزم روايت كرده اند كه آن حضرت، سلام بعضى از علماء را هر وقت در مشهد حسينى كه در مصر واقع است مشرف مى شد جواب مى داد.(٤٥)

٢٦ ـ و نيز شبراوى حكايت مى كند كه: نزد سلطان صلاح الدين يوسف از يكى از خدام آستان قدس مشهد حسينى در قاهره كه كليددار بود سعايت كردند و گفتند: از اموال و ذخايرى كه در مشهد است آگاه است آن شخص گرفتارشد، و هرچه از او مطالبه اموال را نمودند جواب نداد و آنها را مطلع نساخت. صلاح الدين به تعذيب او فرمان داد. كسى كه متصدى عقوبت و شكنجه مقصرين بود او را گرفت، و بر سرش جانورهائى شبيه سوسك گذارد، و سرش را با پوستى قرمز رنگ بست و اين شكنجه سخت ترين شكنجه ها شمرده مى شد زيرا آن جانوران سر متهم را مى خورند، و سوراخ مى كنند به طوريكه كسى طاقت ندارد بر آن صبر كند.

چند مرتبه او را به اينگونه عذاب كردند آن جانوران مى مردند، و او را اذيت نمى كردند. وقتى به صلاح الدين خبر دادند او را احضار كرد; و از سبب آن پرسش نمود، گفت:

سببى براى آن نمى دانم جز آنكه وقتى سر شريف را به اينجا مى آوردند من آن را با حرير و بوى خوش بر سر گرفتم تا در ضريح گذاردم.

صلاح الدين گفت: چه سببى از اين شريفتر است و از او عفو كرد.(٤٦)

٢٧ ـ و از جمله كرامات آن حضرت اينست كه شخصى كه شمس الدين قعوينى نام داشت در نزديك مشهد حسينى مصر ساكن بود، و معلم كسوه شريفه بود يعنى بر آن رسم و علامت نقش مى كرد چشمش پوشيده شد هر روز بعد از نماز صبح در مشهد امام حسينعليه‌السلام مى ايستاد بر در ضريح شريف و مى گفت:

اى آقا! من همسايه تو هستم، و چشمم نابينا شده از خدا به واسطه تو مى خواهم كه به من آن را برگرداند، اگر چه يك چشمم باشد پس شبى در خواب ديد كه جمعى به سوى مشهد تشريف مى آورند. پرسيد: اينها كيستند؟

به او گفتند اين پيغمبر و ياران او هستند، آمده اند براى زيارت حسين پس با آنها وارد مشهد شد، و همان خطابى را كه در بيدارى با آن حضرت داشت در خواب هم تكرار كرد.

سيدالشهداءعليه‌السلام به سوى جدش توجه كرد، و براى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آنچه را آن مرد مى گفت بر سبيل شفاعت از او عرض كرد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام فرمود:

يا عَلِىُّ كَحِّلْهُ

يا على دارو در چشمش بكش.

علىعليه‌السلام سرمه دان، و ميلى بيرون آورد، و به او فرمود پيش بيا تا دارو در چشمت بكشم، و ميل را به كمى از كحل زد، و در چشم راست او كشيد به طوريكه احساس سوزش كرد و ناله كرد، و از خواب بيدار شد در حاليكه هنوز آن حرارت در چشمش باقى بود، پس چشم راست را باز كرد و تا زنده بود با آن مى ديد، و به شكرانه اين كرامت فرشهائى براى مشهد حسينى تهيه و تقديم كرد.(٤٧)

٢٨ ـ و نيز شبراوى كرامت ديگر از شيخ ابى الفضل نقيب خلوتيه نقل كرده و مختصر آن اين است كه از بركت توسل و زيارت مشهد حسينى خدا او را از بيمارى سختى كه پزشكان از درمان آن عاجز شده بودند شفا داد.(٤٨)

٢٩ ـ ابوالفرج از قاسم بن اصبغ بن نباته روايت كرده كه مردى از بنى ابان بن دارم را با چهره اى سياه ديدم در حالى كه پيش از آن زيبا و سفيدرو بود و علّت را از او پرسيدم، گفت:

جوانى را از كسانى كه با حسين بودند كشتم كه اثر سجده در ميان چشمهايش ظاهر بود از آن زمان كه او را كشتم تا حال شبى نمى خوابم مگر آنكه مى آيد، و گريبان مرا مى گيرد، و به سوى جهنم مى برد، و مرا در آن مى افكند پس من صيحه مى زنم به نوعى كه كسى در قبيله باقى نمى ماند مگر آنكه صداى صيحه مرا مى شنود.

اصبغ گفت مقتول آن مرد، حضرت عباس بود.(٤٩)

معلوم خوانندگان عزيز باشد كه معجزات و كرامات سيدالشهداءعليه‌السلام در كتب سنى و شيعه بسيار است هركس زياده بر اين بخواهد به كتاب مناقب ابن شهراشوب، و بحار و عوالم و كتابهاى ديگر رجوع نمايد.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ معجزه، خرق عادتى است كه به دست پيغمبر براى دلالت بر صدق ادعاى او ظاهر مى گردد، و در كتب كلام تعريفاتى براى آن نموده اند كه بنابر آن تعاريف، اطلاق معجزه بر خوارق عاداتيكه از ائمهعليهم‌السلام و خواص و اصحاب ايشان صادر مى شود بنحو مسامحه است، و بيشتر از خرق عاداتى كه از غير پيغمبر صادر شود، تعبير به كرامت كرده اند; چنانچه خوارق عادات صادره از نبى قبل از نبوت را ارهاصات مى نامند ولى گاهى بلحاظ وجه اشتراكى كه دارند بر همه اطلاق معجزه مى شود.

٢ ـ دائرة المعارف ج ٦، ص ٢٠٢.

٣ ـ تبديل شدن عصاى حضرت موسىعليه‌السلام به اژدها.

٤ ـ زنده كردن مردگان، كه به اذن خداوند و با اعجاز حضرت ـ عيسىعليه‌السلام انجام گرفت.

٥ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣١٢. تذكرة الخواص، ص ٢٥٧. الحسن و الحسين سبطا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ص ٦٨.

٦ ـ عبارت طبرى اين است: حدَّثَنى مَنْ شَهِدَ الْحُسَيْنَ فى عَسْكَرِهِ و ظاهر اين جمله اين است كه نقل كننده اين معجزه يكى از كسانى بوده كه در لشكر آن حضرت بوده، و ممكن است كه مقصود يكى از لشكريان عمر سعد باشد و جمله فى عسكره معنايش لشكرى باشد كه براى قتل آن حضرت رفته بودند.

٧ ـ حنك = كام و دهان و زير زنخ.

٨ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٤٤. كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٤. ذخائر العقبى، ص ١٤٤.

٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٥.

١٠ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٥.

١١ ـ كفاية الطالب، ص ٢٨٩. صواعق، ص ١٩٣. المحاسن و المساوى، ج ١، ص ٩٨.

١٢ ـ نطع فرشى است از پوست كه در زير كسى كه محكوم به بريدن سر يا تنبيهات بدنى ديگر شده مى انداختند.

١٣ ـ نور الابصار، ص ١٢١. اسعاف الراغبين، ص ١٩٢. صواعق ص ١٩٣.

١٤ ـ كامل، ج ٣، ص ٣٨٩.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٤.

١٦ ـ سراويل جامه اى است كه نصف پائين بدن را مى پوشاند.

١٧ ـ در قمقام گفته تنبان ازارى سخت كوتاه است بدرازى وجبى كه زياده از عورتين نتواند پوشيد، و ملاحان به پاى كنند.

١٨ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٤٥.

١٩ ـ الاتحاف، ص ١٦ (نقل به معنى با تلخيص

٢٠ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٤.

٢١ ـ سنن ترمذى، ج ١٣ ص ١٩٧. اسدالغابه، ج ٥، ص ٢٠. اسعاف الراغبين، ص ١٨٩.

٢٢ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٤.

٢٣ ـ برنس كلاهى بوده كه در صدر اسلام به سر مى گذاشتند.

٢٤ ـ طبرى، ج ٤، ص ٣٤٢. الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٩.

٢٥ ـ عقد الفريد، ج ٤، ص ٣٨٤. الحسن و الحسين سبطا رسول الله، ص ٦٩ و ٧٠ و بعد از نقل اين كرامات گفته: كرامات او لا تحصى بى شمار است.

٢٦ ـ تاريخ الخلفاء، ص ١٣٨. اسعاف الراغبين، ص ١٩٢. صواعق، ص ١٩٢.

٢٧ ـ الحسن و الحسين سبطا رسول الله ص ٧٠. اسعاف الراغبين، ص ١٩٢. تاريخ الخلفاء، ص ١٣٨.

٢٨ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٥.

٢٩ ـ آيا امتى كه حسين را كشتند، اميدوار شفاعت جدش در روز قيامتند؟!

٣٠ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٥. اسعاف الراغبين، ص ١٩٣.

٣١ ـ الاتحاف، ص ١٢. تذكرة الخواص، ص ٢٨٤. نظم درر السمطين، ص ٢١٩. كفاية الطالب، ص ٢٩٠ و ٦٩١. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٠. صواعق، ص ١٩٣ و١٩٤.

٣٢ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٥. الاتحاف، ص ٢٤ و ٢٥. نورالابصار، ص ١٢٠. تاريخ الخلفاء، ص ١٣٨. نظم درر السمطين،ص ٢٢١ و ٢٢٢. اسعاف الراغبين، ص ١٩٢.

٣٣ ـ لبب بندهائى از زين اسب است كه براى آن كه زين به عقب نرود بر سينه اسب مى بندند.

٣٤ ـ نور الابصار، ص ١٢١; اسعاف الراغبين، ص ١٩٢ و ١٩٣.

٣٥ ـ نور الابصار، ص ١٢٢; اسعاف الراغبين، ص ١٩٣.

٣٦ ـ حياة الحيوان، ج ١، ص ٥٥.

٣٧ ـ البدء و التاريخ ج ٦، ص ١٢ و ١٣.

٣٨ ـ سوره ابراهيم، آيه ٤٢.

٣٩ ـ سوره شعراء، آيه ٢٢٧.

٤٠ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٧٣ و ٢٧٤.

٤١ ـ صواعق،ص ١٩٧.

٤٢ ـ شرح شفاء و نور الابصار، ص ١٢٣ و ١٢٤.

٤٣ ـ مقاتل الطالبيين، ص ١١٧.

٤٤ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١٩. تذكرة الخواص ص ٢٧٤.

٤٥ ـ الاتحاف، ص ٢٦. نورالابصار، ص ١٢٢. مخفى نماند كه يكى ازمشاهد معظمه= = منسوبه به سر مبارك حسينعليه‌السلام مشهد رأس الحسين در قاهره است كه بسيار با اهميت، و از مزارهاى معروفه مسلمين به شمار مى رود، و همه ساله جمعيتهائى انبوه به زيارت آن مشهد مشرف مى شوند، و اهل مصر را به آن مشهد اعتقاد تمام و احترام عظيم است و همواره مورد تجليل و زيارت علماى بزرگ و مشايخ ازهر وسلاطين عثمانى و مصر و حكام و مردم آن ديار بوده و هست.

٤٦ ـ الاتحاف ص ٢٨. نورالابصار باختصار ص ١٢٢.

٤٧ ـ الاتحاف، ص ٢٩ و ٣٠

٤٨ ـ الاتحاف، ص ٣٠

٤٩ ـ مقاتل الطالبيين، ص ١١٨. اگرچه اين معجزه در شمار معجزات ابى الفضل العباسعليه‌السلام است اما نويسنده نتوانست از نگارش آن صرف نظر كند و شمردن آن هم از معجزات حسينعليه‌السلام به مناسبت شدت ارتباط اين دو برادر بجا و مناسب است.