افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد33%

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد نویسنده:
گروه: مجموعه عقایدی

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد
  • شروع
  • قبلی
  • 66 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6539 / دانلود: 3282
اندازه اندازه اندازه
افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

افکار ابن تیمیّه در بوته نقد

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

____________________

۱ منهاج السنّه: ۱ / ۵۳۷ ـ ۵۳۹.

۲ همان: ۸ / ۲۳۴.

۳ منهاج السنّه: ۴ / ۸۹

۴ منهاج السنّه: ۴ / ۴۶۵.

۵ این حدیث در منابع شیعه و سنّی نقل شده است. برای نمونه ر.ک: الخصال: ۴۹۶، الامالی، شیخ صدوق: ۱۵۰، کفایة الاثر: ۲۰، الاحتجاج: ۱ / ۹۷، بحار الانوار: ۱۰ / ۴۳۲، شرح الاخبار: ۲ / ۶۰، الفصول المختاره: ۹۷ و ۱۳۵، مجمع الزوائد: ۷ / ۲۳۵، تاریخ بغداد: ۱۴ / ۳۲۲، تاریخ مدینة دمشق: ۴۲ / ۴۴۹، ینابیع المودة: ۱ / ۱۷۳، المعیار والموازنة: ۱۱۹، شرح نهج البلاغة ابن ابی الحدید: ۲ / ۲۹۷.

۶ کشف الیقین: ۲۹۳ به نقل از المناقب ابن مغازلی: ۴۱، حدیث ۶۴.

۷ منهاج السنّه: ۴ / ۱۰۵.

خلافت به دست خداست

بنابر عقیده راستین شیعه ـ که ادلّه و شواهد بسیاری از قرآن و احادیث ثابت و مسلّم نزد شیعه و سنی دارد ـ خلافت و امامت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله به طور مستقیم از جانب خداوند معیّن شده و انتخاب مردم هیچ نقشی در آن ندارد، همان طور که انتخاب و رأی مردم در تعیین پیامبر اثری ندارد; چه مردم بخواهند یا نخواهند، بیایند یا نیایند او خلیفه رسول خدا و امام و امین خدا در زمین است.

اما بنابر عقیده اهل سنّت ـ که سخنی بر خلاف خرد و نادرست است که در جای خود مفصل بیان کرده ایم ـ هر گاه مردم با شخصی بیعت کردند و او را خلیفه خود و زمامدار مسلمانان دانستند بر همگان لازم و واجب می شود که با او بیعت کرده و مخالفت با او حرام و گاهی در حد کفر است.

زمانی که اهل حلّ و عقد (یعنی بزرگان اسلام) با کسی بیعت کردند، خلافت او ثابت شده و نه تنها خود آن ها حق ندارند با او مخالفت کنند; بلکه آن هایی هم که نبوده اند و بیعت نکرده اند نیز حق مخالفت ندارند و بیعت گردن آن ها را نیز می گیرد.

بیعت با امیر مؤمنان علی

به اتفاق تواریخ بعد از آن که مسلمانان از بی عدالتی های عثمان به ستوه آمدند، از شهرهای مختلف جمع شده و او را به قتل رساندند. آن گاه همگی هجوم آوردند تا با امیر مؤمنان علیعليه‌السلام بیعت کنند. آن حضرت وضعیت آن روز و حال مردم را چنین توصیف می کند:

إلی أن انتکث علیه فتله، وأجهز علیه عمله، وکبت به بطنته، فما راعنی إلاّ والناس کعرف الضبع إلیّ ینثالون علیّ من کلّ جانب، حتی لقد وطئ الحسنان، وشقّ عطفای مجتمعین حولی کربیضة الغنم;۱

عثمان آن قدر اسراف کرد که ریسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگیخت و شکم بارگی او نابودش ساخت. پس مردم به من مهلت ندادند مگر آن که هم چون یال های پُرپشت کفتار به سمت من آمده و از هر طرف مرا احاطه کردند تا آن که نزدیک بود حسن و حسین لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد، مردم چون گلّه های گوسفند مرا در میان گرفتند.

به راستی ابن تیمیّه بر چه مبنایی نوشته که بعضی با اکراه و زور با آن حضرت بیعت کرده اند؟

چه کسی بر سر آن ها شمشیر بلند کرده بوده که باید بیعت کنید؟ همان کاری که در سقیفه بنی ساعده و بعد آن انجام دادند.۲

چه کسی برای مخالفان بیعت فرمان قتل صادر کرده بوده؟ همان طور که عمر در سقیفه (پیش از آن که مردم در مسجد بیعت کنند) فرمان قتل سعد بن عُباده را صادر کرد.

گذشته از این ها، آیا از نظر ابن تیمیّه نکث عهد و شکستن پیمان و بیعت، هیچ گناهی ندارد؟

آیا پیمان شکنی کسانی که بعد از بیعت کردن با امیرالمؤمنینعليه‌السلام پیمان شکسته و دست به شورش و قتل و غارت زدند و با آن حضرت جنگیدند ـ که از آن ها به عنوان ناکثین «پیمان شکنان» یاد می شود ـ سبب سستی خلافت آن حضرت و بی اعتباری بیعت عمومی مردم نمی گردد؟!

____________________

۱ نهج البلاغه: خطبه ۳.

۲ ر.ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ۱ / ۲۱۹.

نارضایتی از عدالت

گاهی ابن تیمیّه آن چنان آتش خشم و کینه خود به امیرالمؤمنینعليه‌السلام را آشکار می سازد که شنیدن سخنانش انسان را می آزارد چه رسد به خواندن و تأمّل و تدبّر در آن. او می گوید:

نیمی از مردم آن زمان او را عادل نمی دانند. خوارج او را تکفیر می کنند و غیر خوارج نیز چه از خاندانش یا دیگران می گویند: او با آن ها منصفانه رفتار نکرده است. پیروان عثمان می گویند: او از کسانی است که به عثمان ستم کرده است و در کل، آن عدالتی که از عمر ظاهر شد(!!) از علی سر نزد; با این که مردمانش بیشتر و گستره آن ها فراگیرتر بود، حتی نزدیک به عدالت عمر نیز از او ظاهر نشده است(!!)۱

بسیار طبیعی است مردمی که در طول چند دوره به چپاول گری و بی عدالتی عادت کرده اند، از عدل امیرالمؤمنینعليه‌السلام آزرده خاطر شوند. نظام طبقاتی که عمر بنیان آن را نهاد و عرب را از غیر عرب برتر و قریش را تافته جدا بافته قرار داد، نظام سرمایه داری که عثمان آن را به راه انداخت و بیت المال مسلمانان را سخاوتمندانه در بین اقوام خود تقسیم کرد، مردمی را تربیت کرد که به بی عدالتی و چپاول ثروت ها و قدرت ها عادت کرده بودند، به خاطر نژاد، قبیله و عشیره به پست های حساس می رسیدند، سهمشان از بیت المال بسیار متفاوت از دیگران بود.

اکنون مظهر عدل الهی امیر مؤمنان علیعليه‌السلام و ذلیل کننده کافران و منافقان آمده، دست آن ها را از بیت المال کوتاه کرده، به همه با یک دید نگاه می کند، بین عرب و عجم فرق نمی گذارد، سهم قریشی بودن را انکار می کند و پست ها

و ولایت ها را بر اساس لیاقت و شایستگی افراد تعیین می کند، نه بر اساس نژاد و عشیره.

___________________

۱ منهاج السنّه: ۶ / ۱۸.

نمونه ای از عدالت عمر و عثمان

طبیعی است در چنین شرایطی عده ای از رفتار حضرت علیعليه‌السلام برآشفته گردند و بگویند که او هم چون عمر رفتار نمی کند، به هیچ وجه دور از انتظار نیست که با آن حضرت به جنگ و ستیز برخیزند. اکنون به یک نمونه از عدالت عمر توجه کنید!

مالک پیشوای مالکیان از شخص مورد اعتمادی که او از سعید بن مسیّب شنیده چنین نقل می کند:

أبی عمر بن الخطّاب أن یورّث أحداً من الأعاجم إلاّ أحداً ولد فی العرب.

قال مالک: وإن جائت امرأة من أرض العدوّ فوضعته فی أرض العرب فهو ولدها یرثها إن ماتت میراثها من کتاب اللّه;۱

عمر بن خطاب اجازه نمی داد غیر عرب (از عرب) ارث ببرد مگر آن که در سرزمین عرب ها به دنیا آمده باشد.

مالک گوید: هر گاه زن بارداری از سرزمین دشمن می آمد تنها در صورتی آن فرزند پس از مرگ مادرش طبق کتاب خدا ارث می برد که در زمین عرب ها به دنیا آمده باشد.

این هم گوشه ای از عدالت عثمان:

زمانی که شمال افریقا ـ از طرابلس غرب تا طنجه ـ فتح شد و به دست مسلمانان افتاد، عثمان تمامی ثروت های آن سامان را یکجا به عبداللّه بن ابی سرح بخشید، بدون آن که احدی از مسلمانان را در آن شریک سازد.۲

آن روز که به مروان بن حکم، صد هزار از بیت المال داد و دخترش را به حباله نکاح او درآورد، دستور داد به ابوسُفیان دویست هزار از بیت المال بدهند.

زید بن ارقم خزانه دار عثمان، کلیدهای بیت المال را نزد عثمان آورد و گریست.

عثمان گفت: از این که من به خویشاوندانم رسیدگی می کنم ناراحتی و به خاطر این که صله رحم می کنم گریه می کنی؟!

گفت: نه، گریه من به این جهت است که گمان می کنم تو به خاطر آن چه در زمان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در راه خدا خرج کردی امروز این اموال را از بیت المال مسلمانان برمی داری. به خدا سوگند! اگر به مروان صد درهم بدهی زیاد به او داده ای.

به ناگاه عثمان گفت: (تو شایستگی خزینه داری را نداری) کلیدها را بینداز، ما شخص دیگری را به این کار می گماریم.۳

جای تعجب نیست مردمی که با این دست و دل بازی های عثمان خو گرفته اند از عدل امیر مؤمنان علیعليه‌السلام برنجند و نسبت ظلم و ستم به آن جناب بدهند.

___________________

۱ موطأ مالک: ۲ / ۵۲۰ ح ۱۴.

۲ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ۱ / ۱۹۹.

۳ همان: ۱ / ۱۹۹.

نگاهی به عدالت حضرت علیعليه‌السلام

عده ای به حضرت علیعليه‌السلام اعتراض کردند که چرا بیت المال را به طور مساوی تقسیم می کنی؟ در ابتدای کار به رؤسا و اشراف بیشتر بده تا پایه های حکومتت استوار گردد.

آن حضرت از این سخن برآشفت و فرمود:

أتأمرونی ـ ویحکم ـ أن أطلب النصر بالظلم والجور فیمن ولّیت علیه من أهل الإسلام؟ لا واللّه، لا یکون ذلک ما سمر السمیر، وما رأیت فی السماء نجماً. واللّه لو کانت أموالهم مالی لساویت بینهم فکیف وإنّما هی أموالهم.۱

وای بر شما! به من می گویید با ظلم و ستم بر مسلمانانی که به آن ها مسلّط شده ام، پایه های حکومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پیروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنین نخواهد شد تا روزگار باقی است و تا وقتی که ستاره ای در آسمان می بینم.

به خدا سوگند! اگر این ها مال من بود در میان آن ها به تساوی تقسیم می کردم، چه رسد به این که اموال خودشان است.

ابن تیمیّه به دفاع از ناکثین و پیمان شکنان با حضرت علیعليه‌السلام برخاسته و می گوید:

عذر کسانی که از بیعت با او سرباز زدند از عذر سعد بن عُباده و غیر او آشکارتر است که از بیعت ابوبکر سرپیچی کردند.۲

او در پایان، سخن اول خود را می گوید که اصلاً خلفای پیامبر تنها سه نفرند و امیرالمؤمنینعليه‌السلام جزو آن ها نیست. او می گوید:

از شافعی و دیگران نقل شده که گفته اند: خلفا سه نفرند: ابوبکر، عمر و عثمان.۳

___________________

۱ الکافی: ۴ / ۳۱ حدیث ۳.

۲ منهاج السنّه: ۴ / ۳۸۸.

۳ همان: ۴ / ۴۰۴.

بخش چهارم: ابن تیمیّه و مقایسه ای بین خلفای سه گانه و حضرت علیعليه‌السلام

آرمان ها و اندیشه ها

ابن تیمیّه و مقایسه ای بین خلفای سه گانه و حضرت علی آرمان ها و اندیشه ها

هر مکتب و مذهبی و هر آرمانی آرزو دارد که روزی فراگیر شده و تمامی مردم به آن بگروند; آرمان الهی باشد یا مادّی، بر اساس عقل و خرد باشد، یا بر اساس شهوت و غریزه قدرت طلبی.

همه فرمانروایان دوست دارند قلمرو فرمانرواییشان افزوده شود و گستره حکومتشان گسترده تر گردد.

در این میان امتیاز فرمانروایان الهی از مادی، در گسترش قلمرو حکومتی برای فرهنگ توحید و اخلاق غنی اسلام; نه برای اشباع غریزه قدرت طلبی و نشر جهل و فرهنگ هواپرستی، توجه و دقّت در چند مطلب است.

۱ خداوند مالک حقیقی است. آیا به او اذن چنین کاری داده یا نه؟!

۲ اگر خدا به او اذن داده، آیا او بر طبق همان معیارها و موازینی که خدا معیّن نموده رفتار کرده یا در این نبردها و پیکارها از محدوده موازین شرع خارج شده است؟

۳ آثار و پیامدهای این جنگ ها برای مردم و جامعه اسلامی چه بوده؟ و آیا به نفع مسلمانان بوده یا به ضرر آنان؟

با توجه به این سه مورد مهم می توانیم درباره یک پیکار داوری کنیم. اما اگر کسی بدون اذن خدا به نبرد و جنگ پرداخت و در این میدان، نه موازین الهی را رعایت نمود و نه بر راه و روش خداپسندانه حرکت کرد; بلکه روش مستکبران، زورگویان و فرعون ها را پیش گرفت و از آن طرف هم نتایج بسیار نامطلوبی عاید مسلمانان کرد و جلوی انتشار فرهنگ اسلام را گرفت، هیچ گاه نمی توان آن نبرد و پیکار را جنگی الهی و قابل تقدیر دانست.

ابن تیمیّه و فتوحات خلفا

ابن تیمیّه از فتوحات و کشورگشایی های زمامداران بعد از پیامبر دم می زند و آن را به عنوان برگ زرّینی در زندگی آن ها می داند.

از طرفی این جنگ های خارجی را با جنگ های داخلی امیر مؤمنان علیعليه‌السلام مقایسه نموده و در نتیجه گیری کاملاً غیر منصفانه ای با تمام توان به آن حضرت جسارت می نماید. وی در این باره می نویسد:

خلفای سه گانه شهرها را فتح کردند و در شرق و غرب عالم دین را آشکار ساختند، و یک رافضی هم همراه آن ها نبود; بلکه پس از آن ها امویان دست به این کار زدند، در حالی که بسیاری از آن ها دشمن علی بوده و برخی به او دشنام می دادند. آن ها بر تمامی مناطق اسلامی از شرق تا غرب حکمران شدند و در زمان آن ها اسلام بسیار عزیزتر از زمان های بعدی بود(!!)... آن ها در آن ممالک، اسلام را آشکار ساخته و قوانینش را برپا ساختند(!!)...

گاه گفته می شود: برخی از آن ها درباره علی خاموش شده و وی را چهارمین خلیفه نمی دانست; زیرا امت اسلامی همگی بر او اجتماع نکردند...

بعضی از علمای غرب کتاب بزرگی در فتوحات نوشته و در آن، فتوحات پیامبر و جانشینانش یعنی ابوبکر، عمر و عثمان را آورده; ولی از علی یک فتح هم ذکر نکرده با این که او را دوست داشته و ولایتش را به دل دارد; چرا که در زمان او هیچ سرزمینی فتح نشد.۱

در اندلس بسیاری از بنی امیه بودند... آن ها می گفتند: علی، خلیفه نبوده، خلیفه کسی است که مردم بر او اجتماع کنند در حالی که مردم بر علی اجتماع ننمودند و بعضی از آن ها در خطبه نماز جمعه، معاویه را به عنوان چهارمین خلیفه ذکر می کرد. یعنی ابتدا نام سه خلیفه اول را می آورده سپس معاویه را به عنوان خلیفه چهارم می گفته، نه علی را...۲

____________________

۱ منهاج السنّه: ۶ / ۴۱۹ و ۴۲۰.

۲ منهاج السنّه: ۴ / ۴۰۱ و ۴۰۲.

آیا جنگ های خلفا به اذن خداوند صورت گرفته است؟

بدیهی است که هر حرکتی بخواهد انجام شود و هر اقدامی که صورت گیرد به خصوص اقدامی به این بزرگی که آثارش با امتداد تاریخ امتداد می یابد، باید از طرف خداوند امضا شود، او دستور دهد و بخواهد و برای خواسته او دست به شمشیر برده شود.

این عقیده با توحید ارتباط تنگاتنگی دارد، اگر تنها فرمانروا و مالک اوست، پس از هیچ کس نباید فرمان برد مگر به امر او. اگر به غیر او کسی مالک حقیقی نیست، پس تنها به دستور و رضایت او باید در ملک او، تصرّف کرد.

اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا زمامدارانی که بعد از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بر کرسی قدرت تکیه زدند حق چنین اقدامی را داشته اند یا نه؟

روشن است که وقتی اصل خلافت آن ها مردود باشد و آن ها غصب کنندگان حق خلفای الهی باشند، کارشان هیچ گونه مشروعیتی نخواهد داشت.

به سخن دیگر، جهاد باید در راه خدا باشد، نه در راه طاغوت.

وقتی که کسی خلیفه خدا را کنار بزند و خود به جای او بنشیند دیگر جنگ او در راه خدا نخواهد بود، چون اساساً به چنین اقدامی مجاز نبوده است.

بعد از اثبات این که خلفای سه گانه مقام خلافت را غصب کرده اند و خلیفه به حق پیامبر را خانه نشین کرده اند، جایی برای توجیه جنگ افروزی های آن ها نمی ماند.

آیا جنگ های خلفا بر معیار صحیح اسلام بوده است؟

بر فرض این که آن ها اجازه به راه انداختن چنین نبردهایی را داشته اند، باید دید آیا آن ها همان طور که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ ها عمل می کرد، عمل کرده اند، یا هم چون رهبران خودکامه دنیا؟

خلیفه رسول خدا کسی است که از مرز دستورات پیامبر و شریعت او خارج نگردد; همان طور که او می جنگید، بجنگد، به همان هدفی که او جهاد می کرد، جهاد کند; نه این که هر طور غریزه قدرت طلبی او اقتضا کرد.

مسلّم است که اسلام دینِ رحمت، عطوفت و فطرت است. قرآن کریم می فرماید:

(وَما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمینَ );۱

ما تو را جز رحمت برای جهانیان نفرستادیم.

پیامبر ما رحمت برای جهانیان است. قرآن کریم در آیه دیگری می فرماید:

( لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ ) ;۲

اکراهی در دین نیست در حالی که راه صحیح از ناصحیح روشن شده است.

اسلام دینِ علم، فهم و معرفت است. فریاد اسلام این است که بفهمید آن گاه بپذیرید. قرآن کریم با آوای بلند ندا می کند:

( وَلا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ); ۳

و از آن چه به آن آگاهی نداری پیروی مکن.

قرآن کریم مسیحیان را ملامت می کند که «چرا به گمان اکتفا کردید در حالی که گمان هیچ گاه شما را به حق نمی رساند»؟

هرگز چنین آیینی از مردم نمی خواهد به زور ایمان بیاورند، هرگز چنین دینی نمی پسندد که با قدرت شمشیر صدایش در جهان پخش شود.

اسلام یک حکومت جاه طلب نیست که با زور، کشورگشایی کند و زمین ها را تحت تصرّف نماید و بر عده بیشتری حکم رانی کند، او می خواهد بر دل ها حکومت کند و مردم را از یوغ حاکمان خودکامه برهاند و بنده خدا کند، نه این که خود، خودکامگی نماید.

به همین جهت است در سراسر زندگی پربرکت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله ـ که اینان ادعای جانشینی او را می کنند ـ حتی یک مورد از این کشورگشایی های بی ضابطه دیده نمی شود. هیچ گاه پیامبر بر سرزمینی لشکر نکشیدند که به زور آن ها را مسلمان کنند.

اصلاً اسلامی که به زور به افراد تحمیل شود چه ارزشی دارد و همان به نفاق تبدیل می شود که ضررش به مراتب از کفر بیشتر است.

اگر این فرمانروایانی که بعد از پیامبر بر مسند حکومت تکیه زدند ادعای جانشینی و خلافت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را دارند، باید همان گونه رفتار کنند که آن حضرت عمل می کرده، نه این که خودسرانه دست به جنگ و خونریزی بزنند.

باید دید هدف پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله از جهاد و جنگ با کفّار چه بوده؟ چه زمانی فرمان جهاد صادر می کردند؟ چگونه می جنگیدند؟ پس از پیروزی چه رفتاری داشتند؟ و ده ها پرسش دیگر.

به راستی آیا این حاکمان به همان هدفی می جنگیدند که آن حضرت می جنگید؟

آیا در همان شرایطی که نبی مکرم اسلام دست به شمشیر می برد آن ها به سلاح رو می آوردند؟

آیا رفتارشان هنگام جنگ و بعد از فتح و پیروزی همان گونه بود که رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله رفتار می کردند؟

حقیقت آن است که نه هدفِ این حاکمان خودکامه از جنگ، هدف پیامبر بوده، نه رفتارشان و نه کردارشان(!)

دقت در راه و روش آن ها و مطالعه در کردارشان به خوبی نشان گر افزودن قلمرو حکومتی و فتوحات است.

__________________

۱ سوره انبیا: آیه ۱۰۷.

۲ سوره بقره: آیه ۲۵۶.

۳ سوره اسرا: آیه ۳۶.

اسلام و جهاد در راه خدا

هدف اسلام از جهاد، نشر تعالیم عالی آن و فرهنگ غنی یکتاپرستی است. جنگ و جهاد در این آیین به این جهت است که عده ای مستکبر دنیاطلب نمی گذارند تعالیم اسلام و رهنمودهای قرآن به ملت های مستضعف برسد و گاهی آتش فتنه برپا می کنند و به مسلمانان آسیب می رسانند و نه تنها نمی گذارند مردم ممالک، خود به اسلام بگروند، بلکه می خواهند اساس اسلام و توحید را نابود کنند.

پس باید آن ها را که سدّ راه نشر این آموزه ها و این فرهنگ می شوند از بین برد تا آب حیات توحید به تشنگان حقیقت و معنویت برسد.

در حقیقت از بین بردن حاکمان خودکامه به آن جهت است که نمی گذارند فرهنگ توحیدی به انسان هایی که تشنه آن هستند برسد، نه آن که شمشیر بر سر مردم جهان بگذارند که شما مجبورید در ظاهر اسلام را بپذیرید، هر چند در باطن کافرترین مردم باشید.

نظر قرآن درباره جهاد و کشتار مستکبران همین است. خداوند در قرآن می فرماید:

( وَما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَةِ الظّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرًا ) ;۱

چرا در راه خدا جهاد نمی کنید در صورتی که مردان و زنان و کودکانی که (به خاطر ظلم حاکمان) ضعیف شده اند; همان ها که می گویند: خدایا! ما را از این شهری که اهلش ستمکارند بیرون آور و برای ما از نزد خود صاحب اختیاری قرار ده و برای ما از جانب خود یاوری بفرست.

اسلام با این هدف تمام نیروی خود را در دو جهت صرف می کند و تا آن دو جهت کامل نشود، دستور جهاد صادر نمی کند.

۱- الگوهای مناسب برای تبلیغ فرهنگ غنی اسلام

آن گاه که مرزها گشوده شوند و سدهایی که حاکمان مستبدّ ایجاد کرده بودند از بین برود، مردمِ تشنه، به این آیین جدید هجوم می آورند. آیا این آیین نو نیازهای فطری آن ها را اشباع می کند یا نه؟!

از طرفی تمام توجه آن ها به بزرگان این آیین معطوف می شود که آیا الگوهای مناسبی برای آنان هستند یا نه؟

آیا اینان عدالت را می گسترانند یا چون حاکمان خودکامه، ظالم و مستبدّ هستند؟

آیا جامعه را به دو طبقه اشراف و مستضعف تقسیم می کنند؟

آیا به دستورات دینشان عمل می نمایند؟

آیا پاسخ گوی پرسش ها و مرهم زخم های مردم هستند؟

و هزاران مورد از این قبیل.

بدیهی است تا چنین الگوهایی ایجاد نشده باشد دست به شمشیر بردن و گستراندن قلمرو حکومتی نه تنها سبب گسترش اسلام و فرهنگ مترقی آن نمی شود که نتیجه معکوس خواهد داد و سدّ راه نشر آیین توحیدی خواهد بود.

۲ تلاش برای رساندن پیام آن

بعد از آن که ممالک فتح شدند، اسلام به سرعت و وفور، عالمان و مبلّغان دینی را به آن خطّه می فرستد و با تمام توان پیام خدا و آیین او را به تشنگان حقیقت ـ که سالیانی در یوغ حکومت مستکبران دستشان از آن کوتاه بوده ـ می رسانند.

همین رویه در زمان پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله دیده می شود، به مجرّدی که از جنگ با قومی فارغ می شدند گروه تبلیغ را رهسپار آن سامان می کردند. حتی در مواردی مشرکان و آن ها که نشر تعالیم اسلام را سدّ راه منافع خود می دیدند، آن ها را می کشتند، کشتار مبلغانی که از طرف پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله به مناطق مختلف اعزام می شدند، هم چون غزوه رجیع و بئر معونه از حوادث معروف و مشهور تاریخ اسلام است.۲

____________________

۱ سوره نساء: آیه ۷۵.

۲ ر.ک المغازی، واقدی: ۱ / ۳۵۴ و ۳۶۴.

نگاهی به فتوحات خلفا

اکنون با نگاهی اجمالی به فتوحات خلفا به خوبی روشن می شود که هدف آن ها از این کشورگشایی ها آیا نشر اسلام بوده یا افزودن محدوده ثروت و قدرت؟ آیا نتیجه اش انتشار اسلام بود یا جلوگیری از نشر آن؟ به این نمونه توجه کنید:

قرظة بن کعب گوید: هنگامی که عمر (بعد از فتح عراق) ما را به آن سامان می فرستاد (تا والی آن جا شویم) مقداری همراه ما آمد و ما را بدرقه کرد، سپس گفت: می دانید چرا شما را تا این جا بدرقه کردم؟

همگی گفتند: بله، می خواهی به ما احترام بگذاری!

عمر گفت: شما به شهرها و آبادی هایی می روید که مردمشان مشغول خواندن قرآن هستند به گونه ای که صدایشان چون صدای زنبور عسل بلند است. با نقل حدیث از پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جلوی آن ها را از این کار نگیرید و ایشان را با احادیث سرگرم نکنید و من در این کار پشتیبان شما هستم(!!)

قرظه گوید: وقتی به منطقه مأموریت خود (در شهرهایی که تازه فتح شده بودند) رسیدیم، مردم به ما می گفتند: از پیامبر برایمان حدیث نقل کنید. ما می گفتیم: عمر ما را از این کار نهی کرده است(!!)۱

آیا شما فکر می کنید که احادیث پیامبر مردم را از قرآن خواندن باز می دارد یا قرآن را به آن ها می فهماند؟

مگر حدیث پیامبر به جز علم، چیز دیگری نیز هست؟

جلوگیری از نشر علم در مناطق فتح شده چه معنایی دارد؟

عمر اجازه نمی داد کسی از مردم مناطق فتح شده از قرآن سؤال کند و معنای آن را بفهمد و کسانی که از قرآن سؤال می کردند به مجازات شدیدی محکوم می شدند.۲

در این صورت مردم تازه مسلمان چه تصوری از اسلام خواهند داشت؟

آن ها از اسلام چه دیده اند؟ دینی که رهبرش از نشر تعالیم آن هراس دارد، دینی که به جز قتل و غارت و ثروت اندوزی چیز دیگری نمی شناسد. این آیین جدید که با زورِ شمشیر خود را بر سرزمین های دیگر تحمیل می کند آن قدر با علم و دانش مخالف است که نه اجازه می دهد از پیام آور آن دین، چیزی به گوش مردم برسد، نه از کتاب آسمانی آن چیزی سؤال شود و نه مردم آن سامان به کتاب های خود که محصول دانش بشر در طول قرن های متمادی بوده مراجعه کنند(!!)

نخستین کاری که در ممالک فتح شده انجام داده می شد آتش زدن کتابخانه های آن ها بوده است(!)

آیا دینی که با (اقْرَأْ) شروع شده و با «ایتونی بقلم وقرطاس»۳ تمام می شود این گونه دشمن علم و دانش است؟

آیا روش پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در جنگ ها این گونه بود؟

آری، رفتار پیامبر آن قدر جذّاب بوده که در سال های پایانی زندگی شریفش قبیله ها و مردمان، گروه گروه مسلمان می شدند و آن قدر این کار تکرار شد که سال نُهُم هجری را «عام الوفود» نام نهادند; یعنی سال کوچ کردن قبیله ها برای مسلمان شدن.

چرا پس از پیامبر عام الوفود متوقف شد و جای آن را قتل و کشتار و خروج از دین و فتنه گرفت؟

در واقع در پی این فتوحات، فجایعی غیر قابل اغماض رخ داد، کشورگشایی هایی که در آن ها نه حرمت زنان، کودکان، پیران و نسل بشری رعایت می شد و نه منابع کشاورزی.۴

در این فتوحات، از تبلیغ اسلام و فرهنگ والای آن خبری نبود و الگوهای مناسبی از اسلام عرضه نمی شد.

مردم تازه مسلمان تنها از اسلام چهره خشنِ خالد بن ولید و مغیره، جهل و نادانی و فریب کاری های ابوبکر، نظام طبقاتی عمر و ثروت اندوزی های عثمان را می دیدند.

مردمی که از اسلام تنها معاویه را می شناسند و او را الگوی تمام عیار این آیین می پندارند، به راستی این مردم چه قدر می توانند به اسلام پایبند باشند؟

محیطی که معاویه به طور علنی تمام حرام های اسلام را انجام می دهد و آن گاه که به او اعتراض می شود، در پاسخ می گوید: آری، پیامبر آن ها را حرام کرده، ولی به نظر من هیچ عیبی ندارد(!!)

جالب تر این که وقتی به عمر گفتند: والی تو در شام چنین رفتار کرده; نه برآشفت و نه فرمان عزل او را صادر کرد، فقط گفت: به او بگویید از این کارها نکند(!!)۵

____________________

۱ سنن دارمی: ۱ / ۸۵ ، سنن ابن ماجه: ۱ / ۱۲ ح ۲۸، المستدرک علی الصحیحین: ۱ / ۱۸۳ ح ۳۴۷، جامع بیان العلم: ۳۴۷ ح ۱۶۹۰، تذکرة الحفّاظ: ۱ / ۷ رقم ۲.

۲ نمونه ای از این رفتار خشونت بار در همین کتاب بیان خواهد شد.

۳ ر.ک صحیح بخاری: ۷ / ۹، صحیح مسلم: ۵ / ۷۶، المصنّف صنعانی: ۵ / ۴۳۸، السنن الکبری: ۳ / ۴۳۳، صحیح ابن حبان: ۱۴ / ۵۶۲...

۴ قرآن کریم در آیه ۲۰۳ تا ۲۰۶ سوره بقره و آیه ۲۳ سوره محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله این وقایع را پیش گویی کرده بود.

۵ الموطأ مالک: ۲ / ۱۳۵ و ۱۳۶، السنن الکبری، بیهقی: ۵ / ۲۸۰، نیز رک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: ۵ / ۱۳۰، السنن الکبری، نَسائی: ۱ / ۲۷۹ و ۲۷۷، اختلاف الحدیث شافعی: ۷ / ۲۳، مسند احمد: ۵ / ۳۱۹، صحیح مسلم: ۵ / ۴۳، الجامع لأحکام القرآن: ۳ / ۳۵۰.

فتوحات یا سدودات؟

خداوند متعال در چندین سوره از قرآن وعده فرموده که دین اسلام سراسر کره خاکی را فرا خواهد گرفت. در سوره نصر می فرماید:

(إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیْتَ النّاسَ یَدْخُلُونَ فی دینِ اللّهِ أَفْواجًا);۱

آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرا رسد مردم فوج فوج و دسته دسته داخل دین خدا می شوند.

به راستی چرا این وعده تا کنون ناکام مانده است؟

چرا مردم نه تنها فوج فوج داخل اسلام نشدند; بلکه دسته دسته از آن خارج شده و در هر گوشه مملکت پهناور اسلامی یک گروه دست به شورش زدند؟

آیا جز این است که چهره اسلام، خون ریز، بی رحم، نسل کش، ثروت اندوز و غارت گر نشان داده شده که محصول همین فتوحات برق آسا و کشورگشایی های بی ضابطه بوده است؟

حقیقت این است که شیوه هشتاد جنگ پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله با این کشورگشایی ها کاملاً متفاوت بوده است. جاذبه اسلام به حدّی بود که آن گاه که فتح و پیروزی خدا فرا می رسید، مردم گروه گروه وارد این دین الهی می شدند.

چرا این جاذبه به تدریج خاموش گشت و جای آن را ترس و وحشت و تنفّر فرا گرفت؟

روشن است که انتشار اسلام، از راه عطوفت الهی و هدایت و فطرت بود، نه از راه زور و شمشیر و غارت و چپاول.

از این رو امیر مؤمنان، امام حسن و امام حسینعليهم‌السلام تمام تدبیر خود را به اصلاح درون جامعه اسلامی منعطف کرده بودند تا الگوهای نامناسب از بین رفته و الگوهای مناسبی از اسلام ارائه دهند.

نگاهی کوتاه به ثروت های هنگفت و بادآورده برخی از صحابه صدر اسلام از این فتوحات کافی است که ما را در نیّت های آن ها دچار تردید و دو دلی کند. آیا نباید احتمال دهیم که ارائه الگوهای ناصالحی هم چون خالدها و معاویه ها در سرزمین های تازه فتح شده به جهت خاموش کردن نور دین اسلام و به فراموشی سپردن الگوهای واقعی یعنی خاندان پیامبر بوده است؟

بنابراین، ما کشورگشایی های خلفا را نه تنها مفید و خیرخواهانه نمی دانیم; بلکه آن ها را به خاطر نتایج منفی، در حقیقت سدّ راه و مانع پیشرفت اسلام در قلب ها می دانیم.

___________________

۱ سوره نصر: آیه های ۱ و ۲.

حافظ ابن حجر، پس از آن که این حدیث را از واقدی، ابن سعد، ابن اسحاق، ابن عبدالبرّ، سهیلی، ابن کثیر و دیگران نقل می کند می گوید:

ابن تیمیّه در کتابی که در ردّ ابن مطهر رافضی (علامه حلی) نوشته است (یعنی منهاج السنّه) جریان برادری بین مهاجران; به خصوص برادری پیامبر با علی را انکار کرده است. او می گوید: چون قرار دادن برادری با یک دیگر برای این است که انسان ها با یک دیگر مدارا کنند و دل ها به هم نزدیک شوند; بنابراین معنا ندارد که پیامبر با کسی برادر شود، یا یکی از مهاجران با دیگری برادر گردد.

ابن تیمیّه نصّ و تصریح پیامبر را با قیاس ردّ کرده و از حکمت برادری غافل شده است.

حافظ ابن حجر گوید:

این حدیث را ضیاء مَقْدِسی ـ در آن چه که از احادیث المعجم الکبیر طبرانی انتخاب کرده ـ آورده است و ابن تیمیّه تصریح کرده است که احادیث این کتاب، صحیح تر و قوی تر از احادیث المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری است.3

زرقانی مالکی در شرح المواهب اللدّنیّه، هنگامی که سخن از برادری بین صحابه به میان می آید می گوید:

همان طور که ابن عبدالبرّ و دیگران معتقدند این عهد برادری دو بار انجام شده است (از جمله یک بار در مکه پیش از آن که پیامبر به مدینه مهاجرت کنند) در آن جا پیامبر مهاجران را با یک دیگر برادر قرار داد تا در غم و سرور یک دیگر شریک و در راه حقّ، استوار باشند. در آن واقعه ابوبکر را برادر عمر قرار داد و همین طور میان هر دو نفر برادری ایجاد کرد تا این که علی باقی ماند

و او گفت: ای رسول خدا! میان تمام اصحابت برادری ایجاد کردی; چه کسی برادر من است؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

أنا أخوک;

من برادر تو هستم.

احادیث بی شماری درباره برادری پیامبر با علی وارد شده است. تِرمذی پس از نقل آن می گوید: این حدیث «حدیثِ حسن» است.4

هم چنین این حدیث را حاکم نیشابوری آورده و به صحت آن حکم کرده است. از پسر عمر نقل شده است که پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به علیعليه‌السلام فرمود:

أما ترضی أن أکون أخاک!

آیا خشنود نمی شوی که من برادر تو باشم؟

او گفت: چرا.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

أنت أخی فی الدنیا والآخرة;

تو برادر من در دنیا و آخرت هستی.

زرقانی می افزاید:

ابن تیمیّه، برادری بین مهاجران را انکار کرده و می گوید که میان پیامبر و علی هیچ عهد برادری رخ نداده است. او گمان می کند که این حدیث از احادیث دروغ است; اما حافظ ابن حجر عسقلانی سخن ابن تیمیّه را رد کرده و گفته است که به قیاس این حدیث را نپذیرفته است.5

_____________________

1 ر.ک منهاج السنّه: 4 / 32 و 5 / 71 و 7 / 117، 279.

2 سنن ترمذی: 5 / 595، الطبقات الکبری: 2 / 60، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 16، مصابیح السنة: 40 / 173، الاستیعاب: 3 / 1089، البدایة والنهایه: 7 / 371، الریاض النضره: 3 / 111، مشکاة المصابیح: 3 / 356، الصواعق المحرقه: 122، تاریخ الخلفاء: 159، مناقب الصحابه (احمد بن حنبل): ح 141، تاریخ مدینة دمشق (شرح حال امیرالمؤمنینعليه‌السلام ): (شماره 148)، کنز العمّال: 13 / 106.

در کتاب های سیره و تاریخ نیز این حدیث را نقل کرده اند، از جمله: در سیره ابن هِشام: 2 / 109، عیون الاثر، ابن سیّد الناس: 1 / 264، سیره حلبی: 2 / 23 و السیرة الدحلانیّة: 1 / 322.

3 فتح الباری فی شرح صحیح البخاری: 7 / 217.

4 حدیثِ حسن به اصطلاح اهل تسنّن، خبر مسندی است که راویان آن، نزدیک به درجه وثاقت باشند.

5 شرح المواهب اللدّنیّه: 1 / 273.

علی و پیامبران

پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله در حدیثی فرمودند:

من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه، وإلی نوح فی تقواه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی موسی فی هیبته، وإلی عیسی فی عبادته فلینظر إلی علی بن أبی طالب;

هر کس می خواهد به علم آدم، تقوای نوح، بردباری ابراهیم، هیبت موسی و عبادت عیسی بنگرد، به علیّ بن ابی طالب بنگرد.

این حدیث به «حدیث الأشباه» معروف است و در کتاب های شیعه و سنّی با متون گوناگون نقل شده و ما در کتابی مستقل پیرامون آن سخن گفته ایم.

ابن تیمیّه در مورد این حدیث چنین می گوید:

این حدیث، جعلی است و آن را به دروغ به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت داده اند و هیچ کدام از اهل حدیث در این موضوع شک ندارند.1

ولی این حدیث را عبدالرزّاق صنعانی، احمد بن حنبل شیبانی، ابوحاتِم محمّد بن ادریس رازی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بیهقی، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی و... نقل کرده اند. یکی از بهترین و صحیح ترین سندهای این حدیث، روایت عبدالرزّاق، از معمر، از زُهْری، از سعید بن مسیب، از ابوهریره است که وی، این حدیث را از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله روایت می کند.2

____________________

1 منهاج السنّه: 5 / 510.

2 معجم الأدباء: 5 / 137. ر.ک: دراسات فی منهاج السنّه: 290 ـ 292.

علی ولی مؤمنان

دگربار در حدیثی آمده است که پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره امیر مؤمنان علیعليه‌السلام فرمود:

وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی;

او پس از من ولی و صاحب اختیار هر مؤمن است.

ابن تیمیّه درباره این حدیث می گوید:

این حدیث، حدیثی است که به دروغ به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت داده اند.1

و حال آن که بسیاری از صحابه، حافظان و محدثان، آن را از پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله روایت کرده اند.

صحابه ای که به نقل آن پرداخته اند عبارتند از:

امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، امام حسن مجتبیعليه‌السلام ، ابوذر غفاری، عبداللّه بن عباس، ابوسعید خُدری، براء بن عازب، ابولیلی انصاری، عمران بن حصین، بریدة بن حصیب، عبداللّه بن عمر، عمرو بن عاص و وهب بن حمزه.

اسامی ذیل نیز در زمره بزرگان حدیث و حفّاظی هستند که این حدیث را در کتاب های خود آورده اند:

ابوداوود طیالسی، ابن ابی شِیبه، احمد بن حنبل، تِرمذی، نَسائی، ابویعلی موصلی، محمّد بن جریر طبری، طبرانی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مُردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبرّ، ابن اثیر، ضیاء مَقْدِسی، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و...

حافظ ابن عبدالبرّ درباره این حدیث می گوید:

سند این حدیث به علت صحّت و مورد اعتماد بودن رجالش، جای هیچ گونه اشکال و ایرادی را برای کسی باقی نمی گذارد. هم چنین ابن ابی شِیبه سند این حدیث را صحیح می داند.2

محمّد بن جریر طبری و سیوطی نیز آن را تصحیح کرده اند و احمد بن حنبل نیز هم در مسندش آن را به سند صحیح نقل کرده است.

تِرمذی پس از نقل، آن را «حدیثِ حسن»3 دانسته است. نَسائی آن را به سند صحیح نقل کرده است و ابن حبّان نیز این حدیث را در صحیح خود آورده است. هم چنین حاکم نیشابوری این حدیث را آورده و آن را طبق شرایط مسلم صحیح می داند.

حافظ ابن حجر عسقلانی در شرح حال امیرالمؤمنینعليه‌السلام گوید: این حدیث را تِرمذی با سند قوی از عمران بن حصین روایت کرده است.4

____________________

1 منهاج السنّه: 7 / 391.

2 المصنّف ابن ابی شیبه: 7 / 504، الاستیعاب: 3 / 1091 و 1092.

3 ر.ک پاورقی صفحه 46 از همین کتاب.

4 مسند احمد: 1 / 331، 4 / 437، سنن ترمذی: 5 / 297، خصائص امیرالمؤمنین: حدیث 88، صحیح ابن حبان: 15 / 374، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 119، الاصابه: 4 / 467.

علی و حدیث غدیر

در حدیث معروف و متواتر غدیر خم پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله پس از خطبه پیرامون ولایت و مناقب امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام به خدا چنین عرضه داشتند:

اللهمّ وال من والاه وعاد من عاداه;

خدایا! با یاورانش یار و با دشمنانش دشمن باش.

ابن تیمیّه درباره این حدیث می گوید:

این حدیث به اتفاق حدیث شناسان دروغ است.1

با این حال این حدیث را محدّثان ذیل در منابع حدیثی خود آورده اند:

احمد بن حنبل با سندهای صحیح، ابن ابی شِیبه، ابن راهویه، ابن جریر، سعید بن منصور، طبرانی، ابونعیم اصفهانی، ابن حِبّان، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، نَسائی با سند صحیح، بزّار با سندهای صحیح، ابویعلی با دو سند صحیح.

هیثمی نیز در مجمع الزوائد آن را نقل کرده و گوید: تمامی راویان سند این حدیث، ثقه و مورد اعتماد هستند.2

____________________

1 منهاج السنّه: 7 / 55.

2 مسند احمد: 1 / 118، 4 / 281، 368، 5 / 370، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 109، 116، 371، مجمع الزوائد: 7 / 17، 9 / 114، المعجم الکبیر: 2 / 357، 3 / 180، 4 / 17، 174، 5 / 166، 192، 12 / 95، المعجم الصغیر: 1 / 65، المعجم الأوسط: 2 / 24، 369، 6 / 18، صحیح ابن حبان: 15 / 376، مسند ابی یعلی: 1 / 429، 11 / 307، المصنف ابن أبی شیبه: 7 / 499، السنن الکبری: 5 / 45، 130، 155.

علی و حدیث یوم الدار

آن گاه که آیه( وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ اْلأَقْرَبینَ ) 1 نازل شد و پیامبر مأمور به اعلان رسمی دعوت شدند، خویشاوندان خود را در خانه حضرت ابوطالبعليه‌السلام جمع نموده، آنان را به اسلام دعوت کرده و فرمودند:

فأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی ووزیری؟

کدام یک از شما با من بیعت می کند تا برادر، وزیر و خلیفه و جانشین من بشود؟

هیچ کس به جز امیرالمؤمنین علیعليه‌السلام پاسخ نداد.

تا این که پیامبر در حضور همه در خطاب به حضرت امیر فرمود: تو برادر، وزیر، وصی و جانشین من هستی.

این واقعه در بین محدّثان به حدیث «یوم الدار» معروف است و بسیاری از بزرگان حدیث آن را نقل کرده اند; اما ابن تیمیّه در این باره می گوید:

این حدیث در نزد حدیث شناسان دروغی بیش نیست و هیچ عالم حدیث شناسی نیست مگر این که می داند که آن دروغ و جعلی است.2

بنابراین، یا تمام علمای اهل سنّت که می دانسته اند این حدیث دروغ و جعلی است و در عین حال آن را در کتاب های خود نقل کرده اند فاسق می باشند و یا این که تمامی آنان عالم و حدیث شناس نبوده اند(!!)

یکی از راویان آن احمد بن حنبل (پیشوای حنبلی ها) است که در مسند خود آن را روایت کرده است و علاوه بر وی، عالمان بسیاری این حدیث را در کتاب های خود آورده اند.3

در این میان حافظ ابوبکر هیثمی پس از نقل روایت می گوید: رجال روایتی که احمد بن حنبل نقل کرده، و یکی از دو روایتی که بزّار نقل نموده همگی رجال صحیح هستند غیر از شریک که او ثقه می باشد.4

ابن اسحاق، طبری، طَحاوی، ابن ابی حاتِم، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، ضیاء مَقْدِسی و متّقی هندی نیز از جمله راویان این حدیث هستند.

سیوطی این حدیث را از گروهی نقل می کند. بیهقی در دلائل النبوّة و ابونعیم اصفهانی نیز در دلائل النبوّة متن کامل ماجرا را آورده اند و در کتاب های زیادی تصریح شده که این حدیث صحیح است.5

____________________

1 سوره شعراء: آیه 214.

2 منهاج السنّه: 7 / 302.

3 مسند احمد: 1 / 159.

4 مجمع الزوائد: 8 / 302.

5 السنن الکبری: 5 / 126، تاریخ مدینة دمشق: 42 / 50، خصائص امیرالمؤمنینعليه‌السلام : 86، نظم درر السمطین: 83 ، کنز العمّال: 13 / 149، شواهد التنزیل: 1 / 545، تفسیر ابن کثیر: 3 / 363، تاریخ طبری: 2 / 64، ر.ک: دراسات فی منهاج السنّه: 298 ـ 303.

فاروق امّت کیست؟

ابن تیمیّه با بغض و کینه ای که نسبت به امیرالمؤمنینعليه‌السلام دارد برای تکذیب فضایل و مناقب آن حضرت به راحتی دروغ می گوید و احیاناً در این میدان، مبارز نیز می طلبد; به این نمونه توجّه کنید:

دو حدیث نقل شده است که در نخستین حدیث، پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله با اشاره به امیرالمؤمنینعليه‌السلام فرمودند:

هذا فاروق اُمّتی;

این (علی)، جداکننده حقّ و باطل در میان امّت من است.

حدیث دوم: این که بسیاری از صحابه پیرو فرمایش پیامبر می گفتند:

ما کنّا نعرف المنافقین إلاّ ببغضهم علیاً;

ما، منافقان را جز با این علامت که با علی دشمن بودند، نمی شناختیم.

ابن تیمیّه در مورد این دو حدیث چنین می گوید:

حدیث شناسان و کسانی که اندک آگاهی از حدیث دارند، شک ندارند که این دو حدیث جعلی است و به دروغ آن ها را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت داده اند. هیچ یک از این دو حدیث در هیچ کدام از کتاب های قابل اعتمادی نیامده است; بلکه هیچ کدام اصلاً سند شناخته شده ای ندارد(!)1

شگفتا که در ادامه می افزاید:

هر کس بتواند این دو حدیث را با سند صحیح از افرادی که معروف به راستگویی هستند بیاورد، ما قانع می شویم و آن را از هر طایفه و مذهبی که باشد می پذیریم.

معنای این سخن آن است که حتّی اگر شیعیان هم آن را نقل کرده باشند، او می پذیرد.

آن گاه می گوید:

ما دلیل داریم که هر دو حدیث دروغ است و جایز نیست آن ها را به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله نسبت دهیم.

اکنون به سراغ راویان این دو حدیث می رویم.

حدیث «هذا فاروق اُمّتی» را 5 نفر از صحابه نقل کرده اند:

سلمان فارسی، ابن عباس، ابوذر، حذیفه و ابولیلی.

محدّثان و حافظان اهل سنّت نیز به روایت آن پرداخته اند:

طبرانی، بزّار، بیهقی، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبر، ابن عساکر، ابن اثیر، ابن حجر، محبّ طبری، مناوی، متّقی هندی و...

ابن تیمیّه ادّعا کرد که این حدیث در هیچ یک از کتاب های مورد اعتماد نیامده است; در حالی که این حدیث در: مسند بزّار، المعجم طبرانی، تاریخ مدینة دمشق، الإستیعاب، أُسد الغابه، الإصابه، مجمع الزوائد، کنز العمّال، فیض القدیر، الریاض النضره، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی2 موجود است.

این حدیث با سند صحیح در روایت طبرانی در المعجم الکبیر و غیر آن آمده است.

روایت دوم را که اصحاب پیامبر می گفتند: «ما، منافقان را تنها با دشمنی و بغض علی می شناختیم»، این افراد نقل کرده اند:

ابوذر، عبداللّه بن مسعود، عبداللّه بن عباس، جابر بن عبداللّه انصاری، ابوسعید خُدری، انس بن مالک و عبداللّه بن عمر.

از جمله راویان این روایت عبارتند از:

احمد بن حنبل، تِرمذی، بزّار، طبرانی، حاکم نیشابوری، خطیب بغدادی، ابونعیم اصفهانی، ابن عساکر، ابن عبدالبرّ، ابن اثیر، نَوَوی، هیثمی، محبّ طبری، ذهبی، جلال الدین سیوطی، ابن حجر مکی، متّقی هندی و آلوسی.3

از سندهای صحیح این روایت که در مسند احمد آمده این گونه است:

احمد بن حنبل گوید: اسود بن عامر، از اسرائیل، از اعمش، از ابوصالح، از ابوسعید خُدری برای من نقل کرد که ابوسعید می گفت:

کنّا نعرف منافقی الأنصار ببغضهم علیّاً;

ما، منافقان انصار را از دشمنی با علی می شناختیم.

احمد بن حنبل این روایت در مناقب الصحابه نیز آورده است.4

____________________

01 منهاج السنّه: 4 / 286 ـ 290.

2 المعجم الکبیر: 6 / 269، کنز العمّال: 11 / 611، فیض القدیر: 4 / 358، مجمع الزوائد: 9 / 102، ر.ک: دراسات فی منهاج السنّه: 304 ـ 306.

3 مناقب علیّ بن ابی طالب از کتاب مناقب الصحابه: شماره 979، سنن ترمذی: 5 / 593، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 129، الإستیعاب: 3 / 1110، ذخائر العقبی: 92، مجمع الزوائد: 9 / 132، المعجم الأوسط: 2 / 328، 4 / 264، تاریخ مدینة دمشق: 42 / 285، 374.

4 این کتاب با تحقیقات تازه در این اواخر از انتشارات دانشگاه امّ القری مکه منتشر شده است. محقّق آن ـ که خود از اهل سنّت است ـ بعد از ذکر این حدیث می گوید: سند حدیث صحیح است; مناقب الصحابه: شماره 979. ر.ک: دراسات فی منهاج السنّه: 310 ـ 312.

اهل بیت کشتی نجات اُمّت

آن گاه که سخن از فضایل و مناقب امیرالمؤمنینعليه‌السلام به میان می آید، ابن تیمیّه با تمام توان می کوشد تا شاید بتواند آن فضیلت و منقبت را انکار نماید، هر چند به قیمت بستن چشم خود به روی واقعیّات، بی اعتبار کردن کتاب های معتبر حدیثی اهل سنّت، گشودن زبان ناسزا به بزرگان و رؤسای مذهب اهل سنّت و انگشت اتهام به سوی آن ها نشانه بردن باشد; چرا که او نمی تواند فضیلتی را برای مولای متقیان امیر مؤمنان علیعليه‌السلام ببیند. به این نمونه توجّه کنید!

در حدیث معروف و مشهور; بلکه متواتر بین فریقین آمده که پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح من رکبها نجا ومن تخلف عنها غرق;

اهل بیت من همانند کشتی نوح هستند، هر کس بر آن سوار شود نجات می یابد و هر که از آن روی گردان شود، غرق خواهد شد.

ابن تیمیّه درباره آن می گوید:

این حدیث هیچ سندی ندارد; نه سند صحیحی دارد و نه در هیچ کدام از کتاب های معتبر حدیثی آمده است. اگر هیزم کشان شب ـ که نمی فهمند در توبره خود چه چیزی می ریزند به نقل روایات جعلی می پردازند ـ آن را نقل می کنند، این کار بر سستی آن می افزاید.1

به راستی منظور ابن تیمیّه از هیزم کشان شب که نمی فهمند چه چیزی جمع می کنند چه کسانی هستند؟

به گمان شما چه کسانی این حدیث را نقل کرده اند که ابن تیمیّه این گونه بر آن ها می تازد؟

گویا نقل فضایل امیر مؤمنان علیعليه‌السلام نزد او چنان گناه بزرگی است که اگر رؤسای مذهب و بزرگان هم کیش خود نیز به چنین گناه نابخشودنی گرفتار شوند! از اعتبار ساقط شده و نقل آن ها نه تنها اعتباری به حدیث نمی دهد; بلکه حدیث را بی اعتبارتر می کند.

اکنون به برخی از راویان و ناقلان این حدیث اشاره می کنیم:

از اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله :

امیرالمؤمنینعليه‌السلام ، ابوذر، عبداللّه بن عباس، ابوسعید خُدری، ابوالطفیل، انس بن مالک، عبداللّه بن زبیر و سلمة بن أکوع.

علمایی که در کتاب های معتبر خود به نقل آن پرداخته اند:

احمد بن حنبل، بزّار، ابویعلی موصلی، ابن جریر طبری، نَسائی، طبرانی، دارقُطْنی، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، خطیب بغدادی، ابوالمظفّر بغدادی، مجدالدین بن الأثیر، محبّ طبری، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، سخاوی، جلال الدین سیوطی، ابن حجر مکّی، متّقی هندی، قاری، مناوی و دیگران.

اگر اینان هیزم کشان شب هستند، بسیار خوب، برای ما مهم نیست که این ها جزء دروغ نویسان و هیزم کشان کور باشند; امّا آیا روشنفکران اهل سنّت با این ادعای ابن تیمیّه موافقند؟

حاکم نیشابوری پس از نقل این حدیث می گوید: شرایطی که مسلم برای صحّت یک حدیث گذارده، در این حدیث موجود است و از نظر او، حدیثِ صحیحی است.

هم چنین خطیب تبریزی این حدیث را در مشکاة المصابیح آورده است. کتابی که در آن به پیروی از کتاب مصابیح السنّه، فقط به احادیث صحیح و حسن پرداخته و هیچ حدیث جعلی را در آن ذکر نکرده است.

البته این حدیث به جز این سند، سندهای صحیح دیگری نیز دارد.

____________________

1 منهاج السنّه: 7 / 395.

2 المعجم الصغیر: 2 / 22، مشکاة المصابیح: 3 / 1742، المستدرک علی الصحیحین: 2 / 343، مجمع الزوائد: 9 / 168، تاریخ بغداد: 12 / 91، المطالب العالیه: 4 / 75، فیض القدیر: 2 / 519 و 5 / 517، کنز العمّال: 13 / 82 ، 85 ; الصواعق المحرقه: 152، جواهر العقدین: 2 / 120، مرقاة المفاتیح: 5 / 610.

علی و حدیث طیر

یکی دیگر از احادیث مناقب و فضایل امیرالمؤمنینعليه‌السلام حدیث طیر است. بنابرآن حدیث روزی برای پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مرغ بریانی آوردند. آن حضرت به خدا عرضه داشت:

اللهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک وإلیّ یأکل معی من هذا الطائر;

بارالها! آن کسی را که از همه بیشتر دوست می داری بفرست تا با من از این مرغ میل کند.

پس از این دعا امیر مؤمنان علیعليه‌السلام آمدند و با پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از آن غذا خوردند.

ابن تیمیّه در این باره چنین اظهار نظر می کند:

اهل علم و معرفت می دانند که حدیث طیر از احادیث دروغ بوده و جعلی است.1

اکنون باید دید که آیا همان گونه که او ادعا می کند اهل علم و معرفت این حدیث را دروغ می دانند؟!

بنابر تحقیقات انجام یافته، دوازده نفر از اصحاب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله این حدیث را نقل کرده اند:

1 امیرالمؤمنینعليه‌السلام . حاکم نیشابوری این حدیث را از آن حضرت نقل کرده است.

2 عبداللّه بن عباس. ابن سعد و جماعتی از او نقل کرده اند.

3 ابوسعید خُدری. حاکم نیشابوری حدیث او را آورده است.

4 سفینه. حاکم نیشابوری و احمد بن حنبل حدیث او را نقل کرده اند.

5 ابوالطفیل. حاکم نیشابوری از او نقل کرده است.

6 انس بن مالک. تِرمذی، بزّار، نَسائی، حاکم نیشابوری، بیهقی و ابن حجر حدیث او را آورده اند.

7 سعد بن ابی وَقّاص. ابونعیم اصفهانی حدیث او را آورده است.

8 عمرو بن عاص. حدیث او در نامه ای که به معاویه نوشته موجود است. این نامه را خوارزمی در المناقب آورده است.

9 یعلی بن مرّة. عدّه ای حدیث او را آورده اند; از جمله حافظ ابوعبداللّه گنجی.

10 جابر بن عبداللّه انصاری. ابن عساکر حدیث او را نقل کرده است.

11 ابورافع. حدیث او را ابن کثیر نقل می کند.

12 حبشی بن جناده. حدیث او را نیز ابن کثیر آورده است.

و اسامی جمعی از بزرگان و پیشوایان اهل سنّت که این حدیث را در کتاب های خود روایت کرده اند به شرح زیر می باشد:

ابوحنیفه پیشوای حنفی ها، احمد بن حنبل، ابوحاتِم رازی، تِرمذی، بزّار، نَسائی، ابویعلی موصلی، محمّد بن جریر طبری، طبرانی، دارقُطْنی، ابن بطّه عکبری، حاکم نیشابوری، ابوبکر بن مردویه اصفهانی، بیهقی، ابن عبدالبرّ، خطیب، ابوالمظفر سمعانی، بغوی، ابن عساکر، ابن اثیر، مزّی، ذهبی، ابن حجر عسقلانی، جلال الدین سیوطی و دیگران.

این حدیث آن گونه معروف و مشهور و کثرت طرق آن به طوری است که برخی از بزرگان اهل سنّت برای جمع آوری سندهای آن، کتابی مستقل نوشته اند که از جمله می توان به این بزرگان اشاره نمود:

ابن جریر طبری، ابن عُقده، ابن مردویه، ابونعیم اصفهانی، ابوطاهر بن حمدان، ذهبی.

ذهبی در تذکرة الحفّاظ و دیگر کتاب هایش تصریح کرده که کتابی مستقل در سندهای «حدیث طیر» تألیف کرده است.

بسیاری از علما تصریح کرده اند که پاره ای از سندهای این حدیث صحیح است. از جمله آن ها ابن کثیر است که در تاریخ خود به این مطلب تصریح کرده است که ذکر تمامی آن ها سخن را به درازا می کشد و از حوصله کتاب ما خارج است.2

____________________

1 منهاج السنّه: 7 / 371.

2 المعجم الکبیر: 1 / 253، 7 / 82 ، 10 / 282، المستدرک علی الصحیحین: 3 / 130، البدایة والنهایه: 7 / 352، مجمع الزوائد: 9 / 125، سنن ترمذی: 5 / 300، السنن الکبری: 5 / 107، خصائص امیرالمؤمنینعليه‌السلام : 51، مسند ابی یعلی: 7 / 105، المعجم الأوسط: 2 / 207، 6 / 90 و 36، 7 / 267، 9 / 146، تاریخ مدینة دمشق: 37 / 406، 42 / 432، میزان الاعتدال: 1 / 102، 2 / 14، 3 / 580، 4 / 107، لسان المیزان: 1 / 37، 2 / 354، 5 / 199، کنز العمّال: 13 / 166.

بخش سوم: ابن تیمیّه و خلافت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام

ابن تیمیّه و خلافت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام اتفاق نظر مسلمانان بر خلافت علی

آیا ابن تیمیّه می پذیرد که امیر مؤمنان علیعليه‌السلام خلیفه و جانشین پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله باشد؟

آیا ابن تیمیّه حضرت مولی الموحّدین را به عنوان خلیفه رسول خدا قبول دارد یا نه؟

بر همگان روشن است که هیچ مسلمانی در خلافت و جانشینی آن حضرت تردیدی ندارد و همه مسلمانان متفقند که او خلیفه و جانشین پیامبر خداست; امّا آن چه مورد اختلاف شیعه و سنّی است این است که شیعیان، آن حضرت را خلیفه بلافصل و نخستین امام و جانشین پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله می دانند، البتّه حق نیز همین است و دیگران آن وجود مقدس را در مرتبه چهارم می دانند.

شما نمی توانید مسلمانی را پیدا کنید که به طور کلّی منکر خلافت حضرت علیعليه‌السلام باشد.

آری، تنها گروهی از خوارج و ناصبی ها که با بغض، کینه و دشمنی آن حضرت بزرگ شده اند و دشمنی و ناسزا گفتن به آن بزرگوار را مایه تقرّب به پروردگار می دانند، خلافت آن حضرت را نمی پذیرند و تمامی مسلمانان، چه شیعه و چه سنّی، این عده را که به نام های ناصبی، خارجی و دشمن اهل بیتعليهم‌السلام معروفند، از اسلام خارج می دانند.

پرسش ما این است که چرا ابن تیمیّه با تمامی مسلمانان مخالفت کرده و با نواصب و خوارج هم صدا شده است؟ آیا در حقیقت، او یک ناصبی است؟

اکنون به بعضی از عبارت های او در این زمینه دقّت کنید. او می گوید:

مردم در مورد خلافت و جانشینی علی چند دسته اند:

بعضی می گویند: هم او امام بود و هم معاویه...

برخی می گویند: در آن زمان امام وجود نداشت; بلکه دوران فتنه بود...

گروه سومی بر آنند که علی، امام است و او به درستی با کسانی که به جنگ او آمدند جنگید. هم چنین صحابه ای که با او جنگیدند هم چون طلحه و زبیر مجتهد بوده و کار درستی انجام داده اند(!!)...

طایفه چهارمی علی را امام می دانند و می گویند: او مجتهد بود و به درستی دست به شمشیر برد و جنگید و آن هایی که به جنگ او آمدند نیز همگی مجتهد بودند; امّا در اجتهادشان اشتباه کرده اند...

پنجمین گروه می گویند: علی با آن که خلیفه بود و او از معاویه به حقّ نزدیک تر بود; اما بهتر بود که دست به شمشیر نمی برد.1

ابن تیمیّه در این دیدگاه تنها به همین 5 قول اکتفا کرده و قول ششمی را ذکر نمی کند. در جای دیگر قدم را فراتر گذاشته و به راحتی تاریخ مسلّم را انکار نموده می گوید:

بسیاری از نخستین سابقین در اسلام از علی پیروی نکردند و با او بیعت ننمودند و بسیاری از صحابه و تابعین با او جنگیدند.2

دقت کنید! او ادعا می کند بسیاری از کسانی که در اسلام آوردن و هجرت از دیگر صحابه سبقت گرفته اند، نه با آن حضرت بیعت کردند و نه از او پیروی نمودند.

ای کاش ابن تیمیّه دست کم نام سه نفر از این سبقت گیرندگان را برای ما ذکر می کرد، یا یکی از منابع تاریخی که آن را گفته است، برای ما بازگو می کرد.

شاید منظور وی از گروه بسیار، پیشوایش معاویه است، همو که در فتح مکّه به زور شمشیرِ مسلمانان، به اسلام تظاهر کرد و همین گونه در اسلام سبقت گرفت و با رفتن به شام و فرمان روایی بر آن سامان نیز هجرت کرد(!!)

به نظر ما آن چه که ابن تیمیّه را وادار کرده است چنین بنویسد و تاریخ مسلّم را انکار کند، تنها بغض و کینه ای است که در درونش شعله ور است. او حتی نمی تواند کوچک ترین فضیلتی را برای حضرت علیعليه‌السلام ببیند و از این که آن امام انس و جان خلیفه پیامبر باشد ـ حتی در مرتبه چهارم ـ تحمّل نکرده و رنج می برد. به نظر شما سبب این همه کینه چیست؟

ابن تیمیّه در جای دیگر چنین می نویسد:

ما می دانیم زمانی که علی زمام امور را به دست گرفت بسیاری از مردم، معاویه و دیگران را خلیفه خود می دانستند.3

در یک مقایسه روشن، زمانی که گروهی بسیار اندک در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت می کنند، آن گاه بر همگان لازم و واجب می شود که با آن ها هم صدا شده و هر که با او بیعت نکند، فرمان قتلش صادر گردد و یا با زدن برچسب ارتداد به آنان، جنگ با آن ها واجب و اموال و زنانشان به یغما می رود، حتی اگر مخالف با آن بیعت دختر پیامبر باشد، خانه اش به آتش کشیده می شود، جنینش سقط شده و شهید می گردد.

اما زمانی که تمامی مهاجر و انصار پس از قتل عثمان با امیر مؤمنان علیعليه‌السلام بیعت می کنند و برای بیعت آن گونه هجوم می آورند که مجالی برای

حضرت باقی نمانده و فشار جمعیت برایش دشوار می شود، حکم ارتداد و قتل مخالفان این بیعت صادر نمی شود، نه تنها آن ها را مرتد نمی دانند; بلکه حاضر نیستند به گمراهی آنان رضایت دهند. نه تنها آن ها را گمراه نمی دانند، کار آن ها را عین صواب دانسته و شخصی چون ابن تیمیّه بی شرمی را به حد اعلا رسانده و مخالفت آن ها را ـ که در ابتدا خود با حضرت بیعت کرده بودند ـ دلیل بر بطلان بیعت امیر مؤمنان علیعليه‌السلام می داند(!!)

ابن تیمیّه آن چنان در خلافت امیرالمؤمنینعليه‌السلام امّا و اگر کرده تا خواننده را قانع سازد که مولای متقیان علیعليه‌السلام هم چون خلفای قبلی و بعدی، بهره ای از خلافت و جانشینی پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نبرده است. او می گوید:

کسانی که جایز می دانند در یک زمان دو خلیفه باشد، بر این عقیده اند که هر دوی آن ها (منظورش امیرالمؤمنینعليه‌السلام و معاویه) جانشین پیامبر بوده اند...

اگر گفته شود که خلافت علی با بیعت اهل قوّت و شوکتِ اسلام ثابت شده; همان طور که خلافت پیشینیان نیز با بیعت آن ها ثابت شده است; در جواب می گویند: طلحه و زبیر به زور با او بیعت کردند. همان ها که با او بیعت کردند به جنگ با او برخاستند; بنابراین اهل قوّت و شوکتِ اسلام بر بیعت با او جمع نشدند. هم چنین زمانی بیعت با او همانند قبلی ها واجب است که به سان خلفای پیشین رفتار کند.4

ابن تیمیّه در این عبارت، رفتار سه خلیفه پیشین را ملاک سنجش امیر مؤمنان علیعليه‌السلام و بیعت با او می داند; یعنی تنها در صورتی بیعت با او واجب و پیروی از او لازم است که چون آن ها عمل کند. گویا کردار آن ها وحی مسلّم و آن ها میزان سنجش حق و باطل هستند و آن حضرت هیچ بهره ای از

آن ندارد. این در حالی است که پیامبر گرامی اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله امیر مؤمنان علیعليه‌السلام را ملاک تشخیص حق و باطل قرار داد و فرمود:

علی مع الحق والحق مع علی یدور معه حیثما دار.5

علی با حق است و حق با علی; و هر جا علی باشد، حق همان جاست.

در حدیث دیگری پیامبر اکرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

من ناصب علیّاً الخلافة من بعدی فهو کافر;6

هر که با خلافت علی پس از من مخالفت کند و با او دشمنی داشته باشد، کافر است.

ابن تیمیّه در جواب از این حدیث می گوید:

این گونه احادیث، علی نیز را می گیرند و لازمه اش آن است که او، خدا و رسولش را تکذیب کرده باشد(!!) پس اگر این احادیث صحیح باشند تمامی صحابه کافر خواهند بود; چه او و چه غیر او. اما آن هایی که با خلافت او مخالفت کرده و به جنگش آمدند; در این حدیثِ دروغین، کافر معرفی شده اند و علی نیز به این روایات عمل نکرده است.

از طرفی بسیاری از نخستین پیشینیان از علی پیروی نکرده و با او بیعت نکردند و بسیاری از صحابه و تابعان با او جنگیدند.

آن گاه می گوید:

نیمی از امت اسلام یا کمتر و یا بیشتر با او بیعت نکردند; بلکه بسیاری از آن ها با او جنگیدند و او نیز با آن ها جنگید و بسیاری از آن ها، نه به جنگ او آمدند و نه او را در جنگ همراهی کردند.7


3

4

5

6