استقامت

استقامت0%

استقامت نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 26

استقامت

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
گروه:

صفحات: 26
مشاهدات: 1896
دانلود: 316

توضیحات:

استقامت
  • استقامت

  • پيشگفتار

  • مقدمه

  • اصول مكتب‏هاى اسلامى

  • مكتب فلسفى

  • مكتب مدنى

  • مكتب اقتصادى

  • مكتب اجتماعى

  • مكتب اخلاقى

  • نكته شايان ذكر

  • روش نوين در مباحث اخلاقى

  • 2- استقامت (1)

  • فطرت آرزو

  • بهترين ضامن اجراى نقشه

  • آرزوى قدرت

  • آرزوى ثروت

  • آرزوى اصلاح

  • آرزوى تندرستى

  • آرزوى پيروزى

  • راه خدا

  • حفظ ايمان

  • بهترين صفت پسنديده

  • نگاه‏دارى مقصود

  • سخن امام صادق(ع)

  • يحيى بن ام طويل

  • 3- استقامت (1)

  • راه خوشبختى

  • دو دلى

  • راز موفقيت

  • اى كاش

  • نتيجه استقامت

  • پاداش ديگر

  • 4- استقامت (1)ر

  • ياس و اميد

  • اندوه

  • خشنودى

  • كوچكى موانع

  • ناز پروردگان

  • نكته شايان ذكر

  • پرحرفى

  • بزرگ پنداشتن موانع

  • مسجد مهمان‏كش

  • تبليغات زهرآگين

  • مسلمانان واقعى

  • ابن ابى عمير

  • 5- راه‏هاى كسب استقامت (1)

  • نخستين راه

  • نظر اول

  • نظر ديگر

  • نقشه ناپلئون

  • اقدام احساساتى

  • دومين راه

  • زيان شتاب

  • شتاب و تانى در هر هدفى يك جور نيست

  • گنج‏با رنج

  • شتاب، از شيطان است

  • عامل مؤثر

  • موانع خيالى

  • تلقين به نفس

  • تلقين وقت‏خواب

  • مطالعه زندگانى بزرگان

  • 6- استقامت‏براى خدا (1)

  • ارزش هدف الهى

  • طلحه

  • سرچشمه حيات

  • پايدارى در راه خدا

  • اتحاد كردار با گفتار

  • 7- استقامت در جهاد (1)

  • قانون طبيعى

  • پيروزى كوچك بر بزرگ

  • نيرومندى دسته كوچك

  • حبيب بن مظاهر

  • يك تن در برابر ده نفر

  • ايمان مؤمن كم نمى‏شود

  • فرمان اول

  • فرمان دوم

  • فرمان سوم

  • فرمان چهارم

  • 8- استقامت در جهاد (1)

  • نتيجه علم تاريخ

  • بنى‏اسراييل

  • پس از حضرت موسى(ع)

  • تحول فكرى

  • فرمان جهاد

  • طالوت

  • زمامدارى طالوت

  • كشته شدن جالوت توسط داود(ع)

  • 9- استقامت در جهاد (1)

  • جنگ‏هاى رسول خدا (ص)

  • فتح مكه

  • غزوه حنين

  • اصل غافل‏گيرى

  • خيانت قريش

  • فرياد عباس عموى پيامبر

  • بازگشت از فرار

  • حالت كنونى مسلمانان

  • 10- استقامت در جهاد (1)

  • استتار در جنگ

  • نيروى نامرئى

  • آرامش الهى

  • نكته‏اى چند

  • مركز حكومت اسلام

  • توطئه قتل رسول خدا

  • آغاز هجرت

  • على دربستر محمد

  • نهى رسول خدا

  • محزون، استقامت ندارد

  • ولى خدا، محزون نمى‏شود

  • شك ابوبكر

  • جنود يعنى چه؟

  • 11- استقامت در عهد و پيمان (1)

  • وفاى به عهد

  • كوشش در انجام وعده

  • فرق ميان وعده و عهد

  • اسلام و پايدارى در عهد

  • انس بن نضر

  • دقت رسول خدا در وفاى به عهد

  • حمزه و على(ع)

  • پيش‏بينى رسول خدا

  • 12- استقامت در برابر فقر (1)

  • پايدارى در برابر فقر

  • مراحل استقامت در فقر

  • تنگ‏دستى رسول خدا

  • جويبر

  • استقامت در تنگ‏دستى

  • پيش‏نهاد قريش

  • نگه‏دارى ايمان در تنگ‏دستى

  • نبرد با تنگ‏دستى

  • كوشش در كسب و كار

  • 13- استقامت در برابر مرض (1)

  • شكايت نكردن

  • اشتباه بزرگ

  • شكرگزاران

  • حضرت ايوب پيامبر(ع)

  • ابن ابى يعفور

  • عبادات بيمار

  • مبارزه با بيمارى

  • 14- استقامت در مصايب (1)

  • معناى مصيبت و اقسام آن

  • نتيجه مصيبت

  • حضرت يوسف(ع)

  • حضرت ايوب(ع)

  • حضرت يعقوب(ع)

  • نتيجه معنوى

  • شكايت

  • استقامت‏بوذرجمهر

  • 15- استقامت در مصايب (1)

  • خود را نباختن

  • مهمانان سفيد پوست

  • بزرگوارى پيامبر

  • بزرگوارى امام على(ع)

  • خون‏سردى

  • امام حسين(ع)

  • حضرت زينب

  • خطبه زينب

  • 16- استقامت در طاعت‏خدا (1)

  • موفقيت در دو جهان

  • نقطه اتكا

  • استقامت در طاعت

  • در حضور حق

  • فرمان‏پذير حقيقى

  • پيروى از خواسته‏هاى دل

  • 17- استقامت در تبليغ و ارشاد (1)

  • انواع دعوت

  • روش پيامبر در تبليغ

  • اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف

  • تبليغ از نظر زمان

  • تبليغات متناسب

  • نويسندگان ما

  • موانع تبليغ

  • رسول خدا

  • استهزا

  • تطميع

  • دعوت با برهان

  • موعظه حسنه

  • مجادله احسن

  • دعوت رسول خدا

  • 18- استقامت در تبليغ با رفتار و كردار (1)

  • تبليغ عملى

  • رفتار امام سجاد(ع)

  • تاثير عميق دعوت عملى

  • دو اثر متعاكس

  • دعوت عملى على(ع)

  • پاداش مبلغ

  • مبلغ حقيقى كيست؟

  • ستمكارى بنى‏عباس

  • دستور امام صادق(ع)

  • مسلمانان

  • مترجم قرآن

  • 19- استقامت در تهذيب خويش (1)

  • بزرگ‏ترين قدم اصلاح

  • اصلاح فرد

  • قدم نخست

  • دشوارى تهذيب

  • خودپسندى

  • ديده محبت

  • محبوب‏ترين محبوب‏ها

  • از علل بدبختى مسلمانان

  • 20- استقامت در گرفتن حق خود (1)

  • علت ظلم

  • پندار زورگويان

  • استدلال زورگويان

  • پايدارى مظلوم

  • كوشش در برابر غاصب

  • فدك

  • ذلت را نبايد تحمل كرد

  • مقاومت‏شتربان در برابر خليفه

  • فرمايش رسول خدا

  • امام حسين(ع)

  • انواع زورگويان

  • وظيفه ملت‏هاى ستمديده

  • تحويل در حكومت‏ها

  • همت معتصم عباسى

  • 21- استقامت درطلب دانش (1)

  • خارهاى راه دانش

  • دانش براى همه

  • ابوريحان بيرونى

  • اشتباه بزرگ

  • تحريص اسلام در تحصيل علم

  • خارهاى ديگر

  • دانشمندان فقير

  • كودنى

  • سكاكى

  • بخل اساتيد

  • شدت تمايلات جنسى

  • بزرگ زادگى

  • افكار سياسى

  • ورود اساتيد در سياست

  • تداخل افكار اساتيد

  • 22- استقامت زن در عفت و پاك‏دامنى (1)

  • سرمايه زن

  • خطرمرد براى زن

  • زن بايد بداند

  • تغييرمعانى الفاظ

  • آزادى زن در نظر مرد

  • زن عفيف

  • عفت

  • وظيفه زن

  • نانجيبى يعنى چه؟

  • انتظار از زنان مسلمان

  • زن پرهيز كار

  • 23- استقامت در حفظ ناموس (1)

  • تشكيل خانواده

  • عاطفه بشرى

  • انس فطرى

  • حب اختصاص

  • عامل اساسى خانواده

  • نقطه اتكاى زن

  • غيرت سيد الشهدا(ع)

  • غيرت زنان اسلام

  • جلوگيرى خطر از آغاز

  • سخن پيامبر

  • شكايت‏شوهر

  • رفتار شوهر

  • معاشرت خوش

  • گشايش بر همسر

  • غيرت شوهر

  • 24- استقامت در ايمان و عقيده (1)

  • مقدس‏ترين چيز

  • ارزش هدف

  • ايمان دروغين

  • چه كسى با ايمان است؟

  • دزد ايمان

  • منصور عباسى

  • استقامت مؤمن

  • ترس

  • طمع

  • زياد بن ابيه

  • عمر بن سعد

  • ابوذر

  • انتقاد در زمان ما

  • وقتى بود

  • عرب قبل از اسلام

  • كشورهاى عرب

  • 25- شمه‏اى از استقامت رسول خدا (1)

  • تكليف انحصارى

  • ثروت حضرت خديجه

  • مبارزه با خويشان

  • بيگانگان نزديك

  • جنازه سعد بن معاذ

  • رد تقاضاى فاطمه عزيز

  • على(ع)

  • جنگ بدر

  • سوره برائت

  • هجرت از مكه

  • سخت‏گيرى اهل مكه

  • پركارى آن حضرت

  • مبارزه همه جانبه

  • عبادت آن حضرت

  • ثبات در جنگ

  • مقاومت در برابر اهانت

  • سخن امام سجاد(ع)

  • 26- نكوهش لجاج (1)

  • استقامت و لجاج

  • اقسام لجاج

  • اجتهاد آزاد

  • تخطئه و تصويب

  • علل لجاج

  • بدترين لجاج

  • عمير بن اهلب

  • مثل لجوج

  • اگر لجاج نمى‏بود

  • لجوج،سعادتمند نمى‏شود

  • طلحه

  • لجاج قدرتمندان

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 26 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 1896 / دانلود: 316
اندازه اندازه اندازه
استقامت

استقامت

نویسنده:
فارسی
پيشگفتار استقامت

تأليف: آيت الله سيد رضا صدر

پيشگفتار
حضرت آية الله حاج سيدرضا صدر - قدس‏سره (١٣٠٠ - ١٣٧٣) فقيهى عالى‏مقام، حكيمى توانا، بقية السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا وفقاهت، در مشهد مقدس متولد شد. پس از فرا گرفتن دروس مقدماتى در حوزه‏علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آية الله العظمى سيدصدرالدين صدر(قدس سره) كه از مراجع آن زمان بود - به قم مهاجرت كرد. دروس سطح وهمچنين دروس خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم آية‏الله العظمى امام‏خمينى(رحمهم الله) بهره برده و در مدتى كوتاه در سايه تلاش ونبوغ خويش، در رديف برجستگان حوزه در آمد و به خاطر جامعيت منحصر به‏فرد خويش بين اقران مشار بالبنان گرديد. آن بزرگوار، در عين دارا بودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس علوم حوزوى، بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين آمادگى علمى و قلمى، توانست آثارى بس گرانبها درعلوم مختلف از خود به جا گذارد; آثارى كه مى‏تواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى در سطوح مختلف باشد.
توام بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم، اگر همراه با ژرف انديشى و امانت‏دارى در ارائه مطلب باشد، مى‏تواند اثرهاى بس گرانقدرى بيافريند و تشنگان حقيقت را از چشمه‏سار زلال معرفت‏سيراب گرداند، و ما در آثار باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح مشاهده مى‏كنيم.v از خداوند متعال مسالت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام آثار آن مرحوم را به‏نحو شايسته در اختيار حوزه‏هاى علميه و امت اسلامى قرار دهيم.
زندگى‏نامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان يعنى تفسيرسوره حجرات آمده است.
در پايان از مسؤولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مى‏كنند، تشكر مى‏كنم.
سيد باقر خسروشاهى

مقدمه
به نام خدا
چند سالى است كه در شب‏هاى پنج‏شنبه، در محضر گروهى از آقايان فضلاى حوزه علميه قم، سخنانى در موضوعات مختلف اخلاقى واجتماعى، ايراد مى‏كنم و مطالبى درباره اين دو مكتب ثروتمند اسلام بيان مى‏دارم.
پس از آن كه چندى از تشكيل اين جلسات گذشت، به خاطرم رسيد كه آن‏چه مى‏گويم يادداشت كرده و به اصطلاح فلاسفه، وجود كتبى را ضميمه وجود لفظى كنم.
در اين هنگام، موضوع سخن به «استقامت‏» رسيد و چند شب پنج‏شنبه، در آن سخن رفته بود كه چنين تصميمى پيدا شد، ولى متاسفانه سخنرانى‏هاى گذشته را يادداشت نكرده بودم و آن‏چه در فكر آمده و بيان شده بود، به حافظه نسپرده بودم; لذا مطالب آن‏ها از دست رفت واگر چيزى پس از آن به خاطر آمده باشد، بدون التفات، در ضمن سخنرانى‏هاى ديگر، ذكر شده است.
روش من در نوشتن، چنين بود: پس از آن‏كه سخن پايان مى‏يافت و آقايان مى‏رفتند و تنها مى‏شدم، آن‏چه را كه گفته بودم، مى‏نوشتم; لذا نوشته‏ها صد در صد مطابق گفته‏ها نيست و به تعبير آقايان فضلا: نسبت ميان نوشته‏ها و گفته‏ها، عموم من وجه خواهد بود. در كليات، اغلب باهم شريك بودند، ولى در جزئيات و عبارات، اختلاف داشتند، چه‏بسا مطالبى در هنگام سخنرانى گفته بودم و يا تعبيراتى برزبان آمده بود كه هنگام نوشتن، فراموش كرده بودم و چه بسا مطالب و تعبيراتى در هنگام تحرير، به خاطر مى‏آمد ولى در سخنرانى ذكر نشده بود.
پس، من به شما قول نمى‏دهم كه هر چه آن‏جا گفته شده، اين‏جا نوشته شده است، ياهرچه در اين جا نوشته شده، آن جا گفته شده است.
حتى از لحاظ تاريخ هم معلوم نيست كه تمامى نوشته‏ها و گفته‏ها تطبيق كند، شايد بعضى را در شب پنج‏شنبه گذشته گفته باشم و به مناسبتى تاريخش را شب پنج‏شنبه آينده نوشته‏ام و يامطالبى را در موقع يادداشت‏سخنرانى، فراموش كرده‏ام و يا به علتى ننوشته‏ام و هنگامى كه سخنرانى ديگرى را يادداشت مى‏كردم، به خاطر آمده و ذكر كرده‏ام.
گذشته از اين‏ها، چند سخنرانى را بعدا در نوشته‏ها اضافه كردم كه اصلا در گفته‏ها، نامى از آن ها برده نشده است.
منظور اصلى از تاريخ‏هايى كه گذارده شده، از لحاظ واقع نيست، بلكه تنها از لحاظ ترتيب است، هر چند بعضى از آن‏ها باواقع هم تطبيق مى‏كند.
گفتارهايى كه به نظر خواننده عزيز مى‏رسد به طور كلى از مكتب اخلاقى -اجتماعى اسلام بحث مى‏كند و از قرآن و سخنان پيامبر اسلام و اوصياى گرامى‏اش(ع) ريشه مى‏گيرد. اميدوارم كه خداوند توفيق عنايت كند تا نويسنده و خواننده از ربيت‏يافتگان اين مكتب بشوند.

اصول مكتب‏هاى اسلامى
اصول مكتب‏هاى اسلامى پنج تاست: مكتب فلسفى، مكتب مدنى، مكتب اجتماعى، مكتب اقتصادى ومكتب اخلاقى.

مكتب فلسفى
مكتب فلسفى كه همان مكتب اصول عقايد است‏به اصطلاح دانشمندان اسلام، علم كلام ناميده مى‏شود.
در اين مكتب، از اعتقادات اسلامى گفت‏وگو مى‏شود و به وسيله براهين عقلى (در جايى كه احتياج به برهان عقلى دارد) و ادله نقلى (در جايى كه احتياج به دليل نقلى دارد) اصول عقايد اسلام، اثبات مى‏گردد. دانشمندان اين مكتب، با آزادى كامل، دقيق‏ترين ايرادها را ذكر كرده و به جواب آن‏ها مى‏پردازند.
سنگ بناى اين مكتب، به وسيله قرآن گذارده شده است، اين كتاب مقدس، به وسيله مواد برهانى كه به صورت خطابى ذكر كرده، مسلمانان را با بحث و استدلال آشنا مى‏سازد، و ايشان را وادار مى‏كند كه تقليد را كنار گذارده و عقايدشان را با استدلال بياموزند.
اين مكتب، از آغاز اسلام تا قرون اخير، رواج كامل داشته و كتاب‏هاى بسيارى در اين فن نوشته شده است كه بهترين آن‏ها كتاب و شرح‏مواقف ميرسيد شريف (٢) است. پس از آن كه فلسفه از يونان آمد، دانشمندان اسلامى، قسمتى از مطالب آن را كه به نظرشان استوار بود گرفته و رنگ اسلامى به آن داده و اضافاتى بر آن نمودند كه فلسفه اسلامى از آن پديد آمد.
عده‏اى نيز از پاك دلان اسلام، فلسفه را باتهذيب باطن توام نموده و پايه آن را «معرفة‏الله‏» قرار دادند و تعاليم اسلام را بر آن افزودند و مكتب عرفان را ايجاد كردند.

مكتب مدنى
مكتب مدنى اسلام، عالى‏ترين مكتب‏هاى مدنى مى‏باشد كه تاكنون يافت‏شده است.
سيزده قرن است كه دانشمندان اسلامى، در آن سخن مى‏گويند و مطالب آن را با دقيق‏ترين كيفيت، بحث مى‏كنند; اين مكتب، به زبان دانشمندان اسلامى «فقه‏» ناميده مى‏شود.
علماى اماميه به مناسبت آن كه قايل به باز بودن راه اجتهاد بوده اند، در اين مكتب بسيار پيش رفت كرده و موفقيت‏هاى بزرگ علمى كسب كرده‏اند و چون روش ايشان در تمام جزئيات، بحث و انتقاد بوده است، لذا فقه اماميه، عالى‏ترين سير خود را نموده و هنوز هم به سير تكاملى خود ادامه مى‏دهد. رشته خاصى از اين مكتب بزرگ را «عبادات‏» نامند.
عبادات عبارتند از: وظايفى كه از طرف خداى تعالى براى ارتباط بندگان با ذات اقدسش، تعيين شده است.
قسمت‏هاى ديگر اين مكتب و رشته‏هاى آن را كه مربوط به ارتباطات مردم با يكديگر است، دانشمندان امامى هر كدام نامى بر آن نهاده يا هر رشته‏اى را كه مربوط به يك سنخ از امور زندگى بشرى است، به نامى ناميده‏اند.
از بهترين كتاب‏هايى كه در اين فن نوشته شده است تذكرة‏الفقهاى علامه حلى (٣) وجواهرالكلام شيخ محمد حسن نجفى (٤) است.

مكتب اقتصادى
با آن كه اين مكتب به وسيله قرآن و تعاليم رسول خدا و اوصياى گرامش(ع) پايه‏گذارى شده، ولى از طرف دانشمندان اسلامى كم‏تر كتابى مستقل در آن نگاشته شده است و علماى اسلام، مباحث اين مكتب را در فقه متعرض مى‏شوند و گاهى به عنوان مستقل، بحث مى‏كنند و گاهى در ضمن مطالب ديگرى ذكر مى شود. روى‏هم رفته كتابى كه به طور كامل از نظر اسلام در اقتصاديات بحث كند سراغ ندارم; لذا استادان مكتب اقتصادى دنياى غرب هم از اين مكتب اقتصادى ثروتمند، اطلاعى ندارند.
متاسفانه، اقتصاددانان مسلمان هم به واسطه آن كه در دامان دنياى غرب تربيت‏يافته‏اند، ازاين مكتب خودشان بى‏اطلاعند.

مكتب اجتماعى
قرآن و پيشوايان بزرگ اسلام، در اين مكتب نيز ذخاير گران‏بهايى دارند، ولى متاسفانه مسائل اين مكتب، به طور جدا گانه مورد بحث دانشمندان اسلامى قرار نگرفته است.
اسلام در مسائل اجتماعى از قبيل: وطن، حقوق مرد و زن، تفاضل و مساوات در افراد، تحول از كجا بايد شروع شود و نظاير اين‏ها، نظريات بسيارى دارد كه هنوز هيچ‏كدام از نظريات اجتماعى‏اش، دقيقا مورد مطالعه قرار نگرفته است.
دستورات اميرمؤمنان على(ع) به مالك اشتر و رساله حقوق امام سجاد(ع)، قسمتى از نظريات اسلام را در بعضى از مسائل اجتماعى بيان مى‏كند (٥) ; هر چند بيش‏تر مسائل مكتب‏هاى اقتصادى و اجتماعى، در فقه اسلامى مورد بحث قرارگرفته است، ولى بحث در آن‏ها از اين دو نظر نبوده، بلكه از نظر حقوقى و قضايى بوده است.

مكتب اخلاقى
اسلام بنيان‏گذار مكتب نوينى در علم تهذيب اخلاق است. دانشمندان اسلام در اين مكتب، كتاب‏هاى بسيارى نگاشته‏اند كه زحمات ايشان در اين موضوع، قابل تقدير و سپاسگزارى است و چون كتاب ما از اين مكتب سرچشمه مى‏گيرد; لذا مفصل‏تر در اين باب سخن مى‏گوييم.
نخستين پايه اين مكتب را قرآن كريم بنا نهاد. تربيت‏هايى كه رسول خدا از ياران خود، با كردار و گفتار مقدسش مى‏نمود، اين اساس محكم و نورانى را بالا برد، اميرمؤمنان(ع) مستقلا درباره آن رساله‏اى نگاشت.
على(ع) نخستين كسى است در اسلام كه در اين موضوع، سخن رانده و مؤسس اين مكتب بزرگ و مقدس گرديده و آن‏چه را از رسول خدا فرا گرفته، توانسته است‏به جامعه مسلمانان تحويل دهد.
على(ع) اول شاگرد مكتب: «بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏» است و استاد بزرگ اين مكتب‏مقدس اسلامى است. على(ع) با گفتار و رفتار خود، بهترين معلم اين علم به‏شمارمى‏رود.
يكى از آثارى كه در اين دانش مقدس، از آن‏حضرت به يادگار مانده رساله‏اى است كه آن حضرت به عنوان «وصيت‏» خطاب به فرزند آن را در كتاب الرسائل آورده و ابواحمد حسن بن عبدالله بن سعيد عسكرى (٨) آن را در كتاب زواجر و مواعظ، ذكر كرده است و او سند خود را به اصبغ بن نباته (٩) مى‏رساند.
در قرن دوم اسلامى نخستين كسى كه در اخلاق، تاليف دارد، اسماعيل بن مهران سكونى (١٠) است كه از اصحاب حضرت رضا(ع) مى‏باشد و او نام كتابش را «صفت مؤمن و فاجر» گذاشته است. (١١)
سپس، دانشمندان اسلامى، در اين فن، كتاب‏ها نگاشته و رساله‏ها پرداخته‏اند كه خداوند متعال به همه آنان اجر جزيل عطا فرمايد.
بهترين كتابى كه تا قرن پنجم هجرى نوشته شده كتابى است كه حكيم دانشمند، ابن مسكويه (١٢) به نام «طهارة النفس‏» نگاشته كه آن را «طهارة الاعراق‏» و «تهذيب الاخلاق‏» و «تطهير الاعراق‏» نيز مى‏گويند. اين كتاب، مشتمل بر شش مقاله است و خواجه نصيرالدين طوسى، قسمتى از مطالب تاليف گران‏بهاى خود اخلاق ناصرى را از آن اقتباس نموده است.

نكته شايان ذكر
چيزى كه در كتاب‏هاى اخلاقى دانشمندان اسلامى، مخصوصا متاخران، جلب توجه مى‏كند و آن‏ها را از منظور اساسى علم تهذيب اخلاق دور مى‏سازد، روشى است كه در نگاشتن آن‏ها پيش گرفته‏اند.
نويسندگان اين كتاب‏ها تحت تاثير مباحث فلسفى قرار گرفته و مباحث اخلاقى را از مسير خود منصرف ساخته و آن را لباس فلسفى پوشانيده‏اند، با آن كه علم تهذيب اخلاق، علمى است عملى و حقيقت آن عمل است و بس، ولى مباحث آن كتاب ها، شباهتى به بحث اخلاقى ندارد، بلكه كاملا شبيه به بحث فلسفى است.
آن مقدار كه در اجناس و فصول و انواع فضايل و رذايل توجه مى‏كنند، به سوق دادن مردم به فضايل و دور كردن آن‏ها از رذايل اعتنايى ندارند، گويا از ياد برده‏اند كه جز اين، نتيجه‏اى براى علم تهذيب اخلاق نمى توان يافت.

روش نوين در مباحث اخلاقى
گمان مى‏كنم روشى كه در اين كتاب پيموده شده علم تهذيب اخلاق را به مجراى اوليه خود بر مى‏گرداند و آن را از بحث فلسفى خارج كرده، جنبه عملى به آن داده است. در مباحث اخلاقى طورى بايد بحث‏شود كه سخن گوينده يا نويسنده در مغز شنونده و يا خواننده، اثر كند و او را به فضيلت، نزديك كرده و از رذيلت، دورش سازد; نه آن كه نتيجه اطلاع بر مباحث اخلاقى، دانستن يك عده مفاهيمى باشد كه هيچ گاه كوچك‏ترين سودى براى داننده ندارد.
من در حدود توانايى خود، كوشش كرده‏ام كه روش عملى را در سخنرانى‏ها به كار برم و اگر آن طور كه شايسته بود نتوانسته باشم اين وظيفه را به خوبى انجام دهم، اميدوارم كه ديگران بتوانند با اين روش نوين، جامعه و افراد مسلمان را تهذيب نمايند تا آن‏ها همان‏طورى كه رسول‏خدا خواسته‏اند، بشوند.
ميل داشتم كه مقدمه مفصلى بر اين كتاب بنگارم و عموم مكتب‏هاى اخلاقى اديان و فلاسفه شرق و غرب را متعرض شوم، ولى مسافرت خراسان از يك‏طرف و ناراحتى‏هاى روحى از طرف ديگر مانع شد و نتوانستم مقصود خود را عملى سازم.
مشهد، سيد رضا صدر
چهارشنبه ٢٨ ذيحجة الحرام ١٣٧٤
٢٥ مرداد ١٣٣٤
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.ايشان از اعاظم فلاسفه اسلام است كه در سال ٥٩٧ ق. در طوس ولادت يافته و در روز غدير ٦٧٣ق. وفات‏كرده و در رواق حضرت موسى‏بن جعفر(ع) مدفون گرديده است.
٢.وى از بزرگان متكلمان حنفى است، نامش على، فرزند محمد فرزند على حسينى است كه از استرآباد بوده و در سال ٨١٦ق. در شيراز وفات يافته است. كتاب مزبور، شرح بر مواقف است كه تصنيف قاضى عضدالدين عبدالرحمن ايجى فارسى، متوفاى سال ٧٥٦ق. در زندان مى‏باشد.
٣.جمال‏الدين ابومنصور حسن بن يوسف بن على‏بن مطهر حلى كه اگر درباره ايشان بگوييم: بزرگ‏ترين دانشمند اسلامى است و از آغاز اسلام تا كنون، دانشمندى به بزرگى و جلالت و دانش او نيامده است، گزافه‏نيست، او در ٢٩ رمضان ٦٤٨ق. تولد يافته و در شنبه ٢١ محرم ٧٢٦ق. وفات كرده است.
٤.او تنها كسى است كه توانسته كامل ترين فقه اماميه را از آغاز تا انجام به طور مشروح استدلالى بنگارد و آن كتاب بى‏نظير را به وجود آورد. وفاتش در ١٢٦٦ق. بوده است.
٥. مرحوم آية‏الله العظمى صدر (پدر بزرگوارم) رساله امام سجاد(ع) را اصل قرار داده و ساير حقوق اسلامى را از تعاليم اسلام استفاده كرده و رساله‏اى در اين موضوع نگاشته‏اند كه چهل سال قبل به طبع رسيده است.
٦.سيد حسن صدر، تاسيس الشيعه لعلوم الاسلام، ص‏٤٠٤.
٧.بزرگ‏ترين دانشمند عصر خود بوده و نخستين كسى است كه در غيبت صغرى، در مدت بيست‏سال، احاديث اهل‏بيت را جمع‏آورى كرده و كتاب پر قيمت كافى را به وجود آورده است و تاليف ديگرى نيز دارد. در اين تاليف رساله‏هاى ائمه اثناعشر(ع) را گردآورده است. نامش محمد، كنيه‏اش ابوجعفر، پدرش يعقوب از كلين -كه از بلوك فشافويه تهران است - مى‏باشد، مدفنش در بغداد، مشهور است.
٨.از بزرگان دانشمندان اهل سنت است; صاحب‏بن عباد، دوستدار ملاقاتش بوده. تاليفات گران‏بهايى دارد، ولادتش پنج‏شنبه شانزدهم شوال ٢٩٣، وفاتش جمعه، هفتم ذيحجة‏الحرام ٣٨٢ مى‏باشد. عسكرى، منصوب به عسكر مكرم است كه از خوزستان مى‏باشد (وفيات‏الاعيان).
٩.اصبغ بن نباته مجاشعى، از ياران اميرمؤمنان‏على(ع) است و از سرداران آن حضرت در جنگ صفين بوده كه تا حد مرگ با آن حضرت بيعت كرده است. راوى عهدنامه مالك اشتر نيز مى‏باشد.
١٠.تاليفات ديگر او عبارتند از خطب اميرالمؤمنين(ع)، ملاحم، ثواب‏القرآن، رساله اهليلجه و نوادر.
١١.تاسيس‏الشيعه لعلوم‏الاسلام، ص‏٤٠٤.
١٢.فيلسوف دانشور، احمد بن محمد بن يعقوب بن مسكويه رازى است. او تاليفى ديگر در اخلاق، به نام «آداب‏العرب و الفرس‏» دارد و كتابى در فلسفه به زبان فارسى به نام «جاويدان‏خرد» كه نزديك به پنج‏هزار سطرمى‏باشد و كتابى نيز در تاريخ به نام «تجارب‏الامم‏» دارد. وى در دربار عضدالدوله ديلمى، مقامى ارجمند داشته و از طرف او به سفارت، نزد سلاطين مى‏رفته است مذهبش كاملا روشن نيست; ولى مشهور آن است كه ميرداماد او را شيعه مى‏دانست و هرگاه بر مزارش در اصفهان عبور مى‏كرد، مى‏ايستاد و فاتحه مى‏خواند.

۱

٢- استقامت (١) (١)
فطرت آرزو
بشر به موجب فطرت و برحسب ادراكات عقلى، داراى آرزوست و تمام كوشش خود را در راه رسيدن به آن صرف مى‏نمايد. كسى يافت نمى‏شود كه در دل آرزويى نداشته باشد و هدفى براى خود در نظر نگرفته باشد. البته آرزوها و هدف‏هاى اشخاص، مختلف و گوناگون است. يكى هدفش ثروت و سرمايه دار شدن و ديگرى تحصيل نفوذ وقدرت است; آرزوى سومى، دانشمند شدن است، چهارمى هدف خود را رسيدن به مقامات معنوى و قرب به خدا قرار مى‏دهد و همچنين افراد ديگر، كه هر يك بر حسب محيط زندگانى و طرز فكر و تربيت، آرزويى مخصوص به خود خواهند داشت.
هيچ كس نيست كه آرزومند رسيدن به چيزى نباشد آرزو، با سرشت انسانى آميخته است.
آرزومند اگر پليد باشد، آرزوهاى پليد و اگر پاك سرشت‏باشد، آرزوهاى پاك‏دارد. اگر زن باشد، آرزوهاى زنانه و اگر مرد باشد، آرزوهاى مردانه خواهدداشت. بزرگ‏ترها آرزوهاى دور و دراز دارند و كودكان آرزوهاى كودكانه، آرزوهايى كه جوانان دارند، غير از آرزويى است كه پيران دارند.
بيش‏تر بدبختى‏ها و خوشبختى‏هايى كه نصيب جامعه بشرى شده و مى‏شود وتحولاتى كه در اين جهان روى داده و مى‏دهد، از فطرت آرزو سرچشمه گرفته ومى‏گيرد.
همچنان كه افراد بشر، در آرزوها با يك‏ديگر اختلاف دارند، در راه رسيدن به‏آرزوهاى خود نيز اختلاف نظر دارند، حتى كسانى كه يك نوع آرزو دارند، هركدام براى رسيدن به آرزوى خود، راهى مى‏انديشند و نقشه‏اى طرح مى‏كنند و راهى را كه دگران مى‏پيمايند تخطئه مى‏كنند; از همين نظر، بعضى به آرزوى خود مى‏رسند و بعضى ناكام مى‏مانند. آن كه نقشه صحيح و قابل اجرا طرح كرده است‏به آرزوى خود مى‏رسد، آن ديگرى كه نقشه‏اش نادرست‏بوده است، موفقيت پيدا نمى‏كند، كسانى كه همكاران بسيارى پيدا مى‏كنند براى آن است كه به همكاران خود اثبات مى‏كنند، راهى را كه براى رسيدن به هدف مشترك در نظر گرفته‏اند، نزديك‏ترين راه‏ها مى‏باشد.

بهترين ضامن اجراى نقشه
نقشه هر چه عالى طرح شده باشد اگر رهنورد، نتواند آن را اجرا كند و يا ضامن اجرايى براى آن نباشد، نتيجه‏اى نخواهد برد. بهترين راهى كه رسيدن به‏هر هدفى را آسان و هر دورى را نزديك و ضامن اجراى رسيدن به همه مقاصد است و رهنورد را براى اجراى نقشه آماده و توانا مى‏كند، «استقامت و پايدارى‏» است. كسى كه به سوى مقصودى روان است و سنگلاخ‏هاى پى‏درپى و موانع خطر ناك در راه او يافت‏شود و يا خصم ايجاد كرده باشد، چنان چه استقامت دربرابر موانع نداشته باشد، در نيمه راه از كار باز مانده و به مقصود خود نخواهد رسيد، ولى اگر همان راه را با استقامت طى كند، با موانع مبارزه كند، بر تحمل پيش آمدهاى ناگوار، توانا باشد، بى‏گمان به مقصود خود مى‏رسد.
اگر كسى در تحصيل دانش استقامت نداشته باشد، دانشمند نخواهد شد، ولى اگر استقامت داشته باشد، هر چند كودن باشد و وسايل تحصيل هم براى او فراهم نباشد، بالاخره موفق مى‏شود و دانشمندى بنام مى‏گردد; بسيارى از دانشمندان معروف، در آغاز تحصيل، كودن يافقير و بى‏چيز بودند، ولى در اثر استقامت در تحصيل، به عالى‏ترين مراتب علمى رسيدند.

آرزوى قدرت
كسى كه هواى قدرت و نفوذ بر سر دارد، اگر در برابر موانعى كه مخالفان ايجاد مى‏كنند، تاب نياورده و استقامت نكند، نابود خواهد شد، ولى اگر در برابر آن موانع استقامت ورزد و پايدارى كند، بر دشمنان خود چيره شده و به مقصد خواهد رسيد.

آرزوى ثروت
بازرگانى كه آرزومند سرمايه‏دار شدن است، اگر در چند زيانى كه نصيبش مى‏شود، نتواند پايدارى كند، به طور قطع سرمايه دار نخواهد شد، ولى اگر زيان‏ها روحيه او را متزلزل نكند و خم به ابرو نياورد و استقامت كرده و علل آن را جستجو كند و آن را دريابد، اگر لغزش يا اشتباهى كرده، در آينده تكرار نكند، اگر اوضاع و پيش‏آمدهاى غير منتظره بوده، متوجه باشد كه آن‏ها گاهى به سود او نيز خواهند بود و بايد خود را طورى مجهز كند كه از هر پيش آمدى به سود خود استفاده برد و در حوادث غير مترقبه غافلگير نشود، در اين صورت صد در صد به‏مقصود خواهد رسيد.

آرزوى اصلاح
كسى كه آرزوى اصلاحات به سر دارد، نبايد از فحش و دشنام افسرده شود، نبايد از سنگ‏هايى كه مغرضان جلو پاى او مى‏گذارند، در اراده‏اش خلل و ترديدى روى دهد، نبايد از موانع داخلى و خارجى بهراسد، نبايد از نبودن وسايل، تزلزلى در اركان عزمش رخ دهد، بايد در برابر تمامى اين‏ها، استقامت‏كند و مبارزه نمايد و همچون كوه آهن، از جاى خود نجنبد و به پايدارى خود در برابر خسان و ناكسان ادامه دهد تا عروس مقصود را در آغوش بگيرد.

آرزوى تندرستى
بيمار اگر تلخى دارو را تحمل نكند يا زجر عمل جراحى را بر خود هموار ننمايد، در آن مرض مى‏ماند تا بميرد، ولى اگر استقامت كند و تلخى دارو و زجر جراحى را بر خود هموارسازد، شفا مى‏يابد وتندرستى خود را از سر مى‏گيرد.

آرزوى پيروزى
سربازى كه به جنگ مى‏رود، اگر مشقت جنگ را بر خود هموار نكند، از زخم گلوله بهراسد، از تشنگى و گرسنگى بگريزد، در بى‏خوابى طاقت نياورد، مرگ وكشته شدن عزيزانش، عزم او راسست كند، به يقين شكست‏خواهد خورد; چنين كسى، نبايد به سوى جنگ برود. ولى اگر استقامت داشته باشد، ازباران گلوله نهراسد، تشنگى و گرسنگى و بى‏خوابى و ناراحتى، در اراده او تاثيرى نكند، از مرگ عزيزان، چين به پيشانى نيفكند، هرگونه خطرى كه پيش‏مى‏آيد اراده او را قوى‏تر كند، به يقين پرچم پيروزى را بر باره خصم خواهدكوفت.

راه خدا
كسى كه در راه خدا قدم برمى‏دارد و مى‏خواهد خود را از پليدى‏ها وزشتى‏هاى روحى، پاكيزه بگرداند، اگر در برابر فشارهاى سلوك، تاب نياورد واستقامت نكند، مهذب نخواهد شد و از آن نردبانى كه بالا رفته، سرنگون خواهد شد و بدتر از گذشته مى‏شود، ولى اگر تمام آن فشارها را تحمل كند، برشهوات خود پاى بنهد، از جاه‏پرستى، مال‏پرستى، زن پرستى، دست‏بكشد، به طور قطع موفق مى‏شود و مى‏تواند سلوك نفسانى خود را به پايان برساند.

حفظ ايمان
مسلمان اگر بخواهد ايمان خود را حفظ كند، بايد در برابر استهزاى بى‏دينان يا فشار آن‏ها، پافشارى كند. طمع به مال يا جاه، سبب از دست رفتن ايمانش نشود، رخ زيبا و چشمان آهويى، شهوت او را بر نينگيزد كه بر خلاف اراده خود قدم بردارد، با گرسنگى بسازد و خيال دزدى را به سر نپروراند، آن وقت است كه نزد خدا سرافراز خواهد بود و تاج افتخار را برسر خواهد نهاد، ولى اگر در برابر شهوات تحمل نكرد و مسخره‏اى او را از نماز خواندن و روزه گرفتن بازداشت، يادلبرى رعنا، به باده گساريش خواند و او دعوتش را پذيرفت، يا جاه‏طلبى وادارش كرد كه حق ديگران را پامال كند، به اسفل السافلين خواهد رفت و روسياهى دوجهان، از آن او خواهد بود.
پس، كسى كه خواهان دست‏يافتن به چيزى است، يا دوست دار رسيدن به آرزويى است، تا استقامت نداشته باشد، به مقصود خود نخواهد رسيد; زيرا راه‏وصول به هر هدفى، استقامت است و بس.

بهترين صفت پسنديده
استقامت، سر آمد صفات پسنديده است; يعنى به وسيله استقامت مى‏توان جميع كمالات نفسانى وغير نفسانى را به دست آورد، هر صفت پسنديده‏اى كه انسان بخواهد كسب كند، بايد به وسيله استقامت‏باشد و راه ديگرى ندارد.
ترسو اگر بخواهد دلير شود، فقط با استقامت مى‏تواند بدين مقصود برسد; بخيل اگر خواسته باشد جوانمرد و سخى بشود، حسود اگر بخواهد پاكباز و پاكيزه‏دل بشود، خود پرست اگر بخواهد خدا پرست گردد، راه منحصر به فرد آن، استقامت‏خواهد بود.

نگاه‏دارى مقصود
همچنان كه براى رسيدن به مقصود، استقامت لازم است، همان طور، براى نگاه‏دارى مقصود، پس از رسيدن به آن، استقامت لازم خواهد بود. استقامت، هم رساننده به مقصود است، هم نگه‏دارنده آن. كسى كه داراى جوانمردى و شجاعت و پاكيزه دلى است، اگر در نگه‏دارى آن‏ها استقامت نكند، از كفش خواهد رفت، حفظ مقامى عالى، نگه‏دارى ثروتى بى‏شمار، استقامت لازم دارد و گرنه رندان، از كفش خواهند ربود.
كسى كه با مبارزه و كوشش، گوهر گران بهايى را به دست آورد، البته استقامت نگه‏دارى آن را خواهد داشت، ولى كسانى كه بر اثر تصادف، به نعمتى يا مقامى مى‏رسند به سختى مى‏توانند آن را حفظ كنند و چيزى نخواهد گذشت كه آن را از كف خواهند داد.
از اندرزهاى معروف است كه: مرد بايد بر سر حرف خود بايستد; يعنى به‏گفته خود ايمان داشته باشد و از آن دست‏بر ندارد، نه آن كه تا به مانعى از قبيل: تهديد، توبيخ يا تطميع برخورد، تغيير عقيده دهد. از اين سخن چنين بر مى‏آيد كه مردى و مردانگى، هميشه با استقامت همراه است، اگر مرد استقامت نداشته باشد، مرد نيست، اگر زن داراى استقامت‏باشد، از مرد، مردتر است.

سخن امام صادق(ع)
ايمان، درخت مردى و مردانگى را آبيارى مى‏كند و انسان را به جميع فضايل آراسته مى‏سازد.
از نظر امام صادق(ع): ايمان هميشه با استقامت همراه است، كسى كه ايمان‏دارد، استقامت نيز دارد خواه مرد باشد خواه زن و كسى كه ايمان نداشته باشد، استقامت نيز ندارد چه مرد باشد و چه زن. امام صادق(ع) مى‏فرمايد:
ان المؤمن اشد من زبر الحديد; ان زبر الحديد اذا ادخل النار تغير وان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم يتغير قلبه; (٢)
كسى كه ايمان دارد، از آهن سخت محكم‏تر و پايداريش بيش‏تر است، آهن هنگامى كه داخل آتش مى‏شود تغيير مى‏كند، ولى مؤمن اگر كشته شود آن‏گاه زنده‏شود و باز، كشته‏گردد ايمانش پا برجا و دلش استوار و تغييرناپذير است.
براى مؤمن كشته شدن سبب مى‏شود كه ايمانش راسخ‏تر و محكم‏تر گردد; زيرا كه از جهان حقايق، آگاه مى‏شود و تشخيص مى‏دهد: راهى را كه مى‏پيموده راه صواب و حقيقت‏بوده است.

يحيى بن ام طويل
يحيى بن ام طويل (٣) يكى از ياران پنج گانه وفادار امام سجاد(ع) بود كه دربرابر فشار و كشتار حكومت اموى، دست از امام سجاد(ع) نكشيد و در ايمان خود استقامت ورزيد، از مرگ و كشته شدن نترسيد. هنگامى كه قدرت مروانيان به حد اعلا رسيده بود، در شهر كوفه ايستاد و فرياد كشيد: «لعنت‏خدا بر آن كس باد كه به على دشنام دهد، ما از خاندان مروان و آن چه را كه آنان عبادت مى‏كنند بيزاريم.»
اين سخن يحيى در وقتى بود كه تمام پادشاهان مروانى و فرماندارانشان و خطباى متملق آن‏ها به اميرمؤمنان على(ع) بر منابر، دشنام مى‏دادند و بدگويى مى‏كردند و حجاج كه از استانداران مقتدر مروانيان بود، قتل هاى دسته جمعى از دوستان على(ع) و ياران آل محمد راه انداخته بود.
حجاج، كسى را كه كوچك‏ترين نسبتى با اميرمؤمنان(ع) داشت، يا متهم به‏دوستى آن حضرت بود، مى‏گرفت و به زندان مى‏افكند يا او را با طرز فجيعى به‏قتل مى‏رسانيد، ولى يحياى با ايمان از حجاج نترسيد، مرگ در نظر مردان باايمان وفداكار، ارزشى ندارد، حجاج او را احضار كرد و به دشنام دادن به اميرمؤمنان(ع) امر نمود، يحيى نپذيرفت و به امر او اعتنايى نكرد، حجاج فرمان داد دست‏هاى يحيى را بريدند، يحيى استقامت كرد، فرمان داد پاهاى يحيى را جدا كردند، يحيى باز استقامت ورزيد و خم به ابرو نياورد، پس از آن، يحيى را به‏قتل رسانيد كه خداى رحمتش كناد و با اميرمؤمنان على(ع) محشورش بداراد.
اگر به دقت‏بنگريم: يحيى چندين مرتبه به قتل رسيده و جان داده است، دست و پاى را از تن جدا كردن، كم‏تر از سر بريدن نيست، بلكه شايد بدتر نيز باشد، مسلمانانى كه در ايمان خود استقامت ندارند، از مفهوم گفته امام‏صادق(ع) بر مى‏آيد كه: ايمان ندارند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ١٥ ربيع الآخر ١٣٦٩ برابر با ١٤ بهمن‏ماه ١٣٢٨.
٢.معجم المحاسن والمساوء، ج‏١، ص‏١٢٧، به نقل از صفات الشيعة، ص‏٣٢.
٣.از نواده‏هاى نوفل، برادر هاشم جد رسول خداست.

۲

٣- استقامت (١)
راه خوشبختى
استقامت، راه موفقيت و خوشبختى است. كسى كه استقامت نداشته باشد، روى موفقيت و سعادت را نخواهد ديد; زيرا هيچ مقصود و هدف پر ارزشى، بدون تحمل رنج، نصيب كسى نمى‏شود، اگر بر حسب اتفاق، گنجى بدون‏رنج، نصيب شد، نگاه‏دارى آن بسيار مشكل و دشوار خواهد بود و كسى كه لياقت نگاه‏دارى آن را نداشته باشد، به زودى از كف مى‏دهد.

دو دلى
كسى كه نيروى استقامت را دارا نباشد، به هيچ مقصدى از مقاصد خود نخواهد رسيد; چون كه به سوى هر مقصودى كه رود راه را كه دور و دراز بيند يا خطرناك و پر مشقت‏يابد، از آن منصرف شده و باز مى‏گردد و مقصد ديگرى را كه به گمانش سهل‏الوصول تر است‏بر مى‏گزيند; ضعف و ناتوانى روحى در برابر حوادث، او را از رسيدن بدين مقصد هم جلوگيرى مى‏كند، مقصود سومى را درنظر گرفته به جانب آن قدم برمى‏دارد و به همان دليل، از رسيدن به سومين مقصد و چهارمين و پنجمين و مقاصد ديگر خود، باز مى‏ماند، ولى در صورتى كه داراى استقامت‏باشد، دورى راه و موانع بزرگ، در همت مردانه او تاثيرى نخواهد داشت، آن قدر پايدارى مى‏كند تا بر موانع چيره شود، به مقصد خود برسد و بعد از رسيدن بدين مقصد، نيروى بيش‏ترى ذخيره خواهد كرد; چون راه‏مبارزه باحوادث را آموخته و در اثر داشتن استقامت، نيرومندتر شده است و باقدرت كامل‏ترى به سوى مقصد دومين، قدم برمى‏دارد و بى‏گمان، رسيدن بدين مقصد، از رسيدن به مقصد اول براى او، آسان‏تر خواهد بود; زيرا در اثر مبارزه در راه وصول به هدف اول، تشخيص داده كه ارزش واقعى حوادث و موانع، آن مقدار كه مى‏پنداشت نيست در سابق از تصور خليدن خارى به پاى خود، ناراحت مى‏شد، ولى حال مى‏داند كه اهميتى ندارد و اگر خارى به پايش خليد، بيرون كشيدن آن آسان است، از آن گذشته، پس از اين، طورى راه مى‏رود كه خارى به پايش نخلد و به همين استدلال، در رسيدن به هدف‏هاى آينده، موفق‏تر خواهد بود، كم كم تمام مشكلات زندگى ونبرد در اجتماع، در برابر او ناچيز مى‏شود و موفقيت‏هاى بزرگى در انتظار او خواهد بود.

راز موفقيت
بر عكس، اگر در قدم اول استقامتى به خرج نمى‏داد و ثباتى به كار نمى‏برد، اگر روح او هم داراى كمى استقامت‏بود، در اثر به كار نبردن آن، از ميان مى‏رفت و راه وصول به مقاصدش دورتر مى‏شد و در قدم برداشتن به سوى مقصود، ناتوان‏تر و ضعيف‏تر مى‏گرديد و به هيچ مقصدى از مقاصد خود نمى‏رسيد; زيرا هر نيرويى كه انسان اندوخته باشد، اگر به كار نرود، از ميان خواهد رفت، پس استقامت را مى‏توان «راز موفقيت‏» ناميد هر كه داراى استقامت‏باشد، موفقيت و پيروزى از آن اوست و هر كسى، خالى از استقامت‏باشد، نا اميد و وامانده از همه مقاصد خواهد بود، نزد مرد با استقامت، هر عظيمى حقير است و هر مشكلى آسان و هر سختى، سست است; چون استقامت از هر عظيمى عظيم‏تر و از هرسختى محكم‏تر و كليد هر مشكلى است. مرد با استقامت، حرف نفى از دهانش خارج نمى‏شود كلمات: نمى‏توانم، نمى‏شود، ممكن نيست، در قاموس او يافت نمى‏شود، پيوسته از دريچه اثبات به مقاصد خود مى‏نگرد; يعنى مى‏گويد: مى‏شود، ممكن است، كار آسانى است، چيزى نيست، بسيار سهل است; كارهايى كه در نظر دگران غير ممكن است، در نظر او ممكن و واقعا هم چنين است و او خطا نرفته است; زيرا استقامت، كارهايى انجام مى‏دهد كه خردمندان را مات و متحير مى‏سازد و شايد در آغاز، چنين فردى را ديوانه يا خيال‏باف بشمارند، داستان‏هايى كه از استقامت‏هاى اشخاص گفته مى‏شود، بعضى از آن‏ها به قدرى محيرالعقول است كه گمان مى‏رود از قصص افسانه‏اى باشد; زيرا عقل مردمانى كه استقامت ندارند، پس از وقوع آن هم، در پذيرفتن، ترديد مى‏كند.

اى كاش
اى‏كاش چنين خونى در عروق مسلمانان جريان داشت كه اين قدر با زبان از ستم‏ها شكايت نكنند، بلكه از خود شكايت كنند كه چرا اين قدر تنبل و مهمل هستند، قدمى بر دارند كه ستمگر قدرت ستمگرى نداشته باشد و گرنه كسى كه زورش برسد و ظلم نكند، بسيار كم و نادر است. هر كس كه ستم نمى‏كند، بدانيد كه از چيزى مى‏ترسد. مسلمانان اگر مى‏خواهند كه ستم‏كاران، از ستم دست‏بكشند، بايد در برابر آن‏ها مقاومت كنند تا از ترس مقاومت آن‏ها به كسى ظلم‏نكنند. هرملتى سزاوار همان حكومتى است كه داراست; چون افراد هيئت‏حاكمه از خود ملت هستند نه از ديگران و ملت آن‏ها را خواسته است، اگر نمى‏خواست، آن‏ها را بر مى‏داشت; چون قدرت ملت از همه قدرت‏ها قوى‏تر است.
سخن در استقامت‏بود، كارهاى بزرگى كه در اين جهان رخ داده همه در اثر استقامت‏بوده است، شايد به عقل مردم عادى راست نيايد كه از ميان قومى بى‏تمدن وحشى فاسد الاخلاق وكثيف، قومى كه غارتگرى و دزدى در نظرشان افتخار بوده، ملتى‏كه عصبيت و خودخواهى و غرور رواج بازارشان بوده است، مردمى كه در توحش و جنايت‏كارى به جايى برسند كه پدران، دختران خود را زنده زنده به گور كنند، هزاران فجايع ناموسى ميان آن‏ها رايج‏باشد و آن‏قدر در چاه بى شعورى فرو رفته باشند كه سنگ‏هايى را كه خود با دست‏خود تراشيده‏اند بپرستند! از ميان چنين مردمى يك‏تن بيرون آيد كه منزه‏ترين و پاكيزه‏ترين فرد بشر باشد و با استقامت‏بى‏منتهاى خود، جهان را تكان‏دهد، آن قوم وحشى را سربلندترين ملل عالم نمايد، دو امپراتورى بزرگ ايران و روم را شكست داده و نابود كند، همان عربى كه كارش يغماگرى، دزدى، چپاول و آدم‏كشى بود، دراثر تربيت آن مرد، كارش به جايى برسد كه نمونه‏اى از تقوا و فداكارى شود، برادر مسلمان خود را بر خود مقدم دارد، شعارش «مرا بگذار و دست‏يار من گير» باشد.
ياران رسول خدا در يكى از جنگ‏هاى رسول‏خدا زخميان مسلمانان بر زمين گرم افتاده بودند; آفتاب سوزان بر بدن‏هاى مجروح آن‏ها مى‏تابيد، تشنگى در اثر جنگ، گرمى هوا و سوزش آفتاب بر همه فشار آورده بود، آب براى آن‏ها آوردند، اولى ننوشيد و گفت: تا برادر مسلمانم كه در كنار من برزمين افتاده و از تشنگى در تب‏وتاب است ننوشد، آب نمى‏نوشم; آب را كه نزد دومى بردند، سومى را برخود مقدم داشت و همه همين‏طور كردند تا زخمى آخرى گفت: محال است كه من آب بياشامم و برادران من پيش از من آب ننوشيده باشند; آب را كه نزد اولى برگرداندند، ديدند از دنيا رفته، نزد دومى كه بردند ديدند جان داده است و همچنين سومى و چهارمى كه همگى بالب تشنه جان به جان آفرين تسليم كردند، ايثار كردند، يارخود را بر خود مقدم داشتند، استقامت رسول‏خدا بود كه عرب غارتگر را بدين مرتبه از علو همت و پاكى و جانبازى رساند، آرى، اگر كسى پاك باشد و هرچه مى‏گويد از دل بگويد و خود بدان عمل كند، پاكان بسيارى تربيت مى‏كند.

نتيجه استقامت
در اثر استقامت است كه يك تن قيام مى‏كند و با تمام اخلاق و رفتار بشر به‏مخالفت مى‏پردازد و موفق مى‏شود، در مدت محدودى براى ساليان دراز، بزرگ‏ترين حكومت‏هاى جهانى را تشكيل مى‏دهد. پيروان او مادامى كه به دستورات عالى او رفتار مى‏كردند، همان مقام عالى و ارجمند را حائز بودند، ولى هنگامى كه از دستورات او سر پپچى كردند و دنبال شهوات و خواسته‏هاى خود رفتند، به خاك سياه نشستند.
مسلمانانى كه استقامت را از رسول خدا ياد گرفته بودند كارشان به جايى رسيد كه شاهزادگان بزرگ جهان را به بردگى خود در آوردند و پاى بر فرق فرقدان نهادند، ولى استقامت كه از ميان آن‏ها رخت‏بربست، به جاى آن، فساد اخلاق برايشان مستولى شد، خود، برده ديگران شدند. هر كس در راه خدا استقامت ورزيد و به سختى‏ها و فشارها تن در داد، خداى‏تعالى بهترين پاداش‏ها را در دوجهان به او خواهد داد.
قر آن كريم مى‏فرمايد:
«انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب; (٢)
فقط كسانى كه در راه خدا استقامت ورزند و بر بلايا و مصايب پايدارى كنند، پاداش آن‏ها بى حساب [و] به تمام خواهد بود.»
در روايت‏شريف آورده است: در قيامت دسته‏اى از مردم در بهشت را مى‏كوبند، به آن‏ها گفته مى‏شود: كيستيد؟ گويند: ما كسانى هستيم كه در دين خدا استقامت ورزيديم; فرمان خدا را اطاعت كرديم و از نافرمانى خدا هر چند مخالف خواسته ما بود، دورى كرديم، در اين هنگام از طرف حضرت بارى‏تعالى خطاب مى‏رسد: راست مى‏گويند، آن‏ها را داخل بهشت كنيد. خداى تعالى پاداش نامحدود به كسانى كه در راه حق استقامت كردند، عنايت‏خواهد كرد. (٣)
استقامت اگر براى خدا باشد هم در دنيا پاداش دارد و هم در آخرت; پس بهترين پاداش‏ها را در بر دارد و اگر در كارهاى دنيا به كار برده شود، البته پاداش آن در اين جهان خواهد بود، چه پاداشى بهتر از رسيدن به مقصود مى‏باشد، بهترين پاداش اين جهان آن است كه كسى، پس از رنج‏بسيار، مقصود خود را درآغوش بگيرد.
چه خوش باشد كه بعد از انتظارى به اميدى رسد اميدوارى

پاداش ديگر
پاداش ديگر استقامت آن است كه تمام هدف‏ها را نزديك و همه سختى‏ها را آسان مى‏كند و آدم را چنان قوى دل و با اراده مى‏كند كه همگان در برابر نيروى عظيم روحى او، سر تسليم فرود مى‏آورند و فرمانش را گردن مى‏نهند; چون اساس اطاعت و فرمانبردارى، بر عظمت روح نهاده شده است، هر كس روحى عظيم داشته‏باشد، به ناچار كسى كه روحش كوچك‏تر باشد، در تحت فرمان او خواهد رفت و نظريات او را خواهد پذيرفت. استقامت از بزرگى روح سرچشمه مى‏گيرد و نيز بزرگى روح ثمر آن خواهد بود; پس هر دو ميوه يكديگر و ريشه يكديگرند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٢ ربيع الآخر ١٣٦٩برابر با ٢١ بهمن‏ماه ١٣٢٨.
٢.زمر (٣٩) آيه ١٠.
٣.تفسير كنزالدقائق، ج‏١١، ص‏٣٤ به نقل از اصول كافى، ج‏٢، ص‏٧٥، ح‏٤.

۳

٤- استقامت (١) (٣)
ياس و اميد
ياس و اميد دو صفتى هستند كه با يك‏ديگر ضديت دارند، جايى كه اميد باشد، ياس و نوميدى را راه نيست و جايى كه ياس پيدا شود، اميد در آن‏جا يافت نمى‏شود و هم‏چنان كه اين دو صفت‏با يك‏ديگر جمع نمى‏شوند و پيوسته در جنگند، آثارى كه از اميد و نوميدى برمى‏خيزند نيز باهم ضديت و دشمنى دارند، مانند دو پدرى كه با يكديگر دشمنى داشته باشند و دشمنى آن‏ها به فرزندانشان به‏ارث برسد.

اندوه
كسى كه روح ياس و نوميدى بر او چيره شود، پيوسته محزون و اندوهناك خواهد بود و به هيچ يك از مقاصد خود نخواهد رسيد; زيرا هنگامى كه به سوى مقصد خود روان است، اگر به كوچك‏ترين مانع برخورد كند، ياس، او را از استمرار در حركت‏به سوى مقصود، باز خواهد داشت، در نتيجه از پايدارى دربرابر موانع منصرف گشته، به هيچ هدف و مقصودى نخواهد رسيد، بلكه هرروز دنبال مقصدى خواهد رفت و صفت تلون در او رشد خواهد نمود و در اثر تلون و هر روز راهى را اختيار كردن و به رنگى در آمدن، هيچ وقت كوشش‏هاى او بارور و مثمر نخواهد شد، تنها ثمرى كه از كوشش خويش مى‏برد همانا رنج‏بيهوده كشيدن و به هيچ آرزويى نرسيدن است.

خشنودى
ولكن هرگاه روح اميد بر كسى مستولى شود، هميشه خشنود و كامران خواهدبود و به سوى مقصدى كه قدم برمى‏دارد بى‏گمان موفق شده و به آن مقصدخواهد رسيد; زيرا به هر مانعى كه برخورد كند نوميد نمى‏شود و بااميدوارى كاملى، آن مانع را برداشته و به سوى مقصد رهسپار خواهد شد. رسيدن به مقصد، او را تقويت كرده و نيروى تازه‏اى به او مى‏دمد بار ديگر، هدف‏و مقصد بزرگ‏ترى را تعقيب خواهد كرد و همچنين بار سوم و چهارم; پس‏وصول به هر هدف كوچك‏ترى، مقدمه براى قدم برداشتن به سوى هدف بزرگ‏تر خواهد شد و در اثر روح اميدى كه بر او حكومت مى‏كند هيچ وقت ازطول مدت يا از بزرگى و سختى مانع، نوميد نخواهد شد و تا مقصود خويش را در آغوش نگيرد، منصرف نمى‏شود و روح استقامت و پايدارى را كه ليعه سعادت هر كس است، دارا خواهد شد و بر حل هر مشكلى، هر چند بسيار دشوار باشد، توانا خواهد بود، بلكه هر دورى، نزد او نزديك و هر دشوارى، پيش او آسان مى‏شود; پس نتيجه نوميدى، تلون و مرگ است و نتيجه اميد، استقامت است و حيات.

كوچكى موانع
در نظر مردمان با استقامت، هميشه موانع، كوچك و خرد مى‏آيد; زيرا كه روح آنان به مراتب از موانع، قوى‏تر و بزرگ‏تر خواهد بود، ولى كسى كه متلون است، خود را در برابر موانع، حقير و ناتوان مى‏بيند و مانع را سخت و صعب‏العبور مى‏شمارد; زيرا در برابر هر مانعى، عقب نشينى اختيار كرده و ناتوانى خود را به چشم مى‏بيند، از اين جهت، كسانى كه در زندگانى‏هاى سخت و پرحادثه‏تربيت مى‏شوند، پايدارى آن‏ها در برابر فشارها و حوادث بيش‏تر است و چون آزموده مبارزه با مشكلات هستند بر آن‏ها غالب شده و بيش‏تر به نتيجه و مقصود مى‏رسند، چنان‏چه مردان بزرگ تاريخ از ميان اين دسته برخاسته‏اند، ولى كسانى‏كه در يك زندگى راحت و آسوده پرورش يافته‏اند، در برابر فشارها و موانع، فوق‏العاده ضعيف و ناتوان خواهند بود. اميرمؤمنان على(ع) مى‏فرمايد:
«الا و ان الشجرة البرية اصلب عودا و الرواتع الخضرة ارق جلودا والنباتات العذية اقوى وقودا و ابطا خمودا; (٢)
درختى كه در بيابان خشك و سوزان پرورش يافته باشد، چوبش محكم‏تر است ولى در برابر گل‏هايى كه زير دست‏باغبان در گلزارها و بوستان‏ها پرورش يافته وبراى آن‏ها همه‏گونه وسايل حيات آماده بوده است، بسيار رقيق و ناتوان خواهندبود....»
هر كس كه اتكا به نيروى خود نداشته و خواسته باشد با كمك ديگرى ادامه حيات بدهد، در نبرد زندگى پيروز نخواهد شد و بر فرض به مقامى بزرگ نايل‏شود، توانايى حفظ آن را نخواهد داشت و به زودى از دستش خواهد رفت.

ناز پروردگان
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست عاشقى شيوه رندان بلاكش باشد
ناز پروردگانى كه در بستر نرم و راحت آرميده‏اند، سرد و گرم جهان را نچشيده و گرفتارى‏هاى آن را نديده‏اند و آزموده مقاومت و پايدارى در برابر موانع و مشكلات نشده‏اند و آن‏چه را كه خواسته‏اند، بدون سختى و ناراحتى بهر ايشان آماده بوده است، هنگامى كه دست تنها شدند و اوضاع و احوالى كه مساعد آن‏ها بود از ميان رفت، توانايى آن را نخواهند داشت كه پر كاهى را بردارند اگر پشه‏اى به آن‏ها لگدى زد، از خود دفاع كنند و اگر جوياى مقصودى باشند، بدان برسند; زيرا عرضه ندارند و در بى‏عرضگى پرورش يافته‏اند.
بچه‏اى كه بسيار بسيار محبوب پدر و مادرى بى نياز و توانا باشد، به طورى كه هر چه بخواهد براى او فراهم كنند، مبادا كودك عزيز، دل آزرده شود يا بگريد، اگر پدر و مادر از دستش رفتند، در ناتوانى و بى‏چارگى خواهد مرد; چون نه‏توانايى بر جذب دارد و نه قدرت بر دفع.
از آن سو، اگر فردى يار و ياورى نداشته باشد و جوياى چيزى بشود كه براى او حاصل نشود، مگر پس از كوشش وجد وجهد بسيار و زحمت طاقت فرسا و تلاش‏هاى بى‏شمار، و پس از آن كه مقصود را به دست آورد، مورد هجوم و حملات فوق‏العاده از هر طرف باشد، رقبا و دزدان نيرومند هم منتظر فرصت‏باشند كه گوهر گران‏بهايش را از كفش بربايند و او با تمام نيروى فكرى و جسمى خود هميشه در دفاع باشد و نقشه‏هاى مخالفان را خنثى كند، چنين كسى بسيار توانا و نيرومند خواهد شد، به طورى كه هيچ كس را با او توانايى برابرى و ياراى مقاومت نيست.
كشاورز يزدى كه هيچ ندارد و همه چيز را بايد باكوشش ايجاد كند، بسيار نيرومندتر و در كشاورزى، داناتر از كشاورز مازندرانى است كه همه چيز را طبيعت‏بهر او آماده كرده است.
زندگانى على(ع) على(ع) با آن دو جمله فوق، زندگانى خود را تشريح مى‏كند كه همه آن، نبردو كوشش و مبارزه بود، از كودكى سر و كارش با رنج و تعب و فشار و سختى و كار و كوشش و پرورش يافته سختى‏هاى حوادث و فشارهاى مشكلات بوده‏است; اوضاع طبيعى حجاز به طورى نامساعد بود كه هيچ چيز در مكه يافت‏نمى‏شد، اهل مكه هميشه در خطر گرسنگى بودند، قوت خود را بايستى از تجارت‏هاى شام و ايران و يمن تهيه كنند، آب را مى‏بايد از اعماق چاه‏ها - كه بدون وسايل صنعتى حفر شده بود - بيرون آورند، غارتگرى و تاراج كه در اثر فقر در شبه جزيره عربستان رواج داشت، كسى را نمى‏گذاشت كه بر مال يا جانش ايمن باشد، گرماى طاقت فرسا و شدت حرارت، برسختى زندگى مى‏افزود، سرماى خشك و سوزنده زمستان، بدن‏هاى لخت و عريان آنان را كه در اثر حرارت آفتاب سوزان تابستان حجاز برشته شده و چندين بار پوست انداخته بود، آزار مى‏داد، حسادت و غرور كه معلول اين‏گونه محيطهاست، ميان آن‏ها دشمنى و زد و خورد به وجود آورده و جنگ‏هاى خانوادگى را فراهم آورده بود، فقر ابوطالب - پدر على(ع) - زندگى را بيش‏تر دشوار و مشكل‏تر ساخته بود، ازطرف ديگر، اسلام كه دنياى عرب بر كوبيدن آن همت گماشته بود، نبرد و مبارزه را شديدتر و آتشين‏تر مى‏كرد. على(ع) در چنين زندگانى و محيطى پرورش يافت و بزرگ شد; لذا پس از رسول خدا كه مربى او بود، بااستقامت‏ترين فرد بشر گرديد و از همه ياران آن حضرت، در همه فضايل، برترى يافت و از ملك پران شد و آن چه اندر وهم نمى‏گنجد آن شد.

نكته شايان ذكر
نكته شايان ذكر آن است كه گمان نرود استقامت‏بايد با خشونت همراه باشد; چون كوه را براى استقامت مثل مى‏آورند بلكه استقامت‏بايد بيش‏تر با نرمى و ملايمت همراه باشد و مثال قرار دادن كوه، از نظر پايدارى و استقامتش در برابر طوفان‏هاى شديد و بادهاى خطرناك است و خشونت كوه كه چندان پسنديده نيست‏به جز استقامت آن است كه صفت پسنديده‏اش مى‏باشد.
رسول خدا نمونه كامل و مثل اعلاى استقامتى بود كه يك فرد از افراد بشر مى‏تواند دارا باشد، در صورتى كه ملايم‏ترين اخلاق (خوشرويى، رافت، مهربانى و رقت قلب براى مصيبت زدگان) را به طور اكمل دارا بود و با همين خلق‏خوش بود كه عرب‏هاى سرسخت و خشن را به اسلام و حق و حقيقت راهنمايى فرمود و وحشى‏ترين مردم را به درجات عالى از انسانيت رسانيد. شاعر، مثل خوبى در اين باب (همراه بودن استقامت‏با نرمى) مى‏زند:
جدا شد يكى چشمه از كوهسار به ره گشت ناگه به سنگى دچار به نرمى چنين گفت‏با سنگ سخت كرم كرده راهى ده‏اى نيك‏بخت گران سنگ تيره دل سخت‏سر زدش سيلى و گفت دور اى پسر! نجنبيدم از سيل زورآزماى كه‏اى تو كه پيش تو جنبم ز جاى؟ نشد چشمه از پاسخ سنگ سرد به كندن در استاد و ابرام كرد بسى كند و كاويد و كوشش نمود كز آن سنگ خارا رهى بر گشود ز كوشش به هر چيز خواهى رسيد به هر چيز خواهى كماهى رسيد برو كارگر باش و اميدوار كه از ياس جز مرگ نايد به‏بار گرت پايدارى است در كارها شود سهل پيش تو دشوارها
ميوه اميد و نوميدى آرى، نتيجه اميد، حيات است و ياس جز مرگ ميوه‏اى ندارد. اميد، هردشوارى را آسان مى‏كند و نوميدى، هر آسانى را دشوار مى‏نماياند. اميد، نيروى استقامت و پايدارى را تقويت مى‏كند و تلون و دودلى را از ميان برمى‏دارد، ولى نوميدى، ضعف و دودلى را بر انسان چيره مى‏كند و رهسپارديار نابودى و نيستى مى‏گرداند. به وسيله استقامت، مى‏توان اميدوار بود و به وسيله اميد، مى‏توان پايدارى كرد و استقامت نمود.
كسى كه از رسيدن به مقصود نوميد شود و داراى استقامت نباشد، همه مشكلات در نظرش لاينحل مى‏آيد و موانع را غير قابل تسخير و شكست ناپذير مى‏شمارد، ولى كسى كه داراى استقامت‏باشد، عدد مشكلات در نظرش بسيار كم و هريك را به آسانى قابل حل مى‏داند و موانع را بسيار كوچك و نابود شدنى مى‏انگارد، چنين كسى مرد كار است و بيش‏تر كار مى‏كند و كم‏تر مى‏گويد، برخلاف آن ديگرى كه مرد خيال و پندار است كه بيش‏تر خيال مى‏كند و كم‏تر عمل دارد يا بيش‏تر مى‏گويد و كم‏تر كار مى‏كند.

پرحرفى
پر حرف‏ها كه تنها همتشان سخن گفتن و به عقيده خودشان مجلس‏آرايى‏كردن است كم‏تر داراى استقامت و پشت‏كار مى‏باشند، براى آن كه سخن خود را زيبا و عقلايى جلوه دهند، چيزهاى خيالى و پندارى را واقعى و عملى مى‏شمارند; اينان كم‏تر گوش مى‏دهند، بلكه توانايى گوش دادن ندارند و اين خود دليل بر نابخردى ايشان است تمام هوس آن‏ها اين است كه حرف بزنند و پرچانگى كنند، در هر موضوعى هر چند مربوط به خود يا شغلشان يا رشته تخصصشان نباشد، اظهار نظر مى‏كنند و متخصصان آن رشته را خطا كار مى‏خوانند، در هر جمع و مجلسى حضور مى‏يابند، دوست دارند كه يگانه سخن‏گو و متكلم وحده باشند.

بزرگ پنداشتن موانع
موانع و مشكلاتى كه در راه رسيدن به هر هدفى پيش مى‏آيد، آن قدر كه توهم بزرگ بودن براى آن‏ها مى‏شود، در واقع عظيم و صعب العبور نيستند، همان كه اندك كوششى براى از ميان برداشتن آن‏ها به كار رود، ارزش واقعى آن‏ها آشكارمى‏شود كه بسيار كوچك‏تر و حقيرتر از آن‏چه پنداشته شده بود، بوده‏اند واغلب، عظمت آن‏ها; مانند: توپ‏هاى توخالى و شيرهاى برفى، واقعيت نداشته و خيالى محض بوده‏اند. مردمان معتاد از اين قبيلند كه سوراخى را چاهى و جويى را دريايى مى‏پندارند.
بسيارى از مردم هستند كه خود را خردمند مى‏دانند، ولى به ارزش واقعى اشيا نمى‏توانند پى برند; چون پندارشان مانع از تشخيص حقيقى آن‏هاست; مانند تاريكى شب كه چيزها را دگرگونه و يا چندين برابر آن‏چه كه هست، به نظر مى‏آورد; استقامت، نابود كننده اين گونه توهمات و پندارهايى است كه مانع از ادراك حقيقت اشيا مى‏شوند و هر چيزى را دگرگونه و ياعظيم‏تر از آن چه كه هست، جلوه مى‏دهند.

مسجد مهمان‏كش
پدرم نقل مى‏كرد كه: سيد جمال‏الدين اسدآبادى در يك از نوشته‏هايش مثلى‏مى‏آورد و مى‏گويد:
«مسجدى بود كه هر كس شب را در آن مسجد به روز مى‏آورد، مى‏مرد و صبحگاهان جنازه‏اش را بيرون مى‏آوردند، مردى كه در اثر فشار زندگى تصميم به خود كشى گرفته بود، به سوى مسجد روان شد تا شب را در آن‏جا به سر برد وتصميم خود را جامه عمل بپوشاند، هنگامى كه در آن‏جا دراز كشيده بود وباكنجكاوى فراوان، مترصد بود كه ببيند چه مى‏شود و چگونه اسباب مرگ فراهم مى‏گردد، ناگهان صداى عظيمى را شنيد كه از ستون مسجد برخاست و پس‏از اندى، صداى عظيم‏ترى برخاست و پى درپى صداها عظيم‏تر و رعب آورتر مى‏شد، او پنداشت كه اين صداهاى رعد آسا، مقدمه براى آمدن قاتل و يا افتادن چيزى است كه مرگ به وسيله آن محقق مى‏شود، بانگ زد كه من آمدم در اين‏جا بميرم، به اين صداها احتياج نيست، كار خود را انجام دهيد كه صدايى عظيم‏تر ورعب آورتر برخاست، او خنده‏اى كرد و سخن خود را تكرار نمود و گفت: اين‏چيزها در من تاثيرى ندارد، كار خود را انجام دهيد، باز هم صداى عظيم و رعدآسايى بر خاست كه در و ديوار را به لرزه در آورد، او همچنان نشسته و منتظربود كه سر انجام چه مى‏شود كه ناگهان ستون مسجد شكافى خورد و مقدارى خاك از آن برزمين ريخت و ديگر تا صبح صدايى شنيده نشد و آن مرد، زنده از مسجد بيرون آمد و معلوم شد كه در آن ستون، طلسمى بوده كه شكننده آن، كسى بوده كه مرعوب آن صداها نشود و در برابر آن توپ‏هاى توخالى، پايدارى كند ديگران باشنيدن آن صداها مرعوب شده و از ميدان به در مى‏رفتند و جان مى‏دادند، ولى اين مرد، چون از جان گذشته بود، مرعوب نشد و پوچ بودن آن‏ها را به چشم ديد.»
سپس سيد جمال‏الدين، دول كفر را به آن ستون طلسم، تشبيه مى‏كند كه اگر مسلمانان در برابر آن، مقدارى پايدارى و ستقامت‏به خرج دهند و شخصيت‏خودرا فراموش نكنند، بطلان عظمت‏خيالى آن‏ها آشكار مى‏شود.

تبليغات زهرآگين
يكى از تبليغات زهرآگينى كه دشمنان اسلام در ميان مسلمانان كرده‏اند و مغزهاى آن‏ها مخصوصا سال‏خوردگانشان را مسموم نموده‏اند و خيال‏بافان و مردمان پندارى را بدان، مشغول ساخته‏اند، آن است كه هيچ پيش آمدى در كشورهاى اسلامى، بدون اراده و ميل آن‏ها انجام نمى‏شود، حتى لقمه نانى كه چوپانى در قلعه‏اى دور افتاده، در دهان خود مى‏گذارد، در اثر خواسته آن‏هاست، در نتيجه اين تصور، ضعف روحى عجيب و نوميدى فوق‏العاده و تنبلى نابود كننده‏اى بر آن‏ها چيره شده است كه كفار آرزومندند كه مسلمانان، داراى اين گونه افكار و صفات بشوند، با آن كه پيش‏تر حوادثى كه رخ مى‏دهد، طبق دل‏خواه آن‏ها نيست، چيزى كه هست آن‏ها از حوادث موجود به نفع خودشان استفاده مى‏كنند و يا زمينه قابلى را تحريك كرده و آتشى را دامن زده تاسير آن را به نفع خود تغيير دهند.

مسلمانان واقعى
هر چه مسلمانان امروز، خيالى هستند، مسلمانان پيشين واقعى و عملى بوده‏اند، مربى آن‏ها رسول خدا مرد عمل بود و آن‏ها را مردان عمل تربيت‏كرد و از استقامت‏خود در آن‏ها دميد كه اگر ذره‏اى از استقامت رسول خدا در ميان مسلمانان امروز يافت مى‏شد، جهان اسلام، جهان ديگرى بود و مسلمانان، عزيزتر و ارجمندتر از اين بودند. اى كاش همان‏طور كه مسلمانان پيشين، در راه دين و حقيقت، كوشا و پايدار بودند و برادرى خويش را تا آخرين نفس با يكديگر حفظ مى‏كردند، حتى جان خود را براى حفظ جان برادران خود به خطر مى‏انداختند; مسلمانان امروز نيز كمى به غيرت مى‏آمدند و رفتار پرورش يافتگان مكتب محمد و آل محمد را سرمشق خود قرار مى‏دادند تا بدين روزگار مسكنت و بدبختى و فلاكت نمى‏رسيدند.

ابن ابى عمير
محمد بن ابى عمير (٣) يكى از برجستگان عصر خويش و از فقهاى نامى و ثروتمندان شيعه به شمار مى‏رفت; هارون الرشيد خليفه مقتدر عباسى، او را احضار كرد و نام‏هاى شيعيان را از او خواست، ولى محمد، در برابر قدرت فوق‏العاده هارون، ايستادگى كرد و نام‏هاى برادران خود را بروز نداد; هارون ثروتش را ضبط كرد، محمد استقامت نمود و راز را فاش نكرد، هارون به زندانش افكند، نتيجه نداد، آن قدر در زندان بماند كه آثار قلمى و تاليفات گران‏بهايش كه به نود اثر مى‏رسيد در خانه پوسيد و باز رازش را فاش نكرد، اين پيرمرد را طبق فرمان هارون، از زندان بيرون آوردند و عريان كردند و هر چه توانستند تازيانه‏اش زدند و چون كوه استقامت كرد، ثروتش را داد، پانزده سال زندان كشيد، هزاران تازيانه بر تن عريان و رنجورش فرود آمد، ولى استقامت كرد و جان برادران خود را از خطر نگاه داشت. (٤)
مسلمانان امروز، بدون تهديد يا تطميع، بر ضد هم مى‏كوشند و جان يك‏ديگر را به خطر مى‏اندازند، برادرى و برابرى از ميان آن‏ها رخت‏بر بسته و بى‏ايمانى به جاى ايمان و نفاق به جاى برادرى نشسته و سال‏هاست كه مرگ اجتماعى دامنگير ما شده و رمقى از حيات براى ما نمانده است ابدا در فكر نيستيم، چنان خفته‏ايم كه گويى مرده‏ايم; در اين جهان، هر ملتى به فكر خويش است جز ما مسلمانان كه به فكر خويش نيستيم، بلكه از روى جهل و نادانى، براى ديگران سينه چاك مى‏كنيم.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٩ ربيع الآخر ١٣٦٩ برابر با ٢٨ بهمن‏ماه ١٣٢٨.
٢.نهج البلاغه، نامه ٤٥.
٣.محمدبن ابى عمير از اصحاب حضرت كاظم و حضرت رضا(ع) مى‏باشد كه وفاتش در ٢١٧ق. بوده است.
٤.سيد ابوالقاسم موسوى خوئى، معجم رجال الحديث، ج‏١٤، ص‏٢٧٩.

۴

٥- راه‏هاى كسب استقامت (١)
براى دارا شدن استقامت، چند راه را مى‏توان در نظر گرفت و اگر چنان چه كسى داراى استقامتى ضعيف باشد، مى‏تواند بدين وسيله استقامت‏خود را تقويت‏نمايد.

نخستين راه
نخست آن كه پيش از قدم برداشتن به سوى مقصود، تامل كافى و تفكر كامل‏بنمايد و از دو نظر، هدف خويش را مورد مطالعه دقيق قرار دهد:
نظر اول
يكى آن كه مقدار ارزش مقصود را به طور تحقيق به دست آورد كه آيا ارزش دارد كه براى رسيدن به آن مقصود، شدايد فراوان و مشقت‏بى پايان را متحمل شود يا نه؟ در صورتى كه پس از محاسبه دقيق، نسبت ارزش مقصود را با تحمل فشارها و سختى‏ها، دريافت و دانست كه هدف، ارزش همه گونه پافشارى وتحمل رنجى دارد، رسيدن به مقصود آسان خواهد شد و از زير بارهاى موانع، كم‏تر شانه خالى خواهد كرد، ولى اگر ارزش مقصود را قبلا تعيين نكرد و شتاب‏زدگى به خرج داد و كوركورانه بدون فكر و تامل وارد عمل شد و بى‏گدار به آب زد، مقاومت و پايدارى او در برابر فشارهاى موانع كم‏تر خواهد بود و پيوسته متزلزل است كه آيا پايدارى بكند يا نه؟ و همين تزلزل در عقيده، پايدارى اورا ضعيف‏تر خواهد نمود و در صورتى كه فشار موانع قدرى شديد شود، تاب‏نخواهد آورد و دست از هدف خود خواهد كشيد و اين شكست، موجب شكست‏هاى پى‏درپى ديگرى نيز براى وى خواهد شد; قرآن كريم مى‏فرمايد: «فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون‏» (٢)

نظر ديگر
نظر ديگر آن كه: قبل از ورود در عمل، بيانديشد و براى كيفيت مبارزه با موانع و يافتن راه براى ريشه‏كن كردن آن‏ها تفكرى عميق بنمايد و به تعبير روشن‏تر; بايد پيش از دخول در كار، براى انتخاب راه رسيدن به هدف و چگونگى نبرد با مشكلات و پايدارى در برابر فشارها و موانع قطعى يا احتمالى و تشخيص مقدار مقاومت‏خود نقشه و برنامه‏اى تنظيم نمايد تا چنان‏چه اگر در وسط راه به مانعى بزرگ برخورد كند و پيش آمدى سهمگين روى دهد، روحيه خود را نبازد و به واسطه پيش بينى دقيق و تفكر كامل، در برابر آن مانع، توانا و استوار باشد و به هيچ وجه خون‏سردى خويش را از دست ندهد; زيرا با داشتن نقشه قبلى، اين پيش آمد براى او غير منتظره نخواهد بود، علاوه بر اين، قبلا نقشه مبارزه، با آن را نيز تنظيم كرده است و به آسانى مى‏تواند در دفع آن همت گمارد و صددرصد موفقيت و كام‏يابى نيز از آن او خواهد بود.

نقشه ناپلئون
ناپلئون در يكى از جنگ‏ها، پس از بى‏خوابى زياد براى استراحت مختصرى، خوابيد، زمانى نگذشت كه يكى از سردارانش با اضطراب از خواب بيدارش كرد و گزارش داد كه دشمن از جناح چپ حمله نموده است; ناپلئون همان‏طور كه درازكشيده بود گفت: «اين حمله پيش‏بينى شده و نقشه دفاع آن به شماره فلان، در بايگانى است، برو بردار و عمل كن.» سپس پاى خود را برپاى ديگر انداخت و دوباره به خواب فرو رفت.
بدون مطالعه كافى و نقشه دقيق، وارد عمل شدن، جز اضطراب و شكست نتيجه ديگرى ندارد، امام صادق(ع) فرمود:
«مع التثبت تكون السلامة; (٣)
نجات و سلامتى، هميشه هم‏راه تفكر و استوارى است‏».
اگر اين دستور بزرگ، پيش از اقدام و ورود در عمل به كار بسته شود، بى‏گمان، موفقيت قطعى در انتظار، خواهد بود.

اقدام احساساتى
يكى از علل آن كه مسلمانان امروز، چه در مقاصد فردى و چه در مقاصد اجتماعى، به مقصود نمى‏رسند و در نيمه راه، فلج مى‏شوند، آن است كه اقداماتشان از عقل بر نمى‏خيزد و فقط از روى هوس مى‏باشد و به تعبير امروز: ازاحساسات سرچشمه مى‏گيرد، از اين جهت است كه در عمل مواجه باشكست مى‏شوند، تا چيزى مورد نظر قرار گرفت‏به زودى به سوى او مى‏دويم بدون آن كه سود و زيان آن را از نظر عقل بنگريم و راه رسيدن به آن را در نظر بگيريم.

دومين راه
دومين راه به دست آوردن استقامت، به طور اعتدال به سوى مقصود قدم‏برداشتن و تند نرفتن است و اين پند را بايد پس از ورود در عمل به كار بست و نكته اين كه استقامت پيوسته با كندى هم‏راه است آن است كه استحكام و سرعت‏با يك‏ديگر تناسب معكوس دارند، هر چه قدم سريع‏تر برداشته شود، استحكام عمل ضعيف‏تر مى‏شود. امام صادق(ع) فرمود:
«مع العجلة تكون الندامة; (٤) شتاب، هميشه با پشيمانى هم‏راه است.»
هر چه با تانى اقدام شود، بر استوارى و استحكام آن افزوده مى‏شود، اگر با اعتدال و تانى به سوى مقصود گام برداشته شود، در هر قدمى، نيروى تازه‏اى كسب مى‏شود و اگر باشتاب و تندى قدم برداشته شود، به زودى خسته شده و دراثر خستگى، نيرويى كم‏تر از قدم پيشين همراه خواهد بود و پس از چند قدم، نيروى انسان تمام خواهد شد و پيش از رسيدن به مقصود واخواهد ماند.

زيان شتاب
اسب تازى دو تك رود به شتاب شتر آهسته مى‏رود شب و روز
از پندهاى معروف است كه: «آهسته برو، هميشه برو»، شتاب، خستگى مى‏آورد و نيروى پايدارى و مقاومت را ضعيف مى‏نمايد و بر فرض محال، اگر به مقصود هم برسد، در نگاه دارى و حفظ آن ناتوان خواهد بود و به فوريت از دستش خواهد رفت و جز كوشش بيهوده و فرسوده كردن خويش، نتيجه‏اى نخواهد برد. انورى را در اين باب مثلى است كه: ساقه كدويى بيست روزه، خودرا به چنارى سيصد ساله رسانيد و چنار را سرزنش كرد كه: تو چه‏قدر بى‏عرضه هستى، من در بيست روز، راهى را كه تو در سيصد سال پيموده‏اى، پيمودم; چنار گفت: هنگامى كه باد پاييز وزيد، مرد از نامرد شناخته خواهد شد. باد مهرگان، هزاران كدو و گياه تندرو را از ميان برداشت، ولى چنار كندرو همان‏طور استوار و محكم بر جاى خويش ماند.
اى بسا اسب تيز رو كه بمرد خرك لنگ، جان به منزل برد
كندرو از خطراتى كه ممكن است از پشت‏سر بر او وارد شود، محفوظ خواهد ماند; چون كاملا آن‏ها را برطرف كرده و قدم برداشته است، ولى براى تندرو شايد خطراتى از پشت‏سر ايجاد شود كه ناچار بشود. براى دفع آن‏ها بازگردد و در صورتى كه اين پيش آمد، چند بار تكرار شود، به ضميمه خستگى‏يى كه از دويدن و تند رفتن نصيب او شده است، به مقصد رسيدن او بسيار دشوار به‏نظر مى‏آيد، بلكه غير ممكن خواهد بود.
شتاب و تانى در هر هدفى يك جور نيست
در اين‏جا نكته‏اى شايان ذكر است كه تانى و عجله در هر مقصدى بسته به‏خود آن مقصد است و بايد در همان مقصد، نسبت‏به هم سنجيده شود نه به مقصد ديگر، چنان‏چه يك جور قدم برداشتن نسبت‏به هدفى كند خوانده مى‏شود و نسبت‏به هدف ديگر تند ناميده مى‏شود، چنان چه نسبت‏به‏يك هدف در بعضى اوقات، كندروى و در وقت ديگر، سرعت عمل لازم باشد و سرعت عمل غير از عجله است.

گنج‏با رنج
چيزى كه در اثر كوشش بسيار نصيب شود ديرتر از كف خواهد رفت; چون به‏طور آسان، يافت نشده است كه به نظر به قيمت‏بيايد، چنان كه كسانى كه با خون‏دل ثروتى جمع كرده‏اند يا به قول مردم: يك شاهى يك شاهى روى‏هم گذاشته‏اند تا ثروتمند شده‏اند، در خرج كردن، بسيار سخت و ممسك خواهندبود، برخلاف كسانى كه به آسانى مالى به دستشان آمده است كه به زودى از دست مى‏دهند و كم‏تر توانايى نگاه‏دارى آن را دارند.

شتاب، از شيطان است
رسول خدا فرمود:
«ان الاناة من الله والعجلة من الشيطان; (٥) تانى در كارها از خداست و شتاب زدگى از شيطان.»
تانى از خداست; چون با تانى در كار و رفتار، مى‏توان به هر مقصدى رسيد، و شتاب و عجله از شيطان است; چون با آن به هيچ مقصدى نمى‏توان رسيد. يكى از علل شكست آلمان در جنگ جهانى دوم، شتاب و عجله زمام داران آن كشور بود و مى‏خواستند در زمان زمام دارى خود پيروز شوند و ميوه پيروزى را خود بچينند، عجله در هر كارى، رنج‏بيهوده كشيدن و بى سبب خود را فرسوده‏كردن است.
مكن در مهمى كه دارى، شتاب ز راه تانى عنان بر متاب كه اندر تانى زيان كس نديد ز تعجيل بسيار خجلت كشيد

عامل مؤثر
عامل مؤثر در پيدايش استقامت از نظر روان شناسى، همانا هدف و مقصود را شدنى و ممكن را برداشتن و متزلزل ديدن است، نه آن كه وصول به مقصود را غيرممكن و رفع موانع را محال و ناشدنى بداند.
به عبارت روشن‏تر: هر گاه مقصود و هدف خويش را به نظر بياورد، جنبه اثبات آن; يعنى انجام شدن و رسيدن به آن را تقويت كند و به هيچ وسيله‏اى نگذارد ياس و نوميدى در او راه يابد، به هر حال كه باشد نفى را به خود راه ندهد، خواه پيش از اقدام در كار، خواه در حال اقدام; و هم‏چنين اگر به موانع مى‏نگرد، جنبه از ميان برداشتن و نابود كردن آن را در خاطر خود تقويت كند نه عظمت و سختى آن را.

موانع خيالى
مردمان بسيارى هستند كه كاملا بر خلاف آن چه كه ذكر شد، فكر مى‏كنند و به همين جهت عقب افتاده‏اند، ولى سر عقب افتادن خود را نمى‏دانند، با آن كه خود را بسيار عاقل و خردمند مى‏پندارند، موانع را هميشه بزرگ مى‏بينند و رسيدن به مقصد را بسيار سخت و دشوار مى‏شمارند. بالاتر آن كه: در هر كارى در خاطر خود موانع پندارى و خيالى ايجاد مى‏كنند و اگر كسى با آن‏ها به مشورت بپردازد موانع را آن‏قدر بزرگ جلوه مى‏دهند و مقصود را به قدرى دور و دراز مى‏شمارند تا عاقبت او را از مقصود خويش منصرف مى‏سازند، نه تنها در يك موضوع، بلكه در هر موضوعى كه با آن‏ها سخن گويى، چنين مى‏گويند.
در ميان ما مسلمانان، از اين دسته مردمان كه خود خواهى را هم‏راه با بى‏عرضگى دارند، بسيار است، اين‏ها نه تنها خود، قدمى براى اصلاح جامعه مسلمانان بر نمى‏دارند، بلكه خار راه و سد اصلاحات ديگران نيز هستند از آن طرف، افراد ديگرى هستند بسيار مقدم و جسور در كار; باهمت عالى و استقامت كافى به سوى مقصود قدم بر مى‏دارند و به طور قطع مقصود خود را در آغوش خواهند گرفت و اگر كسى با آنان در مقصدى به شور پردازد، به قدرى او را تحريص و ترغيب خواهند نمود و روحش را تقويت مى‏نمايند كه هر دورى را، نزديك خوهد ديد; اين دسته اشخاص، هميشه در جامعه پيش و مقدم مى‏باشند. شاعر عرب مى‏گويد:
من راقب الناس مات هما وفاز باللذة الجسور
كسى كه محافظه كارى و ملاحظه مردم را در مقاصد خويش بنمايد، از غصه خواهد مرد، ولى مردمان جسور كه از كسى هراسى نداشته باشند، به مقصود خود خواهند رسيد.
دسته اول جز گوشه اطاق تا لب گور مقام ديگرى را نمى‏توانند اشغال كنند و جز منفى بافى وانتقاد از ديگران، كارى از آن ها ساخته نيست. تعجب اين جاست كه بيش‏تر مسلمانان، اين دسته را از عقلا مى‏دانند و ايشان را خردمند مى‏شمارند.
به قدرى اين روحيه در مسلمانان رسوخ پيدا كرده است كه كسانى كه مى‏خواهند خود را به عقل مشهور كنند، اين سبك سخن گفتن را پيشه خود مى‏سازند و تمام اقدامات اصلاحى را مورد انتقاد قرار مى‏دهند. قرآن مى‏فرمايد:
«ياايها الذين آمنوا اذا لقيتم فئة فاثبتوا و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون; (٦)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هرگاه به دشمنى برخورديد، پايدارى كنيد و بسيار به ياد خدا باشيد كه راه رستگارى و پيروزى همين است.»
بدبختى ما مسلمانان اين است كه در هيچ كارى قدمى بر نمى‏داريم; ترسو و ضعيف شده‏ايم. و همه مى‏گوييم: «كارى از ما ساخته نيست، خدا خودش بايد اصلاح كند» با آن كه خداوند تعالى مى‏فرمايد: پايدار باشيد و از ميدان در نرويد. بدبختى در اين جاست كه اگر پيش قدمى در ميان ما يافت‏شود به قدرى تندمى‏رود كه تمام وسايل را بر ضد خود برمى‏انگيزاند كه هم خودش فلج‏شده به‏عقب برمى‏گردد و هم جامعه را از اين بدبختى، بدبخت‏تر مى‏كند. در قرن‏اخير مرحوم محمد على جناح را مى‏شناسم كه پيش‏قدمى بود كه با تانى و تدبر كارمى‏كرد و بالاخره پس از بيست‏سال استقامت، به مقصود رسيد و يك دولت‏اسلامى تشكيل داد و ميليون‏ها مسلمان را از قيد اسارت و بندگى و قتل وغارت هندوها، نجات داد.

تلقين به نفس
تلقين به نفس نيز يكى از وسايل پيدا كردن استقامت است، بلكه هر صفت كمالى را كه انسان بخواهد دارا شود، به وسيله تلقين به خود مى‏تواند آن را داراشود. اسلام به اين موضوع بسيار اهميت داده و به عبارات مختلف، مسلمانان را ترغيب نموده كه به واسطه تلقين به خود راه حق و حقيقت را بپيمايند; در آيه شريفه مى‏فرمايد:
«واذكر الله كثيرا لعلكم تفلحون; (٧)
بسيار درياد خدا باشيد، اميد است كه رستگارى در انتظار شما باشد.»
در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«وذكر فان الذكرى تنفع المؤمنين.» (٨)
روايات بسيارى از محمد و آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - وارد شده كه مسلمانان را به تكبير و تحميد و تسبيح ترغيب و تحريض مى‏كند، ولى فعلا از بحث كلى در اطراف تلقين به نفس خوددارى مى‏كنيم و به ذكر يكى از جزئياتى كه منظور ماست، مى‏پردازيم.

تلقين وقت‏خواب
براى به دست آوردن استقامت‏به وسيله تلقين، دو راه را مى‏توان در نظر گرفت: يكى از همان راهى كه علماى روان شناسى گفته‏اند كه: پيش از خواب‏رفتن، هنگامى كه همه اعضا به طور استراحت در بستر آرميده، چشمان را برهم‏گذارد تا كاملا شعور ظاهرى به خواب رود و شعور باطنى در تن حكومت كند، در اين موقع، آن مقصودى را كه دارد بيست دفعه با كلام مثبت نه منفى تكراركند; مثلا بگويد من با استقامت هستم و آن را بيست دفعه تكرار نمايد و همچنين، هنگامى كه از خواب بيدار مى‏شود ولى هنوز چشمان‏را باز نكرده و كاملا هشيار نشده است، اين عمل را تكرار كند و نيز در وقت تنهايى به خصوص در تاريكى نيز اين سخن را بسيار بگويد كه سودمند خواهد بود. موقع سخن گفتن با ديگران اگر سخنى را با حرارت ادا كند، در مغز خود گويند تاثير خواهد كرد; لذا از طرف شارع مقدس اسلام دستور رسيده است كه هيچ گاه طرفدارى از باطل‏نكنيد، هر چند صورى و تفريحى باشد.

مطالعه زندگانى بزرگان
يكى از راه‏هاى تلقين به نفس، مطالعه شرح حال مردان با استقامت مى‏باشد كه در اثر كوشش و پايدارى، به هدف‏هاى خود رسيده‏اند; مانند: رسول خدا و ياران با ايمان و با وفاى آن حضرت و كوشش‏هاى آن‏ها براى پيش‏رفت دين خدا، و نيز مطالعه شرح حال مردان بزرگ تاريخ كه در اثر كوشش به مقامات عالى نايل شدند. و هم‏چنين، مطالعه شرح حال علما و دانشمندانى كه در راه تحصيل علم و كشف مجهولات، با چه سختى‏هايى دست‏به گريبان شدند ولى شانه خالى‏نكردند تا به مقصود رسيدند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٦ جمادى الاولى‏١٣٦٩ برابر با ٥ اسفندماه ١٣٢٨.
٢.يونس (١٠) آيه ٨٩. (ترجمه آيه قبلا گذشت)
٣.بحارالانوار، ج‏٦٨، ص‏٣٣٨، ح‏٣، ط بيروت.
٤.بحارالانوار، ج‏٦٨، ص‏٢٢٨، ح‏٣، ط بيروت.
٥.بحارالانوار، ج‏٦٨، ص‏٣٤٠، ح‏١٢، ط بيروت.
٦.انفال (٨) آيه ٤٥.
٧.جمعه (٦٢) آيه ١٠.
٨.ذاريات (٥١) آيه ٥٥.

۵

٦- استقامت‏براى خدا (١)
قبلا اشاره شد كه پيش از اقدام در هر كارى و قدم برداشتن به سوى هرهدفى، بايد انديشيد و مطالعه كرد و ارزش حقيقى آن هدف را به طور تحقيق به دست آورد تا براى رسيدن به آن، همان اندازه كوشش و پايدارى به كار برد نه بيش‏تر. مثلا اگر ارزش مقصود، ده است‏بايد در راه رسيدن به آن، حداكثر همان اندازه نيرو مصرف كرد نه زيادتر، تا اقلا از اين اقدام زيانى پيدا نشود; زيرا اگر بيش‏تر از مقدار ارزش آن، نيرو مصرف شود، زيان خواهد بود. آن‏چه كه از دست داده مى‏شود بيش‏تر از آن‏چه كه به دست مى‏آيد خواهد شد و اين جز سفاهت، چيز ديگرى نيست.

رزش هدف الهى
ا پس از تذكر اين نكته بديهى، بايد گفت: نزد عقل، هيچ هدفى نيست كه ارزش آن را داشته باشد كه انسان در راه رسيدن به آن، تمام هستى خود را ازدست‏بدهد، بلكه از جان خود نيز بگذرد; چون هر چه را كه انسان خواستار آن‏است، براى خود مى‏خواهد و اگر براى رسيدن به آن از خود بگذرد و از جان‏خويش صرف نظر كند، خواستن آن لغو و بيهوده خواهد بود و رفتار احمقانه‏اى بيش نيست; زيرا هدف هر چه بزرگ باشد از جان گذشتن در راه آن، در دم مرگ پشيمانى مى‏آورد، مگر آن كه در مغز، به جاى عقل، احساسات حكومت كند.
تنها مقصودى كه مى‏ارزد كه در راه رسيدن به آن از تمام هستى چشم پوشيد، از مال صرف نظر شود، از جان خود و عزيزان ست‏برداشته شود، همانا راه خدا و قدم به سوى حق برداشتن است، در اين راه است كه انسان چيزى از دست نمى‏دهد، بلكه هر چه از دست‏بدهد، ده چندان نصيب او مى‏شود، اگر از حيات خود صرف نظر كند، حيات ابدى و زندگى هميشگى به دست‏خواهد آورد; كسى كه در راه خدا دست از جان مى‏شويد، هنگام مرگ، بسيار خوشحال و خندان است و هيچ‏گونه پشيمانى ندارد. يكى از ياران امام حسين(ع) در شب عاشورا مى‏خنديد و بذله مى‏گفت.
مسلم بن عوسجه يكى از ياران آن حضرت به نام مسلم بن عوسجه است، موقعى كه پس از جنگ نمايانى بر زمين افتاده و جان مى‏داد، حبيب بن مظاهر كه از دوستان ديرين او بود بر سر بدن مجروح او حاضر شد. به مسلم مژده بهشت مى‏داد، مسلم با آهنگ ضعيفى گفت: خدا به تو مژده خير دهد.
حبيب گفت: اگر از پى تو نمى‏آمدم و زنده مى‏ماندم دوست مى‏داشتم كه اگر وصيتى دارى به وصيت تو عمل كنم. مسلم اشاره به امام حسين(ع) نمود و با آهنگى نارسا و ضعيف گفت: به تو وصيت مى‏كنم كه جان خود را در راه اين مرد فدا كن. حبيب به خدا سوگند خورد كه چنين خواهم كرد. سپس مسلم جان‏به‏جان آفرين تسليم كرد.

طلحه
ولى طلحه براى رياست و پول با اميرمؤمنان على(ع) به نبرد مى‏پردازد وجنگ جمل را بر پا مى‏كند، هنگامى كه بر اثر تير مروان از اسب برزمين مى‏افتد و جان مى‏دهد مى‏گويد: بزرگى از بزرگان قريش را به بدبختى خود نديدم كه به‏اين خوارى جان بدهد. آرى مرگ در راه خدا شرافتمندانه است و تا دم آخر سرور و خوشنودى رو به افزايش است، هر چه به لقاى خداوند نزديك‏تر مى‏شود، فرح و انبساط، بيش‏تر مى‏شود، ولى مرگ در راه غير خدا هر چه باشد در لحظه آخر جز پشيمانى، سودى نخواهد داشت، خداى تعالى مى‏فرمايد:
«و ان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.» (٢)
قرآن مجيد، در اين مقام است كه به مسلمانان نشان دهد كه: كجا بايد استقامت نمود و گرنه هر مقصودى شايستگى آن را ندارد كه به خاطر آن، دست از همه چيز شسته شود.
قرآن پس از آن كه ستمكاران را هيزم جهنم مى‏خواند مى‏فرمايد: در صورتى كه آن‏ها به همان راه (راه خدا) استقامت مى‏ورزيدند و از آن منحرف نمى‏شدند، هر آينه ما آب گوارا و فراوان به آن‏ها مى‏نوشانيديم.

سرچشمه حيات
آب، سرچشمه حيات است و هنگامى كه فراوان شود، هر نعمتى فراوان مى‏شود، نباتات بسيار خواهدشد، ميوه‏هاى گوناگون يافت مى‏شود، گندم و جو و برنج كه غذاى اولى بشر است، افزون و رايگان خواهد شد، ديگر كسى از گرسنگى نخواهد مرد، بيابان‏هاى خشك و سوزان، پر از گل‏هاى رنگارنگ وگياهان گوناگون مى‏شود، اغنام و احشام، فربه، شيرده و افزوده مى‏گردند. هركس خود را به راحتى و آسايش، سير مى‏كند و براى سد جوع، احتياج به كوشش زحمت طاقت فرسا ندارد، منافع، بى شمار و سود، بسيار خواهد شد، درنتيجه، تزاحم در منافع، در ميان افراد، كم مى‏شود و دشمنى‏هاى سخت، از ميان آن‏ها رخت‏برمى‏بندد، همه بايكديگر دوست مى‏شوند، صلح و صفا و يگانگى در ميان آن‏ها بر قرار مى‏شود، دزدى و خيانت مى‏رود، دستگيرى و هم راهى مى‏آيد، آسايش خاطر در هر قلبى راه مى‏يابد آن گاه است كه هر كس، مزه زندگانى را مى‏چشد; پس قرآن مجيد كه اشاره به آب مى‏كند، مراد آن است كه در صورت استقامت و پايدارى در راه خدا، همه گونه نعمت‏بر مسلمانان ارزانى خواهد شد.
احتمال دارد كه آب در آيه شريفه، كنايه از علم و دانش باشد كه هر كس راه‏خدا را بپيمايد، خداوند در علم را بر او مى‏گشايد و از ريگزار جهل و نادانى‏اش مى‏رهاند و درهايى از حقايق بر او باز مى‏كند.
«العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء; (٣)
دانش نورى است كه خداوند تعالى در دل هر كس كه بخواهد مى‏اندازد.»

آيه ديگر
در آيه ديگر، قرآن خطاب به رسول خدا مى‏فرمايد:
«فلذلك فادع واستقم كما امرت ولا تتبع اهوائهم; (٤)
مردم را به راه خدا بخوان و پايدارى كن، همان گونه كه مامور شدى و پيروى از هواها و خواسته‏هاى ايشان (مشركان) مكن و بگو: ايمان دارم به آن‏چه خدا فرستاده است.»

آيه سوم
در آيه ديگر مى‏فرمايد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون; (٥)
كسانى كه گفتند خدا، پروردگار ماست و بر اين سخن پايدارى كردند، نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهناك خواهند بود.»
قرآن در اين آيه شريفه، راه خدا را بيان مى‏فرمايد و پايدارى در آن راه را مى‏ستايد، راه خدا اقرار به ربوبيت اوست.

پايدارى در راه خدا
پايدارى و استقامت‏بر اين عقيده كه خداى تعالى، پروردگار عالم است، عبارت است از: پذيرفتن احكام خدا و اطاعت از فرمان حضرت بارى تعالى; پس اگر بعضى از فرمان‏هاى حق را گردن نهد و بعضى را نپذيرد، پايدارى نكرده و عمل بر طبق اقرار خود ننموده است; مثلا اگر نبوت را انكار بنمايد، پايدارى براقرار خويش ننموده و نيز چنين است اگر پيامبر را بپذيرد و وصى آن حضرت را نپذيرد، و هم‏چنين، بايد تمام ائمه طاهرين را قبول كند، هر كدام را نپذيرفت، استقامت‏بر گفته خود نكرده است.
امام صادق(ع) در تفسير اين آيه فرمود:
«استقاموا على الائمة واحدا بعد واحد;
به امامت هر يك از ائمه(ع) يكى بعد از ديگرى معتقد باشد و فرمان ايشان را گردن‏نهد.»
پس كسانى كه اميرمؤمنان(ع) را پذيرفتند و ديگران را كنار گذاردند، استقامت نكردند. كسانى كه فقط تا امام سجاد(ع) را پذيرفتند، آن‏گاه از راه راست منحرف شدند، پايدارى نكردند، كسانى كه تا امام صادق(ع) را قبول كردند، استقامت نكردند; پس كسى استقامت كرد كه راه خدا را تا آخر بپيمايد تك تك اوامر حق را گردن نهد، كسى كه حضرت حجة بن الحسن - عجل الله تعالى فرجه و عليه‏السلام - را امام دوازدهم خود بداند و هم‏چنين اوامر حق را در فروع گردن بنهد، نماز بخواند، روزه بگيرد، خمس و زكات بدهد، حج‏برود، از ساير اوامر حق سرپيچى نكند، از محرمات و آن چه كه خدا از آن نهى فرموده است اجتناب‏ورزد، بر گفته خود كه اقرار به ربوبيت‏حضرت بارى تعالى است، استقامت كرده و آن گاه است كه بيمى بر او نيست و اندوهگين نخواهد بود، هركس از راهى كه به سوى مقصود مى‏رود منحرف شود، قطعا به مقصود نخواهد رسيد، اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«السلامة مع الاستقامة; (٦) نجات و سلامتى، هميشه با استقامت همراه است.»
زيرا منحرف شدن از راه راست‏خطر دارد، شايد گرگان درنده و يا دزدان خطرناك، او را نابود سازند.

اتحاد كردار با گفتار
از اين آيه چنين برمى‏آيد كه حقيقت استقامت را كسى داراست كه كردارش با گفتارش يكى باشد و به زبان هر چه گفت، رفتارش نيز مطابق گفته‏اش باشد و به‏عبارت ديگر، يك‏دل و يك‏زبان باشد، در اين وقت است كه نه از گذشته بيمناك است و نه از آينده اندوهناك; چون حزن بر گذشته و خوف از آينده است; يعنى از گذشته پشيمان نيست و خود را خطا كار نمى‏داند و نيز بيمى از آينده ندارد و چنين كسى از دوستان خدا خواهد بود: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون‏» (٧) در آينده، بهشت جاودان و خوش‏بختى هميشگى، در انتظار اوست.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ١٣ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ١٢ اسفندماه ١٣٢٨.
٢.جن (٧٢) آيه ١٦. (ترجمه آيه قبلا گذشت)
٣.بحارالانوار، ج‏١، ص‏٢٢٥.
٤.شورى (٤٢) آيه ١٥.
٥.احقاف (٤٦) آيه ١٣.
٦.بحارالانوار، ج‏٧٨، ص‏١٧٢، ح‏١١، ط بيروت.
٧.يونس (١٠) آيه ٦٢.

۶

٧- استقامت در جهاد (١)
قانون طبيعى
يكى از قواعد مسلم نزد دانشمندان علوم طبيعى آن است كه هيچ قوه‏اى نمى‏تواند نيرويى بزرگ‏تر از خود ايجاد نمايد و صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر را محال و غير ممكن مى‏دانند; بنابر اين اگر ماشينى داراى صد نيروى اسب باشد، نميتواند دويست اسب نيرو ايجاد كند; پيشينيان نيز گفته‏اند: «دو صدمن استخوان بايد كه صد من بار بردارد» مثلا اگر ده تن را يك‏طرف قراردهيم و صدنفر را در طرف ديگر، در صورتى كه نيروى هريك از افراد طرفين با هم متساوى باشند به طور قطع، نيرويى كه جمعيت صد نفرى داراست ده برابر نيرويى است كه آن ده نفر دارا هستند و اگر اين دو دسته با يكديگر به نبرد بپردازند، به يقين فتح با آن صد نفر خواهد بود; چون پيروزى ده تن بر صد تن مستلزم آن است كه داراى نيرويى باشند كه از نيروى صد نفر بيش‏تر باشد و اين محال است; زيرا مستلزم صدور قوه بزرگ‏تر از كوچك‏تر خواهد بود.

پيروزى كوچك بر بزرگ
خداى تبارك و تعالى بر خلاف اين اصل مسلم طبيعى چنين مى‏فرمايد كه: بسيار دسته‏هاى كم و كوچك بودند كه بر دسته‏هاى پرجمعيت و بزرگ به اذن خدا پيروز شدند. (٢)
خدا مى‏فرمايد: مسلمانان، هر گاه ديدند شماره دشمن از شماره ايشان افزون‏است، نترسند و پايدارى كنند; زيرا چه بسيار جمعيتى كه عددشان نسبت‏به دشمن ناچيز بوده ولى بر دشمن غلبه يافته‏اند.
اين سخن، به حسب ظاهر با گفته دانشمندان علوم طبيعى مخالفت دارد و مشكل ايجاد مى‏كند; زيرا مستلزم صدور نيروى بزرگ از قوه كوچك خواهد بود و استحاله آن مسلم و مبرهن است.

نيرومندى دسته كوچك
حل اين مشكل چنين است كه بايد در دسته كوچك نيرويى موجود باشد كه به‏مراتب از نيروى افراد دسته بزرگ و كثير العدد قوى‏تر و بزرگ‏تر است و روى‏همان اصل مسلم طبيعى، فتح و پيروزى دسته كوچك در اين صورت، قطعى است، آن نيرو چيست و آن صفت كدام است؟ خداى تعالى در آخر آيه‏شريفه، بدان اشاره فرموده است كه: «و الله مع الصابرين‏» يعنى خدا هميشه با استقامت‏كنندگان و صابران است; پس آن نيرو، عبارت از نيروى استقامت و پايدارى است كه هر گاه در دسته كوچك يافت‏شود، بردسته بزرگ غلبه خواهدكرد، دسته‏هاى بزرگ اتكاى به كثرت افراد خود دارند، ولى در برابر، دسته‏هاى كوچك به استقامت و ايمان خود اتكا دارند; پس مسلمانان نبايد از كمى شماره خود نا اميد شوند و دست از جهاد در راه خدا بردارند و از مبارزه با دستگاه فساد، دست‏بكشند و ضعف ايمان بر آن‏ها مستولى شود و به اين روزگار سياه و بدبختى بيفتند، بلكه بايد اقدام كنند و در راه خدا بكوشند، هر چند شماره ايشان اندك باشد و دشمنانشان بسيار.
ياران رسول خدا اين دستور بزرگ الهى را به كار بستند و باكمى شماره خود، در مدت بسيار كوتاهى، بر بيش‏تر نقاط آباد عالم تسلط يافتند، در صورتى كه عدد مسلمانان نسبت‏به دشمنانشان به قدرى ناچيز بود كه نسبتى ميان آن‏ها تصور نمى‏شد.

حبيب بن مظاهر
حبيب بن مظاهر، يكى از مجاهدان بزرگ اسلام، در ميدان جنگ، دشمنان اسلام را مخاطب قرار داده چنين مى‏گويد:
انتم اعد عدة واكثر ونحن اوفى منكم واصبر
هر چند شماره شما از ما بيش‏تر و تجهيزات جنگى شما كامل‏تر است، ولى‏وفا و استقامت ما از شما افزون‏تر مى‏باشد، آن گاه بر سپاه دشمن مى‏تازد و بيش از صد تن از مردان كار آمد را مى‏اندازد و جان خود را در راه خدا مى‏بازد درنتيجه، مرام و مذهب او تاكنون بر پا و نيك نامى‏اش جاويدان است; زيرا جان‏خود را فداى حق و حقيقت كرد، ولى از دشمنانش جز ننگ و عار چيزى باقى نماند.

يك تن در برابر ده نفر
خداى تبارك و تعالى خطاب به پيامبر گرامئ خود چنين مى‏فرمايد:
«يا ايها النبى حرض المؤمنين على القتال ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مائتين وان يكن منكم مائة يغلبوا الفا من الذين كفروا بانهم قوم لا يفقهون; (٣)
اى پيامبر! مؤمنان را بر كشتار و جهاد برانگيز، اگر از شما بيست تن پايدار باشند، بر دويست تن پيروز مى‏شوند و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروزى مى‏يابند; زيرا كافران مردمانى نفهم هستند: (چون براى خدا نمى‏جنگند بلكه در اثر تعصب و لجاج، نبرد مى‏كنند.)
در اين آيه شريفه، خداى تبارك و تعالى، ملاك فتح و ظفر را بيان فرموده كه همان «استقامت و پايدارى‏» است، نه كثرت عدد، استقامت هر طرف بيش‏تر باشد، ظفر از آن او خواهد بود، گويا ناپلئون اين سخن را از قرآن گرفته كه مى‏گويد در جنگ پيروزى از آن طرفى است كه استقامتش از دشمن بيش‏تر باشد، قرآن، استقامت را نردبان پيروزى قرار داده است.
اميرمؤمنان على(ع) موقعى كه از تلون و عدم استقامت‏يارانش به تنگ آمد، چنين فرمود: حاضرم شماها را با معاويه معامله كنم، ده‏تن از شما كوفيان بدهم و يك‏تن بگيرم; شاميان در باطل خودشان، پايدارى و وفادارى مى‏كردند، ولى كوفيان نه وفا داشتند و نه استقامت، مرد با ايمان اگر استقامت نداشته باشد نمى‏تواند در برابر حوادث، پايدارى كند، ايمان خود را نگاه‏دارد و دين حق را به جهانيان تبليغ كند.

ايمان مؤمن كم نمى‏شود
امام(ع) مى‏فرمايد: «المؤمن اعز من الجبل، الجبل يستقل بالمعاول والمؤمن لا يستقل من دينه; (٤)
مرد با ايمان، ثبات و پايداريش از كوه بيش‏تر است; زيرا كوه به وسيله كلنگ، كم‏و كاسته مى‏شود، ولى ايمان مؤمن با هيچ كلنگى كم نمى‏شود (كاملا بر اعتقاد و عقيده خود ثابت قدم و پا برجاست)».
خداى تعالى مى‏فرمايد:
«يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون; (٥)
اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بردبارى كنيد و بر دشمنان، در پايدارى پيشى گيريد و عزم راسخ و استوار داشته باشيد و تقوا پيشه كنيد، اميد است كه رستگار بشويد.»
اين دستور بزرگ و بى‏نظير كه بهترين راه رستگارى و كاميابى را نشان مى‏دهد، مشتمل بر چهار فرمان است كه اگر مسلمانان آن‏ها را اطاعت كنند، كاميابى در دنيا و آخرت را دارا خواهند شد.

فرمان اول
در آغاز امر به صبر و شكيبايى است، مى‏فرمايد: در زندگانى كه سراسر سختى و مشقت است، جز پايدارى در برابر آن‏ها، راه ديگر براى موفقيت نيست، كسى كه نتواند در برابر فشارها و سختى‏هاى زندگى بردبارى كند در مبارزه زندگى خورد خواهد شد.

فرمان دوم
فرمان دوم، آن‏است كه در صبر و پايدارى، از دشمنان خود پيشى بگيرند. به‏عبارت ديگر; مسلمانان در جهاد بايد پايدارى و استقامتشان بيش از دشمنانشان باشد تا بر آن‏ها پيروزى يابند; قرآن كريم در جاى ديگر مى‏فرمايد:
«ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله; (٦)
اگر بر شما زخمى و جراحتى رسيد، بردشمنانتان نيز مانند آن رسيده است.»
يعنى بايد استقامت‏شما از آنان بيش‏تر باشد. باز هم قرآن مى‏فرمايد:
«ان تكونوا تالمون فانهم يالمون كما تالمون و ترجون من الله ما لايرجون; (٧)
اگر شما درد مى‏كشيد، دشمن نيز مانند شما درد مى‏كشد، ولى شما اميد پاداش از خدا داريد ولى آنان ندارند.»
يعنى با آن كه مسلمانان در رنج‏بردن با دشمنانشان يكسانند، ولى مسلمانان اميد كاميابى و خوش‏بختى دارند، ولى كفار چنين اميدى ندارند; زيرا كفار براى تعصب و لجاجت مى‏جنگند; ولى شما مسلمانان براى خدا نبرد مى‏كنيد; پس، كفارهم در دنيا نج‏بيهوده مى‏برند و هم در آخرت مى‏سوزند (خسر الدنيا و الاخرة ذلك هو الخسران المبين; (٨) بدبختى و زيان هر دو جهان، نصيب آن‏ها خواهد بود، اين، همان زيان و خسران آشكار است).

فرمان سوم
در فرمان سوم، خداى تبارك و تعالى، مسلمانان را به عزم راسخ و ثبات در عقيده مى‏خواند كه هشيار باشند كه در اثر تبليغات شوم، سستى ايمان به آن‏ها دست ندهد، همان‏طور كه سرباز در سنگر، آماده دفاع از هرگونه پيش‏آمد و حمله‏اى از طرف دشمن است، مسلمانان بايد كاملا هشيار و آگاه و آماده باشند كه تبليغات زهر آگين دشمنان اسلام در مغز آن‏ها اثر نكند و با استدلالى محكم و منطقى قوى، از عقيده خود دفاع كنند، بلكه آنان را به راه حق و حقيقت‏بخوانند تا از بدبختى در دو جهان خلاصى يابند.

فرمان چهارم
فرمان چهارم دعوت مسلمانان به تقوا و پرهيزكارى است. تقوا عبارت است از: انجام دادن اوامر و دورى كردن از مناهى حضرت بارى تعالى است. در آخر اين آيه مباركه، با جمله طلايى و زرين «لعلكم تفلحون‏» پايان مى‏يابد. آرى، مسلمانانى كه اين فرمان‏هاى چهار گانه حضرت حق را اطاعت كنند، اميد رستگارى و كاميابى در دنيا و آخرت براى ايشان خواهد بود.
بدبختى و بى‏چارگى كه امروز دامنگير مسلمانان شده سزاى ايشان است; زيرا چنين دستورات بزرگى را زير پا گذاشتند و به كار نبستند; البته بايد خاكسترنشين شوند، روز به روز ايمان آن‏ها سست‏تر و عقيده ايشان متزلزل‏تر مى‏گردد، دروغ نيست اگر بگويم ما مسلمانان امروز بدبخت‏ترين ملل عالم هستيم زيرا دستورات جامع وقيمتى اسلام را كه اساس سعادت و موفقيت‏بود از دست داده و در راه حفظ و نگاه‏دارى اين ميراث گران‏بها نكوشيديم در عوض، جز ناتوانى و نفاق و دورويى و خيانت چيزى به دست نياورديم خون‏هاى ما فاسد و روح ما آلوده گرديده و دل‏هاى آهنينى كه چون كوه استوار و پا برجا بود سستى و رخوت بدان راه يافته است و نتيجه آن جز خوارى و سرافكندگى براى ما و خوان يغماگرى براى دشمنان، چيز ديگر نخواهد بود. (٩)
اى‏كاش مسلمانان اندكى به خود مى‏آمدند و در تهذيب و اصلاح خود مى‏كوشيدند و براى به دست آوردن فضايل اخلاقى و صفات پسنديده، همت مى‏گماشتند و دست تضرع و زارى به درگاه حضرت پروردگار دراز مى‏كردند و آن وجود مقدس را به رحمت واسعه‏اش سوگند مى‏دادند كه نظر مرحمتى به جانب مسلمانان بياندازد تا روحيات و اخلاقياتشان رنگ نوينى به خود بگيرد و از صفات عالى بر خوردار شوند، بلكه از اين حضيض ذلت‏برهند و دوباره به اوج رفعت‏برسند و پرچم اسلام، سربلندترين پرچم‏هاى جهان و آيت نصر و ظفر گردد و «لعل الله يحدث بعد ذلك امرا». (١٠)
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٠ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ١٩اسفندماه ١٣٢٨.
٢.بقره (٢) آيه ٢٤٩: «كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن ا(ص)».
٣.انفال (٨) آيه ٦٥.
٤.بحارالانوار، ج‏٦٤، ص‏٧٢، ح‏٤٢، ط بيروت.
٥.آل عمران (٣) آيه ٢٠٠.
٦.آل عمران (٣) آيه ١٤٠.
٧.نساء (٤) آيه ١٠٤.
٨.حج (٢٢) آيه ١١.
٩.تصويرى است‏بسيار واضح و جامع از مسلمانان ايران در سال ١٣٢٨شمسى در دوران سياه ستمشاهى. (مصحح)
١٠.طلاق (٦٥) آيه ١: (شايد خدا پس از اين، پيش‏آمدى پديد آورد.)

۷

٨- استقامت در جهاد (١)
«و قال الذين يظنون انهم ملاقوا الله كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين.» (٢)

نتيجه علم تاريخ
نظر قرآن مجيد از ذكر قصص تاريخى و شرح حال گذشتگان، شايد اين باشد كه داستان گذشتگان، درس عبرتى براى آيندگان باشد. و از اين سرگذشت‏ها سرمشقى گرفته شود كه از آن‏چه گذشتگان زيان ديدند، مسلمانان بدان اقدام نكنند و از آن چه كه سود بردند، به سوى آن قدم بردارند، چنان چه انسان مجرب و آزموده همين فايده را از تجربيات خويش مى‏برد; پس مى‏توان ادعا كرد كه اطلاع بر تاريخ، عمر را دراز مى‏كند; كسى كه تاريخ گذشتگان را بداند، چنان است كه در زمان ايشان زندگى مى‏كرده است.
تاريخ نشان مى‏دهد كه خيانت و نادرستى، سرانجامى شوم ولى پاكى ودرستى، عاقبتى نيكو دارد; از تاريخ مى‏توان علل موفقيت‏هاى برجستگان را دريافت و نيز تاريخ، راز شكست انسان‏ها را به ما مى‏آموزد، آن چه كه در گذشته اتفاق افتاده، دستورى است‏براى آينده كه اگر لغزشى بوده از تكرار آن خوددارى و اگر رفتار سودمندى بوده است‏بايد پيروى شود.
خداى تعالى در نقاطى چند از كتاب خويش به سرگذشت‏بنى‏اسراييل اشاره فرموده است; زيرا در قصص ايشان براى مسلمانان، درس عبرت بسيار و اندرزهاى بى‏شمارى است. اين آيه شريفه اشاره به يكى از داستان‏هاى آن‏ها دارد كه مسلمانان را بدان متوجه فرموده است.

بنى‏اسراييل
در ابتدا مى‏فرمايد: «الم تر الى الملاء من بنى اسراييل من بعد موسى;» (٣)
براى روشن شدن مقصود آيه، به اختصار تاريخ بنى‏اسراييل (يهود) را از قبل‏از زمان وقوع داستانى كه مورد نظر اين آيه شريفه است، ذكر مى‏كنيم:
پس از آن كه حضرت يوسف(ع) در مصر سكونت اختيار فرمود، برادران ديگر يوسف يعنى بنى‏اسراييل (فرزندان اسراييل كه يعقوب پيغمبر باشد) نيز در مصر ماندند، فرزندان و فرزند زادگان اولاد يعقوب بسيار شدند، به طورى كه جمعيت‏بزرگى را تشكيل دادند. پس از وفات يوسف(ع) در آن جا، با منتهاى مشقت و بدبختى مى‏زيستند. مصرى‏ها و فراعنه مصر با آن‏ها به طرز بردگى، بلكه بدتر رفتار مى‏كردند و از هيچ ستمى درباره آن‏ها دريغ نمى‏داشتند تا موقعى كه خداوند متعال حضرت موسى(ع) را به پيامبرى مبعوث فرمود; آن حضرت بنى‏اسراييل را از بدبختى نجات داد و از اسارت و بردگى رهايى بخشيد و ايشان را به فلسطين گسيل داشت.

پس از حضرت موسى(ع)
موسى(ع) وفات يافت و پس از او يوشع كه وصى آن حضرت بود، راهنمايى بنى‏اسراييل را عهده دار شد و ايشان را به راه خدا ارشاد مى‏فرمود; پس از وفات‏يوشع(ع) بنى‏اسراييل نافرمانى پيش گرفتند و به دستورهاى خدا و احكام الهى پشت پا زدند و دورويى در آن‏ها راه يافت، روح فداكارى از ميان ايشان رخت‏بربست، با يك ديگر دشمنى مى‏كردند، خود در اضمحلال و نابودى خودشان مى‏كوشيدند، به سخنان جانشينان موسى(ع) كه پيامبران آن‏ها بودند; گوش نمى‏دادند، چاپلوسى و تملق و دو رنگى، افتخار شده بود، استهزاى مقدسات دينى در ميان آن‏ها رواج پيدا كرده و نشانه چيز فهمى شده بود، استقامت‏در هيچ مبدئى نداشتند و هر روزى به رنگى در مى‏آمدند، در نتيجه، مورد تاخت و تاز بيگانگان از قبيل آرامى‏ها، مصرى‏ها، فينيقى‏ها واردنى‏ها قرارگرفتند، ثروت‏هاى آن‏ها را بردند، اموالشان را غارت كردند، پسرانشان را به بيگارى گرفتند، دخترانشان را به بردگى تصرف كردند، كاملا مستعمره بيگانگان و مورد استثمار آن‏ها قرار گرفتند، در حدود چند قرن بر ايشان گذشت كه در اين ذلت و بدبختى به سر مى‏بردند، نه از خواب غفلت‏بيدار مى‏شدند ونه‏از مستى هشيار; هيچ كس به ياد خدا نبود، پيامبرانشان از شر آن‏ها خانه نشين يا به‏گوشه غارها پناه‏برده بودند، مذهب را زير پا گذارده بودند، مرگ اجتماعى گريبانگير همه شده بود، گرسنگى، بى آبى، فقر عمومى، امراض گوناگون از هرطرف به ايشان روى آورده بود و به خود نمى‏آمدند كه درچه حالت از بدبختى‏وفلاكت، زندگى مى‏كنند، نمى‏فهميدند سرازير چه سياه چال نابودى و انعدامى شده‏اند; البته كسى كه مى‏سوزد و نمى‏داند كه مى‏سوزد نا بودى‏اش قطعى است.
فشار از حد گذشت، مرگ‏هاى دسته جمعى آغازشد، دسته دسته در اثر فقر وبى‏دوايى و بيمارى‏هاى خطرناك مى‏مردند، نه دولت آن‏ها در فكر مردم بود ونه‏ملت در فكر خود، هر كس به فكر خودش بود كه جيب خود را پركند، هرچند در اثر آن، هزارها از همكيشان و برادرانش بميرند، زمامداران ابدا به فكر اصلاح و كندن ريشه‏هاى فساد نبودند، بلكه فقط در اين انديشه بودند كه: موفقيت‏خودشان را به هر وسيله ممكن مستحكم سازند، هر كدام با خود مى‏گفتند: مردم به درد من نمى‏خورند، خدمت‏گذارانشان را نمى‏شناسند، اشخاص پاك‏دامن را تقدير نمى‏كنند، پس من هم در فكر آن‏ها نخواهم بود.
حقيقت وضعيت آن‏ها را بهتر از تعبيرى كه قرآن فرمود نمى‏توان تشريح كرد، مى‏فرمايد: چادرى از خوارى و مذلت و بى‏چارگى و مسكنت‏بر آن‏ها زده‏شده‏بود. (٤)

تحول فكرى
كم كم در اثر تحمل اين همه شدت‏ها و سختى‏ها و رنج‏ها به خود آمدند و (هرچند ما مسلمانان هنوز به خود نيامده‏ايم) به سراغ پيامبرشان رفتند، پيامبرى كه ساليان درازى بود او را نمى‏شناختند، شرح حال خود را به او گزارش دادند و آمادگى خود را براى فداكارى به عرض او رسانيدند و تقاضا كردند كه در راه خدا جهاد كنند; قرآن مى‏فرمايد:
«ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله‏». (٥)
پيامبرشان كه اشموئيل نام داشت - و شايد به عربى اسماعيل بشود - فرمود:باز خيال داريد كه اگر فرمان جهاد صادر شود پيكار نكنيد و از ميدان بگريزيد!؟ آن‏ها گفتند: چگونه در راه خدا پيكار نكنيم و از ميدان بگريزيم در حالى كه دشمنان، ما را از شهرهاى خودمان بيرون كردند و فرزندانمان را به اسيرى بردند.

فرمان جهاد
فرمان جهاد از طرف حضرت بارى تعالى صادر شد و به وسيله پيامبرشان به آن‏ها ابلاغ گرديد; جز اندكى، بقيه از ميدان بدر رفتند وفرمان خدا را ناديده و ناشنيده گرفتند، ولى اندك افراد باقى‏مانده، مردمانى با استقامت و فداكار بودند.

طالوت
سردارى به نام طالوت از حضرت بارى تعالى بر آن‏ها تعيين شد. طالوت از نواده‏هاى بنيامين برادر پدر مادرى يوسف بود. تعيين طالوت براى سلطنت در سال ٥٧٣ از زمان خروج موسى از مصر ورها كردن بنى اسراييل از چنگال فرعونيان بود (٦) . عده‏اى از بنى اسراييل زير بار سلطنت طالوت نمى‏رفتند، به‏پيامبرشان عرض كردند: ما در سلطنت از طالوت اولى مى‏باشيم! چون ما از اولاد يوسف هستيم (٧) و در ثروت از او پيشيم. طالوت فقير است و ما سرمايه‏دار; ملاك زمامدارى را ثروت و شاه زادگى مى‏دانستند.
اشموئيل در جواب آن‏ها فرمود: ملاك زمامدارى، دانشمندى و توانايى است و هر دو را طالوت داراست، هر چند فقير باشد; حكومت افاضل معنايش اين است كه قدرت بايد دست دانشمندان و خردمندان باشد نه يك دسته فاسق و فاجر و بى عقل كه نواميس مردم را بازيچه هوا و هوس خود قرار دهند و بر طبق شهوات خود قدم بردارند و در بى عفتى و بى غيرتى مردم و فساد اخلاق آن‏ها بكوشند و روح تقوا و پاكدامنى را در مردم بميرانند.

زمامدارى طالوت
طالوت پس از سلطنت، تمام بنى اسراييل را زير پرچم واحد گرد آورد و نيروهاى متفرق را جمع كرد و رونق و سر و سامانى به تشكيلات بنى‏اسراييل داد، خبر به گوش جالوت كه گويا پادشاه اردن بود رسيد و با لشگرى گران به سوى فلسطين رهسپار شد.
اشموئيل(ع) به طالوت امر فرمود كه در مقام دفاع برآمده و با جالوت به جنگ پردازد. طالوت لشگرى آراست و به جنگ جالوت رفت; سپاهيان طالوت نافرمانى كردند و استقامت‏به خرج ندادند و ازرفتن به جهاد شانه خالى كردند، هنگامى كه طالوت به ميدان جنگ رسيد، سپاهيان او بيش از ٣١٣ تن نبودند، بقيه يا گريخته بودند و يا در اثر نافرمانى طالوت از تشنگى مرده بودند. خداى تعالى اين آيه شريفه را از قول اينان كه در ميدان جنگ نسبت‏به دشمن ناچيز بودند ذكر مى‏فرمايد و آنان را مى‏ستايد كه مردمانى با استقامت و با ايمان بودند و از روى اعتقاد به خدا براى جهاد آمده بودند و يقين داشتند كه در اثر آن، به لقاى خدا نايل مى‏شوند. مى‏گفتند كه ما نبايد از كمى عده خود نا اميد شويم، بسيار دسته‏هاى كوچك بودند كه بردسته‏هاى بزرگ به اذن خدا پيروزى يافتند، اگر شماره دشمنان افزون است در عوض، استقامت و پايدارى ما بيش‏تر مى‏باشد كه خداوند با صابران است.

كشته شدن جالوت توسط داود(ع)
اين عده كم بر دشمن ظفر يافتند، حضرت داود كه يكى از همان ٣١٣ نفر بود، جالوت را كشت و سپاهيانش گريختند.
استقامت و ايمان به خدا، در ميان هر دسته‏اى باشد، هر چند ناچيز و اندك باشند، موجب سرافرازى و پيروزى آن‏ها خواهد بود. ذلت و خوارى از ميان آن‏ها خواهد رفت و به جاى آن، عزت و آقايى خواهد آمد. مسلمانان اگر اين دستورات بزرگ و سرنوشت‏ساز قرآن را به كار بندند، روزگارشان بهتر از اين خواهد بود و از بدبختى نجات خواهند يافت، ولى صد حيف كه هنوز مسلمانان به خود نيامده‏اند و بسيارى از آنان در خوابند، بلكه آن چنان خفته‏اند كه گويى مرده‏اند. فداكارى، ايمان، استقامت، راستى، وفا، صفا و درستى از ميان ما مسلمانان رفته و در عوض; خود خواهى، دورويى، تلون، ماديت، خيانت، نفاق، يكديگر را دشمن داشتن و دشمن را دوست پنداشتن جايگزين آن شده است آيا بيش از اين سختى و بدبختى كه مسلمانان امروز دارند، مى‏شود؟ آيا بى‏چارگى بالاتر از اين ممكن است؟ پس چرا ما مسلمانان به خود نمى‏آييم و در فكر چاره درد خود نمى‏شويم؟ آخر چرا اين خون‏هاى مرده زنده نمى‏شود؟ تا كى از اين خواب سنگين سر بر نمى‏داريم تا دست تضرع والتماس به سوى خداى تعالى دراز كنيم، بلكه در رحمتش را به سوى ما بگشايد و حيات نوينى به ما عطا فرمايد. (٨)
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٧ جمادى الاولى ١٣٦٩ برابر با ٢٦ اسفندماه ١٣٢٨.
٢.بقره (٢) آيه ٢٤٩. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)
٣.بقره (٢) آيه ٢٤٦.
٤.بقره (٢) آيه‏٦١ «وضربت عليهم الذلة والمسكنة‏».
٥.بقره (٢) آيه ٢٤٦: (گفتند: پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پيكار كنيم).
٦.مسعودى، مروج الذهب، ج‏١، ص‏٤٣.
٧.سلاطين بنى اسراييل، قبل از طالوت همه از اولاد يوسف بودند و پيامبرانشان از اولاد لاوى‏بن‏يعقوب. نواده‏هاى لاوى در ميان يهود حكم سادات در ميان مسلمانان را دارند.
٨.بحمدالله اين دعا مستجاب شد و ملت‏بزرگوار ايران با انقلاب اسلامى از اين ذلت رهيدند، خداوند تبارك و تعالى به ديگر ملل اسلامى نيز اين عزت را عنايت فرمايد. (مصحح)

۸

٩- استقامت در جهاد (١)
«ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها وعذب الذين كفروا وذلك جزاء الكافرين.» (٢)

جنگ‏هاى رسول خدا (ص)
در جنگ‏هايى كه مسلمانان در زمان رسول خدا مى‏نمودند خواه جنگ‏هايى كه خود آن وجود مقدس در جبهه جنگ تشريف داشتند كه آن‏ها را «غزوه‏» نامند و خواه جنگ‏هايى كه مسلمانان را مى‏فرستاد كه آن‏ها را «سريه‏» نامند; هميشه عدد مسلمانان اندك و نيروى دشمن بسيار بوده است; در نبرد اتكاى مسلمانان به استقامت‏خود و نيروى ايمان بود و اتكاى دشمن به كثرت عدد، از اين جهت، بيش‏تر در جنگ‏ها مسلمانان پيروز مى‏شدند; قرآن كريم مى‏فرمايد: «لقد نصركم الله في مواطن كثيرة; (٣) خدا شما را در موارد بسيارى يارى‏كرده‏» يارى‏كردن خداى تعالى از دسته‏اى شايد همان استقامت‏بخشيدن و تقويت نيروى ايمان و پايدارى آن‏ها باشد.

فتح مكه
شهر مكه به دست‏سپاهيان اسلام فتح شد. قريش با آن‏همه دشمنى و كينه‏توزى و تكبر و نخوت، در برابر رسول خدا به زانو در آمد. فتح مكه آثار بزرگ و شگفتى در روح مسلمانان و نيز در دل دشمنان اسلام گذاشت، كوچك‏ترين اثرش آن بود كه فتح تمام شبه جزيره عربستان را براى مسلمانان، درنظر دوست و دشمن، قطعى نمود; زيرا مكه مركز عربستان و ساكنان آن از محترم‏ترين افراد و از شجاعان و دليران عرب بودند، آن‏جا كه سر تسليم فرودآورد، روحيه كفار عرب در نقاط ديگر نيز در برابر نيروى اسلام ضعيف شد. از اين پس دسته‏هاى عرب از هر نقطه‏اى مى‏آمدند و شرفياب حضور حضرت ختمى مرتبت مى‏شدند و اسلام آورده به ديار خود باز مى‏گشتند.
اثر ديگرى كه فتح مكه داشت اين بود كه مشركان عرب تا اين موقع فتوحات پيامبر اسلام را ناچيز مى‏شمردند و با خود مى‏گفتند: قريش بالاخره ريشه اسلام را خواهد كند، فتح مكه آنان را به خود آورد كه اسلام آن‏طور كه مى‏پنداشتند بى‏پايه نيست، بلكه اسلام بت پرستان قريش را ريشه‏كن نمود. كافران عرب در فكر چاره شدند. با عشاير و قبايلى كه هنوز در كفر به سر مى‏بردند ائتلاف نمودند و براى نابود كردن اسلام متحد شدند. عشيره‏هاى هوازن و ايلات ديگر عرب نيز دست اتحاد به يكديگر دادند و مالك بن عوف را امير خود كردند و جبهه واحد و نيرومندى از ايلات مختلف عرب در برابر اسلام تشكيل شد.

غزوه حنين
اين خبر به رسول خدا رسيد، آن حضرت هم آماده نبرد با قواى متحد عرب شد و باسپاهيان خود به سوى حنين كه دره‏اى ميان مكه وطايف بود وعشايرمتحد، آن‏جا را مركز خود كرده بودند، رهسپار شد. نبرد حنين از چند جهت تازگى داشت:
يكى آن كه: فتوحات گذشته به ويژه فتح مكه، مسلمانان را سرمست كرده‏بود، به طورى كه نيروى دشمن را با بى‏اعتنايى نظر مى‏كردند و به چيزى نمى‏انگاشتند.
نكته ديگرى كه در اين نبرد از هر جهت تازگى داشت آن بود كه براى نخستين‏بار سپاهيان اسلام داراى چنين شماره عظيمى (دوازده هزار نفر) شده‏بودند; زيرا - همان طور كه تذكر داده شد - در جنگ‏هاى گذشته نيروهاى اسلام نسبت‏به دشمن بسيار اندك بودند.
مسلمانان در اين موقع، نيروى خود را بسيار ديدند و پيروزى را قطعى خود مى‏پنداشتند، چنان‏چه يكى از آن‏ها گفت: ما در اين جنگ شكست نخواهيم خورد، با چنين طرز فكر كه بر خلاف طرز فكر مسلمانان در نبردهاى گذشته بود، سپاه اسلام به سوى جبهه حركت كرد. مسلمانان در جنگ‏هاى پيشين اعتمادشان به نيروى استقامت و ايمان بود، ولى در اين جنگ به كثرت عدد. خداى متعال مى‏فرمايد: «ويوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم‏» (٤) عشاير متحد جاهاى حساس دره حنين را اشغال و كمين گاه‏هاى خوبى براى خود تعبيه كرده بودند و كاملا آماده نبرد و وارد كردن ضربت قطعى به اسلام بودند و مجهز به تجهيزات كامل به انتظار مسلمانان دقيقه شمارى مى‏كردند.
سپاه اسلام با آسودگى خاطر وارد دره حنين شد و در فكر اطراق بود تا پس از رفع خستگى، سلاح خود را از بار شتران برداشته و آماده نبرد شود، شايد هم درخاطر بعضى از آن‏ها مى‏گذشت كه احتياج ندارد لباس جنگ بپوشند، بلكه اگر قسمتى از آن‏ها هم به جنگ بپردازند براى شكست كفار كفايت مى‏كند غافل از آن كه چرخ عيار چه در زير سر دارد.

اصل غافل‏گيرى
هنوز همگى سپاه وارد دره نشده بود كه دشمن از اصل غافل‏گيرى استفاده كرد و ناگهان شديدترين حمله خود را آغاز نمود كفار، مانند: مور و ملخ از هر سو به مسلمانان غافل بى‏سلاح حمله مى‏كردند; چيزى كه بيش‏تر به شكست ابتدايى مسلمانان كمك كرد اين بود كه پيش‏قراولان اسلام از طايفه بنى سليم تشكيل شده بود و آنها همگى تازه مسلمان بودند و هنوز ايمان كامل در دل آن‏ها راه نيافته بود; لذا استقامت نكردند و به يك باره همگى پاى به گريز نهادند، فرار شديد بنى سليم و حمله سهمگين دشمن سبب شد كه شتران و چارپايان مسلمانان همگى رم كرده و شكست را تسريع كنند.

خيانت قريش
دوهزار نفر از قريش نيز كه پس از فتح مكه به صورت ظاهر اسلام آورده بودند، وقت را براى نابودى اسلام مغتنم شمرده آن ها هم پا به فرار گذاشتند. فرار اين دودسته دنيا را بر مسلمانان تنگ كرد و همگى گريختند; در ميدان جنگ جز رسول خدا و چندتن از بنى هاشم و ايمن فرزند ام ايمن خدمت كار رسول خدا كسى به جاى نماند; ايمن نيز در اين گير و دار كشته شد. اميرمؤمنان(ع) كه رايت‏بزرگ رسول خدا به دستش بود و فرماندهى كل قواى اسلام از طرف رسول خدا به كف با كفايتش سپرده شده بود، در آخر سپاهيان‏اسلام حركت مى‏كرد، همين كه حمله كفار آغاز شد خود را به معركه رسانيد و به جنگ مشغول شد. عباس عموى پيامبر و چند تن از عموزادگان آن حضرت كه از ده تن تجاوز نمى‏كردند به حفاظت رسول خدا اشتغال داشتند. على(ع) يك‏تنه جنگ‏مى‏كرد و مى‏كوشيد كه از تعقيب دشمن از فراريان اسلام جلوگيرى كند. قرآن مى‏فرمايد:
«فلم تغن عنكم شيئا وضاقت عليكم الارض بما رحبت; (٥)
بسيارى جمعيت‏به درد مسلمانان نخورد، بلكه سبب بدبختى شما شد و زمين به اين پهناورى بر شما تنگ شد.»
يعنى پناهگاهى نمى‏يافتيد كه در موقع گريختن بدان پناه بريد.

فرياد عباس عموى پيامبر
در همين گير و دار رسول خدا به عباس فرمود: مسلمانان را بخوان و بگو كجا مى‏رويد؟ چرا مى‏گريزيد؟ عباس كه صدايى توانا و رسا داشت‏بانگ برآورد: اى كسانى كه عهد كرديد در راه خدا جان ببازيد! كجا مى‏رويد؟ اى اصحاب پيامبر! چرا مى‏گريزيد؟ عباس فرياد مى‏زد و گريختگان را مى‏خواند، پيام رسول خدا كه به وسيله عباس به گوش مسلمانان فرارى رسيد، نيروى تازه‏اى در دل آن‏ها ايجاد كرد، تك‏تك دست از فرار بر مى‏داشتند و به ميدان جنگ بازمى‏گشتند، ولى بيش‏تر آن‏ها در اين موقع بى‏سلاح بودند; زيرا سلاح آن‏ها بارشتران بود و شتران همگى رميده بودند، با كوشش فوق‏العاده سلاح به دست مى‏آوردند و به جنگ مى‏پرداختند. اميرمؤمنان(ع) در تمام اين احوال به جنگ مشغول بود. پرچمدار سپاه دشمن را - كه به قدرى توانا بود كه با سرنيزه، مسلمانان را از جلو بلند مى‏كرد و به پشت مى‏انداخت - به جهنم فرستاد و علم‏كفار سرنگون شد. قرآن مى‏فرمايد:
«ثم انزل الله سكينته على رسوله وعلى المؤمنين وانزل جنودا لم تروها; (٦)
خداوند استقامت و آرامش خود را بر رسول خود و بر مسلمانان با ايمان نازل كرد وسپاهيانى به كمك شما (مسلمانان) فرستاد كه آن‏ها را نمى‏ديديد.»
بعيد نيست كه سپاهيانى كه ديده نمى‏شد همان نيروى استقامت و پايدارى باشد.

بازگشت از فرار
مسلمانان دسته دسته از فرار باز مى‏گشتند و با شدتى هر چه تمام‏تر به جنگ مى‏پرداختند تا بلكه فرار خود را جبران كرده و نزد خدا و رسول خدا رو سفيد شوند. كفار هم حد اعلاى كوشش را به خرج مى‏دادند; زيرا نمى‏خواستند پيروزى خود را به اين زودى از دست‏بدهند; شديدترين جنگى كه كم‏تر ديده شده بود در گرفت، جز صداى تير و چكاچك شمشير و بانگ سپاهيان و ناله زخميان چيزى شنيده نمى‏شد، رسول خدا نظرى به ميدان جنگ انداخته و آن هنگامه خونين را نگريست و فرمود: «الان حمى الوطيس; (٧) اكنون تنور گرم شده است.»
بازگشت مسلمانان از فرار و سرنگون شدن پرچم كفار به دست اميرمؤمنان على(ع) كم‏كم بيم و هراسى در دل كفار انداخت و تزلزلى در روحيه آنان ايجاد كرد، وضعيت جنگ برخلاف اول شد; زيرا در ابتداى جنگ، كفار به همت و پايدارى خود متكى بودند و مسلمانان به كثرت عدد خويش، ولى مسلمانان پس از بازگشت، از طرف حضرت حق به نيروى استقامت متكى شدند و ايمان از دست رفته ايشان باز آمد و كفار به فتح ابتدايى خود اميد داشتند; لذا در سپاه آن‏ها تزلزل و بيم راه يافت و اميد به پيروزى مبدل به ياس گرديد; فكر فرار در مغز آن‏ها جانشين پايدارى و استقامت‏شد، آثار فتح و ظفر در نيروى اسلام آشكار گشت، كفار از زير ضربات مسلمانان راه فرار مى‏جستند. قرآن مى‏فرمايد: «وعذب الذين كفروا ذلك جزاء الكافرين.» (٨)
عذاب كفار در دنيا شايد بيم وحشت آن‏ها از مسلمانان باشد كه منجر به قتل واسارت آن‏ها شده سرانجام، سپاه اسلام مظفر و منصور گشت.

حالت كنونى مسلمانان
وضعيت مسلمانان امروز نظير مسلمانان در آغاز جنگ حنين است كه همگى از كفار شكست‏خورده‏اند و در دست آنان اسيرند، هر چند ميان مسلمانان امروز با مسلمانان ديروز اندك فرقى است، آن‏ها را فتوحات پى در پى سرمست كرده بود، لذا دست از استقامت كشيدند، ولى ما را شكست‏هاى بى‏شمار ترسو و نوميد كرده و دست از پايدارى كشيده‏ايم، مسلمانان ديروز، مردمانى قوى بودند و ايمان داشتند كه اگر ساعتى به نبرد بپردازند، جلو شكست قطعى گرفته مى‏شود و گريختگان باز مى‏گردند، ولى ما مسلمانان امروز آن چندتن را هم نداريم، آن‏ها به نيروى كفر به نظر بى ارزشى و بى اعتنايى مى‏نگريستند، از اين لحاظ بى‏استقامت‏شدند، ما به نيروى كفر به نظر عظمت مى‏نگريم، از اين جهت‏بى‏استقامت‏شده‏ايم، چرا خداى تعالى به ما نظر رحمت نمى‏اندازد و ما را به تاييدات خود مؤيد نمى‏گرداند؟ همين آيه شريفه اين پرسش را پاسخ مى‏دهد كه: خداوند آرامش خود را بر مردم با ايمان فرستاد، ما ايمان نداريم. اگر در ما ايمان يافت‏شود خداوند نيز ما را تاييد خواهد نمود، ما و كفار در بى ايمانى يكسانيم، فرق آن است كه كفار برمبدا باطل خود پايدارى مى‏كنند، ولى ما بر مبدا حق خود استقامت نمى‏ورزيم، روح تنبلى و تن پرورى سر تا پاى ما را فرا گرفته، تزلزل و دورويى در همه اعصاب ما نفوذ كرده است، از استقامت و فداكارى و ايمان و ديانت جز الفاظى به يادگار نمانده است، همگى ره‏سپار راه نابودى هستيم، بيمارى روحى ما به قدرى است كه تشخيص نداده‏ايم كه بيماريم تا در فكر درمان بشويم و در چاره درد خود بينديشيم.
شاعرى مى‏گويد: «بى‏چاره آن كسى است كه در فكر چاره نيست.»
ابدا در ياد خدا نيستيم، شايد طورى مورد سخط خداوند تعالى قرار گرفته‏ايم كه خودش نام خود را از خاطر ما محو كرده است، خدا نكند كه چنين باشد; زيرا اگر چنين باشد هم بر مرده و هم بر زنده بايد گريست، مردگان ما به آتش عذاب الهى در جهنم مى‏سوزند و زندگان ما در دنيا در آتش مذلت و فقر و مسكنت و بى‏چارگى مى‏گدازند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٤ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ٣ فروردين ماه ١٣٢٩.
٢.توبه (٩) آيه ٢٦.
٣.توبه (٩) آيه ٢٥.
٤.توبه (٩) آيه ٢٥.
٥و٦. توبه (٩) آيه ٢٥.
٧.مجمع البيان، ج‏٥، ص‏١٨ - ١٩.
٨.توبه (٩) آيه ٢٦.

۹

١٠- استقامت در جهاد (١)
«الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثانى اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها وجعل كلمة الذين كفروا السفلى و كلمة الله هى العليا والله عزيز حكيم.» (٢)

استتار در جنگ
بهترين راهى كه بشر براى پيروزى بر دشمن يافته دو وسيله است: يكى استتارقوا (نيروى خود را از دشمن پنهان داشتن) كه دشمن بر مقدار سپاه آگاه نشود و از مواضع سربازان اطلاع حاصل نكند; زيرا كه هر چه مقدار نيرو و خصوصيات آن در نظر دشمن مجهول‏تر باشد، رعب در دل دشمن بيش‏تر خواهدبود و به واسطه جهل دشمن به مواضع تمركز قوا، سپاه دوست از حملات غافل‏گيرى و ناگهانى و شبيخون دشمن محفوظ مى‏ماند و بدين‏وسيله مى‏توان دشمن را غافل‏گير كرد و به طور ناگهانى بر او تاخت. استتار قوا يا پوشش نيرو، فوايد ديگرى نيز دارد كه فعلا جاى ذكر آن نيست.
وسيله دوم: داشتن سلاح‏هايى است كه دشمن از آن آگاهى نداشته باشد كه يكى از بهترين وسايل پيش‏رفت در نبرد است، در صورتى كه دشمن از خصوصيات اسلحه و تجهيزات آگهى پيدا نكند همين كه در ميدان نبرد به كار برده‏شد شكست او قطعى خواهد بود چنان چه آلمانى‏ها در جنگ جهانى دوم به وسيله هواپيماهاى مخصوص خود كه متفقين از آن آگاهى نداشتند، نيروى فرانسه و بلژيك را به زانو در آوردند.
خداى تبارك و تعالى پيامبر خود را به همين دو وسيله، يعنى استتار قوا و داشتن سلاح‏هاى مخفى، مجهز فرمود، چنان‏چه در اين آيه شريفه مى‏فرمايد:
«اگر شما (اى‏مسلمانان!) او (پيامبر را يارى نكنيد خدا يارى‏اش مى‏كند، موقعى كه كفار قريش او را از مكه بيرون كردند و او با كسى كه همراه داشت در غار بودند و به او مى‏فرمود: اندوه مخور كه خدا با ماست، آن‏گاه خداوند آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد و به سپاهيانى كه آن‏ها را نديده‏اند تاييدش فرمود.»
شايد تاييد نامرئى خدا توضيحى باشد براى آغاز آيه كه فرمود: خداوند پيامبر خود را يارى فرمود; يعنى يارى كردن حضرت حق چنين است كه رسول خود را مؤيد به نيرويى مى‏فرمايد كه ديده نمى‏شود.

نيروى نامرئى
اكنون بايد ديد آن نيرويى كه ديده نمى‏شود و خداوند پيامبر خود را بدان تاييد فرموده و به وسيله آن بر دشمنان پيروز گردانيده چه بوده است؟ آيا توانايى و قدرت اصحاب رسول خدا بسيار بود؟ يعنى آنان پهلوان‏تر از كفار بودند؟ چنين نيست; زيرا ياران پيامبر از همان مردمى بودند كه با آن حضرت به نبرد مى‏پرداختند، بلكه در بيش‏تر ميدان‏هاى جنگ، ياران رسول خدا با دشمنان، قرابت و خويشى نزديك داشتند، عمو و عمو زاده يا پسر و پدر هم بودند، فقط اسلام سبب شده‏بود كه ياران رسول خدا بر خويشان كافر خود امتياز پيدا كردند، با آن كه شجاعت را نمى‏توان عامل مؤثر پيروزى گفت چون مرد دلير ممكن است‏به زودى از جنگ خسته شود و تا ضرباتى چند از دشمن بر او وارد آمد از نبرد منصرف شود، يا آن كه نتواند با تشنگى‏ها و گرسنگى‏ها و خستگى‏ها و بى‏خوابى‏هاى جنگ بسازد، يادربرابر مرگ عزيزان، پايدارى كند و دست از جنگ نكشد.

آرامش الهى
خداوند مى‏فرمايد كه: سكينه و آرامش خود را بر آن حضرت نازل كرد، آرامش الهى چيست كه خداوند به پيامبر خود عنايت فرمود اگر شجاعت و دليرى باشد كه كفار هم شجاعت داشتند.
پس چيزى كه نيروى ناپيدا و عامل مؤثر فتح و پيروزى در جنگ است و خداوند رسول خود را به اين ابزار بزرگ جنگى مجهز فرمود، همان روح استقامت و خستگى ناپذيرى است كه رسول خدا دارا بود و هيچ پيش آمدى هرچند سهمگين و خطر ناك، آن حضرت را از مقصد خود باز نمى‏داشت. ياران‏آن حضرت كه استقامت را از آن بزرگوار ياد گرفته بودند و روح خستگى‏ناپذيرى ايشان را براى خود سرمشق قرارداده بودند، در شدايد جنگ نه از پايدارى دست مى‏كشيدند و نه از تشنگى مى‏هراسيدند و نه از گرسنگى بيم داشتند و نه از شمشير و تير و نيزه مى‏گريختند، بلكه آن‏ها را با جان استقبال مى‏كردند شعارشان اين بود:
«ان كان دين محمد لم يستقم الا بقتلي ياسيوف خذيني;
اگر دين محمد جز با كشته شدن من استوار نمى‏گردد هان‏اى شمشيرها مرابگيريد.
خستگى و بى‏خوابى و تحمل مشقات، آنان را منصرف نمى‏كرد، از مرگ عزيزان و نور چشمان خود روى‏گردان نبودند، ثابت و پايدار بر جاى خود مى‏ماندند.
استقامت‏براى رسيدن به پيروزى مؤثرتر از دو وسيله‏اى است كه ذكر شد; زيرا فرض كنيم به طور كامل استتار قوا شد، سربازان هم سلاح‏هاى مخفى داشته‏باشند، باز پيروزى و ظفر مشكوك است، چون آن سلاح را سرباز بايد به‏كاربرد و سرباز اگر نتوانست پايدارى كند، از اسلحه مخفى بهره برده نمى‏شود، ولى استقامت‏سلاحى است كه سرباز را به كار مى‏برد، روح دليرى را در او ايجاد مى‏كند كه با تمام وسايل ممكن با دشمن بستيزد، گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها و زخم‏هاى سخت و مهيب را بر خود هموار سازد، استقامت، روح شجاعت و مردانگى را در سرباز نگاه مى‏دارد و او را خستگى ناپذير مى‏كند.
ياران رسول خدا چنين بودند و همان يك مشت عرب بدوى كه پيش از اسلام پست ترين ملل عالم بودند، به وسيله ايمان و استقامت، امپراتورى‏هاى بزرگ را به زانو در آوردند و عزيزترين مردم روى زمين شدند. بر تمام مشكلات وسختى‏ها فايق آمدند، سعادتمندى و خوشبختى دنيا و آخرت را باروح پايدارى و خستگى ناپذيرى خريدند و نزد خدا و خلق سرافراز شدند. در ابتدا هيچ نداشتند، ولى سرانجام داراى همه چيز شدند، ولى مسلمانان امروز در اثر ضعف‏ايمان و نداشتن استقامت، همه چيز از دستشان رفت‏با آن كه در آغاز داراى‏همه چيز بودند، ولى اكنون خوارى و زبونى سرلوحه زندگى آنان گرديده‏است. اى‏كاش مسلمانان دنيا اندكى به خود مى‏آمدند و متحد و يك‏پارچه چاره درد خود را از خداى خود مسئلت مى‏نمودند كه هيچ خواننده‏اى از درگاه حق نا اميد برنگردد.

نكته‏اى چند
اينك چند نكته تاريخى وادبى از آيه شريفه ذكر مى‏كنيم:
شكنجه و آزار قريش هر روز بر مسلمانان مكه و پيروان رسول خدا زيادمى‏شد و مسلمانان بردبارى و تحمل و پايدارى مى‏كردند، اذيت و آزار كفار از حد گذشت، به طورى كه قابل تحمل نبود چنان‏چه بعضى از مسلمانان در زيرشكنجه، جان سپردند. رسول خدا امر فرمود كه مسلمانان از مكه خارج‏شوند. دسته‏اى از مسلمانان به حبشه رهسپار شدند، عده‏اى نيز به نقاط ديگر رفتند، ولى رسول خدا با جديتى هر چه تمام‏تر هم‏چنان مشغول تبليغ‏رسالت الهى و دعوت مردم به اسلام بود، كم‏كم افرادى از خارج مكه مى‏آمدند و حضور آن حضرت شرفياب مى‏شدند و به دين اسلام مشرف مى‏گشتند; اهل مدينه بيش‏تر از نقاط ديگر از اسلام استقبال كردند; دسته‏دسته حضور آن حضرت شرفياب شده و ايمان مى‏آوردند و به شهر خود باز مى‏گشتند شمار مسلمانان در مدينه رو به افزايش بود، به طورى كه يك اقليت محكم و قوى در آن شهر تشكيل شد.

مركز حكومت اسلام
در اين هنگام رسول خدا مدينه را براى مركز اسلام انتخاب نمود و مسلمانان مكه را فرمود كه به مدينه هجرت كنند مسلمانان تك‏تك، دو تا دو تا، چندتن چندتن از مكه خارج شده و در مدينه سكونت اختيار مى‏كردند. مسلمانان مدينه از اين مهمانان هم‏كيش خود حسن استقبال كرده و از هر جهت، پذيرايى گرمى مى‏نمودند، از آن طرف، كفار قريش نيز تصميم گرفتند كه به هر وسيله‏اى كه بتوانند ريشه اسلام را بكنند يارسول خدا را نابود سازند. جلسه شورا تشكيل دادند، يكى گفت: محمد را از مكه بيرون كنيم، اين پيش‏نهاد پذيرفته نشد; زيرا گفتند اگر بيرون برود، پيروان او در خارج زياد خواهند شد و به مكه باز خواهند گشت و آن جا را مسخر خواهند نمود. پيش‏نهاد ديگر اين بود كه آن حضرت را در خانه زندان كنند و در را بر او ببندند تا جان بدهد; اين نيز پذيرفته نشد; زيرا بنى‏هاشم و پيروانش با تمام وسايلى كه در دست داشتند كمك مى‏كردند و آن حضرت را از زندان بيرون مى‏آوردند.

توطئه قتل رسول خدا
تصميم بر اين شد كه ده تن از ده قبيله قريش به طور ناگهانى بر سر آن حضرت بريزند و ايشان را بكشند كه خون آن حضرت هدر رود تا بنى هاشم نتوانند از كسى خون‏خواهى كنند، بعد ديه قتل آن حضرت را به بنى هاشم بپردازند. ده نفر انتخاب شدند كه شبانه هنگامى كه آن حضرت در بستر آرميده‏است‏بر سر ايشان ريخته ماموريت‏خود را انجام دهند. نكته قابل ذكر آن كه: در آن موقع خانه‏هاى مكه در نداشت، پس به هيچ وجه مانعى براى چنين تصميمى كه بسيار سرى و مخفى بود، تصور نمى‏شد.

آغاز هجرت
جبرئيل از طرف خدا بر آن حضرت نازل شد و به ايشان خبر داد كه كفار قريش چنين تصميمى دارند و امر از طرف حضرت بارى تعالى است كه از مكه به مدينه هجرت فرمايد. رسول خدا در همان شبى كه كفار عازم اجراى نقشه خود بودند، اميرمؤمنان على(ع) را در جاى خود خوابانيد، على(ع) عرض كرد: يارسول الله! اگر در بستر شما بخوابم جان شما محفوظ خواهد ماند؟
رسول خدا فرمودند: بلى. اميرمؤمنان(ع) با سرور كامل آماده شد كه جان خود را فداى آن حضرت كند.

على دربستر محمد
اميرمؤمنان على(ع) در بستر رسول خدا خوابيد و رسول خدا از خانه بيرون آمد، به طورى كه جاسوسان كفار آگاه نشدند، در يكى از كوچه‏هاى مكه پيامبر ابوبكر را ديدند و با ابوبكر از مكه خارج شدند.
كوهى بود در يك فرسنگى مكه كه غار ثور در آن قرارداشت. رسول خدا سه روز در آن غار تشريف داشتند و از آن‏جا رهسپار مدينه شدند.
در آيه شريفه مراد از «صاحب‏» ابوبكر است كه محزون بوده و رسول خدا او را از حزن نهى فرموده است، چنان‏چه در قرآن مى‏فرمايد: «اذ يقول لصاحبه لاتحزن ان الله معنا; (٣) وقتى كه به هم راه خودگفت: نترس كه خدا با ماست.»

نهى رسول خدا
نهى رسول خدا از حزن ابوبكر مى‏رساند كه حزن ابوبكر مورد رضاى خدا نبوده بلكه مورد سخط خداى‏تعالى بوده است كه رسول خدا او را از آن نهى‏مى‏كند و اگر حزن ابوبكر مورد رضاى خدا بود، پيامبر او را از آن نهى‏نمى‏كرد و خدا هم در قرآن بدان اشاره نمى‏فرمود.

محزون، استقامت ندارد
نكته ديگر كه از اين آيه استفاده مى‏شود آن كه ابوبكر استقامت نداشت زيرا كسانى كه استقامت در ايمان داشته باشند حزن ندارند. خداى متعال مى‏فرمايد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (٤)

ولى خدا، محزون نمى‏شود
و نيز مى‏توان از كلمه «لاتحزن‏» استفاده كرد كه ابوبكر از اولياى خدا نبوده است، چرا كه مى‏فرمايد: «الا ان اولياء الله لا خوف عليهم ولا هم يحزنون.» (٥)

شك ابوبكر
نكته ديگر آن كه مخاطب جمله «ان الله معنا» در آيه شريفه ابوبكر است و از اين استفاده مى‏شود كه ابوبكر شك داشته كه خدا با رسول خدا هم‏راه باشد; زيرا اين جمله شريفه، جمله اسميه است و بر حسب گفته علماى بيان، جمله اسميه به‏خودى خود معنى استمرار و تاكيد دارد. علاوه بر اين، اسناد مؤكد به «ان‏» شده‏است و تاكيد خبر وقتى است كه مخاطب منكر مضمون آن باشد و يا اقلا در صحت آن شك داشته باشد، در اين صورت اگر تاكيد آوردن «ان‏» مستحسن باشد مى‏رساند كه ابوبكر شك در مضمون جمله داشته و اگر تاكيد آوردن «ان‏» را واجب فرض كنيم مى‏رساند كه ابوبكر منكر مضمون جمله بوده كه هم‏راه بودن خداى تعالى با رسول باشد.
احتمال ديگر آن كه ابوبكر علم به مدلول اين جمله داشته ولى مطابق علم خود رفتار نكرده است، لذا رسول خدا او را نازل منزله منكر قرار داد و جمله را مؤكد فرمود. اهل ادب اين ترتيب را اخراج بر خلاف مقتضاى ظاهر نامند.

جنود يعنى چه؟
«جنود» جمع «جند» است و جند; يعنى سپاهى; پس معناى جنود، سپاه و نيروها مى‏شود و از اين دانسته مى‏شود كه خداى تبارك و تعالى رسول خود را به اقسام نيروها و قوا مجهز فرمود كه بعضى از آنها عبارتند از: استقامت آن حضرت، سپاه ملائكه، لاقت‏بيان، نيك نامى و حسن سابقه آن حضرت قبل از بعثت، وضعيت‏خانوادگى و شرافتمندى، حلم، علم، عفو و اغماض آن‏حضرت، نزول قرآن، معجزات، پايدارى و دليرى پيروان و ياران آن‏حضرت و قواى ديگرى كه ايشان را در پيش‏رفت دعوت كمك كرده است.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ١١ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ١٠ فروردين ماه ١٣٢٩.
٢.توبه (٩) آيه ٤٠. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب گذشت)
٣.توبه (٩) آيه ٤٠.
٤.احقاف (٤٦) آيه ١٣. (ترجمه آيه قبلا گذشت)
٥.يونس (١٠) آيه ٦٢.

۱۰

١١- استقامت در عهد و پيمان (١)
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون‏». (٢)
ذات اقدس حق در اين آيه شريفه، چهار مورد از مواردى كه «استقامت و پايدارى‏» در آن‏ها نيكو و پسنديده است‏بر مى‏شمارد و دارندگان اين صفات پسنديده را مى‏ستايد.

وفاى به عهد
نخستين مورد، وفادارى به عهد و پايدارى و استقامت در رفتار مطابق با پيمان است، خواه آن عهد با خداى تعالى بسته شده باشد، خواه با خلق خدا. كسانى كه پاى بند به عهد خود باشند و پيمان شكنى را از خود دور كنند، ستوده حضرت حق هستند.
اگر از اول قرآن تا آخر آن را بنگريم، بسيارى از آيات را مى‏بينيم كه خداوند، پايدارى در عهد را تمجيد فرموده و مؤمنان را بدان ترغيب نموده و مسلمانان را از بى توجهى به پيمان و شكستن آن بر حذر داشته است.
وفاى به عهد، نزد همه خردمندان و عقلا، از صفات پسنديده است و پيمان‏شكنى مذموم و ناپسند است. هر ملتى از ملل جهان نزد خود افسانه‏ها و داستان‏هايى دارند كه در آن‏ها پاى بندان به عهد را ستوده و پيمان شكن‏ها را نكوهش نموده است و منظور از گفتن و نوشتن اين داستان‏ها و نقل اين افسانه‏ها آن است كه فرزندان و نوباوگان، خود را بدين صفت نيكو بيارايند. شعرا در اشعار خود بسيار از پيمان شكستن و پيمان شكن، بدگويى نموده‏اند.
شايد پسنديده بودن وفادارى به عهد و قبيح بودن عهد شكنى، از فطرت بشر باشد; يعنى فطرت انسانى، قطع نظر از ادراك عقلى به حسن آن وقبح اين حكم‏مى‏كند، چنان‏چه اگر پدرى به فرزند خود وعده‏اى بدهد، سپس به وعده خود وفا نكند، آن فرزند هر چند خردسال باشد پدر را شايسته اعتراض و انتقاد دانسته و او را زير سؤال مى‏برد.
اسماعيل پيامبر(ع) خداوند تعالى در قرآن مجيد هنگامى كه مى‏خواهد يكى از پيامبران خود را بستايد، او را «صادق الوعد» لقب مى‏دهد; يعنى كسى كه وعده دروغ نمى‏دهد و هميشه به وعده‏هاى خود وفا مى‏كند. هر كس وعده‏اى بدهد و به آن وفا نكند، آن وعده دروغ خواهد بود. اسماعيل پيامبر(ع) كه از اين جهت مورد ستايش قرآن قرار گرفته است همه وعده‏هاى خود را انجام مى‏داد و در وعده، راست‏گو بود; ديده نشد كه به زبان وعده كند، ولى در مقام عمل، از انجام آن خوددارى كند، آن‏گاه گرفتارى يا فراموشكارى را عذر بياورد كسى كه احتمال مى‏دهد كه گرفتارى يافراموشكارى او مانع از انجام وعده بشود حق ندارد وعده بدهد و خلف وعده كند، چنين كسى درهمان حالى كه وعده مى‏دهد دروغ‏گو است.

كوشش در انجام وعده
اسماعيل پيامبر(ع) روزى در خارج از مكه وعده‏اى كرد و قرار بر اين شد كه اسماعيل در آن‏جا بماند و آن كس برود و باز گردد; اتفاقا آن‏شخص فراموش كرد; آن‏حضرت روزها در انتظار او در همان‏جا نشست و به مكه نيامد، ياران اسماعيل متوجه شدند كه چندى است آن حضرت در ميان آن‏ها نيست، به جست‏و جو پرداختند تا آن حضرت را در بيابانى نزديك مكه يافتند; سبب توقف پرسيدند، فرمود: من با فلان شخص در اين جا وعده كرده‏ام و تا باز نگردد به شهر نخواهم آمد، به سراغ او رفتند معلوم شد كه فراموش كرده و حضور آن‏حضرت شرفياب شد و معذرت خواست. بعضى گويند مدت انتظار اسماعيل در آن‏جا تا هنگامى كه آن شخص شرفياب شد و معذرت خواست، يك سال طول كشيد لذا قرآن او را صادق الوعد ناميده است.
در ستايشى كه قرآن از اسماعيل مى‏نمايد اهميت وفادارى به عهد آشكار مى‏شود; زيرا خداى تعالى در بزرگ‏ترين و بهترين كتاب آسمانى خود وقتى مى‏خواهد يكى از فرستادگان خود را بستايد به چنين صفتى مى‏ستايد كه نزد خدا و خلق و عقل وفطرت، پسنديده است.

فرق ميان وعده و عهد
فرق ميان وعده و عهد آن است كه وعده بايد به كسى داده شود و وجود شخص ديگر در آن مدخليت دارد، ولى عهد باخود به تنهايى مى‏شود كه تصميم بگيرد كارى نكند و يا موضوعى را انجام دهد. احتمال دوم آن كه وعده يك طرفى است، ولى عهد، دو وعده است از دو نفر در برابر هم. كسى كه پاى بند به وعده كه يك طرفى است‏باشد قطعا وعده‏اى را كه در برابر وعده ديگرى باشد كه آن را عهد و پيمان نامند پايدارى و پاى بندى‏اش بيش‏تر خواهد شد.

اسلام و پايدارى در عهد
در دين مقدس اسلام تعبيراتى حساس راجع به پاى‏بندى به عهد رسيده است، در يك‏جا حقيقت دين را باعهد توام قرار داده، رسول خدا فرمود: «لا دين لمن لاعهد له; (٣) كسى كه به عهد خود وفادار نيست، دين ندارد.» زيرا دين پيمانى است ميان حضرت پروردگار و بندگانش، و مسلمانى كه به عهد خود وفا نكند، پيمان خدا را شكسته و حقيقت مسلمانى را نداشته و جز صورتى از اسلام كه همان لقلقه زبان باشد حقيقت دين را دارا نشده است.
هنگامى كه اسلام در مكه غريب بود، عده‏اى از اهل مدينه حضور رسول خدا شرفياب شدند و پيمان بستند كه از ايشان با جان و دل دفاع كنند. رسول خدا به مدينه نزول اجلال فرمود آنان به عهد خود وفا كردند و از هيچ‏گونه فداكارى درباره آن حضرت دريغ نكردند و در هر دو جهان سربلند گرديدند; زيرا راست پيمان بودند.
خداى متعال در كتاب خود، آن‏جا كه نيكان را مى‏ستايد مى‏فرمايد: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه; (٤)
از مؤمنان مردانى‏اند كه در پيمان خود باخدا راست گفتند.»
راست‏گويى در عهد و پيمان، رفتار بر طبق آن است و دروغ در پيمان شكستن آن و مخالفت‏با آن است.

انس بن نضر
انس بن نضر در جنگ بدر به كمك پيامبر مى‏شتابد و به رزمگاه كه مى‏رسد جنگ پايان يافته بود، انس باخدا عهد مى‏كند كه اگر جنگى براى اسلام پيش آيد، در راه خدا تاپاى جان بكوشد; جنگ احد رخ مى‏دهد، انس به نبرد مى‏پردازد، هنگامى كه خبر كشته شدن رسول خدا در ميان مسلمانان منتشر مى‏شود، آن‏ها پاى به گريز مى‏گذارند، انس به سوى خدا روى كرده مى‏گويد: بارپروردگار من! از تو به جهت فرار مسلمانان معذرت مى‏خواهم و از كرده مشركان كه مى‏خواهند دين تو را از ميان ببرند، دورى مى‏جويم; در اين وقت مى‏بيند كه عمر و چند تن ديگر از جنگ رو گردانيده‏اند، انس مى‏گويد چه چيزشما را از جنگ باز داشته است؟ مى‏گويند: محمد كشته شده، انس مى‏گويد زندگى پس از محمد ارزش ندارد، در همان راهى كه محمد جان‏داد شما نيز جان بدهيد، سپس شمشير از نيام بيرون مى‏آورد و با اسب به سوى دشمن مى‏تازد، جنگ نمايانى مى‏كند و آن قدر مى‏كشد تا كشته مى‏شود; هنگامى كه پيكر بى‏جان او را پيدا مى‏كنند بيش از هشتاد زخم بر پيكرش بود.
قرآن در دو سوره، پايدارى در عهد را صفت مؤمنان قرار داده است، چنان‏چه مى‏فرمايد: «والذين هم لاماناتهم وعهدهم راعون; (٥) مؤمنان كسانى هستند كه امانت و عهد را مراعات مى‏كنند.»
از سخنان معروف است كه: «مرد است و قولش‏» يعنى مردانگى، پيمان‏دارى است، مردى كه به عهد خود وفانكند، مرد نيست و نام مرد بر او گذاردن، غلط‏است، چه خوش گفته است آن كه گفت:
مرد تمام آن كه نگفت و بكرد و آنكه بگويد بكند نيم مرد و انكه نگويد نكند زن بود نيم زن است آن كه بگفت و نكرد
هر چند اين شاعر در تعبير مبالغه كرده است; زيرا من كسى را كه بگويد و بكند مرد مى‏دانم و شايد اين شاعر از نظر ادبى چنين تعبير كرده است، ولى در مصراع چهارم كه كسى را كه وعده بدهد و انجام ندهد كم‏تر از زن قرار داده سخن بسيار صحيحى است فقط عيبى كه دارد آن است كه بسيارى از مردان مسلمان امروز به موجب حكم اين شاعر از زن هم پست‏تر خواهند شد.
پيشوايان دين چه در گفتار و چه در رفتار خود، پيوسته وفاى به عهد را به مسلمانان گوشزد كرده‏اند، ولى مسلمانان بدان توجهى نكرده و به كار نبسته‏اند.

دقت رسول خدا در وفاى به عهد
رسول خدا روزى در كنار كوهى نشسته بودند، آفتاب سوزان حجاز بر رخسار مباركشان مى‏تابيد و حضرت بر نمى‏خاست، زيرا آن بزرگوار در آن‏جا باكسى وعده فرموده و در انتظار او بود. ياران آن حضرت عرض كردند كه خوب است در سايه بنشينيد. فرمود: من در اين‏جا وعده كرده‏ام. اين روش، بزرگ‏ترين دستور واداشتن مسلمانان به پاى بندى به عهد است، زيرا اگر پيامبر چند قدمى از آفتاب دور شده و به سايه مى‏رفت‏شايد خلف وعده نمى‏شد، ولى مقصود اين بود كه اين جزئيات را هم كه حريم وفاى به عهد ست‏بايد منظور داشت، زيرا اگر از اين جزئيات چشم پوشى شود، كم‏كم سرايت‏به اصل وفا به عهد خواهد كرد. ما مسلمانان گاه در اثر بى اعتنايى و سهل انگارى در امور جزئى اصول ايمان را نيز از دست داده‏ايم.

حمزه و على(ع)
حمزه عموى رسول خدا و اميرمؤمنان على(ع) با خداى خود عهد كردند كه تا جان دارند در راه خدا قدم بردارند وجان خود را در آن راه فدا سازند; حمزه(ع) در جنگ احد شهيدشد، اميرمؤمنان(ع) تا آخرين نفس كوشيد و با آن كه بيش‏تر ياران رسول خدا بلكه همه آن‏ها فرار كردند على(ع) چون كوه برجاماند و هميشه آماده جان‏بازى بود و منتظر بود كه به عهد خود وفا كند. خداى‏تبارك و تعالى درستايش آن‏ها مى‏فرمايد:
«من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه ومنهم من ينتظر وما بدلوا تبديلا; (٦)
از مسلمانان با ايمان مردانى هستند كه در آن چه باخدا پيمان بستند راست گفتند، بعضى از آن‏ها جان خود را فدا كردند (حمزه سيدالشهداء(ع)) و بعضى ديگر از آنان منتظر فدا كردن جان خويش مى‏باشند و هيچ‏گونه تغييرى در عهد و پيمان خود با خداوند ندادند.»
شايد بيش از پنجاه روايت از پيشوايان دين اسلام رسيده باشد كه به عبارات مختلف مسلمانان را وادار به پايدارى در عهد و پيمان مى‏نمايد و از عهدشكنى برحذر مى‏دارد و از گفتارى كه از پى آن كردار نباشد مى‏هراساند. رسول خدا فرمود:
«من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليف اذا وعد; (٧)
كسى كه به خدا و معاد ايمان دارد، بايد به وعده خود وفا كند.»
پس ايمان به مبدا و معاد باوفاى به عهد هم‏راه است. نتيجه با قياس خطابى چنين است: كسى كه وفادارى به عهد ندارد، ايمان به مبدا و معاد ندارد و اگر گفتيم پيمان شكستن روش هميشگى بعضى از مسلمانان است، طبق فرمايش رسول خدا آن‏ها ايمان به مبدا و معاد ندارند. آرى، بى ايمانى سرچشمه همه‏رذايل و بدبختى‏هاست، با آن كه خلف وعده ناپسنداست و ذات اقدس حق‏تعالى از آن منزه است: (ان الله لايخلف الميعاد) (٨) ولى در ميان ما مسلمانان نشانه هوش و فرزانگى شده است! كسى كه وعده بدهد و پايدارى نكند، ما او را عاقل و خردمند مى‏خوانيم، ولى كسى كه پاى بند به سخن خود باشد، او را نادانش مى‏پنداريم و به باد استهزا مى‏گيريم، سياستمدار در ميان ما كسى است كه برادران هم‏كيش خود و بندگان خدا را فريب‏دهد و آن‏چه كه مى‏گويد، انجام‏ندهد و اين روش را بهترين شاهكار سياسى خود بداند.
اين طرز تفكر اكنون در تمام طبقات مسلمانان رسوخ كرده و سرچشمه اين مغزهاى پوسيده و فكرهاى فاسد غربيان از قبيل ماكياول و شاگردان مكتب اوست. بدبختانه زمام داران جهان همه در اين مكتب پرورش يافته‏اند. اين است كه بويى از حق و حقيقت، صفا و دوستى و راستى و درستى در مغزهاى الكليسم آن‏ها نيست.

پيش‏بينى رسول خدا
پيامبر اسلام با دور انديشى خود همين روش را پيش بينى فرموده است:
«روزگارى بيايد كه صفات نيك و پسنديده را ناپسند خوانند و صفات رذيله و پست را پسنديده شمارند.»
اگر وفادارى به عهد درميان مسلمانان رواج يابد به يقين از اين بى‏چارگى و بى‏آسايشى نجات خواهند يافت; زيرا در اثر پيمان شكستن و گفتن و نكردن، روح اطمينان عمومى كه اساس سعادت و آسايش بشر است از ميان رفته و ديگر، كسى به ديگرى اعتماد ندارد و در اثر آن، اشتراك مساعى كه اساس و پايه حيات انسان است، متزلزل شده همكارى و تعاون رخت‏برمى‏بندد، فشارهاى طاقت‏فرسا بر هر كسى به طور مستقيم رو آورده و همه افراد را فلج مى‏نمايد، به‏طورى كه افراد به مقصد نمى‏رسند و زير بار هزاران خروار مشقت و سختى جان‏مى‏دهند; درصورتى كه اگر پيمان دارى عادت شود، اطمينان عمومى و اشتراك مساعى بر قرار خواهد شد، فشارها و سختى‏ها تجزيه و تقسيم مى‏شوند و قابل تحمل بلكه قابل دفع خواهند بود، آن وقت است كه آسايش همگانى جامعه مسلمانان را فراخواهد گرفت، بسيار بجاست هر مسلمانى در هر شغلى كه هست‏باخود قرار بگذارد كه وفادارى به عهد را پيشه خود سازد و نگويد: به‏يك گل بهارنمى‏شود و من يك نفر چه تاثيرى در جامعه به اين بزرگى دارم; زيرا كه جامعه از تك تك افراد تشكيل مى‏شود. اگر تك‏تك افراد جامعه با خودچنين قرارى بگذارند، جامعه خوب خواهد شد و ممكن است روش يك نفر در هر مقامى كه باشد موجب سر مشق ديگران شود و عده‏اى از او پيروى كنند، كم‏كم از اين يك نفرها بسيار مى‏شود و همه مسلمانان از اين صفت نيك برخوردار خواهندشد.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ١٨ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ١٧ فروردين‏ماه ١٣٢٩.
٢.بقره (٢) آيه ١٧٧. (ترجمه آيه در ابتداى كتاب آمده است)
٣.بحارالانوار، ج‏٦٩، ص‏١٩٨، ط بيروت.
٤.احزاب (٣٣) آيه ٢٣.
٥.معارج (٧٠) آيه ٣٢.
٦.احزاب (٣٣) آيه ٢٣.
٧.بحارالانوار، ج‏٧٧، ص‏١٤٩، ح‏٧٧.
٨.آل عمران (٣) آيه ٩.

۱۱

١٢- استقامت در برابر فقر (١)
«والموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون.» (٢)

پايدارى در برابر فقر
دومين موردى كه اين آيه شريفه براى استقامت تعيين مى‏كند پايدارى در برابر فقر است كه جمله شريفه: «والصابرين في الباساء» اشاره به آن است.
خداى تعالى در اين آيه شريفه كسانى را كه در برابر فقر و تنگ‏دستى استقامت‏مى‏كنند و پايدارى مى‏ورزند مى‏ستايد و آنان را به نيكى ياد مى‏فرمايد. خواجه نصيرالدين طوسى - عليه الرحمه - مى‏گويد:
«صبر عبارت از نگاه‏دارى خويش است از جزع، هنگامى كه ناملايمى روى آورد، صبر از اضطراب درونى جلوگيرى مى‏كند و زبان را از شكايت و ساير اعضا را از حركات غير عادى باز مى‏دارد.» (٣)
از اين سخن چنين دانسته مى‏شود كه صبر و استقامت‏يكى است، زيرا همان‏معنا را كه ما از استقامت مى‏فهميم، صبر داراست. در آيات قرآنى و روايات اسلامى، صبر به معناى استقامت، بسيار استعمال شده است.

مراحل استقامت در فقر
استقامت در برابر فقر و تنگ‏دستى سه مرحله دارد:
مرحله نخست: تسليم رضاى خدا بودن و ناشكرى نكردن و زبان اعتراض بر حضرت حق نگشودن است. مسلمان با ايمان بايد در برابر خواسته‏هاى خدا تسليم باشد و به هيچ وجه از او نارضايتى آشكار نشود و اين خود يكى از مقامات بزرگى است كه هر مسلمانى مى‏تواند حايز آن مقام بشود و به درجه‏اى برسد كه با آن كه در منتهاى فقر و بدبختى به سر مى‏برد، در همان حال دلش از خداى خود خشنود باشد و بر نعمت‏هاى ديگر حضرت پروردگار سپاس‏گزار و به رحمتش اميدوارباشد.
شايد فقر داراى مصلحتى براى فقير باشد كه خودش نمى‏داند، چه بسا سودهاى بزرگى در پى دارد و از زيان‏هاى بسيارى او را رهايى مى‏بخشد، رضا به داده خدا دادن و گره از پيشانى گشودن و هر چه از حق مى‏رسد نيكو ديدن اگر در مسلمانى يافت‏شود، خير دنيا و آخرت نصيب او خواهد شد.

تنگ‏دستى رسول خدا
معروف است كه گاهى رسول خدا از فشار گرسنگى سنگ بر شكم مبارك‏خود مى‏بستند و با اين حال تبسم از لبان مقدسش كه نشانه خشنودى قلبى‏است، قطع نمى‏شد. بسيارى از ياران آن حضرت به قدرى در تنگ‏دستى وفقر زندگى مى‏كردند كه نظير آن كم‏تر ديده شده است، ولى در همان حال چين، به‏پيشانى نمى‏افكندند و زبان شكايت‏بر خداى خود نمى‏گشودند، همواره‏خشنود و سپاس‏گزار بودند و در جان‏بازى در راه خدا بريك‏ديگر سبقت مى‏جستند.

جويبر
جويبر يكى از ياران با ايمان و پرهيزگار رسول خدا بود و مردى سياه‏پوست، كوتاه قد و فقير بود و با چند دانه خرمايى كه از جانب رسول خدا به‏او مى‏رسيد سد رمق مى‏كرد، بر تن لباس نداشت و با دو قطعه لنگى كه ازطرف‏رسول خدا به او عنايت‏شده بود خود را مى‏پوشانيد، جايگاه و منزلى‏نداشت، ابتدا شب‏ها را در مسجد مى‏خوابيد. وقتى كه از طرف حضرت‏بارى تعالى نهى رسيد كه غربا در مسجد نخوابند، در سرپوشيده‏اى كه‏ازطرف رسول خدا براى منزل كردن غربا و بى‏چارگان آماده شده بود و آن‏را سقيفه مى‏ناميدند مى‏خوابيد. روزى رسول خدا به او نظر مرحمتى كرد وفرمود:
«جويبر! خوب است زن بگيرى تا بتوانى عفت‏خود را حفظ كنى و آن زن براى تو در دنيا و آخرت كمك و يار باشد.»
جويبر عرض كرد: پدر و مادرم به قربانت، كدام زنى به من رغبت مى‏كند، نه‏حسبى و شخصيتى دارم; نه نسبى و مالى; نه زيبايى و جمالى دارم، با اين حال چگونه مى‏شود كه زنى مرا به همسرى خود انتخاب كند!؟
رسول خدا فرمود: «اين‏ها افكار جاهليت و نادانى است، خداوند متعال در اسلام همه اين‏ها را بى‏ارج و ارزش كرد، تمام مردم از سياه و سفيد وقريش و عرب و عجم، فرزندان آدم هستند همه يكسان و با يك‏ديگر مساوى‏اند، محبوب‏ترين خلق در روز قيامت كسى است كه فرمان‏هاى خدا را بهتر اطاعت كرده و پرهيزكارتر باشد; من هيچ‏يك از مسلمان‏ها را از تو برتر نمى‏دانم، مگر مسلمانى كه از تو پرهيزكارتر و در اوامر خدا از تو مطيع‏تر باشد، اكنون مى‏روى نزد زياد بن لبيد كه از همه بنى بياضه (٤) از هت‏حسب اشرف است و به او مى‏گويى كه من فرستاده رسول خدايم و آن حضرت فرموده است كه ذلفا دختر خود را به جويبر تزويج كن.» هنگامى كه جويبر زياد بن لبيد را ملاقات مى‏كند، عده‏اى از خويشانش در منزل او جمع بودند، پس از رخصت ورود و سلام به او مى‏گويد: من فرستاده رسول خدايم، پيام آن حضرت را در نهان به تو بگويم يا آشكار؟
زياد مى‏گويد: آشكارا بگوى كه براى من شرف و فخر باشد، جويبر پيام را مى‏رساند، زياد مى‏پرسد كه رسول خدا چنين پيامى به توداد؟ مى‏گويد: آرى، من بر رسول خدا دروغ نمى‏بندم زياد مى‏گويد: ما دوشيزگان خود را جز به انصار كه شايستگى همسرى با آن‏ها را دارند، به كس ديگرى نمى‏دهيم اكنون تو برگرد تا من حضور رسول خدا شرفياب شوم و عذر خود را حضورش عرضه بدارم، جويبر بازگشت و با خود مى‏گفت: به خدا سوگند كه اين عذر را نه قرآن آورده و نه رسول خدا بدان خبر داده است.
ذلفا كه از دختران پاك نهاد مسلمان بود، سخن جويبر را شنيد و پدر را نزدخود خواند و جريان را از پدر پرسيد. زياد داستان را براى او گفت. ذلفاگفت: به خدا سوگند كه جويبر بر رسول خدا دروغ نمى‏بندد، كسى را به‏سراغ جويبر بفرست تا باز گردد، زياد كسى را فرستاد و جويبر را باز گردانيد و از او احترام نمود و گفت: در اين‏جا باش تا من باز گردم.
زياد حضور رسول خدا شرفياب شد و عذر خود را حضور آن حضرت عرض كرد; رسول خدا فرمود: «جويبر مؤمن و مسلمان است و مسلمان هم‏سنگ مسلمان است، دختر خود را به او تزويج كن و از او روى برمگردان.»
زياد به منزل خود بازگشت و آن‏چه از رسول خدا شنيده بود به دختر خود باز گفت. ذلفا گفت: اگر از فرمان خدا سرپيچى كنى كافر خواهى شد. زياددست جويبر را گرفت و نزد خويشان خود برد و دختر خود را بدو تزويج كرد و خودش مهر را ضمانت نمود. پس از آن كه دانست جويبر خانه هم ندارد، خودش خانه و اثاث خانه مختصرى براى او فراهم كرد و دختر خود را آرايش كرده بدان‏خانه فرستاد، هنگامى كه جويبر بر عروس وارد شد، خانه‏اى آماده و دخترى معطر و زيبا ديد، به گوشه‏اى از اتاق رفته و به خواندن قرآن و نماز مشغول شد تا موقعى كه اذان صبح را شنيد، عروس و داماد به مسجد رفتند و نماز صبح را با رسول خدا خواندند; شب دوم نيز به همين منوال گذشت، سومين شب نيز گذشت و جويبر به عروس خود دست نزد. پدر عروس حضور پيامبر شرفياب شد و عرض كرد: يارسول الله! فرمان شما را در ازدواج، با آن كه رسم خانوادگى ما نبود پذيرفتيم. رسول خدا فرمود: مگر چه شده است؟ زياد تمام جزئيات را از آغاز ازدواج تا به آخر عرض كرد. رسول خدا سراغ جويبر فرستاد و فرمود: مگر تو به زن كارى ندارى؟ جويبر عرض كرد: خيلى هم اشتياق به زن دارم، ولى شبى كه به حجله قدم گذاردم خانه‏اى و بسترى و اثاثى و دخترى زيبا و معطر ديدم، حالت گذشته خويش به يادم آمد كه فقيرى بودم بى‏چيز با غربا و بى‏نوايان همدم، اكنون كه خدا چنين نعمتى را به من داده است‏خواستم كه شكر خدا را به‏جا آورم، شب‏ها را عبادت كردم و روز را روزه گرفتم، ولى اين سه شبانه روز عبادت و سپاس‏گزارى در برابر فضل خدا چيزى نيست و امشب آن‏ها را برطرف خواهم كرد.
ناشكرى نكردن در موقع تنگ‏دستى و شكر در موقع نعمت جويبر را به بهترين نعمت‏هاى دنيا و آخرت رسانيد. جويبر در يكى از جنگ‏ها در ركاب رسول خدا شهيد شد و جان خود را فداى اسلام كرد.

استقامت در تنگ‏دستى
مرحله دوم: انسان در اثر فقر دست از ايمان و عقيده خود بر ندارد، بلكه‏باهمان تنگ‏دستى زندگى كند و از راه حق منحرف نشود و به سوى باطل نگرايد، هر چند ثروت بسيارى به او ارزانى شود و هزار وعده زندگانى با آسايش به او داده‏شود. مسلمانانى بودند كه با گرسنگى‏ها ساختند و مدت‏ها در فقر و فلاكت‏به سر بردند و از ايمان خود دست‏بر نداشتند، در صورتى كه اگر كوچك‏ترين تمايل و گرايشى به سوى خلاف مى‏نمودند اهل خلاف همه گونه زرو گوهرى بر آنان نثار مى‏كردند و به مقامات عالى و مناصب ارجمندشان مى‏رسانيدند.

پيش‏نهاد قريش
روزى كفار قريش حضور ابوطالب عموى رسول خدا شرفياب شدند وگفتند: ما حاضريم كه برادرزاده‏ات را بر خود شاه كنيم و از اموال خود مقدارى‏برداشته بقيه را به او ارزانى داريم، مشروط بر اين كه از روش خود دست‏بردارد و به بت‏هاى ما دشنام ندهد. اين سخن را كه رسول خدا شنيد به عموى خود فرمود: «به‏خدا سوگند اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من گذارند از آيين خود دست‏برنخواهم داشت.»
آرى، زندگانى با شرافت و پيروى كردن از يك هدف مقدس در حال سختى و تنگ‏دستى ارجمندتر از زندگى با هزاران عيش و نوشى خواهد بود كه به سوى باطل قدم برداشته شود.
بسيارى هستند كه نه حق مى‏شناسند و نه حقيقت، فقط در فكر سير كردن شكم و پركردن جيب يا رسيدن به مقام عالى هستند. عمر را در باطل و دروغ و رياكارى به كار مى‏برند، اينان «ابن الوقت‏» هستند كه از هر طرف باد مى‏آيد بادش مى‏دهند، نه مسلكى دارند و نه مرامى، نه ايمانى دارند و نه عقيده‏اى; ايمان و عقيده آن‏ها فقط پول يا مقام است و در راه رسيدن به آن آماده ارتكاب همه‏گونه جنايتى هستند. اگر امام حسين(ع) و يزيد -لعنه الله را در حال نبرد ببينند باهردوطرف اظهار موافقت مى‏كنند و در صورت فتح يكى، از او طرف‏دارى نموده و آن ديگرى را سرزنش مى‏نمايند. عجب اين‏جاست كه اين روش خود را دليل بر عقل و خردمندى نيز مى‏دانند، در صورتى كه نزد عقل بدترين روش‏هاست و اينان پست‏ترين مردمانند. مرد با ايمان نزد عقل گرامى‏ترين مردم است، هر چند جامه‏اى ژنده بپوشد و داراى مقامى نباشد.

نگه‏دارى ايمان در تنگ‏دستى
فقر و بى‏چارگى نبايد سبب شود تا ايمان مسلمان از دستش برود، كسانى كه با الفاظ شيرين و وعده‏هاى نمكين، مسلمان فقير را از ايمان خود منصرف مى‏سازند، مسموم‏ترين مردم هستند و در عوض ايمانى كه از مسلمان مى‏گيرند جز نويدهاى دور و دراز و انداختن آن بدبخت در گرداب‏هاى مهالك و محروم‏كردن او از سعادت دنيا و آخرت چيز ديگرى به او نمى‏دهند، ولى اگر اين بدبخت درهمان فقر خود به سر برد و دست از ايمان خود برندارد، رحمت الهى نصيب او مى‏شود و اگر در دنيا محروميت‏هايى داشته باشد، پاداش گران‏بها در آخرت، در بهشت‏برين الهى به او عطا خواهد شد. مسلمانان بايد بيدار باشند كه به چند نويد فريب نخورند و ايمان خود را از دست ندهند كه در هر دو جهان روسياه خواهند شد. مسلمان بايد همان‏راه خدا را طى كند و لو برسرش تير بارند و سنگ.
مسلمان نبايد در اثر فقر، اقدام به دزدى كند; زيرا اين كار از چاه درآمدن و به سياه چال افتادن است. زن مسلمان نبايد در اثر فقر، خود را در منجلاب فحشا بيندازد و عفت و عصمت‏خود را بر باد دهد. امام باقر(ع) مى‏فرمايد:
«كسانى كه در برابر فشارها استقامت ورزند، بدون بازخواست داخل بهشت مى‏شوند.»
قرآن مى‏فرمايد:
«انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب; (٥)
كسانى كه در برابر مشقت‏ها و سختى‏ها پايدارى كنند [و ايمان خود را نگاه‏دارند] پاداش بى حساب [و] تمام به ايشان عطا خواهد شد.»
هر كس در راه حفظ ايمان و دستورات حيات‏بخش اسلام رنج‏برد و سختى كشيد، سعى او بيهوده نخواهد شد. خداوند بهترين پاداش‏ها را به او خواهد داد.

نبرد با تنگ‏دستى
مرحله سوم: نبرد با فقر است كه بايد با كوشش هرچه تمام‏تر، فقر را برطرف ساخت. مسلمان بايد از بى‏كارى و بيهودگى بگريزد و آن‏قدر بكوشد كه خود را از تنگ‏دستى نجات دهد، نه آن كه گوشه‏اى بنشيند و فقر را تحمل كند و بگويد: اختيار دست‏خداست; خداوند چنين كس را دوست ندارد. امام كاظم(ع) مى‏فرمايد: «ان الله ليبغض العبد الفارغ.» (٦)
مسلمان بايد كار كند، به تجارت بپردازد، زراعت كند، هنرمند شود، كارگرباشد تا غنى شود و نيازمند اين و آن نباشد. اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «كسب كنيد تا محتاج كسى نشويد.»
رسول خدا سفر تجارت مى‏فرمود: بادست‏خود هسته خرما مى‏كاشت. اميرمؤمنان على(ع) در باغات بنى‏نجار دهقانى مى‏كرد. اسماعيل بن جابر مى‏گويد: «حضور امام صادق(ع) شرفياب شدم، ديدم بيلى در دست دارد و به آبيارى مشغول است.» (٧)
شريعت اسلام از بى‏كارى و تنبلى بيزار است. امام صادق(ع) سراغ كسى را مى‏گيرد، مى‏گويند: شبانه روز به عبادت خدا اشتغال دارد. امام(ع) مى‏پرسد: پس از كجا زندگى خود را مى‏گذراند؟
مى‏گويند: فلانى خرج او را مى‏دهد. امام(ع) مى‏فرمايد: عبادت آن كس كه خرج او را مى‏دهد بيش از اوست كه شب و روز عبادت مى‏كند و كسب نمى‏كند (٨) .
يكى از ياران امام صادق(ع) حضورش شرفياب مى‏شود و عرض مى‏كند: كار و بارم خوب شده است و در آسايش هستم، مى‏خواهم تجارت را ترك كنم. امام(ع) مى‏فرمايد: «مگر عقلت كم شده است؟» (٩)

كوشش در كسب و كار
مسلمان نبايد انتظار داشته باشد كه بدون كار كردن با آسايش زندگى كند، زيرا خلاف تقدير ازلى است. كسانى هستند كه در سختى به سر مى‏برند و پيوسته شكايت مى‏كنند، نمى‏دانند كه بى‏كارى نتيجه‏اش سختى و مشقت است، عجب آن است كه به فكر دنبال كار رفتن هم نمى‏افتند. امام صادق(ع) مى‏فرمايد: «اگر كسى در خانه نشست و در را به روى خود بست و كار نكرد، چيزى از آسمان بر او نازل نخواهد شد.» (١٠) جالب اين كه: بعضى از بى‏كاران، اخبارى كه در ذم دنيا آمده را براى خود دليل مى‏آورند و حال آن كه آن اخبار، مردم را از دوست داشتن دنيا نهى مى‏كند و ربطى به كوشش در كسب و كار ندارد، ممكن است كسى ثروتمند باشد و به دنيا علاقه نداشته باشد، چنان چه عكس آن هم مى‏شود.
اگر ثروت موجب بى‏دينى شود، فقر بيش‏تر بى‏دينى مى‏آورد خطراتى كه از فقر به مسلمان روى مى‏آورد بيش از خطراتى است كه از ثروتمندى مى‏آيد; پس‏هر مسلمانى بايد بكوشد كه فقر را از زندگى و خاندان خود ريشه كن كند.
خشك مقدسى، روز تابستانى از مدينه بيرون مى‏رود، امام باقر(ع) را مى‏بيند كه از زراعت‏بر مى‏گردد، با خود مى‏گويد: بروم او را موعظه كنم. پس از سلام عرض مى‏كند: بزرگى از بزرگان قريش در اين ساعت و با اين حال دنبال دنيا مى‏رود؟ چگونه مى‏باشد حال تو اگر در اين ساعت اجلت‏سر رسد؟
امام(ع) مى‏فرمايد: «اگر در اين ساعت اجل من سر رسد به اطاعت‏خدا مشغولم و كارى مى‏كنم كه خاندان من محتاج به اين مردم نباشند، وقتى مى‏ترسم اجلم رسد، كه به معصيت‏خدا مشغول باشم نه حال كه به طاعت‏خدا مشغولم.»
آن مرد شرمنده مى‏شود، عرض مى‏كند: صحيح مى‏فرماييد من خواستم شما را موعظه كنم شما مرا موعظه نموديد. (١١)
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٥ جمادى الآخره ١٣٦٩ برابر با ٢٤ فروردين ماه ١٣٢٩.
٢.بقره (٢) آيه ١٧٧. (ترجمه قبلا گذشت)
٣.اوصاف الاشراف، ص‏٤٦.
٤.تيره‏اى از خزرج هستند.
٥.زمر (٣٩) آيه ١٠.
٦.(خداوند بنده فارغ و بى كار را دوست ندارد.) وسائل الشيعه، ج‏١٢، ص‏٣٧.
٧.عوالم، ج‏٢٠ (احوال الامام الصادق)، ص‏١٩٩.
٨.وسائل الشيعة، ج‏١٧، ص‏٢٥، ح‏٣.
٩.همان، ص‏١٥، ح‏٧.
١٠.همان، ص‏٢٤، ح‏١. ١١.تهذيب الاحكام، ج‏٦، ص‏٣٢٥، ح‏٨٩٤.

۱۲

١٣- استقامت در برابر مرض (١)
«و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا والصابرين في الباساء والضراء وحين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون.» (٢)
مورد سومى كه خداوند در اين آيه شريفه براى استقامت تعيين مى‏كند و دارندگان آن را مى‏ستايد، استقامت در «ضراء» است; يعنى پايدارى و مقاومت دربرابر بيمارى و آن داراى دو مرحله است.

شكايت نكردن
مرحله اول شكايت نكردن و زبان اعتراض بر حضرت بارى تعالى نگشودن و باكمال خون‏سردى و برد بارى، مرض را تحمل نمودن است. در برابر مرض نبايد ضعف روحى داشت تا بيش‏تر موجب چيرگى بيمارى و مرض شود، بلكه بايد بسيارقوى و نيرومند بود تا مرض مغلوب اراده قوى گردد.
كسانى هستند كه تا تب مختصرى بر آن‏ها عارض مى‏شود زبان به ناله وشكايت مى‏گشايند و نوحه‏گرى آغاز مى‏كنند و به قدرى خود را رنجور و ناتوان نشان مى‏دهند كه نيروى مقاومت مزاج در برابر مرض كاملا ضعيف شده و بيمارى سر تاپاى آن‏ها را فرا مى‏گيرد و چنان ريشه مى‏دواند كه بيرون كردن آن بسيار دشوار و صعب خواهد بود.

اشتباه بزرگ
كسانى را مى‏شناسم كه هر كس آن‏ها را ملاقات مى‏كند، نقل محفل آن‏ها شكايت كردن از امراض خودشان است و براى خود انواع بيمارى‏ها مى‏شمارند و اگر شبى كم‏تر به خواب ناز رفته باشند به قدرى از ناراحتى آن شب سخن مى‏گويند كه گويا ساليان درازى است روى آسايش نديده‏اند; اين‏ها مى‏پندارند كه بدين وسيله مى‏توانند عواطف مردم را نسبت‏به خود تهييج و تسخير كنند، درنتيجه براى خود محبوبيتى كسب نمايند، غافل از آن كه مردم اينان را ناخوش دارند و از ملاقات ايشان گريزانند، زيرا سخنى جز در اطراف ناملايمات خيالى و امراض پندارى كه بسيار خسته كننده مى‏باشد نمى‏گويند و انتظار دارند كه همه به سخنان پوچ و بى مغز آن‏ها گوش فرا دهند و دراندوه و غم‏هايى كه خودشان براى خود ايجاد كرده‏اند، شريك شوند نتيجه‏اى كه اين‏ها از اين رفتار مى‏گيرند، مبغوض شدن و ذلت و كوچكى و از چشم همه افتادن است. بيش‏تر كسانى كه در كودكى عزيز دردانه پدر و مادر بوده‏اند، در بزرگى اين صفت را پيدا مى‏كنند، اين‏ها چون در كودكى بدين وسيله عواطف پدر و مادر را جلب مى‏كرده‏اند اين‏حالت ملكه آن‏ها شده و در بزرگى نيز چنين مى‏پندارند كه عواطف همه را اين‏گونه مى‏توان جلب كرد.
خداى تبارك و تعالى هم از اين دسته بى‏زار است، زيرا بنده ناشكر خدا هستند و پيوسته كفران نعمت‏هاى بى‏حساب حق را مى‏كنند، بلكه گاه گاهى در اثر شهوت كلام، رشته سخن از دستشان بيرون مى‏رود، زبان اعتراض بر حضرت بارى تعالى مى‏گشايند و اگر درون دلشان را بشكافى، شايد بغض حق را در دل خود جاى داده باشند و يا - العياذبالله - خود را بى تقصير و خداوند را مقصر بشمارند در صورتى كه اگر دست از اين خود پسندى بردارند و بينديشند و به خود آيند، در مى‏يابند كه بر فرض، مرضى هم داشته باشند، ربطى به خدا ندارد، بلكه يا در اثر آب و هواى منطقه سكونت است و يا در اثر فشارها و سختى‏هايى است كه خودشان در مدت عمر به خود داده‏اند، يا در اثر ارتباط با اشخاص و يا در اثر خوراك‏هاى بى‏تناسب - چه از لحاظ مقدار و چه از لحاظ كيفيت - و يا از جهاتى ديگر بوده است. پس اگر درست دقت‏شود منشا بيمارى، خودشان بوده‏اند، ولى در اثر خودخواهى، تقصير را از خود دور مى‏كنند و خود را در اين محاكمه دقيق، بى‏گناه نشان مى‏دهند.
شكرگزاران
برخلاف اين‏دسته، كسانى هستند كه بر نعمت‏هاى حق، هميشه شكرگزارند، اگر چه باران امراض بر آن‏ها ببارد، بلكه آن را نشانه لطف حضرت حق مى‏دانند و تمام بلايا و بيمارى‏ها را با روى گشاده و لب‏خندان استقبال مى‏كنند و عقيده مندند كه اين عوارض از رفتار و كردار خودشان سرچشمه گرفته‏است و بر فرض هم كه آن را از طرف خدا بدانند، «هرچه از دوست رسد نيكوست‏» را شعار خود قرار مى‏دهند، در دل آن‏ها جز خشنودى و رضايت از حضرت آفريدگار، چيزى نيست و دل‏خوشند كه اين فشارها براى ترقى روحى و تكامل معنوى و تذكيه نفس و بالاخره تهذيب خودشان سودمند است، امام‏صادق(ع) مى‏فرمايد: «در بهشت درجه‏اى است كه كسى از بندگان خدا بدان نمى‏رسد مگر آن‏كه در تنش بيمارى يافت‏شود.» (٣)

حضرت ايوب پيامبر(ع)
ايوب پيامبر(ع) چهل سال در شدت مرض به سر برد، تمام اموال و ثروتش برباد رفت، عزيزانش همگى مردند، لب به كايت‏بازنكرد و از اين امتحان خدا سرافراز و سربلند بيرون آمد. خداوند متعال نيز همه گونه نعمت‏خود را دگر باره به او ارزانى فرمود.
سيد شريفى را مى‏شناسم كه در آغاز جوانى نابينا شد، اكنون بيش از يازده سال است كه در آن حال به سر مى‏برد، بارها از پرتگاه افتاده و كرارا سرش به ديوار اصابت كرده است، حتى يك‏دفعه ميخى در ديوار بود كه به پيشانى‏اش فرورفته و سرش شكست، ولى تاكنون دوستان او كلمه‏اى شكايت از او نشنيده‏اند و پيوسته وى را شكر گزار و خشنود از حضرت پروردگار يافته‏اند.
اين دسته مردم چون بيمارى‏ها را با روى گشاده استقبال مى‏كنند.از آن دسته بسيار قوى‏تر هستند و امراض اين‏ها زودتر درمان مى‏پذيرد، زيرا از نيروى روحى خود به داروى درمان كمك مى‏كنند و مرض را ضعيف‏تر قرار مى‏دهند، ولى آن دسته، مرض را تقويت مى‏كنند و دوا را بى تاثير مى‏شمارند.

ابن ابى يعفور
عبدالله بن ابى يعفور (٤) روزى از كثرت امراض، حضور امام صادق(ع) شكايت كرد، آن حضرت فرمود:
«اگر مرد با ايمان بداند كه خداوند چه پاداشى براى تحمل فشارها و سختى‏ها معين فرموده است آرزو مى‏نمايد كه او را با قيچى‏ها قطعه قطعه كنند.» (٥)
آدمى اگر چشم خود را بازكند و وارد مرحله عرفان و خداشناسى بشود، اين فشارها و گرفتارى‏ها در برابر او هيچ است و جز سير الى الله و وصول به مقامات معنوى، مقصود ديگرى ندارد، از خود بى‏خود شدن و دست از «منم‏» برداشتن و جز او كسى را نديدن، بزرگ‏ترين مقامى است كه پاى انسان بدان رسيده است. اين شعر منسوب به سيدالشهدا(ع) است:
لئن قطعتني في الحب اربا لما حن الفؤاد الى سواكا
اى خداى من! اگر مرا در راه دوستى خود قطعه قطعه كنى، دل من جز به سوى تو راه ديگرى نخواهد پيمود.

عبادات بيمار
رسول خدا به اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «ياعلى! ناله‏هاى بيمار تسبيح و فريادهاى او تهليل و در بستر خوابيدنش عبادت‏است و از اين پهلو به آن پهلو شدنش مانند آن است كه با دشمن خدا در جهاد است.» (٦)
يعنى ناله‏هاى بيمار، ثواب «سبحان الله‏» گفتن و فريادهاى او ثواب «لا اله الله‏الله‏» گفتن را دارد و در بستر خوابيدن او كه نتواند حركت كند، از عبادات است، از اين جهت، عده‏اى از سالكان راه حق آرزومند بيمارى و سختى هستند كه در اين جهان هيچ گاه آسوده نباشند و از ياد حق بيرون نروند و نيز در اثر تحمل مرض و سختى مقامات معنوى و درجات اخروى ايشان افزوده گردد.

مبارزه با بيمارى
مرحله دوم از استقامت در برابر مرض از پى درمان بر آمدن و سهل انگارى نكردن و مرض را كوچك نشمردن است. مبارزه با امراض، از دستورات بزرگ اسلامى مى‏باشد و آن چند قسم است: يكى دستورات بهداشتى را براى جلوگيرى از پيدايش مرض مراعات كردن است كه اسلام در اين زمينه دستورات بسيارى دارد، چه در جزييات و چه دستورات عمومى; اما جزييات; مانند اين كه: فلان چيز را نخوريد كه چنين زيانى دارد، يا آن چيز را بخوريد و يافلان كار را بكنيد كه فوايد بى‏شمارى دارد و كسى كه اطلاع بر اخبار و احاديث محمد و آل محمد -صلوات الله عليهم اجمعين - داشته باشد مى‏داند كه صدها گونه از اين دستورات در آن‏ها هست. «طب النبى‏» كتابى است كه دستورات پزشكى كه منسوب به رسول خدا است، در آن جمع آورى شده است، امام رضا(ع) رساله‏اى مشتمل بردستورات پزشكى و بهداشتى براى مامون پادشاه عباسى نگاشته است.
اما دستورات عمومى از قبيل: هر چه نافع است‏بخوريد و يا كارى كه سودمند است انجام دهيد و يا از هر چه زيان آوراست دورى كنيد، در دين اسلام بسيار است. بعضى معتقدند كه در عباداتى كه از طرف حضرت بارى‏تعالى بربندگان واجب شده نظر بهداشتى نيز رعايت‏شده‏است و اغلب محرومات، داراى زيان‏هاى بدنى نيز بوده است و در اين موضوع سخن بسيار است كه ما به همين مقدار اكتفا مى‏كنيم.
قسم ديگر از مبارزه با امراض، ريشه كن كردن و پيش‏گيرى از آن‏ها به وسيله اقدامات بهداشتى است، از قبيل: جلوگيرى از امراض واگيردار مثل طاعون و وبا و مانند اين‏ها كه به كشورهاى اسلامى روى مى‏آورد و اين كار بايد به وسيله هيات‏هاى پزشكى انجام شود. بدبختانه در كشور ما جز در روزنامه كم‏تر از آن اثرى مشاهده مى‏شود. دولت و اكثر ماموران آن، وقتى بى ايمان شدند نتيجه‏اى جز وضعيت‏حاضر بار نمى‏آيد.
قسم ديگر از مبارزه بامرض پس از دچار شدن، اقدام براى درمان است و بايد هر كسى به مقدار توانايى خود، از پى درمان مرض خود بكوشد، نگويد: چيزى نيست، خودش خوب مى‏شود! بلكه بايد هر كسى از خدا بخواهد كه تشخيص طبيب را صحيح گرداند و به دارو اثر عنايت فرمايد، نه آن‏كه در خانه بنشيند و بگويد: خدايا شفا بده.
چهارمين موردى كه براى استقامت در اين آيه تعيين مى‏فرمايد، استقامت در جهاد است كه با جمله «حين الباس‏» بدان اشاره شده است و ما در گذشته از آن بحث كرديم، ديگر از آن سخن نمى‏گوييم - و اينك به موارد ديگر استقامت مى‏پردازيم و از خدا مى‏خواهيم كه موفقمان بدارد تا حق مطلب را ادا كنيم.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٣١ فروردين ماه ١٣٢٩.
٢.بقره (٢) آيه ١٧٧.
٣.بحارالانوار، ج ٧٨، ص‏١٩٩.
٤.او از علماى اصحاب امام صادق(ع) است و در آن عصر نيز وفات يافت.
٥.بحارالانوار، ج ٧٨، ص‏١٩٦.
٦.بحارالانوار، ج ٧٨، ص‏١٨٩.

۱۳

١٤- استقامت در مصايب (١)
«وبشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انالله وانا اليه راجعون.» (٢)
پنجمين مورد استقامت، پايدارى در برابر مصيبت و پيش آمدهاى نا گوار است.


معناى مصيبت و اقسام آن مصيبت، يعنى رويداد سخت كه روح را افسرده و دل را بسوزاند; مصيبت گاه مرگ عزيزى است، گاه از دست رفتن ثروت و افتادن در پريشانى و فقر و گرسنگى است، گاه از كف دادن جاه و مقام و فرو رفتن در سياه چال مذلت و بدبختى است، گاه گم كردن تندرستى و صحت و گرفتارى به بيمارى‏هاى گوناگون و امراض مختلف مى‏باشد و گاه اضطراب درونى است، گاه بيم از آينده تاريك ياهراس از ستمكاران است.
استقامت در برابر مصايب نيز دو مرحله دارد:
يكى لب به شكايت‏باز نكردن و خود را در برابر آن ناتوان و ضعيف نديدن و باروى گشاده و لب خندان تحمل پيش آمدهاى سخت را نمودن و چون كوه دربرابر همه آن‏ها ايستادن و از خداى متعال نيروى پايدارى طلب نمودن و شكيبايى را پيشه خود ساختن و پيوسته اين جمله شريفه: «انا لله وانا اليه راجعون » را گفتن و عميقا در معناى آن انديشيدن است كه آدمى بنده خداست، هر چه خداى مهربان بخواهد - و جز نيكى و سود چيزى ديگر نمى‏خواهد - بنده صالح بايد تسليم حق باشد و اطمينان داشته باشد كه اين پيش آمد به سود اوست.

نتيجه مصيبت
اگر مصيبت، ستمى باشد كه ستمگرى بر او روا داشته است مطمئن باشد كه خداى توانا انتقام او را خواهد گرفت. و اگر مصيبتى است كه از طرف حضرت بارى‏تعالى رسيده باشد يقين بداند كه تحمل آن به سود او خواهد بود و هم از نظر مادى از آن بهره‏مند خواهد شد، هم از نظر معنوى.
بهره‏مادى آن بسياراست: يكى آن كه روح در اثر پايدارى و استقامت در برابر شدايد، قوى و توانا مى‏شود و هنگامى كه نيروى روحى تقويت‏شد، رسيدن به مقامات عالى آسان خواهد بود و اگر به چنان مقامى نايل شد بر حفظ آن مقام توانا و قادر خواهد بود و كس ديگرى نخواهد توانست كه آن مقام را از او بستاند; زيرا او در اثر پايدارى و استقامت، راه مبارزه با هرگونه فشار را آموخته و در چنين نبردى آزموده شده است و شايستگى نگاه‏دارى آن را دارد. بسيار كسانى بودند و هستند كه به مقاماتى رسيدند، ولى در اثر بى لياقتى نتوانستند آن را نگه‏دارى كنند، زيرا به تنبلى و آسايش خو گرفته بودند; ولى كسانى كه در آغاز زندگى باسختى‏ها روبرو شده و در نبرد با ناملايمات بزرگ شده‏اند، كاملا بر حفظ مقام خود مسلط خواهند بود. چيزى را كه به دست آورند، به زودى از كف نخواهند داد.
فايده ديگر آن كه، تحمل فشار مصايب، راه رسيدن به مقاصد و آرزوهاست. آرى: «بى رنج گنج ميسر نمى‏شود.» تن پرورى و آسايش دوستى، جز زيان و نابودى بار نمى‏آورد «مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد» خداوند تبارك و تعالى نعم خود را بر كسى كه در مصايب صبر كند، ارزانى خواهد فرمود.

حضرت يوسف(ع)
يوسف صديق(ع) در چاه افتادن را تحمل كرد، زر خريد شدن را تحمل كرد، سال‏ها زندان كشيدن را تحمل نمود تا در نهايت زمام دارى مصر را به دست آورد.

حضرت ايوب(ع)
ايوب(ع) در افول نور چشمانش استقامت كرد، در فقر و مسكنت استقامت كرد تا خداوند رحمت‏بى‏حسابش را بر او ارزانى فرمود و فرزندانش را به او باز گردانيد.

حضرت يعقوب(ع)
يعقوب پيامبر(ع) سال‏ها در فراق فرزند خود سوخت و گداخت و استقامت كرد، خداوند بار ديگر چشمش را به جمال فرزند ارجمندش روشن فرمود، بسيارى از زمام‏داران ديروز و امروز جهان هستند كه سال‏ها رنج‏برده و مصيبت كشيدند و پايدارى كردند تا به مقامى كه مقصودشان بود رسيدند.

نتيجه معنوى
بهره معنوى صبر در مصايب آن است كه: خداوند متعالى بهترين پاداش‏هاى نيكو را عنايت‏خواهد فرمود، چنان‏چه قرآن خطاب به مسلمانان مى‏فرمايد: ماشما را به مقدارى از مصايب مى‏آزماييم، سپس به كسانى كه در برابر مصايب صبر و پايدارى كنند مژده مى‏دهد كه بهشت‏برين و جنات عدن الهى در انتظار آن‏هاست، زيرا آن‏ها كسانى بودند كه رضاى حق را بر رضاى خود مقدم داشتند و روترش نكردند و چين به ابرو نفكندند و تسليم خواسته‏هاى حق شدند، پاداشى كه خداى تعالى عنايت فرمايد، پاداش خدايى است كه نظير و مانند ندارد وفوق‏آن، تصور نمى‏شود، براى وصول به چنين پاداشى سزاوار است كه آدمى هرگونه مصيبت و رنجى را تحمل كند تا بدان گنج‏خداداد برسد. امام صادق(ع) مى‏فرمايد:
«لا تعدن مصيبة اعطيت عليها الصبر و استوجبت عليها من الله ثوابا مصيبة انما المصيبة ان يحرم صاحبها اجرها و ثوابها اذا لم يصبر عند نزولها; (٣)
مصيبت را كه در برابر آن استقامت ورزيديد و از خدا پاداش گرفتيد مصيبتش نخوانيد، بلكه مصيبت آنگاه است كه در برابر آن صبر نكنيد و از پاداش خدايى محروم شويد.»
آرى، سخن حق همين است كه امام صادق(ع) فرمود، زيرا جزع و شكايت جز پشيمانى سودى ندارد; هم نزد خدا ناپسند است وهم مردم شكايت كننده را دوست ندارند.

شكايت
اگر شكايت‏براى تشفى قلب و آسايش درون باشد كه به تذكر مصيبت، پريشانى خاطر و سوزش دل افزون‏تر مى‏شود و سرانجام تلخى خواهد داشت، چون شكايت كردن عادت خواهد شد، در هر مصيبتى - هر چند بسيار كوچك باشد - اگر لب به شكايت‏باز شود عاقبت، نيروى مقاومت و پايدارى در برابر حوادث درهم شكسته‏شده و جز آدمى ضعيف و ناتوان كه از هر بادى بلرزد، ثمرى نخواهد داشت، مرگ اجتماعى و تدريجى كم كم گريبان او را خواهد گرفت تا به مرگ حقيقى پايان يابد; اگر غرض از شكايت كردن آن باشد كه ديگران براى شكايت كننده افسرده شوند، افسردگى آن‏ها چه سودى دارد، نه كمكى از آنان ساخته است و نه بارى از دوش مصيبت زده خواهند برداشت. بسيارى از مصايب هستند كه كمك كردنى نيستند و شنونده جز آن كه از شنيدن به تنگ آيد و از مجالست و مصاحبت‏بگريزد، سودى نخواهد داشت; شكايت را فقط بايد نزد خدا نمود كه چاره ساز بى‏چارگان است.
جزع در مصايب عاقبتى شوم، ولى پايدارى و استقامت در برابر مصيبت، سرانجامى ميمون دارد، زيرا همه چيز اين جهان پايان يافتنى است، خواه لذايذ و خوشى‏ها و خواه مصايب و ناگوارى‏هاى آن. بنابراين، پس از پايان هر مصيبت، سود و بهره را كسى مى‏برد كه استقامت و پايدارى در برابر آن كرده باشد، درصورتى كه آن كه پيوسته جزع و شكايت مى‏كرد و براى خويش - چه در قلب و چه در زبان - روضه خوانى مى‏كرد جز ناتوانى و ناراحتى و خوارى نزد همگنان، سودى نبرده است. دسته‏اى از مردم كسانى هستند كه شكايت كردن را موجب عزت و محبوبيت‏خود مى‏پندارند و وسايلى بر مى‏انگيزند از قبيل: قند سياه كردن يا نوحه گرى نمودن كه ديگران را افسرده كرده و بگريانند، غافل از آن كه اين كار جز آزردن مردم اثر ديگرى ندارد، اين فكر صد در صد اشتباه و كاملا خطاست. شاعر چه نيكو سروده است:
در بلايا جزع مكن كه در آن دوزيان است گوش كن از من اولا دوستان شوندملول ثانيا شادمان شود دشمن
دسته ديگر مردمانى هستند كه باشكايت و جزع خو گرفته‏اند به طورى كه اگر مخاطبى يافت نشود خود براى خود شكوه مى‏كنند و پيوسته آلام و كاستى‏هاى خود را به ياد مى‏آورند، حتى اگر مصيبتى هم براى آنان رخ نداده باشد با اندوه و غم‏هاى خيالى، خود را سرگرم مى‏دارند و شب را تا صبح به بيدارى مى‏گذرانند و براى خود ناراحتى هميشگى ايجاد مى‏كنند، گويى اينان از تذكر غم و اندوه لذت مى‏برند.

استقامت‏بوذرجمهر
گويا در شاهنامه فردوسى باشد كه وقتى خسرو انوشيروان بر بزرگمهر وزير باتدبير خويش خشم نمود و بر او تنگ گرفت و به زندانى تاريك افكند، دستورداد كه جامه زبر و خشن بروى بپوشانند و با غل و زنجير مقيدش سازند و جز روزى دوقرص نان جوين و يك جام آب كمى و نمك ناسوده چيزى به وى ندهند و به جاسوسان سپرد كه هر چه بر زبان حكيم گذرد، شاه را آگاه سازند. حكيم مدتى بر اين حال ماند وابدا سخنى بر زبان نياورد ولب به شكايت و جزع باز نكرد و به‏هيچ وجه از كسى همراهى و استعانت نطلبيد. انوشيروان جمعى را فرستاد كه باحكيم گفت‏وگو كنند و از احوالش جويا شوند و آن‏چه كه بشنوند بى‏كم‏وكاست‏به شاه برسانند. ايشان نزد حكيم رفته و گفتند چندى است كه در محنت و غم روزگار مى‏گذرانى، چون است كه رنگ چهره‏ات مانند روز نخست‏بر قرار است و عقلت هم‏چنان بر جاى و استوار; هيچ‏گونه ضعف و ناتوانى در تو آشكار نگرديده و روح توهم‏چنان به قوت خود باقى است، بفرماى كه در اين چه حكمت است و چه تدبيرى به كار رفته است؟
حكيم گفت: به واسطه گوارشى است كه تربيت نموده‏ام و بدان مداومت مى‏نمايم و در اثر آن مانند روز نخست هستم.
پرسيدند: كه اجزاى آن چيست و ساختن آن چگونه است؟
حكيم گفت: نخستين جزء; اعتماد بر كرم خداوند جهان; دوم رضا به قضاى يزدان; سوم استقامت و پايدارى; چهارم اميد خلاصى از سختى و فشار.
فرستادگان سخنان حكيم را به شاه رسانيدند شاه چون اين‏سخنان شنيد امركرد حكيم را از زندان بيرون آورند و بر جاه و مقامش بيفزود و منزلتى بالاتر از روز نخست‏به وى ارزانى داشت.
فرستاده زان جاى باز آمدند برشاه گردون فراز آمدند شنيده بگفتند با شهريار بترسيد شاه از بد روزگار به ايوان بخواندش از آن تنگ‏جاى كه دستور بودش مر آن پاكراى
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه‏٩ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٧ ارديبهشت ماه ١٣٢٩.
٢.بقره (٢) آيه ١٥٥ و١٥٦.
٣.بحارالانوار، ج ٧٥، ص‏٢٦١، ح ١٥٧.

۱۴

١٥- استقامت در مصايب (١)
خود را نباختن
مرحله دوم از استقامت در برابر مصايب آن است كه: نبايد در اثر فشار و شدت مصايب، خون‏سردى از دست‏برود و از مقصود ست‏برداشته و از كار كناره گيرى شود و كنج عزلت اختيار و در خانه به روى خود بسته شود، بلكه مسلمان شايسته، هر چه مصايبش بيش‏تر شود، بايد در تعقيب هدف خود راسخ‏تر و محكم‏تر گردد; اگر هدف مسلمان جلوگيرى از ظلم و به كيفر رسانيدن ظالم باشد نبايد در انتقام زياده روى كند و بيش از آن‏مقدارى كه بر او ظلم شده انتقام كشد مسلمان بايد طورى قدم بردارد و با ستمكار تلافى كند تا خود آن ظالم را از عوامل هدف مقدس خود قرار دهد، نه آن كه آن‏قدر بر ظالم ستم كند كه ظالم خود را در ظلم كردن بر مسلمان، محق بداند.

مهمانان سفيد پوست
در آغاز كشف امريكا گاهى سياه‏پوستان دست‏بردى به مهمانان سفيد پوست‏خود مى‏زدند، مهمانان سفيد پوست در عوض آن كه با حسن سلوك، سياهان را متمدن كنند به قدرى وحشى‏گرى مى‏كردند كه آن بى‏چاره‏ها هزاران فرسنگ از جاده تمدن منحرف مى‏شدند، هنگامى كه سفيد پوستان يكى از سران سياه پوستان را با شكنجه مى‏كشتند كشيش به او گفت: حال كه كشته مى‏شوى به‏دين مسيح درآى تا بهشت جاى تو باشد، سياه پوست پرسيد: اين مسيحيان همه در بهشت مى‏روند؟ كشيش گفت: البته، آن مرد گفت‏بهشتى كه مسيحى در آن باشد جاى آسايش نيست.

بزرگوارى پيامبر
كفار قريش حد اعلاى آزار و ستم‏گرى را به رسول خدا روا مى‏داشتند، هنگامى كه اسلام مى‏آوردند، آن حضرت با آن‏ها كمال خوش رفتارى را مى‏نمود. ابوسفيان سرسخت‏ترين و معاندترين دشمنان رسول خدا بود، هنگامى كه اسلام آورد رسول خدا از غنايم جنگ حنين به او صد شتر عنايت‏فرمود.
هنگامى كه آن حضرت از مكه هجرت فرمود، امانت‏هاى بسيارى از كفار نزد آن حضرت بود، رسول خدا على را بر جاى خويش گذارد تا همه امانت‏هاى كفار را رد كند. اميرمؤمنان(ع) فرمان رسول خدا را انجام داد با آن كه كفار قريش كافر حربى و بت رست‏بودند، خون و مال ايشان در اسلام قيمت نداشت، ولى چون هدف پيامبر ترويج درستى و مبارزه با فساد بود به دشمنانش هم خيانت روا نداشت.

بزرگوارى امام على(ع)
اميرمؤمنان على(ع) با آن كه خود را خليفه رسول خدا مى‏دانست و ديگران را نسبت‏به خود ستم‏كار و غاصب مى‏ديد، ولى هيچ گاه بر خلاف آن‏ها اقدامى ننمود و در مقام سرنگون كردن ايشان بر نيامد. با آن كه مصايبى بسيار و ظلم‏هايى بى‏شمار بر آن حضرت و همسر مقدسش دخت رسول خدا فاطمه زهرا رفته بود على(ع) چيزى نگفت، چون انتقام را براى مقصود مقدس خود كه تحكيم اساس اسلام و نشر مذهب حق بود، مضر مى‏ديد، زيرا پس از رحلت پيامبر اگر در ميان مسلمانان اختلاف روى مى‏داد بنيان اسلام از ميان مى‏رفت. ابوسفيان خواست كه چنين كارى بكند، ولى على(ع) جلوگيرى كرد و حتى به اين هم اكتفا نكرد و در تمام مشكلات به آن‏ها كمك مى‏نمود و آن‏ها را راهنمايى مى‏فرمود.

خون‏سردى
رجال بزرگ عالم، كسانى هستند كه به هنگام بروز مصايب خون‏سردى خودرا حفظ كنند و جزع و فزع ننمايند. در خيلى از جنگ‏هاى تاريخ، نورديدگان‏و جگرگوشه‏هاى قائدان بزرگ، نقش زمين مى‏شدند ولى خود آنان‏خم به ابرو نياورده و به فرماندهى خويش ادامه مى‏دادند تا وقتى كه فتح و ظفررا در آغوش مى‏كشيدند و يا خود آن‏ها در راه مقصود و هدف خويش جان مى‏دادند.

امام حسين(ع)
امام حسين(ع) پس از آن كه تمام يارانش كشته شدند; خويشاوندانش در برابر ديدگانش چون برگ درختان برزمين ريختند; برادران رشيد و فرزندان دليرش در حضورش جان دادند، خاندان عصمت را تقويت روحى نموده و آنان را براى اسيرى آماده فرمود، آن‏گاه قدم به ميدان جنگ گذاشته و مانند شير غران بر سپاه دشمن مى‏تازد و چنان به جنگ مى‏پردازد كه گويى ابدا مصيبتى نكشيده، داغى نديده است و تشنگى در آن حضرت يافت نمى‏شود، باصداى بلند فرياد مى‏زند: «الموت اولى من ركوب العار; مرگ از زندگى با ننگ بهتر است.» (٢)

حضرت زينب
زينب كبرى از محترم‏ترين و بزرگ‏ترين زنان اسلام است دختر اميرمؤمنان على و فاطمه زهرا(ع) است; خواهر امام مجتبى و سيدالشهدا و عروس جعفر طيار است، بالاتر از همه آن كه سبط رسول خدا -صلوات الله عليهم است گذشته از تمام اين‏ها، داراى فضايل و كمالات بى‏شمار مى‏باشد. اين بانوى بزرگ اسلام به قدرى در مصايب استقامت و پايدارى نمود كه تا كنون كم‏تر از كسى ديده شده است. روز عاشورا همه عزيزانش از: برادران و برادر زادگان و فرزندان، در برابر چشمانش به خون آغشته شدند و همگى شهيد شدند، به طورى كه يك‏مرد سالم در خاندان رسول خدا باقى نماند، سرپرستى آن‏خاندان جليل از زنان و كودكان بنى هاشم و ياران برادرش به عهده زينب بود، هنگامى كه ايشان را با حالت اسارت از كربلا مى‏بردند، ضربات تازيانه از طرف دشمنان خدا بر زينب‏كبرى وارد مى‏آمد، كودكان از شتران بر زمين مى‏افتادند، زينب از شترپايين آمده و آن‏ها را سوار مى‏كرد، سربريده برادرش را در جلو چشمانش بر سرنيزه حركت مى‏دادند هنگامى كه به مجلس ابن زياد رسيد، زخم زبان‏هاى آن پليد نانجيب بر زخم‏هاى زينب نمك مى‏پاشيد. شهادت عزيزان از يك سو، تازيانه‏خوردن اسرا از يك سو، خار خليدن از يك سو و مصايب از هر طرفى بر زينب روى آورده بود، زينب همه را تحمل مى‏كرد ولب به شكايت نمى‏گشود و هر جا كه موقعيت مناسبى يافت مى‏شد - چه در كوفه و چه در شام - فجايع بنى‏اميه و ظلم و ستم آن‏ها را بيان مى‏نمود و خيانت كوفيان را آشكار مى‏ساخت.
اين فتح در نظر يزيد بسيار بزرگ جلوه كرده بود، چون نخستين فتح دوره سلطنت او بود. غرور، سر تاپاى او را فرا گرفته بود، از باده فتح و فيروزى سرمست‏شده، جوانى شعورش را برده، سلطنت عقلش را ربوده و شراب ناب هم ادراكى براى او باقى نگذاشته بود. اسيران را براى خود نمايى، در مجلس خود حاضر كرد، مشغول به شماتت گرديد، دين و ايمان را به بازى شمرد، پست‏فطرتى خويش را هنگامى آشكار ساخت كه با چوب خيزران بر لبان مقدس امام(ع) كه در حضورش گذاشته بودند نواختن آغاز كرد، در اين هنگام زينب خواست فجايع بنى اميه را بر مجلسيان و همه جهانيان روشن كند، بزرگى و طهارت خاندان رسول خدا را ابلاغ كند و مظلوميت دودمان پيامبر را بشناساند، بدون آن كه اين همه مصايب، ايشان را از كار انداخته و يا فكر او را فلج‏نموده باشد، از جاى برخاست و خطابه مفصلى ايراد نمود; اينك چند جمله از خطابه‏هاى زينب - سلام الله عليها - را به يزيد -لعنة الله عليه بزرگ‏ترين طاغوت عصر خود نقل مى‏كنيم و اين نكته را نيز خاطر نشان كه اين سخنان را بانويى اسير و به ظاهر شكست‏خورده كه همه مردانش شهيد شده‏اند و هستى او به‏يغما رفته است‏خطاب به پادشاهى نيرومند و به ظاهر پيروز و دشمنى خونى و مست و لايعقل و جوانى بى‏مغز كه رحم و مهربانى ابدا در قلب او يافت نمى‏شود، مى‏گويد، تا كاملا بزرگى روح زينب دختر على(ع) آشكار شود.

خطبه زينب
حضرت زينب پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمد و آل‏محمد اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
«ثم كان عاقبة الذين اساؤا السواى ان كذبوا ب‏آيات الله وكانوا بها يستهزئون; (٣)
سرانجام كسانى كه به كارهاى زشت پرداختند، آن است كه آيات خدا را دروغ شمرده و مسخره كنند. (٤) »آن گاه يزيد را مخاطب قرارداده چنين فرمود:
«اكنون كه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و هم‏چون اسيران ما را از اين سو به‏آن‏سو كشاندى به گمانت‏براى ما نزد خدا، پستى است و براى تو شرف؟ آيافراموش كرده‏اى كه خدا در كتاب خود مى‏فرمايد:
«ولا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما ولهم عذاب مهين; (٥)
كسانى كه كافر هستند مپندارند كه مهلت دادن ما به ايشان به سود آن‏ها است; مافقط براى اين آن‏ها را مهلت مى‏دهيم كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آن‏ها عذابى خوار كننده خواهد بود.»
اى‏زاده بردگان! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پس پرده بنشانى و دختران رسول خدا را به اسيرى بكشانى و آنان را گشاده روى از اين شهر به آن شهر بگردانى تا هر پست و شريفى و هر دور و نزديكى بر ايشان بنگرد، درحالى كه مردانشان را كشته باشى و سر پرستانشان را نا بود كرده باشى؟
چگونه مى‏توان به كسى چون تو اميدوار بود، در صورتى كه از دهانت جگرهاى پاكان بيرون مى‏ريزد (٦) و گوشتت از خون شهيدان روييده شده است؟»آن‏گاه زينب اشاره به چوب زدن يزيد بر دندان مقدس سيدالشهدا(ع) وخواندن اشعار كفر آميز او كرده و چنين فرمود:
«بار خدايا! از كسى كه برما ستم روا داشته انتقام بكش و حق ما را بگير و بر كسى كه خون‏هاى ما را ريخته و حاميان ما را كشته، غضب خود را روا بدار.
اى يزيد! با چه چشمى در روز رستاخيز بر رسول خدا مى‏نگرى؟ در حالى كه خون جگر گوشه‏هايش را ريخته‏اى، دخترانش را اسير كرده‏اى; البته در آن روز، خداداد آن‏ها را از تو خواهد ستاند:
«ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون; (٧)
گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شده‏اند مرده‏اند، بلكه زنده‏اند و نزد پروردگارشان روزى دارند.»
اى يزيد! براى توهمين بس كه تو را به داد گاهى مى‏برند كه دادگر كل (خداوند عالم) قاضى آن داد گاه است و رسول خدا از تو شكايت نمايد و داد خواهى كند. اى يزيد! اگر چه پيش آمدهاى سهمگين و مصايب روز گار مرا ناچار كرده كه با تو سخن بگويم، ولى بدان كه قدر و منزلت تو نزد من بسيار حقير و كوچك است و كرده تو بزرگ; اينك تو را بسيار سرزنش مى‏كنم در حالى كه چشمان ما دودمان رسول خدا اشك ريز است و سينه‏هاى ما آتش خيز.
عجب است كه تو مى‏خواهى با كشتن حزب خدا، از كشته‏هاى حزب شيطان خون‏خواهى كنى. (٨)
اى يزيد! هر چند اكنون ما را غنيمت‏خود مى‏دانى، ولى به همين زودى بايد غرامت‏بپردازى، روزى كه هر چه كشته‏اى بايد بدروى. »
زينب سخن خود را بدين جمله پايان داده و فرمود:
«اى يزيد! پس هر حيله دارى به كار بر و آن چه مى‏توانى بكوش; به خدا سوگند كه نيكنامى ما از ميان نمى‏رود و اين لكه ننگ از دامان توشسته نخواهد شد.»
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٦٨ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ١٤ ارديبهشت ماه‏١٣٢٩.
٢.محمد صادق نجمى، سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا شهادت، ط دفتر انتشارات اسلامى، چاپ اول، ص‏٣٢٨.
٣.روم (٣٠) آيه ١٠.
٤.چون يزيد در شعر خود دعوت اسلام را بازيچه شمرده و گفته بود:
«لعبت هاشم بالملك فلا خبر جاء و لا وحى نزل;
بنى هاشم (كنايه از رسول خدا) با حكومت‏بازى كردند و الا، نه وحيى نازل شده و نه خبرى آمده‏است.»
٥.آل عمران (٣) آيه ١٧٨.
٦.اشاره به داستان هند، مادر معاويه و مادر بزرگ يزيد است كه پس ازجنگ احد بر سر كشته حمزه عموى رسول خدا آمد و پهلوى حمزه را دريد و جگر آن حضرت را بيرون آورد وجويد.
٧.آل عمران (٣) آيه ١٦٩.
٨.چون يزيد در اشعار خود اشاره به انتقام خود از رسول خدا نموده بود; زيرا خويشان بدكيش يزيد به دست‏ياران رسول خدا كشته شدند. شعر اين است: لست من خندف ان لم‏انتقم من بنى احمد ماكان فعل

۱۵

١٦- استقامت در طاعت‏خدا (١)
«وان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا.» (٢)
موفقيت در دو جهان
ششمين موردى كه استقامت در آن موجب به دست آوردن سعادت و خوشبختى است پايدارى در فرمان بردارى از فرمان‏هاى پروردگار است، آرى، سر بزرگ موفقيت در هر دو جهان، بستگى به اطاعت فرمان خدا دارد. گردن‏نهادن به اوامر خدايى، بزرگ‏ترين موفقيت‏ها و سربلندى‏ها را در بر دارد. اطاعت‏خداى‏تعالى باموفقيت در دنيا و آخرت تناسب مستقيم دارد. هر چه در اطاعت‏خدا بيش‏تر كوشش و پايدارى شود، سعادت و خوشبختى، بيش‏تر خواهد بود.

نقطه اتكا
اگر دو تن را در نظر بگيريم كه به سوى يك هدف روان هستند، آن كه محكم‏تر از ديگرى قدم بر مى‏دارد، كسى است كه نقطه اتكاى او محكم‏تر از ديگرى است و پشتيبانى دارد كه رفيق او دارا نيست از اين جهت، مطمئن‏تر راه‏مى‏رود و اعتمادش به وصول به مقصود بيش‏تر است و همين اعتماد هم او را به مقصود نزديك‏تر مى‏سازد، كسانى هم كه از دور ناظر راه پيمودن اين دو تن هستند، آن كسى را كه با اطمينان قدم بر مى‏دارد، به مقصود نزديك‏تر از ديگرى مى‏بينند. در اين زمان نيز موفقيت‏با كسى است كه طرفدارى محكم و پشتيبانى توانا داشته باشد.
نگه دارى مقام عالى و ارجمند نيز بستگى به داشتن نقطه اتكاى محكم دارد، هر چه نقطه اتكا محكم‏تر باشد، انسان بهتر مى‏تواند گوهر گران‏بهاى خود و يا موقعيت عالى كه نصيبش شده است را نگه‏دارى كند و از دست ندهد.
قوى‏ترين پشتيبان پس از ياد آورى اين مقدمه بديهى و روشن كه هر كسى به آن اذعان دارد بايدتوجه داشت كه بزرگ‏ترين نقطه اتكا و قوى‏ترين پشتيبان، همانا حضرت بارى تعالى است. هر كس كه بخواهد موفقيت و سعادتى احراز كند بايد نظر رحمت‏خداى متعال را به خود جلب كند تا در تمام مقاصد، كاميابى از آن او بشود.
قدم‏هاى محكم و استوار، هميشه از خدا پرستان است، چون خدا پشتيبان‏آنان است، خدا پرست‏حقيقى كسى است كه فرمان‏هاى خدا را اطاعت‏بنمايد و آن كس كه به زبان بگويد: من خدا پرست هستم، ولى فرمان‏هاى حق را مطيع نباشد، خدا پرست‏حقيقى نخواهد بود; نظر لطف خداوند نسبت‏به‏همه بندگان يك سان است. پس آن كس كه بيش‏تر از ديگران بخواهد رحمت‏حق را متوجه خود سازد بايد با ساير بندگان حق در اطاعت و فرمان‏بردارى تفاوت داشته باشد. برترى از ساير بندگان حق، فقط به وسيله اطاعت از احكام الهى خواهد بود.
همان طورى كه آفتاب تابش خود را به تمام جهان به طور متساوى پخش مى‏كند، ولى هر موجودى كه شايستگى بيش‏ترى داشته باشد، بيش‏تر از تابش آن بهره‏مند مى‏شود، رحمت‏حق نيز بر بندگان چنين است; ولى بايك تفاوت كه آفتاب اگر خواسته باشد به يك موجودى بيش‏تر از موجودات ديگر تابش خود را افاضه كند نمى‏تواند، ولى حضرت حق مى‏تواند.
شايستگى براى كسب فيض، هر چه بيش‏تر باشد، افاضه و نورافشانى نيز بيش‏تر خواهد بود. مقتضاى لطف خداوندى آن است كه رحمتش بر همه موجودات يك‏سان باشد، مگر آن‏كس كه در اطاعت‏حق كوشاتر باشد. رسول خدا فرمود:
«ان طاعة الله نجاح كل خير يبتغى و نجاة من كل شر يتقى; (٣)
فرمان‏بردارى خدا رساننده هر خيرى است كه طلب شود و رهاكننده از هر شرى است كه پرهيز شود.»

استقامت در طاعت
پايدارى در فرمان‏برى خدا آن است كه وظايفى كه از جانب آن وجود مقدس تعيين شده انجام داده شود: عبادات هشت گانه: نماز، روزه، زكات، خمس، حج، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، به طور صحيح اطاعت‏شود، بدون آن كه سستى و سهل انگارى در اطاعت آن‏ها به كار رود.
عبادات، وسيله ملاقات بنده با خدا هستند; همان‏طورى كه بايد وسايلى برانگيخت تا به ملاقات بزرگان نايل شد و خواسته‏ها را بر ايشان عرضه كرد، عبادات نيز وسايل ملاقات حضرت حقند.

در حضور حق
بنده در وقت انجام دادن فرايض مذهبى كه از طرف حضرت بارى‏تعالى تعيين‏شده است‏خود را در حضور حق مى‏بيند، لذا مستحب است كه پس از تمام‏شدن هر نماز، عرض نياز به درگاه خداى‏تعالى كند و از پيشگاه مقدس او حاجت‏بخواهد. چه خوش گفت آن كه گفت:
دست‏حاجت چو برى پيش خداوندى بر كه كريم است و رحيم است و غفور است و ودود
هر كس عبادات را آن طورى كه از محمد و آل‏محمد رسيده انجام دهد، هميشه مى‏تواند به ملاقات حق نايل شود و عرض اجت‏به درگاه آن قادر بى‏نياز بنمايد. آرى نظر لطف الهى را به خويش جلب كردن و به درگاه او تضرع و زارى نمودن و خود را حقيقتا بنده او دانستن; بزرگ‏ترين موفقيت‏ها را هم‏راه دارد كه: «هيچ خواهنده از آن در نرود بى‏مقصود.»

فرمان‏پذير حقيقى
فرمان‏بر حقيقى كسى است كه آن چه دلش مى‏خواهد نكند، بلكه آن چه خواسته خداست انجام دهد، دلش مى‏خواهد عمل شهوانى مرتكب شود و اموال مسلمانان را به يغما برد، ولى خداى‏تعالى او را از چنين كارهايى نهى فرموده است و بايد فرمان او را بپذيرد و خواسته دل را زيرپا بگذارد; دلش مى‏خواهد مسلمانى را نابود كند; زيرا به او توهين كرده است، ولى خدا منع فرموده است، دلش مى‏خواهد محرمات را كه بيش‏تر از غضب سرچشمه مى‏گيرد و يا ازشهوت، مرتكب شود، ولى خدا از آنها جلوگيرى كرده است، زمستان، دراتاق گرمى نشسته و با دوستان خود به انس پرداخته است، دلش مى‏خواهد تاآن‏جا كه مى‏تواند جلسه را طولانى كند تا بيش‏تر به او خوش بگذرد، ولى خدافرموده است: برخيز و وضو بگير و نماز به جاى آور، از همسايه‏ات اطلاع‏بگير و ببين او هم مانند تو اتاق گرمى دارد؟ اگر ندارد از او دست‏گيرى كن و روانيست كه تو در جاى گرمى بخوابى و همسايه تو از سرما بلرزد، دلش مى‏خواهد تنبلى را پيشه خود كند و به هيچ وجه دنبال كسب و كار نرود، ولى‏خداى متعال مى‏فرمايد: بايد كار كرد و كوشش نمود، خدا فرد بيكار را دوست ندارد.
در اثر زراعت‏يا تجارت سرمايه‏اى به دست آورده است، دلش مى‏خواهد آن را بيندوزد و روز به روز بر آن بيفزايد، ولى خدا مى‏فرمايد: حق فقرا و بينوايان را كه در آن با تو شريك هستند بپرداز. در تمام اين مراحل بايد خواسته دل خود را كنار گذارد و فرمان خداى را اطاعت كند; در اين وقت است كه مى‏توان او را فرمان‏بر اوامر حق شمرد. آن گاه است كه درهاى رحمت‏حق بر او گشوده خواهدشد و باران رحمت‏بى حسابش بر وى باريدن خواهد گرفت. آن هنگام است كه هر دورى بر او نزديك و هر دشوارى، آسان مى‏شود. آن وقت است كه بزرگ‏ترين نقطه اتكا و بهترين پشتيبان را براى خود به دست آورده است و هر قدمى كه به سوى هر هدفى بر مى‏دارد، از ديگران محكم‏تر و استوارتر است. آن وقت است كه آسايش دنيا و آخرت را براى خود مهيا نموده است و مسلمانانى را كه در گرداب‏هاى نابودى افتاده‏اند نجات مى‏بخشد و به راه راست راهنمايى‏شان مى‏كند. قرآن مجيد مى‏فرمايد:
«وان لو استقاموا على الطريقة لاسقيناهم ماء غدقا; (٤)
اگر به همان راهى كه از سوى خدا تعيين شده است قدم بردارند و پايدار باشند، نعمت‏هاى حق را بر آن‏ها سرازير خواهيم كرد.»
استقامت در طاعت‏خدا آن است كه از فرمان‏هاى حضرت پروردگار در هيچ حال و هيچ وقت‏سرپيچى نشود، ما مسلمانان از بس از راه خدا دور افتاده‏ايم درنظر ما اطاعت فرمان‏هاى خدا بسيار مشكل مى‏نمايد و حال آن كه چنين نيست، اگر همت‏بر آن گماشته شود، خداى‏تعالى شوقى عنايت مى‏فرمايد كه هريك از عبادات از گواراترين لذايذ شمرده شود و ترك معاصى يكى از شادى‏ها و خوش‏حالى‏ها خواهد بود. امام باقر(ع) به وسيله پدران بزرگوارش از رسول خدا نقل مى‏فرمايد كه: «روز قيامت منادى حق ندا مى‏دهد: اهل استقامت و پايدارى كجاهستند؟ دسته‏اى از بندگان خدا بر مى‏خيزند، ملايكه به سوى ايشان مى‏روند و مى‏پرسند: شما چه استقامتى كرديد؟ جواب مى‏دهند: ما در فرمان‏برى فرمان‏هاى خدا پايدارى كرديم; آن‏گاه منادى از طرف خدا صدا مى‏زند: اين بندگان من راست مى‏گويند، راه آن‏ها را باز كنيد كه بدون باز خواست داخل بهشت‏شوند.» (٥)
روش عقلا عقلاى عالم هميشه به واسطه منافع سرشار، هر چند دير به دست آيد، ازمنافع كم - هر چندزود به دست آيد - چشم مى‏پوشند و دست‏بر مى‏دارند وباآن‏كه حداكثر زندگانى در اين عالم، در عصر ما بيش‏تر از صد سال نخواهدبود، نزد عقلا سزاوار نيست كه از منافع زياد در مدت نامحدودى كه پايان نخواهد داشت دست‏برداشته شود و به منافع كم در مدت محدود قناعت‏شود، بلكه كسى كه فرمان‏هاى خداى را به كار ببندد در همين مدت محدود هم آسايش او از ديگران بيش‏تر و عزتش افزون‏تر، روح فرح و انبساط او بيش‏تر خواهد بود، غم‏وغصه‏اش كم‏تر، تندرستى و سلامتى او زيادتر و روحش قوى‏تر و پاك‏تر خواهد بود; زيرا پيروى از شهوات اغلب جز زيان مالى و ناخوشى و بيمارى سودى نخواهد داشت. كسانى كه از خواهش‏هاى نفس خود پيروى كردند سرانجام از خيرات دست‏خالى و از گناه و جنايات دستشان پر بوده است. آياموسى(ع) سعادتمندتر و خوشبخت‏تر بود يا فرعون با آن همه تشكيلات؟ پيامبراسلام خوشبخت‏تر بود يا ابوجهل؟ سيدالشهدا(ع) بيش‏تر بهره برد يا يزيدبن معاويه؟ نيكنامى جاويدان از آن حسين(ع) شد، ولى بد نامى هميشگى از آن يزيدلعنه الله. اگر زندگانى اين دوتن را با يك ديگر بسنجيم باهم قابل قياس نيستند، زيرا حسين(ع) فدا كارى كرد، در راه خدا دست از حيات دنيا كشيد، دربرابر، لذت هميشگى و زندگانى ابدى را به دست آورد; ولى يزيد چند روزى، مست پيروزى ظاهرى شد، در مقابل، به عذاب قلبى و نيش درونى دچار گرديد و خود و خاندان خود را ننگين كرد، عذاب الهى را در قبر چشيد و آتش خشم خدا در قيامت، در انتظار اوست و پشيمانى براى او سودى نخواهد داشت.

پيروى از خواسته‏هاى دل
مطابق دل‏خواه رفتار نمودن و دستورات خدا را به كار نبستن و پيوسته در راه مطامع و آز قدم برداشتن، جز فقر و بى‏چارگى و ناتوانى و بيمارى، ثمرى نخواهدداد. در اين وقت است كه مورد استعمار و استثمار اقويا قرار خواهد گرفت، چون خودش ضعيف و ناتوان است و پشتيبان قوى نيز ندارد. آنان كه از او نيرومندترند حلقه اطاعت‏خود را به گردنش خواهند انداخت.
آرى، از اطاعت‏خدا گريختن، سبب مى‏شود كه پست‏ترين مردم و خون‏خوارترين اشخاص بر انسان حكومت كند، مالش را ببرند، ناموسش را برباد دهند، به بيگارى‏اش بگيرند، هر چه ناله و فغان كند كسى به داد او نرسد و جز سوختن و ساختن چاره‏اى نخواهد داشت:
هر كه گريزد ز خراجات شاه خاركش غول بيابان شود
ملت‏هاى بزرگ اسلام كه اسير دست كفار شدند براى آن بود كه دين را زيرپا گذاردند، در نتيجه، اسير و زرخريد نوكران و بندگان خود گرديدند، اكنون كافران، مسلمانان را طورى در حلقه محاصره خود به زنجير كرده‏اند كه همه چيز آن‏ها را از كفشان ربوده و ناموس‏شان را به غارت مى‏برند، ثروت‏هايشان را به‏يغما برده، فرزندانشان را جلو گلوله مى‏فرستند. اين گرگان درنده بى‏رحم، گرداگرد مسلمانان را احاطه كرده‏اند كه از هر طرف كه روى مى‏آورند با گرگى تازه روبرو مى‏شوند كه دندان‏هاى خود را تيز كرده‏است تا آخرين رمق حيات آن‏ها را بگيرد، گرگانى كه براى استعباد و استثمار مسلمانان به لباس‏ميش و دوستى درآمده‏اند، خيرخواهى و آزادى خواهى را براى فريب دادن، شعار خود قرار داده و مجال فكر و انديشه را از مسلمانان گرفته‏اند.
عرب، پست‏ترين ملل عالم بود كه به واسطه اسلام عزيزترين ملل عالم گرديد. مسلمانان بر اريكه عزت و اوج سعادت استوار شدند، چون طاعت‏خدا را كه سرچشمه سعادت‏هاست پيشه خود قرار دادند، ولى همين كه مسلمانان ازفرمان خدا سرپيچى كردند، به چنين روزگار نكبت‏بارى دچار شدند. پس‏برهر فردى از مسلمانان لازم است كه دست تضرع و زارى به درگاه حضرت‏حق دراز كند تا شايد نظر رحمتى كند و عزت از دست رفته باز آيد.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٣ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٢١ ارديبهشت ماه ١٣٢٩.
٢.جن (٧٢) آيه ١٦.
٣.بحارالانوار، ج‏٧٠، ص‏٣٩٤، ح‏١٠.
٤.جن (٧٢) آيه ١٦.
٥.عن ابى جعفر محمد بن على الباقر عن آبائه(ع) عن رسول‏ا(ص) قال: «اذا كان يوم القيلامة نادى مناد عن‏ا(ص): اين اهل الصبر؟ قال: فيقوم عنق من الناس فتستقبلهم زمرة من الملائكة فيقولون لهم ماكان صبركم هلاذا الذى صبرتم، فيقولون صبرنا انفسنا على طاعة ا(ص) وصبرناها عن معصية ا(ص) قال فينادي مناد من عند ا(ص) صدق عبادي خلوا سبيلهم ليدخلوا الجنة بغير حساب.» (وسايل الشيعه، ج‏٢، ص‏٤٥١)

۱۶

١٧- استقامت در تبليغ و ارشاد (١)
«فلذلك فادع واستقم كما امرت ولاتتبع اهواءهم.» (٢)
مورد هفتم از موارد استقامت، استقامت در دعوت و تبليغ است كه از بزرگ‏ترين صفات پسنديده‏به شمار مى‏رود و كسى كه داراى آن باشد، موفقيت قطعى در مقصود خواهد يافت.

انواع دعوت
دعوت و تبليغ گاهى با زبان و قلم انجام مى‏شود و گاه با رفتار و كردار.
تبليغ به وسيله گفتن و نوشتن، داراى شرايطى هست كه اساسى‏ترين شرط آن، پاكى تبليغ كننده و خوش‏نامى او نزد مردم است و بايد به آن چه مردم را بدان‏مى‏خواند، معتقد باشد و بدان عمل كند، در غير اين صورت تبليغات او مؤثر نخواهد بود و نيز بايد پايدارى خود را در آغاز دعوت بيازمايد كه تا چه حد مى‏تواند در برابر مخالفان خود پايدارى كند، كه اگر در خود استقامت در تبليغ‏نمى‏بيند و بيم آن دارد كه در اثر خستگى يا تهديد و تطميع، از مقصد خود دست‏بردارد، بدين كار خطير دست نزند كه هم خودش نابود خواهد شد و هم مرام و مسلك او از ميان خواهد رفت.
يا آن كه دعوت را به مقدار توانايى خود و با روشى عاقلانه انجام دهد، زيرا اگر دعوت شدت يابد، به طورى كه تمام دستگاه‏هاى فساد به‏مخالفت او برانگيخته شود، جز زيان قطعى از دعوت خود نخواهد برد. گاهى مى‏شود به‏واسطه خود خواهى كه در تبليغ كننده موجود است‏به دشمن به نظر حقارت مى‏نگرد و دستگاه‏هاى فساد را چيزى نمى‏شمرد و بى گدار به آب مى‏زند; البته جز شكست و نابودى نتيجه‏اى نخواهد برد.

روش پيامبر در تبليغ
نخستين روزى كه رسول خدا براى دعوت به اسلام و نجات جهان از گم‏راهى قد برافراشت، يكه و تنها بود، حتى يك تن از خويشان و دوستانش باوى هم صدا نبودند، ولى به واسطه استقامت آهنين خود كه با عقلانه‏ترين روش توام بود، روز به روز بر مسلمانان و ياران آن حضرت افزوده مى‏شد. دعوت خود را با برنامه منظم و نقشه دقيقى آغاز كرد، قدم به قدم جلو رفت، آن نقشه منظم و دقيق را به قدرى خوب اجرا نمود كه در هيچ موقعى عقب نشينى نفرمود، عجله و شتاب زدگى به خرج نمى‏داد، ابتدا نزديك‏ترين كسان و خويشان خود را دعوت فرمود، در اين قدم كه موفقيت پيدا كرد عموم خويشان خود را به اسلام دعوت فرمود، سپس پا را فراتر نهاد و اهل مكه را به طور مخفى دعوت كرد، پس‏ازاندى، دعوتش را در مكه آشكار ساخت و در محافل و مجالس قريش آنان را به راه خدا مى‏خواند، آن گاه پا را بالاتر گذارد و تمام عرب را به راه راست دعوت كرد، در اين مراحل كه موفقيت‏يافت، همه جهانيان را به راه حق و حقيقت دعوت نمود و آن قدر كوشيد تا توانست عالى‏ترين قوانين اصلاحى و اجتماعى كه آسايش بشر

استقامت در دعوت
پايدارى در دعوت انواع و اقسامى دارد كه يكى از آن‏ها كيفيت دعوت و راهنمايى است; يعنى وظيفه دعوت را در همه‏جا نبايد يك نواخت انجام داد، بلكه بايد با هر كسى به گونه‏اى جداگانه سخن گفت و در هر مقامى، مناسب اقتضاى آن مقام بايد گفت‏و گو كرد، جوان را طورى بايد دعوت نمود، پير را به‏طور ديگر، زن به يك طرز ارشاد مى‏شود، مرد به گونه‏اى ديگر، سرمايه دار را نبايد هم‏چون بى‏نوايان به راه حق خواند، حتى ساعات تبليغ هم در طرز سخن تفاوت مى‏كند. همان‏طورى كه ملل عالم در اخلاق و عادات با يك‏ديگر مختلف هستند، تبليغات نيز در آنان بايد مختلف باشد و نيز با كسانى كه تحصيل كرده‏اند و فهم سرشار دارند تبليغ را بايد به لباس علمى و فلسفى درآورد، ولى با بى‏سوادان بازبان ساده سخن گفت.

اقسام تبليغ از نظرهاى مختلف
تبليغ از نظر تبليغ كننده هم تفاوت مى‏كند; اگر جوان باشد بايد به طورى تبليغ كند و از بعضى الفاظ خوددارى كند، چون مردم از جوانان كاملا شنوايى ندارند و هم‏چنين موقعيت‏هاى مختلفى كه تبليغ كنندگان دارند موجب مى‏شود كه باهم در طرف تبليغات مختلف باشند و همان‏طورى كه در سفره مهمانى انواع و اقسام غذاها و نوشيدنى‏ها موجود است تا هر غذايى به كام هر كس گوارا آمد از آن تناول كند، تبليغات نيز چنين است، بايد كيفيات مختلفى داشته باشد و اگر همه تبليغ كنندگان با هم يك‏نواخت دعوت كنند، آن طورى كه با اختلاف طرق تبليغ نتيجه مى‏گيرند، نتيجه نخواهند گرفت، بلكه در مواردى نتيجه معكوس خواهدداد.

تبليغ از نظر زمان
تبليغ به واسطه زمان‏هاى مختلف و اختلاف افكار مردم و قدرت‏هاى مختلفى كه در زمان‏هاى مختلف حكومت مى‏كند، تفاوت مى‏كند; اگر در زمانى، تبليغ‏به طرزى موثر شده‏است، دليل بر آن نيست كه در هر زمان بايد همان‏طور تبليغ كرد.
حضرت سيدالشهدا(ع) در يك زمان به واسطه پيمانى كه امام مجتبى(ع) با معاويه بسته بود بر ضد تشكيلات فاسد اموى تبليغات علنى نمى‏نمود، ولى به‏طرز بديع و نوينى مردم را تبليغ مى‏فرمود و فساد دستگاه حكومت اموى را به‏مسلمانان مى‏رسانيد; روز عرفه بود، مسلمانان از نقاط مختلف براى عبادت حج آمده بودند، سيدالشهدا(ع) در بيابان عرفات ايستاد و رو به سوى آسمان كرد و در حالى كه از شدت تاثر از چشم‏هاى مقدسش اشك سرازير بود دعاى معروف عرفه را انشا كرد. كسى كه اين دعا را دقيقا مطالعه كرده باشد مى‏داند كه امام‏سوم(ع) به چه زبانى و با چه عباراتى عالى و مضامينى دلكش، مردم را به‏سوى خدا دعوت نموده و كيفيت‏خدا پرستى را به مردمى كه از حقايق دورند تعليم فرموده و چشم و گوش مسلمانان را باز نموده و به آن‏ها فهمانيده است كه حكومت اموى، حكومتى نيست كه اسلام آن را آورده باشد، زمامداران اموى جز يك‏دسته شهوتران طماع خود خواه چيز ديگرى نيستند، ولى همين سيدالشهدا(ع) وقتى كه يزيد براريكه سلطنت نشست و مدت پيمان با معاويه سر آمد، به طور ديگر قدم برداشت، بزرگان عشاير و رؤساى عراق و نقاط ديگر را برضد حكومت‏يزيد برانگيخت، كسانى را باملاقات و به طور مستقيم تبليغ فرمود، عده‏اى را با نامه و فرستادن قاصد ارشاد نمود و خود قد مردانگى بر ضد حكومت‏يزيد علم كرد، آن قدر استقامت وزريد تاجان خود و بهترين جوانان و عزيزانش را در آن راه گذاشت و به دنيا نشان‏داد كه نبايد زير بار ظلم و بيداد گرى رفت و مرگ از زندگانى ننگين بالاتر است.

تبليغات متناسب
تبليغ گاهى اقتضا مى‏كند كه هدف را به طور داستان و قصه براى طرف گفت و او را از راه كج‏بازداشت و به راه راست راهنمايى كرد و اين گونه تبليغ گاه به‏قدرى موثر مى‏شود كه شخص تبليغ شده اعتقادى راسخ به سخن پيدا نموده و يكى از پشتيبانان آن مقصد و فدا كاران آن راه مى‏شود، داستان هايى كه خداى تبارك و تعالى در كتاب خود آورده است‏شايد تمامى از اين قبيل باشند تا مسلمانان از آن سر مشق بگيرند و گرد باطل نگردند.
غربيان همين راه را در فاسد كردن اخلاق مسلمانان به كار بردند، اغلب رمان‏هايى كه از اروپا به كشورهاى اسلامى آمده است جز فساد اخلاق نتيجه‏اى‏ندارد، چنان چه يا دزدى و خيانت‏كارى را به خواننده مى‏آموزد و يا غريزه جنسى را در جوانان تحريك كرده و كيفيت‏به كار بردن آن را به آن‏ها تعليم مى‏كند.

نويسندگان ما
بدبختانه نويسندگان ما به جاى آن كه داستان‏هايى كه موجب تهذيب اخلاق شود بنگارند، از غربيان پيروى كرده نظاير همان داستان‏هاى عشقى و جنايى را نگاشته و مى‏نگارند و آتش را دامن زده و مى‏زنند و به يك‏باره اخلاق دختران و پسرانى كه با اين داستان‏ها آشنا هستند را فاسد كرده و مى‏كنند و آن‏ها را سرازير سياه چال فحشا و نابودى نموده و مى‏نمايند. (٣)

موانع تبليغ
موانعى كه براى دعوت كننده در هنگام تبليغ يافت مى‏شود نبايد او را از مقصد خود بازدارد، حتى اگر مرگ را هم در برابر چشم خود مجسم ديد سخن خود را بگويد و از مرگ نهراسد، زيرا تبليغ كننده بايد تمام همش، مرامش باشد نه‏خودش. پس سزاوار است كه جان خود را در راه هدف خود ببازد و از بزرگ‏ترين خطرات و تهديدات بيمى نداشته باشد.

رسول خدا
روزى رسول خدا وارد مسجدالحرام شد، به يك باره كفار قريش گرد آن حضرت را گرفتند و بر دور ايشان حلقه زدند و با شدت پرسيدند: تو هستى كه به بت‏هاى ما دشنام مى‏دهى و مذهب ما را باطل مى‏خوانى؟ با آن كه هنوز آغاز اسلام بود و رسول خدا غريب بود با كمال قدرت فرمود: «آرى من هستم كه اين سخنان را مى‏گويم.» اين جمله كوتاه و محكم آن حضرت به قدرى در كفار موثر شد كه اگر خيال سويى هم داشتند، متزلزل شدند.

استهزا
مانع بزرگ ديگرى كه براى دعوت كننده پيدا مى‏شود و بايد در برابر آن استقامت ورزد، استهزا و سخريه است كه در نظر بسيارى، از كشته شدن دشوارتراست. كفار قريش و كودكانشان رسول خدا را استهزا مى‏نمودند. گاه از دنبال آن حضرت روان شده و كف مى‏زدند، ولى كوچك‏ترين تاثيرى در اراده آهنين آن حضرت نداشت. روزى رسول خدا در صفا تشريف داشتند، ابوجهل كه از اشراف كفار بود آن حضرت را تنها يافت، بى اندازه ناسزا گفت و تمسخر كرد، رسول خدا در برابر رفتار و كلمات زشت او ابدا سخنى نگفت ولب فرو بست وبا خون‏سردى و آرامش كامل اين ساعت را گذرانيد، زنى ناظر اين واقعه بود، دلش بر آن حضرت سوخت و داستان را به حمزه عموى حضرت كه هنوز اسلام نياورده بود و در همان وقت از شكار باز مى‏گشت گفت. حمزه از جوانان رشيد و دلير بنى‏هاشم بود، روزها به شكار مى‏رفت، هنگامى كه از شكار باز مى‏گشت‏يك‏سره به مسجدالحرام مى‏رفت و خانه خدا را طواف مى‏نمود و به خانه مى‏رفت. حمزه وارد مسجدالحرام شد، ديد ابوجهل در انجمنى از كفار قريش نشسته است، به سوى آن‏ها رفت و با كمانى كه در دست داشت چنان بر فرق ابوجهل نواخت كه سرش شكافت، آن گاه ابوجهل را كتك فراوانى زد و گفت تو را نرسد كه به برادر زاده من جسارت كنى، جوانان بنى مخزوم (قبيله ابوجهل) به دفاع برخاستند، ابوجهل كه از صلابت و رشادت حمزه و بنى هاشم آگاه بود، آن‏ها را منع كرد و گفت: حمزه(ع) راست مى‏گويد من به محمد جسارت كردم. اين موقع بود كه حمزه از شدت غضب و تاثر اسلام آورد و يكى از پشتيبانان بزرگ اسلام گرديد.

تطميع
مانع ديگرى كه براى دون همتان در تبليغ يافت مى‏شود، تطميع است كه مبلغ خود را بايد از اين خطر هم نگاه‏دارى كند، چون تطميع انواعى دارد و به زبان‏هاى مختلف و صورت‏هاى گوناگون در برابر مبلغ جلوه گرى مى‏كند، او بايد در برابر همه استقامت كرده و دست از هدف خود بر ندارد.

دعوت با برهان
قرآن دعوت را به سه گونه تقسيم كرده است: يكى حكمت و ديگرى موعظه حسنه و سوم، مجادله به طرز احسن; حكما مى‏گويند: مراد از حكمت، برهان است كه هم اقناعى است و هم الزامى. برهان به كسانى كه داراى مرتبه عالى از تحصيل و فهم و ادراك هستند، اختصاص دارد. هر كسى شايستگى ندارد كه با او با برهان سخن گفته شود.

موعظه حسنه
مراد از موعظه حسنه، خطابه‏اى است كه براى دعوت طبقات ديگر مردم به‏كار برده مى‏شود، رجال بزرگ دين، اغلب دعوت‏هاى خود را به طريق خطابه انجام داده‏اند، خطابه، اقناعى است و براى كسانى كه داراى ادراك عالى نيستند به‏كاربرده مى‏شود، ولى گاهى مطالب برهانى به صورت خطابه بيان مى‏شود; اين‏قسم، عالى‏ترين اقسام دعوت است; قرآن از اين‏گونه دعوت بسيار دارد، داستان حضرت ابراهيم(ع) كه ستارگان را ديد و پنداشت كه خداست آن‏گاه كه افول‏كردند گفت: اين‏ها خدا نيستند و آيه شريفه: «لو كان فيهما الهة الا الله لفسدتا» (٤) از اين قبيل است كه توضيح اين دو برهان موجب تفصيل خواهد بود.

مجادله احسن
مراد از مجادله به طرز احسن، جدل است كه فقط الزامى است. جدل براى رفع شبهات معاندان و كسانى كه مى‏خواهند ايجاد شك و ترديد در مغزهاى مسلمانان بنمايند به كار برده مى‏شود. جدل به طرز احسن آن است كه مبلغ، انكارحق نكند، هر چند مخالف بخواهد آن را پايه مطلب باطل خود قراردهد، اگر اين دستور را دانشمندان به كار مى‏بردند، اوضاع مسلمانان به گونه ديگرى بود، هم مسلمانان را تهذيب مى‏كردند و هم كفار را به دين اسلام مى‏خواندند. دهانش بشكند آن كه گفت: «حرف حق نزن سرت را مى‏برند» و اين فكر را در مسلمانان القا كرد و چون با تنبلى تطبيق مى‏كرد در ميان ما مسلمانان ريشه دوانيد، ولى حقيقت مطلب چنين نيست، حرف حق را بزنيد.بگذاريد سرتان را ببرند كه‏در زير سايه رحمت‏خداجاى داريد و اگر نبريدند حرف حق گفته شده ووظيفه‏انجام شده است.

دعوت رسول خدا
تنى چند (٥) از سران قبيله شيبان ثعلبه كه در ميان آن‏ها مفروق بن عمر، هائى‏بن قبيصه، (٦) مثنى بن حارثه و نعمان بن شريك بودند به خدمت رسول خدا رسيدند.
مفروق كه در زيبايى و سخن‏گويى بر همه برترى داشت و دو گيسو از دوسوى او آويخته بود از رسول خدا پرسيد: اى برادر قريش! به چه چيز مردم را مى‏خوانى؟
رسول خدا فرمود: «گواهى دهند كه جز خداى يگانه خدايى نيست و شريك ندارد و اين كه من پيامبر خدا هستم و مرا پناه دهيد و يارى كنيد، زيرا قريش به دين خدا پشت كرده‏اند و به دشمنى با آن برخاسته و پيامبر خدا را دروغگو خوانده‏اند و به باطل گراييده و از حق سرپيچى كرده‏اند، ولى خداست كه بى نياز و ستوده است.»
مفروق گفت: اى برادر قريش! مردم را به چه دعوت مى‏كنى؟ رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
«قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا وبالوالدين‏احسانا ولاتقتلوا اولادكم من املاق نحن نرزقكم واياهم ولا تقربوا الفواحش ما ظهر منها وما بطن ولا تقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق ذلكم وصكم به لعلكم تعقلون (٧) ;
[اى پيامبر ما] بگو: بياييد تا شما را به آن چه كه پروردگارتان بر شما حرام كرده است آگاه كنم، براى او شريك قرارندهيد، به پدر و مادر نيكى كنيد، فرزندانتان را از بيم تنگ دستى مكشيد، ما شما و آن‏ها را روزى مى‏دهيم، به كارهاى زشت چه آشكارا و چه نهان نزديك نشويد، هيچ كس را مگر به حق و عدالت نكشيد، اين‏است‏سفارشى كه خدا به شما مى‏كند شايد دريابيد و به‏كار بنديد.»
مفروق گفت: اين سخن از زمينيان نيست، زيرا اگر از ايشان بود ما مى‏دانستيم، اى برادر قريش! باز بگوى به چه دعوت مى‏كنى؟
رسول خدا اين آيه را تلاوت كرد:
«ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء والمنكر والبغى يعظكم لعلكم تذكرون; (٨)
فرمان الهى است كه با عدالت و نيكى رفتار نماييد خويشان را دستگيرى كنيد، خداشما را از كارهاى زشت و ناپسند و ستم نهى مى‏كند و اندرز مى‏دهد، شايد شما به‏خود آييد.» (٩)
مفروق گفت: به خدا سوگند كه به اخلاق پسنديده و كردارهاى نيك دعوت‏مى‏كنى، مردمانى كه تو را دروغگو خواندند و با تو به دشمنى برخاستند، از راه حق منحرف شدند.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٣٠ رجب المرجب ١٣٦٩ برابر با ٢٨ ارديبهشت ماه ١٣٢٩.
٢.شورى (٤٢) آيه ١٥.
٣.يكى از نعمت‏هاى بزرگ انقلاب اسلامى، شكستن قلم اين چنين نويسندگان فاسدالاخلاق و غرب‏زده است و ما بايد شكرگزار اين نعمت‏بزرگ الهى باشيم. (مصحح)
٤.انبياء (٢١) آيه ٢٢.
٥.سيرة الحلبيه، ج‏١، ص ٣٩٨.
٦.هائى به همزه.
٧.انعام (٦) آيه ١٥١.
٨.نحل (١٦) آيه ٩٠.
٩.شيخ عزالدين بن عبدالسلام كه از بزرگان علماى مصر بود گفت: اين آيه مشتمل بر جميع احكام شرعيه است و آن را در همه ابواب فقهى بيان كرده و در اين باب كتابى نوشته و آن را شجره نام‏گذاشته است. (سيرة الحلبيه)

۱۷

١٨- استقامت در تبليغ با رفتار و كردار (١)
«فلذلك فادع و استقم كما امرت.» (٢)
تبليغ عملى
دعوت و تبليغ با رفتار و كردار بسيار مشكل‏تر از دعوت با زبان و گفتار است. كسى كه سال‏ها مردم را به راست‏گويى و درست كردارى دعوت كند چندان كار بزرگى انجام نداده است، ولى كسى كه ساليان دراز جز راستى سخنى از او شنيده نشده باشد هر چند براى او زيان داشته و دروغ سودمند بوده است، كسى كه ازآغاز زندگى جز پاكى و درست‏كارى از او ديده نشده و در تمام عمرش دست‏ازپا خطا نكرده و يك نقطه سياه نداشته است، چنين كسى داراى مقامى ارجمند و منزلتى بلند خواهد بود، چون تمام دشوارى‏ها را براى خاطر حق تحمل‏كرده است.
از همين نظر، دعوت بارفتار موثرتر از دعوت به وسيله گفتار تنهاست و به همين نسبت استقامت و پايدارى در دعوت با رفتار بسيار مشكل‏تر از استقامت وپايدارى در دعوت به وسيله گفتار است.
تبليغ به وسيله گفتار اگر كردار هم راه نداشته باشد چندان موثر نخواهد بود، در صورتى كه اگر كردار با گفتار هم‏راه باشد، موثرترين وسيله پيش‏رفت مى‏باشد و دستگاه‏هاى فساد، سخت‏ترين مبارزه را با آن خواهند نمود تا آن را ريشه‏كن كنند و تبليغ كننده را نابود سازند، زيرا اگر اين‏گونه تبليغ ادامه يابد، ريشه فساد را قطع خواهد كرد.

رفتار امام سجاد(ع)
شايد يكى از علل آن كه بنى‏اميه امام سجاد(ع) رامسموم كردند اين بود كه درآن زمان بنى‏اميه به واسطه قدرت و نفوذى كه داشتند، كسى را ياراى آن نبود كه‏فساد امويان را به مردم بگويد و ستم‏گرى آن‏ها را آشكار سازد، ولى امام‏سجاد(ع) عملا بر ضد تشكيلات فاسد امويان دعوت مى‏فرمود و با رفتار خود ستم‏گرى آن‏ها را ثابت مى‏نمود و نشان مى‏داد كه اين جنايت‏كاران، شايستگى زمام‏دارى را ندارند، هنگامى كه آب وضو براى آن حضرت مى‏آوردند از تاثرات درونى خويش جلوگيرى نمى‏كرد و از ديدگان مباركش اشك سرازير مى‏شد; به‏خاطر مى‏آورد كه امويان پدر بزرگوارش و نور چشم رسول خدا را با لب‏تشنه سر بريدند و ستم‏گرى را به نهايت رسانيدند. به دكان قصابى كه مى‏رسيد گوسفند كشته‏اى را كه مى‏ديد مى‏پرسيد آيا اين حيوان را در موقع كشتن آب داديد يا نه؟ و گريه مى‏كرد و مردم نيز به گريه آن حضرت مى‏گريستند، گريستن آن حضرت اثر بزرگى در دل‏هاى مسلمانان مى‏گذاشت و ظلم و ستم بنى اميه را كاملا مجسم مى‏نمود، شايد يكى از علل آن كه گريه بر سيد الشهدا(ع) مستحب است، همين باشد كه پيوسته مسلمانان، ستم‏گرى و بى رحمى و بى انصافى را درنظر بياورند; مبادا كسى به خيال اين گونه ستم‏گرى‏ها بيفتد; لذا بارها ستم‏كاران از عزا دارى سيدالشهدا(ع) جلوگيرى كرده‏اند، ولى سرانجام شكست‏خوردند و نابود شدند و عزا دارى سيدالشهدا(ع) باقى است.

تاثير عميق دعوت عملى
تبليغ عملى از دو نظر تاثيرش از تبليغ لفظى عميق‏تر است: يكى آن كه مى‏رساند كه تبليغ كننده به مرام و مسلك خود پاى‏بند و به هدف خويش ايمان دارد و خود اين موضوع كه مردم بدانند كه دعوت كننده به هدف خود معتقد است تاثير بسزايى در پيش‏رفت مقصد دارد، چون هركس به حسب طبع از دروغگو و رياكار و عوام‏فريب، متنفر است و از آن طرف، مردم كسى را كه يك‏دل و يك‏رو باشد دوست مى‏دارند و اين صفت در پيش‏رفت دعوت، كمك مى‏كند.
برترى ديگرى كه دعوت عملى بر دعوت لفظى دارد آن است كه، چون بيش‏تر مردم عقلشان به چشمشان است تا چيزى را نبينند كم‏تر باور مى‏كنند، اگر در حضور آن‏ها از چيزى بسيار بحث‏شود اثرى پا برجا در قلب آن‏ها نمى‏گذارد، ولى همين كه آن را به چشم ديدند فورا تسليم مى‏شوند، چنان‏چه مثل: «شنيدن كى بود مانند ديدن‏» از اين جا برخاسته است. شما بارها بگوييد: خيانت‏بد است و درست‏كارى خوب است. صبح بگوييد، عصر بگوييد، شب و روز بگوييد، ولى اثرى كه از ديدن در روح انسان پيدا مى‏شود به مراتب عميق‏تر از آن است كه گوش را از شنيدن اين‏جمله خسته كنيد. آرى: «دو صد گفته چون نيم كردار نيست‏» هميشه از فدا كارى در راه دين سخن بگوييد، و يك نيمه فداكارى و ازخود گذشتگى نشان دهيد، چهارصد مرتبه به قول اين شاعر موثرتر خواهد بود.

دو اثر متعاكس
دعوت عملى با دعوت زبانى دو اثر متعاكس دارند; دعوت زبانى بسطش بيش‏تر، ولى عمق و نفوذش بسيار كم‏تر است. هر كسى مى‏تواند به وسيله سخن‏رانى در مجامع يا راديو يا روزنامه، مقاصد خود را به مردم برساند، دراين‏حال، هر چند افراد بسيارى از هدف او آگاه خواهند شد، ولى طرفدار باايمان كم‏تر پيدا خواهد نمود. از آن طرف، دعوت عملى عمق و نفوذش در مغز و روح بيش‏تر است هر چند كه بسط آن كم‏تر باشد. بارفتار، عده قليلى را مى‏توان هدايت نمود، ولى همه، با ايمان و ثابت قدم خواهند بود.
براى مبارزه بادستگاه فساد و نشان دادن راه حق و حقيقت‏بايد به دعوت عملى پرداخت; زيرا دعوت لفظى مانند نقاشى بر روى آب است كه خود به خود زايل‏مى‏شود، يا آن كه زود مى‏توان آن را زايل نمود. دعوت با رفتار، گذشته از آن كه تاثيرش مانند نقش برسنگ است و چون هياهو ندارد دستگاه فساد دير از آن آگاه خواهد شد كه جلوگيرى كند و بر فرض هم كه موفق به جلوگيرى شود آثار آن در مغز و روح دعوت شدگان باقى مى‏ماند و پيوسته جا باز مى‏كند تا روزى خود آن‏ها از دعوت كنندگان خواهند شد در نتيجه، پس از سال ها دوباره همان فكر پيدا مى‏شود و مؤثرتر و عميق‏تر پيش‏رفت مى‏كند.

دعوت عملى على(ع)
پس از آن كه سپاهيان اميرمؤمنان على(ع) در جنگ صفين آب را از لشگر معاويه گرفتند فرمود: «از آب بردن لشگريان معاويه مانع نشويد و دشمن را در بردن آب آزاد بگذاريد.» زيرا جنگ على(ع) براى پيروزى برسر حكومت نبود، بلكه جنگ انسانيت‏بود، چه بهتر كه در همين حال هدف عالى خود را تبليغ كند، هر چند موجب تاخير پيروزى شود. آب دادن به سپاه تشنه دشمن، خود براى على(ع) پيروزى بود، زيرا يكى از اصول اسلام و انسانيت را اجرا كرده و راه‏حقيقت را به همه نشان داده بود.

پاداش مبلغ
دعوت كننده نبايد براى كوشش‏هايى كه مى‏كند به جز خدا پاداش ديگرى خواسته باشد. نبايد جاه طلب باشد، نبايد ثروت پيش او ارزشى داشته باشد، به‏خوراك و پوشاك اهميت ندهد، تمايلات جنسى، وى را كروكور نكند، از مردم انتظار قدردانى نداشته باشد.
در راهنمايى خلق كوشش كند، هر چند بر سرش تير و سنگ بارند.
دعوت كننده بايد بداند كه در محيطى خفه و نامساعد زندگى مى‏كند و وظيفه‏اش آن است كه آن را به محيطى روح افزا و عطرآگين تبديل كند; از محيط مادى به محيط معنوى ببرد; از محيط رذايل به محيط فضايل بكشاند، در راه دعوت به خدا بايد جان دادن و به سلطنت رسيدن نزد او يكى باشد; گرسنگى و سيرى فرقى نداشته باشد، آسايش و ناراحتى بر وى يك‏سان باشد.

مبلغ حقيقى كيست؟
دعوت كننده حقيقى كسى است كه به آن‏چه مى‏گويد و مى‏نويسند ايمان و اعتقاد قلبى داشته باشد و به آن چه مردم را مى‏خواند پاى بند باشد، با سخن‏رانى دعوت كند، با نوشتن دعوت كند، با گفت‏وگو و سخن در مجالس عادى دعوت‏كند، با زبان و چشم و گوشش دعوت كند، با قلبش دعوت كند و جز با قلب پاك كه آكنده از خيرخواهى و صميميت‏باشد به كسى روى نكند، دعوت‏كننده نويسنده است، سخن‏ران است، قصه‏گوست، پاك دل است، پيشوايى است كه با كردار نيك و روحيات شريفش در مردم تاثير مى‏كند، دعوت كننده پزشك اجتماعى است كه بيمارى‏هاى روانى را درمان مى‏كند و اوضاع فاسد جامعه را اصلاح مى‏نمايد; زيرا او زندگانى خود را وقف اصلاح مردم كرده است.
دعوت كننده رفيقى است‏باوفا، دوستى است‏باصفا، يارى است‏يك دل و همگام، در نظر او فقير و غنى، بزرگ و كوچك، يك‏سان است; با همه برادرى صميمى است و خوش‏بختى و سعادت همه را خواهان است، از چشمانش مهر و عاطفه مى‏بارد، از هر قدمى كه بر مى‏دارد، برابرى و برادرى از آن آشكار است، منت نمى‏گذارد، تحميل بر كسى نيست.
اين خصايص كه براى دعوت كننده ضرورى است از صفات دل و جان است نه از صفات سخن‏ورى و كمالات زبان; زيرا براى اين گونه كمالات تنها شيرين‏سخنى و گويندگى به درد نميخورد، بلكه دعوت كننده بايد عظمت روحى و نفوذ معنوى - كه در اثر ارتباط باخداى تعالى و خردمندى كاملى كه در اثر مطالعات علوم واحوال مردم به دست آورده است - داشته باشد.

ستمكارى بنى‏عباس
ظلم و ستم سلاطين عباسى نسبت‏به ائمه اطهار(ع) كه امام صادق(ع) و امامان بعد از آن حضرت را مسموم كردند - براى آن بود كه آن پيشوايان مقدس، در رفتارو كردارشان بزرگ‏ترين تبليغ بر ضد دستگاه فساد عباسى بودند، وجودراست‏گو، دروغ‏گو را مى‏شناساند، وجود درست‏كار، خيانت كار را رسوا مى‏نمايد، زندگانى كردن يك مرد با حقيقت، ماهيت كاذب بى‏حقيقتان را آشكار مى‏كند، از اين روست كه بى‏حقيقتان پيوسته در نابودى مردان با حقيقت مى‏كوشند، زيرا حيات شرافتمندانه ايشان، مزاحم زندگانى ننگين آنان خواهدبود.
امام صادق(ع) به ابن ابى يعفور فرمود:
«كونوا دعاة للناس بالخير بغير السنتكم ليروا منكم الاجتهاد والصدق و الورع.» (٣)
مردم را به غير زبان خودتان به راه خير بخوانيد; يعنى سعى و كوشش كنيد راستى و پرهيزكارى را به آن ها نشان دهيد، نبايد گفت: بيا و ببين، اگر آن‏ها راستى و درستى و پاكى ديدند، خودشان خواهند آمد. تبليغ و دعوت باغير زبان در هر حال و هر زمان و هر مكان با همه كس ممكن است. نوكر مى‏تواند ارباب‏خود را بارفتار پسنديده به حق و حقيقت دعوت كند; سرباز مى‏تواند افسر خود را با كردار نيك خود راهنمايى نمايد; ملت مى‏تواند شاه را به شاه راه حق و حقيقت هدايت كند، هم‏چنان كه شاه مى‏تواند ملت را راهنمايى كند و ارباب نوكررا تربيت‏كند و افسر سرباز را پرورش دهد; اگر دولت فاسد شد بايد ملت آن‏را اصلاح كند و اگر ملت فاسد شد بايد دولت غم‏خوار ملت‏باشد و ملت را از حضيض فساد به اوج سعادت برساند.

دستور امام صادق(ع)
امام صادق(ع) فرمود:
«دوستان من! پيروان من! شما بامردم طورى رفتار كنيد كه ديگران بگويند خدا جعفر بن محمد را بيامرزد، چقدر پيروان خود را نيكو تربيت كرد.»
آيا مسلمانان امروز در چنين وضعى هستند كه كسى كه با آنان معاشرت مى‏كند پى به تربيت عالى پيامبر اسلام مى‏برد؟ در جاى ديگر فرمود: «شما مايه زينت‏ما باشيد نه ننگ ما.» (٤) آيا اكنون مسلمانان زينت پيشوايان اسلام هستند يا عار و ننگ ايشان؟ جز خيانت، نفاق، دروغ‏گويى، بى دينى، تملق و چاپلوسى، صفات ديگر كم تر در ميان مسلمانان آشكار است.
اگر مسلمانان اين دستورات بزرگ پيشوايانشان را به كار مى‏بستند، چراغ راهنماى جهان مى‏شدند. ما مسلمانان بايد همگى به درگاه خداى متعال دست تضرع دراز كنيم، بلكه نظر لطفى از طرف آن وجود مقدس بشود و تحولى در اخلاق مسلمانان پيدا شود كه لا اقل مايه ننگ پيامبر اسلام نباشيم. وظيفه هرمسلمانى آن است كه ديگران را به اسلام دعوت كند، ولى متاسفانه بسيارى از ما مسلمانان اين وظيفه را انجام نمى‏دهيم، بلكه با رفتار ناپسند خود، آنان را از اسلام دور مى‏كنيم، اگر مسلمانان پاى بند قوانين اسلام بودند، احتياجى نداشت كه تبليغ اضافى براى اسلام بنمايند; زيرا خود اسلام بهترين تبليغ و مؤثرترين دعوت بود و احتياجى به قدم فراتر نهادن نداشت.

مسلمانان
اكثر مسلمانان، درست عكس دستورات اسلام رفتار مى‏كنند، هر چه پيشوايان اسلام پايدارى در دين را توصيه كردند، ما مسلمانان غير از دين، براى همه چيز پايدارى مى‏كنيم. با آن كه بايد همه را فداى دين كنيم، دين را فداى همه مى‏كنيم، دين را سپر خود قرار مى‏دهيم، اگر طرفدارى از دين براى ما منفعت داشته باشد مسلمانى متدين متعصب مى‏شويم و اگر زيان داشته با دين مخالفت مى‏كنيم; يا دين را تاويل مى‏كنيم، كتاب‏هاى مقدس ما در گوشه‏ها گرد و خاك گرفته، آگاه نيستيم كه چه جواهرات گران‏بهايى در آن‏ها نهفته است.

مترجم قرآن
يك نفر انگليسى قرآن را به انگليسى ترجمه كرد و مسلمان شد; چون قرآن خود بهترين مبلغ است. اگر مسلمانان اين‏چنين بودند كه با رفتار و كردارشان، مبلغ مسلمانى بودند، اين روزگار سياه و اين بدبختى و اين تيره روزى نصيب آنان نمى‏شد. فضلا و دانشمندان ما فوق العاده از حقايق اسلام بى‏خبرند، آيا تاكنون دكترى از اساتيد، قرآن را با تدبير مطالعه كرده است؟ آيا در جست‏و جوى دستورهاى اجتماعى و اخلاقى اسلام بر آمده؟ در دانشگاه ما از اقتصاد اسكيموها سخن مى‏گويند، ولى از اقتصاد اسلام دم نمى‏زنند با آن كه مكتب اقتصادى اسلام ثروتمندترين و غنى‏ترين مكتب اقتصادى است كه ان‏شاءالله در جاى خود گفته خواهد شد.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٧ شعبان المعظم ١٣٦٩ برابر با ٤ خردادماه ١٣٢٩.
٢.شورى (٤٢) آيه ١٥.
٣.بحارالانوار، ج ٦٨، ص‏٧، ح ٨.
٤.بحارالانوار، ج ٦٨، ص‏٢٨٦، ح‏٤١.

۱۸

١٩- استقامت در تهذيب خويش (١)
استقامت در تهذيب (پاك كردن خود از بيمارى‏هاى روحى) يكى از برجسته‏ترين صفات است. هر كسى به حسب محبت فطرى كه به خود دارد خواهان آن است كه مهذب، يعنى پيراسته از صفات رذيله و آراسته به صفات حسنه باشد، ولى در اين فكر، استقامت ندارد; به اين معنا كه هيچ وقت اين فكر را به مرحله عمل نمى‏آورد، يا اگر آن را به عمل نزديك نمود، به كوچك‏ترين مانع كه برخورد كند، از آن دست‏برداشته و به همان حالت اوليه يا دو قدم عقب‏تر برمى‏گردد. فقط اشخاص معدودى هستند كه مى‏توانند زنجيرهاى موانع را بشكنند و خود را مهذب كنند.

بزرگ‏ترين قدم اصلاح
تهذيب، بزرگ‏ترين قدم اصلاحى است; زيرا اصلاح فرد، مقدمه اصلاح جامعه خواهد بود; چون جامعه از افراد تشكيل مى‏شود، فرد كه مهذب و پيراسته از هر عيب و نقصى شد، جامعه نيز مهذب مى‏گردد. افراد هر جامعه قبل از همه چيز بايد بكوشند كه خود را اصلاح و تهذيب كنند كه هر كس بايد بار خود را خود به دوش بكشد و به منزل برساند. هيچ كس نبايد اصلاح خود را به گردن ديگرى بيندازد; زارع بايد خودش را اصلاح كند، ارباب بايد خودش را تهذيب نمايد، طبيب بايد خودش را پاك كند و هم چنين آخوند و مامور دولت و ساير قشرهاى مردم هريك فرد فرد بايد بكوشند تا خود را از نقايص پيراسته و به كمالات آراسته بنمايند، آن وقت جامعه‏اى آراسته و صالح پيدا خواهد شد، چون جامعه صالح آن است كه طبيبش وظيفه خود را به خوبى انجام دهد، كشاورز و پيشه ورش درست‏كار باشند، اربابش ستم‏كار نباشد و با رعايا به عدالت رفتار كند، آخوندش ريا كار نباشد، ماموران دولتش رشوه‏گير نباشند و هم‏چنين ساير دسته‏هاى آن هر يك در رشته خود خيانت نورزند. آن گاه است كه تمام افراد جامعه، همه شيرين كام و خوش‏بخت‏خواهند بود و يك تن ناراضى و تلخ‏كام در آنان يافت نخواهد شد.

اصلاح فرد
گاهى اصلاح يك فرد موجب اصلاح جامعه مى‏شود، همان طورى كه گاهى فساد فردى موجب فساد و بدبختى جامعه مى‏شود، حكومت افاضل كه افلاطون آن را فرض كرده و اسلام پايه تشكيلات خود را بر آن قرار داده آن است كه پاك‏ترين و درست‏كارترين و با فضيلت‏ترين افراد هرجامعه زمام‏داران آن باشند; اگر زمام‏دار توانست‏خود را از حسد، تكبر و رياكارى بشويد، مى‏تواند جامعه را نيز پاك و پاكيزه گرداند. تا روح فداكارى و از خودگذشتگى در او نباشد نخواهد توانست روح فداكارى و از خودگذشتگى را در ديگران ايجاد نمايد.

قدم نخست
قدم نخستين در اصلاح جامعه‏هاى فاسد كنونى آن است كه هريك از افراد فهميده و آگاه آن - يا لااقل زمام‏داران آن - بكوشند تا خود را مهذب كنند، زيرا اگر زمام‏داران هرجامعه غيرمهذب باشند، آن جامعه را به نابودى خواهند كشانيد. هنوز تاريخ، جنايات «نرون‏» (٢) امپراطور احمق و ستم‏كار روم را فراموش نكرده است، نرون در مدت زمام‏دارى خود از هيچ گونه ظلم و ستمى فروگذار نكرد و آن قدر بيداد كرد تا ملت روم‏را به خاك سياه نشانيد، شكست‏هاى بزرگى كه نصيب ملل بزرگ عالم شده در اثر خيانت و شهوت‏رانى زمام‏داران آن‏ها بوده است. گاه مى‏شود كه خيانت زمام‏داران، سال‏ها پس از مرگ آن‏ها موجب بدبختى آن جامعه مى‏گردد، آن‏ها مى‏روند، ولى ساليان دراز، ملتى در آن آتشى كه آنان روشن كرده‏اند مى‏سوزد. آرى آنان كه پايه حكومت‏خود را بر ظلم و تعدى و خودخواهى نهاده‏اند پس از مرگ آن‏ها نيز حكومت‏بر همان پايه‏قرار دارد، بلكه فشار بيش‏تر و سنگين‏تر خواهد شد.
خشت اول چون نهد معمار كج تا ثريا مى‏رود ديوار كج
مدت‏ها بايد بگذرد تا قدرت ديگرى يافت‏شود و آن بنا را از اساس ويران كند و اساس ديگرى برپا دارد و شايد همين اساس دوم نيز بر ظلم و تعدى نهاده شود، زيرا اگر دستگاه سابق، اخلاق اجتماعى را فاسد كرد و ايمان و پاكى و درستى، از قلب‏افراد رخت‏بربست، هربنايى را كه بنا كنند جز ستم و تعدى ثمرى نخواهد داد، مگر آن كه پاى‏بند خانه را كه ايمان و درستى است، محكم كنند. به عبارت ديگر: هريك از افراد بكوشد كه خود را تهذيب نمايد و بيمارى‏هاى روحى خود را درمان كند، زنگ‏هايى كه بر قلب او نشسته بزدايد. در اين وقت است كه هربنايى را كه بنا كنند و هر نهالى كه بنشانند، آسايش و راحتى، عدالت و انصاف، عمران و آبادى، صحت و تندرستى، ترقى و تعالى و خوشى و خرمى، ثمر خواهد داد.

دشوارى تهذيب
استقامت درتهذيب و پايدارى در پيراستن دل از بيمارى‏هاى روحى، كارى بس دشوار است، مشكلى است كه كم‏تر كسى قادر بر حل آن است مگر كسانى كه داراى اراده‏اى قوى و عزمى ثابت و تصميمى خلل‏ناپذير باشند. كسانى هستند كه مى‏پندارند خود را پيراسته و پاكيزه كرده‏اند و دل را از هرآلودگى شسته‏اند، ولى چون نيك بنگرند خواهند دريافت كه پندارشان از خودخواهى سرچشمه گرفته و از آن چه ادعاى گريختن مى‏كنند به همان دچارند.
فرض مى‏كنيم كسى را لخت و عريان در محوطه‏اى قرار دهيم كه در آن جا چندين قسم حيوان درنده و گرسنه يافت‏شوند كه از هرسو بر او بتازند و او بدون سلاح بخواهد دست‏به دفاع زند و خود را نجات دهد; چنين دفاعى بسيار سخت و ناگوار خواهد بود، بلكه جان به در بردن از چنين مهلكه‏اى دشوار به نظر مى‏رسد، پايدارى در برابر امراض روحى نيز، مانند آن بسيار سخت است، زيرا كسى كه به بيمارى‏هاى روحى گرفتار است درندگى و گزندگى، سر تا سر وجود او را فراگرفته نخوت و تكبر و غرور شير، طمع گرگ، حيله‏گرى و نفاق روباه، گزندگى مار و عقرب، هارى سگ، و دزدى شغال، به طورى عميق بر او مستولى است كه روح او جايگاه درندگان و گزندگان مى‏باشد. بايد اين درندگان خون‏خوار بلكه اين دشمنان خطرناك داخلى را سركوب كرده از درون خويش براند.

خودپسندى
خودخواهى و خودپسندى در بعضى‏به اندازه‏اى نيرومند است كه نمى‏گذارد به خيانت و پليدى نفس خود آگاه شوند، زيرا اين گونه افراد اغلب خود را طيب و طاهر و پاكيزه و مبراى از هر گونه عيب و نقصى مى‏دانند.
خودخواهى در هر كس به گونه‏اى جلوه‏گر است، نقاب‏ها و ماسك‏هاى متعددى دارد، چه بسا در كسانى به صورت تهذيب و تزكيه جلوه مى‏كند و اينان ديگران را نيز به زبان يا قلم، دعوت به پاكى و درستى مى‏كنند، بايد از چنين كسان آن چه مربوط به اصل تهذيب و پاكى است پذيرفت، ولى آن چه راجع به پاكى وتعريف و توصيف از خودشان باشد، به دور انداخت.
قدم اول در استقامت در تهذيب، بيدارى از خواب نادانى و آگاه شدن بر عيوب خويشتن است. اگر اين گونه بيدارى و آگاهى در كسى يافت‏شود همانا درهاى سعادت و نيك‏بختى بر او گشوده خواهد شد و رسيدن به مقام قدس ربوبى در انتظار اوست، ولى بسيار بعيد است كه كسى به خودى‏خود بر نقايص اخلاقى خويش آگاه شود، زيرا خودخواهى هر صفت زشتى را كه انسان اراست‏خوب جلوه مى‏دهد و آن را از محاسن اخلاقى‏مى‏شمارد، چنان چه كم‏تر كسى است كه خود را مقصر و گناه‏كار بداند; هر تقصير و گناهى از او سرزند ابدا آن را گناه و جرمى نمى‏شمارد، بلكه آن را فضيلت‏مى‏خواند; اگر خودپسندى‏اش كم‏تر باشد، گناه را تشخيص داده و به جرم اعتراف مى‏كند، ولى در مقابل، دفاع بسيار وسيعى از آن در مغز خويش ترتيب مى‏دهد و خود را قانع مى‏كند كه حق داشته جرمى را مرتكب شود، گاهى آن دفاع را انتقام شخصى يا اجتماعى مى‏نامد، گاه دفاع از مظلوم نام‏گذارى مى‏كند. به هر حال، به هر يك از اين نام‏هاى فريبنده، خود را دل‏خوش مى‏كند. ديل كارنگى مى‏گويد:
«خطرناك‏ترين جنايت‏كاران، هنگام كيفرخود را بى‏تقصير مى‏دانست و با خون خود نوشت: مردم من‏بى‏گناهم.» (٣)
اگر براى مجرمى، جرمش را ثابت كنيد دلايلى مى‏آورد تا جرم خود را عدل جلوه دهد، يا آن كه مى‏گويد: مجبور بودم و از ترس بدين كار مبادرت ورزيدم «المامور معذور» را به رخ مى‏كشد، يا مى‏گويد: من در هنگام جنايت، مراعات رحم و انصاف را نمودم و اگر ديگرى بود اين گونه مراعات انصاف نمى‏كرد درنتيجه، تقاضاى جايزه و تقدير هم مى‏نمايد، نظير اين سخنان را هركس بارها در روز مى‏شنود، به‏طورى كه عادى به نظرمى‏آيد و شايد اين دفاع‏ها درنظربعضى از ساده‏لوحان، پسنديده آيد.

ديده محبت
شاعر عرب مى‏گويد:
«وعين الرضا عن كل عيب كليلة;
چشمى كه با محبت‏به كسى بنگرد، پوشش تمام عيب‏ها است.»
چنان چه هرعاشقى معشوق خود را نمونه زيبايى و بى‏عيبى مى‏داند، همه زشتى‏هاى او را زيبايى مى‏پندارد واگر به عيبى در معشوق آگاه شود مى‏گويد: آنان‏كه نظر بدبينى دارند اين را عيب مى‏پندارند وگرنه هيچ گونه عيبى درمعشوق من راه نيافته است. يا مى‏گويد: اين گفته‏ها جعل و افتراست و مى‏خواهند او را لكه‏دار كنند و گرنه، معشوق من - خواه معشوق سياسى، خواه معشوق علمى، خواه معشوق جنسى باشد هيچ گونه عيبى ندارد.
به مجنون گفت روزى عيب‏جويى كه پيدا كن به از ليلى نكويى كه گر ليلى به چشمان تو حورى است به هر عضوى ز اعضايش قصوريست زحرف عيب‏جو مجنون بر آشفت در آن آشفتگى خندان شد و گفت كه گر بر ديده مجنون نشينى به جز از خوبى ليلى نبينى تو مو مى‏بينى و من پيچش مو تو ابرو، من اشارت‏هاى ابرو تو قد مى‏بينى و من جلوه ناز تو چشم و من نگاه ناوك انداز

محبوب‏ترين محبوب‏ها
محبوب ترين موجودات نزد هركس خود اوست، چنان چه اگر انسان كسى را دوست‏بدارد، يا چيزى بخواهد، براى خود مى‏خواهد; پس همان‏طور كه در معشوق خارجى خود نمى‏تواند عيبى را ببيند درمعشوق داخلى كه صدها مرتبه عشقش به او از معشوق خارجى قوى‏تر است، نقصى را نمى‏تواند ببيند. پس اگر در حقيقت‏بخواهد در اين راه قدم بردارد و از عيب‏هاى پنهانى خود آگاه شود جز به درگاه خدا رفتن و در پيشگاه مقدسش تضرع و زارى نمودن، راه ديگرى ندارد تا از طرف آن ذات مقدس راهنمايى شود و توانايى به‏او عنايت‏شود تا بتواند حقيقتا چشم خود را باز كرده و عيب‏هاى نهانى خود را از صميم قلب باور كند، سپس در مقام شمارش آن ها برآيد و وسايلى براى دفاع آماده كند و اين دشمنان داخلى را كه صميمانه‏ترين دوستان مى‏پنداشته است از ريشه بركند، بهترين وسايل و موثرترين درمان‏ها، تضرع و التماس به درگاه خداوند متعال و جلب نظر رافت و رحمت آن وجود مقدس است كه نيروى عزم و استقامت را تقويت كند، تا انسان بتواند بر اين مشكلات چيره شود و بايد هر قدمى كه جلو مى‏رود به خدا بيش‏تر متوجه شود و از خودخواهى بيش‏تر دست كشد و گرنه، بالا رفتن زياد، خطر سرنگونى‏اش بسيار است، چه بسا كسانى كه در اين راه قدم نهادند ولى نتوانستند به آخر برسانند، همان كه چند پله از نردبان ترقى بالارفتند ناگهان سرنگون شدند، زيرا هنوز از خودخواهى دست نكشيده بودند، ولى در برابر، كسانى دست از غيرخدا شستند و به جايى رسيدند كه فكر بشر هنوز اقتضاى درك آن مقام را ندارد.
آرى، بايد از همه چيز دست‏شست و غيرخدا را به دور ريخت تا به مقصد رسيد، همه كس توانايى چشم پوشيدن از همه چيز را ندارد و نقطه ضعفى، در پايدارى و استقامت دارد، يكى نمى‏تواند از مال صرف نظر كند، يكى در برابر تمايلات جنسى خود ناتوان است، سومى از فرزندان خود نمى‏تواند دست‏بكشد، ديگرى جان خود را خيلى دوست‏مى‏دارد، يكى دست از آسايش خود نمى‏تواند بكشد، ولى اگر كسى بتواند از همه اين‏ها حتى از عنوان و خوش‏نامى يا به عبارت ديگر :جاه‏طلبى چشم بپوشد، خوش‏بختى و سعادت در انتظار اوست، بار خدايا تو را به مقربان درگاهت، به اولياى گرامى‏ات سوگند كه ما را موفق بدار تابتوانيم در تهذيب خود بكوشيم و از اين آلودگى‏هاى روحى، خود را پاك كنيم واز خودپرستى كه چشم ما را كور كرده است، بلكه بر همه حواس ما حكومت‏مى‏كند، نجات يابيم.

از علل بدبختى مسلمانان
يكى از علل بدبختى مسلمانان در اين زمان، انحطاط اخلاقى است (پاكيزه‏نبودن از امراض روحى) نفاق، تكبر، عجب، خودخواهى، تظاهر، عوام‏فريبى، رياكارى، رشك و حسد درما مسلمانان رسوخ كرده است. در كم‏تر كسى روح فداكارى و از خودگذشتگى يافت مى‏شود و اگر ديگران از ما مسلمانان پيشى گرفته‏اند فقط براى آن است كه آلودگى‏هاى آن‏ها به امراض روحى نسبت‏به‏ما كم‏تر است، فداكارى و از خودگذشتگى آن‏ها در برابر منافع عمومى بسيار است، خودخواهى آن‏ها بدين مقدار نيست كه حاضر شوند براى آن كه خود سود ببرند برادرانشان و كشورشان را نابود كنند، روح تملق و چاپلوسى درميان آن‏ها كم است، حس بدبينى به يك ديگر كه از حسد و خودخواهى سرچشمه مى‏گيرد در آن‏ها كم‏تر يافت مى‏شود، اگر ببينند كه ديگرى در راه مصلحت كشور قدمى برمى‏دارد با او به مخالفت‏برنمى‏خيزند و خار راهش نمى‏شوند و خراب‏كارى آغاز نمى‏كنند، بلكه از او پشتيبانى كرده و يارى‏اش مى‏نمايند.
عجب اين جاست كه خودپرستى درما مسلمانان اثر معكوس كرده است; يعنى خود را در برابر خارجى‏ها ناچيز مى‏شماريم و آنان را همه چيز مى‏دانيم، آن‏چه در كشور روى دهد تحريك آن‏ها مى‏پنداريم و اگر كسى بخواهد قدم اصلاحى بردارد خردمندان ما مى‏گويند: فايده ندارد، چون خارجى‏ها نمى‏گذارند، گويى بيگان‏گان را رب‏النوع خود مى‏دانيم، با آن كه آنان هم مثل ما هستند فقط قدرى برترى اخلاقى دارند. در راه حفظ مصالح عمومى تحمل شدايد مى‏كنند و از خودگذشتگى نشان مى‏دهند. در پايان باز تكرارمى‏كنم كه بايد از خداى متعال بخواهيم كه به ما استقامت درتهذيب عنايت فرمايد كه خود را پاك و پاكيزه نماييم تا بر همه مشكلات فردى و اجتماعى پيروز شويم و سرافراز هر دو جهان گرديم.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه‏١٥ ذى حجة‏الحرام ١٣٦٩ برابر با ٦ مهرماه ١٣٢٩.
٢.كلاديوس سزار، آگوستوس ژرمانيكوس، امپراتور روم در سال ٣٧ ميلادى متولد شد و در سال‏٥٤ ميلادى به امپراتورى روم رسيد، مردى ديوانه خو و سركش بود، مادر خود را بكشت و در سال ٦٤ شهر روم را به آتش كشيده سرانجام بر اثر شورش مردم در سال ٦٨ مجبور به خودكشى شد.
٣.آلكسيس كارل، آيين دوست‏يابى.

۱۹

٢٠- استقامت در گرفتن حق خود (١)
نهمين موردى كه استقامت در آن بسيار پسنديده است، بلكه تا اندازه‏اى زندگى فردى و اجتماعى بشر به آن بستگى دارد، پايدارى در گرفتن حق خود از غاصب زورگو و حيله‏گر و ستمكار است. زيرا هر اندازه كه استقامت در آن محكم‏تر و استوارتر گردد، حيات اجتماعى پرارزش‏تر و عالى‏تر خواهد شد. بهترين راه براى از بن كندن ريشه‏هاى ظلم و تعدى همانا استقامت در برابر ظالمان و متعديان است. علت ظلم
ستمكاران و درندگان تا ندانند كه در تعدى و ظلم خودچيره هستند دست‏به غارت و چپاول دراز نمى‏كنند، يا اگر دريابند كه نيروى استقامت و پايدارى ستمديدگان و مظلومان بالاخره كمر آن‏ها را خواهد شكست و طعمه را از حلقوم آن‏ها بيرون خواهد كشيد، دراين انديشه نخواهند رفت كه مال كسى را ببرند يا حق او را پايمال كنند. خداى‏تبارك و تعالى در قرآن مى‏فرمايد: «خذوا ما آتيناكم بقوة‏» (٢) مظلوم بايد آن قدرمقاومت كند تا حق خود را از غاصب بگيرد; اگر ستمديدگان آرام ننشينند، روح ياس و نوميدى را به خود راه ندهند. و با خود نينديشند كه ظالم كجا و من كجا، او تواناست و من ناتوان، او نيرومند است و من ضعيف، بلكه پيوسته بكوشند تا حق خود را از غاصب بگيرند، زورگويى و غصب حقوق، از آن ديار رخت‏خواهد بست. مظلومان بايد بدانند كه قدرت‏هاى ديگرى هستند كه مى‏توانند آن‏ها را برضد غاصب برانگيزانند و از آن قدرت‏ها به‏سود خود استفاده كنند. پندار زورگويان
زورگويان مى‏پندارند كه قدرت فقط در زر و زور خلاصه مى‏شود، ولى اگر بدانند كه قدرت زارى به مراتب قوى‏تر و شكننده‏تر از آن دو است، به ظلم و ستم دست نخواهند زد. حق و عدالت‏خودبه‏خود قدرتى دارد كه هر نيرويى را خرد مى‏كند ولى ستمديدگان از چنين قدرتى استفاده نمى‏كنند، بلكه با ياس فراوان و نوميدى كامل در بستر ناراحتى مى‏آرمند; لذا به حق خود نمى‏رسند; مظلومان بايد بدانند كه بزرگ‏ترين قدرت‏هاى جهان (قدرت خدا) پشتيبان آن‏هاست، قدرتى كه مى‏تواند هر زورگويى را به جاى خود بنشاند و دست هر متجاوزى را قطع كند. اسلام مى‏فرمايد: «الغاصب يؤخذ باشق الاحوال; كسى كه حق كسى را برد، با سخت‏ترين وضع بايد از او پس‏گرفته شود.» اسلامى كه تمام دستوراتش بر اساس رافت و مهربانى نهاده شده درمورد غاصب اجراى شديدترين مجازات‏ها را روا شمرده است. آرى، خود اين هم رافت و رحمتى است‏براى جهان و جهانيان; زيرا وقتى غاصب ديد كه چنين شام‏سياه و خطرناكى در انتظار اوست هيچ وقت‏خيال ظلم و تعدى را در سر نخواهد پرورانيد. استدلال زورگويان
زورگويان براى خود دليلى دارند و آن جمله: «الحق لمن غلب; حق با زورگوى پيروزمند است.» زورگويان مادامى‏كه به خطاى اين استدلال پى‏نبرند، به ظلم و تعدى خود ادامه مى‏دهند، ولى همين كه پنجه عدالت، گلوى آنان را فشرد و چكش الهى مغز آن‏ها را در دماغشان فرو ريخت، خواهند دريافت كه آن استدلال، خطا بوده است، چنين نيست كه هرچه حرص و خودپرستى آن‏ها بخواهد بايد انجام شود. پايدارى مظلوم
پايدارى مظلوم ضعيف در برابر ظالم قوى دو مطلب را بر آن دو آشكار مى‏كند. كه اگر آن‏ها از آغاز آن را مى‏دانستند، نه ظالم ستم مى‏كرد و نه مظلوم تسليم ستمكار مى‏شد. يكى آن كه آن قدر كه پنداشته مى‏شد ظالم قوى و نيرومنداست، نبوده، بلكه نيرومندى او مانند شير برفى و توپ توخالى بوده‏است. ديگر آن كه آن قدر كه گمان مى‏رفت مظلوم ضعيف و ناتوان است ناتوان نبوده است. ضعيف نبايد بينديشد كه براى زورگو، همه‏گونه وسايل پيروزى فراهم است‏و خودش هيچ ندارد، در نتيجه دست از مبارزه و پايدارى در گرفتن حق‏خود بردارد; چنين فكرى مظلوم‏را به نيستى و نابودى سوق خواهد داد وآزمندان و طمع‏كاران ديگر را بر مى‏انگيزاند كه بر او بتازند و با قيمانده‏اى كه دردست اوست از او بستانند، حتى حيات او در معرض زوال و نيستى قرار خواهد گرفت. كوشش در برابر غاصب
كوشش كردن در برابر غاصب، زيباست و خود اين كوشش پسنديده مى‏باشد، هرچند اميدى براى رسيدن به حق نباشد. كوشش و فداكارى در چنين راهى (مبارزه با زورگويان غاصب) مورد رضاى خداست، بلكه هرخردمندى آن را پسنديده مى‏داند، ولى البته نقشه مبارزه را بايد به طرزى دقيق تهيه كرد و راه‏عقلانى را در كيفيت مبارزه انتخاب نمود. فدك
پس از وفات رسول خدا ابوبكر رييس حكومت مسلمين شد و قدرتى كه رسول خدا ايجاد كرده بود در دست گرفت و آن را در ضبط كردن ملك طلق يگانه پاره تن رسول خدا فاطمه زهرا به كار برد و فدك (٣) فاطمه را غصب كرد، به گمان آن كه اگر فدك در دست فاطمه باشد آن را در راه خلافت‏شوهرش على(ع) به كار مى‏برد و حكومت از دست ابوبكر خارج خواهد شد، ولى فاطمه در برابر آن قدرت كه هم سياسى بود و هم مذهبى تسليم نشد و براى گرفتن حق خود با ابوبكر به مبارزه پرداخت. نخست فاطمه نزد ابوبكر كه چرا فدك را كه پدر بزرگوارش به او بخشيده بود (٥) و دردست او بوده غصب كرده است؟ فاطمه بر سخن خود نيز گواهانى آورد، ولى ابوبكر از تعدى خود دست نكشيد و به روش خود ادامه داد، فاطمه دومين دعوى خود را اقامه نمود و بيان داشت كه فدك از بابت‏خمس و حق ذوى‏القربى از آن اوست. ابوبكر از پس دادن فدك سرپيچى كرد; فاطمه پافشارى نمود وسومين دعوى را در مسجد رسول خدا درمعرض افكار عمومى اقامه كرد وبيان داشت كه فدك را از پدر بزرگوارش به ارث مى‏برد و اصحاب پدرش را به‏كمك طلبيد; افكار عمومى متشنج‏شد و به نفع فاطمه مظلوم تكانى خورد، ولى قدرت ابوبكر و زيركى او اين بار هم نگذاشت كه فاطمه به حق خود برسد، در همان گيرودار فاطمه در اثر تحمل مصايب ناگوار از دنيا رفت و موقعيت متزلزل ابوبكر تثبيت‏شد، ولى تاريخ، رفتار ظالمانه ابوبكر را با يگانه دختر پيامبر فراموش نخواهد كرد، ابوبكر از قدرتى كه رسول خدا ايجادكرده‏بود به زيان دخترش استفاده كرد! هنگامى كه حكومت‏به دست عمربن خطاب افتاد خواست فدك را به اميرمؤمنان على(ع) برگرداند! هارون الرشيد كه به پادشاهى رسيد خواست فدك را بر گرداند! ولى چه سود، نوش دارويى بود كه پس از مرگ به سهراب رسد. ذلت را نبايد تحمل كرد
از رسول خدا نقل است كه فرمود: «من اعطى الذلة من نفسه طائعا غير مكره فليس مني; (٦) آن كس كه بدون اكراه زير بار خوارى برود از من نيست.» مسلمانانى كه تسليم نيرومندان مى‏شوند و حق خود را از آنان نمى‏گيرند، به‏موجب اين نص، از رسول خدا دورند، اينانند كه خوارى را براى خود مى‏خرند; شگفتى اين‏جاست كه ما اين روش را از كارهاى پسنديده مى‏دانيم و غصه خوردن را از افتخارات خويش مى‏شماريم و مى‏گوييم: ظالم را به خدا واگذار كردم! در صورتى كه خداوند ما را به گرفتن حق خود از ظالم فرمان داده‏است. به خاطر دارم كه از گفته‏هاى بزرگان دين است كه فرمود: «لعن ا(ص) قوما لم ياخذ الضعيف حقه من القوى; (٧) خدا آن مردمى را نمى‏آمرزد كه ضعيف آن‏ها حقش را از نيرومندان نگيرد.» و لو حكومت آن‏ها حكومت ظالمانه و غاصبانه باشد. پاره‏اى از فلاسفه را عقيده بر آن است كه در آغاز بايد مظلوم را از ميان برداشت آن‏گاه ظالم را; زيرا وجود مظلوم، ظالم ايجاد مى‏كند تا مظلوم خود را ناتوان و ضعيف نشان ندهد، ظالم در مقام ربودن حق او برنخواهد آمد، ما هرچند به طور كلى با نظريه اين فيلسوف موافق نيستيم، ولى ترديدى نيست كه بسيارى از ستمكاران از اين قبيلند، تا ناتوانى كسى را ندانند به او نمى‏تازند. مقاومت‏شتربان در برابر خليفه
منصور، خليفه عباسى پادشاهى بسيار مقتدر بود. براى سفر حج‏شترانى از «عمران ساربان‏» كرايه كرد و قيمت را مطابق قرارداد نپرداخت، عمران مطالبه حق كرد، بدو اعتنايى نشد،عمران از قدرت و سلطنت منصور نهراسيد و با جديتى‏هرچه تمام‏تر درمقام مطالبه حق خويش برآمد، وقتى كه منصور به مدينه رسيد عمران نزد قاضى كه نامش «محمد بن عمران طلحى‏» بود شكايت كرد، قاضى كه در نظرش شاه و گدا يك‏سان بودند دبير خود را خواست و گفت: احضاريه خليفه را بنويس! دبير ترسيد و گفت: خليفه خط مرا مى‏شناسد امر فرماييدكه ديگرى بنويسد. قاضى كه مرد دليرى بود گفت: بايدخودت هم آن را به خليفه برسانى. دبير احضاريه را نوشت و به سوى جايگاه‏سلطنتى رهسپار شد وفرمان قاضى را به خليفه رسانيد. منصور با آن كه مردى بود بسيار خودخواه، ولى در برابر احضاريه قاضى صولتش شكست وبه‏ربيع (دربان خصوصى خود) گفت: من به دادگاه مى‏روم، ولى اگر قاضى مرا احترام كرد و با ديگران فرق‏گذاشت او را خواهم كشت، او بايد مرا در اين وقت‏با ديگران يك‏سان ببيند. قاضى در مسجد پيامبر نشسته بود كه خليفه وارد شد و او را در حضور خود در كنار عمران ساربان نشانيد; عمران شكايت‏خود را بازگفت، خليفه كه مرعوب آن قضاوت بى‏آلايش شده بود به جرم خود اعتراف كرد; قاضى حكم كرد كه در همان مجلس بايد حق ساربان را بپردازى! خليفه پرداخت و از جاى خود بلند شد و رهسپار محل خويش گرديد، اين بار هم قاضى با او هم چون مردمان ديگر رفتاركرد و موقع برخاستن و بازگشتن، از او احترامى نكرد.
پايدارى فرد ضعيف در برابر شخص قوى، هرچه طول بكشد مبارزه را آسان‏تر مى‏كند، زيرا نقاط ضعف قوى، كم‏كم آشكار شده حمله بر آن آسان و مؤثرتر مى‏گردد در اين هنگام است كه مظلوم مى‏تواند حق خود را از ظالم بگيرد تنها چيزى كه موجب موفقيت مظلوم است همانا تسليم نشدن در برابر ظالم است. مظلوم بايد با فكر و تامل نقشه پس‏گرفتن حق را تنظيم كند و بر ظالم بتازد; گاه شود كه در اثر مبارزه ضعيف با قوى، سرانجام جريان معكوس گردد; يعنى ضعيف در اثر اتكاى به خدا و نيروى استقامت، قوى گردد و قوى در اثر خودخواهى و اتكاى به زور و زر خود، ناتوان شود.

فرمايش رسول خدا
از رسول خدا نقل است:v «احرص على ماينفعك واستعن با(ص) ولاتعجز;
آن چه كه براى تو سودمند است‏بر آن اقدام كن و از خداوند كمك بخواه و عجز به‏خود راه مده.»
از اين كلام فهميده مى‏شود كه خداى تعالى يار كسانى است كه در پى گرفتن حق خود برآيند و ناتوانى را از خود دور كنند; زير بار ظلم نرفتن و با ظالم مبارزه‏كردن و تسليم در برابر تمايلات زورمندان نشدن هميشه شيوه بزرگان دين بوده است.

امام حسين(ع)
حسين بن على(ع) در برابر ظلم و قدرت يزيد تسليم نشد و زير بار ظلم نرفت و آن قدر در نبرد با آن ستمكار كوشيد تا با شرافت و مردانگى جان داد، حسين(ع) در ميدان نبرد فرياد زد: «مرگ و كشته شدن بهتر از زندگانى با ننگ و زير بار ظالم رفتن است.» (٨)

انواع زورگويان
زورگوى ستمكار، گاه حق يك تن را مى‏برد و گاه حق چندين تن را چنان‏چه ديكتاتورها و مستبدان از اين دسته‏اند. ديكتاتور گاهى شوهرى است كه حق زن و فرزند خود را پايمال مى‏كند، گاه مالكى است كه حقوق دهقانان خود را غصب مى‏نمايد، گاه متنفذى است كه حق هم‏قطاران يا هم‏شهريان خود را مى‏برد، گاه حاكمى است كه كشورى را فداى مطامع پست‏خود مى‏كند. دراين حال اگر مظلومان دست‏به دست‏يك ديگر ندهند و اختلاف داخلى و اغراض شخصى‏را كنار نگذارند و در نابودى آن ظالم و ستمكارنكوشند، به طور يقين سزاوار چنين حكومتى هستند، زيرا يك تن از چند تن ضعيف‏تراست وعلت قلدرى او نقاط ضعفى است كه در آن چند تن يافت‏شده و آن ظالم آن‏ها را تشخيص داده و از همان راه بر آن‏ها تاخته است، خاك بر سر آن جمعيتى بكنند كه نتوانند نقاط ضعف خود را سد كنند، در نتيجه به طور دسته جمعى گرفتار ظلم ظالمان و ستم ستمكاران گردند.
سوم آن است كه چندتن حق چندين تن را مى‏برند; حزبى كه در اقليت است زمامدار مى‏شود و حكومت پرولتاريا تشكيل مى‏دهد و ملتى را اسير و برده خود مى‏كند; ملتى قوى كه به واسطه قوت خود بر ملتى ضعيف و ناتوان مى‏تازد و آن را استعمار و استثمار مى‏كند و سال‏ها در زير پنجه شكنجه و آزار خود نگاه مى‏دارد، از اين دسته است.

وظيفه ملت‏هاى ستمديده
ملت‏هاى ستمديده بايد كوشش كنند و فداكارى و از خود گذشتگى به خرج دهند تا شانه خود را از زير بار ستمكاران خالى كنند، بلكه بر آن‏ها بتازند و انتقام خود را بگيرند; هرگاه شرف و مردانگى درمظلومان باشد، ستمكاران نمى‏توانند حق آن‏ها را غصب كنند.
چنان چه اگر روى منافع خصوصى، روح تسليم شدن و زير بار ظلم رفتن درايشان يافت‏شود، بايد منتظر نابودى و اضمحلال خود باشند.
فينيقى‏ها براى حفظ تجارت و ثروت خود در برابر مهاجمان ايستادگى نكردند و نابود شدند. آمريكايى‏ها در برابر انگليسى‏هاى غاصب مقاومت و پايدارى كردند و آنان را از خاك خود راندند و بر جهان تسلط يافتند. اعراب كه پايمال ستوران ايران وروم بودند آفتاب اسلام كه برايشان تابيد و روح استقامت و پايدارى را در آن‏ها زنده كرد، حق خود را از زورگويان گرفتند و بر آن‏ها چيره‏شدند و آنان را فرمان بردار خود كردند. مادامى كه اين‏گونه صفات درمسلمانان يافت مى‏شد سيادت جهان از آن ايشان بود و همين كه اين صفات از ميان ايشان رخت‏بربست، سيادتشان نيز از دست رفت و مورد استعمار و استثمار ديگران گرديدند و بدين روزگار سياه افتادند. اگر بار ديگر مسلمانان خود را بدان صفات نيارايند، تسلطكفار و تعدى ايشان به مسلمانان هم چنان باقى خواهد بود، يا به تعبير معروف، همين آش است و همين كاسه. اگر اين استعماركننده برود، استعماركننده ديگرى به جاى او مى‏آيد.

تحويل در حكومت‏ها
روزى بود كه بر هر كشورى پادشاهى مستبد حكومت مى‏كرد و ملت را زرخريد و برده خود مى‏پنداشت، همين كه روح آزادگى و زير بار ظلم نرفتن در اغلب مردم پيدا شد آن شاه را از تخت‏به زير آوردند و به ديار نيستى فرستادند. انقلاب‏هايى كه در جهان روى داده بيش‏تر براى آن بوده است كه قلدرى مى‏خواسته مطابق دل‏خواه خود برمردم حكومت كند و مردم زير بار ظلم وستم او نمى‏رفتند.

همت معتصم عباسى
در شهر عموريه كه از بلاد روم بود ظالمى بر زنى مسلمان ستمى روا داشت، آن زن، معتصم پادشاه مسلمانان را به كمك طلبيد، ظالم او را مسخره كرد و گفت: تو كجا و معتصم كجا؟ كى معتصم گوشش بدهكار اين حرف‏هاست؟ مسلمانان اين گفت‏وگو را به معتصم رسانيدند، معتصم به كمك آن زن شتافت و آن قدر كوشيد و نبرد را ادامه دادتا عموريه را تصرف كرد و حق آن زن را به او برگردانيد.
اى كاش روح آن زن مسلمان درميان مسلمانان زمان ما بود! اى كاش غيرت و مردانگى معتصم درزمامداران امروز عالم اسلام يافت مى‏شد، به يك زن مسلمان در كشور بيگانه ستمى روا داشتند و معتصم آرام ننشست و آسايش را بر خود حرام شمرد تا آن زن را به حق خود رسانيد، اكنون به بيش‏تر مسلمانان در كشورهاى خودشان توهين مى‏شود، حقوقشان پايمال مى‏گردد، ناموسشان برباد مى‏رود، ولى زمامداران مسلمان‏را كك هم نمى‏گزد، دويست‏سال است كه مسلمانان زمام اختيار را از كف داده‏اند، هيچ در اين فكر نيستند كه قدرت از دست رفته را باز آرند، فقط چندتنى سخنانى به زبان مى‏گويند يا مى‏نويسند كه شايد درمغز گوينده و نويسنده هم كوچك‏ترين اثرى نداشته باشد، چه برسد به شنونده و خواننده. خدا كند كه سخنان من از اين‏گونه حرف‏ها نباشد، خدا خودش مى‏داند كه من اين سخنان را از قلبى سوزان و جگرى گدازان مى‏گويم و از خدا خواستارم كه اين سخنان را درخودم و در ديگران مؤثر گرداند تا شايد بتوانيم اين جامه خوارى و ننگ را از تن بيرون كرده و لباس پرافتخار آقايى و سيادت را بر تن كنيم، اگر هرمسلمانى با خود قرار بگذارد كه حق خود را از زورگو و غاصب بگيرد، جامعه مسلمانان نيز مى‏تواند حق خود را از كسانى كه حقوق جمعيت مسلمانان را غصب كرده‏اند بگيرد; زيرا جامعه از افراد تشكيل مى‏شود; فرد كه توانا و درست‏كار و مبارز با بيدادگران بود، جامعه نيز توانا و درست‏كار و مبارز با بيدادگران مى‏شود. فرد كه ضعيف و خيانت‏كار شد، جامعه نيز چنين مى‏شود. من به كسانى كه به دولت دشنام مى‏دهند و دستگاه حاكمه را به باد انتقاد مى‏گيرند مى‏گويم: دولت از همان جامعه‏اى است كه بر آن حكومت مى‏كند، همين جامعه فاسد قدرت را به دست دولت داده، زيرا مى‏بيند با آن كه دستگاه حاكمه از هيات دولت گرفته تا كارمندان جزء، در تغيير و تبديل است، ولى فساد دستگاه باقى است، چون افراد به فساد خود باقى هستند. كسانى كه خيال اصلاح را در سر مى‏پرورانند بايد اول افراد ملت را اصلاح كنند; زيرا با اصلاح ملت، دستگاه حاكمه خودش اصلاح مى‏شود، زيرا نفوذ دستگاه حاكمه بر ملت هم‏چون پركاهى است كه بر سيلابى قرار داشته باشد، سيلاب كه به هرسو برود، كاه هم به همان سوى مى‏رود و توانايى‏مخالفت و مقاومت‏با سيلاب را ندارد.
----------------------------------------------------
پى‏نوشتها:
١.شب پنج‏شنبه ٢٢ ذى‏الحجه ١٣٦٩ برابر با ١٣ مهرماه ١٣٢٩.
٢.بقره (٢) آيه ٩٣.
٣.فدك دهى بود نزديك مدينه به فاصله ده روز راه تقريبا شانزده فرسخ و داراى چشمه‏اى پرآب و درختان خرماى بسيار بود.
٤.سيرة الحلبيه.
٥.در مسنداحمد از ابوسعيد خدرى روايت كرده است كه: هنگامى‏كه آيه «وآت ذا القربى حقه‏» نازل‏شد رسول خدا فاطمه را مخاطب قرار داده و فرمود «فدك از آن تو باشد.»
٦.بحارالانوار، ج‏٧٤، ص‏١٦٢، ح‏١٨١.
٧.در نامه ٥٣ نهج البلاغه (نامه حضرت به مالك اشتر) چنين آمده است: «فاني سمعت رسول‏الله يقول فى غير موطن: لن تقدس امة لايؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى.»
٨.بحارالانوار، ج‏٤٤، ص‏١٩٢، ط بيروت.

۲۰