پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام0%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آية الله لطف الله صافى گلپايگانى
گروه: مشاهدات: 24986
دانلود: 2841

توضیحات:

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 24986 / دانلود: 2841
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

انعكاس شهادت سيدالشهداء عليه‌السلام

شهادت حسينعليه‌السلام در تمام مجامع اسلامى، و بلاد مسلمان نشين با تأثر و تأسف شديد روبرو شد.

براى مسلمانها غم انگيزتر از خبر فجيع شهادت يگانه سبط پيغمبر، و يادگار آن سرور خبرى نبود.

اگرچه در پاره اى از نقاط دور افتاده از مركز اسلام كه تربيت آنها تحت سلطه شديد اموى بود، و كنترل اخبار، آنها را از آگاهى به حقايق آنچه در عالم اسلام اتفاق مى افتاد، مانع بود در ابتدا آنطور كه بايد شهادت آن حضرت به گوش افراد نرسيد، ولى باتبليغات و افشاگريهاى اسيران كربلا و رفت و آمد مطلعين، عموم مردم از سوء رفتار بنى اميه با خاندان پيغمبر آگاه شدند، و موج نفرت و انزجار به زودى همه جا را فرا گرفت.

به راستى در آن شرايطى كه حسين را شهيد كردند كه همه جا را مأموران دولتى و سربازان دژخيم كه شرف خود را به جيره و حقوق فروخته بودند، تحت نظر گرفته، و دستگاه جاسوسى و كارآگاهان حكومت در همه گوشه و كنار كوچكترين عكس العمل مردم را گزارش مى دادند، و آنها را به سياه چالهاى زندان، و تعذيبات شديد مبتلا مى ساختند اگر به جاى حسين پيغمبر را هم شهيد مى كردند، در ابتدا شايد خيلى بيش از اينها انعكاس آن در جوامع مسلمين آشكار نمى گشت.

دوست و دشمن، عالم و جاهل، زن و مرد، از اين واقعه انگشت حيرت به دندان گزيدند، و از مهابت اين عمل وحشيانه و گستاخى و جسارتشان نسبت به هتك حرمت خدا و رسول تعجبها نمودند.

بعضى از افراد سرشناس مانند عبدالله عمرو عاص با اين اينكه شهادت على را در محراب عبادت شنيده بود، شهادت حسين و تجاسر اشرار را به قتل آن حضرت پيش بينى و باور نمى كرد.

آرى باور كردنى هم نبود زيرا هنوز پنجاه سال از رحلت پيغمبر اعظم اسلام نگذشته بود ولى بانگ توحيد و صداى رسالت او با سرعت عجيب به گوش جهانيان رسيده، و دامنه فتوحات اسلام و نهضت آزادى انسانها از پرستش بتها و پيكره ها و زمامداران و پادشاهان و امپراطوران; آسيا و آفريقا را تكان داده بود، و قسمت عمده از كشورهاى بزرگ وارد نهضت آسمانى اسلام شده و به تعاليم قرآن گرويده و ذمائم اخلاقى را پشت سر مى گذاشتند. روز به روز صيت عظمت اين پيغمبر دلهاى بسيارى را فتح مى ساخت.

پيغمبرى كه به سوى قومش و به سوى همه افراد بشر، همه درهاى رحمت، عزت، سعادت، غنا و ثروت و خير دنيا و آخرت را گشود و آنهارا از تاريكى به روشنائى، و از ظلمت به نور، و از مرگ به زندگى، و از آن وضع وحشيانه و پر از ننگ و ناكامى به آن حيات شرافتمندانه و اجتماع عالى و انواع نعمتها رسانيد.

پنجاه سال از در گذشت اين پيغمبر عطوف و مهربان و سرمايه عزت و بركت نگذشته بود كه جمعى از اشرار و منافقين امت او از كسانى كه به زبان شهادت به رسالت و پيامبرى او مى دادند از كسانى كه دعوت پيغمبر و برنامه هاى آسمانى او همه چيزشان: عزتشان، مجدشان، قدرتشان و افتخارشان شده بود، جمع شدند و مرتكب بزرگترين جنايات تاريخ و حق نشناسى شدند. پسر عزيز آن پيغمبر را كه مانند خود پيغمبر مايه افتخار و سربلندى آنها، و مظهر تمام كمالات انسانيت بود و براى نجات امت، تلاش و كوشش مى كرد با اهل بيت و اطفال خردسال و تنى چند از ياران و اصحابش كه همه از اوتاد ارض، و قرّاء قرآن، و عبّاد و زهّاد و معلّمان بزرگ اخلاق فاضله انسانى و راهنماى جامعه و در پاكى و طهارت نمونه فرشتگان مقرّب خدا بودند در يك بيابانى فرود آوردند; و در شدت زحمت تشنگى قرار داده، و آب را بر روى آنها كه ميهمان بودند بسته ـ و به فجيع ترين وضعى كه تاريخ نظير آن را نشان نمى دهد كشتند.

باور كردنى نبود.

زيرا انتظار نمى رفت خيانت و جنايت بشر تا اين حد هم جلو برود. زيرا انتظار نمى رفت بشريت اينگونه در عميق ترين دركات نكبات اخلاقى; و رذائل ظلم و ستم سقوط كند.

بى نهايت شگفت انگيز بود.

زيرا بسيارى از كشندگان حسين، او را دعوت كرده بودند، حسين را مى شناختند، و از او در عالم اسلام كسى را فاضلتر نمى دانستند.

زيرا دين فروشى، و شرافت فروشى آنها بر همه آشكار شد خودشان هم اقرار داشتند. ابوعثمان عبدالرحمان نهدى كه در عهد پيغمبر، اسلام اختيار كرده، و در چندين جنگ مسلمين با كفار شركت نموده، و دوازده سال مصاحبت سلمان فارسى را يافته، و در عبادت و قرائت قرآن معروف بود وقتى حسينعليه‌السلام به شهادت رسيد، از شدت تأثر و ناراحتى از كوفه هجرت كرد، و گفت:

لا اَسْكُنُ بَلَداً قُتِلَ فيهِ ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ الله(٢١)

در شهرى كه در آن پسر دختر پيغمبر ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‎ كشته شده باشدسكونت نمى گزينم.

امّ سلمه كه در بين زنان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بعد از خديجه امّ المؤمنين نمونه برجسته يك زن مسلمان بود به روايت ابن سعد وقتى خبر شهادت حسينعليه‌السلام به او رسيد متعجبانه گفت:

آيا چنين كارى را كردند؟ خداوند خانه ها و قبرهايشان را از آتش پر كند سپس آنقدر گريه كرد تا بيهوش شد(٢٢)

حسن بصرى مى گفت: اگر كشندگان حسين از قوم من بودند، و مرا ميان بهشت و جهنم مختار مى ساختند، آتش جهنم را بر بهشت مى گزيدم براى آنكه در بهشت، چشمم بروى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نيفتد و از آن حضرت شرمنده نشوم(٢٣)

زهرى مى گويد: وقتى خبر شهادت حسينعليه‌السلام به ربيع بن خثيم رسيد گريه كرد و گفت:

كشتند جوانانى را كه اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ايشان را مى ديد دوست مى داشت آنها را، و با دست خود به آنها غذا مى داد و آنها را بر زانوى خود مى نشانيد(٢٤)

يحيى بن الحكم وقتى از كسانى كه سر سيدالشهداءعليه‌السلام را آورده بودند، پرسيد: چه كرديد؟ گفتند: وارد شدند بر ما از ايشان يعنى اهل بيت، هجده مرد، ماهمه را كشتيم، و اين سرهاى آنها و اين زنان اسير آنها است، يحيى بن الحكم(٢٥) گفت:

حُجِبْتُمْ عَنْ مُحْمَّد يَوْمَ الْقِيامَةِ لَنْ اُجامِعَكُمْ عَلى اَمْر اَبَداً ثُمَّ قامَ فَانْصَرَفَ

شما محجوب شده ‎ ايد از محمد ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ‎ در روز قيامت يعنى چشمتان به جمال آن حضرت نخواهد افتاد من هرگز در هيچ كارى با شما همكارى نخواهم كرد(٢٦)

و اين يحيى همان كس است كه آن اشعار معروف را در مجلس يزيد خواند.

ابو مخنف مى گويد: خبرداد مرا ابو جعفر عبسى از ابى عماره عبسى گفت: يحيى بن الحكم برادر مروان گفت:

لُهامٌ بَجَنْبِ الطَّفِ اَدْنى قَرابَة مِنْ

اِبْنِ زِيادِ الْعَبْدِ ذِى الْحَسَبِ الْوَغْلِ

سُمَيَّةٌ اَمْسى نَسْلُها عَدَدَ الْحِصى وَ لَيْس لاِل ِالْمُصْطَفى الْيَوْمَ مِنْ نَسْل

آن لشكر بزرگ كه در زمين كربلا بودند در خويشى به ما نزديكترند از ابن زياد، برده بد گهر! سميّه نسل و تبارش به عدد ريگهاست در حالى كه براى آل مصطفى امروز نسلى باقى نمانده

يزيد به سينه او زد و گفت: ساكت شو(٢٧)

مانند يحيى بن حكم از اطرافيان و كسان بنى اميه بسيار بودند كه سخت تكان خوردند و نمى توانستند زبان خود را نگاه دارند و آن را به ذم و نكوهش كشندگان حسينعليه‌السلام باز ننمايند، و از عار و ننگى كه از ارتكاب اين جرم بر دامن بنى اميّه و اعوان و دستگاههاى حكومتى آنها نشست چيزى نگويند; حتى در اندرون خانه يزيد نيز چنانكه سابقا شرح داده شد صداى اعتراض بلند شد; زيرا هركس ذره اى از اسلام بهره و بوئى برده بود نمى توانست اين صحنه ها را تماشا كند كه مردان خاندان نبوّت را شهيد و زنانشان را اسير كنند، و زبان به اعتراض نگشايد، و به عاملين آن جرائم لعنت و نفرين نكند.

عبدالله بن زبير گفت:

حسين، مردن با كرامت و شرافت را برزندگى با پستى و ذلت برگزيد. خدا حسين را رحمت كند، و كشنده او را خوار سازد. بعد از حسين ديگر كسى به اين مردم يعنى بنى اميه اطمينان پيدا نخواهد كرد، و سخن آنها را تصديق نخواهد نمود و عهدشان را نمى پذيرد. به خدا سوگند كشتند كسى را كه ايستادنش به نماز و عبادت در شب طولانى، و روزه داريش بسيار بود، و سزاوارتر بود به خلافت، و زعامت مسلمين از جهت دين و فضايل. به خدا قسم حسين آنكس نبود كه قرائت قرآن، گريه از بيم خدا، روزه و مجالس ذكر و ياد خدا را ترك كند، و غنا و آوازه خوانى، و نوشيدن حرام و شكار را اختيار نمايد و در اين كلمات اعتراض به يزيد داشت(٢٨)

ابن عباس گفت:

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در خواب ديدم پريشان و غبار آلوده و در دستش تنگى از خون بود گفتم: پدر و مادرم فداى تو يا رسول الله اين چيست؟ فرمود: اين خون حسين، و اصحاب او است، امروز همواره آن را جمع آورى كردم بعد مكشوف شد كه در همان روز روز عاشورا حسين شهيد شده(٢٩)

زهرى گويد: چون خبر شهادت سيدالشهداءعليه‌السلام به حسن بصرى رسيد آنقدر گريه كرد كه در گونه هاى او اثر گريه ظاهر شد، و گفت: واى از ذلّت امّتى كه زنازاده اى از ميان آن امّت پسر دختر پيغمبر او را كشت! به خدا سوگند، سر حسين به تنش باز مى گردد، پس جدش و پدرش از پسر مرجانه انتقام خواهند گرفت(٣٠)

زن كعب بن جابر به او كه جناب برير را كشته بود گفت:

كشندگان پسر فاطمه را يارى كردى و برير سيّد قاريان قرآن را كشتى! من هرگز با تو سخن نخواهم گفت(٣١)

عظمت شهادت حسين، و بزرگى جنايت كشتن آن حضرت به قدرى در وجدان مردم، و نفوس همه سنگين و غيرقابل تحمل بود كه حتى آنهائى كه در كربلا حاضر شده بودند با نهايت طمع به جوائز و مناصب و رتبه هائى كه به آنها عرضه مى شد، و با كمال علاقه اى كه به حفظ مقامات خود در ادارات و مؤسسات حكومت به وسيله جلب رضايت و خوشنودى عبيدالله داشتند، نمى توانستند خود را از اهميت و عظمت آن غافل كنند، و وجدانهاى سياه و تاريك و شقى آنها نيز سنگينى اين جنايت و بار گناهى را كه به دوش گرفته بودند كاملاً احساس مى كرد; لذا هر يك از آنها مى خواست كشتن آن حضرت را ديگرى به عهده بگيرد، شبراوى مى گويد:

حسين همچنان با شجاعت رزم مى داد، تا آنكه پيكر پاك و نازنينش سى و يك زخم نيزه و چهل و سه زخم شمشير برداشت تا آنگاه كه بر زمين افتاد، شمر با جمعى از سپاهيان، ميان آن حضرت و خيام حرم حايل شدند، و زمانى طولانى گذشت; و كسى آماده قتل آن حضرت نمى شد، و اگر مى خواستند آن حضرت را بكشند، مى كشتند ولى هر كس از ارتكاب اين جرم بزرگ خوددارى مى كرد و مى خواست دستش به ريختن خون حسين آلوده نشود و هركس منتظر بود كه اين ستم عظيم را ديگرى مرتكب شود.

پس به تحريك شمر از هر سو به آن حضرت حمله كردند و با آنهمه جراحات، آن امام مظلوم مجاهد بر مى خاست، و بر زمين مى افتاد و با قوت قلب و ثبات و شجاعت، با آنها جهاد مى كرد و به آنهمه جراحات اعتنا نمى نمود و با شهامت قرشى و عزت هاشمى استوار بود. مانند شير جهنده اى بود كه از گزند سگان بيم نداشت.

اما چه مى توان كرد؟ قضا و قدر ازلى، و حكمت الهى اقتضا داشت چنين مصيبت سخت; و حادثه بزرگ و ناگوار در اسلام روى دهد تا مردم بدانند دنيا بى مقدار و حقير است، و ناملائمات با آن ملازم است، ديگران در سختيها و مصائب به آن حضرت تأسى كنند، و حسينعليه‌السلام از شهادت به مقامى نائل شود كه عشاق افتخارات بزرگ، آن مقام را آرزو مى كنند.

و اگر نه كسى نزد خدا عزيزتر از پاره تن حبيبه مجتبى; و سبط رسول مصطفى نبود، و معلوم است كه خدا توانا، و قادر بر دفع دشمنان آن حضرت بود.

لكِنَّهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ وَ لا يُسْئَلُ عَمّايَفْعَلُ(٣٢) (٣٣)

توجه نفوس به عظمت پيشامد به نوعى شد كه اسلام غرق در مصيبت و داغدار شد.

مرگ يك عالم روحانى و دلسوز براى جامعه، و علاقمند به تربيت نفوس و تكميل ارواح تذهيب اخلاق چه قدر مردم را سوگوار مى سازد؟ در گذشت يك مرجع دينى و زعيم منحصر به فرد مذهبى چگونه قلوب را مى شكند، و اشكها را جارى مى سازد.

همه ديديم كه رحلت زعيم بزرگ و مجاهد و استاد عالى قدر ما مرحوم آيت الله بروجردى قدّس سرّه چگونه عالم اسلام را تكان داد و در ماتم و سوگوارى غرق ساخت، و چه انقلاب و شورشى در عزاى آن مرد بر پا شد.

در شناخت عظمت شهادت حسين و فرزندان و برادران و برادرزادگانش كه همه از خاندان نبوت، و گوهرهاى تابناك درياى هدايت و معنويت بودند بايد از اين قياس و ميزان استفاده نمود.

نه تنها عظمت شهادت، عظمت شهادت با تشنگى و منع آب، حتى از اطفال خردسال.

شهادت توأم با كشتارهاى فجيع و بى رحمانه كودكان و شيرخواران.

شهادت با اسب تاختن بر بدنهاى پاك شهيدان.

شهادت با برهنه ساختن پيكرهاى جانبازان راه خدا.

شهادت با غارت خيمه ها و بيرون كردن خلخال و گوشواره از پا و گوش بچه هاى يتيم.

شهادت با اسارت خاندان رسالت و پردگيان مقدس ترين حرمهاى عفت و عصمت، و جلالت.

هيچ يك از اين مصائب را نمى شود با مقياس هاى عادى مانند مقياس مرگ يك عالم يا يك مرجع اندازه گرفت هر مقياسى از تعيين اندازه و سنگينى عظمت اين مصائب و انعكاس آن در دلها عاجز است، و تشبيهات و مقايسه هاى ما مثل كسى است كه بخواهد با يك ترازوى كوچك كه قدرت تعيين مقدار بيش از ده كيلو را نداشته باشد كوههاى بزرگ و كرات عظيمه را بسنجد.

معلوم است انعكاس اينگونه مصيبت در دلها طوفانى ايجاد مى كند كه از گذشت زمان، و مرور ادهار و اعصار آرام نخواهد گرفت. به اين سبب بود كه يزيد و بسيارى از كسانى كه در اين حادثه جانكاه شركت داشتند به ظاهر در مقام تبرئه خود برآمدند، و هر يك مى خواستند در محاكمه بزرگ و دادگاهى كه همه جا در وجدان مردم تشكيل شده، و كشندگان حسين، و كسانى را كه به اهل بيت ستم كردند محكوم مى ساختند خود را تبرئه و از رديف آنها خارج; و در حقيقت هر يك ديگرى را عامل و مباشر و آمر معرفى مى كردند.

يزيد با آنكه از شهادت حسينعليه‌السلام خوشنود، و شادمان شد، و خودش دستور داد اهل بيت را در حال اسارت به دمشق بفرستند، و بعد از ورود آنها هم هرچه توانست ستم و جنايت مرتكب شد و با سر مبارك عزيز خدا و پيغمبر، آنگونه اهانت كرد و آن اشعار كفرآميز را علناً قرائت نمود و پرده از روى باطن كار خود و پدرش برداشت، وقتى عظم انعكاس شهادت حسينعليه‌السلام را در نفوس مردم حتى نزديكان و محارم خود ديد و وقتى با آن خطبه هاى غرا; و شجاعانه زينب و زين العابدينعليهما‌السلام در مسجد شام، و احتجاجات ساير اهل بيت حتى اطفال كوچك مواجه شد، در مقام ظاهرسازى برآمد، و به حضرت زين العابدين گفت: لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجانَةَ، خدا لعنت كند پسر مرجانه را اگر من در كربلا بودم هرچه پدرت از من مى خواست به او مى بخشيدم، و تا مى توانستم هرچند به كشتن بعضى از فرزندانم بود از او دفاع مى كردم; و لكن شد آنچه شد، اكنون از مدينه با من مكاتبه فرما، و هرحاجتى كه دارى بنويس كه برآورده است(٣٤)

يزيد هرگز از كشتن حسين پشيمان نبود و كسى نبود كه براى فضايل و حقايق ارزش و اعتبارى قائل باشد; او خوشحال بود كه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انتقام خود را گرفته است; و اگر از شدت يافتن انزجار و تنفر عموم نمى ترسيد اين بقيه را هم قتل عام مى كرد چنانچه شهر مدينه را قتل عام كرد.

او ابن زياد را چنانكه پيش از اين گفته شد، و بعداً هم شرح مى دهيم مورد احسان و محبت خود قرار داد اما چون حسابش غلط شده بود ناچار اين اظهارات را مى كرد.

حساب يزيد، و ابن زياد اين بود كه ما حسين را مى كشيم و بربدنش اسب مى تازيم، اگر توانستيم مردم نادان را فريب مى دهيم، و قتل آن حضرت را يك عمل شرعى و قانونى معرفى مى كنيم، و او را كه مصلح حقيقى است مخل به نظم و آرامش مى شماريم، و اگر نتوانستيم با تطميع و رشوه، و بازگذاردن درهاى بيت المال جمعى از معترضين را ساكت و خاموش مى كنيم، و آن كسانى را كه با مال و رشوه و كرسى رياست و ترفيع رتبه آرام نمى شوند با تهديد و ارعاب و تبعيد و قطع دست و گوش و بينى، نفسشان را مى گيريم همانطور كه معاويه در مدت پادشاهى خود با دوستان على، و سران مسلمانان رفتار كرد، و علناً سب و ناسزا به اميرالمؤمنينعليه‌السلام را بر منابر در شهرها و مساجد مسلمين رايج ساخت; اما اينجا حساب بنى اميه حتى به طور موقت و مدت كوتاهى هم درست در نيامد، و بانگ اعتراض مردم از همان روز اول قتل حسين بلند شد، و قتل عام مدينه و مظالم ديگر نتوانست آثار شهادت سيدالشهداء را محو نمايد.

مظلوميت حسينعليه‌السلام به طورى تجّلى كرد كه كشندگان آن حضرت جز سر به زيرى و شرمندگى و محروميت از حقوق اجتماعى و تنفر عمومى، مالك آبرو و اعتبارى نبودند.

عقّاد مى گويد: گروهى از كسانى كه براى جنگ با آن حضرت به كربلا رفته بودند تا زنده بودند در ناراحتى، فشار و عذاب روحى بودند زيرا بزرگى گناهى را كه مرتكب شده بودند شناختند و از اينكه بتوانند عذرى بسازند، گناه خود را توجيه كنند، عاجز بودند، سپس داستان جوانى از بنى ابان بن دارم كه ما، پيش از ابى الفرج نقل كرديم روايت مى كند.(٣٥)

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ سوره اعراف، آيه ١٧٩.

٢ ـ المحاسن و المساوى، ج ٢، ص ٢٣٢ تا ٢٣٦. حياة الحيوان، ج ١، ص ٦٣.

٣ ـ سوره فاطر، آيه ٣٢.

٤ ـ تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ١١٧.

٥ ـ ابو الشهداء، ص ١٤٦.

٦ ـ ترجمه تاريخ ابن اعثم، ص ٣٤٥.

٧ ـ اخبار الطوال، ص ٢٠٨.

٨ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٤٧.

٩ ـ كامل، ج ٣، ص ٢٦٥.

١٠ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٨١.

١١ ـ مقتل خوارزمى، ج ١، ص ٢٢١ ف ١١.

١٢ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٠٩ و ٣١٠. كامل، ج ٣، ص ٢٨٣.

١٣ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٩.

١٤ ـ اخبار الطوال، ص ٢٣٢.

١٥ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٦٩.

١٦ ـ تاريخ طبرى، ج ٤ ص ٣٥٦. كامل، ج ٣، ص ٢٩٨. پوشيده نماند كه اين اظهارات يزيد و عمربن سعد، و شبث به هيچ وجه نشانه پشيمانى آنها از قتل حسينعليه‌السلام نيست بلكه نشانه فشار افكار و توجه سيل اعتراض و تنفر مردم از آنها است آن ها مى خواستند با اينگونه سخنان مردم را آرام كنند، و از خشم و نفرتشان بكاهند، يزيد مى ديد حتى در اندرون خانه اش انعكاس شهادت حسينعليه‌السلام اثر كرده، و همه با او دشمن، و از او بيزار شده اند و در معرض خطر قتل و انقلاب ناگهانى واقع شده است چگونه يزيد پشيمان شده بود با اينكه ابن زياد بعد از قتل حسينعليه‌السلام مورد كمال علاقه و اعتماد او بود نه او را عزل كرده و نه محاكمه و مؤاخذه نمود و نه توبيخ نامه اى به او نوشت و همانطور كه عقيله هاشميين حضرت زينبعليه‌السلام در آن خطبه تاريخى فرمود: از اينكه سر حسين را برايش آوردند انتقام خون خويشاوندان مشرك و كافر خود را از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرفته شاد و خوشنود بود عمر سعد علاوه بر آنكه مورد دشنام و اعتراض مردم شده بود چون به حكومت رى، نرسيد اظهار پشيمانى كرد زيرا به آنچه از قتل حسينعليه‌السلام آرزو داشت نرسيد و در جامعه، بدنام و منفور عامّه گرديد و غير از رسوائى خود و خاندانش بهره اى نبرد، ولى اگر به استاندارى رى رسيده بود، و مى توانست با زور سرنيزه با احساسات عمومى بجنگد و مانند ستمكاران ديگر مردم را خفه كند، هرگز اظهار پشيمانى نمى كرد و اگر مأموريتهاى ديگر هم به او مى دادند با كمال ميل انجام مى داد و براى خاطر مقام، همه رجال روحانى و ملى را قتل عام مى كرد. و الا هر ظالم و ستمگر و سياستمدارى براى اغفال جامعه اين اظهارات را مى نمايد.

١٧ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٥٧.

١٨ ـ طبرى، ج ٤، ص ٣٤٧. اسد الغابة، ج ٢، ص ٢١. استيعاب، ج ١، ص ٣٧٩ الاتحاف ص ١٢.

١٩ ـ اسد الغابه، ج ٢، ص ٢١. ابن حجر در صواعق ص ١٩٥ مى گويد: قاتل آن حضرت نزد ابن زياد اين اشعاد را خواند:

اِمْلاَءْ رِكابى فِضَّةً وَ ذَهَبا فَقَدْ قَتَلْتُ الْمَلِكُ الْمُحَجَّباً

وَ مَنْ يُصَلِّى الْقِبْلَتَيْنِ فِى الصَّبا وَ خَيْرُهُمْ اِذْ يَذْكُرُونَ النَسَباً

قتلت خير الناس اما و ابا

ابن زياد خشمناك شد گفت تو كه اينرا مى دانستى چرا او را كشتى؟ به خدا قسم از من جايزه نخواهى ديد و گردنش را زد.

٢٠ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٧٠.

٢١ ـ اسدالغابه، ج ٣، ص ٣٢٥.

٢٢ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٧٧.

٢٣ ـ نور الابصار، ص ١٠٦. الاتحاف، ص ٢٤، مانند اين سخن از ابراهيم نخعى نيز نقل شده است: الاتحاف، ص ٢٥.

٢٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٧٨.

٢٥ ـ يحيى برادر مروان است و مروان همان كسى است كه وليد را به قتل حسينعليه‌السلام ـ تحريك مى كرد.

٢٦ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٥٦.

٢٧ ـ تاريخ طبرى، ج٤، ص ٣٥٢.

٢٨ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٦٤.

٢٩ ـ الاصابه، ج ١، ص ٣٣٥ ـ ١٧٢٤ ـ استيعاب، ج ١، ص ٣٨١. الاتحاف، ص ١٢.

٣٠ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٧٨.

٣١ ـ كامل ابن اثير، ج ٣، ص ٢٩٠.

٣٢ ـ الاتحاف، ص ١٦ و ١٧.

٣٣ ـ اقتباسى است از اين آيه قرآن: لا يُسْئَلُ عَمّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ سوره انبياء آيه ٢٣

٣٤ ـ ابو الشهداء، ص ٢٠٦.

٣٥ ـ ابوالشهداء، ص ١٦٥.

تعظيم صحابه، و تابعين از مقام حسين عليه‌السلام

با آنهمه مهربانى و محبتها و نوازشهاى فوق العاده پيغمبر اعظم نسبت به حسينعليه‌السلام ، و با آن همه احاديثى كه در مناقب و فضايل او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنيده شده، و در ميان مسلمين منتشر و نقل مجالس و محافل و گوشزد خواص و عوام بود، و با اينكه كسى نزديك تر از او، و برادرش حسنعليه‌السلام به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود، و خلاصه با اينكه تمام كمالات و خصايصى كه يك فرد را، دوست داشتنى و مقبول همه مى سازد بنحو كامل در حسين جمع بوده، معلوم است كه علاقه و محبت مسلمانان به آن حضرت كامل و بى نظير بوده است.

آن چيزى كه بعد از رحلت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ باعث اميدوارى و شكيبائى مسلمين در مصيبت نبى اعظم بود، وجود على و فاطمه زهرا و حسنينعليهم‌السلام بود. از اين جهت اين چهار نفر، طرف علاقه و محبت و مهر، و محل تمركز احساسات و عواطف مسلمانان بودند.

براى دلهائى كه از مرگ پيغمبر داغدار، و به هجران و فراق رسول خدا گرفتار شده بودند يگانه مايه آرامش و تخفيف حزن و اندوه وجود اين بازماندگان عزيز و گرامى بود.

اما چنانكه مى دانيم فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم چيزى در دنيا زيست نكرد، و به زودى به پدر بزرگوار ملحق شد، و از آن امواج غم و اندوه و مصائب راحت و آسوده گشت.

بعد از وفات فاطمه زهرا مركز تجلى احساسات مسلمين على و فرزندان عزيزش بودند.

هركس پيغمبر را دوست مى داشت دلش از دوستى حسنين پر بود. آنها يادگار پيغمبر بودند، احترام و محبت آنها، احترام و محبت پيغمبر شناخته مى شد. مسلمانها از ديدارشان شاد، و دلشان روشن و گرم نشاط و اميد مى گرديد.

اگر بگوئيم اين دو كودك خردسال بعد از پيغمبر اعظم مالك دلهاى زن و مرد مسلمان شده بودند و شهر مدينه از وجودشان همان سنگينى و موقعيت روحانى عصر پيغمبر را داشت، مبالغه نكرده ايم.

وقتى آنها در كوچه هاى مدينه در مسجد پيغمبر در هر مجمع و مجلس ديگر مى آمدند مثل آن بود كه پيغمبر آمده و شوق و شورى مخصوص در مردم پديد مى آمد، خاطرات زمان پيغمبر برايشان تجديد مى شد. تماشاى جمال آنها همه را سرزنده و خرسند مى ساخت و روحانيت و معنويتشان، عموم را تحت نفوذ قرار داده بود.

آنها كه درك خدمت پيغمبر نكرده بودند، خوشدل و مفتخر بودند كه از محضر اين دو يادگار عزيز پيغمبر، درك فيض نموده اند. هركس مى توانست در مجلس آنها بنشيند و سخنشان را بشنود، دل هيچ مسلمانى جز اهل نفاق در شرق و غرب جهان اسلام از دوستى حسن و حسين خالى نبود. بلكه بعضى از اهل نفاق و مبغضين اهل بيت، نيز براى عوام فريبى و مصالح سياسى خود به آنها اظهار ارادت مى نمودند. آنقدر مسلمانان به حسنين اظهار دوستى مى كردند كه بعضى گمان مى كردند مردم آنها را حتى از پدرشان على هم بيشتر دوست مى دارند.

احنف بن قيس در مجلسى كه معاويه در دمشق براى فراهم ساختن زمينه بيعت يزيد تشكيل داده بود و كمتر كسى در مثل آن مجلس جرأت حق گوئى دارد، سخنانى گفت كه بايد با طلا نوشته شود، و كسانى كه براى تقرب به زمامداران و امراء از هر تملق و گزاف گوئى و مدح و ستايش بيجا خوددارى نمى كنند بايد آن سخنان، و آن مجلس را نصب العين قرار دهند.

احنف، معاويه را از شكستن عهد و پيمانى كه با حضرت حسنعليه‌السلام در موضوع ولايتعهدى بسته بود بيم داد، و او را به احترام از افكار عامه مسلمانان سفارش نمود و از محبت و دوستى مردم عراق نسبت به على و حسنعليهما‌السلام شرحى را بيان داشت سپس گفت:

معاويه! بدان كه تو هيچ حجتى و عذرى در نزد خدا ندارى، اگر يزيد را بر حسن و حسين مقدم بدارى در حاليكه تو مى دانى حسن و حسين كيستند، و به سوى چه مقصد و هدفى هستند ـ و در ضمن اين بيانات گفت ـ به خدا اهل عراق حسن را از علىعليه‌السلام بيشتر دوست مى دارند(١)

شايد هم همينطور بوده خواص صحابه مانند عمار و قيس بن سعد انصارى و كسانى كه عهد پيغمبر را درك كرده و فداكاريها و مقامات مشهوره على را ديده بودند به علىعليه‌السلام بيشتر ارادت مى ورزيدند; اما محبت حسن و حسين به ملاحظه آنكه فرزندان پيغمبر و ميوه هاى دل زهرا بودند همه دلها را فرا گرفته بود و زن و مرد آنها را دوست مى داشتند و منبع كرامات و بركات مى شمردند. آنها يادگار پيغمبر بودند و هر مسلمانى بالطبع يادگار پيغمبر را دوست مى دارد.

عقاد مى گويد: حسين پنجاه و هفت سال زندگى كرد با اينكه دشمنانى داشت كه از دروغ پرهيز نداشتند، هيچيك از آنها او را به عيبى ياد نكرد، و يك نفر از آنان نتوانست فضايل او را انكار كند حتى معاويه وقتى نامه عتاب آميز حسين را دريافت نمود، و مشاورانش به او پيشنهاد كردند در جواب حسين نامه اهانت آميزى بنويسد، متحير شد. چه بنويسد، و چگونه جلالت و پاكدامنى و عظمت حسين را تحقير نمايد گفت: من در على چيزى يافتم كه بگويم، ولى در حسين چيزى نيافته ام كه بگويم(٢)

بعد از رحلت حسنعليه‌السلام شور محبت حسين در دلها زيادتر شد، و شوق آنها به زيارت و ديدار او بيشتر، و بى مبالغه تمام محبتهايشان به پيغمبر و على و فاطمه و حسنعليهم‌السلام بر محبتشان به حسين افزوده شد.

مثل آنكه كسى پنج فرزند نخبه، نابغه و برازنده داشته باشد و به داغ فراق و مرگ چهار نفر از آنها يكى پس از ديگرى گرفتار شود چنين شخصى نسبت به پنجمين فرزندى كه برايش باقيمانده بى نهايت اظهار عاطفه مى كند و ترسش از اينكه گزندى به او برسد فوق العاده مى شود، اين پدر يا مادر همواره در انديشه پسر است، از بيماريش ناراحت مى شود و از درمانش شاد مى شود. اگر اين پدر و مادر به داغ اين فرزند عزيز مبتلا شوند مصيبت او برايشان بزرگتر از مصيبت آن چهار تن مى شود.

عقاد مى گويد: حسينعليه‌السلام به سبب مزيت شرف نسبى كه داشت از هر كسى نزد مسلمان ها محبوبيتش بيشتر بود و سزاوارتر كسى بود كه دلها به سويش مايل باشد(٣)

روحانى ترين مجلس علم و تفسير در مسجد پيغمبر كه همه كس حضور در آن مجلس را غنيمت و افتخار مى دانست چنانچه معاويه هم مى گفت: مجلس حسينعليه‌السلام بود.

ابن كثير مى گويد: وقتى حسين و ابن زبير وارد مكه شدند و در آنجا اقامت گزيدند مردم ملازم حسين شدند، و از او جدا نمى شدند، و گروه گروه بر او وارد مى شدند و در اطرافش مى نشستند و سخنش را مى شنيدند(٤)

واقدى و ذهبى در تاريخ اسلام در اخبار مقتل حسين حديثى از ابى عون كه نظير آن در تاريخ پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هم روايت شده نقل كرده اند كه دلالت بر ايمان و اعتقاد عظيم مردم به مقام روحى و الهى حسين دارد، و اينكه او را مظهر كمالات جدش مى دانسته اند.

اين حديث اين است كه: حسينعليه‌السلام از مدينه خارج شد به ابن مطيع برخورد كه چاهى مى كند، ابن مطيع گفت: كجا مى روى پدر و مادرم به فداى تو، ما را از فيض خودت بهره مند ساز و مرو!

حسينعليه‌السلام نپذيرفت.

ابن مطيع عرض كرد: چاهى كنده ام و امروز آبش با دلو بيرون آمده و توقع آنست كه براى ما دعا كنيد تا بركت داشته باشد.

حسين فرمود: از آب آن بياور!

دلو را آورد حضرت از آب آن نوشيد، و مضمضه كرد و در چاه ريخت.

ابن عساكر در تاريخ كبير ج ٤، ص ٣٢٣ اين خبر را نقل كرده و مى گويد: ابن مطيع چاهى را كه حفر مى كرد آبش شور بود، و چون امام از آن نوشيد و مضمضه فرمود خوشگوار شد(٥)

استاد علائلى مى گويد: اختلافى نيست در اينكه حسين محبوب هر كس و برگزيده و پسنديده تمام قبايل و طبقات مردم بود. جاذبه او آنچنان در مردم نفوذ داشت كه او را تقديس مى كردند، و با ديده اى بالاتر از آنكه به ديگران مى نگرند به او نگاه مى كردند(٦)

يكى از نشانه هاى خضوع مردم نسبت به شخصيت روحانى حسينعليه‌السلام تواضع ابن عباس در برابر آن حضرت است.

ابن عباس از بنى هاشم و عموزاده پيغمبر و از رجال سرشناس اسلام و از حسينعليه‌السلام به سال بزرگتر بود. در بين مردم به علم و دانش مشهور، و از راويان معروف احاديث پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، و ابوبكر و عمر در زمان خلافتشان به او احترام مى كردند، و عمر با او مشورت مى نمود; و در زمان اميرالمؤمنينعليه‌السلام از بزرگان صحابه و شاگردان آن حضرت بود.

مع ذلك ابن سعد در طبقات مى نويسد: ابن عباس ركاب حسن و حسين را مى گرفت تا سوار شوند، و مى گفت:

هُما اِبْنا رَسُولِ اللهِ(٧)

عمر بن الخطاب پاس عظمت و جلالت مقام حسين را نگه مى داشت و به آن حضرت مى گفت:

اِنَّما اَنْبَتَ ما تَرى فى رُؤُسِنا اللهُ ثُمَّ أَنْتُمْ

آن چه را در سر ما مى بينى خدا رويانيده است، و سپس شما.

يعنى، اين همه اعتبار و عزت، و هر چه از دين و دنيا داريم از خدا و شما داريم(٨)

پسرش عبدالله عمر در سايه كعبه معظمه نشسته بود حسين را ديد تشريف مى آورد گفت:

هذا أَحَبُّ أَهْلِ الاْرْضِ اِلى أَهْلِ السَّماءِ الْيَوْمَ

اين! امروز محبوب ترين اهل زمين نزد اهل آسمان است(٩)

ابوبكر براى اينكه به پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشبه بجويد، حسن و حسين را بر گردن خود سوار مى كرد(١٠)

ابو هريره از حسين تقاضا مى كرد پيراهن شريف را بلند كند تا موضعى را كه پيغمبر مى بوسيد، ببوسد پس ناف آن حضرت را مى بوسيد(١١)

حسن بصرى مى گفت: حسين، آقا و زاهد و صالح و خيرخواه مسلمين و نيك خلق بود(١٢)

عبدالله بن زبير در خطبه اى كه در مسجد الحرام راجع به شهادت حسينعليه‌السلام خواند گفت:

حسين، مرگ با كرامت و بزرگوارى را بر زندگى با ذلت و پستى برگزيد، خدا او را رحمت كند، و كشنده او را خوار سازد، و كسى را كه فرمان به قتل او داد لعنت كند. به خدا سوگند حسين بسيار روزه دار و قائم الليل بود و سزاوارتر به پيغمبر بود از فاجر پسر فاجر. به خدا قسم او كسى نبود كه قرائت قرآن را به غنا، و گريه از ترس خدا را به آوازه خوانى، و روزه را به ميگسارى، و نماز شب را به اشتغال به آلات لهو و طرب، و مجالس ذكر خدا را به شكار و بازى با بوزينگان تبديل كند در اين سخنان غرض اشاره به خصال نكوهيده و اعمال زشت يزيد بود

قَتَلُوهُ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيّاً اَلا لَعْنَةُ اللهِ عَلَى الظّالِمينَ(١٣)