قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۲

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام4%

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام نویسنده:
مترجم: محمد حسین رحیمیان
ناشرین: نشر حاذق
گروه: کتابخانه پیامبر و اهل بیت
صفحات: 928

جلد ۱ جلد ۲
  • شروع
  • قبلی
  • 928 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 63889 / دانلود: 6225
اندازه اندازه اندازه
قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام

قطره ای از دریای فضائل اهل البیت علیهما السلام جلد ۲

نویسنده:
ناشرین: نشر حاذق
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.


1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28

29

30

31

32

33

34

35

36

37

38

39

40

41

42

43

44

45

46

47

48

49

50

51

52

53

54

55

56

57

58

59

60

61

62

63

64

65

66

67

68

69

70

71

72

73

74

75

76

77

78

79

80

81

82

83

84

85

86

87

88

89

90

91

92

93

94

95

96

97

98

99

100

101

102

103

104

105

106

107

108

109

110

111

112

113

114

115

116

117

118

119

120

121

122

123

124

125

126

127

128

129

130

131

132

133

134

135

136

137

138

139

140

141

142

143

144

145

146

147

148

149

150

151

152

153

154

155

156

157

158

159

160

161

162

163

164

165

166

167

168

169

170

171

172

173

174

175

176

177

178

179

180

181

182

183

184

185

186

187

188

189

190

191

192

193

194

195

196

197

198

199

200

201

202

203

204

205

206

207

208

209

210

211

212

213

214

215

216

217

218

219

220

221

222

223

224

225

226

227

228

229

230

231

232

233

234

235

236

237

238

239

240

241

242

243

244

245

246

247

248

249

250

251

252

253

254

255

256

257

258

259

260

261

262

263

264

265

266

267

268

269

270

271

272

273

274

275

276

277

278

279

280

281

282

283

284

285

286

287

288

289

290

291

292

293

294

295

296

297

298

299

300

301

302

303

304

305

306

307

308

309

310

311

312

313

314

315

316

317

318

319

320

321

322

323

324

325

326

327

328

329

330

331

332

333

334

335

336

337

338

339

340

341

342

343

344

345

346

347

348

349

350

351

352

353

354

355

356

357

358

359

360

361

362

363

364

365

366

367

368

369

370

371

372

373

374

375

376

377

378

379

380

381

382

383

384

385

386

387

388

389

390

391

392

393

394

395

396

397

398

399

400

401

402

403

404

405

406

407

408

409

410

411

412

413

414

415

416

417

418

419

420

421

422

423

424

425

426

427

428

429

430

431

432

433

434

435

436

437

438

439

440

441

442

443

444

445

446

447

448

449

450

451

452

453

454

455

456

457

458

459

460

461

462

463

464

465

466

467

468

469

470

471

472

473

474

475

476

477

478

479

480

481

482

483

484

485

486

487

488

489

490

491

492

493

494

495

496

497

498

499

500

501

502

503

504

505

506

507

508

509

510

511

512

513

514

515

516

517

518

519

520

521

522

523

524

525

526

527

528

529

530

531

532

533

534

535

536

537

538

539

540

541

542

543

544

545

546

547

548

549

550

551

552

553

554

555

556

557

558

559

560

561

562

563

564

565

566

567

568

569

570

571

572

573

574

575

576

577

578

579

580

581

582

583

584

585

586

587

588

589

590

591

592

593

594

595

596

597

598

599

600

601

602

603

604

605

606

607

608

609

610

611

612

613

614

615

616

617

618

619

620

621

622

623

624

625

626

627

628

629

630

631

632

633

634

635

636

637

638

639

640

641

642

643

644

645

646

647

648

649

650

651

652

653

654

655

656

657

658

659

660

661

662

663

664

665

666

667

668

669

670

671

672

673

674

675

676

677

678

679

680

681

682

683

684

685

686

687

688

689

690

691

692

693

694

695

696

697

698

699

700

701

702

703

704

705

706

707

708

709

710

711

712

713

714

715

716

717

718

719

720

تو را سراغ ندارم، امیدوارم که در این گفته راست گو باشم، خداوند پاداش تو را سکونت در بهشت برین قرار دهد.

مقام تو در نزد من و نیز خدمت تو برای من در گرما و سرما و شب و روز، بر من پنهان نیست، از خداوند متعال می خواهم در روز قیامت که همه خلایق را جمع می نماید، تو را عنایتی از رحمتش دهد که همه خلایق برای مقام والای تو غبطه بخورند، که او شنونده دعاست.

۱۱۱۵ / ۱۶ در کتاب «مقتضب الأثر » می نویسد: مغیره بن محمّد مهلبی گوید:

یکی از شعرای نامی، بنام عبداللَّه بن ایّوب خریبی، اخلاص تامّی نسبت به امام رضاعليه‌السلام داشت.

وی اشعاری را پس از شهادت امام رضاعليه‌السلام سروده - البتّه ما همه اشعار را نقل نمی کنیم، بلکه آنچه اینجا مورد نیاز است، می آوریم - او در آن اشعار امام جوادعليه‌السلام را مورد خطاب قرار داده و می گوید:

یابن الذبیح ویابن عراق الثری

طابت أرومته وطاب عروقا

یابن الوصیّ وصیّ أفضل مرسل

أعنی النبیّ الصادق المصدوقا

ما لفّ فی خرق القوابل مثله

أسد یلفّ مع الخریق خریقا

یا أیّها الحبل المتین متی أعذ

یوماً بعقوله أجده وثیقا

أنا عائذ بک فی القیامه لائذ

أبغی لدیک من النجاه طریقا

لایسبقنی فی شفاعتکم غداً

أحد فلست بحبّکم مسبوقا

یابن الثمانیه الأئمّه غرّبوا

وأبا الثلاثه شرّقوا تشریقا

إنّ المشارق والمغارب أنتم

جاء الکتاب بذالکم تصدیقا

ای فرزند اسماعیل ذبیح! و ای فرزند رگه ها و ریشه های زمین! که اصل و ذات و رگ های تو پاک گردید.

ای فرزند جانشین بهترین پیامبران؛ یعنی حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که راستگو و تصدیق شده است.

تاکنون قابله ها مانند او را در خرقه نپیچیده اند، شیری که از شجاعت، طعمه

۷۲۱

خویش را به طعمه دیگری می پیچید.

ای ریسمان محکم و استوار! هر زمان که به آستانه خانه ات فرود آمده و به ریسمان محکمت چنگ زنم آن را محکم و قابل اطمینان می یابم.

من در روز رستاخیز به تو پناه می آورم و در پناه تو هستم؛ و راه نجات را از طریق تو می جویم.

فردای قیامت، برای شفاعت شما از من، کسی پیشی نخواهد گرفت؛ چرا که از من در محبّت شما سبقت گرفته نشده است.

ای فرزند پیشوایان هشتگانه ای که غروب کردند! و ای پدر بزرگوار سه امام همامی که ظاهر خواهند شد!(۱)

به راستی که شرق و غرب جهان شما هستید، و کتاب خداوند نیز این را برای شما تصدیق نموده است.(۲)

موعظه و اندرزی از امام جواد عليه‌السلام : (امام جوادعليه‌السلام در یک سخن زیبایی می فرماید: )

کیف یضیّع من اللَّه کافله؟ وکیف ینجو من اللَّه طالبه؟ ومن انقطع إلی غیر اللَّه وکّله اللَّه إلیه، ومن عمل علی غیر علم [ما] أفسد أکثر ممّا یصلح .(۳)

چگونه ضایع می شود، کسی که خداوند کفیل اوست؟

و چگونه نجات پیدا می کند کسی که خداوند در جست و جو و تعقیب اوست! هر کس به غیر خدا دل ببندد، خداوند او را به آن واگذارد.

هر کس بدون دانش کاری را انجام دهد، خرابکاری او از اصلاحش بیشتر می شود.

___________________

۱- علّامه مجلسیرحمه‌الله می فرماید: منظور از غروب «هشتگانه» شاید کنایه از وفات و شهادتشان می باشد، همان گونه که منظور از «تشریق سه گانه» کنایه از ظهور آن بزرگواران است. یا این که در معرض ظهور هستند. و «تغریب» کنایه از سکونت غالب آنان یا ولادتشان در شهرهای حجاز و یثرب است، که این شهرها نسبت به عراق در بخش غربی واقع هستند.

۲- مقتضب الأثر: ۵۰ و۵۱، بحار الأنوار: ۳۲۵/۴۹ ح ۷.

۳- بحار الأنوار: ۳۶۴/۷۸ ح ۵.

۷۲۲

بخش دوازدهم: مناقب حضرت امام هادیعليه‌السلام

قطره ای از دریای فضایل و مناقب پیشوای دهم، نور درخشان، ماه تابان صاحب شرف، کرامت، شکوه و بزرگواری حضرت علیّ بن محمّد، امام هادی صلوات اللَّه علیه

۷۲۳

۷۲۴

۱۱۱۶ / ۱ طبری در کتاب «الثاقب فی المناقب » در بخش معجزات امام هادیعليه‌السلام در مورد زنده کردن مردگان، می نویسد:

ابراهیم بن بلطون از پدرش نقل می کند که گفت: من یکی از دربانان متوکّل بودم، روزی پنجاه غلام از ناحیه خزر به او هدیه شد، او به من دستور داد تا آنها را تحویل گرفته و با آنان به نیکویی رفتار نمایم.

یکسال از این ماجرا گذشت، روزی من در دربار متوکّل بودم که ناگاه امام هادیعليه‌السلام وارد شد، وقتی حضرت در جایگاه خود نشست، متوکّل به من دستور داد که غلامان را وارد مجلس نمایم.

من دستور او را اجرا نمودم، وقتی آنان وارد شده و چشمشان به امام هادیعليه‌السلام افتاد، همگی به سجده افتادند.

چون متوکّل این صحنه را دید، نتوانست خود را کنترل کند و (از ناراحتی) خود را کشان کشان حرکت داد و پشت پرده پنهان شد، آنگاه امام هادیعليه‌السلام برخاست و از دربار خارج شد.

وقتی متوکّل متوجّه شد که امامعليه‌السلام مجلس را ترک فرمود، از پشت پرده بیرون آمد و گفت: وای بر تو ای بلطون! این چه رفتاری بود که غلامان انجام دادند؟

گفتم: سوگند به خدا! من نمی دانم؟

۷۲۵

گفت: از آنان بپرس.

من از غلامان پرسیدم: این چه کاری بود که کردید؟

گفتند: این آقایی که در اینجا حضور داشت، هر سال نزد ما می آید و ده روز کنار ما می ماند و دین را برای ما عرضه می کند، او جانشین پیامبر مسلمانان است.

وقتی متوکّل از این جریان با خبر شد، دستور داد همه غلامان را از دم تیغ گذرانده و به قتل برسانم.

من نیز فرمان او را اطاعت کرده و همه آنها را کشتم (!!)

شامگاهان خدمت امام هادیعليه‌السلام شرفیاب شدم، دیدم خادمش کنار درب ایستاده و به من نگاه می کند، وقتی مرا شناخت گفت: وارد شو!

من وارد شدم، دیدم امام هادیعليه‌السلام نشسته، رو به من کرد و فرمود:

ای بلطون! با آن غلامان چه کردند؟

عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! همه آنها را کشتند.

حضرت فرمود: همه آنها را کشتند؟

عرض کردم: آری، سوگند به خدا!

حضرت فرمود: أتحبّ أن تراهم؟ آیا دوست داری آنها را ببینی؟

عرض کردم: آری، ای فرزند رسول خدا!

امام هادیعليه‌السلام با دست مبارکش اشاره فرمود که: پشت پرده وارد شو!

من وارد شدم، ناگاه دیدم همه آن غلامان نشسته اند، در برابر آنان میوه هایی است که مشغول خوردن آنها هستند.(۱)

۱۱۱۷ / ۲ باز نویسنده مزبور در بخشمعجزات امام هادی عليه‌السلام در مورد ریگها و سنگها، می نویسد: ابو هاشم جعفری گوید:

همراه مولایم امام هادیعليه‌السلام در سامرّا برای استقبال عدّه ای از واردین،

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۲۹ ح ۱.

۷۲۶

به بیرون شهر رفتیم، ورود آنان تأخیر افتاد، به همین جهت، زیر انداز زین اسب را کناری فرش کردند تا حضرتش روی آن بنشیند، من نیز از مرکبم پایین آمده و در برابر حضرتش نشستم.

امامعليه‌السلام برای من سخن می فرمود، من از تنگدستی گله کردم.

حضرت با دست مبارکش به ریگهایی که در آنجا بود، اشاره کرد و مشتی از آن را به من عنایت نموده و فرمود:

إتّسع بهذا یا أباهاشم! واکتم ما رأیت .

ای ابا هاشم! با اینها زندگی خود را وسعت بده، و آنچه دیدی پنهان کن.

وقتی برگشتیم آن را با خود آوردم، چون دقّت کردم دیدم طلای سرخی که همانند آتش فروزان است.

زرگری را به خانه ام دعوت کردم و گفتم: این شمش را برای من ذوب کن. او ذوب کرد و گفت: طلایی بهتر از این ندیده ام، این طلا به شکل ریگ است، از کجا آورده ای؟ از این باشگفت تر ندیده ام.

(به جهت کتمان این امر به او) گفتم: این چیزی است که از روزگار دیرین پیرزنان ما، برای ما ذخیره کرده اند.(۱)

۱۱۱۸ / ۳ باز در همان منبع آمده است: ابو هاشم جعفری گوید:

سالی که «بغا » - یکی از فرماندهان متوکّل - به مکّه سفر کرده بود، من نیز به حجّ مشرّف شدم، وقتی به مدینه رسیدم، به منزل امام هادیعليه‌السلام رفتم، دیدم حضرتش سوار بر مرکب شده و به استقبال «بغا» می رود، سلام کردم، فرمود:

اگر می خواهی با ما بیا.

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۳۲ ح ۱، بحار الأنوار: ۱۳۸/۵۰ ح ۲۲. نظیر این روایت را راوندی در «الخرائج: ۶۷۳/۲ ح ۳» آورده است.

۷۲۷

من به همراه حضرتش به راه افتادم و از مدینه خارج شدیم، وقتی به بیرون شهر رسیدیم حضرت متوجّه غلامش شد و فرمود:

برو ببین اوایل لشکر می رسد یا نه؟

آنگاه رو به من کرد و فرمود:

أنزل بنا یا أباهاشم ؛ ای اباهاشم! با ما فرود آی.

من فرود آمدم، می خواستم چیزی از حضرتش بپرسم، ولی خجالت می کشیدم و از خجالت پایی جلو و پایی عقب می گذاشتم.

حضرت با تازیانه اش در روی زمین نقش انگشتر سلیمان را کشید، دیدم در آخرین حروفش نوشته شده: «بگیر»، و در دیگری نوشته شده: «کتمان کن»، و در سوّمی نوشته شده: «ببخش». آنگاه با تازیانه اش آن را کند و به من داد

وقتی نگاه کردم دیدم شمس نقره خالصی است که معادل چهارصد مثقال نقره دارد.

عرض کردم: پدر و مادرم فدایت! به راستی که سخت نیازمند بودم، می خواستم از حضرتت درخواست کنم، ولی خجالت می کشیدم و جلو و عقب می انداختم، خدا می داند که رسالات خویش را کجا قرار دهد.

آنگاه سوار شده (و حرکت کردیم).(۱)

۱۱۱۹ / ۴ باز در همان منبع آمده است: حسن بن محمّد بن جمهور عمی گوید: از یکی از دربانان متوکّل، بنام «سعید صغیر » شنیدم که می گفت:

روزی نزد سعید بن صالح دربان - که شیعه بود - رفتم، به او گفتم: ای ابا عثمان! من نیز از یاران تو گشتم، و هم عقیده و هم مرام تو شدم.

گفت: هیهات! (دور است که تو هم عقیده با ما شوی).

گفتم: چرا، به خدا سوگند! من از یاران شما هستم. گفت: چگونه؟

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۳۲ ح ۲.

۷۲۸

گفتم: از طرف متوکّل مأموریّت پیدا کردم که امام هادیعليه‌السلام را تحت نظر گرفته و کنترل کنم.

من طبق مأموریّت خود به خانه آن حضرت رفتم، دیدم او در حال نماز است، ایستادم تا نمازش به پایان رسید.

وقتی نمازش را تمام کرد رو به من نموده و با دست شریفش اشاره کرد و فرمود:

یا سعید! لایکفّ عنّی جعفر [ - أی المتوکّل الملعون - ] حتّی یقطع إرباً إرباً، إذهب واعزب ؛

ای سعید! این جعفر [- یعنی متوکّل ملعون - ] دست از من برنمی دارد تا این که قطعه قطعه شود، برو از او دوری گزین!

من با ترس و وحشت از خانه آن حضرت بیرون آمدم، چنان رعب و وحشت وجود مرا فرا گرفت که قابل توصیف نیست، وقتی به دربار متوکّل رسیدم، صدای شیون و ناله و خبر مرگ (کسی را) شنیدم، پرسیدم چه خبر است؟

گفتند: متوکّل کشته شده است.

(وقتی این معجزه را از حضرتش دیدم) از عقیده خود برگشته و به امامت آن حضرت معتقد شدم.(۱)

۱۱۲۰ / ۵ باز در همان منبع آمده است: حسن بن محمّد بن علی گوید:

در یکی از روزها شخصی گریه کنان به حضور امام هادیعليه‌السلام شرفیاب شد، در حالی که اعضای بدنش از ترس می لرزید به امامعليه‌السلام عرض کرد:

ای فرزند رسول خدا! حاکم فرزند مرا متّهم به پیروی از شما کرده و دستگیر نموده است، اینک او را به یکی از پاسبانان خود سپرده و دستور

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۳۹ ح ۳.

۷۲۹

داده که او را از بالای فلان کوه پرتاپ کرده و در زیر همان کوه دفنش کنند.

امام هادیعليه‌السلام فرمود:

تو چه می خواهی؟!

عرض کرد: آقا! آنچه یک پدر مهربان نسبت به فرزندش می خواهد.

فرمود:إذهب، فإنّ إبنک یأتیک غداً إذا أمسیت ویخبرک بالعجب من إفتراقه .

برو، فردا، به هنگام شب فرزندت می آید و در مورد جدایی خویش خبر شگفت انگیزی را به تو خواهد رساند.

آن شخص با خوشحالی از حضور امام هادیعليه‌السلام مرخص شد، فردا در واپسین لحظات روز، فرزندش در بهترین حال و زیباترین قیافه آمد، وی از دیدن فرزندش خوشحال شد و گفت: فرزندم! بگو ببینم چه شده است؟

گفت: پدرجان! فلان پاسبان مرا دستگیر نموده و به پای فلان کوه برد، ما از دیشب تا حال آنجا بودیم، او مأموریّت داشت که امشب را در آنجا بمانیم و فردا صبح مرا به بالای کوه برده و از آنجا به قبری که در پایین کوه کنده شده بود، پرت نماید.

برای این مأموریّت، چند نفر مأمور به جهت حفظ من گماشته بودند، من شروع به گریه کردم. ناگاه یک گروه ده نفره با چهره های زیبا سر رسیدند، آنان لباسهای پاک و تمیز بر تن کرده و با عطرهای خوشبو خود را خوشبو نموده بودند، که من تا حال همانند آنان را ندیده بودم. من آنها را می دیدم، ولی مأموران حکومت آنها را نمی دیدند، آنها رو به من کرده و گفتند: (چرا گریه می کنی؟) این همه گریه و بی صبری [و بیهوده گویی و التماس] برای چیست؟

گفتم: مگر این قبرِ آماده و این کوه بلند را نمی بینید؟ مگر نمی بینید که این مأموران بی رحم می خواهند مرا از بالای این کوه به آن قبر پرتاب

۷۳۰

نموده و در آنجا دفنم کنند؟

آنها گفتند: چرا، (می بینیم.) اگر ما آن فردی را که می خواهد تو را از بالای کوه پرت کند، به جای تو، از آن کوه پرت نماییم، می توانی خادم حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شوی؟

گفتم: آری، سوگند به خدا! در این حال آنان برخاسته و به سوی پاسبان رفتند و او را گرفته و به سوی کوه کشیدند، او فریاد می زد؛ ولی مأموران از همکارانش صدای او را نمی شنیدند و متوجّه نبودند، آنان او را به بالای کوه برده و از آنجا پرتاب نمودند، تمام مفصلهایش قطعه قطعه شد و به پای کوه رسید، یارانش متوجّه شده و به سویش دویدند، شروع به گریه و ضجّه نمودند و دست از من برداشتند.

من برخاستم، و آن ده نفر مرا از دست آنان نجات داده و همین الآن نزد تو آوردند، همینک آنان بیرون ایستاده و منتظر من هستند تا به کنار قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رفته و به خدمتگزاری آن حرم باصفا مشغول شوم.

(پدرش اجازه داده و) او (به سوی حرم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) حرکت کرد.

پدرش برخاست و به نزد امام هادیعليه‌السلام آمد، و جریان را گزارش داد، چندی نگذشت که خبر رسید که گروهی، آن پاسبان را گرفته و از بالای کوه پرتاب کرده و یارانش او را در همان قبر دفن کرده اند و آن جوانی که می خواستند در آن قبر دفن کنند، فرار کرده است.

در این هنگام امام هادیعليه‌السلام لبخندی زد و به آن شخص فرمود:

إنّهم لایعلمون ما نعلم ؛

آنچه را که ما می دانیم، آنان نمی دانند.(۱)

۱۱۲۱ / ۶ باز در همان منبع می خوانیم: یکی از دربانان متوکّل به نام زرّافه

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۴۳ ح ۳ (با اندکی اختلاف).

۷۳۱

می گوید: روزی مردی شعبده باز، از هندوستان نزد متوکّل آمد، او در شعبده بازی مهارت تامّی داشت که تا آن موقع نظیر او دیده نشده بود، خود متوکّل نیز شعبده بازی را دوست داشت، تصمیم گرفت توسّط آن شعبده باز امام هادیعليه‌السلام را شرمنده سازد. به همین جهت، به آن مرد گفت: اگر بتوانی او را شرمنده سازی، هزار دینار به تو جایزه می دهم.

روی این تصمیم مجلسی ترتیب داده و امام هادیعليه‌السلام نیز دعوت شد، مجلس آماده شد، سفره غذا را گستردند و متوکّل نشست، من نیز کنار او نشستم، و حضّار همه نشستند، امام هادیعليه‌السلام نیز تشریف فرما شد، سمت چپ حضرت یک پشتی بود که روی آن تصویر شیری نقش شده بود، شعبده باز کنار همان پشتی نشست.

در سفره نان های نازکی بود که از قبل آماده کرده بودند، وقتی حضرت دستش را دراز کرد تا نانی بردارد، شعبده باز کاری کرد که نان در هوا پرید، حضرت خواست نان دیگری بردارد باز آن مرد، همان کار را کرد، دست به نان سوّمی گذاشت باز هم نان را به هوا پراند، حاضرین خندیدند.

در این موقع، امام هادیعليه‌السلام دست مبارکش را به تصویر شیری که در پشتی بود، زد و فرمود:

خذیه؛ این مرد را بگیر!

ناگاه شیر نمایان شده و شعبده باز را بلعید و به همان جای سابق خود برگشت و در پشتی قرار گرفت.

همه حاضرین از این کار در حیرت فرو رفتند، امام هادیعليه‌السلام برخاست برود، متوکّل گفت: از شما درخواست می کنم که بنشین و این مرد را برگردان.

امام هادیعليه‌السلام فرمود:

واللَّه! لاتراه بعدها، [أ] تسلّط أعداء اللَّه علی أولیاء اللَّه ؟!

۷۳۲

به خدا قسم! دیگر او را نخواهی دید (آنگاه رو به متوکّل کرد و فرمود: ) آیا دشمنان خدا را بر دوستان او مسلّط می کنی؟

حضرت این بفرمود و از مجلس بیرون رفت، و آن مرد نیز پس از آن دیده نشد.(۱)

۱۱۲۲ / ۷ مسعودی در «مروج الذهب » می نویسد: ابو دعامه گوید:

در ایّامی که امام هادیعليه‌السلام در اثر زهر ستم مسموم و بیمار شده بود که عاقبت در اثر همان بیماری به شهادت رسید، به عیادت حضرتش شرفیاب شدم. وقتی پس از عیادت تصمیم گرفتم مرخص شوم، حضرت فرمود:

ای ابا دعامه! به سبب این عیادت، حقّی بر من پیدا کردی، نمی خواهی با حدیثی تو را شاد و مسرور نمایم؟

عرض کردم: چرا، ای فرزند رسول خدا! به راستی که من چه قدر شایق و نیازمند این لطف شما هستم.

فرمود: پدرم امام جوادعليه‌السلام از پدرش امام رضاعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امام کاظمعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امام صادقعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امام باقرعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امام سجّادعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امام حسینعليه‌السلام ، آن حضرت از پدرش امیر مؤمنان علی بن ابی طالبعليهما‌السلام نقل کرده که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود: یا علی! بنویس.

عرض کردم: چه بنویسم؟

فرمود: بنویس:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم، الإیمان ما وقّر فی القلوب، وصدّقته الأعمال، والإسلام ما جری علی اللسان، وحلّت به المناکحه .

بنام خداوند بخشنده مهربان، ایمان چیزی است که در دلها استوار گردد و اعمال و رفتار شخص آن را تصدیق نماید. و اسلام آن است که فقط بر زبان جاری گشته و به سبب آن ازدواج حلال شود.

___________________

۱- الثاقب فی المناقب: ۵۵۵ ح ۱۵. این روایت به صورت اختصار در «الصراط المستقیم: ۲۰۳/۲ ح ۷» نقل شده است.

۷۳۳

ابو دعامه گوید: من عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! نمی دانم کدامیک از این دو نیکوترند؟ حدیث یا سلسله سند آن؟

فرمود:

إنّها لصحیفه بخطّ علیّ بن أبی طالب عليه‌السلام وإملاء رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نتوارثها صاغراً عن کابر .

همانا این صحیفه ای است به خط مبارک علیّ بن ابی طالبعليه‌السلام و املای رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم که برای خاندان ما از بزرگ به کوچک به یادگار مانده است.(۱)

۱۱۲۳ / ۸ قطب راوندی در کتاب «الخرائج » می نویسد:

محمّد بن حسن بن اشتر علوی گوید: دوران کودکی را می گذراندم، به همراه پدرم با عدّه ای از افراد لشکری و کشوری و گروهی از آل ابوطالب و بنی عبّاس کنار درب متوکّل بودیم، مرسوم بود وقتی امام هادیعليه‌السلام وارد می شد همه مردم به احترام آن حضرت از اسب پیاده می شدند.

یکی از افراد به این امر اعتراض کرد و گفت: چرا ما به خاطر این جوان از مرکب پیاده می شویم؟ در حالی که او نه شرافتش از ما بیشتر است و نه از نطر سنّی از ما بزرگ تر است و نه از ما دانشمندتر است؟

همگی گفتند: آری، سوگند به خدا! دیگر به احترام او از مرکب پیاده نخواهیم شد.

ابو هاشم جعفری رو به آنان کرده و در ردّ سخن آنها گفت: سوگند به خدا! وقتی او را دیدید با کوچکی و خواری پیاده خواهید گشت.

دیری نگذشت که امام هادیعليه‌السلام تشریف آورد، وقتی چشمشان به حضرت افتاد همگی به احترام او از مرکب پیاده شدند.

ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: مگر شما نبودید که تصمیم داشتید که

___________________

۱- بحار الأنوار: ۲۰۸/۵۰ ضمن ح ۲۲.

۷۳۴

دیگر به احترام او پیاده نشوید؟ چه شد که پیاده شدید؟

آنان گفتند: به خدا قسم! ما بر خودمان تسلّط نداشتیم، و بی اختیار از مرکبها پیاده شدیم.(۱)

۱۱۲۴ / ۹ باز در همان منبع آمده است: احمد بن عیسی کاتب گوید:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در عالم خواب دیدم که گویی در خانه ما خوابیده است، دیدم که مشتی خرما به من عنایت فرمود که بیست و پنج دانه بود.

چندی نگذشت که دیدم امام هادیعليه‌السلام با یک راهنما به روستای ما آمد، راهنما آن حضرت را در خانه ما اسکان داد و هر روز شخصی را می فرستاد و از من علوفه می گرفت، روزی از من پرسید: چقدر از ما طلب کاری؟

گفتم: من از شما پول نمی خواهم.

او گفت: میل داری نزد این علوی بروی و بر او سلام کنی؟

گفتم: بدم نمی آید.

من به خدمت حضرتش شرفیاب شده عرض کردم: در این روستا افراد زیادی از یاران و دوستداران شما زندگی می کنند، اگر دستور بفرمایید می توانم به حضورتان احضارشان کنم. فرمود:

(لازم نیست) این کار را انجام ندهید.

عرض کردم: ما انواع خرماهای خوب و عالی داریم، اگر اجازه بفرمایید، مقداری به حضورتان بیاورم.

فرمود:إن حملت شیئاً [لم] یصل إلیّ، ولکن احمله إلی القائد، فإنّه سیبعث إلیّ منه .

اگر خودت بیاوری به من نمی رسد، ولی به این راهنما بده، او مقداری از آن را برای ما می آورد.

من از انواع خرماها برای راهنما دادم، ولی خودم نیز از نوع بهترش را

___________________

۱- الخرائج: ۶۷۵/۲ ح ۷، بحار الأنوار: ۱۳۷/۵۰ ح ۲۰.

۷۳۵

در جیبم گذاشته و یک ظرف کوچک نیز کره برداشتم و به خدمتش بردم، راهنما به من گفت: آیا دوست داری نزد صاحبت بروی؟

گفتم: آری. من به حضورش مشرّف شدم، دیدم از خرمایی که به راهنما داده بودم، مقداری در برابر حضرت قرار دارد، من هم خرما و کره ای که با خود آورده بودم بیرون آودم و در برابرش گذاشتم.

حضرت مشتی از آن خرماها را برداشت و به من داد و فرمود:

لو زادک رسول اللَّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لزدناک .

اگر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیشتر مرحمت کرده بود، ما هم بیشتر می دادیم.

وقتی خرماها را شمردم دیدم همچنان که در خواب دیده بودم بیست و پنج دانه است نه کم و نه زیاد.(۱)

۱۱۲۵ / ۱۰ باز در همان کتاب آمده است: ابو محمّد بصری از ابو العبّاس، دایی فرزند کاتب ابراهیم بن محمد نقل می کند و می گوید:

ما در مورد امامت امام هادیعليه‌السلام سخن می گفتیم که ابو العبّاس رو به من کرد و گفت: ای ابو محمّد! من در این مورد به چیزی اعتقاد نداشتم، و همواره به برادرم و همچنین کسانی که قایل به امامت او بودند شدیداً خورده می گرفتم و آن ها را مذمّت نموده و به آنان دشنام می دادم، تا این که روزی در میان گروهی قرار گرفتم که از طرف متوکّل مأموریّت پیدا کردیم تا امام هادیعليه‌السلام را احضار نماییم.

ما به سوی مدینه حرکت کرده و وارد شهر مدینه شدیم. وقتی به حضورش رسیدیم طبق مأموریّت قرار بر حرکت شد، به راه افتادیم، و منزلها را پشت سر گذاشته و سیر نمودیم، تا این که به منزلی رسیدیم، روزی تابستانی و هوا خیلی گرم بود، از حضرتش خواستیم که در آن

___________________

۱- الخرائج: ۴۱۱/۱ ح ۱۶، بحار الأنوار: ۱۵۳/۵۰ ح ۳۹.

۷۳۶

منزل فرود آییم.

فرمود: نه.

ما از آن منزل رد شدیم، و هنوز چیزی نخورده و ننوشیده بودیم، گرما افزایش یافت و گرسنگی و تشنگی بر ما چیره شد، در این حال ما به منطقه ای رسیدیم که صحرای کویری بود، چیزی دیده نمی شد، نه آبی داشت و نه سایه ای که استراحت کنیم، ما همگی به آن حضرت چشم دوخته و به او نگاه می کردیم.

در این حال حضرت رو به ما کرد و فرمود:

چه شده؟ گمان می کنم که گرسنه و تشنه هستید؟

گفتیم: آری، سوگند به خدا! ای آقای ما! به راستی که خسته شده ایم.

فرمود: در اینجا فرود آیید و بخورید و بیاشامید.

من از این سخن آن حضرت در شگفت شدم، چرا که ما در صحرای کویری بودیم که عاری از آب و علف بود، و نه سایه درختی که ما در زیر سایه آن استراحت کنیم، نه چشمه آبی.

وقتی کمی تأمّل کردیم، حضرت فرمود:

شما را چه شده؟ فرود آیید.

من به سرعت گروه را نگه داشتم تا مرکبها را بخوابانند، ناگاه متوجّه شدم، دو تا درخت بزرگی است که گروه زیادی می توانند در زیر سایه آنها استراحت کنند - و این در صورتی بود که من آن منطقه را می شناختم که منطقه ای وسیع و کویری بود - و متوجّه چشمه آبی شدم که بر روی زمین جاری است و آب گوارا و خنکی داشت.

ما از مرکبها فرود آمده و در آنجا اطراق کردیم، غذا میل نموده و آب خوردیم و استراحت نمودیم.

البتّه در میان ما کسانی بودند که بارها از آنجا عبور کرده بودند، در آن

۷۳۷

موقع شگفتی هایی از دلم خطور کرد، من با دقّت به آن حضرت می نگریستم و مدّتی در مورد حضرتش به فکر فرو می رفتم، وقتی متوجّه شدم، دیدم حضرت تبسّم نمود و روی مبارک از من برگرداند.

با خودم گفتم: به خدا قسم! قطعاً تحقیق خواهم کرد که او چگونه شخصیتی است؟

نزدیکی هایی که می خواستیم حرکت کنیم برخاستم پشت درخت رفته و شمشیرم را در زیر خاک پنهان کردم و دو سنگ به عنوان علامت روی آن گذاشتم، آنگاه خود را تطهیر نموده و برای نماز وضو گرفتم.

امام هادیعليه‌السلام رو به ما کرد و فرمود:

استراحت کردید؟ گفتیم: آری.

فرمود: بسم اللَّه، کوچ کنید!

ما از آن منطقه بار بسته و کوچ کردیم، وقتی ساعتی راه رفتیم، من برگشتم آن علامتی که در آن مکان گذاشته بودم، پیدا کردم؛ ولی خبری از آن درختان و چشمه آب نبود، گویی خداوند متعال در آن منطقه اصلاً چیزی نیافریده بود، نه درختی، نه آبی، نه سایه ای و نه رطوبتی!

من از این مسأله در شگفت شده و دستانم را به سوی آسمان بلند نموده و از خداوند خواستم که مرا بر محبّت آن حضرت و نیز در ایمان به او و شناختش ثابت قدم و استوار نماید، آنگاه به دنبال قافله حرکت نموده و خودم را به آنان رساندم.

وقتی خدمت حضرتش رسیدم، امام هادیعليه‌السلام رو به من کرد و فرمود:

ای ابو العباس! بررسی کردی؟

عرض کردم: آری، ای آقای من! به راستی که من در این امر تردید داشتم؛ ولی اینک من در پیش خودم به واسطه شما بی نیازترین مردم در دنیا و آخرت هستم.

۷۳۸

فرمود:هو کذلک، هم معدودون (۱) معلومون لایزید رجل ولا ینقص .

آری، چنین است، شیعیان ما افراد شمرده شده و شناخته شده هستند که نه شخصی از آنها کم می شود و نه زیاد.(۲)

۱۱۲۶ / ۱۱شیخ صدوق قدس‌سره در «کمال الدین » می نویسد: فاطمه، دختر محمّد بن هیثم گوید:

من در خانه امام هادیعليه‌السلام بودم، موقع تولّد جعفر، فرزند امام هادیعليه‌السلام بود، دیدم همه اهل خانه از تولّد او خوشحال و مسرور هستند، ولی امام هادیعليه‌السلام از این امر خوشحال و مسرور نبود.

عرض کردم: آقای من! چرا شما به خاطر این مولود خوشحال و مسرور نیستید؟ فرمود:

یهوّن علیک أمره، فإنّه سیضلّ خلقاً کثیراً .

امر او بر تو آسان خواهد شد، چرا که توسّط او عدّه زیادی از مردم گمراه خواهند شد(۳) .(۴)

۱۱۲۷ / ۱۲علیّ بن محمّد نوفلی گوید: از امام هادیعليه‌السلام شنیدم که می فرمود:

إسم اللَّه الأعظم ثلاثه وسبعون حرفاً، وإنّما کان عند آصف منه حرف واحد، فتکلّم به فانخرقت له الأرض فیما بینه وبین سبا، فتناول عرش بلقیس حتّی صیّره إلی سلیمان، ثمّ بسطت له الأرض فی

___________________

۱- علّامه مجلسیرحمه‌الله می گوید: منظور از این که «آنان افراد شمرده شده اند» یعنی: شیعیان ما افراد شمرده شده اند و تو نیز از آنان هستی.

۲- الخرائج: ۴۱۵/۱ ح ۲۰، بحار الأنوار: ۱۵۶/۵۰ ح ۴۵.

۳- گفتنی است که او همان جعفر کذّاب است که پس از برادرش امام حسن عسکریعليه‌السلام ادّعای امامت نمود، در حالی که می دانست فرزند آن حضرت، امام مهدی (ارواحنا فداه)، امام می باشدو بدین وسیله گروهی از مردم گمراه شدند. (مترجم)

۴- کمال الدین: ۳۲۱/۱ ذیل ح ۲، بحار الأنوار: ۲۳۱/۵۰ ح ۵ و ۱۷۶ ضمن ح ۵۵. این روایت را اربلی در کشف الغمّه: ۳۸۵/۲ (با اندکی تفاوت) نقل کرده است.

۷۳۹

أقلّ من طرفه عین، وعندنا منه إثنان وسبعون حرفاً، وحرف واحد عند اللَّه عزّوجلّ استأثر به فی علم الغیب .

اسم اعظم خداوند متعال هفتاد و سه حرف است که نزد آصف بن برخیا فقط یک حرف بود که با خواندن آن، زمین میان او و ملکه سبا درنوردیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان پیامبرعليه‌السلام آورد، آنگاه زمین گسترده گردید، و این در کمتر از یک چشم برهم نهادن صورت گرفت. ولی از آن اسم اعظم در نزد ما هفتاد و دو حرف است و یک حرف آن نزد خداوند متعال است که آن را در علم غیب خویش برگزیده است.(۱)

۱۱۲۸ / ۱۳ در کتاب «مناقب » آمده است: سلیمه کاتب گوید:

یکی از خطبای متوکّل ملقّب به «هریسه»، به متوکّل گفت: کسی با تو آن گونه که تو در مورد علیّ بن محمّدعليهما‌السلام رفتار می نمایی، رفتار نمی کند، وقتی او وارد خانه تو می شود همه به او خدمت می نمایند، و همواره برای ورود او پرده را کنار می زنند.

متوکّل به همه درباریان دستور داد که دیگر برای آن حضرت خدمتی نکرده و پرده را کنار نزنند، کسی خبر داد که علیّ بن محمّدعليهما‌السلام وارد خانه می شود، پس کسی بر آن حضرت خدمت نکرد و پرده را در برابرش کنار نزد، وقتی که امام هادیعليه‌السلام وارد شد، بادی وزیده و پرده را کنار زد و حضرت وارد شد و موقع خروج هم، چنین شد.

متوکّل گفت: پس از این برای او پرده را کنار بزنید، دیگر نمی خواهم باد برای او پرده را کنار بزند.(۲)

۱۱۲۹ / ۱۴ مسعودی در «مروج الذهب » می نویسد: به متوکّل گزارش دادند که امام هادیعليه‌السلام در منزلش نامه ها و اسلحه هایی است که شیعیان قم برایش

___________________

۱- کشف الغمّه: ۳۸۵/۲، بحار الأنوار: ۱۷۶/۵۰ ضمن ح ۵۵.

۲- المناقب: ۴۰۶/۴، بحار الأنوار: ۲۰۳/۵۰ ح ۱۲.

۷۴۰

فرستاده اند و او تصمیم دارد بر علیه دولت و حکومت متوکّل قیام نماید.

متوکّل عدّه ای از مأموران ترک را به خانه حضرت اعزام کرد، آنان شبانه به خانه حضرتش هجوم آورده و همه جای خانه را تفتیش کرده و چیزی نیافتند، آنها امامعليه‌السلام را تنها در اتاقی دیدند که در به روی خود بسته و لباس پشمینه ای بر تن دارد و بر روی ریگها و سنگریزه ها نشسته و به عبادت خداوند متعال و قرائت آیاتی از قرآن مشغول است.

امام هادیعليه‌السلام را با همان حال به نزد متوکّل بردند و به او گفتند: در خانه وی چیزی نیافتیم، جز آن که دیدیم رو به قبله نشسته و مشغول قرائت قرآن بود.

متوکّل که مجلس شرابی تشکیل داده و نشسته بود، و جام شرابی در دستش بود، وقتی حضرت را دید هیبت و جلالت حضرتش او را فراگرفت و بی اختیار او را بزرگ شمرده و تعظیم نمود و در کنار خودش جای داد، آن لعین جامی که در دستش بود به آن حضرت تعارف کرد.

امام هادیعليه‌السلام فرمود:

واللَّه! ما یخامر لحمی ودمی قطّ، فاعفنی .

سوگند به خدا! هرگز گوشت و خونم با چنین چیزی آمیخته نشده، عذر مرا بپذیر.

متوکّل عذر حضرت را پذیرفت و دست از او برداشت، آنگاه گفت: شعری بخوان! حضرت فرمود:

من کم شعر می خوانم.

گفت: باید بخوانی.

امام هادی این اشعار را خواند:

باتوا علی قلل الأجبال تحرسهم

غُلب الرجال فلم تنفعهم القلل

۷۴۱

واستنزلوا بعد عزّ من معاقلهم

وأسکنوا حفراً یا بئسما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم

أین الأساور والتیجان والحُلل

أین الوجوه الّتی کان منعّمه

من دونها تضرب الأستار والکلل؟

فأفصح القبر عنهم حین سائله

تلک الوجوه علیها الدود تنتقل

قد طال ما أکلوا دهراً وقد شربوا

وأصبحوا الیوم بعد الأکل قد اُکلوا

بر قلّه های کوهها، شب را به روز آوردند در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند؛ ولی قلّه ها نتوانستند آنها را از خطر مرگ نجات دهند.

آنان پس از عزّت از جایگاه های امن خویش به پایین کشیده شدند و در گودیهای گور جایشان دادند، به چه جایگاه ناپسندی فرود آمدند!

آنگاه که آنان در گورها دفن شدند فریادگری، فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و لباس های فاخر؟

کجاست آن چهره هایی که به ناز و نعمت پروریده شدند و به خاطر آنها پرده ها می آویختند؟

گور به جای آنان با زبان فصیح پاسخ می دهد: اکنون بر آن چهره ها، کرمها راه می روند.

آنان روزگاری به خوردن و آشامیدن مشغول بودند، ولی اینک خودشان خورده می شوند.

راوی می گوید: وقتی متوکّل این اشعار را شنید، منقلب شد و گریست به گونه ای که ریشش از اشک چشمش تر شد، حاضران در مجلس نیز گریستند، آنگاه متوکّل چهار هزار دینار به امام هادیعليه‌السلام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزلش باز گرداند.

کراجکیرحمه‌الله در کتاب «کنز » در ادامه این روایت، چنین می نویسد:

وقتی متوکّل این اشعار را شنید دگرگون شد و جام شراب بر زمین زد و مجلس عیش و نوشش در این روز بهم ریخت.(1)

___________________

1- بحار الأنوار: 211/50 ذیل ح 24.

۷۴۲

1130 / 15 در کتاب «الصراط المستقیم » می نویسد: (احمد بن هارون گوید:

من خدمت امام هادیعليه‌السلام بودم،) حضرت از اسب فرود آمد تا چیزی بنویسد، در این هنگام اسب سه بار شیهه کشید.

امام هادیعليه‌السلام به زبان فارسی به او فرمود:

برو فلان جا، بول و غایط نموده و برگرد.

اسب چنین نمود.

من شاهد این صحنه بودم، شیطان در دلم وسوسه نمود و این امر را بزرگ شمردم، در این حال امام هادیعليه‌السلام رو به من کرد و فرمود:

لایعظّم علیک إنّما أعطی اللَّه آل محمّد عليهم‌السلام أکبر ممّا أعطی داود وسلیمان .

این امر را بزرگ نشمار، چرا که خداوند برای آل محمّدعليهم‌السلام بزرگتر از آنچه به حضرت داوود و سلیمانعليهما‌السلام داده، عنایت فرموده است.(1)

1131 / 16 دانشمند عالی مقام، علیّ بن عیسی اربلی در کتاب «کشف الغمّه» می نویسد: فتح بن یزید گرگانی گوید:

هنگامی که از مکّه به سوی خراسان می رفتم، در راه با امام هادیعليه‌السلام همسفر شدم، آن حضرت نیز عازم عراق بود، شنیدم که حضرت می فرمود:

من اتّقی اللَّه یتّقی، ومن أطاع اللَّه یطاع .

هر کس از خدا بترسد، دیگران از او خواهند ترسید، و هر که از خداوند اطاعت نماید، دیگران از او اطاعت خواهند کرد.

از این کلام حضرت خوشم آمد و میل داشتم که خدمتش شرفیاب شوم، به حضورش شتافته و سلام عرض کردم، آن حضرت پاسخ سلام مرا داد و اجازه فرمود که در محضرش بنشینم، وقتی نشستم نخستین

___________________

1- الصراط المستقیم: 204/2 ح 12.

۷۴۳

سخنی که ایراد نمود این که فرمود:

یا فتح! من أطاع الخالق لم یبال بسخط المخلوق، ومن أسخط الخالق فأیقن أن یحلّ به الخالق سخط المخلوق .

وإنّ الخالق لایوصف إلّا بما وصف به نفسه، وأنّی یوصف الخالق الّذی یعجز الحواسّ أن تدرکه، والأوهام أن تناله، والخطرات أن تحدّه، والأبصار عن الإحاطه به .

ای فتح! هر کس فرمانبر آفریدگار باشد از خشم بندگان مخلوق نمی هراسد، و هر کس خداوند آفریدگار را به خشم آورد پس به یقین بداند که روزی گرفتار خشم بندگان مخلوق خواهد شد.

به راستی که آفریدگار جز بدانچه خویشتن را وصف نموده نمی توان توصیف کرد، چگونه توصیف می شود آفریدگاری که حواس از درک او، اوهام از رسیدن به او، اندیشه ها از حد و وصف او و دیدگان از احاطه به او ناتوان هستند.

او از وصف، توصیف کنندگان فراتر، از ستایش ستایش گران والاتر است، در عین نزدیکی دور، و در عین دور بودن نزدیک است، پس او در نزدیک بودنش دور و در دوری اش نزدیک است، او چگونگی را به وجود آورده و نمی توان گفت: چگونه است؟ مکان را آفریده و ایجاد نموده و نمی توان گفت: کجاست؟ چرا که او منزّه است از این که دارای چگونگی و مکان باشد.

او یگانه، یکتا، بی نیاز از همه چیز است، نه فرزندی دارد و نه زاییده شده و نه همتایی دارد، پس جلال و عظمت او والاست.

آری، خدا را نمی توان وصف کرد، بلکه به کنه و حقیقت حضرت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیز نمی توان راه یافت و وصف کرد، چرا که خداوند جلیل، نام آن حضرت را با نام مبارک خویش قرین کرده، و او را در عطاء و بخشندگی خود شریک نموده و پاداش کسی را که از او فرمان برد همانند پاداش مطیع خود قرار داده، آنجا که می فرماید:

۷۴۴

( وَما نَقَمُوا إِلّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ ) (1) .

«و آنان انتقام نگیرند جز آن هنگام که خداوند و رسول او آنان را از فضل خودش بی نیاز ساختند».

و در جای دیگر به نقل از سخن اشخاصی را که از فرمان او سر باز زدند و در میان طبقات آتش و پوششهای قطران مورد شکنجه و عذابند، می گویند:( یالَیْتَنا أَطَعْنَا اللَّهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولا ) (2) ؛

«ای کاش! خدا و پیامبر را اطاعت کرده بودیم».

یا چگونه می توان کسانی را که خداوند بزرگ، اطاعت آنان را مقرون اطاعت پیامبرش کرده، وصف نمود؟ آنجا که می فرماید:

( أَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ وَأُولی الْأَمْرِ مِنْکُمْ ) (3) ؛

«اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر را و صاحبان امر را».

و در جای دیگر می فرماید:( وَلَوْ رُدُّوهُ إِلَی الرَسُولِ وَإِلی اُولی الْأَمْرِ مِنْهُمْ ) (4) ؛ «اگر آن را به پیامبر و پیشوایان بازگردانند».

و در مورد دیگر می فرماید:( إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها ) (5) ؛ «خداوند به شما فرمان می دهد که امانتها را به صاحبانش بدهید».

و می فرماید:( فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ ) (6) ؛ «اگر نمی دانید از آگاهان بپرسید».

یا فتح! کما لایوصف الجلیل جلّ جلاله، والرسول [و] الخلیل، وولد البتول؛ فکذلک لایوصف المؤمن المسلّم لأمرنا .

ای فتح! همان گونه که خداوند بزرگ، پیامبر [و] خلیل و فرزندان حضرت زهرای بتولعليها‌السلام را نمی توان وصف نمود؛ همان گونه مؤمنی را که تسلیم امر ماست نمی توان وصف نمود.

بنابراین، پیامبر ماصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برترین پیامبران و خلیل ما، برترین خلیلان، و

___________________

1- سوره توبه، آیه 74.

2- سوره احزاب، آیه 66.

3- سوره نساء، آیه 58 83 59.

4- سوره نساء، آیه 58 83 59.

5- سوره نساء، آیه 58 83 59.

6- سوره نحل، آیه 43.

۷۴۵

جانشین و وصی آن حضرت، گرامی ترین اوصیا است، نامهای مبارک آنان برترین نامها، و کنیه آنان بهترین و شیرین ترین کنیه هاست.

اگر قرار بر این بود که جز افراد همگون، با ما همنشینی نکنند، کسی را توان همنشینی با ما نبود و اگر جز همگون بر ازدواج ما نبود، کسی را یارای ازدواج با ما نبود.

(آری،) آنان متواضع ترین مردم از جهت تواضع و فروتنی، بزرگترین آنان از جهت حلم و بردباری، بخشنده ترین آنان از جهت بخشش و سخاوتمندی، و محکم ترین آنان از جهت پناهگاه هستند. جانشینان آن دو بزرگوار، دانش آنها را به ارث برده اند. پس امر را بر آنان برگردان و تسلیم آنان شو، خداوند تو را به مرگ آنان بمیراند و به زندگی آنان زنده نماید.

آنگاه فرمود: اگر می خواهی مرخصی، خدایت رحمت کند.

فتح گوید: من از محضرش مرخص شدم، فردای آن روز خدمتش شرفیاب گشته، سلام کردم، جواب عنایتم فرمود.

عرض کردم: ای فرزند رسول خدا! اجازه می فرمایید پرسشی که از دیشب مرا به خود مشغول نموده، بپرسم؟ فرمود:

بپرس، اگر خواستم توضیح می دهم و اگر خواستم، پاسخ نمی گویم، پس نظریه ات را تصحیح کن و در پرسشت استوار باش و با دقّت تمام، به پاسخ گوش کن و پرسش را مشکل و مشتبه مکن که خود و پاسخگو را در زحمت اندازی، چرا که یاد دهنده و یاد گیرنده در رشد و هدایت شریکند و هر دو مأمور به نصیحت هستند، و از غش و فریب باز داشته شده اند.

وأمّا الّذی اختلج فی صدرک لیلتک فإن شاء العالم أنبأک، إنّ اللَّه لم یظهر علی غیبه أحداً إلّا من ارتضی من رسول .

فکلّ ما کان عند الرسول کان عند العالم، وکلّ ما اطّلع علیه الرسول فقد اطّلع أوصیاءَه علیه لئلّا تخلو أرضه من حجّه یکون معه علم یدلّ علی صدق مقالته، وجواز عدالته .

۷۴۶

ولی آنچه که دیشب به فکر تو رسیده اگر امام بخواهد، تو را از آن آگاه می سازد، چرا که خداوند کسی را از علم غیب خویش آگاه نفرموده جز فرستادگانی را که برگزیده است(1) .

پس هر چه نزد پیامبر هست، نزد امام نیز هست و از هر چیزی که پیامبر آگاه است اوصیا و جانشینان او نیز آگاه هستند، تا آنکه زمین او، از حجّت و راهنما خالی نماند، حجّتی که دارای دانشی است که بیانگر صدق گفتار او و جواز عدالت اوست.

ای فتح! شاید شیطان بخواهد تو را گرفتار اشتباه نماید و در آنچه به تو گفتم وسوسه کند و در مورد موضوعاتی که به تو خبر دادم به شک و تردید بیندازد، تا از راه خدا و صراط مستقیم منحرف نماید و بگویی: اگر یقین کنم آنان دارای چنین مقاماتی هستند پس آنان خدایان هستند.

معاذ اللَّه! آنان آفریده، پرورش یافته و فرمان بردار خداوند متعال هستند، در برابر او متواضع و فروتن و به او رغبت دارند، وقتی شیطان با این گونه وسوسه ها تو را وسوسه نمود او را با آنچه یاد دادم، ریشه کن ساز.

فتح گوید: عرض کردم: قربانت گردم، مشکلم را حل نمودی و وسوسه شیطان ملعون را با این توضیحات از بین بردی، او در دل من وسوسه نموده بود که شما خدایان هستید.

فتح گوید: وقتی امام هادیعليه‌السلام این سخن را از من شنید، سر به سجده گذاشت و در سجده می فرمود:

راغماً لک یا خالقی! داخراً خاضعاً ؛

آفریدگارا! من برای تو به خاک افتادم و با فروتنی سر به خاک گذاشتم.

حضرت پیوسته در این حال بود تا این که شب به پایان رسید.

آنگاه فرمود: ای فتح! نزدیک بود که هلاک شده و دیگران را به هلاکت بیندازی، به حضرت عیسیعليه‌السلام ضرری نرسید در آن موقع که افرادی از

___________________

1- اشاره به فرمایش خداوند متعال است که می فرماید:( عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً ( 26 ) إلّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ ) ؛ «دانای غیب اوست، پس هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمی سازد؛ جز فرستادگانش که آنان را برگزیده است». سوره جنّ، آیه 26 و 27

۷۴۷

نصارا به جهت عقاید باطلشان (در مورد آن حضرت) به هلاکت رسیدند، اگر می خواهی می توانی مرخص شوی، خدای رحمتت کند.

فتح گوید: من با خوشحالی از محضرش مرخص شدم، چرا که خداوند وسوسه های شیطان را از من دفع نموده بود و نسبت به آن بزرگواران شناخت خوبی پیدا کرده بودم، و به خاطر این امر، خدای را حمد و سپاس می نمودم.

من در این مسافرت، در منزل دیگری به حضور آن حضرت شرفیاب شدم، آن حضرت تکیه داده بود، در برابرش مقداری گندم برشته بود، که آن حضرت آنها را مخلوط می نمود، این بار شیطان مرا وسوسه نمود که امام نباید چیزی بخورد و بیاشامد! چرا که این آفت است و امام آفت پذیر نیست. همین که این امر از ذهنم خطور کرد، حضرت فرمود:

ای فتح! بنشین. ما از پیامبران اسوه و الگو گرفته ایم، آنان می خوردند و می آشامیدند، و در بازارها راه می رفتند، هر جسمی نیازمند غذاست جز آفریدگار رازق؛ چرا که او پدید آورنده اجسام است، او پدید نیامده، محدود نیست و هرگز قابل فزونی و کاستی نیست، ذات او از آنچه ذات اجسام ترکیب یافته پاک و منزّه است. او یگانه، یکتا و بی نیازی است که نه زاده و نه زاییده شده و نه همتایی دارد.

او پدید آورنده چیزها و به وجود آورنده اجسام است، او شنوا، دانا، نکته دان، آگاه، رؤوف و مهربان است و از آنچه ستمگران می گویند بی نهایت پاک و منزّه و بزرگ است.

اگر خداوند، آنچنان که وصف می شود، بود، هرگز پروردگار از پرورش یافته و آفریدگار از آفریده شده و پدیدآورنده از پدیدآمده، شناخته نمی شد، ولی (خداوند) میان او و جسمی که پدید آورده فرق گذاشته و اشیاء را به وجود آورده، چرا که چیزی مشابه او نیست که دیده شود و او شبیه هیچ موجودی نیست.(1)

___________________

1- کشف الغمّه: 388 - 386/2، بحار الأنوار: 177/50 ح 56.

۷۴۸

پایان بخش

اینک این بخش را با دو مطلب به پایان می برم:

مطلب نخست : محمّد بن اسماعیل بن صالح صیمری، قصیده ای در رثا و سوگواری مولایمان امام هادیعليه‌السلام سروده که در ضمن آن، امام حسن عسکریعليه‌السلام را تسلیت و تعزیت گفته است، این قصیده در کتاب «المقتضب» آمده، نخستین بیت این قصیده چنین است:

الأرض حزناً زلزلت زلزالها

وأخرجت من جزع أثقالها

به راستی که از چنین مصیبت بزرگی، زمین از شدّت حزن و اندوه به شدّت لرزید و از فریاد این مصیبت، بارهای سنگینش را بیرون آورد.

آنگاه شاعر یک یک امامان معصومعليهم‌السلام را شمرده و با آخرین آنان - امام مهدیعليه‌السلام - به پایان می برد و این پیش از ولادت آن حضرت بوده که گوید:

عشر نجوم أفلت فی فلکها

ویطلع اللَّه لنا أمثالها

بالحسن الهادی أبی محمّد

تدرک أشیاع الهدی آمالها

وبعده من یرتجی طلوعه

یظلّ جوّاب الفلا جوالها

ذو الغیبتین المطوّل الحقّ الّتی

لایقبل اللَّه من استطالها

یا حجج الرحمان إحدی عشره

آلت بثانی عشرها مآلها(1)

ده ستاره ای که در آسمان امامت غروب کرد؛ و خداوند همانند آنها را برای ما آشکار می کند.

(یازدهمین آنان) امام هدایتگر، حضرت ابی محمّد عسکریعليه‌السلام که به وسیله او، پیروانِ هدایت به آرزوهایشان می رسند.

پس از او، امید طلوع ستاره دیگری می رود که در نقاط متفاوت زمین زندگی می نماید.

او دارای دو غیبت طولانی حق است، که اگر کسی در این امر او کوتاهی

___________________

1- المقتضب: 52 و 53، بحار الأنوار: 214/50 ضمن ح 26.

۷۴۹

کند، خداوند از او نمی پذیرد.

ای حجّت های یازده گانه خداوند رحمان! که به دوازدهمین حجج به آرزوها خواهید رسید.

دوّم : سیّد جلیل القدر، سیّد بن طاووسرحمه‌الله در کتاب «مهج الدعوات» می نویسد: یسع بن حمزه القمی می گوید:

عمرو بن مسعده، وزیر معتصم عبّاسی به من گفت: پرونده سختی در مورد توست.

آنگاه آنان مرا دستگیر و زندانی کرده و با غل و زنجیر بستند، من بر جان خود بیمناک شده و ترسیدم کشته شده و اموالم را مصادره نمایند و فرزندان و بازماندگانم پس از من فقیر شوند. به همین جهت، طی نامه ای این جریان را به آقایم امام هادیعليه‌السلام نوشته و به آن حضرت شکوه کردم. و از حضرتش خواستم که مشکل مرا حل نمایند.

مولایم امام هادیعليه‌السلام در پاسخ نامه مرقوم فرمود:

ترسی برای تو نیست و چیز مهمّی نیست، این دعایی را که برای تو می نویسم بخوان و خداوند متعال را با این کلمات نیایش کن تا به زودی از آنچه مبتلا شدی تو را نجات داده و در کار تو گشایشی قرار دهد، چرا که این دعایی است که آل محمّدعليهم‌السلام به هنگام فرود آمدن بلا و آشکار شدن دشمنان و هنگام فقر و دلتنگی می خوانند.

یسع بن حمزه گوید: ابتدای روز بود که من شروع به خواندن دعایی که مولایم برای من نوشته بود، کردم، سوگند به خدا! هنوز خیلی از روز نگذشته بود که مأمور آمد و گفت: وزیر تو را می خواهد.

من برخاستم و نزد وزیر رفتم، وقتی چشمش به من افتاد لبخندی زد و دستور داد غل و زنجیر از من باز کردند، آنگاه دستور داد لباس فاخری برای من آوردند، مرا در کنار خود نشاند و شروع کرد با من صحبت کردن و عذر خواهی نمودن.

۷۵۰

او همه اموالی که از من گرفته بود پس داد و با بهترین وجه از من پذیرایی کرد. آنگاه مرا به همان منطقه ای که تحت نظر من بود فرستاد و بخش دیگری را نیز به آن افزود.

دعایی که مولایم امام هادیعليه‌السلام نوشته بود، چنین است:

«یا من تحلّ بأسمائه عقد المکاره، ویا من یُفلّ بذکره حدّ الشدائد، ویا من یُدعی بأسمائه العظام من ضیق المخرج إلی محلّ الفرج، ذلّت بقدرتک الصعاب، وتسبّبت بلطفک الأسباب، وجری بطاعتک القضاء، ومضت علی ذکرک الأشیاء، فهی بمشیّتک دون قولک مؤتمره، وبإرادتک دون وحیک منزجره .

وأنت المرجوّ للمهمّات، وأنت المفزع للملمّات، لایندفع منها إلّا ما دفعت ولاینکشف منها إلّا ما کشفت، وقد نزل بی من الأمر ما قد فدحنی ثقله، وحلّ بی منه ما بهضنی حمله، وبقدرتک أوردت علیّ ذلک، وبسلطانک وجّهته إلیّ، فلا مُصدر لما أوردت، ولا میسّر لما عسّرت، ولا صارف لما وجّهت، ولا فاتح لما أغلقت، ولا مغلق لما فتحت، ولا ناصر لمن خذلت إلّا أنت، صلّ علی محمّد وآل محمّد. وافتح لی باب الفرج بطَوْلک .

واصرف عنّی سلطان الهمّ بحولک، وأنلنی حسن النظر فیما شکوت، وارزقنی حلاوه الصنع فیما سألتک، وهب لی من لدنک فرجاً وَحِیّاً، واجعل لی من عندک مخرجاً هنیئاً، ولا تشغلنی بالإهتمام عن تعاهد فرائضک، واستعمال سنّتک، فقد ضقت بما نزل بی ذرعاً، وامتلأت بحمل ما حدث علیّ جزعاً، وأنت القادر علی کشف ما بُلیت به، ودفع ما وقعت فیه، فافعل ذلک بی، وإن کنت غیر مستوجبه منک، یا ذاالعرش العظیم، وذا المنّ الکریم، فأنت قادر یا أرحم الراحمین، آمین یا ربّ العالمین .(1)

___________________

1- مهج الدعوات: 326 - 324، بحار الأنوار: 224/50 ح 12 (بخشی از حدیث) و 229/95 ح 27.

۷۵۱

ای خدایی که گره ناگواریها با نامهای او گشایش می یابد، و ای آن که با یاد او سختیها از بین می رود، ای آن که نامهای بزرگش برای خروج از شدّت به سوی گشایش خوانده می شود. سختیها به نیروی تو رام و اسباب به لطف تو سبب ساز می گردند، و قضا به قدرت تو جاری گردد، و چیزها به یاد تو امضا می گردد، پس هر چه بخواهی به مجرّد خواست تو بدون فرمانت انجام پذیرد و به مجرّد اراده ات بدون وحی تو باز ایستد.

تو اُمید برای مهمّات جهان و پناهگاه برای پریشانیها هستی، هیچ درد و رنجی از بین نمی رود جز آن که تو دفع کنی و هیچ مصیبتی بر طرف نمی شود جز آن که تو برطرف نمایی، به راستی که برای من حادثه ای رخ داده که سنگینی آن قابل تحمّل نیست و چنان بر من پیش آمد نموده که حملش بر من سنگین آمده و این را تو به قدرت خودت بر من وارد آورده ای و با سلطان تو بر من رو آورده، پس آنچه تو وارد آورده باشی کسی نمی تواند آن را از میان بردارد، و آنچه را که تو مشکل کنی کسی نمی تواند آن را آسان نماید، و آنچه را تو گسیل داری برگرداننده ای نیست و آنچه را که تو ببندی، گشاینده ای برای آن نیست و آنچه را تو باز کنی، کسی را یارای بستن آن نیست و کسی را که تو خوار نمایی یاوری جز تو نیست، بر محمّد و آل محمّد درود فرست، و از فضلت درِ گشایش را برای من بگشا، و با نیروی خود تسلّط اندوه را از من برگردان، و برای من در آنچه به سوی تو شکوه نمودم خوش بینی مرحمت فرما، و شیرینی عمل در آنچه از درگاه تو خواستم برای من روزی کن و از پیشگاه خود برای من گشایشی فوری عنایت کن و از پیشگاه خود برای من چاره ای گوارا قرار بده، و مرا با گرفتاری، از انجام واجبات تو و بکارگیری مستحبّات تو مشغولم مکن، چرا که از آنچه به من رسیده - پروردگارم - در تنگنا هستم و دلم از اندوه بار سنگینی که برای من پیش آمده، پر شده و تنها تو قادری آنچه را که باعث گرفتاری من شده برطرف کنی، و آنچه مرا در خود فرو برده از بین ببری.

این کار را برای من انجام بده، گرچه سزاوار چنین امری از جانب تو نیستم. ای دارای عرش بزرگ و عطای کریم، پس تو توانایی ای مهربانترین مهربانان، اجابت فرما ای پروردگار جهانیان.

۷۵۲

بخش سیزدهم: در مناقب امام حسن عسکریعليه‌السلام

قطره ای از دریای فضایل و مناقب پیشوای یازدهم، سبط سرور بشر پدر گرام مهدی منتظرعليه‌السلام و شافع روز محشر، امام پسندیده و پاکیزه ابو محمّد حضرت حسن بن علی، امام عسکری صلوات اللَّه علیه

۷۵۳
۷۵۴

1132/1. در کتاب «الثاقب فی المناقب » می نویسد:

ابوهاشم جعفری می گوید: روزی مولایم امام حسن عسکریعليه‌السلام سوار بر مرکب شده و به سوی صحرا حرکت کرد، من نیز به همراه حضرتش سوار بر مرکبم شده و حرکت کردم، حضرت جلوتر حرکت می نمود من نیز پشت سرش در حرکت بودم، ناگاه به یاد بدهی خود افتادم، در فکر بودم که چگونه پرداخت خواهم نمود.

ناگاه امامعليه‌السلام متوجّه من شد و فرمود:

اللَّه یقضیه ؛ خداوند آن را پرداخت می نماید.

آنگاه از زین مرکبش خم شد و با تازیانه اش خطی در زمین کشید و فرمود: یا أبا هاشم! إنزل فخذ واکتم.

ای اباهاشم! فرود آی، بردار و کتمان کن!

من از مرکبم فرود آمدم، دیدم شمش طلایی است، برداشتم و در خورجینم گذاشتم و باز به راه خود ادامه دادیم، باز به فکر فرو رفتم، و با خودم گفتم: اگر قیمت این طلا به اندازه بدهی من باشد بهتر است، و گرنه باید طلبکارم را با آن راضی کنم، الآن باید به فکر خرجی فصل زمستان - از قبیل، لباس و چیزهای دیگر - باشم.

۷۵۵

همین که این امور از ذهنم خطور کرد دیدم امامعليه‌السلام برای دوّمین بار از روی مرکبش خم شد و با تازیانه اش همانند خطّ نخستین، خطّی دیگر کشید و فرمود:

إنزل فخذ واکتم ؛

فرود آی، بردار و کتمان کن.

من بار دیگر از مرکبم فرود آمده و شمش نقره ای برداشته و در خورجین دیگرم گذاشتم، بعد حضرتش اندکی به راه خود ادامه داده و به منزلش باز گشت.

من نیز به خانه ام آمدم، وقتی به خانه رسیدم، مقدار بدهی خود را محاسبه کرده و مبلغ آن را بدست آوردم، سپس آن شمش طلا را وزن کرده و قیمتش را بدست آوردم، دیدم بی کم و زیاد به اندازه بدهی من است.

(نویسنده کتاب «الثاقب فی المناقب» پس از نقل این حدیث شریف گوید: ) آری، اگر کسی در این حدیث بیندیشد می فهمد که این معجزه از معجزه حضرت عیسیعليه‌السلام که از آنچه می خوردند و در خانه هایشان ذخیره می کردند، خبر می داد، بالاتر است، و توفیق از خداوند متعال است.(1)

1133/2.شیخ صدوق رحمه‌الله نقل می کند: احمد بن اسحاق رضی الله عنه، وکیل قمی گوید:

به محضر مولایم امام حسن عسکری علیه الصلاه والسلام شرفیاب شده، عرض کردم: قربانت گردم، مطلبی در دلم هست که به خاطر آن غمگین هستم، می خواستم این آن را از پدر بزرگوارت بپرسم، ولی ممکن نشد.

فرمود:

آن مطلب چیست؟

عرض کردم: آقای من! از پدران بزرگوارتان - علیهم الصلاه والسلام - چنین روایت شده:

___________________

1- الثاقب فی المناقب: 217 ح 20.

۷۵۶

أنّ نوم الأنبیاء علی أقفیتهم، ونوم المؤمنین علی أیمانهم، ونوم المنافقین علی شمائلهم، ونوم الشیاطین علی وجوههم .

خوابیدن پیامبران بر پشتشان، خوابیدن مؤمنان به طرف راستشان، خوابیدن منافقان به طرف چپشان و خوابیدن شیاطین بر رویشان است.

(آیا چنین است؟) فرمود: آری.

عرض کردم: آقای من! من هر چه سعی می کنم به طرف راستم بخوابم، نمی توانم، و خوابم نمی برد.

امامعليه‌السلام لحظاتی سکوت نمود، آنگاه فرمود: ای احمد! نزدیک من بیا.

من نزدیک حضرتش رفتم، فرمود:

یا أحمد! أدخل یدک تحت ثیابک ؛

ای احمد! دستت را زیر لباست ببر.

من چنین کردم، حضرت دست خود را از زیر لباسش بیرون آورد و زیر لباس من وارد نمود، و دست راست خود را به طرف چپ من و دست چپش را به طرف راست من کشید و این کار را سه مرتبه تکرار کرد.

از آن به بعد دیگر من نمی توانم به طرف چپم بخوابم.(1)

در نسخه «کافی» آمده: از آن پس، هرگز بر آن پهلو خوابم نمی برد.(2)

1134/3. شیخ طوسیقدس‌سره در کتاب «الغیبه » می نویسد:

محمّد بن احمد انصاری گوید: گروهی از مفوّضه و مقصّره کامل بن ابراهیم مدنی را به سوی امام حسن عسکریعليه‌السلام فرستادند.

کامل گوید: من با خودم گفتم: وقتی به محضرش شرفیاب شدم از او می پرسم؛ تنها کسی وارد بهشت می شود که شناخت و گفتارش همانند شناخت و گفتار من باشد.

وقتی وارد محضر آقایم ابو محمّدعليه‌السلام شدم؛ دیدم که لباس فاخری بر تن

___________________

1- الدعوات راوندی: 70 ح 169، بحار الأنوار: 190/76 ح 21.

2- الکافی: 513/1 ح 27 (با اندکی تفاوت)، بحار الأنوار: 286/50 ح 61.

۷۵۷

دارد، با خود گفتم: ولیّ خدا و حجّت او لباس فاخر می پوشد و به ما دستور می دهد که با برادران دینی مواسات و یاری نماییم و ما را از چنین لباسهایی نهی می کند؟!

چون این سخن از ذهنم خطور کرد، حضرت لبخندی زد و آستین های خود را بالا زد، دیدم لباس پشمی سیاه زبر و خشنی به تن داشت، آنگاه فرمود:

هذا للَّه وهذا لکم ....

این لباس به خاطر خداوند متعال و این یکی به خاطر شماست...(1)

1135/4.قطب الدین راوندی قدس‌سره در کتاب «خرائج » می نویسد: ابو هاشم جعفری گوید:

من با خودم می گفتم: دوست دارم بدانم امام حسن عسکریعليه‌السلام در مورد قرآن چه می فرماید؟ آیا به نظر آن حضرت قرآن مخلوق است یا غیر مخلوق؟ [در حالی که قرآن سوای خداوند متعال است].

در این فکر بودم که مولایم رو به من کرد و فرمود:

مگر روایتی که امام صادقعليه‌السلام فرموده به تو نرسیده؟ آنجا که امام صادقعليه‌السلام می فرماید:

لمّا نزلت ( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) (2) خلق لها أربعه ألف جناح، فما کانت تمرّ بملاءٍ من الملائکه إلّا خشعوا لها؟! وقال: هذه نسبه الربّ تبارک وتعالی .

وقتی (سوره)( قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ) ؛ نازل شد، خداوند برای آن چهار هزار بال آفرید، او از مقابل هر گروهی از فرشتگان می گذشت، آنان برای او تواضع می نمودند، و می گفتند: این نسبت پروردگار متعال است.(3)

___________________

1- الغیبه طوسی: 148، بحار الأنوار: 253/50 ح 7.

2- سوره توحید، آیه 1.

3- الخرائج: 686/2 ح 6، بحار الأنوار: 254/50 ح 9.

۷۵۸

1136/5. باز در همان منبع و همچنین در «مناقب» آمده است: علیّ بن حسن بن سابور گوید:

سالی در امرّاء در زمان امام حسن عسکریعليه‌السلام خشکسالی شد، خلیفه به حاجب و اهل کشور دستور داد تا برای نماز استسقا؛ (طلب باران) به بیرون شهر بروند.

مردم سه روز پشت سرهم برای نماز استسقا رفتند و دعا کردند؛ ولی باران نبارید.

روز چهارم جاثلیق به همراه مسیحیان و عدّه ای از راهبان به سوی صحرا رفتند، در میان آنان راهبی بود، همین که او دست بر دعا برداشت بارش باران از آسمان شروع شد، وی روز دیگر نیز برای دعا به صحرا رفت، باز هم باران بارید، وقتی مردم این صحنه را دیدند، به شکّ و تردید افتادند، و از این امر در شگفت شده و به دین مسیحیّت متمایل شدند.

(این قضیّه به خلیفه رسید،) وی ناگزیر از امام حسن عسکریعليه‌السلام که در آن موقع در زندان بود(!!) یاری طلبید، او مأموری به نزد حضرتش فرستاد و آن حضرت را از زندان آزاد کرده و گفت: امّت جدّت را دریاب که هلاک شدند.

امام حسن عسکریعليه‌السلام فرمود:

من فردا بیرون می روم و ان شاء اللَّه شکّ و تردید را از بین می برم.

روز سوّم جاثلیق به همراه راهبان به سوی صحرا رفتند، امام حسن عسکریعليه‌السلام نیز به همراه عدّه ای از یارانش به صحرا رفتند، وقتی حضرت چشمش به راهب افتاد و دید که دستش را برای دعا بلند نموده به یکی از غلامانش دستور داد تا دست راست او را نگهدارد و آنچه میان انگشتانش است، بگیرد.

غلام، طبق فرمایش امامعليه‌السلام دست او را نگهداشت و از میان دو انگشت

۷۵۹

سبابّه اش استخوان سیاهی گرفت.

امامعليه‌السلام آن را گرفت آنگاه به راهب فرمود:

اکنون دعا کن و طلب باران نما!

راهب شروع به دعا کرد، آسمان ابری بود، ولی ابرها پراکنده شده و آفتاب درخشان آشکار گشت.

خلیفه، از امام حسن عسکریعليه‌السلام پرسید: ای ابا محمّد! این استخوان چیست؟ حضرت فرمود:

هذا رجل مرّ بقبر نبیّ من الأنبیاء فوقع إلی یده هذا العظم، وما کشف من عظم نبیّ إلّا وهطلت السماء بالمطر .

این شخص از کنار قبر یکی از پیامبران عبور نموده و این استخوان را از قبر آن پیامبر بدست آورده و استخوان هیچ پیامبری در پیشگاه خدا ظاهر نمی شود مگر آن که به زودی از آسمان باران می بارد.(1)

1137/6. دررجال کشی قدس‌سره آمده است: محمّد بن حسن گوید:

بیماری سختی در چشمم پدید آمد، نامه ای به محضر مولایم امام حسن عسکریعليه‌السلام نوشته و از آن حضرت خواستم که برای من دعا بفرماید.

وقتی نامه را فرستادم با خودم گفتم: کاش از حضرتش می پرسیدم که سرمه ای برای چشمم بیان می کرد.

پاسخ نامه که با خطّ مبارک آن حضرت نوشته بود، آمد، در آن برای سلامت چشم بیمارم دعا فرموده بود، چرا که یکی از چشمانم نابینا بود، و پس از آن مرقوم فرموده بود:

أردت أن أصف لک کحلاً، علیک بصبر مع الإثمد کافوراً وتوتیا، فإنّه یجلو ما فیها من الغشاء وییبس الرطوبه .

___________________

1- الخرائج: 441/1 ح 23، بحار الأنوار: 270/50 ح 37. نظیر این روایت در المناقب: 425/4 نقل شده است.

۷۶۰

761

762

763

764

765

766

767

768

769

770

771

772

773

774

775

776

777

778

779

780

781

782

783

784

785

786

787

788

789

790

791

792

793

794

795

796

797

798

799

800

801

802

803

804

805

806

807

808

809

810

811

812

813

814

815

816

817

818

819

820

821

822

823

824

825

826

827

828

829

830

831

832

833

834

835

836

837

838

839

840

841

842

843

844

845

846

847

848

849

850

851

852

853

854

855

856

857

858

859

860

861

862

863

864

865

866

867

868

869

870

871

872

873

874

875

876

877

878

879

880

881

882

883

884

885

886

887

888

889

890

891

892

893

894

895

896

897

898

899

900

901

902

903

904

905

906

907

908

909

910

911

912

913

914

915

916

917

918

919

920

921

922

923

924

925

926

927

928