اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی

اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی33%

اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام

اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی
  • شروع
  • قبلی
  • 106 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11928 / دانلود: 4094
اندازه اندازه اندازه
اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی

اندیشه‌های حسینی و شصت مجلس مصیبت از تذكره الشهداء. شریف كاشانی

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

امام حسینعليه‌السلام و مناجات عاشقانه

اشاره

دعا رمزی بین عاشق و معشوق است، هر زمانی انسان می‌خواهد، با خدای خویش سخن بگوید، دعا به خواند، و اگر خواهان شنیدن كلام الهی و دوستدار صحبت كردن معشوق خویش است، قرآن به خواند. لذا در زندگی انبیاء و ائمه‌عليهم‌السلام تلاوت آیات و دعا خواندن جایگاه ویژه‌ایی دارد،حضرت امام حسینعليه‌السلام در حساس ترین لحظات دست مناجات را بلند كرد و فرمود: «اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثَقْتَی فِی كُلِّ كَربٍ وَ اَنتَ رَجآئی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ فِی كُلِّ اَمْرٍ نَزّلَ بِی ثِقَةٌ وَعِدَةٌ؛[۵۱] خدایا، تو اطمینان و تكیه گاه من در همه سختی‌ها هستی، و تو امید من در همه مشكلات و گرفتاریها هستی و تو در هر پیش آمدی از اموری كه به من فرود می‌آید، وسیله اعتماد و پناه من هستی». حضرت امام حسینعليه‌السلام وقتی كه به زمین كربلا رسید، همه فرزندان و برادران و اهل بیت را جمع نمود. سپس به آنها نظری نمود، ساعتی اشك ریخت، و فرمود: «اَلّلهُمَّ اِنَّا عِتْرَةُ نَبِیكَ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ اُزْعِجْنَا وَ طُرِدْنا، وَ اُخْرِجْنا عَنْ حَرَمِ جَدِّنا، وَ تَعَدَّتْ بَنُواُمَیةِ عَلَینا اَللَّهُمَّ فَخُذْ لَنا بِحَقِّنَا، وَ انْصُرنَا عَلَی القَومِ الكَافِرین؛[۵۲] خدایا! ما عترت پیامبر تو حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستیم، ما به زحمت افتادیم و از دیارمان طرد شدیم و از حرم جدمان خارج شدیم، و بنی امیه برما ستم نمودند، خدایا! حق ما را از آن‌ها بگیر، و ما را بر گروه كافر یاری فرما».جمله‌ای از دعای عرفه حضرت، «اَللَّهُمَّ اجْعَلْنِی اَخْشاكَ كَاَنّی اَراكَ وَ اَسْعِدْنی بِتَقْویكَ وَ لا تُشْقِنی بِمَعْصِیتِكَ وَ خِرْلی فِی قَضآئِك وَ بارِكْ لی فی قَدَرِكَ؛[۵۳] خدایا! قرار بده مرا كه از تو بترسم، مثل كسی كه او را می‌بینم و مرا با نافرمانی خود به شقاوت و پستی نیانداز و خوبی‌ها را در حكم خویش برای من قرار بده و بركت را در تقدیرت برایم مقدر فرما».«اَللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَای فِی نَفْسی وَ الیقینَ فِی قَلْبِی وَ الأِخْلاصَ فِی عَمَلِی وَ النُّورَ فِی بَصَری وَ البَصیرَةَ فِی دینی وَ مَتِّعْنی بِجَوارِحِی وَ اجْعَلْ سَمْعی وَ بَصَرِی الوارِثَینَ مِنّی وَ انْصُرْنی عَلی مَن ظَلَمْتِی؛[۵۴] خدایا! قرار بده بی‌نیازی در وجودم و یقین را در دلم و اخلاص را در كارهایم، و نور را در چشمم و شناخت و شعور در دینم و با اعضای بدنم مرا بهره‌مند فرما و گوش و چشمم را دو وارث من قرار بده و مرا بر كسانی كه به من ستم می‌نمایند یاری فرما».

داستان

«حاتِم اَصَمّ» از عابدان وارسته و مخلص بود. یكی از مسلمین به نام «عُصام بن یوسف» نزد او آمد و از روی اعتراض به او گفت: تو چگونه نماز می‌خوانی؟حاتم گفت: هنگامی كه وقت نماز فرا می‌رسد، برمی‌خیزم، وضوی ظاهری و وضوی باطنی می‌گیرم.عصام گفت: «وضوی باطنی چگونه است؟»حاتم گفت: «در وضوی ظاهر، اعضای وضو را با آب می‌شویم. اما در وضوی باطن، آن اعضاء را با هفت خصلت می‌شویم: ۱) توبه، ۲) پشیمانی از گناهان سابق، ۳) ترك دلبستگی به دنیا، ۴) ترك تعریف و ستایش مخلوقات، ۵) ترك ریاست مادی ۶) ترك كینه، ۷) ترك حسادت. سپس به مسجد می‌روم و آماده نماز می‌شوم. در حالی كه كعبه را پیش رو می‌بینم و خود را در برابر خدای بزرگ یكپارچه محتاج می‌نگرم. گویی در محضر خدا هستم، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائیل را پشت سر خود مشاهده می‌كنم و گویی پاهایم روی پل صراط قرار گرفته است و این نماز، آخرین نماز من است؛ سپس نیت می‌كنم و تكبیر پاك می‌گویم و حمد و سوره را با تفكر و تأمل می‌خوانم؛ آنگاه ركوع را با تواضع و خشوع انجام می‌دهم و سپس سجده را با تضرع و زاری بجا می‌آورم و تشهد را با امید می‌خوانم و سلام نماز را با اخلاص می‌گویم. مدت سی سال است، كه نماز من این گونه است».عصام به حاتم گفت: «این گونه نماز خواندن را شخصی غیر از تو نمی‌تواند انجام دهد.»سپس گریه سختی كرد و از خدا خواست، كه چنین حالت عبادت را به او عنایت كند.[۵۵]

پیام‌ها

۱. دعا راه ارتباط مخلوق با خالق است.۲. دعا وسیله آرامش روحی و جسمی و یك نوع امیدواری در میان همه ناامیدی‌ها به رحمت بیكران الهی است.۳. همه انسان در هر مرتبه‌ایی از كمالات انسانی باشند. نیاز به مناجات‌و نجوا گری در محضر الهی دارند.۴. هر چه انسان در معرفت و شناخت بالاتر باشد. مناجات و عشق بازی او در خلوت شب و دل بیشتر می‌باشد. ۵. دعا از سیره مستمره همه انبیاء و ائمهعليهم‌السلام اولیاء و خاصان درگاه الهی و همه مردم با ایمان می‌باشد.«اِلهی اَذِقْنی حَلاوَةَ ذِكْرِك؛ خدایا شیرینی یادت را به ذائقه من بچشان».

اهداف قیام حسینیعليه‌السلام

اشاره

حضرت امام حسینعليه‌السلام اهداف قیام خویش را بوسیله نامه‌ائی به بزرگان بصره نوشت و آن‌ها را جهت یاری خویش فرا خواند: «مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِیعليه‌السلام الی مالِكِ بْنِ مِسمَعٍ، وَ الاَحْنَفِ بْنِ قَیسٍ، وَ المُنْذِرِبْنِ جاروُدٍ، وَ مَسْعُودِ بنِ عَمْرٍو وَ قَیسِ بنِ الهَیتِم. سَلامٌ عَلَیكُم، اَمَّا بَعدُ فَاِنِّی اَدْعُوكُم اِلی اِحْیآءِ مَعالِمَ الْحَقَّ وَ اِماتَة البِدَعِ، فَاِنْ تُجیبُوا تَهْتَدُوا سُبُلَ الرَّشادِ».[۵۶] درود بر شما، اما بعد، به درستی كه من شما را به جهت زنده كردن پایه‌های دین و مرگ و نابودی بدعت هایی (كه گذشتگان پایه‌گزاری نمودند، دعوت می‌نمایم). اگر اجابت نمودید، به راه رشد هدایت شده‌اید». حضرت امام حسینعليه‌السلام در نامه‌ائی به برادرش محمد حنیفه بعد از شهادت به توحید و رسالت حضرت خاتم الانبیاءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و شهادت به حقانیت بهشت و جهنم و خارج شدن از قبرها و آمدن قیامت نوشت:«وَ اِنّی لَم اَخرُجْ اَشَراً و لا بَطَراً وَ لا مُفسِداً وَ لا ظالِماً و اِنَّما خَرَجتُ لِطَلبِ الاِصلاحِ فِی اُمَّةِ جَدّی، وَ شیعَة اَبی عَلی بن ابیطالب اَن آمَرَ بِالمَعرُوف وَ اَنْهی عَنِ المُنْكَرِ وَ اَسیرُ بَسیرَةِ جَدّی وَ اَبی؛[۵۷] به درستی كه من به عنوان شرارت و سركشی و فساد نمودن و ظلم كردن از [مدینة الرسول خارج نشدم. همانا به درستی كه برای طلب اصلاح در امت جدم و شیعیان پدرم علی بن ابیطالب‌عليه‌السلام خارج شدم، برای این كه امر به معروف و نهی از منكر نمایم. و در مسیر و روش جدم و پدرم حركت كنم».در ادامه حضرت فرمود: «فَمَنْ قَبِلَنی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ اَوْلی بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَی هذا اَصْبِرُ حَتّی یقْضی اللَّهُ بَینی وَ بَینَ الْقَومِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَیرُ الحاكِمینَ؛[۳] پس كسی كه از من پذیرفت با پذیرفتن حق [مطلوب حاصل شده] پس خداوند سزاوارتر به حق است و كسی كه بر علیه من [مطالب را] رد كند. من صبر می‌كنم تا خداوند بین من و قومم به حق قضاوت نماید. و او بهترین حكم كنندگان است». حضرت علیعليه‌السلام ، امیر بیان، اهداف قیام را این گونه بیان می‌نماید: «اَللهُمَّ اِنَّكَ تَعلَمُ اَنَّهُ لَمْ یكُنِ الّذی كَانَ مِنّا تَنافُسَاً فی سُلطانٍ و لا اِلِتمَاسُ شئٍ مِن فُضُولِ الحُطَامِ؛[۴] خدایا به درستی كه می‌دانی، از جانب ما اشتیاقی به سلطنت و حكومت نمی‌باشد و ما در خواستی برای چیزی از بهره‌های دنیا نداریم». حضرت علیعليه‌السلام در ادامه بیانات خویش می‌فرماید: «وَ لكِن لِبَزِزَ المَعالِمَ مِن دینِكَ وَ نُظهِرَ الاِصلاحَ فِی بِلادِكَ فَیأمَنَ المَظلُومُونَ مِن عِبادِكَ وَ تُقَامَ المُعَطَّلَةُ مِن حُدُودِكَ؛ [۵] قیام برای این كه پایه‌های دین تو (ای خدا) آشكار شود و اصلاح را در شهرهای تو ظاهر نماییم، تا ستمدیدگان از بندگان تو در امان باشند و حدود و احكام تو تعطیل نگردد».آری این‌ها بیان اهداف نهضت علوی و حسینی بود. كه در جهت اصلاح جامعه و زدودن مفاسد اجتماعی و حاكم نمودن اخلاق زیبای انسانی، نجات دادن محرومین و مظلومین از زیر ستم و چكمه ظالمین و زنده نمودن حدود الهی و دینی و ریشه كن كردن رفتارها و كارهای حرام شرعی و عقلی و عرفی، همه این‌ها در جهت تحقق آرمان‌های رسالت حسینی و علوی می‌باشند.

داستان

بهترین قصه در تحولات و انقلاب‌های اجتماعی و مردمی، داستان انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی می‌باشد، كه آن رهبر فرزانه توانست، اسلام را حیات تازه بخشیده و حاكمیت و توان قدرت آن را در جهان امروز، نمایش بگذارد و به همگان ثابت نماید، كه حدود و احكام الهی زنده و جاوید تا روز قیامت می‌باشد.بلكه باید كه خلق در یابند علت اصلی قیام حسینبهر احیای دین شهادت، یافت زنده شد نام دین، زنام حسین

پیام‌ها

۱. انقلاب‌ها باید در جهت ریشه كن نمودن عوامل فساد و ایجاد رشد و اصلاح جوامع بشری باشد.۲. تحولات اجتماعی باید قانون و احكام الهی را در مسیر فطرت بشری زنده نماید.۳. انقلاب باید جامعه را از مردگی و بی‌توجهی خارج نموده و روح امر به معروف و نهی از منكر را زنده نماید.۴. انقلاب باید حقوق مظلومان را زنده و با ظالمین در نبرد و یاور مستضعفین باشد.۵. انقلاب باید روش‌های شرعی و دینی، سیره انبیاء و اولیاء و عقلاء را از جهت عملی و اعتقادی زنده نماید.

امام حسینعليه‌السلام و مهدویت

اشاره

امامت و حكومت حضرت مهدی (عج) كه بعد از وفات پدر بزرگوارش حضرت امام حسن عسگریعليه‌السلام آغاز گردید و از سال ۲۶۰ (ه.ق)، غیبت[۵۸] صغرای حضرت شروع شد، كه در این مدت افرادی جانشین او و رابطه بین مردم با حضرتش بودند، كه این نیابت را خاصه می‌گویند،لذا در این مدت چهار نفر از جانب حضرت معین شدند، كه به ترتیب زیر ۶۹ سال نیابت حضرت را عهده‌دار بودند.۱. ابوعمرو عثمان بن سعید عمری.۲. ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری؛۳. ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی.۴. ابوالحسن علی بن محمد سمری. اما بعد از ۶۹ سال كه از غیبت صغری گذشت، غیبت كبرای حضرت از سال ۳۲۹ (ه.ق) آغاز و تا ظهور حضرت استمرار دارد. نیابت در این زمان‌ها عامه است، زیرا ائمه معصومینعليهم‌السلام ، شرائطی را برای شایستگان خلافت و جانشینی خویش بیان كرده‌اند، هركس مصداق آن‌ها قرار گیرد،منصب امامان نور، به آن‌ها از جهت ولایت اجرائی واگذار می‌گردد.حدیث اول: امام حسینعليه‌السلام در مورد نهمین جانشین خود بیانات روشن و راه گشا و هدایتگری دارند. كه روح مكتب انتظار را زنده و استمرار این طریق را تا تحقق عینی حكومت جهانی اسلام بیان می‌كند. «مِنَّا اِثْنَی عَشَرَ مَهْدیا و اَوَّلَهُم اَمیرُالمُؤمِنِین عَلی بن ابیطالب و آخَرُهم التَّاسِعُ مِن وُلدِی؛[۵۹] از ماست، دوازده مهدی، اول آن امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابیطالبعليهما‌السلام و آخرین آن‌ها، نهمینِ از فرزندان من است.«وَ هُوَ الأَمامُ القائِمُ بِالْحَقِّ یحْیی اللَّهُ بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛ وَ یظْهِرُ بِهِ الدّینَ وَ یحِقَّ الحَقَّ عَلَی الدّینِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشْرِكُونَ؛[۶۰] و او امامی است، كه قیام به حق می‌كند. خداوند به واسطه او زمین را بعد از مردنش زنده می‌نماید. خداوند به وسیله او دین را ظاهر، اسلام را بر تمام دین‌ها پیروز می‌كند، اگر چه برای مشرك‌ها ناخوشایند باشد». حضرت در ادامه فرمود: «لَهُ غَیبَةٌ یرْتَدُّ فیها اَقْوامٌ وَ یثْبِتُ عَلَی فیهَا اَخرونَ فَیؤْذَوْنَ وَ یقالَ لَهُم مَتی هَذا الْوَعْدُ اِن كُنْتُم صادِقین؛[۶۱] برای آن امام (عج) غیبتی است، كه گروهی در آن غیبت از دین برمی گردند و گروهی دیگر ثابت قدم می‌مانند و مورد اذیت دیگران قرار می‌گیرند و برای آنها گفته می‌شود، چه زمانی این وعده محقق می‌گردد، اگر راست می‌گویید.سپس امام فرمود:«اَما اِنَّ الصَّابِرَ فِی غَیبَتِهِ عَلَی الأذی وَ التَّكْذیبِ بِمَنزِلَةِ الُمجاهِدِ بِالسَّیفِ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ صَلَی اللَّهُ عَلَیهِ وَ الِهِ وَ سَلَّمَ؛[۶۲] آگاه باشید! همانا كسانی كه در غیبت آن امام (عج) بر اذیت‌ها و دروغ‌پردازی‌ها مقاومت می‌كنند، به منزله جهاد كننده با شمشیر در محضر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم می‌باشند».

داستان

استاد بزرگوارمان آیة اللّه حائری (دامة بركاته) می‌فرمایند:«از جمله قضایای عجیبی كه در زمان خود دیدم، این بود كه گفتند در قم، مردی است به نام آقای حاج شیخ عبدالوهاب روحی كه رفیق پنجاه ساله من است و جناب آقای حاج مهدی اخوی (سلمهما اللّه تعالی عن الآفات و البلیات) خدمت این مرد كه منزل او در خیابان ایستگاه راه آهن بود، رفتیم. مردی پیر و نورانی بود و آثار حقیقت و درستی در جبهه او واضح و روشن بود و دستگاه رادیوی او هم در همان اطاق پذیرایی بود، و این دلیل بود، بر این كه این مرد اهل تظاهر و دكان داری نیست. ما داستان تشرف را از او پرسیدم، گفت: «من «خویی» هستم. نظامی بودم و در مدرسه نظام كشور تركیه نیز تحصیل كرده‌ام. مدّت‌ها در قشون بودم. یك زمانی در تهران پای منبر بودم، ناطق دستوری را برای كسی كه بخواهد به خدمت حضرت «عج» برسد، ذكر كرد و من آن دستور را عمل كردم و خدمت حضرت رسیدم، پس از آن كه مرد نورانی دستور را بدون مضایقه و تردید، برای ما نقل كرد، من از او دو سؤال كردم: یكی آن كه آیا به طور معاینه خدمت آقا رسیدی؟ معلوم شد به طور مكاشفه می‌رسیده است. سؤال دوم این بود، كه شما چه خصوصیت اخلاقی داشتید؟ گفت: من در هیچ اوضاع و شرایطی نماز خود را ترك نكردم و دیگر اینكه به احدی ظلم و ستم نكرده‌ام.»[۶۳]

مهدی است آنكه نهضت قرآن بپا كند

مهدی است آنكه نیك و بد از هم جدا كند

مهدی است آنكه پرتو توحید پاك را

درقلب‌های تیره و آلوده جدا كند

مهدی است آنكه دولت عدل جهانیش

حق عظیم عترت و قرآن ادا كند

مهدی است آنكه وقت نماز جماعتش

عیسی بصد نیاز باو اقتدا كند

مهدی است آنكه تابش خورشید طلعتش

قبر نهان فاطمه را بر ملا كند

پیام

۱. انتظار فرج از بزرگترین اعمال و عبادات می‌باشد.۲. حكومت جهانی حضرت مهدی به تمام ادیان و مكتب‌های دنیا پیروز می‌گردد.۳. ثبات قدم و صبر در زمان غیبت و انجام وظیفه توفیقی است، كه نصیب عده‌ای خاص می‌گردد.۴. تحمل مشكلات و سختی‌ها در زمان غیبت و در انتظار مصلح جهانی، فضیلت جهاد در ركاب پیامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دارا می‌باشد.

امام حسینعليه‌السلام و منصب علما

اشاره

در طول تاریخ غیبت كبری علماء ربانی مشعلداران طریق هدایت الهی، پویندگان راه حسینی در جهت اهداف حضرتش گام‌های مؤثری برداشته و بشریت را در این وادی عزت و شرف راهنمایی و هدایت نموده‌اند.حدیث اول: امام حسین در مقام و منزلت علما خطاب به آن‌ها می‌فرماید: «ذلك بِاَنَّ مَجارِی الاُمورِ وَ الاحكامِ عَلی ایدِی العُلماءِ بِاللَّهِ اَلْاُمَناءُ عَلی حَلالِهِ وَ حَرامِهِ فَاَنْتُمْ المَسْلُوبُونَ تِلك المَنزلةُ وَ ما سلَبْتُم ذلِكَ اِلاَّ بِتَفِرُّقِكُم عَنِ الحَقِّ وَ اخْتِلافِكُم فِی السُنَّةِ بَعْد البَینَةِ الواضِحَةِ؛[۶۴] به درستی كه اجرای احكام و دستورات به دست علمای الهی است، كه مورد اعتماد بر حلال و حرام خدا هستند. پس شما از آن مقام خلع شدید و لذا جدای شما از آن منصب تحقق نیافت، مگر به وسیله تفرقه شما از حق و اختلافتان در سنت (نبوی) بعد از دلائل روشن».عامل سقوط شما از جایگاه رفیع حكومتی و اجرایی كه همان به نمایش در آوردن قدرت الهی در قالب حكومت اسلامی می‌باشد، تفرقه‌های فكری و عملی، سیاسی و فرهنگی می‌باشد، لذا وضع جوامع اسلامی و نقش واقعی علما در رشد فرهنگی و بالندگی، شعور اجتماعی و سیاسی جامعه، در گرو وحدت بزرگان و علما می‌باشد، تا آن‌ها با اتحاد اسلامی مردم را در مسیر فطرت الهی هدایت نمایند. و از اختلاف آراء و تفرقه‌های عملی و اندیشه‌ایی آن‌ها را حفظ نمایند.حدیث دوم: امام صادقعليه‌السلام در حدیث معروف عمر بن حنظله: «مَن كانَ مِنكُمْ مِمَّن قَدرَوی حَدیثَنا وَ نَظَرَ فی حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فَلیرْضَوْا بِه حَكَماً فَاِنّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیكُم حاكِماً فَاِذا حَكَمَ بِحُكْمِنا فَلَمْ یقْبِلْهُ مِنْه فَاِنَّما اسْتَخَفَّ بِحُكْمِ اللَّه وَ عَلَینا رَدٌّ و الرّادُّ عَلَینا الرّادُ عَلی اللَّهِ و هُوَ عَلی حَدِّ الشِّركِ بِاللّهِ؛[۶۵] كسی كه از میان شما [مؤمنان] سخنان [و بیانات] ما را بیان كند و در حلال و حرام ما دقت و اندیشه نماید و احكام ما را بشناسد، پس امّت باید راضی باشد، كه او [در تمام موارد حَكَمْ و] قاضی شما باشد. همانا من او را حاكم شما قرار دادم؛ پس اگر به حكم ما دستور دهد و از او قبول نشود، به درستی كه حكم خدا را كوچك شمرده و با ما مخالفت نموده و رد كردن حكم ما، رد كردن خداوند است و آن عمل در حد شرك به خداوند است».حدیث سوم: نامه‌ای به خط مولایمان حضرت صاحب الزمان (عجل اللَّه تعالی فرج الشریف) وارد شده است، كه مرقوم فرموده‌اند: «اَمّا ما سَأَلَتَ عَنْهُ اَرْشَدَكَ اللَّهُ وَ ثَبَّتَكَ اِلی اَنْ قال: وَ اَمَّا الحَوادِثُ الواقِعَةُ فَارْجِعُوا فیها اِلی رُواةِ حَدیثِنا فَاِنَّهُم حُجَّتِی عَلَیكُم وَ اَنَا حُجَّةُ اللَّهِ؛[۶۶] امّا درباره آن چه پرسیدی، خداوند تو را راهنمایی كند و تو را ثابت قدم بدارد، تا این كه فرمود: امّا در حوادثی كه اتفاق می‌افتد و پیش می‌آید، [و شما به موارد آن‌ها آگاهی دینی ندارید یا وظیفه را نمی‌دانید] به راویان [و بیان كنندگان] سخنان ما مراجعه كنید. همانا آنان حجت من بر شمایند و من حجّت خدا هستم».حدیث چهارم: امام صادقعليه‌السلام فرمود: «فَاَمّا مَنْ كَانَ مِنَ الفُقَهاء[۶۷] صَائِناً لِنَفْسِهِ حافِظاً لِدِینِه مُخَالِفاً عَلَی هَواه مطیعاً لاَمْرِمَولاه فَلِلْعَوامِ اَنْ‌یقَلَّدِوُهُ وَ ذلِكَ لا یكُونُ اِلاَّ بَعضَ فُقَهاءِ الشِّیعَةِ لا كُلُّهُم؛[۶۸] اما كسی از فقها كه نفس خود را نگه دارد و دین خداوند را نگهبان باشد و با هوای نفس مخالفت كند، پیرو امر مولا باشد، بر عوام [غیرمجتهدین] است، كه از آن‌ها تقلید نمایند. آن شرایط را بعضی فقیهان شیعه دارند، نه همه آن‌ها». بنابراین؛ مردمی كه خود در اسلام و دین مجتهد نیستند، باید از فقیهانی كه چهار شرط بیان شده را دارا هستند، تقلید نمایند.

پیام‌ها

۱. علما دارای مقام اجتهاد، بیان و اجرای احكام الهی هستند.۲. علما امین خداوند در ابعاد فهم و عمل، بیان و ابلاغ و حفظ هستند.۳. اتحاد فكری، اعتقادی و عملی علمای الهی در مقام اجراء و حكومت موجبِ تقویت و رشد و بالندگی در حكومت اسلامی می‌گردد.۴. در طول تاریخ، تفرقه‌ها و اختلافات بین علماء و رهبران الهی، اندیشمندان و حاكمان، صدمات سنگینی به جامعه اسلامی و اسلام وارد نموده، كه قابل جبران نبوده و نیست.۵. تفرقه‌های اعتقادی و عملی در میان مسلمین خصوصاً در صدر اسلام، موجب غصب خلافت الهی شده و اسلام ناب را از بستر حقیقی خود خارج نموده و مسلمین را به انزوا كشانده است.۶. فقیه باید حافظ نفس خود از تمام گناهان و رذایل بوده، در انجام واجبات و ترك محرمات بكوشد؛ تا بتواند نجات بخش خود و دیگران باشد.۷. عالمان دینی باید با خواسته‌های نفسانی مخالف بوده، عقل، ایمان و رضایت خدا و بنده را بر هر چیز دیگر مقدم بدارند. ۸. اطاعت بی‌قید و شرط، بی چون و چرا از خداوند سبحان كه روح اسلام و تسلیم است، در این فرزانگان الهی باید حاكم باشد.۹. پاسداران سنگر رسالت انبیا، باید در شرایط عادی و سخت، حافظ دین خدا در سنگرهای سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و اعتقادی باشند و مصلحت اسلام را در اندیشه و عمل، از اهم واجبات الهی بدانند.۱۰. مردم از كسانی كه اهل گناه و جهل، فسق و هوای نفسانی می‌باشند، حق تقلید كردن ندارند و اگر این چنین كنند، آیه قرآن آنان را سرزنش می‌كند؛( فَوَیلُ [۶۹] لِلَّذینَ یكتُبونَ الكِتَابَ بِاَیدیهِم ثُمَّ یقُولُونَ هذا مِن عِندِاللَّهِ لِیشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیلٌ لَهُم بِما كَتَبَتْ اَیدیهِم وَ وَیلٌ لَهُم مِمَّا یكسِبُون ) [۷۰] وای بر كسانی كه كتاب الهی را با دست خود می‌نویسند؛ سپس می‌گویند: این از جانب خداوند است. برای آن كه بهای كمی را خریداری نمایند؛ پس وای بر آن‌ها! از آن چه دست‌هایشان نوشت. و وای بر آن‌ها! از آن چه به دست می‌آورند».۱۱. افرادی كه احكام الهی را تحریف نموده، به خداوند نسبت دروغ و بهتان می‌دهند در برزخ و دوزخ گرفتار عذاب الهی خواهند بود.۱۲. در زمان غیبت كبرا كه به مقام معصوم‌عليهم‌السلام دسترسی نیست، وظیفه هر انسان مسلمانی كه مجتهد نیست، تقلید از فقیهان جامع الشرایط است، چنان كه تقلید در تمام ابعاد زندگی اجتماعی محقق است، مثل افرادی كه از پزشكان در پزشكی و صنعتگران در صنایع تقلید می‌كنند. در امور دین هم اگر كسی مجتهد نیست، باید از كارشناسان دین تقلید كند.۱۳. راه‌های عمل به دین اسلام؛ اجتهاد، تقلید و عمل به احتیاط می‌باشد.۱۴. شناسایی این فقیهان، وظیفه همه كسانی است كه می‌خواهند، از آنان تقلید كنند.۱۵. عالمان، فقیهان و صاحب نظران علوم الهی كه شرایط جامع دارند؛ امر و فتوای آن‌ها در زمان غیبت كبرا، حجت و دلیل شرعی از سوی امام معصومعليهم‌السلام است؛ لذا نباید از وظیفه غفلت ورزید، بلكه باید از دستورات و فتوای آن‌ها پیروی كرد.۱۶. وظیفه ماست، كه درباره مسایل روز، اختلافات سیاسی و اعتقادی به عالمان الهی رجوع كنیم.۱۷. جایگاه راویان احادیث چهارده معصوم‌عليهم‌السلام در واقع منصبی واگذار شده از جانب خدا و رسول و امامان نور می‌باشد.۱۸. كسانی كه شناخت كارشناسی و اجتهادی در احادیث، حلال و حرام الهی دارند، از جانب مقام معصوم منصوب شده و فتوای آن‌ها دلیل شرعی بر مردم می‌باشد. ۱۹. حكم این فقیهان باید اجرا شود و مورد بی‌اعتنایی قرار نگیرد.۲۰. رد كردن احكامی كه از جانب فقیهان صادر شده، انسان را از وادی توحید به شرك می‌كشاند.۲۱. احترام به فتوای مراجع، محترم شمردن احكام الهی است.

امام حسینعليه‌السلام و غیبت

اشاره

احكام الهی در جهت فطرت و عقل، وجدان و عرفِ جامعه انسانی می‌باشد، یكی از مسائل مورد انزجار طبع و عقل سلیمِ انسان غیبت است، كه ضررهای زیادی بر وحدت و محبتِ مردم، اقوام و خویشان و اجتماع می‌زند، ارواح و جان و آبروی انسان‌ها را هدف قرار می‌دهد. در این زمینه آیات و روایات زیادی است، كه به طور خلاصه به آن‌ها اشاره می‌گردد، فردی نزد حضرت امام حسینعليه‌السلام از مردی غیبت كرد، حضرت فرمود: یا هَذا كَفِّ عَنِ الغَیبَةِ فَاِنَّهَا اَدامُ كَلابِ النّارِ؛[۷۱] ای مرد، خود را از غیبت كردن حفظ كن، به درستی كه غیبت غذا و نان و خورشت سگ‌های آتش [جهنم] است». خداوند در قرآن می‌فرماید:( وَ لایغتَبْ بَعضُكُم بَعضاً اَیحِبُّ اَحَدُكُمْ اَن یأكُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَكَرِهتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَّحِیمٌ ) [۷۲] ای كسانی كه ایمان آوردید، نباید یكی از شما دیگری را غیبت نماید، آیا یكی از شما دوست دارد، كه گوشت برادر مرده خویش را بخورد؟ پس شما از این عمل [كه ضد طبیعت انسانی است] بیزارید، بترسید از خداوند به درستی كه خدا توبه‌پذیر و مهربان است. پس انسان باید خود را از گناهان حفظ نماید، تا سربلند و مفتخر و ارزشمند گردد.راوی می‌گوید از امام صادقعليه‌السلام شنیدم: «اَلغَیبَةُ اَن تَقُولُ فِی أَخَیكَ مَا سَتَرَهُ اللَّهُ عَلَیهِ وَ اَمَّا الاَمْرُ الظَّاهِرُ فِیهِ مِثلُ الحَدَّةِ وَ العَجَلَةِ فَلا؛ وَ البُهتانُ اَن تَقُولَ فِیهِ مَا لَیسَ فِیه؛[۷۳] غیبت: كلامی كه در مورد برادرت بگویی، و آن را خداوند بر او پوشانده است. اما آن چه درباره او ظاهر است، مثل تندخوئی و شتابزدگی، غیبت نیست و تهمت و بهتان آن است، كه بگویی درباره او آن چه در او نیست.پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «اَلغَیبَةُ اَسرَعُ فِی دینِ الرَّجُلِ المُسلِمِ مِنَ الأَكِلَةِ فِی جَوفِهِ؛[۷۴] غیبت كردن در دین مرد از خوره در درون انسان زودتر تأثیر می‌گذارد». یعنی این عمل زشت و گناه كبیره دین مسلمان را به سرعت تخریب و از او می‌گیرد. از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم درباره غیبت سؤال شد؟ حضرت فرمود: «تَستَغفِرُ اللَّهَ لِمَنِ اغتَبتَهُ كُلَّما ذَكَرْتَهُ؛[۷۵] برای كسی كه غیبت او را نمودی، هر زمانی كه او را یاد كردی برایش طلب آموزش كن».

داستان

در عصر پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردی بر جمعی كه نشسته بودند، می‌گذشت. یكی از آنان گفت: من این مرد را برای خدا دشمن دارم. آن گروه گفتند: به خدا قسم كه سخن بدی گفتی، به او خبر می‌دهیم، به وی خبر دادند.آن مرد به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید و سخن او را باز گفت. پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را خواست و از آن چه درباره وی گفته بود، پرسید. مرد گفت: آری، چنین گفتم. رسول خدا فرمود: چرا با او دشمنی می‌كنی؟ گفت: من همسایه اویم و از حال او آگاهم، به خدا قسم ندیدم، كه جز نماز واجب، هرگز نماز بگذارد! آن مرد گفت: یارسول اللَّه، از وی بپرس آیا دیده است كه من نماز واجب را از وقت خود به تأخیر اندازم، یا بد وضو بسازم و ركوع و سجود را درست انجام ندهم؟حضرت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید، مردگفت: نه، سپس گفت: به خدا ندیدم جز ماه رمضان، كه هر نیكوكار و بدكاری روزه می‌گیرد، هرگز در ماه دیگر روزه بگیرد! آن مرد گفت: یا رسول اللَّه، از وی بپرس آیا دیده است كه من در روز رمضان افطار كرده باشم یا چیزی از حق آن ضایع كرده باشم؟حضرت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید، و او گفت: نه، باز گفت: به خدا هیچگاه ندیدم به سائل و فقیری چیزی بدهد و ندیدم كه چیزی از مال خود انفاق كند، مگر این زكاتی كه نیكوكار و بدكار آن را اداء می‌كنند! مرد گفت: از او بپرس آیا دیده‌ای است، كه چیزی از آن كم گذاشته باشم، یا با خواهان آن چانه زده باشم؟ گفت: نه.آن گاه رسول خدا به آن مرد فرمود: برخیز و برو، شاید این شخص از تو بهتر باشد.

پیام‌ها

۱. غیبت تجاوز به حقوق و آبروی دیگران است.۲. غیبت: حمله به دیگران از راه دور و نزدیك در حالی كه آن‌ها اطلاع ندارند، تا از حقوق خویش دفاع نمایند، مثل مرده‌ای كه قدرت دفاع كردن از خویش را ندارد.۳. عمل غیبت مورد انزجار و تنفر طبیعت بشر و فطرت و وجدان سالم انسان می‌باشد.۴. بیشتر زشتی و خرابی غذای روح و جسم انسان غیبت است.۵. آن چه در غیاب شخص می‌گویند، اگر صحیح باشد، غیبت و اگر دروغ باشد تهمت نامیده می‌شود. موارد استثنایی غیبت

۱. مشورت برای ازدواج یا استخدام و امثال این‌ها.۲. كسی كه فسق و بدی او آشكار است و خودش هم باكی از اظهار آن ندارد.۳. احقاق حق و شهادت دادن۴. كسی كه به او ستم شده و می‌خواهد، داد خواهی كند.از ظلم و ستم ظالم سخن می‌گوید.۵. در موارد استثنا شده، فقط ذكر گفتنی‌هایی كه هدف را تأمین می‌كند، جایز و بقیه حرام است.

امام حسینعليه‌السلام و زهد

اشاره

امام حسینعليه‌السلام می‌فرماید: ای فرزندان آدم درباره مرگ و قبر، قیامت و شهادت اعضای بدن، وضع پدران و فرزندان خود فكر كنید، چه شدند؟ به دنیا و جلوه‌های زیبای آن وابسته نشوید، بلكه آن را رها نمایید، زیرا دنیا و آن چه در آن است، فانی می‌گردد، پس بی رغبت و بی توجه به دنیا و زینت‌های آن شوید، كه معنای زهد همین است.حضرت فرمود: «یابْنَ آدَمَ! تَفَكَّرْ، وَ قُل: اَینَ مُلُوكُ الدُّنْیا وَ اَرْبابُها، اَلذَینَ عَمَّرُوا خَرابَها، وَ احتَفَرُوا اَنْهارَها،وَ غَرَسُوا اَشْجارَها، وَ مَدَّنُوا مَدائنَها فارَقُوها وَ هُمْ كارِهُونَ وَ وَرَثَها قَوْمٌ اَخَرُونَ، وَ نَحنُ بِهِمْ عَمَّا قَلیلٍ لاحِقُونَ؛[۷۶] ای فرزند آدم فكر كن و بگو [یعنی خودت به جانت خطاب كن] پادشاهان واربابان دنیا [كه در طول تاریخ بیش‌تر در دنیا عیش و لذت نمودند] كجایند! كسانی كه خرابه‌های دنیا را آباد نمودند و جوی‌های آب و قنات‌ها را كندند، و درخت‌ها را كاشتند و شهرها را ساختند، سپس از همه آن‌ها جدا شدند، در حالی كه ناراحت بودند و گروه دیگر آن را به ارث بردند و ما هم با زمان كمی تأخیر به آن‌ها ملحق می‌شویم».مثال: سیب بخواهد یا نخواهد باید از درخت جدا گردد و دیگر برای او بازگشتی به درخت امكان ندارد. در میان این میوه‌ها، پوسیده، نارس، شكوفه‌های یخ زده و ریخته شده، سیب‌های رسیده زیبا و خوشبو وجود دارد. اما در میان همه آن‌ها میوه آخری مورد هدف آفرینش الهی می‌باشد، لذا انسان‌ها هم اگر در جهت آفرینش زیبا و عالی و رنگ الهی به خود گیرند و خلیفه خدا و جلوه جمال جمیل حق گردند كه هدف از خلقت بشر هم در اسلام و قرآن همین است. در این جا این گل سرسبد نظام وجود به كمال حقیقی خود نایل خواهد گشت.مردی از حضرت علیعليه‌السلام در خواست موعظه نمود، حضرت جملات زیبائی بیان فرمودند «لا تَكُن مِمَّن یقُولُ بِقَولِ الزَّاهِدین وَ یعْمَلُ بِعَمَلِ الرَّاغِبین؛[۷۷] نباشید از كسانی كه گفتارشان زاهدانه است، ولی رفتار عملی آن‌ها دل بستگی به دنیا [و جلوه‌های زیبایی آن اعم از سیاسی و اقتصادی و غیره] می‌باشد».

داستان

بنی‌امیه هزار ماه خلافت كردند و در این مدّت چهارده نفر به خلافت رسیدند. اوّلی آن‌ها معاویه بود و آخری آن‌ها مروان حمار (مروان بن محمّد بن مروان بن حكم) نام داشت كه پس از ابراهیم ابن ولید بر مسند خلافت تكیه زد و پنج سال و اندی حكومت كرد و سرانجام با وضع فجیعی در سال ۱۳۲ هجری قمری به هلاكت رسید و با هلاكت او حكومت هزار ماهه بنی امیه منقرض گردید. در مورد قتل مروان این مثال رایج شد:«ذَهَبَتِ الدَّوْلَةُ بِبَوْلَةٍ!» (دولت هزار ماهه بنی امیه با یك ادرار كردن از بین رفت!) كه داستانش چنین است:مروان سوار بر اسب با سپاه خود در برابر سپاه بنی عبّاس می‌جنگید. از اسب پیاده شد، تا ادرار كند، سپس وقتی خواست سوار شود، اسب پا به فرار گذاشت و هرچه دنبالش كردند، به آن نرسیدند. در نتیجه، مروان در بیابان تنها ماند و جمعی از دشمن به او رسیدند و او را كشتند و سرش را از بدنش جدا كردند و به این ترتیب با یك بار بول كردن دولتش بر باد رفت!از عجایب! این كه مروان چند روز قبل از كشته شدن زبان یكی از خدمتكاران را به جرم نمّامی بریده و جلوی گربه‌ای انداخته بود. از قضای روزگار زبان مروان را بریدند و به بیابان انداختند و همان گربه آمد و آن زبان را خورد.[۷۸]

پیام‌ها

۱. تا انسان از غیر خدا جدا نگردد، به معشوق حقیقی خویش دست نمی‌یابد.۲. زهد و بی‌توجهی به چهره‌های زیبا و دل فریب دنیا، رمز پیروزی افتخار، رسیدن به معرفت و حقیقت است.۳. تاریخ؛ پیام‌رسان بسیار روشنی است، تمام تاریخ سازان، رهبران و اندیشمندان با آزاد شدن از زندان و اسارت دنیا توانسته‌اند، به جایی رسیده و بشر را به كمال و ترقی برسانند.۴. عاشق زمانی فدای آفریننده خود می‌شود، كه از غیر او آزاد و رها شده باشد. لذا كسانی كه در كربلا، نینوا و عاشورا حاضر شدند، ابتداء دنیا و دنیامداری یزیدیان را، در قالب زر، زور و تزویر رها كردند؛ تا توانستند، در مسلخ عشق، جانبازی نموده و خون خویش را در سرای او هدیه نمایند.۵. عزت و عظمت، كرامت و شجاعت، جهاد و شهادت، علم و عمل، شناخت و شعور همه در گرو آزادی انسان از قید و بندها، زنجیرهای اسارت دنیا و جلوه‌های دروغین آن می‌باشد.


فصل اول : تاريخچه مشاوره و راهنمايى

از آغاز زندگى اجتماعى بشر، افرادى كه با مشكلات روبرو مى شدند، از كسانى كه ذيصلاح مى دانستند و به آنان اعتماد داشتند، كمك مى خواستند و از ارشاد و راهنمايى آنان براى حل مسايل و مشكلات خويش، بهره مى جستند و مشاوره و راهنمايى خواستن از افراد شايسته را نه تنها امرى درست، بلكه براى حيات مادى و معنوى، اصلاح فكر و رفتار خويش، لازم و ضرورى مى دانستند.

در گذشته، مسايل و مشكلات مردم، ابعاد مختلفى داشت و شامل سؤ الهايى در مورد هستى، انسان، ارزشها، عقايد، مشكلات رفتارى، روانى، عاطفى و اختلافات حقوقى، سياسى، اجتماعى و نظاير آن مى شد و مردم براى حل همه مسايل و مشكلات، به مذهب و مكتب آسمانى روى مى آوردند و از اولياى مذهبى كه مورد اعتمادشان بودند، يارى مى جستند؛ زيرا مى دانستند كه پيامبران الهى در تفسير و توصيف درست از هستى و ارائه افكار درست در مورد حيات و زندگى و ارتباط انسان با موجودات و بيان ارزشهاى واقعى و حل اختلافات و... از هركس ديگر، داناترند.

علاوه بر اين، مردم به اين حقيقت آگاه بودند كه پيامبران و اولياى دين، انسان را خوب مى شناسند و به نارساييهاى روانى، فكرى، عاطفى و رفتارى كه مردم به آن دچار مى شوند، واقفند و علل آنها را به خوبى مى شناسند و راه درمان آنها را مى دانند.

مضافا بر اينكه آنان مورد اعتماد و وثوقند و هر فردى بدون هيچگونه احساس نگرانى، مى تواند مشكلات و احساس و عواطف خود را بازگويد و با راهنمايى آنان خود را بشناسد، گرفتاريش را چاره كند و مشكلاتش را حل نمايد.

جامعه، هرقدر كه بيشتر گسترش مى يافت، مراجعه به پيامبران و مشاوره با آنان به صورت مستقيم كمتر ميسر مى شد و اين مسؤ وليت به كسانى واگذار مى شد كه به انبيا نزديكتر بودند و دانش مذهبى آنان خوب بود و مى توانستند با اصول كلى راهنمايى و مشاوره كه انبيا ارائه كرده اند، راهنمايى و مشاوره مردم را به عهده بگيرند، همچنين اين نقش را اولياى فرزندان و معلمان نيز در محدوده خاصى نسبت به كودكان ايفا مى كردند.

كودكان در مورد سؤ الها، اشكالها و گرفتاريهاى رفتارى، اخلاقى و غيره از اوليا و معلمان خود راهنمايى مى خواستند و با آنان به مشورت مى پرداختند.

كم كم گسترش جامعه و پديد آمدن روابط پيچيده تر اجتماعى و بروز مسايل و مشكلات مبهم تر، بويژه مشكلات روانى، عاطفى و اجتماعى، موجب گرديد تا اولياى مذهبى و انديشمندان، نظرياتى در علل و عوامل آن مسايل و مشكلات ابراز كنند و هركدام به منظور ارائه راه حلى، اقداماتى را به افراد توصيه كنند.

در حدود ۸۶۰ سال قبل از ميلاد مسيح، در معابد آسكلپيوس «Asclepius» واقع در يونان، در جهت حل مشكلات روانى و عاطفى، به اقداماتى نظير محبت كردن به آنان، تشويق به تفريح و سرگرمى، مانند سواركارى، پياده روى و نمايش، توصيه مى گرديد.

بقراط (۳۵۸ - ۴۶۰ قبل از ميلاد) نظريه مربوط به مداخله شياطين در ايجاد ناراحتيهاى روانى را رد مى كرد و معتقد بود كه علل و عوامل ايجاد كننده اختلالهاى روانى، طبيعى هستند و آسيب مغزى، وراثت و عوامل ديگر، زمينه هاى آن را فراهم مى آورد. وى حتى براى درمان اختلالهاى روانى مانند: شيدايى(۵) و ماليخوليا(۶) ، روشهايى از قبيل زندگى منظم و آرام، اعتدال (متانت و هشيارى)، پرهيز از هر نوع زياده روى، برنامه غذايى، خويشتندارى، تمرينات ورزشى را كه باعث خستگى نشود پيشنهاد مى كرد و در مورد هيسترى، يا بيمارى خيالى و عصبى و حمله زنان، ازدواج را راه درمان مى دانست.

ضمنا وى به اهميت محيط اجتماعى در درمان ناراحتيهاى روانى توجه داشت و در مواردى توصيه مى شد كه شخص از خانواده خود جدا شود.

ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق. م.) با اين نظريه كه اختلالهاى روانى به وسيله عواملى نظير ناكامى و تعارض روحى ايجاد مى شود، موافق نبود و آن را با اختلال اخلاط چهارگانه (خون، صفرا، سودا و بلغم) بقراط، مرتبط دانست.

در اسكندريه (يكى از شهرهاى بزرگ مصر كه در حدود ۳۳۲ ق. م. به وسيله اسكندر پايه گذارى شده بود) معابدى وجود داشت كه داراى آسايشگاههاى خوش منظر و مطبوع بود. در همانجا براى كسانى كه مشكلات روانى داشتند، مشاغل دايمى و امكانات تفريحى و ورزشى فراهم مى آوردند و به فعاليتهايى نظير قدم زدن در باغهاى معبد، پاروزدن و قايقرانى در كنار ساحل رود نيل و شركت در مراسم جشن و شادى، تشويق مى شدند و از شيوه هاى درمانى از جمله رژيم غذايى، ماساژ دادن، آب درمانى، تعليم و تربيت و... براى بهبود آنان استفاده مى كردند.

اپيكتتوس، فيلسوف رواقى قرن اول ميلادى منشاء اختلالات روانى را نگرش ‍ افراد مى دانست، وى مى گفت : «انسان به وسيله اشيا، دچار اختلال نمى شود، بلكه نگرشى كه نسبت به آنها دارد، سبب اختلال در او مى شود».(۷)

ماركوس اورليوس(۸) ، امپراطور رم (۱۲۱ - ۱۸۰ م) نيز نوشته است كه : «اگر شى ء يا موضوعى خارجى شما را ناراحت مى كند، اين شى ء يا موضوع خارجى نيست كه سبب ناراحتى شما مى شود، بلكه قضاوت شما درباره آن است كه موجب ناراحتى شما مى گردد. شما بايد قضاوت خود را تغيير بدهيد. اگر رفتارتان سبب ناراحتى شما مى شود، چه كسى مانع تغيير رفتار در شما مى شود؟».(۹)

در اواخر قرن اول ميلادى، بعضى از دانشمندان مانند اءرتئوس ‍ «Aretaeus» بر اين اعتقاد بودند كه برخى از اختلالهاى روانى حاد، در واقع ادامه جريانهاى رفتارى و روانى بهنجار مى باشند. كسانى كه تحريك پذير و خشن بوده، به سادگى تسليم شادى و فعاليتهاى لذت آور مى شوند. آنان آمادگى ابتلا به برانگيختگى شيدايى را دارند و افرادى كه تمايل به جدى بودن را دارند، بيشتر مستعد ابتلا به ماليخوليا هستند.(۱۰)

جالينوس (۲۰۰ - ۱۳۰ م) نيز عواملى نظير صدمه هاى مغزى، افراط در نوشيدن الكل، شوك، ترس، نوجوان بودن، تغييرات قاعدگى در زنان، مشكلات اقتصادى و نوميدى در عشق را به عنوان عوامل جسمى و روانى بر مى شمرد و با تفكرهاى غير علمى و خرافى عصر جاهليت يونانيان كه منشاء بيماريهاى روانى را ديو و جادو و سحر مى پنداشتند، مخالف بود و طريقه درمان آنها را كه جز به غل و زنجير كشيدن بيمار و سرانجام به اتهام جادوگرى، قتل و اعدام و آتش زدن، چيز ديگرى نبود، نمى پسنديد، ولى على رغم نظر جالينوس، اين شيوه تا اواسط قرن شانزده ادامه داشت.(۱۱) اما در سال ۱۵۶۳ توسط يوهان وير(۱۲) و در سال ۱۵۸۴ توسط اسكات(۱۳) ، كتابهايى نوشته شد و در آن اظهار گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان ساحر، جادوگر و... در آتش سوزانيده يا شكنجه مى شوند، افراد پريشان حال و بيماران روانى اند و به تدريج و در گذشت زمان آن طرز تفكر نسبت به بيماران روانى، جاى خود را به اين فكر اسكات داد و دانشمندانى نظير چياروگى كه در سال ۱۷۸۹ رئيس يكى از بيمارستانهاى فلورانس شد، توانست، كتك زدن و به غل كشيدن بيماران روانى را ممنوع سازد و تاءكيد كند تا براى آنان كار و امكانات تفريحى فراهم آيد.

و در طى سالهاى ۱۷۸۴ تا ۱۸۰۲ كه جان بانيست پوسين، رئيس بخش ‍ بيماران روانى در بيمارستان بزرگ پاريس بود، نيز در آزاد گذاردن بيماران روانى و اقدامات اصلاحى تاءكيد گرديد. بعد از او فيليپ پينل(۱۴) (۱۸۲۶ - ۱۷۴۵ م)، رياست اين بخش از بيمارستان را به عهده گرفت. او اين اعتقاد و باور را نشر مى داد كه بيمار روانى نيز فردى عادى است كه به دليل مشكلات شخصى شديد، عقل خود را از دست داده است و نبايد با او مانند يك حيوان رفتار شود. وى اطاقهاى آفتابگير را براى بسترى شدن اين بيماران مناسب دانست. او ساعات زيادى را صرف صحبت كردن با بيماران مى كرد، به سخنان آنان گوش مى داد و برايشان آرامش خاطر ايجاد مى كرد، سوابق مربوط به گفتگوى خود با بيماران را ثبت مى كرد و از آنان شرح مى گرفت و در حقيقت با آنان به مشاوره واقعى مى نشست. اين عمل پينل، در سال ۱۷۹۳ كه اولين انقلاب در فرانسه به حساب آمده، به تصديق نوشته هاى خودش، متاءثر از نحوه برخورد با بيماران روانى در اسپانياست كه آن هم به نوبه خود، معلول تماس و تاءثر اسپانيا از فرهنگ و تمدن اسلامى است.(۱۵)

يادداشتهاى پينل اساس طبقه بنديهاى بيماريهاى روانى را فراهم آورد.

در همين زمان پوسين و پينل، در شمال انگلستان، ويليام توك، مشابه آن دو عمل مى كرد، وى بهترين محيط درمانى براى بيماران روانى را يك مكان مذهبى حمايت كننده مى دانست و از اين رو بيماران را به منطقه اى كه وى آن را گوشه عزلت يورك ناميد، منتقل كرد. بيماران در آنجا مى توانستند درباره مشكلات خود سخن بگويند، كار كنند، دست به دعا و نيايش ‍ بردارند و در مزارع اطراف قدم بزنند.

زيربناى فكرى شيوه درمانى توك مانند پنيل، اين بود كه بيمار روانى، فردى عادى است كه گرفتار مشكلات غير عادى شده است.(۱۶)

در سال ۱۸۷۹، ويلهلم وونت، اولين آزمايشگاه روان شناسى را جهت مطالعه روان شناسى و كاربرد آزمايشها و روشهاى علمى براى اندازه گيرى و كنترل افكار و رفتار آدمى تاءسيس كرد و اميل كرائپلين كه يكى از شاگردان وى بود، آزمايشگاهى كه فقط به مطالعه در زمينه آسيب شناسى روانى يا روان شناسى نابهنجارى، مى پرداخت، تاءسيس كرد و در آن به كمك شاگردانش در زمينه حركت، خستگى، هيجانها، سخن گفتن، حافظه بيماران روانى و... به مطالعه پرداختند.(۱۷)

در آمريكا، در ۱۹۰۹. م. سازماندهى فعاليتهاى مشاوره و راهنمايى بويژه راهنمايى شغلى و حرفه اى، توسط پارسونز(۱۸) و با كمك افراد خير، آغاز شد و به همين جهت او را پدر «راهنمايى حرفه اى» مى نامند.

در سال ۱۹۱۳. م. مؤ سسه اطلاعات شغلى و حرفه اى در «Boston» به وجود آمد و در همين راستا، در سال ۱۹۱۵. م. مجله «بولتن حرفه اى»(۱۹) منتشر شد و در سال ۱۹۲۲. م. پاترسون، مقاله اى نوشت و پرسشنامه شغلى تهيه كرد و در سال ۱۹۳۳. م. مركز اشتغال و كاريابى ايجاد شد و در سال ۱۹۳۸، وزارت آموزش و پرورش، دفتر خدمات راهنمايى و اطلاعات شغلى تاءسيس كرد.

در سال ۱۹۵۱، گينزبرگ(۲۰) ، اقتصاددان معروف با همكارانش، كتاب «انتخاب يك حرفه» را منتشر ساخت. و در سال ۱۹۵۸، قانون دفاع ملى آموزش و پرورش، ميليونها دلار را به خدمات راهنمايى و تربيت مشاوران اختصاص داد.

از نظر تعداد مشاوران در آمريكا، در سال ۱۹۱۷، پنجاه نفر و در سال ۱۹۶۳، ۳۶ هزار نفر و در سال ۱۹۷۰، چهل هزار نفر بوده و تعداد مؤ سسات و دانشگاههايى كه در تربيت مشاوران شركت داشتند، در سال ۱۹۵۷، ۲۱۲ و در سال ۱۹۶۸، ۴۵۰ عدد بوده است.

در كشورهاى ديگر نيز مشابه آمريكا عمل شده است و در خصوص ‍ راهنمايى حرفه اى در بلژيك، در سال ۱۹۱۴ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ و در نروژ در سال ۱۹۴۷ و در انگلستان در سال ۱۹۴۸، مراكز خدمات راهنمايى بوجود آمد.(۲۱)

مشاوره و راهنمايى، گرچه در كشورهايى مانند آمريكا با راهنمايى شغلى و حرفه اى آغاز شد ولى بعدها دامنه وسيعترى پيدا كرد و مسايل عاطفى، شناختى، اجتماعى و... را در برگرفت و با اتخاذ مبانى علمى، روشهاى متنوع اظهار گرديد.

در اوايل قرن بيستم، زيگموند فرويد(۲۲) (۱۹۳۹ - ۱۸۵۶. م.) با پايه گذارى روانكاوى، شيوه خود را براى كاوش در فرايند روانى انسان و مشكلات روانى، عاطفى وى، مطرح كرد و علل گذشته را در جهت رفتار فعلى مورد توجه قرار داد، وى شخصيت انسان را داراى سه جنبه «نهاد»، (سائقه و محركهاى ويژه فرد كه براى نيازهاى جسمى و روانى، تلاش مى كند و زيربناى شخصيت هر فرد را تشكيل مى دهد و تمايلات جنسى در معناى وسيع آن كه انرژى روانى يا لذت جويى، «ليبيدو»(۲۳) است، علل اصلى رفتار او مى باشد.)، «خود» يا «من» (بخش سازنده شخصيت كه با توجه به واقعيت دنياى خارج عمل مى كند و كاركرد نهاد را كنتزل و گاه متوقف مى سازد و سبب مى شود بين نيازها و غرايز درونى و واقعيات محيط خارج، موازنه برقرار گردد.) و «فراخود» يا «من برتر» (بخش تلاش براى رسيدن به ارزشهاى اخلاقى جامعه و والدين كه ذاتى فرد نيست و از سنين چهار يا پنج سالگى در كودكان، با درونى كردن ارزشهاى والدين شروع مى شود.) عنوان كرد و معتقد شد كه اگر تمايلات «نهاد»، ارضا شود و «خود» در كنترل و هدايت واقعى نهاد، موفق گردد و «فراخود» معيارها و قضاوتها را درست انجام دهد و بيش از حد لزوم، نيروى خويش را مصرف ننمايد، هماهنگى و سازگارى در شخصيت وجود خواهد داشت و شخص از نظر روانى، سالم است. ولى هنگامى كه «نهاد» مى خواهد براى ابراز تمايلات راهى پيدا كند، «فراخود» معيارهايى مشخص را پيش روى او مى گذارد، در اين مورد است كه تضاد حاصل مى شود. اگر «خود» نتواند تضاد را حل نمايد و به پيروى از «فراخود» از بروز تمايلات جلوگيرى كند، تمايلات ارضا نشده به قسمت آگاه ذهن عقب رانده مى شوند، اما نهاد، همچنان در صدد پيدا كردن راهى براى ابراز و ارضاى آنهاست ولى مى ترسد و همين باعث اضطراب و بى نظمى روانى در شخص مى شود، اين بى نظمى به صورتهاى گوناگون در رفتار فرد ظاهر مى شود.

به نظر فرويد، كمتر انسانى پيدا مى شود كه از نظر روانى سالم باشد. وى مى گويد: «هر فردى به نحوى از انحا، غير متعارف و داراى بيمارى روانى و اضطراب است». فرويد، اراده و آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را محكوم غريزه جنسى و تضادهاى روانى دانسته است.(۲۴)

آلفرد آدلر(۲۵) (۱۹۳۷ - ۱۸۷۰. م.) با آنكه در آغاز، به دفاع از نظريه فرويد پرداخت، ولى در سال ۱۹۱۱، به نظريه جديدى رسيد و به جاى توجه صرف به غرايز جنسى، بر علايق اجتماعى تاءكيد ورزيد و مفهوم دوبعدى خودآگاهى و ناخودآگاهى در انسان را رد كرد و معتقد شد انسان، موجودى آگاه است و معمولا از علل رفتار و هويت خويش آگاهى دارد و شناخت فرد، مستلزم شناخت سازمان ادراكى او و شناخت شيوه زندگيش مى باشد و هركسى به شيوه خاص خودش به زندگى معنا مى دهد و به طور كلى آدلر، ديدى كل نگر و اجتماعى نسبت به انسان پيدا كرد و وى را موجودى مختار، انتخابگر، خلاق، مسؤ ول و هدفدار دانست. وى مكتب خود را «روان شناسى فردى»(۲۶) ناميد.(۲۷)

به نظر آدلر، انسان براى زندگى خود، افكارى تخيلى دارد كه در عالم واقعيت، وجود خارجى ندارد و براى تفوق و برترى و خود شكوفايى خويش، تلاش مى كند.

در ديدگاه آدلر، احساس حقارت، زمينه پيشرفتهاى انسان را فراهم مى كند؛ زيرا براى غلبه بر آن، به جلو رانده مى شود و به احساس تفوق و برترى مى رسد.

اعتقاد فرد به اينكه هست و چه بايد باشد و چه نوع تصويرى از محيط اطرافيان خود دارد و مجموعه چيزهايى كه درست يا نادرست مى داند، همان شيوه زندگى است.

به نظر وى، افراد غير عادى، ماءيوسند نه بيمار و از اين رو نياز به اميد و شهامت دارند و براى درمان، بايد سعى شود حالت ياءس و نااميدى در آنان به اميد و شهامت در عمل، تبديل شود و نيز بايد احساس نوعدوستى را در آنان پرورش داد تا به همكارى اجتماعى برسند.

بر اساس نظريات آدلر، چند مركز راهنمايى كودك و چند مركز تعليم و تربيت خانواده در جامعه «وين» به وجود آمد.اين نوع مراكز، بر مبناى تشويق، بحثهاى كلاسى، اصول دموكراسى و پذيرش مسؤ وليت اداره مى شدند.(۲۸)

اليس بك (۱۹۶۶. م.) نيز براى افرادى كه اصول اعتقادى و تصورات آنان درباره جهان و خودشان باعث افسردگيشان شده، «روش درمان عقلانى - عاطفى»(۲۹) را مطرح كرد.

باندروا (۱۹۷۷) نظريه يادگيرى اجتماعى را در مورد اضطراب ارائه كرد و بر روى عوامل شناختى، تاءكيد ورزيد. او معتقد شد كه خود سودمندى، برآورد شخص از توانايى خود براى كنار آمدن در موقعيتهاى گوناگون، انتظار پيامدها، برآورد مشخص از احتمال وقوع پيامدهاى معين، در تعديل اضطراب مؤ ثر است.(۳۰)

پرفسورا. تى. بك و همكارانش (در سالهاى ۱۹۷۹ - ۱۹۸۸)، «شناخت درمانى» را در مورد افسردگى و اضطراب توصيف كردند و در مورد اختلال وحشتزدگى نيز معتقد شدند كه آن ناشى از تفسير نادرست و فاجعه انگيز احساسهاى بدنى خاصى است كه به صورت نابهنجار ادراك مى شود.(۳۱)

و به همين ترتيب نظريات عمده اى ديگر نيز در مشاوره و راهنمايى بيماران روانى پديد آمد.


سير مشاوره در اسلام و ايران

 در گذشته تاريخ اسلام و ايران هم، مشاوره و راهنمايى، از وظايف معلمان و دانشمندان به حساب مى آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه معصومينعليهم‌السلام ضمن پرداختن به مشاوره و راهنمايى، مردم را با اصول مشاوره و راهنمايى، ويژگيهاى مشاور و راهنما و مسؤ وليتهاى آنان و هدفهاى مشاوره و راهنمايى و روشهايى كه مى تواند امر مشاوره را تسهيل كند و زمينه هدايت به اهداف را فراهم سازد، بيان كرده اند و نظام مشاوره اى مختص به مكتب اسلام را ترسيم نموده اند.

ائمهعليهم‌السلام در صدد بودند كه راهنمايان و مشاوران متعهد و متخصص در رشته هاى گوناگون كه بتوانند مردم را در حل مسايل و مشكلات مختلف يارى دهند، تربيت كنند و بدين جهت، صفات شخصيتى مشاور و راهنما را مطرح كرده اند و عمده روشهايى را كه نياز است، تعليم داده اند.

در ديدگاه معصومينعليهم‌السلام مشاوره و راهنمايى، محدود به مسايل خاص و زمان و دوره اى مخصوص نيست، بلكه همه مسايل و مشكلات انسان را در همه جنبه هاى مختلف و در همه دورانهاى رشد، شامل مى شود و از اين رو مسايل و مشكلاتى كه معمولا در زمان ائمهعليهم‌السلام پديد مى آمد و مردم براى كمك و راهنمايى به ائمهعليهم‌السلام مراجعه مى كردند، محدود به مسايل و مشكلات خاص و يا مربوط به دوره اى از دوره هاى رشد جسمانى، روانى نبود، بلكه همه مسايل را شامل مى شد. البته، مسايل فكرى، عقيدتى، روانى عاطفى، اجتماعى و فقهى، بيشتر مطرح بود.

در تاريخ اسلام، موارد زيادى به چشم مى خورد كه جلسات مشاوره گروهى به عنوان جلسات مناظره انجام مى گرفته است، در چنين مناظراتى، هدف كشف حقيقت بود و اعضاى گروه مشاوره در ضمن بحث و گفتگوى خود، افكار و عقايد و اخلاقيات و توانمنديهاى خويش را مى شناختند و معمولا كسانى هم، نظاره گر مناظرات بودند. آنان نيز از اين نوع جلسات مشاوره اى بهره مى بردند و راه حل مسايل و مشكلات خود را پيدا مى كردند و حتى گاه جلسات مشاوره و مناظره(۳۲) را كسانى تشكيل مى دادند كه مسؤ ول مدرسه و مركز علمى بودند و يكى از اهداف آنان اين بود كه شخصيت علمى و اخلاقى افراد در اين جلسات بروز نمايد تا آنان براى تدريس، گزينش شوند؛ مانند جلسات مشاوره و مناظره كه نظام الملك تشكيل مى داد و يا در آن شركت مى كرد.(۳۳)

اين جلسات با شرايطى(۳۴) تشكيل مى شد، از جمله شرط مى شد كه رابطه عاطفى بين اعضا برقرار شود و به هيچ وجه افراد حق ندارند به يكديگر پرخاش كنند، بدون دليل و منطق سخن بگويند و نيز بايد از تكبر، كينه، غيبت، خودستايى و تجسس بى مورد در كارهاى شخصى و... پرهيز نمايند.(۳۵)

در بين دانشمندان مسلمان و ايرانى، تعدادى به مشاوره و روان درمانى نسبت به بيماريهاى روانى حاد پرداخته و از اين طريق، بيماران روانى را درمان مى كردند.

محمد زكرياى رازى (۲۵۱ - ۳۱۳ يا ۳۲۳ ه -. ق.)، برخى از بيماريهاى روانى مانند صرع (غش)، سرسام (هذيان)، ماليخوليا، فالج (سست و فلج شدن عضوى از بدن)، رعشه و... را ذكر نموده و طرق تشخيص و مداواى آنها را (كه غالبا از طريق مشاوره و روان درمانى بوده است)، ارائه نمود.(۳۶)

ابن سينا (۴۱۷ - ۳۷۰ ه -. ق. مطابق ۱۰۳۷ - ۹۷۰. م.) به مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف اخلاقى، بهداشتى، تحصيلى، شغلى و عاطفى توجه كرده است و در مورد اختلالهاى روانى نظير هيسترى، صرع، واكنشهاى شيدايى و ماليخوليا و درمان آنها، نظريه داشته است. وى، جوانى از بزرگان آل بويه را كه دچار بيمارى ماليخوليا شده بود و فكر مى كرد، گاو است و غذا نمى خورد و پيوسته فرياد مى زد كه مرا بكشيد، از طريق پذيرش او و ادعايش و اينكه بايد او به دست قصاب سپرده شود، حالت ذبح را برايش فراهم ساخت و به او فهماند كه ابن سينا او را خوب درك مى كند و بايد معامله گاوهاى ديگر با وى بشود، بيمار بسيار شاد شد ولى آماده براى ذبح كه شد، ابن سينا گفت : اين گاو لاغر است، بايد غذا بخورد تا چاق شود و ارزش ذبح داشته باشد. از اين رو او دستور داد به وى غذا بدهند و برايش رژيم غذايى مخصوص مشخص كرد و بدين ترتيب داروهاى لازم را به او خورانيد. پس از حدود يك ماه بهبودى يافت و درمان گرديد.(۳۷) آنچه ابن سينا انجام داد، در واقع نوعى تغيير طرز فكر و نگرش ‍ بود كه بيمار پيدا كرده بود.

و يا جوانى كه از نزديكان سلطان قابوس بود و بيمارى صعب العلاج پيدا كرد، ابن سينا با گرفتن نبض بيمار و خواستن ارائه گزارش مفصل و دقيق از محله هاى گرگان، به دست آورد كه وى عاشق دخترى در يكى از خانه هاى آن محله ها است و هنگامى كه گزارش به محله دختر نزديك مى شد، نبض ‍ بيمار بيشتر مى زد و تغيير حالت پيدا مى كرد.(۳۸) ابن سينا بدين وسيله توانست از عشق و علاقه آن جوان آگاهى پيدا كند و در حل تعارض درونى به وى كمك نمايد.

وى ايجاد اميد و بشارت به بهبودى را نيز در درمان بيماريهاى روانى بسيار مؤ ثر مى داند و توصيه مى كند كه پزشك بايد هميشه از اين شيوه درمانى استفاده كند.(۳۹)

و خواجه نصيرالدين طوسى، به مشاوره و راهنمايى علمى و تحصيلى دانش آموزان بر اساس استعداد و ميزان آمادگى و رعايت تفاوتهاى فردى آنان تاءكيد كرده است.(۴۰)

در چند دهه اخير، راهنمايى و مشاوره به صورت يك امر رسمى در مدارس ‍ ايران، مورد توجه قرار گرفت. ابتدا، ضرورت آن در مدارس در كنفرانسهاى فرهنگى در سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در مشهد و آبادان مطرح گرديد و همين سبب شد تا كلاسهاى كارآموزى براى دبيران به منظور آموزش مقدمات راهنمايى تشكيل گرديد و مركز راهنمايى در اداره كل تعليمات متوسطه بوجود آمد.

در سال ۱۳۴۴ درس راهنمايى جزء دروس رسمى دانشجويان در دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) قرار گرفت.

در سال ۱۳۴۶ شمسى، وزارت آموزش و پرورش رسما از دانشكده هاى علوم تربيتى، دانشگاهها و مدارس عالى، تقاضاى تربيت مشاور تحصيلى را نمود. دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) به تاءسيس دوره ليسانس و فوق ليسانس راهنمايى و مشاوره نيز مبادرت ورزيد.

در سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۹ نفر فوق ليسانس از آن فارغ التحصيل شدند و در مهرماه ۱۳۵۰ كه اولين پايه دوره راهنمايى تحصيلى تشكيل شد، اين فارغ التحصيلان به عنوان مشاور راهنمايى مشغول به خدمات راهنمايى شدند. در ابتداى كار، براى هر ۱۲۵۰ نفر دانش آموز، يك مشاور تحصيلى يا مشاور راهنمايى وجود داشت و در سال ۱۳۵۷ براى هريك هزار دانش آموز، يك نفر مشاور راهنمايى وجود داشت.

در سال ۱۳۵۹، گرايش مشاوره در رشته علوم تربيتى به تصويب رسيد و درس «اصول مشاوره و راهنمايى» در برنامه هاى درسى دانشكده هاى علوم تربيتى، تربيت معلم و دوره هاى كارآموزى مربيان امور تربيتى مدارس، گذارده شد، ولى عملا اين مشاوره و راهنمايى، به علل زير به شكست انجاميد:

الف - آشنا نبودن دانش آموزان و اولياى آنان با اهداف و نقش مشاوره و راهنمايى و عدم اعتماد به مشاوران و رجوع نكردن به مشاوران راهنمايى در مدارس.

ب - عدم اهميت فارغ التحصيلان مشاوره و راهنمايى به راهنمايى و مشاوره و عدم علاقه به آن و يا احساس بى تفاوتى نسبت به اين مهم داشته اند و تلقى آنان از اين مهم، صرفا امرار معاش بوده است و معمولا به تدريس و كار دفترى مى پرداختند و فعاليتهاى مشاوره اى انجام نمى دادند.

ج - عدم هماهنگى برنامه هاى آموزشى دانشگاهها و اساتيد در رشته مشاوره و راهنمايى.

د - نبود مراجع متخصص و مشخصى كه بتواند مشكلات علمى مشاوران را حل نمايد.

ه - عدم وجود آزمايشگاههاى مجهز جهت آزمونهاى استاندارد و عدم همكارى متخصصان پزشكى و روان پزشكى با آنان.

و - عدم اعتقاد معلمان و مديران به برنامه مشاوره و تاءثير و كارايى آن در دوره راهنمايى.

پس از انقلاب فرهنگى، توجه به راهنمايى و مشاوره بيشتر گرديد. در سال ۱۳۶۴ هسته هاى مشاوره تربيتى در سطح ادارات كل آموزش و پرورش ‍ شكل گرفت و به حل مشكلات دانش آموزان هر استان پرداخت.

در سال ۱۳۶۷، پس از جنگ تحميلى هشت ساله، رشته «مشاوره» در دانشگاهها مجددا مورد توجه خاص قرار گرفت و به تربيت مشاوران اقدام نمود و در سال ۱۳۶۹ برنامه كارشناسى ارشد مشاوره نيز به تصويب رسيد و در برخى از دانشگاهها به اجرا درآمد.

در سال ۱۳۷۱، در نظام جديد آموزش متوسطه براى هر دبيرستان، يك پست مشاور تربيتى و راهنمايى تحصيلى و شغلى، پيش بينى شد تا مشاوران با همكارى ساير دبيران متوسطه وظايف مشاوره و راهنمايى تحصيلى و شغلى دانش آموزان را بر اساس پرونده تحصيلى دوره راهنمايى، نظر و علاقه دانش آموزان، نظر اوليا و نتايج اجراى تستهاى استعداد و علاقه دانش آموزان انجام دهند.(۴۱) در همين سال دو سمينار در زمينه ضرورت مشاوره و جايگاه آن در جامعه در دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه علامه طباطبائى و دانشگاه تربيت معلم تشكيل شد و بر استفاده واقعى از وجود مشاوران فارغ التحصيل اين رشته تاءكيد گرديد. هم اكنون دروس راهنمايى و مشاوره در سطوح كارشناسى، ارشد، دكترا ادامه دارد و در وزارت آموزش و پرورش، اقدامات لازم براى استفاده از وجود مشاوران در جريان است.(۴۲)

با همه اقدامات قابل توجه كه درباره مشاوره و راهنمايى انجام شده باز هم بايد سعى كرد تا با از بين بردن علل شكست مشاوره و راهنمايى در گذشته و برنامه ريزى بهتر، مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف، جايگاه اصلى خود را در جامعه بويژه در مدارس پيدا كند.


فصل اول : تاريخچه مشاوره و راهنمايى

از آغاز زندگى اجتماعى بشر، افرادى كه با مشكلات روبرو مى شدند، از كسانى كه ذيصلاح مى دانستند و به آنان اعتماد داشتند، كمك مى خواستند و از ارشاد و راهنمايى آنان براى حل مسايل و مشكلات خويش، بهره مى جستند و مشاوره و راهنمايى خواستن از افراد شايسته را نه تنها امرى درست، بلكه براى حيات مادى و معنوى، اصلاح فكر و رفتار خويش، لازم و ضرورى مى دانستند.

در گذشته، مسايل و مشكلات مردم، ابعاد مختلفى داشت و شامل سؤ الهايى در مورد هستى، انسان، ارزشها، عقايد، مشكلات رفتارى، روانى، عاطفى و اختلافات حقوقى، سياسى، اجتماعى و نظاير آن مى شد و مردم براى حل همه مسايل و مشكلات، به مذهب و مكتب آسمانى روى مى آوردند و از اولياى مذهبى كه مورد اعتمادشان بودند، يارى مى جستند؛ زيرا مى دانستند كه پيامبران الهى در تفسير و توصيف درست از هستى و ارائه افكار درست در مورد حيات و زندگى و ارتباط انسان با موجودات و بيان ارزشهاى واقعى و حل اختلافات و... از هركس ديگر، داناترند.

علاوه بر اين، مردم به اين حقيقت آگاه بودند كه پيامبران و اولياى دين، انسان را خوب مى شناسند و به نارساييهاى روانى، فكرى، عاطفى و رفتارى كه مردم به آن دچار مى شوند، واقفند و علل آنها را به خوبى مى شناسند و راه درمان آنها را مى دانند.

مضافا بر اينكه آنان مورد اعتماد و وثوقند و هر فردى بدون هيچگونه احساس نگرانى، مى تواند مشكلات و احساس و عواطف خود را بازگويد و با راهنمايى آنان خود را بشناسد، گرفتاريش را چاره كند و مشكلاتش را حل نمايد.

جامعه، هرقدر كه بيشتر گسترش مى يافت، مراجعه به پيامبران و مشاوره با آنان به صورت مستقيم كمتر ميسر مى شد و اين مسؤ وليت به كسانى واگذار مى شد كه به انبيا نزديكتر بودند و دانش مذهبى آنان خوب بود و مى توانستند با اصول كلى راهنمايى و مشاوره كه انبيا ارائه كرده اند، راهنمايى و مشاوره مردم را به عهده بگيرند، همچنين اين نقش را اولياى فرزندان و معلمان نيز در محدوده خاصى نسبت به كودكان ايفا مى كردند.

كودكان در مورد سؤ الها، اشكالها و گرفتاريهاى رفتارى، اخلاقى و غيره از اوليا و معلمان خود راهنمايى مى خواستند و با آنان به مشورت مى پرداختند.

كم كم گسترش جامعه و پديد آمدن روابط پيچيده تر اجتماعى و بروز مسايل و مشكلات مبهم تر، بويژه مشكلات روانى، عاطفى و اجتماعى، موجب گرديد تا اولياى مذهبى و انديشمندان، نظرياتى در علل و عوامل آن مسايل و مشكلات ابراز كنند و هركدام به منظور ارائه راه حلى، اقداماتى را به افراد توصيه كنند.

در حدود ۸۶۰ سال قبل از ميلاد مسيح، در معابد آسكلپيوس «Asclepius» واقع در يونان، در جهت حل مشكلات روانى و عاطفى، به اقداماتى نظير محبت كردن به آنان، تشويق به تفريح و سرگرمى، مانند سواركارى، پياده روى و نمايش، توصيه مى گرديد.

بقراط (۳۵۸ - ۴۶۰ قبل از ميلاد) نظريه مربوط به مداخله شياطين در ايجاد ناراحتيهاى روانى را رد مى كرد و معتقد بود كه علل و عوامل ايجاد كننده اختلالهاى روانى، طبيعى هستند و آسيب مغزى، وراثت و عوامل ديگر، زمينه هاى آن را فراهم مى آورد. وى حتى براى درمان اختلالهاى روانى مانند: شيدايى(۵) و ماليخوليا(۶) ، روشهايى از قبيل زندگى منظم و آرام، اعتدال (متانت و هشيارى)، پرهيز از هر نوع زياده روى، برنامه غذايى، خويشتندارى، تمرينات ورزشى را كه باعث خستگى نشود پيشنهاد مى كرد و در مورد هيسترى، يا بيمارى خيالى و عصبى و حمله زنان، ازدواج را راه درمان مى دانست.

ضمنا وى به اهميت محيط اجتماعى در درمان ناراحتيهاى روانى توجه داشت و در مواردى توصيه مى شد كه شخص از خانواده خود جدا شود.

ارسطو (۳۲۲ - ۳۸۴ ق. م.) با اين نظريه كه اختلالهاى روانى به وسيله عواملى نظير ناكامى و تعارض روحى ايجاد مى شود، موافق نبود و آن را با اختلال اخلاط چهارگانه (خون، صفرا، سودا و بلغم) بقراط، مرتبط دانست.

در اسكندريه (يكى از شهرهاى بزرگ مصر كه در حدود ۳۳۲ ق. م. به وسيله اسكندر پايه گذارى شده بود) معابدى وجود داشت كه داراى آسايشگاههاى خوش منظر و مطبوع بود. در همانجا براى كسانى كه مشكلات روانى داشتند، مشاغل دايمى و امكانات تفريحى و ورزشى فراهم مى آوردند و به فعاليتهايى نظير قدم زدن در باغهاى معبد، پاروزدن و قايقرانى در كنار ساحل رود نيل و شركت در مراسم جشن و شادى، تشويق مى شدند و از شيوه هاى درمانى از جمله رژيم غذايى، ماساژ دادن، آب درمانى، تعليم و تربيت و... براى بهبود آنان استفاده مى كردند.

اپيكتتوس، فيلسوف رواقى قرن اول ميلادى منشاء اختلالات روانى را نگرش ‍ افراد مى دانست، وى مى گفت : «انسان به وسيله اشيا، دچار اختلال نمى شود، بلكه نگرشى كه نسبت به آنها دارد، سبب اختلال در او مى شود».(۷)

ماركوس اورليوس(۸) ، امپراطور رم (۱۲۱ - ۱۸۰ م) نيز نوشته است كه : «اگر شى ء يا موضوعى خارجى شما را ناراحت مى كند، اين شى ء يا موضوع خارجى نيست كه سبب ناراحتى شما مى شود، بلكه قضاوت شما درباره آن است كه موجب ناراحتى شما مى گردد. شما بايد قضاوت خود را تغيير بدهيد. اگر رفتارتان سبب ناراحتى شما مى شود، چه كسى مانع تغيير رفتار در شما مى شود؟».(۹)

در اواخر قرن اول ميلادى، بعضى از دانشمندان مانند اءرتئوس ‍ «Aretaeus» بر اين اعتقاد بودند كه برخى از اختلالهاى روانى حاد، در واقع ادامه جريانهاى رفتارى و روانى بهنجار مى باشند. كسانى كه تحريك پذير و خشن بوده، به سادگى تسليم شادى و فعاليتهاى لذت آور مى شوند. آنان آمادگى ابتلا به برانگيختگى شيدايى را دارند و افرادى كه تمايل به جدى بودن را دارند، بيشتر مستعد ابتلا به ماليخوليا هستند.(۱۰)

جالينوس (۲۰۰ - ۱۳۰ م) نيز عواملى نظير صدمه هاى مغزى، افراط در نوشيدن الكل، شوك، ترس، نوجوان بودن، تغييرات قاعدگى در زنان، مشكلات اقتصادى و نوميدى در عشق را به عنوان عوامل جسمى و روانى بر مى شمرد و با تفكرهاى غير علمى و خرافى عصر جاهليت يونانيان كه منشاء بيماريهاى روانى را ديو و جادو و سحر مى پنداشتند، مخالف بود و طريقه درمان آنها را كه جز به غل و زنجير كشيدن بيمار و سرانجام به اتهام جادوگرى، قتل و اعدام و آتش زدن، چيز ديگرى نبود، نمى پسنديد، ولى على رغم نظر جالينوس، اين شيوه تا اواسط قرن شانزده ادامه داشت.(۱۱) اما در سال ۱۵۶۳ توسط يوهان وير(۱۲) و در سال ۱۵۸۴ توسط اسكات(۱۳) ، كتابهايى نوشته شد و در آن اظهار گرديد كه بسيارى از كسانى كه به عنوان ساحر، جادوگر و... در آتش سوزانيده يا شكنجه مى شوند، افراد پريشان حال و بيماران روانى اند و به تدريج و در گذشت زمان آن طرز تفكر نسبت به بيماران روانى، جاى خود را به اين فكر اسكات داد و دانشمندانى نظير چياروگى كه در سال ۱۷۸۹ رئيس يكى از بيمارستانهاى فلورانس شد، توانست، كتك زدن و به غل كشيدن بيماران روانى را ممنوع سازد و تاءكيد كند تا براى آنان كار و امكانات تفريحى فراهم آيد.

و در طى سالهاى ۱۷۸۴ تا ۱۸۰۲ كه جان بانيست پوسين، رئيس بخش ‍ بيماران روانى در بيمارستان بزرگ پاريس بود، نيز در آزاد گذاردن بيماران روانى و اقدامات اصلاحى تاءكيد گرديد. بعد از او فيليپ پينل(۱۴) (۱۸۲۶ - ۱۷۴۵ م)، رياست اين بخش از بيمارستان را به عهده گرفت. او اين اعتقاد و باور را نشر مى داد كه بيمار روانى نيز فردى عادى است كه به دليل مشكلات شخصى شديد، عقل خود را از دست داده است و نبايد با او مانند يك حيوان رفتار شود. وى اطاقهاى آفتابگير را براى بسترى شدن اين بيماران مناسب دانست. او ساعات زيادى را صرف صحبت كردن با بيماران مى كرد، به سخنان آنان گوش مى داد و برايشان آرامش خاطر ايجاد مى كرد، سوابق مربوط به گفتگوى خود با بيماران را ثبت مى كرد و از آنان شرح مى گرفت و در حقيقت با آنان به مشاوره واقعى مى نشست. اين عمل پينل، در سال ۱۷۹۳ كه اولين انقلاب در فرانسه به حساب آمده، به تصديق نوشته هاى خودش، متاءثر از نحوه برخورد با بيماران روانى در اسپانياست كه آن هم به نوبه خود، معلول تماس و تاءثر اسپانيا از فرهنگ و تمدن اسلامى است.(۱۵)

يادداشتهاى پينل اساس طبقه بنديهاى بيماريهاى روانى را فراهم آورد.

در همين زمان پوسين و پينل، در شمال انگلستان، ويليام توك، مشابه آن دو عمل مى كرد، وى بهترين محيط درمانى براى بيماران روانى را يك مكان مذهبى حمايت كننده مى دانست و از اين رو بيماران را به منطقه اى كه وى آن را گوشه عزلت يورك ناميد، منتقل كرد. بيماران در آنجا مى توانستند درباره مشكلات خود سخن بگويند، كار كنند، دست به دعا و نيايش ‍ بردارند و در مزارع اطراف قدم بزنند.

زيربناى فكرى شيوه درمانى توك مانند پنيل، اين بود كه بيمار روانى، فردى عادى است كه گرفتار مشكلات غير عادى شده است.(۱۶)

در سال ۱۸۷۹، ويلهلم وونت، اولين آزمايشگاه روان شناسى را جهت مطالعه روان شناسى و كاربرد آزمايشها و روشهاى علمى براى اندازه گيرى و كنترل افكار و رفتار آدمى تاءسيس كرد و اميل كرائپلين كه يكى از شاگردان وى بود، آزمايشگاهى كه فقط به مطالعه در زمينه آسيب شناسى روانى يا روان شناسى نابهنجارى، مى پرداخت، تاءسيس كرد و در آن به كمك شاگردانش در زمينه حركت، خستگى، هيجانها، سخن گفتن، حافظه بيماران روانى و... به مطالعه پرداختند.(۱۷)

در آمريكا، در ۱۹۰۹. م. سازماندهى فعاليتهاى مشاوره و راهنمايى بويژه راهنمايى شغلى و حرفه اى، توسط پارسونز(۱۸) و با كمك افراد خير، آغاز شد و به همين جهت او را پدر «راهنمايى حرفه اى» مى نامند.

در سال ۱۹۱۳. م. مؤ سسه اطلاعات شغلى و حرفه اى در «Boston» به وجود آمد و در همين راستا، در سال ۱۹۱۵. م. مجله «بولتن حرفه اى»(۱۹) منتشر شد و در سال ۱۹۲۲. م. پاترسون، مقاله اى نوشت و پرسشنامه شغلى تهيه كرد و در سال ۱۹۳۳. م. مركز اشتغال و كاريابى ايجاد شد و در سال ۱۹۳۸، وزارت آموزش و پرورش، دفتر خدمات راهنمايى و اطلاعات شغلى تاءسيس كرد.

در سال ۱۹۵۱، گينزبرگ(۲۰) ، اقتصاددان معروف با همكارانش، كتاب «انتخاب يك حرفه» را منتشر ساخت. و در سال ۱۹۵۸، قانون دفاع ملى آموزش و پرورش، ميليونها دلار را به خدمات راهنمايى و تربيت مشاوران اختصاص داد.

از نظر تعداد مشاوران در آمريكا، در سال ۱۹۱۷، پنجاه نفر و در سال ۱۹۶۳، ۳۶ هزار نفر و در سال ۱۹۷۰، چهل هزار نفر بوده و تعداد مؤ سسات و دانشگاههايى كه در تربيت مشاوران شركت داشتند، در سال ۱۹۵۷، ۲۱۲ و در سال ۱۹۶۸، ۴۵۰ عدد بوده است.

در كشورهاى ديگر نيز مشابه آمريكا عمل شده است و در خصوص ‍ راهنمايى حرفه اى در بلژيك، در سال ۱۹۱۴ و در فرانسه در سال ۱۹۴۵ و در نروژ در سال ۱۹۴۷ و در انگلستان در سال ۱۹۴۸، مراكز خدمات راهنمايى بوجود آمد.(۲۱)

مشاوره و راهنمايى، گرچه در كشورهايى مانند آمريكا با راهنمايى شغلى و حرفه اى آغاز شد ولى بعدها دامنه وسيعترى پيدا كرد و مسايل عاطفى، شناختى، اجتماعى و... را در برگرفت و با اتخاذ مبانى علمى، روشهاى متنوع اظهار گرديد.

در اوايل قرن بيستم، زيگموند فرويد(۲۲) (۱۹۳۹ - ۱۸۵۶. م.) با پايه گذارى روانكاوى، شيوه خود را براى كاوش در فرايند روانى انسان و مشكلات روانى، عاطفى وى، مطرح كرد و علل گذشته را در جهت رفتار فعلى مورد توجه قرار داد، وى شخصيت انسان را داراى سه جنبه «نهاد»، (سائقه و محركهاى ويژه فرد كه براى نيازهاى جسمى و روانى، تلاش مى كند و زيربناى شخصيت هر فرد را تشكيل مى دهد و تمايلات جنسى در معناى وسيع آن كه انرژى روانى يا لذت جويى، «ليبيدو»(۲۳) است، علل اصلى رفتار او مى باشد.)، «خود» يا «من» (بخش سازنده شخصيت كه با توجه به واقعيت دنياى خارج عمل مى كند و كاركرد نهاد را كنتزل و گاه متوقف مى سازد و سبب مى شود بين نيازها و غرايز درونى و واقعيات محيط خارج، موازنه برقرار گردد.) و «فراخود» يا «من برتر» (بخش تلاش براى رسيدن به ارزشهاى اخلاقى جامعه و والدين كه ذاتى فرد نيست و از سنين چهار يا پنج سالگى در كودكان، با درونى كردن ارزشهاى والدين شروع مى شود.) عنوان كرد و معتقد شد كه اگر تمايلات «نهاد»، ارضا شود و «خود» در كنترل و هدايت واقعى نهاد، موفق گردد و «فراخود» معيارها و قضاوتها را درست انجام دهد و بيش از حد لزوم، نيروى خويش را مصرف ننمايد، هماهنگى و سازگارى در شخصيت وجود خواهد داشت و شخص از نظر روانى، سالم است. ولى هنگامى كه «نهاد» مى خواهد براى ابراز تمايلات راهى پيدا كند، «فراخود» معيارهايى مشخص را پيش روى او مى گذارد، در اين مورد است كه تضاد حاصل مى شود. اگر «خود» نتواند تضاد را حل نمايد و به پيروى از «فراخود» از بروز تمايلات جلوگيرى كند، تمايلات ارضا نشده به قسمت آگاه ذهن عقب رانده مى شوند، اما نهاد، همچنان در صدد پيدا كردن راهى براى ابراز و ارضاى آنهاست ولى مى ترسد و همين باعث اضطراب و بى نظمى روانى در شخص مى شود، اين بى نظمى به صورتهاى گوناگون در رفتار فرد ظاهر مى شود.

به نظر فرويد، كمتر انسانى پيدا مى شود كه از نظر روانى سالم باشد. وى مى گويد: «هر فردى به نحوى از انحا، غير متعارف و داراى بيمارى روانى و اضطراب است». فرويد، اراده و آزادى انسان را ناديده گرفته و انسان را محكوم غريزه جنسى و تضادهاى روانى دانسته است.(۲۴)

آلفرد آدلر(۲۵) (۱۹۳۷ - ۱۸۷۰. م.) با آنكه در آغاز، به دفاع از نظريه فرويد پرداخت، ولى در سال ۱۹۱۱، به نظريه جديدى رسيد و به جاى توجه صرف به غرايز جنسى، بر علايق اجتماعى تاءكيد ورزيد و مفهوم دوبعدى خودآگاهى و ناخودآگاهى در انسان را رد كرد و معتقد شد انسان، موجودى آگاه است و معمولا از علل رفتار و هويت خويش آگاهى دارد و شناخت فرد، مستلزم شناخت سازمان ادراكى او و شناخت شيوه زندگيش مى باشد و هركسى به شيوه خاص خودش به زندگى معنا مى دهد و به طور كلى آدلر، ديدى كل نگر و اجتماعى نسبت به انسان پيدا كرد و وى را موجودى مختار، انتخابگر، خلاق، مسؤ ول و هدفدار دانست. وى مكتب خود را «روان شناسى فردى»(۲۶) ناميد.(۲۷)

به نظر آدلر، انسان براى زندگى خود، افكارى تخيلى دارد كه در عالم واقعيت، وجود خارجى ندارد و براى تفوق و برترى و خود شكوفايى خويش، تلاش مى كند.

در ديدگاه آدلر، احساس حقارت، زمينه پيشرفتهاى انسان را فراهم مى كند؛ زيرا براى غلبه بر آن، به جلو رانده مى شود و به احساس تفوق و برترى مى رسد.

اعتقاد فرد به اينكه هست و چه بايد باشد و چه نوع تصويرى از محيط اطرافيان خود دارد و مجموعه چيزهايى كه درست يا نادرست مى داند، همان شيوه زندگى است.

به نظر وى، افراد غير عادى، ماءيوسند نه بيمار و از اين رو نياز به اميد و شهامت دارند و براى درمان، بايد سعى شود حالت ياءس و نااميدى در آنان به اميد و شهامت در عمل، تبديل شود و نيز بايد احساس نوعدوستى را در آنان پرورش داد تا به همكارى اجتماعى برسند.

بر اساس نظريات آدلر، چند مركز راهنمايى كودك و چند مركز تعليم و تربيت خانواده در جامعه «وين» به وجود آمد.اين نوع مراكز، بر مبناى تشويق، بحثهاى كلاسى، اصول دموكراسى و پذيرش مسؤ وليت اداره مى شدند.(۲۸)

اليس بك (۱۹۶۶. م.) نيز براى افرادى كه اصول اعتقادى و تصورات آنان درباره جهان و خودشان باعث افسردگيشان شده، «روش درمان عقلانى - عاطفى»(۲۹) را مطرح كرد.

باندروا (۱۹۷۷) نظريه يادگيرى اجتماعى را در مورد اضطراب ارائه كرد و بر روى عوامل شناختى، تاءكيد ورزيد. او معتقد شد كه خود سودمندى، برآورد شخص از توانايى خود براى كنار آمدن در موقعيتهاى گوناگون، انتظار پيامدها، برآورد مشخص از احتمال وقوع پيامدهاى معين، در تعديل اضطراب مؤ ثر است.(۳۰)

پرفسورا. تى. بك و همكارانش (در سالهاى ۱۹۷۹ - ۱۹۸۸)، «شناخت درمانى» را در مورد افسردگى و اضطراب توصيف كردند و در مورد اختلال وحشتزدگى نيز معتقد شدند كه آن ناشى از تفسير نادرست و فاجعه انگيز احساسهاى بدنى خاصى است كه به صورت نابهنجار ادراك مى شود.(۳۱)

و به همين ترتيب نظريات عمده اى ديگر نيز در مشاوره و راهنمايى بيماران روانى پديد آمد.


سير مشاوره در اسلام و ايران

 در گذشته تاريخ اسلام و ايران هم، مشاوره و راهنمايى، از وظايف معلمان و دانشمندان به حساب مى آمد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه معصومينعليهم‌السلام ضمن پرداختن به مشاوره و راهنمايى، مردم را با اصول مشاوره و راهنمايى، ويژگيهاى مشاور و راهنما و مسؤ وليتهاى آنان و هدفهاى مشاوره و راهنمايى و روشهايى كه مى تواند امر مشاوره را تسهيل كند و زمينه هدايت به اهداف را فراهم سازد، بيان كرده اند و نظام مشاوره اى مختص به مكتب اسلام را ترسيم نموده اند.

ائمهعليهم‌السلام در صدد بودند كه راهنمايان و مشاوران متعهد و متخصص در رشته هاى گوناگون كه بتوانند مردم را در حل مسايل و مشكلات مختلف يارى دهند، تربيت كنند و بدين جهت، صفات شخصيتى مشاور و راهنما را مطرح كرده اند و عمده روشهايى را كه نياز است، تعليم داده اند.

در ديدگاه معصومينعليهم‌السلام مشاوره و راهنمايى، محدود به مسايل خاص و زمان و دوره اى مخصوص نيست، بلكه همه مسايل و مشكلات انسان را در همه جنبه هاى مختلف و در همه دورانهاى رشد، شامل مى شود و از اين رو مسايل و مشكلاتى كه معمولا در زمان ائمهعليهم‌السلام پديد مى آمد و مردم براى كمك و راهنمايى به ائمهعليهم‌السلام مراجعه مى كردند، محدود به مسايل و مشكلات خاص و يا مربوط به دوره اى از دوره هاى رشد جسمانى، روانى نبود، بلكه همه مسايل را شامل مى شد. البته، مسايل فكرى، عقيدتى، روانى عاطفى، اجتماعى و فقهى، بيشتر مطرح بود.

در تاريخ اسلام، موارد زيادى به چشم مى خورد كه جلسات مشاوره گروهى به عنوان جلسات مناظره انجام مى گرفته است، در چنين مناظراتى، هدف كشف حقيقت بود و اعضاى گروه مشاوره در ضمن بحث و گفتگوى خود، افكار و عقايد و اخلاقيات و توانمنديهاى خويش را مى شناختند و معمولا كسانى هم، نظاره گر مناظرات بودند. آنان نيز از اين نوع جلسات مشاوره اى بهره مى بردند و راه حل مسايل و مشكلات خود را پيدا مى كردند و حتى گاه جلسات مشاوره و مناظره(۳۲) را كسانى تشكيل مى دادند كه مسؤ ول مدرسه و مركز علمى بودند و يكى از اهداف آنان اين بود كه شخصيت علمى و اخلاقى افراد در اين جلسات بروز نمايد تا آنان براى تدريس، گزينش شوند؛ مانند جلسات مشاوره و مناظره كه نظام الملك تشكيل مى داد و يا در آن شركت مى كرد.(۳۳)

اين جلسات با شرايطى(۳۴) تشكيل مى شد، از جمله شرط مى شد كه رابطه عاطفى بين اعضا برقرار شود و به هيچ وجه افراد حق ندارند به يكديگر پرخاش كنند، بدون دليل و منطق سخن بگويند و نيز بايد از تكبر، كينه، غيبت، خودستايى و تجسس بى مورد در كارهاى شخصى و... پرهيز نمايند.(۳۵)

در بين دانشمندان مسلمان و ايرانى، تعدادى به مشاوره و روان درمانى نسبت به بيماريهاى روانى حاد پرداخته و از اين طريق، بيماران روانى را درمان مى كردند.

محمد زكرياى رازى (۲۵۱ - ۳۱۳ يا ۳۲۳ ه -. ق.)، برخى از بيماريهاى روانى مانند صرع (غش)، سرسام (هذيان)، ماليخوليا، فالج (سست و فلج شدن عضوى از بدن)، رعشه و... را ذكر نموده و طرق تشخيص و مداواى آنها را (كه غالبا از طريق مشاوره و روان درمانى بوده است)، ارائه نمود.(۳۶)

ابن سينا (۴۱۷ - ۳۷۰ ه -. ق. مطابق ۱۰۳۷ - ۹۷۰. م.) به مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف اخلاقى، بهداشتى، تحصيلى، شغلى و عاطفى توجه كرده است و در مورد اختلالهاى روانى نظير هيسترى، صرع، واكنشهاى شيدايى و ماليخوليا و درمان آنها، نظريه داشته است. وى، جوانى از بزرگان آل بويه را كه دچار بيمارى ماليخوليا شده بود و فكر مى كرد، گاو است و غذا نمى خورد و پيوسته فرياد مى زد كه مرا بكشيد، از طريق پذيرش او و ادعايش و اينكه بايد او به دست قصاب سپرده شود، حالت ذبح را برايش فراهم ساخت و به او فهماند كه ابن سينا او را خوب درك مى كند و بايد معامله گاوهاى ديگر با وى بشود، بيمار بسيار شاد شد ولى آماده براى ذبح كه شد، ابن سينا گفت : اين گاو لاغر است، بايد غذا بخورد تا چاق شود و ارزش ذبح داشته باشد. از اين رو او دستور داد به وى غذا بدهند و برايش رژيم غذايى مخصوص مشخص كرد و بدين ترتيب داروهاى لازم را به او خورانيد. پس از حدود يك ماه بهبودى يافت و درمان گرديد.(۳۷) آنچه ابن سينا انجام داد، در واقع نوعى تغيير طرز فكر و نگرش ‍ بود كه بيمار پيدا كرده بود.

و يا جوانى كه از نزديكان سلطان قابوس بود و بيمارى صعب العلاج پيدا كرد، ابن سينا با گرفتن نبض بيمار و خواستن ارائه گزارش مفصل و دقيق از محله هاى گرگان، به دست آورد كه وى عاشق دخترى در يكى از خانه هاى آن محله ها است و هنگامى كه گزارش به محله دختر نزديك مى شد، نبض ‍ بيمار بيشتر مى زد و تغيير حالت پيدا مى كرد.(۳۸) ابن سينا بدين وسيله توانست از عشق و علاقه آن جوان آگاهى پيدا كند و در حل تعارض درونى به وى كمك نمايد.

وى ايجاد اميد و بشارت به بهبودى را نيز در درمان بيماريهاى روانى بسيار مؤ ثر مى داند و توصيه مى كند كه پزشك بايد هميشه از اين شيوه درمانى استفاده كند.(۳۹)

و خواجه نصيرالدين طوسى، به مشاوره و راهنمايى علمى و تحصيلى دانش آموزان بر اساس استعداد و ميزان آمادگى و رعايت تفاوتهاى فردى آنان تاءكيد كرده است.(۴۰)

در چند دهه اخير، راهنمايى و مشاوره به صورت يك امر رسمى در مدارس ‍ ايران، مورد توجه قرار گرفت. ابتدا، ضرورت آن در مدارس در كنفرانسهاى فرهنگى در سال ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در مشهد و آبادان مطرح گرديد و همين سبب شد تا كلاسهاى كارآموزى براى دبيران به منظور آموزش مقدمات راهنمايى تشكيل گرديد و مركز راهنمايى در اداره كل تعليمات متوسطه بوجود آمد.

در سال ۱۳۴۴ درس راهنمايى جزء دروس رسمى دانشجويان در دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) قرار گرفت.

در سال ۱۳۴۶ شمسى، وزارت آموزش و پرورش رسما از دانشكده هاى علوم تربيتى، دانشگاهها و مدارس عالى، تقاضاى تربيت مشاور تحصيلى را نمود. دانشگاه تربيت معلم (دانشسراى عالى سابق) به تاءسيس دوره ليسانس و فوق ليسانس راهنمايى و مشاوره نيز مبادرت ورزيد.

در سال ۱۳۴۸ تعداد ۴۹ نفر فوق ليسانس از آن فارغ التحصيل شدند و در مهرماه ۱۳۵۰ كه اولين پايه دوره راهنمايى تحصيلى تشكيل شد، اين فارغ التحصيلان به عنوان مشاور راهنمايى مشغول به خدمات راهنمايى شدند. در ابتداى كار، براى هر ۱۲۵۰ نفر دانش آموز، يك مشاور تحصيلى يا مشاور راهنمايى وجود داشت و در سال ۱۳۵۷ براى هريك هزار دانش آموز، يك نفر مشاور راهنمايى وجود داشت.

در سال ۱۳۵۹، گرايش مشاوره در رشته علوم تربيتى به تصويب رسيد و درس «اصول مشاوره و راهنمايى» در برنامه هاى درسى دانشكده هاى علوم تربيتى، تربيت معلم و دوره هاى كارآموزى مربيان امور تربيتى مدارس، گذارده شد، ولى عملا اين مشاوره و راهنمايى، به علل زير به شكست انجاميد:

الف - آشنا نبودن دانش آموزان و اولياى آنان با اهداف و نقش مشاوره و راهنمايى و عدم اعتماد به مشاوران و رجوع نكردن به مشاوران راهنمايى در مدارس.

ب - عدم اهميت فارغ التحصيلان مشاوره و راهنمايى به راهنمايى و مشاوره و عدم علاقه به آن و يا احساس بى تفاوتى نسبت به اين مهم داشته اند و تلقى آنان از اين مهم، صرفا امرار معاش بوده است و معمولا به تدريس و كار دفترى مى پرداختند و فعاليتهاى مشاوره اى انجام نمى دادند.

ج - عدم هماهنگى برنامه هاى آموزشى دانشگاهها و اساتيد در رشته مشاوره و راهنمايى.

د - نبود مراجع متخصص و مشخصى كه بتواند مشكلات علمى مشاوران را حل نمايد.

ه - عدم وجود آزمايشگاههاى مجهز جهت آزمونهاى استاندارد و عدم همكارى متخصصان پزشكى و روان پزشكى با آنان.

و - عدم اعتقاد معلمان و مديران به برنامه مشاوره و تاءثير و كارايى آن در دوره راهنمايى.

پس از انقلاب فرهنگى، توجه به راهنمايى و مشاوره بيشتر گرديد. در سال ۱۳۶۴ هسته هاى مشاوره تربيتى در سطح ادارات كل آموزش و پرورش ‍ شكل گرفت و به حل مشكلات دانش آموزان هر استان پرداخت.

در سال ۱۳۶۷، پس از جنگ تحميلى هشت ساله، رشته «مشاوره» در دانشگاهها مجددا مورد توجه خاص قرار گرفت و به تربيت مشاوران اقدام نمود و در سال ۱۳۶۹ برنامه كارشناسى ارشد مشاوره نيز به تصويب رسيد و در برخى از دانشگاهها به اجرا درآمد.

در سال ۱۳۷۱، در نظام جديد آموزش متوسطه براى هر دبيرستان، يك پست مشاور تربيتى و راهنمايى تحصيلى و شغلى، پيش بينى شد تا مشاوران با همكارى ساير دبيران متوسطه وظايف مشاوره و راهنمايى تحصيلى و شغلى دانش آموزان را بر اساس پرونده تحصيلى دوره راهنمايى، نظر و علاقه دانش آموزان، نظر اوليا و نتايج اجراى تستهاى استعداد و علاقه دانش آموزان انجام دهند.(۴۱) در همين سال دو سمينار در زمينه ضرورت مشاوره و جايگاه آن در جامعه در دانشكده روان شناسى و علوم تربيتى دانشگاه علامه طباطبائى و دانشگاه تربيت معلم تشكيل شد و بر استفاده واقعى از وجود مشاوران فارغ التحصيل اين رشته تاءكيد گرديد. هم اكنون دروس راهنمايى و مشاوره در سطوح كارشناسى، ارشد، دكترا ادامه دارد و در وزارت آموزش و پرورش، اقدامات لازم براى استفاده از وجود مشاوران در جريان است.(۴۲)

با همه اقدامات قابل توجه كه درباره مشاوره و راهنمايى انجام شده باز هم بايد سعى كرد تا با از بين بردن علل شكست مشاوره و راهنمايى در گذشته و برنامه ريزى بهتر، مشاوره و راهنمايى در انواع مختلف، جايگاه اصلى خود را در جامعه بويژه در مدارس پيدا كند.


4

5

6

7

8

9