پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام7%

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام
  • شروع
  • قبلی
  • 104 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29749 / دانلود: 4599
اندازه اندازه اندازه
پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

پرتوى از عظمت امام حسين علیه السلام

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

٣ ـ سخاوت حسين عليه‌السلام

جود و بخشش اين خاندان ضرب المثل است يكى از فضايل علىعليه‌السلام كه موجب شد آياتى از قرآن در شأنش نازل شود، انفاق و صدقات آن حضرت در راه خدا بود.

على و اهل بيتش در اين صفت، شهره آفاق شدند و تنها دِرهم، و قرص نانى را كه داشتند به فقراء مى دادند و ديگران را بر خود مقدم مى داشتند و ايثار مى نمودند. اى بسا كه خودشان گرسنه و برهنه به سر بردند و غذا و جامه خود را در راه خدا بخشيدند.

ابن عساكر در تاريخ خود از ابى هشام فنّاد روايت نموده كه او از بصره براى حسينعليه‌السلام كالا مى آورد، و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مى بخشيد.(٥)

و هم ابن عساكر روايت كرده: گدائى ميان كوچه هاى مدينه قدم برمى داشت و سؤال مى كرد تا به در خانه حسينعليه‌السلام رسيد در را كوبيد و اين دو شعر را انشاء كرد:

لَمْ يَخِبِ الْيَوْمَ مَنْ رَجاكَ

وَ مَن حَرَّكَ مِنْ دُونِ بابِكَ الْحَلَقَةَ

اَنْتَ ذُوالْجُودِ اَنْتَ مَعْدَنُه

اَبُوكَ قَدْ كانَ قاتِلَ الْفَسَقَةِ

يعنى: نا اميد نمى گردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد، و حلقه در خانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى، و پدرت كشنده فاسقان بود

حسينعليه‌السلام مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جا آورد و بيرون آمد، در اعرابى اثر تنگدستى مشاهده كرد; برگشت و قنبر را صدا زد و قنبر جواب داد: لَبَّيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، فرمود: از پول مخارج ما چقدر مانده است عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت قسمت كنم. فرمود: آن را بياور! كسى آمده كه از آنها به آن پول سزاوارتر است، آن را گرفت و بيرون آمد و به اعرابى داد و اين اشعار را انشاء كرد:

خُذْها فَاِنّى اِلَيْكَ مُعْتَذِر

وَاعْلَمْ بِاَنّى عَلَيْكَ ذُوشَفَقَة

لَوْ كانَ فى سَيْرنَا عصاً تَمِدُّ اِذَن

كانَتْ سَمانا عَلَيْكَ مُنْدَفِقَةً

لكِنَّ رَيْبَ الزَّمانِ ذُوغِيَر

وَ الْكَفُّ مِنّا قَليلَةُ النَّفَقَةِ

در اين اشعار از آن مرد عذر خواهى فرمود. اعرابى پولها را گرفت، و رفت، و مى گفت:

اَللهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ(٦) (٧)

روزى آن حضرت به عيادت و احوالپرسى اسامة بن زيد به منزل او قدم رنجه فرمود. اسامه مى گفت: واغمّاه.

فرمود: برادر چه غم دارى؟

عرض كرد: قرضى كه شصت هزار درهم است.

حسين فرمود: آن به ذمّه من است.

اسامه گفت: مى ترسم ادا نشده بميرم.

فرمود: نمى ميرى تا من آن را ادا كنم و آن را پيش از مرگ او ادا كرد.(٨)

بحرانى روايت كرده كه حسينعليه‌السلام بعد از وفات برادرش حسنعليه‌السلام در مسجد جدش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود. عبدالله بن زبير، و عتبة بن ابى سفيان هم هريك در ناحيه اى نشسته بودند. مردى اعرابى كه سوار ناقه بود آمد بر در مسجد زانوى ناقه را بست و وارد شد نزد عتبه ايستاد و سلام كرد و جواب شنيد. گفت: من پسر عمويم را كشته ام و از من ديه او را خواسته اند آيا ممكن است چيزى به من بدهى؟ عتبه به غلامش گفت: صد درهم به او بده. اعرابى گفت: نمى خواهم مگر تمام ديه را. او را گذارد و نزد عبدالله بن زبير رفت او دويست درهم به او داد. اعرابى از او هم نپذيرفت و به خدمت حسينعليه‌السلام رفت و عرض كرد: يابن رسول الله! من پسر عمويم را كشته ام، و از من ديه او را مى خواهند، آيا ممكن است چيزى به من عطا كنى؟!

حسينعليه‌السلام دستور داد تا ده هزار درهم به او بدهند سپس فرمود: اين براى اداى ديون تو، و فرمان داد كه ده هزار درهم ديگر به او بدهند، سپس فرمود: اين براى رفع پريشانى و حسن حال و مخارج عائله تو. پس اعرابى اين اشعار را انشاء كرد:

طَرِبْتُ وَ ما هاجَ لى مَعْبَق

وَ لا لى مَقامٌ وَ لا مَعْشَقٌ

وَ لكِنْ طَرِبْتُ لاِلِ الرَّسُول

فَلَذَّ لى الشِعْرُ وَ الْمَنْطِقُ

هُمُ الاْكْرَمُونَ هُمُ الاْنْجَبُون

نُجُومُ السَّماءِ بِهِمْ تُشْرِقُ

سَبَقْتَ الاَنامَ اِلَى الْمَكْرَمات

وَ اَنْتَ الْجَوادُ فَلا تلْحَقُ

اَبُوكَ الَّذى سادَ بِالْمَكْرَمات

فَقَصَرَ عَنْ سَبْقِهِ السَبَّقُ

بِهِ فَتَحَ اللهُ بابَ الرَّشاد

وَ بابَ الفَسادِ بِكُمْ مُغْلَقٌ(٩)

به طرب آمدم ولى از هيچ طرف بوى خوشى بر من نوزيده و هيچ مقام يا وسيله عشقى ندارم.

فقط طرب من براى خاندان پيغمبر است و براى اين است كه شعر و نطق براى من لذّت بخش گرديده است!

اين خاندان هستند كه از همه بزرگوارتر و نجيب ترند و ستارگان آسمان به واسطه آنها نور افشانى مى كنند.

اى حسين! تو در نيكى و بزرگوارى بر همه پيشى گرفتى و تو آن بخشنده اى هستى كه كسى به تو نمى رسد.

پدرت آن كسى است كه با بزرگوارى بر همه پيشى گرفت و تمام مردم از رسيدن به او عاجز ماندند.

به وسيله پدرت خداوند در رستگارى را گشود و از وجود شماست كه درهاى فساد بسته شده است

٤ ـ ادب و عاطفه امام حسين عليه‌السلام

در آداب اجتماعى و حسن معاشرت با دور و نزديك بلند پايه و بى نظير بود. عفو و گذشت از خصال آن حضرت بود.

جمال الدين محمد زرندى حنفى مدنى روايت كرده كه از على بن الحسين زين العابدين از پدرش حسينعليه‌السلام گفت: شنيدم مى فرمود: اگر مردى به من دشنام دهد در اين گوش و به گوش راستش اشاره فرمود و عذر بياورد در گوش ديگرم عذر او را مى پذيرم براى اينكه امير المؤمنينعليه‌السلام حديث كرد مرا كه شنيد، جدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا يَرِدُ الْحَوْضَ مَنْ لَمْ يَقْبَلِ الْعُذْرَ مِنْ مُحِقٍّ اَوْمُبْطل

بگويد يا باطل.(١٠)

حسينعليه‌السلام با فرزندان و بانوان و با كسان و اهل بيت خود در نهايت ادب، محبت، رحمت، مهربانى و انس و مودت زيست داشت.

ابن قتيبه روايت كرده: مردى خدمت حضرت حسنعليه‌السلام آمد، و از آن حضرت درخواست چيزى كرد. حضرت فرمود: سؤال شايسته نيست مگر براى وام سنگين يا فقر خوار كننده يا ديه و تاوانى كه ادا نكردن آن سبب رسوائى شود. عرض كرد: نيامدم به خدمت شما مگر براى يكى از آنها. حضرت فرمان داد صد دينار به او دادند.

سپس آن مرد خدمت حسينعليه‌السلام رفت و از آن حضرت نيز سؤال كرد، حسينعليه‌السلام هم همان سخن برادرش را به او فرمود و همان پاسخ را شنيد، سپس پرسيد، برادرم به تو چقدر داد؟ عرض كرد. صد دينار. حسينعليه‌السلام نودونه دينار به او عطا كرد; زيرا نخواست با برادرش برابرى كرده باشد.(١١)

ياقوت مستعصمى از انس روايت كرده كه گفت: در خدمت حسينعليه‌السلام بودم كنيزكى دسته گلى براى آن حضرت آورد حسينعليه‌السلام فرمود:

اَنْتِ حُرّةٌ لِوَجْهِ اللهِ تَعالى

تو براى خدا آزادى.

گفتم كنيزكى يك دسته گل برايت آورده او را آزاد مى كنى؟ فرمود: اينچنين خدا به ما ادب آموخته است كه فرمود:

وَ اِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّة فَحَيُّوا بِاَحْسَنَ مِنْها اَوْرُدُّوها(١٢)

و نيكوتر از اين دسته گل آزاد ساختن او بود.(١٣)

عقاد بعد از آنكه اين شعر را از آن حضرت نقل كرده است:

لَعَمْرُكَ اِنَّنى لاَحِبُّ دارا

تَكُونَ بِها سَكينَةُ وَ الرُبابُ

اُحِبُّهُما، وَ اَبْذُلُ جُلَّ مالى

وَ لَيْسَ لِعاتِب عِنْدى عِتابُ

به جان تو سوگند! آن خانه اى را كه سكينه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و بيشتر مالم را نثار آنان مى كنم و كسى نمى تواند مرا بر اين دوستى ملامت كند

مى گويد: حسينعليه‌السلام از آن كسان بود كه به فرزندان خود محكم ترين علائق مهر و محبت را دارا هستند، و عواطف آنها نسبت به همسرهايشان بهترين و نيرومندترين عواطف است.

سپس مى گويد: از وفاى همسرهايش بعد از شهادت آن حضرت اينست كه: رباب همان بانوئى كه نامش در اين دو شعر برده شده از طرف رجال و بزرگان قريش خواستگارى شد، نپذيرفت، و گفت:

ما كُنْتُ لاِتَّخِذَ حَماً بَعْدَ رَسُولِ اللهِ

پدر شوهرى انتخاب نمى كنم.

و تايك سال در زير سقفى منزل نكرد، و تا وفات كرد گريه و اندوه او كم نشد.

٥ عدالتخواهى امام

خاندان علىعليه‌السلام به عدالت و حمايت از مظلوم همانندى در عالم ندارند. حكومتشان حكومت حق و عدالت و سيره و رفتارشان دادگرى و دادخواهى براى مظلومين بود. اگر مى شنيدند به كسى ستمى شده ناراحت مى شدند و تا براى او دادخواهى نمى كردند آسوده نمى گشتند.

حكاياتى كه از عدل على در كتابهاى تاريخ است نشان مى دهد كه او دلباخته حق و فانى در عدالت بود. او به فرزندانش وصيت كرد:

كُونا لِلظّالِمِ خَصْماً، وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً

دشمن ستمگر و يار ستمديده باشيد.

حسينعليه‌السلام فرزند آن پدر و وارث همان صفات بود. از ستمهائى كه بنى اميه و عمّال آنها به مردم مى نمودند بيش از همه كس رنج مى كشيد، و به شدت ناراحت مى شد.

قيام او، قيام عليه ظلم و بيداد و ستمگرى، و نهضت او نهضت نجات بخش ستمديدگان و مظلومين بود.

در مزاج حسين مانند جد و پدرش و برادرش هيچ چيزى مانند مناظر خداپرستى و عدالت و دادگرى لذت بخش و شيرين نبود، و هيچ چيز مثل صحنه هاى غم انگيز كفر و ظلم و بيداد ستمگران تلخ و ناگوار نبود تا آنجا كه ممكن بوده و به هر نحو ميسر مى شد از شرافت، آبرو، ناموس و جان و مال مسلمانها دفاع مى كرد.

يكى از داستانهائى كه از آن شدت علاقه حسين به دفاع از مظلومين و حمايت از بيچارگان بى پناه ظاهر مى شود، داستان اُرينب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است.

اين داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقى، پستى بنى اميه و رذالت معاويه و يزيد بر مى دارد و نشان مى دهد كه چگونه غاصبان مسند خلافت و حكومت مسلمين آلوده دامان و بى بهره از شرف انسانى بودند:

اين داستان را ابن قتيبه، شبراوى، علائلى، نويرى، ابن بدرون و ديگران نقل نموده اند(١٤) و علاوه بر آن به عنوان يك كتاب، به طور مستقل نيز تأليف شده است(١٥) ; و چون داستانى مشهور و طولانى است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربى آن، و كتابهاى فارسى مانند قمقام زخار حواله مى دهيم، و در اينجا به طور خلاصه به آن اشاره مى كنيم:

اجمال اين داستان اينست كه: يزيد كه به اصطلاح شاهزاده و وليعهد معاويه بود، و تمام وسايل شهوترانى مانند پول و مقام و زور و كنيزكان ماهرو و زنهاى رقاصه و خواننده خودفروش در اختيارش بود با همه اينها باز چشم طمع به بانوى شوهردارى كه بايد خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت، و به شيوه اراذل و شهوت پرستانى كه در وفور عيش و نوش حكومت تربيت مى شوند ناآرام شد، و چون آن زن، نجيبه و پاكدامن و با عفت بود و دسترسى به او از راه فريب و منحرف ساختن او از طريق پارسائى محال مى نمود، معاويه ناپاك و بى غيرت كه خود را امير المؤمنين مى خواند براى خواهش نفس و شهوت يزيد دست به نيرنگ بسيار عجيب و بى سابقه اى زد. و مرد بدبخت را از زن عفيفه و زيبايش جدا كرد و مقدمات كاميابى يزيد را از آن زن فراهم ساخت.

ولى حسين غيرت و جوانمردى و فتوت مقابل اين تصميم زشت شيطانى معاويه ايستاد، و نقشه او را نقش بر آب كرد، و غيرت و حميّت هاشمى و علاقه خود را به حفظ نواميس مسلمين نشان داد و مانع از رسيدن يزيد به هوس ناپاك و شريرش گرديد، و افتراقى را كه معاويه با نيرنگ و وسايلى كه در دست داشت ايجاد كرد مبدل به اتصال نمود، و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع كرد و اين داستان را در تاريخ مفاخر آل علىعليه‌السلام و مظالم بنى اميه جاودان باقى گذارد.(١٦)

٦ ـ زهد امام حسين عليه‌السلام

بهترين نشانه زهد كامل و خوار شمردن دنيا همان فداكارى و گذشت آن حضرت از جان خود و جوانان و برادران و اصحاب و ياران، و تن دادن به آنهمه مصيبت و بلا بود.

اگر دنيا و مال و نعمت آن، در نظر كسى بى قدر و ارزش نباشد نمى تواند اينگونه در راه حق و يارى دين خدا و بزرگداشت هدف عالى خود پايدارى و استقامت ورزد تا به حدّى كه بدن قطعه قطعه عزيزانش را ببيند و صداى ناله كودكانش را از زحمت تشنگى بشنود و گريه زن و بچه، دل پر از مهر و عاطفه او را به درد آورد و برپيكرش آن همه زخمهاى كارى وارد شود ولى در يارى دين خدا ثابت و پا برجا بماند و در مقابل باطل نرمش نشان ندهد و مانند كوه تمام اين مصائب او را تكان ندهد.

آرى به حسينعليه‌السلام پيشنهاد مى شد كه با يزيد از در مسامحه و سازش در آيد، و به نحوى كه در عرف اهل دنيا خلاف شأن و شرف او شمرده نشود با او كنار بيايد، و در عوض خودش و خاندان و فاميل و كسانش از دنيا متمتع و بهره مند شوند; اما حسين كسى نبود كه براى خاطر زندگى دنيا و خوشگذرانى، مصالح عاليه اسلامى را ناديده بگيرد و با گرفتن حق السكوت برقرارى چنان دستگاه فاسد و ظلم و كفر را امضاء نمايد و در اداى تكليف و وظيفه مهمى كه از طرف خدا به عهده دارد مسامحه و كوتاهى نمايد.

حسين پسر آن كسى است كه فرمود: اگر آفتاب را در دست راست، و ماه را در دست چپم بگذارند كه دست از دعوت بردارم، برنخواهم داشت

او پسر كسى است كه مى گفت: دنياى شما نزد من از آب بينى يك بز زكامى خوارتر است

علائلى مى گويد: حسين در اين ناحيه، بزرگ و يگانه بود، زندگى دنيا را خوار مى شمرد، و از مرگ بيم و هراسى نداشت، و بجز برهان پروردگارش كه همه چيز را فداى آن مى كرد به هيچ چيز نظر ندوخت. از اين جهت سزاوار است مانند شاعر هندى (معين الدين اجميرى) او را دومين بنا كننده كاخ اسلام بعد از جدش، و مجدد بناى توحيد و يكتا پرستى بناميم.(١٧)

و نيز او مى گويد: حسين به كلّ وجود و تمام هستيش از دنيا رو گردانده بود.(١٨)

پس حسين مانند پدرش رئيس و سيد زهاد بود. پدر مى گفت:

كَقارب وَرَدَ اَوْ كَطالِب وَجَدَ

پسر مى گفت:

اِنِّى لا اَرَى الْمَوْتَ اِلاّ سَعادَةً، وَ لاَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَماً

ابن شهر اشوب در جمله اى از زهد آن حضرت گويد كه به او گفته شد:

ما اَعْظَمَ خَوْفَكَ مِنْ رَبِّكَ

چقدر بزرگ است بيم تو از خدا؟

فرمود:

لا يَأْمَنُ الْقِيامَةَ اِلاّ مَنْ خافَ اللهُ فِى الدُّنْيا

در امان نيست كسى روز قيامت مگر آن كس كه در دنيا از خدا بترسد.(١٩)

٧ـ تواضع و فروتنى حسين عليه‌السلام

هرچه معرفت و خداشناسى و توحيد، و علم و حكمت انسان بيشتر شود، تواضع و فروتنى او زيادتر مى شود. تكبر بشر ناشى از جهل و نادانى، و غفلت و خودپسندى است. در آيات كريمه و احاديث از تكبر به شدّت مذّمت و از تواضع مدح و ستايش شده است.

مخصوصاً بزرگان و زمامداران بيشتر بايد به تواضع و فروتنى خو بگيرند و از تكبر دور باشند، تكبر ميان فرد و جامعه فاصله مى اندازد و او را نسبت به جامعه بدبين، و مردم را از او متنفر مى سازد. شخص متكبر در همان حالى كه در ميان اجتماع است منفرد و تنها است.

افراد نادان به اندك چيزى از مال يا مقام باد در بينى مى اندازند و به ديگران به نظر حقارت نگاه مى كنند و مايلند فكر و نظر خود را بر مردم تحميل كنند.

طرز حكومت اسلامى چنانچه در زمان خلافت علىعليه‌السلام مشاهده شد، متكى بر تواضع زمامداران و الغاء فاصله بود. رسم زمامدارى پيش از اسلام و آن تشريفات از بين رفت. او مثل يك فرد عادى شخصاً براى حوائج خود به بازار مى رفت و با مردم تماس مى گرفت و خرما و نانى را كه خريده بود در دامن عبا يا قبا مى ريخت و به منزل مى آورد و در بين راه حوائج مردم را برمى آورد و به آنها كمك مى كرد و به شكاياتشان رسيدگى مى نمود، لباس وصله دار مى پوشيد، خودش در حضور مردم لباس و كفشش را وصله مى زد، غالباً بيشتر از يكدست لباس نداشت. غذايش بسيار ساده و عادى بود، بلكه غالباً نان و نمك يا نان و شير بود در حاليكه به ديگران در خوراك و پوشاك اينگونه سخت گيرى نمى كردند.

خليفه براى آنكه فقراء به او نگاه كنند و از تنگدستى خود ناراحت نشوند و تجمل پرستى و افتخار به تشريفات رايج نگردد اينگونه زندگى مى كرد.

شخص اول در دعوائى كه مردم به او داشتند در دادگاه حاضر مى شد و مثل مدعى خود در دادگاه مى نشست، و بسا كه دادگاه او را محكوم مى ساخت و كسى آن را توهين به مقام خليفه نمى شمرد.

با زهد و تواضع و سادگى معاش، نفس خود را مهار مى كردند و به قناعت معتاد مى ساختند، مبادا غريزه زياده طلبى آنها را وادار به حيف و ميل اموال بيت المال و تجمل و كاخ نشينى سازد.

در روايات رسيده است:

مَنْ اَرادَ اَنْ يَتَمَثَّلَ لَهُ الرِّجالُ فَلْيَتَبَوَّءَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّار

را از آتش بگيرد.

اين يك نوع گردنكشى و فساد در زمين است كه شخص زمامدار بر زيردستان خود به لباس و مركب و مسكن برترى بگيرد، و براى خود دستگاه و تشريفات قرار دهد كه او را غير از مردم عادى بدانند و به عادات دوران جاهليت و پيش از اسلام خو بگيرد. اين عادات زشت همان رسومى است كه بنى اميه تجديد كردند و پس از انحراف خلافت از مسير خود و گرايش به سبك جاهليت، در كشورهاى اسلامى دوباره برقرار شد.

با خواست خداوند در آينده اين بحث ادامه خواهد يافت، در اينجا سخن از تواضع و فروتنى حسينعليه‌السلام است.

حسين در نزد مردم بسيار محترم بود وقتى او و برادرش حسن مجتبىعليهما‌السلام پياده به حج مى رفتند تمام رجال و شيوخ صحابه كه با آنها بودند به احترامشان از مراكب پياده مى شدند و پياده مى رفتند، اين احترام حسينعليه‌السلام در نفوس نه براى آن بود كه حسين كاخ مجلل داشت يا مركبهاى سوارى او گران قيمت بود يا غلامان و سربازان پيشاپيش يا دنبال موكب او مى رفتند يا آنكه مسجد پيغمبر را براى او خلوت مى نمودند و راهها را در موقع آمد و شد او بر مردم مى بستند، نه! براى هيچيك از اينها نبود. حسين با مردم زندگى مى كرد و از مردم جدا نبود، در نهايت سادگى و تواضع بود، همه ساله پياده به حج مى رفت، با مردم نشست و برخاست، و آمد و شد داشت، با فقراء معاشرت مى كرد، در نماز جماعت حاضر مى شد، به عيادت بيماران مى رفته، در تشييع جنازه ها شركت مى كرد در مسجد جدش پيغمبر با دوستان و اصحابش مى نشست. دعوت فقرا را مى پذيرفت و آنها را ميهمان مى نمود، خودش براى محتاجان، بينوايان، بيوه زنان و يتيمان، نان و غذا مى برد.

وقتى سپاهيان ستم پيشه و سنگدل كوفه بدن مطهرش را عريان بر خاك افكندند، بر شانه مباركش نشانه از برداشتن بار ديدند، از علت آن پرسيدند، حضرت سجاد فرمود: اثر آن انبانها است كه در مدينه به دوش مبارك بر مى گرفت، و به خانه هاى فقراء و ايتام و بيوه زنان مى برد.

٨ ـ ايمان خالص و استوار سيدالشهداء

ايمان به هدف و مقصد براى ارباب نهضتها و رهبران انقلابها و زعماى اصلاحات دينى و اجتماعى، عامل بزرگ پيشرفت و بازنگشتن به عقب و عدول نكردن از برنامه است.

اگر رهبر يك قيام به هدف آن ايمان داشته باشد يعنى آن را عين واقع و حقيقت بشناسد، با اطمينان خاطر به سوى هدف پيش مى رود و سستى و كندى نمى كند و در همه حال از ايمانى كه دارد نيرو مى گيرد و ناملايمات و سختيها و مشكلات، عزم او را ضعيف نمى سازد و در اراده او خللى وارد نمى كند.

در تاريخ انبياء خصوص پيغمبر اعظم اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله وقتى مطالعه و دقت كنيم مى بينيم كه يكى از اسباب عمده موفقيت آن حضرت، ايمان قاطع و ثابت، و يقين جازمى بود كه به نبوّت خود و وحى خدا داشت. با چنان ايمان محكم پيغمبر اعظمصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت به توحيد را در ميان وحشى ترين اقوام بت پرست آغاز فرمود و پرچم دعوت تمام ملل را به دست گرفت، و با اينكه موانع بزرگ و خطرات عظيم در راه پيشرفت دعوت او بيشمار بود، با قوت قلب و اطمينان خاطر با فرياد

( قُولُوا: لا اِلهَ اِلاَّ الله تُفْلِحُوا )

جهان را متوجه به توحيد و يكتاپرستى كرد.

اين ايمان قوى در تمام دوران زندگى پر از حوادث پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نمايان و آشكار است.

در جنگها و غزوات در هنگام فتح در موقع شكست ظاهرى در ابتداى دعوت و روزگار ضعف مسلمين و تسلط كفار و فشار و آزارهاى آنها به مسلمانان، همه جا پيغمبر با قيافه اطمينان بخش و دل آرام، برنامه هاى آسمانى را اجرا مى كرد و به سوى مقصد و هدف پيش مى رفت.

حسين نيز در ايمان به هدف و مقصد قيام خود، مانند جدش مرتبه اعلى را دارا بود.

هدف خود را حق، و امويين را باطل مى دانست، و برنامه هائى را كه اجرا كرد سبب نجات اسلام و مسلمين تشخيص داد و راه منحصر به فرد مبارزه با نقشه هاى خائنانه بنى اميّه را خوددارى از بيعت و تسليم دانست. او يقين داشت اين راهى كه مى رود موافق با رضاى خدا و پيغمبر و منتهى به شهادت و سعادت است به اين جهت، صادقانه و قاطعانه مخالفت خود را با زمامدارى يزيد اعلام كرد، و هرچند مى دانست اين مخالفت و امتناع از بيعت برايش بى نهايت گران تمام مى شود ولى چون رضاى خدا را در آن مى ديد از همه آن مصائب و سختيها استقبال كرد.

همانطور كه يك بازرگان اگر در يك معامله يقين به هزار ميليون سود كند از آن معامله نخواهد گذشت. حسين هم در اين معامله اى كه با خدا كرد يقين به همه قسم سود و فائده معنوى و دينى و اخروى داشت، و كسى كه داراى آنچنان ايمان محكم به خدا و ثواب خدا است نمى تواند از اين معامله صرف نظر كند، و هيچ شبهه و ترديد ندارد كه هر چه را در اين معامله عوض قرار دهد باز هم سود و نفع او بى حساب است.

حسين مى دانست كه مدافعه با خطرات و ضربات مهلكى كه به اسلام متوجه شده واجب و لازم است، و برنامه دفاع هم غير از شهادت و قبول بلا روى بلا نيست.

امام به شهادت خود ايمان داشت و مى دانست كه شهادت بر او نوشته شده، و اين شهادت سبب مزيد افتخار خاندان رسالت و ارتفاع درجات خودش خواهد شد.

تاريخ واقعه جانسوز كربلا را از آغاز تا انجام بخوانيد، در همه جاى آن ايمان استوار حسين و فرزندان و اصحاب و بانوان و خواهران و دخترانش به چشم مى خورد.

سخنان و كلمات حسينعليه‌السلام در مدينه، مكه، كربلا و در بين راه به يك مضمون بود، و اگر چه به مناسبت مقامات الفاظ و تعبيرات عوض مى شد اما مطالب و معانى تفاوت پيدا نمى كرد.

در مدينه وقتى وليد به آن حضرت پيشنهاد كرد با يزيد بيعت كند فرمود:

فَمِثْلى لا يُبايِعُ مِثْلَهُ(٢٠)

بيعت نمى كند.

و به مروان وقتى عرض كرد صلاح تو در آنست كه بيعت كنى فرمود:

اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ، وَ عَلَى الاْسْلامِ السَّلامُ اِذْبُلِيَتِ الاْمَّةُ بِراع

مِثْلِ يَزيد(٢١)

را بايد خواند، اگر امت به رهبرى چون يزيد مبتلا شود!!.

در اين بيانات صريحاً اعلام كرد كه شخصى مثل او كه مركز و معدن همه فضايل است، با شخصى متجاهر به فسق، ميگسار و كشنده مردم بيگناه، بيعت نمى كند، يعنى نبايد بيعت كند، و وقتى مسلمانها به زمامدارى مثل يزيد مبتلا گردند بايد با اسلام وداع كرد، و هركس با زمامدارى يزيد موافقت كند مثل اين است كه به انقراض اسلام رأى داده باشد.

در سر قبر پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در موارد ديگر نيز همينگونه مقالات از آن حضرت روايت شده است.

در مكه در ضمن آن خطبه معروف

خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ...

صريحاً برنامه كار، و عاقبت قيام خود را اعلام داشت.

ابن اثير نقل كرده بعد از آنكه امام از نزد عبيدالله الحر باز گشت ساعتى را شبانه راه طى مى كردند در همان حال خواب گونه اى بر آن حضرت عارض شد، سپس بيدارگشت و فرمود:

اِنّا للهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَالْحَمْدُ للهِ رَبِّ الْعالَمينَ

فرزندش على بن الحسين رو به آن حضرت نمود و عرض كرد:

پدر! فدايت شوم، سبب اين استرجاع و حمد چه بود؟ فرمود: سوارى بر من ظاهر شد و گفت:

اَلْقَوْمَ يَسيرُونَ، وَ الْمَنايا تَسيرُ اِلَيْهِمْ

اين قوم مى روند در حالى كه مرگ به سوى ايشان مى آيد

پس دانستم كه خبر مرگ به ما داده مى شود. عرض كرد:

يا اَبَتِ لا اَراكَ اللهُ سُوءاً اَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ

اى پدر! خدا به تو بدى ننماياند مگر ما بر حق نيستيم؟.

قالَ: بَلى وَالَّذى يَرْجِعُ اِلَيْهِ الْعِبادِ

فرمود: بلى به خدائى كه بندگان به سوى او باز مى گردند ما برحقيم

قالَ: اِذَنْ لا نُبالى اَنْ نَمُوتَ مُحِقِّينَ

پس در اين صورت ما باكى از مرگ نداريم.

فَقالَ جَزاكَ اللهُ مِنْ وَلَد خَيْرَ ما جَزى وَلَداً عَنْ والِدِهِ

فرمود خدا تو را پاداش دهد بهترين پاداشى كه فرزندى را از

پدرش مى دهد.(٢٢)

در يكى از منازل بين راه عراق خطبه اى خطاب به اصحاب خود و سپاهيان حر خواند. پس از حمد و ثناى آفريدگار فرمود:

اللهِ وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ وَ اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...(٢٣)

مضمون اين عبارات اينست كه:

اى مردم، پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هركس ببيند سلطان ستمكارى را كه حرام هاى خدا را حلال قرار دهد و عهد خدا را بشكند و بر خلاف سنت پيغمبر رفتار كند و در ميان بندگان خدا به گناه و تجاوز كار كند پس به كردارى يا به گفتارى بر او تغيير و پرخاش نكند بر خدا حق است كه او را در همان موضع كه سلطان ستمكار را وارد مى كند وارد كند. اى مردم! اينان( بنى اميه و كارمندان آنها) ملازم اطاعت شيطان شده و اطاعت خدا را ترك كرده، و فساد را آشكار نموده، و حدود را تعطيل، و فىء و غنيمت را به خود مخصوص ساخته و حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال كرده اند و من سزاوارتر كسى هستم كه بر آنها برآشوبد....

و به فرزدق فرمود:

كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا(٢٤)

جهاد در راه او، براى آنكه كلمه خدا بلندتر باشد.

صريح ترين كلامى كه از آن حضرت در روز عاشورا روايت شده و نشان مى دهد چگونه آن حضرت از برنامه اى كه از آغاز در مجلس وليد، استاندار مدينه، اعلام كرد تا پايان كار، عدول نفرمود، اينست كه در ضمن يكى از خطبه هاى بليغى كه در روز عاشورا خطاب به سپاه عمر سعد خواند فرمود:

وَطَهُرَتْ وَ اُنُوفٌ حَمِيَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤْثِرَ طاعَةَ اللِئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ(٢٥)

و بزرگواران برگزينيم.

__________________

پى نوشت ها : ١ ـ اسدالغابه، ج ٢، ص ٢٠. استيعاب، ج ١، ص ٣٧٨.

٢ ـ ابوالشهداء، ص ٧٣.

٣ ـ استيعاب، ج ١، ص ٣٨٢. اسدالغابه، ج ٢، ص ٢٠ تذكرة الخواص، ص ٢٤٤. تاريخ يعقوبى، ج ٢، ص ٢١٩. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ١٠٧.

٤ ـ اسعاف الراغبين، ص ١٨٣.

٥ ـ سمو المعنى، ص ١٥٠ و ١٥١.

٦ ـ سمو المعنى، ص ١٥١: نقل از عيون الاخبار، ج ٣، ص ١٤٠.

٧ ـ خدا بهتر مى داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد. سوره انعام، آيه ١٢٤.

٨ ـ سمو المعنى، ص ١٥١ و١٥٢. بيهقى در المحاسن والمساوى، ج ١،ص ٨٩ اين= = حكايت را به نام حضرت حسنعليه‌السلام ياد كرده و در همين صفحه حكايتى از خود اين دو برادر بزرگوار روايت كرده كه هر يك صدو پنچاه هزار درهم به يك نفر عطا كردند.

٩ ـ سمو المعنى، ص ١٥٢ و ١٥٣: نقل از عقد اللآل فى مناقب الآل.

١٠ ـ نظم درر السمطين، ص ٢٠٩.

١١ ـ سمو المعنى، ص ١٥٢.

١٢ ـ هرگاه كسى شما را ستايش كند، شما نيز بايد در مقابل به ستايشى بهتر از آن، يا مانند آن، پاسخ دهيد. سوره نساء، آيه ٨٦.

١٣ ـ سمو المعنى، ص ١٥٩. ابوالشهداء، ص ٧٢.

١٤ ـ الامامة و السياسة، ص ٢٠٣ تا ٢١٢. الاتحاف ص ٧٩ تا ٨٣. سمو المعنى، ص ١٥٦ تا ١٥٩. ابوالشهداء، ص ١٣٩ تا ١٤١.

١٥ ـ كتاب ارينب قصة التاريخية نوشته عبدالله حسون العلى، طبع ١٩٥٠.

١٦ ـ در بعضى از خصوصيات اين داستان مانند بعضى اعلام اختلافاتى بين مصادر آن ديده مى شود. آنچه كه ما اجمال آن را نقل كرديم موافق است با نقل شبراوى در الاتحاف، وابن قتيبه در الامامة و السياسة.

١٧ ـ سمو المعنى، ص ١١٩ نقل به معنا.

١٨ ـ سمو المعنى، ص ١٠٢ نقل به معنا.

١٩ ـمناقب، ج ٤، ص ٦٩.

٢٠ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٨٤، ف ٩.

٢١ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٨٤، ف ٩.

٢٢ ـ كامل، ج ٣، ص ٢٨٢ ـ مقاتل الطالبين، ص ١١١: با اندك تفاوت.

٢٣ ـ كامل، ج ٣، ص ٢٨٠ ـ تاريخ طبرى، ج ٤، ص ٣٠٤.

٢٤ ـ تذكرة الخواص، ص ٢٥٢.

٢٥ ـ كتب مقاتل ـ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ١، ص ٣٠٢.

٩ نظر نمودن به آقاى جوانان اهل بهشت

ابن حبّان، ابو يعلى، ابن عساكر، ابن سعيد، محب طبرى، شبلنجى، و صبّان از جابر انصارى روايت كرده اند كه گفت:

سَمِعْتُ رَسُولَ الله يَقُولُ: مَنْ اَحَبَّ اَوْ وَمَنْ سَرَّهُ ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله اَنْ يَنْظُرَ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنظُرْ اِلى هذا

و به اين لفظ هم از جابر روايت شده كه، فرمود:

مَنْ سَرَّهُ اَنْ يَنْظُرَ اِلى رَجُل مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ وَ فَى لَفْظ اِلى سَيِّدِ شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّةِ فَلْيَنْظُرْ اِلى الْحُسَيْنِ عَلى(٣٧)

مضمون هر دو حديث اين است كه: هر كس دوست مى دارد يا شادمان مى شود كه به مردى از اهل بهشت يا سيّد جوانان اهل بهشت نگاه كند به حسينعليه‌السلام نگاه كند.

١٠ دوستان حسين عليه‌السلام اهل بهشتند

در سيره ملا و غير آن، از ابن عباس حديثى طولانى از پيغمبر ‎صلى‌الله‌عليه‌وآله در فضايل حسنينعليهما‌السلام روايت شده كه در پايان آن مى فرمايد: خدايا تو ميدانى كه حسن و حسين و عمو و عمه ايشان در بهشتند، هر كس آنها را دوست دارد در بهشت است، و هركس آنها را دشمن بدارد در آتش است

و در نظم درر السمطين اين حديث را از هارون الرشيد روايت كرده، و نقل نموده كه، هر وقت هارون اين حديث را روايت مى نمود اشكش جارى و گريه راه گلويش را مى گرفت(٣٨)

و نظير اين حديث را صاحب كتاب السنه از حذيفه روايت كرده است.(٣٩)

١١ ـ درجه وسيله

ابن مردويه از علىعليه‌السلام روايت كرده كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

فِى الْجَنَّةِ دَرَجَةٌ تُدْعَى الْوَسيلَةُ فَاِذا سَأَلْتُمُ اللّهُ فَسَلُوا اِلى الْوَسيلَةَ قالُوا: يا رَسُولَ اللّهِ مَنْ يَسْكُنُ مَعَكَ فيها؟ قالَ: عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ(٤٠)

در بهشت درجه ‎ اى است كه وسيله خوانده مي ‎ شود پس هرگاه از خدا سؤال كرديد پس وسيله را براى من سؤال كنيد. گفتند: يا رسول اللّه چه كسى با تو در آن درجه ساكن مى گردد؟

فرمود: على و فاطمه و حسن و حسين.

١٢ حسين عليه‌السلام با پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در يك مكان

احمد طبرانى و ابن اثير از علىعليه‌السلام ، و حاكم در مستدرك از ابوسعيد روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فاطمهعليه‌السلام فرمود:

يا فاطِمَةُ اِنّى وَ اِيّاكِ وَ هذا الرّاقِدَ يَعْنى عَلِيّاً وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لَفى مَكان واحِد(٤١)

اى فاطمه من و تو و اين كه خوابيده يعنى علي و حسن و حسين روز قيامت در يك مكان مى باشيم.

طبرانى از ابو موسى روايت دارد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِىٌ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ يَوْمَ الْقِيامةِ فى قُبَّة تَحْتَ الْعَرْشِ(٤٢)

من، على، فاطمه، حسن وحسين در يك قبّه در زير عرش هستيم.

عمر بن الخطاب روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

اَنَا وَ عَلِى وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ فى قُبَّة بَيْضاءَ وَ سَقْفُها عَرْشُ الرَّحمنِ

من، على، فاطمه، حسن و حسين در حظيرة القدس در قبه سفيدى كه سقف آن عرش رحمان است مى باشيم.

و نظير اين حديث از ابوهريره نيز روايت شده است.(٤)

١٣ يارى حسين عليه‌السلام از واجبات است

اين مادّه از بسيارى از احاديثى كه پيش از اين آورده شد، و بعد از اين نيز مرقوم خواهد شد استفاده مى شود، و اگر سران مسلمانان كه حكومت يزيد را شرعى نمى دانستند، مانند ابن زبير و ابن عمر و ديگران، حسين را يارى كرده بودند تاريخ اسلام غير از اين بود كه اكنون هست و اعتراض بزرگى كه بر آن مردم وارد است همين است.

انس بن الحارث بن نبيه كه خود از كسانى است كه به سعادت شهادت در ركاب حسينعليه‌السلام نايل شد، از پدرش كه يكى از صحابه، و از اهل صفه است روايت كرده كه گفت: شنيدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسينعليه‌السلام در دامانش بود مى فرمود:

اِنَّ ابْنى هذا يُقْتَلُ فى اَرْض يُقالُ لَها الْعِراقُ فَمَنْ اَدْرَكَهُ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٤)

به درستى كه اين پسرم در زمينى كه به آن عراق گفته مي ‎ شود كشته مي ‎ شود پس هركس او را درك كند بايد ياريش كند.

و سيوطى از بغوى، ابن السكن و باوردى، و ابن منده و ابن عساكر از انس بن حارث به اين لفظ روايت كرده است:

اِنَّ اِبْنى هذا يُقْتَلُ بِاَرض مِنْ الْعِراقِ يُقالُ لَها كَربَلاءَ فَمَنْ شَهِدَ ذلِكَ مِنْهُمْ فَلْيَنْصُرْهُ(٤٥)

خوارزمى در ضمن خبرى طولانى نقل كرده كه حسينعليه‌السلام به ابن عباس فرمود: آيا مى دانى كه من پسر دختر رسول خدا هستم؟

عرض كرد: آرى! غير از تو كسى را نمى شناسم كه پسر پيغمبر باشد، و يارى و نصرت تو بر اين امت واجب است آنچنان كه روزه و زكات واجب است كه يكى از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نشود.

حسينعليه‌السلام فرمود: پس رأى تو چيست در حق مردمى كه پسر دختر پيغمبر را از وطن و خانه و جايگاه و زادگاهش، و حرم رسول و جوار قبر پيغمبر و مسجد و محل هجرت آن حضرت خارج نمودند، و او را بيمناك و سرگردان گذاردند كه قرارگاه ومنزل و مأوائى نداشته باشد و قصدشان از اين سختگيريها كشتن او و ريختن خونش باشد در حالى كه او شركى به خدا نياورده، و غير از خدا را ولىّ امر خود قرار نداده، و از روش پيغمبر و جانشينان او تخلّف نكرده باشد؟

ابن عباس گفت: نمى گويم در حق آنها مگر آنكه آن كسان كافر به خدا و پيغمبر شدند، و اگر نماز بخوانند از روى كسالت و رياكارى است. و بر مثل اين مردم عذاب بزرگتر خدا نازل گردد، و اما تو، ابا عبداللّه پس تو سر سلسله افتخار و مباهاتى، پسر پيغمبرى پسر وصى پيغمبر و فرزند زهرائى كه همانند مريم بود پس گمان مبر اى پسر رسول خدا كه خدا از آنچه ستمكاران مى كنند غافل است، و من گواهى مى دهم كه هر كس از مجاورت تو و مجاورت فرزندان توكناره گيرى كند در آخرت نصيب وبهره اى نخواهد داشت.

حسينعليه‌السلام گفت: خدايا گواه باش.

ابن عباس گفت: فداى تو شوم! گويا به من خبر از مرگ خودت مى دهى و از من مى خواهى تو را يارى كنم سوگند به خدائى كه غير از او خدائى نيست، اگر در پيش روى تو شمشير بزنم تا شمشيرم بشكند و دستهايم قطع شود اندكى از حق تو را ادا نكرده باشم هم اكنون من حاضر خدمت تو هستم بهر گونه فرمان دارى فرمان بده!

اين خبر طولانى است و بعضى از قسمتهاى ديگر آن را در آينده نقل مى كنيم; در آغاز اين خبر است كه عبدالله بن عمر گفت: شنيدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ فَلَئِنْ خَذَلُوهُ وَ لَمْ يَنْصُروُهُ لَيَخْذُلَنَّهُم اللّهُ اِلى يَوْمِ الْقِيامةِ(٤٦)

حسين كشته مي ‎ شود پس اگر او را وابگذارند، و ياريش نكنند خدا آنها را تا روز قيامت يارى نخواهد كرد.

١٤ ـ اول كسى كه وارد بهشت مى شود

حاكم و ابن سعد از علىعليه‌السلام روايت كرده اند كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود:

اِنَّ اَوَّلَ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ اَنَا وَ اَنْتَ وَ فاطِمَةُ وَ الْحَسَنُ و الْحُسَيْنُ قالَ عَلِي: فَمُحِبُّونا قالَ: مِنْ وَرائِكُمْ(٤٧)

اول كسى كه داخل بهشت مى شود من، تو، فاطمه، حسن و حسين هستيم.

على عرض كرد پس دوستان ما چى ؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به دنبال سر شما وارد مى شوند

و طبرانى و احمدبن حنبل در مناقب نيز اين حديث را روايت كرده اند.(٤٨)

١٥ ـ حضرت قائم آل محمّد از فرزندان حسين عليه‌السلام است

حذيفه از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود:

لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا اِلّا يَوْمٌ واحِدٌ لَطَوَّلَ اللّهُ ذلِكَ الْيَومَ حَتّى يَبْعَثَ رَجُلًا مِنْ وُلْدى اِسْمُهُ كَاِسْمى فَقالَ سَلْمانُ: مِنْ اَى وُلْدِكَ يا رَسُولَ اللّهِ؟ قالَ: مِنْ وُلْدى هذا وَ ضَرَبَ بِيَدِهِ عَلَى الْحُسَيْنِ(٤٩)

اگر از دنيا باقى نماند مگر يك روز خدا آن روز را طولانى سازد تا مردى از فرزندانم را برانگيزد كه هم نام من است. آنگاه سلمان عرض كرد: از كدام فرزندان تو است يا رسول اللّه؟ فرمود: از اين فرزندم! و دستش را بر حسين زد.

١٦ حضرت قائم نهمين فرزند حسين عليه‌السلام است

از سلمان روايت است كه گفت: وارد شدم بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه حسين بر زانوى مرحمت او بود، پيغمبر به او روى مى كرد و دهان او را مى بوسيد، و مى فرمود: تو آقا، پسر آقا و پدر آقايانى، تو امام، پسر امام، پدر امامانى، تو حجّت، پسر حجّت، پدر حجّتهاى نه گانه اى كه از صُلب تو هستند نهمين ايشان قائم آنها است(٥٠)

حموينى در حديثى مفصل و طولانى از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده كه فرمود: حسن و حسين دو امام امت من بعد از پدرشان مى باشند، و دو آقاى جوانان اهل بهشتند، و مادرشان سيّده زنان جهانيان و پدرشان سيّدالوصيين است، و از فرزندان حسين نه نفرند كه نهمين آنها قائم است از فرزندان من، طاعت ايشان طاعت من و معصيت و مخالفت ايشان معصيت و مخالفت با من است، به سوى خدا شكايت مى كنم از كسانى كه فضيلت ايشان را انكار و احترامشان را بعد از من ضايع مى نمايند، و خداوند كافى است در ولايت كارها و نصرت عترت من، و امامان امت من، و انتقام گيرنده است از كسانى كه حق آنها را انكار نمايند:

( وَ سَيَعْلَمُ الَّذينَ ظَلَمُوا اَىَّ مُنْقَلَب يَنْقَلِبُونَ ) . (٥١)

١٧ شاخه و ميوه درخت نبّوت

حموينى، سمعانى، قندوزى و خوارزمى از جابر روايت كرده اند كه گفت: پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در عرفات بود و على روبروى آن حضرت بود. پيامبر اشاره فرمود به من و على، خدمت او رفتيم پس فرمود: يا على! نزديك من بيا، على نزديك رفت، فرمود: دستت را در دست من بگذار! پس فرمود: يا على! من و تو از يك درختيم من اصل و ريشه آن، و تو فرع آن; و حسن و حسين شاخه هاى آن، هركس به يكى از شاخه هاى آن متعلق گردد خدا او را داخل بهشت نمايد

يا على! اگر امّت من روزه بگيرند به قدرى كه مثل كمانها خميده شوند و نماز بخوانند به قدرى كه مثل ميخها خشك و بى حركت گردند و تو را دشمن بدارند خداوند آنها را به رو در آتش اندازد(٥٢)

گنجى شافعى از خطيب بغدادى در تاريخ از علىعليه‌السلام روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: درختى است كه من ريشه و اصل آن، و على فرع آن، و حسن و حسين ثمره و ميوه آن، و شيعه برگ آن هستند: پس آيا بيرون مى شود از پاكيزه و طيّب غير از طيّب و پاكيزه يعنى: فرع و ميوه و برگ درخت پاك همه پاك مى باشند. و نظير اين حديث را نيز از ابو امامه باهلى روايت كرده است.(٥٣)

و اخبار به اين مضمون زياده بر اينها است و شاعر عرب مضمون آنها را چنين به نظم در آورده است:

يا حبَذا دَوْحَةٌ فِى الْخُلْدِ نابتة

ما مِثْلُها نَبَتَتْ فِى الْخُلْدِ مِنْ شَجَر

اَلْمُصْطَفى اَصْلُها وَ الْفَرْعُ فاطِمَة

ثُمَّ اللِقاحُ عَلِىٌ سَيِّدُ الْبَشَر

وَ الْهاشِمِيّانِ سِبْطاهُ لَها ثَمَر

وَالشيعَةُ الْوَرَقُ الْمُلْتَفُ بِالثَّمَرِ

اَنَا بِحُبِّهِمْ اَرْجُو النَّجاةَ غَدَا

وَ الْفَوزَ فِى زُمْرَة مِنْ اَفْضَلِ الزُمَرِ

هذا هُوَ الْخَبَرُ الْمَأثُورُ جاءَ به

اَهْلُ الرِّوايَةِ فِى الْعالِى مِنَ الْاَثَرِ

١٨ وديعه پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

شبراوى و سبط ابن الجوزى نقل كرده اند كه وقتى زيد بن ارقم به ابن زياد اعتراض كرد، و گفت: من در زمانى طولانى مى ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ميان اين دو لب را مى بوسيد، زيد گريست، و ابن زياد با او درشتى كرد، و او را به كشتن تهديد نمود و گفت: اگر پير خرفى نبودى گردنت را مى زدم.

زيد از مجلس ابن زياد برخاست، و مى گفت: مردم، شما از اين پس بندگانيد يعنى بايد غلام و بنده بنى اميه و كارگزاران آنها باشيد پسر فاطمهعليه‌السلام را كشتيد و پسر مرجانه را زمامدارى، و حكومت داديد. به خدا نيكان شما رامى كشند، و بدان شما را بنده مى سازند. پس دور باد از عزت، آن كس كه راضى به ذلت و عار گردد. سپس برگشت و به ابن زياد گفت:

حديثى براى تو بگويم كه خشم تو از آن بيشتر شود: ديدم پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حسن را بر ران راستش نشانده بود، و حسين را بر ران چپ. پس دست خود را بر سر آنها گذارد، و گفت:

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْتَوْدِ عُهُما اِيّاكَ وَ صالِحَ الْمؤمِنينَ

خدايا من اين دو و صالح المؤمنين على را نزد تو وديعه و سپرده گذاردم.

پس وديعه رسول خدا در نزد تو چگونه است اى پسر زياد؟ ابن زياد در خشم شد، و تصميم به قتل زيد گرفت.

و نيز سيوطى و مناوى از طبرانى اين دعاء را از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت كرده اند.(٥٤)

١٩ دعاى پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

طبرانى از واثله روايت دارد كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اينگونه در حق على و فاطمه و حسن و حسينعليهم‌السلام دعا كرد:

اَللّهُمَّ اِنَّكَ جَعَلْتَ صَلَواتِكَ، وَ رَحْمَتَكَ، وَ مَغْفِرَتَكَ وَرِضوانَك عَلى اِبْراهيمَ وَ آلِ اِبْراهيمَ اَللّهُمَّ اِنَّهُمْ مِنّى وَ اَنَا مِنْهُمْ فَاجْعَلْ صَلَواتِكَ وَ رَحْمَتَكَ وَ مَغْفِرَتَكَ، وَ رِضْوانَكَ عَلَى وَ عَلَيْهِمْ يَعني: عَلِيّاً، وَ فاطِمَةَ، وَ حَسَناً وَ حُسَيْناً(٥٥)

خدايا تو قرار دادى صلوات و رحمت و مغفرت، و خوشنوديت را بر ابراهيم و آل ابراهيم. خدايا ايشان يعنى على، فاطمه، حسن و حسينعليهم‌السلام از منند، و من از ايشان هستم. پس قرار بده صلوات و رحمت و آمرزش و خوشنوديت را بر من و بر آنها.

٢٠ اشتقاق نام حسين عليه‌السلام از نام خداى تعالى

ابو هريره از پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ضمن حديثى روايت كرده كه چون خدا آدم را آفريد، در سمت راست عرش پنج شبح در نور ديد كه در سجده و ركوع هستند. آدم پرسيد: اين پنج شبح كه در هيبت و صورت من هستند كيستند؟ خطاب شد: اينان پنج تن از فرزندان تو هستند كه پنج اسم براى آنها از نامهاى خود مشتق كرده ام، و اگر براى ايشان نبود، بهشت و جهنم، عرش و كرسى، آسمان و زمين، فرشتگان و آدميان و جنيّان را نمى آفريدم، پس من محمودم، و اين محمّد است، و من عالى هستم، و اين على است، و من فاطرم، و اين فاطمه است، و من احسانم، و اين حسن است، و من محسنم و اين حسين است. به عزَّتم، سوگند ياد نموده ام كه هر كس ذره اى از كينه ايشان را در دل داشته باشد او را داخل آتش مى كنم، ايشان برگزيدگان من هستند، و به ايشان نجات مى دهم، و به ايشان هلاك مى نمايم. هر وقت حاجتى دارى به اين پنج تن متوسل شو، پس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: مائيم كشتى نجات! هر كس به آن متعلق شود نجات يابد و هركس از آن برگردد هلاك شود.(٥٦)

سلمان فارسى در ضمن حديثى روايت مى كند، كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند از براى ما نامهائى از نامهاى خودش مشتق ساخت پس خداوند عزَّ و جلَّ محمود است، و من محمّدم، و خداوند اعلى است، وبرادرم على است، و خداوند فاطر است، و دخترم فاطمه است، و خداوند محسن است و دو پسرم حسن و حسين ميباشند.(٥٧)

٢١ ارث حسنين از پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حسن و حسينعليهما‌السلام وارث كمالات علمى، روحى، اخلاقى، و جسمى پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودند. مردم در سيما و رفتار و روش آنها پيغمبر را مى ديدند، و عظمت و روحانيت او را تماشا مى كردند. چنانچه مكرّر گفته شد وجود پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نسبت به حسنينعليهما‌السلام كانون مهر، اشفاق، نوازش، لطف، و رحمت پدرانه بود. آنها را دوست مى داشت و مى بوئيد و مى بوسيد، و زبانشان را مى مكيد بر دوش مبارك خويش سوارشان مى كرد. شخصاً از آنها پرستارى مى فرمود. آنها را پسر خود مى خواند. از گريه آنها ناراحت مى شد. آنها را روى سينه خود مى خوابانيد. از شنيدن اسمشان لذت مى برد. در كوچه، در خانه، در مسجد، در حضور صحابه و مردم، در هنگام سخنرانى، خطبه و در حال نماز، حسنينعليهما‌السلام مشمول مراحم مخصوص پيغمبر بودند.

اخبارى كه در كتب معتبر اهل سنت است، همه حكايتى از اين عواطف پاك است. اين مهربانيها در عين حال كه نمونه اى از تواضع و فروتنى فوق العاده و سادگى زندگى پيغمبر بسيار با عظمت اسلام بود، تمركز عواطف شديد پدرانه او را در حسنين، و فاطمه زهراعليهم‌السلام نشان مى داد. چون از پيغمبر خدا صادر ميشد كه در همه كمالات در حد اعتدال، و استقامت بود، و محبت و رضا او را هيچگاه بر آن نمى داشت كه از سخن راست، و حقيقت كلمه اى بيشتر بگويد، دليل كمال لياقت، و صلاحيّت، و شايستگى حسنين بود زيرا تعبيراتى پيغمبر در حق آنها مى فرمود و اوصافى را براى آنها مى گفت كه تنها عواطف و احساسات پدرانه نمى تواند آن تعبيرات را تجويز نمايد، و معلوم بود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سيماى آنها يك سّر الهى مشاهده مى كرد.

بر حسب احاديث شريفه ثقلين، و احاديث امامان، و احاديث سفينه، و احاديث بسيار ديگر كه ما در تأليفى كه در اثبات حجيت فقه شيعه، و وجوب رجوع به احاديث اماميّه در احكام نوشته ايم آنها را ذكر كرده و صحت اسناد و دلالت آنها را واضح و آشكار ساخته ايم; حسن و حسينعليهما‌السلام وارث علوم پيغمبر و هريك، در عصر خود رهبر حقيقى امّت اسلام و حافظ آفتاب جهانتاب شرع بودند.

امام و وصىّ و جانشين پيغمبر يكى از صفات برجسته اش همين است كه ميزان تعادل و اعتدال امور باشد، و در حقيقت مركزى است كه واماندگان راه حقيقت و كُند روها به آن مركز سوق داده مى شوند تا عقب نمانند و فاصله آنها با امام كه پيشرو قافله خداپرستان است زياد نشود، و تندروهاى افراطى به آن مركز برگردانده مى شوند تا شتاب خارج از حد، سبب گمراهى آنها نشود. و اين است حقيقت معناى كلام پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ذيل بعضى احاديث صحيحه ثقلين:

فَلا تُقَدِّمُو هُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تَقْصُروُا عَنْهُما فَتُهْلِكُوا وَ لا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْكُمْ(٥٨)

بر قرآن و عترت مقدّم نشويد، كه هلاك مي ‎ گرديد، و از آنها عقب نيفتيد، كه هلاك مي ‎ شويد، و به عترت چيزى نياموزيد زيرا آنها از شما داناترند.

پس حسينعليه‌السلام بى شبهه وارث علم و كمال پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است و همه مردم به علم و دانش او محتاج بودند.

بر حسب روايات متعدد كه در كتابهاى معتبر نقل شده فاطمه زهراسلام الله عليها در مرض موت پدرش، حسن و حسين را نزد آن حضرت آورد، و عرض كرد: يا رسول اللّه اين دو پسران تو هستند آنها را ببخش و عطائى مخصوص فرما، يا به آنها چيزى به ارث عطا كن!

پيغمبر فرمود: به حسن عظمت و بردبارى مى بخشم، و به حسين جود و مهربانى.

و در روايت ديگر است كه فرمود: به اين بزرگ يعنى حسن مهابت و حلم بخشيدم و به آن كوچك يعنى حسين محبت و رضا. و در حديث ديگر است كه فرمود: امّا حسن، پس هيبت و آقائى من براى اوست، و امّا حسين، پس از براى اوست جود و جرأت من.(٥٩)

اين احاديث، گوشه اى از كمالات و اخلاقى را كه حسن و حسين از جّد خود ارث برده اند نشان مى دهند.

و سّر اين تعبيرات اشاره به روش هاى خاص حسن و حسين و چگونگى رهبرى و برنامه هاى آنها و تصديق روش هر دو است تا مردم بدانند كه سرچشمه و منبع اين دو روش مأموريتهاى دينى، و تكاليف خاصى است، كه پيغمبر با وحى الهى آنها را به آن مكلف ساخته بود و هر دو روش از روش پيغمبر و سيره او جدا نيست، و گرنه حسن و حسين هر دو جامع تمام كمالات اخلاقى و وارث جد و پدر، و حافظ دين و قرآن مقدس بوده اند.

___________________

پى نوشت ها :

١ ـ سنن ابن ماجه،ج ١ ب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، ص ٥٦، الجامع الصغير، ج ١، ص ٧و١٥٢. صواعق، ص ١٨٥و١٨٩. استيعاب، ج ١، ص ٣٧٦ الاصابه ص ٣٣٠. ترمذى، ج ١٣، ص ١٩١ و١٩٢ و١٩٨. مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٨٠. الحاوى، ج ٢، ص ٤٥٧. فرائد السمطين، ص ٣٥. در رالسمطين، ص ٢٠٥. ذخائر العقبى، ص ٩٣ و١٢٩. خصايص نسائى ص ٤٨ و٤٩ و٥٣. حلية الاولياء، ج ٥، ص ٧١. مقتل خوارزمى، ف ٦، ص ٩٢. الخصائص الكبرى، ج ٢، ص ٢٦٥. مطالب السؤل ص ٦٥. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ٩٧.

٢ ـ سنن ابن ماجه ج ١، باب فضل اصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، ص ٦٥ و سنن ترمذى، ج ١٣، ص ٢٤٨.

٣ ـ سنن ابن ماجه، ج ١ ص ٦٥ مصابيح السنة، ج٢، ص ٢٨١. ترمذى ج ١٣ ص ١٩٥ و١٩٦. اسدالغابه، ج ٥، ص ١٣٠ و٥٧٤ وج ٢ ص ١٩. كنز العمال، ج ٦ ص ٢٣٣ وج ٣ ص ٣٩٥، و مطالب السؤل، ص ٧١.

٤ ـ الجامع الصغير ج١، ص ١٤٨، كنز العمال، ج ٦ ، ص ٢٢٣، ح ٣٩٥٣. امالى الشريف المرتضى ج ١، ص ٢١٩.

٥ ـ حفيدة الرسول، ص ٤٠.

٦ ـ الاستيعاب، ج ١، ص ٣٧٦. نور الأبصار ص ١٠٤. السيرة النبوية، ج ٣، ص ٣٦٨.

٧ ـ مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨٠، ترمذى ج ١٣، ص ١٩٢ و١٩٣ و١٩٨، اسدالغابه، ج ٢، ص ١١و خصائص نسائى ص ٥٢ و٥٣.

٨ـ(٢) و (٣) مصابيح السنة، ج ٢ ص ٢٨١، ترمذى ج ١٣ ص ١٩٤. الجامع الصغير، ج ١، ص ١١، كنوز الحقايق، ج ١، ص ١١.

٩ ـ ذخاير العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٠ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١١ ـ كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٤.

١٢ ـ اسعاف الراغبين، ص ١٨٢

١٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٤٣. نور الابصار، ص ١١٤.

١٤ ـ صحيح بخارى، ج ٢، ص /١٨٨. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٣. اسدالغابه، ج ٢، ص ١٩. الاصابه، ج ١، ص ٣٣٢.مصابيح السنة، ج ٢، ص ٢٧٩ و ٢٨٠. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٦٣ و٦٧ و ج ٢، ص ١٥١. خصائص نسائى، ص ٥٤. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٠ ح ٣٨٧٤ و ص ٢٢١ ح ٣٩١٢. نظم در رالسمطين ص ٢١٢. مطالب السؤل ص ٥٦ و صواعق، ص ١٩١.

١٥ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٤.

١٦ ـ كنوز الحقائق، ج ١، ص ١٤٥.

١٧ـ التاج العروس، ج ٢، ص ١٤٩ و نهايه ابن اثير.

١٨ صحيح بخارى، ج ٢، ص ١٨٨. اسدالغابه، ج ٢، ص ٢٠.

١٩ ـ البدء و التاريخ ج ٦ ص ١١.

٢٠ ـ غير از سوره توبه.

٢١ ـ بنات النبى، ص ٢٤٤ تا ٢٥٣، ترجمه به اختصار و نقل به معنى.

٢٢ ـ استيعاب، ج١، ص ١٨٢ و ٣٨٣. سيوطى در الجامع الصغير، ج ٣ ص ١٤٨ از خطيب نقل كرده كه او از وكيع در غرر وابن سنى درعمل يوم و ليله روايت نموده است، و همچنين از ابن عساكر از ابوهريره به اين لفظ حديث كرده حُزُقُّةٌ حُزُقُّةٌ تَرَقَّ عَيْنَ بَقَّة و ابن منظور نيز در لسان العرب به همين لفظ روايت كرده و از عبارت او استفاده مى شود كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت به حسن و حسين همواره اين گونه ملاطفت اظهار مى نموده اند.

و حُزُقَّه به فتح حاء و ضم زا، يا به ضم هر دو چنانچه در قاموس گفته به كسى گويند كه به واسطه ضعف يا خردى و كوچكى، قدمهايش كوتاه و به هم نزديك باشد. و تَرَقَّ به معناى اصعدْ است يعنى بالا برو! و عَيْنَ بَقَّه چنانچه علائلى گويند كنايه از كوچكى جسم و خردى جثه است اين جمله را عرب هنگام اظهار ملاطفت و مزاح با طفل و به نشاط آوردن او مى گويد.

٢٣ ـ سمو المعنى فى سموالذّات، ص ٧٦ و ٧٧.

٢٤ ـ اسد الغابه ج ٢، ص ٢١. تاريخ طبرى ج ٤، ص ٣٤٩. كامل، ج ٣ ص ٢٩٨. تاريخ ابى الفداء، ج ٢، ص ١٠٦. و تذكرة الخواص ص ٢٦٧

٢٥ ـ البدء و التاريخ ج ٦، ص ١٢.

٢٦ ـ كامل ج ٣، ص ٢٩٩. اسد الغابه، ج ٥ ص ٢٠. ترمذى ج ١٣، ص ١٩٧. طبرى، ج ٤، ص ٣٥٦.

٢٧ الاصابه، ج ١، ص ٣٣٠ ح ١٧١٩. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١١٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٣٢.

٢٨ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٠.

٢٩ ـ نور الابصار، ص ١٠٩.

٣٠ ـ ترمذى، ج ١٣، ص ١٩٨ و ١٩٩. نظم در رالسمطين، ص ٢١٢و صواعق ص ١٣٥.

٣١ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١١ و ٢١٢.

٣٢ ـ الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ـ ١٧١٩ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٣ ـ ذخائر العقبى، ص ١٢٣.

٣٤ ـ سنن ابن ماجه، ج ١، ص ٥٦، الاصابه ج ١ ص ٣٣٠ ـ ح ١٧١٩. كنوز الحقائق، ج ٢، ص ٩٤. الجامع الصغير، ج ٢، ص ١٦٠. صواعق ص ٩٠. تاريخ الخلفاء، ص ١٩٤. مسند احمد، ج ٢، ص ٢٨٨. ذخائر العقبى، ص ١٢٣ و ١٢٤. نظم دررالمسطين ص ٢١٠. مطالب السؤل، ص ٧١.

٣٥ ـ سنن ترمذى، ج ١٣، ص ١٧٦. صواعق ص ١٨٧. السيرة النبويه، ج ٣، ص ٣٦٨. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٨٢.

٣٦ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٢، ح ٣٩١٦.

٣٧ ـ نور الابصار ص ١١٤. ذخائر العقبى ص ١٣٠. اسعاف الراغبين ص ١٨٢.

٣٨ ـ اين هم نمونه اى از اعتراف اهل باطل به حقيقت اهل حق است.

٣٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣١. نظم درر السمطين ص ٢٠٧و ٢١٣.

٤٠ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨١٦. اسد الغابه، ج ٥، ص ٥٢٣.

٤١ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦، ح ٣٧٩٣.

٤٢ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٧٩٨ و فرائد السمطين ج ١، ص ٣٦.

٤٣ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٣٦.

٤٤ ـ اسد الغابه، ج ١، ص ٣٤٩. الاصابه، ج ١، ص ٦٨ ـ ٢٦٦.

٤٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢٣، ح ٣٩٣٩.

٤٦ ـ مقتل الحسين، ف ١٠، ص ١٩١ و ١٩٢.

٤٧ ـ صواعق، ص ١٥١. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٦ ح ٣٧٨٧.

٤٨ ـ صواعق، ص ١٥٩. ذخائر العقبى، ص ١٢٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٨ ح ٣٨٢٦.

٤٩ ـ ذخائر العقبى، ص ١٣٦ ـ ١٣٧. بيش از ١٨٠ حديث بر اين مضمون دلالت دارد; كتاب منتخب الأثر تأليف نگارنده باب ٨ ف ٢.

٥٠ ـ مقتل خوارزمى، ص ١٤٦، ف ٧. ينابيع المودة، ص ٤٤٥، مودة القربى، در المودة العاشرة.

٥١ ـ فرائد السمطين، ج ١، ص ٤٢ و ٤٣. احاديث در اين موضوع متواتر است رجوع شود به منتخب الأثر، تأليف نگارنده باب١٠ ف ٢.

٥٢ ـ فرائد السمطين، ص ٣٩. مقتل خوارزمى ص ١٠٨ ف ٦. ينابيع المودة ص ٩١.

٥٣ ـ كفاية الطالب، ص ٩٨ و ١٧٨.

٥٤ ـ الاتحاف، ص ١٧. تذكرة الخواص، ص ٢٦٧. كنوز الحقايق، ج ١، ص ٤٣. كنز العمال، ج ٦، ص ٢٢١ ح ٣٩٠٦.

٥٥ ـ كنز العمال، ج ٦، ص ٢١٧، ح ٣٨٠٧.

٥٦ ـ فرائد السمطين، ص ٢٥و ٢٦ ترجمه به اختصار.

٥٧ ـ فرائد السمطين، ص ٣٠; اين گونه احاديث ممكن است اشاره به مقام كمال پنج تن و خمسه طيبه باشد و اين كه آنها مؤدب به آداب الهى، و مرّبى به تربيت ربوبى هستند و به اخلاق الهى تخلّق دارند و چنانكه نام، انسان را به مسمّى مى رساند، آنها نيز كه اسمهاى حق و مشتق از نامهاى او هستند ما را به خدا هدايت مى كنند و همچنين دلالت بر ارتباط آنها با عوالم غيب دارد، و در روايات است كه نَحْنُ وَ اللّهِ الاْسْماءُ الْحُسْنى ، و اگر چه همه موجودات به اين معنا اسمهاى حق هستند اما اين پنج نور مقدس، مقام شامخ ديگر دارند و دلالت آنها بر مسمى اظهر وابين است و اما اين كه چرا اين پنج نور هر كدام مخصوص به اسمى شده اند شرحش از حوصله اين كتاب خارج است.

٥٨ ـ صواعق، ص ١٤٨.

٥٩ ـ نظم درر السمطين، ص ٢١٢. الاصابه، ج ٤، ص ٣١٦ ـ ٤٨١. ذخائر العقبى، ص ١٢٩. صواعق، ص ١٨٩. كفاية الطالب ص ٢٧٧.


4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26