پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام7%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29758 / دانلود: 4602
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خضوع اهل باطل در برابر عظمت اهل حق

در وجود انسان يك چراغى از عالم غيب روشن و نورى پرتو افكن است كه او را به راستى، و حق پرستى، عدالت و امانت، راهنمائى مى نمايد.

اين نور به واسطه مددهائى كه از عالم غيب به او مى رسد; و در اثر اعمال صالحه و علم و معرفت و تربيت صحيح، قوت مى گيرد تا آنجا كه از اشعه آن تمام باطن وسيع انسان روشن مى شود و هيچ نقطه تاريكى در وجود آدمى باقى نمى گذارد.

چنانچه سوء رفتار و كردار زشت و توجه زياد از اندازه به امور مادى و محسوس و جهل و بى اطلاعى از حقايق و معارف و معقولات موجب مى شود كه پرده هائى ضخيم بينش چشم دل را بگيرد. و اشتغال به مناهى و ملاهى و حب دنيا و جاه و مقام و شهوات بشر را سرگرم نموده، و از تفكر در عواقب امور و سرنوشتى كه در پيش دارد و آينده اى كه در انتظار او است باز مى دارد.

ولى در اين مرحله هم انسان هرچه سقوط كند، و مصداق( اُولئِكَ كَالاْنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ ) (١) گردد باز هم گاهى يك راه ها و روزنه ها و دريچه هائى از وجودش به سوى عالم غيب و حقيقت باز مى گردد كه اگر بخواهد جهشى كند، و خود را از سياهچال سقوط، و محيط تاريك و پر از بحران شهوات و عالم حيوانى بيرون اندازد مى تواند.

اسم اين را درك مى گذاريد، بگذاريد. وجدان واقعى انسان مى ناميد بناميد، غريزه حقيقت خواهى و سرشت خداداد، فطرت، هرچه اسمش باشد، و هركس از اين ديدعالى و بينش پاك بشرى هر تعبيرى مى خواهد بنمايد، اينقدر هست كه در باطن انسان هرچه هم تاريك شود گاهى يك روشنى ضعيف و خفيفى خودنمائى مى نمايد كه همان فهم و درك خفيف او را در مقابل خدا مسؤول مى سازد و حجت را بر او تمام مى كند به طوريكه همه از او انتظار انجام وظيفه و عمل به تكليف و احترام به شرف انسانيت دارند. و اگر خلاف وظيفه رفتار كند وبه بى شرفى تن در دهد او را مستحق ملامت و سرزنش و قابل مجازات و تأديب مى دانند.

ما مى بينيم مخالفان انبياء و مكتبهاى حق پرستى و حريت و عدالت، در هنگامه اى كه گرم مبارزه با مردان خدا بودند در يك مواقعى مثل آنكه بى اختيار يا ناآگاه باشند زبان به مدح و ثناى آنها مى گشودند، و تحت تأثير پاكدامنى، حقيقت، معنويت، قدس، و تقوى و طهارت آنها واقع مى شدند، گريه مى كردند و اندوه مى خوردند. اما دوباره همان راه خود را ادامه مى دادند مثل كسى كه از خود بيخود شود و مدهوشانه به مطالبى بر زيان خودش اقرار و اعتراف كند; و ناگهان به خود آيد و باز به همان پله اول برگردد، و در قلعه حاشا و انكار بنشيند.

تاريخ اسلام مشحون است از اقارير و اعترافات دشمنان سرسخت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه طاهرين به حقيقت آنها.

آرى دشمنان كينه كش و متعصب و دنيا پرست و مغرور اهل بيتعليهم‌السلام ، شهادت به فضيلت و حق پرستى آنها، و بطلان خود مى دادند و اقرار مى كردند كه حب دنيا يا عناد و لجاج آنها را به مخالفت برانگيخته است.

داستان ابى سفيان و اخنس و ابى جهل را در تاريخ حضرت رسول اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بخوانيد كه چگونه محرمانه و دور از نظر ديگران شبها براى شنيدن آيات قرآن مجيد نزد پيغمبر خدا ميرفتند، و روز با آن حضرت مخالفت و ستيزه داشتند.

كسانيكه علىعليه‌السلام ، را خانه نشين كردند به فضايل او معترف بودند، و او را لايقترين شخصيت عالم اسلام مى دانستند. معاويه و عمروعاص، چه در زمان حيات حضرت اميرعليه‌السلام ، و چه بعد از حيات او در مجالس خصوصى و حتى در مجالس عمومى مكرر از فضايل و علم و زهد على سخن مى گفتند، و گاهى تحت تأثير تذكر و ياد عبادات و زهد و عدالت آن حضرت مى گريستند. سخنان مروان وقتى در حمل جنازه حضرت مجتبىعليه‌السلام شركت مى كرد معروف و مشهور است.

عبدالملك مروان وقتى در ضرب نقود به آن مشكل عجيب و مهم برخورد ناچار چنانچه بيهقى و دميرى نقل كرده اند متوسل بذيل علم حضرت باقرعليه‌السلام گرديد و از آن ولى خدا حلّ آن مشكل را طلبيد(٢)

منصور دوانيقى همان كسيكه آن همه سادات و فرزندان پيغمبر را به قبيح ترين وضعى كشت، و برحسب نقل هاى معتمده به امر او حضرت صادقعليه‌السلام را مسموم و شهيد كردند، بنا به نقل يعقوبى از اسمعيل بن على بن عبدالله بن عباس براى آن حضرت آنقدر گريه كرد كه ريشش از اشكش تر شد، و مى گفت:

آقاى اهل بيت، و بقيه نيكان ايشان از دنيا رفت. سپس گفت: جعفر از آن كسان بود كه خدا در شأن آنها فرمود:

( ثُمَّ اَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا ) (٣)

و از كسانى بود كه خدا آنها را برگزيد، و از پيشقدمان در خيرات بود(٤)

هارون معترف به مقامات حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام بود، و داستانى كه مأمون راجع به احترام او از حضرت كاظمعليه‌السلام نقل كرده مشهور است. راجع به ساير ائمه نيز به همين گونه خلفا و دشمنان آنها به فضايلشان اعتراف مى كردند و در حلّ مشكلات و مسائل معضله علمى به آنها پناه مى بردند. البته نمى توان انكار كرد كه بيشتر اين اعترافات از سوى دشمن، براساس سياست و نيرنگ و مصلحت روز و خودنمائى و به قصد اغفال مردم بوده ولى اين اعتراف ها مقبوليت طرف و حسن شهرت و اتفاق عموم را بر لياقت و صلاحيت او ثابت مى كند كه دشمن هم فرصت و زمينه براى ترديد يا انكار آن نمى بيند.

آنچه گفته شد از خضوع دشمن و تواضع او در برابر حقيقت مردان خدا در تاريخ زندگى حضرت سيدالشهداءعليه‌السلام نمايان و آشكار است. عباس محمود عقاددانشمند معروف مصرى مى گويد:

در ميان كسانيكه به جنگ حسين رفتند يك نفر كه دعوت حسين را باطل بداند و خود را به كيشى غير از كيش اسلام معرفى كند نبود مگر كسانى كه كفر را در باطن خود پنهان مى نمودند كه آنها نيز به ظاهر اظهار اسلام مى كردند مى گويد:

سپاهى كه به جنگ حسين رفت سپاهى بود كه براى كشكمش با دل و وجدان خود جنگ مى كرد و براى خاطر والى و فرمانده و ارتشبدش با خداى خودش نبرد مى نمود. اگر جنگ آن گروه، جنگ عقيده اى با عقيده اى ديگر بود مانند جنگ مسلمين و مجوس يا مسلمين و نصارى، اين قدر دامنشان به ننگ و عار نفاق، و زشتى اخلاق آلوده نمى شد. دشمنى اين مردم با عقيده اى كه مى دانستند حق است و جنگ آنها با مردى كه مى دانستند مرد حق استناستوده تر از دشمنى و جنگ كسانى است كه از راه جهل و نادانى جنگ مى نمايند

( لاِنَّهُمْ يُحارِبُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ)

از اين جهت در آن مواقف خطرناك، دشمنان حسين در تاريكى و ظلمتى فرو رفته بودند كه حتى از كمترين درخششى از عالم نور و فداكارى، محروم شده بودند و به حقيقت روز كربلا، دو نيروى متضاد، نيروئى از عالم ظلمانى با نيروئى از عالم نور با هم در نبرد شدند(٥)

ابن اعثم روايت كرده كه وقتى نامه يزيد به وليد رسيد كه در آن فرمان صريح به قتل حسين و وعده جايزه و فرماندهى داده بود سخت دلتنگ شد، و گفت

لا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ

اگر يزيد همه دنيا را با انواع زينتها و نعمتهايش به من بدهد، من هرگز در خون فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شريك نخواهم شد هرچه خواهد گوباش(٦)

دينورى مى گويد: وقتى مروان پيشنهاد كشتن حسين را به وليد داد گفت:

وَيْحَكَ اَتُشيرُ عَلَى بِقَتْلِ الْحُسَيْنِ بْنِ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ‎ وَاللهِ اِنَّ الَّذى يُحاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْقِيامَةِ لَخَفيفُ الْميزانِ عِنْدَاللهِ(٧)

واى بر تو آيا مرا به كشتن حسين پسر فاطمه دختر رسول اللـه ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‎ اشاره مي ‎ كني؟ به خدا سوگند! آنكس كه محاسبه شود به خون حسين روز قيامت در نزد خدا ميزانش سبك است.

از اين جمله آشكار است كه وليد از بى شرمى و پليدى روان مروان بسيار تعجب نموده، و انتظار نداشت شخصى كه خود را مسلمان مى داند هرچند مثل مروان، منافق و بد سابقه باشد چنين پيشنهادى را بدهد به او گفت:

سبط ابن الجوزى مى گويد: گفت: اى مروان،

وَاللهِ ما اُحِبُّ اَنَّ لى ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ، وَاِنِّى قَتَلْتُ حُسَيْناً

به خدا قسم دوست نمي ‎ دارم كه آنچه آفتاب بر آن مي ‎ تابد مال من باشد، و من حسين را كشته باشم(٨)

ابن اثير روايت كرده كه گفت:

وَاللهِ ما اُحِبُّ اَنَّ لى ما طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ وَ غَرُبَتْ عَنْهُ مِنْ مالِ الدُّنْيا، وَمُلْكِها وَ اِنِّى قَتَلْتُ حُسَيْناً اَنْ قالَ لا اُبايِعُ وَاللهِ اِنِّى لاَظُنُّ اَنَّ اِمْرَءً يُحاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ لَخَفيفُ الْميزانِ عِنْدَاللهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ(٩)

خوارزمى روايت كرده كه بعد از اينكه مروان، وليد را به كشتن سيدالشهداءعليه‌السلام تحريص كرد، و گفت: اگر شتاب در پايان دادن به كار حسين نكنى مى ترسم كه از درجه و اعتبارى كه نزد يزيد دارى بيفتى. وليد گفت:

مَهْلاً. وَيْحَكْ دَعْنى مِنْ كَلامِكَ هذا، وَ أَحْسِنِ الْقَوْلَ فى اِبْنِ فاطِمَةَ فَإِنَّهُ بَقِيَّةُ وُلْدِ النَّبِيّينَ(١٠)

آرام باش، واى بر تو! رها كن مرا از اين سخنان. گفتارت را در شأن پسر فاطمه نيكو ساز! زيرا او باقى مانده فرزندان پيغمبران است

و نيز خوارزمى نقل كرده كه وقتى وليد از توجه موكب حسينى به سوى عراق آگاه شد به ابن زياد نوشت:

أَمّا بَعْدُ فَاِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِى قَدْ تَوَجَّهَ اِلَى الْعَراقِ، وَ هُوَ ابْنُ فاطِمَةَ الْبَتُولِ، وَفاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللهِ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‎ فَاحْذَرْ يَابْنَ زِياد أَنْ تَأْتِى إِلَيْهِ بِسُوء فَتُهَيِّجَ عَلى نَفْسِكَ فى هذِهِ الدُّنْيا ما لا يَسُدُّهُ شَيءٌ، وَلا تَنْساهُ الْخاصَّةُ، وَالْعامَّةُ أَبَداً ما دامَتِ الدُّنْيا

اين نامه كه از آن محبوبيت و عظمت مقام حسين دربين مسلمين و شدت سوء انعكاس هتك احترامات او در قلوب عموم آشكار است. اين است:

هميشه خواص، و عوام تا دنيا باقى است آن را فراموش نسازند.

خوارزمى بعد از نقل اين داستان مى گويد

فَلَمْ يَلْتَفِتْ عَدُوُّ الله اِلى كِتابِ الْوَليد

آن دشمن خدا به نامه وليد اعتنائى نكرد(١١)

ابن اثير مى گويد وقتى عمر بن سعد از عبيدالله مهلت گرفت تا درباره جنگيدن با حسينعليه‌السلام فكر كند، به منزل آمد و با خير خواهان خودش مشورت كرد با هر كس مشورت مى نمود او را از اقدام به اين جرم عظيم باز مى داشت

حمزة بن مغيرة بن شعبه كه پدرش مغيره در انحراف از اهل بيت معروف و از پايه گذاران پادشاهى يزيد بود پسر خواهرش نزد او آمد و گفت: به خدا پناه مى برم از اينكه به جنگ حسين بروى و خدا را مخالفت كنى، و قطع رحم نمائى به خدا سوگند اگر از دنياى خود و آنچه دارى، و از سلطنت تمام روى زمين اگر براى تو بود بيرون بيائى، بهتر است براى تو از اينكه خدا را ملاقات كنى در حالى كه خون حسين به گردنت باشد(١٢)

ابو زهير عبسى گفت: شنيدم شبث بن ربعى در امارت مصعب مى گفت: خدا به اهل اين شهر كوفه هرگز خير ندهد و آنها را از رشد و استقامت محروم سازد. آيا عجب نمى كنيد كه ما با على بن ابى طالب و بعد از او با پسرش براى يارى آل ابى سفيان پنج سال نبرد كرديم پس از آن در كنار آل معاويه و پسر سميه زانيه، با پسر على كه بهترين اهل زمين بود جنگ كرديم ضَلالٌ يا لَكَ مِنْ ضَلال ابن سعد در طبقات گفته مرجانه مادر عبيدالله به او گفت:

يا خَبيثُ قَتَلْتَ ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللهِ وَاللهِ لا تَرَى الْجَنَّةَ أَبَداً

اى خبيث! پسر رسول خدا را كشتى! به خدا هرگز بهشت را نخواهى ديد(١٣)

حميد بن مسلم گفت: عمر بن سعد با من دوست بود بعد از بازگشتن از جنگ حسينعليه‌السلام به نزد او رفتم و از حالش پرسيدم، گفت: از حال من نپرس كه هيچكس از منزلش بيرون نرفت، و برنگشت كه بازگشت او بدتر از من باشد قطع خويشاوندى كردم، و گناه بزرگى را مرتكب شدم(١٤)

و نيز عمربن سعد وقتى از نزد ابن زياد برخاست، و به منزلش مى رفت ميان راه مى گفت: هيچ كس بازگشت از سفر نكرد به اينگونه كه من بازگشتم، اطاعت كردم فاسق ظالم پسرزياد فاجر را، و خداى عادل را معصيت كردم، و خويشاوندى شريفه را بريدم

عمر سعد تا زنده بود مردم از او كناره گيرى مى كردند هر وقت به گروهى از مردم مى گذشت، از او روى مى گرداندند و هر وقت داخل مسجد مى شد مردم بيرون مى آمدند، و هركس او را مى ديد به او دشنام مى داد ناچار خانه نشين شد تا كشته گشت(١٥)

ابن اثير و طبرى روايت كرده اند: وقتى آن جماعت كه سر حسين را از كوفه به شام آورده بودند بر يزيد وارد شدند، و آن سر مبارك را پيش روى آن ملعون گذاردند، و سرگذشت كربلا را برايش گفتند، هند دختر عبدالله بن عامر بن كربز، زن يزيد با جامه اش سرش را پوشيد و بدون عبا بيرون آمد گفت:

آيا سر حسين پسر فاطمه دختر رسول خدا است؟

يزيد گفت: آرى در مصيبت او با صداى بلند گريه كن، و براى پسر دختر رسول خدا، و خالص قريش لباس عزا بپوش! ابن زياد شتاب كرد او را كشت، خدا او را بكشد(١٦)

حتى ابن زياد ملعون نيز چنان تحت تأثير اعتراضات قاطبه مسلمين واقع و در امواج تنفر و انزجار عمومى غرق و نكوهيده نام شد كه در انديشه تبرئه خود، و محو نامه هائى كه راجع به قتل حسينعليه‌السلام نوشته بود برآمد.

هشام بن عوانه گفت: ابن زياد بعد از شهادت حسينعليه‌السلام به عمر سعد گفت: آن نامه اى كه راجع به كشتن حسين به تو نوشتم كجا است؟ گفت: من براى انجام فرمان تو رفتم و نامه گم شد.

گفت: بايد آن را بياورى: گفت: گم شد. گفت: به خدا قسم البته بايد آن را بياورى! گفت: به خدا سوگند آن دست آويز اعتذار من در نزد زنان سالخورده قريش است.

به خدا سوگند من راجع به حسين نصيحتى به تو كردم كه اگر آن را با پدرم سعد وقاص كرده بودم حق نصيحت را ادا نموده بودم.

عثمان بن زياد برادر عبيدالله گفت:

راست مى گويد به خدا سوگند دوست مى داشتم كه از پسران زياد مردى نماند مگر آنكه در بينى او حلقه غلامى تا روز قيامت باشد و حسين كشته نشده باشد.

هشام گفت والله عبيدالله اين سخن را رد نكرد(١٧)

ابو مخنف روايت كرده كه مردم به سنان بن انس گفتند: حسين بن على پسر فاطمه دختر رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، و بزرگترين عرب را كه مى خواست به حكومت بنى اميه پايان دهد كشتى، برو به نزد فرماندهان خودت و پاداش بگير، اگر تمام اموال خزينه هاى خودشان را به تو بدهند كم است! سنان سواره رو به سوى خيمه عمر سعد آمد. او گستاخ و شاعر و مرد احمقى بود آمد بر در خيمه عمر ايستاد و گفت:

اَوْفِرْ رِكابى فِضَةً وَ ذَهَبا

اِنِّى قَتَلْتُ الْمَلِكَ الْمُحَجَّبا

قَتَلْتُ خَيْرَ النّاسِ اُمّاً

وَ اَبا وَ خَيْرُهُمْ اِذْيَنْسَبُونَ نَسَباً

تا ركاب اسبم مرا طلا و نقره باران كن! زيرا من سلطان پرده نشين صاحب عظمت و جلال را كشتم، كشتم كسى را كه بهترين مردم بود از جهت پدر و مادر، و در مقام افتخار به نسب، نسبش از بهترين تبارها بود!

عمر سعد گفت: شهادت مى دهم كه ديوانه اى هستى كه هرگز افاقه نيافتى سپس گفت: او را نزد من بياوريد، وقتى او را وارد خيمه نمودند با خنجر كوچك يا چوب دستى خود به او زد، و گفت: اى ديوانه، آيا اينگونه سخن مى گوئى؟ به خدا اگر ابن زياد اين سخنان را از تو بشنود گردنت را مى زند(١٨)

با اين تنبيهى كه عمر سعد از سنان كرد، خولى وقتى سر مبارك را نزد ابن زياد برد همين اشعار را قرائت كرد(١٩)

عمرو بن حريث كه از خواص زياد، و پسرش عبيدالله بود، و گاهى از طرف آنها نيابت فرماندارى كوفه به او واگذار مى شد بنا به نقل سبط ابن جوزى در خبر جانكاه، تقوير قطعه هاى كوچكى از گوشت و اعضاى آن سر مبارك را از ابن زياد گرفت و در رداى خزى كه به دوشش بود جمع آورى كرد، و غسل داد و عطر و طيب بر آنها زد و كفن كرد، و در خانه خودش دفن نمود و آن خانه معروف به دارالخز گرديد(٢٠)

نبايد تعجب كرد از اينكه عمرو بن حريث از گوشت سر حسينعليه‌السلام احترام و تجليل نمود و آن را در خانه خود مدفون ساخت با اينكه در شمار حزب بنى اميه بود و بر طبق فرمان زياد و عبيدالله كار مى كرد; زيرا اينگونه اشخاص كه دين را تا آنجا كه با منافع مادى آنها مزاحمت نكند محترم مى شمارند، و در هنگام مزاحمت و معارضه دين را به دنيا مى فروشند. اينها در عصر ما هم بسيارند.

عمرو بن حريث از گوشت سر حسين تقديس مى نمود، و شايد آن را موجب بركت خانه خود مى شمرد اما قاتل آن حضرت را يارى مى كرد و در زمان ما هم مردمى هستند كه نسبت به سيدالشهداءعليه‌السلام اظهار ارادت مى كنند اما با هدف او مبارزه مى نمايند، براى اسيرى زينب و سائر بانوان اهل بيت گريه مى كنند اما نسبت به حجاب و عفّت زنانشان بى تفاوتند، قرآن را بازوبند كودكان خود قرار مى دهند و هر وقت مى خواهند سفر كنند قرآن بر سر مى گيرند ولى با احكام قرآن و تعاليم اسلام مخالفت مى كنند.

حقيقت اين است كه اينها هم اگر در آن زمان بودند با يزيد همكارى كرده و از كشيدن شمشير به روى حسينعليه‌السلام خوددارى نمى كردند.

اف بر اين مسلمانان و اف براين مسلمانى!

٣ ـ آيه مباهله

( وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّه عَلَى الْكاذِبينَ) (٢١)

از جمله آياتى كه بر فضيلت و بلندى رتبه و مقام سيدالشهداءعليه‌السلام به اتفاق مسلمانان گويا و ناطق است آيه مباهله است.

از مظاهر و دلائل قوّت ايمان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالتش داستان مباهله است، زيرا پيشنهاد مباهله از طرف آن حضرت اگر مؤمن به دعوت خود نبود، يك انتحار واقعى و دادن سند بطلان دعوت به دست دشمن بود چون حال از دو قسم بيرون نبود، يا نفرين نصاراى نجران در حق آن جناب مستجاب مى شد، و يا آنكه نه نفرين نصارى و نه نفرين پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها مستجاب مى گشت ; كه در هر دو صورت بطلان ادعاى آن حضرت آشكار مى گشت ، و هيچ خردمندى كه مدعى نبوّت باشد، چنين پيشنهادى نداده و سند بطلان دعواى خود را به دست مردم نخواهد داد مگر آنكه صد در صد اطمينان به استجابت دعاى خود و هلاكت دشمن داشته باشد، و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چون يقين جزمى به صحّت رسالت و استجابت دعاى خود و نابودى دشمن در صورت مباهله داشت با كمال شجاعت و صراحت پيشنهاد مباهله داد.

شركت دادن على و حسن و حسين و فاطمه زهراعليهم‌السلام در مباهله كه به تعيين و امر خداوند بود نيز دليل بر اين است كه اين چهار نور مقدس كه با پيغمبر در مباهله حاضر شدند، شايسته ترين و گرامى ترين خلق در نزد خدا، و عزيزترين همه در نزد پيغمبر خدا بوده اند.

آيه مباهله اعلان جلالت مقام، و تقرب خاصّ آنها به خداوند متعال است.

پس اين فضيلت براى امام حسينعليه‌السلام از فضايل بسيار بزرگى است كه در چنين مراسم با اهميت و تاريخى، همكار و همراه پيغمبر شود، و از ميان تمام امت از صغير و كبير و زن و مرد، او و پدر و مادر و برادرش را خدا انتخاب نمايد.

جريان مباهله را مفسّرين بزرگ و محدّثين و مورّخين در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ نقل كرده اند، و از اينكه مصادر و مدارك آن را نشان بدهيم بى نيازيم. اما در عين حال چندين كتاب را نام مى بريم تا هركس خواست مراجعه نمايد:

تفسير طبرى، بيضاوى، نيشابورى، كشاف، الدرالمنثور، اسباب النزول واحدى، اكليل سيوطى، مصابيح السنة، سُنن ترمذى و كُتُب ديگر.

__________________

پى نوشت ها :

١ ـ سوره آل عمران،آيات ١٦٩ ـ ١٧١.

٢ ـ وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، ج٢، ص٤٦٨، و ٤٦٩.

٣ ـ مگر كسانى كه از آغاز و انجام اين واقعه بي ‎ اطلاع باشند و يا خوى تجاوز به حقوق انسانها و بيدادگرى، حجاب وجدان و فطرت آنها شده باشد.

٤ ـ پوشيده نماند كه آيات نازله در شأن اهل بيت كه از جمله ايشان حسين ـ ‎عليه‌السلام ‎ ـ مي ‎ باشد و آياتى كه به شخص آن حضرت تفسير شده بسيار است كه ما بررعايت اختصار فقط سه آيه از اين آيات را مي ‎ نگاريم، و كسانى كه بخواهند از سائر آيات مطلع شوند به كتابهاى تفسير و حديث مراجعه فرمايند، و از جمله اين آيات است: آيه ٣٥ و ٣٧ سوره بقره و آيه ٢٢ سوره الرحمن و آيه ٢٧ سوره الفجر وسوره هل اتى و آيات ديگر.

٥ ـ سوره شورى، آيه ٢٣.

٦ـ احياء الميت ج ٢. الاتحاف، ص ٥. صواعق، ص ١٦٨. الأكليل ص ١٩١. الغدير ج ٢ ص ٣٠٧. خصايص الوحى المبين، ف ٥، ص ٥٢ تا ٥٥. عمده ابن بطريق ف ٩، ص ٢٣ تا ٢٥.

٧ ـ صواعق ص ١٧٠. اسعاف الراغبين، ص ١١٩.

٨ ـ نظم درر السمطين، ص ١٨. اسعاف الراغبين، ص ١٢١. الاتحاف ص ٢٩. و صواعق ص ١٤٨.

٩ ـ سوره احزاب، آيه ٣٣.

١٠ ـ اسد الغابه ج ١٣ ص ١١، الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٠٣٣.

١١ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤. ترمذى ج ٢٣، ص ٢٠٠ و ٢٤٢ و ٢٤٨. اسدالغابه ج ١، ص ١١و ١٢ و ج ٢ ص ٢٠ وج ٣ ص ٤١٣. الاصابه ج ٢، ص ١٧٥ ـ ٤٣٣. اسباب النزول واحدى ص ٢٦٧. المحاسن و المساوى بيهقى ج ١، ص ٤٨١.

١٢ ـ صحيح مسلم ج ٧ ص ١٣٠. مصابيح السنة ج ٢ ص ٢٧٨. ذخائر العقبى ص ٢٤.

١٣ ـ اسد الغابه، ج ٢ ، ص ٢٠.

١٤ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. العمده ف ٩ ص ٢٥ در اين كتاب در فصل ٨ از ص ١٥ ‎ ـ ‎ ٢٢ و در فصلهاى ديگر احاديث بسيارى از اهل سنت راجع به اجتماع اين پنج تن برگزيدگان خدا نقل كرده است.

١٥ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٢٤.

١٦ ـ ذخائر العقبى ص ٢٤. در اين كتاب از ص ٢١ ـ ٢٤ طرق اين حديث مذكور است و اسباب النزول، ص ٢٦٧.

١٧ ـ خزيره عبارت از اين است كه تكه‎ هاى گوشت را همراه آب زياد در ديگ= =ريخته، روى آتش بگذارند، وقتى كه پخته شد آرد در آن ريخته و فرود آورند..

سيماى حسين عليه‌السلام در احاديث پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌

١ ـ حسين، سيّد جوانان اهل بهشت

احمد بن حنبل در مسند، بيهقى در سنن، طبرانى در اوسط و در كبير، ابن ماجه در سنن، سيوطى در الجامع الصغير و الحاوى و الخصائص الكبرى، ترمذى در سنن، حاكم در مستدرك، ابن حجر در صواعق، ابن عساكر در تاريخ دمشق، ابن حجر عسقلانى در الاصابه، ابن عبدالبر در الاستيعاب، بغوى در مصابيح السنة، ابن اثير در اسد الغابه، حموينى شافعى در فرائد السمطين، ابوسعيد در شرف النبوه، محب طبرى در ذخائر العقبى، ابن السمان در الموافقه، نسائى در خصائص امير المؤمنين، ابونعيم در حليه، خوارزمى در مقتل، ابن عدى در كامل، مناوى در كنوز الحقائق، و ديگران از پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در احاديثى روايت كرده اندكه فرمود: حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند

اين احاديث به سندهاى متعدد از جمعى از صحابه مثل اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، ابن مسعود، حذيفه، جابر، ابوبكر، عمر، عبداللّه بن عمر، قره، مالك بن الحويرث، بريده، ابى سعيد خدرى، ابوهريره، اسامه، براءو اَنَس روايت شده و از مجموع آنها استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مكرر حسن و حسين را به اين صفت معرفى فرموده، و صدور اين لفظ كه:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

از آن حضرت متواتر و مسلّم و در ميان مسلمانان معروف و مشهور بوده است.

متن اكثر احاديث اين است كه اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ و ترجمه متن بعضى ديگر اين است كه فرمود: فرشته اى از آسمان كه مرا زيارت نكرده بود از خدا براى زيارت من اذن خواست، پس به من خبر داد و مژده داد كه دخترم فاطمه، سيده زنان امت من است و اينكه حسن و حسين دو آقاى جوانان اهل بهشتند:

وَ اَنَّ حَسَناً وَ حُسَيْناً سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ

و در بعضى روايات اين جمله نيز مذكور است:

وَ اَبُو هُما خيْرٌ مِنْهُما

و پدرشان از آنها بهتر است

و در بعضی طرق آن فضايل ديگرى نيز از اهل بيتعليهم‌السلام بيان شده است.(١)

٢ ـ حسين، محبوب پيغمبر

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن و حسينعليهما‌السلام را بسيار دوست مى داشت، و نسبت به آنها فوق العاده اظهار علاقه و عطوفت مى كرد.

روايات و تواريخ بر اين اتفاق دارند كه آن حضرت على و فاطمه و حسنينعليهم‌السلام را از تمام مردم و كسان و نزديكان خود بيشتر دوست مى داشت و دوستى آنها يك دوستى ساده پدر نسبت به فرزند نبود; بلكه ريشه آن بر علائق و مبانى عميق و يگانگى روحى استوار، و رمز يك اتحاد و اتصال ناگسستنى معنوى و توافق كامل فكرى بود كه تعبير

اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ

ايشان از من هستند، و من از ايشان

يا چنانچه در حديث زيد بن اَرْقَمْ است:

اَنا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ

من با هر كس كه با شما در صلح و سازش باشد در صلح و سازشم، و با هر كه با شما در جنگ و نبرد باشد در جنگ و نبردم(٢)

و تعبيرات ديگر در ترجمه و تفسير اين رابطه و محبت گزاف و مبالغه نيست; و عين واقع و حقيقت است.

يك اتصال واقعى روحى، و همفكرى تمام عيار ويگانگى خالص لازم است تا پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را اينگونه شرح دهد جمله اَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سالَمْتمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حارَبْتُمْ صريح است در اينكه طرز تفكر و سلوك و روش آنها با وضع سلوك و روش پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يكى است، و هيچ گونه فرق و تفاوتى ندارد، كردار ورفتار و جنگ و صلح آنها دقيقاً همان كردار و رفتار و جنگ و صلح رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

ما وقتى اين اخبار را مطالعه مى كنيم، و از شدّت علاقه و دوستى پيامبر به امام حسينعليه‌السلام آگاه مى شويم، نبايد فراموش كنيم كه گوينده اين كلمات و الفاظ، پيغمبر خدا است، و او كسى است كه در دوره زندگانى با گزاف گوئى و سخنان دور از حقيقت و مدح بيجا مبارزه داشت; سخنان و كارهايش براى بشر حجت و قانون و شريعت بوده و آنچه فرموده ترجمان حقيقت است.

پيامبر اعظم غير از فاطمه سلام الله عليها دختران ديگر، و غير از على نيز عموزاده ها و خويشاوندان بسيارى داشت، پس چرا اين همه اظهار علاقه و محبت، مخصوص به فاطمه و على و فرزندان آنها شد؟ و چرا پيغمبر از همه كسان و اصحاب خود، آنها را برگزيد؟

براى اينكه اين چهار تن نماينده صفات، روحيات، اخلاق و كمالات او بودند.

براى يك نفر مسلمان مؤمن بهترين معرف عظمت امام حسينعليه‌السلام همين سخنان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است.

از جمله احاديثى كه از اين دوستى و علاقه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حكايت مى كند. حديث يعلى بن مره(٣) است كه در خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مجلس ميهمانى كه به آن دعوت شده بودند مى رفتند ناگاه به حسين برخورد كردند كه در كوچه بازى مى كرد پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جلو همراهان رفت، و دستهاى خود را گشود( بغل باز كرد) ، كودك از اين سوى به آن سوى مى گريخت، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را مى خندانيد تا وى را گرفت، پس يك دستش را زير چانه حسين و دست ديگرش را پشت سر او گذارد، و او را بوسيد و فرمود:

حُسَيْنُ مِنّى وَ اَنَا مِنْ حُسَيْن اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً، حُسَينٌ سِبْطُ مِنَ الاَسْباط

حسين از من است، و من از حسينم، خدا دوست دارد كسى را كه حسين را دوست داشته باشد. حسين سبطى از اسباط است.

و نيز همين حديث را بخارى، ترمذى، ابن ماجه و حاكم به اين لفظ روايت كرده اند:

حُسَيْنٌ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَيْناً اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سِبْطانِ مِنَ الاَسْباط(٤)

شرباصى بعد از اينكه از قاموس نقل كرده كه:

حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الاْسْباط وَاُمَّةٌ مِنَ الاْمَمِ

مى گويد: معناى سبط ، جماعت و قبيله است، و شايد معناى حديث اين باشد كه حسين در رفعت و بلندى مقام، مرتبه يك امّت را دارد; يا اينكه اجر وثواب او مثل اجر يك امت است براى عظمت فضيلت و عظمت كارى كه از او صادر شد.(٥)

ابن عبدالبر و مسلم و شبلنجى از ابو هريره روايت مى كنند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله در حق حسن و حسين فرمود:

اللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

خدايا من آن دو را دوست مي ‎ دارم پس( تو نيز) دوست بدار آنها را، و دوست بدار هر كس كه آنها را دوست مى دارد.(٦)

بغوى،ترمذى، سيد احمد زينى، ابن اثير و نسائى از اُسامه روايت كرده اند كه گفت: يك شب در خانه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى عرض حاجتى رفتم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ بيرون آمد در حالى كه چيزى را در عباى خود پيچيده بود كه من ندانستم چيست، چون حاجتم را به عرض رساندم پرسيدم اين چيست كه عبا بر آن پيچيده اى ؟ عبا را به يك سو كرد، حسن و حسين را ديدم; فرمود:

هذانِ اِبْناىَ وَ اِبْنَا ابْنَتى اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُما

اين دو، پسران من و پسرهاى دخترم هستند. خدايا! من آنها را دوست مي ‎ دارم پس دوست بدار آنها را، و دوست بدار هركس كه آنها را دوست مى دارد.

و ترمذى از براء نقل كرده كه، فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما(٧)

ترمذى و بغوى از انس روايت كرده اند كه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله سؤال شد كدام يك از اهل بيت را بيشتر دوست مى دارى ؟

فرمود: حسن و حسين را.

و سيوطى و مناوى نقل كرده اند كه، مى فرمود:

اَحَبُّ اَهْلِ بَيْتى اِلَىَّ اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٨)

و نيز ترمذى و بغوى از انس حديث كرده اند، كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به فاطمهعليه‌السلام مى فرمود:

اُدْعى لى اِبْنَىَّ فَيَشُمُّهُما وَ يَضُمُّهُما اِلَيْهِ(٩)

پسرهايم را بخوان برايم صدايشان كن تا پيش من بيايند پس آنها را مي ‎ بوئيد و به خود مى چسبانيد.

احمد بن حنبل روايت كرده كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

اَللّهُمَّ اِنى أُحِبُّ حُسَيْناً فَاَحِبَّهُ، وَاَحِبَّ مَنْ يُحِبُّهُ(١٠)

خدايا من حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار او را و هر كس كه او را دوست مى دارد.

ابن ابى شيبه نيز از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

اَللّهُمَّ اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبَّهُما وَ اَبْغِضُ مَنْ يُبْغِضُهُما(١١)

خدايا! من حسن و حسين را دوست مي ‎ دارم، پس دوست بدار آنها را، و دشمن بدار هركس كه آنها را دشمن مى دارد.

صبّان از ابو هريره روايت كرده كه، گفت:

رَأَيْتُ رَسُولَ اللّهِ يَمْتَصُّ لِعابَ الْحُسَيْنِ كَما يَمْتَصُّ الرَّجُلُ الَّتمْرَةَ(١٢)

ديدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله آب دهن حسين را مي ‎ مكيد همان گونه كه مرد خرما را مى مكد

محّب الدين طبرى از ابن بنت منيع و او نيز از يزيد بن ابى زياد حديث كرده كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه عايشه بيرون آمد پس بر خانه فاطمهعليه‌السلام عبور فرمود صداى گريه حسين را شنيد فرمود:

اَلَمْ تَعْلَمى اَنَّ بُكاءَهُ يُؤذينى(١٣)

آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند

از اين گونه احاديث بسيار است كه براى نمونه آنچه نقل شد كفايت مى كند، و از اخبار ديگر كه در فصلهاى بعد مى آوريم نيز محبت و شدت علاقه و جوشش عاطفه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسينعليه‌السلام معلوم مى شود.

٣ حسين، ريحانه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

گروه بسيارى از محدثين نامدار اهل سنت از علىعليه‌السلام ، ابن عمر، ابوهريره، سعيدبن راشد، و ابوبكره روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: حسن و حسين دو ريحانه من از دنيا هستند، و از اختلاف الفاظ حديث معلوم مى شود كه آن حضرت مكرّر اين مضمون را به الفاظ مختلف فرموده اند زيرا لفظ حديث در بعضى روايات

اِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنُ هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنيا

مى باشد، و در بعضى ديگر

اَلْوَلَدُ رَيْحانَةٌ وَ رَيْحانَتَىَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ

است، و در حديث ديگر فرمود:

اِنَّ اِبْنَىَّ هذَيْنِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

اين دو پسر من دو ريحانه من از دنيا هستند.

و در جاى ديگر فرموده:

هُما رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا

و به الفاظ ديگر نيز اين حديث نقل شده است.(١٤)

سعيد بن راشد نقل كرده كه: حسن و حسينعليهما‌السلام به سوى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى دويدند، پيغمبر يكى از آنها را در يك بغل گرفت و ديگرى را نيز در بغل ديگر گرفت، و فرمود:

هذانِ رَيْحانَتاىَ مِنَ الدُّنْيا مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحِبُّهُما(١٥)

اين دو، ريحانه من از دنيا هستند هركس مرا دوست مي ‎ دارد بايد آنها را دوست بدارد.

مناوى از ديلمى در فردوس الأخبار روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به علىعليه‌السلام فرمود:

سَلامُ اللّهِ عَليْكَ يا اَبَا الرَيْحانَتَيْنِ(١٦)

سلام خدا بر تو اى پدر دو ريحانه.

علاوه بر اين احاديث، روايات ديگرى نيز هست مثل

اُوْصيكَ بِرَيْحانَتَىَّ خَيْراً(١٧)

سفارش مى كنم به تو كه با دو ريحانه من به نيكى رفتار كنى

كه به رعايت اختصار به آنچه نقل شد قناعت مى كنيم.

٤ ـ حسين شبيه ترين اهل بيت به پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله

بخارى و ابن اثير روايت كرده اند كه وقتى سر حسينعليه‌السلام را نزد عبيدالله بن زياد آوردند سر مطهر را در طشتى قرار داد، و با شمشير يا چوب دستى خود بر آن چشم و بينى نازنين مى زد، و سخنى هم از نيكوئى و زيبائى آن حضرت گفت. انس گفت: شبيه ترين ايشانيعنى اهل بيت به پيغمبر خدا(١٨) صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

در البدء و التاريخ(١٩) نقل شده كه عبيداللّه به روى مبارك آن حضرت مى زد و مى گفت روئى به اين زيبائى نديده ام.

انس بن مالك گفت: آگاه باش كه او شبيه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود.

٥ پيامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين عليه‌السلام را مى بوسيد

يكى از مظاهر محبت و عاطفه پدر و مادر نسبت به فرزند، بوسيدن او است. در جاهليت، و پيش از ظهور آفتاب درخشان هدايت اسلام ارزش عاطفه و احساسات پاك انسانى مخصوصا در عربها از ميان رفته بود. رَحم، مهر، رأفت، رحمت و رقَّت قلب را يك نوع ضعف نفس شمرده، و سخت دلى را افتخار مى دانستند، و وحشتناك ترين مظهر قساوت قلب و سقوط عواطف همان زنده به گور كردن دخترها بود كه پدر ها با دست خوددختران خود را زنده در گور مى كردند.

بوسيدن فرزند، و اظهار عاطفه نسبت به او مخصوصا اگر دختر بود عار و ننگ شمرده مى شد. و اگر كسى فرزند خود را مى بوسيد ديگران از آن تعجب مى كردند.

گردنكشان و متكبران از بوسيدن طفل و به دوش سوار كردن او كه يك عمل متواضعانه و دور از ابهّت بود، و از حشمت صورى مردمانى كه با ريا كارى و تشريفات، خود را در نظر مردم بزرگ نشان مى دهند مى كاهد خوددارى مى كردند.

پيغمبر اسلام رحمت عالميان بود، و از ريا و نفاق مبرّا، و مانند يك فرد عادى زندگى مى كرد، و جزو برنامه هاى مهم دعوت او بسط رحمت، مهر، احسان، محبت نسبت به همه مردم، بشردوستى، ايثار و هدايت عقل و احساسات بود، و در آغاز سوره هاى كتاب آسمانى(٢٠) او، خدا به رحمانيّت، و رحيميّت ياد شده است.

و همانطور كه نسبت به مردم مظهر تمام و كمال عواطف عالى انسانى بود، عاطفه پدرانه اش نسبت به فاطمه زهرا سلام الله عليها و فرزندان او نيز در حد كمال بود، و وجود حسن و حسين را امتداد وجود خود، و بقا و زندگى آنها را بقاى زندگى خود مى ديد.

دكتر بنت الشاطى بانوى دانشمند مصرى و استاد دانشگاه عين الشمس راجع به شدت حُب و عاطفه پيغمبر نسبت به فرزندان دختر عزيزش زهرا سلام الله عليها فصل بليغى نگاشته و در ضمن آن مى گويد:

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روزى كه به مصيبت مرگ خديجه، يگانه همسر عاليقدرش مبتلا شد تا سال سوم هجرت غير از ابراهيم كه آن هم در دنيا چيزى زيست نكرد صاحب فرزندى نشد، و در مدت هفده سال بعد از خديجه با اينكه با زنان متعدد، ازدواج نمود، هيچ يك را از پيغمبر خدا فرزندى روزى نگشت.

لذا علاوه بر وحى آسمانى بر همه آشكار بود كه بايد نسل پيغمبر از فاطمه زهراعليه‌السلام باقى بماند پس تعجبى ندارد، اگر دل پيغمبر از حبّ و مهر فرزندان فاطمه پر بود و به تمام قلب، آنها را دوست مى داشت، دل نبّىصلى‌الله‌عليه‌وآله براى دو فرزند عزيز فاطمه باز شد، و آنها را به تمام عاطفه پدرانه اى كه دل بزرگ و وسيع او داشت فرا گرفت، و به آنها انس يافت، و نام حسن و حسين براى او آهنگ خوش و صداى دلنوازى بود كه پيغمبر از تكرار آن خسته نمى شد آنها را پسران خود مى خواند، و با اينكه شخص پيغمبر در خارج بود اما دلش در خانه زهرا بود.

خداوند زهرا را به نعمتى بسيار بزرگ برگزيد كه ذريّه پيغمبر خودش را منحصراً در فرزندان زهرا قرار داد، و على را به اين كرامت مخصوص گردانيد كه نسل خاتم الانبياء را در صلب او گذارد، و از اين شرف، عظمت جاودانى و پايدارى و عزت هميشگى را به على اختصاص داد.

زهرا از ميان تمام دختران پيغمبر باقى ماند تا پيغمبر فرزندى داشته باشد كه او را پدر صدا بزند، و فرزندان زهرا باقى ماندند تا پيغمبر از تكرار اسم شيرين و لفظ گواراى پسرهايم لذت ببرد(٢١)

ابن عبدالبر قرطبى از ابو هريره روايت مى كند كه گفت: اين چشمهايم ديد و گوشهايم شنيد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هر دو دست حسين را گرفته بود، و پاهاى حسين بر روى پاهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، و پيغمبر مى فرمود: تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة حسين بالا رفت تا پاهايش را بر سينه پيغمبر گذارد پس پيغمبر فرمود: دهان باز كن! پس بوسيدش، و سپس گفت: خدايا او را دوست بدار زيرا من او را دوست مى دارم.

ثُمَّ قَبَّلَهُ ثُم قالَ: اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فَانّى اُحِبُّهُ(٢٢)

علائلى اين حديث را روايت كرده و مى گويد: عينَ بَقَّه كلمه اى است كه در روح طفل طراوت و سبكى و ملاحت مى آورد.

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را به آن بوسه شيرين و لذيذ مى بوسيد چون جانش گنجينه معانى و حقايق بزرگ بود، و آنگاه كه مى فرمود:

اَللّهُمَّ اَحِبَّهُ فإنّى اُحِبُّه

خدايا او را دوست بدار چون من او را دوست مى دارم.

گوئى در حالى كه به حسين اشاره مى كرد به مردم مى فرمود:

اَنَا هُنا

من اينجا هستم

يعنى مرا پيش حسين بجوئيد.

سپس مى گويد: فرق حب و عاطفه اين است كه عاطفه كمتر از حب بوده و شرايط محبّت در آن ملاحظه نمى شود اما حب وقتى پيدا مى شود كه محبوب برگزيده باشد، و پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ حسين را به حقيقت دوستى و حّب، دوست مى داشت زيرا حسين برگزيده اوبود،و خدا حسين را دوست مى داشت زيرا كه شفق آفتاب نبوّت(٢٣) بود.

ابن اثير و سبط ابن الجوزى و طبرى نقل كرده اند كه: وقتى سرهاى شهدا را نزد ابن زياد آوردند با شمشير يا چوب دستى به لبهاى مبارك حسين مى زد; زيد بن ارقم وقتى ديد ابن زياد دست از اين بى ادبى و ستم بر نمى دارد، گفت: چوبت را برگير! قَسَم به آنكس كه غير از او خدائى نيست، لبهاى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر اين لبها ديدم كه آنها را مى بوسيد. سپس گريست.

ابن زياد گفت: خدا چشمهايت را بگرياند اگر پيرى خرف نبودى، گردنت را مى زدم.

زيد بيرون آمد و مى گفت: اى گروه عرب بعد از امروز شما مانند غلامان خواهيد بود، حسين پسر فاطمه را كشتيد و پسر مرجانه را امير خود نموديد تا نيكان شما را بكشد و بدان شما را بنده خود قرار دهد.(٢٤)

در البدء و التاريخ(٢٥) نقل شده كه يزيد امر كرد تا پرده نشينان حرم حسينى، و بانوان آن حضرت را بر در همان مسجدى كه اسيران را نگاه مى داشتند نگاه بدارند تا مردم آنها را ببينند; و خودش سر مبارك حسينعليه‌السلام را در جلو خود گذارد و با چوب يا شمشير به آن روى مطهر مى زد و مى گفت:

لَيْتَ اَشْياخِى بِبَدر شَهِدُوا

جَزَعَ الْخَزْرَج مَعَ وَقْعِ الاسَلِ

لِاَهَلُّوا وَ اسْتَهلّوا فَرَحا

وَ لَقالُوا يا يَزيدُ لا تَشَلِ

ابوبرزه اسلمى برخاست و گفت: به خدا قسم چوب تو به همان موضعى مى خورد كه مكرر ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى بوسيد.

ابن اثير و ترمذى و طبرى روايت كرده اند، كه ابوبرزه گفت: آگاه باش اى يزيد كه تو روز قيامت مى آيى در حالى كه ابن زياد شفيع تو است، و اين حسينعليه‌السلام مى آيد در حالى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شفيع او است. پس برخاست و بيرون رفت.(٢٦)

٦ـ پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين رابه دوش مى گرفت

در اين موضوع هم روايات بسيار است و جمعى از اهل سُنّت مانند ابن حجر عسقلانى از ابوهريره و عبدالله و بغوى از شداد بن الهاد و ابى نعيم در حليه از ابن مسعود و ابى حاتم از عبدالله و جابر و ابن ابى الفراء از انس; اين نوازش و اظهار محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حسن و حسينعليه‌السلام ـروايت كرده اند.(٢٧)

از اين احاديث استفاده مى شود كه آن حضرت كراراً حسن و حسين را به دوش مى گرفت، و آنان بر كتف آن حضرت در حال نماز و در حالات ديگر مى نشستند، و پيامبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كمال لطف و مهربانى را نسبت به آنها ابراز مى داشت، و از بعضى از اين احاديث مثل حديث انس شدت محبت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها، و توبيخ سخت نسبت به كسى كه قدر و منزلت آنهارا نشناسد، استفاده مى شود.

ابوسعيد در شرف النبوه روايت نموده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود كه حسن و حسين به سوى او آمدند چون پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله آنها را ديد براى ايشان برخاست، و آمدنشان را دير شمرد يعنى فرمود دير آمديد يا چرا دير آمديد؟ پس از آنها استقبال كرد، و آنها را بر دوش خود گذارد و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِىُّ مَطِيَّتُكُما، وَ نِعْمَ الرّاكِبانِ اَنْتُما(٢٨)

خوب مركبى است مركب شما، و خوب سوارهائى هستيد شما

شبلنجى روايت كرده كه روزى آن حضرت بر حسن و حسين گذر فرمود سپس گردن مبارك را فرود آورد، و آنها را برداشت و فرمود:

نِعْمَ الْمَطِيَّةُ مَطِيَّتُهُما، وَنِعْمَ الراكِبانِ هُما(٢٩)

خوب مركبى است مركب آن ها و خوب سوارهائى هستند آنها.

و جمال الدين حنفى زرندى و ترمذى و ابن حجر از ابن عباس روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسين را بردوش گرفته بود مردى گفت: خوب مركبى سوار شده اى!

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

نِعْمَ الرّاكِبُ هُوَ(٣٠)

خوب سوارى است او.

و در اين موضوع زرندى روايات ديگرى نيز از عمر و جابر و سعد و انس روايت كرده است.(٣١)

٧ دوستى حسين عليه‌السلام واجب است

احاديث در وجوب دوستى و مودت حسينعليه‌السلام متواتر است.

از جمله ابن عبدالبر و ابو حاتم و محب طبرى در حديثى از عبدالله بن عمر روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ـ فرمود:

مَنْ اَحَبَّنى فَلْيُحَبَّ هذَيْنِ

هر كس مرا دوست دارد بايد اين دو را نيز دوست بدارد.

ابن عبدالبر گفته است: در معجم بغوى نيز حديثى نظير اين حديث از شداد بن الهاد روايت شده است.(٣٢)

اِنّى اُحِبُّهُما فَاَحِبُّوهُما(٣٣)

من ايشان را دوست مى دارم پس شما نيز دوست بداريد ايشان را.

٨ فضيلت دوستى حسين عليه‌السلام ونكوهش دشمنى باآن حضرت

ابن ماجه، ابن حجر، ديلمى، مناوى، احمد، حاكم، سيوطى، ابن حجر هيتمى و هارون الرشيد از پدرانش از ابن عباس، و محب طبرى، ابوسعيد، ابن حرب الطائى، سلفى، ابوطاهر البالسى، ابن السرى و ابن الجوزى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند كه فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ اَحَبَّنى، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَقَدْ اَبْغَضَنى

هر كس حسن و حسين را دوست بدارد همانا مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد پس البته مرا دشمن داشته است.

اين حديث در بين محدثين، مشهور و معروف بوده و مكرر از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده شده است، و بعضى از طرق آن منتهى به ابو هريره مى شود به اين مضمون است كه: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بيرون آمد در حالى كه حسن و حسين با او بودند اين بر يك دوش آن حضرت و آن بردوش ديگرش بود يك بار حسن را مى بوسيد و بار ديگر حسين را تا به ما رسيد فرمود: هر كس اينها را دوست بدارد به تحقيق مرا دوست داشته و هركس آنها را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

و بعضى راويان آن، فقط جمله اوّلى را روايت كرده اند، و بعضى ديگر اينچنين نقل كرده اند كه فرمود: اين دو حسن و حسين پسرهاى من هستند، هركس آنها را دوست بدارد پس البته مرا دوست داشته است:

هذانِ اِبْناىَ مَنْ اَحَبَّهُما فَقَدْ اَحَبَّنى

و در يكى از دو حديثى كه هارون الرشيد در اين موضوع روايت كرده لفظ حديث اين است:

اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ مَنْ اَحَبَّهُما فَفِى الْجَنَّةِ، وَ مَنْ اَبْغَضَهُما فَفِى النّارِ(٣٤)

هركس حسن و حسين را دوست بدارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است.

ترمذى، و احمد روايت كرده اند:

اِنَّ رَسُولَ اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله اَخَذَ بِيَدِ حَسَن وَ حُسَيْن فَقالَ: مَنْ اَحَبَّنى وَ اَحَبَّ هذَيْنِ وَ اَبا هُما وَ اُمَّهُما كانَ مَعى فِى دَرَجَتى يَوْم الْقَيامَةِ(٣٥)

رسول خدا ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست حسن و حسين را گرفت پس فرمود: هر كس مرا دوست دارد و اين دو و پدر و مادرشان را دوست دارد، در روز قيامت با من در درجه من خواهد بود.

طبرانى از سلمان روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مَنْ اَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ اَحْبَبْتُهُ، وَ مَنْ اَحْبَبْتُهُ اَحَبَّهُ اللُّه وَ اَدْخَلَهُ جَنّاتِ النَّعيم، وَمَنْ اَبْغَضَهُما اَوْبَغى عَليهِما اَبْغَضْتُهُ وَ مَنْ اَبْغَضْتُهُ اَبْغَضَهُ اللّهُ، وَ اَدْخَلَهُ جَهَنَّمَ وَ لَهُ عَذابٌ مُقيمٌ(٣٦)

هر كس حسن و حسين را دوست دارد من او را دوست مي ‎ دارم، و هر كس را من دوست دارم خدا او را دوست دارد، و هركس كه خدا او را دوست دارد او را داخل بهشت كند، و هر كس آنها را دشمن بدارد يا بر آنها ستم كند من او را دشمن دارم، و هركس را من دشمن دارم خدا دشمن دارد و او را داخل جهنم سازد و از براى او عذاب جاودان است.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26