در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران0%

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران نویسنده:
گروه: امام رضا علیه السلام

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: احمد مرادخانی
گروه: مشاهدات: 7398
دانلود: 2199

توضیحات:

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 55 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7398 / دانلود: 2199
اندازه اندازه اندازه
در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام   به اصحاب و یاران

در دامان مهرتوصیه های اخلاقی امام رضا عليهالسلام به اصحاب و یاران

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

خود فراموشان

فراز و نشيب‏هاى زندگى بسيار است و همه، سراسر «درس‏» است، اگرچشم و گوشى گشاده داشته و اهل «عبرت‏» باشيم.

گاهى «خدا فراموشى‏» ، ريشه در «خود فراموشى‏» دارد.

و گاهى نيز، خود فراموشى، نتيجه فراموش كردن خداست :

( وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) (٣)

كسى كه پس از رسيدن به «ثروت‏» ، دوران فقر خويش را از ياد مى‏برد،و دست‏يافتن به «مقام‏» ، او را از «خود» بيگانه مى‏سازد،

آنكه پس از گمنامى به «شهرت‏» مى‏رسد، و پس از ضعف، «قدرت‏» مى‏يابد،

اگر دوران و شرايط فقر، ضعف و گمنامى خود را فراموش كند، آن ثروت‏و مقام و آوازه و قدرت، براى او «دام‏» مى‏شود و از خدا غافلش مى‏سازد.

از ياد بردن اين كه : «كيستم؟» ، «كه بودم؟» ، «كجايم؟» ، «به كجامى‏روم؟» ، «چگونه بايد باشم؟» ، «چه بايد بكنم؟» ، «هدفم چيست؟» ،«چه مى‏خواستم؟» ، «چه بايد بخواهم؟» و... دهها از اين‏گونه سؤالها، نشانه‏نوعى «خود فراموشى‏» است. همين غفلت و نسيان‏هاست كه به «گناه‏» ،«تكبر» ، «غرور» ، «طغيان‏» ، «تباهى‏» و «دنيازدگى‏» مى‏كشاند.

كسى كه «بنده‏» بودن خدا را از ياد ببرد، «رب‏» بودن خدا را هم از يادمى‏برد.

كسى كه «ولايت مولا» را فراموش كند، «عبوديت‏خود» را هم فراموش‏خواهد كرد. كسى هم كه فكر كند آزاد است، بندگى نخواهد كرد.

ياد «بندگى خويش‏» ، ياد «ربوبيت‏خدا» هم هست. و... «ياد خدا» ،يادآور «بندگى ما» خواهد شد.

با اين حال، فكر مى‏كنيد فاصله «خود فراموشى‏» تا «خدا فراموشى‏» چه قدر است؟! و اصلا اين «خود» ى كه اين همه مهم است و غفلت از آن‏هستى‏سوز، چيست؟

غير از «خود طبيعى‏» ، كه به جنبه فيزيكى و اعضا و اندام و جسم مامربوط مى‏شود،

و غير از «خود اجتماعى‏» ، كه جايگاه ما را در جامعه و در ارتباط با مردم‏و محيط پيرامون و زندگى شخصى و اجتماعى و صنفى ما مشخص‏مى‏سازد، يك «خود انسانى‏» هم داريم، كه موقعيت ما را به عنوان يك‏«انسان‏» در مجموعه هستى نشان مى‏دهد.

شناخت اين «خود» ، هم لازمتر، هم سودمندتر است.

ساختن اين «خود» نيز، هم دشوارتر، هم سعادت آورتر است.

خيلى‏ها خود طبيعى و خود صنفى و اجتماعى خويش را مى‏شناسند،اما در زمينه آن «خود برتر» ، يا غافلند، يا خود را به غفلت مى‏زنند و ازانديشه و تلاش درباره آن طفره مى‏روند و حاضر نيستند بينديشند كه دركجاى «دستگاه خلقت‏» قرار دارند.

اين كه مى‏گوييم بايد «خود» را شناخت، شامل مجموعه «استعداد» هاو زمينه‏هاى «رشد» نيز مى‏شود. مواهب الهى و نعمتهايى كه ما را احاطه‏كرده است نيز، در همين محدوده قرار مى‏گيرد. شناخت «كرامت انسان‏» و«ارزش وجودى‏» نيز، جزو همين قلمرو است.

آنكه موهبت‏ها و استعدادهاى خود را نشناسد، از «گنج وجود» بى‏بهره‏مى‏ماند و آنكه ارزش و قيمت‏خويش را نداند، خود را ارزان مى‏فروشد وآنكه از «بعد الهى‏» و «خليف اللهى‏» خود بى‏خبر شد، تن به پستى و گناه وحقارت مى‏دهد.

شرط نخست‏سودبردن در يك داد و ستد، توجه به بهاى متاع و كالاى‏خويش است; تا آن را ارزان نفروشى و به زيان، معامله نكنى.

پيشوايان دين، «بهاى وجود» تو را همسنگ با «بهشت‏» دانسته‏اند ونظرشان كارشناسانه است.

امام جوادعليه‌السلام فرموده است :

«ارزش وجود شما بهشت است و شما قيمتى جز بهشت نداريد، آگاه‏باشيد كه خود را جز به بهشت نفروشيد»(٤)

يعنى خود را به هر چه كه كمتر از بهشت‏باشد بفروشى، زيان كرده‏اى.

خود را با هر چه مبادله كنى، براى خويش در همان حد قيمت گذارى‏كرده‏اى.

اگر دنيا را «تجارتخانه‏» اولياء الهى دانسته‏اند، ارزش وجود نفيس‏انسان را هم گوشزد كرده‏اند، تا خام و بى‏تجربه و بى‏خبر از قيمت، به بازارنرود و كلاهى به گشادى دنيا بر سر «وجود ملكوتى‏» او نگذارند.

وقتى كه مى‏تواند خود را اخروى كند، چرا دنيوى؟!

و اگر مى‏تواند فراتر از فرشته رود، چرا فروتر و پست‏تر از حيوان؟!

تعبير «بل هم اضل‏» [گمراه‏تر از چهارپايان] كه قرآن درباره اينگونه‏افراد مى‏گويد، چندان هم بيراهه نيست.

وقتى نتوانى سرمايه‏هاى وجودى خود را به بهره‏ورى برسانى و روز به‏روز از سرمايه خرج كنى، بى آنكه نفعى به دست آورى، سرانجام روزى همه‏سرمايه خرج مى‏شود و تهيدست از اين بازار، باز خواهى گشت.

اگر «خود» را فراموش نكرده باشى و «بهاى وجود» را بشناسى، خود را به هر قيمت نمى‏فروشى!

گوهر اخلاص

«گوهرشناسى‏» كار هر كس نيست. شناخت «عمل مخلصانه‏» ، واقعادشوار است.

امام صادق‏عليه‌السلام يكى از نشانه‏ها و معيارهاى آن را چنين بيان فرموده‏است:

«عمل خالص، آن است كه نخواهى جز خدا، كسى تو را بر آن بستايد»(٥)

گاهى در سويداى درونت، در اعماق دلت، نيت و انگيزه‏اى است كه‏خودت هم به سختى متوجه آن مى‏شوى.

همان نيت پنهان، گاهى عمل را تباه مى‏سازد و خرمن را به آتش‏مى‏كشد.

انسان‏هاى وارسته، چنان روح بلندى دارند كه جز «تقرب به خدا» عامل ديگرى آنان را به كار، به ويژه كارهاى عبادى و صالحات، برنمى‏انگيزد.

گداى كوى تو، از هشت‏خلد، مستغنى است

اسير قيد تو، از هر دو عالم، آزاد است

(٦)

آيا عارف‏تر و عاشق‏تر از «على‏» مى‏شناسى؟ اخلاص و راه و رسم‏بندگى هم بايد از اين امام عاشقان آموخت.

عبادت، براى رسيدن به نعمت‏هاى بهشت، عبادت تاجران سوداگراست و اميد عطا و ثواب داشتن، دكان دارى است و عبادت به خاطر دورى ازآتش، كار بردگان ترسو است.

اين است عبادت عارفان عاشق. اين همان است كه على‏عليه‌السلام فرمود:

«كسانى خداوند را نه بدان اميد، و نه روى اين ترس، بلكه از روى سپاس‏و شكر پرستيدند كه اين عبادت آزادگان است‏»(٧)

خالص كردن عبادت، كار اولياء خداست.

به ياد آوريم، روزى را كه خداوند خواهد فرمود:

«من، تو را بودم. تو كه را بودى؟...»

چه كمياب است «گوهر اخلاص‏» !

و چه فراوان است كالاهاى «ريايى‏» در بازار اعمال!

وقتى مزد و پاداش را خدا مى‏دهد، چرا كار براى ديگران؟

تصفيه كردن «عمل‏» از انگيزه‏هاى غيرالهى، كارى دشوار است(٨) ، ولى‏لازم و كارساز. بدون آن، چه اميدى به اجر خدايى؟

ديده‏اى كه بعضى «انفاق‏» مى‏كنند، تا سخاوتمند به شمار آيند، «نماز» مى‏خوانند، تا آدم خوبى شناخته شوند، به جبهه مى‏روند، تا انقلابى به شمارآيند، به نيازمندان، سيل زدگان و صندوق‏هاى امداد، كمك مى‏كنند، تاكسب اعتبار كنند، مى‏نويسند، تا مشهور شوند، درس مى‏خوانند، تا دانش ومعلومات خود را به رخ اين و آن بكشند.

صد تاى اينها به يك قاز نمى‏ارزد.

آيا دوست دارى به خاطر «كار نيك‏» ، ستايشت كنند؟

آيا واقعا براى تو مهم است كه بدانند فلان كار شايسته را انجام داده‏اى،يا چندان فرقى نمى‏كند؟!

رد پاى «ريا» را كه ظريف‏تر از اثر پاى مورچه بر سنگى سخت در شبى‏تاريك است، همين جاها مى‏توان پيدا كرد. اينجاست كه آدم مى‏فهمد«اخلاص‏» ، واقعا يك گوهر كمياب است و ارزنده.است

آيا تو حاضرى از بازار، يك «كالاى معيوب‏» و «جنس خراب‏» رابخرى؟

كارهاى ريايى، همان اجناس خراب است.

خدا كه مشترى اعمال ماست، جز «متاع خوب‏» نمى‏خرد. پس...چرا ريا؟

از هيچ تا همه

انسان، گاهى از «هيچ‏» به «همه‏» مى‏رسد، و گاهى از همه به «هيچ‏» !

خوب محض است، شر محض مى‏گردد.

منحرف است، به حقيقت مى‏رسد و صالح مى‏شود.

عالم و داناست، اما «غرور علمى‏» او را بر زمين مى‏زند.

گنهكار و عاصى است، اما «توبه‏» ، او را «عبد صالح‏» مى‏سازد.

اينها همه ممكن و شدنى است و از انسان بعيد نيست كه هرگونه‏تحولى را در خود ايجاد كند.

اين نكته، از يك سو اميدوار كننده و الهام‏بخش است، از سويى هم‏خطرناك و لغزاننده، تا انسان چگونه از امانت «انتخاب‏» استفاده كند!

چه دلهاى سنگى كه يكباره همچون موم، نرم شده است، و چه‏ديده‏هاى خشك و جامد، كه با ياد خدا و تاثير موعظه، متاثر شده و به اشك‏نشسته و چشمه‏سار خوف و خشيت گشته است.

تضمينى نيست كه يك انسان نيك، تا ابد نيكو بماند.

چنان هم نيست كه يك فرد تبهكار و زشتخو، تا پايان در تباهى وآلودگى باقى بماند و درهاى هدايت و رشد، به رويش بسته باشد. مگر نه‏اينكه پيامبران آمده‏اند تا بدان را خوب كنند و بردگان هوس و بندگان دنيارا، صاحبان خرد و سروران آخرت سازند؟

كجاست كه «برده‏» ها را «آزاد» مى‏سازد؟

انسان كه كمتر از حيوانات نيست! وقتى سگ و طوطى و اسب و مار وباز شكارى تحول پذيرند، انسان كه اشرف مخلوقات و مورد تكليف الهى‏است، چرا نباشد؟... كه هست! دل انسان سخت‏تر از سنگ و فولاد كه‏نيست، پس مى‏تواند شكل‏پذير باشد.

اگر به تربيت جان و تصفيه دل بپردازيم، مى‏توانيم خود را از «چاه‏بردگى‏» تا «اوج برازندگى‏» بالا بكشيم.

نقش «محيط‏» ، «مربى‏» ، «تذكر» و «تفكر» را نمى‏توان انكار كرد، چرابه «تربيت‏خود» كمتر مى‏پردازيم؟

تربيت پخته كند هر خام را

نيك سازد بخت‏بد فرجام را

وا رهاند مرد را از بندگى

مغز و معنى مى‏دهد بر زندگى

خوشا آنان كه تربيت پذيرند و پند نيوش!...

انسان، در گير و دار دو جاذبه قرار دارد: «الهى‏» و «نفسانى‏»

«نفس‏» ، به گناه و پيروى از هوس‏ها و عمل به خواسته دل مى‏خواند،و... «خدا» ، به ترك هواى نفس و تمايلات حيوانى.

از هر كدام اطاعت كنى، بايد ديگرى را نافرمانى كنى و به هر يك‏نزديك شوى، از ديگرى دور مى‏گردى. مقتضاى بندگى، اطاعت فرمان‏خداست و تسليم امر و اراده «مولى‏» بودن.

اگر «بنده‏» ايم، طاعتمان بايد. و اگر «مطيع‏» مولاييم، اطاعت و تسليم،بايد در عمل و زندگى آشكار شود. و گرنه، چه فرقى ميان آنكه «مولا» نداردو آنكه مولايش خداست؟

نداشتن روحيه عبوديت و بندگى و تسليم، نشان چيست؟ و گستاخى وجرات بر گناه، دليل چيست؟ آنچه انسان را به «معصيت‏» مى‏كشد،«غفلت‏» است. فراموش كردن بندگى خود و ولايت پروردگار.

«گناه‏» ، معلول لحظات غفلت انسان و «خدا فراموشى‏» است. وقتى‏عقل، مغلوب نفس اماره شود، محصولى جز گناه به بار نمى‏آورد. كسى تن‏به گناه مى‏دهد و دل به معصيت مى‏سپارد كه از عواقب آن نيز غافل باشد،يا بى خبر.

مگر نه اين كه دوزخ، فرجام گنهكاران است؟ پس چرا نافرمانى؟

امام باقرعليه‌السلام مى‏فرمايد:

«شگفتا از كسى كه از ترس بيمارى، از غذا پرهيز مى‏كند، اما از ترس‏آتش، از معصيت ناپرهيزكار است!»

راستى هم شگفتا!...

اما آنكه به عبوديت‏خود و ربوبيت‏خالق، معترف است، خود را در قيدطاعت مقيد مى‏داند و در بند «بندگى خدا» حس مى‏كند، نه يله و رها كه هرچه مى‏خواهد بكند و هر چه مى‏خواهد بگويد و هرگونه كه مى‏خواهد باشد!مگر مى‏توان خدا را عالم و بصير و شاهد و حاضر و ناظر ديد و گناه كرد؟

در لحظه گناه، شعله ايمان در دل فروكش مى‏كند و گاهى هم به‏خاموشى مى‏رسد.

...اين چراغ را، روشن نگه داريم.

بيمارى‏هاى اخلاقى

گرچه بعضى از روى علم و عمد، بد مى‏كنند و سراغ معصيت مى‏روند;اما عده‏اى نيز ناآگاهانه به سراغ بدى مى‏روند و چون خوبى‏ها رانمى‏شناسند، در پى آن نمى‏روند.

اگر آنجا پند و هشدار سودمند است، اينجا تذكر و تعليم، مفيد است.

رذايل چيست تا از آنها بپرهيزيم؟

فضايل كدام است، تا به آنها آراسته شويم؟

به جستجوى متون دينى و رهنمودهاى قرآنى، حديثى مى رويم، آنگاه ‏با كتاب دل و نفسمان تطبيق مى‏كنيم. تعاليم وحى مى‏گويد: خصلت‏ها وعملهايى همچون: ترس، حقارت نفس، خود كم بينى، دون همتى،شتابزدگى، بدگمانى، بد دهانى، عصبانيت، انتقام جويى، تندخويى،بدرفتارى، كينه‏توزى، خودپسندى، تكبر، حق‏پوشى، تعصب، لجاجت،قساوت قلب، حسد و... زشت است و از رذايل محسوب مى‏گردد.

اگر مى‏خواهيد در مقايسه لوح ضمير خود با اين خصال ناپسند،فهرست كاملترى داشته باشيد، بر موارد بالا اين‏ها را هم بيفزاييد: غيبت،استهزاى ديگران، خودخواهى، شايعه پراكنى، جاه‏طلبى، رياكارى،ناسپاسى، حيله گرى، دنيادوستى، طمع، دو رويى، دروغگويى، مردم آزارى،قطع رحم، دو به هم زنى، سخن چينى، بخل، حرص.

شناخت دردها نيمى از درمان است و براى خودشناسى و ارزيابى‏وضعيت روحى و اخلاقى خويش، ليست كاملترى از اين آفات لازم است.

اوراق «پرونده دل‏» را بايد ورق زد و صفحه به صفحه در جستجوى اين‏آفتها بود. هر جا يافتيم، بى‏درنگ آن «اوراق سياه‏» را بايد «پاكسازى‏» كنيم، و گرنه به جا ماندن اين رذايل در پرونده ما، روزى كار به دستمان‏مى‏دهد و رسوايمان مى‏سازد.

كدام يك از اين دردها خطرناكتر است تا زودتر به مداوا بپردازيم؟

آن سوى صفحه دل را هم مرور كنيم، البته با حديثى از پيامبر خطاب‏به مولاعليه‌السلام كه فرمود:

«از اخلاق مؤمنان، حضور در نماز است و شتاب در پرداخت زكات، اطعام‏به مسكينان، دست نوازش بر سر يتيمان كشيدن، پاكسازى درون، اگرسخن گويد به دروغ نپردازد، چون وعده دهد تخلف نكند، اگر امانتدارشود خيانت نكند، حرف كه مى‏زند صادق باشد، راهب شب و شير روز،روزه دار شب خيز و متهجد، كه آزارش به همسايه نمى‏رسد و بر زمين،متواضعانه راه مى‏رود و...»

اين هم فهرست كوتاهى از برخى فضايل.

مكتب، تنها «انسان‏» هاى خوب را به عنوان «الگو» معرفى نمى‏كند،بلكه خصلت‏هاى نيك را هم بر مى‏شمارد و به آنها فرا مى‏خواند و تنها ازانسان‏هاى بد، نكوهش نمى‏كند، بلكه اوصاف زشت را هم معرفى مى‏كندو از آنها پرهيز مى‏دهد. از آن نمونه‏ها بايد «الهام‏» گرفت و از اين نمونه‏ها«عبرت‏» !

پيمودن وادى سير و سلوك، هم سخت است، هم آسان!

ذكر و ختومات و چله‏نشينى و عزلت گزينى و اوراد نمى‏خواهد. مهم،«عمل‏» است، طبق آنچه «مولى‏» مى‏گويد.

اين است كه هم سهل است و هم ممتنع، هم راحت و هم دشوار. اگركسى خويش را «بنده‏» بداند و به مقتضاى بندگى، «اطاعت‏» از صاحب‏خود كند، صدها مرحله از سلوك را پيموده است. ولى... همين يك گام،يعنى «مطيع بودن‏» دشوار است و نيازمند اراده‏هايى استوار و عزمهايى‏آهنين.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

«در دنيا دو حكيم فرزانه بودند كه سالى يك بار همديگر را مى‏ديدند، درهر نوبت نيز، يكى آن ديگرى را موعظه مى‏كرد. در يكى از اين ديدارهايكى به آن ديگر گفت: مرا موعظه كن، موعظه‏اى جامع و موجز، چون‏نمى‏توانم مانع عبادت تو شوم. گفت: برادرم! دقت كن كه خداوند، در آنجاكه نهى كرده، تو را نبيند و آنجا كه دستور داده، تو را غايب نبيند»(٩)

همين. آرى همين. جمله‏اى كوتاه است، ولى جهانى حكمت و پند درآن نهفته است.

انجام واجبات و ترك محرمات، عبارت ديگرى از همين دستورالعمل‏سازندگى و خودسازى است كه در برخى احاديث آمده و براى‏«پرهيزكارترين‏» انسان شدن، بر همين دو كلمه تاكيد شده است.

اگر همه جهان را چشم و گوش بدانيم، اگر خود را در حصارى ازدستگاههاى ضبط كننده و فيلمبردار احساس كنيم، و اگر خود را «بنده‏» بدانيم، نتيجه همان خواهد بود كه حضرت رسالت فرمود. آنجا كه امراوست، غايب نبودن و آنجا كه نهى اوست، حاضر نبودن. «در خانه اگر كس‏است، يك حرف بس است!»

آنكه «خلاف‏» مى‏كند، حتى اگر «جريمه‏» آن را هم بپردازد، شكستن‏حرمت «قانون‏» با پرداخت جريمه جبران نمى‏شود.

«گناه‏» ، يك تخلف از قانون خدا به شمار مى‏آيد.

«توبه‏» هم به عنوان راهى براى محو «عواقب كيفرى‏» آن قرار داده‏شده است. ولى آثار روحى گناه بر فرد و پيامدهاى منفى آن بر جامعه، باتوبه جبران نمى‏شود.

ممكن است كسى كه دچار يك سانحه تصادف يا سوختگى شده، بامراجعه فورى به پزشك، سلامت‏خود را باز يابد و از مرگ نجات يابد، ولى‏آثار آن بر چهره و اعضاى او، گاهى تا آخر عمر هم باقى است.

آيا رعايت احتياط و پيشگيرى از بروز آتش‏سوزى يا حادثه، بهترنيست؟!

همچنان كه در امور درمانى، رعايت‏بهداشت و پيشگيرى از ابتلا، هم‏بهتر از معالجه است و هم آسانتر و كم خرج‏تر، در امور معنوى و روحى هم‏«پرهيز از گناه‏» ، هم آسان‏تر و هم مقرون به صرفه‏تر از «توبه‏» است.

آثار گناه، بر چهره روح و جان باقى مى‏ماند.

چه بسا گاهى هم فرصت‏يا توفيق «توبه‏» به دست نمى‏آيد و آنكه توبه‏از گناه را به «آينده‏» موكول مى‏كند، حادثه‏اى، اجلى، غفلتى، آن آينده را ازدست او مى‏گيرد.

اگر خيلى هم اهل جمع آورى «ثواب‏» و انجام «مستحبات‏» نيستيم،دست كم اين هنر را از خود نشان دهيم كه خلاف و گناه نكنيم.

كدام يك در سرانجام و سرنوشت ما مؤثرتر است؟ ترك گناه يا كسب‏ثواب؟ پيامبر خدا به امام على‏عليه‌السلام فرموده است:

هر كه از حرام‏هاى خدا پرهيز كند، از پرهيزكارترين مردم است.(١٠)

انگيزه پرورى

شوق عمل، ريشه در شناخت «ارزش‏» و «پاداش‏» آن دارد.

كسى كه در كار خويش، سست و بى‏نيت و فاقد انگيزه مى‏شود، يا كارش‏بى‏ارزش است، يا به ارزش كار خود توجه ندارد، يا از اجر و ثواب آن غافل‏است.

همه انتظار دارند كه نسبت‏به كارى كه مى‏كنند، «تشويق‏» شوند. تقديرديگران، نقش «شوق‏انگيزى‏» و «انگيزه پرورى‏» دارد.

اگر آن مشوق، خدا باشد، نيت قوى‏تر مى‏شود. اگر پاداش دهنده،پروردگار تو باشد، انگيزه‏اى برتر تو را به تلاش وا مى‏دارد.

مرز ميان اخلاص و ريا همين جاست. به خاطر چه كسى كار مى‏كنى؟انتظار مزد و اجر از كه دارى؟ دانستن و آگاه شدن چه كسى برايت مهم‏است؟

اينكه انبيا، هرگز از دعوت و ارشاد و جهاد خسته نمى‏شدند، چون جز ازخدا انتظار پاداش و تقدير نداشتند( فَإِن تَوَلَّيْتُمْ فَمَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّـهِ وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ) .(١١) .

اينكه اولياى الهى، نيتى قوى و اراده‏اى خلل‏ناپذير در راه اهداف‏خويش داشتند و دارند، چون چشم بيناى خدا را در همه حال، حاضر و ناظرخويش مى‏ديدند. پس چه جاى خستگى يا به ستوه آمدن يا از دست دادن‏انگيزه و سست‏شدن در عمل؟!

به محتواى ارزشى كار خويش چه قدر شناخت و عقيده دارى؟

محتواى كار تو مى‏تواند بزرگترين مشوق تو باشد.

وقتى اهل باطل در راه خويش، اصرار و پشت كار دارند، تو در راه «حق‏» چرا بى حال و بى‏انگيزه باشى؟

وقتى پيروان شيطان، پيوسته در حال جذب نيرو براى شيطانند، چراپيروان رحمان در جذب نيرو براى اردوى ايمان و جبهه خير و صلاح، كوشانباشند؟

اگر به راه مقدس خويش، عاشق باشى، از تهمت جنون نمى‏ترسى.

اگر به حقانيت راه و مرام و مسير خود اطمينان داشته باشى، اتحادنيروهاى مخالف، بايد عزم تو را جزم‏تر و انگيزه‏ات را قوى‏تر سازد، نه آنكه‏تو را از كار بيندازد!

هر چه صف شيطان منسجم‏تر شود، تو نيز صف رحمانيان رامنسجم‏تر و «تلاش رحمانى‏» خويش را قوى‏تر و گسترده‏تر ساز. نبرد حق‏و باطل از قديم بوده، تا آخر هم خواهد بود. تو اگر سرباز اردوى حقى، به‏تقويت انگيزه بپرداز، و به تصفيه آن. «كه... راه پرخطر است و حراميان درپيش!»

محك ارزيابى عملها «نيت‏» است.

شايد شكل كار و صورت ظاهر عمل، زيبا باشد، اما اگر نيتى كه در وراى‏آن نهفته، زشت‏باشد، كار را هم زشت مى‏كند.

نفاق و ريا و تظاهر، ريشه در همين دارد، آرايش بيرون و آلايش درون!از سوى ديگر، ميان نيت تا عمل، گاهى فرسنگها فاصله است.

چنان نيست كه هرگاه تصميم گرفتى، موفق به عمل شوى و نيت وانگيزه را از آن مرحله، به مرحله اجرا برسانى. هزار مانع و رادع در كار است.ترديدها، دو دلى‏ها و وسوسه‏ها سدى به وجود مى‏آورد، ميان «تصميم‏» و«عمل‏» اين، آفتى است كه حتى در نيت‏هاى خوب و انگيزه‏هاى مقدس‏نيز پيش مى‏آيد.

به همان اندازه كه تاكيد شده بى فكر و تدبير، كارى نكنيد كه پشيمان‏مى‏شويد، سفارش كرده‏اند كه وقتى به مرحله «يقين‏» رسيديد، «عمل‏» و«اقدام‏» كنيد(١٢) و ميدان را براى «شك آفرينى‏» وسوسه گران و خناسان‏خالى نگذاريد.

هم بايد نيت‏ها و انگيزه‏ها را سالم و صالح و خدايى ساخت، هم در كارخير و راه حق و برنامه‏هاى مثبت، ترديد به خود راه نداد و امروز و فردا نكرد،كه از نيت تا عمل، حفره‏هاى خطرناك و لحظه‏هاى ياس آور، بسيار است.

جمال درونى

كسى مى‏تواند در خلق و خوى، «خداگونه‏» شود، كه خدا را بشناسد وصفات جمال و كمال او را بداند.

خدا، «جمال مطلق‏» است. و تو، وقتى مى‏توانى به خدا نزديك شوى كه‏صفات زيباى او را داشته باشى، آنچه در اوست، در خود نيز فراهم آورى وآنچه در خداى سبحان نيست، خود را منزه و پيراسته سازى.

چهره «جان‏» و سيماى «درون‏» را چگونه مى‏آرايى؟

مگر نه آنكه در چهره زيبا، هم چشم و ابرو، هم روى و موى، هم لب ودندان و... بايد «زيبايى‏» داشته باشد تا يك «چهره زيبا» فراهم آيد؟

«جمال باطن‏» نيز همين‏گونه است. ايجاد تعادل و توازن در خصلت‏هاو حالت‏ها و رفتارهاى اخلاقى، شرط تحقق «جمال معنوى‏» است.

وقتى «غضب‏» ، در كنترل تو باشد و اراده‏ات بر آن مسلط گردد، نام‏«شجاعت‏» مى‏گيرد، كه يك ارزش اخلاقى است و حد فاصل «ترس‏» و«تهور» است.

نيروى شهوت و غريزه جنسى هم، چون با مهار «تقوا» كنترل شود،«عفت‏» پديد مى‏آيد.

و اگر خرج كردن مال، نه به «اسراف‏» كشيده شود و نه به «بخل‏» ، حدمتعادلى است كه «سخاوت‏» ناميده مى‏شود.

آيا خصلتهايت در «مرز اعتدال‏» است، يا روى خط افراط و تفريط؟

چهره، با «آرايش‏» ، زيبا مى‏شود و با «آلايش‏» ، زشت مى‏گردد. سيماى‏باطن نيز با «فضايل‏» ، آراسته مى‏شود و با «رذايل‏» ، آلوده! خودت مى‏توانى‏اين آراستگى يا آلودگى را فراهم آورى.

«انتخاب‏» تو، نقش عمده‏اى ايفا مى‏كند.

در وجود تو، ميدانى است كه سپاه حسينى و يزيدى در نبردى‏پيوسته‏اند.

و تو در اين ميانه، مى‏توانى «حر» باشى، گسسته از جنود ابليس وپيوسته به جناح حق.

تغيير خصلت و رفتار، محال نيست، هر چند مشكل است.

و مى‏توانى... چرا كه جوانى. نيروى اراده جوانى را دست كم مگير...

كار هر كس، پاى فكر و باور او نوشته مى‏شود.

براى عمل، دانايى و علم، «معيار» است و اگر كسى با داشتن علم ودانستن نيك و بد، اسير چنگ گناه شود، يا در «روشنايى علم‏» او شك‏مى‏كنند، يا در عقيده‏مندى او به «دانسته‏» ها و «آموخته‏» هايش.

حكيم سنايى غزنوى گفته است:

نكند «دانا» مستى، نخورد «عاقل‏» ، مى در ره «پستى‏» ، هرگز ننهد «دانا» ، پى چه خورى چيزى، كز خوردن آن چيز، تو را «نى‏» چنان «سرو» نمايد به نظر، «سرو» ، چو «نى‏»

گر كنى بخشش، گويند كه «مى‏» كرد، نه او ور كنى عربده، گويند كه «او» كرد، نه مى

حساب عملكردها و آگاهى‏ها را نيز اين چنين ارزيابى مى‏كنند و نتيجه‏افكار و باورها را در «آينه عمل‏» به مشاهده و قضاوت مى‏نشينند، آنگونه‏كه «عقل‏» را با «ميخوارگى‏» در تضاد مى‏بينند، ديندارى و گناه را هم با هم‏ناسازگار مى‏دانند. و اين، قضاوتى است درست!

عمل، آينه درون‏نماست و داورى‏ها بر مبناى عمل مشهود آدميان‏است.

اگر ريشه «درخت معصيت‏» را نسوزانيم و نخشكانيم، پيوسته جوانه ‏مى‏زند و شاخ و برگ مى‏افزايد. ريشه عصيان، «غفلت‏» است و ريشه‏طاعت، «ذكر» كسى كه در ظلمتكده دل، چراغ ايمان بر مى‏افروزد و قلب‏را با شعله «ياد» و «يقين‏» روشن و گرم مى‏سازد، حتما از آفت غفلت رسته‏است و به ميوه «خداباورى‏» رسيده است.

آنكه مى‏داند حسابى هست و كتابى، دوزخى و قيامتى، خداى بصير وخبيرى، نامه اعمال و گواهى اعضايى، و حسرت و رسوايى فردايى،اين‏گونه «بى‏خيال‏» نمى‏شود. جرات بر گناه، كمتر از خود گناه نيست!