قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۲

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام0%

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام نویسنده:
مترجم: محمد حسین رحیمیان
ناشرین: نشر حاذق
گروه: کتابخانه پیامبر و اهل بیت
صفحات: 928

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: آیت الله سید احمد مستبط
مترجم: محمد حسین رحیمیان
ناشرین: نشر حاذق
گروه: صفحات: 928
مشاهدات: 58102
دانلود: 4751


توضیحات:

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 928 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58102 / دانلود: 4751
اندازه اندازه اندازه
قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد 2

نویسنده:
ناشرین: نشر حاذق
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

مهر ورزد به ما مهر ورزیده، چرا که آنان از ما هستند و از خمیره (طینت) ما آفریده شده اند، کسی که آنان را دوست داشته باشد، از ماست، و کسی که آنان را دشمن بدارد، از ما نیست.

شیعیان ما با نور خدا می نگرند و در رحمت او غوطه ور می شوند، و به کرامت خدا رستگار می گردند. هیچ یک از شیعیان ما بیمار نمی شود جز آن که ما نیز به بیماری او، بیمار می شویم، و چون اندوهناک گردد ما نیز به غم او، اندوهناک می شویم و اگر خوشحال گردد ما نیز به خوشحالی او، مسرور می شویم.

هیچ کدام از شیعیان ما از دیدگاه ما پنهان نیستند، چه در شرق زمین باشند یا در غرب آن، اگر یکی از آنان قرضی از خود بجای گذارد ما آن را ادا می کنیم و اگر ثروتی از او باقی بماند، مال ورثه اوست.

شیعیان ما کسانی هستند که نماز را برپا می دارند، زکات را می پردازند، حج بیت خدا را انجام می دهند، ماه رمضان را روزه می گیرند، و ولایت اهل بیتعليهم‌السلام را پذیرفته و از دشمنان آنان بیزاری می جویند.

(آری،) آنان اهل ایمان و پرهیز، اهل ورع و تقوا هستند، هر که آنان را رد نماید در واقع خدا را رد کرده است و هر که بر آنان طعنه زده و ایراد بگیرد در واقع بر خدا طعنه زده است، چرا که آنان بندگان حقیقی خداوند و دوستداران درستکار او هستند.

سوگند به خدا! یکی از آنان در روز قیامت قادر است به اندازه نفرات دو قبیله ای همانند ربیعه و مضر را شفاعت نماید، و خداوند بجهت کرامتی که بر آنان قائل است، شفاعت آنان را می پذیرد.(1)

1072/18. در کتاب «اختصاص » منسوب به دانشمندجلیل القدر شیخ مفید قدس‌سره آمده است: ابو المعزا گوید: امام کاظمعليه‌السلام فرمود:

من کانت له إلی اللَّه حاجه وأراد أن یرانا وأن یعرف موضعه من اللَّه فلیغتسل ثلاث لیال یناجی بنا فإنّه یرانا ویغفر له بنا ولایخفی

___________________

1- صفات الشیعه: 82 ح5، بحار الأنوار: 167/68 ح 25.

۶۶۱

علیه موضعه .

هر کس به سوی خداوند نیازی داشته باشد و بخواهد ما را ببیند و با موقعیّت خویش در نزد خداوند آشنا شود، بایستی سه شب غسل نموده و با ما مناجات و گفتگو کند، در این صورت ما را خواهد دید و به وسیله ما آمرزیده شده و موقعیّتش بر او مخفی نخواهد ماند.

عرض کردم: آقای من! آیا امکان دارد کسی که شراب خوار است شما را در خواب ببیند؟ فرمود:

لیس النبیذ یفسد علیه دینه، إنّما یفسد علیه ترکنا وتخلّفه عنّا، إنّ أشقی أشقیاءکم من یکذّبنا فی الباطن بما یخبر عنّا، یصدّقنا فی الظاهر ویکذّبنا فی الباطن .

شراب، دین او را از بین نمی برد، آنچه باعث از بین رفتن دین می شود ترک ما و فاصله گرفتن از ماست، به راستی که بدبخت ترین بدبخت از شما، کسی است که به آنچه از ما خبر می دهد، در باطنِ خود، تکذیب نماید، (یعنی:) ما را در صورت ظاهر تصدیق می نماید، ولی در باطن خودش ما را تکذیب می نماید.

ما فرزندان پیامبر و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیر مؤمنان علیعليه‌السلام و دوستان پروردگار جهانیان هستیم.

ما سرآغاز کتاب خداییم، دانشمندان به وسیله ما لب به سخن گشودند، اگر غیر این بود همگی گنگ می شدند.

ما مناره ها را بر افراشتیم، و قبله را به مردم شناساندیم. ما همان حجر بیت در آسمان و زمین هستیم(1) .

بنا غفر لآدم، وبنا ابتلی أیّوب، وبنا افتقد یعقوب، وبنا حبس یوسف، وبنا دفع البلاء، وبنا أضاءَت الشمس .

آدمعليه‌السلام به سبب ما بخشیده شد، ایّوب (پیامبر) به سبب ما مبتلا گشت،

___________________

1- علّامه مجلسیرحمه‌الله در توضیح این فراز از سخن امام کاظمعليه‌السلام می گوید: یعنی اختصاص ما به بیت، همانند اختصاص حجر اسماعیلعليه‌السلام به آن است، که ساکنان زمین و آسمان آن را می شناسند.(مترجم)

۶۶۲

یعقوب به سبب ما یوسفش را گم کرد، و یوسف به سبب ما به زندان افتاد(1) ، بلا به سبب ما دفع می شود و آفتاب به سبب ما نورافشانی می نماید.

اسامی ما در عرش پروردگارمان نوشته شده است، در آنجا نوشته:

محمّد خیر النبیّین، وعلیّ سیّد الوصیّین، وفاطمه سیّده نساء العالمین ؛

محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بهترین پیامبران، علیعليه‌السلام سرور جانشینان، فاطمهعليها‌السلام بانوی بانوان جهانیان است.

من خاتم اوصیا و طالب باب هستم، من صاحب صفّین هستم، من انتقام گیرنده از اهل بصره هستم، من صاحب کربلا هستم.

من أحبّنا وتبرّأ من عدوّنا کان معنا، وممّن فی الظلّ الممدود والماء المسکوب .

هر کس ما را دوست بدارد و از دشمنان ما بیزاری جوید، با ما خواهد بود، و جزو کسانی است که در بهشت در سایه بلند درختان و در کنار نهر آب های زلال و روان خواهد بود.

نویسنده رحمه‌الله گوید : این حدیث شریف طولانی است، در آخر آن آمده:

به راستی که خداوند میان پیامبران و اوصیاء در علم و طاعت اشتراک قرار داده است.(2)

1073/19. باز در همان کتاب می خوانیم: حمّاد بن عیسی گوید:

محضر باصفای امام کاظمعليه‌السلام شرفیاب شدم، عرض کردم: قربانت

___________________

1- علّامه مجلسیرحمه‌الله در توضیح این فراز از حدیث شریف می فرماید: منظور از ابتلای حضرت ایّوب، فراق حضرت یعقوب و زندانی شدن حضرت یوسفعليهم‌السلام دو جهت است:

2- الإختصاص: 88 - 87، بحار الأنوار: 256/26 ح 32. گفتنی است که در «بحار الأنوار»، فراز «من خاتم اوصیا هستم»... نیامده است.

۶۶۳

گردم؛ از خداوند بخواه که برای من خانه، زن، فرزند، خادم مرحمت فرماید و زیارت خانه خدا را در هر سال عنایت فرماید.

امام کاظمعليه‌السلام دعا کرد و فرمود:

أللهمّ صلّ علی محمّد وآل محمّد، وارزقه داراً وزوجه وولداً وخادماً والحجّ خمسین سنه ؛

خداوندا! بر محمّد و خاندان محمّدعليهم‌السلام درود فرست و بر حمّاد، خانه، زن، فرزند، خادم و پنجاه سال توفیق زیارت بیت اللَّه الحرام عنایت کن!

حمّاد گوید: وقتی حضرت پنجاه سال حج را شرط نمود؛ فهمیدم که بیش از پنجاه سال موفّق به زیارت خانه خدا نخواهم شد.

حمّاد می افزاید: (پس از آن دعا) من تاکنون چهل و هشت سال به سفر حج رفته ام، و این خانه من است که خداوند روزی نمود، و آن همسر من است که پشت پرده هم اکنون سخن مرا می شنود، و این فرزندم و این هم خدمتکارم که همه اینها را خداوند به برکت دعای امام کاظمعليه‌السلام به من ارزانی داشته است.

او پس از نقل این جریان، دو مرتبه دیگر به حجّ مشرّف شد و پنجاه مرتبه کامل شد، آنگاه برای سفر دیگری آماده شد و به سوی حج حرکت کرد، او در این سفر با ابو العبّاس نوفلی قصیر همسفر شد، وقتی به محل احرام رسیدند، حمّاد وارد رودخانه شد تا غسل کند، آب رودخانه زیاد شد و او را غرق نمود و پیش از انجام پنجاه و یکمین مراسم حج از دنیا رفت، خداوند او و پدرش را رحمت کند.

وی از اهل جهینه بود و تا زمان امام رضاعليه‌السلام زندگی کرد و در سال دویست و نه هجری از دنیا رفت.(1)

___________________

1- الإختصاص: 201 و 202، بحار الأنوار: 180/48 ح 23.

۶۶۴

پایان بخش

در پایان این بخش به اشعاری غرّا و برخی از سفارش های امام کاظمعليه‌السلام می پردازیم:

ادیب عالی قدر عبد الباقی عَمری در مدح امام کاظمعليه‌السلام می گوید:

خلعنا نفوساً قبل خلع نعالنا

غداه حللنا مرقداً منک مأنوسا

ولیس علینا من جناح نجعلها

لأنّک بالوادی المقدّس یا موسی

آنگاه که بامدادان به سوی حرم باصفای تو رو آوریم؛ پیش از آن که کفشهایمان را بکنیم جانهایمان از قالب تهی می کنیم.

و برای ما بالی نیست که آن را (از باب تواضع) فرود آوریم؛ چرا که وجود تو ای موسی! در وادی مقدّس است.

باز در مدیحه دیگری گوید:

لذو استجر متوسّلاً

إن ضاق أمرک أو تعسر

بأبی الرضا جدّاً لجوا

د محمّد موسی بن جعفرعليهم‌السلام

آنگاه که در کارت گره افتاد و امر به تو سخت شد؛

به پدر بزرگوار امام رضاعليه‌السلام و جدّ امام جوادعليه‌السلام یعنی حضرت موسی بن جعفرعليهما‌السلام پناهنده و به آن بزرگوار متوسّل شو!

باز در سروده دیگری گوید:

أیا ابن النبیّ المصطفی وابن صنوه

علیّ ویابن الطهر سیّده النسا

لئن کان موسی قد تقدّس فی طوی

فأنت الّذی وادیه فیه تقدّسا

ای فرزند محمّد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و برادرش علی مرتضیعليه‌السلام ! و ای فرزند پاک بانوی بانوان حضرت زهراعليها‌السلام !

اگر موسی پیامبرعليه‌السلام در وادی «طوی» پاک و مقدّس گردید، تو کسی هستی که وادی تو از وجود تو پاک و مقدّس گشت.

۶۶۵

وی در حضور ندیم بک افندی چنین می سراید:

سمیّ الکلیم أتاک الندیم

بصدق الصمیم وقلب سلیم

تقبّل دعاه وابلغ مناه

واحسن قراه فأنت الکریم

بحقّ النبیّ وحقّ الوصیّ

أبیک ولیّ العلیّ العظیم

ای همنام موسی کلیم؛ ندیم با نیّتی خالص و دلی سالم به محضرت آمده است.

دعای او را پذیرفته و به آروزیش برسان، و خوب از او مهمان نوازی کن که تو بزرگواری.

به حقّ پیامبر و به حقّ جانشین او که پدر بزرگوار تو و ولیّ خدای والا و بزرگ است.

از جمله معجزات امام کاظمعليه‌السلام آن است که ابن الغار بغدادی سروده است که:

وله معجز القلیب فسل عنه

رواه الحدیث بالنقل تخبر

ولدی السجن حین أبدی إلی السجن

قولاً فی السجن والأمر مشهر

ثمّ یوم الفصاد حتّی أتی الآسی

إلیه فردّه وهو یذعر

ثمّ نادی آمنت باللَّه لا غیر

وأنّ الإمام موسی بن جعفرعليهما‌السلام

واذکر الطائر الّذی جاء بالصک

إلیه من الإمام وبشّر

ولقد قدّموا إلیه طعاماً

فیه مستلمح أباه وأنکر

وتجافی عنه وقال حرام

أکل هذا فکیف تعرف منکر

واذکر الفتیان أیضاً ففیهما

فضله أذهل العقول وأبهر

عند ذاک استقال من مذهب

کان یوالی أصحابه وتغیّر(1)

او دارای شگفتی هایی است؛ از جمله معجزه ای در مورد آن چاه کهن دارد که قصّه آن را از راویان حدیث بپرس تا تو را آگاه نمایند.

او در زندان نیز شگفتی دارد که آنگاه که آن سخن را در میان زندانیان آشکار

___________________

1- المناقب: 304/4 و 305، بحار الأنوار: 79/48 ح 101.

۶۶۶

نمود و این اعجاز نیز مشهور است.

آنگاه که روز فَصد و رگ زنی بود، وقتی طبیب نزد او در حالی که می ترسید عقب نشست.

سپس فریاد زد: من فقط به خدای منّان ایمان آوردم و همانا تو امام و پیشوا هستی ای موسی بن جعفر!

و یاد آور آن پرنده ای را که با نام ه ای از سوی امامعليه‌السلام آمد و به او مژده داد.

در اعجاز دیگری طعامی به آن حضرت آوردند که نگاهی به آن نموده و آن را رد کرد.

و از آن دور شد و گفت: خوردن این حرام است، پس چگونه منکر شناخته می شود؟

و به یاد آور معجزه ای که در مورد آن دو جوان بود، که چنان فضیلتی است عقل ها را پریشان و مبهوت می سازد.

در این هنگام بود که از مذهب خویش - که یارانش را دوست می داشت - دست برداشت و از نظر اعتقادی دگرگون شد.

اینک ابیاتی را که در نزد خاصّان از ارادتمندان امام کاظمعليه‌السلام مشهور و مجرّب است که هرگاه کسی را حاجتی باشد، این اشعار را بنویسد و به سوی بارگاه باصفای آن حضرت برود و برای استشفاع و قضای حوائج این اشعار را داخل ضریح مطهّر بیاندازد:

لم تزل للأنام تحسن صنعا

وتجیر الّذی أتاک وترعی

وإذا ضاقت الفضاء بی ذرعی

یا سمیّ الکلیم جئتک اسمعی

والهوی مرکبی وحبّک زادی

أنت غیث للمجد بین ولولا

فیض جدویکم الوجود اضمحلا

قسماً بالّذی تعالی وجلا

لیس تقضی لنا الحوائج إلّا

عند باب الرجا جدّ الجوادعليهما‌السلام

تو همواره برای مردم، نیکی و احسان می نمایی؛ و هر کس به تو رو آورد تو پناهش می دهی.

۶۶۷

و آنگاه که از هر سو عرصه بر من تنگ شود، ای همنام موسی کلیم! به سوی تو می شتابم.

در حالی که سوار بر مرکب عشق بود و دوستی ره توشه من است.

تو باران رحمت برای دل های تفدیده هستی که اگر فیض بی انتهای شما نبود عالم وجود از هم می پاشید.

سوگند سوگند به خدایی که تعالی و بزرگ است! هیچ جا حاجات من برآورده نمی شود؛

جز در خانه امید جدّ بزرگوار امام جوادعليه‌السلام .

سفارش امام کاظم عليه‌السلام بهفرزندانش : در کتاب «کشف الغمّه» آمده: روایت شده است:

روزی امام کاظمعليه‌السلام فرزندانش را خواست و به آنها فرمود:

یا بنیّ! إنّی موصیکم بوصیّه فمن حفظها لم یضع معها، إن أتاکم آت فأسمعکم فی الاُذن الیمنی مکروهاً، ثمّ تحوّل إلی الاُذن الیسری فاعتذر وقال: لم أقل شیئاً فاقبل عذره .

ای فرزندانم! من شما را به وصیّتی سفارش می کنم که اگر کسی آن را حفظ کرده و بدان عمل نماید ضایع نخواهد شد و آن این که: هرگاه کسی آمد و بر گوش راست شما سخنان ناپسندی گفت، آنگاه برگشت و در گوش چپ شما عذرخواهی نمود، و گفت: من چیزی نگفتم، عذر او را بپذیرید.(1)

پندی سودمند از امام کاظم عليه‌السلام

روایت شده است: روزی هارون الرشید لعنه اللَّه به امام کاظمعليه‌السلام نوشت: مرا با پندی مختصر موعظه کن! حضرت در پاسخ وی نوشت:

ما من شی ء تراه عینک إلّا وفیه موعظه .

هیچ چیز نیست که چشمانت آن را می بیند جز آن که در آن پند و اندرزی است.(2)

___________________

1- کشف الغمّه: 218/2.

2- امالی شیخ صدوق: 599 ح 8 مجلس 76، بحار الأنوار: 319/78 ح 2.

۶۶۸

بخش دهم: مناقب حضرت علیّ بن موسی الرضاعليه‌السلام

قطره ای از دریای مناقب امام ضامن مرتجی، ثامن ائمّه هدی مولا و سرور ما حضرت علیّ بن موسی الرضا صلوات اللَّه علیه

۶۶۹

۶۷۰

1074/1. در «مناقب دیلمی قدس‌سره » آمده است: محمّد بن فرج گوید:

(طیّ نامه ای) به مولایم امام رضاعليه‌السلام نوشتم: قربانت گردم، منظور از صالحان و شایستگانی که حضرت ابراهیمعليه‌السلام در آیه شریفه( رَبِّ هَبْ لی حُکْماً وَأَلْحِقْنی بِالصّالِحینَ ) (1) ؛ «پروردگارا! به من حکم و دانش ببخش و مرا به شایستگان ملحق کن» می فرماید، چه کسانی هستند؟

پاسخ آمد:

یا عاجز! من تراهم، نحن هم .

ای ناتوان! تو چه کسانی را می پنداری؟ آن صالحان و شایستگان، ما هستیم.

1075/2. عماد الدین طبری در «بشارة المصطفی » می نویسد: هشام بن احمد گوید: امام کاظمعليه‌السلام فرمود:

هل علمت أحداً من أهل المغرب قدم ؟

آیا خبر داری که کسی از اهل مغرب آمده؟

عرض کردم: نه.

فرمود: چرا، یک نفر آمده، برخیز و به سوی او برویم.

هر دو بر مرکب سوار شدیم و به نزد او رفتیم، دیدم مردی از اهل

___________________

1- سوره شعراء، آیه 83.

۶۷۱

مغرب است که چند برده با خود دارد، امام کاظمعليه‌السلام به او فرمود:

کنیزهای خود را نشان بده.

وی نه کنیز برای ما نشان داد، که هر کدام از آنها را نشان می داد امام کاظمعليه‌السلام می فرمود: این را نمی خواهم.

در این موقع امام کاظمعليه‌السلام به او فرمود: کنیز دیگری نشان بده.

وی گفت: دیگر کنیزی ندارم.

حضرت فرمود: چرا، کنیز دیگری نشان بده.

گفت: سوگند به خدا! فقط یک کنیز دارم که آن هم بیمار است.

حضرت فرمود: اگر اشکالی ندارد او را نشان بده؟

او از نشان دادن آن کنیز امتناع ورزید و امامعليه‌السلام بازگشت.

فردا صبح امامعليه‌السلام مرا نزد او فرستاد و فرمود:

به او بگو: نهایت قیمت آن کنیز چقدر است؟ وقتی گفت: فلان مبلغ، تو بگو: خریدم.

فردا صبح نزد او رفتم و گفتم: آن کنیز را چند می فروشی؟

گفت: کمتر از فلان مبلغ نمی فروشم.

گفتم: به همان مبلغ خریدم.

گفت: (من هم پذیرفتم) کنیز مال تو، ولی به من بگو: آن شخصی که دیروز با تو بود، کیست؟

گفتم: شخصی از بنی هاشم بود.

گفت: از کدام بنی هاشم؟

گفتم: بیش از این در مورد او نمی دانم.

او گفت: من همینک داستان این کنیز را برایت تعریف می کنم: من او را از دورترین منطقه مغرب خریدم، زنی از اهل کتاب مرا دید و گفت: این چه کنیزی است که نزد توست؟

گفتم: او را برای خودم خریده ام.

۶۷۲

گفت: سزاوار نیست که چنین کنیزی نزد چون تو باشد، این کنیز شایسته است نزد بهترین فرد روی زمین باشد، اندکی پیش او نمی ماند جز این که از او فرزندی متولّد خواهد شد که شرق و غرب عالم تابع او می شوند.

هشام بن احمد گوید: من آن کنیز را خدمت مولایم امام کاظمعليه‌السلام آوردم و چیزی نگذشت که امام رضاعليه‌السلام از او متولّد شد.(1)

1076/3. طبری در «دلایل الإمامه » می نویسد: محمّد بن صدقه گوید: روزی محضر امام رضاعليه‌السلام شرفیاب شدم، حضرت فرمود:

شب گذشته، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی، حسین سیّد الشهدا، علی بن الحسین، محمّد بن علی، جعفر بن محمّد و پدرم امام کاظمعليهم‌السلام را ملاقات نمودم، آن بزرگواران با خدای متعال گفت و گو می کردند.

عرض کردم: با خدای متعال؟!

فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نزد خود خواند و میان خود و امیر مؤمنان علیعليه‌السلام نشاند، و به من خطاب نمود و فرمود:

کأنّی بالذرّیّه من أزل قد أصاب لأهل السماء ولأهل الأرض، بخٍّ بخٍّ لمن عرفوه حقّ معرفته، والّذی فلق الحبّه وبرأ النسمه، العارف به خیر من کلّ ملک مقرّب وکلّ نبیّ مرسل، وهم واللَّه، یشارکون الرسل فی درجاتهم .

گویی به سبب ذریّه ام که از روز نخست بر اهل آسمان و زمین برکاتی رسیده است، آفرین آفرین! بر کسی که شناخت کامل بر او داشته باشد. سوگند به خدایی شکافنده دانه و پدید آورنده موجودات است! آشنایان به آنان بهتر از هر فرشته مقرّب و هر پیامبر مرسل هستند، سوگند به خدا! آنان در درجات پیامبران شرکت می جویند.

___________________

1- بشاره المصطفی: 215، الخرائج: 653/2 ح 6 (با اندکی اختلاف)، بحار الأنوار: 7/49 ح 11.

۶۷۳

سپس امام رضاعليه‌السلام رو به من کرد و فرمود:

یا محمّد! بخٍّ بخٍّ، لمن عرف محمّداً وعلیّاً عليهما‌السلام ، والویل لمن ضلّ عنهم وکفی بجهنّم سعیراً .

ای محمّد! آفرین، آفرین! بر کسی که محمّد مصطفیصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علی مرتضیعليه‌السلام را بشناسد، وای بر کسی که از راه آنان گمراه شود و برای او شعله دوزخ کافی است.(1)

1077/4. عمادالدین طبریرحمه‌الله در کتاب «الثاقب فی المناقب » می نویسد:

علیّ بن اسباط گوید: در روز عرفه خدمت مولایم امام رضاعليه‌السلام شرفیاب شدم، حضرت به من فرمود:

الاغ مرا زین کن.

من الاغ را زین کردم، حضرت سوار شده و از مدینه به سوی بقیع برای زیارت مادرشان فاطمهعليها‌السلام خارج شدند، من نیز در خدمت حضرتش بودم.

عرض کردم: آقای من! به چه کسانی سلام نمایم؟ فرمود:

سلّم علی فاطمه الزهراء البتول، وعلی الحسن والحسین، وعلی علیّ بن الحسین، وعلی محمّد بن علیّ، وعلی جعفر بن محمّد، وعلی موسی بن جعفر علیهم أفضل الصلوات وأکمل التحیّات .

سلام کن بر فاطمه زهرای بتول، امام حسن، امام حسین، امام سجّاد، امام محمّد باقر، امام جعفر صادق و امام موسی کاظم، که بر آنان بهترین درودها و کامل ترین سلام ها باد.

من طبق فرمایش مولایم بر آقایان خودم سلام نمودم، وقتی بازگشتیم، در بین راه عرض کردم: سرورم! من فردی فقیر و محتاجم، چیزی ندارم که در این عید (برای خانواده ام) انفاق نمایم.

در این هنگام امام رضاعليه‌السلام با تازیانه ای که داشت خراشی در زمین

___________________

1- دلائل الإمامه: 376 ح 37.

۶۷۴

ایجاد کرد، آنگاه دست مبارکش را بر زمین زد و شمش طلایی که در آن صد دینار بود، بیرون آورد و به من داد و فرمود:

بگیر این شمش طلا را.

من آن را گرفته و در اموراتم مصرف نمودم.(1)

1078/5. باز در همان کتاب آمده است:

احمد بن محمّد بن ابی نصر بزنطی گوید: من در امامت امام رضاعليه‌السلام تردید داشتم، نامه ای به محضرش نوشته و از حضرتش اجازه خواستم که خدمتش برسم. در دلم تصمیم داشتم وقتی خدمتش شرفیاب شدم در مورد سه آیه ای که فهم آنها برای من مشکل بود، بپرسم.

پاسخ نامه آن حضرت چنین رسید:

کفانا اللَّه وإیّاک، أمّا ما طلبت من الإذن علیّ؛ فإنّ الدخول علیّ صعب، وهؤلاء قد ضیّقوا علیّ فی ذلک فلست تقدر علیه الآن، وسیکون إن شاء اللَّه تعالی .

خداوند ما و تو را کفایت نماید! آنچه تقاضا کرده بودی که اجازه حضور دهم، هم اکنون ملاقات ما مشکل و امکان پذیر نیست، چرا که اینان (حکومت عبّاسی) برای من بسیار سخت گرفته اند و الآن نمی توانی نزد من بیایی، ولی به زودی در آینده - ان شاء اللَّه تعالی - خواهی آمد.

حضرت در این نامه پاسخ سه پرسشی که درباره سه آیه قرآن بود، برای من نوشته بود. در صورتی که - سوگند به خدا! - هیچ کدام را در نامه ننوشته بودم، من از این امر خیلی در شگفت شده و حتّی نمی دانستم که این نامه، پاسخ نامه من است، تا این که آن را خواندم آنگاه متوجّه شدم من در مورد این سه آیه مشکل داشتم و اینک پاسخ داده شده است، و من بر

___________________

1- الثاقب فی المناقب: 473 ح 1.

۶۷۵

معنای آنچه که حضرت نوشته بود واقف شدم.(1)

1079/6. باز در همان کتاب آمده است: ابن ابی یحیی گوید:

وقتی امام کاظمعليه‌السلام به شهادت رسید مردم در امامت حضرتش توقّف کردند، من همان سال به حجّ خانه خدا مشرّف شدم، در مکّه امام رضاعليه‌السلام را دیدم، در دلم نیّتی کرده و این آیه را خواندم:

( أَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعُهُ ) (2) .

«آیا ما از بشری از جنس خود پیروی کنیم؟».

آن حضرت برق آسا از کنار من عبور نمود و فرمود:

أنا البشر الّذی یجب علیک أن تتّبعنی .

منم همان بشری که بر تو واجب است از او پیروی کنی.

عرض کردم: مولای من! از خدای متعال و از حضرت شما پوزش می طلبم.

فرمود: عذر تو پذیرفته است، ان شاء اللَّه تعالی.(3)

1080/7. باز در همان کتاب آمده است: ابو محمّد غفاری گوید:

گرفتار قرض سنگینی شدم، با خودم گفتم: برای پرداخت قرضم کسی جز آقا و مولایم امام رضاعليه‌السلام نیست، به همین جهت، بامدادان به منزل آن حضرت رفتم، اجازه ورود خواستم.

آقا برایم اجازه داد، وقتی شرفیاب محضرش شدم پیش از این که من چیزی بگویم فرمود:

یا أبا محمّد! قد عرفنا حاجتک وعلینا قضاء دینک .

ای ابا محمّد! از حاجت تو آگاه شدیم و پرداخت قرضت به عهده ماست.

___________________

1- الثاقب فی المناقب: 477 ح4، عیون اخبار الرضاعليه‌السلام : 213/2 ح 18، بحار الأنوار: 36/49 ح 17.

2- سوره قمر: آیه 24.

3- الثاقب فی المناقب: 477 ح 5.

۶۷۶

وقتی شب فرا رسید، برای افطار غذا آورد، با هم خوردیم، پس از خوردن غذا حضرت فرمود:

ای ابا محمّد! امشب اینجا می مانی یا می روی؟

عرض کردم: آقای من! اگر حاجت مرا روا سازی، برگشتن برای من بهتر است.

حضرت دست مبارکش را زیر فرش برد و مشتی دینار به من عنایت نمود. من دینارها را گرفته و بیرون آمدم، نزدیک چراغ رفته دیدم دینارهای سرخ و زردی است. نخستین دیناری را که برداشتم دیدم روی آن نوشته شده:

ای ابا محمّد! پنجاه دینار (برای تو عطا نمودیم) که بیست و شش دینار آن را برای قرض تو و بیست و چهار دینار دیگر را برای هزینه خانواده ات مصرف کن.

بامدادان هر چه دینارها را جست و جو کردم آن دینار را نیافتم و این در حالی بود که چیزی از آن پنجاه دینار کم نشده بود.(1)

(صاحب کتاب «الثاقب فی المناقب» گوید: ) در این روایت نیز سه امر شگفت انگیز وجود دارد.

1081/8. باز در همان منبع آمده است: ابو احمد عبداللَّه بن عبد الرحمان معروف به «صفوانی» گوید:

(در آن ایّامی که امام رضاعليه‌السلام را از مدینه به سوی مرو حرکت می دادند) کاروانی از سمت خراسان به سوی کرمان در حرکت بود، دزدها راه را بر آنان گرفته و یکی از آنان را که گمان می کردند ثروت زیادی دارد دستگیر نمودند، دزدان او را آزار داده و مدّتی در میان برف نگه داشته و دهانش را

___________________

1- الثاقب فی المناقب: 477 ح 6، عیون أخبار الرضاعليه‌السلام : 219/2 ح 29، بحار الأنوار: 38/49 ح 22.

۶۷۷

از برف پر کردند، به همین جهت، دهانش زخمی گشته و زبانش از کار افتاد و دیگر قادر به سخن گفتن نبود.

(یکی از زنان دزدان به او ترحّم نموده او را آزاد کرد و او فرار نمود) و به طرف خراسان به راه افتاد. در این میان، خبردار شد که امام رضاعليه‌السلام در نیشابور است، تصمیم گرفت به طرف خراسان برود، شبی در خواب دید، گویا هاتفی به او می گوید: فرزند رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خراسان است، نزد او برو و درد خود را به او بگو تا دوایی به تو بیاموزد و بهبود یابی.

گوید: من در عالم خواب به طرف خراسان رفته و به خدمت با سعادت امام رضاعليه‌السلام رسیدم و از گرفتاری خود به حضرتش شکوه کرده و بیماری خود را مطرح نمودم. حضرت به من فرمود:

خذ من الکمّون والشعیر والملح ودقّه، وخذ منه فی فمک مرّتین أو ثلاثاً تعافی .

مقداری زیره را با مقداری جو و نمک مخلوط کن و بکوب و مقداری از آن را دو یا سه مرتبه در دهان بگیر، خوب خواهی شد.

من از خواب بیدار شدم، به آن چه در خواب دیده بودم توجّهی نکردم و به راه خود ادامه دادم تا این که به دروازه نیشابور رسیدم، سراغ حضرت را گرفتم.

گفتند: امام رضاعليه‌السلام از نیشابور خارج شده و همینک در «رباط سعد» است. به دلم افتاد که در آنجا به خدمت حضرتش رسیده و مطلب خود را عرض نمایم، به همین جهت، به طرف «رباط سعد» به راه افتاده و وارد آنجا شدم.

وقتی خدمت آقا شرفیاب شدم، عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! قصّه من چنین و چنان است، اینک دهانم زخم شده و زبانم از کار افتاده و مشکل حرف می زنم، تقاضا دارم دوایی به من بیاموزید تا بهبود یابم.

۶۷۸

حضرت فرمود:

مگر به تو دوا را نیاموختم، برو هر چه در خواب گفتم انجام بده.

من گفتم: ای فرزند رسول خدا! اگر امکان دارد لطفاً دو مرتبه برای من تکرار بفرمایید.

حضرت فرمود: مقداری زیره را با مقداری جو و نمک مخلوط کن و بکوب و دو یا سه مرتبه در دهانت بگیر، خوب خواهی شد.

می گوید: طبق فرمایش امام رضاعليه‌السلام عمل نمودم و خداوند مرا شفا داد.(1)

1082/9. باز در همان منبع آمده است: ابو صلت هروی گوید: روزی در خدمت امام رضاعليه‌السلام بودم، ناگاه حضرتش رو به من کرد و فرمود:

ای ابا صلت! برو و از این قبّه که قبر هارون است از چهار جانب آن مشتی خاک بیاور.

من رفتم و طبق فرمایش مولایم از چهار جانب آن مشتی خاک آوردم، وقتی در برابر حضرت قرار دادم، حضرت فرمود: آن قسمت از خاک را که از کنار قبرش بود به من بده.

من خاک را به حضرتش دادم، حضرت گرفت و بو کرد و بر زمین ریخت و فرمود:سیحفر لی فی هذا الموضع، فتظهر صخره لو جمع لها کلّ معول بخراسان لم یتهیأ قلعها .

به زودی برای من در این قسمت قبر حفر خواهند کرد؛ ولی سنگی پدیدار خواهد شد که اگر همه کلنگ های خراسان را جمع نمایند نخواهند توانست آن سنگ را بشکنند.

آنگاه حضرت در مورد خاک قبر خود فرمود:

در این مکان برای من قبر حفر می کنند، به آنان بگو: هفت پله پایین روند و ضریحی بگشایند، اگر امتناع کردند، دستور بده به اندازه دو ذراع و یک

___________________

1- الثاقب فی المناقب: 484 ح 2، عیون أخبار الرضاعليه‌السلام : 211/2 ح 16، بحار الأنوار: 124/49 ح 6 و 159/62 ح 1.

۶۷۹

وجب لحد قرار دهند، چرا که خداوند آن را آنچه می خواهد گسترش می دهد.

وقتی قبر را بدین کیفیت کنده و آماده کردند تو در قسمت بالای سر رطوبتی خواهی دید، در آن موقع دعایی که به تو یاد می دهم، بخوان، آبی خواهد جوشید و لحد پر از آب می شود، در آن آب ماهیان کوچکی را خواهی دید، از آن نانی که به تو خواهم داد بر آنها خورد می کنی و آنها می خورند، وقتی همه نانها را خوردند ماهی بزرگی پدیدار خواهد شد که ماهیان کوچک را خواهد بلعید به گونه ای که هیچ ماهی کوچکی نخواهد ماند، آنگاه ماهی بزرگ نیز ناپدید خواهد شد.

در این موقع دست بر روی آب بگذار و دعایی را که به تو یاد می دهم بخوان و آب فرو می رود و چیزی باقی نمی ماند و همه این کارها را در حضور مأمون انجام بده.

آنگاه امام رضاعليه‌السلام سخنان خویش را چنین ادامه داد و فرمود:

یا أبا الصلت! غداً أدخل إلی هذا الفاسق الفاجر، فإن أنا خرجت مکشوف الرأس فتکلّم، اُکلّمک، وإن خرجت وأنا مغطّی الرأس فلا تکلّمنی .

ای ابا صلت! فردا من، پیش این فاسق فاجر می روم، موقعی که از نزد او خارج شدم اگر دیدی سرم باز و مکشوف است با من هر چه می خواهی سخن بگو. و اگر دیدی سرم را پوشانیده ام با من سخنی نگو (چرا که در اثر زهر ستم توانایی صحبت ندارم).

ابا صلت گوید: چون فردا شد امام رضاعليه‌السلام لباس خود را پوشید، و در محراب منتظر نشست، در این هنگام غلام مأمون وارد شد و گفت: امیر المؤمنین (!!) شما را احضار نموده است.

امام رضاعليه‌السلام کفش پوشیده و عبا بر دوش انداخت و حرکت نمود و به من هم امر فرمود که پشت سر آن حضرت بروم.

حضرت وارد خانه مأمون شد، در برابر آن لعین ظرفی از انگور و ظرفهایی از میوه های گوناگون بود، در دست آن ملعون خوشه انگوری

۶۸۰